-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

Latest News from 30Mail for 11/17/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/8/26




 

مهدی جامی
سیبستان

از چند منبع شنیده ام که از خامنه ای نقل می کنند که او گفته فرق من با خمینی این است که او مخالفان خود را می کشت اما من حبس می کنم. به نوری زاد و قدیانی که نگاه می کنم حق را به خامنه ای باید داد اما به ستار بهشتی که نگاه کنیم مساله را طوری دیگر باید دید.
 
ابوالفضل قدیانی از چهره های مورد علاقه ستار بهشتی بوده است. نامه شجاعانه و مستدل او به خامنه ای را در وبلاگ اش منتشر کرده است. در همان نامه قدیانی ظاهرا در اشاره به آنچه از خامنه ای نقل شده می گوید: «البته شاید در نظر ایشان، با قدرت مطلقه ای که در دست دارند حبس مخالفان و نه سلب حیات آنان، حاصل لطف ملوکانه باشد، اما واقعیت آن است که این استبداد از تمام توان و بنیه خود برای سرکوب و بسط خفقان بهره می جوید و از هیچ خشونتی دریغ نمی ورزد، اما آنچه مانعی بر سر راه سرکوب افزون تر است، اولا خوف اوست و ثانیا آگاهی و مقاومت گسترده وسیع مردم در برابر وی است.»
 
قدیانی درست به هدف زده است. خامنه ای ضعیف کش است. برای همین است که در مملکتی که به حکم او تن داده است دست و انگشت سارق بدبختی که از زور گرسنگی و بیچارگی دزدی کرده است قطع می شود اما دزدان بزرگ در سپاه و بیت و دولت و مجلس و حوزه علمیه در امان اند و حداکثر گاهی تهدید می شوند که اسم تان را رو می کنیم. تا اطاعت مطلق یادشان نرود. 
 
خامنه ای زورش نرسد حصر و حبس خانگی می کند. برسد زندان می کند. نرسید با وثیقه سنگین آزادت می کند. مرتب با تلفن و پیام و موتورسوار تهدیدت می کند. وقتی اما زورش برسد ظرف دو روز تا یک هفته پس از بازداشت جنازه ات را تحویل خانواده ات می دهد.
 
وبلاگ ستار بهشتی را که می خوانم می بینم اتفاقی افتاده است. زمانی حرفهای ستار تنها از قلم کسانی چون احمد قابل جاری می شد که مقتدایش مرد بزرگی بود چونان آیت الله منتظری. زمانی نیاز به کسی چون دکتر سروش بود که رویاروی رهبر معظم بایستد. تا جنبش سبز هنوز خامنه ای در پس حجابی بود که سخن گفتن مستقیم با او و نقد بی پروای او رسم نبود و معدود کسان به آن جرات می کردند. در این سالهای سبز نیز هنوز کسانی که او را حاکم جائر بدانند قادر به بیان صریح نظر خود نبوده اند. از آنها که در داخل کشورند تنها محمد نوری زاد چنین جسارتی ورزیده است و یک تنه در خط مقدم ایستاده است و ابوالفضل قدیانی با آن نامه ستم کوب اش از زندان رهبر.
 
در میان جوانان وطن کسی را نمی شناسم که امضای خود را پای انتقادهای بی پرده از رهبر گذاشته باشد. ستار بهشتی براستی جانش را روی دست گرفته بود که در مملکتی که اوباش ولایت تا مرز آدمخواری و قزلباشی رفته اند با نام حقیقی مطلب می نوشت. 
 
اتفاقی که افتاده است دقیقا همین جا ست. آنچه روزی سخن پس پرده و درگوشی بود یا بیان اش به رجال سیاسی و فقهی نیاز داشت امروز از زبان مردی بیان می شود که نه نامی دارد و نه آوازه ای و نه ادعایی. ستار بهشتی مرا یاد آن مرد عامی دوره خلافت عمر می اندازد که چون به نظرش رسید خلیفه از غنیمت های جنگی چیزی بیش از حق اش برداشته به روی او شمشیر کشید که از حق گذشته ای. ستار یک چیز آموخته و آن را خوب آموخته است. با زور و ستم و اجحاف و حق کشی و هر چه از این شمار است مبارزه کن. او صریح و بی پروا ست. چون بلد نیست توجیه کند. از منطق سیاسی و زبان دیپلماتیک استفاده نمی کند. چشم اش باز است و ستم آشکار را می بیند و ستمگر را نشانه می گیرد. اگر شریعتی زنده بود او را مظهر ابوذر می دید. 
 
ستار بهشتی مرا یاد چریکهای فدایی و مجاهدین خلق پیش از انقلاب می اندازد. آدمهایی که سر نترس داشتند و برای مرگ آماده بودند. خود او می گوید: «بسیار از افراد هستند که عاشقانه و از دل و جان بدون ذره ای منیت وخودستایی، عاشقانه برای رسیدن به اتحاد و در حال مبارزه با نظام هستند.» این باید هشداری برای خامنه ای و انصار بیت او باشد. امروز مرز نقد و پاسخ طلبی از خامنه ای به روشنفکران دینی و اصلاح طلبان محدود نیست. ستار و جوانان همفکر او دیگر به هیچ نوع اصلاحی باور ندارند. ستار اصلاحات را افتضاحات می خواند. این نسل با این طرز فکر خبر از نزدیکی روز آخر برای خامنه ای می دهد. این نسل قابل مذاکره و آماده برای مصالحه نیست. آنها که مصلحت اندیش بودند مانند قدیانی و نوری زاد مصلحت بینی را کنار گذاشته اند. این جوانان که از بنیاد مصلحتی هم نمی اندیشیده اند. تنها مصلحت آنها پایان دولت ضعیف کش خامنه ای است. این زبان تند و صریح و انتحاری خبر از پایان می دهد. خامنه ای می تواند تن ستار بهشتی را به زجر بمالد و به شکنجه در هم شکند و به مرگ دهان او را ببندد اما حرف او صدها گوینده تازه پیدا خواهد کرد. این حرف را پایانی نیست مگر پایان دولت زور و زندان. 
 
خامنه ای از زندان بمثابه حصار امن دولت خود استفاده می کند و زندان را چونان اندرونی بیت خود می داند و در آن را به روی هیچکس باز نمی کند. اما سرنوشت ستار بهشتی گویاتر از هر بازدید و بازرسی نشان می دهد که در زندان نظام ولایت کار به دست اوباش آدمخوار است. زندان ولایت جایی است که در آن نه خدا هست نه قانون. آنجا سیاهچاله اندرونی نظام است. یک محاسبه ساده نشان می دهد که هر کس امروز به سببی از اسباب سیاسی در زندان است به خاطر مسئولیت خواستن از رهبر نظام است. امروز زندان در خدمت رهبر نظام است و بس. و طبیعی است که ستار بهشتی با آن نوشته های ساده و حق طلبانه اش در نظام خامنه ای پاسخی جز دوزخ زندان و ماموران عذاب نداشت.
 
blogs@30mail.net
 



 
 

1391/8/26




 

پنجره‌ی پشتی خوابگرد
سینا دادخواه/ نویسنده‌ی مهمان

محمدحسن شهسواری: دوستی که فیلم «چهارشنبه‌های لعنتی» را داد دستم، گفت شاید هم بهترین فیلم‌نوآر ایرانی. دیدم. چهارشنبه‌های لعنتی با این که در درام شلخته بود و درازگو، اما حداقل من را دو روز گیج خود کرد. بس که اصیل بود. بس که اصیل است. از مطرودان جدید شهر مطرودان می‌گوید. تهران، سی و چهار سال است که مطرودان دیگر شهرها را به خود می‌پذیرد. از دخمه‌نشینان شهرری و سینه‌چاکان مهدیه بگیر تا اورجی‌بازهای جردن و شهرک غرب. تهران شهر تندروها ست. حالا در هر مسیری. و «چهارشنبه‌های لعنتی» از مطرودان این شهر می‌گوید.

فیلم را دادم به سینا دادخواه و گفتم چند نفری بودیم که می‌خواستیم جدا از ادبیات رسمی، زیر پوست این شهر را اندکی باد بیندازیم اما کمابیش (به خاطر سرسپردن به انقیاد همان ادبیات رسمی به نیت ظاهرا خیر انتشار گسترده) در همان پوسته ماندیم. این فیلم نزدیکی‌های استخوان بود اگر ـ و کاش ـ درام و وجوه زیبایی‌شناسانه‌اش را سخت‌کوشانه‌تر به خدمت می‌گرفت. منتها باکی نیست. شروع گردباد بی‌گمان قوی‌ترین موج آن نیست. موج‌ها در راه است، اگر دادگر باشیم.

چهارشنبه‌های لعنتی سال ۱۳۸۸ ساخته شده و مجوز پخش نگرفته. عواملش هم این‌ها هستند: فیلمنامه‌نویس: پانیذ پارسا/ کارگـردان: مهناز حق‌شعار/ بازیـــگران: حماسه پارسا، آیلین حسینیان، محمدرضا فرد و مهدی اسلامی.
سینا هم که فیلم را دید، مطلبی نوشت و سپرد تا این جا منتشر شود:


***


من و سال‌های دور از خانه
سینا دادخواه

همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می‌افتد. باید برای خودم دورنمایی از فضای ذهنی مغشوش این روزهایم بسازم تا بفهمم چرا یک فیلم ساده توانسته قرار و مدارهای روحی‌ام به هم بریزد. لیست حسرت‌ها بلندبالا است. کجایند سال‌های بی‌ادعای ۸۳ و ۸۴  که در خیابان به دنیا می‌آمدیم و در میدان قد می‌کشیدیم؟ آن فضای عمومی تغزلی/حماسی کجا رفته؟ واقعا داریم چه جوری زندگی می‌کنیم؟ از کی چپیدیم توی خودمان و پاستوریزه شدیم؟ چرا این روزها هی یادم می‌آید دیگر هیچ نشانی نمانده از آن جوانان تخس و سرکش که برخلاف تبلیغات دوی خردادی نخواستند لباس مبدل شهروند جامعه‌ی مدنی به تنشان زار بزند و به هر که عشقشان کشید رای دادند؟ شور و جذبه‌‌ی ویلانی و سیلانی توی شهر. خلاف‌های کوچک و کارآگاه‌بازی‌ها. رذالت‌های معصومانه و کارچاق‌کنی‌های بیهوده. بگذار دیگران حرفش را بزنند ما بی‌سروصدا زندگی‌اش می‌کنیم؛ ما بچه‌های طبقه‌ی منحوس آپِرمیدل‌کلَس ساکن غرب تهران که به ضرب و زور نیشمان را کشیدند و شدیم سگ‌های پاکوتاه سیستم و کارمندهای چلغوزی که ته زور نرینگی‌مان در این است که چند سال بعد پراید را بکنیم پژو ۴۰۵ قسطی و خانه‌ی شصت متری‌ را شصت‌ و هشت متری با بالکن.

به خدا این شهر سیاست‌زده این قدر روشنفکر و اکتیویست احتیاج ندارد. موجودات تجربی کم دارد. همان‌ها که هر چه دارند از آزمون ‌و خطا ست، به شرط آن که از آزمون ‌و خطاهاشان درس نگرفته و ترسو و منزوی نشده باشند. کجا رفتند سال‌هایی که بلاهت بهلولانه‌ منزلتی داشت و می‌توانستی خودت باشی و یک جاهایی هم از بعضی چیزهای سیستم دفاع کنی. ضدمذهب بودن این‌طوری و اپیدمیک مد روز محافل نبود؛ این که بعد از یک قر کمر اساسی بنشینی پشت بساط مزه‌خوری و به نام آگاهی‌‌ آنتی‌دینی بحث را بکشانی به اسافل اعضا (راستی چرا همیشه این بحث‌ها به این نقطه‌ی حساس ختم می‌شوند؟).

حکایت کارمندصفتانی که ما هستیم شده از خروس‌خوان تا بوق سگ چکاپ سایت‌های خبری و تشعشعات فیس‌بوکی و کاریکاتور آخر مانا و ترول‌های اسفناک و پی‌گیری اخبار نشت‌کرده از اوین. حکایت ما شده قصه‌ی همان بنده خدا که اسم پسرش را گذاشته بود رستم و هر وقت صدایش می‌کرد مثل سگ می‌ترسید. واقعا چرا این‌قدر بی‌حوصله‌ایم و سال ۸۸  جای نقطه‌عطف آینده‌باوری، شده مبدا تاریخ افسردگی شهری؟

اگه همه قصه‌ان، من یه حماسه هستم
روح آماتوری دلچسب فیلم «چهارشنبه‌های لعنتی» تسخیرت می‌کند. چقدر زنده است. چقدر زندگی تویش است. سادگی صمیمی و ملموسی دارد که تو را می‌برد به حال‌وهوایی مخصوص و تهرانی. آدم‌هایش خلاف‌آمد فیلم‌های رایج وطنی هستند. روایت‌هایش استثنایی است. زندگی جمعی توی فیلم می‌جوشد. پلیسش آدم خوبی است. دزدش هم آدم خوبی است به شرطی که رنگی از عیاری داشه باشد و مثل بابک فیلم نشود دزد ناموس. انگار کارگردان فیلم را ساخته تا از گونه‌ی رو به انقراضی از جوانان تهرانی پرده‌برداری کند. آن‌ها که خانه‌ی مجردی دارند، اما دست ‌و دلشان به دختربازی نمی‌رود. پول داشتن و نداشتن برایشان فرقی ندارد، چون همیشه چرخ زندگی به شیوه‌های مختلفی چرخیده. بچه معروف‌های شهرک غرب که خیلی‌ها روی سرشان قسم می‌خورند و خیلی‌ها چشم دیدنشان را ندارند.

لوتی‌های تهران جدید که هیچ ربطی به لات‌های تهران قدیم ندارند و نه خفت‌گیرند نه چاقوکش، اما باعرضه‌اند. سر نترس دارند. ماجراجویی‌های کوچک راه می‌اندازند و از پس خودشان برمی‌آیند. داش‌آکل قرن بیست‌ و یک در هیات یک دانشجوی اخراجی با هیکل ریغونه و موی دم اسبی ظاهر می‌شود و شهری که تا دلت بخواهد کاکارستم دارد اما طول می‌کشد بفهمی مرجان تو کیست. پلیس را به وقتش تحت تاثیر قرار می‌دهند. هم درگیر خاطرات کودکی هستند، هم درگیر کودک درون. دوردور و مهمانی می‌روند اما بگویی نگویی توی یک نهیلیسم ناآگاهانه گیر کرده‌اند: تا کجا زندگی‌ات از آن خودت است و از کجا متعلق به دیگران و کی باید هزینه بپردازی برای مرام و معرفت ادعایی‌ات. به وقتش لوتی‌خوری می‌کنند در حد اعلا. لاتی‌اش را هم پر می‌کنند عنداللزوم، اما می‌دانند لوطی‌گری ریخت‌وپاش دارد و فرق است بین بابک مزدا سوار و کراواتی که نسب از کریم‌آق‌منگول و شعبان بی‌مخ و طیب قبل توبه برده و «حماسه»‌ای که جوانمرد است.

بار عاطفی و معنایی فیلم روی شخصیت لق‌ولوق و وروره‌جادویی است به نام «حماسه». حماسه و رفیق فابریکش مهدی در ابتدا به نظر می‌آید قرار است در فیلمی با ژانر رستگاری دوست (Buddy salvation) است ظاهر شوند. اما این همراهی رفیقانه با درگیر شدن مهدی در ماجرای دیگر به حاشیه می‌رود و فیلم در مسیری متفاوت که پهلو به ژانر حادثه‌ای می‌زند پیش می‌رود. فیلم ساختار مشخص و محکمی ندارد و بیشتر یک بداهه‌پردازی حول شخصیت اصلی فیلم است که الحق در سیمای یک قهرمان ظاهر می‌شود. قهرمان فعالی که با تکیه بر قدرت‌های درونی خودش پیش می‌رود و نه مسیر ناشناس حوادث. «حماسه»‌ی فیلم نه حماسی و پرطمطراق حرف می‌زند و نه حماسی زندگی می‌کند و دائم از خودش اسطوره‌زدایی می‌کند. فکر می‌کند باهوش است و از روی سگک کمربند یک عابر می‌تواند بفهمد دست پخت زن داداشش چه طوری است، اما وقتی می‌فهمد «آوا»یی که فکر می‌کرده ازش بدش می‌آید و فقط به خاطر کاسبی همراهش است، عاشقانه دوستش دارد و پول کاسبی‌ها را نگه داشته تا روز مبادا پسش بدهد دوزاری‌اش می‌افتد که این محدوده، این شهر، این دنیا قاموس و ترتیب دیگری دارد.

از همان ابتدا نواقص و معایبش را حتی بیش از حد نیاز به نمایش می‌گذارد تا بعدا هر چه فیلم جلوتر می‌رود تماشاگر دقیق‌تر بفهمد که کیست و از کجا آمده. حماسه از خاطرات زنده‌ی دبستان و دبیرستانش هم می‌گوید. انگار باید درد را بیرون بریزد. آن صحنه‌ی درخشان گریستن و اعتراف پیش پلیس با لباس خونی‌مالی و آن لودگی‌ها و طنازی‌ها و این همه کشمکش و تناقض از «حماسه» تصویری زنده و پویا می‌سازد. می‌گویند یک درام خوب درامی نیست که در آن قهرمان خوب به قهرمانی خوبتر تحول یابد، اما این فیلم در نوع خودش ردیه‌ا‌ی بی‌ادعا اما قابل‌توجه بر این فرض زیباشناختی است.

خلاصه این که حماسه یک قهرمان است؛ یک قهرمان شهری. به قول خودش «یه تهرونه و یه حماسه». فیلم از تهران واقعی لبریز است. تهران غرب وحشی که هم سفره‌خانه‌اش می‌چسبد هم خیابان‌های آلامد هم امام‌زاده‌اش. میدان صنعتی که هنوز ضلع شمالی‌اش را برای کشیدن خط خرکی مترو نبسته‌اند. شهرک غرب بدون دراگ‌ و داف. شهرنوردی با پاترول لکنته‌ای که تو را مثل قالی سلیمان به هر جا بخواهی می‌رساند. تهرانی که بچه‌های حقیقی‌اش دودره‌بازهای تودل‌برویی هستند که فقط برای یک «برنامه‌ی شاد» خلاف می‌کنند. چنین موجودات مدت‌هاست تمام پیش‌فرض‌های ظاهرا اخلاقی را در ملغمه‌ای غریب ترکیب کرده‌اند و اتفاقا این فرمول جادویی ازشان آدم‌هایی اخلاقی‌تر ساخته. آدم‌هایی که به قول یکی از شخصیت‌های فرعی فیلم «نه هفت خط که شش خط» هستند. تهران شهر امثال حماسه است؛ نه پافی‌های لوکس و ویترینی. شهر پسرهایی است که سکنجبین‌شان سال‌هاست صفرا فزوده ولی دست‌برقضا همین صفرای افزوده نوشدارویشان است برای تمام فصول.

این‌جا ست، آیید پنجره بگشایید، ای من و دگر من‌ها
این سال‌ها همه‌اش فکر می‌کردم اگر سیستم به هزار علت وارد و ناوارد بخشی از ما، بخشی از جامعه، بخشی از سبک زندگی و رویاهایمان را به تهمت سکولاریسم نادیده گرفته، فعالان فرهنگی باید دست‌ به کار ساخت آن رویاها و سبک‌ها در «لاگژری» حالت ممکن بشوند. و اسم این چیزی است تو مایه‌های دهان‌پرکن «مقاومت فرهنگی» و به قول اهالی علوم انسانی مقاومت «نشانه‌شناختی»، اما حالا فکر می‌کنم نیاز به هیچ اغراقی نیست. به‌جای مستندنگاری شهری و ثبت گیرم هنرمندانه‌ی تیپ‌های اجتماعی که قابلیت تعمیم دارند، می‌توان و باید دست گذاشت روی استثناها. آن‌ها که انحراف معیار دارند. توی این شهر درندشت هر کس بشنود شهرک غرب بلافاصله تصویر خاصی از جوانان لکسوس‌سوار به ذهنش خطور می‌کند، اما چه می‌شود اگر ذهنی خلاق مرزهای جغرافیایی را در هم بریزد و لوتی‌های جنوب شهر را بکشاند شمال شهر؟

چنین جعل و استثناسازی‌ به نظرم کارآمدتر است. انگار آینده را باید چنین جان ناسازگاری بسازد؛ اما نه آن قدر بیگانه و ناسازگار و حماسه چنین استثنایی است. کسی که خاطرات نه چندان دور نسلی از بچه‌تهرونها را برایشان زنده می‌کند. یادشان می‌آورد که چه چیزهایی را از دست داده‌اند. باید چگونه می‌بودند و حالا چگونه هستند. در نوری که «چهارشنبه‌های لعنتی» به زندگی این «ندیده‌شدگان» می‌اندازد روشنایی متبرکی هست که با کمی تامل می‌تواند منجر به «پروژه‌ی امید» بشود. امیدی که در گذشته‌ی نزدیک موج می‌زند؛ همین چند سال پیش. همین سال ۸۴ و نه نوستالژی موهومی گذشته‌ی دور طلایی و قیصرهای دهه‌ی چهلی.

blogs@30mail.net




 
 

1391/8/26




 

لینک

ستار بهشتی . نقطه.
تجربه فعالیت مجازی در خصوص آسیب دیدگان زلزله اخیر آذربایجان یک بار دیگر به من و همه نشان داد که تب ( شما بخوانید جو ) پرداختن به موضوعات زود فرو کش میکند و برای همین وقتی خبر قتل ستار بهشتی را با آن شرایط شنیدم با خودم عهد کردم حد اقل تا یک هفته صبر کنم . 
 
ستار بهشتی را نمیشناختم ؛ شما هم نمیشناختید ؛ ولی آنهائی که او را کشتند میشناختند . من هنوز هم دو سه پست بیشتر از وبلاگش را نخواندم  . در مورد عقیده اش  قصد اظهار نظر ندارم ( نه که بگویم  موافق نیستم و این سکوت ژست به خاطر فوت شدن ایشان است . نه چه موافق  بودم  و چه مخالف نظر نمیدادم چون حرفم چیز دیگریست ) . قصد دارم  ادعای هم صنف بودن با ستار بهشتی را بکنم . ستار بهشتی از آن بخش وبلاگ نویسان بود که در هیچ مقطعی  وابستگی به قدرت  نداشته تا از توی اوین هم مدام بیانیه صادر کند  .  وقتی زندانی شد  برای معالجه بیماری به بیمارستان دی اعزام نشد . به او فرصت ندادند که به درمان فکر کند . هیچ رئیس جمهوری برایش به تب و تاب نیفتاد . هیچ حزبی برایش کمپین حمایتی تشکیل نداد . ستار بهشتی از آن بخش وبلاگ نویسان بود که توان یا تمایل خروج از کشور را نداشت تا امنیت جانی نسبی ( نه مطلق ) بیشتری داشته باشد و آزادانه حرفش را بزند . ستاربهشتی وبلاگ نویسی بود که در موردش گفته اند " با مرگش به وبلاگ نوشتن دوباره اعتبار بخشید " . خب پس وبلاگ بنویسیم  و این اعتبار را ارزان خرج نکنیم .
 
blogs@30mail.net
 



 
 

1391/8/26




وزیر نیروی ایران می‌گوید ۲۶ درصد از اب شرب ایران در پروسه تصفیه و انتقال از بین می‌رود.

مجید نامجو در گفت‌و‌گو با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) افزوده که این میزان در گذشته ۳۰ درصد بوده است.

وی همچنین گفته که این میزان در برخی کشور‌ها به کمتر از ۱۰ درصد رسیده است و در ایران نیز برای کاهش این مقدار به ۱۵ درصد برنامه ریزی شده است.

منبع: ایسنا

مرتبط:

احتمال افزایش ۲۰ درصدی قیمت آب در سال آینده

بحران آب آشامیدنی در برخی نقاط ایران

مردم طبس هرگز آب تصفیه شده نداشته‌اند




 
 

1391/8/26




گزارش‌ها حاکی از آن است که شرکت ماهواره‌ای آسیاست نیز همانند شرکت‌های ماهواره‌ای یوتل‌ست و اینتل‌ست، شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی صدا و سیمای ایران را از روی ماهواره خود حذف کرده است.

دلیل این اقدام تا کنون به صورت رسمی منتشر نشده است.

حذف ۱۹ شبکه‌ رادیویی و تلویزیونی صدا و سیمای ایران از روی ماهواره‌های یاد شده به تدریج طی یکماه گذشته صورت گرفته است.

به نظر می‌رسد این اقدام صورت گرفته از سوی شرکت‌های ماهواره‌ای واکنش آن‌ها به پارازیت انداختن ایران روی برخی از شبکه‌های خبری فارسی زبان است.

مقام‌های ایرانی البته قطع شبکه‌های تلویزیونی خود را «نقض آزادی بیان از سوی مدعیان این امر» توصیف کرده‌اند.

منابع: ایلنا و بی‌بی‌سی




 
 

1391/8/26





پس از افزايش حدود ۶۵ درصدی قيمت بليت پروازهای داخلی در ایران از روز ۱۶ آبان‌ماه جاری، نرخ بليت پروازهای خارجی نيز از روز چهارشنبه، ۲۴ آبان‌ماه، «۱۰۵ تا ۱۰۷ درصد» افزايش يافت.

مدیر یک آژانس هواپيمايی و مسافرتی در شهر مشهد روز چهارشنبه با تاييد اين خبر به روزنامه خراسان گفت: «نرخ بليت تمام پروازهای خارجی ايرلاين‌های ايرانی و غيرايرانی از بامداد روز چهارشنبه، به يک‌باره و بدون اعلام قبلی به دو برابر افزايش پيدا کرد.»

روزنامه اعتماد، روز پنج‌شنبه، ۲۵ آبان‌ماه، نوشت که بر اساس ابلاغيه سازمان هواپيمايی کشوری در روز ۲۳ آبان ۹۱ به مديران شرکت‌های هواپيمايی خارجی در ايران، مقرر شده است تا از اين پس مبنای محاسبه ارز مورد نياز شرکت‌های خارجی در ايران «با نرخ بازار آزاد باشد».

روزنامه خراسان همچنین گزارش کرده است که هواپيمايی جمهوری اسلامی ايران، هما، در بخشنامه‌ای، نرخ بانکی ارزها را که بايد توسط واحدهای هما و دفاتر فروش، آژانس‌ها، نمايندگی‌ها و ساير شرکت‌های هواپيمايی در ايران از اول وقت اداری چهارشنبه ۲۴ آبان تا ۳۰ آبان‌ماه جاری مورد استفاده قرارگيرد اعلام کرد.

بر اساس گزارش خراسان، نرخ بليت‌ پروازهای خارجی تا سه‌شنبه شب گذشته بر اساس دلار ۱۲۲۶ تومانی محاسبه می‌شد که با اين بخشنامه، از بامداد چهارشنبه نرخ بليت پروازهای خارجی بر اساس نرخ هر دلار ۲۴۹۲ تومان محاسبه می‌شود که همان نرخ ارز مبادله‌ای است.

پیشتر عبدالرضا موسوی، رئيس انجمن شرکت‌های هواپيمايی در ايران، اعلام کرده بود که نرخ بليت پروازهای داخلی به‌طور متوسط تا ۶۵ درصد افزايش می‌يابد.

منبع: خراسان و رادیو فردا

 




 
 

1391/8/26





احمد شهید و دیگر بازرسان ویژه سازمان ملل متحد در امر حقوق بشر رسما خواستار توضیح مقامات مرتبط ایرانی درباره مرگ ستار بهشتی شدند.

به گزارش خبرگزاری رویترز از شهر ژنو در سوئیس، در ادامه واکنش‌های بین‌المللی به مرگ ستار بهشتی، روز پنج‌شنبه، ۲۵ آبان بازرسان ویژه سازمان ملل بر لزوم تحقیق درباره این «جنایات مخوف» و اجرای عدالت در ایران تاکید کرده‌اند.

احمد شهید،‌ گزارشگر ویژه ایران، در بیانیه‌ای رسمی در این باره گفت: لازم است افرادی که بالقوه در جنایاتی چنین مخوف دست داشته‌اند بازجویی شده و به دست عدالت سپرده شوند، چرا که عدم انجام این اقدامات مهر تاییدی است بر فرهنگ معافیت از مجازات.

احمد شهید و دیگر بازرسان حقوق بشر سازمان ملل در ادامه واکنش خود از «تصمیم جمهوری اسلامی برای تحقیق در مورد مرگ» ستار بهشتی استقبال کرده و با اشاره به احتمال مرگ او «زیر شکنجه» خواسته‌اند که یافته‌های این پرونده به انتشار عمومی درآیند.

ستار بهشتی وبلاگ نویس منتقد جمهوری اسلامی بود که در حین بازجویی جان باخت.

هفته گذشته گروهی از زندانیان سیاسی شهادت دادند که «ستار بهشتی را به قصد کشت زده بودند.»

منبع: مردمک

مطالب مرتبط:


 




 
 

1391/8/26




سفیر ایران در امارات از آزادی ۴۸۰ زندانی ایرانی از زندان‌های امارات طی دو سال و نیم گذشته خبر داد.

محمدرضا فیاض به خبرگزاری مهر گفته است: «در سال ۸۹ در امارات ۲۱۰ زندانی ایرانی آزاد، در سال ۹۰ نزدیک به ۱۷۰ و در ۶ ماهه اول سال ۹۱ حدود ۱۰۰ زندانی ایرانی از زندان‌های امارات آزاد شده‌اند.»

وی دلیل بازداشت بخش بیشتر ایرانی‌ها در امارات را ناهماهنگی میان روادید و گذرنامه آن‌ها عنوان کرد.

آقای فیاض همچنین به مسافران امارات توصیه کرد که از به همراه داشتن هر گونه دارو یا موادی که دارای ترکیبات مواد مخدر باشد، خوددادری کنند.

پیش‌تر معاون هماهنگی وزیر دادگستری ایران عنوان کرده بود جرایمی مربوط به ماده مخدر، بیشترین جرایم ایرانیان زندانی در کشورهای دیگر را تشکیل می‌دهد.

منبع: مهر




 


شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته