سه شنبه ، ششم نوامبر، قرار است انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده برگزار شود. در برخی نظر سنجی هایی که منتشر می شود باراک اوباما اندک درصدی جلوتر است با این حال رقابت چنان نزدیک است که نفس ها را در سینه حبس کرده است، نه تنها در ینگه دنیا، بلکه در ایران هم خیلی ها با اضطراب و وسواس بسیار انتخابات آمریکایی را دنبال می کنند.
سیاست میت رامنی و باراک اوباما در قبال ایران چه تفاوت هایی با هم دارد؟ آیا واقعا پیروزی جمهوری خواه ها به معنای جنگ و انتخابات مجدد دموکرات ها به معنای پایان جنگ علیه ایران است. این سوالات را با دکتر جلیل روشندل مطرح کردیم. استاد علوم سياسی و امنيت بين المللی دردانشگاه کارولينای شرقی بر این باور است که هر کاندیدایی که پیروز شود هر دو گزینه را ” سبک و سنگین” خواهد کرد.
دکتر روشندل که نویسنده کتاب های “جهاد و امنیت بین المللی” و “از بمب تا سوخت” است مذاکره مستقیم رهبران جمهوری اسلامی با ایالات متحده را مثبت ارزیابی می کند .
او همچنین به نوسان در رویکرد آیت الله خامنه ای در سیاست خارجی نظام اشاره می کند و در جستجوی پاسخی برای توضیح آن بر می آید. دکتر جلیل روشندل همچنین از نیروهای جنبش سبز و اصلاح طلب می خواهد در رابطه با سیاست خارجی ایران و برنامه اتمی مواضع خود را به صورت روشن اعلام کنند.
آقای دکتر در آغاز از تفاوت های بنیادین باراک اوباما و میت رامنی در مواجه با ایران بگویید. در واقع در حال حاضر دو تحلیل وجود دارد ، گروهی می گویند تفاوت رویکرد میان اوباما و رامنی از زمین تا اسمان است – اولی در پی تحریم است و دومی در پی جنگ – اما گروهی می گویند سیاست خارجی در سنت ایالات متحده امری نیست که با تعویض روسای جمهوری تغییر چندانی کند. شما مواضع کاندیداها در مناظره های سه گانه شان را چگونه ارزیابی می کنید؟
تفاوت هایی که در کلام دو کاندیدا مشاهده می شود ناشی ازدو رویکرد متفاوت در جهت تامین حد اکثر منافع ملی آمریکا است. در این مرحله از انتخابات اگر کاندیدا ها قادر به جلب اعتماد و اطمینان رای دهندگان نشوند رای خود را از دست می دهند. بنا بر این گاهی به نظر می رسد از سیاست هایی حمایت می کنند که یکصد و هشتاد درجه با هم تعارض دارند. در حالیکه ممکن است سیاست های حزبی اینقدر از هم فاصله نداشته باشند. “تحریم یا جنگ” (که فقط دو انتهای یک طیف هستند) استنباط من و شما است و به معنی این نیستند که یکی فقط از تحریم و دیگری فقط از جنگ حمایت می کند. اگر هر یک ازاین دو پیروز شوند همچنان هر دو گزینه را سبک و سنگین خواهند کرد و احتمالا سیاست وسطی را برخواهند گزید. ولی دردوران مبارزات انتخاباتی هر یک از دو کاندیدا خود را در پشت سپر یکی از دوگزینه و قطب متضاد پنهان می کند تا نشان بدهد سیاست وی چه تفاوت عمده ای با دیگری دارد. در شرایط فعلی که اقتصاد بزرگترین معضل دنیا است مردم و اقتصاد آمریکا اجازه جنگ عمده دیگری را نخواهد داد و بنابراین نمی توان گفت اختلاف دو رویکرد از زمین تا آسمان است.
اساسا گفتمان و مواضع کاندیداهای ریاست جمهوری در آمریکا پیرامون سیاست خارجی چقدر بر آرای شهروندان تاثیر گذار است؟
سیاست خارجی در سنت انتخابات ایالات متحده عامل تغییر فکر و انتخاب رای دهندگان نیست ولی شاید بستر آن را فراهم می کند. رای دهنده آمریکایی از این منظر به قضیه نگاه می کند که هر یک از دو کاندیدا از چه ابزارهایی استفاده می کنند تا وعده های خود را برای بهبود زندگی مردم عملی کنند. این ابزارها معمولا از اقتصاد شروع می شوند و نه از سیاست خارجی.
من با این نظر که سیاست خارجی در سنت ایالات متحده امری بدون تغییر است موافق نیستم. شاید بشود گفت تغییرات در سیاست خارجی به کندی صورت می پذیرد و رابطه مستقیم با نتایج به دست آمده درسیاست موجود دارد. یعنی اگر سیاستی به نتیجه مطلوب منتهی نشد تغییر می کند و اگر شد به عنوان یک انتخاب خردگرایانه باقی می ماند. این منطق سیاست خارجی مبتنی بر عقل است که البته با سیاست خارجی مبتنی بر احساس تفاوت دارد. از طرف دیگر ایالات متحده امروز با سال 2001 و زمان روی کار آمدن جورج دبلیو بوش فرق می کند و میت رامنی اگرچه کاندیدای حزب جمهوری خواهان است ولی با جورج بوش تفاوت های ماهوی دارد.
مواضع کاندیدا ها هم همین ادعای مرا تایید می کند. پرزیدنت اوباما معتقد است سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران (عمدتا استراتژی تحریم و تهدید) موفق بوده و لذا تصمیم دارد تا حصول نتایج بیشتر و کامل تر آنرا دنبال کند.در حالی که میت رامنی که چندان هم تجربه ای در سیاست خارجی ندارد بر گزینه ای که به جنگ نزدیک تر است تکیه می کند. این گزینه که در سوال شما در واژه “جنگ” خلاصه شده در حقیقت چندان هم روشن نیست.
برای روشن تر شدن موضوع ممکن است توضیح دهید میت رامنی قرار است از چه نوع جنگی حمایت کند؟
رامنی در واقع از جنگ اسرائیل بر علیه ایران حمایت می کند که خود امر نا محتملی است. هیچ یک از عملیات محدود نظامی زیر که به قصد ضربه زدن به یک توانایی خاص برنامه ریزی و اجرا شده اند حسب تعریف جنگ به حساب نمی آیند هرچند که تجاوز آشکار به تمامیت ارضی و اقتدار یک دولت دیگر محسوب می شوند:
- بمباران تاسیسات اتمی “اوزیراک” عراق در 1981
-بمباران راکتور اتمی “الکبار” سوریه در 2007
-احتمال دست داشتن در انفجار تاسیسات “یرموک” سودان (همین چند روز پیش).
چرا که از نقطه آغاز تا پایان عملیات چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد؛ آسیب عمده و عمدی به مراکز جمعیت غیر نظامی وارد نمی کند ؛ و دولتی که آغاز کننده آن بوده است (در این موارد اسرائیل) آن را به عنوان یک جنگ بین خود و کشور هدف دنبال نمی کند. ضمنا لازم به یاد آوری است که در هیچ یک از این موارد کشورهای هدف اقدام به پاسخ متقابل نظامی نکرده و وارد جنگ بر علیه اسرائیل نشدند.
میت رامنی در تبلیغات انتخاباتی و عمدتا برای جذب اقلیتی که ممکن است به همین دلیل به سمت رای دادن به او گرایش داشته باشند اعلام کرده است که در کنار اسرائیل می ماند و از اسرائیل حمایت می کند. در حالی که پرزیدنت اوباما صراحتا به اسرائیلی ها گفته است از جنگ اسرائیل با ایران حمایت نمی کند و اگر اسرائیل بخواهد شروع کننده جنگ باشد باید خود به تنهایی به آن کار مبادرت ورزد.
اما وقتی به ژرفای گزینه میت رامنی نگاه می کنیم آن را مشروط به مفروضات زیر می بینیم:
-اول اینکه خود میت رامنی به عنوان رئیس جمهور آینده ایالات متحده انتخاب شود.
-دوم اینکه ایران تبدیل به یک قدرت نظامی دارای تسلیحات اتمی بشود و در اجرای شعارهای نسنجیده آقای احمدی نژاد بخواهد اسرائیل را نابود کند.
-سوم اینکه اسرائیل به این قطعیت برسد که ایران از خطوط قرمزی که ظاهرا نتانیاهو ترسیم کرده عبور کرده ولذا تصمیم بگیرد مراکز اتمی ایران را بمباران کند
-چهارم اینکه شخص نتانیاهو که برای تثبیت وضعیت خود و همفکرانش اقدام به انتخابات پیش از موعد کرده مجددا انتخاب و قادر به تشکیل دولتی بشود که از سیاست های جنگ طلبانه اسرائیل (بعد از انتخابات) حمایت کند.
-و سرانجام اینکه ایران این بمباران محدود را به مثابه اعلام جنگ تلقی و وارد جنگ علیه اسرائیل و منافع آمریکا شود.
تنها در این صورت است که شاید رامنی به حمایت نظامی از اسرائیل اقدام کند؛ والبته، خوب می دانیم که هر یک از این مفروضات جای شک و تردید فراوان دارند.
یعنی اگر این شرایطی که گفتید به وجود بیاید، اسرائیل به صورت سرخود به تاسیسات هسته ای حمله کند و ایران به بمباران اسرائیل دست بزند( با این فرض که منافع آمریکا را مورد تهاجم قرار ندهد) باراک اوباما وارد جنگ با ایران نخواهد شد؟
ای کاش قضیه به همین سادگی بود.ضمن اینکه کل این سناریو کمی علمی تخیلی است ولی یک موضوع را نباید فراموش کرد که هر نوع مقابله نظامی ایران با اسرائیل خود به خود حمله به متحد استراتژیک آمریکا و حسب تعریف تهدید به منافع آمریکا محسوب می شود. دیگراینکه اگر اینکار در زمان ریاست جمهوری اوباما صورت پذیرد امکان حمایت آمریکا از اسرائیل منتفی نیست. آما همانطور که گفتم اصل و فرض را بر تحقق چنین شرایطی گذاشتن جای شک و تردید دارد. علاوه بر آن تصور اینکه ایران مجهز به بمب اتمی بشود خود با شرایط فعلی ایران در کوتاه مدت افسانه ای بیش نیست و سرانجام اینکه آمریکا بارها اعلام کرده است که اجازه نخواهد داد ایران مجهز به تسلیحات اتمی بشود.
خبر هفته پیش نیویورک تایمز در خصوص مذاکره دوجانبه میان ایالات متحده و ایران پس از انتخابات ششم نوامبر را چگونه می بینید؟ با اینکه مقامات امریکایی آن را رد کرده اند اما به تازگی روزنامه اسرائیلی معاریو هم گزارشی منتشر کرده است که از مذاکره مستقیم میان ویلیم برنز و سعید جلیلی در اکتبر 2009 در ژنو خبر می دهد. به این اعتبار علاقه اوباما برای برقراری رابطه با ایران تعجب آور نیست. اما اینکه خبر از سوی کاخ سفید تکذیب شده است چه علتی دارد؟
در خلال سی و چند سال اخیرهمیشه شایعاتی در باره مذاکره دو جانبه میان ایالات متحده و ایران وجود داشته ولی تقریبا هیچکدام جدی نبوده است. اما امسالدر فاصله کمی بعد از اینکه محمود احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل اعلام کرد “آماد ه گفتگو و حل مسایل هستیم” وتکرار این پیام به طرق مختلف، شایعه مذاکرات قوت گرفت. علیرغم اینکه کاخ سفید این شایعه راتکذیب کرده است از آنجا که روزنامه نیویورک تایمزاز منابع قابل اعتمادی استفاده می کند و با توجه به نتایج تحریم های شدید آمریکا، به باور من هیات ایرانی در خلال اجلاس سازمان ملل حامل چنین پیامی بوده است ولی احتمالا تهران یاهنوز در مورد ترکیب و شرایط آن به قطعیت نرسیده و یا اینکه منتظر است ببیند با چه کسی باید مذاکره کند: اوباما یا رامنی؟ و تازه خود احمدی نژاد هم مدت چندانی در راس قدرت باقی نخواهد ماند و ایران باید چند ماه پس از انتخابات آمریکا و اسرائیل به فکر رئیس جمهوری جدیدی باشد.
افشای این خبر به نفع کدام نامزد بوده است؟
از جنبه سیاست های انتخاباتی باید بگویم افشای اصل خبر توسط نیویورک تایمز برای مبارزه انتخاباتی اوباما در برابر رامنی تاثیر مثبت بیشتری دارد و نشان دهنده موفقیت آمیز بودن استراتژی تحریم و تهدید پرزیدنت اوباما است. علاوه برآن، نحوه تکذیب خبر اصل آنرا نفی نمی کند. آنچه مسلم است ایران در مورد “گفتگو به قصد تعیین شرایط مذاکره” ابراز تمایل کرده است و همین خود سیگنال های مناسب را مبادله کرده است.
اگر میت رامنی سر کار بیاید ، علاقه ای با مذاکرات دو جانبه خواهد داشت؟
میت رامنی درصورت پیروزی، با مشکلات اساسی عظیمی بر سرراه اداره بهینه مملکت مواجه خواهد بود. طبیعتا قضیه ایران در داخل آن مجموعه قرار می گیرد ولی شاید اولویت درجه یک نداشته باشد مگر اینکه ایران بخواهد به تمامی شرایط غرب گردن بگذارد که تقریبا امر محالی به نظر می رسد. در عین حال در شرایطی که رامنی تازه زمام امور را به دست گرفته باشد “گفتگو به قصد تعیین شرایط مذاکره” دستاورد مثبتی در سیاست خارجی وی محسوب خواهد شد و یک بازیگر سیاسی منطقی هیچوقت چنین فرصتی را نخواهد سوزاند اما قطعا سعی خواهد کرد که همانند سالها مذاکره ای که ایران با اروپائی ها داشته است فقط تلف کردن بی حاصل وقت نباشد. اما اختلاف رهیافت رامنی با اوباما در این خواهد بود که رامنی با تکیه بیشتر بر گزینه نظامی در جهت مذاکره گام خواهد برداشت.
آقای دکتر آیا تصور می کنید رابطه با واشنگتن به لحاظ استراتژیک اساسا به نفع حکومت آیت الله خامنه ای است؟ آیا برقراری یک رابطه دیپلماتیک با آمریکا باعث استحاله نظام نمی شود؟ تجربه های جهانی چه درسی به حاکمان ایران می دهد؟ در گذشته برقراری رابطه دیپلماتیک با واشنگتن به تحکیم قدرت دولت های غیر دموکراتیک بدل شده یا بر عکس آن را تضعیف کرده است؟ منظورم این است که دلیل ویژه ای وجود دارد که حاکمیت احساس کند در شرایط فعلی رابطه با آمریکا منافعش را تامین کند؟
این مجموعه سوالات بسیار پیچیده ای را مطرح می کند که حتی در حد سوال می تواندبرای رهبران سیاسی ایران و شخص آیت الله بازدارنده باشد. اما برنده شدن در بازی سیاست نیازمند خردگرایی، منطق، شجاعت و انتخاب بهتر در زمان حال و به قصد تامین حد اکثر منافع ملی نه تنها برای امروزبلکه فردا و آینده دراز مدت مملکت است. تاریخ کارتی است که اگر بتوان با آن به خوبی بازی کرد به موفقیت کمک می کند ولی اگر تکیه بیش از حد بر این عامل می تواند ما را در مردابی بی حرکت و ژرف مدفون و امکان حرکت خرد گرایانه را از ما سلب کند. تنها چراغ راهنمای ما منافع ملی است و به همین جهت یکایک واژگانی را که شما در سوال آورده اید باید بازبینی و دوباره معنی کرد.مثلا چرا باید “نفع استراتژیک” از منظرآیت الله خامنه ای نگاه کرد؟ منافع استراتژیک متعلق به سرزمین ایران و ملت ایران است واگر ایجاب کند باید گام هایی برای نزدیکی به آمریکا برداشته شود. دشمن ابدی معنی ندارد، تنها مناف عملت ابدی است. فقط یک لحظه فکر کنید که اگر شخص آیت الله خود از این منظر نگاه کند و با مردم سخن بگوید محبوبیت وی در میان مردم و ایرانیان و بلکه جهانیان بیشتر نمی شود؟ گیرم که رابطه با آمریکا موجب استحاله نظام گردد؛ مگر نه اینست که چنین استحاله از نفوذ گرایش رادیکال و در حال گسترش سلفی در اسلام ایرانی جلوگیری و حتی پایگاه شیعی ایران را به عنوان سمبل خردگرایی و راهگشای روابط بهینه با همسایگان، منطقه و جهان تثبیت می کند و درنتیجه استحاله نظام موجب تقویت آن در عرصه بین المللی می شود. اگر جلوگیری از سقوط آزاد پول ملی، جلوگیری از نابودی صنعت در حال رشد ملی؛ جلوگیری از فرار مغزها؛ تشخیص و جلوگیری خردگرایانه از انقلابی خونین تر (نه از طریق حبس آزادیخواهان و اصلاح طلبان) ، تامین منافع ملی و حتی منافع حاکمیت نیست؟ این دیگر به خود حاکمیت بر می گردد که نگاهش به لحظه باشد یا به منافع دراز مدت ملی!
ایران نزدیک یک دهه است که با ترویکای اروپایی و بعد از آن گروه 1+5 مذاکره می کند و دو طرف با ادبیات مذاکره خود بیگانه نیستند . ایران چین و روسیه را نیز به عنوان دو دوست نصف و نیمه در بین شش قدرت مذاکره کننده دارد. حالا با این اوصاف اگر جمهوری اسلامی زیر فشارهای تحریم انگیزه ای برای عقب نشینی از برنامه اتمی اش داشته باشد، آیا عقلانی تر نیست که این انگیزه را در این مذاکرات مطرح کند تا اینکه با آمریکایی مذاکره کنند که 33 ساله است رابطه دیپلماتیک نداشته است و دو طرف با ادبیات مذاکره یکدیگر بیگانه اند؟ از سوی دیگر آیا شکست مذاکره با امریکا هزینه اش بر حکومت گزاف تر از ناکامی در مذاکره با 1+5 نخواهد بود؟
قبول دارم که هزینه شکست مذاکره با آمریکا بیش از هزینه شکست مذاکرات با اروپا یا به اصطلاح گروه 1+5 است اما چرا به آنطرف معادله نگاه نمی کنیم؟
ایران از دهه 1990 سعی کرد کارت اروپا بر علیه آمریکا را بازی کند و از طریق دادن امتیاز به اروپایی ها ایجاد موازنه کند. حتی تا قبل از تحکیم وضع اتحادیه اروپا سعی کرد با امتیاز دادن به یکایک قدرت های اروپایی از آنها بر علیه دیگر قدرت ها استفاده کند. ولی بخصوص بعد از 1992 اروپایی ها به صراحت اعلام کردند که منافع اتحادیه پیوسته و غیر قابل تفکیک است و نمی توان بر سر آن معامله انفرادی کرد. حالا اصرار بی پایان ایران بر سر برنامه اتمی در نبود هیچ نوع اقدام در جهت اعتمادسازی مو جب اجماع مواضع اروپا و آمریکا شده و بخصوص در موضوع تحریم مشاهده می شود که بسیاری از اطلاعات بدست آمده در مورد شناسایی نهادها و افراد وابسته به نظام بین اروپا و آمریکا رد و بدل شده و اقدام به تحریم هر یک مورد تایید دیگری است. به نظر من حالا دیگر برای ساخت و باخت یا معامله با اروپا خیلی دیر است. علاوه بر آن محاسبه ایران باید این است که در هر حال چه اوباما مجددا انتخاب شود چه میت رامنی ، احتمال حمایت آمریکا از اسرائیل کم و بیش وجود دارد. افزون بر آن حضور نیروها و متحدین آمریکا در منطقه بیشتر از تاثیرو نفوذسیاسی اروپا در خاورمیانه است و اگرحتی حضور نیروها در همسایگی ایران از منظر استراتژی یک آسیب پذیری هم به حساب آید، از جنبه توان رزمی و نظامی آمریکا درهوا و دریا بی تردید یک برتری محسوب می شود. بنا براین مذاکره با آمریکا بیشتر معنی و مفهوم پیدا می کند. نگاهی همه جانبه به وضع موجود، شکل گیری نیروها، مذاکرات پیدا و پنهان، اظهارات ضد و نقیض در باره جنگ، مانورهای سیاسی نظامی آمریکا، اسرائیل، و اروپا حاکی از آن است که جمهوری اسلامی چقدر آسان می تواند خود را با دست خود بداخل تله خطرناکی بیاندازد و لذا سعی دارد از طریق مذاکره با آمریکا این گره را باز کند.
سوال دیگرم در خصوص تاثیر شکاف امروز در حاکمیت بر رابطه ایران با آمریکا است. ستاره اقای احمدی نژاد در اسمان حکومت از سال 90 تا امروز بسیار افول کرده است. دولت نقش خود را در دیپلماسی فعال از دست داده است. دشمنی ها در میان گروه های سیاسی به شدت محسوس است . به نظر می رسد طیف های قدرت به بهای منزوی نگه داشتن حریف خود حتی حاضرند منافع حکومتی – اگر نه ملی- را قربانی کنند. این ها چقدر احتمال مذاکره مستقیم با امریکا را به چالش می کشد؟ در واقع آیا هنوز صرفا موضع رهبر جمهوری اسلامی به عنوان “فصل الخطاب” تنها فاکتور تعیین کننده دیپلماسی ایران در قبال امریکا است، یا اینکه دعوای نیروهای دیگری نیز بر این موضوع تاثیر گذار خواهد بود؟
حالا که صحبت از این شکاف در حاکمیت به مثابه “خیانت” شناخته می شود معلوم است که شکاف عمیقتر هم شده است. به هر حال شکاف در حاکمیت پس از فوت آیت الله خمینی، کم و بیش، همیشه وجود داشته است. هر بار که قضیه رابطه با آمریکا مطرح شده این شکاف بیشتر علنی شده و خود را نشان داده است. دولت احمدی نژاد از زمانی که حمایت رهبر را از دست داده دیگر نقش فعالی در سیاست خارجی ندارد. گاهی بی حرکت است، گاهی حرکت وارونه می کند و در مجموع کارآیی و ابتکار عمل خود را از دست داده است. طبیعتا در چند ماهی که از عمر سیاسی اش باقی مانده تبدیل به یک چرخ پنجم میشود در حالیکه چرخ اصلی مملکت یعنی “اقتصاد” به نحوی پنچر است که نیاز به تعوض اساسی و فوری دارد.
اما دولت ها در ایران حد اقل تا زمانی که خط قرمز های رهبری را کم وبیش مراعات کرده اند آزادی عمل نسبی داشته اند. مثلا دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی علیرغم تهاجمی که از طریق جناح های مختلف به سیاست خارجی ایران می شد، خاتمی توان قابل ملاحظه ای در تغییر جو بین المللی به نفع ایران از خود بجا گذاشت. استقبال مردم از جنبش سبز عمدتا از عملکرد مثبت آقای خاتمی در همان دوره ریشه می گیرد. در دوران محمود احمدی نژاد اگرچه دولت اقدام مثبتی به جز مختل کردن روابط خارجی انجام نداد و بجای عمل مثبت به شعارهای مخرب پرداخت تاحدی که حتی دست اندرکاران سابق سیاست خارج و نزدیکان آیت الله هم از آن انتقاد کردند. ولی در مجموع گویا حتی همین عملکرد ضعیف هم تا همین اواخر مورد تایید رهبری بود. نکته ای که در اینجا مطرح می شود مرزهای رهبری برای دیپلماسی ایران است. چگونه است که رهبری هم در مقابل اظهارات محمد خاتمی در مورد شناسایی مشروط اسراییل سکوت متمایل به تایید می کند و هم در مقابل تهدید احمدی نژاد مبنی بر اینه اسراییل باید از صفحه زمین پاک شود.؟ بالاخری خط و مرز دیپلماسی ایران که بر اساس متن قانون اساسی اصول سیاست های کلی آن باید توسط رهبری تدوین شود کجاست؟آیا فاصله بین سیاست خارجی خاتمی و احمدی نژاد از زمین تا آسمان نیست؟
چه نتیجه ای از این ضد و نقیض می توان گرفت؟
نگاهی ژرف تر براین نوسانات درعملکرد رهبری این احتمال را تقویت می کند که یا جناح های پیدا و نا پیدا در تصمیم گیری های “فصل الخطاب” نفوذ دارند و یا اینکه در طول زمان مجموعه متنوع مشاوران رهبری در امور بین الملل مشاوره های ضد و نقیضی را تحویل مقام رهبری داده اند. همین مشاوره ها است که تا به امروز اصل مذاکره را به تاخیر انداخته و سیاست خارجی ایران را که خود زمانی بیش از 50 نفر ازدست اندرکاران سفارت آمریکا را به گروگان گرفته بود به مدت سی سال گروگان ناتوانی در حل و فصل مسایل بین دو کشور کرده است.
در این میان اصلاح طلبان و نیروهای جنبش سبزدر داخل کشور تا حد زیادی در قبال خبر مذاکره مستقیم با آمریکا سکوت کرده اند. به باور شما نیروهای دموکراسی خواه در ایران چه موضعی باید نسبت به این موضوع اتخاذ کنند؟
اصلاح طلبان و نیروهای جنبش سبز در داخل کشور، در درون صدف سختی گیر کرده اند و کانال بسیار باریکی برای بیان عقاید و مواضع خود دارند. اما اگر فرصتی پیدا کنند که حرفی بزنند و روزنه ای برای روشنگری بیابند باید حرف خود را با صراحت کامل بیان کنند حتی اگر این صراحت موجب واکنش های غیر عقلایی از جانب قدرت حاکمه بشود. مجامله و این پا و آن پا کردن و یا یک موضعگیری صحیح را در پوششی از مجاملات و سپر ها پوشاندن موجب تضعیف جنبش می شود. مذاکره مستقیم ضعف نیست، اوج قدرت است. جنبش سبز باید و می تواند شرایط و چگونگی آنراهمراه با پذیرش اصل آن از موضع قدرت تبیین کند. مسلم است که در هر شرایطی طرفین مذاکره خواهان امتیازگیری بیشتری باشند مخصوصا اگر طرف مذاکره درگیر شکاف های داخلی باشد. موضعگیری های جنبش سبز باید نشان بدهد که جنبش نمایندگی بلامنازعه جامعه طرفداران خود را بر عهده دارد نه اینکه به نوعی عمل کندکهگویا عده ای روشنفکر فاقد نمایندگی از جانب مردم قدم های لرزانی را در فضای مجازی بر می دارند.
اگر ممکن است کمی مصداقی تر صحبت کنیم، ما پس از حصر آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی، با حضور پر رنگ تر آقای خاتمی در سیاست ورزی جنبش سبز مواجه هستیم. نقش آقای خاتمی در شرایط فعلی در مورد برنامه اتمی ایران، مذاکره با آمریکا و مواردی از این دست در سیاست خارجی مملکت چه باید باشد؟ چه ابتکاری از سوی ایشان ضروری به نظر می رسد؟
در شرایط فعلی دو حالت قابل تصور است: اول اینکه آقای خاتمی هنوز بر این تصور اصرار داشته باشند که سیستم موجود از درون قابل اصلاح است و بنا براین “تا ریشه در آب است امید ثمری هست”. این رهیافت روز بروز غیر ممکن تر بنظر می رسد و سیستم هیچگونه دعوت به اصلاح از درون را نمی پذیرد. همانطور که در پاسخ سوالات قبلی مطرح شد تغییر از درون شرایط فعلی وقتی می تواند صورت بگیرد که شخص رهبر آن را بخواهد. اما حالت دوم بر می گردد به اینکه اقای خاتمی یا هر فرد دیگری که وظیفه رهبری جنبش سبزرا بر عهده دارد بخواهد مستقیما پا پیش بگذارد. چنین فردی باید طرح و برنامه و به اصطلاح پلاتفورم سبز ها رادر صورت تشکیل دولت پیشاپیش اعلام و در آن موضع خود را در قبال مسایلی مانند مذاکره مستقیم یا اداره بهینه مساله اتمی روشن کند، خواه اینکار موجب حذف آنان از لیست غیر محتمل کاندیداهای دور بعدی ریاست جمهوری بشود یا نشود. شاید اصلا نظام مشکلی با تایید کاندیداتوری آنان نداشته باشد و شاید هم مردم با دیدن پلاتفورم جنبش سبز تصمیم بگیرند که رابطه با آمریکا را نمی خواهند. هرچه که می خواهد باشد به قول معروف شتر سواری دولا دولا نمی شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر