-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

Latest News from 30Mail for 09/11/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/6/20
  • جادی میرمیرانی
    کیبرد آزاد

    وبلاگ یک رسانه است. یک رسانه شخصی که توی ایران معاصر انقلاب کرد. وبلاگ در ایران خوش شانس بود که با گروه خیلی خوبی شروع شد. البته طبیعی هم بود: بچه های فعالتر، باهوش تر، دنیا دیده تر، پر حرف تر، دنبال روزنه‌ای برای صحبت‌تر و … کشفش کردن و سریعا یک قدم بزرگ در ایران رو برداشتن. این قدم این باور بود:

     

    ما بیشماریم.

    زن‌ها، از زن بودن نوشتن. حقوق بشری ها از نقض حقوقمون نوشتن، مخالفین سانسور حرف هایی رو نوشتن که هیچ وقت اجازه گفته شدن نداشتن، کسانی تاریخ‌هایی رو روایت کردن که هیچ وقت تو کتاب ها، رادیو، تلویزیون‌، مدرسه و … حق حتی اسم بردن ازش به عنوان یک افتخار هم ممکن نبود. وبلاگ ها ایران رو تکون دادن – به لطف اولین هایی که سنگ بنای اولیه رو خوب گذاشتن.

    من اون زمان وبلاگی نبودم. سایتم رو داشتم و روی یک چیزی مثل یک دانشنامه کار می کردم. برام هم سوال بود که «مگه یک انسان چقدر اندیشه ناب داره که هر روز بتونه یک پست بذاره؟» و خیلی زود انقلاب اومد و این فکر مسخره ام رو عوض کرد. به این نتیجه رسیدم که اتفاقا مهمترین کاری که وبلاگ‌ها مسوولش بودن این بود که روشی باشن برای «بودن». میلیون ها نفر ایرانی که تا دیروز فکر می کردن فقط خودشون تنها توی قالب هایی که براشون ساخته شده جا نمی‌شن، یکهو کشف کردن که میلیون‌ها نفر دیگه مثل خودشون تو این جامعه هست. اتفاقا وقتی وبلاگ‌ها مهم شدن که آدم ها شروع کردن از زندگی های عادی شون نوشتن. از عشقشون به دوست پسرشون، از بامزه‌بازی‌هاشون،‌ از پیچوندن‌هاشون، از شیطنت‌هاشون، از اینکه چرا فلان چیز فلان طور نیست و … و یکهو دیدیم که هیچ کدوم ظاهرا در قالب‌هایی که میلیاردها خرجش می شه تا بریم توش جا نمی شیم.

    این یک انقلاب بود. سانسور شروع شد. سرکوب شروع شد. دستگیری ها و … ولی واقعا سیل اومده و رفته و دیگه هم قابل جمع کردن نیست (: حتی ایده‌هایی مثل خرج پول های عظیم برای «وبلاگنویسی فلان‌ها و حضور اینترنتی بهمان‌ها» هم جواب نداد چون وبلاگ رو می شه به زور ریدایرکت از مطالب سانسور شده و اینها کرد تو چشم مخاطب یا نویسنده اش رو برد کیش سوار جت اسکی کرد یا بهش وی پی ان داد یا هر چی ولی بحث مخاطب مهمه و این مخاطبه که وقتی به زور می خوای چیزی رو بکنی تو چشمش، صفحه رو می بنده می ره بعدی (: اشتباه دوستان این بود که فکر کردن دلیل محبوبیت وبلاگ در بین جوون ها مال شکل قالبش است (: یادشون رفت که وقتی وبلاگ ها جذاب هستن که حرف های رسانه های غالب رو نزنن. اگر قرار باشه رییس بگه فلان و بعد نوچه‌های رییس همه بگن «احسنت. دقیقا فلان» که خب مخاطب می ره سراغ همون مادر جریان (: (:

    الان هم من از وضعیت وبلاگ ها بسیار خوشحالم. موج اولیه که افتخار هر کس این بود که سه تا وبلاگ می نویسه و زمانی که دو نفر تو دانشگاه به هم می رسیدن یکی از اولین کارها تبادل لینک وبلاگشون بود گذشته. الان کماکان کسانی که حرفی برای گفتن دارن دارن می نویسن. دقیقا جوون هایی که چیزهایی که شما گفتین براشون granted است که دیگه نیازی به تکرار نداره و می دونن که هر آدم سالمی دوست داره و توی قالب ها جا نمی شه و به جای اینکه اون حرف ها رو تکرار کنن، دنبال حرف های جدیدشون هستن که دارن می زنن (:

    وبلاگنویس قدیمی، افتخار می کنم که می شناسمت، معتقدم تغییر واقعی‌ای ایجاد کردی و خوشحالم که در این دوره تاریخی حضور داشتم.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/20

     

    حامد اسماعیلیون
    گمشده در بزرگ‌راه

    بیدار می‌شوم. طبق معمول چشم بازنکرده دکمه‌ی روشنِ لپ‌تاپ را می‌زنم. دو روز است کانادا و ایران در مخاصمه‌اند. سه روز هم هست من از خانه بیرون نرفته‌ام و پاتولوژی می‌خوانم. سفارت‌ها تعطیل شده. کانادا از اتباع ایرانی خواسته به "ایران" سفر نکنند. خیلی عجیب است از آدمی بخواهند به سرزمین مادری‌اش سفر نکند. هنوز دارم به این درخواست فکر می‌کنم. چه معنی می‌دهد؟ از آن طرف دلار 2400 تومن را رد کرده. دوستان سرخوش‌اند به پیوستنِ والیبالِ ایران به لیگ جهانی. این خوشی‌ها اگر نباشند زندگی چه معنی می‌دهد؟ چرا، واقعن چرا یک نفر وقتی می‌تواند برود ورزشگاه و آن‌قدر فریاد بزند و "ایران ایران" کند که آخر شب صداش صدای قوقولی‌ِ خروس بدهد باید به دلار فکر کند؟ من که لزومی نمی‌بینم.

    بهرام نوشته مادرِ یکی از دوستان ده روز پیش درگذشته و ما خبر نداشته‌ایم. جا می‌خورم. صبحانه را تمام نکرده گوشیِ موبایلِ ایرانی را از گنجه درمی‌آورم و می‌زنم به شارژر و شماره را پیدا می‌کنم. "مهدی مهدی آها مهدی" به شماره‌ی تهران‌اش زنگ بزنم یا جنوب؟ اصولن آدم وقتی می‌خواهد به یک دوست قدیمی که آدمِ دل‌نازکی است و مادرِ عزیزتر از جان‌اش را از دست داده زنگ بزند باید کدام شماره را بگیرد؟ موبایلِ تهران یا جنوب؟ شماره‌ی جنوب را می‌گیرم. مهدی گوشی را در تهران برمی‌دارد.

    سه خط حرف نزده تماس قطع می‌شود. غمِ من و مهدی توی گلومان می‌ماند. دوباره می‌گیرم. نمی‌شود. فحش می‌دهم به خط و تلفن و همه‌ی راه‌های ارتباطی که انگار با تعطیلیِ سفارت‌ها بسته شد‌ه‌اند. ای‌میل‌ام را باز می‌کنم. مهدی ماوقع را برای‌ام نوشته. همزمان با تولد فرزندی در خانواده، مادربزرگ که مادر مهدی باشد از دست می‌رود. جلوی لپ‌تاپ می‌خواهم جوابی برای مهدی بنویسم و دست‌هام منجمد شده است.

    دو ساعت بعد مشغولِ پختنِ ناهارم. هویج و سویا و گوشت‌چرخ‌کرده را نمک می‌زنم و می‌ریزم در آسیاب برقی. بعید است امروز هم از خانه بیرون بروم. ری‌را هویج می‌خواهد. من به فکرکردن مشغول‌ام. "آیا با این وضع دلار درست است هم‌چنان همه‌چیز را در ایران برای فروش بگذارم؟ بهتر نیست صبر کنم؟ کِی دوباره به مهدی زنگ بزنم؟ بلیتِ ایران را بگیرم یا دست‌نگهدارم؟" ری‌را پای‌ام را گرفته. "هویج. هویج" یک تکه هویج با چاقو می‌برم و به ری‌را می‌دهم. گوشت‌چرخ‌کرده و اندوه و مهدی و سویا و دلار را برای خودم نگه‌می‌دارم.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/20
  •  

    اویس رضوانیان
    گاهک

    1.     به نظرم كساني كه زندگي خارج از ايران را تجربه كرده‌اند٬ حالا يا براي تحصيل٬ يا كار يا هرچه٬ و بعد تصميم به برگشت گرفته‌اند٬ يكي از بزرگ‌ترين مشكلاتشان توضيح دادن چرايي اين تصميم براي كساني‌ست كه اساسا هيچ دركي از علت آن نمي‌توانند داشته باشند. سوال‌ها معمولا مشخص و ساده است: چرا وقتي كسي امكان زندگي در جايي بهتر و با شرايط مناسب‌تر را دارد٬ و بخشي از راه را هم رفته و سختي‌هاي اوليه‌اش را از سر گذرانده است٬ بايد برگردد و دوباره خود را اسير مشكلاتي كند كه همه در حال فرار از آن هستند. سوال همين است كه حالا بسته به دوري و نزديكي سوال‌كننده لحن بيانش فرق مي‌كند. آن‌ها كه نزديك‌تر هستند مي‌گويند ديوانه‌اي كه مي‌خواهي برگردي؟ آن‌ها هم كه دورتر ايستاده‌اند مي‌پرسند نمي‌خواهي بيشتر درباره‌ش فكر كني؟ حرف اما همان است كه گفتم. سوال همان يك چيز است. جواب اما به تعداد آدم‌هايي كه تصميم به برگشت مي‌گيرند٬ متفاوت است و البته عمق بيشتري هم نسبت به سوال طرح شده دارد. عمق كه مي‌گويم٬ يعني سوال‌كننده سر جاي خودش نشسته است و از جايي بيرون گود٬ بي آن‌كه هزينه‌اي بدهد٬ سوال روتين و بديهي‌اي را٬ بدون در نظر گرفتن تفاوت آدم‌ها و تجربه‌هاي آن‌ها و عموما بدون فكر كردن خاصي مي‌پرسد. اين طرف كسي‌ست كه بخشي از زندگي خود را گذاشته ٬ هزينه‌هايي داده و هزاران تجربه و سختي را از سر گذرانده است٬ بارها و بارها سبك‌وسنگين‌هاي زيادي كرده و آخرش هم سر بسياري از آن‌ها به نتيجه نرسيده است و حالا خودش هم ترديدهاي زيادي دارد كه خيلي‌شان را در جيب شلوارش نگاه داشته و همه جا با خود مي‌برد. اين آدم به آن آدم چه توضيحي بايد بدهد؟ اصلا بايد توضيحي بدهد؟
     
    2.     من از اول سنگ‌هايم را با دور و بري‌هايم وا كنده بودم. همان اول آب پاكي ريختم روي دستشان و گفتم مي‌روم كه برگردم. مي‌روم درسي چيزي بخوانم و برگردم. هم اولش اين را گفتم٬ هم وسطش و هم همين الان. كسي به من توصيه نكرده بود اين‌طور بگويم. اما به تجربه مي‌دانستم هر جا سطح توقع آدم‌هاي دور و بر بالا برود٬ ناخودآگاه مشكلاتي براي آدم ايجاد مي‌شود كه عبور از آن‌ها نيازمند وقت و انرژي‌اي‌ست كه در واقع به هدر رفته است. به تجربه ياد گرفته بودم انتظارها را بالا نبرم٬ چون واقعا حوصله و صرافت آن‌ را كه بخواهم پايينشان بياورم نداشتم. الان هم همين توصيه را به كساني كه مشورتي چيزي براي رفتن مي‌خواهند مي‌كنم كه از اول نگوييد مي‌خواهيد برويد و بمانيد. بگوييد موقتي است و برمي‌گرديد. بلكه رفتيد و ديديد به ذايقه‌تان سازگار نيست. اين‌طور نشود كه برگشت برايتان نوعي شكست تلقي شود و خدا نكند كه ترس از اين شكست و رودربايستي و نگاه و انتظار ديگران شما را وادارد يك عمر در جا و راهي كه دوست نداريد بمانيد. بگوييد مي‌رويد كه برگرديد. هم حس بهتري به خودتان مي‌دهد و هم كارتان را بعدا راحت مي‌كند. اگر هم ماندگار شديد كه ديگر كسي سوالي نمي‌پرسد: ديفالت ذهني مردم ما اين است كه آدم‌ها مي‌روند خارج كه ديگر برنگردند.
     
    3.     ما فكر مي‌كنيم خيلي كاردرست و زرنگيم. اخيرا هم اين‌طور شده‌ايم به گمانم. اخيرا كه مي‌گويم يعني مثلا در اين چند دهه‌ي اخير كه يادمان دادند چطور لقمه را از دهان هم بدزديم و مدام دنبال راه‌هاي دررو باشيم و پا روي سر و چشم هم بگذاريم كه بالا برويم و اين‌ها. لابه‌لاي همين زرنگ شدن‌هامان٬ ذره ذره باورمان شد كه زندگي چيزي جز پيشرفت‌هاي مستمر و بالا كشيدن‌هاي متوالي نيست. از اين پله به پله‌ي بالايي. از آن‌جا به چهارتا بالاترش و چه مي‌دانم. از شهرستان به تهران٬ از تهران به مالزي٬ از مالزي به اروپا و آمريكا و لابد از آن‌جا به كره‌ي ماه و مريخ يا يك جهنم ديگر. هيچ وقت هم راضي نمي‌شويم٬ خوشحال نمي‌شويم. اين روزها پاي صحبت هر آدم تخته‌پاره‌اي كه مي‌نشيني٬ تكيه‌كلامش اين است كه نبايد دچار احساس و عواطف شد و بايد دنبال موفقيت و پيشرفت را گرفت. ملت بچه‌هاشان را بزرگ مي‌كنند و بعد٬ درست آن وقتي كه بايد ثمرش را ببينند٬ مي‌فرستندشان آن سر دنيا و خودشان آخر عمري٬ مي‌نشينند در سوت و كور خانه و فشار خونشان را اندازه مي‌گيرند. خير سرشان خوشحالند كه اسير عواطف و احساسات نشدند و بچه‌هاشان را خوشبخت كردند. خوشبختي سر آدم را بخورد و‌قتي مي‌خواهد بيش از اين تنهامان كند. مگر چقدر قرار است دور هم باشيم و همديگر را ببينيم كه همين مدت را هم از خودمان بگيريم؟
     
    4.     يك جدول مقايسه‌اي بود ميان سبك زندگي اروپايي و آسيايي كه يك جاييش براي اروپايي‌ها علامت چشم گذاشته بود و براي آسيايي‌ها علامت دوربين. يعني آ‌ن‌ها در لحظه زيبايي را مي‌بينند و لذت مي‌برند. ما اما دنبال آن هستيم كه همان زيبايي را سندي چيزي كنيم كه هميشه ثابت كند آن‌جا بوده‌ايم و آن را ديده‌ايم. داشته‌هاي همين الانمان را از دست مي‌دهيم كه شايد چيزي در آينده دستمان را بگيرد. لذت‌ها و دلبستگي‌هاي الانمان را نمي‌بينيم٬ به اميد اين‌كه شايد جاي ديگري منفعت بيشتري در انتظارمان باشد.  يكي از دوستان اروپايي‌ام كه 6 ماهي رفته بود كره جنوبي و چين و تايوان و برگشته بود٬ مي‌گفت برايش عجيب بوده كه مردم بيش از آن‌كه زندگي كنند٬ دنبال پول هستند. مي‌گفت people were crazy for money. خواستم بگويم ايتز ايون وورس اين ايران. آبروداري كردم و نگفتم البته. سري تكان دادم و گفتم اوه٬ ايتز تريبل. فكرش را كه مي‌كنم٬ تريبل هم هست واقعا.
     
    5.     دلايل من براي برگشتن ساده است. دست‌كم به نظر خودم كه ساده مي‌آيد. زياد با منطق دو‌دوتا‌چارتاي امروز جور نيست٬ ولي به هر حال لابد وزني دارد براي خودش كه مرا مي‌كشاند. اول اين‌كه اين مملكت خراب شده بالاخره كه بايد از اين وضع دربيايد و سر و ساماني بگيرد. آخر يعني چه كه اين‌همه هزينه براي تك‌تك ما شده است و بعد ما كوچ كرده‌ايم رفته‌ايم به سلامت. زياد شعاري شده است اين حرف٬ مي‌دانم. ولي مگر واقعيت غير از اين است. برمي‌گردم و يك گوشه‌ي كار را مي‌گيرم. تخصصي دارم كه مي‌تواند به كاري بيايد و گرهي را از جايي باز كند. چاره‌ي درد و بلاي اين مملكت هم هر چه باشد٬ قطعا رفتن و پشت سر را هم نگاه نكردن نيست.
     
    6.     صاف و ساده من دلم براي خانواده‌ام تنگ مي‌شود. پدر و مادري دارم كه پا به ميان‌سالي گذاشته‌اند و دلم مي‌خواهد نزديكشان باشم. اين‌طور نباشد كه شبي نصفه‌شبي اگر قرار شد يك ليوان آب بدهم دستشان مجبور باشم بيايم در سايت تركيش ايرلاين و قطر و امارات و كوفت و زهر مار دنبال ساعت پروازها بگردم تا كي بتوانم خودم را بهشان برسانم. گفتم كه٬ چقدر مگر قرار است هم را ببينيم كه حالا همين اندك را هم از خودمان دريغ كنيم. برادري دارم كه پشتم است و مي‌خواهم كنارش باشم و هواي هم را داشته باشيم. دلم تنگ مي‌شود وقتي صدايش را از پشت وايبر و اسكايپ و اين‌ها مي‌شنوم. خواهرم٬ شوهر خواهرم و بچه‌هايشان را هم همين‌طور. دلم مي‌گيرد وقتي درساي 3 ساله روي oovoo صفحه‌ي مونيتور را مي‌بوسد كه يعني مثلا مرا بوسيده است. ضمن اين‌كه همه‌ي مونيتور را تف‌مالي مي‌كند و همه جا را به گند مي‌كشد و از لحاظ بهداشتي هم اصلا درست نيست. دوست دارم زود زود ببينمشان و هر روز خراب شوم خانه‌شان. عرشيا 10-11 سالش شده است و مي‌خواهم دوران بلوغ نزديكش باشم كه يك وقت اگر دلش خواست با كسي چيز خصوصي‌اي بگويد يا داستان عاشق شدنش را رو كند٬ دايي‌اي ور دلش باشد كه بشنود. بعد اين‌كه بهترين دوستانم آن‌جا در ايران هستند. حسام هست٬ گل سر سبد همه‌شان. خيلي دوستانم هم البته رفته‌اند از ايران. ولي ديگر چاره‌اي نيست. يعني دست من نيست كه كاريش بكنم. من برمي‌گردم خانه. آن‌ها هم اگر دوست دارند٬ برگردند.
     
    7.     بعد اين‌كه همه‌ي مشكلات و بدبختي‌هاي ايران را هم كه بگذاريم كنار هم و همه‌ي خوبي‌ها و امكانات و مزاياي زندگي در يك كشور پيشرفته را هم كه جمع كنيم٬ تغييري در اين واقعيت نمي‌دهد كه من –و به نظرم خيلي‌هاي مانند من- در ايران آدم‌هاي شادتري هستيم و لذت بيشتري از لحظه‌لحظه‌ي زندگي را تجربه مي‌كنيم. يعني اين‌طور بگويم كه مجموع آن امكانات و مزايا٬ اگرچه كيفيت بالاتري از زندگي را به همراه مي‌آورد٬ ولي براي آدم‌هايي مثل من٬ با پيشينه و هويت فكري و علقه و ريشه‌اي كه در ايران دوانده است٬ لزوما زندگي شادتري را رقم نمي‌زند. من اين‌جا كنار درياچه‌ي ژنو٬ در هوايي كه از تميزي برق مي‌زند و زير آسماني كه آبي است قدم مي‌زنم و با خودم فكر مي‌كنم كي برمي‌گردم ايران كه در خيابان انقلاب (با آن دود و كثافتش) جلوي كتاب‌فروشي‌ها پرسه بزنم و از آن‌جا راهم را كج كنم بروم كريمخان٬ نشر چشمه و يا بروم كلاس آواز استاد فلاح. اين درست كه آدميزاد هميشه حسرت چيزهاي نداشته‌اش را مي‌خورد. اما مي‌شود جاي اين‌ها را عوض كرد. يعني مي‌شود من در ايران باشم و گاهي يادي از خاطرات خوش كنار درياچه‌ي ژنو هم بكنم. اين‌طور شادترم. تازه مي‌خواهم سه‌تار را هم دوباره شروع كنم و اين خودش كم چيزي نيست.
     
    8.     من در ايران انگيزه و داشته‌ي بيشتري براي حركت و همان –به قول خودمان!- پيشرفت دارم. در ايران روابط را بهتر مي‌شناسم و توانايي‌هاي گفتاري و نوشتاري‌ام هم به كمكم مي‌آيند كه در كنار تخصصم از من آدم به نسبت توانمندي بسازند. اين‌جا٬ به عنوان يك غريبه٬ من آدم متوسطي هستم كه مزيت ويژه‌اي از ديگران دور و برم جدايم نمي‌كند. در ايران٬ دست‌كم اميد اين را مي‌توانم داشته باشم كه منشا اثر بيشتر و رضايت‌بخش‌تري براي خودم و ديگران باشم.
     
    9.   من مي‌خواهم حلقه‌هاي دوستانه‌ي دور و بر خودم را گسترش دهم و با كساني كه انتخاب مي‌كنم مراوده‌ داشته باشم. زندگي در غربت حق انتخاب را از آدم مي‌گيرد. در واقع انتخابي وجود ندارد. گزينه‌هاي محدودي دور و بر آدم هستند كه يا بايد به آن‌ها قناعت كرد و يا تنها ماند. دوستان خارجي هم هستند. اما تجربه‌ي شخصي من براي برقراري ارتباط عميق و ريشه‌دار با آن‌ها چندان اميدبخش نبود: همديگر را مي‌بينيم و مهماني مي‌رويم و گپ مي‌زنيم و خوش مي‌گذرانيم؛ اما هيچ كدام از اين دوستي‌ها به عمق روابطي كه آدم با هموطن خود مي‌تواند شكل دهد٬ حتي نزديك هم نمي‌شود. در ايران٬ به تعداد آدم‌هايي كه وجود دارند٬ فرصت هست كه آدم با دقت و وسواس حلقه‌ي دوستانش را شكل دهد و نگهداري‌اش كند. بعد هم اين‌كه من مي‌خواهم در ايران تشكيل زندگي بدهم. زن ايراني بگيرم. حالا اين‌كه يك‌بار تلاش كرديم و به نتيجه نرسيد٬ معنايش اين نيست كه قرار است تا آخر عمر عزب و یالقوز  بمانم. اين هم داستاني مي‌شود براي خودش در غربت.
     
     
    10.من با دوستانم كه مي‌گويند اگر اوضاع در ايران خوب شود٬ برمي‌گردند موافق نيستم. يعني در واقع٬ هر وقت اين را مي‌شنوم حس آدمي را پيدا مي‌كنم كه دوست‌دخترش بهش مي‌گويد برو و هروقت وضعت خوب شد و پولدار شدي بيا سراغ من. خوب شدن اوضاع يك كشور مفهوم خيلي كلي‌اي است كه بر اساس آدم‌ها و خط‌كشي كه در دست دارند٬ از كسي به كس ديگر مي‌تواند متفاوت باشد. ضمن اين‌كه اين خوب شدن يكهو از آسمان فرود نمي‌آيد روي ملاج ما. فرايندي‌ست كه به نظرم همه بايد جزيي از آن باشيم. گيرم حالا شرايط جوري شده است كه نمي‌گذارند يا نمي‌خواهند جزيي از آن شويم. ولي باز هم چاره‌اش رفتن و برنگشتن نيست. مشابه همان حرفي كه اصغر فرهادي نمي‌دانم كجا درباره‌ي رفتن از ايران زده بود و گفته بود آدم بچه‌ي بيمار خود را در خانه رها نمي‌كند و برود٬ ولو اين‌كه بداند ماندنش هم دردي از او دوا نمي‌كند. فرمول "اگر ايران اوضاعش خوب شود٬ برمي‌گردم" نوعي عافيت‌طلبي درش هست كه يعني من حاضر نيستم هزينه‌هاي اين بهتر شدن اوضاع را بپردازم. يعني آن‌ها كه مانده‌اند٬ زحمت بكشند و اوضاع را بهتر كنند. حالا هر وقت بهتر شد٬ من هم برمي‌گردم. داستان همان احمد‌آقاي كليدسازي‌ست كه بهنود مثالش را زده بود. نمي‌دانم خوانده‌ايد يا نه.
     
    11.مادرم بهم مي‌گويد حالا كه چند سال آن‌جا مانده‌اي٬ چند سال ديگر هم بمان تا شهروندي‌اي چيزي بگيري. ممكن است شما خواننده‌ي گرامي مادرم را از جمله آدم‌هايي تصور كنيد كه وقت و زمان و عمر ديگر آدم‌ها را علف خرس مي‌دانند و از كيسه‌ي خليفه مي‌بخشند. در صورتي كه به واقع اين‌طور نيست. در تمام سال‌هاي تحصيل و حتي بعد از آن مادرم با شعار استفاده‌ي بهينه از وقت ما را سركيسه مي‌كرد و سر درس و مشق مي‌نشاند. مادرم از جمله كساني‌ست كه معتقد است آدم بايد از كمترين فرصتي استفاده كند و "پشتش بگذارد" و "خودش را بالا بكشد" و "كسي شود". اما اين‌كه چرا چنين پيشنهاد زمان‌بر و پرهزينه‌اي مي‌دهد٬ عمدتا ناشي از دو دليل مي‌شود. اول اين‌كه به گمانم اطلاعات و برآورد دقيقي در خصوص زمان مورد نياز براي اخذ شهروندي در كشوري مانند سوييس ندارد. دوم اين‌كه٬ مادرم سال‌هاست دلهره‌ي اين را دارد كه جنگي چيزي دربگيرد و اوضاع مملكت "از ايني كه هست بدتر شود" و ديگر "سگ صاحبش را نشناسد." من اما حاضر نيستم چنين معامله‌اي با خودم بكنم و براي گرفتن شهروندي يا گرين‌كارت يا هر كوفت ديگري بخشي از عمرم را داو بگذارم. من هنوز از اين كه چهار سال از زندگي خودم را صرف گرفتن دكترا كردم٬ شرمنده‌ي خودم هستم و معتقدم اين زمان مي‌توانست به گونه‌ي بهتري صرف شود. اين درست كه خيلي چيزها يادم داد و در پايان راه هم تخصص و عنواني بهم مي‌دهد كه تا آخر برايم مي‌ماند. اما من مدت‌هاست كه اصل و اساس زندگي را بر لذت گذاشته‌ام و معتقدم اگر آدم از انجام كاري لذت نمي‌برد٬ معنايش اين است كه در جاي درست خودش قرار نگرفته است. به نظرم در هر سخت‌كوشي و تلاشي بايد لذت باشد و اگر آدم لحظه‌شماري مي‌كند كه چيزي تمام شود٬ اساسا براي آن كار ساخته نشده است. دو سال اول دكتراي من به اين اميد گذشت كه كم‌كم به Researchعلاقمند بشوم كه نشدم. دو سال پاياني هم به اين دليل دارد مي‌گذرد كه زحمات دو سال اول را هدر نداده باشم. حالا من بيايم و براي به دست آوردن اقامت و شهروندي و پاسپورت و اين‌ها سال‌ها‌ي بيشتري از زندگي در غربت را كه دوستش ندارم و لذتي بهم نمي‌دهد قبول كنم؟ نمي‌كنم. ترجيح مي‌دهم به جايش منتظر بمانم روابط ايران با دنيا خوب شود تا بتوانيم بدون ويزا به 130 كشور جهان سفر كنيم. مثل سينت كيتس. اين كه خيلي بهتر است.
      

    12.به نظر من اوضاع و احوال مملكت منطقا نمي‌تواند همين‌طور بماند. حالا نه اين‌كه بخواهم مثل اين‌هايي كه در هپروت هستند و هر روز وعده مي‌دهند كه فردا قرار است انقلاب شود حرف بزنم و اساسا منظورم هيچ تغيير راديكالي در اوضاع سياسي كشور نيست. من مي‌گويم مجموع شرايط اقتصادي٬ سياسي و بين‌المللي فعلي به دلايل متعدد شرايط پايايي نيست و دير يا زود بهبود و تغيير را خواهد پذيرفت. به نظرم فارغ از اين كه اين تغيير در كدام جهت باشد و ساختار قدرت را به كدام سمت هدايت كند٬ صريح‌ترين و ساده‌ترين نتيجه‌اش خروج از بن‌بست فعلي خواهد بود كه به دنبال خودش گشايش‌هايي خواهد داشت. من واقعا به چنين اتفاقي خوش‌بينم و اين كه همين امروز سفارت كانادا در ايران تعطيل شد٬ آسيبي به خوش‌بيني‌ام نمي‌زند. عقل ناقص من مي‌گويد شرايط فعلي ايران مانند سكه‌اي‌ست كه دارد روي لبه‌اش راه مي‌رود و بالاخره به يك طرف غش خواهد كرد و آرام خواهد گرفت. همين عقل ناقص باز به من مي‌گويد اين غش كردن به هر طرف كه باشد٬ ثبات نسبي‌اي ايجاد مي‌كند كه در ميان‌مدت اوضاع و احوال دست‌كم اقتصادي را بهبود خواهد داد. البته اين احتمال هم وجود دارد كه همه‌ي اين حدس‌ها پرت و پلايي بيش نباشد و از خوش‌بيني مفرط نگارنده كه با مقداري اختلال مشاعر همراه شده است نشأت بگيرد. اما به هر حال ديري‌ست كه نگارنده تصميم‌هاي زندگي‌ش را با همين مشاعر مختل پيش برده است و به جز يكي دو بار فاجعه‌ي چنداني رخ نداد. شايد هم سه چهار بار بود يا بيشتر. ولي مطمئنم زير ده بار بود. يا بيست‌بار؟ خلاصه زياد نبود. يا شايد هم بود. نمي‌دانم.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/20
  • ایمایان

    پی‌نوشتی به عنوان پیش‌درآمد: درستی یک پیشنهاد با بررسی منطق درونی آن، ارجاعش به واقعیّت بیرونی و بررسی موارد مشابه سنجیده می‌شود نه با عنوانهایی مانند تندروانه، معتدل یا محافظه‌کار. برچسبهایی از این دست گرچه ممکن است بجا باشند ولی گذشته از نسبی بودن، هر کدام در شریط خاصّی درست یا نادرست هستند. برای مثال برای رابطه‌ی زناشویی در چند مرحله‌ی اختلاف سلیقه‌ی جزئی، شكاف فکری و فرهنگی، از بین رفتن رابطه‌ی عاطفی و بدل‌شدن زندگی مشترک به جدال دائم و فزون‌خواهانه، چند نسخه‌ی متفاوت می‌توان پیچید که هر یک فقط در آن شرایط درست است. پس نمی‌توان مثلاً با برچسب تندروانه (در برابر معتدلانه) چاره‌ای یا راه‌حلّی را نکوهش کرد. 
       
    اين ايما را پيرامون اين يادداشت حسين سناپور نوشته‌ام.
     
    ۱. تعریف سانسور: سانسور را باید بسیار بزرگتر از عرصه‌ی کتاب و ادبیات دید که از حذف نامزدان خواهان اشتراک در قدرت سیاسی تا ناديده‌گرفتن برخی چهره‌ها و آثار فرهنگی در رسانه‌های رسمی تا فیلترینگ دنیای مجازی و جز آن را در برمی‌گیرد. وقتی چارچوبهای قدرت رسمی از ساختار جامعه‌‌ی سیاسی محدودتر است و از هرگونه تلاشی برای ویرایش و بازسازی خود سربازمی‌زند، تنها راه، انکار بخشهایی است که بیرون از آن بخش قراردادی قرار گرفته‌اند. پس هدف سانسور حفظ قدرت از راه حذف ناسازه‌هاست و دلیل اصلی اینکه حاکمیّت با کتاب‌فروشهای جلو دانشگاه کاری ندارد این است که آن کتابها قدرت موجود را به چالش نمی‌کشند نه اینکه بر سانسور اثری ندارند. اتّفاقاً همین پرسش - که چرا کتابهای دارای مضامین منافی با اخلاق رسمی یا احیاناً ضدّمذهب در بازار آزاد یافت می‌شوند- خود نشانگر اخلاقی و مذهبی نبودن واقعی قدرت رسمی است و گرنه با آن مبارزه می‌شد. تصوّر کنید که همین کتاب «شرح اسم» بی‌خاصیّت که جمع و اصلاح شد با همان شکل سابق جایی یافت شود، به گمانم در کمتر از چند روز کلّ فروشندگان و کتابهایشان جارو خواهند شد (این موضوع جای بسط بیشتری دارد). پس سانسور به خودی خود هدف نیست تا اثرگذاشتن یا نگذاشتن بر آن مهم باشد؛ سانسور فقط وسیله است. 
      
    ۲. سانسور را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. یکی سانسور پیش از نشر (خودسانسوری) و دیگری سانسور در فرایند نشر (فعلاً با ممیّزی پس از نشر کاری نداریم). به این امر در متن اشاره نشده است (گرچه می‌توان بند دو را اشاره به آن دانست که بسیار مبهم و نارساست). سناپور می‌گوید که حتّی در نشرزیرزمینی سانسور حاکم است که ادّعایی بدون دلیل و از دید من اشتباه است. خیلی فرق می‌کند که نویسنده‌ای بداند این اثرش قرار است ممیّزی شود یا بداند قرار است آزادانه منتشر شود در حالت دوّم خودسانسوری به کمترین حد می‌رسد. شاید سانسور/خودسانسوری برای کسی که ابتدا فکر می‌کرد می‌تواند اثرش را منتشر کند و بعد با برخورد به سدّ ممیّزی تصمیم به نشر آزاد آن گرفت باقی باشد ولی برای کسی که از ابتدا آگاهانه دست به این کار زده اینطور نیست. بررسی محتوای دو وبلاگ که در دو سرویس وبلاگ داخلی و خارجی منتشر می‌شوند برای بررسی این امر کافی است اوّلی می‌کوشد جوری بنویسد که به بسته‌شدن وبلاگش نینجامد و دیگری خیر. نمی‌توان ادّعا کرد که سانسور بر دوّمی همان اثری را دارد که بر اوّلی.
      
    ۳. سانسور را چگونه می‌توان از بین برد؟
    یک. چانه‌زنی: چانه‌زنی می‌تواند تنها اندکی سانسور را کمرنگ کند نه اینکه از بین ببرد. این امر نیاز به توان چانه‌زنی دارد که در نویسندگان و انتشارات ما یافت نمی‌شود. چانه‌زنی را در دو دهه‌ی گذشته، در سینما می‌توان یافت و آن هم به خاطر قدرت محدود ناشی از کار جمعی سینماگران است که متأسّفانه اهل قلم حتّی در حدّ ابتدایی هم توانایی راه‌انداختن صنف مربوط به خود را نداشته و ندارند. مقایسه اهالی این دو هنر هم جای کار دارد.(بیشتر در بند شش)
    دو. فهمیده شود که اثر، تأثير مستقیمی بر قدرت ندارد: نمایش بسیاری از فیلمها که ابتدا توقیف شدند.
    سه. بزرگ‌شدن حجم قانون‌شکنی به گونه‌ای که اعتبار قانونگذار را زیر سؤال ببرد: آزادشدن ویدئو و نوارهای غیرمجاز در گذشته.
    چهار. تغییر عملکرد یا ماهیّت ساختار قدرت: هدف اصلاح‌طلبان و اصلاحگران.
    از چهار راه فوق، راه اوّل به نحو بسیار محدود (گلیم خود را از آب کشیدن) در موضوع بحث ما وجود دارد و نه بیشتر. سناپور به این موضوع اینجا پرداخته است که بررسی آن بحث را طولانی می‌کند ولی به دلیلی که در بند شش خواهم گفت نویسندگان نمی‌توانند چنین تأثیرگذاريی داشته باشند و تازه آن هم با حاکمیّت فعلی به راحتی برگشت‌پذیر است (نمونه‌اش لغو مجوّز خانه سینما). راههای دو و سه راههای چاره‌ی میان‌مدّت هستند (راه سوّم همان بحث نشرغیر رسمی است هرچند عاملان آن، به این قصد چنان کاری نکنند) راه اصلی راه چهارم است.
       
    ۴. نگاهی به موارد تاریخی. در نوشته سناپور جز اشاره‌ای به سامیزدات اثری از ارجاع تاریخی به چشم نمی‌خورد.
    نتیجه سه دهه کلنجار با سانسور چه بوده است؟ اگر الآن وضع اندکی از سه یا دو دهه پیش بهتر بود می‌شد ادّعا کرد که در آینده بهتر می‌شود امّا هیچگاه سابقه نداشته است که نشری به خاطر اینکه جرأت کرده کتابی پیشنهاد دهد که باید از ابتدا می‌فهمید مشکل دارد، اخطار بگیرد، تعلیق شود یا مجوّزش لغو شود. الآن سیاهترین دوران سانسور در دوران پس از جمهوری اسلامی است، چرا سه دهه تلاش به جای اینکه به جای بهتری برسد به بدترین وضع رسیده به گونه‌ا‌یکه کتابهایی که پیش از این مجوّز می‌گرفتند نیز حالا اجازه‌ی نشر ندارند. فرايند فرسوده و تعويض‌شدن مميّزان نيز اصل سانسور را همچنان باقی نگه می‌دارد. این بررسی نادرستی راه‌حل چانه‌زنی را آشکارا نشان می‌دهد.
    بررسی نشر کتابهایی مانند «حکمت و حکومت» نشان می‌دهد که نیندیشیدن به سانسور چقدر راهگشاست و چاپ خارج از کشور چه امکان خوبی. وقتی می‌گویم خارج به فکر اروپا و امریکا نیستم، چاپ در یکی از کشورهای همسایه امروز کاملاً ممکن است و راه رسیدن به داخل كشور را کوتاه می‌کند. کتاب «تولّد اسرائیل» زیباکلام مجوّز نگرفت؛ چطور می‌توان کتابهایی از این دست را چاپ‌ناشده باقی گذاشت و به چانه‌زنی پرداخت؟ هر کتابی فرزند زمان خودش است و شاید ده سال دیگر آن نوشته کهنه شده باشد. مثالهای از این دست زیاد است که نویسنده هم در متنش به این راه اشاره کرده است امّا محدودیّت چاپ خارج در برابر چاپ‌نشدن و از آن بدتر تن به سانسور/خودسانسوری داخل دادن چیزی به شمار نمی‌آید.
       
    ۵. «آیا اصولا مشی‌مان اصلاح است یا انکار و حذف دیگری؟» جواب این سؤال را در پیش‌درآمد دادم که مسائل اجتماعی مسائل ریاضی نیستند تا جوابی واحد داشته باشند. اگر بتوان چیزی را اصلاح کرد، اصلاح خوب است و اگر کار از حدّ اصلاح برسد باید کنارگذاشتتش؛ درست مثل دندانی نیمه‌فاسد یا تمام فاسد، اوّلی را پرمی‌کنیم و دوّمی را می‌کشیم. طرح این سؤال جایی است که ما با افراد سروکار داشته باشیم نه با پدیده‌ها. مثلاً درباره‌ی یک معتاد می‌گوییم مجرم است یا بیمار، آیا با نفی از جامعه، اعدام و مانند آن موضوع حل می‌شود یا با بررسی ریشه‌ای. امّا کسی هیچ گاه درباره‌ی خود اعتیاد نمی‌گوید که آیا مشی ما اصلاح است یا حذف! یک پدیده‌ی منفی را حتماً باید حذف کرد، حالا هم بحث ما درباره‌ی پدیده‌ی سانسور است (که از قضا خود حذف دیگران است) و باید حذف شود نه درباره‌ی سانسورچیان که مثلاً در پی حذف آنها باشیم. همین مورد کوچک نشان می‌دهد که گاهی یک شعار ظاهراً میانه‌روانه و عاقلانه (اصلاح به جای حذف) اگر در جای خودش به کار نرود چه معنای نادرستی پیدا می‌کند. همین راه را برای دیگر موارد اجتماعی مانند انتخابات و جز آن باید به کار برد. نظارت استصوابی -به معنای ردّ و تأييد صلاحیّتی که می‌شناسیم- باید حذف شود ولی عاملان آن باید اصلاح شوند.
       
    ۶. چه کسانی نماینده‌ی خود و چه کسانی نماینده‌ی اجتماع هستند؟ اینکه نویسنده شاخک حسّاس جامعه، آینه‌ی بازتابنده‌ی آن است و عباراتی از این دست می‌تواند درباره‌ی آثار نویسندگانی که احاطه‌ی لازم بر تاریخ و اندیشه‌ی سرزمین خود دارند بیان شود و در نقد و بازخوانی آثار آنان به کار رود امّا برای حضور اجتماعی نويسندگان، این بیانهای کمابیش شاعرانه به درد نمی‌خورند. اگر بپذیریم که جامعه‌ی مدنی، حلقه‌ی واسط بین جامعه‌ی سیاسی و توده‌ی مردم است، زمانی نویسندگان نماینده‌ی مردم و رابط آنان با حكومت می‌شوند که توانایی به راه‌انداختن یک صنف را داشته باشند و از آن راه با قدرت وارد دادوستد شوند. نويسندگان به هزار و یک دلیل و علّت نه صنف دارند و نه کمترین تمایل به همکاری. درست بر خلاف سینماگران که خانه‌ی سینما دارند و می‌توانند در برابر سهمگین‌ترین حملات دولتی ایستادگی کنند. این را با انجمن حکومتی قلم و کانون مضحک نویسندگان مقایسه کنید. نویسندگان اگر از مجرای صنف خود با سانسور مبارزه می‌کردند می‌توانستند ادّعا کنند نماینده‌ی جامعه هستند ولی حالا هرکس فقط نماینده‌ی خود یا نشر خود است. 
      
    ۷. نوشته‌ی سناپور بر اساس «چه کنیم تا خوانده شویم» نوشته شده است. این فقط بخشی از دغدغه‌ی‌ نویسنده است ولی اگر بدل به تمام فكر یا دغدغه‌ی اصلی او شود، مشکل پیش می‌آید. سؤال ریشه‌ای‌تر که چه‌بسا کلیشه‌ای‌تر هم باشد این است که :«من می‌نویسم چون ناچارم بنویسم، یعنی با نوشتن نیازی درونی را برآورده می‌کنم یا می‌نویسم تا به عنوان نویسنده شناخته شوم و در جامعه جایگاهی به دست آورم؟» برای اینکه بیش از حد ایده‌آلگرا نباشیم فرض می‌کنیم جواب ترکیبی از هر دو باشد امّا با نفی سویه‌ی اوّل، نفس هنر و آفرینندگی زیر سؤال می‌رود. وقتی کسی خواست بنویسد دیگر نمی‌تواند یا نباید به اینکه چقدر احتمال خوانده‌شدن او هست توجّه کند، اثر اگر دندانگیر باشد خواه‌ناخوه جای خود را پیدا می‌کند. نویسنده اگر بیش از حد به سویه‌ی دوّم بیندیشد به کارگزاری بدل می‌شود که از بازار کار سفارش می‌گیرد و آن را برآورده می‌کند.
      
    ۸. پیشنهاد نشر زیرزمینی- یا دیگر راههای دور زدن سانسور- به تعبیر منطقیان گزاره‌ی جزئی است یعنی می‌گوید برخی (شاید کمتر از یک‌درصد نویسندگان) می‌توانند يا بهتر است این راهها را امتحان کنند. امّا «مخالفم» گفتن سناپور گزاره‌ای کلّی است یعنی ایشان می‌گوید نباید این را به عنوان نظریّه یا پیشنهاد ارائه کرد و این متأسّفانه به نوشته‌ی او لحنی آمرانه می‌دهد. از نوشته‌ی سناپور برمی‌آید که او این شیوه‌ی نشر را ناکام، محروم از نقد، بدون بازگشت مالی لازم، بی‌اثر بر سانسور و... می‌داند؛ فرضاً تمام این مسائل درست باشد، این شیوه چه ضرری برای راه‌حل ایشان یعنی چانه‌زنی برای رفع سانسور دارد؟ آن تعداد اندک کار خودشان را بکنند و شما هم کار خودتان را. آنها به کسانی که در برابر دستگاه ممیّزی تمکین می‌کنند کاری ندارند، شما با چه منطقی با کاری که نفیاً یا اثباتاً با شما کاری ندارد، مخالفت می‌کنید؟ نقد یک روش یا بی‌اثر خواندن آن با مخالفت با آن تفاوت می‌کند.
      
    ۹. تمام اینها درباره‌ی نشر کاغذی بود؛ نشر به صورت پی‌دی‌اف الآن رواج عجیبی یافته است. ایرادهایی که می‌توان به آنها وارد کرد: 
    الف. برگشت مالی: زمانی می‌توان مانند سناپور از «عروسک‌ساز»- و یا حتّی «بی‌شعوری»- به عنوان استثنا یاد کرد که مدّت زیادی از این کار گذشته باشد و یکی دو مورد بیشتر موفّق نشده باشند امّا این راه هنوز جوان است و کتابهای بالا به عنوان اوّلین تجربه‌ها خوب بوده‌اند و در آینده حتماً بیشتر هم می‌شوند. 
    ب. نبود نقد. وبلاگستان الآن دارای قدرتی شده که به مراتب از نشريّات كاغذی در نقد اثرگذارتر است. به مصاحبه‌ی امید روحانی، آغداشلو و دیگران در شماره شهریور مجلّه ۲۴ مراجعه کنید: آنها- بحق- معتقدند که نقدهای وبی در آینده‌ی نزدیک، نقد کاغذی را تقریباً از بین خواهد برد حال آنکه نه نویسندگانش آن اعتبار را دارند، نه آن سابقه را و نه موضوع صحبت درباره‌ی فیلمهای ممنوع است. من به خلاف سناپور و مانند آن منتقدان معتقدم که نقد اگر قرار است ترویج یک اثر باشد، حتّی آثار غیرممنوع هم در آینده بيشتر محتاج وب خواهد بود چه رسد به آثار ممنوع.
    ج. نشر موفّق محتاج ناشر معتبر است. بازنشر آثار بزرگان ادب و هنر و دانش نیازی به ناشر معتبر ندارد (اکثر شاهکارهای ادبيات دنیا در ایران غیر قابل انتشار هستند) و مشکل سایت یا وبلاگ معروف را با کمی تعاون و همکاری می‌توان حل کرد.
    د. تبلیغات. تبلیغ یک اثر هنری مانند سینما یا کتاب در ایران بیشتر فرد به فرد است. دنیای مجازی، هم در زدن جرقّه‌ی اوّل این تبلیغات و هم در مقام وسیله‌ی گسترش آن بی‌نظیر است و در سه سال اخیر کارکردهای بسیار متنوّع‌تری هم یافته است. من به خلاف نویسنده معتقدم نه تنها دنیای وب برای تبلیغ محصولات خود تواناست که محصولاتی که از مجاری رسمی منتشر می‌شوند هم باید روی آن حساب باز کنند.
      
    ۱۰. همانطور که در ابتدا اشاره کردم این اختلاف نظر، به سؤال بزرگتری برمی‌گردد که به فرض ما اصلاح‌طلب و مسالمت‌جو باشیم، آیا باید با هر شریطی فقط به دنبال گفتگو و مشارکت در ساختاری باشیم که برخاسته از خواست قدرت است یا می‌توانیم علاوه بر مخالفت نظری با آن، دست به اقدام عملی هم بزنیم. پاسخ این پرسش چندی است بین معتقدان به شرکت در انتخابات (هر انتخاباتی) یا تحریم آن در گرفته است. به گمان ما می‌باید و می‌شاید که جایی بالاخره «نه» بگوییم و جلو زیاده‌خواهی ارباب قدرت را بگیریم. بدين ترتيب، نشر جز از راه رسمی درون کشور، فقط پاک‌کردن صورت مسئله نیست بلکه به چالش کشیدن آن نیز هست. سانسور توهین به قلم است و تعلیق انتشارات به خاطر اینکه با علم غیب نمی‌دانسته ممکن است سانسورخور كتابش زياد باشد، اوج وقاحت است. برخی معتقدند که با هر شرایطی باید از مدارا - یا درست‌تر: تمکین به خواست حاکم- بگوییم و بعضی معتقدند جایی باید ایستاد.
    از زاویه‌ی دیگر، توصیه به مدارا از کسی برمی‌آید که به اندازه‌ی امثال من به اینکه ترس از سانسور، ادبیات داستانی و بخش بزرگی از تحقیقات علمی ما را نابود کرده است، اعتقاد ندارد. دم مشهور رضاخان امروز به تمام زوایای زندگی ما سرک کشیده است و برای مثال وقتی اقتصاددانی به خاطر انتقاد از نحوه‌ی پرداخت یارانه‌ها به زندان می‌رود، دیگر کسی جرأت نمی‌کند از بازگشت به الگوی تولید انبوه فرزندان یا مسئله‌ی هسته‌ای و هزینه‌های آن برای ایران یا روال نابودکننده‌ی حاکم بر دانشگاهها و جز آن انتقاد کند. اگر درباره‌ی مسائل علمی و اجتماعی بتوان در وب کاری کرد، حاصل باید کوتاه، مثل مقاله‌ یا مصاحبه باشد ولی تحقیقات پروپیمانی در کار نخواهد بود؛ درباره‌ی ادبیات و دیگر هنرها کار از این هم دشوارتر است. سؤال اینجاست: «تا کجا می‌توان به اسم مسالمت‌جویی تسلیم بود؟» (بازخوانی نمایشنامه‌ی «در رستوران» نوشته‌ی نوریس باریه توصیه می‌شود.)
       
    ۱۱. امّا به نظر من نسلی از نویسندگان هستند که در آینده‌ای نه چندان دور روال کار را عوض خواهند کرد. ما امروز در آستانه‌ی یازده‌سالگی وب فارسی هستیم. طیّ سالهای گذشته کسانی در زمینه‌های مختلف «عادت کرده‌اند» که با کمترین میزان سانسور بنویسند. اینان اوّلین تجربه‌های نویسندگی خود را در وب انجام داده‌اند و برای آنان سخت یا ناممکن خواهد بود که به ممیّزی‌های رسمی تن دهند. از دید من با راه یافتن تدریجی اینان به اجتماع، شاهد روند رو به رشد کتابها و آثار آزاد از سانسور خواهیم بود و این رخداد، جواب مسئله را عوض خواهد کرد. هرچه انتشار این گونه آثار آسانتر باشد، تمایل به آن بیشتر. همانطور که امروز فیلترینگ در وب محلّی از اعراب ندارد و هرکس با ساختن یک وبلاگ در سرویسهای خارجی می‌تواند هرچه می‌خواهد بنویسد، فردا نیز در عرصه‌ی اجتماع اینگونه خواهد بود. سناپور از دشواریهای نشر غیررسمی گفته است، طبعاً هرکس به دنبال کاری باشد برای اجرای آن چاره‌ای خواهد اندیشید. چیزی که نباید فراموش کرد این است که اوضاع جاری در ایران و به تبع آن کارکرد فضای مجازی، سه سال است که از اساس عوض شده است و دیگر نمی‌توان به بسیاری از پرسشهای پیش از خرداد ۸۸ همان جوابها را داد.

     
     

    1391/6/20


    برای چهارمین روز پیاپی آشفتگی در بازار ارز ایران ادامه پیدا کرده و قیمت انواع ارزها به شدت افزایش پیدا کرده است. دلار از مرز ۲۶۰۰ تومان فراتر رفته و پوند به ۴۱۰۰ تومان و یورو به ۳۳۲۰ تومان رسیده است.

    گزارش‌ها نشان می دهد که اکثر صرافی ها از خرید و فروش ارز خودداری می کنند اما قیمت ها همچنان در حال افزایش است.

    دولت و بانک مرکزی در مقابل وضعیت بحرانی بازار ارز سکوت کرده اند، ولی غلامرضا مصباحی مقدم رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس به خبرگزاری فارس گفته که بانک مرکزی از سه هفته قبل عرضه دلار به بازار را متوقف کرده است.

    به گفته آقای مصباحی مقدم، "متاسفانه دولت بزرگترین اشتباه تاریخی انجام داه است که برای پاسخ به تقاضاهای بازار ارز تزریق نمی کند."

    به عقیده رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس، "توقف عرضه دلار توسط بانک مرکزی باعث افزایش قیمت شدید در بازار شده و اگر عرضه دلار بر اساس تقاضا بود، با افزایش شدید قیمت مواجه نمی شد."

    به گزارش خبرگزاری مهر امروز در بازار تهران، قیمت هرگرم طلای ۱۸۸ عیار حدود ۱۰۰ هزار تومان گزارش شده است.

    قیمت سکه تمام طرح جدید و قدیم امروز دوشنبه در بازار ۹۸۰ هزار تومان، نیم سکه ۴۸۸ هزار تومان، ربع سکه ۲۴۸ هزار تومان و سکه گرمی ۱۳۹ هزار تومان گزارش شده است.

    دولت و بانک مرکزی ایران از نیمه دوم سال گذشته با طرح‌های مختلف سعی کرده‌اند تا قیمت ارز را در بازار کنترل کنند، اما نه فشار بر فروشندگان ارز یا بازداشت آنها، نه حذف ارز مسافرتی و نه برنامه تشکیل بازار بورس ارز، هیچ‌یک نتوانسته است مانع از افزایش قیمت ارز در بازار شود.

    منبع: مهر، فارس و بی‌بی‌سی


     
     

    1391/6/20


    محمود احمدی‌نژاد٬ می‌گوید «دشمنان» جمهوری اسلامی با «تخریب» ابرهایی که به سمت ایران می‌آیند مانع بارندگی آن‌ها می‌شوند.

    آقای احمدی‌نژاد این مطلب را شب گذشته و در جمع مدیران و مسئولان شهر گنبدکاووس بیان کرده و هشدار داده که "کشور رو به خشکسالی است".

    او افزود که بخشی از این خشکسالی به دلیل وجود صنایع است و بخشی دیگر از آن در اقدامات "عمدی" دشمنان خارجی حکومت ایران ریشه دارد.

    احمدی‌نژاد تاکید کرده «این جنگی است که ایران بر آن غلبه خواهد کرد.»

    آقای احمدی نژاد دهم در اردیبهشت ۱۳۹۰ نیز با اشاره به "اخباری که صحت آن در مورد وضعیت آب و هوا مورد تایید قرار گرفته"، کشورهای اروپایی را متهم کرده بود که "با استفاده از تجهیزاتی خاص، به گونه‌ای عمل کرده‌اند که ابرها تخلیه شده و ابرهای بارش‌زا به کشوری‌های منطقه از جمله ایران نرسد".

    منبع: خبرگزاری دانشجو و بی‌بی‌سی


     
     

    1391/6/20


    يک روز پس از اظهارات محمدرضا رحیمی، معاون اول احمدی‌نژاد که يکی از وزرای پيشين دولت را به فساد مالی متهم کرده بود، مصطفی پورمحمدی بيانيه ای صادر کرده و گفته است که مبلغ ادعايی رحيمی را صرف پرداخت وام به کارکنان وزارت کشور کرده است.

    محمدرضا رحیمی، معاون اول محمود احمدی‌نژاد روز گذشته در هفتمین جشنواره ملی تعاونی‌های برتر کشور گفت یکی از اعضای سابق دولت زمانی که در کابینه مشغول به‌کار بود و پیش از آنکه از دولت «طرد» شود، به طور غیر قانونی حدود ۲۱ میلیارد تومان از وزارتخانه خارج کرد.

    او تاکید کرد که این رقم با در نظر گرفتن سود آن در چهار سال گذشته به بیش از ۳۰ میلیارد تومان می‌رسد و می‌توان با این پول به هزاران دانشجو وام تحصیلی داد اما هنوز پس داده نشده است.

    معاون اول رئیس جمهوری البته نامی از مصطفی پورمحمدی نبرد اما گفت یکی از اعضای سابق دولت چند روز پیش در جمع دانشجویان، دولت را زیر سوال برده و به طور یکطرفه دولت را متهم کرده است.

    يک روز پس از اين اظهارات، مصطفی پورمحمدی، وزير کشور محمود احمدی نژاد در دولت نهم، بيانيه ای صادر و تاييد کرده است که اشاره محمدرضا رحيمی به وی بوده است.

    آقای پورمحمدی در بيانيه خود که خبرگزاری مهر آن را منتشر کرده است، گفته که «مبلغ مورد ادعای رحيمی از وزارت کشور خارج نشده بلکه به عنوان وام در اختيار کارکنان اين وزارتخانه قرار گرفته است.»

    وی افزوده است: «در زمانی که مسووليت وزارت کشور را برعهده داشتم به بيش از سه هزار نفر از کارکنان اين وزارتخانه وام پرداخت کردم که وام گيرندگان بايد طی يک دوره زمانی آن را برگشت می دادند.»

    مصطفی پورمحمدی گفته که وی «سه ماه» پس از پرداخت وام به کارکنان و کارمندان، وزارت کشور را ترک کرده و «مسوولان بعدی بايد پاسخگو باشند.»

    اتهام وارده از سوی محمدرضا رحيمی به وزير کشور سابق ايران که هم‌اینک رييس سازمان بازرسی کل کشور و از اصولگرايان منتقد دولت احمدی نژاد است، پس از آن مطرح شد که مصطفی پورمحمدی روز ۱۳ شهريورماه در جمع دانشجويان دانشگاه صنعتی شريف اعلام کرد که پرونده «فساد مالی» محمدرضا رحيمی در مراحل بازرسی نهايی‌ در قوه قضائيه و برای «رعايت مصالحی» متوقف شده‌است.

    آقای رحيمی که از تابستان سال ۱۳۸۸ معاون اولی محمود احمدی‌نژاد را برعهده دارد از سوی برخی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی به فساد اقتصادی و «سرحلقه بودن باند فساد اقتصادی فاطمی» متهم شده است.

    نام محمدرضا رحيمی هم‌چنين در پرونده موسوم به اختلاس بيمه برده شده و يکی از متهمان اصلی اين پرونده در دادگاه گفته‌ که «يک ميليارد و ۵۰۰ ميليون تومان» به حساب شخصی وی واريز کرده است.

    محمود احمدی نژاددولت های نهم و دهم را «پاک ترين» دولت ها در تاريخ ايران دانسته است و محمدرضا رحيمی را فردی «بسيار پاک و انقلابی» معرفی کرده و اتهام‌های وارده به وی را يک «حرکت سياسی» توصيف کرده که به گفته آقای احمدی نژاد، با «بی‌تقوايی» همراه بوده‌است.

    منبع: مهر، رادیو فردا و مردمک

     


     
     

    1391/6/20


    خبرگزاری مهر در گزارشی نوشته طرح جداسازى دانش آموزان دختر و پسر در دبیرستانهاى روستاهای بخش لوداب در شهرستان بویراحمد، از امسال اجرایى مى شود اما به حدنصاب نرسیدن دانش آموزان در برخى روستاهاى این بخش منجر به تعطیلى تعدادى مدرسه و ترک تحصیل اجباری گروهی از دختران شده است.

    بر اساس گزارش مهر دو دبیرستان شهید ارجمند روستاى “عزیزى” و “سیلارستان” در لوداب از جمله مدارسى هستند که به این دلیل در آستانه تعطیلى قرار دارند.

    این گزارش می‌نویسد: «اگرچه پسران مى توانند براى ادامه تحصیل به روستاهاى همجوار یا مرکز بخش بروند اما این امکان براى دختران وجود ندارد و آنان راهى جز آویزان کردن کیف مدرسه به دیوار خانه‌ها ندارند.»

    رئیس اداره آموزش و پرورش بخش لوداب شهرستان بویراحمد در این خصوص گفت: با اجراى طرح جداسازى دانش آموزان دبیرستانى منطقه لوداب، تعداد دانش آموزان دختر براى تشکیل کلاس در برخى مدارس به حد نصاب نمى رسد.

    على کمالى افزود: فاصله دبیرستان‌ها در مناطق روستایى از هم زیاد است و دانش آموزان دختر قادر به طى این مسیر براى تحصیل نیستند.

    وى همچنین گفت: از طرفى به دلیل نبود خوابگاه شبانه روزى در مرکز این بخش، برخى دانش آموزان دختر این منطقه مجبور به ترک تحصیل شده‌اند.

    به گفته آقای کمالی «اداره آموزش و پرورش لوداب از تجهیزات، وسایل نقلیه و فضاى آموزشى لازم برخوردار نیست و در حال حاضر ۴۴ باب واحد آموزشى استیجارى در این بخش وجود دارد که فاقد استاندارد‌ها و امکانات آموزشى لازم هستند.»

    کمالى، نبود خانه معلم براى اسکان معلمان را از دیگر مشکلات مهم آموزشى در لوداب عنوان کرد.

    منبع: مهر

     


     
     

    1391/6/20

    یک کار‌شناس حوزه مسکن می‌گوید که قیمت مسکن در سال جاری ۴۵ درصد افزایش داشته است و این افزایش قیمت در نیمه دوم سال جاری نیز ادامه خواهد داشت.

    بیت الله ستاریان، استاد دانشگاه تهران، در گفت‌و‌گو با ایلنا افزوده است که افزایش قیمت مسکن در نیمه دوم سال جاری، «به همین میزان و شاید بیشتر پیش بینی می‌شود که کنترل این افزایش قیمت منوط به تثبیت سیاست‌های دولت در بخش مسکن است.»

    آقای ستاریان حدود ۵ماه پیش پیش بینی کرده بود که قیمت مسکن در سال جاری ۱۰۰ تا ۱۲۰ درصد افزایش خواهد یافت.

    این کار‌شناس، «کمبود مسکن» و «عدم تعادل عرضه و تقاضا» را عمده‌ترین دلیل افزایش قیمت مسکن در ایران طی سال‌های اخیر عنوان کرده است.

    به گفته وی، طی سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ می‌بایست نزدیک به ۶ میلیون واحد مسکن در ایران ساخته می‌شد و «این در حالی است که سقف توان تولید مسکن توسط دولت و بخش خصوصی در این مدت تنها تولید ۶۰۰ هزار واحد در سال ۸۶ بود.»

    آقای ستاریان همچنین آمارهای دولتی در زمینه ساخت و ساز مسکن را «مبهم» توصیف کرد و گفت: «اگر به آمارهایی که توسط دولت ارائه می‌شود استناد کنیم از سال ۸۵ تاکنون افزایش قیمتی در بخش مسکن نداشتیم و توانسته ایم پاسخگوی تقاضا در بازار مسکن باشیم‏.»

    منبع: ایلنا

    مرتبط:

    افزایش ۴۰ درصدی قیمت مصالح ساختمانی

    هزینه اجاره خانه در تهران نسبت به سال گذشته ۲۰درصد افزایش یافته است
     


     
     

    1391/6/20

    محمود بهمنی، رئیس کل بانک مرکزی ایران، می‌گوید که «عده‌ای خاص» از «رانت ارزی» استفاده می‌کنند و سبب آشفتگی بازار ارز می‌شوند.

    به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، آقای بهمنی که روز دوشنبه (۲۰ شهریورماه) در حاشیه همایش بانکداری اسلامی با خبرنگاران سخن می‌گفت، افزود: «وزارت صنعت باید با واردکنندگانی که کالا را با ارز دولتی وارد کرده اما با قیمت ارز آزاد به فروش می‌رسانند، برخورد کند.»

    رئیس کل بانک مرکزی البته توضیح بیشتری درباره این «عده خاص» نداد.

    وی همچنین گفت بانک مرکزی در تلاش است که رانت‌های ارزی را حذف کند تا این پول‌ها به خزانه کشور واریز شود.

    روز گذشته وبسایت خبرآنلاین گزارش داده بود که کالاهایی چون خودروهای بالای ۱۰۰ هزار دلار همچنان با استفاده از ارز دولتی وارد ایران می‌شوند که این موضوع برخلاف اولویت بندی اعلا شده از سوی بانک مرکزی ایران است.

    بانک مرکزی ایران پیش‌تر اعلام کرده بود که اختصاص ارز به کالاهای وارداتی را اولویت بندی کرده است و خودروهای با حجم موتور بالا‌تر از ۱۵۰۰ سی‌سی در آخرین اولیویت دریافت ارز دولتی قرار دارند.

    منبع: ایلنا


     
     

    1391/6/20

    یک مقام ارشد پلیس ایران از دستگیری ۲۲ عضو شرکت هرمی «کوئیست‌نت» در تهران خبر داد.

    سرهنگ مهرداد امیدی، معان مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی ناجا در گفت‌و‌گو با ایسنا گفته است که افراد دستگیرشده «عمدتآ دانشجو یا جویای کار از شهرهای کرمان، یزد، اصفهان، اسفراین و بجنورد بودند.»

    فعالیت شرکت‌های هرمی از حدود ۷ سال پیش در ایران ممنوع شده است و بر اساس قانون ایران، «کسب درآمد ناشی از افزایش اعضاء، به نحوی که اعضای جدید برای کسب منفعت، افراد دیگری را جذب کرده و توسعه زنجیره انسانی تداوم یابد، جرم محسوب می‌شود.»

    مجازات فعالان شرکت‌های هرمی در ایران، تا ۲۰ سال حبس، تحمل ۷۴ ضربه شلاق و جزای نقدی معادل دو برابر اموال نامشروع بدست آمده است.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    دانشجویان فعال در شبکه‌های هرمی اخراج می‌شوند

    مدیر یک شرکت هرمی به ۱۹سال زندان محکوم شد

    منشا بدحجابی معلوم شد: شبکه هرمی ترویج بدحجابی!


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته