شاهرخ زمانی عضو کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای کارگری و سندیکای کارگران نقاش تهران از فعالین کارگری شناخته شده در شهر تبریز طی نامه ای از زندان رجایی شهر درخواست کرده است که صدای اعتراض او را به جهانیان برسانیم.
به گزارش ملی- مذهبی، شاهرخ زمانی محکوم به ۱۱ سال زندان است. لازم به ذکر است طی مدتی که شاهرخ در زندان بوده مورد شکنجه و آزار بسیاری قرار گرفته است و اکنون نیز وی را به زندان رجایی شهر تبعید کرده اند.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
خطاب به تمامی سندیکاها و نهادهای حقوق بشری و انسانهای آزادیخواه
صدای دادخواهی مرا بشنوید!
من شاهرخ زمانی عضو سندیکای کارگران نقاش تهران و کمیته پیگیری پس از سی سال اقامت در تهران در تاریخ چهارده خرداد ۱٣۹۰ در بدو ورود به شهر تبریز بخاطر دیدار با پدر و مادرم توسط اداره اطلاعات شهر به شکل کاملا غیر قانونی و بدون کوچکترین سند و مدرک دستگیر شدم. بعد از چهل روز شکنجه های روحی و جسمی به زندان مرکزی تبریز تحویل داده شدم. در تمامی این چهل روز بازداشت غیر قانونی ام در اعتراض به این اوضاع در اعتصاب غذا بودم. بطوری که ۲۷ کیلو وزن کم کرده ام و مطلقا بازجویی ندادم. با این اوصاف علیرغم اینکه کوچکترین سند و مدرکی از من وجود نداشته و یک سطر بازجویی نداد. اداره اطلاعات و لجاجت آن٬ شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز با زدن اتهامات "تبلیغ علیه نظام و تشکیل دسته سوسیالیستی" مشمول مجازات در این موارد یعنی ۱۱ سال حبس برای من بریدند. در صورتیکه در حکم صادر شده نیز من از اول تا آخر منکر اتهامات بودم و این مسئله نشان دهنده جعلی و واهی بودن اتهامات و خود حکم بعدا بطوریکه قاضی پرونده در اثر اصرار من که بر اساس چه چیزی حکم صادر کرده است اعلام کرده و گفته شما فکر میکنید من کی هستم بنده در سلسله مراتب یک فرمانبرداری بیش نیستم.
زندان تبریز یکی از مخوف ترین زندانها با آدمکش ترین ماموران می باشد٬ برخورد غیر قانونی و غیر انسانی و جنایتکارانه آن زبانزد خاص و عام می باشد٬ زندانیان سیاسی بدون برخورداری از کوچکترین حقوق قانونی مانند مرخصی، آزادی موردی و مشروط و یا کتابخانه که فقط کتابهای تخصصی دارد تحت نظر اداره اطلاعات مرکزی به بدترین شکل ممکن مورد زندانیان را تحت شکنجه های روحی و جسمی فراوان قرار میدهد. بدترین رفتار انداختن زندانیان عادی به جان زندانیان سیاسی می باشد. به علت اینکه بندی مستقل وجود ندارد، این کار را بطور روزمر ه انجام میدهند و روزی نیست که یک درگیری کوچک و یا بزرگ در این اداره بوجود نیامده باشد.
در یک اطاق بیست متری بیست و یک تخت است که گاهی از چهل نفربه بالا در آنجا هستند همیشه هفت نفر از زندانیان عادی مخصوص که روحشان فاسد بوده و تحت ارعاب تن به جاسوسی و درگیری میدهند در میان زندانیان هستند.
زندانیان سیاسی با افراد مبتلا به بیماری ایدز و یا هپاتیت در تماس می باشند که با تحریک مسئولان به سوهان روح زندانیان سیاسی تبدیل میشوند. در سال ٩٠ مرا بعد از سه روز نگهداری در این اطاق که به نوعی بهشت حساب میشد به بند ١٢ اداره اطلاعات برای آزار و اذیت بیشتر، مرا به یک قرنطینه همراه با زندانیان خطرناک که فقط برای سه روز قابل تحمل است نگهداری کردند و بعدا بهمراه جمهور آزگوچ از پ ک ک به بند ۱۵متادون که پنجاه نفر مبتلا به ایدز و هپاتیت در آنجا بودند، انتقال دادند. در آنجا در اعتراض به این مسئله یک اعتصاب چند روزه با تمامی زندانیان انجام دادیم.
اداره اطلاعات در اردبیهشت ۹۱ بدون کوچکترین حکمی با جعل سازی سند و این که من تقاضای انتقال داده ام مرا به یزد انتقال داد. من از لطف این عده برخوردار شده و در آنجا با تهمت اینکه شما اخبار و اوضاع داخلی را به بیرون میدهید دوباره به تبریز برگردانده شدم به بند هشت کار درمانی تبریز. در آنجا ما زندانیان سیاسی تبریز نوشته ای کتبی در ١۴ ماده برای سازمان زندانها نوشته و موارد دیگری از آزار و اذیت ماموران را توضیح دادیم و خواهان رسیدگی فوری به حقوق قانونی مان مانند مرخصی ها٬ آزادی مشروط و امکانات باشگاهی، کلاسهای فنی و حرفه ای شدیم. … (چند ثانیه نامفهوم)
مامور انتظامات داخلی زندانیان عادی را وادار کرد علیه من و چند نفر دیگر شکایت کنند و گفتند که ما به رهبری توهین کرده، به زندانیان عادی فحش داده و زندانیان کارگر را تحریک به اعتصاب کرده ایم. این پرونده درشورای ١١ بازرسی تشکیل شد و بعد از این ماجرا ما را به زندان رجایی شهر کرج تبعید کردند. البته بعدا دو نفر از کسانی که شکایت کرده بودند پشیمان شدند.
جناب احمد شهید
علیرغم شکایت خانواده ام به نهادهای قانونی از جمله دفتر رهبری، دیوانعالی نهاد حقوق بشر و غیره با جوابهای سربالا و تهدید و ارعاب مواجه بوده ام. علیرغم این تهدید و ارعاب من قسمتهایی از حرفهای همین نهادها را که برای رفع تکلیف و بخاطر فشارهای خانواده ام به وکیلم گفته اند یاد آور میشوم. کارشناس دیوانعالی کشور گفته متاسفانه در حق ایشان اجحاف شده و کوچکترین ادله قانونی و محکمه پسندی که قاضی بتواند این حکم را بدهد در پرونده ایشان موجود نیست. یکی از افراد حقوق بشر اسلامی د ر تهران در مقابل پیگیری زیاد پرونده به همسر من گفته است خانم چیزی از اینجا عاید شما نخواهد شد تصمیم جای دیگری گرفته شده است. شما تنها به حقوق بشر جهانی میتوانید مراجعه کنید. گویا قاضی صادر کننده حکم در مقابل فشار بر روی سه مدرک، حکم را صادر کرده گفته من فکر میکنم که در سلسله مراتب پیچیده کنونی فرمانبرداری بیش نیستم. (چند ثانیه نامفهوم)
تنها امید ما زندانیان٬ احزاب و نهادهای جهانی علیه سیاستهای ضد بشری موجود هستند.
در پایان قابل تذکر میباشد که در اداره اطلاعات بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم تهدید به مرگ شده ام از جمله مسمومیت٬ قرار دادن در کنار افراد عادی مبتلا به ایدز، وادار کردن افراد نامتعادل روانی٬ جانی و خطرناک به درگیری با من، قرار دادن افراد اطلاعاتی در پوشش زندانی در کنار من که مرا تشویق به فرار میکردند تا حین فرار با تیر کشته شوم که با شناسایی و افشای این افراد از آنها دور شده ام. مامورین مردمی و خوب زندان چندین بار در زندان در این مورد به من تذکر داده اند که با توجه به نمونه مهندس امانی، مبارزی که توسط مامورین از طریق فرار ساختگی از بین برده شد، مواظب خودم باشم. در مورد هرگونه عواقب از این قبیل من به همه هشدار میدهم. مرگ من در زندان بهر دلیل متوجه مسئولین می باشد.
با امید به آینده ای انسانی عاری از تبعیض و ظلم دست همه شما را به گرمی فشرده و قبلا از زحمات شما به گرمی نهایت تشکر را دارم.
شاهرخ زمانی زندانی رجایی شهر
٢٩ مهرماه
تا همین شانزده سال پیش، گوشه و کنار میدان «دام» و نزدیک ایستگاه مرکزی متروی آمستردام زنانی ایستاده بودند، ظاهرشان به فقرا شباهتی نداشت، با صورتهای بیروح و کافکایی جلو میآمدند، آنها عکسهای بزرگی با روکش پلاستیکی داشتند. جلوی عابران را میگرفتند، برایشان از مظلومیت گروهی میگفتند که به زعم خودشان میلیونی بود. عکسهای تکاندهنده و زجرآوری از اجساد زنان و کودکانی که توی کوچهها و خیابانها دراز به دراز افتادهاند را جلوی رویت میگرفتند و بعد طلب کمک مالی میکردند.
عابران پیاده در قلب اروپا به دیدن چهرههای بیروح این زنان و گاه مردان عادت کرده بودند، اروپاییهایی که حتی نام «سازمان مجاهدین خلق» به گوششان نخورده، و هرگز عکسهای جنایات صدام در جنگ هشت ساله را ندیدند، شاید حتی نمیدانستند روی گوگل مپ، جایی به نام حلبچه باشد که آدمهایش بر اثر بمباران شیمیایی مردهاند و آنها که جان سالم بهدر بردهاند هنوز شبها به خاطر ریههای آبآوردهشان نشسته میخوابند، شاید در پیاش هم ندانند که این عکسها دست زنانی است که سرکردهشان موقع این بمباران پشت در اتاق صدام حسین برای عرض تبریک نشسته بود. آنها هیچکدام نمیدانستند سرکردهٔ این زنان مسخ شده خود در این کشتار دستی داشته و این عکسها مربوط به جنایت حلبچه است و این زنان و فرقهشان هیچ سهمی از آن درد را تجربه نکردهاند. اما پس این چهرههای بیروح و غمگین درد دیگری بود، روحشان را دزدیده بودند. و شانزده سال پیش وقتی بیل کلینتون تصمیم گرفت این گروه را یکی از سازمانهای تروریستی اعلام کند، تازه خیلی از اروپاییها یاد آن صورتهای بیروح افتادند که برایشان از اردوگاهی به نام «اشرف» میگفتند، و حالا این روزها دوباره جهنم اشرف و خروج این فرقه از لیست تروریستها خبرساز شده است.
اما آن کالبدهای بیروح کنار ایستگاه مترو آمستردام و ویلان در خیابانهای کلن و باقی اروپا، لابد هیچ فکرش را نمیکردند که ممکن است گذر «یودیت نورینک» روزنامهنگار هلندی به این میدان بیفتد، شاید هیچ فکرش را نمیکردند که یک روزی همه رازهای سر به مهر فرقهشان برملا شود و روزنامهنگاری هلندی تا ته ماجرا برود، تا آنجا که جدای از گزارشهای پیگیرانهای که لابیهای اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین را در اتحادیه اروپا نقش بر آب میکرد، در روزنامهای هلندی گزارشهایی بنویسد که این بار عابران میدان «دام» بدانند این فرقه چیست. اما یودیت نورینک، سردبیر بخش خاورمیانه روزنامه هلندی «تراو» به این گزارشها بسنده نکرد، او کمی بعد کتابی نوشت با عنوان «شهدای گمراه، یا چگونه مبارزان مقاومت تروریست شدند؟»، کتابی تکاندهنده که پرده از رازی مخوف برمیداشت، او از هزاران زن و مردی رونمایی کرد که زندگیشان در مشت زن و مردی مجنون و مالیخولیایی و دنکیشوتوار له شده بود.
نورینک از سال ۱۹۹۹ با پدیدهای روبرو شده بود که تا آن روز نظیرش را ندیده بود، پدیدهای به نام سازمان مجاهدین خلق، چیزی شبیه فرقههای زیرزمینی و پررمز و راز قرن نوزدهمی مسیحیت که هرگز کسی را یارای راه یافتن به سرزمین جهنمیشان نبود.
ایده این پیگیری او اول بار از یک دیدار میآید، نورینک با مردی روبرو میشود که به اصطلاح رایج در میان اعضای سازمان «بریده» است، او به سازمان پشت کرده، اما سایه مرگ و تهدید همیشه بالای سرش مانده، زنش بر اثر این فشارها به زندگیاش پایان داده بود. نورینک تصمیم میگیرد با این مرد گفتوگو کند، او یکی از اولین آدمهایی است که اسرار این گروه مخوف را برملا میکند. نورینک نمیتوانست حرفهای مرد را باور کند، اما دوستان ایرانیاش او را قانع کردند که مرد چندان هم بیراه نمیگوید. گفتوگو با این عضو سابق سازمان منسوب به رجویها در آوریل ۱۹۹۹ منتشر میشود و صبح فردا روزنامهنگاران هلندی با صحنهای مواجه میشوند که حتی در مخیلهشان هم نمیگنجید. او دربارهٔ فردای انتشار این گفتوگو مینویسد: «تظاهراتی که در آوریل ۱۹۹۹ در بیرون ساختمان روزنامه تراو راه افتاد، مرا شگفتزده کرد. تلفنها مدام زنگ میخورد، زنانی بودند که پشت تلفن گریه میکردند و میگفتند این مرد جاسوس بوده، و اینکه من چرا این کار را کردم. با این تلفنکنندگان امکان گفتوگو نبود. من اشتباه میکردم، و حق با آنان بود. حرف زدن با کسانی که به تمامی حق را از آن خود میدانند، بسیار مشکل است؛ در حالی که اطمینان داری آنان فریب خوردهاند… هر بار که برای روزنامه تراو مقالهای انتقادی دربارهٔ مجاهدین خلق مینوشتم، این نمایش تکرار میشد. ترور سازماندهی شدهٔ تلفنی بود. به هواداران دستور داده میشد به من تلفن کنند زیرا که به حیثیت رهبر بتوارهشان آسیب وارد میکردم. و این افراد فرمان را اجرا میکردند، بیآنکه دقیقاً بدانند ماجرا چیست. از خود میپرسیدم، این دیگر چه گروهی است. غولی چند سر که نفرت میکارد و ترس میپراکند، یا جمعی از انسانهایی که جان و هستیشان را در اختیار رهبری غیرقابل اعتماد گذاشتهاند؟»
نمایش خودسوزی بدون ناجی
اما این اصلیترین تلنگری نبود که یودیت نورینک با آن روبرو شد، ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ در یکی از پیادهروهای لندن درست جلوی سفارت فرانسه، دختری ۲۵ ساله و ساکن کانادا خودش را به آتش کشید و پنج روز بعد در بیمارستان جان سپرد. دختری که بعدها در تحقیقات پلیس لندن مشخص شد پنج لایه لباس تنش کرده بود، آن هم در میانه تابستان؛ پلیس لندن اعلام میکند که این دختر به احتمال زیاد فریبخورده است، در واقع قرار نبوده این جور بسوزد. مسئولان سازمان متبوعش به او قول داده بودند که با شروع نمایش خودسوزی، سریع او را نجات خواهند داد، برای همین هم بنزین را نباید روی سرش میریخت، اما ندا میسوزد و آتش تنش را در بر میگیرد و هیچکس با کپسول آتشنشانی برای نجاتش نمیآید، برای اینکه کپسول همان جا در خانه جا مانده و مسئول نجات ندا کپسول را با خودش نیاورده بود. نورینک مینویسد: «چه پریشانی و پریشان فکری تو را به جایی میرساند که فکر کنی مرگ تو آزادی او را نزدیکتر خواهد کرد؟ چگونه به شهید گمراه تبدیل میشوی؟ و چرا افراد سازمان اجازه میدهند چنین چیزی روی دهد: قربانی کردن زندگی جوان پرامید؟»
و شاید همین مرگ بود که او را برای نوشتن کتابی درباره این سازمان هزارتو که آدمها را به راحتی قربانی میکند، ترغیب کرد. «شهدای گمراه» تصویری است روشن از نگاه روزنامهنگاری غربی که پیش از نوشتن این کتاب جستوجوهای فراوانی کرده است، به جرات میتوان گفت که او بیطرفانهترین و کاملترین تصویر را از هزارتوی غیرانسانی گروهی که او مصرانه معتقد است تبدیل به یک فرقه شده را پیش روی مخاطبش میگذارد. نورینک در مقدمه این کتاب مینویسد: «مجاهدین خلق، به رغم اینکه ایالات متحده و اتحادیه اروپا (و نیز هلند) این «مبارزان مردمی» را سازمان ممنوعهٔ تروریستی میدانند، در هلند خیلی فعال هستند. نه با نام خودشان، بلکه با نامهای مستعار و نام چند سازمان فرعی دیگر. عضوگیری در هلند هنوز ادامه دارد. به خصوص پناهجویان رد شده به دلیل شرایط نومیدانهشان طعمهٔ خوبی هستند. اعضا به شکل گروهی – زنان از مردان جدا هستند- و با سلسله مراتب خشن زندگی میکنند.»
کودکان را به زوجهایی سپردهاند که همیشه از اعضای وفادار سازمان بودهاند. زوجهای جدا شدهٔ بسیاری نومیدانه تلاش میکنند تا فرزندانشان را پس بگیرند. و این آغازی است برای ورود به دروازهٔ مرگ و نیستی. نورینک معتقد است: «این کتاب برای سرعت بخشیدن به انحلال سازمان نوشته نشده است. من فعال سیاسی نیستم. کنجکاوی که در زندگی روزنامهنگارانه راه در برابرم میگشاید، مرا به اینجا کشانده است. میخواستم بدانم انگیزهٔ این افراد چیست؟ اینکه باید با اعضای جداشده مشورت میکردم، نتیجه روشی است که فرقه مجاهدین خلق به کار میگیرد. تنها کسانی که جدا شدهاند، میتوانند بگویند که واقعیت رویدادها در پشت چهرهٔ آراستهٔ رو به بیرون چیست؟»
نورینک کتابش را بر اساس سلسله گفتوگوهایی با زنان و مردان تنظیم کرده است که به این سازمان پشت کردهاند. برخیشان با نام مستعار به گفتوگو با او نشستهاند و بسیاری با هویت واقعیشان. او تاکید میکند که یافتههایش با گزارش سازمان دیدهبان حقوق بشر که در سال ۲۰۰۵ درباره فجایع انسانی که این سازمان در برابر اعضایش انجام داده است مطابقت میکند. نورینک در سال ۲۰۰۳ سفری هم به تهران کرد، سفری که در شکلگیری این کتاب و کامل شدن تصویر آنچه بر اعضای این سازمان گذشته است، نقش پررنگی دارد. او حتی موفق میشود برای دیدار با یکی از اعضای سابق این سازمان به زندان اوین در تهران برود، نورینک در اینباره مینویسد: «اطمینان دارم که اعضای سابق در ایران، حتی فرد زندانی، در کمال شگفتی من، آزادانه توانستند حرفهایشان را بزنند.» در عین حال انجمن نجات در تهران که اعضای جدا شده سازمان در آنجا دور هم جمع میشوند تا زخمهایشان را در کنار هم ترمیم کنند یکی از آن مکانهایی است که نورینک کلید بسیاری از ناگفتهها را پیدا میکند.
نویسنده کتاب «شهدای گمراه» در عین حال روایتی از چگونگی شکلگیری این فرقه ارائه میدهد، از سالهایی که هنوز جنبههای انسانی در آن بود و میشد از واژه سازمان در توصیفش استفاده کرد، از روزهایی که به عنوان سازمان مقاومت سیاسی در حال مبارزه با شاه بود، او سپس دورۀ انقلاب و سالهای فرار را به تصویر میکشد. درست از این نقطه به بعد است که او به شرح رفتارهای غیرانسانی اعمال شده در این فرقه میپردازد، از جایی که تحت فرماندهی مسعود رجوی ابتدا از پاریس و بعد از پایگاههای نظامی در عراق و با همکاری نزدیک صدام حسین رهبر عراق، به مبارزه مسلحانه علیه تهران پرداختند و این درست آغازی شد برای فروپاشی انسانی در این سازمان، نورینک مینویسد: «آنان کسانی بودند که شاهد تغییر سازمانشان به فرقه بودند، بدون آنکه کاری از دستشان برآید. کسی نمیدانست که این همه چگونه میتواند به سرش آمده باشد. میکوشیدم همراه آنها درک کنم چه زمانی سازمان سیاسی به فرقه تبدیل شده است و چرا آنها در آن زمان متوجه نشده بودند. چگونه آنها از مبارزین مقاومت به تروریست تبدیل شده بودند؟ و چرا، یکباره به خود آمده، سالها در سازمان مانده بودند، مثل معتادانی که بخواهند اعتیادشان را ترک کنند، اما دیگر بدون هروئین نمیتوانند ادامه دهند. از بودن و ماندن، عضوی از خانواده بودن، ستایش رهبری و انزوای کامل زیستگاهشان حرف زدیم. در کشورهای دیگر نیز سازمانهای سیاسی وجود دارند که با نگاه دقیق میتوان آنان را فرقه نامید. در روش عضوگیری و آموزش نیز همسانیهای جالب توجهی با گروههای تندرو مسلمان دیده میشود.»
کابوسهای یاسر
اما همۀ زنان و مردانی که زندگیشان خودخواسته زیر چرخدندههای فشار روانی مریم و مسعود رجوی تباه شدند، در سایه زندگی دهشتناک کودکانی که زادۀ این زنان و مردان بودند گم میشوند. زندگی کودکانی که سرنوشت محتومشان از بین رفتن دنیای کودکیشان بود.
نورینک در خلال نوشتن این کتاب با نوجوانی به نام «یاسر عزتی» آشنا میشود و از دل روایت زندگی یاسر، ما را به یکی از بزرگترین کودکدزدیهای تاریخ میبرد، کودکانی که در مقابل سکوت از سر اجبار پدران و مادرانشان از اردوگاه اشرف دزدیده و به اروپا منتقل شدند، اتفاقی که درست جلوی چشم سازمانهای حقوق بشری اتحادیه اروپا رخ داد، کودکانی که به اروپا برده شدند تا نیروهای تازهنفس این سازمان باشند. یاسر عزتی یکی از قربانیانی است که ناخواسته زندگیاش هرگز شبیه همنسلانش نشد. او در دیماه ۱۳۸۳ دیگر آن قدر بزرگ شده بود که از گرداب فرقه رجوی خودش را بیرون بکشد. او در مرور خاطراتش وقتی در یکی از رستورانهای شهر کلن روبروی نویسنده نشسته است، میگوید: «پدرم تهدید کرد: “اگر بروی، تو و خودم را آتش میزنم.” از اینکه علیه سازمان بودم، عصبانی بود. سازمان برای او از فرزند خودش مهمتر بود. برای او فاجعه بود که من مقاومت میکردم، و به مسعود رجوی- که او ستایشش میکرد- پشت میکردم.»
یاسر عزتی کودک سرکشی بود که اعضای سازمان رجوی از عهدهاش برنمیآمدند، او در دهه ۶۰ همراه پدر و مادرش تهران را به مقصد اردوگاه اشرف ترک میکند. اما به محض رسیدن به اردوگاه دیگر خانوادهای نمیماند، یاسر میگوید: «هر آخر هفته، یک روز و نصف را با هم میگذراندیم. از عصر پنجشنبه تا غروب جمعه، در یک اتاق نشیمن در محله مخصوص قرارگاه با هم بودیم.»
او به همراه بچههای دیگر باقی روزهای هفته را در سولهای جدا از پدر و مادرش زندگی میکرد، سال ۶۷ مادرش در عملیاتی نافرجام برای حمله به ایران کشته میشود، و یاسر هشت ساله دیگر مفهوم خانواده را هرگز لمس نمیکند. پدرش حسن عزتی مشهور به نریمان یکی از اعضای ذوب در سازمان بود، کسی که به شهادت اعضای جدا شده از شکنجهگران اصلی اردوگاه محسوب میشد. سال ۱۳۷۰ سازمان تصمیم میگیرد به خاطر جنگ خلیج فارس کودکان را به نقطهٔ دیگری منتقل کند. یاسر همراه شصت کودک دیگر بدون گذرنامه به اردن منتقل میشود. نورینک مینویسد: «از آن لحظه به بعد زندگی یاسر به بخشهای یک ساله تقسیم میشود. کودک ده ساله در سال اول وارد خانۀ هوادار سابق مجاهدین خلق در کانادا و همسر کاناداییاش میشود، اما پدر و مادر نگهدارندهٔ خود را به تنگ آورد. یک سال بعد دوباره منتقل شد، اما وضع بهتر نشد: “این یکی خانوادهای عوضی بودند. همیشه کتک میزدند!” دوباره یک سال بعد مجاهدین او را به آلمان میفرستند، جایی که سازمان چند خانهٔ مراقبت از کودکان دارد. یاسر وارد خانهای با نظم سختگیرانه و خالی از محبت میشود. جایی که کودکان باید کارهای خانه را انجام دهند، ساعتها به تماشای ویدیوی رهبرشان مسعود رجوی بنشینند و اجازه بازی در بیرون از خانه ندارند. مجاهدین میکوشند تا حد ممکن کودکان را از زندگی معمول آلمانی دور نگه دارند. در تابستان سال ۱۳۷۶ باید کودک بیپناه و ریشهای باشد که یکی از رهبران زن مجاهدین در آلمان مسئولیتش را به عهده میگیرد. مجاهدین خلق در آن زمان سعی کرد کودکانی را که در سال ۱۳۷۰ به خارج عراق فرستاده بود، برگرداند و پس از دوران آموزش نظامی وارد لشکرش کند. یاسر هفده ساله است و دوباره باید به عراق بازگردد.»
و این درست آغاز کابوسهای دوباره اوست، اردوگاه اشرف پس از دیدن دنیای آزاد دیگر حتی برای او برزخ هم نبود، تنها یک جهنم تمام عیار بود. یاسر این بار هم سرکشی میکند، سال ۱۳۸۲ مسئولان اردوگاه او را به زندان میفرستند و این بار پدرش زندانبان و شکنجهگر او میشود. یاسر عزتی میگوید: «زندگی تازه و عادی، بدون جنگ میخواستم. گفتم که ایدئولوژی مجاهدین را دوست ندارم و ترجیح میدهم بمیرم یا به ایران بروم، تا در قرارگاه زندگی کنم.»
نورینک مینویسد: «یاسر سرانجام در پایان سال ٢٠٠۴ (زمستان ۱۳۸۳) پس از سقوط صدام که قرارگاه اشرف به کنترل امریکاییان در آمد، موفق به فرار میشود. به کلن بازگشته است و میکوشد تا زندگی «عادی» از سر گیرد. دارد برای امتحان سراسری دولتی درس میخواند، دوباره فوتبال بازی میکند و نومیدانه میکوشد تا سالهای از دست رفته را جبران کند.»
اشرف و زنانش
نویسنده به همینجا بسنده نمیکند، او مدام آدمهایی را پیدا میکند که سعی دارند درست مثل یاسر سالهای از دست رفته را جبران کنند. آنها تمام روزشان را در بطالت مطلق سپری میکنند، تنها راه ارتباطیشان با دنیای بیرون گوش دادن به سخنرانیهای ضبط شده مسعود رجوی است که برایشان از ابرقدرتی به نام سازمان مجاهدین میگوید. میترا یوسفی یکی از جداشدگان سازمان درباره زندگی در اردوگاه اشرف روایت تکاندهندهای دارد. نورینک درباره دیدارش با او مینویسد: «بیدارباش ساعت چهار صبح بود، بعد حاضر و غایب نظامی و صبحانه. آه عمیقی میکشد و به یاد میآورد: “باید ماشینها را تمیز میکردیم و این کار سختی بود، چون باید با اسفنج ظرفشویی تانکها را کاملاً برق میانداختیم.” وقتی چهره متعجب من را میبیند، دوباره تاکید میکند: “با اسفنج ظرفشویی. تانکها باید برق میزدند.” دلیلش را نمیدانم، اما او میداند. توضیح میدهد: “ما باید به کار مشغول میبودیم.”… از دیگران در مورد کارشان در قرارگاه اشرف میپرسم، و بیشتر اعضای سابق در صحبتهای طولانی برایم میگویند که باید مینشستند و با دست تعداد میخها را میشمردند: کاری وقتکش که جان به لب میآورد. اگر یکی از شمارندگان میخ از رهبری میپرسید که چرا باید با دست شمرد و پیشنهاد میکند که صد تا میخ را وزن کنند و بر اساس آنان شماره را به دست آورند، مجازات میشود.»
نورینک سعی میکند با تصویری که هر یک از اعضای جدا شده ارائه میدهند، نقشهای از اردوگاه را ترسیم کند، اما در نهایت این محال است، بسیاری از آنها سالهای سال در اردوگاهی زندگی کردهاند که هیچ تصویر روشنی از آن ندارند، فضای حاکم درست مثل یک زندان مخوف چنان پلیسی است که هیچ یک از جداشدگان نمیتوانند نقشهٔ کاملی از اردوگاه برای نویسنده ترسیم کنند: «برای همین است که یاسر عزتی، زمانی که میکوشد تا نقشۀ قرارگاه اشرف را برای من رسم کند، بیشتر از چند خط ساده نمیتواند. این شانس به تو داده نمیشود که محل زندگیات را خوب بشناسی.»
میترا یوسفی با خاطراتی که برای نویسنده نقل میکند پرده از راز بزرگتری برمیدارد، در واقع به رغم همهٔ داستانها دربارهٔ حقوق زنان، آنها تا سال ۱۳۶۸ در درون مجاهدین، به عنوان جایزه برای مردانی که کارشان را خوب انجام داده بودند، دیده میشدند.
یوسفی میگوید که همهٔ زنان قرص ضدبارداری مصرف میکردند، و اگر زمانی خطایی پیش میآمد، فاجعهٔ کوچکی بود: «سخنرانی مفصلی باید میشنیدی. بسیار تحقیرآمیز. کورتاژ مجاز نبود.» زایمان به نظر او در گوشهای از قرارگاه انجام میگرفت: «بدون هیچ مراقبتی. پدر اجازه نداشت حضور داشته باشد. با زنان مثل سگ رفتار میشد.»
شرح او به شکل جالب توجهی در تضاد با دیدگاه احترام به زن از سوی مجاهدین قرار دارد. در سال ۱۳۶۵ همهٔ زنان بالاتر از مردان قرار گرفتند، به عنوان ایجاد توازن در برابر قرنها ستم. بعدها هیچ مرد مجاهدی وجود نداشت که مسئول زن نداشته باشد. اما این تنها یک بازی دیگر است. عشق به فرزند و همسر در اردوگاه اشرف وجود خارجی ندارد. مسعود خدابنده یکی از آنهایی است که به دستور سازمان ازدواج کرده و فرزند ندارد: «با هم زندگی نمیکردیم. هر چند هفته یک بار یکدیگر را میدیدیم، تازه اگر اتاقی خالی بود… احساسی نبود.»
اما برای دیگران، این شیوۀ رفتن به اتاق خانواده در قرارگاه اشرف یکباره مسالۀ جدی شد. حبیب خرمی که همسرش را خیلی دوست داشت در مقابل این جداسازی اعتراض میکند و در نهایت از سازمان جدا میشود. به زبان مؤدبانه میگوید که وقتی به دیدار خانواده میرفته این احساس را داشته که دارد به سراغ روسپی میرود. خرمی میگوید: «برنامۀ مجاهدین، هیچ ربطی ندارد به اسلام نداشت.»
اما نورینک معتقد است: «این ممنوعیت برای خود رجوی صدق نمیکند، او بالای همۀ مقررات قرار دارد. بارها میشنوم که زنانی که او برای شورای رهبری انتخاب میکند، زنان زیبایی هستند. مجاهدین جدا شده با لذتی ملموس از ماجراجوییهای جنسی او حرف میزنند – آزادیای که در داخل سازمان وجود ندارد. رابطۀ جنسی به دلیل ممنوعیتش فکر دائمی همۀ افراد میشود. سیستم کنترل روزانۀ نشستهای «امور جاری» باعث میشود که افراد احساس گناه زیادی داشته باشند. به آنان گفته میشود که خوب است «پاک» شوند و حقیقت آنچه که میکنند، میاندیشند و خواب میبینند را بگویند.
آنان تشویق میشوند که دربارۀ تخیلات جنسیشان اعتراف کنند، که گونهای سوپاپ اطمینان کنترل شده است برای افراد شنونده. خیلی از مجاهدین متوجه شدهاند که مسئولان باذوق و شوق جزئیات را میپرسند و بعد شروع میکنند به ناسزاگویی. خیلی از مردان عکسی از مریم رجوی را به در کمدشان چسباندهاند. تخیل در مورد او بیاندازه است و تحمل میشود.»
تظاهرات با تازه رسیدهها
نورینک در جستوجوهای بعدیاش در مییابد که هر نوع خودسوزی و خودکشی در ملاعام برای رجویها چیزی است که از سوی اعضای بلندپایه این فرقه توصیه میشود، زیرا روشن است که مجاهدین اینگونه عملیات را امکان مناسبی میدانند تا بر افکار عمومی تاثیر بگذارند. یکی از سخنگویان گروه رجویها به روزنامۀ عربی الشرق الاوسط بدون اندکی شرم گفته است: «خودسوزی در خیابان بسیار موثرتر از پریدن از برج ایفل است.» در واقع آنها مدت مدیدی درباره این ماجرا فکر کردهاند که کدام یک بیشتر جواب میدهد اینکه اعضایشان از بالای برج ایفل پایین بپرند، یا خودشان را در خیابان به آتش بکشند یا حتی اینکه خودشان را آتش بزنند و از بالای برج ایفل به پایین پرتاب کنند.
نورینک جدای از ابعاد انسانی این فاجعه، در «شهدای گمراه» پرونده میلیونها دلاری که سازمان مجاهدین از راههای غیرقانونی کسب میکرد را هم میگشاید. رازهای سر به مهری همچون کمکهای مالی صدام حسین و نهادهای اروپایی که هیچیک قانونی نبودند. جدای از سیستم تکدیگری که آنها با افتخار برای جمعآوری کمک به سازمانشان در خیابانهای اروپا تا همین چند سال پیش راه انداخته بودند، یکی از اصلیترین روشهای درآمدزایی برای سازمان رجوی استفاده از عنوان بنیادهای خیریه بود. مجاهدین خلق سعی داشتند دهها هزار کشته و بیسرپناه قربانی زلزله بم را بهانهای برای جمعآوری پول در امریکا کنند، اما در این میان یکی از اعضای بریده به سازمان جهانی صلیب سرخ خبر میدهد. آنها از اسم صلیب سرخ استفاده میکردند تا از مردم عادی کمک مالی جمع کنند.
وقتی در سپتامبر ٢٠٠۴ در مرکز اتحادیه اروپا در بروکسل صحبت تروریست بودن این سازمان به میان آمد، آنها به هر کسی که میتوانست در برنامه اعتراضیشان شرکت کند رجوع کردند، حتی از اعضای سابق و جدا شده خواستند که در این اعتراضهای خیابانی شرکت کنند. در اویل جولای ۲۰۰۷، سازمان تظاهرات بزرگی در پاریس علیه رفتار اتحادیه اروپا که آنان را در لیست ترور قرار داد ترتیب میدهند. تعداد آدمهایی که با این روش جمع شدند، در واقع برای آنها یک رکورد بود و نشان از پولهای بسیاری داشت که خرج شده بود. نورینک مینویسد: «وقتی رئیسجمهور خاتمی از فرانسه دیدار کرد، دولت فرانسه متوجه شد که مجاهدین قصد تظاهرات علیه او دارند. مرزها را بست و جلوی ورود هزاران تظاهرکننده را گرفت. یکی از اعضای جدا شده میگوید که چگونه «تازه رسیدهها» با مدارک مجاهدین از هامبورگ به پاریس سفر میکردند. آن هم با قطار شبانه که شانس کمتری در کنترل عکس مدارک وجود داشت.»
نورینک در طی ۱۰ فصل همه آنچه بر این مردان و زنان گذشته است را شرح میدهد، او در نهایت کتابش را با روش عضوگیری مجاهدین به پایان میرساند، و نقاط مشترکی که در روش عضوگیری با گروههای تندرو مسلمان سنی وجود دارد را به تصویر میکشد. اما در پایان کتاب هم پرده از رازی دیگر برمیدارد، اینکه چگونه نومحافظهکاران ایالات متحده میتوانند یک گروه تروریستی سرسخت ضدامریکایی را علم کنند.
منبع: تاریخ ایرانی/ امیلی امرایی
عبدالناصر مهیمنی، روزنامه نگار گرگانی با پایان مرخصی کوتاه مدت خود برای گذراندن ادامه حبس به زندان امیرآباد گرگان رفت.
به گزارش کلمه، عبدالناصر مهیمنی رئیس خانه مطبوعات استان گلستان با پایان مرخصی چندروزه خود برای گذراندن ادامه حبس خود به زندان امیرآیاد گرگان رفت.
مهیمنی، با موافقت دادستان گرگان توانسته بود از پنجشنبه هفته گذشته به صورت محدود به مرخصی بیاید که امروز با پایان این دوران به زندان بازگشت. وی پس از انتخابات بازداشت شده بود و به ۱۸ ماه حبس تعزیری محکوم شد.
این فعال فرهنگی پیش از این در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و روند ناقص و خلاف قانون دادگاه و محاکمه خود در زندان به مدت ۱۲ روز دست به اعتصای غذا زده بود.
وی رئیس خانه مطبوعات استان گلستان، روزنامه نگار آزاد و عضو علی البدل نخستین دوره شورای شهر گرگان بوده است.
مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان گفت: عصر استبداد و دیکتاتوری به پایان رسیده است و ملت ها برای برانداختن بساط بیداد و استبداد حاکم بر جهان به پاخاسته اند. انقلاب و بیداری ملتهای اسلامی برای سرنگونی حکومتهای وابسته به بیگانگان ان شاء الله به پیروزی خواهد رسید.
به گزارش سنی آنلاین، عبدالحمید در خطبه های نماز عید سعید قربان در جمع نمازگزاران زاهدانی افزود: بزرگترین خواسته جامعه اهل سنت ایران آن است که در همه شئونات مذهبی، اداری وحاکمیت بر سرنوشت خویش و مشارکت در اداره کشور به رسمیت شناخته شوند. اگر چه قانون اساسی اهل سنت را به رسمیت شناخته است، اما در عمل اهل سنت در استخدامها و واگذاری پستها و مناصب حضور یکسانی ندارند و مورد تبعیض واقع می شوند.
امام جمعه اهل سنت زاهدان در ادامه گفت: چرا اهل سنت ایران با اینکه حداقل ۲۰ در صد جامعه ایران را تشکیل می دهند و عضوی از پیکره ایران اسلامی هستند نباید وزیر، معاون وزیر، سفیر و استاندار باشند؟! چرا پستهای کلیدی به اهل سنت واگذار نمی شود و به آنان اعتماد نمی شود؟! این انتظار به حق و قانونی ماست که در سرنوشت و مقدرات خود به رسمیت شناخته شویم. اهل سنت انتظار دارند که مذهب و آزادی مذهبی آنان در سطح کشور و نه تنها مناطق سنی نشین، به رسمیت شناخته شود و همه آنان بتوانند در شهر های مختلف چه در مناطق سنی نشین و چه در سایر شهرهایی که در اقلیت هستند، آزادانه نمازهای جمعه، جماعت، عیدین و مراسم مذهبی خود را به ویژه در ادارات، نهادهای نظامی و مراکز علمی و… برپا کنند و به جز خدا از چیز دیگری ترس و واهمه نداشته باشند.
اهل سنت باید بتوانند مساجد و مدارس خود را اداره کنند
خطیب اهل سنت عید سعید قربان در زاهدان گفت: مدارس و مساجد اهل سنت نباید تحت پوشش علما و روحانیت محترم شیعه باشد، بلکه برنامه ریزی برای اداره مدارس و مساجد اهل سنت به خود آنان واگذار شود و خودشان بر سرنوشت مساجد و تعلیم و تربیت خود حاکم باشند. اینگونه نباشد که مساجد و مدارس شیعه زیر نظر اداره اوقاف، ولی مساجد و مدارس اهل سنت تحت نظارت مراکز و نهادهای دیگر باشند. در میان اهل سنت افراد و علمای شایسته و توانمند کم نیستند و آنان می توانند اداره امور مذهبی خود را به خوبی انجام دهند و دولت فقط حق نظارت بر امور مذهبی را دارد.
امام جمعه اهل سنت زاهدان افزود: همه مسلمان هستیم و باید در کنار هم با آزادی زندگی کنیم. توجه دولتمردان جمهوری اسلامی به حقوق اهل سنت و بها دادن به آنها جایگاه شیعیان را در جهان بهبود می بخشد و باعث اقتدای کشورهای دیگر به ایران اسلامی می شود.
اعدام ها تبعات جبران ناپذیری برای کشور دارد
مولوی عبدالحمید در ادامه با اشاره به افزایش آمار اعدامها در سطح کشور گفت: کثرت اعدامها در کشور، ما را نگران کرده است؛ زیرا این اعدامها تبعات جبران ناپذیری برای کشور ما دارد. رها شدن خانوادها، افزایش یتیمان و زنان بی سرپرست، و در نتیجه افزایش فساد و رواج کینه و دشمنی که مشکلات امنیتی را به دنبال خود دارد، از جمله تبعات اعدامها است. متاسفانه استان سیستان و بلوچستان بیشترین سهم اعدامها را در کشور دارد و پرسش اینجاست که با اینهمه اعدام چه کسی خانواده های بی سرپرست و یتیمان را تکفل کرده و مسئولیت آینده آنان و سرنوشت نامعلوم و تعلیم و تربیت آنان را برعهده می گیرد؟ آسیب دیگری که اعدامها به کشور ما می زند، قضاوت جهانیان درباره ما و نسبت دادن اعدام و کشتار به اسلام است؛ در حالیکه بنده به عنوان فردی که بیش از۵۰ سال از عمر خود را در تدریس ومطالعه علوم قرآن و حدیث گذرانده ام می دانم که اعدام در اسلام اینگونه رواج نداشته و در عصر رسول الله صلی الله علیه و سلم و خلفای راشدین به جز موارد معدود و انگشت شمار، اثری از اعدام مشاهده نمی شود. فقط در مورد قصاص و یا موارد بسیار معدود حکم به قتل افراد داده شده و در آن نیز خداوند توصیه به عفو و گذشت کرده است.
عبدالحمید افزود: بنده فرد ماجراجویی نیستم و ضدیتی نیز با نظام ندارم، اما اعدام را به خیر و صلاح کشور نمی دانم و به عنوان فردی که دلسوز اسلام و مسلمین و حاکمیت اسلامی و ملت هستم، معتقدم که اعدام متوقف شود.
خرید، فروش و مصرف مواد مخدر حرام است
امام جمعه اهل سنت زاهدان در ادامه گفت: خرید و فروش و مصرف مواد مخدر حرام و خلاف شرع است و ما بارها این فتوا را داده ایم. متاسفانه عده ای برای زراندوزی و جمع آوری ثروت به معامله مواد مخدر روی آورده اند و عده دیگری نیز از سر بدبختی و بیچارگی در ازای مبالغ اندکی به کرایه کشی و حمل مواد مخدر می پردازند و قربانی گروه اول شده و اعدام می شوند. مواد مخدر خانواده ها را به تباهی می کشاند، اما مسئولین نیز باید توجه داشته باشند که کسانی که بخاطر حمل مواد مخدر اعدام می شوند نیز فرزندان این مملکت و شایسته ترحم هستند. ما معتقدیم که این افراد باید متناسب با جرمی که انجام داده اند تنبیه شوند، اما نباید اعدام شوند؛ زیرا اعدام، به نابودی زندگی و آینده فرزندان و خانواده های آنان می انجامد و هیچ سودی به حال جامعه ندارد و تجربه سی و سه ساله انقلاب ثابت کرده که اعدام در روند جلوگیری از مواد خانمانسوز هیچ تاثیری نداشته است.
مهار تورم و گرانی نیازمند توجه و تدبیر جدی مسئولان است
مولوی عبدالحمید همچنین از افزایش تورم و گرانی بی سابقه در کشور انتقاد کرد و گفت: گرانی و تورم در کشور بیداد می کند. مردم به شدت تحت فشار هستند و بسیاری از کسب و کارها تعطیل شده و آمار بیکاران رو به افزایش است و این مسئله توجه و تدبیر جدی مسئولان امر را می طلبد.
جمعی از فعالان جنبش زنان و مادران کمپین یک میلیون امضا امروز در اعتراض به وضعیت نسرین ستوده نامهای را به دفتر دادستان کل تهران تحویل دادند.
به گزارش سایت تغییر برای برابری، در این نامه که به امضای فعالین جنبش زنان و حامیان آنها رسیده است، ضمن ابراز نگرانی از وضعیت نسرین ستوده، از قوهی قضائیه درخواست شده تا به خواستههای قانونی وی ترتیب اثر دهد.
امضا کنندگان این نامه بر مسئولیت قوهی قضائیه نسبت به سلامت نسرین ستوده تاکید و ضمن اعلام همراهی و همرای با وی از دادستان کل استان تهران خواستهاند تا با تامین حقوق زندانیان و اهمیت به درخواست آنان دامنهی نابرابری و بیعدالتی را کاهش دهد.
دفتر معاونت دادستانی تهران ضمن دریافت این نامه اعلام نموده تا پایان هفتهی جاری به آن پاسخ داده خواهد شد.
متن این نامه به شرح زیر است:
نامه سرگشاده فعالان حقوق زنان به دادستان تهران: دستگاه قضایی را مسئول پیامدهای اعتصاب غذای نسرین ستوده می دانیم
دادستان محترم استان تهران
جناب آقای جعفری دولت آبادی
با سلام
همان طور که مستحضر هستید، نسرین ستوده، وکیل پایه یک دادگستری، مدافع حقوق بشر و فعال حقوق زنان، که در پی صدور حکمی سیاسی و ناعادلانه به ۶ سال زندان محکوم شده بود، از تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در زندان اوین بسر می برد. خانم ستوده از روز چهارشنبه ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۱ برای دومین بار دست به اعتصاب غذا زده است. او بار نخست نیزبه مدت ۲۸ روز در مهرماه ۱۳۸۹ و در اعتراض به فشارهای وارده به خود و خانوادهاش به اعتصاب غذا اقدام کرده بود.
نسرین ستوده با گذشت بیش از دو سال از زمان بازداشت تاکنون اجازه مرخصی نداشته و اکنون بیش از سه ماه است که از ملاقات حضوری با خانواده ی خود نیز محروم بوده است. این در حالیست که دسترسی به ملاقات حضوری به ویژه برای زندانیانی که دارای فرزندان خردسال هستند، از ابتدایی ترین حقوق آنها به حساب میآید.
فارغ از ناعادلانه بودن رای صادره علیه نسرین ستوده، حقوق وی به عنوان یک زندانی نیزمدام نقض شده است.از حق دسترسی به تلفن گرفته تا محدودیت برای ملاقات فرزندان و حتی صدور قرارممنوعیت خروج از کشور برای دختر ۱۲ ساله اش، تلاش شده تا وی و اعضای خانواده اش بارها تحت فشارهای روحی و روانی بسیار قرار بگیرند. لذا انتظار می رود کسانی که تمام قد از آرای صادره علیه فعالین سیاسی و حقوق بشری مانند نسرین ستوده حمایت کرده و آن را در چارچوب مقررات و قوانین کشور می دانند، در زمان اجرای حکم نیز حقوق او را به عنوان یک زندانی به رسمیت بشناسند و وی را ازحداقل حقوق قانونی یک زندانی محروم نکنند. تمام زندانیان حق دارند از حقوقی اولیه مانند حق مرخصی و ملاقات حضوری با خانواده برخوردار باشند و پرسش اینجاست که چرا دستگاه قضایی با وجود نقض آشکار این حق در مورد زندانیان، نسبت به این موضوع سکوت اختیارکرده است؟
جناب آقای دولت آبادی، نسرین ستوده در دو سال گذشته دو بار ناگزیر به اعتصاب غذا متوسل شده است. بدون شک اعتصاب غذا نه انتخاب اول هر زندانی برای بیان مطالباتش که آخرین ابزار او برای رساندن صدای اعتراضی است که شنیده نمی شود. اقدامی دشوار که زندانی را وا می دارد تا جانش را بستر اعتراض اش قرار دهد و تبعات جسمانی و لطمات جبران ناپذیر آن را بپذیرد. هدی صابر یکی از زندانیان سیاسی نمونه ی بارزی بود که سال گذشته جان بر سر آن گذاشت.
ما به عنوان جمعی از فعالان جنبش زنان ایران که خود را همراه و هم رای نسرین ستوده می دانیم ضمن ابراز نگرانی از وضعیت نسرین ستوده، دستگاه قضایی را مسئول پیامدهای احتمالی اعتصاب غذای وی قلمداد می کنیم. و از شما نیز به عنوان دادستان کل استان تهران تقاضا داریم تا با تامین حقوق زندانیان و اهمیت به درخواست آنان دامنه نابرابری و بی عدالتی را کاهش دهید. بروز هرگونه لطمات جبران ناپذیر متوجه شما نیز خواهد بود.
اسامی امضا کنندگان به شرح زیر است:
ابوالفضل(پویا)جهاندار- احمد بخشی-احترام شادفر- اعظم بهرامی- افروز مغزی – اکبر مهدی- اکبر وکیلی- الاهه شکرائی- الناز انصاری- الهه امانی- الهه فراهانی- الهه وفایی- امیر رشیدی- امیر کلهر- امیر مومبینی- امیر یعقوبعلی- آرش نصیری اقبالی- آزاد مرادیان- آزاده خسروشاهی- آزاده دواچی- آزاده زیلائی- آزاده فرامرزیها- آسیه امینی- آمنه شیرافکن- آناهیتا نژاد حداد – آیدا سعادت- آیدا قجر- اویس اخوان- بانو صابری- بهروز ستوده- بهمن ستوده- پرتو نوری علا – پروانه راد- پروین ابراهیم زاده- پروین اردلان – پروین عباسی – پروین ملک- پریسا کاکائی – پوران رضایتی- پوران طالب حریری – تارا احمدی- تارا سپهری فر – توران ناظمی – ثریا فلاح – جعفر خدیر- جلوه جواهری – جمال احسانی – جهانشاه جاوید – حامیان مادران پارک لاله /لس آنجلس – حسن عباسی – حسین علوی- حمیده نظامی – حنانه پتکی – خاطره کریمی – خدیجه مقدم – خسرو بندری – خسرو تجربه کار – خیرالنسا شهیدی- داریوش پارسی – دلارام علی – رامین امن گستر- رضا سیاووشی – رضوان مقدم – رها عسکری زاده – روجی شفیعی – رومینا ملکی – رویا کاشفی – زارا امجدیان – زهره ارزنی – زهره اسدپور – زهره صادقی – زینب پیغمبرزاده – ژاله سالاری – ساحل سیستانی – سارا عبادی – ساغر غیاثی – ساقی لقایی – ساناز الله بداشتی – ستاره سجادی – ستاره هاشمی – سحر سجادی – سعدی علیزاده – سعیده سهرابی- سلحشور – سمانه عابدینی- سمانه موسوی – سمیه بهادری – سمیه رشیدی – سهیل پرهیزی – سهیلا ستاری-سوسن طهماسبی – سوفیا صدیق پور – سییاوش کشـمیری – سیده سعیده اشراقی – سیما مبینی – سیمین بهبهانی- شایا شهوق – شاهین انزلی – شقایق کمالی – شکوفه منتظری – شهرام فداکار – شهلا فروزانفر – شهناز بیات – شیرین شریفی – شیوا پازوکی – شیوا نوجو – صبا واصفی – صبرا رضایی – صبری نجفی – طلعت تقی نیا – عالیه مطلب زاده – علی تارخ – علی طایفی – علی مرزوقی – علی واعظی پور -فاطمه خانی- فاطمه رضایی – فاطمه عزیزی –فروغ عزیزی – فتحیه زرکش – فخری شادفر – فرحناز عمادی – فردین حسینی – فرهاد دفتری -فرحناز محمدی – فرزانه عظیمی – فرهاد میثمی – فروزنده مسرور – فروغ سمیع نیا – فریبا داودی مهاجر – فریبا فرنوش – فریده غایب – فریده کرملویی – فریده یزدی – فواد پاشایی – فولادی – کاویان صادق زاده میلانی – کاظم علمداری – کاوه کرمانشاهی – کاوه مظفری – کتایون عظیمی فرد – گلناز به گو – گلناز ملک – گودرز سلمانی – لیلا اسدی – لیلا سیف اللهی – لیلا صادقی – لیلا صحت – لیلا موری – لیلا نظری – مادران وین – ماهرخ روستایی – مایک کریمی – مجید محمدی – مجید ملکی- محبوبه حسین زاده- محبوبه عباسقلی زاده – محسن نژاد – محمد افراسیابی – محمد آل احمد – محمد ترابی – محمد شوراب – محمود معتقدی – مرضیه بخشی زاده – مریم امى – مریم پرواز – مریم حسین خواه- مریم حکمت شعار- مریم رحمانی – مریم رستمی – مریم زندی – مریم شفیع پور – مریم قربانی – مریم کاویانی – مژگان ثروتی – مسعود شب افروز- مسعود فتحی – منبره کاظمی – منصوره بهکیش – منصوره شجاعی – منصوره فتحی – منوچهر فاضل – مهدی اسماعیلی- مهدی خان بابا تهرانی – مهران براتی – مهرانگیز اویسی – مهرداد سید عسگری – مهرناز صمدی – مهرنوش اعتمادی – مهری جعفری، وکیل دادگستری – مهدیه فراهانی – مهشید راستی- مهناز پراکند – مو کاظمپور – میترا معینی – میرحمید سالک – میلاد جلالی – مینا دفتری – مینا ملکی- نازلی فرخی – نازنین باهرلو – نازی عظیما – ناهید جعفری- ناهید کشاورز – ناهید میرحاج – ندا زارع – نرگس کرمانشاهی -نرگس طیبات- نسترن موسوی – نسرین افضلی – نسرین بصیری – نسیم خسروی مقدم – نعیمه دوستدار – نفیسه آزاد – نگار سماک نژاد – نگار میرزایی – نگین سهراب خانی – نوشین کشاورزنیا – نوید محبی – نیکزاد زنگنه – نیلوفر گلکار – نیما مشعوف – هادی یوسفی – هادیه درگاهی- هایده تابش – هدا امینیان – وحیده مولوی – ویکتوریا آزاد
روزشمار اعتصاب:
اعتصاب غذای یک مادر، برای رسیدن به حقوق ابتدایی کودکان خود
درخواست عروس آیتالله منتظری از نسرین ستوده برای پایان دادن به اعتصاب غذا
انتقال نسرین ستوده به بهداری زندان یک هفته پس از اعتصاب غذا
نامه حسین رونقی از زندان اوین به نسرین ستوده؛ چگونه از ظلم و ستمی که بر تو می رود دل خون نباشیم؟
نامه خانوادههای زندانیان سیاسی به صادق لاریجانی: بیعدالتی و بیقانونی تا کجا
لغو سفر هیات پارلمانی اروپا به ایران، پس از رد درخواست دیدار با دو زندانی سیاسی سابق و فعلی
در پی مخالفت بانک مرکزی با اختصاص ارز مرجع برای خرید منایع اطلاعاتی، دسترسی بسیاری از دانشگاه های کشور به این منابع علمی قطع خواهد شد.
به گزارش دانشجونیوز، مشکل تامین ارز برای دسترسی به منابع اطلاعاتی در نشست امروز شورای سیاستگذاری و برنامه ریزی تامین منابع علمی عنوان شده است.
محمد مهدی نژاد نوری، معاون پژوهشی وزارت علوم، امید فاطمی، رئیس شورا و پونه مهرتاش قائم مقام رئیس و دبیر شورا در این نشست حضور داشتند.
بانک مرکزی با اختصاص ارز مرجع مخالفت کرده است
خبرگزاری مهر در گزارشی از این نشست آورده است که اعضای مجمع عمومی اعلام کرده اند بانک مرکزی با اختصاص ارز مرجع برای خرید منابع اطلاعاتی مخالفت کرده و دانشگاه ها امکان پرداختهای قراردادهای سال جاری با ارز مبادله ای را به هیچوجه ندارند. در پی این تصمیم احتمال دارد که دسترسی دانشگاه ها به منابع اطلاعاتی حتی پیش از پایان سال جاری میلادی یکی پس از دیگری قطع شوند.
در این جلسه همچنین به “تاثیر تحریم ها بر روابط با ناشران، نوسانات بازار ارز در یک سال گذشته و مشکلات بودجه در دانشگاه ها که پرداخت هزینه های موسسات در خریدها را دچار اختلال کرده اند” پرداخته شده است.
در پی کاهش چشمگیر فروش نفت ایران در ماه های اخیر، بانک مرکزی برای کنترل کمبود درآمدهای ارزی اختصاص ارز با نرخ مرجع را تنها به برخی از کالاهای استراتژیک محدود کرده است. در همین راستا پرداخت ارز با نرخ مرجع به دانشجویان خارج از کشور نیز متوقف شده است.
کلمه – گروه بین الملل: چند ساعت مانده به پرواز هیات پارلمانی اروپا به سمت ایران، اعلام شد که این سفر به علت پاسخ منفی دولت ایران به درخواست این هیات برای دیدار با دو زندانی سیاسی سابق و فعلی، لغو شده است. میزبان و میهمان هر دو مدعی اند که خود برنامه سفر را منتفی کرده اند. این در حالی است که گزارش های رسیده به کلمه حاکی از اعتراض رسمی اتحادیه اروپا به ادامه حبس خانگی رهبران جنبش سبز است.
به گزارش کلمه، قرار بود هیات پارلمانی اتحادیه اروپا امشب، در شامگاه شنبه ۶ آبان، وارد تهران شوند. پیش تر گفته شده بود که اعضای «کارگروه ایران» پارلمان اروپا میخواهند با همتایان خود در مجلس شورای اسلامی و نمایندگان دولت ایران در رابطه با مسائل گوناگون، از جمله حقوق بشر و وضعیت زنان، گفتوگو کنند. آنها همچنین قرار بود برای اطلاع از چگونگی مبارزه جمهوری اسلامی با قاچاق مواد مخدر، به مناطق مرزی در شرق ایران سفر کنند.
اما سفر هیات پارلمانی اتحادیه اروپا در آخرین ساعت ها لغو شد. دلیل لغو این سفر، مخالفت مقامات جمهوری اسلامی با ملاقات این هیات با نسرین ستوده و جعفر پناهی اعلام شده است؛ دو زندانی سیاسی سابق و فعلی که امسال برنده جایزه ساخاروف شدند.
جایزه ساخاروف، جایزه حقوق بشر اتحادیه اروپا است و هر سال به کسانی داده میشود که در دفاع از حق آزادی بیان و حقوق بشر صدای خود را بلند کرده و قربانی صدای اعتراض خود شدهاند. این جایزه ۵۰ هزار یورویی همه ساله در شهر استراسبورگ به یک یا چند کاندیدا از یک کشور اعطا میشود.
درخواست برای دیدار با موسوی، کروبی و رهنورد
سفر هیات پارلمانی اروپایی در حالی لغو شده است که بر اساس گزارش های رسیده به کلمه، پیش تر آندریاس ایگناتیو سفیر قبرس در ایران که قبلا رئیس دورهای پارلمان اتحادیه اروپا بود، در تاریخ دوم مهر ماه (یعنی حدود یک ماه قبل) در حالی که یک یادداشت انتقادی به همراه داشته، با مصطفی اعلایی رئیس اداره کل امور زنان و حقوق بشر وزارت امور خارجه دیدار می کند و ضمن ارائه یادداشت رسمی، اظهار می کند: اتحادیه اروپا اعتقاد دارد که آقای موسوی و همسرش و آقای کروبی به صورت غیر قانونی در حبس هستند و نمی توانند به راحتی با نزدیکان خود ملاقات داشته باشند.
آندریاس ایگناتیو ضمن اشاره به مشکلاتی که مهندس موسوی و آقای کروبی در زمان حبس با آن مواجه شده اند، اعلام می کند که هیات اتحادیه اروپا خواستار دیدار با آقایان موسوی و کروبی و خاتمی است.
بر اساس گزارش در اختیار کلمه، در این ملاقات مصطفی اعلایی از گرفتن یادداشت سفیر قبرس خودداری کرده است. هرچند این فرستاده پارلمان اروپا، نسخه دیگری از این یادداشت را قبلا به دبیرخانه وزارت امور خارجه ارسال کرده و رسید هم دریافت کرده بود.
چند روز قبل هم خبرگزاری آلمان در مصاحبه با رئیس دفتر کلاودیا روت، نماینده حزب سبزها در پارلمان آلمان، گزارش داده بود که بخشی از فعالان سیاسی ایرانی خارج از کشور در نامهای به تاریا کرونبرگ، رئیس هیات نمایندگی پارلمان اروپا در امور ایران، از او خواستهاند که در این سفر خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی شود و از مسئولان حکومتی ایران بخواهد تا کنوانسیون جهانی حقوق بشر را رعایت کنند.
آنها همچنین خواستار آن شده بودند که اعضای این هیات با مهدی کروبی، میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و خانوادههای آنان، به دور از چشم نگهبانان و مسئولان امنیتی ملاقات کنند. آنها همچنین خواسته بودند که این هیات با دانشجویان، معلمان، استادان، کارگران، نویسندگان و روزنامهنگاران، زنان، جوانان، وکلا و اقلیتهای قومی و دینی زندانی و خانوادهها و وکلای آنان دیدار کند.
با این حال طرف ایرانی با هیچ یک از این دیدارها و حتی با اهدای حضوری جایزه ساخاروف به نسرین ستوده و جعفر پناهی موافقت نکردند و در نتیجه این هیات نیز دلیلی برای سفر خود نیافتند و آن را لغو کردند.
دعوتنامه رسمی پارلمان اروپا برای ستوده و پناهی
خبر لغو سفر را خانم تاریا کرونبرگ، رئیس فنلاندی هیات پارلمان اروپا، امروز – شنبه ۲۷ اکتبر – اعلام کرد. به گزارش دویچه وله، هیأت اروپایی قصد داشت در سفر خود به تهران دعوتنامه رسمی پارلمان اروپا از نسرین ستوده و جعفر پناهی را بهدست آنها برساند. این دعوتنامه در ارتباط با دریافت جایزه ساخاروف بوده است.
نسرین ستوده، وکیل سرشناس ایرانی و از مدافعان حقوق زندانیان سیاسی، زنان و کودکان که اینک در زندان به سر میبرد و جعفر پناهی کارگردان منتقد ایرانی که ممنوعالخروج شده است روز جمعه ۲۶ اکتبر به عنوان برندگان سال ۲۰۱۲ جایزه ساخاروف اعلام شدند. این جایزه را هر سال پارلمان اروپا به فرد یا افرادی اعطا میکند که در کشور خود برای حقوق بشر و آزادی بیان فعالیتهای قابل اعتنایی داشتهاند.
سازمان عفو بینالملل ابراز امیدواری کرده که تجلیل از نسرین ستوده و جعفر پناهی، وضع دگراندیشان ایرانی را بهبود بخشد. حزب سبزهای آلمان هم با اعلام شادمانی از این جایزه، خواستار آزادی و رفع ممنوعیتها علیه این دو شده است.
قبل از اعلام لغو سفر از سوی خانم تاریا کرونبرگ، حسین شیخالاسلام مشاور امور بینالملل رئیس مجلس به خبرگزاریها گفت که هیأت پارلمان اروپا برای سفر خود پیششرطی تعیین کرده، اما جمهوری اسلامی حاضر به قبول این پیششرط نشده است.
بر اساس گزارش ها، وزارت امور خارجه برنامه های فشرده ای را برای زمان حضور هیات پارلمان اروپا در ایران تدارک دیده بود تا زمانی برای دیدارهای دیگر مورد درخواست این هیات باقی نماند؛ برنامه هایی همچون دیدار با خانواده های ترورهای هسته ای، دیدار از اصفهان و ملاقات با خانواده های قربانیان ترورهای منافقین و چند تن از مقامات کشور.
اژهای: درخواست هیات اروپایی بررسی میشود
اما در حالی که سفر هیات پارلمانی اتحادیه اروپا به ایران لغو شده، همین امروز غلامحسین محسنی اژهای در یک کنفرانس مطبوعاتی در مورد شرط هیات اروپایی برای بازدید از دو زندانی شاخص محبوس در زندان اوین گفته است: این درخواست غیر منتظره نیست و این بازدیدها مکررا اتفاق افتاده ولی هر درخواست بازدیدی باید توسط سازمان مربوط بررسی شود و در صورت عدم اشکال این اجازه صادر خواهد شد.
خبرگزاری آلمان روز جمعه ۵ آبان از قول مارتین شولتس، رئیس پارلمان اروپا خبر داده بود که که هیأت اعزامی این به ایران خواهان دیدار با نسرین ستوده، وکیل دادگستری و فعال حقوق کودکان و زنان، و جعفرپناهی، کارگردان سینماست. شولتس این سخنان را پس از آن اعلام کرد که پارلمان اروپا جایزه آزادی بیان (جایزه ساخاروف) را به ستوده و پناهی اعطا کرد.
شولتس ضمن ابراز خرسندی از اعطای جایزه ساخاروف به نسرین ستوده و جعفر پناهی گفت که این جایزه صدای بلند و رسای ماست که بگوییم آن دو تنها نیستند. او افزود: با این جایزه ما ضمن تحسین ستوده و پناهی همبستگی خود را با یک مرد و یک زن که در مقابل ایجاد رعب و وحشت در ایران سر تسلیم فرود نیاوردهاند، ابراز کردیم.
رئیس پارلمان اروپا سپس با اشاره به سفر هیأت نمایندگان این پارلمان به ایران گفت: این هیأت پیام تبریک خود را به نسرین ستوده و جعفر پناهی ارائه خواهد کرد و در صورتی که دولت ایران مانع این دیدار شود، هیأت یادشده فورا ایران را ترک خواهد کرد.
ظاهراَ همین تاکید و فشار پارلمان اروپا برای دیدار با ستوده و پناهی عامل نگرانی مقامات ایران و لغو سفر شده است. هیأت پارلمانی اروپا قرار بود امروز شنبه ۲۷ اکتبر (۶ آبان) به تهران پرواز داشته باشد و در طول سفر پنج روزه خود با نمایندگان مجلس و دیگر مقام های ایران دیدار کند.
بررسی و تصویب سفر هیأت پارلمانی اتحادیه اروپا در درون و بیرون از پارلمان اروپا بحثهای زیادی را برانگیخته بود. در حالی که اکثر نمایندگان چپ، سوسیالدمکرات و سبزها موافق این سفر بودند، رؤسای فراکسیون لیبرالها و محافظهکاران راستگرای “ECR” با این دیدار به شدت مخالفت می کردند.
آنها می گفتند چنین اقدامی، در شرایط فعلی که مذاکرات اتمی به بنبست رسیده و اتحادیهی اروپا تحریمهای خود علیه ایران را پیوسته گسترش میدهد، میتوانست پیامی نادرست به حکومت ایران قلمداد شود.
هرچند حالا آن اختلاف و این سفر، با موضع منفی از طرف ایران، یکجا منتفی شده است.
شهید دکتر بهشتی پیش از اینکه به عنوان یکی از رهبران انقلابی و معماران نظام جمهوری اسلامی شناخته شود، همواره به عنوان یک معلم و مربی بزرگ شناخته میشد. برای بهشتی مهم این بود که این انقلاب بتواند به اهداف عالی و جهتهای تعیین شده اخلاقی سیاسی خود برسد و نمونه کوچکی از یک جامعه سالم، هدفدار و منظم و سازنده به مخاطبان درون و بیرون خود نشان دهد. شهید بهشتی از این رو اهتمام خود را بر توجه به رسالت و فعالیت معلمان و مربیانی گذاشته بود که ساختن نسل آینده را در ید آنان میدید.
بهشتی میکوشید این مربیان را از دو رسالت جدی و سرنوشت ساز آگاه کند تا نسل انقلاب با بینش روشنی رشد کند و از انسانهای سالمی تغزیه نماید. او با رهاسازی و بی تفاوتی صرف و با اجبار و محدودیت بی قاعده و سلیقهای و محدودیت آزادی مخالف بود و این هشدارها را به صراحت به دوستان خود منتقل کرد.
شهید دکتر بهشتی در این سخنرانی که به تاریخ ۱۹/۶/۵۹ در محل سمینار معلمین ایراد شده به شدت با روشهای فاشیستی و محدودیت انتخاب آزاد افراد در جامعه و مدرسه مخالفت میکند و بکارگیری این روشها را از جمله راههای غلط و ناروای تربیتی سیاسی در نظام انقلابی جدید میداند. به عقیده بهشتی جمهوری اسلامی باید همواره و با آغوش باز از میزگرد و پرسش و پاسخ برای پاسخگویی به پرسشها و درگیریهای فکری مخالفین و منتقدین و نیز ایجاد تریبون برای اعلام نظرات و سخنان مخالفان خود استقبال کند و اجرای آن را در زمره وظایف خود بداند.
توجه به زمان این سخنرانی و رجوع به مطبوعات سالهای صدر انقلاب برای درک شرایط تاریخی نشان میدهد که نظام در شرایط استقرار نیست. با اینهمه دکتر بهشتی نسبت به بازگشت استبداد و زنده شدن فاشیسم هشدار میدهد.
این سخنرانی در زمانی انجام شده که هنوز کار جدی در جهت انقلاب فرهنگی صورت نگرفته و فضای دانشگاهها هم اصلا فضای علمی و درسی نبوده است. احزاب و گروهها و جریانات سیاسی به وسیله پوستر و اسلحه و وجود اتاقهای بسیار عملا دانشگاهها را پر کرده و در اختیار خود گرفته بودند و خود دانشگاهها ساعت به ساعت با اعتصابات گروهها و احزاب عمدتا چپ و مجاهدین بسته میشد. اساسا نظمی در دانشگاهها وجود نداشت. برای جلوگیری از فعالیت این گروهها انقلاب فرهنگی آغاز شد و تعطیلی دانشگاهها رخ داد. مدتها پس از شهادت دکتر بهشتی ستاد انقلاب فرهنگی برای بازگشایی دانشگاهها تشکیل شد.
* * *
بسمالله الرحمن الرحیم. سلام بر امام و امت، سلام بر شهیدان، سلام بر طالقانی رزمنده و معلم عزیز جامعه انقلابیمان. سلام بر شما برادرها و خواهرهایی که معلمان و مربیان و سازندگان امیدها، اندیشهها و احساسها و وجدانها و گرمیها و نظام انقلابی اسلامیمان هستید.
نقش اصلی شما در تأمین جهت آینده جامعهمان آنقدر مهم است که ما در دیدارهایی که خودمان داریم با دوستانی که بیشتر کار میکنیم، مکرر به یاد این بودهایم که؛ دور افتادهایم. ما از شما دور افتادهایم و احساس خطری میکنیم. این اشتغال ما به صورت تقریباً تمام وقت، وظایفی که بر عهدهمان بوده ما را از یک سنگر عزیز و عظیمی که سالها در آن تلاش میکردیم، دور کرده است. باور کنید در همین هفته گذشته، نه به این مناسبت که سمینار بوده، در همین بحثهای کلی که میکردیم، با برادرمان آقای دکتر باهنر، و آقای خامنهای و آقای هاشمی بحث میکردیم، میگفتیم که: سهم ما در این وظیفه چه شد؟ از دست دارد میرود. دلخوشی ما این است که ما هم یکی از شما هستیم. و گویی کار را میان خودمان تقسیم کردهایم. یک جاهایی باید شماها باشید، وظیفه را بر عهده ما گذاشتید، یک جاهایی هم باید ما باشیم و ما آن وظیفه را بر عهده گرفتیم. وقتی که میآمدیم توفیق این را داشتم که برای اولین بار با این برادرمان آقای دکتر صادقی آشنا بشویم. به ایشان گفتم که قبول این مسئولیت آموزشی ضمن خدمت، از طرف یک برادر مشتاقی مثل ایشان، آرامش میدهد چون این نهادها، نهادهای مهمی هستند.
آموزش ضمن خدمت معنی واقعیش این است که، این همه نیروی انسانی عظیم را که در خدمات ضروری جامعه مشغول کار هستند، اینها را که نمیشود به حال خود رها کرد. طبیعی است که مکتب انقلاب بیش از هر مکتب دیگر به همگان آموخته است. و خود انقلاب بیش از هر عامل دیگر همگان را ساخته است. این درست. این مسئله کلی است. اما وقتی به مسئله فنی رسیدیم، دیگر نمیشود این کار را کرد. آنجا باید تلاشهای منظم داشت، با آهنگ جدید. بسیاری از آنچه از نظر فنی قبلاً آموختهایم، دیگر این روزها کارآیی ندارد. باید یک سلسله شیوههای فنی جدید، متناسب با خط نو جامعهمان جانشین آن شیوههای قدیمی فرهنگی بکنیم. همهمان میدانیم بسیاری از شیوههای تربیت و تعلیم و تدریس و حتی شیوههای آزمایش که در طول این سالها، به عنوان درسهای علوم تربیتی در دانشکده یا در دانشسرا، به ما یاد داده شده بود، اینها متناسب با ایدئولوژیهای دیگر بود و از آنها مایه گرفته بود، چون ما مصرفکننده بودیم دیگر! همه جا ما مصرف میکردیم. در تمام این نوشتههای اساتید و گروههای تحقیقی در زمینه مسائل تربیتی ببینید، چند درصد مطلب خودمانی که از مغز خود ما و در رابطه با نیازهای خود ما برآمده باشد پیدا میکنید؟ تازه همانهایی هم که از مغز خود ما و در رابطه با نیازهای خود ما برآمده است ثمره یک شجره به تمام معنا، طبیه نبوده است. ثمره یک شجره پیوند خورده بوده. اگر خیلی بخواهیم با تکریم و تقدیس از او یاد کنیم، باید بگوئیم یک درخت بومی که از ده جا به جای دیگر پیوندش کرده بودند. میوهاش چی میشود؟ خیلی خوشبینانه اگر بخواهیم تعبیر کنیم. بنابراین بیشک ما به یک انقلاب فرهنگی عمیق نیاز داریم. محال است یک جامعهای بگوید من بدون انقلاب فرهنگی مستقل شدهام. محال است. همانطور که اصل این انقلاب اجتماعی بود، یعنی اول جامعه ما انقلاب فرهنگی کرد بعد انقلاب اجتماعی و سیاسی، همینطور هم در تداوم انقلاب است. خوب ملاحظه میفرمائید. فرهنگ در یک جامعه بار اصلیش به دوش شماهاست، نه به دوش دانشگاه. بچهها تا وقتی میآیند دانشگاه خیلی شکل گرفتهاند. رادیو و تلویزیون، مطبوعات، مهدکودکها، دبستانها، دبیرستانها، اینها سازندههای اصلی فرهنگ جامعه هستند. دانشگاه جای تحقیق و ساختن محققان است. جای ساختن کارهای فنی است. البته آنجا هم خیلی میشود کار کرد و خیلی میشود شکل داد.
امواج فکری و اجتماعی در دانشگاهها، در جامعه ما و بخصوص، در مقطع و مرحلهای که ما در آن زندگی میکنیم، بسیار پرنقش هستند. اما نقشی روی نقش، نه نقشی روی بینقشی. در حالیکه نقشهای قبلی، عموماً نقشی روی بینقشی است و آن خیلی بیشتر میتواند تعیینکننده باشد. این است که نهادهایی از سازمانهای آموزشی که مسئولیت مستقیم هدایت و فراهم کردن ابزار و زمینه برای این تغییرهای بنیادی را بر عهده دارند بار مسئولیتشان این روزها خیلی سنگین است. آقای صادقی و همکاران، برادرها و خواهرها! سعی کنید کادری در حدود ۳۰۰ نفر، به صورت پراکنده در سطح کشور که عدهای از آنها در حد نیاز، در تهران در واحد مرکزی باشند و بقیه پراکنده در استانها و شهرها، به صورت یک شبکه نیرومند موم خالص بوجود بیاورید، فداکار و فعال و مجاهد. ما آن را میخواهیم. یک دانه غیرفعال را به اینجا نپذیرید. ما اصلاً خسته شدیم از دست این ادارهنشینها! ظهر شده، وقت ناهار است میخواهم بروم. و صبح هم، تا آن آخرین لحظات نمیآید. ما امروز احتیاج داریم به برادران و خواهرانی که صبح بلند میشود، بگوید برویم دنبال کار، شب نیمه جان به رختخواب بیفتد، تازه اگر رختخوابی باشد و الا همین روی زمین، روی فرش. امروز جامعه ما نیاز دارد به این تیپ افراد و الحمدالله فراوانند. خدا را شکر. از برکات این انقلاب اینگونه انسانها هستند بخصوص در نسل عزیز جوان ما و امید همه به اینهاست. تکیه هم روی اینهاست، سرمایههای خدایی آنها هستند. و ما بر خدا توکل داریم و بر این نیروهای خدادادی. این است که امیدوارم این نقش بسیار موثر آموزش ضمن خدمت با همکاری برادر و خواهرهای اینطوری دنبال شود و اگر زوجهای اینطوری باشد بهتر است. زن و شوهرهایی باشند که حتی بروند، دنبال این کارها که دیگر از هم گله نکنند و به فکر خانه و این حرفها حالا حالاها نباشند. اگر بچهای داشته باشند، خوب برای بچه باید یک فکری کرد.
حرکت زیربنایی انقلاب فرهنگی از راههای اصلی، از جمله راه آموزش ضمن خدمت باید دنبال شود و با سرعت برود جلو و ای کاش! اینکه میگویم ای کاش از ته قلبم میگویم، ای کاش! فراغتی بود و فرصتی بود تا اگر ماها، چیزی، اندوختهای و تجربهای داریم که میتوانیم در خدمت این حرکت قرار دهیم، اینجا هم سهیم در این حرکت بودیم. و اگر فراغتی برای یک هفته دست میداد من آنچه در حافظه دارم به روی نوار میگویم و در اختیار خواهم گذاشت. من به عنوان نمک آشی، در این سرمایهگذاری عظیم و خداپسندانه شرکت کرده باشم.
مسئله تربیت، برادرها! و خواهرها! مسئلهای نیست که با آن شوخی بکنیم. جامعه ما الان در یک مقطعی است که خیلی باید مواظب باشیم. در عین فرصت کوتاهی که دارم، چون ممکن است احیاناً سؤالاتی هم داشته باشید، یک مقدار روی این نکته مطالبی را عرض میکنم بعد هم بحث را میبرم روی سؤالات.
ما یک نکته حساس الان داریم، بنده این نکته را خدمتتان مطرح میکنم، به عنوان آغاز. اگر قبلاً مطرح نشده باشد و ادامهاش به عهده شماست.
ما الان در یک مقطعی هستیم، نه میشود خیلی شل بگذاری، و نه صحیح است به سمت خیلی سفت گرفتن و حرکت را از مسیر اصلیش منحرف کردن. تکرار میکنم:
در این مقطعی که هستیم، نه میشود خیلی شل داد و نه میشود حرکت را به سوی سفت گرفتن هدایت کرد. اول معنای دومی را عرض کنم و بعد معنای اولی.
در این روش دوم، اگر قرار شود حرکت انقلاب صرفاً به سوی سفت گرفتن هدایت شود، این خطرناک است. خطری که در آن نهفته این است که انقلاب ما به زودی به یک فاشیسم ضد اسلامی تبدیل میشود. به یک استالینیسمی که خود نوعی از فاشیسم است با ویژگیهای خاصش تبدیل میشود. ما نمیخواهیم اینطوری شود. نمیخواهیم چون نظامتان نمیخواهد. اسلام هم نمیخواهد. اسلام اساسش بر این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود و تربیت معنایش همین است. اساس اسلام این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود. کی گفته که ما باید اجازه دهیم در جریان انقلاب و حرکتهای پس از آن، زمینههای سنگرهایی آزادانه و آگاهانه رو به نابودی برود. این خطر دوم. من به عنوان یک برادر و فرد متعهدانه میگویم که تا آخرین حد حضور و توان بر سر این اصل، دهها سال است که از آن سخن گفتهایم و دربارهاش نوشتهایم، ایستادهایم. منطق اصلی اسلام همان منطق «لا اکراه فی الدین قدتبین الرشد من القی. و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله. فقداستمسک باالعروه الوثقی لانفصام لها» است.
منطق: انا هدینا السبیل اما شاکراً و اما کفوراً.
منطق: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر. هر که میخواهد ایمان بیاورد و هر که نمیخواهد کفر کند. منطق قرآن انتخاب است میان الرشد من القی و هدایت، انا هدینا السبیل، حق در برابر دیدگان و ضمیر و وجدان آدمیان است، بعدش دیگر انتخاب است. انتخاب افراد خط قرآن ، حرف اسلام است. مگر میشود ما در اینها سهلانگاری کنیم! به هیچ قیمت سهلانگاری در اینجا روا نیست. و روا نخواهیم داشت. این راجع به این دومی؛ سفت گرفتنها، حدش باید مشخص شود. هر وقت دیدی «جامعه به سمت نفی امکانات انتخاب، انتخاب آگاهانه و آزادانه کشانده میشود محکم بایست».
و اما آن اولی! شل دادن. یعنی چی شل بدهیم؟ نمیشود شل داد. امروز انواع فاشیسم بر ما حملهور شده است. انواع فاشیسم و همه بازیچههای فرهنگ بیگانه است و یکی از آنها هم بازیچه فرهنگ ایرانی ۲۵۰۰ ساله است. آن هم از اسلام بیگانه است ولی از این آب و خاک بیگانه نیست. آن یک دانه بومی است و ریشه ۲۵۰۰ ساله دارد که روشن است. شاه رفت و مرد ولی روحیه و شیوه او در رفتار بسیاری از کسان همچنان متجلی است. خوششان میآید با همان روحیه بروند و بیایند. با همان تشریفات زندگی کنند، یا همانگونه با مردم برخورد کنند. با همان کلمات و تعبیرات بگویند و بنویسند. فراوان است.
حالا حالا ما باید نیرو صرف کنیم تا این بقایای روحیه شاهنشاهی را از این کشور شاهنشاهی زده ریشهکن کنیم. بخصوص در نهادهای نظامی و انتظامی که آنجا با خود پیچیدگیها دارند. آنچا چه کنیم که انضباط نظامی و انضباط پلیسی و اطاعت فوری را حفظ کنیم و این روحیه را هم از بین ببریم؟ آنجا خب، مسئله پیچیده است. در نهادهای غیررسمی چطور؟ معلم سر کلاس، مدیر در مدرسه، رئیس اداره آموزش و پرورش در رابطه با معلمین و کارمندان، آیا میشود از آن اطاق و میز فاصله گرفت و مدیر خوبی بود؟
آیا میشود ساده آمد و ساده رفت و رئیس آموزش و پرورش یا مدیر یا معلم خوبی بود؟ آیا میشود توی کلاس، میدان به بچهها داد، کلاس هم شلوغ نباشد؟ خودتان پیچیدگی و دشواری این اصل را لمس کردهاید. این را هم عرض کنم که همه این تلاشهای مذبوحانهای که در شرق و غرب و شمال و جنوب و مرکز کشور به وسیله بازماندههای رژیم صورت میگیرد، همه در همان خط فاشیستی است. انواع شیوههای فاشیستی هست، دروغ، تهمت، شایعهسازی تو تاکسیها. گزارش دادهاند که ۲۰۰۰ راننده تاکسی ساواکی الان هست. کارشان این است. مساله فقط برایشان این نیست که صرف بکند یا نکند. آن حقوق را میگیرد، پول میگیرد دروغپراکنی میکند. یکی از برادران میگفت، چند وقت پیش سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی گفت کمیته جایی دستور داده خشکشوییها را ببندند، برای اینکه مبادا لباسهایشان در ماشینها نجس شود. دید نگرفت این شایعه، و اگر میگرفت یک شایعه دیگر. کارشان این است که به عنوان اینکه «خبرداری خبرداری، مسافر تاکسی همچنین میگفت» دروغ بسازند. آخر این را کسی گفته؟ همه آن از مغز علیل و فاسد آن راننده برمیخیزد که مثلا میگوید: جلوتر که شما سوار شدید، یک آقایی سوار شد خیلی اهل اطلاعات بود، از خبرهای پشت پرده مطلع بود!
خوب اینها همه شیوههای فاشیستی است. همین نامهها، تو این قحطی کاغذ، اینها از همان ایادی باقیماندهشان کاغذ هم گیر میآورند.
چند ماه قبل این مطلب به وزیر بازرگانی گفته شد. در جایی به من گفتند، و من به او گفتم که باید کاغذ به صورت فوقالعاده وارد کنیم که اگر احیاناً بچهها لوازمالتحریر میخواهند باید در همین تابستان آماده شود. گفتند حتماً این کار را کردیم و میکنیم و در اختیار میگذاریم ولی به هر حال باید قبول کنیم که حتی برای مصارف ضروری بچهها هم کاغذ کم است ولی برای آن نامهها کاغذ فراوان است! نامههایی که سراپا دروغ و حرفهای بیربط است برای ایجاد جو ناسالم اجتماعی و جنگ اعصاب. اینها هم از شیوههای فاشیستی است. ترور شیوه فاشیستی است، ترور شخصیت شیوه فاشیستی است. تخم یاس و نومیدی و بدبینی در دلها کاشتن شیوه فاشیستی است و این باقیماندههای نهاد طاغوتی از همه این شیوههای فاشیستی استفاده میکنند. غیر از این ما چند نوع فاشیسم با بو و رنگ و آهنگ بیگانه داریم که آنها هم دستبردار نیستند و روزبروز حملاتشان را شدیدتر میکنند؛ الحادی ماتریالیستی، لیبرالیستی، غربی، سوسیالیست – مارکسیستی، بلوک شرق، فاشیست التقاطی، اینها همه با تمام نیرو حملهورند. مادر برابر این انواع فاشیست چه کنیم؟ شل باید بدهیم؟ آزادمنشیمان را از دست ندهیم؟ به روی بزرگواری خودمان نیاوریم. میشود همچنین چیزی؟
ما هیچوقت تحت تأثیر تهدید دیگری نبودهایم، بخصوص تهدیدهای پیاپی که برای ماها میکنند، تدارکات ترور، سه – چهار سال قبل گفتند که حدود یک کیلومتری خانه ما، یک بمبی کار گذاشتهاند.
حالا من نمیدانم تا چه اندازه حقیقت دارد، ممکن است دروغ گفته باشند. حدود ۱ بعد از نیمه شب بود که ما صدای انفجار شنیدیم.
خوب اینها هست، باید با آنها تعارف رفتار آزادمنشانه کرد؟ سئوال: چه باید کرد، آیا در برابر این انواع فاشیسم، میشود شل و ول برخورد کرد؟ یا اینجا باید محکم بود؟ یک جا کار به دست اینها بیفتد، تمام عناصر مذهبی متدین خط امام را بیرون میریزند، یک جا کار دستشان بیفتد! اینها تجربههای این ۱۸، ۱۹ ماهه هست، مربوطه به جلوتر نیست، مال همین حالاست. جلوتر که به جای خود! همه اینها مال تجربههای نظام جمهوری اسلامی است، یک گوشه دست یکی از آن آقایان بیفتد، استاندار بشوند. فرماندار بشوند رئیس آموزش و پرورش بشوند، چشم باز میکنی بعد از یک هفته میبینی که جارو کردند ریختند بیرون. تصفیه کردند، عناصر باایمان خط امام را پاکسازی کردند. خوب حالا کاری به کارشان نداشته باشیم دیگر؟ آزادمنشی اسلامی؟ میشود یک همچنین چیزی؟
همه ما با تجربه دنیایی میدانیم که چه فاشیسم و استالینیسمی، بر رویه حکومت و اداره آنها در تجربههای گوناگون که در قارههای مختلف دارند، حاکم است. گمان نمیکنم که احتیاج به سند معین داشته باشد. شوروی چنین نیست؟ کوبا نیست؟ کامبوج نیست؟ حبشه، اپتوپی نیست؟ کجا نیست؟ آنها انواع و اقسام فاشیسم است. فکر میکنید ما در برابر این فاشیسمهای وارداتی، عصر ما هم متکی به مکتبهای بیگانه هست، چه بکنیم؟ میتوانیم شل و ول بدهیم؟ میشود؟ یا که باید محکم ایستاد؟
تو کلاس و تو مدرسه توطئه میکنند، فردا مدارس باز نمیشود تا ده، دوازده روز دیگر. فکر میکنید که اینها به جو سالم و سازنده برخورد آراء و عقاید قانعند؟ دو هفته قبل یک گروه از دانشآموزان آمدند، گفتند میخواهیم با تو صحبت کنیم. با همه تنگنای وقت گفتیم آمادهایم. آمدند نشستیم و صحبت کردیم، گفتند که تکلیف چیست؟
اینها روی همان اصل متعالی انسانی به آن خط کشانده شدند، خیلی وظیفه ما سنگین است. چه کار میخواهید بکنید با این چهرههای پاک و معصوم؟ آنها سئوال کردند که بالاخره این کانونها و مراکزی که ما داریم، کی اجازه میدهند درش باز باشد و آزادانه بیایند و بروند؟
گفتم مدتها آزاد بودید، چرا سوءاستفاده میکردید؟ چه کار کردید که اینطوری شد؟ چرا اینقدر دوز و کلک درآوردید تا مردم را عصبانی کنید؟! آنهایی که عصبانی شدند پدر و مادرهای خود شما هستند. چرا آنها را عصبانی کردید؟ چرا اینقدر دروغ گفتید؟ چرا اینقدر تهمت زدید؟ چرا اینقدر خطشکنی کردید؟ چرا اینقدر در برابر مسائل حیاتی امام و امت، بیتفاوتی نشان دادید؟ هر جا جای کارچان بازی بود، گفتید بروند و نشستید. مثل اینکه این نظام مال شما نیست؟! این جمهوری به شما تعلق ندارد؟ حتی در مورد قانون اساسی هم گفتید که رأی ندهید. چرا همچین کردید، چرا این امام مهربان رئوف دلسوز را اینقدر به درد آوردید تا به فریاد آمد؟ خوب حالا علاج چیست؟ علاج این است که یک مقدار تاوان پس بدهید. تاوان پس دادن این است که روشی انتخاب کنید که از ناحیه شماها در مدارس، دوز و کلک و تشنج و ناآرامی به وجود نیاید. میتوانید تعهد کنید؟ گفت آن وقت چی؟ آن وقت اجازه میدهند که کانونهای ما باز باشند؟ به ما گفتهاند در مدارس هیچ نوع فعالیت گروهی نباید کرد. ما حتی حق آوردن کتابهای دیگر را توی مدرسه نداریم و الا ما را از مدرسه اخراج میکنند و از اولیاء ما تعهد میگیرند که اگر موافقت بکنند، اخراج میکنند. گفتیم خوب همه اینها به خاطر تندرویهای شماست. همین شماها، توی همین مدارس عرصه را بر بچههای مسلمان مذهبی خط امام تنگ کردید. اینها را ناراحت کردید، هو کردید آنها را. هو کردن فاشیسم نیست؟ اگر قرار است محیط آزاد باشد، چرا آنها را هو کردید؟ اگر آزادی خوب است؟ ده تا شدید به صورت یک گروه، یک مدرسه دو هزار نفری را به هم زدید. چه حقی داشتید؟ شما در مدارس خوب حرفی نداشتید بزنید. گفتم حالا راهش این است که شما یک قدری کوتاه بیائید تا مدتی تاوان آن بلند پروازیها را بدهید. ولی وظیفه این نکته به آقایان مربوط میشود و به خواهرها. یعنی وظیفه دستگاه آموزش و پروش این است که با رعایت ظرفیت هر مدرسه و امکانات موجود، از نظر نیروی انسانی رسماً جلسات بحث آزاد با شرکت یک مربی را در مدرسهها آغاز کنند. این یک پیشنهاد است راجع به بخشهای تربیتی که بخصوص بیش از همه این مسئولیت را دارد و سازمان ایدئولوژیک سیاسی آموزش و پرورش. آموزش ضمن خدمت همراه با اینها زمینه به وجود آمدن مربیانی این چنین را فراهم کند. مربیان ما باید سرمایه غنی از فرهنگ اسلامی و فرهنگ سیاسی و نظام اجتماعی موجود داشته باشند آن هم به صورت ایمان، نه به صورت حرفهای. تمنا میکنیم، تمنا میکنم، تمنا میکنم، در این کارها حرفهایها را به بازی نگیرید، عاشقان را، شیفتگان را میدان عمل بدهید. این حرفهایها کارهایشان ریاکارانه است. اصلاً به کل اسلام را از بین میبرد. نباید آنهایی را که گرما و نورانیت عشق از سیماشان، سخنشان، عملشان متجلی است، طرد کرد. یکی از این دلسوختگان با یکی از بچههای فرقان توی زندان صحبت داشت. از آن دلسوختهها، از آنهایی که شاید، نمیدانم ۱۵ بار، ۲۰ بار به زندان افتاد، آمد بیرون دو مرتبه کارش را ادامه داد. از برادرهای شورای مرکزی هیئتهای موتلفه. این یک عاشق است.
از اینها کم داریم؟ نمیگویم زیاد داریم ولی خیلی کم نداریم. بحمدالله از این جوانها عدهشان خوب است ولی باید سامان بدهیم. در سازمان ایدئولوژیک سیاسی آموزش و پرورش باید این افراد دلسوخته عاشق به وجود بیایند.
اینها واقعاً حقپرستانه جلسات را هدایت کنند، حقپرستانه! برای اینکه وقتی بحث به جدال و جدل تبدیل شود، دیگر اثر ندارد. دیگر سازنده نیست و ویرانگر است. فکر میکنم وظیفه آموزش و پرورش این است که در مدارس جلساتی بگذارد و شماها رسماً شرکت کنید، آن بچهها هم شرکت کنند، از گروههای مختلف هم شرکت کنند، ۶-۷-۸ نفر، موضوع بحث هم قبلاً تعیین شده باشد. بروید مطالعه کنید، مربی هم مطالعه کرده باشد تا جلسه سودمند باشد. بقیه هم در سالن، ببینند آنها که بحث میکنند، به چه نتیجهای میرسند. برای عموم هم میشود، عین آن برنامهها را در رادیو و تلویزیون و در زمینهای ورزشی و در مساجد و حسینیهها و تکایا و هر جای دیگر اجرا کرد.
از اینجا باید جلو رفت نه اینکه اینجا توقف کنید. این آغاز است، این تازه میرسد به آنجایی که اگر شما دفتر باز کردید، دیگران از دفترت سوءاستفاده نکنند و آن مسلمان دلسوخته برافروختهای که بعد از قرنها از شر یک یک نظام ضد انسانی خلاص شده، آن هم تحریک نشود، بیاید دفتر تو را ببندد و بسوزاند و برای جلوگیری او پلیس بخواهی و نه برای جلوگیری از تو! بدیهی است که این مرحله باید با یک حرکت تنظیم شده سازنده انجام گیرد.
خب برادران و خواهران مربی! اگر این نکته تربیتی را میپسندید، خودتان و دیگران را برای شروع هر چه سریعتر از مهر ماه آماده کنید. متاسفانه فرصت نکردم نظرم را به سوال درباره آموزش و پرورش عرض کنم. همین جا از برادرمان، آقای صادقی و یا از برادران دیگری که مسئولیتی دارند، میخواهیم آنها را به مسئولان آموزش و پرورش بگویند. فرصت کنم، یادم باشد خودم هم خواهم گفت. به یاری خدا بتوانیم مهر ماه را با محکم گرفتن در برابر توطئهها آغاز کنیم. تعارف هم نداریم.
جلوگیری از اینکه جامعه اسلامی ما به سمت فاشیسم برده شود، یعنی عکسالعمل ما در برابر فاشیسم، نمیتواند یک فاشیسم اسلامی باشد. محال است. نمیتواند، چون دیگر ما فاشیسم اسلامی نداریم ولی انضباط خواهیم داشت، نظم خواهیم داشت، در برابر عوامل بینظمی مضر محکم خواهیم ایستاد. همان وقت باید راه را به یاری خداوند، برای حرکت به سمت انتخاب افراد باز نگه داریم و جلو بزنیم. حرکت ما به سوی نفی انتخاب آزادانه و آگاهانه، که یک پایه اصلی است، از پایههای انسان و اصلاً تنها پایه اصلی از پایههای انسان در اسلام و جهانبینی اسلام در رابطه با انسان است منحرف نشود.
منبع: بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی
ما می گوییم نهاد بزرگ و تاثیر گذاری چون سپاه اگر هر روز چرتکه بیاندازد که قیمت سهام چقدر بالا و پائین رفته نمی تواند از کشور و منافع ملی آن دفاع نماید؛ هم خود به فساد کشیده می شود و هم کشور را به فساد می کشاند .
میرحسین موسوی بیانیه شماره ۱۷
An impressive and influential institution such as the Revolutionary Guards Corps cannot effectively defend our country and its national interests if it is preoccupied with matters such as daily stock fluctuations. This course of action will not only render this entity corrupt but will also lead to rampant corruption across our beloved land.
Mir Hossein Mouavi, Statement #17
مسئول کانون شوراهای اسلامی کار زاهدان از افزایش نسبی بررسی پروندههای تعدیل کارگران در هیاتهای تشخیص و حل اختلاف اداره کار این منطقه از کشور خبر داد.
محمد علی عسگری در این باره به ایلنا گفت: از حدود سه ماه پیش به بعد موضوع بیشتر پروندههای مطروحه در هیاتهای تشخیص و حل اختلاف، اعتراض کارگران به اخراج یا تعدیل است و نتیجه بیشتر این پروندهها به فسخ یا خاتمه قرارداد کار و یا اخراج توافقی کارگر منجر میشود.
این مقام کارگری ادامه داد: علت اکثر پروندههای اختلاف با موضوع تعدیل، مربوط به کارگرانی است که در پی عدم تمدید قرارداد از کار بیکار شدهاند.
عسگری با یادآوری اینکه در منطقه زاهدن عمده کارگران در واحدهای کوچک اشتغال دارند؛ افزود: کارفرمایان و صاحبان این بنگاهها در حالی به بهانه گرانی مواد اولیه و کمبود نقدینگی از تمدید قرارداد کار کارگران خودداری میکنند که قراردادهای خوبی با سازمانهای دولتی منعقد کردهاند.
مسئول کانون شوراهای اسلامی کار زاهدان گفت: در واقع کارفرمایان بنگاههای گوچک تولیدی به دنبال حذف تعهدات قانونی خود از طریق تغییر دادن شرایط کار هستند.
وی گفت: به عنوان مثال صاحب یک کارگاه خیاطی که به تازگی برای تامین پوشاک یکی از نهادهای دولتی قراداد پذیرش سفارش بسته بود؛ کارگران خود را تحت فشار گذاشته تا از حقوق و مزایای قانونی خود چشم پوشی کنند و بصورت اجرتی به فعالیت خود ادامه دهند.
این فعال کارگری افزود: به موجب شرایط جدیدی که توسط این کارفرما تعیین شده بود، درآمد یک کارگر حتی با انجام اضافه کاری هیچ وقت به حداقل مزد مرسوم نخواهد رسید.
عسگری تصریح کرد: این درحالی است که تا پیش از این حقوق کارگران واحدهای کوچک تولیدی هیچگاه بر اساس قانون کار پرداخت نمیشد.
این فعال کارگری ادامه داد: بخش دیگری از پروندههای اختلاف کار با موضوع اخراج، مربوط به کارگرانی است که در پی عدم دریافت مطالبات قانونی خود اقدام به طرح دعوی کرده و چون ادعای آنها مرود تایید مراجع تشخیص و حل اختلاف اداره کار قرارگرفته است بصورت توافقی و در ازای دریافت حق خود از کار اخراج میشوند.
پادشاه عربستان با اعلام اینکه فتنه کشورش را احاطه کرده است، تاکید کرد: دشمنان عربستان در کمین نشستهاند و راهی جز رویارویی با آنها وجود ندارد.
به گزارش ایسنا، ملک عبدالله بن عبدالعزیز در جمع فرماندهان و مسئولان امنیتی این کشور گفت: فتنه از همه طرف عربستان را احاطه کرده است و دشمنان عربستان در کمین نشستهاند تا امنیت کشور را برهم بزنند و وحدت موجود میان ملت عربستان را از بین ببرند.
وی خطاب به مسئولان امنیتی عربستان عنوان داشت: هیچ راهی برای مقابله با فتنه موجود جز رویارویی با آن وجود ندارد و این شما هستید که پس از خداوند سپر حمایت از کشور محسوب میشوید.
ملک عبدالله بن عبدالعزیز گفت: همانگونه که همه شما مطلع هستید، دشمنان ملت در کمین نشستهاند و قصد دارند از تحولات منطقه سوءاستفاده کنند، اما باید در مقابل اینگونه اقدامات ایستاد.
پادشاه عربستان همچنین از مسئولان امنیتی کشورش درخواست کرد تا به وظایف و مسئولیتهای خود در حد احسن عمل کنند و با کسانی که سعی در اخلال امنیت عربستان دارند، برخورد کنند.
دبیر خانه کارگر بروجرد از تشدید بیکاری کارگران ساختمانی که با شروع فصل سرما درآمدی ندارند ابراز نگرانی کرد.
محمد گودرزی در این باره به ایلنا گفت: کارگران فصلی بویژه کارگران ساختمانی که با شروع فصل سرما و به سبب کاهش شدید تقاضای کار شغل خود را ازدست میدهند در تامین مایحتاج خود در فصل بیکاری دچار مشکل هستند.
او افزود: جمع کثیری از کارگران فصلی در بخش ساختمان را کارگرانی تشکیل میدهند که به نحوی اشتغال خود را با سوابق بالا در بخش صنعت از دست دادهاند و برای تامین معیشت خانوار خود به ناچار به عنوان کارگر ساختمانی مشغول به کار شدهاند.
او با بیان اینکه بیکاری مضاعف برای این دسته از اقشار جامعه بسیار دشوار است اظهار داشت: برقراری بیمه بیکاری برای کارگران فصلی و همچنین پیشبینی راهکارهایی برای آن دسته از کارگرانی که با از دست دادن شغل خود با شروع کار در ساختمانها از درآمد حداقلی برخوردار شدهاند، ضرورت دارد.
گودرزی با بیان اینکه باید به سمت اتخاذ راهکارهای حمایت از کارگران فصلی برویم، افزود: این راهکار باید به گونهای باشد که کارگرانی که در نیمه دوم سال بیکار میشوند از قدرت معیشت و درآمد حداقلی برخوردار شوند.
به گفته این فعال کارگری در صورتی که کارگران مشاغل فصلی با اتمام پروژه یا با شروع فصول سرد سال شغل خود را از دست بدهند طبق قانون کار با بهرهمندی از حداقل مزایای بیمه میتوانند معیشت خود و خانوادههایشان را تا مدتی تامین کنند.
یک جامعه شناس بیشترین میزان بحران های اجتماعی درکشور ازجمله خودکشی را در ایلام و خوزستان عنوان کرد.
به گزارش ایلنا، دکتر سعید معیدفر ضمن بیان این مطلب گفت: البته بخشی ازبحران ها دراین مناطق مربوط به خودکشی است و در آنجا زنان و جوانان به بحرانهای روحی روانی و افسردگی دچار می شوند و بعضا ممکن است اینها به شکل آسیب های اجتماعی بروز پیداکنند.
معیدفر در مورد علت چنین بحرانهایی دراین مناطق گفت: درمناطق کمتر توسعه یافته کشور اگرچه جوانان باافزایش اطلاعات وآگاهی ظرفیت هایشان بیشترشده است اما قدرت عرض اندام ندارند.
وی تصریح کرد: درشهرها طرز تفکر پدران و مادران متناسب با فرزندانشان تغییر کرده اند اما درمناطق کمتر توسعه یافته به دلیل به وجود نیامدن چنین تغییراتی بحرانهایی همانند خودکشی افزایش می یابد.
معیدفر با تاکید براینکه در مناطق کمتر توسعه یافته هنجارهای سنتی بر جوانان و زنان تحمیل میشود، افزود: بنابراین زنان و جوانان از آنجایی که پتانسیل های خود را تغییر یافته می دانند همانند گذشته بروز همه مشکلات را ازسوی خودشان نمی بینند از همین رو به سرعت حساسیت آنها بالا می رود، درست همانند بخشی ازسیمی که نازک شده و باواردآمدن فشاری به آن می سوزد.
وی خاطرنشان کرد: فشارهای سنتی وارد آمده به زنان وجوانان دراین مناطق ممکن است منجر به وجودآمدن بحران های اجتماعی شود.
این جامعه شناس افزود: پدر و مادران درشهرها براین عقیدهاند که دیگر فرزندسالاری شده است درحالی که درمناطق کمتر توسعه یافته این اتفاق رخ نداده است و تضادهای بسیاری بین والدین و فرزندان وجود دارد.
کلمه – گروه اقتصادی: یک نماینده مجلس از توقف ۳۰ پروژه نیمه کاره ساخت ۳۰ سد آبی خبر داد و از پیگیری مجلس در این زمینه خبر داد.
به گزارش کلمه، اعلام توقف ۳۰ پروژه سدسازی کشور از سوی نادر قاضی پور در حالی صورت گرفته که برخی مقامات وزارت نیرو از بهره برداری ۲ سد جدید در هر ماه خبر داده اند.
هفته گذشته نیز سرپرست معاونت آب و آبفای وزارت نیرو وعده کرد: ۲۴ سد جدید تا پایان سال به بهره برداری می رسد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دولت، علیرضا دایمی گفته بود: در حال حاضر بسیاری از سد سازی ها و پروژه های کشور در این حوزه قابلیت اقتصادی شدن را دارند.
به ادعای سرپرست معاونت آب و آبفای وزارت نیرو، همه این طرحها از فروش اوراق مشارکت و تامین منابع مالی به روشهای دیگر استفاده کرده اند.
با این حال قاضیپور وزیر نیرو را ملزم به پاسخگویی نسبت به متوقف کردن ساخت ۳۰ سد آبی در کشور دانسته و به فارس گفته است: از وزیر نیرو درباره متوقف شدن ساخت ۳۰ پروژه سد نیمه کاره در کشور سوال خواهم کرد که این موضوع به معنای مچگیری نیست چرا که اگر وزیر نیرو مشکل قانونی برای تکمیل این سدهای نیمهکاره داشته باشد آمادگی خود را برای کمک به دولت و وزارت نیرو اعلام خواهیم کرد.
این در حالی است که مقام مسئول در وزارت نیرو در ارتباط با احداث ۲۴ سد جدید در سالجاری، گفته بود: تعداد سدهایی که به بهره برداری رسیده حداقل ۹ سد است و البته برای افتتاح برخی سدها به دلیل حضور مقامات ممکن است بعضا تاخیرهایی را نیز شاهد باشیم اما سدهای بزرگ و مهمی مانند سد شهریار، سد دانشمند و برخی سدهای دیگر در کشور به بهره برداری رسیده است.
کلمه – گروه اقتصادی:
سردار رستم قاسمی، وزیر نفت دولت دهم، روز سه شنبه گذشته در دوبی کشورهای غربی را تهدید کرد که اگر تحریم ها علیه ایران را افزایش دهند، ایران صادرات نفت خود را به کلی متوقف می کند. وی از تهیه طرحی برای “دوره بدون درآمدهای نفتی” هم خبر داده و تهدید کرده که “اگر تحریم ها تشدید شود ما طرح خود را به اجرا می گذاریم.”
به گزارش کلمه، تهدید وزیر نفت برای بستن شیرهای نفتی کشور و توقف صادرات نفت به خارج در حالی صورت می گیرد که دولت احمدی نژاد در این سالها نه فقط به سمت استقلال کشور از منابع نفتی حرکت نکرده، بلکه حتی به الزام برنامه پنج ساله توسعه برای جدا کردن درآمدهای نفتی از هزینه های جاری نیز عمل نکرده و بخش های قابل توجهی از پول نفت را صرف مخارج روزمره دستگاههای دولتی، پرداخت حقوق کارکنان و یارانه های نقدی و … کرده است.
سردار سابق و وزیر فعلی اما بدون اشاره به اینکه سرنوشت نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار عایدات نفتی و گازی دولت های نهم و دهم چه شده و این درآمد افسانه ای در کجا هزینه شده و چه تغییر و تحولی در کشور ایجاد کرده است؛ در اظهاراتی غیر منتظره از توقف صادرات نفت سخن گفته است.
به نظر می رسد اگر ذره ای صداقت و حقیقت در سخن این سردار نفتی مشاهده شود، و البته اگر اختیار در دست او باشد، به محض تأمل در رقم درآمدهای نفتی دولت فعلی و از سوی دیگر سرنوشتی که برای کشور در این سالها رقم خورده، او دستور بستن شیرهای نفتی را صادر می کند تا لااقل بیش از این کشور به سبب بی تدبیری ها و سوء مدیریت های دولت فعلی و حاکمیت پشتیبان آن، ضرر و زیان نبیند و خسارت متحمل نشود.
حوزه های کلان تر اقتصادی به کنار؛ به همان حوزه نفت و گاز بپردازیم: آقای وزیر نفت اگر راست بگوید، اگر از تهاترهای شبیه به وطن فروشی خبر داشته باشد که دارد، اگر خبر واردات گندم آلوده هندی و اجناس بنجل چینی در ازای نفت صادراتی کشور را شنیده باشد که قاعدتا شنیده است، بالاتر از اینها اگر از بهای رو به نزول نفتی که ایران مجبور به فروش آن به چین و هند شده خبردار باشد که حتما هست و خود او مسئولش است، و اگر همین دیروز و همزمان با اظهارات تهدیدآمیزش از درخواست ترکیه برای کاهش قیمت گاز پیشنهادی ایران خبردار شده باشد که قاعدتا شده است؛ همین امروز شیرها را می بندد و فروش نفت و گاز را متوقف می کند تا لااقل در برابر تاریخ بیش از این شرمنده نباشد و نام او و همکارانش در ردیف وثوثق الدوله ها و حاج میرزا آقاسی ها قرار نگیرد.
توجه وزیر محترم نفت و عموم دلسوزان و علاقه مندان سرنوشت کشور را به مطالعه گزارشی جلب می کنیم که اتفاقا توسط یکی از معاونان وزیر نفت در دولت اول احمدی نژاد تهیه شده است؛ گزارشی که به تازگی از سوی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و به قلم اکبر ترکان منتشر شده و از این آدرس قابل دریافت است.
این گزارش که به مدیریت منابع نفتی و تامین مالی پروژه های نفتی اختصاص دارد، نشان می دهد که میزان درآمد نفتی کشور از زمان مظفرالدین شاه و دوران دارسی و پهلوی اول تا سال ۱۳۵۲، ۲۶ میلیارد دلار بوده است. بعد از تغییر قیمت نفت، در دوران ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ میزان درآمد حاصل از نفت به ۱۱۲ میلیارد دلار رسیده است که در نتیجه مجموع عوایدی حاصل از فروش نفت در سا ل های قبل از انقلاب ۱۳۹ میلیارد دلار بوده است.
طبق گزارش مرکز تحقیقات مجمع، درآمد حاصل از فروش نفت خام کشور در سال های اول انقلاب یعنی سال های ۶۰-۱۳۵۸ برابر ۳۵ میلیارد دلار، دولت آقای موسوی (دولت های سوم و چهارم) ۱۱۰ میلیارد دلار، در سال های ۷۶-۱۳۶۸ دولت آقای هاشمی (دولت های پنجم و ششم) ۱۴۱ میلیارد دلار و در دوره ۸۴-۱۳۷۶ دولت آقای خاتمی (دولت های هفتم و هشتم) ۱۵۷ میلیارد دلار بوده است
بر اساس این گزارش رسمی، مجموع درآمد حاصل از فروش نفت از اول انقلاب تا سال ۱۳۸۴، ۴۴۵ میلیارد دلار بوده است، حال آنکه طی ۷ سال از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۰ درآمد حاصل از فروش نفت ۵۳۱ میلیارد دلار بوده است، که اگر درآمدهای غیر نفتی را نیز به این رقم بیفزاییم، در مجموع تا سال ۱۳۹۰ دولت احمدی نژاد ۶۹۸ میلیارد دلار درآمد داشته است.
همچنین با احتساب متوسط درآمد سالانه نفتی کشور – که البته امسال به علت تحریم ها قدری کمتر شده – می توان حدس زد که دولت های نهم و دهم تاکنون نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار از محل فروش نفت عایدی داشته اند. وزیر نفت که کشورهای غربی را تهدید به توقف فروش نفت می کند، بهتر است ابتدا پاسخ دهد که دولت متبوعش این درآمد باورنکردنی را چه کرده و چه فایده ای از آن برای ملت کسب کرده است.
گزارش مذکور نشان می دهد که در سال های اخیر، حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد درآمدهای ارزی کشور از محل فروش نفت خام بوده است. این گزارش همچنین نشان می دهد که دولت احمدی نژاد از ۵۳۱ میلیارد دلار درآمد نفتی خود، ۴۸۳ میلیارد دلار را صرف واردات کرده است؛ که به طور متوسط ۸۳ درصد آنها کالاهای مصرفی و واسطه ای بوده و واردات آنها حتی سرمایه ای هم بر کشور نیفزوده است. نسبت کالاهای سرمایه ای از واردات از هم ۲۲٫۴ درصد در سال ۸۴ به ۱۴٫۳ درصد در سال ۹۰ کاهش یافته است. آیا همین چند رقم و مقایسه آنها و شرمندگی ناشی از آن، برای اینکه وزیر نفت بپذیرد باید شیرهای نفت را ببندد تا بیش از این منابع کشور و سرمایه های نسل ها هدر نرود؟
صفحه فیس بوک روزنامه کلمه
چنانچه در دریافت فایل مشکل دارید ابتدا بر روی لینک دانلود کلیک راست نمایید و از منوی باز شده گزینه "Save Link as" در مرورگر های فایرفاکس و کروم و "Save as target" در اینترنت اکسپلورر را انتخاب کنید.
مشکلات ناشی از محدودیت های ارز دولتی تمامی ندارد و در جدیدترین خبر از ضرر حداقل ۱۰ هزار تومانی شرکت های هواپیمایی در هر پرواز داخلی خبر می رسد که بر این اساس شرکت های هواپیمایی در حال مذاکره با مجلس و دولت برای افزایش صد درصدی نرخ بلیت هواپیما هستند.
رییس انجمن شرکتهای هواپیمایی گفته است: پیشنهاد افزایش صددرصدی نرخ بلیت را اعلام کردهایم و در حال حاضر در حال مذاکره با کمیسیون عمران مجلس و نیز دولت هستیم تا بتوانیم افزایش نرخ بلیت را عملیاتی سازیم.
سیدعبدالرضا موسوی به ایسنا گفت: پس از حذف تخصیص ارز دولتی به شرکتهای هواپیمایی این شرکتها در حال ضرردهی هستند و نمیتوانند نیازهای مالی خود را پاسخ دهند.
رییس انجمن شرکتهای هواپیمایی کشور افزود: از زمانی که ایرلاینها که هزینههای خود را که تماما به صورت ارزی پرداخت میشود، با ارز دولتی پرداخت میکنند در هر پرواز داخلی حداقل ۱۰ میلیون ضرر به شرکتهای هواپیمایی وارد میشود.
وی خاطر نشان کرد: در حال حاضر شرکتهای هواپیمایی همچون گذشته به فعالیت خود ادامه میدهند تا بتوانند در مذاکرات خود با دولت و مجلس به نتیجه برسند.
به گزارش ایسنا، پس از قطع تخصیص ارز دولتی به شرکتهای هواپیمایی این شرکتها برای تامین هزینههای خود درخواست آزادسازی نرخ بلیت و افزایش صددرصدی آن را مطرح کردند. بهطوری که کاپیتان حمیدرضا پهلوانی – رییس سازمان هواپیمایی کشور – کمتر از یک ماه پیش در جمع خبرنگاران از افزایش حداکثر ۵۰ درصدی نرخ بلیت خبر داد. هرچند شرکتهای هواپیمایی ۵۰ درصد را کافی نمیدانند و معتقدند افزایش نرخ ۵۰ درصدی نمیتواند به شرکتهای هواپیمایی کمک کند، اما هنوز تایید تکلیف همین میزان نیز انجام نشده است.
هفته گذشته قرار بود شورای عالی هواپیمایی کشور در این باره تصمیمگیری کند که به دلیل به حدنصاب نرسیدن اعضاء جلسه تشکیل نشد، اما موسوی رییس هواپیمایی کشور به ایسنا گفت: در روزهای آینده این شورا تشکیل میشود.
یکی از مسوولان سازمان حمایت از تولیدکنندگان و مصرفکنندگان گفته بود: درخواست افزایش ۵۰ درصدی نرخ بلیت از سوی سازمان هواپیمایی کشور به عنوان متولی امر به ما اعلام شده است و پس از بررسیهای لازم نتیجهگیری میکنیم اما هنوز تصمیمی بر این اساس گرفته نشده است.
براساس تازه ترین آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر روزانه ۱۰ نفر به دلیل مصرف مواد مخدر در کشور می میرند.
قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر با اعلام این خبر به نیاز سالانه ۲۸۸ میلیارد تومانی برای مبارزه با مواد مخدر اشاره کرده است.
طاها طاهری در حالی به ایرنا گفته امسال یکهزار و ۳۵۲ میلیارد ریال بودجه ستاد مبارزه با مواد مخدر است که نسبت به سال گذشته ۵۵ درصد افزایش یافته است که جزییاتی از عملکرد این سازمان در این زمینه مورد اشاره قرار نداده است.
او گفته است: بطور رسمی یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در کشور به صورت تفننی و دائم مواد مخدر مصرف می کنند.
با وجود این اظهار نظر کارشناسان نسبت به آمار ارایه شده از سوی مسوولان حکومت با تردید می نگرند و اعداد و ارقام واقعی را بیش از این می دانند.
قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر با بیان اینکه مساله هزینه های مقابله با مواد مخدر در ذهن برخی از دست اندرکاران کشور کوچک تلقی می شود، افزود: مساله مواد مخدر یکی از دغدغه های ستاد مبارزه با مواد مخدر است.
کلمه: یکی از ذخیره های فرهنگی ما از زمان های دور تا کنون، سفرنامه بوده و یکی از مرسوم ترین سفرنامه ها، سفرنامه های سفر حج است. سفرنامههای حج، گنجینههای پایانناپذیری از ادبیات و فرهنگ این مرز و بودم بوده اند که به کار شناخت بسیاری از ابعاد دینی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و تمدنی زیست تاریخی ایرانیان و مسلمانان می آیند، و می توانند هر کدام حال و هوای زمانه خود را به تصویر بکشند. از جمله سفرنامه های معروف حج که در فرهنگ ما ماندگار شده، می توان به سفرنامه ابن بطوطه، سفرنامه ابن جبیر، سفرنامه ابن رشید، سفرنامه بکری، سفرنامه ناصری، حدیث قافله ها، سفرنامه حاج علیخان اعتمادالسلطنه و … اشاره کرد.
در دوران معاصر نیز در رأس همه سفرنامه های حج، می توان به خسی در میقات جلال آل احمد و کتاب حج دکتر شریعتی اشاره کرد که به دلیل شهرت نویسندگان و همچنین نوع ادبیاتشان از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. شریعتی در کتاب حج خود همهی زیباییهای سرزمین مکه و جلوههایی از خانهی کعبه را به زیبایی و با بیانی معنوی به مخاطبان امروزین نشان داده و جلال آل احمد نیز در سفرنامهی خود مسائل اجتماعی را با طنزی پنهان بیان کرده است.
آنچه در زیر می خوانید، سفرنامه دیگری درباره سفر معنوی حج است؛ که به قلم سید علیرضا بهشتی شیرازی نگاشته شده. او مشاور میرحسین موسوی و زندانی سیاسی بند ۳۵۰ اوین است، از شاگردان عارف فقید مرحوم اسماعیل دولابی و نیز دبیر هیات دولت در زمان نخست وزیری میرحسین. این سفرنامه حاصل سفر علیرضا بهشتی شیرازی در سال ۱۳۶۱ به مکه مکرمه است که متن آن پیش از این هم در کتاب فصل قاموس، دفتر دوم، شماره بهار ۱۳۶۲ به چاپ رسیده است.
او در این سفرنامه، جزئیاتی از لحظه لحظه ی سفر خود را شرح می دهد؛ از زمانی که سوار هواپیما می شوند و نحوه برخورد میهمانداران و مسافران تا حرف ها و غرولندهایشان. او از میقات می گوید، هم از سختی های راه و هم از لحظات معنوی: " آسمانی کم ستاره، با ماهی در میان. دشتی پست و بلند و بوتههایی در هر سو، تپهای کوتاه و بر روی آن یک چهاردیواری سفید. اضطرابی همه جا گیر. همهمهای وصفناپذیر. تنهایی، غربت، نوعی سکوت پرزمزمه، نوعی بیچارگی عمیق؛ اینجا را «جُحفه» میگویند." در این سفرنامه گر میگری وقتی میگوید: «خدایا آمدم» و بعد «لبیکی» و بعد «اللهم لبیک».
بسیار دیده شده که وقتی زندانیان سیاسی از حبس خلاص می شود، دوستان و نزدیکان به آنها «حجکم مقبول» می گویند؛ که طنزی در آن نهفته است و حقیقتی، و حقیقتش این است که زندان و به خصوص سلول انفرادی هم برای حق طلبانی که به جرم فعالیت سیاسی به زندان افتاده اند، به مانند حج است. اکنون علیرضا بهشتی در این حبس حج گونه است و ما می خواهیم با او در سفر حجی که سه دهه قبل سفرنامه اش را نوشته، همراه شویم.
این سفرنامه پیش از این در هفت قسمت در سایت کلمه منتشر شد و حالا در اینجا متن کامل آن یکجا در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد:
سفر به قبله
سید علیرضا بهشتی (شیرازی)
بسمالله الرحمن الرحیم
در هواپیما هستیم. نقص فنی، یک ساعت تأخیر، هوای گرم و … دنیایی است. مهماندارها انگار خیلی حسرت پرواز تهران ـ لندن را میخورند. اصلاً حوصله ندارند. همچو حرف میزنند که انگار سر کلاس کودکستان هستند و باید به یک مشت بچه شرور و کودن نشستن روی صندلی را یاد بدهند. آن هم صندلی «اتود» شده یک هواپیما … به هر حال دنیایی است. مهماندارهای زن وقتی راه میروند انگاری که فریاد میزنند: گیر عجیب املهایی افتادیم. مردها هم به طرزی دیگر همین را میگویند. در عوض به جای همه این تلخیها همسفرهامان باصفا هستند.
یک روحانی، تازه که سوار شده بود رفت جلو. گفت میخواهم مقداری در مورد مسئله قدس توضیح بدهم که صدای غُرغُر مهماندارها درآمد.
باانصافترهایشان روترش کردند، بقیه زیر لب چیزکی گفتند و یکی هم با لحنی که بهتر میدانید اعتراض کرد: حاجآقا انگار خیلی عجله دارید. بندهخدا آقای روحانی گویا در طول سالها از قبیل این صحنهها خیلی دیده بود که با مهارتی ویژه ساکت شد و هیچ نگفت.
اما در این یک ساعت تأخیر و انتظار اگر از سکههای قدس نگویند، آخر چه بگویند؟
مهماندارها که بداخلاقی میکنند مسافرین آن را به حساب رویه معمول میگذارند. آخر در تاکسی که سوار میشوی راننده حق بدخلقیهایی از این قبیل را دارد، چرا در هواپیما که خیلی بزرگتر است مهماندارها این حق را نداشته باشند!؟
پیرمردی پشت سر من نشسته است، میگوید آخر برای همه این بار اول است؛ اگر ارتباط کیک یزدی و سینه مرغ را نمیفهمند و در سینی غذا دنبال پلو میگردند دفعه اول است. در هر حال مسافرین همه خود را بدهکار میدانند و مهماندارها طلبکار.
یادش بخیر آن دفعه که از فرنگ برمیگشتیم همین خانمها و آقایان هواپیمایی چقدر مؤدب بودند؛ همین دو سال پیش را میگویم، همهاش لبخند میزدند، اینقدر برای آدم چای و نوشابه و غذا میآوردند که آدم کلافه میشد، یادش بخیر….!
به هر حال از حق هم نمیتوان گذشت کسانی که یک عمر با آدمهای شیک که هر کدام حداقل یک زبان خارجی میدانند سروکار داشتهاند را ول کنند و بیایند وسط یک مشت زن چادری و مرد ریشو که هی میخواهند صلوات بفرستند، راستی که ظلم است.
یکی از مهماندارها آدم جالبی است. تازه که وارد هواپیما شده بودیم هر یک دوری که از جلو صندلی ما رد میشد با لحنی آمرانه میگفت صلوات. با ریش تراشیده (دو تیغه) و کراوات، فرمان صلوات میداد. دو سه بار که این کار را تکرار کرد انگار خودش هم فهمید که بهش نمیآید، شروع کرد به بداخلاقی. به بغل دستی ما گفت آب میخواهید، گفت آره ولی میترسم بگم. یارو از کوره در رفت «شما همهاش خودتان را میخواهید، اصلاً فکر دیگران نیستید» و بعد سه چهار بار انگار که دیگر کلمه و جمله مناسبی برای ابراز در چنته نداشته باشد گفت «اصلاً فکر دیگران نیستید». بغل دستی ما خندهای کرد، نمیدانم از کدام رو شاید برای خالی نبودن عریضه. در هر حال او هم تصور کرده بود که اینطور صحبت کردن نوعی رسم بینالمللی است.
مهماندار دیگری هم هست که آدم خوبی است. نیم ساعت پیش توی راهروهای هواپیما راه افتاده بود طرز بستن کمربند را یاد همه میداد. میگفت حتماً یاد بگیرید، خیلی مهم است. خیلی مهم است، خیلی مهم …!
آن روحانی که اول وارد شدن به هواپیما میخواست برای مسافران صحبت کند بالاخره بلند شد. مطالب بسیار دقیقی را میگوید، میگوید اگر میخواهید با مشکل و تلخی روبرو نشوید زود رفیق بشید. بد سفری نکنید. میگوید ناخنهای پا را حتماً بگیرید زیرا در حین طواف به پاشنه مردم میخورد و آنها را زخمی میکند (زخم زدن به دیگران به دَرَک) خودتان نجس میشوید و طوافتان اشکال پیدا میکند. میگوید رعایت ضعیفان را بکنید و … حرفهای مهمی میزند، خوب است بشنوم، نوشتن بماند برای فرصتی دیگر …
صحبت بر سر این بود که آنجا (یعنی در مکه و مدینه) حجاج «خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» را به عربی بگویند که بر سر مکسور یا مفتوح بودن ف «احفظ» بحث در گرفت و صحبت به اینجا رسید که یک بار بر سر املاء قورمه که آیا با غین است یا با قاف بحث بود که مؤمنی پیدا شد و گفت با هیچکدام با سبزی و گوشت. مثال خوبی بود لیکن به هر حال احفظ یا باید مکسور باشد و یا مفتوح. انسانهای جالبی هستند در این دور و بر، همه با صفا. آدم یاد پروازهای تهران فرنگ که میافتد با خود میگوید بداخلاقی مهماندارها به صفای حاجیها میارزد. یکی اصرار دارد که حتماً خود او به مابقی آب بدهد، دیگری یک کیسه گز آورده است تا حجاج شیرینکام باشند. آن روحانی کاروان مسئله میگوید. یکی از مهماندارها انگار که به این همه پاکدلی غبطه میخورد، آمده است به روحانی کاروان میگوید که وضو گرفتن در دستشویی هواپیما درست نیست، ترشح میکند، مستراح هم که به کلی خارجکی است و به کلی خراب.
دیگری میگوید آقاجان پسته، آجیل، گز دارید روغن ریخته را نذر امامزاده کنید، همه اینها را در فرودگاه جده میگیرند و دور میریزند، خیر پدر و مادرتان همین الان آن را به حاجیها بدهید.
و دیگری سکه قدس پخش میکند، به هر کس ۵ تا، بعد ۲ تایش را میگیرد تا به همه برسد…
یکی در آن پشت سر روضه میخواند، دیگری میگرید و آنکه مهماندار است چه احساس بیگانگی عمیقی دارد.
بلندگوی هواپیما شده است مرجع دستورالعملهای اکید نظامی: آقایان و خانمها، الان غذا را در بستهبندیهای از پیش تهیه شده میآورند و آن را که خوردید خوب جمع کنید. دقت کنید که حتماً کش دورش را بیندازید…
ساده حاجیهای همسفر ما که مثل بچههای کلاس اولی همه این حرفها را گوش میکنند، حتماً تصور میکنند که اگر کش را برای بستن احرامشان بردارند، ممکن است هواپیما سقوط کند.
پشت بلندگو حرف بر سر کش بود و در میان مسافران حرف از ضرورت توجه به نکات معروضه که نزدیک بود از کوره در بروم. با خود گفتم سرم هم اگر برود کش را نخواهم انداخت. اینکه نشد کار، اینها زوار خانه خدا هستند. با خود گفتم که حتماً خواهد آمد و خواهد گفت کش را گم کردی و خواهم گفت خیر، شما باید به انسان مترقی مثل من حق بدهید که از گرایشات ارتجاعیِ کش بیزاری جوید و حساب خود را از دیگران سوا کند. لیکن گویا وقت جمع کردن غذا یارو از چهرهام فهمید. سرش را زیر انداخت و رفت. در عوض تلافیاش را سر حاجی دیگری درآورد، مرد جاافتادهای بود و با هزار زحمت خواست به طرف بفهماند که ما این کشها را برای بستن حولهای که روی دوش میاندازند احتیاج داریم. یک سنگ لای حوله میگذاریم، یک پیچ بهش میدهیم و بعد کش را دورش محکم میکنیم. لیکن مخاطب که علاقهای به شنیدن نداشت، انگار که بخششی بزرگ کرده باشد و انگاری که بگوید «آقای ۴۵ ساله این بچه بازیها از شما بعید است» باشدی گفت و رفت.
نمیدانم این مهماندارها را چه میشود. حتماً درد بر سر اختلاف فرهنگی است و الا نباید ذاتاً اینگونه که من گفتم باشند.
* * *
میخواهم از میقات بگویم، لیکن پیش از آن از کمی قبلتر …
راه دراز، تن کوفته، صندلیهای به هم تپیده اتوبوس، اجازه نفس کشیدن به لنگهای دراز نمیدهند. ترمزهای مکرر خصومتی کهنه با زانوها دارند، لیکن راه میقات است و خواب سنگین همه را جبران خواهد کرد. نمیدانم در راه چه گذشت. همه را خواب دیدم. فقط شنیدم که نیمهشب چند اتوبوس در راه ماندند. یک بار بیدار شدم. بحث همگانی بر سر ضرورت هل دادن اتوبوس بود. با خود گفتم از هیکلت خجالت بکش. وخیز! که قبل از تصمیمی قطعی مثل نعش افتادم و باز خوابیدم.
بگذریم. گویا به همسفریها خیلی بد گذشت لیکن از خواب من چیزی زیاد نیامد که در آن بدی شریک شوم.
شاید فلسفهای است در رنج همسفریها و خواب سنگین من. شاید به این خاطر که آنها جرعهای از آنچه پیش از دعوت به این مهمانی سالها چشیده بودند را مینوشیدند و من هم به همچین جرعهای از رنج مستمر و جرعهای از یک غفلت طولانی.
و بگذریم. گویا نمیتوان بر سر این جزئیات اینقدر صبر کرد، بالاخره باید به میقات رسید.
آسمانی کم ستاره، با ماهی در میان. دشتی پست و بلند و بوتههایی در هر سو، تپهای کوتاه و بر روی آن یک چهاردیواری سفید. اضطرابی همه جا گیر. همهمهای وصفناپذیر. تنهایی، غربت، نوعی سکوت پرزمزمه، نوعی بیچارگی عمیق؛ اینجا را «جُحفه» میگویند. نمیدانم این بیابان را چه میشود که به صحرای محشر میماند. اصلاً گویی در این سرزمین همه دشتها قرابتی با صحرای مزبور دارند. نمیدانم این مسجد را چه کسی ساخته جز سقفی نیمه و منارههایی بیمؤذن و حیاطی بیخادم هیچ ندارد. نمیدانم این دو عرب ابریق به دست چند ساعت منتظر ما ماندهاند تا آبی بفروشند. نمیدانم چه باید کرد. کجا باید رفت، این سو رفتن، آن سو رفتن، سرگردانی اینجا کار همه است. یکی اشک میریزد نمیدانم برای چه، یکی میگوید زود باشید و ولولهای به جمعیت میاندازد. یکی به یاد نزدیکی سحر است. یکی به دست دیگران نگاه میکند. نکند فکر تقلب در سر دارد. یکی نماز تحیت میخواند و تازه در اولین قدم از آنچه سالها آرزویش را داشته …!
با چه اصراری به سجده میرود. دیگری از خود میپرسد آیا میقات که میگفتند همین بود. دیگری مشغول طهارت گرفتن است و وضو، دیگری لباسها را میکَنَد و از این و آن، طرز بستن احرام را میپرسد و دیگری میترسد که خوابآلودگی به قطرهای از شراب نابی که هنوز آن را نچشیده است فرصت ترشح ندهد و بعد غُبنی همیشگی.
در مسجد مداح کاروان ما دعا را شروع کرده است و اشکی است که از یکی دو چشم میریزد و بعد چشمان دیگر. مداح کاروان ما با صدایی شکسته، با لحن و مهارتی خاص میگوید: «خدایا … آمدم». افسوس که لحنش را نمیشود نوشت. جان آدم گُر میگیرد وقتی میگوید: «خدایا آمدم» و بعد «لبیکی» و بعد «اللهم لبیک».
همه احرام بستهاند. سفیدیهای متحرکی در زیر ماهتاب. رختها را در چمدان دفن کنید. به یاد چرک سالیانه رسوب کرده در آنها آهسته و زمزمهگر … وردی. به یاد آنچه نباید میگذشت، انابهای و به یاد راهی که در پیش است لبیک.
اینجا جُحفه است و کمی آن سوتر «غدیر خم». اینجا جُحفه است؛ شهری که چهارده قرن پیش او را سیل برد. سرزمینی اگرچه مبارک لیکن بلازده. اینجا جُحفه است. لشگرگاه رسول خداوند(ص) در فتح مکه.
این تپهماهورهای پست و خرد عجب تاریخی دارند. نخستین برگ از آن حاوی دعای محمد(ص):
«خداوندا بلا را از مدینه بردار و بر جُحفه نازل کن». این را روحانی کاروانمان میگفت. وقتی که مهاجرین به مدینه آمدند بسیار تب و لرز میکردند. رسول خداوند چنین دعا نمود و پس از آن دیگر هیچکس در اینجا نماند و اگر ماند از بلا ایمن نشد. بیماری، درد و رنجی که گویا جانوران را نیز از این سرزمین متواری کرده است و تنها حاجیان را به خود میخواند.
میگویند زمانی در اینجا شهرکی کوچک بود همانگونه که گفتم. لیکن پس از فتح مکه، پس از تشریع سنت حج، سیلی خانمانبرانداز آمد و از آن به یادگار هیچ نماند و بعد از آن جز مسجدی سفید بر بلندی مشرف گویا هیچ چیز از هیچ کس به یادگار نماند. نه حتی جاده آبرومندی که او را بشناسندش و نه حتی دیوار کوتاهی که عثمانیها بر جوار غدیر هم کشیده بودند.
اینجا جُحفه است؛ میقاتگاهی در بطن بلادیدگی. سرزمینی بیآلایش، بیهیچ چیز جز مسجدی …
* * *
از میقات که برمیگشتیم با خود عهد کردم که این چند ساعت را دیگر نخوابم. لیکن در میانه عهد و قرار بود که باز چرتم برد. دیدم سمت راستِ کوره راهی که از آن باز میگشتیم را تا افق یکسره فرشی بهتر از آنچه در مدائن بود پوشانده است و دو پسرک سفیدپوش سیاهپوست (یا شاید لباسشان به رنگی دیگر بود و اکنون به یاد ندارم) تابلویی به دست، جلو قارقارک رهگذر را میگیرند. «الصلوة الصوة»
* * *
بعد از نماز، باز در میانه عهد و قرار برای بیدار ماندن مثل نعشی افتادم؛ خوابم برد. قابل عرض چیزی ندارم جز اینکه زانوی من مثل بچهننههایی کتک خورده هر وقت با پشتی صندلی جلو حرفش میشود، چقُلیکنان آدم را بیدار میکند، هر چقدر هم که بیمحلی کنی فایده ندارد.
و جز آنکه در میانه راه میقات و مکه کوههایی را خرده سنگهای سیاه (خرده سنگ که چه عرض کنم تکه سنگ) یکسره پوشانده است. از دور که نگاه میکنی هیبت جنگلی از درختان کوتاهقد را دارند یا پوشش سبزی از بوتههای بلند.
من انگشت به دهانم که این سنگهای شکست خورده چگونه به اینجا آمدهاند، نه تخته سنگی در میان آنها نه خاک مرطوبی و یا حتی خشکی؛ گویی بارانوار از آسمان نازل شده باشند، آنجا که جاده سینه کوه را بریده خوب معلوم است که این پوشش گسترده در هیچ جا بیش از چند متر قطر ندارد. در زیر مخلوط رُس و رَمَل است، مثل آنچه در خوزستان یافت میشود.
این تکه سنگهای سیاه آیا دل دنیاجوی حاجیان این ۱۴۰۰ ساله است که در این وادی جا مانده یا چیزی دیگر!
جنس آنها به همان سنگی میماند که با آن بیت عتیق را ساختهاند. خدایا این چه کنایهای است؟
شاید این سنگهای نیمتراشخورده مصالح تمام صومعهها و کنشتهای زمینند که به اینجا آورده شدند تا از میانشان بهترینها برای خانه خدا انتخاب شود و ابراهیم(ع) هیچ یک را انتخاب نکرد … فرسخها آنطرفتر از آنها تبری جست و دیوارهای بیت را بالا برد.
این سنگها را بدون شک، فلسفهای است. شاید لبه تیز آنها مأموریت داشته است که پاهای برهنه حاجیان را بیازارد. شاید چهره سوختهشان باید یادی سوزان را در ذهنها زنده کند. شاید این سنگها سنگری هستند تا خاک نرم این کوههای کوتاه هر ذیحجه احرام نبندد و همراه کاروانهای رهگذر به مکه کوچ نکند. یا شاید این پوشش مشکی، آیینهای تمامنماست و اسباب سرافکندگی.
* * *
قدر احرامم را ندانستم. عجب چیزی است این دو تکه پارچه سفید؛ یاد وقتی که بر تنم بود بخیر، اولین بار با آن پا به حرم گذاشتم.
پدرم در تهران چند نصیحتم کرد. اول آنکه وقتی نخستین بار نگاهت به حرم افتاد هر چه میخواهی بخواه، خدا میدهد. صحت این صحبت را از روحانی کاروانمان هم پرسیدم. کمی سرسنگین جوابم را داد گویا دوست نداشت که دهان باز کند، بالاخره مُقُر آمد «به شرط آنکه از انتهای جان بخواهی».
در چند روز اول سفرمان همهاش در فکر این بودم که چه باید خواست. وارد حرم هم که شدم مدام سرم پایین بود. میترسیدم نگاهم به خانه بیافتد و آنچه که باید را نخواسته باشم. فکر میکنم که بالاخره آنچه از آن میترسیدم سرم آمد و از قرار مغبون شدم. هنوز نمیدانم که آیا معنی از انتهای جان خواستن را در آن روز و در آن لباس فهمیدم یا نه و نمیدانم آیا خیر خود را خواستم یا نه؛ چه سرگردانی و اضطرابی بود.
و نخستین بار در لفافه آن دو پارچه سفید بر روی سنگهای صحن نشستم، یادش بخیر. یادم افتاد سنگی که زیر پا است از چقدر بلور همآشنا تشکیل شده! شاید چند میلیون، شاید بیشتر. پرسیدم هر بلور از چند میلیون ذره و هر ذره از چند میلیون (اصطلاح قناص فرنگیاش را بگویم) مولکول و این مسجد از چند سنگ و چند بلور و چند ذره و تشکیل شده است؟ وه که چه عظمتی و این شهر از ده بتون چند میلیون اتم و این دشت و این کوه و این آسمان بلند و این هوای لطیف و این آب زلال و این دره عمیق و عمیقتر از آن این اقشار به هم کوفته زمین؟ این دانه تسبیح که در دست من است از چند جزء انفکاکناپذیر تشکیل شده است؟ سر این رشته را بگیر و تا همه جای زمین. زمین در برابر آسمانی که آن شب بر بلندی کوههای باختران و یا آن شب دیگر در کرمان دیدم چه بسا همان ذره را میماند در برابر زمین. و چه بسا آنچه میبینیم در برابر آنچه این آسمان غرقِ ستاره جزیی از آن است، باز آن ذره را بماند در برابر زمین و چه بسا که این داستان تا قیامت ادامه پیدا کند…
وه که چه عظمتی، وه که چه شکوهی و چه هیاهویی!!!
یادم افتاد که خداوند، تکتک ذرات مستغرق در این عظمت را از الکترونی که اهل طواف بر گرد هسته است و مدام میگردد، تا مولکولی که در فضای پر ازدحام قلب این دانه تسبیح، بین صفا و مروهای معلوم، حاجتمندتر از هاجر و مدهوشتر از مستی که در سحری از میخانه برمیگردد سعی میکند. خداوند همه را میشناسد؛ به اسم و رسم و سابقه و لاحقه، همه را میشناسد.
شوخی نیست! از دیواری که پیش روی ما است تا فرشی که زیر پا، تا ذرات لطیف هوا تا بینهایت که در هر جهت بروید، هر چه هست، هر کجا هست، هر گونه که هست خداوند او را خوب میشناسد و به یاد او است و هر چه هست از ذرات ناآرام این دیوار گرفته تا ذرات ناآرام انتهای این جلال لایتناهی همه به یاد او هستند.
وه که چه آسمان بلندی، وه چه زمین وسیعی، وه که چه عظمتی! چه شکوهی! وه که چه هیاهویی!
و یادم افتاد که هر چه هست ذکر خداوند را میگوید و تسبیح او را، الکترونی تنها بر مداری معلوم میگردد و میگوید سبحانالله و چه گفتی از انتهای جان! و مولکولی غریب در غلغلهای که پس از میلیاردها سال هنوز با او ناآشناست، مسیر خود را گم کرده است و میگوید سبحانالله. به او تنه میزنند انگار نه انگار. گوشهای میافتد. انگار نه انگار، باز میگوید. کار همپالگیهای او هم تنها همین است. مولکولهای این دانه تسبیح چه یکپارچه، چه زیبا، چه عاشقانه و چه یک دست، فریاد میزنند سبحانالله. ذرات دیوار از یکدیگر سبقت میگیرند. دستها دم گوش همه فریاد میزنند سبحانالله.
چه هرولهای است اینجا! چه قدر فریاد! گویی ذراتِ همه چیز میخواهند از سر عشقی مفرط از هم بپاشند. چه صحنهای!
سر این رشته را بگیر و برو تا اقطار آسمانها. آبشاری که ذکر میگوید. دانهای که از خاک سر درمیآورد. بادی که از سر شور میوزد، کوهی که پس از تسبیح گفته است در پوست خود نمیگنجد، توده گداختهای که در قلب زمین است و ذرهذرهاش صبح تا شب اللهاکبر میگوید.
سر این رشته را بگیر و برو تا اقطار آسمانها. زمینی که با همه عظمتش جز ذرهای کوچک نیست. کارش چیست؟ رقصی جاودانه بر مداری معین؟ تنریهی دیرینه و ابدی و خورشید که سینه خود را میدرد و از بس سر به سجده گذاشته است نورِ چهرهاش پوست را میسوزاند و ماهی که جیرهخوار خوان اوست و باز چهرهای نورانی و ستارگانی که شمارشان نتوان کرد. همه تکبهتک تسبیحگو، با تمام وجود، با هر ذره خود تسبیحگو و آسمان بیانتهایی که یکپارچه عشق است و یکپارچه ذکر و هیاهو.
و خدایی که به یاد هر کس است که به یاد اوست، به یاد تمام ذراتِ مُهر سجاده من و به یاد تمام ذرات تمام شنهای تمام بیابانهای تمام سیارات تمام منظومههای همه کهکشانهای جهان و به یاد همه چیز اگر چه کوچکتر از الکترونی طائف.
* * *
به دستم نگاه میکنم. ای شیء موزون تو از کجا آمدهای؟ چه کسی مویرگها را با این مهارت در زیر پوست تو کشید؟ و شریانهای متورم را؟ با شما هستم ای خطوط به هم پیچیده کف دست! تاکنون کجا بودید؟ ای موهای قد و نیم قد، با چه ظرافتی از سطح ساعد سرزدهاید! ای دست، تو را به جای نمیآورم! از کِی با من بودهای؟ چگونه تا اینجا آمدهای؟ من از تو هیچ نمیدانم. احساس غربت، وصف نکردنی است. بیگانگی با بندهای پا، با استخوانهای ساق. راستی از کجا آمدهاند؟ فشار خون من چند است. چند گلبول سفید در رگهای این بدن کشیک میدهند؟ چند رشته مو بر این پوست روییدهاند؟ من که نمیدانم. ضربان قلب من چند است؟ چقدر عجیب که این بدن مال من است و من از او هیچ نمیدانم! اصلاً انگار او بیخود میرود و من بیخود. اصلاً انگار او را نمیشناسم، بجا نمیآورم. از کجا آمده است؟ چرا اینگونه تا همه جا مرا تعقیب میکند؟ هیچ نمیدانم!
و میترسم سؤال کنم، میترسم بگوید تو را چه کسی به من ضمیمه کرد؟ اگر اینگونه بپرسد راستی چه جوابی دارم؟
عین همین تعجب، عین همین حیرت گویی از دیوار بیت نیز موج میزند. ذرهذرههای سنگ با یکدیگر غریبی میکنند و خانه با ذرهذره آنها. آهای! شما از کجا آمدهاید؟ چه کسی شما را اینگونه خاکستری کرد؟ چه کسی است که نمیگذارد شما از هم بپاشید؟ چه کسی گفته است که سنگ باید روی سنگ بند بگیرد؟ اصلاً چه کسی فرمان داد که ذرات برای ابد یکدیگر را در آغوش داشته باشند؟ گویا این خانه هم پاسخ این سؤالها را نمیداند! یا میداند و خود را به نادانی میزند تا بر سرگردانی من اضافه کند؟
سنگ زیر پا نیز همین حدیث را روایت میکند، گویی که اگر این مدت را در مقابل فشار پاهای من ایستادگی کرده است نه از آن روست که خود میخواهد بلکه اینگونه فرمان دادهاند و اساساً نه از آن رو که خود چیزیست، بلکه چون گفتهاند باش و اینگونه باش. مُهر سجاده گرد است اما نه از آن روز که هست، نه از آن روز که از خود وجودی دارد. بلکه گویا تبلور یک «کُن» است و «کن که نک».
نمیدانم که آیا منظورم را میفهمید؟ به هر حال من دیگر قدرت تعمیق بحث را ندارم. تکرار میکنم. الکترون مُطوّف گویا و از قرار که خود هیچ نیست. تنها تجسم یک کلمه: «باش». آنقدر ریز باش که به چشم نیایی و آنقدر نستوه که از ازل تا ابد گرد هسته با شتابی که هرگز از آن کاسته نشود بگردی و آنقدر عابد که یک لحظهات بی سبحاناله نگذرد.
و خاک گویا که هیچ نیست. تنها اجرای دقیق یک امر؛ «باش»، پاک باش و پرافتخار باش و ایستگاه پسندیده پیشانی، زخمی مهربان برای رویش دانه، بَلاکِش دوران و لگدکوب هر نامرد و جزای چشمان عبرتناپذیر در روز تند باد باش.
داستان حیاتِ کوه نیز گویا جز این نیست و داستان وجود زمین نیز و قصه حرکت کهنه آب در بستر رودخانه و موج بر سطح دریا بر متن سیاره و سیاره در کنج غریبی از آسمان.
گویا هیچ چیز، هیچ چیز نیست مگر فرمانی تخطیناپذیر؛ «باش». ساق نازک کبریت از ده بتوان چند میلیون «باش» تشکیل شده است و فرش زیر پا از چند؟ مصدر این فرمان چه عظمتی را در هر لحظه به نمایش میگذارد. و این خاک خوب و این درخت تناور و این باغ مصفا و این کوه مغرور با این صخره آفتاب سوخته از چند؟ این سیاره با تمام وسعتش و با همه کوچکیاش در برابر هستی و این آسمان بلند و چراغهای بالای سر (ستارگان دوردست را میگویم) و این هستی بیانتها از ده بتوان چند هزار هزار هزار میلیارد «باش» … از چند جزء انفکاکناپذیر که هیچ یک هیچ، نیستند مگر تبلور یک کلمه تشکیل شده است. مصدر این فرمان چه شکوهی را به رخ میکشد و تازه کلمهها که یکی نیستند.
* * *
سؤالی دارم. آن را از زبان ناآلوده و نطق سفید و دو تکه احرام نقل میکنم: در لحظهای که کائنات با تمام بزرگیشان هیچ نیستند «من» کیستم؟ من، نیستم!
در لحظهای که تمام آسمانها و زمین چون کف سطح سیل، نیست میشوند من کیستم؟ من، نیستم!
راستی که این دو تکه پارچه سفید با چه هیمنهای ترکیب «م» و «ن» را به هم میزنند و امکانپذیر میکنند.
* * *
آخر به حضور دائمی خداوند در همه چیز یک لحظه نگاه کن! ببین که هیچ چیز جز یک «باش» نیست!
ساقه گل نحیف باش و سبز! و ای تیغ، بر پیکر او با زمختی تمام بروی! و ای آوند از لابلای این ظرافت راه خود را پیدا کن و ای برگ قبله تو آفتاب باد و ای سایه از صبح تا شام به سجده بیافت.
ای گل لطیف باش؛ قرمز، سفید، بنفش. بگذار برگ طلح هر چه میخواهد بزرگ شود، تو ای برگ سدر ریز بمان، کاکتوس به اندازه کافی خشونت دارد! تو ای گل میمون با نرمی بر خود بپیچ، پروانه بیا تا بالت را نقاشی کنم، لکههای زرد و سیاه، با ترکیبی که چشم را خیره کند بر این سطح نازک نقش ببندید و هر چه قدر که برگهای خرما متواضعند، تنههایشان سرافراز باد!!!
و ای کوه دماوند تو قد بکش، و ای دشت خوزستان تو به خاک بیفت. ای آب هر وقت که گفتم بجوش و بیا. ای آتش هر وقت گفتم بسوزان.
ای ذرههای خاک، ای دانههای شن، ای تک به تک هستههای منقبض، باشید و اینگونه باشید …
ای گوسفند تو پروار، ای اسب تو چابک، ای فیل تو قُلدُر، ای شیر تو درنده، ای مورچه تو حقیر، ای درخت تو بارور، ای آب تو پاک، ای نمک تو شور، ای زمین تو یک مسجد، ای ذرهذره هستی تسبیحگو باشید …
* * *
عظمتی که وصف کردنی نیست را آخر یک لحظه نگاه کن، دریا را نگاهی، ذرهذرههای پراکنده او با کدام طشر به یکدیگر پناه آوردهاند؟ دشت را نگاه کن، هوا را، ابر را، باد را و کوه را.
آخر زمین را نگاه کن، آخر آسمان را بنگر که از ده به توان چند میلیارد کلمه تشکیل شده است و آسمان را که چه شکوهی دارد. از این سو تا آن سویش را تا به حال پرهای کدام فرشته پیموده است؟ هیچ یک! از این سو تا آن سویش تا به حال کدام ذره خود را در سر حد هستی و نیستی یافته است، هیچ یک! از این سو تا آن سویش، چه جلال پایداری! چه عظمت بیپایانی! و چه حقارتی در برابر خداوند دارد این آسمان! چه خضوعی! حقارت و خضوع چیست!؟ اصلاً هیچ، به معنی دقیق کلمه هیچ است …
* * *
یک لحظه یادم آمد، او که این عظمت بیپایان در برابر او هیچ است دارد مرا نگاه میکند. سجده واجب شد. او در طول سالهای دراز همواره مرا نگاه میکرده است. وقتی که داشتم آن بنده خدا را مسخره میکردم. آن زمان که باد به غبغب، سینه به جلو، سر به آسمان داشتم راه میرفتم. آن وقت که زمین از دست نعرههای «انا رجلٌ» من به استغاثه آمده بود. از ازل تا ابد شرمندگی، پیش از این چهها کردهام! چه زود همه فراموشم شد …
و خجالت از همین و عتاب چشمان مراقب آن تنها جلالتمند چه زود فراموشم شد. تنها یک لحظه باقی بود و بعد فخری … عصاره او آنکه من موضوع نگاه آن کسی هستم که تمام هستی در برابر او هیچ است. راستی که چه افتخاری، تنها افسوس آن که جز همانکس، چیزی باقی نمانده بود که این فخر را با او به بیع و شراء بگذارم.
راستی که چه افتخاری. بالاخره چهره مشروع سرفرازی را پیدا کرده بودم. موضوع نگاه بودن چیست. من آن کسی هستم که آن تنها جلالتمند آفریدستم (بر وزن من آنم که رستم بود پهلون – اگرچه قافیه بسیار نارساست). نتوانستم طاقت بیاورم. باید این فخر به فروش میرسید. خواستم دور و بر را نگاه کنم. خواستم دست از پا خطا کنم که غوغای حرم به داد رسید. همه آنهایی که در مسجد بیتوته کرده بودند گویی فریادشان همین بود و بدتر از آن انگار که این ادعای همه ذرات مسجد بود و بعد تمام هستی …، پس گفتم چقدر حقیر و غریبم، بیکسم، چقدر سادهاندیشم من!
کفهای دست با حجرالاسود مصافحه میکنند. هر ذره از این و هر ذره از آن به یکدیگر سلام میدهند.
- سلام علیکم. هیچ میدانید، من مخلوق خدا هستم.
- آه. من هم!
کوههای مکه چه هیبتی دارند. زیاد مرتفع نیستند ولیکن با همان قد و قوارهشان، با آن سطح ناموزون سنگی چه حماسههایی هستند. مقداری به سربازان اشکانی میمانند، از آنهایی که دَمِ درِ پادگانها، مجسمهشان را میگذارند. شاید اینها از قداست مکه پاسداری میکنند. نه، یک رشته و هر کدام تک به تک در گوشهای ایستادهاند. آرایش نظامیشان حرف ندارد!
هیبت واقعی کوههای مکه را باید کمی بعد از سحر دید؛ وقتی که چراغ خانههای دامنه همه خاموش است و از قلههای متفرق، جز سایهای غولپیکر پیدا نیست.
سینهای ستبر، ستیغی سرکش، سروی سنگی که ریشه در مرز زمین دارد. نمیدانم شاخ و برگ درخت از کدام طبقه خاک شروع میشود. آخر تنها کاکل او سر بیرون آورده. آن هم قطعاً به دلیلی، شاید برای آنکه فرودگاه مناسبی برای جبرئیل باشد، برای آنکه غار حراء را از ابر قله همین تخته سنگ عظیم حفر کنند.
شهر مکه هر گوشهای داستانی است و هر کنج حرم قصهای طولانی. یک گوشه جوانی دارد قرآن میخواند. آن طرفتر پیرمردی در حال نماز، یک پاکستانی کنار ستونی خوابیده است. یک روحانی هندی در صحن مسجد موعظه میکند؛ زبانش را نمیفهمم، گویا دارد فلسفه حج را میگوید و چقدر به مرحوم صدوقی میماند.
آنطرفتر ایرانیها پشت حجر اسماعیل نشستهاند و غبطه چشمان حاجیان دیگر از گوشه و کنار چون فِلِشهایی انگار آنها را نشان میدهد.
مسلمانان آفریقای جنوبی از همه پرشورترند؟ زیاد نیستند، اکثراً از نسل مهاجرین هندی؛ لیکن هر کجا دعایی باشد یا روضهای، آنها هم کنار ایرانیها مینشینند، کنار بچهها و با اشتیاق سئوال میکنند. دیگران هم از گوشه و کنار، احساساتی از خود نشان میدهند ولی نه در قالب گفتگو؛ با دستی بر روی شانه، با لبخندی گرم و حسرتآلوده به روی انسان و پس از هر نماز پنجهها را برای مصافحه پیش میآورند.
اما بحث، نه! و نه سؤال، نمیدانم آیا عیب از زبان است یا حریمی دیگر مانع میشود. شاید ایرانیها بیش از حد در لاک خود فرو رفتهاند. مثل ساعتی که تمام دندانههایش با هم به حرکت درمیآید منسجم. مثل دانههای تسبیح متحد، آرزوی دیگر مسلمانان را برمیانگیزند و احساس حرمانشان را! شاید هم این در هم نیامیختن از ترس است، آخر دیوارها موش دارند! حتی دیوارهای خانه خدا.
- (و مخاطب با حیرت و ناباوری) راستی؟ خوشوقتم.
گویا همه ذرات هستی را همین افتخار سر پا نگه داشته است. لیکن چرا من نباید از این حظّ محظوظ شوم. من چه گناهی کردهام که باید بدون این افتخار از پا بیفتم. این افتخار را میخواهند در بین آسمانها و زمین تقسیم کرده یا نکرده باشند. من همه آن را میخواهم! یعنی برای بودن به آن نیاز دارم …
* * *
قدر احرامم را ندانستم.
یک بار در کتابی خواندم اول قدم راه، آن که انسان همواره در خاطر داشته باشد … رفتنی است، که مردنی است. یک بار این حرف را برای دوستی بازگو کردم. مقداری، به اندازه چند لحظه، مکث کرد. بعد گفت خیلی سخت است. مغز آدم ترک برمیدارد. راست میگفت. مغز آدم ترک برمیدارد، یعنی من هم رفتنی هستم!؟ خانه، بچه، خانواده، شغل، پرستیژ، پول همه چیز از دستم خواهد رفت. آیا من هم خواهم رفت؟ اگر آری دیگر چه انگیزهای؟ کجا خواهم رفت؟ گویی دیواری به عرض تمام زمین و به ارتفاع تمام آسمانها از سنگ سیاه پیش رو باشد و در میان آن حفرهای. گویی به گردن انسان، طنابی است که انتهای آن پشت دیوار است، انتهای آن در دست موجودی ناآشنا. گویی این طناب را با قدرت بکشند و راه فرار؟ اصلاً! پشت دیوار چیست؟ آیا گودالی عمیق یا . . .
دوستم راست میگفت. مغز انسان در زیر ضربات این فکر ترک برمیدارد ولی آیا تفاوتی هم دارد این فکر در جمجمه باشد یا نباشد … آیا از مرگ، از واقعیت گریزی هست!؟
بله گریزی هست. بیخیالی! انگار نه انگار که شاید ساعتی دیگر وقت فراق باشد؛ ولنگاری، هم آنگونه که تمام عمر میگذرد. مستی، استنکاف از لمس یک حقیقت. با هر سه پیچی چرکی بر دل. با هر شانه خالی کردن، پردهای خاکستری پیش چشم تا آنجا که دیدن ناممکن میشود. بعد اگر بخواهی هم، به نظاره حقیقت موفق نخواهی شد. گفتن آسان است، ادای چند کلمه به سادگی: «دیگران مردند من هم میمیرم.»
استدلال کردن کاری ندارد. این را نمیگویم. دیدن شرط است؛ لمس کردن آنچه به زودی رخ خواهد داد، درک واقعهای که همواره پیش روست توفیق میخواهد. افسوس که این پردههای پشتبهپشت فرصتی برای دیدار حقیقت نمیدهند، مگر یک لحظه در لفافه دو پارچه سفید و افسوس که تنها یک لحظه و …
میگویند یکی از ایرانیها در حین طواف جان داد. نه از فشار جمعیت، بلکه در روزهای خلوت حرم. دیگری (یک ترک) که به روی سکویی، گویا نزدیک مروه، نشسته بود، جان داد. دیگری، (یک رباخوار) چند سال پیش در وسط بازار افتاد و مرد، دیگری به صورتی دیگر، دیگران به صورتهایی دیگر …، بسیاری در آن لحظه که حدی نمیزدند، بسیاری آنگونه که فکر نمیکردند. همه مردند و همه میمیرند، من هم.
سیاهان گاهگاهی در جمع ایرانیها قاطی میشوند. در ناصیه سیاهان راستی چه زندگی مظلومانهای مقدر شده است!
به هر جا میروند انگار روی پیشانیشان نوشتهاند که باید تحقیر شوند. حجازیهای مکه به حجاج مثل بچه دبستانیها نگاه میکنند و به سیاهپوستان به ویژه مثل بچههای کودکستانی! انگار که آنها صاحب خانهاند …، انگار که به آنها حکم معلم این بچههای کودن بودن را دادهاند. در حرفهایشان در کارهایشان، مخصوصاً رفتار پیرترهایشان، این توهم به شدت موج میزند!
سیاهان که احرام بسته نزدیک میشوند، خیلی زود یکی از مطوفها از راه میرسد؛ انگار که یک دسته گوسفند را به چرا ببرد جلوی همه راه میافتد و با طمطراق تمام، بعضاً با عصایی در دست هر چند دقیقه یک نگاه هم به عقب میاندازد! کار زیادی برای سیاهان انجام نمیدهند، در مقابل فخر زیادی که به آنها میفروشد حتماً جیب گندهای را هم پر پول میکنند.
وقتی که سیاهپوستان به طواف مشغول میشوند قلب آدم میشکند، پسرک ۱۸ ساله عربی که چفیهای قرمز و عبایی سیاه بر دوش دارد جلوتر از همه، ۲۰ سفیدپوش سیاهپوست پشت سر او مثل کسانی که میخواهند تند راه بروند ولیکن اجازه ندارند از «آقا معلم» جلو بیافتند، در جا میزنند.
مطوف دعاهای تکراری خود را هیجی میکند: «ال – بیت – اُ» و بعد از تکرار کلمه توسط پشتسریها چند ثانیهای تأمل، سپس «بیتک». انگاری که دارد املاء میگوید.
راستی که تحقیر بد چیزیست …!
چند روز پیش در صف نماز کنار یک سیاه شاید اهل نیجریه ایستاده بودم. احوالات جماعت اهل سنت را که میدانید؛ خیلی بر فشردگی شانهها در کنار هم اصرار دارند. صفهای اول دوشها را به یکدیگر میچسباند و قهراً چند شکاف در صف پیدا میشود که باید از عقب تأمین گردد و بعد صفهای بعد و جابجا شدن نمازگزاران.
گویا آن روز کسی که ما جای او را گرفتیم قبل از اذان داشت قرآن میخواند زیرا که مصحف و رحل را پیش روی ما، بین من و آن حاجی سیاه جا گذاشته بود، از تفصیل بگذریم؛ نماز تمام شد و یک پیرمرد حجازی، عصا به دست، در حالی که دنبال راه فرار از جمعیت میگشت، شروع کرد، بد و بیراه گفتن به بغلدستی سیاهپوست من و با عصا اشاره کردن به مصحف، منظورش این بود که فلان فلان شده چرا کتاب را اینجا گذاشتی! حیوانک، نمازگزارِ شانه به شانه، عربی نمیدانست تا جواب او را بدهد، تا بگوید که این را من نیاوردهام، یا حداقل بپرسد چرا به من که سیاهم عتاب میکنی و با اینکه سفید است کاری نداری؟ هر چند اگر میدانست هم، افاقهای نمیکرد. بغلدستی سوریِ خود او هر چقدر تلاش کرد جلو فحاشی (فحاشی که چه عرض کنم ـ من حرفهای او را نفهمیدم ـ تندخویی) پیرمرد را بگیرد نتوانست. بعد از آن جوانک بیست و چند ساله سیاه با بغضی که کم مانده بود بترکد بلند شد، هر چقدر خواستیم نیابتاً از او معذرتخواهی کنیم ممکن نشد؛ جوانک بلند شد. کلاه استوانهای زردوزی شده بر سر و لباس آبی بومیاش بر تن، آنگونه که سیاهان وقتی که از فرط مظلومیت گلویشان میگیرد ولنگان ولنگان از پیش ما رفت. کمی سمت راست رفت. بعد مسیر خود را به چپ کج کرد و در میان ازدحام مردم گم شد.
سیاهان با آنکه به نظر، فقیرتر از دیگراناند اما از همه حاجیها بیشتر سخاوت نشان میدهند. کارشان اینست که یک نفر را پیدا کنند تا برایشان دعایی یا قرآنی بخواند و به او پول بدهند. یک بار در حرم نشسته بودم قرآن میخواندم یکی از آنها بر دوشم زد. برگشتم، یک ریال کف دستم گذاشت و به زبانی ناآشنا گفت، برای من بخوان. من هم به زبانی ناآشنا به او گفتم «متشکرم، پول لازم نیست».
بعداً پشیمان شدم که چرا پول را از او نگرفتم. چه میشد اگر دلش را نمیشکستم، هم فال بود و هم تماشا، تازه «الکاسب حبیبالله».
وصف حال سیاهان بس است. برویم سراغ دیگران …
به سراغ ترکها. امسال حاجیهای ترکیه با اونیفورم آمدهاند؛ هر کدام یک شلوار پیژامه خاکی رنگ با پرچم قرمز حلال و ستاره روی سینه. جمع که میشوند با آن لباسهای یک دست و با آن چهرههای نیمه اروپایی انسان به یاد آمارگیری در اردوگاه اسرای جنگی میافتد، استغفرالله …
دیگر از میان حجاج، خوابآلودهها هستند؛ شب که میشود صحن و شبستان را گُلهبهگُله نعش حاجیها میپوشاند، از طبقه بالایی که به حیاط نگاه میکنی بدنهای دراز به دراز حجاج در کنار حلقههای طواف، انسان را به یاد بیشهای «طعم تبر چشیده» میاندازد!
دیگر گفتنی، درهای حرم است، اگر بدانید میخندید، حضرت ابراهیم(ع) که بانی خانه است، بابی غریب در کنجی بیرهگذر دارد. حضرت رسول(ص) بابش اینطرفتر، بین صفا و مروه، باب حضرت اسماعیل(ع) باز هم غریبتر. حضرت هاجر(ع) که به کلی مِنی است، دیگر پیامبران نیز. در عوض یک دروازه بزرگ با سه باب، عرض آن ۲۰، ارتفاع ۳۰ متر و درست روبروی رکن یمانی به نام ملک عبدالعزیز ساختهاند. خندهدار نیست!؟
خندهدارتر از این، در نبش دیگر مسجد درست قرینه چنین دروازهای را ساختهاند، تنها تعجب آنکه هیچ اسمی ندارد. شاید میخواهند اسم فهد را روی آن بگذارند …
انشاءالله که زودتر بگذارند و بعید میدانم قبل از تلف شدن طرف چنین دستی از پا خطا شود!
دیگر اینکه شهر مکه چقدر گربه دارد. در کوچه ۱۶-۱۷ متری که خانه ما در آن است به تنهایی کمی کمتر از ده گربه صبح تا شب عرض گذر را متر میکنند. بعضیهایشان نمیدانم چه خوردهاند، برای خود مقبول، گاوی هستند. پرروترینهایشان سامیهایند. هر چه پیشپیش میکنی، انگار نه انگار، چشمهایشان را به آرامی میبندند و باز میکنند و زُلُزل به آدم نگاه میکنند. شاید آنها هم خودشان را صاحبخانه میدانند …
کوچه ما تازه خوب است. دور حرم که واویلاست. یک کم سر به هوا باشی یکی از آنها خود را مالیده است به پایت و بعد برو تا فردا صبح آب و آبکشی. البته میگویند موی گربه نجس نیست ولی به هر حال نماز هم ندارد.
در کبابیهای دور حرم هر گربهای گویا برای خود محدودهای دارد؛ هر کدام یک میز، آن زیر مینشیند و اضافات غذاهای مشتریها را میخورد. گربههای دیگر تکلیف خود را میدانند از کناره میز به آرامی سلامی میگویند و رد میشوند و اگر دست از پا خطا کنند «هوف» «هوف» صاحب سرقفلی راه میافتد. البته فکر میکنم این محدودهها آخر هر روز با خلوت شدن کبابیها عوض شود.
به هر حال اگر به آن آشنا که تعبیر خواب میداند میگفتم که در رویا دیدم مکه پر از گربه بود و به ویژه دور مسجدالحرام، تأویل میکرد که منافقین در حرم لانه کردهاند! ولی حالا که بیداری است باید به این حیوانات احترام هم بگذاری و اگر یک وقت رویشان را زیاد کردند پیشپیشکنان که چه عرض کنم، چه بسا با لنگه کفش هم نتوانی سر جایشان بنشانی. (مگر با احتیاط)
دیگر از گفتنیها، احرامهای حجاج است؛ با اینکه اصولاً باید همه جامهها یک دست باشد ولیکن چنین نیست. بلکه هر کدام خصوصیت ریزی دارد که ویژگی زائر را نشان میدهد. واضحترین نشانه، عریانی شانهها هستند؛ شیعهها هر دو شانه را همیشه میپوشانند و اهل تسنن شانه راست را لخت باقی میگذارند. دیگر اینکه احرام بعضی چرک است، بیشتر پیرمردها … مال بعضیها لک و پیس دارد و مال بعضیها سفید برفی است (مخصوصاً احرام سیاهان) احرام خود من لکه برداشته بود؛ درست روی قلبم یک لکه خاکستری و انگاری که جوهری روی پارچه پاشیده باشند و گویی تلاشهای مادرم برای محو لکه به جایی نرسیده باشد.
یکی دیگر از حاجیها، یک ایرانی بود که احرامش رنگی بود: لنگ قرمز، رداء زرد. حتماً پیش خود فکر کرده بود که رنگی قشنگتر است! حیوانک مثل گاو پیشانی سفید مرجع نگاه تمام اهالی مسجد بود …
هر کس میرسید یک زخمزبانی میزد و متلکی میگفت. اگر به آن آشنایم که تعبیر میداند میگفتم چنین خوابی دیدهام حتماً میگفت که طرف یا مردهشور است یا کفن فروش، با زن و بچهاش هم خوب تا نمیکند. ولی در بیداری، حج آن بنده خدا هیچگونه اشکالی ندارد. راستی که عجیب است، مگر نه؟
بگذریم …
دیگر از گفتنیهای حرم، صبحهای اوست. صبحهای مسجدالحرام، نزدیک تیغ زدن آفتاب … اصلاً خانه جور دیگری است؛ در آن هوای گرم و خشک مکه انگاری که دور بیت را هالهای از مه گرفته باشد و شاید پدیده نورانی و ناشناختهای دیگر است. درباره علت این روحانیت خیلی فکر کردم؛ آخر سر به این نتیجه رسیدم که اکثر مسلمانان جهان نماز صبحشان را میگذارند دم تیغ زدن آفتاب و در عرض یک ربع نور نماز یک میلیارد مسلمان از سراسر زمین به خانه هجوم میآورد! طبیعی است که خانه روحانیتی دیگر پیدا کند …
دیگر اینکه ابرهای باردار وقتی به بالای مکه میرسند با چه شدت و عظمتی میبارند. بالاخره آنها هم دلی دارند که وقتی به خانه خدا میرسد میشکند! وقتی که آسمان حرم خاکستری میشود چه محکم بر طبل ابرها میکوبند. از هر گوشه صدای رعدی، بعضیهایشان واقعاً نماز آیات دارند. بعضیهایشان برقی. ابرهایی که بلند تسبیح گویند آیا حساب نمیکنند که ریا میشود؟ و باران با چه عجلهای خود را به زمین میرساند. اول یکی دو ساعتی، آسمان خشک و بغضآلود است. بعد ریزش شروع میشود؛ شاید یک ربع شاید نیم ساعت و بعد هر کدام از خیابانها برای ساعات متمادی رودخانهای است. وقتی باران میگیرد بعضی به بهانه خرید به مغازهها پناه میبرند. گویا کاسبهای کنار گذر این شگرد قدیمی را میشناسند ولی خوب حرفی نمیزنند! بعضی با شتاب دامن و شانهها را بالا میگیرند و به سوی حرم میروند. به امید شستوشو در زیر ناودان طلا و بعضی هم در خانه نشستهاند. رنجور از گرمای شهر نفسی پیش از موعد میکشند که انشاءالله امشب خنک میشود …
دیگر، اینکه راستی چقدر شیعه غریب است. در حرم با وجود این همه ایرانی باز انسان تنهایی را احساس میکند! در صفهای نماز همه را دست به سینه میبینید. به جز ایرانیها؛ انگار اصلاً شیعه در حرم نیست. ایرانیها هم در آن جمعیت گم هستند.
بعضیها دیگر طاقتشان طاق میشود، در دل خود سخنرانی میکنند و میروند پشت تریبون. «یعنی شما میگویید حضرت رسول به بچه خود طرز صحیح وضو گرفتن را یاد ندارد و به دیگران یاد داد که سر بالا آب بریزند. آخر انصافتان کجاست؟» بعد میگویند خوب: اصل نیت است، انشاءالله که پاک باشد، خداوند از مابقی میگذرد. و راستی که پاک طینتی از چهره بعضی از همینهایی که وضوی سر بالا میگیرند و دست بسته نماز میخوانند موج میزند و بعضی حسرت میخورند که این همه ضمیر مساعد و این همه زمینههای حاصلخیز بشری آل محمد را ندارند که درخت ایمانشان را آبیاری کنند.
دیگر از گفتنیها اضطراب سعودیهاست. راستی آنها چرا اینقدر از ایرانیها میترسند!؟ چند شب پیش در حرم دعای کمیل بود. با چه دستپاچگی و فضاحتی جمع ما را به هم زدند. امام گفتهاند که در حرمین هر گونه شعار و حرکت سیاسی که منجر به درگیری شود ممنوع. ما هم هیچ کدام خیال تخطی از این فرمان را نداشتیم. با این حال شُرطهها میترسیدند. اول شب دو سه هزار شُرطه را آوردند پشت حجر اسماعیل و جای ایرانیها را اشغال کردند. ایرانیها هم رفتند پشت رکن غعراقی. بعد محاصرهمان کردند. سه چهار نفر بلند شدند گفتند که ما امشب خیال شعار نداریم تنها دعا. تنهایمان بگذارید. ولیکن خیر. اول یک عده وسط ما فرستادند. بعد گفتند که دعا را با هم زمزمه نکنید. فقط یک نفر. بعد گفتند نمیشود دعا را باید یواشکی خواند «فی السر». بعد توافق شد که سر و ته دعا را هم بیاورند و ایرانیها آهسته متفرق شوند، خلاصه افتضاحی بود؛ آخر سر هم نگذاشتند.
فردا شب که آمدیم خانه روحانی کاروانمان از امام رضا داستانی را گفت، از این قرار که سالها قبل چند نفر از فلان روستای دورافتاده رفته بودند زیارت امام رضا. جُل و پلاسشان را در حرم پهن کرده بودند، نان و هندوانه میخوردند و به قول سرکشیکباشی مشغول ملوسکاری بودند. سرکشیکباشی عصبانی شد و اعتراض کرد: «بلند شید»؛ یک بار، دو بار، سه بار، ولی گوشی بدهکار بود.
جواب تنها اینکه «ندی سن». دفعه چهارم دیگر سرکشیکباشی طاقت نیاورد و با عصا به جانشان افتاد و جُل و پلاسشان را انداخت بیرون، دو تا لیچار هم بارشان کرد که «بیرون»!
بگذریم! طرف شب خوابید، دید در حرم است: زوار دیروز گوشهای و ضریح هم گوشهای. در باز شد. امام(ع) با هیبتی که کس ندیده است بیرون آمدند؛ با چهرهای عصبانی و لحنی غضبناک گفتند فلک را بیاورید. سرکشیکباشی مضطرب! دید همه نگاهها و تندتر از همه نگاه امام او را نشانه رفته است و خطاب و عتاب که به تو چه مربوط که زوار ما را بیرون کردی، تو مامور نظافتی، به میهمانهای ما چه کار داری، فلک را بیاورید. سرکشیکباشی التماس کرد اما فایده نداشت. فلک را بیاورید. او باید تنبیه شود و . . .
وقتی که داستان را شنیدم یاد حادثه حرم افتادم. وقتی که امام با سرکشیکباشی اینطور میکند خدا با اینها چه خواهد کرد …؛ بعد فهمیدم که بقیه هم کاروانیها هم در همین فکرند و شاید بعضی نفرین میکنند.
بگذریم. دیگر اینکه از قرار در مدینه خیلی خبرها بوده است؛ چند تظاهرات. جمع کثیر مردم، شعارهایی که به مذاق سعودیها خوش نمیآید، مثل مرگ بر اسرائیل سر دادهاند و سعودیها خیلی دستپاچه شدهاند.
چند روز پیش رئیس امن العام عربستان رفته بود مدینه، معلوم است برای چه، نایف، وزیر کشور، هم رفته است پشت تلویزیون، خطونشان کشیدن که فلان میکنیم و بهمان. جالب اینکه خطاب صحبتهای او ظاهراً به همه حجاج بوده، ولیکن یک افغانی تمام مصاحبه را به فارسی ترجمه میکرد. انگار که تنها حاجیهای امسال ایرانیها هستند؛ خیلی هارت و پورت کرد، در عوض ایرانیها هم شب بعد رفتند بالای پشتبام و اللهاکبر گفتند. تو دهنی محکمی بود. و یکی دو روز بعد برنامه تظاهرات و مقداری کتککاری و بعد سخنرانی در جلوی بعثه امام.
چقدر اینها شُرطه دارند. برای هر تظاهرات یا مجلسی حداقل هزار کلاهخود بسر میآورند! خوب حق دارند ترس برادر مرگ است.
آخر گفتنی اینکه از قرار، سعودیها از تلف شدن «بشیر جمیل» خیلی پکرند. روزنامههایشان که هیچ چیز ننوشتند. یعنی روز اول با قاطعیت تمام گفتند که نامبرده جان سالم به در برده است.
ماستمالی کردن دروغی به این شاخداری خیلی سخت است. حتماً بعداً که گندِ کار درآمد تصمیم گرفتند که جز خودداری هیچ نکنند و هیچ نگویند.
* * *
وقتی مکه دامن خود را برای کوچ به عرفات جمع میکند چه گرد و خاکی بپا میشود. همه جا را اضطراب پوشانده است. علت نمیدانم چیست! همه سرگردانند. بسیاری پیاده، بسیاری خسته و بسیاری احرام بسته. از دو روز قبل از موعد، داستان این است. ماشینها مدام بوق میزنند و آسمان گرفته است. باد، گرد و خاکهای خیابان را جارو میکند، همه انگاری که گم شدهاند. هر کس به سویی سراغ نشانی را میگیرد. بعضی بالای اتوبوسها، بعضی سوار بر کامیون زمزمه میکنند یا فریاد میزنند لبیک اللهم لبیک. ابری بزرگ تمام آسمان را پوشانده است، لیکن چون رهگذری نباریده از بالای شهر فرار میکند. شاید او هم به سوی عرفات میرود. سیاهان، ترکها، عربها، ایرانیها، چشم بادامیهای اندونزی، فیلیپین و … همه احساسی گنگ دارند؛ نوعی نگرانی.
گویی قدم یونس دارد برای توبه، تدبیر میچیند. داستان آن قوم را شنیدهاید. وقتی که یونس تفرین کرد و شهر را تنها گذاشت، مردی عالم گفت اگر او رفت خدای او که نرفته است. از شهر کوچه کنید. مادران را از فرزندان، پیران را از جوانان، مردان را از زنان، همه را از هم جدا کنید، هر کدام را کنجی، هر کدام را انابهای، توبه کنید و از شهر بیرون بروید.
گویی همان قوم یونس است که همه چیز را رها کرده با دستپاچگی به بیرون از شهر کوچ میکنند. اما موکتفروشی بر خیابان انگار نه انگار؛ با نئونهای روشنش به همه دهنکجی میکند و کاسب محل با چه اشتیاقی دستههای اسکناس را میشمارد.
گویی همان قوم یونس است که دم از استیصال میزند. یا نه! شاید عالمِ آن قوم میخواسته صحنه کوچ حاجیان از مکه به عرفات را زنده کند …؛ بلکه قوم یونس را در صف ما جا زده است تا آنها را هم از دست ملائکه عذاب پناهی باشد.
امشب را شب ترویه میگویند؛ آن غروبی که در فردای آن سید الشهداء به قتلگاه رو کرد. چه حادثه عجیبی است، واقعه کربلا، چه ریشهای در تاریخ دارد و چه ارتباطی به حج؟ حتماً ارتباطی هست. حتماً دلیلی دارد که مردم در خانه خدا هم روضه امام حسین میخوانند و آرزوی زیارت کربلا میکنند. یک بار در یکی از کتابهای مرحوم دستغیب داستانی را خواندم، شاید گره ارتباط این دو همین جا باشد:
«آمده بود که وقتی ابراهیم(ع) دید که چاقو گلوی پسر را نمیبرد وقتی بدل از قربانی را دید، بغض کرد، خیلی ناراحت شد. خدایا چه کردم که از من نپذیرفتی؟ من فرزند هابیلم و تو پیشکش قابیل را قبول نکردی؟ آمده بود که جبرئیل به ابراهیم دلداری دهد شاید آرام بگیرد. اما او آرام نگرفت تا آنکه برایش روضه سیدالشهداء را خواند!»
ظرافتی است اینجا. آیا آن را میبینید … گویا مذبح واقعی در کربلا و قربانی واقعی حسین(ع) است. گویا مناسک حج بر کاکل او میگردد و به واسطه اوست که قبول میشود!!!
مردم در ترویه کوچ کردند به مکه از عرفات و امام حسین کوچ کرد، از حرم به کربلا، چه شباهتی دارند این دو رحله!؟ ظرافتی است اینجا، آیا آن را میبینید …؟
اندر آداب روز آدینه آوردهاند که:
بامداد به مجلس علم حاضر شود و از قصهگویان و حلقهنشینان دور باشد، و به مجلس کسی حاضر شود که سخن و سیرت وی رغبت در دنیا کمتر گرداند و به آخرت دعوت کند.
و هر سخن که نه چنین بُوَد آن نه مجلس علم باشد.
و چون چنین بُود، اندر خبر است که:
«به یک مجلسِ چنین حاضر آمدن فاضلتر از هزار رکعت نماز کردن.»
«امام ابو حامد محمد غزالی طوسی»
کلمه – گروه سیاسی: سه سال و نیم اخیر و پس از شکفتن جنبش سبز، شاهد طرح بیش از پیش و گاه و بیگاه نام گروه تروریستی رجوی در برخی رسانه ها بوده ایم. اتفاقی که در آن اعضای این گروه در شکل گیری اش نقش چندانی نداشتند، ولی از فواید آن بی بهره نماندند. فوایدی که پس از چندین سال شکست های متعدد در عرصه های مختلف سیاسی و امنیتی، به اعضای دگم و سرخورده آن روحیه ای نسبی و البته نه چندان واقع بینانه داد و توانست آنها را تا حدی از انزوای سیاسی در جهان در آورد. پرسشی که باید به آن پاسخ داد، سهم گروه های سیاسی مخالف این جریان، و مشخصا حاکمیت فعلی و جریان های درون قدرت در این مسیر است. و نیز باید این اتهام را بررسی کرد که آیا همزمانی جنبش سبز با زنده کردن نسبی نام این گروه از سوی اقتدارگرایان، به معنی صحت اتهام تندروهای جناح اقتدارگرا درباره همدستی و حتی همسویی جنبش مدنی و پیشرو سبز با آن گروه بسته و متحجر است و یا حداقل اتهام افراد معتدل تر جریان حاکم دایر بر قصور ناخواسته جنبش سبز و رهبران آن در تنفس دادن به این گروه مرده، روا و صحیح است یا خیر.
بی مناسبت نیست پاسخ به این پرسش را با روایت چند نفر از آزادگان جنبش سبز درباره گفته های زندانیان هوادار این سازمان آغاز کنیم. این زندانیان که اتهام هواداری و بعضا محاربه از طریق همکاری موثر با گروهک منافقین را در پرونده دارند – و البته طبق روایت قابل تصور و تایید زندانیان سبز اکثر آنها هواداران ساده و سطح پایین این سازمان هستند و بعضا چنین اتهامی برای برخی از آنها کذب و پرونده سازی است – اغلب معتقد بودند که دولت احمدی نژاد از بدو فعالیتش در سال ۸۴ و به خصوص پس از انتخابات سال ۸۸، بزرگ ترین خدمت پس از انقلاب اسلامی را به سازمان مورد علاقه شان انجام داده است. آنها اشاره داشته اند که پس از جنگ تحمیلی و حتی کاری تر از ضربه ای که این سازمان به لحاظ نظامی و سیاسی و تبلیغاتی در عملیات مرصاد دریافت کرد را در دوره اصلاحات و سال های ریاست جمهوری خاتمی دریافت کردند. همان دوره ای که برای اولین بار عنوان فتنه اصلاحات و خاتمی از سوی مسعود رجوی با کینه فراوان مطرح و بارها تکرار شد و هنوز هم در ادبیات رسانه های آن فرقه، این اصطلاح وجود دارد و به کار می رود.
در آن دوره به دلیل وجهه مثبت ناشی از سیاست ورزی حرفه ای و تنش زدا در سیاست خارجی و پرهیز از ماجراجویی های نابجا، نه تنها این گروه در لیست گروه های تروریستی قرار گرفت، بلکه به اعتراف خود آنها و آنگونه که هنوز در برنامه ها و سخنرانی های اعضای ارشد آن مشهود است، چنان در چنبره مدیریت اطلاعاتی و امنیتی صحیح قرار داشتند که به گفته وزیر اطلاعات وقت، بارها هواداران این سازمان به راحتی به کمپ اشرف رفت و آمد می کردند، ولی جز در مواردی که قصد اقداماتی مانند فریب افراد و گسیل جدی نیرو و یا برنامه های جاسوسی و تروریستی داشتند، تنها به مدیریت آنها پرداخته می شد و اعضای این سازمان هم امکان کمترین تحرک تروریستی و یا سیاسی هم نداشتند. در واقع در دوره اصلاحات، این سازمان در اشرف درون زندانی خودساخته قرار داشت که هزینه آن را نظام نمی پرداخت و امکان مظلوم نمایی و تبلیغات کاذب هم برایشان وجود نداشت. مرگی از درون در این تشکیلات غیر دموکراتیک عقب مانده ای در حال جریان بود و امید می رفت که به مرور فریب خوردگان این سازمان، همان طور که بعضا اتفاق افتاده بود و با سیر فزاینده ای ادامه داشت، از دام تصلب سازمانی و جزمیت ایدئولوژیک آنها رها شوند و به درون کشور یا لااقل به زندگی انسانی تر در جایی از دنیا برگردند.
اما با آغاز ریاست جمهوری احمدی نژاد و به موازات انزوای ایران از صحنه بین الملل، به مرور در وضعیت مجاهدین خلق گشایش هایی صورت گرفت؛ آن هم در حالی که دولتی مخالف آنها در عراق به ریاست نوری المالکی بر سر کار بود. با وقوع زلزله سیاسی اجتماعی که از خرداد ۸۸ در ایران حادث شد، رسانه های حکومتی با بی تقوایی و ندانم کاری مفرط تلاش کردند جنبش اجتماعی و بزرگ مردم را به خارج از کشور و گروه های منفوری مانند مجاهدین خلق و یا یکی از تندترین شاخه های سلطنت طلبان به نام انجمن پادشاهی ایران (تندر) وصل کنند. در این مسیر علاوه بر به کارگیری دستگاه تبلیغاتی وسیع اما کم هوش و بی تحلیل حکومتی، روش های آلوده و سوخته ای مثل کنار هم نشاندن متهمان سلطنت طلب و مجاهد خلقی در کنار سبزها را در دادگاه های دسته جمعی اجرا کردند. دستگاه امنیتی حتی زندانیانی مانند آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی را که متهم به همکاری با تندر بودند و ماه ها قبل از انتخابات خرداد ۸۸ بازداشت شده بودند، به نام مشارکت در اعتراضات پس از انتخابات به دادگاه های نمایشی آورد و مدتی بعد اعدام کرد تا برای تخریب چهره جنبش سبز، این افراد هم هم در آستانه ۲۲ بهمن ۸۸ قربانی مدیریت امنیتی متکی بر رعب و فریب شوند.
اعدام بعدی افرادی از محکومان به همکاری با منافقین همچون جعفر کاظمی، محمد حاج آقایی و علی صارمی نیز در همین چارچوب بود. این افراد اگرچه همکاری نسبی شان با مجاهدین خلق و دست کم هواداری شان قطعی تایید بود، اما اتهامشان در سطحی نبود که بر اساس رویه قضایی، مجازات اعدام داشته باشند و در بدبینانه ترین وضعیت، کار آنها چند سال زندان به همراه داشت. اما این برخوردهای چکشی و خشن، با هدف ایجاد ارتباط بین جنبش سبز و این گروه منفور، و به علاوه ایحاد رعب انجام شد تا بنا بر عادت مالوف نهادهای امنیتی، با ملکوک کردن یک جریان بزرگ به یک ننگ بزرگ، آنها را در وضعیت آچمز قرار دهند بی آنکه تهدید بزرگ تر شدن آن لکه ننگ بزرگ وجود داشته باشد.
اما محاسبه سیاستگذاران این برنامه متکی به دروغ از دو جهت اشتباه از کار در آمد. اولا جنبش سبز فراگیرتر و عمیق تر از آن بود که در داخل کشور چنین اتهام نچسبی موثر واقع شود؛ و ثانیا در خارج از کشور سازمان مرده ای را صاحب اعتبار و سند متکی به اقاریر حکومتی کرد که آی اهل عالم که می گفتید ما در ایران منفور و مطرودیم، این جنبش فراگیر سبز و این اذعان حکومتیان به سهم ما در این جنبش فراگیر! حالا ما را تحویل بگیرید و به ما سهم بدهید.
نگاهی به برنامه ها و تبلیغات مجاهدین خلق در روزهایی که جنبش سبز متهم به همراهی با منافقین می شد و یا برنامه های تلویزیونی و تبلیغاتی که اشتیاق این سازمان تروریستی را برای شهیددار شدن در میانه اعتراضات سبزها نشان می داد، گواه این ادعایند. بگذریم که توهم خود آنها برگرفته از دروغ پردازی های کیهان و فارس و دیگر رسانه های امنیتی زنجیره ای گاه آنقدر بالا می زد که امر بر آنها هم مشتبه می شد و مدعی می شدند وقوع جنبش سبز به معنای اثبات حقانیت آنهاست. هرچند خیلی زود این توهم آنها با واکنش خوب همراهان متکثر اما متفق القول جنبش سبز و به خصوص شخص میرحسین موسوی رو به رو شد و مرزبندی جنبش با تروریست ها و خشونت طلبان، آنها را به فاصله گرفتن از ادعای دروغ و فرصت طلبانه همراهی با این جنبش و حتی به تمسخر گرفتن نمادهای جنبش سبز و شعارهای آن در برنامه ها و کلیپ های تلویزیون مجاهدین خلق کشانید و به کار گیری شعارها و نمادهای ضد جنبش سبز در تجمعات گاه و بی گاه آنها در اروپا و آمریکا یک اصل شد.
رسانه ها و تحلیل گران جریان اقتدارگرا هم زمانی به این خطای راهبردی خود پی بردند که کمی دیر شده بود. آنها به مرور از ایراد اتهام دخالت منافقین در مشارکت و همراهی با جنبش سبز سر باز زدند، اما رجوی و همدستانش ماهی خود را از آب گل آلود ساخته و پرداخته ی اقتدارگرایان گرفته بودند. آنها در برنامه های خود عکس شهید تازه داشتند و می توانستند اعدامی های خود را در منظر کسانی که خبرهای جسته و گریخته ی ایران را دنبال می کردند اما جزییات آن را نمی دانستند، به عنوان همراهان حرکت غالب در ایران معرفی کنند. آنها از انزوای سیاسی بیرون آمدند و توانستند برای ادامه حیات خود نقش عامل فشار آمریکا و غرب را بر عهده بگیرند. برای آنها که قبلا سابقه ترور و جاسوسی و هم سنگری با دشمن متجاوزی در حد صدام آبرویی نگذاشته بود تا بر رفتارشان مهاری بزند، بی آبرویی و بی پرنسیبی های دیگری مثل مزدوری و جاسوسی برای غرب و آمریکا و اهرم فشار آنها شدن عین پادشاهی بعد از دوره ای طولانی گدایی بود. آنها که مرده بودند برای زنده شدن و بودن به هر وسیله ای چنگ می زدند، اما نیل به چنین هدفی بدون کمک جماعت کیهانی و خبرنویسان سپاه در خبرگزاری فارس و سایت های رنگارنگ موسوم به بازجو نیوز که اتفاقا ادبیات و رفتاری شبیه به فرقه رجوی دارند، ممکن نبود.
آنها فکر نمی کردند که این بار حرکتی که می خواهند با اتصال به یک جریان منفور خرابش کنند، بزرگ تر از آن است که با این رفتار سبک از چشم مردم بیفتد، اما در خارج از کشور برای منافقین اعتبار آفریدند. از تهران پاس دادند و در دادگاه های اروپا و آمریکا با خروج این گروه از لیست تروریستی آبشار را زدند تا افکار عمومی بار دیگر به صحت این گفته درخشان میرحسین موسوی در بیانیه شماره ۱۷ برسد که گفت: “من به عنوان یک دلسوز می گویم منافقین با خیانت ها و جنایت های خود مرده اند، شما برای کسب امتیازهای جناحی و کینه ورزی آنها را زنده نکنید.”
کلمه – گروه اجتماعی: بیش از ۱۳ میلیون دانش آموز ایرانی به دلیل کسری بودجه دولت احمدی نژاد از سهمیه شیر روزانه محروم مانده اند و ممکن است ناتوانی دولت در اداره کشور، سلامتی آنها را در آینده با خطر مواجه کند.
به گزارش کلمه، هفته اول آبان ماه آخرین زمانی است که مسوولان برای توزیع شیر رایگان بین دانش آموزان وعده کرده بودند، اما این وعده هم محقق نشد و بدین ترتیب در مدارس نه از توزیع شیر رایگان خبری هست و نه نان غنی شده.
اجرای طرح توزیع شیر مدارس که سابقه ای دیرینه دارد، در حالی وارد دوازدهمین سال اجرا شده که ناتوانی دولت از عملی کردن این طرح، آن را با شکست رو به رو کرده است. مدت زیادی نگذشته از زمانی که مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت و درمان انتقاد و گلایه های خود از تعلل و بدقولی دولت را به همایش ملی روز جهانی غذا برد و اعلام کرد که: تاکنون ۲۰ نامه برای اختصاص یارانه شیر به دستگاههای تاثیرگذار نوشته و پیگیری کردهام.
اما به نظر می رسد پیگیری های خانم وزیر هم چنان بی جواب مانده، چرا که با رسیدن آبان ماه که پیش از این معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش قول از سر گیری توزیع شیر روزانه در مدارس در این زمان را داده بود، ظاهرا باز هم از توزیع شیر در مدارس خبری نیست.
وحید کیارشی، معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش ۲۳مهرماه در مصاحبه اش با پانا وعده داد که توزیع شیر رایگان بین همه دانشآموزان کشور از اول آبان ماه امسال آغاز میشود. او این وعده را به گفته خود براساس جلسه ویژهای که با رحیمی، معاون اول احمدی نژاد داشت، داده و گفته بود: در آن جلسه، اعتبارات توزیع شیر رایگان در مدارس تأمین شد و اعتبارات شیر مدارس در حدی است که همه دانشآموزان از پیش دبستانی تا متوسطه را تحت پوشش قرار میدهد.
طبق وعده قبلی مسوولان دولتی، قرار بوده طرح توزیع رایگان شیر در مدارس در سال جاری علاوه بر دانشآموزان ابتدایی و راهنمایی، تمامی دانشآموزان مقطع متوسطه و همچنین مهدکودکهای تحت پوشش بهزیستی و فرهنگیان شاغل در مدارس را نیز تحت پوشش بگیرد و در لیست دریافت کنندگان شیر رایگان قرار دهد که حالا به همان گروه هدف اولیه هم شیری نرسیده است.
توقف توزیع شیر طی سال جاری در حالی است که سه ماه قبل علیرضا کریمیان دبیر کمیته ملی شیر کشور با اشاره به افزایش حدود ۲۰ درصدی اعتبار امسال شیر مدارس، از اختصاص ۲۵۰ میلیارد تومان اعتبار برای این طرح خبر داده و گفته بود: امسال بیش از ۱۳ میلیون دانش آموز تحت پوشش توزیع شیر یارانه ای مدارس قرار می گیرند.
دبیر کمیته ملی شیر مدارس هم چنین با اشاره به ارسال دستور العمل یکسان توزیع شیر یارانهای به استانها این نکته را مورد اشاره قرار داده بود که فرصت کافی برای عقد قرارداد با کارخانجات شیر وجود خواهد داشت و بر اساس برنامهریزی صورت گرفته، توزیع شیر یارانهای از دهه اول مهرماه در مدارس آغاز خواهد شد.
البته پس از آن رضا باکری دبیر انجمن صنایع فرآوردههای لبنی خبر داد که هیچ قراردادی با کارخانههای صنایع لبنی درباره تولید شیر مدارس بسته نشده و بدین ترتیب تولید آن منتفی است.
طبق روال سالهای گذشته برای تولید شیر مدارس باید تا ۱۵ الی ۲۰ شهریورماه این قرارداد بسته میشد تا کارخانهها اقدام به تولید شیر برای مدارس کنند. اما این اتفاق امسال نیفتاده و بدین ترتیب توزیع سهمیه شیر رایگان روزانه در مدارس منتفی خواهد بود.
در حال حاضر در بیشتر کشورهای آمریکایی، اروپایی، آسیایی و آفریقایی طرح توزیع شیر رایگان مدارس اجرا میشود. اجرای این طرح اما طی حضور دولت احمدی نژاد به دلایل مختلف کمی و کیفی، از جمله بدهی دولت به شرکت های لبنی، با فراز و نشیب های زیادی مواجه بوده است. حالا هم گزارش های حاکی از توقف اجرای این طرح است.
مشکل دولت برای اجرایی نکردن این طرح هم مثل بسیاری دیگر از طرح ها و برنامه های متوقف شده ، کسری بودجه است. کمبود منابع ارزی و ریالی دولت به آستانه بحران رسیده و تنها دانش آموزان نیستند که از سیر رایگان بهره شده اند، سوء مدیریت دولت در منابع ارزی و ریالی کشور دامن بخش های مختلف کشور را گرفته است. تا جایی که نهادهای مسئول به کمیسیون اقتصادی دولت گزارش داده اند که ممکن است امکان پرداخت حقوق و دستمزد کارمندان به طور کامل وجود نداشته باشد. بر این اساس، دولت هم در نامه به عالی ترین مقام دستگاه های اجرایی زیرمجموعه خود، احتمال کاهش ۵۰ درصدی حقوق و دستمزد ماهانه کارمندان در صورت تداوم وضعیت کنونی را مطرح کرده و خواستار آمادگی دستگاه ها برای چنان وضعیتی شده است.
این مشکل البته تنها محدود به توقف طرح شیر رایگان نمی شود و نان غنی شده هم به دلیل کمبود اعتبار توزیع نمیشود. دبیر کمیته ملی شیر مدارس چندی پیش به مهر اعلام کرد: در قانون بودجه امسال ردیف بودجه خاصی برای خرید و توزیع نان غنی شده در میان دانش آموزان اختصاص داده نشده است و اعتبار ۲۵۰ میلیارد تومانی تنها برای شیر مدارس است.
در کنار این اظهارات مسئولان دولتی، باید به این آمار توجه کرد که براساس تحقیقات صورت گرفته از سوی انستیتو تحقیقات تغذیه و صنایع غذایی کشور، بیش از ۹۰ درصد دانشآموزان به کمبود شدید ویتامین D دچار بودند که این کمبود در پسران، ۸۵ تا ۹۰ درصد و در دختران، ۹۰ تا ۹۵ درصد گزارش شده بود. به گفته حاجیفرجی، رییس این انجمن گزارش این تحقیق در اختیار وزارت بهداشت قرار گرفت و پیشنهاد اعضای انستیتو این بود که شیر و آبمیوه توزیعشده در مدارس، با ویتامین D و کلسیم غنیسازی شود اما این پیشنهاد هنوز در انتظار طرح در شورای سیاستگذاری سلامت است.
سرپرست آزمایشگاه پژوهشهای تغذیه ای نیز پیش از این به روزنامه اعتماد گفته بود: زمستان سال ۸۶ با اجرای یک طرح استانی، ۱۱۰۰ دانشآموز دبستانی ۹ الی ۱۱ ساله از ۶۰ دبستان در شهر تهران مورد مطالعه قرار گرفتند و نتایج آزمایشهای ما نشان داد بیش از ۹۰ درصد کودکان شهر تهران در فصل زمستان دچار درجاتی از کمبود ویتامین D هستند و این مساله بسیار تکاندهنده است زیرا وظیفه ویتامین D صرفا تحکیم استخوانها و بافتهای سخت نیست بلکه پژوهشهای جهانی نشان داده کمبود این ویتامین در ابتلا به بیماریهای مزمن، سرطانها، بیماریهای قلبی و عروقی، بیماریهای خودایمنی و دیابت موثر بوده و افرادی که در سنین پایین به درجاتی از کمبود ویتامین D مبتلا هستند، به احتمال زیادی به این بیماری مبتلا خواهند شد و در صورت ابتلا، به نوع شدیدتری از بیماری مبتلا میشوند. البته نقش ویتامین D را نباید در کاهش پوکی استخوان نادیده گرفت و متاسفانه آمارها نشان میدهد که سن ابتلا به پوکی استخوان کاهش یافته است. پس از انجام این تحقیق، طرح غنیسازی شیر مدارس با ویتامین D را اجرا کردیم و نشان دادیم که حتی با غنیسازی شیر با صد واحد ویتامین D کمبود این ویتامین در کودکان حتی تا حد مطلوب هم رفع نمیشود و لازم است استراتژی کمکی برای مقابله با این معضل اجرا شود.
بی توجهی دولت در تخصیص اعتبارات، حالا به نظر می رسد سلامتی دانش آموزان را هم در معرض خطرات جدی تری قرار داده است.
رسانه های عراقی از کشته و زخمی شدن دستکم ۲۰ زائر ایرانی در انفجار یک خودروی بمب گذاری شده در منطقه التاجی واقع در شمال پایتخت این کشور خبر دادند.
به گزارش باشگاه خبرنگاران به نقل از اسکای نیوز عربی، شاهدان عینی با تأیید این خبر این انفجار را بر اثر کار گذاشتن یک بسته انفجاری در اتوبوس حامل زائران ایرانی اعلام کردند.
در همین حال خبرنگار اسکای نیوز تعداد کشته شدگان را ۵ تن و زخمی های حادثه را ۱۵ تن برشمرد و از انتقال زخمی های این انفجار تروریستی به بیمارستان خبر داد.
با این حال ایرنا نوشته است: تاکنون سه شهید و شش مجروح بر اثر این حادثه گزارش شده است.
به نوشته خبرگزاری ها، این اتوبوس حامل زائران کشورمان برای زیارت مکان های زیارتی عراق عازم کربلا ، نجف و سامرا بودند که صبح امروز با این اقدام تروریستی کشته و زخمی شدند.
اما معاون عتبات عالیات مرکز پزشکی حج و زیارت به ایرنا گفته است: این کاروان به صورت آزاد و خارج از چارچوب و ضوابط معین از شهرستان کاشان به سمت بغداد در حرکت بود.
کلمه – گروه اقتصادی: اعتصاب دو روزه رانندگان تانکر اصفهانی به ظاهر تمام شد؛ این اما پایان ماجرا نیست. زحمتکشانی از این دست بسیارند که این روزها دخل و خرجشان همخوانی ندارد. از خودروساز و قطعه ساز و کارخانه دار گرفته تا جایگاه های عرضه سوخت که از قضا این روزها مطالباتشان از دولت به اعداد و ارقامی نجومی رسیده و تاخیر بیش از سه ماهه دولت در پرداخت کارمزد حدود ۳ هزار جایگاه ، آنها را با شرایط بحرانی مواجه ساخته است. آنها هم این روزها به این فکر می کنند که دست از کار بکشند، هرچند دولت با امروز و فردا کردن برای واریز مطالبات، فعلا مانع از اعتصاب آنها شده است.
به گزارش خبرنگار کلمه، بیش از ۳ ماه است که دولت از پرداخت کارمزد جایگاه های عرضه سوخت سراسر کشور خودداری می کند، موضوعی که عملا جایگاه داران را به نقطه بحران رسانده است و برخی جایگاه داران خبر می دهند که اگر وعده های دولت در روزهای آینده عملی نشود، ممکن است در پایتحت و شهرهای بزرگ دست به اعتصاب بزنند.
جایگاه های عرضه سوخت اختصاصی سراسر کشور حدود سه هزار جایگاه است که ۹۹ درصد کل جایگاه های کشور را شامل می شود. بیش از ۳ ماه تعویق در پرداخت کارمزد به این جایگاه ها، خود به تنهایی گواه بر حال و روز سخت اقتصادی آنهاست که حالا می گویند دیگر ادامه کار برایشان مقرون به صرفه نیست.
برای نمونه می توان اشاره کرد که کارمزد سه ماه گذشته ی تنها یک جایگاه در حوالی تهران حدود ۴۰ میلیون تومان است. واضح است که جمع مطالبات جایگاه های سراسر کشور از دولت چه رقم هنگفتی است و دولت چه میزان حق آنها را در دست خود نگه داشته و پرداخت نکرده است.
بدقولی دولت در پرداخت کارمزد جایگاه داران که مسبوق به سابقه بوده، این بار با بی سابقه ترین تاخیر در واریز مطالبات جایگاه داران همراه شده است و تنها پاسخ آنها در پیگیری جایگاه داران برای دریافت مطالبات خود، شنیدن این پاسخ از سوی دولت است که “پول نداریم”.
سال گذشته نیز با تاخیر در پرداخت کارمزد جایگاه داران، مدیرعامل شرکت ملی پالایش و پخش فرآورده های نفتی علت این تاخیر را به دلیل مشکلات نقدینگی این شرکت خوانده بود.
رییس جایگاه داران سوخت به ایرنا گفته بود: هم اکنون مالیات به صورت اقساطی پرداخت می شود اما در صورت به موقع پرداخت نشدن آن، جایگاه داران به اجبار باید به صورت یکجا این مبالغ را پرداخت کنند.
نکته قابل توجه آنکه دولت در حالی میلیاردها به مجموع جایگاه داران بدهکار است که صاحبان جایگاه ها روزانه موظف به واریز حق فروش متعلق به دولت به حساب خزانه هستند و هر گونه تاخیر آنها با این تهدید از سوی دولت مواجه می شود که از توزیع فرآورده به آنها خودداری خواهد کرد.
این در شرایطی است که هزینه های جایگاه داری روز به روز افزایش می یابد؛ به عنوان نمونه، قیمت هر نازل از سال گذشته تاکنون از ۲۵ هزار تومان به ۱۰۰ هزار تومان افزایش یافته است.
جایگاه داران معتقدند هزینه و درآمد جایگاه های عرضه سوخت با هم نمی خواند. آنها می گویند از هزینه شخصی خود باید برای جایگاه هزینه کنند و این در حالی است که تاخیر دولت در پرداخت کارمزدها هم مشکلات آنها را دوچندان کرده است.
به گفته جایگاه داران، پس از سهمیه بندی بنزین و هدفمند شدن یارانه ها، فروش جایگاه ها تا ۳۵ درصد افت داشته است و در عین حال دولت هزینه های زیادی را برای طرح های همچون جمع آوری بخارات بنزین، نصب دستگاه پوز، استفاده از کارت های هوشمند و … بر جایگاه داران تحمیل کرده است. تحمیل سیستم کیف پول الکترونیک بانک ملت، تحمیل جرایم ناشی از کسری مخازن و بسیاری از مشکلات دیگر را نیز به این فهرست باید افزود.
از سویی تورم موجود در جامعه نیز هزینه های نگهداری جایگاه ها را بیشتر کرده و با این حال دولت نه تنها یارانه ای از این بابت در نظر نگرفته، بلکه حتی تعهدات شرکت پالایش و پخش برای جبران هزینه های طرح جمع آوری بخارات بنزین و نصب دستگاه های جدید نیز با خلف وعده رو به رو شده است.
جایگاه داران می گویند هزینه ماهانه یک جایگاه حدود ۱۵۰ میلیون تومان است، حال آنکه جمع سود ماهانه آنها به ۱۵ میلیون تومان هم نمی رسد. آنها معتقدند با این روند به زودی مجبورند به تعطیلی و ورشکستگی تن دهند.
از سویی پس از اجرای قانون هدفمندی یارانه ها، هزینه گرمایش ، برق، مالیات بر ارزش افزوده هزینه های دیگری را هم بر آنها تحمیل کرده است که اکنون خودداری شرکت پخش فرآورده های نفتی در واریز کارمزدهای آنان ادامه کار را برایشان غیر مقدور ساخته است.
به گونه ای که از دو هفته قبل جایگاه دارانی از سراسر کشور درصدد توقف فعالیت خود به دلیل دریافت نکردن کارمزد خود از سوی دولت بوده و بارها نسبت به این اقدام تهدید کرده اند که هر بار دولتی ها با وعده های متعدد مانع از این اقدام آنها شده اند.
با این حال این احتمال وجود دارد که جایگاه داران نیز همانند رانندگان اصفهانی، به سبب نگرانی از ورشکستگی در آینده نزدیک دست به اعتصاب بزنند، تا بلکه دولت قدری از فشارها بر آنها بکاهد و لااقل کارمزدهایی را که حق آنهاست و بارها وعده اش داده شده، پرداخت کند.
مراسم هفتمین روز درگذشت احمد قابل، پژوهشگر نواندیش دینی، روز سه شنبه نهم آبان در مسجد جامع شهرک غرب تهران برگزار خواهد شد.
به گزارش کلمه، این مراسم از ساعت ۱۵:۳۰ تا ۱۷ بعد از ظهر روز سه شنبه برگزار می شود.
همچنین به یاد این استاد فقید، در قم نیز مراسمی در روز چهارشنبه دهم آبان ماه برگزار خواهد شد. زمان و مکان این مراسم، پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، در حسینیه شهداء واقع در خیابان صفائیه قم اعلام شده است.
مراسم تشییع و تدفین استاد احمد قابل روز چهارشنبه سوم آبان ماه در مشهد و از صحن آزادی حرم امام رضا(ع) با حضور جمع کثیری از مردم و شخصیت های سیاسی و مذهبی برگزار شد. شرکت کنندگان در مراسم تدفین استاد احمد قابل با شعارهای "لااله الا الله" ، "الله اکبر" و "ای قابل آزاده راهت ادامه دارد"، این رزمنده هشت سال دفاع مقدس را راهی دیار ابدی کردند.
حضور نیروهای امنیتی در مراسم بسیار گسترده و کاملا مشهود بود. نیروهای امنیتی با تعداد بسیار زیادی دوربین از مردم حاضر در مراسم فیلم می گرفتند، اما گزارش شده که مردم آرامش را کاملا حفظ کردند. در این مراسم پیام آیت الله صانعی در خصوص ویژگی های شخصیتی و علمی استاد احمد قابل توسط نماینده این مرجع تقلید قرائت شد. پس از مراسم تشییع نیز حجت الاسلام و المسلمین احمد منتظری بر پیکر این اندیشمند فرزانه نماز گزارد و پیکر استاد احمد قابل در بهشت رضا(ع) در میان اندوه خانواده و دوستان در آرامش به خاک سپرده شد.
از شب گذشته تا ظهر امروز – شنبه ۶ آبان ۹۱ – شهرستان ورزقان که مرکز زلزله دو ماه قبل آذربایجان شرقی بود، بار دیگر و برای چند بار لرزید.
به گزارش کلمه، موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران تعداد زمین لرزه های بالاتر از ۲ ریشتر را از دیشب تا این لحظه ۹ مورد گزارش کرده است که در جدول زیر جزئیات آنها را می بینید.
بزرگترین زلزله را اهالی ورزقان در حدود ساعت ۲ بامداد تجربه کردند که ۴٫۴ ریشتر شدت داشت و پس از آن هم در حدود ساعت هفت و نیم صبح، بار دیگر زمین لرزه ای به قدرت ۴٫۱ ریشتر به وقوع پیوست.
روزنامه دنیای اقتصاد، امروز در جدول قیمتهای پیشنهادی بازار مسکن، اجاره بهای تعدادی از واحدهای مسکونی در مناطق مختلف تهران را نسبت به میزان اجاره بهای سال گذشته برای واحدهای مشابه مورد مقایسه قرار داده است. البته نرخهای اجاره سال گذشته مربوط به ابتدای مهر ماه و نرخهای اجاره امسال مربوط به اواسط ماه گذشته بوده است.
اگرچه نرخهای پیشنهادی اجاره بهای واحدهای مسکونی امسال گرانتر از سال پیش هستند، اما نرخها به واقعیت نزدیک تر هستند؛ چراکه با پایان مهر ماه اغلب فروشندهها نرخهای پیشنهادی خود را حتی به میزان جزئی کاهش دادند.
در چند ماه گذشته نوسانات نرخ ارز باعث شده تا کنترل بازار و قیمتها عنان خود را از دست بدهند و تقریبا هیچگونه کنترلی بر روی آنها وجود نداشته باشد به طوری که به اذعان یکی از فعالان این بخش کالاهای لوازم خانگی نسبت به شش ماه گذشته ۷۰ تا ۱۲۰ درصد رشد قیمت داشته اند.
به نوشته آی پسند، گزارشهای میدانی نیز حکایت از افزایش روزانه قیمت لوازم خانگی به بهانه افزایش نرخ دلار دارد. در حالی برخی برندهای داخلی امسال ۸ الی۱۰ بار افزایش قیمت دادهاند که دولت هیچ نظارتی بر آنها ندارد.
اما داستان از اینجا شروع شد که به دنبال افزایش نرخ ارز در بازار آزاد در سال گذشته دیگر قاچاق کالا از صرفه اقتصادی لازم برخوردار نبود شاید آن روزها که مسئولین افزایش یک شبه نرخ ارز را مثبت تلقی می کردند فراموش کرده بودند که این تغییر یک شبه به زودی رخ عوض خواهد کرد و از عاملی برای رونق تولید به یک تهدید ملی تبدیل میشود.
افزایش نرخ ارزی که به اذعان کارشناسان باید به مروز زمان در هشت سال گذشته صورت می گرفت تا تاثیر مثبنی بر عملکرد تولید و صادرات داشته باشد در کمتر از شش ماه اقتصاد کشور را با چالش مواجه کرد. تغییرات غیر منتظره ارز به دلیل وابستگی شدید به واردات و نبود فضای رقابتی بین واحدهای تولیدی و افزایش گستره تحریمها سبب شد قیمت همه کالاها درست یا نادرست روند صعودی به خود گیرند. در این بین بازار لوازم خانگی نیز نمیخواست از این تغییرات بیبهره باشند. اما زمانی افزایش قیمت لوازم خانگی روند نجومی به خود گرفت که اولویت بندی ده گانه کالاها و سهمیه بندی در تخصیص ارز در دستور کار دولت قرار گرفت. بر اساس دسته بندی صورت گرفته لوازم خانگی در دو گروه ۹ و ۱۰ قرار داشتند.
در حالی براساس دسته بندی صورت گرفته لوازم خانگی در زمره کالاهای لوکس قرار گرفتند که به گفته رییس مجمع عالی واردات ۴۰ درصد از نیاز کشور در این بخش از محل واردات تامین می شود. در چنین شرایطی که به استناد آمار ارائه شده از سوی گمرک جمهوری اسلامی ایران روند واردات و ثبت و سفارش لوازم خانگی کاهشی بوده ، برخی منابع خبری از توقف ثبت و سفارش لوازم خانگی خبر میدهند.
در همین رابطه محمد حسین برخوردار رییس مجمع عالی واردات در گفتوگو با «آیپسند» با بیان این مطلب که ثبت و سفارش لوازم خانگی متوقف نشده و واردات آنها طبق روال گذشته در حال انجام است، تاکید کرد:باید توجه داشت که ممنوعیت ثبت سفارش به معنای ضعیف شدن واردکنندگان قانونی و شناسنامهدار و در مقابل توانمند شدن افرادی است که بدون هیچگونه محدودیتی و بدون رعایت ضوابط و استانداردهای لازم،بدون لحاظ کردن شرایط حمل و نقل اصولی و بدون ارائه خدمات پس از فروش و گارانتیهای معتبر، اقدام به واردات غیر قانونی کالاهای مورد نیاز مردم می کنند و علاوه بر اینکه حقوق گمرکی و سایر حقوق دولت را پرداخت نمیکنند.
این عضو هیئت رئیسه اتاق بازرگانی ضرورت مقابله با واردات کالاهای لوکس و غیر ضروری را مورد تاکید قرار داد و با بیان این مطلب که اندوخته ارزی کشور نباید صرف واردات کالاهای غیر ضروری و لوکس که مشتری آنها تنها قشر خاص و محدودی هستند شود ، خاطرنشان کرد: باید توجه داشت که موضوع مدیریت واردات،موضوع حساس و دقیقی است و نمیتوان بدون مطالعه آثار و تبعات ممنوعیت ثبت سفارش برخی کالاها یکباره اقدام به ممنوعیت واردات برخی از کالاها کنیم چرا که در مدیریت یکی از مواردی که باید بدان توجه شود واکنش بازار و مشتری به تغییرات است چرا که هر گونه تصمیم نادرستی در این خصوص به طور قطع مصرف کنندگان را با مخاطرات بسیاری مواجه خواهد کرد.
او از رده بندی لوازم خانگی در مجمع عالی واردات خبر داد و گفت : با توجه به محدودیتهای صورت گرفته همه اقلام نمیتواند از ارزی که قیمت آن در مرکز مبادله تعیین میشود برخوردار شوند بر همین اساس مقرر شده تا بررسیهای لازم در رابطه با درجه اولویت و ضرورت این اقلام صورت گیرد و نتایج آن جهت اعمال ضوابط به سازمان توسعه تجارت اعلام شود.
برخوردار معتقد است در تصمیم گیری در خصوص واردات باید سه نکته اساسی همواره مورد توجه قرار گیرد اولین نکته حمایت از تولیدات داخلی است که از اولویتهای اصلی این دولت به شمار می آید تامین نیاز مصرف کنندگان و همچنین جلوگیری از هدر رفت ارز کشور برای واردات کالاهای لوکس دو نکته دیگری است که نباید از آن غافل شد .
افزایش عرضه برای ایجاد تعادل
رییس مجمع عالی واردات در ادامه سخنان خود از افزایش عرضه به بازار برای ایجاد تعادل خبر داد و افزود : باید توجه داشت که حدود ۴۰ درصد از نیاز کشور در بخش لوازم خانگی و صوتی و تصویری از محل واردات تامین میشود بر همین اساس نمیتوان تاثیر افزایش نرخ ارز را در قیمت لوازم خانگی نادیده گرفت ضمن اینکه بر اساس تقسیمبندی صورت گرفته برخی از لوازم خانگی در فهرست کالاهای لوکس قرار داشته و ارز مبادلهای نیز به آن اختصاص نمییابد.
او خاطر نشان کرد : البته واردات برخی از کالاها همچون یخچال معمولی ، کولر آبی ، جارو برقی و ماشین لباسشویی یا برخی از تلویزیونها بر اساس ارز مبادلهای صورت می گیرد.
برخوردار در پاسخ به این سئوال که برخی از محصولات که واردات آنها بر اسا س ارز مرجع صورت گرفته است بر اساس نرخ آزاد به فروش می رسد، گفت : تخصیص ارز مرجع به واردات لوازم خانگی تا پایان فصل بهار ادامه داشت ولی حالا بیش از چهار ماه از آن زمان گذشته است و تقریبا دیگرمحصولی که بر اساس ارز مرجع وارد شده باشد در انبارها باقی نمانده است.
او خاطر نشان کرد: از طرفی اگر بر اساس نرخ ارز مرجع نیز گشایش اعتبار صورت گرفته باشد مابه التفاوت نرخ ارز مرجع و مرکز مبادله از بانکها از واردکنندگان دریافت شده است.
بازخوانی سیاستها
رییس مجمع عالی واردات در واکنش به این اقدام بانکها گفت : به عبارتی بانکها خود به تحریمکنندگان اقتصاد ایران تبدیل شدهاند، ضمن اینکه سیاستگذاری بانکهای عامل در خصوص مباحث ارزی، نیازمند بازخوانی منطبق با شرایط تحریمها است.
او با اشاره به تعهدنامهای که به تازگی برخی بانکهای عامل از تولیدکنندگان و واردکنندگان برای ارایه تسهیلات اخذ میکنند، گفت: چنین رویههایی، نتیجهای جز تخریب دستاوردهای ملی در حوزه تولید، بهبود فضای کسب و کار و دامن زدن به خودتحریمیها ندارد و در نهایت، افزایش بیکاری را سبب خواهد شد.
برخوردار خاطرنشان کرد: سیاستگذاری بانکهای عامل در خصوص مباحث ارزی، نیازمند بازخوانی منطبق با شرایط تحریمها است؛ چراکه هم اکنون به ابزارهای نوین مالی و بانکی برای مدیریت فشار تحریمها و پیاده سازی اقتصاد مقاومتی نیاز داریم، نه به افزودن یک محدودیت داخلی بر محدودیتهای خارجی که دردسرساز باشد.
نمیتوان واقعیت را انکار کرد
او از برخورد با هر گونه گران فروشی و تغییر قیمت منطقی خبر داد و تصریح کرد : به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوان واقعیتهای جامعه را انکار کنیم.مسلما فرصت طلبانی که سودآوری خود را برپایه واردات زیرزمینی و قاچاق بنا کرده اند،بدلیل آنکه محدودیتی در مقابل خود نمیبینند، بیشترین بهره برداری را از اقبال عمومی خواهند داشت و این هشداری است که باید بصور جدی مورد اهتمام قرار گیرد.
اول بگویید معیار تشخیص کالای لوکس چیست
با وجود اینکه رییس مجمع عالی واردات از تخصیص ارز مبادلهای به برخی از محصولات لوازم خانگی خبر داده است رییس اتحادیه فروشندگان لوازم خانگی می گوید : حتی یک ریال هم ارز مبادلهای دریافت نکردهایم.
محمد طهان پور با اشاره به عدم تخصیص ارز مرجع و مبادلهای به لوازم خانگی به عنوان کالای لوکس،به «آی پسند» گفت : مسئولان در ابتدا برای ما مشخص کنند که تعریف و معیار تشخیص کالای لوکس چیست.
او با بیان این مطلب که برخی از لوازم خانگی همچون تلویزیون ۶۰ اینچ و یخچال فریزر با قیمت بالای شش میلیون تومان لوکس به شمار میآید اما بسیاری از محصولات در این بخش از اقلامی ضروری جامعه هستند،توضیح داد: در حالی قیمت لوازم خانگی داخلی و وارداتی به شدت افزایش یافته است که مشتری بسیاری از این کالاها قشر ضعیف و کم درآمد جامعه هستند .
او با طرح این سئوال که مصرف کننده لباسشویی دو قلو چه قشری از جامعه است، گفت : چرا قیمت لباسشویی که پیش از این با قیمت ۱۵۰ هزار تومان عرضه میشده است به بیش از ۴۵۰ هزار تومان افزایش یافته است این در حالی است که قیمت این محصول در سایر کشور کمتر از ۶۰ دلار است.
رشد ۱۲۰ درصدی قیمتها
رییس اتحادیه لوازم خانگی از رشد ۷۰ تا ۱۲۰ درصدی قیمت محصولات داخلی خبر داد و افزود: افزایش قیمت محصولات خارجی نیز کمتر از ۵۰ درصد نبوده است.
به گفته او قیمت یک عدد لباسشویی غیر لوکس ایرانی از ۴۰۰ هزار تومان در شش ماه گذشته به یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان یا یک عدد یخچال فریزر داخلی از ۳۳۰ هزار تومان به ۶۸۰ هزار تومان افزایش یافته است.
قیمتها با دلار ۴ هزار تومانی هم نباید اینطور باشد
او بر این باور است که در شرایط فعلی به گونهای فضای سودجویی برای بسیاری از افراد فراهم شده است در غیر این صورت چه دلیلی دارد که قیمت یک اجاق گاز معمولی به یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان افزایش یابد.اگرمواد اولیه و قطعات مورد نیاز آن با دلار چهار هزار تومانی هم وارد می شد نباید چنین قیمیتی برای یک اجاق گاز تعیین شود.
طهان پور با بیان این مطلب که به هیچ یک از اقلام لوازم خانگی در مکز مبادله، ارزی تخصیص داده نشده است، تصریح کرد : عدم تخصیص ارز مرکز مبادلهای به لوازم خانگی را بهانهای بیش نیست.
مردم ناچار به خرید هستند، توان خرید ندارند
او با اشاره به آغاز فصل سرما گفت: چرا باید قیمت یک بخاری که پیش از این قیمت ۱۳۰ هزار تومان بوده است به ۲۵۰ هزار تومان افزایش یابد .
طهان پور معتقد است که لوازم خانگی از اقلامی ضروری و اولویت اول بسیاری از خانوار است.
رییس اتحادیه لوازم خانگی در پاسخ به این سئوال که چرا با وجود افزایش قیمتها همچنان تقاضا در بازار وجود دارد ، گفت : مردم ناچار به خرید هستند و این به این معنا نیست که توان خرید آن را ندارند.
خداحافظی مردم با امنیت اقتصادی
او می گوید : سالانه حدود یک میلیون و ۲۰۰ هزار خانوار برای خرید جهزیه به بازار مراجعه می کنند اما شرایط اقتصادی وافزایش روزانه قیمتها بسیاری از خانوادهها را با مشکل مواجه کرده است به گونهای که مردم دیگر هیچ گونه امنیت اقتصادی و حتی اجتماعی برای خود متصور نیستند .
خطر کمبود کالا در اواخر سال
او با بیان این جمله که “امروز با همه شرایط روزهای خوش مردم است” ، گفت : در صورت تداوم این وضعیت شرایط بسیار بدتری در اقتصادمان به وجود خواهد آمد چنانچه اگر به هشدارهای داده شده از سوی فعالان این بخش نشود در بهمن و اسفند دیگر کالایی در بازار وجود نخواهد داشت و بر همین اساس بسیاری از واحدهای تولیدی و صنفی تعطیل خواهند شد.
عرضه قطره چکانی به بازار
رییس اتحادیه لوازم خانگی می افزاید: در حال حاضر بسیاری از اقلام مورد نیاز واحدهای صنفی در بازار وجود ندارد و عرضه شرکتهای تولید کننده و واردکنندگان به صورت قطره چکانی در حال انجام است .
او در رابطه با نقش سازمان حمایت در برخورد با سودجوییها ،این سازمان را به پلیس تشبیه کرد و گفت : چرا ما انتظار داریم هر مشکلی که پیش میآید ماموران پلیس با آن برخورد کنند مگر سازمان حمایت چقدر توانایی مقابله با افزایش قیمتهای منطقی را دارد ،ریشه مشکل در جایی دیگر است بهتر آن را بیابیم.
طهان پور اضافه می کند: برخی نقاب به چهره دارند و زبان به تملق می گشایند و برای حفظ جایگاه و موقعیت خود از مطرح کردن مشکلات و واقیعتهای سرباز می زنند.
کسانی که مدعی بودن تحریم کاغذ پاره است ،جواب گرانیها را بدهند
او بر این باور است هر سازمان دیگری نیز در جایگاه سازمان حمایت قرار داشت نمیتوان با این افزایش قیمتها مقابله کند چرا شرایط امروز قابل قیاس با گذشته نیست شاید در گذشته یک بخش یا چند کارخانه قیمت محصولات خود را افزایش می دادند ولی در حال حاضر تمامی کارخانه و تمامی بخشها از کاغذ، محصولات فولادی، صنایع پتروشیمی، فولاد و مسکن و راه سازی همه و همه با مشکل مواجه شدند.
طهان پور از کاهش میزان واردات و ثبت و سفارش لوازم خانگی و ادامه این روند خبر داد و افزایش گستره تحریمها نیز یکی دیگر از مشکلات این بخش اعلام کرد و افزود : کسانی که زمانی مدعی بودند که تحریم کاغذ پاره بیش نیست امروز باید جواب مردم را در رابطه با گرانیها بدهند.
شوخیها را هم باید جدی گرفت
او بر این باور است که حتی باید شوخی ملتهای غربی دیگر را نیز جدی بگیرند چه برسد به این تهدیدهای اقتصادی.
این فعال صنفی خطاب به مقامات دولتی گفت: مسئولان باید توجه داشته باشند که این قشر ضعیف جامعه است که متضرر می شوند همان قشری که همواره در انتخابات و راهپیماییها همراه دولت بوده اند. آیا زمان آن نرسیده که قدمی در راه خواستهها و نیاز این افراد برداشته شود.
پس از چند سال گمانهزنی و اختلاف نظر بین دستگاهها درباره نتایج عملکرد اشتغالی زودبازدهها، گزارش ۶ ساله برنامه چهارم توسعه نشان می دهد ۶۰ درصد اهداف ایجاد اشتغال این طرح به انحراف رفته است!
به گزارش مهر، چند سال پس از اجرای طرح بزرگ دولت نهم در بازار کار و اشتغال کشور با نام “طرح ایجاد و گسترش بنگاه های کوچک زودبازده”؛ نتیجه عملکرد این طرح تا پایان سال ۸۹ و به عبارتی آخرین روزهای اجرای آن منتشر شد.
بر پایه این گزارش، در زمانی که دولت زودبازده ها را طرحی بسیار کلیدی و موفق در بازار کار کشور به منظور کاهش نرخ بیکاری و پاسخ به درخواست های کارجوان تلقی می کرد، برخی دستگاه های دیگر مانند بانک مرکزی آن را طرحی ناکارآمد می دانست و در مقطعی نیز اعلام کرد بیش از ۵۰ درصد کل تسهیلات پرداخت شده به زودبازده ها به انحراف رفته است.
در فاصله سال های ۸۴ تا ۸۸ که دولت نهم بر سر کار بود، دامنه اختلافات بین رئیس کل سابق بانک مرکزی و وزیر سابق کار و امور اجتماعی بر سر نحوه اختصاص تسهیلات به زودبازده ها تا جایی بالا گرفته بود که طهماسب مظاهری (رئیس کل وقت بانک مرکزی) و سیدمحمد جهرمی (وزیر وقت کار و امور اجتماعی) از رئیس جمهور خواسته بودند تا یکی از آنها را برکنار کند که البته در نهایت موضوع با برکناری مظاهری پایان یافت!
اعمال سیاست ۳ قفله بانک مرکزی درست در زمانی که زودبازده ها پرونده های متعددی را در بانک ها برای دریافت تسهیلات تشکیل داده بودند، نوعی مخالفت با اجرایی شدن زودبازده ها تلقی می شد و این مسائل باعث بروز برخی حواشی برای زودبازده ها شده بود.
علاوه بر گزارش بانک مرکزی درباره انحراف زودبازده ها از اهداف اولیه و هزینه شدن تسهیلات دریافتی با نام زودبازده در سایر بخش ها از جمله مسکن، برخی دیگر از دستگاه ها مانند سازمان بازرسی و پلیس نیز در زمان فعالیت دولت نهم در این باره گزارش هایی را مبنی بر انحراف قابل توجه تسهیلات پرداخت شده به زودبازده ها منتشر کردند.
اما این موارد با موضع گیری و انتقادات تند مقامات دولتی به ویژه وزارت سابق کار و امور اجتماعی مواجه شد و آنها در چندین مرحله اعلام کردند طبق محاسبات صورت گرفته، انحراف تسهیلات پرداخت شده به زودبازده ها فقط ۴ درصد است! آنها گفتند، رصد هزینه شدن تسهیلات زودبازده ها در محل اصلی؛ از اهداف اصلی و جدانشدنی زودبازده ها است و اساسا پرداخت تسهیلات به صورت مرحله ای و با طی شدن هر مرحله از کار صورت می گیرد.
انتشار گزارش عملکرد ۶ ساله برنامه چهارم توسعه نشان می دهد که عملکرد زودبازده ها به آنچه که گزارش بانک مرکزی و دستگاه های دیگر درباره منحرف شدن طرح مطرح می شد نزدیک تر است تا ادعای دولت مبنی بر تحقق ۹۶ درصدی اهداف زودبازده ها.
دولت در گزارش عملکرد برنامه چهارم توسعه در بخش گسترش بنگاه های کوچک اقتصادی زودبازده و کارآفرین کشور از ابتدای اجرا (اسفند ۸۴) تا پایان ۸۹ (زمانی که اجرای زودبازده ها به حداقل خود رسید و به نوعی جای خود را به مشاغل خانگی داد)، اعلام کرد که نسبت تسهیلات پیش بینی شده در طرح های معرفی شده به کل تسهیلات تا پایان سال ۸۸ به میزان ۲۰۹٫۰۱ درصد بوده و این رقم در پایان سال ۸۹ به ۲۲۲٫۰۸ درصد رسیده است.
همچنین عنوان شد نسبت مبلغ پرداخت شده به کل تسهیلات تا پایان سال ۸۸ به میزان ۴۴٫۲۳ درصد و در پایان ۸۹ نیز به ۴۷٫۶۷ درصد رسید. میانگین اشتغال پیش بینی شده در طرح های معرفی شده نیز قابل توجه است که در سال ۸۸ به ازاء هر طرح ۳٫۲۷ نفر و در پایان ۸۹ نیز به ازاء هر طرح ۳٫۳۸ نفر اعلام شد.
با این حال، میانگین اشتغال ایجاد شده در طرح های به بهره برداری رسیده نسبت به پیش بینی آن متفاوت است. از ابتدای اجرای زودبازده ها تا پایان ۸۸ به ازاء هر طرح به بهره برداری رسیده ۱٫۵۴ نفر و در پاان ۸۹ نیز به ازاء هر طرح به بهره برداری رسیده، ۱٫۵۷ نفر اشتغال زایی صورت گرفت.
از دیگر نکات قابل توجه در عملکرد زودبازده ها و بنگاه های کوچک می توان به نسبت قراردادهای منعقد شده به طرح های تایید شده توسط بانک ها اشاره کرد که این نسبت در پایان سال ۸۸ به میزان ۸۷٫۷۶ درصد و در پایان ۸۹ نیز به میزان ۸۷٫۶۸ درصد بوده است. به عبارتی می توان گفت درصد بسیار بالایی از طرح های معرفی شده به بانک ها در قالب زودبازده ها، تایید شدند.
با این حال اشتغال ایجاد شده نسبت به اشتغال پیش بینی شده در قراردادهای منعقده که می تواند نتیجه عملکرد زودبازده ها در بازار کار کشور باشد چندان قابل توجه نیست و در پایان سال ۸۸ این نسبت ۴۰٫۰۱ درصد و در پایان ۸۹ نیز با اندکی کاهش به ۳۹٫۴۳ درصد رسید که نشان دهنده نوعی شکست سیاست اشتغالی دولت در قالب زودبازده ها بوده است.
این مسئله نه تنها در عملکرد اشتغال ایجاد شده به اشتغال پیش بینی شده در قراردادهای منعقده مشاهده می شود بلکه به نوعی دیگر در میانگین اشتغال پیش بینی شده طرح ها و اشتغال ایجاد شده آنها نیز دیده می شود. در سال ۸۹ اشتغال پیش بینی شده در طرح ها ۳٫۳۸ نفر اعلام شده بود و در همان سال اشتغال ایجاد شده به ۱٫۵۷ نفر کاهش یافت.
میانگین هزینه های یک خانوار روستایی در سال ۱۳۹۰ نسبت به سال ۱۳۸۹ درمجموع ۲۲٫۶۳ درصد افزایش داشته است و به تفکیک هزینه خوراکی ۲۶٫۰۳ درصد و غیرخوراکی ۲۰٫۵۳ درصد رشد را نشان می دهد.
براساس چکیده نتایج طرح آمارگیری هزینه و درامد خانوارهای روستایی و شهری سال ۱۳۹۰ که از سوی مرکز آمار ایران بررسی و در ایرنا منتشر شده، ۳۹ درصد هزینه های یک خانوار روستایی خوراکی و دخانی و ۶۱ درصد آن غیر خوراکی است.
در بین هزینه های خوراکی و دخانی، بیشترین سهم با ۲۶٫۷ درصد مربوط به هزینه آرد، رشته، غلات، نان و فرآورده های آن و در بین هزینه های غیرخوراکی، بیشترین سهم با ۳۰ درصد مربوط به مسکن بوده است.
براساس نتایج بدست آمده، میانگین درآمد اظهار شده سالانه یک خانوار روستایی ۷۹ میلیون و ۷۲۷ هزار ریال بوده که نسبت به سال قبل ۳۴٫۳۶ درصد افزایش داشته است.
همچنین در سال گذشته درآمد از مشاغل مزد و حقوق بگیری ۸٫۹۴ درصد، درآمد از مشاغل آزاد کشاورزی و غیرکشاورزی ۱۰٫۵۶ درصد و متفرقه ۸۳٫۹۹ درصد رشد داشته است.
سهم هریک از منابع درآمدی در کل درآمد به ترتیب ۲۶٫۸۳ درصد از مشاغل مزد و حقوق بگیری، ۲۷٫۷۴ درصد از مشاغل آزاد کشاورزی و غیرکشاورزی و ۴۵٫۴۲ درصد از منابع متفرقه است.
کلمه – علی بردبار: چند روزی از ابراز نگرانی تلویحی رهبری درباره سلامت انتخابات نگذشته، مجلس شورای اسلامی پروژه ی خلع ید دولت و وزارت کشور از مقام مجری انتخابات کشوری را کلید زد.
به گزارش کلمه، سیدرمضان شجاعیکیاسری عضو کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس، با اشاره به آخرین جلسه این کمیسیون در روز سه شنبه ۲ آبان به ایسنا گفت: در این جلسه مصوب شد که مجری برگزاری انتخابات ریاستجمهوری، هیات یازده نفرهای با عنوان هیات اجرایی انتخابات باشد.
وی با اشاره به بررسی جزئیات طرح اصلاح موادی از قانون انتخابات ریاستجمهوری در جلسه امروز کمیسیون شوراها و امور داخلی، گفت: بر این اساس ماده ۳۱ قانون انتخابات ریاستجمهوری که مجری برگزاری انتخابات را وزارت کشور میداند اصلاح و تصویب شد.
وی در توضیح مصوبه کمیسیون گفت: ماده ۳۱ قانون انتخابات ریاستجمهوری، مجری برگزاری انتخابات را وزارت کشور میداند که کمیسیون شوراها مصوب کرد که مجری انتخابات، هیات اجرایی انتخابات با ترکیب یازده نفرهای باشد.
وی در توضیح چگونگی تشکیل این هیات اجرایی انتخابات گفت: ستاد اجرایی مرکزی که در آن وزیر کشور با تایید دادستان کل کشور حضور دارد، ۳۰ نفر از شخصیتهای ملی،مذهبی و سیاسی را دعوت میکند که این افراد از بین خود هفت نفر را انتخاب میکنند. این هفت نفر به اضافه وزیر کشور، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور و نایب رییس مجلس ترکیب یازده نفرهای را تشکیل میدهند که این ترکیب هیات اجرایی انتخابات نام نهاده میشود.
پیش از این کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس خبر از پیشنهاد ۵۰ نماینده برای تشکیل شورای عالی انتخابات مرکب از نمایندگان سه قوه داده بود. پیشنهادی که طرح آن با واکنش فوری دولت مواجه شده و سیدصولت مرتضوی رییس ستاد انتخابات کشور گفته بود: طرح تشکیل شورای عالی انتخابات که کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس شورای اسلامی مطرح کرده، مغایر قانون اساسی و اصل تفکیک قوا است.
خبرگزاری دولتی ایرنا که اصلی ترین تریبون مخالفت با این تصمیم مجلس شده بود به نقل از مرتضوی ادامه داد: اگر منظور از تشکیل شورای عالی انتخابات امر نظارت بر انتخابات باشد که اصل ۹۹ قانون اساسی، شورای نگهبان را به عنوان نهاد ناظر بر انتخابات مشخص کرده است. از سوی دیگر اگر منظور از تشکیل شورای عالی انتخابات دخالت در امر اجرا باشد که این موضوع خلاف اصل تفکیک قوا است.
البته در اظهار نظر متفاوتی، محندرضا رحیمی دست به عصاتر حرکت کرده و درباره طرح شورای عالی اظهار داشته: “تشکیل طرح شورای عالی انتخابات در ایران قابل اجرا است ولی به انتخابات آینده نمیرسد و ممکن است برای دورههای آینده اجرا شود.” در واقع رحیمی تلاش کرده تا شر این شورا را از سر دولت دهم بردارد و مسایل بعدی آن در صورت تصویب را به عهده دولت یازدهم بگذارد.
این تحولات چه در قالب شورای عالی انتخابات و چه در قالب تازه گفته شده تری به نام هیات اجرایی انتخابات که مشخصا ناظر بر سلامت انتخابات و بیم از دستکاری مجری در نتایج واقعی آراء است، در پی افزایش اختلافات درونی اصولگرایان حاکم اتفاق می افتد. اختلافاتی که اگر هم منشا اثر مثبتی برای مردم نباشد، دست کم واقعیت های نهفته در عرصه سیاست و انتخابات در ایران را فاش می کند.
هفته گذشته آیت الله خامنه ای در سفر به خراسان شمالی گفته بود: "البته سلامت انتخابات هم مسئلهى اساسى و مهمى است. منتها فرض ما بر این است که مسئولین کشور با وجدان اسلامى و الهى وارد می شوند و انتخابات ما سالم است. در گذشته هم که در دولتهاى مختلف انتخابات انجام گرفته است – چه انتخابات ریاست جمهورى، چه انتخابات مجلس، چه دیگر انتخابها – فرض ما بر این بوده است که انتخابات، انتخابات سالمى است. البته مراقبت هاى گوناگون از جهات مختلف لازم است انجام بگیرد."
این سخنان که به تفصیل در یادداشتی در کلمه با عنوان “سلامت انتخابات و «مراقبت های ویژه» مطلوب رهبری ” مورد بررسی قرار گرفت، نشان از بی اعتمادی رهبری به دولت برای برگزاری انتخابات است و البته حرفی است که در گذشته بیان آن از سوی دیگران با ملامت شدید وی مواجه می شد.
گذشته از این خبری که ماه ها پیش در محافل سیاسی به تواتر و متکی به منابع موثق شنیده شد، حکایت از آن داشت که احمدی نژاد در دیدار با رهبری خبر از تصمیمش برای تغییر چهار وزیر از جمله وزیر کشور و تعدادی از استاندارها داده بود که با مخالفت شدید رهبری درباره تغییر وزرا به دلیل نزدیکی به انتخابات ریاست جمهوری مواجه شد. مخالفتی که کدورت شدید احمدی نژاد و عدم حضور دو روز و نیمه او را در محل کار در آستانه اجلاس شانگهای به همراه داشت.
در آن زمان آنچه محافل نزدیک به رهبری عنوان می کردند نگرانی از پایه ریزی تقلب در انتخابات و قال گذاشتن دیگر اصولگرایان در انتخابات، اصلی ترین دلیل مخالفت با این تصمیم احمدی نژاد بوده و تداوم آن نگرانی با چراغ سبز رهبری به جناح های مختلف اصولگرا برای مدیریت دولت تا پایان دوره مسئولیت آن، مجلس را به مسیری کشانده تا درون ساختار اجرایی انتخابات، ناظران دیگری به جز نمایندگان شورای نگهبان را در پوشش مجری به سطوح بالای اجرایی انتخابات روانه کند.
این نگرانی ها که از پستوی سیاست به عرصه علنی کشیده شد، چنین واکنش های طبیعی را نیز به همراه داشت تا عملا قوه مجریه که در گذشته تحت نظارت ناظران شورای نگهبان بود، حالا در حوزه اجرا نیز بپاهای تازه ای را تحت عنوان “هیات اجرایی انتخابات” داشته باشد.
گذشته از این نکته بسیار مهم که این تحولات از امکان مجری، به خصوص با فرض هم رایی ناظر، در تقلب در انتخابات پیشین بر خلاف اظهار نظر مسئولان ارشد نظام حکایت دارد، این برنامه ریزی ها عمق اختلاف و بدبینی درونی جریان اقتدارگرا نسبت به یکدیگر را به رخ می کشد. بدبینی ای که تا زمانی که از مسیر قانون بگذرد بسیار طبیعی و مطلوب هم فرض می شود، اما مهم آن است که در گذشته شبیه به همین نگاه که متکی به شواهد فراوانی بود، با این استدلال که کلا تقلب وسیع امکان ندارد، رد شده بود.
مهندسی انتخابات اما محدود به این شیوه نشده است. بنا بر خبری که محمدابراهیم رضایی، نایبرئیس کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس داده است، اصولگرایان مجلس نشین با قانون گذاری های دیگری نیز در پی تاثیر بر روند کاندیداتوری ها مطابق میل خود هستند. یکی از این قوانین پی گیری طرحی است که به موجب آن شرایط نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری دستخوش تغییرات جدی خواهد شد.
ایجاد محدوده سنی بین ۴۰ تا ۷۵ سال که خطراتی مثل کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی را دور می کند، و یا ضرورت حداقل ۸ سال سابقه وزارت و تایید ۳۰۰ نفر از سیاسیون که در رزومه کاری خود سابقه کاری حداقل استانداری یا مشاغل همتراز به بالاتر را داشته باشند، و نیز ضرورت تأیید شورای مدیریت حوزه علمیه قم، فیلترهایی است که علاوه بر شورای نگهبان قرار است بر مسیر کاندیداها قرار بگیرند. البته بخشی از ایجاد محدودیت های تازه مثل شرط حداقل مدرک تحصیلی و یا مقدار منطقی از سابقه مدیریتی ضروتی بود که در برابر موج ثبت نام کاندیداهای بی ربط برای انتخابات ریاست جمهوری، ایجاب شده بود، اما به نظر می رسد هدف از طرح قوانین تازه فراتر از پاسخ گویی به آن ضرورت های منطقی است.
و پرسشی که نهایتا باقی می ماند این که مگر انتخابات در کشور آنقدر ضد سرقت عنوان نمی شد که در برابر میلیون ها معترض گفته شد، تقلب امکان ناپذیر است. پس این همه شیوه های مشابه کمیته صیانت از آراء که اجزای مختلف نظام در برابر دولت به عنوان مجری انتخابات راه انداخته اند چیست؟ و اگر این ها معنی دارد، کسانی که به اتهام عضویت و حتی طرح صیانت از آراء در انتخابات گذشته بازداشت و متهم شدند کجای این معادله قرار می گیرند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر