-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

Latest News from 30Mail for 10/26/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/8/4




 

آرمان امیری
مجمع دیوانگان

سردار اسماعیل احمدی‌مقدم، اعلام کرده است که «تجاوز به عنف در امن‌ترین منطقه اروپا 40 برابر ایران است». البته جناب فرمانده نیروی انتظامی، وضعیت وخامت‌بار این «امن‌ترین منطقه اروپا» را به صورت مفصل‌تری هم تشریح کرده‌اند: «موضوع وقوع تجاوز به عنف در امن‌ترین منطقه اروپا 40 برابر ایران و وقوع قتل هم 10 برابر ایران است؛ در این منطقه بعد از ساعت 7 بعدازظهر مغازه‌ها و از ساعت 10 شب به بعد درب آپارتمانها قفل می‌شود و دیگر کسی اجازه ورود به آپارتمان‌ها را ندارد این درحالی است که بسیاری از رستوران‌های ما ناراحتند که چرا به آنها اجازه فعالیت در ساعت 2 نیمه شب داده نمی‌شود». (+)

من نمی‌دانم این «امن‌ترین منطقه اروپا» دقیقا کجا است؛ اما به نظر می‌رسد بنابر ادعای جناب سردار، اگر در «امن‌ترین منطقه اروپا» مغازه‌ها ناچار هستند به دلیل ناامنی از 7 بعد از ظهر تعطیل کنند، پس در هیچ کجای اروپا مغازه‌ای بعد از ساعت 7 بعد از ظهر باز نیست! راستش را بخواهید من تا به حال به اروپا سفر نکرده‌ام و گمان می‌کنم اگر بنده و سردار احمدی‌مقدم 200 سال زودتر به دنیا می‌آمدیم اصلا بعید نبود که روایت ایشان را بپذیرم و گمان کنم اروپا به واقع سرزمین مخوفی است که مردم ناچار هستند با تاریک شدن هوا از ترس متجاوزین به خانه‌هایشان پناه ببرند؛ اما گمان می‌کنم زندگی در قرن 21 و وجود رسانه‌های گسترده و حتی انبوهی از فیلم‌های اروپایی که از سیمای جمهوری اسلامی پخش می‌شود، عملا باورپذیری ادعای جناب سردار را غیر ممکن کرده است.

ضمن اینکه من چند شب پیش در یکی از پربیننده‌ترین بخش‌های خبری سیما شنیدم که با آب و تاب خبر می‌دادند که در آمریکا، یک زن سیاه‌پوست با صاحب یک فروشگاه دعوایش شده و از پلیس بی‌انصاف آمریکا هم برای مدت 10 سال او را از مراجعه به آن فروشگاه محروم کرده است. بعد به خودم می‌گویم وقتی بخش‌های خبری سیما اینقدر برای مظلومیت این زن سیاه‌پوست آمریکایی دل می‌سوزانند، آیا ممکن است وقایعی همچون تجاوز دسته‌جمعی (شبیه آنچه در خمینی‌شهر+ وگلستان+ رخ داد) در اروپا رخ بدهد و تا یک هفته موضوع بحث و تفسیر تمام شبکه‌های خبری سیما نشود؟ بعید می‌دانم. به نظرم دلیل تاکید جناب سردار بر روی آمار بالای تجاوز در جهان غرب باید چیز دیگری باشد!

* * *

به تازگی کتابی در فرانسه منتشر شده است به نام «حرم‌سرا». کتاب به روایت جنسی قذافی و آنچه «برده‌داری جنسی» می‌خواند پرداخته است. در بخشی از گزارش سایت خبری بی.بی.سی در مورد این کتاب می‌خوانیم: «(آنیک کوژان، نویسنده کتاب) در طرابلس، پایتخت این کشور، همزمان با نوشتن گزارش‌هایی برای روزنامه لوموند، مشغول تهیه گزارشی درباره نقش زنان در انقلاب لیبی بود. این روزنامه‌نگار قبل از این که برای اولین بار قدم به لیبی بگذارد، یک ویژگی انقلاب این کشور برایش عجیب بود: غیبت زنان. او که از طریق تصاویر و فیلم‌هایی که طی اعتراضات کشورهای عربی منتشر می‌شد، دیده بود که چگونه زنان مبارز تونسی و مصری در خیابان حیبب بورقیبه تونس و میدان تحریر قاهره، پا به پای مردان در انقلاب کشورهایشان شرکت دارند، دریافت که زنان لیبیایی به طرز مشکوکی از عرصه انقلاب دورند. همکاران این روزنامه‌نگار نیز وقتی از سفر لیبی به پاریس باز می‌گشتند به او می‌گفتند که طی اقامتشان نزد شورشیان لیبی، هیچ زن مبارزی را نمی‌دیدند. چرا زنان لیبی خود را مخفی می‌کردند؟ یا به عبارت بهتر چرا این زنان مخفی نگاه داشته می‌شدند؟ . . . ملاقات با یکی از فعالان زن مخالف لیبی که خارج از کشورش زندگی می‌کرد، به او موضوعی جزیی‌تر و در عین حال جالب‌تر برای تحقیق داد: تجاوز! ... آن زن به کوژان گفته بود که هم‌جنسانش در انقلاب لیبی به طور سیستماتیک مورد تجاوز قرار می‌گیرند و قذافی به نیروهایش دستور داده بود که به هر زن معترض، تجاوز کنند و سپس او را بکشند. در واقع تجاوز، حربه‌ای شده بود برای سرکوب زنان، یعنی نیمی از معترضان». (اینجا+)

 

پی‌نوشت:

به تازگی و در جریان بحث در مورد یکی از یادداشت‌های وبلاگ، یکی از دوستان منتقدِ «آزادی بیان» در تشریح وضعیت وخامت‌بار غرب نوشته بود «پس آمار وحشتناک تجاوزات چه؟» (اینجا+) من دقیقا نمی‌دانم در ذهن این دوستان دارند چه چیزهای جدیدی فرو می‌کنند!

اگر در وب‌گردی‌های‌تان به مطلبی خواندنی در یک وبلاگ برخوردید یا خواننده‌ یا نویسنده‌ی وبلاگی هستید که مطالب‌اش را مناسب بازنشر در بخش وبلاگ‌خوانی می‌دانید، می‌توانید آدرس آن‌را برای ما بفرستید: blogs@30mail.net




 
 

1391/8/4




 

ایمایان

با رئیس‌جمهورشدن خامنه‌ای، پس از کشاکشی کوتاه‌مدّت مهدوی‌کنی از ادامه‌ی نخست‌وزیری انصراف داد و وزیر خارجه‌ی دولت پیشین رئیس دولت شد. خامنه‌ای در گفتگویی خصوصی گفته بود که به یک آدم حرف‌گوش‌کن برای کار نیاز دارد و مهدوی‌کنی خیلی مسالمت‌آمیز کنار کشید؛ شاید چون او را در حدّی نمی‌دید که گوش به حرفش باشد) رئیس‌جمهور البتّه دلیلش را چیز دیگری بیان می‌کرد(. خامنه‌ای بعدها نشان داد که این معیار اوّل و آخر وی برای کار کردن با افراد است به گونه‌ای که با تمام رؤسای جمهوری که با آنان کار کرد به مشکل خورد؛ یا همه اشکال دارند یا او. موسوی هم حرف‌گوش‌کن نبود و بارها میانه‌شان به هم خود که فقط چندبار آن علنی شد. شاید اگر اتّفاقات یک‌سال اخیر نبود، کسی نمی‌توانست بفهمد که اداره‌ی اقتصاد با درآمد ناچیز آن زمان و هزینه‌ی هنگفت جنگ چه معجزه‌ای بوده است. تازه میرحسین در گفتگوهای انتخاباتی مدّعی بود در سیاه‌ترین سالهای جنگ، بودجه‌ای هرچند ناچیز را برای پروژه‌های عمرانی اختصاص می‌دادند و تلاش می‌کردند که تمام درآمد فقط صرف گذران امور کشور نشود.
  
نمی‌دانم توکّلی که از احتمال جیره‌بندی می‌گوید، توان مقایسه بین نفت بی‌قیمت و نفت صددلاری را هم دارد یا نه؟ محمّد یزدی که در سال ۷۵ با شنیدن زمزمه‌ی بازگشت موسوی، ترسان و لرزان به قم رفت تا مراجع را از خطر بازگشت کوپنیسم و کمونیسم بترساند، حالا کجاست؟ از افزایش قیمت نفت گفتم؛ در برنامه‌ی بی‌ارزش شده‌ی گزارش هفتگی شبکه‌ی یک، کلام احمدی‌نژاد را پخش کردند که «آنان که می‌گویند قیمت نفت چندبرابر شده، یادشان رفته که ما کالاها را هم گرانتر می‌خریم، این به آن در»!(نقل به مضمون) واقعاً قیمت تمام کالاهای جهان در تورّمی افسارگسیخته چهار یا پنج برابر شده است؟ گوینده‌ی این کلام، یک نوجوان خام است یا رئیس‌جمهور مملکتی که گویا در رشته‌ای مدرک دکتری هم دارد؟! جالب اینکه گزارشگر پس از حرفهای او گفت که ببینید ما انگیزه‌ای نداریم شما را به بیهوده به چالش بکشیم، وقتی - مثل همین سخنان- حرفتان با استدلال باشد، ما هم گیر نمی‌دهیم!
  
رئیس‌جمهور منتصب به پروپای رهبر نظام پیچیده است؛ چه بهتر. حیف است در این حد باقی بماند. پیشتر هم نوشته بودم که بد نیست گاهی ناظر بود. هیچ‌کدام از دو گروه طرفدار رهبر و رئیس‌جمهور اصلاح‌شدنی نیستند، هیچ‌کدام هم تمایلی به رهاکردن قدرت ندارند، هیچ‌کدام هم برای دیگری ارزشی قائل نیستند. این درگیری، اثر آه کسی است که برای اصلاح آمد و تا توانست حرمت امامزاده را نگه داشت تا جایی که متولّی آن، خود حرمت‌شکنی کرد.
  
عنوان: کلامی به زبان فارسی از سلمان پاک كه پس از ماجرای سقیفه و تلاش برای بیعت‌گرفتن از علی در تاریخ به یادگار مانده و چند جور روایت شده است؛ یکی از آنها این است:«کردید و نکردید، حقّ میره بردید» (بناءالمقاله، ص ۳۵۷)
 
* تیتر از سی‌میل

اگر در وب‌گردی‌های‌تان به مطلبی خواندنی در یک وبلاگ برخوردید یا خواننده‌ یا نویسنده‌ی وبلاگی هستید که مطالب‌اش را مناسب بازنشر در بخش وبلاگ‌خوانی می‌دانید، می‌توانید آدرس آن‌را برای ما بفرستید: blogs@30mail.net




 
 

1391/8/4




 

November 25

نوجوان بودم، مثل همه نوجوانها کوله ام مکان فیلم و موسیقی بود.با چند تا از دوستهای آن موقع رد و بدلشان میکردم.یک روزی نمیدانم چه دلخوری ای پیش آمد که یکیشان شروع کرد به شمردن گناهان من. از بزرگترینهایش این بود که پلاستیکی را که سی دی ها را تویش میگذاشت و به من امانت میداد، وقت برگرداندن امانت ، تعویض نکرده بودم! یعنی همان پلاستیک رنگی رنگی را که به فرض ۳ هفته پیش به من داده بود، به همان شکل برگردانده بودم. این را تعبیر کرده بود به نمیدانم غرور من! و اینکه من میخواستم غیر مستقیم بهش بگویم از او چیزی پیش خودم نگه نمیدارم  حتا اگر یک پلاستیک رنگی رنگی خوشگل باشد


یک بار با چند نفر از اقوام داشتیم ''اسم شهر فامیل'' بازی میکردیم. همه از من بزرگتر بودند. رسیدیم سر حرف ''ه'' . رنگ یادم نمی آمد. نوشتم هویجی . سر شمردن امتیازها، یکی گفت این اسم رنگ نیست. گفتم خوب خودت چی نوشتی ؟ گفت هلویی ! نشنیدی میگویند فلانی پوستش مثل هلو است ؟ گفتم خوب حتمن تو هم شنیدی که میگویند بساری موهایش قرمز هویجی است ! گفت نه. گفتم چرا بابا، تو نشنیدی دلیل نیست که نباشد. میخندیدم. نمیدانستم که عصبانی است. عصبانی بود. بازی را ترک کرد. فردایش قرار بود  برویم بیرون. دیدم با من حرف نمیزند! قهر کرده بود! گفته بود من بهش توهین کرده ام! احترامش را نگه نداشته ام جلوی بقیه! و من نمیفهمیدم که چرا این هویج و هلو چنین برداشتی را سبب شده اند. من آدم بی احترامی کردن به کسی توی جمع نبودم. نیستم. یک سال قهر بود. منطقم اجازه نمیداد بپذیرم با چنین دلیل احمقانه ای یک نفر با من قهر کند. کسی که حدود ۱۳ سال از من بزرگتر بود.  سال بعدش ، عید یا نمیدانم چی با چند نفر دیگر رفتم خانه شان. آمد جلو و مرا بوسید.  اما گفت : ''خوبی خانوم؟'' من از این خوبی خانوم فهمیدم هنوز قهر است. تمام روز که آنجا مهمان بودم با من حرف نزد. آب میخوردم از گلویم نمیرفت پایین. سالها گذشت. الان دیگر یک خانم در آستانه میان سالی است. قهر نیستیم اما همان آدمها هم نشدیم دیگر در حالی که من همه سعیم  را کردم این سالها که برگردیم به همان صمیمیت قبل. به جرات همه همه سعیم  را کردم و دیگر هیچ تلاشی برای ترمیم این شکاف کهنه ندارم که بکنم.

یک همکار شرقی دارم که نمیدانم چه طور توصیفش کنم که جانب انصاف رعایت بشود. همین بس که فرضا یک بار جای اسمهامان عوض شده بود توی لیست و نوبت او بود  که از فلان دستگاه استفاده کند در حالیکه من فکر میکردم نوبت من است. رفته بود کارش را شروع کند که دیده بود وسایل من آنجاست. آمده بود وسط آفیس فریاد میکشید که الان نوبت من است و تو میخواهی کار کنی آنجا؟ من مثل برق از جا پریدم و با فروتنی معذرت خواستم و شمردم که  ۲ دقیقه طول کشید تا  همه وسایلم جمع شده باشد و دستگاه آماده شود برای او. در حالیکه او همچنان داشت درها را به هم میکوبید و میرفت و می آمد که نشان بدهد چقدر اتفاق ناجوری افتاده. فردایش نامه نوشت دوباره که آزمایشهایش از همه چیز برایش مهمتر است و هیچ عامل بازدارنده ای! را بر نمیتابد. ۲ هفته گذشته از آن روز. دیروز دیدم یکی از استادهایمان مرا صدا کرد که برایم توضیح بدهد آزمایشهای فلانی برایش مهم است و اسامی باید در لیست نوشته بشوند و دقت بشود و غیره و اینکه درست است که سوپر وایزر کل از من حمایت میکند ولی بهتر است مسایل بین خودمان حل بشود و از آزمایشگاه به بیرون درز نکند و همه با هم همکاری کنیم و همکاری یعنی دقت به لیست اسامی و آه که خدایا ... . من اولش مات بودم که خوب یعنی چه این حرفها؟ و بعد فهمیدم رفرنسمان ۲ هفته پیش و آن لیست کذائی و آن ۲ دقیقه تاخیر است که هر چه فکر میکنم میبینم در آزمایشی که هنوز شروع نشده بوده و انجامش ۲ روز وقت میگرفته، ۲ دقیقه دیرکرد چه نقشی میتوانسته ایفا کند؟ و در این ۲ هفته فصل عوض شده. هوا سرد شده. من یک سفر کوتاه رفته ام و برگشته ام. یکی تولدش بوده. یکی از دوست دخترش جدا شده. پنج نفر آدم توی تصادف اتوبان آ پنج مرده اند و هنوز این آدم به آن روز و آن لیست و آن ۲ دقیقه فکر میکند و آنجا گیر کرده. توی راهروها، نگران میگردد و به بقیه میگوید فلانی آزمایش مرا به هم زد! با این آدم چه میتوانم کنم جز اینکه دیگر داخل آدمها نیاورمش ؟
   
همین خودم. چند روز پیش، فهمیدم که چند نفر از نزدیکانم مدتی است خبری دارند که من ندارم. یک هفته ناخن جویدم که چرا و چطور آنها بدانند و به من نگویند و مگر از من چه جور خبر چینی دیده بودند یا مگر من چه قدر دماغم توی زندگی این و آن بوده که الان از من قایم کنند این خبر را. در حالی که توی واقعیت و خیلی ساده، فرصت حرف زدن در باره اش پیش نیامده بود و خیلی ساده تر اصلن آن مساله به من به طور خاص  هیچ ربط خاصی نداشت . یعنی دانستنش با ندانستنش هیچ فرقی در زندگی هیچ کدام ما ایجاد نمیکرد. به همین آسانی و به همین بی مزگی. آن وقت فقط این ماجرا هفته مرا خراب کرده بود چون این حس را داشتم که یک دایره ای دور من کشیده اند و خبرها را از آنجا دور میکنند و این حتما به رفتار من مربوط بوده و آیا چه جوری رفتار کرده بوده ام که انگار خیلی مشتاقم که بدانم و اگر بدانم چه میشود و غیره ... اااه

خیلی از ما؛ بیشتر به نظرم ما شرقی ها، استعداد غریبی داریم در ساختن درام. در بزرگ کردن وقایع. در بسط دادن اتفاقات. در مرور و پافشاری و تکرار بر آنچه که خوشمان نیامده. آنچه رخ میدهد و در نظرمان بد و ناجور و نامناسب  است، میتواند به چشم ما آخر دنیا باشد. میتواند از ما آدمهای کش دهنده و خسته کننده بسازد. میتواند به تعریف ما بزرگترین فاجعه باشد. ما از کلمه ''فاجعه'' زیاد استفاده میکنیم در حالی که به بار بسیار سنگینش توجه نداریم. فاجعه و برخورد ما با آن،  اما به نظرم باید چیزی باشد واقعا در حد بمباران هیروشیما یا واقعه خاوران یا هاریکین آتلانتیک شمالی نه چیز دیگر. نه برای شرایط دیگر. منظورم از آنچه '' دیگر'' است  فقط اتفاقهایی است کوچک که میشود ازشان رد شد و زندگی خود و بقیه را به ها نداد، اینش را اما کی و چطور باید یاد میگرفتیم ، نمیدانم.
 

اگر در وب‌گردی‌های‌تان به مطلبی خواندنی در یک وبلاگ برخوردید یا خواننده‌ یا نویسنده‌ی وبلاگی هستید که مطالب‌اش را مناسب بازنشر در بخش وبلاگ‌خوانی می‌دانید، می‌توانید آدرس آن‌را برای ما بفرستید: blogs@30mail.net




 


شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته