“مردمی كه میخواهند سرپای خود بایستند و حیاتی كریمانه را تجربه كنند جا دارد كه از نخستین قدمهایی كه به ناكامیشان میانجامد بابیشترین دقتها پیشگیری كنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر كه روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حركت شما به كیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این كلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكسته نفسی بیحقیقت و تعارف گونه تلقی كنید”.[1]
الف. نقد سیدمحمد خاتمی، عملکرد و دوران او، از فرط تکرار، کسلکننده شده است. حامیان و منتقدان خاتمی آنقدر درباره محاسن و معایب دوران او صحبت کردهاند که دیگر دو طرف به تکافوی ادله رسیدهاند. هر گروه از ظن خود عملکرد خاتمی را مورد بررسی قرار میدهد و به او نمره قبولی یا مردودی میدهد.
قاعدتن بهانه این مختصر هم نه نقد عملکرد دوران ریاستجمهوری خاتمی است و نه نگاهی به کنش وی در زمانهی جنبش سبز. آنچه باعث نگارش این مختصر شد، چیزی نیست جز نامهای که برخی از “ذوب شدگان”[2] در سیدمحمد خاتمی، به مناسبت تبریک تولدش، برای او نوشتهاند.
البته که نوشتن نامهی تبریک تولد، مشکلی به خودی خود ندارد؛ گرچه احتمالن تنها در ایران است که روزنامهنگاران نیز در مسابقه مدح و ثنای سیاستمداران شرکت میکنند و به او تبریک تولد میگویند. مشکل نگارنده حتی در این هم نیست که چرا اشاره به کاستیها و نقصان دوران خاتمی نشده است؛ مشخصا در نامهای که برای تبریک تولد شخصی نوشته میشود، کسی ضعفهای او را به رخ نمیکشد. مشکل از آنجا آغاز میشود که متن این نامه و منطق دفاع از آن، منطق شترمرغی است: در نامه، منتقدان خاتمی مورد تعرض قرار گرفتهاند و نسبتهای ناروا به آنها داده شده، درباره بسیاری از مسایل تاریخی و تحولات ایران، سخنانی دور از حقیقت گفته شده و … وقتی به امضاکنندگان گفته میشود که در ازای این همه مدح، چرا سخنی و کلمهای از نقد خاتمی نیست، میگویند نامهی تبریک تولد است. وقتی پرسیده میشود که نامهی تبریک تولد را چه به تهمت زدن به زمین و زمان، میگویند این نامه از سوی برخی دوستداران خاتمی و تنها برای تبریک تولد به وی، امضا شده و من امضاکننده، موافقتی با فلان بند یا جمله نداشتهام. [3]
ب. این نامه اما چه مشکلاتی دارد؟ پیش و بیش از همه، باید لحن آن را مورد نقد قرار داد. اینکه نامهای با امضای “۶۰۰ فعال فرهنگی، سیاسی و مدنی” منتشر شود که چیزی نباشد جز لحن متملقانه، مقدس ساز، قهرمانپرور – و شاید در آیندهی نه چندان دور، دیده شده در ماه ـ تنها میتواند باعث تاسف شود. امضاکنندگان این نامه، اتفاقا دورترین افراد از سیدمحمد خاتمیاند که بارها نیاز به قهرمان و قهرمانسازی را تقبیح کرده بود.
آنچه که سالهاست درباره خاتمی آغاز شده ـ و در ایران سابقهای طولانی دارد ـ چیزی نیست جز ساختن هالهی مقدس اطراف شخصیتی که انسانی است مانند بقیه، اما آنچنان توسط حامیان خود به عرش میرود که غیرقابل دسترس میشود. این اتفاق درباره بسیاری در ایران افتاده است: محمدرضا پهلوی، آیتالله خمینی، آیتالله خامنهای، مسعود رجوی و … همهی این افراد، آن چنان توسط حامیانشان مورد پرستش قرار گرفتند و آنچنان مخالفانشان منکوب شدند که اگر هم حُسنی در آنها وجود داشت، از نظر ناپدید شد و تنها ضعفها باقی ماند. بگذریم ازاینکه بسیاری از دیکتاتورهای تاریخ، بالذات دیکتاتور نبودهاند، بلکه نوع رفتار حامیانشان آنها را به این سو کشانده است.
آنچه که اکنون درباره خاتمی وجود دارد هم، چیزی جز این نیست. اظهار سرسپردگی، تعریف و تمجیدهای بیماخذ از عملکرد وی، جعل روایت پیرامون رفتارهای وی، [4] بیان این نکته که وی بیش از بقیه میفهمد و هر کاری میکند سالها بعد میتوان حکمت آن را متوجه شد و … چیزی نیست جز دیکتاتورسازی. کافی است رفتاری که حامیان خاتمی دارند را با رفتار حامیان دیگر دیکتاتورها مقایسه کنید تا متوجه شوید که چه مشابهت شگرفی میان آنها وجود دارد.
دوران صدارت سیدمحمد خاتمی، دورانی است خاطرهانگیز اما نباید یکسویه نگاه کرد و نمیتوان مشکلات را نادیده انگاشت: در دوران خاتمی بود که امید به صندوق رای از میان رفت، در دوران خاتمی بود که تقلب وسیع و مهندسی انتخابات باب شد، در دوران خاتمی بود که رییس جمهور اصلاحطلب صراحتا اعلام کرد زندانی سیاسی نداریم و در دوران خاتمی بود که امید ما، در نتیجه عملکرد وی، تبدیل به یاس شد
پ. بخشهایی از نامه تبریک به سیدمحمد خاتمی، مصداق توهین و تهمت به افراد دیگر است، این بخش به خصوص ایرانیان خارج از کشور و روزنامهنگارانی که به دلیل فشارهای حکومت جلای وطن کردهاند را نشانه رفته است. امضاکنندگان در بخشی از نامهی خود، ایرانیان خارج از کشور را “براندازان فرنگ نشین” معرفی کرده و آنهارا همپای “اقتدارگرایان منصبنشین” معرفی میکنند. در بخشی دیگر نیز روزنامهنگاران خارج از کشور را “دل به غربت سپرده” و “ناامید از همهچیز” مینامند. از نظر امضاکنندگان اینان، دو تیغه قیچی “افراطیگری” هستند که همواره مخالف مشی معتدل خاتمی بودهاند.
قاعدتا وقتی نویسندگان این نامه این حق را به خود میدهند که از موضع “اعتدال”، دیگران را به صفتی متصف کنند، اخلاقا باید این حق را برای دیگران هم قایل باشند که آنان را با موضع “اعتدالی” خود سنجیده و صفتی به آنان دهند. با منطق امضاکنندگان این نامه، مثلا عدهای قادر خواهند بود آنان را “شماطهگران رژیم جمهوری اسلامی”، برخی دیگر “همدستان آیتالله خامنهای” و … بنامند. روشن است که برای بسیاری از امضاکنندگان، این صفتها قابل الصاق نیست و از اساس اشتباه است؛ اما چگونه میتوان با متر و معیاری دوگانه، برچسبزنی از سوی “خودی” را ممدوح و از سوی “غیرخودی” را مذموم دانست؟
نکتهی دیگر آن است که نگاهی کوتاه به سابقه برخی از امضاکنندگان این نامه، اتفاقا نشاندهنده آن است که آنان در روزگاری نه چندان دور، خود “منصبنشین اقتدارگرا” بوده و در نهادهای امنیتی و نظامی، در کار تحدید آزادی و تهدید نیروهای سیاسی بودهاند. کم نیستند افرادی که در دوران ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی، به پست و مقام رسیدهاند و پس از شکست اصلاحات با زمزمه “من خود به چشم خویشتن، دیدم که میزم میرود”، علت جدایی میان خود و مقام را همین “افراطیگری” دانسته و در کار تقبیح آن بودهاند.
نکتهی دیگر، معرفی کردن روزنامهنگاران جلای وطن کرده به “دل به غربت سپردن” است. دریغا که جمع نه چندان کمی از امضاکنندگان خود روزنامهنگارند و تعدادی نیز اتفاقا خارج از وطن. نخستین سوالی که در اینجا مطرح میشود آن است که مگر این افراد به میل خود، وطن را ترک کرده و در غربت هستند؟ – که حتی اگر هم این کار را بکنند، خبط و خطایی نبوده است – . برای نگارنده جالب خواهد بود اگر روزی به این نکته پی ببرد که امضاکنندگان این نامه حتی یک بار در خلوت خود، پرسیدهاند که چگونه اوضاع بدین منوال شد؟ چه شد که روزنامهنگاران مجبور به ترک وطن شدند؟ از نظر امضاکنندگان تهدید به قتل، ممنوعالقلم شدن، زندانهای طولانی مدت، محروم شدن از ادامه تحصیل، توقیف پی در پی نشریات، تجسس در حوزه خصوصی زندگی و … هیچ کدام دلیل خوبی برای ترک وطن نیست؟ و اگر شخصی به هر دلیلی وطن را ترک کرد، آیا میتوان به همین راحتی او را “دل سپرده به غربت” نامید؟ این مساله تنها در صورتی قابل توجیه خواهد بود که برخی امضاکنندگان به دلایلی دیگر جلای وطن کرده و اکنون نیز دلسپرده و سرسپرده غرب باشند که اینگونه دیگران را میخوانند.
ت. بخشی از نامه به خدمات سیدمحمد خاتمی دارد، بسیار جالب توجه است: “نشستهای و داری یک کتاب خوب ورق می زنی، از خواندنش متعجب میشوی که چگونه در ایران اجازه چاپ گرفته، تاریخ انتشارش را نگاه میکنی؛ ۱۳۷۹. فیلم خوبی میبینی، متعجب میشوی، پایان؛ ۱۳۸۱. مقالهای میخوانی، حقوق زنان؛ ۱۳۸۴. تنها نقطه اشتراک همه اینها یک دوره، یک نگاه، یک اسم… خاتمی.
پای اینترنت نشستهای و وبگردی میکنی، یک سری واژه جلوی چشمانت رژه میرود. «اصلاحات»، «تساهل»، «تسامح»، «مردمسالاری دینی»، «بهار احزاب»، «تشکلهای مدنی»، «انجمن صنفی روزنامه نگاران»، «حکومت قانون»، «گفتگوی تمدنها»، «نفی افراطیگری» ، «صندوق ذخیره ارزی»، « نفت ده دلاری»… از همه ی اینها مخرج مشترک که بگیری، تنها به یک اسم میرسی؛ سید محمد خاتمی”.
این پاراگراف طولانی، در واقع بخش اعظم مطلبی است که امضاکنندگان مایل بودهاند بیان کنند: هر آن چه حسن و نیکی در کشور است، کار خاتمی و محصول خاتمی است. این بخش از نامه نه تنها کاملا غیرواقعی است، بلکه نشانهای است از تغییر و تحریف تاریخ برای آنکه “بُت” دوستان، امتیازهای بیشتری به دست آرد. جوروج اورول،در کتاب جاویدان خود، 1984 به خوبی این حالت را توصیف کرده است: تاریخ چیزی نبود جز لوحی رنگ باخته که مدام آن را پاک میکردند و دوباره آنطور که لازم میدانستند، بازنویسی میکردند”.
این اتفاق البته نخستین بار نیست که در جمهوریاسلامی رخ میدهد: سی و دو سال پیش، وقوع انقلاب تنها به مبارزههای آیتالله خمینی نسبت داده شد و تلاش شد که دیگر گروهها و شخصیتها از عرصه مبارزه پاک شوند، سپس تلاش برای حذف بنیصدر از تاریخ آغاز شد، نوبت به حزب توده و فداییان و مجاهدین خلق و … رسید. اندکی بعد تلاش برای حذف آیتالله منتظری شدت گرفت و …
تنها نگاهی کوتاه به نشریاتی که در دوران پیش از خاتمی منتشر میشدند و بحثهایی که مطرح میکردند، باطلکننده ادعای این دوستان است: نشریاتی چون گفتگو، آدینه، دنیای سخن، گردون، کیان و … سالها پیش از ظهور خاتمی، مشغول تئوریزه کردن مفاهیم دنیای مدرن در ایران بودند. ضمن آنکه اگر هم اتفاقی در دوران اصلاحات افتاد، تنها نتیجه عمل خاتمی نبود: نباید فراموش کرد که خاتمی محصول رای مردم در دوم خرداد بود، و نه برعکس!
ث. دوران صدارت سیدمحمد خاتمی، دورانی است خاطرهانگیز. شکی نیست که اتفاقهای خوب زیادی در این دوران افتاد، اما نباید یکسویه نگاه کرد و نمیتوان مشکلات را نادیده انگاشت: در دوران خاتمی بود که امید به صندوق رای از میان رفت، در دوران خاتمی بود که تقلب وسیع و مهندسی انتخابات باب شد، در دوران خاتمی بود که رییس جمهور اصلاحطلب صراحتا اعلام کرد زندانی سیاسی نداریم، در دوران خاتمی بود که نشریات توقیف شدند، در دوران خاتمی بود که بهاییان و همجنس گرایان، تنها به دلیل اعتقاد خود یا اعدام شدند یا از حقوق اولیه و انسانی خود محروم شدند، با آنکه وی خود را حافظ کرامت انسانها میدانست، در دوران خاتمی بود که جایزه صلح نوبل از سوی رییس جمهور بی ارزش نامیده شد و … در دوران خاتمی بود که امید ما، در نتیجه عملکرد وی، تبدیل به یاس شد.
——————————
پانوشتها:
[1] میرحسین موسوی، بیانیه شماره سیزده
[2] عبارت “ذوب شدگان” به طور دقیق انتخاب شده است. آنان که این نامه را امضا کردهاند، چیزی جز نیکی از خاتمی نمیبینند و نمیدانند که “هر چه آن خسرو کند، شیرین بود”. از نظر آنان، هر آنچه حسن و نیکی در ایران است متعلق به خاتمی است و با او آغاز شده. چه بسا که اگر قادر بودند، مبدا تاریخ را نیز دوم خرداد هفتاد و شش قرار میدادند. از این جهت میان آنان و سرسپردگان ـ مثلن ـ آیتالله خامنهای، در این یک مورد، تفاوتی نیست که هر دو در شخصی حل گشتهاند.
[3] شاید به همین دلیل باشد که تا الان حداقل دو نفر به طور رسمی و با صراحت، امضای خود را پای این نامه، پس گرفتهاند و چند نفری نیز از امضای آن اظهار پشیمانی کردهاند.
[4] از جمله حکایتهای جعلی مربوط به داستان برخورد سیدمحمد خاتمی با یک دانشجو است. این حکایت که بارها در شبکههای اجتماعی دست به دست شده، بدین شرح است: “در دیداری که خاتمی با جمعی از دانشجویان داشت، پسر ی بلند شد و گفت: تو در این مدت هیچ کاری برای ما انجام ندادی و درغگو هستی! خاتمی گفت: نشنیدم بلند تر بگو !… بار دوم پسر حرفاشو بلند تر تکرار کرد. ولی باز هم خاتمی گفت: نشنیدم بلند تر بگو اینبار پسر با صدای بلند تر داد زد… خاتمی گفت: من این کار رو براتون کردم، اینکه بتوانید جلوی رئیس جمهورتون بایستید و با صدای بلند حق خودتون رو ازش بگیرید. من جرات رو بهتون دادم…”
این حکایت از اساس جعلی است، سیدمحمد خاتمی، بسیار کم در دانشگاه حاضر شد و در هیچ دیداری چنین اتفاقی نیفتاد. اتفاقن یکی از خاطرات دانشجویان از سیدمحمد خاتمی مربوط به آذرماه سال هشتاد و سه و حضور وی در دانشگاه تهران در روز دانشجو است که خطاب به دانشجویان معترض گفت: “آدم باشید، وگرنه میدهم بیرونتان کنند”.
* تیتر یادداشت، برگرفتهی حکایتی از گلستان سعدی است:
هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نكشيده مگر وقتي كه پايم برهنه مانده بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم . به جامع كوفه درآمدم دلتنگ ، يكي را ديدم كه پاي نداشت . سپاس نعمت حق بجاي آوردم و بر بي كفشي صبر كردم.
مرغ بريان به چشم مردم سير | كمتر از برگ تره بر خوان است
و آنكه را دستگاه و قوت نيست | شلغم پخته، مرغ بریان است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر