-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

Latest News from 30Mail for 11/14/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/8/23




 

سراب‌ساز سوداستیز

جمعیت، توی سالن انتظار بخش کت لب، نشسته و ایستاده‌اند روبروی مانیتور بزرگی که وضعیت بیماران را نمایش می‌دهد. این بخش به لبهای گربه ربطی ندارد، به قلب انسان مربوط می‌شود. اسامی، یکی از پس از دیگری، روی صفحه نقش می‌بندد و با هر اسم چند نفری نفس را حبس می‌‍‌‌کنند و چند نفری نفس راحت می‌کشند: آقای فلانی در حال عمل، خانم فلانی خروج از بخش، آقای فلانی در حال آماده شدن، خانم فلانی ورود به کت لب. جمعیت از سر و کول هم بالا می‌روند. آن گوشه همراهان یک مریض که از جنوب آمده‌اند و جمعا بیست نفر می‌شوند با یکدیگر خوش و بش می‌کنند. این طرف چند نفر نشسته‌اند و میوه پوست می‌گیرند و به هم تعارف می‌کنند. دو سه نفری توی صف تلفن ایستاده‌اند تا در خصوص وضعیت بیمارشان سئوال کنند. همه پخش شده‌اند روی صندلی‌ها و منتظر خبر جدیدی از وضعیت بیمارشان هستند. هر از گاهی درب بخش باز می‌شود، ماموری می‌آید و همراهان یک مریض را صدا می‌کند، یکی‌شان می‌رود تو و چند لحظه بعد با بیمارش که روی برانکارد دراز کشیده می‌آید می‌رود سمت آسانسور. آسانسور آن طرف سالن است. هر برانکادری که می‌آید باید از میان جمعیت بگذرد. مردم هم خوب بیمار و حال و روزش را رصد می‌کنند، انگار که می‌خواهند از او بپرسند «بیمار ما آنجا بود؟ حالش چطور است؟» امروز و در این بخش هشتاد نفر با بیماری‌های مختلف قلبی عمل یا آزمایش خواهند شد. بستگانشان پخش شده‌اند توی سالن، تعدادی رفته‌اند و عده‌ای هنوز نیامده‌اند. چند نفر تنها ایستاده‌اند، چند نفر دور هم جمع شده‌اند. شاید فکر می‌کنند هر چه همراهان یک مریض بیشتر باشند شانس موفقیت بیشتر می‌شود. قیافه‌ها، لهجه‌ها، لباسها، رفتار و حرکات تمام آدمهایی که آنجا هستند متفاوت است. اما یک چیزی همگی را آنجا جمع کرده، یک چیز مشترک، و آن نگرانی برای حال فردی‌ست که اسم و وضعیتش روی مانیتور نقش می‌بندد.

درب بخش باز می‌شود و دو مامور می‌آیند و با صدای بلند می‌گویند اینجا را ترک کنید. من نگران می‌شوم! وقتی با اعتراض مردم مواجه می‌شوند می‌گویند فقط برای 5 دقیقه و بعد دوباره برگردید همینجا و به نگرانیتان ادامه دهید. من نگران‌تر می‌شوم!  باز هم اعتراض و اینبار می‌گویند می‌خواهند اشعه بزنند. و من نگران‌ترین می‌شوم! مردم وسایلشان را روی صندلی‌ها می‌گذارند و از سالن بیرون می‌زنند. اینطور که بنظر می‌آید آنها بر خلاف من معتقدند که نگران بودن در وضعیت ایستاده خیلی بدتر از نگرانی در حالت نشسته است. اگر کسی به هر دلیلی از روی صندلی بلند شود چند نفر از در و دیوار هجوم می‌آورند تا مبادا صندلی برای چند لحظه بی‌صاحب بماند. آدمها ترجیح می‌دهند وسایلشان را گم کنند، اما جای نشستنشان را از دست ندهند. همه از سالن خارج می‌شوند و من همچنان نگران‌ترینم.

دو دقیقه نشده که همان دو مامور می‌آیند و مردم را دوباره به سالن دعوت می‌کنند. همه هجوم می‌برند تا دوباره به همان حالت نگران اما پایدار قبلی خود باز گردند. آدمها از اشعه‌ای صحبت می‌کنند که باعث شده برای چند لحظه از سالن خارج شوند. از نکات ایمنی و بهداشتی و مراقبتی و مواظبتی و احتیاطی و کوفتی و زهرماری. تحلیل می‌کنند و می‌برند و می‌دوزند و از تجربیات و دانسته‌هایشان می‌گویند. من اما نگران ایستاده‌ام آن کنار. می‌دانم که اینها نمایش است. می‌دانم که هیچ اشعه‌ای در کار نیست. می‌دانم که وقتی بیماری زیر عمل از دنیا می‌رود، فوت می‌کند، می‌میرد، قلبش از کار می‌ایستد، می‌رود و دیگر باز نمی‌گردد، منحنی قلبش بصورت خط در می‌آید، جسدش را از میان ده‌ها جفت چشم نگران به سمت آسانسور نمی‌برند، مراعات می‌کنند، ملاحظه می‌کنند. صلاح نیست، درست نیست، نامردی و غلط است. حالا همراهان آن مرحوم در میان همین جمعیت نشسته‌اند، شاید هم ایستاده‌اند، شاید میوه پوست می‌گیرند، شاید گپ می‌زنند،‌ شاید دعا می‌خوانند، شاید همان آقا باشد، یا این خانم، شاید… شاید من باشم!

چند لحظه بعد همراهان یک بیمار را صدا می‌کنند. دسته جمعی می‌آیند جلوی درب بخش و یک نفرشان داوطلب است که برود داخل. می گویند اینجا نه، باید بروید سمت دیگر بیمارستان. آنها بدون سئوال و با عجله از سالن خارج می‌شوند. هیچ کس حواسش نیست، من اما نفس راحتی می‌کشم.

blogs@30mail.net




 
 

1391/8/23




 

مسیح‌ علی‌نژاد

اگر ستار زنده بود لابد امشب در وبلاگش می نوشت؛ دیدید یک حکومت مجبور به اعتراف شد…

ستار سکوت را دوست نداشت. ستار با رفتن اش سکوت مرگبارِ حاکم بر فضای انکارِ زندانیانِ سیاسی را شکست. ستار حکومتِ انکار را این روزها دوباره به حکومتِ اقرار بدل کرد. اقرار به وجودِ زندانیِ سیاسی و اقرار به وجود آثار کبودی بر بدن زندانیانی که سالم و با پای خودشان به زندان می روند.

با رفتن ستار بهشتی داغی نشست بر دل خانواده اش همزمان پیشانی یک حکومت را هم داغ کرد به اعترافی سنگین که بعد از پنج روز مجبور شدند اعلام کنند بر بدن ستار آثار کبودی وجود داشت. در شب نخست شنیدید صدای مادر و خواهر ستار را تنها چیزی که فریاد می زدند سلامتِ ستار بود. اینکه فرزندشان هیچ گونه بیماری نداشت.

اما امروز محسنی اژه ای دادستان کل کشور رسما تایید کرد که کبودی بر بدن ستار، حقیقت داشت. اگر چه از سخنان اژه ای بر می آمد که دنبال روزنه ای برای خروج از این بن بست هستند، تا مثلا بگویند ستار خودش بیمار بود اما تا همین جایش باید گفت اژه ای هم سنگ تمام گذاشت در اعتراف به زخمی که همیشه انکار می شود.

دیروز در بی بی سی گفته بودم مجلس پیشین در ماجرای کهریزک سنگ تمام گذاشت. گفته بودم اگر بخواهیم نتیجه محور باشیم تجربه ها نشان داده این پیگیری ها نتیجه که نمی دهد هیچ مجرم ارتقای مقام هم می یابد اما مجلس (بخش هایی از نمایندگان) برای افشا و اعتراف بر این که در کهریزک شکجنه وجود دارد سنگ تمام گذاشتند و ما گاهی به این اعتراف ها نیاز داریم. مگر می شود در حکومتی که خانواده ها را به خاطر دادخواهی و شکنجه تهدید می کنند هیچ کاری نکرد گاهی باید از طریق همین نمایندگان وارد شد و از خودشان اعتراف گرفت که اینجا در زندان چه آسان آدم می کشند.

حالا هم فکر می کنم همین محسنی اژه ای آثار کبودی بر بدن ستار را تایید کرد کافیست تا تاییدیه او دست به دست بچرخد و برسد به دست تمام دنیا و حتی مردم خودمان هم از تلویزیون خودمان بشنوند که بر بدن یک زندانی سیاسی آثار کبودی وجود داشت…همان زندانی سیاسی که پیشتر مسولان مدام و مکرر اصلش را انکار کرده اند گفته اند که اساسا زندانی سیاسی نداریم. حالا اگر فردا دوباره سیاست انکار به پیش گیرند، خودشان را رسوا تر خواهند کرد….

ستار متعلق به هیچ جریان و گروه سیاسی نبود. ستار توی وبلاگش، به دوستانش به خانواده اش به خیلی ها گفته بود که نمی تواند ننویسد، نمی تواند شکنجه و اعدام و این همه زندانی را ببیند و ساکت باشد. او گمنام بود و برای همه زندانیان سیاسی می نوشت چون سکوت را دوست نداشت امروز همه دیدیم که ستار همان وبلاگ نویس ساده و بی ادعا، محسنی اژه ای را هم به اعتراف وا داشت آنچنان که امیر جوادی فر، محمد کامرانی و محسن روح الامینی هم با همان تن های زخمی شان با همان «آثار کبودی بر بدن شان» مجلس را به اعتراف واداشتند، آقا را به اعتراف وا داشتند.. اعتراف از آنها اما پیگیری و نتیجه دادن این پرونده ها با چه کسانی است؟

ستارها چه آسان جوانی شان تمام می شود، مثل ستاره ای در آسمانِ روشنگری می درخشند دنیا می بیند که در ایران چه گذشت اما چرا باز هم می گذرد؟

پی نوشت:
بعد از پنج روز سکوت مسولان داخلی در مورد مرگ ستار بهشتی شکست و الان سناریو سازی شروع شد که به نقل از مادری که داغدار است ما را انکار می کنند. من سرکرده نبودم. بلکه پیگری خبری را کردم که خبرنگاران گمنام داخلی بدون هیچ ادعایی، بی نامِ خودشان خبر را در سایت کلمه نوشتند و ما اتفاقا بیرون ایران دنبالِ خبر را گرفتیم. الان هم شما به جای فخاشی توهین و تحقیر و تکذیب بهتر است پی پرونده را در داخل بگیرید:

این لیستِ زیر اعضای ستاد حقوق بشر قوه قضایه هستند که قرار است قتل ستار را پیگیری کنند. با توجه به اینکه این پرونده در مجلس و صدا و سیما باز شده اگر بشه در کنفرانس های خبری از آنها سوال کنید یا مصاحبه هایی در رسانه های داخلی با این اعضا منتشر شود که حقیقت را بگویند ما دنبال رو شما هم می شویم:

اعضاء اصلی تشکیل دهنده ستاد:

ریاست این ستاد بارئیس قوه قضائیه است و اعضا عبارتند از: دبیر ستاد حقوق بشر- دادستان کل کشور- رئیس دیوان عالی کشور- وزیر کشور- وزیر دادگستری- وزیر امور خارجه- وزیر اطلاعات- وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی- رئیس سازمان بازرسی کل کشور- رئیس سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور- مسؤل کمیته حقوقی دبیر خانه شورایعالی امنیت ملی- معاونت امنیت بین الملل دبیر خانه شورایعالی امنیت.




 
 

1391/8/23




 

خیزران

کشته شدن یا به تعبیر مسوولین نیروی انتظامی، فوت یک وبلاگ نویس در زندان، یک جنایت است. صبر کنید، رصدگرهای عزیز، منظور من آن جنایتی نیست که شما فکر می کنید، نه من منظور دیگری دارم و شما هنوز نمی توانید این نوشته من را به عنوان مهر تایید بر جهت گیری من بر علیه جمهوری اسلامی بزنید، کاری که با خیلی های دیگر کرده اید. نه، منظور من جنایت بر علیه جمهوری اسلامی است. جنایتی که مشابه آن قبلا هم اتفاق افتاده است و نقطه سیاهی بر کارنامه حقوق بشری ایران اضافه کرده است.

قبل از این، زهرا کاظمی، عکاس دو تابعیتی، در زندان های جمهوری اسلامی کشته شد و گفته شد که با اصابت جسم سخت به سر فوت کرده است. زهرا بنی یعقوب،  در زندان فوت کرد، محسن روح الامینی در کهریزک به شهادت رسید. اینها همه جنایت هایی هستند که در آن مباشر، مسوولیت جنایت خود را به گردن جمهوری اسلامی انداخته است. در واقع به جای قصاص یک آدم که جنایت کرده است، یک کشور مسوولیت جنایت را به زور به عهده گرفته است.

هر چقدر که ستاد حقوق بشر قوه قضائیه تلاش کند که روندهای قضایی را اصلاح کند، ناگهان دستی از غیب سر می رسد و کسی را در زندانی، مجبور به فوت می کند. این در حالی است که مسوولیت زندانی در زندان به عهده حکومت است و اگر کسی قصوری کند، مسوولیت محاکمه وی نیز با حکومت است. اما در سلسله مسوولیت، اتفاقاتی می افتد و آبروی ایران، فدای یک مجرم می شود.

جا دارد، رییس جمهور نامه بنویسد و درخواست بازدید از زندان ها را دوباره تکرار کند زیرا به عنوان مسوول نظارت بر حسن اجرای قانون اساسی، رسیدگی به این مساله به عهده وی است. از سوی دیگر، رییس قوه قضائیه، همان طور که گفته است، باید با جدیت برای رفع این بی آبرویی اقدام کند. یک نفر کشته شده است و پی گیر خون، خود جمهوری اسلامی باید باشد. 

یعنی دادگاه عامل این جنایت برگزار خواهد شد یا باز هم مانند آنان که اسم بردم، جانی از عقوبت خواهد گریخت؟

به نظر من، جای اصلی دخالت شورای عالی فضای مجازی این جاست، زمانی که جنایتی به پلیس تخصصی این حوزه نسبت داده می شود، و در این حوزه تاثیر شدیدی می گذارد، وقت ورود شورای عالی فضای مجازی است. و گرنه شورایی که نه در فیلترینگ دخالت می کند نه در چنین مواردی مثل کشته شدن یک بلاگر، دیگر چه شورای عالی ای است؟

 

پی نوشت: این سایت در سیستم ساماندهی ثبت شده است، قبل از اقدام برای فیلتر کردن، لطفا به رویه قانونی وضع شده توسط خودتان پای بند باشید.

blogs@30mail.net




 
 

1391/8/23





تلویزیون فارسی‌زبان «رها» که شهریورماه امسال، در اطلاعیه‌ای از آغاز پخش برنامه‌های خود بر روی ماهواره یوتل ست خبر داده بود، اخیرا به دلیل «اختلافات داخلی» برنامه‌های خود را قطع کرده است.

سایت رادیو کوچه، در گزارشی با دست‌اندرکاران این رسانه گفتگو کرده و سعی در پیدا کردن دلیل قطع برنامه‌های این تلویزیون فارسی زبان داشته است.

بر اساس این گزارش، مدیر این شبکه (علی‌اصغر رمضان‌پور) از سمت خود استعفا داده و کارکنان آن نیز در نامه‌ای با اشاره به استعفای مدیر شبکه اعلام کرده‌اند که مجبور به ترک محل کار خود شده‌اند.

گزارش رادیو کوچه حاکی‌ست اختلاف علی‌اصغر رمضان‌پور (مدیر شبکه) با امیر‌حسین جهان‌شاهی (بنیان‌گذار رها) از دلایل قطع برنامه‌های این تلویزیون بوده است.

این گزارش استعفای علی‌اصغر رمضان‌پور را منتشر کرده که در آن آمده است: «به دلیل این که به این اطمینان رسیدم که دیگر در تلویزیون رها حتا نمی‌توانم از حقوق خودم به عنوان مدیر و سردبیر و یک روزنامه‌نگار دفاع کنم چه خواسته حقوق دیگر روزنامه‌نگاران و برنامه‌سازان و در اعتراض به قطع برنامه‌های تلویزیون از روی ماهواره توسط رییس هیت امنای آن از مدیریت تلویزیون کناره‌گیری کردم.»

آقای رمضان‌پور در متن این استعفا دلایلی همچون قطع پخش برنامه‌ها «بدون هماهنگی با مدیر، کارکنان و روزنامه‌نگاران» و «بدهی‌های معوقه» را برای برکناری خود ذکر کرده و نوشته است: «این‌جانب به عنوان مدیر تلویزیون بر اساس فشار‌های روحی و روانی نمی‌توانم از تاریخ ۱۲ نوامبر ۲۰۱۲ به وظیفه حرفه‌ای و مدیریت خود در تلویزیون رها ادامه دهم.»

تلویزیون فارسی‌زبان «رها» در شهریورماه امسال با صدور اطلاعیه‌ای از آغاز پخش برنامه‌های خود بر روی ماهواره یوتل ست و از طریق وب سایت پخش آنلاین ماهواره‌ها خبر داده بود.

بر اساس این اطلاعیه شبکه تلویزیونی رها پخش برنامه های خود را از 11 سپتامبر و با پخش 4 ساعت در روز آغاز کرده و علاوه بر پخش برنامه های زنده خبری، امکان تماشای مجموعه متنوعی از برنامه های فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، و مستند را برای مخاطب خود فراهم می سازد.

منبع: رادیو کوچه

پیشینه

پخش روزانه تلویزیون فارسی‌زبان رها آغاز شد

 




 
 

1391/8/23




نسرین ستوده، وکیل دادگستری و فعال اجتماعی زندانی در زندان اوین، روز گذشته (۲۲ آبان ماه) پس از چهارماه با فرزندان خود دیدار کرد.

این دیدار در حضور نیروهای امنیتی و در مکانی غیر از سالن انتشار زندان صورت گرفت.

رضا خندان، همسر نسرین ستوده، درباره این دیدار در صفحه فیس بوک خود نوشت که تنها فرزندان آن‌ها توانسته‌اند مادر خود را ببینند و به فرد دیگری جازه حضور در این ملاقات داده نشده است.

خانم ستوده که از شهریورماه ۱۳۸۹ در بازداشت است، به اتهاماتی چون اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به تحمل ۱۱ سال حبس، ۲۰ سال محکومیت از وکالت و ۲۰ سال خروج از ایران محکوم شده است.

خانم ستوده در اعتراض به ایجاد محدودیتهای صورت گرفته در زندان برای وی، از ۲۶ روز پیش در اعتصاب غذا به سر می‌برد.

آقای خندان افزوده که اعتصاب غذای همسر وی پس از این دیدار نیز ادامه دارد و درباره وضعیت جسمانی وی نیز به نقل از مهراوه، دختر ۱۲ ساله خود، گفته که او «لاغر شده و گاهی وقت‌ها به بهداری می‌رود».

خانم ستوده در مدت اعتصاب غذای خود چندین بار به دلیل وخامت حال به بهداری زندان اوین منتقل شده بود.

منبع: کلمه

مرتبط:

"به اقدامات تنبیهی علیه مدافعان حقوق بشر و نسرین ستوده پایان دهید"




 
 

1391/8/23




معاون گردشگری سازمان میراث فرهنگی از لغو مجوز فعالیت ۶۵ آژانس گردشگری خبر داد.

منوچهر جهانیان در گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس گفت که مهم‌ترین تخلفات این آژانس‌های گردشگری، واجد شرایط نبودن مدیرفنی و عدم رعایت نرخ‌های مصوب بوده است.

وی همچنین افرود فعالیت ۸۷ آژانس دیگر نیز به حالت تعلیق در آمده و ۳۵۰ تذکر و اخطار کتبی نیز به دفا‌تر خدمات گردشگری داده شده است.

منبع: فارس

مرتبط:

منطقه نمونه گردشگری مارگون سرویس بهداشتی هم ندارد

چادرزدن در پارک‌های برخی از شهر‌ها «ممنوع می‌شود»

 




 
 

1391/8/23




بارش برف در شهر ورزقان از مناطق زلزله زده آذربایجان سبب تعطیلی مدارس تمامی مقاطع تحصیلی این شهر شد.

به گزارش فارس، بارش برف که از دیشب (۲۲ آبان ماه) آغاز شده، منطقه ورزقان را سفیدپوش کرده است.

هوا‌شناسی آذربایجان شرقی دمای هوای شهرستان ورزقان در صبح امروز را صفر درجه سانتیگراد گزارش کرده و افزوده که دمای هوای این شهر تا پایان هفته ۶ تا ۱۲ درجه نیز کاهش پیدا خواهد کرد.

بارش برف در مناطق زلزله زده در حالی صورت می‌گیرد که بازسازی خانه‌های مردم منطقه به پایان نرسیده است و بسیاری از مردم زلزله زده همچنان در اردوگاه زلزله زدگان زندگی می‌کنند.

منبع: فارس




 
 

1391/8/22




 

محمد معینی
راز سر به مهر

لاک 26 – خانه ستّار بهشتی ته یک کوچه تنگ در رباط کریم، پلاک 26 خورده؛ از آن کوچه های تنگی که نباید موتور هم به راحتی بتواند تا تهش را برود. ستار گمنام بود؛ وبلاگش گمنام بود، او منتقد بود، نه: اصلا مخالف بی پروا بود؛ دستانش اما به کیبرد بود و نوشتن. پلیس او را برد. زد. بعد، گفت: "قبر بخرید، بیایید بچه‌تان را ببرید". ستار 35 ساله بود. حالا زیر خروارها خاک سرد است اما دیگر جای کبودی‌ها درد ندارد ... وبلاگش هم به روز نخواهد شد ... پلاک 26، دیگر ستار ندارد.

.
قطعه 26 – یک وبلاگی هست به اسم «قطعه 26». اسم نویسنده وبلاگ «حسین قدیانی» است. می گوید پدر شهیدش در قطعه 26 به خاک سپرده شده. از سال 88 مشهور شد؛ البته نه به خاطر کتک زدن معترضان خیابانی؛ که مدام به آن افتخار می‌کند؛ بلکه به خاطر نعمت آزادی بیانی که ارزانی‌اش شد تا دشنام دهد، توهین کند، دائره‌المعارف دریدگی شده بود در دفاع از آنچه اسمش را گذاشته بود نظام و انقلاب و خون شهدا (یک نمونه: +). صفحه فیلترینگ (همان صفحه «پیوندهای مفید») تا مدت‌ها لینک وبلاگش را به کاربران معرفی می‌کرد. از سعید تاجیک که فائزه هاشمی را به آن فحش‌ها گرفت، حمایت کرده و می‌کند. اینور و آن ور هم به خاطر نوشته‌هایش تقدیر و تشویق شد. این سفر آخری احمدی نژاد به نیویورک هم، عضو هیئت اعزامی شد تا گزارش بنویسد.
.
ستار بهشتی معروف نبود، مخالف بود توی پلاک 26 ... حالا مُرده
.
حسین قدیانی مشهور است، موافق است توی قطعه 26 ... گزارش سفر می نویسد از نیویورک
 
* تیتر از سی‌میل
blogs@30mail.net



 
 

1391/8/22




 

سرمه
premenstrual syndrome

در محوطه دانشگاه به دخترک حمله کرده بود. ساعت شش عصر با همان لباس کار. دخترک با چابکی و قدرت بدنی‌اش زده بود بین پاهای مهاجم و در رفته بود. رفتیم سراغ حراست دانشگاه. گفتیم این است و این شکلی است و این لباس را پوشیده بوده. گفتند ما نمی‌توانیم دنبالش بگردیم. اگر پیدایش کردید خبر بدهید که بگیریمش. دوره افتادیم در دانشگاه، آدم‌های با لباس کار مشابه را پیدا کردیم، پرس‌وجو کردیم و فهمیدیم کارگران پیمانکار فضای سبز دانشگاهند. یکی‌شان را سوال‌پیچ کردیم و فهمیدیم اسم طرف چیست. بعد درست قبل از اینکه با تمام مشخصات و اسم و رسمش برویم سراغ حراست دیدیمش که خیلی آسوده و انگار نه انگار که دو روز قبلش همین‌جا به یک دختر دانشجو حمله کرده آمده سر کار و دارد با دستگاه چمن‌زنی سر و کله می‌زند. حراست تحویلش داد به کلانتری محل. 
 
فردایش گفتند دخترک باید برود برای تنظیم شکایت. با هم رفتیم. جناب "سر نمی‌دانم فلان"ی که نشسته بود آنجا به شدت تحویل‌مان گرفت. گفت شما افتخارات این مملکتید. گفت باعث تاسف است که در محیط مقدس دانشگاه این اتفاق می‌افتد. گفت طرف اعتراف کرده؛ گفته شما را حین برف‌بازی دیده و نشان کرده. اضافه کرد که البته منظورش این نیست که چون در محوطه دانشگاه برف‌بازی کرده‌اید او حق داشته به شما حمله کند. غلط کرده. بیجا کرده. اما بی‌سواد است دیگر. یک کارگر ساده که بیشتر نیست. یک بچه‌ی یک ماهه هم دارد. حالا اگر شما بخواهید کاملا حق دارید از او شکایت کنید و ما هم اعترافش را کامل داریم. اما خودتان می‌دانید که دادگاه و اینها چقدر دردسر دارد. چقدر باید بروید و بیایید. شما هم که اینجا کسی را ندارید. خانواده‌ی این فلان‌فلان‌شده هم که گناهی ندارند. به زن جوانش فکر کنید، با آن بچه‌ی یک ماهه. این را هم بگویم که اگر نگرانید که تنبیه نشده باشد باید بدانید ما اینجا حسابی به خدمتش رسیده‌ایم. طوری خورده که یک عمر یادش نرود. من به شما قول می‌دهم دیگر از این غلط‌های اضافه نکند. بگذارید بگویم بیاوردندش که جلوی خودتان بگوید غلط کردم. 
 
از خیر شکایت گذشتیم با اینکه هر دو می‌دانستیم کار درست‌تر این است. خانواده‌ی دخترک شهرستان بودند و نمی‌خواست نگرانشان کند. در بیست سالگی و با یک امتحان جامع علوم‌پایه پیش رو فکر اینکه تنها بیفتد دنبال دادگاه و شکایت هم ترسناک بود. غیر از آن با کسی طرف بودیم که در روز روشن به دانشجویی حمله کرده بود و فردایش بدون ترس و نگرانی برگشته بود به محل جرم. آمدیم بیرون. طرف را واگذاشتیم به وجدانش و کتک‌هایی که خورده بود.
 
همان وقت هم می‌دانستیم یک جای کار غلط است. زده بودندش و طوری از این زدن صحبت می‌کردند که یعنی حقش بوده و باید می‌خورده و خیال شما راحت. انگار که ما می‌خواستیم کتک بخورد. تمام راه برگشت به دانشگاه ساکت بودیم. نمی‌دانم. انتظار داشتیم حراست دانشگاه مسوولانه‌تر رفتار کند _ دست‌کم همانقدر مسوولانه که کمیته‌ی انضباطی آن وقت‌ها با صحبت ساده‌ی یک پسر و دختر دانشجو برخورد می‌کرد _ انتظار داشتیم پیمانکاری که او را به دانشگاه آورده فسخ قرارداد شود، یا اینکه طرف از کارش اخراج شود؛ یا دست‌کم روند دادگاه و اطمینان خاطر از امنیت‌مان بعد از شکایت طوری باشد که بتوانیم از مرجع قانونی وارد شویم و وادارش کنیم مجازات جرمش را بکشد. قانون و مجری و ناظرش شرایطی فراهم کنند که کسی به این سادگی به خودش اجازه جرم ندهد و تازه بعدش با خیال راحت، بدون نگرانی، انگار که نه انگار، سر کارش برگردد.
 
 به جایش طرف را کتک زده بودند و تمام. مشکل حل شده بود. با همین روال ساده‌ی بدوی. انگار که عصر هنوز عصر غارنشینی باشد. عصر جوامع اولیه. قوانین قبیله‌ای. انگار بچه‌ای شیطنت کرده باشد و تنبیه بدنی شده باشد و حالا همه برگشته باشند سر زندگی‌شان. حتی در بیست سالگی هم می‌دانستیم این چیزی نیست که جامعه از قانون انتظار دارد. حتی در بیست سالگی هم می‌فهمیدیم احمقانه است. 
 
*_/ طبعا از نوشته‌های این چند روز، به خصوص نوشته‌ی "آق بهمن" درباره زندانیان عادی یاد این خاطره افتادم.
 
* تیتر از سی‌میل
blogs@30mail.net



 
 

1391/8/22




 

حجت قندی
اقتصادانه

دولت در ماههای اخیر دو سیاست را در پیش رو گرفته است که هر کدام ممکن است موجب ایجاد نوسانات شدید در بازار و حتی باعث قحطی بعضی کالاها خواهند شوند. یکی مبارزه با "احتکار" است. مبارزه با "احتکار" حمله به انبارداری است که باعث افزایش ریسک در این صنعت می‌شود و همین ممکن است باعث کاهش انبارداری (به دلیل افزایش هزینه آن که احتمال مصادره بخشی از آن است)، افزایش نوسان در بازارها و در حالت حاد وقتی که مبارزه با «احتکار» به مجازات‌های حاد منجر می‌شود، باعث قحطی شود.

دوم تخصیص ارز ارزان به یک کالاست. مثلا دارو مورد "لطف" دولت قرار گرفته و قرار است که ارز ارزان بگیرد. یک بنگاه را در نظر بگیرید که وارد کننده داروست. فرض کنید که دولت به این بنگاه مقداری ارز به قیمت 1226 تومان بدهد. این بنگاه می تواند حداقل مقداری از این ارز را در بازار بفروشد و سود بیش از 150 درصدی کسب کند یا دارو وارد کند و توزیع کند و غیره و سودی ببرد. منطق اقتصادی می گوید که اولی پرمنفعت تر است و شما هر چه بگویید که وجدان و نظارت و غیره هم خواهد بود، وقتی سود هست همه اینها کم رنگ می شود و مانند ماجراهایی که اخیرا دیده ایم بالاخره راه این ارز به بازار آزاد باز می شود و آنچه کم خواهد بود دارویی است که قرار بوده با این ارز وارد شود.

درس ساده این است که سیاست هایی که قرارند به مصرف کننده کمک کنند می توانند واقعا به آنها آسیب برسانند.
 

blogs@30mail.net
 



 


شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته