جواد خادم در دولت شاپور بختیار به عنوان آخرین دولتی که در دوره سلطنت شاه تشکیل شد، وزیر مسکن و شهرسازی بود. نام وی اما پس از انقلاب به دلیل نقشی که در کودتای نافرجام 18 تیرماه 1359 موسوم به کودتای نوژه ایفا کرد، با این ماجرا گره خورد. خادم پس از 29 سال سکوت، بار دیگر و این بار با شیوهای کاملا متفاوت از کودتای نوژه به عرصه سیاست بازگشته است. وی از یک سال قبل، از دستاندرکاران برگزاری نشستهایی دورهای بوده که تحت عنوان «اتحاد برای دموکراسی» ابتدا در استکهلم و سپس بروکسل تشکیل شد. هدف از این نشستها به گفته خادم، جمع کردن چهرههای سیاسی از گروههای مختلف و ایجاد نزدیکی میان آنها و تلاش برای هماهنگی میان اپوزیسیون خارج از کشور با داخل است. در آستانه سومین نشست اتحاد برای دموکراسی که در پراگ برگزار میشود، با جواد خادم به گفتگو نشستیم.
شما دو نشست در استکهلم و بروکسل با عنوان «اتحاد برای دموکراسی» برگزار کردید. چه اهدافی در نظر داشتید و آیا به آنها دست پیدا کردید؟
گمان میکنم بیشتر از آنچه فکر می کردیم به اهدافمان نزدیک شدیم چون یکی از مهم ترین اهداف این کنفرانس ها، تداوم است و همین تداوم است که نتیجه می دهد و ما اگر ما بتونیم کنفرانس بعدی را تدارک ببینیم، امیدواریم تا آن زمان این مساله تدوام، تکامل پیدا کرده و وارد مرحله جدیدی بشویم و جمع مناسبی را تشکیل دهیم تا برای مبارزات بعدی خود برنامه ریزی دقیق تر و منسجم تری را داشته باشیم. ما به طور کلی از پیشرفت دو کنفرانس بسیار راضی هستیم.
با این حساب، آیا هدف اصلی شما از این دو نشست، تنها این همگرایی بود که به آن اشاره کردید؟
اپوزیسیون از یک طیف بسیار وسیعی برخوردار است، در این طیف از چپ داریم تا راست و متاسفانه در ۳۰ سال گذشته به صورت گروه های مختلف و جدا از هم در آمده ایم و معمولا به تجربه دیده شده است که این گروه ها نمی توانند کنار هم بنشینند، هر چند چندی قبل در کلن و در نشست اتحاد جمهوری خواهان تعدادی از این گروه ها زیر یک سقف با هم به بحث نشستند که می توانند به نتایج خوبی نیز دست پیدا کنند. البته من هنوز بیانیه پایانی آن نشست را نخوانده ام ولی امیدوارم به یک نتیجه مثبتی دست پیدا کرده باشند. من فکر می کنم شخصیت های سیاسی نقش مهم تری در مبارزه ی سیاسی ایفا می کنند تا گروه های سیاسی و شخصیت های سیاسی را راحت تر می توان کنار هم نشاند. این هم باز یکی از دلایل موفقیت دو نشست پیشین ما بوده است.
به نشست اتحاد جمهوری خواهان اشاره کردید. شما در جایی شرکت کردید که بخش بزرگی از آنها در نشست های شما حضور نداشتند. آیا حضور شما به این معنی می تواند باشد که شما با حضور خود آنها را به نشست بعدی اتحاد برای دموکراسی دعوت کنید؟
یک مثال هست که می گوید اگر کوه به محمد نیاد، محمد به کوه می رود. مقصود این نیست که آنها کوه هستند و ما محمد بلکه این نزدیکی باید هرچه زودتر اتفاق بیافتد. البته باید به این موضوع اشاره کنم که نشست جمهوری خواهان، یک نشست باز بود و هر کسی می توانست در آن شرکت داشته باشد و هیچ دعوتی از سوی برگزار کنندگان برای شرکت ما در آن نشست صورت نگرفته بود و ما خودمان در آن نشست شرکت کردیم. به این معنی که اولا از نزدیک با حرف ها و فضای آنها آشنا شویم و برخورد داشته باشیم و در صورت امکان با چند نفر از آنان صحبت کنیم و با نظرات آنها آشنا شویم و همانطور که اشاره کردید این امکان وجود داشت که نظر چند نفر از آنها را برای شرکت در نشست اتحاد برای دموکراسی جلب کنیم تا در آن شرکت داشته باشند. شرکت در نشست بعدی ما می تواند به صورت ناظر و یا مهمان باشد و این اصلا بدین مفهوم نیست که باید با مواضع ما همسویی کامل داشته باشند تا در نشست شرکت کنند. ما فکر می کنیم که باید این یخ شکسته شود و ما به عنوان نیروهای اپوزیسیون با هم صحبت کنیم و فکر می کنم این یک قدم بسیار بزرگ بود که ما برداشتیم.
شما به مجموعه مخالفین اشاره کردید. در دو نشست خود به صورت مشخص افراد سیاسی شرکت داشتند و گروه ها هیچ نقشی در آن نداشتند. چه سیاستی را در این شکل پیگری می کنید؟
من جزو كساني هستم كه فروپاشي در ايران را از ٣ سال پيش ديدم و شما هم امروز خيلي راحت مي بينيد كه فروپاشي اقتصادي امروز شروع شده است. هر كسي هم راحت مي تواند بگوید بعد از فروپاشي اقتصادي، فروپاشي اجتماعي و بعد از آن فروپاشي سياسي در راه خواهد بود. در فروپاشي سياسي يك خلا به وجود خواهد آمد و در آن خلا ما با عنوان هر ايراني مسئوليتي پيدا مي كنيم كه بايد نسبت به آن جوابگو باشيم.
تاريخ مبارزات سياسي در ١١٠ سال پيش را ببينيم. انقلاب مشروطيت با حضور يك سري افراد سياسي شكل مي گيرد. در آن زمان البته نه حزبي و نه گروهي به آن معنا وجود نداشت، بنا براين هر شخصي توانست نقش مهمي را در انقلاب مشروطيت بازي كند. من فكر مي كنم در فروپاشي آينده در ايران هم افراد نقش موثرتري از احزاب بازي خواهند كرد و اين تجربه ٣٠ ساله كه گروه ها نتوانستند با هم همكاري كنند مد نظر ما است و بنا بر اين اگر گروه ها با هم نتوانستند همكاري كنند نبايد مانع همكاري افراد بشويم.
من اميدوارم اتحاد جمهوري خواهان به يك نحوي بتوانند با گروه هايي كه در نظر دارند تحت يك چارچوب مشخص به يك سناريو براي آينده ايران دست پيدا كنند ولي اگر اين نشد چه؟ من تمام فكرم اين هست كه برنامه جانشين چه مي تواند باشد و به همين دليل برنامه ي نشست پراگ يك برنامه ي جامع تر خواهد بود و دروازه ي نشست پراگ نیز خيلي بزرگ تر خواهد بود و هر كسي مي تواند در آن شركت كند. ما هم به احتمال زياد از بيشتر كساني كه در جلسه اتحاد جمهوري خواهان شركت كرده بودند، دعوت مي كنيم كه در نشست ما هم شركت داشته باشند.
آيا میخواهید به مانند سوريه نقش دولت انتقالي و يا دولت در تبعيد را بازي كنيد؟
نه ما به آن سمت نمي رويم. ما بايد از مخالفان در كشورهاي عربي زرنگ تر باشيم. شما نگاه كنيد بيشتر سازمان ها و نهادهاي مخالفان، بعد از واقعه تشكيل شده؛ اما دليلي ندارد كه ما نتوانيم همگام با داخل و مخالفين درون كشور به عنوان مكمل حركت كنيم.
توجه داشته باشيد كه امكان سازمان يابي در داخل كشور وجود ندارد و تمام رهبران سياسي در زندان هستند و بسياري از افراد لايق هم از كشور خارج شدند. شما به نمونه اعتراض بازار نگاه كنيد که چون رهبري نداشت و به صورت خودجوش بود به نتايج خوبي دست پيدا نكرد. ده ها نمونه از اين راهپيمايي هاي كوچك را شاهد هستيد. اگر در خارج از كشور يك رهبري وجود داشته باشد، مي توان به نتايج بهتري دست پيدا كرد. توجه داشته باشيد كه به هر صورت فروپاشي صورت خواهد گرفت و ما بايد آماده فروپاشي با نظم و يا بي نظم باشيم. فروپاشي با نظم آن است كه اپوزيسیون خارج از كشور وقتي توانست بعد از مدتي اطمينان مردم را كسب كند، رهبري را بر عهده بگيرد و يا يك فروپاشي بدون رهبري كه در آن حالت هدايت قروپاشي به دست كساني خواهد افتاد كه مشخص نيست چه كساني هستند و مشخص نيست كشور را به كدام سمت هدايت می كنند. ما ٥٠ سال ديكتاتوري رضا شاه و فرزندش را داشتيم. ٣٠ سال حكومت فعلي است و اين مسير فروپاشي بي نظم مي تواند ٣٠ سال ديگر به همين مسير بيانجامد. از اين جهت اپوزیسیون خارج كشور مي تواند تحت يك برنامه و شعار مشخص به صورت كثرت گرا حركت كند و با شعار انتخابات آزاد همراه با مردم باشد و بتواند مانع فروپاشي كامل مملكت بعد از فروپاشي سياسي باشد.
پس از جنبش سبز جامعه نشان داد كه اكثريت مردم مخالف هستند و اين يعني جامعه آماده فروپاشي است و تنها نياز به رهبري دارد و به هيچ عنوان نيازي به حمله نظامي ندارد و كودتاي نظامي هم بي معني است. حركت نظامي وقتي بود كه چنين امكاناتي وجود نداشت. زمانيكه عده اي مي خواستند كودتاي نظامي انجام بدهند، مردم آمادگي چنين فروپاشي و اعتراضي را نداشتند
اين سوال در حاشيه دو نشست پيشين وجود داشت كه شما براي رسيدن به اهداف خودتان گزينه نظامي را هم در نظر داريد. البته شما پيشتر در اين مورد صحبت كرديد؛ ولي مي خواهم به صراحت در اين مورد پاسخ دهيد.
به هيچ عنوان. شما توجه داشته باشيد كه پس از جنبش سبز جامعه نشان داد كه اكثريت مردم مخالف هستند و اين يعني جامعه آماده فروپاشي است و تنها نياز به رهبري دارد و به هيچ عنوان نيازي به حمله نظامي ندارد و كودتاي نظامي هم بي معني است. حركت نظامي وقتي بود كه چنين امكاناتي وجود نداشت. زمانيكه عده اي مي خواستند كودتاي نظامي انجام بدهند (كه خود من نیز يكي از آنها بودم) مردم آمادگي چنين فروپاشي و اعتراضي را نداشتند. در آن زمان عده اي واقعا ديده بودند كه در آينده چه بلايي بر سر مردم خواهد آمد. حداقل بايد امروز منصفانه نگاه كرد كه آنها وضعيت امروز را ٣٠ سال پيش مي ديدند.
مساله نظامي به هيچ عنوان مطرح نيست و اساسا احتياجي به آن وجود ندارد. شرايطش هم به وجود نخواهد آمد، مگر اينكه سپاه پاسداران كودتا كند كه مي تواند محلي از امكان داشته باشد و در اين ميان ما به عنوان اپوزيسیون خارج از كشور هيچ نقشي در آن نخواهيم داشت. من باز هم تاكيد مي كنم ما تنها نقشي كه مي توانيم بازي كنيم آن است كه اگر يك خلا سياسي به وجود آمد يك هماهنگ كننده براي نيروهاي مخالف در داخل كشور باشيم. من به اين موضوع اعتقاد ندارم كه اپوزيسیون در خارج از كشور بايد پيرو حركت داخل باشد، براي اينكه ما به عنوان ايراني ها در خارج از كشور حق داريم كه اظهار نظر كنيم و براي آينده كشورمان نظر داشته باشيم.
دقت كنيد كه نزديك به ٦ ميليون ايراني در خارج از كشور حضور دارند كه اکثرا از نخبهها و تحصیلکردهها نیز هستند. اين بخش را مي توان بخش بزرگي از جامعه نخبگان دانست. برخورداري از فضای باز اطلاعات كمك مي كند كه ايرانيان خارج از كشور از يك سواد سياسي بالاتري نسبت به داخل نيز برخوردار باشند. ما به عنوان ايرانيان خارج از كشور هم حق داريم و هم بايد نظرمان را در مورد آينده سياسي كشور بيان كنيم.
گزارشي از نشست بروكسل منتشر شده بود كه شما در آن گفته بوديد الزاما برانداز نظام نيستيد. آيا اين گزاره درست است؟
من نمي دانم تعبير شما از فروپاشي چيست. وقتي فروپاشي اقتصادي آغاز مي شود به اين معني است كه تعداد بيكارها بالا رفته است و كارخانه ها از توليد مي افتد و تورم بالا مي رود و اين اثرات اجتماعي دارد. گزارشي را مطالعه مي كردم كه در چند دهه گذشته هرگز اتفاق نيافتاده بود و نشان مي داد كه ٥ درصد مردم گرسنه هستند. اين مشكلات اقتصادي در جامعه ما اثرات اجتماعي عميقي را به همراه خواهد داشت كه نياز به توضيح ندارد. تنها مي شود به آمار فحشا و اعتياد و دزدي اشاره كرد و ديد كه نسل جوان در حال نابودي است. بنا بر اين اثرات فروپاشي اقتصادي آن است كه مردم به اين نتيجه مي رسند كه كسي به فكر آنها نيست و كسي نسبت به مسایل اجتماعي علاقه پيدا نمي كند و به جايي مي رسد كه حاكميت بايد جمعيت را كنترل كند و چون قدرت محدودي دارد، ميزان پايه هاي قدرت كاهش پيدا مي كند. اين موضوع را قبلا هم مطرح كرده بودم كه آقاي خامنه اي ٢ سال پيش هر ٣ ماه يك بار با مردم صحبت مي كرد، اما اين روزها ماهي ١ بار صحبت مي كند و بعد به زودي هفته اي يكبار صحبت خواهد كرد و حتي روزي مي رسد كه بر اثر از بين رفتن پايه هاي قدرت، آقاي خامنه اي بايد هر روز با مردم ايران صحبت كند و اين يعني فروپاشي، يعني وقتي مردم به حرف رهبر جمهوري اسلامي گوش نمي كنند بايد هر روز با مردم صحبت كند تا بتواند آنها را قانع كند. بنابراين با توجه به مسيري كه پيش روي ماست، ما نقشي در براندازي نداريم و اين ملت ايران است كه نقش عمده اي در براندازي رژيم دارد. همچنين بايد اينجا متذكر بشوم كه بخش بزرگي از اين مسير به اشتباهات خود رژيم نيز باز مي گردد و با سياست هاي داخلي و خارجي و برنامه هاي اقتصادي و اجتماعي، رژيم خود باعث اين فروپاشي مي شود. ما اساسا قادر به براندازي اين رژيم نيستيم و هر كسي به شما بگويد اپوزیسیون خارج از كشور قادر به سرنگوني اين رژيم هست، اشتباه مي كند. تنها عامل سرنگوني حكومت همان سياست هايي است كه اشاره كردم و مردم ايران نيز هوشيار هستند و با توجه شكست ها و تجربه هاي ٣٠ سال گذشته پيش مي روند و خيلي دوست داشتند و دارند كه اين رژيم اصلاح شود؛ ولي رژيم نشان داده است هر تلاشي براي اصلاح آن با شكست مواجه میشوند. بنا بر همين نگاه باز هم مي گویم که ما به عنوان مخالفان خارج از كشور نمي توانيم اين رژيم را سرنگون كنيم و حتي غرب هم نمي تواند اين كار را انجام دهد. عده اي ما را محكوم به چلبي سازي كردند كه اين يك نگاه مسخره به كار ماست. زمان اين بازي ها تمام شده است و نه غرب به دنبال يك احمد چلبي ايراني است و نه ما به دنبال چنين نقشي هستیم، چرا که همه مي دانند مردم ايران چنين طرحي را نمي پذيرند؛ اما مردم ايران به علت فقدان رهبري در ميان مخالفان داخل كشور به نيروهاي مخالف خارج از كشور نگاه مي كند كه اگر واقعا به فكر مردم ايران هستند، از آنها خط بگيرند و هم مسير شوند.
در صحبتهایتان گفتید که سه سال پیش پیش بینی فروپاشی را مطرح کردید. آيا اين پیشبینی دليل اين بود كه شما بعد از ٢٩ سال به عرصه سياست برگشتيد تا دوباره نقشي داشته باشيد؟
شخص من نه؛ اما من فكر مي كنم امثال من كه خير و صلاح و خوشبختي ايران را مي خواهيم مي توانيم نقش مهمي را بازي كنيم، چرا كه امثال من نقشي در آينده ايران نمي توانند داشته باشند؛ اما ما مي توانيم كاتاليزوري باشيم براي وحدت نيروهاي مخالف در خارج از كشور كه احيانا مورد نظر و قبول مردم ايران هم قرار بگيرد. مردم ايران نياز به حمايت دارند و بايد مردم را در اين شرايط سخت و در وضعیتی كه از صبح تا غروب بايد زحمت فراوان بكشند تا چيزي در سفره زن و فرزند خود قرار دهند و فرصت فكر كردن به مسائل مملكت را ندارند، یاری دهیم. مردم اگر ببينند قدرتي در خارج از كشور وجود دارد كه مي تواند راه را به آنها نشان دهد، آن را همراهي مي كنند. نقش من تنها مي تواند هماهنگ كننده براي مخالفان خارج از كشور و نه نقشي ديگر باشد.
من تصمیم گرفتم که ده فرمان خیلی مهم به شما بدهم ولی چون فکر نمیکنم که این جهان ارزش بیشتر از سه الی چهار فرمان را داشته باشد بنابراین وقت با ارزش خودم را برای ساختن دهتا فرمان نمیگیرم. من فکر میکنم خود خدا هم موقعی که به موسی دهتا فرمان داد بعداً از وقتی که برای ساختن آن فرمانها گذاشته پشیمان شده باشد خصوصاً که هیچوقت حتی یکی از فرمانهایش هم اجرا نشد. من مثل شما و خداوند بیکار نیستم که وقتی میدانم یک کاری هیچ فایدهای ندارد انجامش بدهم.
البته خداوند در زمان موسی خیلی جوانتر بود و وقت برای تولید فرمان بیخودی داشت، ولی بعد که تجربهاش برای ادارهی جهان بیشتر شد و به فرمانهای قبلیای که داده بود نگاه کرد خودش خندهاش گرفت. تا پیش از من هیچکسی هم نبود که به او بگوید آخر خدای حسابی! دهتا فرمان دادی که جمعش میشد تمام حرفهای خوبی که آدمهای خوبی که خودت خلق کردهای قبلاً گفته بودند. در عوض تا چهار هزار سال هزار جور حرف درآمد و تنها نتیجهای که فرمانهای تو داشت آخرش این بود که شصت سال پیش یک فیلم سینمائی خوب ازش درآمد. خب میخواستی فیلم بسازی از اولش به جای موسی، هالیوود را خلق میکردی اینهمه وقت دیگران را نمیگرفتی.
فرمان اول من: من بر خلاف نیوتن معتقدم که هر عملی عکسالعملی دارد صد برابر بیشتر از خودش و دقیقاً در همان جهتی که عمل انجام شده. ممکن است الآن بپرسید خب گیرم که این حرف درست باشد، کجای آن فرمان بود؟ من قبلاً چند دفعه به شما گفتهام که دلیل همه چیز را بهتان نمیگویم تا بر پیچیدگیهایم اضافه بشود. در ضمن همینکه من گفتم «معتقدم» یعنی فرمان دادهام که شما هم معتقد باشید. اصولاً اگر کسی خیال نمیکرد که اعتقاد داشتن یا نداشتنش به یک موضوع برای کس دیگری مهم است هیچوقت آن را بطور عمومی نمیگفت. وقتی کسی در یک جمعی رو به همه میگوید «من اینطور فکر میکنم» یا میگوید «به اعتقاد من» یا چیزهای مشابه، خصوصاً که آن آدم از نظر شما آدم مهمی باشد، یعنی دارد فرمان میدهد که شما هم همینطور فکر کنید و اعتقاد داشته باشید.
جالب اینجاست که تمام مردم جهان تا حالا ثابت کردهاند که اتفاقاً بلافاصله وجه دستوری جمله را میگیرند و ترجیح میدهند که همانطوری فکر بکنند. این، همان جائیست که من به عکس فرمان نیوتن رسیدم و متوجه شدم که هر عملی صد برابر خودش و در همان جهت عکسالعمل دارد. در صورتی که نیوتن بس که آدم ناسازگاری بود فقط آن طرف قضیه را دید که یک عده منتظرند که یک نفر یک چیزی بگوید و فورا به هر دلیلی با آن مخالفت بکنند. من هیچ وقت نیوتن را دوست نداشتهام خصوصاً که سه سال در دبیرستان باعث شد که نمرات فیزیک من خوب نشود. شما هم به یاد کارنامههایتان بیافتید و نیوتن را دوست نداشته باشید. این یک فرمان دیگر است.
حالا همین تعداد از مردم جهان که تا یک نفر نظرش را در مورد یک چیزی میگوید خیال میکنند که او دارد به آنها فرمان میدهد، دقیقاً همین تعداد مردم، در تمام طول تاریخ فقط منتظر بودهاند ببیند خدا چه میگوید که بلافاصله دنبال برتریهای خودشان نسبت به خدا بگردند و با آن مخالفت بکنند. البته کار خوبی میکنند، چون خدا که با آدم حرف نمیزند. این طور که معلوم است خدا برای حرف زدن مستقیم واسطههائی میفرستد که همین، کار را خرابتر میکند: این واسطه نسبت به من چه مزیتی داشته که اینقدر به خدا نزدیک شده؟ همینجا من یک فرمان دیگر به شما میدهم: خودتان به زبان خوش بروید اعتراف بکنید که خدا را دوست دارید.
شما اگر خدا را دوست نداشتید اصلاً برایتان مهم نبود که چرا تا حد و اندازهی آن واسطه به او نزدیک نشدهاید. البته یک مسئلهی مهم دیگری که شما دارید و من از آن بدم میآید این است که شما در هر حال و صورتی حسادت هم میکنید. ممکن است اگر خداوند همین الآن بیاید به شما بگوید بیا این پیغام را برای همسایههایت ببر شما فوراً بگوئید من کار دارم، خودت مگر چلاغی که نمیبری؟ اصلاً به من چه که پیغام تو را ببرم؟ ولی تا خداوند از شما ناامید میشود و پیغامش را به یکی دیگر از همسایههایتان میدهد فوری میگوئید مگر او چه چیزی بیشتر از من داشت؟
من نمیدانم چرا اینقدر حرفهایم به سمت خدا رفت و این یک فرمان دیگر است. یعنی شما هم ندانید که چرا من اینهمه دربارهی خدا حرف زدم. فرمان دیگرم هم این است که بروید به تفاوتهای این خدائی که من از آن حرف زدم با آن خدائی که شما برای خودتان ساختهاید فکر بکنید. حالا شما میپرسید مگر این خدا با آن خدا چقدر فرق دارد؟ بر خلاف انتظاری که ازتان داشتم سوال خوبی پرسیدید. شما واقعاً چرا آنقدر انتظار من را از خودتان پائین میآورید به چنین سوالی بگویم سوال خوب؟ این هم یک فرمان دیگر است!
هنگامی که انقلاب سوریه در ماه مارس سال 2011 شروع شد در واقع بهار عربی که از تونس و با خودسوزی محمد بوعزیزی آغاز شده بود و به مصر رسیده بود، ادامه یافت. این بهار موفق شد ظرف مدت کوتاهی، دو نظام پلیسی ـ امنیتی را واژگون کند. به محض اینکه حسنی مبارک کنارهگیری خود از قدرت را اعلام کرد، بهار عربی به کشورهای دیگر و در راس آنها سوریه رسید. با این حال وضعیت در سوریه با دیگر کشورهای عربی تفاوت داشت.
سوریه دچار خشکسالی سیاسی پیش از انقلاب بود. تمامی گروههای سیاسی و جامعه مدنی از بین رفته بودند و حتی کمترین فضایی که در دیگر کشورهای عربی برای فعالیت سیاسی وجود داشت، در سوریه باقی نمانده بود. به عنوان مثال در تونس، جنبش نهضت اسلامی و برخی از احزاب چپ یا لیبرال در عرصه سیاسی حضور داشتند؛ هر چند تحت نظر و زیر محاصره قدرت حاکم بودند. در مصر، علیرغم فشارهای دولت مبارک؛ اخوان المسلمین و احزاب ملیگرای عرب، ناصریها و احزاب چپ حضوری فعال داشتند. در سوریه اما، گروه اخوان المسلمین به عنوان نمونه از سال 1982 نه تنها از فعالیت سیاسی بلکه از کل جامعه ریشهکن شده بود و این امر بر دیگر احزاب به خصوص احزاب چپ نیز صادق بود.
زمانی که در بهار گذشته تحرک مسالمتآمیز مردمی در درعا آغاز شد، بسیاری از سوریها نیاز شدیدی به گروههای سیاسی احساس کردند تا این گروهها بتوانند صدای مردم باشند. این سوال در ذهن مردم سوریه شکل گرفت که چگونه میتوانند در سایه فشار امنیتی شدیدی که نظام بشار اسد وارد میکرد، چنین گروههایی را تشکیل دهند؟ ظرف ده ماه و پس از بحث و جدل فراوان، گروهی متولد شد که نام شورای ملی سوریه را بر خود گذاشت. اعضای این شورا گروهی از زندانیان سیاسی سابق، برخی از شخصیتهای مشهور به دفاع از انقلاب و بعضی از چهرههای سنتی طبقه سیاسی و همچنین چهرههایی بودند که بعد از شروع انقلاب معروف شدند.
شورای ملی سوریه تلاش کرد تا عده زیادی از گروههای مختلف اعم از چپ یا راست، اخوان المسلمین یا کمونیستها، عرب، کرد و تمامی مذاهب را به خود جذب کند. این ترکیب ناهمگون از لحظه نخست تشکیل شورای ملی باعث بروز اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک زیادی شد و در نتیجه باعث شد که شورای ملی به شکل مداوم از یک بحران خلاص شده و وارد بحران دیگری شود.
با این حال، ناهمگونی بزرگترین مشکل شورای ملی نبود؛ بلکه مشکل اصلی در فلسفه این شورا بود. اعضای شورا به خصوص اعضای کمیته تصمیمگیری (که مهمترین کمیته در شورا بود) اعتقاد داشتند که انقلاب سوریه خیلی به درازا نمیکشد و هدف اصلی آنها سخنگویی رسانهای به نام انقلاب و مذاکره با جامعه بینالمللی برای اعمال فشار بیشتر بر نظام بشار اسد است و هنگامی که نظام اسد سقوط کند، آنها حکومت را در دست خواهند گرفت.
وضعیت در سوریه وارد شرایطی از نابسامانی و آشوب شده که دیگر کنترل آن از دست همه اعم از نظام، اپوزیسیون یا جامعه جهانی خارج شده است. به همگان ثابت شد که شورای ملی دیگر یار انقلاب سوریه نیست، بلکه تبدیل به باری بر دوش آن شده است
انقلاب سوریه اما به طول انجامید و فشار امنیتی طاقتفرسا باعث شد تا بسیاری از نظامیان از بدنه ارتش جدا شده و همچنین مردم عادی، سلاح در دست بگیرند. بدین ترتیب شورای ملی عملا تبدیل به نهادی شد که در خیابانها به دنبال مردم راه افتاده و در انتخاب گزینههای اصلی برای پیشبرد انقلاب ناتوان ماند و چه بسا در بسیاری از موارد، تصمیماتی برعکس خواستههای مردمی اتخاذ کرد.
به عنوان مثال، مردم سوریه خواستار حمایت بینالمللی از شهروندان شدند در حالیکه شورا با هرگونه دخالت بینالمللی در امور سوریه مخالف بود تا سرانجام مجبور شد نظر خود را با نظر مردم سوریه هماهنگ کند. در زمینه مسلحسازی ارتش آزاد نیز همین اتفاق افتاد. ارتش آزاد که مشغول نبرد با حکومت بشار اسد است، نیاز به سلاح دارد و شورای ملی تا چند ماه پیش چنین خواستهای را هیچگاه مطرح نکرده بود. بدین ترتیب رفته رفته مشخص شد که شورای ملی همواره یک یا دو گام از مردم انقلابی در داخل سوریه عقبتر است.
در ماه مارس گذشته، معادله در سوریه تغییر کرد و بارقههایی برای راهی که انقلاب سوریه باید طی کند به چشم خورد. در این ماه، روسیه و چین از حق وتو در شورای امنیت استفاده کرده و طرح قطعنامه بینالمللی علیه نظام بشار اسد را ناکام گذاشتند. مشخص شد که نظام سوریه از طرف چین و روسیه در سطح بینالمللی حمایت میشود و ایران نیز با اختصاص تمام توان سیاسی، اقتصادی و نظامی خود در سطح منطقهای از نظامی حمایت میکند که اعتقاد داد امتداد نظام خودش است. در همین ماه، نظام سوریه هر آنچه در توان داشت در شهر حمص رو کرده و بخش اعظم این شهر باستانی به خصوص منطقه باباعمرو را نابود کرد.
در چنین لحظات دشواری، انقلاب سوریه بیش از هر زمان دیگری به یک سازمان و رهبری نیاز داشت که هم بتواند عملیات نظامی را مدیریت کرده و هم تماسهای سیاسی با جامعه بینالمللی بگیرد تا زوایای قتل عام مردم سوریه را بیش از پیش و دقیقتر مشخص کند. با این حال، شورای ملی به جای اینکه چنین اقدامی کند، در مشکلات داخلی خود که اکثرا نیز شخصی و بر سر تقسیم پستها و کرسیهای ریاست بود غرق شد. این وضعیت عملا منجر به بیتفاوتی بینالمللی در قبال جنایتهایی شد که نظام سوریه در حق شهروندانش مرتکب میشد.
وضعیت در سوریه وارد شرایطی از نابسامانی و آشوب شده که دیگر کنترل آن از دست همه اعم از نظام، اپوزیسیون یا جامعه جهانی خارج شده است. به همگان ثابت شد که شورای ملی دیگر یار انقلاب سوریه نیست، بلکه تبدیل به باری بر دوش آن شده است.
اظهارات تند هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا علیه شورای ملی و تاکید وی بر اینکه اعتماد آمریکا به این شورا از بین رفته است، عملا تیر خلاصی بر پیکر شورای ملی و برداشتن چتر حماتی از سر آن بود تا راه برای تولد تشکیلاتی جدید باز شود. اپوزیسیون سوریه نیز از فرصت ایجاد شده در نشست دوحه استفاده کرد تا نهادی را تاسیس کند که توانایی رهبری انقلاب را داشته باشد. روزها و ماههای آینده، نتایج این اقدام را بیشتر روشن میکند.
ـ رامي الخليفه العلی؛ روزنامهنگار سوری، دارای دکترا در رشته تاریخ سیاسی و همچنین سردبیر و صاحبامتیاز پایگاه اینترنتی الرای العربی است که از این پس مقالاتی را برای انتشار به شکل اختصاصی در اختیار تهرانریویو قرار میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر