-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

Latest News from 30Mail for 11/29/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/9/8




 

یک سرخپوست خوب

سه روز پیش ظهر بیدار شدم. لپ تاپم از شب قبل روشن بود. نسترن صبح تو جیتاک پی‌ام داده بود. جواب دادم و گفتم من تازه بیدار شدم برم یه چیزی بخورم الان میام. رفتم تو آشپزخونه یادم افتاد که راه‌آب ظرفشویی خیلی وقته گرفته و من قرار بوده بازش کنم. از مسیر یخچال برگشتم سمت ظرفشویی، دستکش‌های ظرفشویی رو دست کردم، لوله‌های زیر سینک رو باز کردم و اسید رو برداشتم که توش بریزم. یه ذره که ریختم یه بخاری از لوله بلند شد، یه صدایی داد و پاشید بیرون و یه قطره افتاد توی چشمم. دقیقن توی چشمم. سوزش شدیدی حس کردم. همخونه‌ام گفت آب بکش. دویدم سمت توالت صورتمو گرفتم زیر آب. سفیدی چشم راستم قرمز شده بود و باش نمی‌تونستم ببینم. زمان خیلی تند شده بود. یه لحظه فکر کردم این همون اسیدیه که مجانین به صورت معشوقه‌های بخت‌برگشته می‌پاشند. فکر کردم نمی تونه تأثیری نذاره.

شلوارمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. سر کوچه‌مون بیمارستان بود ولی اورژانسش گفت کاری از دستش برنمی‌آد. گفت یا برو فارابی یا بیمارستان چشم پزشکی سر ظفر. باز با ریتم تندی فکر کردم الان پایین شهر احتمالن از بالاشهر شلوغ‌تره! چه استدلالی بود؟ فقط دویدم اون دست خیابون و یه ماشین دربست گرفتم گفتم سر ظفر. سوزش چشمم بیشتر شده بود و هیچی نمی‌دید. یکم بالاتر تو ترافیک گیر کردیم. طبعن حتی لامبورگینی هم داشته باشی مسیر ولیعصر رو با اتوبوس زودتر می‌رسی ولی لابد فکر کرده بودم به داستان من دربست گرفتن و به راننده فشار آوردن که زود باش زود باش بیشتر میاد. تو ترافیک به داییم که دکتره زنگ زدم گفتم اینجوری شده. با یه لحن نگرانی گفت باید مرتب بشوریش. قطع کردم و حس کردم با این ترافیک خیلی طول می‌کشه تا برسم. به تأثیر اسید روی صورت اون دلبرکان بدبخت فکر کردم. به این که چشم واسه من از بقیه اعضا ضروری‌تره. به این که یه قطره چطور پریده و از این همه جا چشم پف‌کرده منو پیدا کرده؟ با همین سرعت نتیجه گرفتم که باید قید چشم راستمو بزنم. از شدت سوزش دولا شده بودم. بعد به این فکر کردم که حالا یکی دیگه هست. با اینم میشه دید. یادم اومد تو کتاب گفتگو با مرگ آرتور کوستلر میگه به کسی که یه پاش رو از دست داده اگه بگید خیلی‌ها هستن که دو تا پا ندارن باش همدلی نکردید بلکه به استهزا کشیدیدش. ولی خیلی هم چیزی که به خودم می‌گفتم مسخره نبود. گفتم پا و دست فرق می کنن. چشم و گوش یکی نباشه یکی دیگه هم هست. فوقش کیفیت تصویر فرق می‌کنه. با همون سرعت پردازش حتی به این فکر کردم که می‌تونم مثل کیارستمی برای همیشه عینک دودی بزنم. بعد دیدم چه زود به مرحله پذیرش رسیدم.

از سر عباس‌آباد تا نزدیکی‌های ونک طول کشید تا بپذیرم. راننده منو سر ظفر پیاده‌ کرد. دیدم بیمارستانی اون اطراف نیست. از یکی سوال کردم گفت سر اسفندیاری. یه خیابون بالاتر. پیاده رفتم بالا و تو مسیر با وجود سوزش چشم  متوجه بارون هم شدم. رسیدم و چشمم رو کلی شستشو دادن تا سِر شد. پلکم باز بود و اگه دستم رو روی چشم چپ می‌ذاشتم تصویر ماتی می‌دیدم. دکتر قطره و پماد داد و خواست که دو روز بعد باز برم پیشش. با اتوبوس برگشتم. یکی درمیون دستم رو روی چشم چپ و راستم می‌ذاشتم و کیفیت تصویر رو چک می‌کردم. اول فکر کردم من خیلی فاز انسانِ به زندگی بازگشته گرفتم ولی وقتی رسیدم دیدم مردم تو فیس‌بوک از این حرف‌های "از اون روزاست که فلان" و "هوا هوای فلانه" نوشتند. گفتم نه پس هوا بدون توجه به چشم‌های من کیفیت مناسبی داشته. زیاد نگذشته بود و من چتم رو از سر گرفتم، انگار رفته بودم نیمرو بخورم.

blogs@30mail.net




 
 

1391/9/8




 

مریم مهتدی
صفحه‌ی سیزده

یک‌جایی تو سریال گری‌ز آناتومی هست که کریستینا به مردیت می‌گوید باید از سیاتل بروند و این شهر جز بدبختی و نحسی هیچ‌چیزی نداشته. آن‌ها که سریال را دیده‌اند می‌دانند که چه نحسی‌هایی گلوی این دکترهای بیچاره را در این شهر گرفته. مردیت اما روی ماندن پافشاری می‌کند. استدلالش هم این است که این شهر همان‌قدر که بدبختی داشته، خوشبختی هم داشته. توی همین شهر عاشق شده‌اند. توی همین شهر بچه‌دار شده‌اند و زندگی همین است. نقل به مضمون کردم استدلال‌اش را. می‌خواهم بگویم این‌که آدم این پذیرش را نسبت به شهر و کشورش پیدا بکند خیلی مهم است. ارزش‌گذاری نمی‌کنم. نمی‌گویم خوب است این پذیرش یا نه. صرفاً فکر می‌کنم یک ویژگی شخصیتی می‌تواند باشد. کنار آمدن با بدبختی‌های شهر و پذیرفتن بدی‌هایش، یا رها کردن و رفتن پی شهر بهتر و کشوری آرام‌تر.

پای هواپیما بودم که اتفاق وحشتناک تیرماه امسال افتاد و چهار ماه انداخت‌ام توی تخت. این پذیرش را نداشتم. از این شهر، از این کشور و از تمام این قوانین آزاردهنده و اتفاق‌های نحس تویش می‌خواستم بکنم. بکنم و بروم و دلم می‌خواست یک‌جایی زندگی کنم که اضطرابش کمتر باشد. و مگر آدم چندبار زندگی می‌کند که آن یک‌بار را هم پای عرق وطن و آرمان‌های آن‌چنانی سخت بگذراند. مجبور شدم بمانم و همان ماندن شد بزرگترین نقطه‌ی عطف زندگی‌ام. چهارماه مجبور شدم استقلال را بگذارم کنار و دست کمک دراز کنم سمت اطرافیان‌ام. یک ماه اول که حتا ساده‌ترین کارهای شخصی یک آدم را هم نمی‌توانستم بدون کمک انجام بدهم. روابط مخدوشم تغییر کردند. به یک صلح واقعی و درونی رسیدم با دوستان دور و نزدیکم. رابطه‌ی عاطفی‌ام با اعضای خانواده و فامیل‌ام متحول شد. و از همه مهم‌تر، مصمم شدم به ماندن. من توی همین شهر عاشقی کرده‌ام، توی همین شهر خندیده‌ام و همین شهر و کشور تمام دیوانگی‌های من را توی خودش جا داده. 

هنوز خیلی‌ها به خاطر تصمیم قاطع‌ام به ماندن و پذیرفتن بدی‌های این کشور کنار خوبی‌هایش سرزنش‌ام می‌کنند. استدلال من برای رفتن، حالا کمی تغییر زاویه داده و از دریچه‌ی دیگری شده استدلالم برای ماندن. مگر آدم چندبار زندگی می‌کند که بخواهد همان یک‌بار را هم به حسرت نماندن بگذراند و تمام کاشته‌هایش را ول کند و وقت برداشت توی خاک دیگری باشد؟ همین به صلح رسیدن‌ام با شهر و کشور باعث شده نگاهم به همه‌چیزش عوض بشود. حالا متلک‌گویی و تنه‌زدن عابرهای خیابان انقلاب را هم راحت‌تر از سر می‌گذرانم. حالا ناامنی شهر و اضطرابش را راحت‌تر تحمل می‌کنم. به جایش دل می‌بندم به حضور دوستان‌ام که همین‌جا هستند. همین‌جا عاشقی می‌کنند، همین‌جا فارغ می‌شوند. و دل بسته‌ام به تمام چیزهای خوبی که دور و برم هست و آرمان‌گرایی را هم از بساط زندگی‌ام جمع کرده‌ام. از من بر می‌آید که خودم و اطرافیان‌ام را از چیزهایی که ممکن است ندانیم آگاه کنم. همین بر می‌آید که خودم و اطرافیان‌ام مدل زندگی‌مان را اصلاح کنیم. همین چیز کمی نیست.

blogs@30mail.net




 
 

1391/9/8




 

ایمایان

یک. آقا/خانم الف. ع از زندان/بازداشتگاه مرده بیرون می‌آید.

  
 دو. ابتدا اصل مسئله نفی می‌شود. یکی از بستگان درجه دو مصاحبه می‌کند و می‌گويد که من یک‌ساعت پیش با او صحبت کردم و سالم بود. دوّمی می‌گوید در اعتصاب غذاست. سوّمی ... چهارمی می‌گوید که گفته‌اند ساکت باشید خودمان رسیدگی می‌کنیم.
   
 سه. سروکله‌ی‌ جنازه پیدا می‌شود بدون رضایت یا حضور خانواده شسته‌ و دفن می‌شود. (ابتدا قبر باید خریده شود همانطور که بهای خانه‌ی اجاره‌ای فردی که در حصر است باید پرداخت شود. بیت‌المال شوخی نیست، روز قیامت حساب ریال ریالش را می‌کشند.)
  
چهار: چند خبر متفاوت از چند فرد مسؤول و غیر مسؤول منتشر می‌شود. اوّلی : سکته‌ی قلبی کرده است. دوّمی : خودکشی کرده است. سوّمی: کلیه‌هایش از کار افتادند. چهارمی و پنجمی:...
  
پنج. وبلاگنویس ولایی و نویسنده سایت اصولگرا فریاد برمی‌آورند: چرا مگر او چه کار کرده بود؟ آیا با یک متّهم این گونه رفتار می‌کنند؟ (و با این کار همه را مبهوت اصولگرایی، پایبندی به مذهب و .. می‌کنند) بعضی به آنها خرده می‌گیرند که آب در آسیاب دشمن نریزید و آنها دردمندانه از این دوستان نادان جمهوی اسلامی می نالند و از آنها تبرّی می‌جویند.
علی مطهّری می‌گوید کار را تا پایان پی‌گیری خواهد کرد. نطق او در مجلس همه‌ی کسانی را که به او رأی داده‌اند، خوشحال می‌کند (ما به تو افتخار می‌کنیم.. حقّا که فرزند خلف آن بزرگ هستی.. دمت گرم)
قوه‌ی قضائیه بیانیه می‌دهد که با هر متخلّفی در هر سطحی برخورد می‌کنیم و اغماض نداریم. (رسانه‌های منفور و متروک سبز، ساکت هستند. در برابر تمایل دلاورانه‌ی نظام به کندن غده‌ی سرطانی چه بگویند؟)
  
شش. چند نفر از نیروهای نظامی یا انتظامی با نام و بی‌نام دستگیر می‌شوند. پزشک مسؤول بازداشتگاه و چند نفری که برخی احتمالات بند چهار را انکار کرده‌اند به طور موقّت دستگیر و آزاد می‌شوند.
  
هفت. پزشکی قانونی بیانیه می‌دهد که فوت یا مرگ به یکی از دلایل شوک جسمی، اضطراب روانی، بیماری پیشین یا دلیل نامشخّص دیگری بوده است. همه آچمز شده‌اند چون هم دلیل صریح گفته نشده، هم شوک و ضربه در آن هست و از هیچ بهتر است. بیانیه را پزشکی قانونی نوشته ولی ارگان دیگری پس از بازبینی و غلط گیری ِنهاد بی‌نام سوّمی منتشر کرده است.
  
هشت. نیروی انتظامی یا قوه‌ی قضائیّه اصل ماجرا - و گزارش تحریف‌شده‌ی‌ پزشکی قانونی- را پس از چند روز انکار می‌کنند، (لا خبر جاء و لا وحی نزل) شاید محل بازداشت کمی نمناک بوده طرف سینه‌پهلو کرده است. به قصور، تقصیر نمی‌گویند.
  
نه. همه جا ساکت است، وبلاگنویس ولایی، سایت اصولگرا، مطهّری و بقیّه خفقان گرفته‌اند. کسی خبری از افراد دستگیرشده در بند هفت ندارد.
  
ده. جنجال خبری جدیدی در فلسطین، لبنان، سوریه یا جای دیگری هست و همه به آن می‌پردارند.
  
یازده. صدای نالان زنی به گوش می‌رسد: از خون بچّه‌ام نمی‌گذرم.
  
دوازده. مدّتی بعد: آقا/ خانم ب. ج از زندان/ بازداشتگاه مرده بیرون می‌آید.
 
blogs@30mail.net
 



 
 

1391/9/8




دکتر مسعود مردانی، عضو کمیته کشوری ایدز، می گوید سن ابتلا به این بیماری در ایران به زیر ۲۰ سال کاهش یافته و معمولآ جوانان بین ۲۰ تا ۴۰ سالگی به این بیماری مبتلا می شوند.

آقای مردانی در گفت و گو با ایسنا افزوده که این آمار را بر اساس نتاسج دو سال پیش عنوان کرده است.

بر اساس آمارهای رسمی از سال ۱۳۶۵ تا امسال، ۱۶۰ مورد ابتلا به بیماری ایدز در سنین ثفر تا چهار سال، ۱۴۴ مورد در سنین پنج تا ۱۴ سال و ۲۳۷۹ مورد نیز از ابتلا به این بیماری در سنین ۱۵ تا ۲۴ سال گزارش شده است.

مقام های غیررسمی بهداشت ایران میزان ابتلا به بیماری ایدز در جامعه را چهار تا پنج برابر بیشتر از آمارهای رسمی تخمین می زنند.

آقای مردانی همچنین گفته که ابتلای زنان به بیماری ایدز در ایران نسبت به ۱۰ سال پیش ۱۰ برابر افزایش داشته است.

به گفته وی، هم اکنون انتقال بیماری ایدز از سمت سرنگ مشترک در معتادان تزریقی در حال تغییر به سمت انتقال این بیماری از راه تماس جنسی ست.

منبع: ایسنا

مرتبط:

۲۲ هزار و ۷۲۷ نفر مبتلا به ایدز در ایران

روزانه پنج نفر در ایران به ایدز مبتلا می‌شوند




 
 

1391/9/8




فائزه هاشمی، دختر آیت الله هاشمی رفسنجانی، زندانی سیاسی در زندان اوین در نامه ای به دادستان تهران اعلام کرد که از مرخصی اعطایی وی استفاده نخواهد کرد.

به گزارش وبسایت کلمه، در این نامه که تاریخ روز جمعه (سوم آذرماه) را در پای خود دارد، آمده است: «اینجانب بازیچه دست ایشان (دادستان تهران) نیستم که هر زمان تشخیص دادند مرا به اینجا بیاورند و هر زمان تشخیص دادند مرا از اینجا ببرند، مرخصی اعطایی ایشان پیشکش خودشان.»

خانم هاشمی در این نامه آورده که دادستان تهران روز پنجشنبه (دوم آذرماه) دستور مرخصی او را صادر کرده بود.

وبسایت کلمه پیشتر گزارش داده بود «مقامات قضایی» ایران هفته گذشته در تماس با «یکی از اعضای خانواده هاشمی» در خواست کرده بودند که این خانواده برای مرخصی فائزه هاشمی وثیقه آماده کند اما خانم هاشمی با این درخواست موافقت نکره است.

خانم هاشمی در قسمتی دیگر از نامه خود به دادستانی نوشته است: «اگر جناب آقای دادستان لطف و مرحمت دارند با مرخصی زندانیانی موافقت کنند که ماه‌ها و بلکه سال هاست با دلایل واهی در زندان به سر می‌برند. نه من که با محکومیت شش ماهه فقط دو ماه است در زندان هستم و خود را اساسا مستحق استفاده از مرخصی در مقابل این زنان ستم دیده نمی‌بینم.»

وی افزوده که «تعدادی از این زنان بار‌ها درخواست مرخصی داده و با اینکه استحقاق استفاده از آن را داشته‌اند نیز تاکنون از این حق محروم مانده‌اند.»

خانم هاشمی از اول مهرماه امسال برای گذران دوران محکومیت خود در منزل شخصی اش بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.

وی به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» به شش ماه حبس و پنج سال محرومیت از فعالیت های سیاسی محکوم شده است.

وبسایت کلمه گزارش داده که خانم هاشمی هم اینک در زندان به ترجمه کتاب مشغول است.

منبع: کلمه

مرتبط:

فائزه هاشمی: فرزندان بسیاری از مسئولین در اعتراضات حضور داشته اند




 
 

1391/9/7




 

محمد معینی
راز سر به مهر

این آقایی که تو عکس به شکل حرمله درش آوردن، همونیه که بالای پایگاه بسیج، 25 خرداد 88، تو میدون آزادی به سمت مردم شلیک کرد و ظاهرا چند نفری رو کشت. بعدا سپاه گفت یه عده می‌خواستن به انبار سلاح اون پایگاه حمله کنن و این آقا هم خیلی خوب کرده که نذاشته. خب اگه این خبر درست باشه، حکم دادن درباره نادرستی کار این مامور، دیگه راحت نیست (نمی خوام آدمکشی اونو توجیه کنم، دارم فکر می‌کنم اگه یک اسلحه همون موقع دست یه احمقی یا تروریستی می‌افتاد و تو اون شور و هیجان، در دم شروع به تیراندازی می کرد، چه اتفاق وحشتناک‌تری ممکن بود رخ بده) ... کم و بیش همه اینا رو می‌دونیم؛ جای مستقل و معتبری هم البته نبوده که بیش از اینا رو به ما از ماجرا بگه
...
ولی در بدترین حالت هم به نظرم عادلانه و منصفانه نمیاد ما (منتقدا و مخالفا) خودمون رو حسینیان بدونیم، طرف روبرو رو یزیدیان. این جور تقسیم‌بندی ها فقط به اونایی کمک می کنه که نمی‌خوان مردم به هم نزدیک بشن، می خوان حس نفرت همیشه زنده و جاری باشه. 
.
به همین جهت به نظرم می‌رسه، جدای از این که انجام کارای هنری، و به خصوص گرافیکی و موسیقی و شعر و فیلم، برای نشون دادن اصول جنبش سبز و ستمی که بر مردم معترض رفت، واجب و ضروریه، چنین کارایی (نمونه بالا) اصلا درست نیست.
 
blogs@30mail.net



 


شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته