-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

Latest Posts from Tehran Review for 10/18/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



دكتر فرزين وحدت ، پژوهشگر کالج وسار (Vassar) در آمريكا و استاد سابق جامعه شناسي در دانشگاه هاروارد در گفتگو با تهران ريويو از وضعيت كنوني جنبش سبز، تظاهرات اخير در بازار و لزوم مشاركت طبقه متوسط و كارگر براي پيشبرد اهداف جنبش مدني سبز سخن مي گويد.

آقای دکتروحدت؛ شما از جمله جامعه شناسانی هستید که از روزهای نخست جنبش سبز بر این نکته تاکید کرده اید که جنبش مخالفان ایران در میان مدت یا بلند مدت به اهداف خود می رسد و از ویژگی‌های جنبش سبز به پایدار بودن آن اشاره کرده اید. آنچه که معلوم است سرکوب های حاکمیت و مقابله سرسختانه با جنبش سبز و ابزار رسانه ای و نیروهای سیاسی آن طبیعتا از قدرت ظاهری جنبش سبز کاسته است. اما سوال من این است که در این روزهای پاییزی شما چه ارزیابی از وضعیت امروز نیروهای اجتماعی جنبش سبز بفرمایید. شبکه های اجتماعی تا چه اندازه فعال هستند؟ اصولا جنبش سبز در کجای راه خود ایستاده است؟

از دیدگاه ساختاری جامعه ایران به جایی رسیده است که در آن بلوغ اجتماعی و سیاسی زیادی به چشم میرسد. من بارها تاکید کرده ام که در اثر فعل و انفعالات اجتماعی-سیاسی و فرهنگی صد و اندی سال اخیر، به ویژه در اثر پیامد های تاریخ 33 ساله اخیر ایران، بسیاری از مردمان سرزمین ما از حالت انفعال، سستی، بی رمقی، زبونی، لاابالی گری، باری به هر جهت بودن، کنش پذیری و ستم پذیری به در آمده اند و صفات مقابل اینان یعنی فاعلیت، عاملیت، کنشگری، با اراده گی، قدرت، عزت، و ستم ستیزی را کسب کرده اند.  این صفات اخیر سنگ های زیر بنای ورود به دنیای مدرن و دمکراسی هستند، چه انسانی که حس فاعلیت در وی بوجود آمده، خود را ذیحق به شمار میاورد و طالب حقوق شهروندی خود و دیگران است.  هنگامی که چنین ذهنیتی در تعداد کثیری از مردمان یک جامعه پدید آمد، دیگر هیچ نیرویی نمیتواند آنرا به عقب سوق دهد. من این پدیده بسیار مهم سیاسی-اجتماعی ایران را موتور جنبش سبز، یا به عبارت بهتر جنبش مدنی ایران میدانم.

البته از طرف دیگر، هیئت حاکمه نیز طمع قدرت را چشیده و میخواهد آنرا برای خود و خودی هایش به صورت انحصاری حفظ کند.  آنها برای حفظ قدرت خود بسیار سبعانه عمل کرده اند و با ایجاد فضای رعب و وحشت به طور موقتی از بسط جنبش و دستیابی به اهدافش جلوگیری کرده اند.  اما آنچه باید به آن توجه کرد این است که کمترجنبشی وجود دارد که یک شبه به آمال و آرزوهایش دست بیابد.  شکی نیست که هنگامی در ذهن افراد کثیری در یک جامعه حس فاعل، ودر اثر آن طلب حقوق شهروندی، نهادینه شد دیگر نمیتوان آنرا به هیچ وسیله ای از اذهان پاک کرد.

نکته ای دیگری که باید به آن توجه کرد اینست که جنبش اخیر ایران یک جنبش انقلابی نیست و یک جنبش مدنی است.  جنبش های انقلابی اصولا بعد از بروز جنبش یا نسبتا زود به نتیجه میرسند یا اینکه از بین میروند.  البته مسلما جنبش های انقلابی هم مدت ها پایه ریزی آن طول میکشد (برای مثال انقلاب 57 در ایران دو دهه کوشش انقلابی پشت سر داشت).  اما، جنبش های مدنی به طور کلی به زمان بیشتری احتیاج دارند، بیشتر به این دلیل که مردمانی که پشتوانه این نوع جنبش ها را تشکیل میدهند از بلوغ سیاسی و اجتماعی بالاتری برخوردار هستند و این ادراک را دارند که حتی الامکان میبایست از خشونت پرهیز کرد و از راههای مسالمت آمیز اوضاع را تغییر داد.  و این امرمستلزم زمان است.

یکی از خصلت های اصلی جنبش سبز همیشه استفاده از فرصت ها کوچک بوده است، برای مدت ها به کنش های جمعی بی هزینه  علاقه نشان می داد. برای نمونه حتی جنبش سبز از فرصت ارسال اس ام اس جمعی به برنامه پربیننده 90 هم استفاده کرده است. اما برگردیم به شهریور امسال که با ورود هیات های بلندپایه از اقصی نقاط جهان به تهران برای شرکت در کنفرانس غیر متعهدها فرصت برای مشارکت کم هزینه با بی هزینه به وجود امد. برخی کنش گران جنبش سبز فراخوان الله اکبر بر روی پشت بام در دو روز آخر هفته دادند. اما ظاهرا استقبالی نشد. در حقیقت می خواهم بگویم درست است که با سرکوب های اخیر انگیزه شهروندی برای حضور در مشارکت های پرهزینه کاهش یافته است اما چرا انگیزه برای انجام مشارکت های بی هزینه مانند قدیم رونق ندارد؟

دقیقا.  با در نظر گرفتن سرکوب ددمنشانه حاکمیت از یک طرف ،  و بلوغ جنبش مدنی ایران، از طرف دیگر، جز این انتظاری نمیتوان داشت که جنبش بطور موقت عقب نشینی کند و منتظر فرصت های بهتر بماند.  اصولا هنر سیاست ورزی پخته و مدبرانه بر این اصل استوار است که هنگام بروز فرصت های مناسب پیشروی، و در موقع سرکوب های وحشیانه، عقب نشینی کند. ما الان در حال عقب نشینی تاکتیکی هستیم و این هیچ اشکالی ندارد. اما همانطور که شما اشاره کردید، فرصت های کوچک همیشه مغتنم هستند و باید از آنها استفاده کرد.  و در واقع در بسیاری از موارد، کنشگران و همدلان جنبش مدنی ایران از این فرصت ها استفاده کرده اند. برای مثال میتوان ارسال پیامک به برنامه نود، اعتراض ها به خشک شدن دریاچه ارومیه و آسیب به محیط زیست، و کمک به زلزله زدگان را ذکر کرد.  حتی حرکات خود جوش جوانان مانند آب بازی و برگذاری هرچه پر تحرک تر چهارشنبه سوری را میتوان از جمله این نوع اعتراض ها به حساب آورد. ولی همانطور که میدانید در شهریور امسال در زمان حضور سران غیر متعهد ها، تمهیدات امنیتی آنچنان شدید بود که امکان ابراز اعتراض بسیار کم بود.  به گمان من نمیبایست از این موضوع نگران بود.  همانطور که در بالا اشاره کردم هیچ نیرویی نمیتواند ذهنیت حقوق شهروندی را که در ساختار روانی بسیاری از ایرانیان نهادینه شده است بزداید. تا هنگامی که این ذهنیت وجود داشته باشد ولی مطالبات حقوق شهروندی مردم به مرحله اجرا در نیامده باشد، جنبش مدنی تا حصول اهدافش ادامه خواهد یافت، گرچه فراز و نشیب و پیشروی و عقب نشینی های متعددی را در پیش خواهد داشت.  البته این به آن معنی نیست که میتوان دست روی دست گذارد و منتظر بود که تاریخ به صورت اتوماتیک کار کند.  حرکت و فعالیت مدنی و مسالمت آمیز، به طور مستمر ضامن موفقیت ما خواهد بود، ولی از عقب نشینی موقت و تاکتیکی هم نباید چندان نگران بود، از آنجایی که تحولات ساختاری جامعه ایران را نمیتوان عقیم نمود.

شکی نیست که حاکمیت، علاوه به سرکوب بروز اعتراض های جنبش مدنی ایران، در پی عقیم کردن مبانی ساختاری این جنبش نیز است.  از جمله اقداماتی را که رژیم در راستای سترون کردن این مبانی آغاز کرده است فشارو تهاجم هرچه بیشتر بر دانشگاه ها، دانشجویان، استادان، و برنامه های درسی آنان است.  اما آنها غافل اند از جریان آب از جوی رفته و بازگشت آن.  ما هم اکنون در مملکت ملیون ها فرد فرهیخته که به حقوق خود و دیگران آگاه هستند داریم که خواهان تغیرات اساسی ولی بدون خشونت هستند.  وبه همین ترتیب، محروم و محدود کردن زنان ایران از دانشگاه ها و صحنه های اجتماعی نه تنها نمی تواند جلوی اعتراضات و مطالبات دمکراتیک زنان را بگیرد، بلکه به اشتیاق نیمی از جمعیت ایران برای تحصیل حقوق خود دامن خواهد زد.  حرکات حاکمیت مانند اعمال ناشیانه شاگرد جادوگر شعر گوته است که با اعمال ناشیانه اش وضع خود را بدتر و بدتر میکند.

 

ببینید ظاهرا ما یک نگاه و سیر تاریخی به امر به فاعلیت رسیدن شهروندان داریم که دیرینه اش ظاهرا به انقلاب 57 باز می گردد. بعد از آن هم ما دوم خرداد را داشتیم ، و نهایتا جنبش سال 88. از منظر محتوم بودن دموکراسی در ایران ظاهرا نباید از وضعیت کنونی نگران بود، اما از منظر سیاسی چطور؟ در واقع سوالم این است که جنبش دوم خرداد یک جایی – مثلا سال 82- متوقف شد و 6 سال طول کشید تا با تجربیات جدید و شاخصه های جدید در سال 88 به صحنه برگردد. نگرانی فعلی دو شاخصه دارد. اول اینکه نگران باشیم روند دموکراسی خواهی جنبش های ایران به سرانجام می رسد یا نه. خب ظاهرا نگرانی زیادی پیرامون آن وجود ندارد. اما ایا روند فعلی جنبش سبز به سمتی نیست که مانند جنبش دوم خرداد در یک جا توقف کند و دست بکشد و چند سال بعد در دوره ای دیگر به هدف خودش برسد؟ در واقع منتقدان جنبش سبز می گویند این جنبش هم مانند جنبش دوم خرداد شکست سیاسی خورده است و در آینده جنبش دموکراسی خواهی  بعدی ایران همانقدر با جنبش سبز تفاوت خواهد داشت که جنبش سبز با جنبش دوم خرداد. در این بستر مثلا می گویند جنبش خیالی بعدی، اصلاح طلب نخواهد بود، خشونت پرهیز نخواهد بود، رهبرانش دنبال واژگونی خواهند بود و این دست مسائل. شما آیا وقتی می گویید نگران  جنبش مدنی ایران نیستید منظورتان جنبش سبز با همان شکل و شمایلی است که از 25 خرداد 88 خلق شد؟ جنبشی رفرم گرا، افقی ، بدون رهبر فرهمند ، خشونت پرهیز و …

به همین دلایل من استفاده از واژه جنبش مدنی را ترجیح میدهم.  در تحلیل من جنبشی را که از دوم خرداد شروع شد میتوان آغاز جنبش مدنی ایران بعد از انقلاب 57 دانست، که دوباره با شکل جهانشمول تری در جنبش سبز ادامه پیدا کرد. درآینده هم ممکن است که شکل جنبش و یا “رنگ” آن قدری تغییر کند (و شاید هم نکند)، اما آنچه مهم است این است به احتمال نه چندان کم ماهیت اصلی جنبش کماکان مدنی خواهد ماند، و این را به این دلیل میگویم که بسیاری از مردمان ایران به بلوغ سیاسی و اجتماعی بیش و کم بالایی دست یافته اند. اگرجنبش دوم خرداد و سبزرا بررسی کنیم میبینیم که اصول آن تغییر چندانی نکرد، آن چیزی که بیشتر عوض شد جنبه فراگیری جنبش بود که به بدنه بیشتری از افراد و اقشار جامعه رسوخ کرد.

 اما از طرف دیگر، سرکوب جنبش ها اصولا آنان را به طرف افراط و رادیکال شدن سوق میدهد. به هر حال عدم خشونت مطلق در امر سیاست واقعی نیست و در جایی برخی جنبش ها مجبور میشوند برای تغییر اوضاع به حداقلی از خشونت دست بزنند، مانند خراب کردن دیوار برلین، یا اشغال مجالس مقننه و رادیو تلویزیون.  این دسته اعمال در مواقعی غیر قابل اجتناب هستند و اتفاق میافتند.  آنچه باید نگران آن بود اینست که جنبش تغییر ماهیت بدهد و از یک جنبش اصلاح طلب تدریجی و مدنی تبدیل به یک جنبش انقلابی شود که بخواهد با خشونت و فورا حکومت را بدست بگیرد و به بهانه تغییرات عاجل و بعضا مورد علاقه عموم اصول دمکراسی و مدنیت را زیر پا بگذارد.  آنچه که نیروهای دمکراسی خواه بایدبه آن توجه کنند، به گمان من، اینست که این دو نوع خشونت را از هم تفکیک کنند، و سعی برآن دارند که نوع اول را، اگر شرایط آنرا الزامی کرد، تحت کنترل داشته باشند و از بسط آن جلوگیری کنند. و از نوع دوم جدا بر حذر باشند.

در مورد رهبری هم، به گمان من، میبایست تاکید کرد که به هر حال ما به رهبر یا رهبرانی برای اداره کردن جنبش نیاز داریم.  ولی باز باید برحذر بود که رهبران بسیار فرهمند میتوانند جنبش را از راه دمکراتیک خارج کنند، ولو اینکه  مولد شور و اشتیاق برای حرکت در میان مردم باشند.

 

فضای اضطراری که به دلیل وضعیت جنگی به وجود آمده ، و وضعیت بسیار بد اقتصادی و دلهره از آینده ای نامعلوم، آیا اینها می تواند انگیزه جنبش سبز برای انجام کنش های کم هزینه و سمبلیک را گرفته باشد؟ چگونه می شود با چنین فضایی مقابله کرد.

به گمان من درحال حاضر بسیاری از ایرانیان به قول معروف نفس خود را در سینه حبس کرده اند و منتظرند ببینند که در آینده نزدیک در عرصه بین المللی و داخلی چه اتفاقاتی خواهد افتاد.  الان ایران به دلایل مختلف، علاوه بر بحران سیاسی-اجتماعی و اخلاقی، مواجه با چند بحران دیگر است: بحران بین المللی و در پی آن بحران هسته ای، بحران اقتصادی و بویژه بحران ارزی.  در چنین شرایطی هیچ فرد عاقلی دست به تحریکات حاد و شدید نمیزند.  چنین اعمالی میتواند باعث واکنش های سبعانه بیشتری از طرف حاکمیت بشود که هم اکنون بسیار عصبی است و ممکن است به طرز ناشیانه تری کشور را سریع به طرف سقوط پیش ببرد.  اما آنچه نیروهای جامعه مدنی، تا روشن تر شدن اوضاع داخلی و خارجی، میتوانند انجام دهند اصرار بر مطالبات دمکراتیک و مسالمت آمیز از قبیل آزادی بدون قید و شرط تمام زندانیان سیاسی و برگزاری انتخابات عادلانه و با نظارت نهاد های بین المللی است.  اینکه این مطالبات حد اقل در سطح نظری دائما مطرح باشند بسیار مهم است و باعث دلگرمی هواداران جنبش مدنی میگردد.

 

تظاهرات روز 4شنبه در تهران را چطور ارزیابی می کنید؟ ظاهرا گروه هایی از جامعه علی رغم متشنج بودن فضا باز هم خیابان را برای تظاهرات انتخاب کرده اند. شعارهایی هم داده اند که برآمده از شعارهای جنبش سبز است.

آنچه هفته پیش در تهران اتفاق افتاد شاهدی ایست بر این مدعاست که جنبش مدنی ایران از بین نرفته و بیشتر مانند آتش زیر خاکستر است.  از قراین چنین برمیایید که وقایع هفته گذشته تا حدی حالت خود جوش داشته که مردم با مشاهده بستن بازار بدون هماهنگی قبلی فرصتی برای ابراز مطالبات مدنی خود پیدا کردند و دوباره آنرا به نمایش گذاشتند.  این واقعه نشان از آن دارد که پس از سرکوب وسیع و خشن حاکمیت، هرگاه که منفذی بوجود بیاید بخش های مهمی از مردم دست به تظاهرات میزنند و خواسته های دمکراتیک خود را تکرار میکنند. شایان توجه است که هم اکنون بازاریان نیز، که از منظر تاریخی به حاکمیت کنونی نزدیک بوده، از اوضاع نابسامان کشور بسیار ناراضی هستند وبه نظر میرسد که بیش از پیش با جنبش مدنی ایران همراه و همدل شده اند، چنانچه موردی ملاحظه نشده که بازاریان به مردم و شعارهایشان اعتراض کنند.  در ضمن در همین هفته گذشته طومار جدید با ده هزار امضاء دیگر از طرف کارگران به شرایط اقتصادیشان منتشر شد که نمایانگر اوضاع بسیار وخیم قشر های عظیمی از زحمتکشان کشور است که میتواند و میبایست در جنبش مدنی ایران ادغام شود.

 

آقای دکتر شما در برخی گفتار های تان اشاره کرده اید که “یکی از مهم ترین فرصت هایی که جنبش مدنی ایران می تواند از آن برای تقویت خود و بوجود آوردن آینده بهتری برای ایران و ایرانیان استفاده کند، تشریک مساعی با جنبش کارگری ایران و پیوند نظری و عملی با کارگران ایران است.” اگر ممکن است توضیح کوتاهی راجع به مفاهیم این طبقات در ایران امروز بفرمایید. در واقع تفکیک شهروندان به طبقه متوسط یا کارگر با چه معیاری انجام می شود؟ بر اساس میزان در آمد ، میزان تحصیلات یا چه پارامتری؟

ببینید جواب دادن به این پرسش واقعا مصداق سهل و ممتنع است.  ما همه میدانیم که بیش و کم چه کسانی را میتوان در این دو طبقه جا داد بدون آنکه مرزه های این دو طبقه را کاملا از هم تفکیک کنیم.  اما مشکل است که تعاریف جامع و مانعی از این دو طبقه به ویژه در دوران معاصر به دست داد.  برای مثال، معیار مناسبات با ابزار تولید که مارکسیست ها از آن استفاده میکردند سنجه خوبی برای روشن تر کردن اوضاع طبقاتی نیست، به این دلیل که ابزار تولید اکنون بیشتر در انحصار نهاد های دولتی و نظامی ومعدودی ازقشر بسیار قدرتمند و وابسطه به حاکمیت است .  اما میتوان، همانطوری که شما اشاره کردید، از میزان درآمد و تحصیلات، نوع کار (کاربیشتر یدی یا بیشتر فکری) و وجهه نوع کار در نگاه مردم برای این نوع تقسیم بندی ها، هرچند ناکامل و بعضا پرسش برانگیز، استفاده کرد.  از این معیار ها، به گمان من، مهم ترین استفاده بیشتر و یا کمتر از کار یدی و فکری است.  درست است که برای مثال یک جراح دقیقا کارش با دست انجام میگیرد، اما برای آنکه بتواند این کار را انجام دهد سال ها از لحاظ فکری تربیت شده است تا بتواند کارش را به خوبی انجام دهد.

شما یکی از راه های برون رفت از وضعیت کنونی جنبش سبز را همکاری با کارگران می دانید. اولا مگر شهروندان متعلق به طبقه ای که کارگر خوانده می شود در تظاهرات فراطبقاتی جنبش سبز شرکت نکرده اند؟  دوم اینکه این تشریک مساعی مورد نظر چگونه باید انجام شود؟ در حقیقت اساسا آیا بدنه جنبش سبز ابزار و فرصت این را دارد تا به سراغ کارگران برود و آن ها را با خود همراه سازد؟

درست است که تعداد قابل ملاحظه از شهروندان متعلق به “طبقه کارگر” در جریانات جنبش مدنی ایران شرکت کردند، اما اولا جنبش سبز کمتر به مطالبات دست اول آنان، ازجمله مسائل معیشتی و رفاهی و صنفی، توجه کرد.  ثانیا، شمار شرکت کنندگان موسوم به “طبقه متوسط” در جریانات سه سال اخیر بسیار بیشتر از طبقات و لایه های اجتماعی دیگر بوده است.  کمتر جنبشی، اعم از انقلابی یا مدنی، بوده است که بدون ائتلاف و همکاری طبقات مهم اجتماع بتواند پیروز شود.  جنبش مدنی ایران نیز از قاعده مستثنی نیست.  هم اکنون همکاری این دو طبقه میتواند سرنوشت ساز باشد.  در میان مدت و طولانی مدت تشریک مساعی این دو طبقه میتواند به رسیدن به رسیدن به اهداف دمکراتیک (چه جنبه لییرال آن یعنی مسائلی نظیر آزادی و حقوق سیاسی و چه جنبه سوسیال دمکراتیک آن، یعنی مسائل معیشتی، صنفی و رفاهی) سهم اساسی را بازی کند.

ازطرف دیگر، اگر خوب بنگرید خاستگاه بسیاری از اقشار مشارکت کننده در جنبش مدنی ایران، یعنی آنچه طبقه متوسط کنونی به آن اطلاق میشود، در واقع بیشتر در طبقات بیش و کم فرودست قبل از انقلاب دارد.  شرایطی که در این سی و اندی سال بوجود آمد منجر به آن شد که برخی مهم از اقشاری که دیروز بیشتر از طبقات زحمتکش و فرودستتر جامعه بودند، امروز لایه های مهمی از طبقات متوسط را تشکیل میدهند.  از این نظر، طبقه متوسط کنونی میتواند همدلی فراوانی با طبقات زحمتکش و کارگر داشته باشد و این خود راه تشریک مساعی را میتواند باز کند. از نظر معیشتی هم، با مصائبی که طبقات متوسط امروز با آن مواجه هستند، دغدغه های اقتصادی آنان را به طبقات کارگر و زحمتکش بیشتر نزدیک میکند.  به گمان من حلقه حیاتی که این دو طبقه را میتواند به هم بیشتر نزدیک کند و تشریک مساعی را بین آنها تشویق کند، قشر دانشجو و دانشگاهیان است.  این قشر هم نیز خاستگاه عظیمی در طبقات محروم تر جامعه دارد و درد آنها را حس میکند.  و به واسطه آگاهی اجتماعی و بینشی که دارد میتواند بین این دو ارتباط برقرار کند.  به علاوه، تشکلات دانشجویی با وجود سرکوب شدید هنوز بسیار مهم هستند و در دستور کار خود میتوانند رسیدگی به مسائل معیشتی، جنبش کارگران و اوضاع اسفبار آنان را قرار بدهند و از این راه این رابطه حیاتی بین دو طبقه را برقرار کنند.

دکتر وحدت ، علی رغم اینکه جنبش سبز جنبش با ساختار افقی تببین می شود به این معنا که احتیاج به رهبر واحد و برنامه واحد ندارد ، اما ظاهرا جنبش سبز در شرایط کنونی احتیاج به این دارد که حداقل اگر نه رهبری سیاسی، که دست کم رهبری نمادین یا رهبری ارزش‌ها، هنجارها و پارادایم‌ها را نیاز دارد. خیلی ها می گویند این سطح رهبری می بایست در داخل ایران و در خارج از زندان یا حصر باشد. شما چه نظری در این ارتباط دارید؟ نقش آفرینی آقایان خاتمی، هاشمی ، عبدالله نوری را در این ارتباط چگونه می بینید؟ ان ها با اینکه جنبش سبز را ستایش می کنند اما سعی می کنند خود را نماینده آن معرفی نکنند.

بنا به تحلیل من، مردمانی که به درجه ای از بلوغ سیاسی و اجتماعی رسیده باشند احتیاج چندانی به یک رهبری فرهمند و سلسله مراتب رهبری به صورت کلاسیک ندارند.  اما حتی انسان های پخته و بالغ برای انجام یک کار گروهی احتیاج به این دارند که فردی یا افرادی و یا نهاد هایی امر هماهنگی کار گروهی را به عهده بگیرند.  جنبش مدنی ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.  البته شکی نیست که یک رهبر فرهمند که بتواند مطالبات قشرهای مختلف را به زیر یک چتر درآورد و ایجاد وحدت کند، میتواند راه رسیدن به مقصود را بسیار سریعتر هموار کند.  اما مردمانی با ضریب بالایی از حس بلوغ سیاسی میتوانند افراد سرشناس، مانند کسانی که شما به آنها اشاره کردید، در واقع به استخدام خود در بیاورند و از آنها برای رسیدن به مطالبات دمکراتیک خود استفاده کنند.  شهروندانی که از نظر سیاسی و اجتماعی پخته و رشید هستند، هیچ ابایی ندارند که از افرادی را که بیش و کم در راستای خواسته های آنان قدم برمیدارند به استخدام خود در بیاورند.  البته آقایان موسوی و کروبی، به دلیل استواری در مقابل حاکمیت کودتا، عملا به رهبران فرهمندی تبدیل شده اند که مورد قبول اکثریت فعالان و همدلان جنبش مدنی ایران هستند.  اما باید توجه داشت که فرهمندی این آقایان مانند افرادی مانند آیت الله خمینی نیست که، به دلیل بلوغ سیاسی خیل بزرگی از مردم، بتواند قطار مطالبات شهروندی و دمکراتیک را از خط به نفع خود خارج کند. گرچه که تاحدی میتوان گفت فرهمندی یک رهبر امری “فطری” و نشات گرفته از شخصیت و “طبیعت” بسیار قوی وی است، اما از طرف دیگر فرهمندی وی در مقابله با بلوغ مردم تعیین میشود.  در جوامع مدرن که مردم از بلوغ زیادتری برخوردار هستند، شدت فرهمندی رهبران بسیار کمتر است به این دلیل که این نوع مردم را کمتر میتوان با قدرت شخصیت سحر کرد.  از اینرو من معتقد هستم که ما میتوانیم شخصیت هایی را که شما به آنها اشاره کردید و آنهایی که در حصر خانگی هستند، برای رسیدن به مقصود درست مانند کارفرما به استخدام خود در بیاوریم، البته با حفظ حق اخراج آنها.


 


پس از امضای توافق نامه ای میان دو حزب کهنه کار سنتی در کردستان ایران مبنی بر همکاری با یکدیگر برای دستیابی به اهداف مشترک، انتشار این توافق نامه واکنشهای بسیاری را میان برخی از شخصیتهای ملی اپوزیسیون در خارج از ایران بر انگیخت و منجر به صدور بیانیه ای شد که در آن سران کرد به طراحی برای تجزیه کردستان از ایران متهم شدند. بکار رفتن برخی واژه ها و نوع ادبیات این توافق نامه این را ایجاد می کرد که دو حزب درصدد هستند تا مقدمات تاسیس یک دولت از نوع کردستان عراق را فراهم سازند. در واکنش به این بازتاب ،مصاحبه عبدالله مهتدی دبیرکل حزب کومله کردستان ایران در گفت و گویی با روز آنلاین در خصوص توافق نامه اخیر این حزب با حزب دموکرات کردستان ایران سخن گفت و به بخشی از ابهامات این توافق نامه پاسخ داد. تاکید بر وحدت ایران در چارچوب یک نظام فدرال، مخالفت با حمله نظامی خارجی به کشور به بهانه استقرار یک نظام دموکراتیک و نهایتا اداره کردستان ایران توسط مردم کرد در چارچوب کلیت ایران هرچند از برخی نگرانی ها در خصوص این توافق نامه کاست اما همچنان ابهاماتی در این خصوص بی پاسخ گذاشته است.

در ابتدا باید اشاره کرد که طرح مباحثی درباره ایران فردا پیش از آنکه یک نظام دموکراتیک با سلایق مختلف در ایران مستقر شود و یا نظام جمهوری اسلامی تن به اصلاحاتی بنیادین دهد و به ماهیت جمهوری خویش باز گردد، نشانه مثبتی از رشد فرهنگ سیاسی میان گروهها و فعالان سیاسی و مدنی کشور است و چنانچه چنین عقلانیتی پیش از انقلاب پنجاه و هفت در ایران وجود داشت شاید نتیجه آن حرکت سیاسی بزرگ استقرار یک دیکتاتوری نظامی- مذهبی در ایران امروز نبود. در واقع به تعبیر بسیاری از روشنفکران، در انقلاب ایران خواسته همه رفتن شاه و سرنگونی سلطنت بود اما هیچ برنامه ای برای پس از رفتن شاه وجود نداشت. بنابراین با وجود چنین تجربه ای دستیابی یک منشور ملی از سوی کلیه فعالان سیاسی با فرض هرگونه اصلاح یا تغییری در نظام سیاسی ایران امری ضروری است. هرچند که بنظر می رسد هنوز تا رسیدن به چنین توافق فراگیری زمان بسیاری باقی است و در این مقاله قصدی به پرداختن بدان نیست.

از مطالب ارائه شده در این مصاحبه می توان استنباط کرد رهبران احزاب کرد نسخه فدرالیسم و اداره کشور به شیوه غیرمتمرکز را ارائه و قصد دارند تا مدلهای نظامهای فدرالیستی در کانادا، آمریکا یا آلمان را برای ایران پیشنهاد کنند اما براستی چنین مدلهایی با واقعیات ایران امروز تا چه حدی تطابق دارد و آیا می توان به فرض تغییر یک نظام سیاسی، بلافاصله یک نظام فدرالیستی را در کشوری که سالها با یک نظام متمرکز سنتی اداره شده است مستقر کرد؟

کردستان ایران برای دستیابی به آزادی و حقوقش راهی جز همراهی با سایر مردم ایران ندارد و در غیر این صورت به نظر نمی رسد تغییر نظام سیاسی در ایران نیز مشکلی از کردستان حل کند

نگاهی به ساختار تقسیمات کشوری در ایران امروز شاید بتواند در این زمینه راهگشا باشد. برآیند ساختار کنونی کشور نشان می دهد مدیریت ناسالم و ناکارآمدی که سالها در کشور حاکم بوده موجب شده تا تقسیمات کشوری نامتوازنی در ایران شکل گیرد و از این رو مردم هر منطقه شاهد تبعیضاتی در مقایسه با مناطق دیگر هستند و چنین تبعیضاتی بارها باعث بروز مطالباتی مبنی بر جدایی یک شهر از یک استان و یا تقسیم یک استان به چند استان شده است. از سوی دیگر تنوع فرهنگها و گویشها و حتی مذاهب در کشور نیز منجر به مطالباتی می شود که نشانگر آن است تقسیمات کشوری در ایران هیچ سنخیتی با تنوعات قومی و فرهنگی ندارد. به طور مثال در استان کوچکی چون گیلان گسلهای قومی و مذهبی متعددی وجود دارد. گیلک ها در شرق گیلان و ترکهای تالشی و آستارایی در غرب گیلان مستقر هستند اما مدیریت استان همواره در دستان شرقی های گیلانی و مرکز نشینان بوده است. همچنین تبعیض مذهبی باعث شده که روند توسعه در شرق گیلان سریعتر از غرب آن باشد و سنی های غرب گیلان بعضا محروم تر از مردم شرق گیلان هستند. چنین وضعیتی در خوزستان نیز حاکم است. مدیریت در این استان عمدتا در دست بختیاریهای شیعه مذهب هست و مناطق بختیاری نشین از امکانات بیشتری به نسبت مناطق عرب نشین سنی مذهب برخوردار هستند. در سیستان و بلوچستان نیز چنین تبعیضی میان زابلی های عمدتا شیعه و بلوچ های سنی مذهب وجود دارد. اما این تمام ماجرا نیست بلکه بعضا شاهد گسلهایی میان شهرهای کوچک هستیم که حتی این شکافها را تا عمق طایفه گری پیش برده و نمونه های آن در سراسر کشور به تعداد موجود است و همه آنها به توسعه نامتوازن کشور ارتباط می یابد. از این رو ارائه پیشنهاداتی چون فدرالیسم بدون در نظر گرفتن زیرساختهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشور نه تنها مشکلی را از کشور حل نمی کند بلکه زمینه سالها هرج و مرج و ناامنی را می تواند فراهم سازد. مشکلی که افغانستان سالها است از آن رنج می برد.

فدرالیسم آرمانی است که در صورت تحقق می توان از آن بهره های فراوان برد. یکی از مزایای فدرالیسم در واقع مشارکت حداکثری مردم در امور سیاسی و اجتماعی خویش تحت لوای یک دولت فدرال است و می تواند الگوی مناسبی برای ایرانی دموکراتیک باشد اما واقعیتهای ایران امروز چنین نویدی را نمی دهد. تحقق فدرالیسم مستلزم تحقق پیش شرطی چون توسعه متوازن سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشور است که آن نیز با فرض تغییر نظام سیاسی محقق نمی گردد. در واقع فدرالیسم را نمی توان با صدور بیانیه یا امضای توافق نامه و یا حتی تصریح آن در یک قانون اساسی پیاده کرد بلکه مستلزم یک مجموعه مطالعات و تحقیقات علمی و تاریخی دراز مدت در خصوص زیر ساختهای تقسیمات کشوری است که البته با وجود علمای مبرز علم سیاست در ایران امری ناممکن نیست. بنابراین می توان گفت یکی از راههای تحقق فدرالیسم در ایران به عنوان روشی مناسب برای استقرار نظامی دموکراتیک در ایران سپردن امر به کارشناسانی بیطرف است تا آنان فارغ از سلایق شخصی و تعصبات قومی و با در نظر گرفتن واقعیات سیاسی و اجتماعی ایران امکان و نحوه اجرای آن را بررسی کنند. متاسفانه تفاوت جوامع ما با جوامع توسعه یافته در غرب وجود تعصبات سیاسی و فرهنگی در قبال اموری است که صرفا با علم و تخصص قابل حل است. از این رو کردستان نیز برای رسیدن به آرزوها و حقوق مسلم خویش همچون سایر مردم ایران به صبر و حوصله نیاز دارد.

اما در اظهارات دبیرکل حزب کومله ابهام دیگری نیز وجود دارد که آن به روابط کردستان ایران با کردستان عراق و ترکیه باز می گردد. واقعیت این است که به علت پراکندگی کردها در چهار کشور ایران، عراق، ترکیه و سوریه و طرح نقشه کردستان بزرگ از سوی حزب کارگران کردستان(پ ک ک) این سوء ظن همواره وجود داشته است که طرح فدرالیسم در واقع بهانه ای برای جدایی و تاسیس یک کشور واحد است و این ایده طرفداران بیشتری در میان کردها، بویژه نسل جوان در کردستان ایران دارد. بر اساس برآوردی که نگارنده شخصا از کردستان ایران در ده سال گذشته داشته است نفوذ حزب ( پ ک ک ) – که البته اشاره به روابط پنهان آن با جمهوری اسلامی نیز خالی از این عریضه نیست- در کرمانشاهان و کردستان به مراتب بیشتر از احزاب کرد ایرانی بوده و این بررسی در زمانی صورت گرفته که دولت سیاستی انبساطی در قبال کردستان داشت و بسیاری از مدیران اجرایی در این استان کرد و سنی مذهب بودند و در شرایط کنونی نیز بنظر می رسد نفوذ پژاک که به جدایی می اندیشد بیش از احزاب سنتی کرد باشد.

نکته دیگر که همچنان مبهم است پذیرش سه اصل مهم در نظامهای فدرال است. به عنوان مثال در نظام فدرالیسم آمریکا، پرچم، سیاست خارجی و ارتش زیر نظر دولت مرکزی است. حال باید پرسید بر فرض استقرار یک نظام فدرال در کشور آیا احزاب کرد می پذیرند زیر پرچم ایران قرار گیرند، خود را خلع سلاح کرده و در ارتش واحدی بنام ایران ادغام شوند؟

کردستان ایران برای دستیابی به آزادی و حقوقش راهی جز همراهی با سایر مردم ایران ندارد و در غیر این صورت به نظر نمی رسد تغییر نظام سیاسی در ایران نیز مشکلی از کردستان حل کند. ترکیه آزاد، سکولار و دموکراتیک که روابط نزدیکی نیز با کشورهای توسعه یافته و دموکراتیک جهان دارد نمونه این مدعا است.


 


هشتم مهرِ هشت‌صد و بیست و نه سال پیش در شهر بلخ مردی به دنیا آمد که نامش را محمد نهادند و بعدها او را جلالدین محمد بلخی، مولوی یا مولانا خطاب کردند. مردی که منبر و شیخانیت را رها کرد تا در سایه‌ی شمس تبریزی طریقت عرفان و شاعرانگی و عشق را طی کند و چه نیک گذر کرد از این چند صباح عمر؛ تا در سال شش‌صد و هفتاد و دوی قمری، در شهر قونیه  بطن خاک را سلام گوید.

در سالروز میلاد حضرت مولانا، قونیه ساکت نیست و جای قدم‌های این عارف و شوریده‌ی بزرگ و تکرار ناشدنی تاریخ بشر را زمزمه می‌کند. هرساله در این ایام از ابتدا تا هشتم مهر فستیوالی برگزار می‌شود با رویکرد اجرا و پرفرمنس موسیقی‌های کلاسیک از کشورهای مختلف جهان. از قرقیزستان و تاجیکستان و ایران گرفته تا تبت و چین و هند و گرجستان حتی کشورهای غربی‌ای نظیر آمریکا؛ همه بر حسب چینش برنامه‌ی فستیوال، هر شب بخشی از موسیقی کلاسیک خود را به خیل شوریدگان جمع شده برای ادب به حضرتش، ارائه می‌دهند. بزمی به‌پا می‌شود از شیدایانی که ساز به‌دست و کولی‌وار از نقاط مختلف ترکیه گرفته تا کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و دانمارک و الخ، به قونیه آمده‌اند و در گوشه گوشه‌ی شهر کنجی گزیده و سازی از دل به‌نیابت و هدیه به حضرت مولانا می‌نوازند. آخرین شب این فستیوال که مصادف با شام تولد جلالدین محمد بلخی‌ست ختم به سماع می‌شود و دراویش قونیه در مراسمی باشکوه در سالن کالچر پارک شهر قونیه رقص سماع به‌جا می‌آورند.

در ایام این فستیوال مراسم دیگری نیز برپاست. مراسمی که شاید اعلامیه و فراخوان ندارد اما جاری‌ست در نقطه  نقطه‌ی شهر. مراسم ذکر و شعرخوانی مثنوی گرفته تا دیوان ِ کبیر ِ شمس. اگر از تربت حضرت مولانا – که حالا موزه‌ای‌ست بزرگ از مزار اشخاصی نظیر اقبال لاهوری تا دست‌خط‌ها و تاریخ عرفان در شهر قونیه، بگذریم و راه به کوچه پس‌کوچه‌های قونیه بگیریم به پارکی می‌رسیم به نام «شمس جامی». در میانه‌ی این پارک مسجدی کوچک است. مسجدی ساده و سالکانه. مسجدی که از دور بی‌اهمیت به‌نظر می‌رسد اما شمس قونیه‌ است! وقتی به سر در مسجد نگاه می‌کنی نوشته «این‌جا تربت پیر خرابات – حضرت شمس است»! البته که در برخی از روایات تربت حضرت شمس را در خوی می گویند اما در قونیه نیز مزار و تربتی دلنشین برای این بزرگ وار تکرار ناشدنی بنا شده ست. دور از جنجال و هیاهو مزار حضرت شمس را می‌بینی که توریست‌های کمی دوره‌اش کردند و تنها مجانین و شیدایان سراغش را دارند. خلوت است و بی‌صدا، عزلتی حقیقی حتی پس از وداع با زمین. در میان آن رایحه‌ای سکرآور تربتش؛ چشمت خیره می‌شود به شوریدگانی که همچون پروانه به دور حضرت شمس حلقه زده‌اند و محض ادب پیش از زیارت تربت حضرت مولانا، خدمت پیر خرابات ِ قونیه آمده‌اند تا میلاد دردانه‌ی عرفان شاعرانه‌ی شرق را تبریک بگویند.

شب ِهشتم مهر، قونیه چراغانی‌ست از فشفشه‌هایی که آسمان را تزیین می‌کنند. گنبد سبز رنگ تربت حضرت مولانا می‌درخشد و سکوت در فضا می‌پیچد. انگار خود او ایستاده و به میهمانانش خیر مقدم می‌گوید. شهر در حیرت به سر می‌برد و تنها صدای زمزمه‌ی ذکر و شعر به‌گوش می‌رسد. وقتی چشم و گوش سر را می‌بندی، می‌بینی و می‌شنوی که شخصی آرام و با هآی نفس مدام می‌خواند؛ امروز ما مهمان تو، مست رخ خندان تو | چون نام رویت می‌برم، دل می‌رود ولله ز جا…

مجموعه عکس‌های رضا صدیق از مراسم تولد مولانا در قونیه


 


تا به اینجا رسیده بودیم که پرومتئوس وقتی داشت می‌رفت تا آتش را از قلعه‌ی خدایان در قله‌ی المپ به انسان برساند، در پای کوه آتنا دختر زئوس را دید. آن زمان‌ها هنوز دیدار و گفتگوی مردها و زن‌ها در اماکن عمومی ممنوع نشده‌بود و پرومتئوس توانست به دور از هرگونه مزاحمت و ارشادی، ماجرا را برای آتنا توضیح دهد و از او کمک بخواهد. جریان‌ کمک‌خواهی‌اش هم این بود که پرومتئوس هرچند جزو جاودانان بود اما جزو قوم و قبیله‌ی زئوس نبود و در نتیجه از خدایان محسوب نمی‌شد که بتواند همینطور راحت راهش را بکشد و برود محله‌ی خدایان. به عبارت امروزی، هر چند جزو خواص بود اما اهل بیت نبود و برای دیدار باید وقت می‌گرفت. بنابراین آتنا پرومتئوس را از راهی پنهانی به قله رساند. آتنا یک همچو دختر خوب و خیررسانی بود.

وقتی این‌دو به قله رسیدند، آفتاب‌غروب بود و هلیوس، خدای آفتاب می‌رفت تا ارابه‌ی خورشید را به مغرب بکشد. پرومتئوس کنار دروازه‌ی مغرب پنهان شد و همین که هلیوس خواست از آن بگذرد، ساقه‌ی رازیانه‌اش را به چرخ‌های ارابه‌ی او مالید و ساقه آتش گرفت.

پرومتئوس ساقه‌ی سوزان را زیر جامه‌اش پنهان کرد، به سرعت از آنجا پایین آمد، به یکی از دره‌های عمیق آرکادیا رفت و با آن، خرمنی از چوب را که قبلا فراهم کرده‌بود آتش زد. تاریخ‌نویسان یونانی چیزی ننوشته‌اند ولی از اینجا من حدس می‌زنم پرومتئوس علاوه بر قدرت پیشگویی، خاصیت “نسوزی” هم داشته‌است که بعدها بیشتر از پیشگویی به درد بشر خورد. اگر فکر می‌کنید نسوز بودن کم خاصیتی‌ست یک بار ساقه‌ی یک رازیانه را آتش بزنید و زیر لباستان نیم ساعت نگه دارید، قول می‌دهیم هیچوقت پرومتئوس و من و اساطیر و اساطیرنویسان را از خاطر نبرید!

یونانیان معتقد بودند که نخستین آتشکده‌ی زمین همین خرمن بوده و نخستین موجودات زمینی‌ای که آتش را دیدند «ساتورها» بودنده‌اند. این ساتورها موجودات بامزه‌ای بودند که نیمه‌ی پایین تنه‌شان گاهی اسب و گاهی بز و نیمه‌ی بالای بدنشان انسان بود. یک چیزی در مایه‌ی همین‌ها که روزهای جمعه اسلحه بدست دیده می‌شوند اما اهل صفا و خوشگذرانی (1). مورخین از مرز بین این دو نیمه چیزی ننوشته‌اند که نشان می‌دهد آن حوالی چیز چندان چشمگیری –مثلا در حد اسب- نبوده! این ساتورها، همیشه در جاهای خوش‌آب و هوا به باده‌نوشی و برآوردن خواهش‌های نفسانی‌شان سرگرم بودند و اصولا به چیز خاصی جز خواهش‌های نفسی‌شان معتقد نبودند (2).

ساتورهای آن حوالی وقتی شعله‌های آتش را دیدند آهسته و بیمناک به آن نزدیک شدند و کم‌کم از گرما و نور آن خوششان آمد. آنقدر خوششان آمد که «سیلِنوس»، رئیس ساتورها خواست بر آن بوسه زند اما ریشش آتش گرفت و احتمالا از آن زمان همه فهمیدند ریش‌و‌پشم و بوسه‌های آتشین با هم جور درنمی‌آیند. بعید نیست حرکات روزهای جمعه در این روزگار ریشه در آن واقعه تاریخی داشته باشد.

پرومتئوس پس از آن دست به کار آموختنِ راه‌های استفاده از آتش به انسان شد و آدم‌ها فراگرفتند که چگونه از آتش برای گرم کردن خانه‌ها، ساختن ابزارها و سلاح‌ها و پختن غذا استفاده کنند.

به این ترتیب آدم‌ها پیشرفت کردند، شهرهای بزرگ شکل گرفتند و یونان مشهور دوران گشت. حالا اگر بپرسید چرا یونان؟ پاسختان این خواهد بود که یونانی‌ها خودشان خدایانشان را ساختند و اختیارشان را داشتند؛ شما هم اگر عرضه دارید بروید خدایان خودتان را بسازید و آنوقت بنویسید پس از اختراع آتش، مثلا تهران یا آمستردام شکل گرفت.

و اما بشنوید از زئوس که وقتی فهمید پرومتئوس آتش را به انسان داده حسابی از کوره دررفت و تهدیدش کرد که می‌اندازدش تارتاروس، یعنی همان شکنجه‌گاه و زیرزمین امنیتی معروف. پرومتئوس هم در پاسخ گفت: «ای زئوس! تو آتش را از انسان نخواهی گرفت چرا که چیزی را که یک جاودان بخشیده جاودان دیگری بازپس نمی‌گیرد. انسان را نیز نابود نخواهی کرد زیرا به تو خبر می دهم که مردی از آمیزش تو با زنی از تبار انسان‌ها به وجود خواهد آمد که تو و تمام خدایان را از شورش بزرگ گیگانت‌ها نجات خواهد داد.»

زئوس از این حرف‌های پرومتئوس بیشتر به خشم آمد و به پسرش «هفایستوس» دستور داد که پرومتئوس را به کوه قاف زنجیر کند. هفایستوس یکی از چندین و چند فرزند زئوس بود که چندین و چند خدایی از سوی پدر دست‌و‌دل‌بازشان به آنها بخشیده شده بود. او خدای صنعت و فلزکاری بود و مامور شد که پرومتئوس بینوا را به کرانه‌ی شرقی جهان ببرد و با زنجیرهای برنجی به کوه قاف بیاویزد. پرومتئوس اول فکر نمی‌کرد ماجرا اینقدر جدی باشد و هی گفت «هفایسوس جان حالا کاریست که شده چرا اینقدر جدی می‌گیری؟ با بابا صحبت می‌کنیم حل می‌شود… ما با هم… هل نده آقاجان… ول کن بچه‌… آخ…» اما بی‌فایده بود و تا پرومتئوس به خودش آمد دید سر کوه قاف زنجیر شده. وقتی هفایستوس این کار را انجام داد و می خواست برود پرومتئوس دوباره با لحن ادبی، یک جوری که در شان جاودانان باشد، خطاب به او گفت «زئوس هم مثل پدر ستمگرش سرنگون خواهد شد مگر راه گریز از این تقدیر شوم را پیدا کند، و این راه را فقط من می‌دانم و بس.»

وقتی این سخنان به گوش زئوس رسید، او که می دانست پیش‌گویی‌های پرومتئوس همیشه درست از آب درمی‌آید، از سر خیرخواهی پیشنهاد داد که در ازای آگاهی از این راز، پرومتئوس را آزاد کند و ضمنا یادآوری کرد که همیشه به همه گفته هیچکس برای من پومتئوس نمی‌شود. اما پرومتئوس که احتمالا در ارتفاعات قاف جوگیر شده‌بود، این پیشنهاد را قبول نکرد. زئوس مجبور شد برای نشان دادن حُسن نیتش عقابی را مامور کند تا هر روز جگر پرومتئوس را بخورد بلکه سرعقل بیاید و بفهمد زئوس صلاح او آدمها را بهتر از خودشان می‌داند.

پرومتئوس سال‌های سال در زنجیر بود و جگرش را عقاب می‌درید تا فریادهای جگرخراشش به همگان یادآوری کند که رد کردن پیشنهادهای خیرخواهانه‌ی بزرگان کار خوبی نیست.

————————
پانویس‌ها
1- موجودات رویت شده در جمعه‌ها هم البته اهل صفا و خوشگذرانی هستند و بلکه بیشتر و بهتر از ساتورها، اما ساتورها هرگز برای مبارزه با صفا و خوشگذارنی دیگران جایی استخدام نمی‌شدند.
2- به پانویس قبلی نگاه کنید.
مرتبط:

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به tehranreview-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به tehranreview@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته