فوتبال از دو گروه تشکیل شده : آن هایی که بازی می کنند و آن هایی که پول می دهند[2] (مارتین اونیل، مربی تیم سلتیک، برنامه رادیو پنج بی بی سی، 24 آوریل 2003)
در بحث و جدل های معاصر “فرهنگ” و “شهروندی” کمتر در ارتباط با هم مطرح می شوند. (نیک استیونسون، 1999:59)
همه آنچه به حقوق پخش تلویزیونی ورزش مربوط می شود در حال حاضر در نقطه عطف خود قرار دارد. گذشته در مقابل چشمان ما ناپدید می گردد و هنوز به خود نیامده ایم که نظم و قواعد جدیدی بر پایه تجارت جای آن را خواهد گرفت. (دیوید هیل، رئیس پیشین کاملا اسکای اسپورت و رئیس فعلی فاکس اسپورت، سپتامبر 2003)
فوتبال، تجارت و شهروندی در عصر جدید رسانه
فوتبال همیشه صنعتی تجاری بوده است. در اسکاتلند، اصطلاح “اولد فیرم”[3] (اصطلاحی که دربی اسکاتلند با آن شناخته می شود.م) برای انعکاس فواید مالی که از قبل رقابت دو باشگاه سلتیک گلاسکو و رنجرز از اواخر قرن نوزدهم تا امروز برای دو باشگاه در بر داشته است، به کار می رود. موضوع مورد بحث ما در این کتاب این است که انتقال فوتبال به عصر جدید رسانه، این روند تاریخی طولانی را هم تشدید کرده و هم به آن معنایی جدید داده است. البته ذکر این نکته الزامی است که این روند تجاری شدن در عصر جدید رسانه با تغییری بزرگ همراه بوده است. همانطور که در فصل های پیش دیدیم این پروسه به قیمت بروز بحرانی وسیع در تلویزیون ملی، تثبیت روش کار و الگوی کانال های پولی تلویزیونی اروپایی و ورود فن آوری های ارتباطی تلفن های همراه به بافت اجتماعی محقق شده است.
با این تفاصیل به نظر می رسد که شبکه های عمومی و خصوصی، در کنار هم در این فضای رقابتی تجاری تلویزیونی به فعالیت ادامه خواهند داد. در این جریان، یکی از معضلات بزرگ کانال های عمومی تلاش شان برای متمایز بودن از ده ها کانال رسانه ای دیگر است. قدرت آن ها هم کاملا به قدرت خرید مخاطبان شان بستگی دارد. با وجود رکودی که در بحث حق پخش تلویزیونی پس از جنجال های سال 2000(که طی آن کانال های عمومی مجانی امتیازات زیادی برای پوشش ورزش در تلویزیون به دست آوردند) وجود دارد، هر از گاهی نا هنجاری هایی هم در سطح دسترسی به ورزش در این کانال ها بروز می کند.
در اکتبر سال 2003، هنگامی که اسکاتلند در جریان بازی های مقدماتی یورو 2004، در ورزشگاه “همپتون پارک” شهر گلاسکو، بازی سرنوشت سازی با لیتوانی داشت، حق پخش بازی به طور کامل به کانال پولی اسکای داده شد. باور کردنی نبود که این بازی بزرگ ملی در کانال های عمومی پخش نمی شود. بازی هایی از این دست، حتی برای آن هایی که فوتبال جزو علائق درجه اول شان نیست هم حساسیت ویژه ای دارد. عوامل فرهنگی و ملی در این بین دخیل اند.(بلاین و دیگران:1993). با این وجود انجمن فوتبال اسکاتلند، که حق پخش بازی به این مهمی را در اختیار داشت، به راحتی ترجیح داد، برای کسب سود هنگفت مالی در یک معامله کوتاه مدت، آن را در اختیار یک شبکه خصوصی بگذارد. این گونه استراتژی های کوتاه مدت[4] بین دارندگان حق پخش بازی های فوتبال از خصیصه های آشکار عصر جدید رسانه است.
نویسندگانی با دیدگاه های گوناگون مانند هوگارت (1996)، اسکانل(1989و1996) و گراهام(2000) همه متفق القول معتقدند که رسانه ها، بویژه در حوزه همه فراستی[5]، نقش فرهنگی-مدنی خاصی در حیات فرهنگی یک جامعه ایفا می کنند. از بسیاری جهات، فوتبال و برخورد اش در طول تاریخ چند دهه اخیر با رسانه ها، نمونه خوبی از یک صورت فرهنگی است. صورتی که از طریق رابطه نمادین اش با نظام خدمات عمومی، که بر اساس ایدئولوژی خاص خود عمل می کند، قسمتی از بافت فرهنگی گسترده اکثر جوامع را تشکیل می دهد.
جهانی شدن و فوتبال رسانه ای جدید
آنچه ما در این کتاب مورد بحث قرار دادیم این نکته است که عصر جدید رسانه، یا عصر دیجیتال، نقطه عطف دیگری در مسیر طولانی تجاری شدن رسانه و فوتبال، از زمان آشنایی شان با هم، رقم زده است. البته شک داریم که سودهای هنگفتی در انتظار آن بخش هایی از جهان فوتبال باشد که می خواهند از موج جدید نوآوری های تکنیکی به نفع خود بهره برداری کنند. به نظر نویسندگان این کتاب، با وجود اینکه مصرف کننده ها با جنبه های مختلف صنعت ارتباطات درگیر رابطه هایی روز به روز پیچیده تر می شوند، پایه ها و اصول مشخصی در این زمینه ثابت می مانند.( مانند گذشته عمل می کنند) قسمت زیادی از بحث ها و جدل ها حول بازار جهانی و برندهای مربوط به باشگاه ها و بازیکنان، در همان حد بحث و جدل باقی می مانند. درست است که الگوهای هواداری در جهان، با وارد شدن روز افزون اینترنت و تکنولوژی های دیجیتالی و امکانی که آن ها برای پخش گسترده تر و سریعتر اخبار و ارائه تفریحات فراهم می کنند، در حال تغییر است. اما برای بسیاری نیزاین تغییرات در سطح محلی و ملی خودشان باقی می ماند.
الگوهای کنش فرهنگی از این دست بسیار پیچیده هستند و پیچیده تر هم خواهند شد. شناخت آن ها لازمه آگاهی تجربی ای است که با ارائه چارچوب های نظری همراه باشد. به عنوان مثال از هنگامی که مشخص شد دیوید بکام باشگاه منچستر را ترک خواهد کرد، قسمت عمده اخبار فوتبال در تابستان سال 2003 در رسانه های انگلیسی، اسپانیایی و بعضا آمریکایی به حدس و گمان ها درباره آینده او اختصاص داشت. انتقال بکام به رئال مادرید و درگیری های او با باشگاه منچستر یونایتد و مربی آن، سر آلکس فرگوسن، توجه رسانه ای بیش از حدی را به دنبال داشت. برای برخی از صاحب نظران، مثل تام بوور(2003)، در این حماسه[6] فوتبالی، تمام بیماری های صنعت فوتبال در انگلستان را می شد مشاهده کرد. به عقیده بوور فوتبال در انگلستان ورزشی فاسد است که بر پایه حرص و آز و هیاهوی رسانه ای پوچ اداره می شود و دلال ها و افراد میان مایه به کمک آن روزبه روز ثروتمند تر می شوند.
این بحث هم ممکن است مطرح شود که با گسترش روز افزون روند جهانی شدن، بویژه در زمینه ارتباطات رسانه ای با گرایشات جهانی در عصر جدید رسانه، فوتبال در اروپا و در سطح کلی فرهنگ عامه روز به روز بیشتر آمریکایی می شود. با این وجود همانطور که مایکل اشتاین برگر، نوینده مجله فایننشال تایمز در آمریکا، به درستی مطرح می کند، ماجرای انتقال دیوید بکام که طی آن منچستر یونایتد یکی از ستاره های اصلی و لذا سلاح های بازاری خود را به باشگاه رقیب اش می فروشد، نشان می دهد که حداقل در برخی از زمینه ها ورزش در اروپا چه در بعد اقتصادی و چه در بعد فرهنگی همچنان با ورزش در آمریکا تفاوت های بسیاری دارد. او می نویسد:
در آمریکا تنها در دو صورت باشگاهی حرفه ای داوطلبانه یک فوق ستاره را می فروشد، یکی هنگامی که او را می تواند با بازیکنی بهتر معاوضه کند. و دیگری وقتی دیگر نمی تواند او را نگاه دارد…. مدت هاست که بحث آمریکایی شدن فرهنگ و اقتصاد فوتبال در اروپا ادامه دارد. اینکه این ورزش به ارزش های کالایی و حرص بیمار گونه به بازارگرایی، که مشخصه لیگ های ورزش در امریکا است،آلوده شده است. شکی نیست که یکی از انگیزه های اصلی باشگاه رئال مادرید برای خرید بکام، سود تجاری تضمین شده او است. اما از این جایی که ما نشسته ایم(آمریکا)، حواشی مختلف مربوط به انتقال بکام چندان هم آشنا نیست.(اشتاینبرگر، 2003:ص 19)
به عبارت دیگر، این که رسانه های آمریکایی به بکام، که در آن زمان با همسر خواننده اش ویکتوریا به گشت و گذار در آمریکا مشغول بود، علاقه نشان می دهند، برای ما نمایانگر نقشی است که جهانی شدن و رسانه ها در “ستاره سازی”[7] ایفا می کنند. با این حال، همان طور که اشتاین برگر توضیح می دهد، نیروهای خاص فرهنگی و اقتصادی همچنان به ساخت متن[8] های مشخصی کمک می کنند که چرخ فرهنگ عامه و صنعت فوتبال را در انگلستان و باقی نقاط اروپا به جریان می اندازد.
با توجه به نکاتی که گفته شد، با این که سرعت تغییرات در عصر جدید رسانه بیشتر شده است و اطلاعات از طریق شبکه های ارتباطی گوناگونی پخش می شود، جنبه های ملی خاصی از ورزش همانند دوران پیش از عصر دیجیتال عمل خواهند کرد. براستی هم که انواع و اقسام رسوایی هایی که در پاییز سال 2003 فوتبال انگلستان را تحت تاثیر قرار داد، درواقع الگوهای رفتاری قدیمی انگلیسی ها بود که به کمک رسانه ها بزرگ نمایی شده بود. در طول تاریخ معاصر همیشه قشرهایی از جوانان(اغلب مذکر)انگلیسی رفتار ناشایست از خود نشان می دادند.آنچه در عصر جدید رسانه تفاوت پیدا کرده سطح ثروت و توجه شدید رسانه های محبوب عامه است که خود مشتاقانه و برای کسب بازخورد بیشتر، از طریق فرهنگ ستاره ای، هم به آن دامن می زنند و هم آن را تکفیر می کنند. همان طور که برک و دیگران(2003) اشاره می کنند:
با ترکیب شدن رسانه ها و باشگاه ها به هدف مطرح شدن بیش تر و لذا کسب سود بیش تر، قابل پیشبینی است که باوجود نارضایتی هواداران، سطح دستمزد های بالای فوتبالیست ها به این زودی ها پایین نخواهد آمد. توجه رسانه ای هم بدون شک به همین شکل ادامه خواهد داشت. در این چرخه کارگزاران بازیکنان، مدیران، گزارشگران و خبرنگاران، پاپاراتزی ها و هواداران دو آتشه باشگاه ها همه و همه در تلاش اند تا داستان های بیشتری بیافرینند و پول بیشتری به جیب بزنند.
بنابراین، حتی در عصر جهانی شدن نشانه های خاص فرهنگی مهم باقی خواهند ماند. به زبان ساده تر هنجارها و ارزش های جامعه همچنان فرهنگ فوتبال یک جامعه را شکل خواهند داد. همانطور که استیونسون می گوید:
برای نظریه جهانی شدن خطرناک است که ثبات و پایداری فرهنگ های ملی و توانایی شان برای واکنش نشان دادن به تغییرات را دست کم بگیرند. چه این واکنش از طریق تعطیلات ملی، تماشای تلویزیون، خواندن روزنامه، گوش دادن به رادیو، به یک زبان خاص صحبت کردن و یا حتی درخواست برای گرفتن پاسپورت باشد،” ملت ” همچنان به عنوان شکل اصلی فرهنگی باقی خواهد ماند.
ما به این لیست دنبال کردن تحولات جهان فوتبال و هواداری از یک تیم خاص را هم اضافه می کنیم.
در اوائل پاییز سال 2003 صفحات ورزشی و اقتصادی روزنامه ها در انگلستان پر بود از اخبار مربوط به جدایی ناگهانی پیتر کنیون، مدیر مسوول باشگاه منچستر یونایتد، و پیوستن اش به باشگاه رقیب یعنی چلسی. با روی کار آمدن مالک ثروتمند باشگاه، رومن آبراموویچ، و به خدمت گرفتن کنیون این طور به نظر می رسد که چلسی می خواهد هم در زمینه ورزشی و هم در بازارهای جهانی با باشگاه های نخبه و اصلی جهان فوتبال مبارزه کند. با این حال و با وجود تجربیات بالای کنیون در تجارت و بازار، آیا واقعا می توان یک برند جهانی فوتبال از باشگاهی ساخت که در سال های اخیر جام های بسیار کمی برده و موفقیت و محبوبیت چندانی خارج از لیگ برتر انگلستان نداشته است؟
در واقع به عقیده ما، با اینکه عصر جدید رسانه، ازطریق نظام های ارتباطی که روز به روز هم بیشتر می شوند، امکان کسب سود در بازارهای گوناگون جهانی را فراهم کرده است(و در برخی موارد خاص مثل بکام که خود یک برند تجاری محسوب می شود[9]، این پتانسیل شناخته شده)، در سطح کلی نمی توان به سادگی و فقط به این دلیل که این نظام ها وجود دارد، با همچین تصمیماتی به آن وارد شد. باشگاه چلسی باید ابتدا موفقیت های ورزشی زیادی کسب کند و ویژگی های فرهنگی خاص خود را بازسازی یا حتی خلق کند تا بتواند ارزشی در بازار های جهانی برای هواداران داشته باشد. برخلاف باشگاه های اندکی مثل رئال مادرید، بارسلونا، منچستر یونایتد و لیورپول، چلسی دیاسپورایی[10] بین هواداران فوتبال در سطح جهانی ندارد که بتوانند روی شان حساب کنند.
برای بسیاری از هواداران، فوتبال همچنان پدیده ای فرهنگی با آمیزه ای از وطن دوستی، هویت، تاریخ و احساسات باقی می ماند. و این مجموعه متنوع و غنی فرهنگی را با کمک رشد بیشتر و گسترش رسانه ها در بازاری با ویژگی های متناقض و پیچیده، برای انسان ها ارائه می کند. روزی که فوتبال نتواند این روند را ادامه دهد را می توان به سادگی روز مرگ آن دانست. روند رو به رشد تجاری شدن ورزش در واقع بازتاب انگیزه های مادی روزافزون فرهنگی است که ورزش در آن کارآیی دارد. این حقیقت زنگ خطری است که در جامعه امروز سائق های اقتصادی بر فرهنگ تسلط دارند نه برعکس. ناتوانی سیاسیون برای درک شاخصه های فرهنگی و اجتماعی وسیع تر و ارزش های اصلی غیر اقتصادی رسانه ها روند سریع سیاست گذاری بر اساس قواعد بازار را سریع تر هم می کند.
حتی آن هایی که فوتبال را دوست ندارند، و یا آن هایی که به دلیل ورود بیش از حد پول رسانه به سطح نخبگان فوتبال از آن دلزده شده اند هم خطر بلند مدت نهفته در انتقال فوتبال از سطح رسانه های فرهنگ عامه به رسانه های فرهنگی خصوصی را درک می کنند. یکی از این خطرات تضعیف نقش نمادینی است که فوتبال در فرایند هویت سازی اجتماعی و فرهنگی ایفا می کند.
خلق فضای محلی و فرآیند گسترده دموکراتیزه کردن فوتبال که اسکانل به آن اشاره می کند، با همه کمبودهایش، در دو دهه اخیر به نظر نوعی عقب گرد را تجربه کرده است. با این وجود در سال های آغازین هزاره جدید با ورود شبکه هایی مانند بی بی سی، به عنوان رسانه هایی که با کمک تبلیغات هزینه های خود را تامین می کنند، به این عرصه، شرایط به گونه ای تغییر کرده است. بی بی سی سعی دارد تا نقشی همانند پی اس بی در عصر دیجیتال ایفا کند. همانطور که در دیگر فصل های کتاب به تفضیل مطرح کردیم دست اندازی بی بی سی به بازار دیجیتال بسیار مناقشه بر انگیز بوده است. بسیاری بی بی سی را متهم می کنند که با ورود خود نظم بازار را مختل کرده و جلوی رشد رقابت در عرصه های خاص رسانه ای مانند پخش آن لاین اخبار را گرفته است.
با وجود همه این بحث ها باید تصدیق کرد که تحت رهبری رئیس پیشین بی بی سی ، ژنرال گرگ دایک، ورزش و بالاخص فوتبال وزن بیشتری در استراتژی های بی بی سی داشته است. حال باید دید آیا این روند با کنار رفتن دایک هم ادامه خواهد یافت یا خیر. به علاوه به نظر می رسد با توجه به سلطه ای که رسانه های متمایل به بازار بر عرصه ارتباطات دارند، ما نباید نگران رویکرد جدید این گونه رسانه هابه عرصه ورزش باشیم.
طی سال های متمادی به سازمان هایی مثل بی بی سی به عنوان بخشی از تشکیلات سخن پراکنی( همه فراستی) نگاه می شد. با همه نخوت و مالکیت طلبی که خاص این تشکیلات است. گسترش رقابتی که در نتیجه ورود این گونه شبکه ها به عرصه ورزش بوجود آمده، باعث شده که شبکه های کوچک و جدیدی مثل بی. اسکای. بی طی مدت کمی به یکی از ارکان اصلی این تشکیلات تبدیل شوند. هر طور که به این قضیه نگاه بکنید امروزه فوتبال و پخش مستقیم آن در بریتانیا با برند “اسکای” شناخته می شود. و باید اقرار کرد که آن ها شیوه جدید و الگویی برای پوشش تلویزیونی ورزش در این کشور ارائه کردند که مورد قبول همگان است. این واقعیت آنقدر جدی است که همیشه امکان آن می رود که نسل جدیدی از هواداران فوتبال، آن قدر از تماشای مسابقات در بارها و خانه ها لذت ببرند که دیگر حاضر نشوند برای دیدن یک مسابقه سطح اول فوتبال از نزدیک، زحمت خرید بلیط و جا به جایی را به خود بدهند. می بینیم که بحث جدل ها حول بالانس بین دیدن فوتبال در ورزشگاه ها و دیدن مستقیم آن ها پای دستگاه تلویزیون که بین سال های 1950 تا 1980 رواج داشت همچنان در عصر دیجیتال هم از بین نرفته است و احتمال آن می رود که در سال های بعد بار دیگر فراگیر شود.
در جهان امروز برقراری دوباره ارزش فرهنگی فرهنگ عامه، نه به معنی ارزش های اقتصادی – فرهنگی آن، چالش بزرگ روبروی ورزشی است که همواره مسوولیت های مدنی بزرگی بر دوش خود داشته است. در حالیکه ما به قرن جدید پای می گذاریم و امکانات جدیدی که گسترش رسانه در جهت خلق و وسعت دادن به فضاهای ارتباطی جدید برای ما فراهم می کند، این طور پیداست که این چالش چندان هم مورد توجه و علاقه متولیان نیست.
درباره کتاب
کتاب ” فوتبال در عصر جدید رسانه ” با وجود موضوع جذابی که دستمایه خود قرار داده، اثر درخشانی نیست. ذوق و شوقی در خواننده بر نمی انگیزدو ماندگاری بحث هایش در ذهن خواننده چندان زیاد نیست. ضمن اینکه بحث های جالبی را با زبانی خشک بیان کرده است. با این حال کتابی است با هدف کاویدن رابطه متفاوت ورزش و رسانه بر یکدیگر، بر اساس تغییراتی که هر یک جداگانه در پروسه جهانی شدن تجربه کرده اند است. بنابر این به لحاظ انتخاب موضوع و رویکرد آکادمیک اش به آن قابل تقدیر است. قسمت بیشتر کتاب به تحولات در زمینه حق پخش تلویزیونی بازی ها در چند دهه اخیر در بریتانیا اختصاص دارد. دو فصل هم به تغییراتی ناشی از ورود تکنولوژی های جدید رسانه ای در ” تجربه ” هواداری از تیم ها، دیدن بازی ها و دنبال کردن اخبار فوتبال اختصاص دارد.
با این اوصاف، مقایسه نکاتی که نویسندگان کتاب مطرح کرده اند با جامعه ایران، چندان آسان نمی نماید. چه ما از آخرین جوامعی هستیم که در حال ورود به جریان جهانی شدن هستیم. اگر واقعا بتوانیم! و این فرآیند هنوز آنقدر در ایران ریشه ندوانده است که شایستگی تحقیق عمیق آکادمیک داشته باشد. به علاوه ورزش، بالاخص فوتبال، در ایران عمیقا با سیاست عجین است و حیات اش به حیات دولت و تغییراتش به تغییرات آن وابسته است. این مساله در مورد رسانه ها هم صادق است. به زعم من، صرف اینکه سایت جهانی اخبار فوتبال، گل، نسخه ایرانی خود را افتتاح کرده است و روزانه چند هزار بازدید کننده دارد، یا اینکه بازیکنان ایرانی به کشورهای دیگر رفته اند و بازیکنان دسته چندم خارجی به ایران می آیند و یا پخش مستقیم هفتگی بازی های سطح اول دنیا از تلویزیون “دولتی” ایران، نمی توانند تغییراتی باشد شایسته تحقیق آکادمیک. این نکته را با طرح مثالی می توان روشن تر کرد.
یکی از ایراداتی که بر کتاب هاینس و بویل گرفته اند این است که آن ها ذات متغیر اینترنت و حواشی آن را نادیده گرفته اند و به تحلیل آثار پیشرفت های ارتباطی اینترنتی زمانه خود بر فوتبال اکتفا کرده اند. تغییرات جهان اینترنت و تجربه مکانی – زمانی همراه آن آنقدر سریع بوده است که کتابی که در سال 2004 نوشته شده، گویی به گذشته های دور تعلق دارد. هاینس و بویل بر تاثیر تلفن همراه، رد و بدل کردن اس ام اس ها، سایت های اختصاصی باشگاه ها و چت روم ها تمرکز داشته اند و از مجموعه این ها نتیجه گرفتند که گسترش این گونه ارتباطات، در نهایت به کاهش کیفیت تجربه دیدن یک مسابقه فوتبال می انجامد. چرا که دیدن مسابقات در خانه شخصی و پای تلویزیون و اینترنت آن ” درگیری ” و ” کنش فعالانه ای “ که مخاطب را ارضا می کند را به همراه ندارد. در حالیکه تنها به فاصله چند سال و با رواج استفاده از تویتر و فیس بوک، این تجربه نه تنها بسیار غنی تر شده، که خود بازیکنان فوتبال را هم درگیر خود کرده است. حال پس از دیدن یک مسابقه فوتبال همه هواداران منتظرند تا در ارتباطی مستقیم تر و حتی صمیمانه تر نظر شخصی خود ستارگان همان بازی را درباره حواشی بازی، در سایت هایی مانند تویتر بخوانند. درست است که با وجود محدودیت ها بر سر استفاده از این سایت ها، مخاطبان ایرانی هم راه خود را به آن ها به هر طریق باز می کنند. اما نه تعداد این مخاطبان آنقدر زیاد است که بتوان این پدیده را فراگیر دانست و نه این مساله در سطح فوتبال داخلی جریان دارد. تا بتواند تجربه ای ریشه ای بین فوتبال و رسانه شود و گرد و خاکی بر آن بنشیند. باشگاه های ما و روزنامه های ورزشی هنوز سایت های با کیفیتی ندارند. حتی سایت فدراسیون فوتبال ایران هم همیشه به روز نیست و نمی توان به اعتبارش تکیه کرد.
با این حال “برخورد” ما با جریان جهانی شدن، ناگزیر ما را با جنبه هایی از آن روبرو می کند و چالش های خاص خود را می آفریند. پس حداقل از این رهگذر می توان ایده هایی گرفت. کمک به فرآیند ” ستاره سازی ” از سوی رسانه ها، تجاری شدن بیش از حد فوتبال(و در نتیجه سیاسی شدن اش یا بر عکس!) و به تبع آن بالا رفتن نجومی دستمزد های بازیکنان و نارضایتی هوادارانی که خود بعضا به طبقات متوسط و پایین جامعه تعلق دارند، تاسیس احتمالی کانال های خصوصی و پولی ورزشی در آینده نزدیک، تاثیر دیدن مسابقات با کیفیت جهانی بر بالا رفتن کیفیت سلیقه مخاطبان و لذا دلزدگی شان از سطح مسابقات داخلی و تاثیر آن بر حس تعلق بر هویت ملی و … همه و همه از اثرات برخورد جامعه ایران با جریان جهانی شدن و تاثیرات آن بر ورزش و رسانه است. جامعه ای که خود را با سرعت تغییرات جهانی نمی تواند هماهنگ کند و لذا از قبل دریافت خام و نسنجیده هر پدیده اجتماعی و فرهنگی وارداتی، بیماری خاص خود می آفریند.
——————————————
پانویسها:
[1]Football In The New Media Age
[2]Those who play and those who pay
سرپرست معاونت بازرگانی داخلی وزارت صنعت، معدن و تجارت در مصاحبه با روزنامه گسترش از اجباری شدن نصب بارکد شبنم به روی همه ی کالاهای وارداتی از اول مهر خبر می دهد. اما اساس این طرح از کجا آغاز شده است و به کجا می رود؟ به واقع کدام نیازها اجرای این طرح را ضروری می نمایاند و آیا اجرای چنین سیاست هایی به مبارزه با قاچاق کالا کمک می کند؟ آیا شبنم می تواند سدی مقابل سیل ویرانگر ورود کالاهای غیر استاندارد و قاچاق به بازار ایران شود؟ برای یافتن پاسخ این سوالات ابتدا باید بدانیم که این طرح در چه ابعادی در دستور کار قرار داشته و امروز با توجه به نابسامانی های عدیده ی اقتصادی، امکان مهار بخشی از این مجموعه ی لجام گسیخته را دارد؟
شبنم چیست؟
شبکه بازرسی و نظارت مردمی (شبنم) طرحی است که توسط وزارت صنعت و معدن و تجارت اجرا می شود. در این طرح با استفاده از یک برنامه به روی گوشی های هوشمند و یا ارسال یک پیام به شماره ی مرکز داده های طرح شبنم، می توان از اصالت یک کالا اطمینان حاصل نمود.
اگر دریافتی از فرستنده در بانک اطلاعاتی طرح ثبت نشده باشد، سیستم به بازرسی گزارش می دهد و در صورت تایید تخلف (یافتن کالای قاچاق) فرستنده ی پیام، جایزه دریافت می کند.
هدف اصلی این طرح مبارزه با قاچاق کالا و همچنین کنترل دولت بر بازار است. این اهداف در مزایای ۹ گانه ی طرح مسستر شده است.
تلاش برای درگیر نمودن مردم به مبارزه با قاچاق
طراحان شبنم بر این باورند که با توجه به محدودیت بودجه برای تامین مخارج بازرسان رسمی و حتی افتخاری، تناسبی میان آن و حجم ورودی کالا وجود ندارد و تنها با این طرح می توان تک تک شهروندان را درگیر امر مبارزه با قاچاق کالا کرد. به این معنی که دولت ـ حاکمیت – وظیفه ی خود را تقلیل می دهد و امر دولتی به امر شهروندی بدل می شود. با این نگاه وظیفه ی ذاتی دولت که کنترل مرزها برای عدم ورود کالای قاچاق به بازار است، به داخل شهر منتقل شده است و در آخرین مرحله ی رسیدن کالا به دست مصرف کننده، خود او را درگیر کنترل می کند.
تجربه های همسان
طراحان شبنم بر اساس الگوی مشابه در کشورهای جهان سوم، که درگیر مساله قاچاق کالا هستند آن را توجیه می کنند. لیست این کشورها از زبان مشاور معاونت توسعه فناوری اطلاعات و تجارت الکترونیکی وزارت صنعت، معدن و تجارت، کنیا، تانزانیا، اوگاندا و زامبیا است و یا یک شرکت آمریکایی که البته نه نام دارد و نه نشان که با صرف ۳ میلیون دلار در طرح مشابه به سود ۱۸۰ میلیون دلاری رسیده است.
نقاط ضعف
اول) در نظر گرفتن زمینه های اجرایی: به مثال بسیاری از طرح های دولت بخصوص در زمینه ی اقتصاد طرح های بدون پشتوانه به روی میز دولت می رود و خروجی آن بدون کارشناسی های غیر مستقل اجرا می شود. این طرح نیز بر همین اساس شروع و با وجود انتقادات بسیار بخش خصوصی در حال اجرا است. اما همین انتقادات طرح را از زمینه ی اجرایی – عینی خارج کرده است، به نحوی که تلاش دولت برای الزام اجرای این طرح – برچسب دار کردن همه ی کالاهای وارداتی – از تیر ماه به اول مهر موکول شده است. اول مهری که مشخص نیست در چه حجمی امکان ایده آل اجرای آن وجود داشته باشد.
دوم) عدم اطلاع رسانی در مورد فن آوری های جدید: شیوه ی استفاده از این طرح برای موبایل های هوشمند و استفاده از برنامه ی کد خوانی که در تارنمای این طرح است و یا با ارسال کدی ۱۶ رقمی به سامانه ی طرح امکان پذیر است. به این مهم باید توجه داشت که میزان استفاده از این کد خوان و دریافت آن از تارنمای شبنم، می تواند نشان دهد که این طرح به چه میزان در میان مردم، جای خود را پیدا کرده است و از سوی دیگر ارسال کدهای ۱۶ رقمی به چه میزان کاربردی و با دقت عمل همراه خواهد بود.
با این همه و با خوشبینی تئوریک به شبنم، اما در عمل می توان دید که نه بخش خصوصی و نه مردم به صورت بایسته در مورد طرح توجیه نشده و از آگاهی های لازم برخوردار نیستند.
سوم) درگیر نمودن بخش های غیر مرتبط: اساس این نگاه که این طرح می تواند در مبارزه با قاچاق کالا کمک حال باشد، شاید تنها محدود به همان کشورهایی باشد که بالاتر از آنها ذکر رفت. اما استفاده ی مشابه از چنین طرح هایی و استفاده از کدها دو بعدی پشت کالا، بیشتر از سوی خود تولید کنندگان، بخصوص تولیدکنندگان خاص و مارک های مشخص انجام می گیرد و هدف اصلی آن نیز جلوگیری از تولید کالای تغلبی است. از سوی دیگر در بسیاری از کشورها این طرح یک اجبار تولیدی است و واحد های تولیدی ملزم به اجرای آن هستند تا دولت توان کنترل بازار تولیدی خود را داشته باشد، حال آنکه این طرح در ایران تنها به روی کالاهای وارداتی اعمال می شود و اجرای آن یک الزام برای واحدهای تجاری وارد کننده ی کالا است.
چهارم) ناهماهنگی در دولت: در مورد اجرای این طرح جدا از ناهماهنگی میان بخش دولتی و بخش خصوصی (که امری مرسوم شده است) حتی در خود دولت نیز این موضوع از یک وحدت رویه برخوردار نیست. مدیرکل فرآورده های آرایشی و بهداشتی سازمان غذا و دارو در مصاحبه ای با ایرنا از امضای یک یادداشت تفاهم برای استفاده از برچسب سلامت به عنوان جایگزین برچسب شبنم خبر می دهد. با اینکه تمام این اطلاعات از باز در بانک اطلاعاتی ثبت می شود، اما از آنجاییکه شبنم یک متولی مشخص نداشته و طرح به دست چند (و نه یک) کمیته و شورا، متشکل از مسئولین دستگاه های مختلف محول شده است.
پنجم) عدم آمادگی نرم افزاری و سخت افزاری برای اجرای طرح: با در نظر گرفتن تنها یک شرکت (شرکت خدمات انفورماتیک راهبر) به عنوان مجری طرح، اساسا باید نگاه داشت حجم عظیم کالای وارادتی چگونه می تواند توسط یک شرکت ساماندهی شود. در این مورد حتی زمانیکه طرح به صورت اولیه وارد فاز صد در صد عملیاتی نشده است، ما شاهد تاخیر در تامین نیازها و تعویق ۳ ماهه ی طرح هستیم (این طرح یک بار به بهانه ی آماده سازی اطلاعاتی از بهمن سال گذشته نیز به اردی بهشت امسال به تعویق افتاده بود). عسگراولادی؛ عضو هيات نمايندگان اتاق بازرگاني، صنايع، معادن و كشاورزي ايران نیز در این مورد از انبار شدن برخی کالا ها در مبادی گمرکی کشور برای ۳ هفته انتظار صدور برچسب شبنم خبر می دهد.
ششم) طراحی پر هزینه و غیر کارشناسی: توجه به این موضوع نیز باید داشت که هزینه ی این برچسب ها تا ۹۵ هزار تومان برآورد می شود، حال آنکه قرار گرفتن آن به روی برخی کالاهای وارداتی از قیمت تمام شده ی آن کالا بیشتر است. یکی از دلایل ای قیمت نیز انحصار این برچسب ها ذکر شده است. از سوی دیگر بنا به گفته ی علیرضا پورنقشبند، عضو کمیسیون سخت افزار سازمان نظام صنفی استان تهران، بخشی از کالاها به دلیل کوچک بودن امکان نصب برچسب را ندارند و بخشی نیز به واسطه ی نصب برچسب تمام اطلاعات روی بسته بندی کالا پوشش داده می شود.
خلاصه: مقالهی زیر ادعا میکند که جدل، شکلِ عمومی مباحثِ روشنفکری در ایران بوده است؛ به این معنا که روشنفکران به عنوان یک رویهی معمول، سعی میکنند با نفی دیگری (جایگاه، شخصیت یا نظراتِ دیگری) خود را به اثبات برسانند، بدون آنکه این تعیّن از طریق نفی، بخواهد هیچکجا با رقیبِ نفیشدهی خود ائتلاف کند یا نقطهی اشتراکی بیابد. ایده این است که این قطبی شدن فضاهایِ گفتگو، خود برخاسته از قطبی بودن دیدگاهِ کلی روشنفکر است که از یک سو به شهرِ فرنگی از همهرنگ اعتقاد دارد و از سویِ دیگر جامعهی خود را در تقابل با آن شهرِ فرنگ تعریف میکند. آرزوی به بر کشیدن آن شهرِ فرنگ و افسوس بالیدن در این سرزمینِ خاکستری، گفتگوها را از بارِ احساسی سنگین میکند. و حال آنکه شهرِ فرنگ به جهانِ اسطورهها تعلق دارد و هر گونه گفتگوی دیالکتیکی، یعنی گفتگویی که از آن خرد و معرفت بزاید، (نه آنکه از آن خصومت ببارد،) در گامِ نخست، نیازمند به اسطورهزدایی از دیدگاه است. پیشنهاد این است که هر روشنفکر بکوشد نسبتی “واقعی” با جامعهی خود و با جامعهی غرب بیابد و آن را جایگزین نسبت غیرواقعی فعلی کند. این مهم با توصیه به آمیختن بیشترِ با مردم، و مهاجرتِ به غرب شدنی نیست! بلکه پیش از آن و بیش از آن، با بازشناسیِ جنبههای مسألهسازِ اسطورهزدگیِ ذهنیتِ جمعی ممکن است. اگر چنین شود انتظار این است که کلیگویی، اغراق، نکوهشگریِ تنزّهطلبانه و ستایشگری خودشیفتهوارانه در کنشهای رفتاریِ ما به حداقل ممکن برسد. در این خصوص، راهکارهای مشخص ارائه میشود.
طرح مسأله
نگارنده در سالهای گذشته در میان خیل دانشجویانی بوده است که برای شرکت در امتحان آمادگی آزمون تافل (TOEFL) به موسسهی مشهور آریانپور در تهران میرفته و با فضای ویژهی آنجا آشنا شده است: مجمعی از جوانان دختر و پسر تحصیلکرده و یا مشغول به تحصیل عموماً در مراتب تکمیلی دانشگاهی، که یا پذیرشی از دانشگاههای غرب دارند یا در شرف اخذ چنین پذیرشی هستند و لاجرم، نیاز به مدرک زبان برای تکمیل مدارک تحصیلی خود و مهاجرت به خارج دارند. طبعاً این جامعهی آماری، جامعهشناسی و روانشناسی خاصِ خود را دارد که به زعم نگارنده، حتی بیش از “مشتِ نمونهی خروار” میتواند بازتابندهی روحیات و ذهنیات دیگر بخشهای جامعه باشد. چرا که ظاهراً مهاجرتِ به غرب، تا آنجا که مفهوماش شیفتگی نسبت به غرب است، در تقدیرِ ما ایرانیان، و به ویژه ایرانیان نسلهای اخیر قرار گرفته است! نوشتهی حاضر میکوشد تا با تحلیل مفهومِ یک اصطلاح عامیانهی رایج، یعنی “خارج” (یا در شکل صفت: “خارجی”) به نقشی که “غرب” در حیات هر- روزی ما بازی میکند، بپردازد و اهمیّت، و حتی لزوم، پژوهشهای دقیقتر و جامعتر، مبتنی بر پژوهشهای میدانی را در این خصوص یادآور شود. بنابراین، پدیدهای که قرار است مورد تأمل قرار گیرد، پدیدهایست که نام اختصاریاش “خارج” است. مکان این پدیده، برخلاف آنچه که دلالت تحتالفظی خود واژه میگوید، جهان بیرون از مرزهای سیاسی یا فرهنگی ایران نیست، بلکه مکان این پدیده داخل ذهن خودِ ماست! به همین مناسبت بهتر است که در گیومه (:”خارج”) آورده شود. و چون سخن از یک پدیدهی ذهنیست، مناسب است که از آن تعبیر به “اسطوره” شود؛ به ویژه که تمامی خصلتهایی را که انتظار داریم یک اسطوره داشته باشد، در آن میتوان بازشناخت. سخن از اسطورهی خارج است که به نظر میرسد عموم ایرانیان (قطعاً نه همهی ایرانیان) چه داخل مرزهای ایران باشند چه خارج آن، در وجهِ جمعیِ ذهن خود آن را حمل میکنند.
موسسات آموزش زبان در کشور، جلوهگاه خوبی برای مشاهدهی این پدیده هستند. چون در این موسسات، به خوبی میتوان نقش این پدیده را در رقم زدن سرنوشت بسیاری از هموطنانمان به چشم دید و از مشاهدات اولیه، زمینهای برای تحلیلها و تفسیرهای بعدی فراهم کرد. زمانی که اینجانب دانشجوی موسسهی فوقالذکر بودم، علیرغم اینکه خود در این جمع حضور داشتم، گاهی بیاختیار نسبت یک سوژهی استعلایی، یا یک “نگرندهی از بیرون” را با این جمع پیدا میکردم و در نتیجه، رفتارهایی از دانشجویان، از استادان و از مناسبات بین آنها، و از مناسبات بین استادان و دانشجویان با خودِ مدیران این موسسه نظرم را جلب میکرد که هیچموقع تاکنون فرصت اندیشیدن کامل را به آنها نیافتم، اما به طرز جالبی در حافظهام با دقت ثبت شده است. خاطرهای که نقل خواهم کرد و مبنایی برای ادامهی بحث قرار خواهم داد مربوط به استاد جوانیست که یکبار در پاسخ به این سوال که « شما نمیخواهید از ایران بروید؟ » به طرز معناداری گفته بود: « حالا ما صبر میکنیم شاید خودِ آمریکا آمد ایران! » کنایهای که برای فهم آن باید زمان وقوع این دیالوگ را یادآوری کنم: حملهی نیروهای آمریکایی به افغانستان در زمان جورج بوش و زمزمههای شایع وجود طرح حملهی نظامی به ایران… بنابراین حضور ایشان در ایران، و عدم برنامهریزی او برای مهاجرت به خارج، هر دلیلی داشت، دلیلاش رضایتمندی از شرایط فعلاً موجود کشور نبود!
استاد جوان – که آن را آقای ایکس مینامم – اهل مطالعات فلسفی و روشنفکرانه هم بود. گاهی برای یادآوری دانش فلسفیاش به شمارههایی از مجلهی ارغنون ارجاع میداد. لحنی به شدت تحقیرآمیز نسبت به دانشجویان کلاس داشت که گاهی به لحاظ سنی بسیار از او بزرگتر بودند. این لحن تحقیرآمیز، که بعدها فهمیدم جذابیت او را نزد برخی از همکلاسیها، افزایش هم داده بود، در مجموع به نفعاش نبود، چون شکایتها از او به دفتر موسسه، منجر به این شد که ناگهان رفتارش تغییر کند و رویهای مودبانهتر برای مورد خطاب قرار دادن همکلاسیها در پیش بگیرد. ایشان یک بار از خاطرات سفر خود به کشوری خارجی (شاید امارت و شهر دبی، تردید از من است) میگفت و اینکه چقدر همهچیز عالی بود! از جمله طعم کوکاکولایی که به اتفاق همسر میل فرموده بودند! برای توضیح بیشتر، آقای ایکس اضافه کرد، « این کوکاکولاهایی که شما اینجا میخورید نه!… اینها فرق میکند!… کوکاکولای واقعی، یک درصد هم الکل دارد… عالی بود! »
یک دلیل قابل طرح برای توضیح غلبهی فضای جدلی بر مراودات فکری و فرهنگی ما، میتواند “اسطورهی خارج” در ذهن ما باشد. به این ترتیب که یکی از خروجیهایِ ممکن عملگریِ این اسطوره در ذهن ما، جدلی کردن بحثهاییست که انتظار داریم دیالکتیکی باشند
بنابراین ما ناچار بودیم بپذیریم که حتی کوکاکولاهایی که اینجا میخوریم غیر از آن است که در خارج به مشتریان داده میشود. از خودم پرسیدم فرض که کوکاکولای اصل، یک درصد الکل داشته باشد، مگر این یک درصد الکل اصولاً چه تغییری در طعم این نوشیدنی میتواند ایجاد کند!؟ یا حتی میتوان پرسید: یک درصد الکل، چگونه میتواند در کلِ این ترکیب محسوس باشد!؟ کسی به آقای ایکس نخندید. جبروت ایشان حتی اجازه نمیداد کسی در این مورد سوالی بپرسد! حدس زدم که علاوه بر جبروت ایشان، یک علت دیگر هم میتواند مقبولیت چنین ایدهای را در چنین کلاسی پیشاپیش تضمین کند: جمعی که خود در شُرُف مهاجرت به “خارج” است، تمایلی افسارگسیخته پیدا میکند برای هر قسم قضاوتی که تصویر آرمانیشده/ ایدهآلیزه از خارج را تقویت میکند. این تمایل، مانع از بروز قابلیتهای سنجشگری حتی در کسانی میشود که تحصیلات عالیه دارند! این جمع، به راحتی میشد دید، که انزجاری از شرایط کشور خود (بحق یا نابحق، تعیین حقانیت این انزجار فعلاً مدنظر نیست) دارند که همچون موتور محرّکِ دلکندن از خانه و خانواده در آنها عمل کرده است. بنابراین به راحتی میپذیرد که حتی کوکاکولایی که در ایران عرضه میشود هم مزهی خوبی ندارد!
پرسش از حقیقت و واقعیت
ترجیح من این بود که ماجرای کوکاکولایِ یکدرصد الکل را جدی نگیرم. منتظر نماندم که طعم احیاناً متفاوت کوکاکولاهای خارج از ایران را پس از اولین حضورم در اروپا تحقیق کنم. با التفاتی که به نحو ویژه به این روحیات حاکم بر هموطنانم یافته بودم، بسیار محتملتر میدانستم که کوکاکولای با یکدرصد الکل، محصول ذهنی شیفتهی “خارج” باشد، (و بخصوص محصول فضایی مثل فضای یک موسسهی آموزش زبان،) تا یک واقعیت عینی درخورِ تحقیق. اگرچه به هر حال قابل تحقیق است و از قضا، یک جستجوی سادهی گوگلی نشان میدهد که آنچه به زبان آقای ایکس جاری شد، دستِکم به صورت یک شایعهی رسانهای مطرح شده است: یک نشریهی فرانسوی یکبار ادعا کرد که نوشابهی کوکاکولا، مقدار بسیار مختصری الکل دارد که ممکن است فروش آن را میان مسلمانان با مشکل مواجه کند! شرکت تولیدکنندهی این نوشیدنی مشهور، که هرگز تاکنون دستور ساخت این نوشیدنی را فاش نکرده است، چنین چیزی را تکذیب کرد. البته مدیر تحقیقات علمی کوکاکولا در فرانسه در مصاحبهای گفت که ممکن است در جریان بعمل آوردن ترکیب کوکاکولا، مقدار مختصری هم الکل به صورتی پیشبینینشده تولید شود. اما این مقدار بسیار کم است و میوههای طبیعی گاه در همین حد حاوی الکلاند بدون اینکه کسی آن را احساس کند.
از یک سو همچنان میتوانم به خود حق دهم که کوکاکولای با یکدرصد الکل را از همان ابتدا یک افسانه قلمداد کردم. چون تحقیقات بیشتر نشان میدهد که چنین چیزی، حتی اگر “واقعیت” داشته باشد، احیاناً امری از پیش طراحیشده برای ارتقاء طعم کوکاکولا، یا اعطاء خاصیت سُکرآور به آن نبوده است. از سوی دیگر، باید اعتراف کنم، که چنین چیزی میتواند یا میتوانست واقعیت داشته باشد: غیرمنطقی نبود اگر شرکت کوکاکولا، از دو نوع دستورالعمل برای نوشیدنی خود استفاده کند: یکی برای مسلمانان که الکل نمینوشند، و یکی برای کسانی که با الکل مشکلی ندارند. در این صورت آقای ایکس، کسی بود که کوکاکولای الکلدار را میپسندید و من حق نداشتم به حرف او در دل بخندم. وانگهی، یک چیز به نظر میرسد واقعیت داشته باشد: برخی کالاها که به ایران وارد میشوند، بدل چینی یا (به اصطلاح) محصول بازار مشترک کالای اصلی هستند که در کشوری صنعتی تولید میشود. این احتمالاً تجربهای عینی و حتی روزمرهاست که فیالمثل فلان وسیلهی الکتریکی اصل، از نسخهی بدل خود کاراتر است. منتها به شرط اینکه تحریمهای بینالمللی را دور بزند و از تضییقاتی که سر راهِ ورودش به ایران وجود دارد، به سلامتی عبور کند. بنابراین تا جایی که به کالاهای صنعتی، الکتریکی، و خوراکیها مربوط میشود، قول مشهور که « جنس خارجی اصل بهتر است »، احیاناً مستند به تجربهی عینیست، و به هر حال قابل تحقیق عینی. و تردید در خصوص اصل بودن کالاهای موجود در ایران هم، تردیدی بیجا نیست که فقط منشأ ذهنی داشته باشد. ماجرا این است که قضاوت کمی دشوار است چون نمیتوان تشخیص داد ذهنیتِ خارجدوستِ ما، تا کجا همچون ابری رویِ ماه یک قضاوت شفاف و عینی را میپوشاند و قضاوتهای موجود، تا چه حد عینیّت دارند.
اگر جمعبندی کنم میگویم که باور به بهتر بودن جنس خارجی – یا اگر به نحوی استعاری صحبت کنیم، باور به کوکاکولای الکلدار – هم حقیقت دارد و هم واقعیت ! [1] حقیقت دارد چون یک اسطوره است و در ذهن ما با قوّت عمل میکند و حتی مستقل و خودمختار نسبت به واقعیت خارجی، قضاوتهای ما را سر و شکل میدهد، پس باید برای حقیقت یا حقانیت آن حسابی جدا باز کرد؛ باید آن را لحاظ نمود. اما این حقیقت، مثل هر اسطورهی دیگری، بر رگههایی از واقعیت استوار است که میتواند مستقلاً مورد تحقیق عینی قرار گیرد. هدف یک تحقیق عینی، تا حد زیادی همین جدا کردن حقیقت از واقعیت است! یعنی جدا کردن اسطورهها از واقعیت ناب. در قلمرو کالاها، چنین تحقیقی آشکارا ممکن است حتی اگر گاهی دشوار به نظر برسد. در قلمروهای دیگر چطور؟
دشواری اساسی در قلمرو فرهنگ است؛ یعنی آنجا که به نظر میرسد نمیتوان با خطکش درجهبندیشدهی عقل ریاضی و با محک فیصلهبخش تجربه میان قضاوتهای گوناگون یکی را به عنوان صحیح و دیگری را به عنوان ناصحیح با قاطعیت جدا کرد. مثلاً به این پرسشهای مشخص که اعتبار نظریهی «قبض و بسط شریعت»، نظریهی «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، نظریهی «زوال اندیشهی سیاسی در ایران»، چیست، فکرکنیم! به قضاوت یک مترجم که کار یک مترجم دیگر را نامفهوم و نارسا قلمداد میکند، یا نظر یک منتقد ادبی که رمانی را شاهکار دانسته است فکر کنیم! چگونه میتوان دنیای آشفتهی قضاوتهای متعارض در عرصهی هنر و فرهنگ را تا حدی بسامان کرد و سره را از ناسره تشخیص داد؟ ارزش کالاهای فرهنگی بیگمان یکسان نیست، قدر و قیمت آنها را – ولو تقریبی – چگونه معین کنیم؟ این پرسشیست که در هر قلمرو فرهنگی موضوعیت دارد و فینفسه دشوار است. اما وضعیتی که در خصوص قضاوتهای فرهنگی در کشور ما حاکم است، وضعیتی ویژهی قلمرو فرهنگی خودمان است. به این معنا که به نظر میرسد سردرگمی “کوکاکولای یک درصد الکل” به نحو حادتری گریبانگیر ما میشود! چون اسطورهای به نام خارج و آنچه از آن میتراود به نام “خارجی” اینجا هم عمل میکند.
متأسفانه این یک واقعیت است که روشنفکران و متفکران پیشکسوتِ ما که غالباً درجات دانشگاهی بالا هم دارند، از فضای ایدهآل نقد خیلی دورند. آنها با القاب و عناوین رادیکالی همچون “بیسواد”، “پرت”، “مهملباف”، “پریشانگو”، “هذیانگو”، “پا به گِل مانده” و حتی “شارلاتان” و امثال اینها از هم پذیرایی میکنند! حکایتِ “زبان روشنفکری معاصر”، حکایتی مفصل است که پیش از این محققی به آن پرداخته و این طور نتیجه گرفته است که:
زبانی که برخی از اینها به کار میبرند، جایگاه بسیار بالایی برای گوینده و جایگاه بسیار پائینی برای دیگران در نظر میگیرد. متفاوتها و رقبا، نه از فلسفه سر در میآورند، نه از علم و هنر و ادبیات و غیره. متفاوتها و ناقدان، غیر منطقی و غیر عقلانی و اخلاقاً ناپذیرفتنی قلمداد میشوند. این زبان، براحتی متفاوتها را نفهم به شمار میآورد! به این مدعیات توجه کنید: هیچ کس (ایرانیها) نفهمیده است که پروتستانتیسم چیست؟ ما نمیدانیم مدرنیته، فلسفه، علم، هنر، ادبیات، روشنگری، دولت، سنت، حکومت قانون، محافظه کاری، و … چیست؟ روشنفکران ایرانی، تاریخ (جهان غرب یا ایران) نمیدانند. البته گویندهای که چنین مدعیاتی را مطرح میسازد، ضرورتاً همهی اینها را میداند، برای این که اگر نمیدانست چگونه میتوانست چنین احکامی صادر کند!؟ [2]
مقالهی فوقالذکر، هدف اصلی خود را ارائهی گزارش از این وضع تأسفبار تعریف کرده است و لاجرم داعیهی تبیین و تعلیل و تدلیل این وضع را ندارد. اما در نوشتار حاضر، نگارنده سعی میکند این وضع توصیفشده را تدلیل کند. پرسش را میتوان این گونه طرح کرد: چرا گفتگوی روشنفکران ایرانی، به سرعت ماهیت جدلی (polemic) پیدا میکند؟ طبعاً یک پاسخ فوری به این پرسش این است که ما ایرانیان اخلاق نداریم! بدون شک، این زبان نقد، که در واقع نه زبان نقد، که زبانِ مجادله و جرّ و بحث است، یک نوع بداخلاقیست. اما حواله دادن به اخلاق، به جایِ آنکه توضیح باشد، بیشتر نوعی توصیف، یا نوعی ارزشداوریست. مگر آنکه گوینده، فیالمثل، اضافه کند که مقصودش از بداخلاقی این است که رفتار سیاسی غیردموکراتیک متفکران ما، باعث میشود که زبانِ طرد و حذف را به جای زبانِ نقد و تفاهم به کار گیرند. نگارنده بر این عقیده است، که زبان خشن متفکران و روشنفکران ما وقتی که سراغ یکدیگر میروند، قطعاً تا حدی علّت سیاسی دارد: آنها روح شریرِ حبّ و بغضهای سیاسی را در کالبد اندیشهورزی خود پذیرا شدهاند و گویا هیچ داوودی نمیتواند با آوازهای دلکشِ خود، حتی دمی آنان را از پرخاشگری و پرخاشجویی بازدارد . [3] اختلافات ریشهدار سیاسی، که در حقیقت اختلاف میان خردهفرهنگها در جامعهی ماست، یک واقعیت ستبر و غیرقابل انکار است. اما از اهل اندیشه و قلم، انتظار میرود که با عمل فرهنگی خود حتیالمقدور، امکان گفتگو را به اثبات برسانند و مفهوم اختلافات را روشن سازند. صحنهای غمانگیز است اگر آنجا که باید شاهد گفتگو باشیم، شاهد گلاویز شدن شویم!
یک دلیل قابل طرح (جدا از علت ذکر شده در بند قبل) برای توضیح غلبهی فضای جدلی بر مراودات فکری و فرهنگی ما، میتواند “اسطورهی خارج” در ذهن ما باشد. به این ترتیب که – با وامگیری از اصطلاحات علوم رایانهای – یکی از خروجیها (output)یِ ممکن عملگریِ (operation) این اسطوره در ذهن ما، جدلی کردن بحثهاییست که انتظار داریم دیالکتیکی (dialectical) باشند. کسی که با ما در باور به اسطورهای به نام اسطورهی خارج همدل است، با آنچه که تاکنون گفته شد، استنباط خواهد کرد که عملگری این اسطوره، علیالاصول میباید کار قضاوت در عرصهی فرهنگ ایرانی را حتی دشوارتر از قضاوت در عرصهی فنآوری و زندگی روزمره کرده باشد. اما اکنون ادعایی بیشتر میکنیم: این اسطوره، نه فقط به نحو سلبی، یعنی از راه مبهم کردن مرز میان حقیقت تحمیلگرانهی خود و واقعیت مدلولاش، زمینه را برای به جانِ هم انداختن متفکرین فراهم کرده است، بلکه به نحو ایجابی نیز چنین کرده است؛ یعنی از راه سوق دادن متفکرین، از راه انگیختن آنان به اینکه آنچه را که در ذهن خود همچون امری هنجاری/هنجارگذار (normative) دارند، همچون امری توصیفی (descriptive)عرضه کنند! برای بررسی این پیشنهاد، مایلم به نظریهای اشاره کنم که به نحوی موضوعی (thematic) با این اسطوره در ارتباط است. یعنی این نظر که اساساً کالای فکری در ایران مرغوب نیست، بلکه حتی، چنین کالایی در ایران تقریباً نایاب است، چون شرایط امکان تولید چنین کالایی در ایران تاکنون موجود نبوده است: نظریهی امتناع تفکر در فرهنگ دینی از دکتر آرامش دوستدار . [4]
بنا ندارم اینجا مستقیماً وارد نقد محتوایی اندیشهی دوستدار شوم؛ یعنی نقدی که صدق یا عدق صدق گزارههای او را بر واقعیت میسنجد. این کار قبلاً توسط کسانی انجام شده است از جمله توسط دکتر نیکفر در مجموعه یادداشتهایی به نام ایدئولوژی ایرانی . [5] باید اعتراف کنم که با بسیاری از نکتهسنجیها و خردهگیریهای نیکفر بر مشرب فکری دوستدار موافقت دارم (تفاوت موضع با نیکفر در ادامه خواهد آمد). اما اینجا میخواهم مستقل از هر نقد محتوایی، تأثیر احتمالی اسطورهی خارج را بر کار فکری دوستدار بررسی کنم: تا چه حد میتوان جزئیات و دقایق مواضع دوستدار را همچون خروجیِ اسطورهی خارج در ذهن یک ایرانی فهم و تفسیر کرد.
ادامه دارد…
————————————————-
پانویسها:
[1]- “حقیقت” و “واقعیت” معمولاً مترادف یکدیگر میآیند. نگارنده وضع یک تفاوت معنایی میان این دو واژه را مفید تشخیص داده و سابقاً در خصوص آن بحث کرده است. رجوع کنید به: طلسم تصویر: تأملاتی در آسیبشناسی فرهنگی تصویر، بخش دوگانهی حقیقت/ واقعیت در این نشانی (تهران ریویوو):
[2] – زبان روشنفکری معاصر، اکبر گنجی، از مجموعهی آسیبشناسی زبانی، برای بخش اول رجوع کنید به اندیشهی زمانه، در پایگاه اینترنتی رادیو زمانه در این نشانیِ
[3] – « اما روح خداوند از شائول جدا شد و روحِ مُضرّ از جانب خداوند او را به اضطراب انداخت * و بندگانِ شائول، وی را گفتند که اینک، حال، روحِ مُضرّ از خدا تو را به اضطراب میاندازد * اکنون آقایِ ما، بندگانت که در حضورت هستند امر فرماید که کسی که بربط نواختن بداند پیدا کنند که واقع میشود که روحِ مُضرّ هنگامی که از خدا به تو موثر است، او با دستِ خود خواهد نواخت تا که از برایت خوش آید * و شائول به بندگانش گفت که اکنون کسی از برایم پیدا بکنید که خوب تواند نواخت و او را نزدِ من بیاورید *… و داوود به شائول آمده در حضورش ایستاد و شائول او را بسیار دوست داشت که سِلاحدارش شد * و شائول به یِشَی فرستاده گفت تمنا اینکه داوود در پیش من بماند زیرا که در نظرم التفات یافته است * و واقع شد هنگام تأثیرِ روح مُضرّ از جانب خدا به شائول، که داوود بربط گرفت . بدستش نواخت، و به شائول امنیت رسیده از برایش خوش میبود و آن روحِ مُضرّ از او دور میشد * کتاب اول سموئیل، آیات چهاردهم تا بیست و سوم. رجوع کنید به: کتاب مقدس، ترجمهی فاضلخان همدانی، هنری مرتن و ویلیام گلن، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1380.
[4] – امتناع تفکر در فرهنگ دینی، آرامش دوستدار، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس، خرداد 1383.
[5] – در نقد آرامش دوستدار: ایدئولوژی ایرانی، اندیشهی زمانه، منتشر شده در پایگاه اینترنتی رادیو زمانه؛ برای بخش نخست با عنوان ایدئولوژی ایرانی رجوع کنید به این نشانی
به نظرم اگر تا امروز تردیدی بود که احمدی نژاد پستان نظام را گاز خواهد گرفت امروز این تردید برطرف شد. بی تردید او اکنون بزرگترین مشکل سیاست داخلی ولایت است که تا به حال نه توانسته تف اش کند نه قورت اش بدهد. احمدی نژاد این را بخوبی می داند و از آن حداکثر بهره برداری را می کند.
احمدی نژاد یک کهن الگو دارد در وطن ما: غلامانی که به امیری برکشیده شدند. نیاز قدرت تمرکزگرا چنین ایجاب می کرد که در یک زمان معین غلامی از میان خیل چاکران به امیری برداشته شود و شد. وظیفه این تیپ معمولا از میان برداشتن رقیبان سیاسی امیر اعظم و پادشاه و خلیفه است. یعنی کسانی که به طبیعت جریان به قدرت رسیدن طبقه حاکمه یا به دلیل پیوندهای خانوادگی و نسبی و سببی از موقعیتی برخوردار شده اند که کسی از معتبران سیاست نمی تواند با آنها درافتد زیرا به نحوی از انحا وامدار آنها ست. قدرت تمرکزگرا همیشه نگران رقیبان است. پس غلامی را به امیری برمی کشد تا مدعیان قدرت را سر جای خود بنشاند. این دقیقا همان است که احمدی نژاد با هاشمی و موسوی و ناطق و دیگران کرده است. و تمام اینها بفرموده.
امروز همان غلام دیروزی رو در روی مدعیان دیگر قدرت ایستاده است. فی الواقع چیزی در مشی و روش او عوض نشده است. وظیفه سیاسی غلامی که امیری می کند همین است که سر گردنفرازان را به خاک آورد و اگر نتوانست ایشان را خاکمال و بی حیثیت کند. اما خطر او دقیقا زمانی است که جبهه را عوضی بگیرد و جنگ خود را به اردوی امیراعظم و خلیفه بکشاند. تاریخ وطن ما غلامان متعدد دیده است که در انتهای بازی سرشکستن از اصحاب قدرت و مدعیان ولایت سر خود خلیفه و پادشاه را برداشته اند.
حرفهای امروز احمدی نژاد اعلام استقلال و لمن الملکی بود. او در واقع هیچکس را جز خود قبول ندارد. بنابرین وزیر ارشادش را هم که از خط او خارج شده و در زمین ولایت بازی کرده نفی می کند. رئیس مجلس ولایی و برادرش در قوه قضایی و رفیق شان در شهرداری را هم به هیچ می گیرد و آشکارا هو می کند که راستی مگر اینها هیچ خطایی ندارند و هر چه خطا ست از من است؟
احمدی نژاد در حریمی از خاصان وارد شده که معمولا کسی در مرتبه او وارد آن نمی شده است. اما او هفت سال است که در سرای قدرت خانه کرده و از جیک و پوک اهالی قدرت باخبر شده است و از نظر برکشیدگی سیاسی هم نخست چهار سالی ناز بر فلک فروخته و حالا برای خود یک پا مدعی امیری و امارت است. او ماموریت مشخصی داشته تا خیمه برخی بزرگان را بر سرشان خراب کند و کرده است اما از ماموریت خود فراتر رفته و حالا دارد عمود خیمه ولایت را از جا می کند تا خیمه بر سر همه اصحاب قدرت از بزرگ و کوچک خراب کند. همه آنها می خواهند بگویند هر چه تقصیر است از قامت ناساز دولت احمدی است. و او که ریاکاری ایشان را خوب می شناسد همان را در صورت شان تف می کند.
احمدی نژاد بخوبی می داند که در وضعی که ولی اعظم درست کرده هیچ کس قدرت دم زدن ندارد و دهان همه بسته شده یا خریده شده یا دوخته شده و او با هر انتقادی و هر طعنه ای و هر نیشی جماعت بزرگی از مردم را با خود همدل خواهد داشت. احمدی نژاد بیشتر از هر کس دیگری در نظام مقدس می داند که چقدر این نظام منفور است. اما به دلیل کوتاهی عمر صدارت خود فکر می کند تنها آدمی است از این نظام که آنقدرها آلوده نیست که دیگران هستند پس هنوز می تواند بدون گارد و نیروی امنیتی و بگیر و ببند به میان مردم برود. او در واقع با گفتن این حرف از همه نظام سلب مشروعیت می کند و همه نظام را قابل دفع می بیند. تکیه اش به این است که غلامی بیش نبوده و نیست. نوکر مردم است چنانکه خود می گوید. او مثل ضدمسیح است. ضدنخبگان است. چه نخبگان روشنفکر چه نخبگان سیاسی و نظامی. او می داند که تن و جان این نخبگان نظامی و سیاسی را با حرفهایش می لرزاند. همین برای او کافی است و به او رضایت می بخشد.
او می داند که همه اهل قدرت فاسد شده اند و دست شان به آلاف و اولوف بند است و قدرت تکان خوردن ندارند ولی او هنوز می تواند تکان بخورد دست کم برای اینکه آنها را از آلاف آلوف ساقط کند و خواب شان را پریشان سازد.
حرفهای امروز او خطر بزرگی در مقابل ولی اعظم درست می کند. اما احمدی نژاد مصمم است که نگذارد او را آسوده بخورند و قورت بدهند یا تف کنند.
خامنه ای و شرکا تا دیروز فکر می کردند که یک دشمن خانگی دارند و آن اردوی اصلاحات و سبز و اصحاب رسانه و نوخواهی است. امروز همه می فهمند که دشمن خانگی بزرگتر ولایت غلامی است که دیگر هیچ امیری را قبول ندارد. تمام تحرکات هفته های اخیر در سیاست داخلی برای مهار این دو دشمن خانگی است. نظام ولایت می خواهد در اوج ناتوانی های سیاسی و اقتصادی اش بگوید هنوز قدرتمند است و اوضاع را تحت کنترل دارد.
احمدی نژاد از همه جهت آماده قهرمان شدن است. پشت تربیون سازمان ملل خود را یک مصلح می بیند، در سیاست خارجی می تواند صلح و رابطه خوب با آمریکا را پیشنهاد بدهد و در کرسی امارت یک امیر شجاع که می تواند دمار از روزگار همه امیران شکم سیر درآورد و همه مشکلات کشور را مدیریت کند. او تجسم محض توهم سی و سه ساله جمهوری مقدس است. همین توهم او را به رویارویی پرتلاطمی می کشد که در روزگار مبارزه نیابتی او را به کارسازترین چهره نظام تبدیل می کند. کسی که می تواند یک تنه این نظام را در هم ریزد. چه با او درآویزند و چه تحمل اش کنند. و این همان چیزی است که بسیاری می خواهند اما در موقعیتی نیستند که بتوانند. این همان رمز جذابیت پنهان احمدی نژاد است. ماری که این نظام در آستین خود پرورده است تا حال که توان و جسارت سرکشیدن جام زهر ندارد مزه زهر را به او بچشاند. این معنای آن جمله احمدی نژاد است که چه کسی گفته امسال سال آخر دولت است. از چشم او آینده ایران از آن کسانی چون او ست. باقی رفتنی اند. کافی است او دهان باز کند. رازهای مگو بر سر اهل ثروت و قدرت و بند و بست آوار خواهد شد و چیزی از ایشان باقی نخواهد گذاشت. این از روز نخست آرزوی احمدی نژاد بوده است و چنین خواهد کرد.
منبع: سیمیل
ایران بار دیگر پس از وقفهای کوتاه مدت به صفحه نخست مطبوعات بازگشته است: مذاکرات با هدف جلوگیری از ساخت بمب هستهای توسط این کشور ازسرگرفته شده است.
در شرایطی که این کشور از تحریمهای بینالمللی با رهبری دولت کنونی آمریکا آسیب دیده با تأکید بر صلحآمیز بودن برنامه هستهایاش تعداد سانتیریفیوژها را در مراکز هستهایاش افزایش داده. صدای طبل جنگ یکطرفه اسرائیل علیه ایران بلند شده و آمریکا درصدد حملات سایبری خرابکارانه بیشتر به این کشور است و در این میان ملاها سلاح بیشتری به سوریه، متحد منطقهای خود ارسال می کنند.
در اینجا این سؤال به ذهن خطور میکند که «آیا باید با ایران هستهای کنار آمد؟» یا به گفته دولتمردان اسرائیل «این کشور را بمباران کرد».
اما دیدگاه غالب این است که ایران هستهای را نمیتوان بهراحتی مهار کرد، دیدگاهی که هم باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا و هم میت رامنی، نامزد جمهوریخواه و رقیب او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، با آن توافق دارند.
اگرچه افراد «اندیشمندی» وجود دارند که با توجه به تجربیات گذشته و اطمینانی که در طول زمان محک زده شده، به ایران هستهای میاندیشند؛ به باور آنها اگر زرادخانه آمریکا برای چندین دهه جنگ سرد مانع از اتحاد جماهیر شوروی شد و باعث شده که تجهیزات هستهای کره شمالی در خاک این کشور حفظ شود و اگر هند و پاکستان یکدیگر را در یک بنبست هستهای قرار دادهاند چرا نباید به همین روش مشابه مانع از سلاح هستهای ایران شد.
نکته این است که فکر میکردیم با تشدید تحریمهای بینالمللی و چند حمله سایبری، میتوان ایران را از ادامه اجرای برنامه هستهای بازداشت اما این فقط یک خیال بود.
باید این موضوع را روشنتر بررسی کرد؛ تصور کنید که دولتمردان دینمدار ایران مصمم هستند سلاح هستهای بسازند اگرچه تحلیلگران غربی میگویند که هیچ شواهدی وجود ندارد که نشانگر تصمیم و عزم رهبر عالی این کشور برای ساخت سلاح هستهای باشد. اما زمانی که یک کشور در محاصره همسایگان دشمن و پنج قدرت هستهای قرار گرفته امنیت خود را با تکیه بر زرادخانه هستهایاش درنظر میگیرد.
تصور کنید که دیپلماسی، تحریمها و ویروسهای کامپیوتری نمیتواند مانع از اهداف هستهای حکومت ایران شود؛ بهنظر میرسد که اینگونه اقدامها سرعت برنامه هستهای ایران را آهسته کرده اما ذخایر سوخت غنیشده ایران ازنظر مقدار و درجه غنیسازی بیشتر شده. حال باید پرسید که گام بعدی چیست.
اقدام بازدارنده و بمباران تأسیسات غنیسازی اورانیوم در ایران مستلزم تدارک گسترده آمریکا است اما این اقدام پیامدهای ناگواری دارد زیرا علاوه بر تلفات انسانی آنی، بهای بسیار سنگینی دارد؛ ایرانیان خشمگین به حمایت از حکومتی برمیخیزند که اکنون بهشدت نامحبوب است، ایران و دستنشاندگانش در بلندمدت اهداف آمریکایی و اسرائیلی را هدف حملات قرار خواهند داد، آتش نفرت از آمریکا در کشورهای عربی با قدرتهای نوظهور شعلهور خواهد شد، القاعده و گروههای حامی آن شروع به یارگیری جدید خواهند کرد، شوک نفتی به اقتصاد لرزان جهان وارد خواهد شد و جبهه متحدی که اوباما برای انزوای ایران گردهم آورده از هم میپاشد.
تمام این پیامدها یک طرف و پیامد دیگر این است که عزم رهبران ایران برای جلوگیری از حملات بعدی دوبرابر خواهد شد و این بار خط تولید هستهای را سریعتر و عمیقتر در زیرزمین ازسر خواهند گرفت.
درنتیجه این اتفاق نظر وجود دارد که حمله بازدارنده به ایران پایانی بر برنامه هستهای این کشور نخواهد بود بلکه تنها اجرای این برنامه را برای چند سال به تأخیر خواهد انداخت.
حال تصور کنید که ایران در راه ساخت سلاح هستهای و ورود به باشگاه قدرتهای هستهای موفق شود:
با وجود شعارهای تند، باور این که هدف از برنامه هستهای ایران نابودی اسرائیل است، دشوار است. البته ایران یک کشور بیرحم، دروغگو و مداخلهگر است اما اسرائیل یک قدرت هستهای است که مورد حمایت یک قدرت هستهای بزرگتر است؛ پیش از آن که موشکهای ایران به تل آویو برسد موجی از کلاهکهای هستهای اسرائیل ایران را به خاکستر تبدیل خواهد کرد؛ ایران احتمالاً گنده لاتهای متعصب خود را به عملیات انتحاری تشویق خواهد کرد اما ملاها اهل خودکشی نیستد.
چند استدلال دیگر علیه پذیرفتن ایران هستهای وجود دارد:
نخست: اگر ایران به سلاح هستهای دست یابد آنگاه برای اقدامات مداخلهجویانه در منطقه بهطور مستقیم یا ازطریق دستنشاندگانش مانند حزبالله جسور خواهد شد.
استدلال بعدی این است که اگر ایران بمب هستهای بسازد یک مسابقه تسلیحات هستهای در منطقه به راه خواهد افتاد؛ در این نگرانی احتمالاً اغراق شده زیرا برنامه هستهای ساده و آسان به دست نمیآید اما دولت سعودی که ایران را «سر افعی» نامیده احتمالاً وسوسه خواهد شد و از پاکستان بمب خواهد خرید اگرچه مصر، ترکیه و سایر کشورها دلیل قاطعانهای برای پیوستن به این مسابقه نمیبینند.
بدترین نگرانی این خطر است که بحران میان ایران و اسرائیل از کنترل خارج شود؛ با توجه به سابقه نبود اعتماد و گفتوگو (میان دوطرف) احتمال دارد که برخی از طراحان جنگ از یک کشور حدس بزند که خطر حمله هستهای قریبالوقوع است و آغازگر جنگ شود.
در پایان این استدلالها همان دو گزینه ناگوار با پیامدهای غیرقابل پیشبینی باقی میماند اما با توجه به پیامدهای پس از جنگ عراق باید به اجبار «خطرات ایران هستهای را بر قمار جنگ بازدارنده پذیرفت».
اما زمانی که سیاستمداران با گزینههای نامناسب روبهرو هستند، گزینههای جدیدی مطرح میکنند؛ سومین گزینه این است که معاملهای را با ایران مطرح کرد که به این کشور اجازه بدهد اورانیوم را برای کاربرد صلحآمیز غنیسازی کند و چون ایران تقلب میکند بهشدت مراقب رعایت موارد ایمنی این گزینه بود و بعد بهتدریج تحریمها را کم کرد.
البته پیشنهاد گزینه سوم یعنی گفتوگو با ایران برسر یک معامله تا پیش از ماه نوامبر اتفاق نخواهد افتاد زیرا هرگونه امتیاز آمریکا با اعتراض جمهوریخواهان روبهرو خواهد شد و آن را رهاکردن اسرائیل و پاداش به حکومتی درنظر خواهند گرفت که بهتازگی جنبش دموکراسی داخلی را بهشدت سرکوب کرده است.
منبع: مردمک (ترجمه از نیویورک تایمز)
خانه در خاطره ماست. اما ویرانیاش فقط انهدام حافظه شخصی نیست، بلکه میتواند تباهی یک تاریخ جمعی یا از دست رفتن فضاهای مشترکی باشد که جمع ما، جامعه ما آن در آن زیسته است. و این خانهها، روزبهروز با نشانههایی که از تحولات مختلف دوران دور و نزدیک با خود دارند از بین میروند.
خانههایی که یا تحولات سبکها و شکلهای معماری را در چند دهه اخیر نشان میدهد، یا نشاندهنده این است که وقتی دست طبقه متوسط به دهانش رسید چهطور الگوی زندگیاش عوض شد، یا اینکه میتواند جزو آخرین شواهد از نوعی زندگی جمعی و خانوادگی باشد که حالا فقط میشود آن را در داستانها سراغ گرفت. تمام این فضاها در کنار یکدیگر به یادمان میآورد در کدام شهر زندگی میکنیم، یا از کدام شهر آمدهایم. وجود این فضاهای زیست مشترک به یادمان میاندازد که از هیچ زاده نشدهایم و پشت ما تاریخی از زشتیها و زیباییها ایستاده است.
اما آیا هنوز این تاریخ در جای خود ایستاده است؟ نه. این خانهها یکی یکی به زیر میغلتند. یکی از این خانهها در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است، اما به حکم دادگاه از ثبت درآمده، به فروش رفته و قرار است خراب شود تا ساختمانی جدید جایش را بگیرد. آن دیگری در فهرست آثار ملی ثبت نیست، اما حداقل پنجاه – شصت سال است که در کنج فلان کوچه قرار دارد. اصلاً آن خیابان با شکل ایوان آجری این خانه در حافظه ما نقش بسته میشود.
این تکیهگاههای مشترک یاد و خاطره این روزها به سرعت برق و باد فرومیریزند و شهر مدام پوست میاندازد، بیآنکه فرصت کند در هیچکدام از این پوستهایش بالغ شود. و مشکل دقیقاً اینجاست، وگرنه هیچ کسی با نو شدن شهرها و با ساخت و ساز و توسعه مشکلی ندارد. این دگرگونیها چندان بیقاعده، سریع و ناهمگون هستند که هر نسلی انگار باید شکلی جدید از فضاهای شهری را تجربه کند، بیآنکه بتواند نقاط اتصال خود را به حافظه و تاریخ جمعی حفظ کند.
تخریبهای جدید در تهران
در نخستین هفته مهرماه خبر رسید خانه تاریخی دیگری در تهران تخریب شده است. این خانه که در تقاطع خیابان حافظ و جمهوری قرار داشت از سال ۱۳۸۷ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده بود و تحت حفاظت قانونی قرار داشت، اما مشخص نیست چگونه شهرداری توانسته مجوز تخریب و نوسازی برای این خانه صادر کند. این خانه به دلیل بیتوجهی، مدتها رها و متروکه بوده و سرانجام برای ساختن عمارتی جدید تخریب شد.
تخریب خانههای قدیمی در تهران مدتی است که دوباره شدت گرفته است. وجود خلاءهای قانونی باعث شده برخی مالکان بتوانند بهراحتی برای خروج آثار خود از فهرست آثار ملی اقدام کنند. از سوی دیگر مالکان نیز معتقدند اگر مورد حمایتهای دولتی قرار نگیرند قادر به حفظ خانههای تاریخی خود نیستند و چارهای جز فروش یا درخواست مجوز تخریب ندارند.
گرچه برنامه پنجم توسعه از دولت خواسته است هرساله بودجهای را جهت حفظ و نوسازی بافتهای فرسوده هزینه کند، اما بهطور دقیق اشارهای به چگونگی صرف این بودجه برای خانههای تاریخی نشده است. روشن نبودن برخی حمایتهای قانونی، قدیمی بودن قوانین مربوط به حفاظت از آثار ثبت شده، و نبودن طرحی منسجم برای حفاظت از میراث معماری معاصر باعث شده بسیاری از خانههای با ارزش که متعلق به یک صد سال اخیر هستند در تهران از میان بروند.
واکنش هنری به ویرانی
اما در میان اعتراض دوستداران میراث فرهنگی، بلاتکلیفی مالکان، ناتوانی سازمان میراث، اقدامات شهرداری، سکوت نمایندگان مجلس و خیلی دیگر از نهادها و افرادی که شاید بتوانند تأثیرگذار باشند، این هنرمندان هستند که در میان ویرانی هم دست به خلاقیت میزنند و از هر چیز، حتی از تخریب خانهای قدیمی هم یک اثر هنری میآفرینند.
گروهی از هنرمندان در خانهای در یکی از کوچههای شمیران در تهران که قرار است بهزودی تخریب شود، نمایشگاهی گروهی برگزار میکنند؛ نمایشگاهی که قرار است آخرین ادای احترام به خانهای باشد که در روزگار خودش با حسن سلیقه فراوان طراحی شده بود و شاهدی است از یک دوره معماری و شهرسازی در تهران. در سال ۱۳۳۷ خورشیدی در یکی از کوچههای شمیران حوالی خیابان پهلوی سابق کلنگ این خانه بر زمین زده شد، و خانهای زیبا و آجری برای سکونت زوجی با دو فرزند ساخته شد. اکنون گروهی از هنرمندان که به از دست رفتن فضاهای جمعی و محو شدن معماری دوران معاصر در تهران معترض هستند، فضاهای متروک این خانه را به محلی برای خلق آثار خود تبدیل کردهاند و با چیدمان یا اینستالیشن، ویدیو آرت و عکاسی و نقاشی میخواهند ویرانی این مکان را در خاطره ثبت کنند. این نمایشگاه روز چهاردهم مهرماه برابر با پنجم اکتبر در تهران برپا خواهد شد. از هنرمندان حاضر در این چیدمان یا اینستالیشن گروهی میتوان به واحد خاکدان، داریوش سعیدی، نگار فدایی، سوگل کاشانی، نامدار شیرازیان و کاوه سید حسینی اشاره کرد.
منبع: رادیو زمانه
بسیاری از کسانی که روز اول مهر امسال به مدرسه رفتند، ۱۶ سال بعد از انقلاب به دنیا آمدند و نه تنها دوره گفتمانهای انقلابی را لمس نکردند بلکه حتی از جنگ ۸ ساله ایران- عراق هم خاطره ای ندارند. دو اتفاق بسیار مهم- اگر نه مهمترینها- در تاریخ معاصر ایران که بخش بزرگی از ایدئولوژی نظام حاکم بر پای آن بنا گذاره شده است. گرچه این «بی تجربگی» از عوارض و نتایجی که این انقلاب و آن جنگ و آرمانهایش بر روی این نسل گذارده چیزی کم نکرده است و همچنین سایه سیاستها و قواعد و قوانین انقلابی- ایدئولوژیک توسط این نسل نیز تجربه میشود.
در این میان زنان یکی از آسیب پذیرترین قشرهایی بودند که در سی و سه سال گذشته تبعض آمیزترین قوانین را تجربه کردند. قوانینی که حجاب اجباری، حق طلاق، نداشتن حق حضانت فرزند و محروم شدن از داشتن مشاغلی مانند قضاوت از جمله آنهاست. قوانینی که متاسفانه در این سی سال گذشته علیرغم تلاشها و فداکاریها تعداد زیادی از فعالان جنبش زنان همچنان عرض اندام میکند.
محافل علمی یکی از معدود نتایج مثبتی که انقلاب ایران برای زنان داشت را افزایش تعداد زنان خانواده های مذهبی در دانشگاهها میدانند. بر اساس این نظریه خانواده های مذهبی که به دخترانشان اجازه نمیدادند در فضاهای دانشگاههای دوران شاه به تحصیل بپردازند، بعد از انقلاب و با اجباری شدن حجاب و جداسازی جنسیتی، محیط دانشگاه را برای ادامه تحصیل دخترانشان مناسب تشخیص داده و به آنها اجازه ادامه تحصیل دادند. البته در این رویکرد باید به این نکته توجه کرد که تحصیل قشر مذهبی زنان به بهای محروم شدن گروهی از زنان از انتخاب نوع پوششان اتفاق افتاد و در نتیجه ارزیابی اینکه این اتفاق به نفع زنان بوده به آسانی میسر نیست.
اقدام مثبت دیگر جمهوری اسلامی که بسیاری از زنان از آن بهره مند شدند برنامه تنظیم خانواده بود که به استناد مدارک سازمان ملل یکی از موفقترین پروژه های ملی دولت ایران بود. سیاستهای افزایش جمعیتی اوایل انقلاب به نام گسترش امت اسلامی و انتقاد از کنترل جمعیت به اسم توطئه غربی در اوایل دهه هفتاد جای خود را به برنامه جامع تنظیم خانواده داد. در نتیجه این سیاست- به گزارش سازمان ملل- نرخ جمعیت از ۳.۲ در سال ۱۳۶۵ به ۱.۲۹ در سال ۱۳۹۱ رسید و این به معنای کاهش تعداد زایمانهایی بود که زنان ایرانی در طول حیاتشان داشتند. در طول این سالها دختران همچنین توانستند ۶۰ درصد ظرفیت دانشگاهها را به خود اختصاص دهند.
همزمان با رشد تعداد فارغ التحصیلان دختر در مقاطع کارشناسی در ایران و کاهش زاد و ولد، امکان تصمیم گیری و استقلال بیشتری در زمینه زندگی شخصی و حرفهای برای زنان در مقایسه با نسلهای پیشین رخ داد. یکی از نتایج این تغییرات را شاید بتوان افزایش سن ازدواج و افزایش طلاق در سالهای اخیر دانست.
ولی درست در چنین زمانی، دولت ایران نگرانیهای خود را از استقلال این بخش از جمعیت جوان کشور از خود نشان داد. جمعیتی که سعی می شود نقشش به همسرداری و بچه داری محدود شود. اگر چه در روزهای اول انقلاب، برخی باورهای انقلابی بر همراه بودن زنان درعرصههای اجتماعی تاکید میکردند ولی با فاصله گرفتن ازسالهای سخت جنگ و باثبات تر شدن اوضاع سیاسی، دولت بر مسئولیت خانگی زنان بیش از پیش صحه گذاشت. با تشدید این گفتمان در سالهای اخیر، دولت در یک اقدام نه چندان غیرمنتظره دسترسی زنان به ۷۷ رشته تحصیلی را در سال جاری همزمان با قطع بودجه تنظیم خانواده محدود کرد
با نگاه به این سیاستها به نظر میرسد چندین عامل همزمان در اتخاذ آنها موثر بوده است. اول اینکه، روی کار آمدن دولت محافظه کار محمود احمدی نژاد که سیاستهای محدود کننده تری نسبت به رییس جمهور سابق- محمد خاتمی- در قبال مسئله زنان و آزادیهای فردی و اجتماعی دارد، روند پیگیری چنین سیاستهایی را تسریع بخشید. باید در نظر داشت که یکی از اقدامات محمود احمدی نژاد در اولین ماههای ریاست جمهوری اش جایگزین کردن مرکز امور زنان و خانوده به جای مرکز امور مشارکت زنان بود. همچنین گماردن مرضیه وحیدی دستجردی، یکی از محافظه کارترین نمایندگان زن مجلس به عنوان وزیر بهداشت و درمان و آموزش پزشکی گام دیگری در راستای تقویت سیاستهای کاهش حضور زنان در عرصه های اجتماعی بود. دستجردی از هواداران طرح کاهش ساعات کاری زنان در جهت «گرم کردن کانون خانواده» بود. وی همچنین از جمله پیشنهاد دهندگان جداسازی جنسیتی بیمارستها و مراکز پزشکی با عنوان طرح «انطباق جنسیتی» بود.
دوم؛ با افزایش نگرانیهای قشر روحانی و سنتی جامعه در فاصله گرفتن زنان جوان ایرانی از آنچه به عنوان «الگوی زن مسلمان» در این سه دهه تبلیغ شده بود، حجم حملات و انتقادهای امامان جمعه در ارتباط با پوشش زنان در ظرف چند سال گذشته روند صعودی داشته است. سیاستهای سالانه دولتی در گسترش آنچه «فرهنگ حجاب و عفاف» نامیده میشود توسعه پیدا کرد و هر روز قوانین سختگیرانهتری اعمال شد که همه نشان از نگرانیهای دولت ایران از عدم انطباق رفتار نسل جوان زنان ایران با آنچه که آنها رفتار مناسب اسلامی برای زنان میدانند حکایت دارد.
سوم؛ نامساعد بودن اوضاع اقتصادی ایران ظرف یک دهه گذشته، راه را برای کاهش هزینهها و بودجههایی که از منظر دولتی دراولویت نیستند هموار کرده است. تجربه کشورهای مختلف ثابت کرده است که بودجه های مرتبط با زنان همیشه از اولین گروه بودجه هایی بوده است که در دوران سختی و ریاضیتهای اقتصادی قربانی میشوند. کاهش بودجه دولتی تحصیل زنان که خود را درعدم پذیرش آنان در بسیاری از رشته های دانشگاهی نشان داد و همچنین قطع بودجه تنظیم خانواده و حذف رایگان کمکهای پزشکی و درمانی مرتبط با آن از نتایج مستقیم وضعیت نامساعد اقتصادی در ایران است که از سو مدیریت اقتصادی و سیاسی دولت ایران و همچنین تحریمهای بین المللی سرچشمه میگیرد.
در جامعهای که کار کردن زن در خارج از خانه همچنان موضوع مورد مناقشه است و زنها نرخ اشتغال پایینی دارند دولتی که از نظر اقتصادی در نابسامانی به سر میبرد از سرمایه گذاری بیشتر بر زنان – در قالب ایجاد امکانات تحصیلی- خودداری میکند. قطعا آسیب پذیرین قشر در هنگام اجرای این سیاستها بخش فرودست و کم درآمد جامعه خواهد بود که بیشترین احتیاج را به در آمدزایی دارد و تا به امروز از خدمات رایگان تحصیل و جلوگیری از بارداری استفاده کرده است و با قطع این بودجهها از چنین خدماتی محروم خواهد شد. نتیجه آن ازدواجهای زود هنگام و زایمانهای پی در پی در نتیجه محروم ماندن از امکانات تحصیلی و بهداشتی خواهد بود
خلاصه آنکه، دستاوردهای مثبت جمهوری اسلامی در زمینه زنان به تدریج کمرنگ شده و جای خود را به قوانین سختگیرانه تر و نابرابرتر داده و زنان در برابر این شرایط نامساعد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هر روز بخش بیشتری از استقلال و حقوقشان را از دست میدهند.
ی
ک رسمی از قدیم و ندیم بین خداها وجود داشت که تا کارها میخواست بر وفق مراد شود برای خودشان و دیگران دردسر درست میکردند. این همان رسمی است که تا همین الان جانشینهای آنها با قدرت ادامه میدهند. دلیل این کار هم معلوم نیست. لابد برای خودشان دلیلی داشتند و دارند. به هر حال زئوس وقتی خدای خدایان شد و المپ را سر و سامان داد و هر کس از خدایان قوم و قبیلهاش را به کاری منصوب کرد، مقرر کرد که پرومتئوسِ دانا انسان را به شكل خدايان بسازد. او هم ساخت و با دَمِ زئوس آنها جان یافتند تا بنا به میل او، برای زئوس و سایر خدایان معبد بسازند و آنها را پرستش کنند و بعد هم بمیرند، که خب زندگی خیلی مسخرهای بود و هنوز کلماتی مثل تعبد و تقوا و رستگاری هم برای لاپوشانی قضیه ساخته نشده بود. اما پرومتئوس که بسیار خردمند بود خوش نداشت که زندگی انسان اینقدر پوچ و بازیچهی دست خدایان باشد.
از این رو او همهی فنون و هنرها را به انسانها آموخت. یعنی یادشان داد که چطور خانه بسازند، ابزار بسازند، کشاورزی کنند، حیوانات را برای استفادهی خود اهلی کنند و از این جور هنرها. البته بشر امروزی به این قبیل کارها، هنر نمیگوید اما در زمان پرومتئوس انسان گرسنهتر از آن بود که به کولاژ و کوبیسم و تذهیب فکر کند. پرومتئوس البته کارهای غیرمفید هم به بشر یاد داد؛ مثل تکلم که سرمنشا پیدایش موجوداتی مثل سیاستمدارها و فیلسوفها و واعظان و بازیابها شد.
اما با همهی این اوصاف کار بشر به کندی پیش میرفت. در میان تمام چیزهایی که بشر داشت چیزی خالی بود که همهی آنها به آن وابسته بودند: آتش!
انسان خانه میساخت اما آتش نداشت که آن را گرم کند، بلد بود ابزار بسازد اما آتش نداشت که فلزات را شکل بدهد، با کشاورزی غلات را بدست میآورد اما مجبور بود آنها را خام بخورد و برای آنکه با بزرگواری حیوانات را اهلی کند نمیتوانست آنها را داغ کند. از همه بدتر اینکه سیاستمدارها و فیلسوفها هم نمیتوانستد با حرفهایشان آتش جنگهای قومی و فکری را روشن کنند و خلاصه همه منتر مانده و منتظر آتش بودند.
پرومتئوس تصمیم گرفت آتش را به انسان بدهد و این درست بر خلاف توصیهای بود که زئوس در هنگام سفارش ساخت انسان به او کرده بود. یکی از ویژگیهای پرومتئوس آن بود که آینده را میدید و او میدانست که اگر چنین کاری کند آیندهی شومی در انتظارش است. با این حال او عزمش جزم بود که آتش را به انسان بدهد. شاید دلیل این کار عشق یا خودآزاری بوده و یا شاید پای سایر امراض روانی در کار بودهاست. دقیق نمیدانیم.
پرومتئوس برادری داشت به نام اپیمتئوس که برخلاف خودش بسیار ابله و کوتهبین بود. روزی او را صدا زد و به او گفت که میخواهد چکار کند و به این خاطر به عقوبت سختی دچار خواهد شد، به همین خاطر انسانها را به اپیمتئوس سپرد و راهی کوه المپ شد. پرومتئوس جزو ایل و طایفهی خدایان نبود و به همین خاطر نه جاودان بود و نه در قلهی المپ که محل زندگی جاودانان بود منزل داشت. این بود که هر وقت کاری داشت راه میافتاد از دامنهی المپ میرفت بالا تا به قلعهی خدایان برسد. پرومئوس در میانهی راه المپ ساقهی رازیانهای چید که به راحتی میتوانست آتش بگیرد و بعد همینجور که داشت با خودش فکر میکرد که با این ساقه چطور آتش را به انسان برساند، آتنا را دید.
این آتنا دختر زئوس بود که اتفاقا در کار ساختن انسان با پرومتئوس مشارکت کرده بود. البته نه از آن طور مشارکتهایی که شما فکر میکنید! منظور مشارکت حسنهی فکری است چون آتنا دختر باهوشی بود و تواناییهای عجیب و غریبی داشت. اصلا تولد او هم ماجرای عجیبی داشت و برمیگشت به زمانی که زئوس داشت با تیتانها میجنگید و هنوز تندر هم نداشت. آن موقع زئوس، مِتیس دختر یکی از تیتانها به نام اوکئانوس را به زنی گرفته بود که یک روز همین پرومتئوس به حضور او رسید و پیشگویی کرد که متیس اگر فرزندی به دنیا بیاورد، آن بچه از زئوس که پدرش باشد نیرومندتر و زیرکتر خواهد شد.
زئوس هم که میدانست پیشگوییهای پرومتئوس همیشه درست است تصمیم گرفت که یک طوری از شر متیس خلاص شود. بسیاری از مردهای دنیا همین آرزو را دارند ولی مشکل همهشان همان مشکل زئوس است: زورشان نمیرسد! اما زئوس که واقعا در این طور کارها خدا بود، نقشهی عجیبی ریخت. او یک روز به متیس، که میتوانست خودش را به هر شکلی درآورد، گفت: « من میدانم که تو به هر شکلی که بخواهی میتوانی دربیایی. مثلا تبدیل به شیر یا خرسی مهیب شوی اما گمان نمیکنم بتوانی خود را به صورت مگسی درآوری.» متیس هم که زن جوشی و لجبازی بود گفت: «حالا میبینیم.» و بی درنگ به شکل مگسی درآمد. زئوس او را گرفت به دهان گذاشت و قورت داد و به این ترتیب از شر زن و بچهی احتمالیاش خلاص شد. حالا معلوم نیست چرا زئوس از همچو روش عجیبی برای آن کار استفاده کرد، بعید نیست که خدایان از شکاف لایهی اوزون بیم داشتهاند و به همین خاطر برای از بین بردن حشرات ازحشرهکش استفاده نمیکردهاند. اما بلایی که بعدا به سر زئوس آمد به همگان ثابت کرد که خوردن حشرات راهکار جالبی برای حفاظت از محیط زیست و لایهی اوزون و همچنین خلاص شدن از دست اهل و عیال نیست.
زئوس پس از مدتی به سردرد سختی مبتلا شد و آنقدر بیماریاش ادامه یافت که دستبهدامان پرومتئوس شد. او هم که میدانست خدایان هرگز نمیمیرند تبری برداشت و سر زئوس را شکافت تا ببیند آن تو چه خبر است. در همین هنگام و در حالی که زئوس زیر ضربات تبر جراح خردمند داشت به کاشف ارتباط میان حشرهکش و پارگی لایهی اوزون لعنت میفرستاد اتفاق عجیبی افتاد: دختری بالغ، زیبا، زره بر تن و سلاح در دست از سر زئوس بیرون جست: آتنا دختر متیس و زئوس!
پرومتئوس و آتنا و ساقهی رازیانه را همینجا پای کوه المپ داشته باشید تا بعد.
جی کارنی، سخنگوی کاخ سفید می گوید مردم ایران رهبران این کشور را به خاطر محرومیت ناشی از تحریم های آمریکا و جامعه جهانی مقصر می دانند.
به گزارش بیبیسی، آقای کارنی روز سه شنبه در واکنش به کاهش شدید ارزش ریال و افزایش قیمت ها در ایران گفت وخامت شدید وضع اقتصادی در این کشور بیانگر فشار بسیار زیادی است که بر دولت آن وارد شده است.
جی کارنی گفت: “همان طور که در ۳۶ ساعت گذشته دیده ایم، جای شک نیست که تحریم های اعمال شده … همان طور که هدفشان بوده، به طور چشمگیری توانسته اند بر اقتصاد ایران تاثیر منفی بگذارند.”
سخنان آقای کارنی در حالی بیان شد که ارزش ریال در پایان معاملات سه شنبه در تهران ۴ درصد کاهش داشت و هر دلار آمریکا حدود ۳۶۱۰۰ ریال معامله شد.
ارزش ریال در ماه های گذشته بیشتر از دو سوم کاهش یافته است.
کاهش شدید ارزش ریال علاوه بر افزایش شدید بهای کالاهای اساسی در ایران، انتقادهایی را درباره مدیریت این مشکل به همراه داشته است.
محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران در سخنان سه شنبه خود از بحران ایجاد شده به عنوان یک جنگ اقتصادی نام برد و آن را ناشی از جنگ تبلیغاتی خارجی و داخلی دانست.
به گفته جی کارنی، رئیس جمهوری آمریکا و شرکای این کشور بر این باورند که اعمال فشار بر برنامه اتمی ایران از طریق گسترش تحریم ها، درست ترین رویکرد در مناقشه هسته ای با این کشور است.
آقای کارنی افزود: “مردم ایران متوجه هستند که چه کسانی مسوول شرایط ایجاد شده برای اقتصاد این کشور هستند، شرایطی که ناشی از خودداری رژیم این کشور از رعایت تعهداتش است.”
پیش از ویکتوریا نولاند، سخنگوی وزارت امور خارجه هم کاهش شدید ارزش ریال را بیانگر موفقیت “تحریم های فلج کننده” عنوان کرده بود.
اما به گفته آقای احمدی نژاد مشکلات اقتصادی باعث نخواهد شد، ایران در مناقشه هستهای از موضع خود عقبنشینی کند. او در مصاحبه مطبوعاتی خود همچنین گفت نوسانات ارز به خاطر مشکلات اقتصادی نیست.
آقای احمدی نژاد همچنین افزود که تورم جاری در ایران نیز اقتصادی نیست و گرانی کالاها از تبعات افزایش قیمت ارز است.
رييس جمهوری اسلامی ايران روز سه شنبه از افزايش قيمت ارز در بازار آزاد ارز انتقاد کرد و آن را به «دشمنان» نسبت داد و گفت که «اين يک جنگ روانی است». وی علی لاريجانی را نیز مورد انتقاد قرار داد و اظهارات وی در بی تاثيری تحريم ها را رد کرد.
به گزارش رادیو فردا، آقای احمدی نژاد در گفت و گو با خبرنگاران داخلی و خارجی تاييد کرد که صادرات نفت ايران کاهش پيدا کرده است ولی اظهار داشت که «انشاء الله جبران خواهیم کرد.»
وی با بیان اینکه «کاهش درآمدهای نفتی را در بودجه اعمال کرده ايم» اظهار داشت: «همه می دانند که تجارت خارجی در اقتصاد ایران سهم بالایی ندارد اما دستمایه یک جنگ روانی گسترده است و آثار روانی آن در بازار بالا است والا در يک اقتصاد ۱۲۰۰ هزار ميليارد تومانی ايران، ۱۰۰ ميليارد دلار مبادلات ارزی، رقم بالايی نيست».
بر اساس گزارش نهادهای بین المللی، میزان فروش نفت ایران اکنون به کمتر از یک میلیون بشکه در روز کاهش یافته است و تهران ماهانه پنج میلیارد دلار از درآمدهای نفتی خود را از دست می دهد.
محمود احمدی نژاد در ادامه مصاحبه خود به نابسامانی در بازار آزاد ارز اشاره کرد و افزایش قیمت ارز را ناشی از «جنگ روانی» دانست و گفت که بر اساس گزارش یک نهاد اطلاعاتی، در اين بازار ۲۲ نفر سرحلقه هستند و تمام سرنخ ها در دست آنهاست.
احمدی نژاد ادامه داد: من حالا بايد چه کار کنم؟ مشخص است چه نهادهايی بايد وارد عمل شوند.
وی گفت: آنجا ايستادهاند و موبايل دست شان است و با هم در تماس هستند و يک دفعه میگويند «۲۰۰ تا بنداز بالا»، «۵۰۰ تا بنداز بالا»! اينها هيچ ربطی به اقتصاد ايران ندارد فقط يک التهاب درست کردهاند تا بعضی ها عجله کنند که میخواهند کالای بيشتری بخواهند و پولهای شان را به طلا و چيزهای ديگر تبديل کند و اين مشخص است که کار غلطی است.
وی از مردم ایران خواست تا فعلا دست نگه دارند و در بازار ارز حضور پیدا نکنند.
بازار ارز در يک هفته اخير به شدت آشفته شده و قيمت دلار در اين مدت ۳۰ درصد افزايش يافته است. بازار ارز تهران روز سه شنبه، يازدهم مهرماه، بار ديگر شاهد افزايش قيمت دلار بود و به سه هزار و ۶۰۰ تومان رسيد. قيمت يورو نيز چهار هزار و ۶۰۰ تومان و هر پوند انگليس نيز پنج هزار و ۷۰۰ تومان معامله شد.
آقای احمدی نژاد بیان قیمت ارز را «جنگ روانی» دانست و در پاسخ به سوال خبرنگار خبرگزاری فارس که از وی پرسيد شما گفته ايد ارزش دلار ۹۰۰ تومان است ولی الان دلار در خيابان فردوسی چهار هزار تومان است گفت: «اينکه شما میگوييد الان قيمت دلار چهار هزار تومان است بدون اينکه توجه کنيم قيمت واقعی آن چند است، جنگ روانی به وجود میآورد و جنگ روانی موضوع شاخ و دم داری نيست.»
در ادامه اين مصاحبه، خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا، از آقای احمدی نژاد پرسيد که علی لاريجانی، رييس مجلس، در گفت و گو با يکی از خبرگزاری ها گفته اند که تحريم ها تاثير چندانی در وضعيت فعلی اقتصاد ندارند.
آقای احمدی نژاد در پاسخ گفت: «لابد تصميم های ايشان تاثير دارد و نه تحريم ها. گفتم بعضی ها فقط در موقع خوشی همراه دولت هستند. من احترام زيادی برای ايشان قائل هستم ولی ايشان می دانند که نفت چقدر فروش می رود، چقدر بانک مرکزی تلاش می کند برای جابجايی ارز و تامين نيازهای کشور.»
وی افزود: «من مصاحبه ايشان را ديدم و متاسفم که با يک خبرگزاری وابسته به نهاد نظامی و همه اش عليه دولت (مصاحبه شده است). امروز هم همين حرفها در همين خبرگزاری است. دو سه نکته را دارند میزنند که ملت ايران بايد توجه داشته باشند. یک خبرگزاری که وابسته به يک نهاد امنيتی است نبايد به مسائل سياسی ورود کند.»
به نظر می رسد که اشاره آقای احمدی نژاد به خبرگزاری فارس است که گفته می شود وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، روز سه شنبه درباره نابسامانی بازار ارز به این خبرگزاری گفته بود: «گاهی غربیها در موضوع تحريمها خيلی رجز میخوانند که ديديد ايران را تحريم کرديم و چه شرايط اقتصادی در داخل ايران پيش آمد؟ ولی واقعيت اين است که بخش کمی از مشکلات اقتصادی ما مربوط به تحريمهاست و مشکلات اقتصادی ما از ساز و کارهای درونی نشأت میگيرد.»
آقای احمدی نژاد در ادامه انتقاد خود از ریس قوه مقننه گفت: «رييس مجلس به جای اينکه پنج صفحه مصاحبه کند و انتقاد کند، کمک کند تا معوقات بانکی پرداخت شود.»
وی افزود: «شش ماه بازار را به هم ریختند و حالا میگویند چرا رییس جمهوری نمیآید کارها را درست کند و جوری میگویند که انگار دولت نشسته تا به مردم فشار وارد شود.»
رییس جمهوری ایران در ادامه مصاحبه مطبوعاتی خود درباره عملکرد خبرگزاری فارس گفت: «رييس بانک مرکزی گفت که در يکی از روزهای تعطيل عمومی در مراسم عزاداری نشسته بوديم که ديديم پيامکی از اين خبرگزاری آمد که قيمت سکه اين قدر است و قيمت ارز اين. رييس کل بانک مرکزی در جلسه ای که همه مسوولين کشور بودند اين را گفت. گفت که من شک کردم. کجا؟ لابد يک اتفاقی افتاده است. سوار شدم رفتم خيابان فردوسی و خيابان های اطراف، ديدم همه جا تعطيل است. امروز هم همين حرف ها در همين خبرگزاری مطرح می شود.»
آقای احمدی نژاد اظهار داشت: «خبرگزاری وابسته به نهادهای امنيتی و دستگاههای تبليغاتی که از دولت پول میگيرند نبايد اين قدر عليه دولت سياسیکاری کنند؛ عيب ندارد ما اين را هم بخشيديم و سخت نمیگيريم.»
وی افزود: «می گويند که وضعیت بازار ناشی از سياست های دولت است. سياست های دولت هميشه به نفع مردم است. يا می گويند دولت می خواهد دولت بعدی را بگيرد و خودش را برای انتخابات بعدی تجهيز می کند و بعد جايی می گويند دولت بازار را به هم می زند تا دولت بعدی دچار مشکل شود. اين حرف ها خيلی سبک است. يا می گويند هدفمندی يارانه ها باعث اين مشکل شده است. از اول با هدفمندی مشکل داشتند و نمی خواستند دوزار توی جيب مردم برود!»
محمود احمدی نژاد از زير سوال بردن دولت انتقاد کرد و گفت که چرا از قوه قضاييه، مجلس شورای اسلامی و شهرداری تهران انتقادی نمی شود؟
وی افزود: «امروز درباره هزينهکردها هيچ خبر و سؤالی مطرح نمیشود و معلوم است که اقدامات رسانهها يک طرفه است و انگار کسی در کشور جز دولت ايراد ندارد.»
رييس جمهوری ايران در پاسخ به سوال خبرنگار ديگری درباره توقيف روزنامه شرق و اظهارنظر وزير ارشاد در اين زمينه گفت: «مشی دولت در هفت سال گذشته روشن است و دولت حداکثر آزادی ممکن را داشته است و در واقع ما آزادی نزديک به مطلق برقرار کردهايم. نظر من در اين باره نيز مشخص است و به نظرم کار وزير ارشاد قطعاً اشتباه بوده است.»
به دنبال چاپ کاريکاتوری در شماره روز چهارم مهرماه روزنامه «شرق» که با انتقاد اصولگرايان روبرو شد، محمد حسينی، وزير ارشاد اسلامی، گفته بود که «اين کاريکاتور به “رزمندگان اسلام” توهين کرده است و هيات نظارت بايد روزنامه شرق را توقيف کند.»
ساعاتی پس از اين اظهار نظر، هيات نظارت بر مطبوعات اين روزنامه را توقيف و پرونده آن را به دادگاه فرستاد. مهدی رحمانيان، مدير مسوول اين روزنامه، نيز بازداشت شد و هادی حيدری، کاريکاتوريست شرق نيز به دادگاه احضار شد.
احمدینژاد در ادامه سخنان خود درباره روزنامه شرق گفت: «مه بايد به ارزشهای دفاع مقدس عمل کنند و البته ملت ايران احترام میگذارد، حالا اگر روزنامهای اقدام کرده بايد به دادگاه صالحه رفته و در هيات منصفه به آن رسيدگی شود. چرا که کسی نمیتواند نظر شخصی خود را اعمال کند.»
وی افزود: «قطعاً اين تصميم اشتباه بوده اما من نمیتوانم در اين باره دستور دهم، اميدوارم قوه قضاييه در اين امر وارد شده و رسيدگی کند و بايد توجه داشت که اين تصميم در غياب بنده گرفته شده است.»
رييس جمهوری ايران در بخشی ديگر از اين گفت و گو از بازداشت علی اکبر جوانفکر، مشاور مطبوعاتی، خود از سوی قوه قضاييه انتقاد کرد و گفت: «لابد ضرورت خيلی مهمی بود که ۱۰ دقيقه مانده به سخنرانی رييس جمهوری در مجمع عمومی سازمان ملل آقای جوانفکر را دستگير کردند.»
وی افزود: «اين کار اصلا کار خوبی نبود و من از اين مسئله متاسفم و حتما خودشان هم متوجه شدند که اين کار جز آنکه به خبر اول رسانهها تبديل شود فايدهای نداشته است.»
آقای احمدی نژاد گفت که در حال پيگيری موضوع بازداشت مشاور مطبوعاتی خويش است و حتما در خصوص جوانفکر با کسانی که بايد صحبت کند، صحبت خواهد کرد.
پيش از اين اعلام شده بود که قرار است محمود احمدی نژاد با آيت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، درباره اين موضوع مذاکره کند.
آقای جوانفکر که رياست خبرگزاری جمهوری اسلامی ايران بر عهده داشت، روز پنجم مهرماه از سوی ماموران دادستانی تهران برای اجرای حکم يکسال حبس خود بازداشت و روانه زندان اوين شد.
دادگاه کيفری استان تهران در ۲۵ آبان ماه سال گذشته، آقای جوانفکر را به تحمل شش ماه حبس تعزيری به اتهام «نشر مطالب خلاف موازين اسلامی» و شش ماه حبس تعزيری ديگر به اتهام «انتشار مطالب خلاف عفت عمومی» محکوم کرده بود.
ایران هشدار داد بکارگیری سلاح شیمیایی توسط رژیم سوریه باعث از بین رفتن مشروعیت کامل این نظام خواهد شد.
به گزارش العربیه، علی اکبر صالحی در پاسخ به سوالی در مورد احتمال اقدام اسد به بکارگیری سلاح شیمیایی گفت:” اگر این محقق شد همه چیز پایان خواهد یافت.”
وزیر خارجه ایران در جلسه پرسش و پاسخ در شورای روابط خارجی آمریکا که یک مرکز مطالعات غیردولتی است در مورد بکارگیری سلاح شیمیایی گفت:” هر کشوری از جمله ایران اگر اقدام به بکارگیری سلاح کشتار جمعی نماید مشروعیت آن از بین خواهد رفت.”
او افزود:” سلاح های کشتار جمعی غیرانسانی است و به هیچ عنوان نمی توان آن را قبول کرد.”
بان کی مون دبیرکل سازمان ملل متحد نیز به سوریه هشدار داد این سلاح را علیه مخالفان به کار نگیرد.
او در گفتگو با خبرنگاران افزود:” یک بار دیگر به سوریه یادآوری می کنم که این کشور مسئول مراقبت از انبارهای سلاح شیمیایی است.”
وی تاکید کرد بکارگیری این نوع اسلحه نتایج وخیمی به همراه خواهد داشت. بکارگیری سلاح شیمایی در قرن 21 معنی ندارد.”
سوریه در ماه ژولای گذشته برای اولین بار اعلام کرد سلاح شیمیایی دارد و در صورت اقدام نظامی غرب آن را بکار خواهد گرفت اما پس از آن موضع خود را تعدیل کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر