-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

Latest News from 30Mail for 09/20/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

ابر آبی
زن
کتاب
1391/6/29

 

فاطمه ستوده
ابر آبی

برای تهیه‌ی کاغذ به «وزارت تبلیغات» رفتم. آن‌ها تنها کسانی هستند که کاغذ دارند. ساختمان بزرگی است که در آن کار فراوان می‌شود. از پشت باجه، دربان دلیل ملاقاتم را پرسید. گفتم که کاغذ و مداد با یک قلم می‌خواهم. جوابم را روی کاغذی با سرنوشته‌ی «دلیل ملاقات» نوشت. بعد درِ آسانسور را نشانم داد و گفت به طبقه‌ی سوم بروم. دیوارهای آسانسور شفاف نبود و همین باعث شد عرق از بناگوشم سرازیر شود. کارمندی مرا پذیرفت. مردی بود مؤدب و خندان که مرا مقابل خودش نشاند. از من پرسید چرا کاغذ و مداد می‌خواهم. گفتم که می‌خواهم تبلیغات بنویسم. توجهش به این قضیه جلب شد:

-         چه نوع تبلیغاتی؟
-         می‌خواهم از خطرات تنهایی بنویسم.
-         آیا می‌دانید تنهایی یعنی چه؟
-         فکر می‌کنم بدانم.
-         آیا خودتان آن را حس کرده‌اید؟
-         نه.
-         بسیار خب.

ده ورق کاغذ به من داد.

 میرا، کریستوفر فرانک، ترجمه‌ی لیلی گلستان، انتشارات بازتاب‌نگار

 

یکی از دوستانم دارد می‌میرد. سال‌ها باهاش نشست و برخاست داشته‌ام. اهل رفاقت است. اهل گشت و گذار. دلدار است. گوش به درددل است. مهربان است. به وقتش گوشَت را می‌گیرد می‌پیچاند. سر به زیر است. شوخ و شنگ است. نجیب است. نفس‌های آخرش را دارد می‌کشد. دوست نجیب من، کتاب. کی فکرش را می‌کرد روزی کتاب توی این سرزمین در حال احتضار باشد؟!

داستان ما و مرگ کتاب، یکی داستان است پُر آب چشم. در تمام این سال‌های اخیر، اهالی فرهنگ از وضعیت نابسامان فرهنگی گله داشته‌اند. ممیزی‌های بی‌در و پیکر، برخوردهای سلیقه‌ای با ناشران فرهنگی و بال و پر دادن به کتاب‌های خُرافی و کوچه‌ی حاج‌نایبی، نگاه کج‌اندیشانه و متوهمانه به جوایز ادبی و جشنواره‌های غیردولتی کتاب، و در آخر، حاکم شدن نگاه نظامی – پلیسی به کتاب و کتابخوان و کتابخوانی.

اما هیچ‌کدام از این سنگ‌های کَت و کلفت و بزرگ نتوانست اهالی بیچاره‌ی نشر را خانه‌نشین یا بیکار یا محتضر کند. این آدم‌ها، اغلب هوای هم را داشته‌اند. کتابت مشروط شده؟ این راه دررو است. مجوز نشرت را باطل کرد‌ه‌اند؟ بیا، کتاب‌های روی زمین‌مانده‌‌‌ات را من با مجوز نشرم در می‌آورم. توی نمایشگاه بهت غرفه نداده‌اند؟ خب، ما آدم‌ها می‌آییم در نمایشگاه کوچک فروشگاهت. نمایشگاه کتاب را می‌آوریم به خیابان. اِ؟ ویراستارت افتاده زندان؟ دست نگه می‌دارم، عجله‌ای ندارم برای انتشار کتاب. میرحسین کتاب جدید معرفی کرده؟ همه‌مان می‌شویم «وجدان بیدار»، تکانی می‌دهیم به این بازار سرخورده‌ی عبوس.

توی این سال‌ها، آدم‌های حوزه‌ی فرهنگ هی زخم خورده‌اند، هی زخم‌های هم را مرهم گذاشته‌‌اند، هی خندیده‌اند که درست می‌شود بابا، کار فرهنگی صد سال اولش سخت است، هی زیر بغل هم هندوانه گذاشته‌اند که ما عاشق این کاریم، و لابد در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز.

حالا اتفاق دیگری افتاده است. ترسناک است. آدم‌هایی که روزها و سال‌ها را کجدار و مریز پشت سر گذاشته‌اند و کسی نتوانسته از پا بیندازدشان، دارند می‌خورند زمین. دولتِ مدعی مدیریت جهان، بالاخره کار خودش را کرد. آهسته‌آهسته زخم زد، جای زخم را انگولک کرد، و حالا نشسته یک گوشه و دارد پوزخند می‌زند. غول «ممیزی» نتوانست نویسنده و شاعر و مترجم و ناشر را بخورد. این آدم‌های نازنین برنده شدند، رفتند مرحله‌ی بعد بازی. دیو «لغو مجوز» آمد جلو. یکی دو تا تنه زد، نتوانست. مگر می‌تواند؟ ما همه با هم هستیم. اژدهای دو سر بعدی حمله کرد. نترسیدند این آدم‌ها. آتش، گلستان شد.

بعضی‌ها هم خوشحال‌ بودند از این اوضاع: بگذار این آدم‌های «سازمخالف‌بزن» فرهنگی در منگنه بمانند. باید آن‌قدر فشارشان بدهیم که سودای تغییر از سرشان بیفتد. جانشان در بیاید و نفسشان به شماره بیفتد.

در این وانفسای اقتصادی، در این بلبشوی ارز و دلار، هر کس چوبی خورده است. صابون دلار به تن کی نخورده است؟ کف این صابون آن‌قدر زیاد است که چشم را می‌سوزانَد. اشک آدم را درمی‌آورد. این‌قدر این ماجرای تلخ ارز روی قیمت کاغذ وارداتی اثر گذاشته که من الان رویم نمی‌شود بگویم قیمت‌های جدید کتاب‌ها چه‌جوری شده. کسی مگر می‌خرد دیگر؟! کتابخوان‌های حرفه‌ای و کرم‌کتاب‌ها هم خریدشان کم شده، چه برسد به آن‌هایی که در نان شب هم مانده‌اند. حق دارند شاید. طرف پیش خودش فکر می‌کند دو تا دانه مرغ می‌خرم و شکم بچه‌هایم را سیر می‌کنم و تا آخر ماه سر می‌کنم، این کتابه باشد برای برج بعد. برج بعد. برج بعد. یکی می‌گفت: «مگر من حقوقم چقدر اضافه شده؟ چرا قیمت کتاب سه چهار برابر شده پس؟! چه‌جوری بخریم ما؟» آدم شرمنده می‌شود.

این روزها با هر کدام از اهالی نشر که صحبت می‌کنم، دارند از مرگ کتاب می‌گویند. انتشارات «م» می‌گوید فعلاً کتاب درنمی‌آوریم. آن یکی انتشاراتِ «م» که پنجاه شصت تا کارمند دارد، ناله می‌کند که این ماه حقوق این بچه‌ها را نمی‌توانم تأمین کنم. انتشارات «پ»، که همه‌اش کتاب‌های مرجع درست و حسابی دارد، می‌گوید دارد تعطیل می‌کند برود بنشیند کنج خانه. آن یکی می‌گوید بعد از عید مدام ضرر داده‌ایم. داریم کارمندها را تعدیل می‌کنیم.

حس می‌کنم آقای مدعی مدیریت جهان، نشسته یک گوشه، پا روی پا انداخته، دارد می‌خندد و کیف می‌کند و دندان‌هایش را نشانمان می‌دهد. اگر جز این بود، کاری می‌کرد. تکانی به خودش می‌داد. بسنده نمی‌کرد به «تشکیل کارگروه» و «گزارش کمیسیون فرهنگی مجلس». خبرها می‌گویند دولت برای واردات کالاها اولویت‌بندی کرده و بر اساس این اولویت بهشان ارز مرجع تخصیص می‌دهد. صنعت چاپ در اولویت پنجم است. بعد از کالایی مثل چوب «ام‌.دی‌.اف» قرار گرفته؛ یعنی می‌خواهم بگویم نگاه این دولت به کل قضیه‌ی فرهنگ این‌جوری است. چوب و تیر و تخته برایش اولویت دارد.

روزگاری ناشران خوشحال بودند که دولت یارانه‌ی کاغذ را قطع می‌کند، و به جایش عادلانه از ناشرها کتاب می‌خرد. خبر تلخ این‌که به دلیل نداشتن بودجه، این روزها وزارت ارشاد خرید کتاب‌ از ناشران را متوقف کرده و حتی بدهی‌ سال پیش وزارت ارشاد به ناشران هنوز پرداخت نشده است. آقای غول دارد کیف می‌کند، وگرنه کاری می‌کرد.

تصورش هم سخت است. توی کشوری زندگی کنی که ناشرهایش دست نگه داشته باشند. معلق باشند. تعلیق. کتاب مرده باشد. کتاب نباشد. توی دنیایی باشی بدون کتاب. این تصویر ویرانگر است. رعب‌آور است. دنیای بدون کتاب از آمدن زلزله هم بدتر است. مرگ کتاب، یعنی مرگ دسته‌جمعی آدم‌ها. دلم می‌خواهد این آتش زودتر گلستان شود.

* تیتر از سی‌میل


 
 

علیرضا شیرازی
مرد
وبلاگستان
1391/6/29

 

علیرضا شیرازی

با رونق شبکه های اجتماعی نوین، رسانه ها توجه کمتری به وبلاگ ها داشته اند و در این چند سال اخیر نیز بسیاری از وبلاگ های مطرح فارسی فعالیت کمتری داشته یا تعطیل شده اند و شاید به همین دلیل در این دو یا سه سال اخیر صحبت از رکود وبلاگ نویسی بخصوص در ایران شده است.

در بیشتر مصاحبه هایی که اخیرا داشته ام در مورد رکود وبلاگ نویسی در ایران از من سوال شده و البته پاسخ من این بوده است که حداقل و براساس آمار چنین رکودی وجود ندارد. به نظرم رسید که آماری از  فعالیت وبلاگ نویسها در سرویس تحت مدیریتم تهیه و البته با کمی محافظه کاری منتشر کنم. آنچه می بینید گرافی است از تعداد مطالب منتشر شده  توسط وبلاگهای زیرمجموعه بلاگفا چندماه پس از شروع فعالیت سایت تا ماه گذشته  (ژانویه ۲۰۰۵ تا آگوست ۲۰۱۲) و البته پستهای ثابت و زمان بندی شده برای انتشار در آینده از این گزارش حذف شده است. همچنین این آمار براساس تعداد دقیق مطالب منتشر شده نیست چرا که ممکن است در یک دوره خاص بخصوص در سالهای اول فعالیت تعداد مطالب بیشتری منتشر شده باشد اما به مرور زمان این وبلاگها غیرفعال و حذف شده باشند و همچنین در مواردی وبلاگهای اسپم که تعداد زیادی مطلب نیز منتشر کرده بودند حذف شده که آمار پستهای آنها نیز در این گزارش محاسبه نشده است. در واقع آنچه مبنای این گراف است تعداد مطالبی است که از وبلاگهای حال حاضر و فعال در هر دوره زمانی ثبت شده است.(گراف براساس تعداد مطالب موجود وبلاگها در هر سال و ماه است)

گراف تعداد پستهای وبلاگهای بلاگفا از ژانویه 2005 تا 2012

همانطور که در ابتدای مطلب اشاره داشتم با کمی محافظه کاری عدد پستهای منتشر شده از گراف حذف شده است چرا که این مطلب به سرعت و بصورت غیررسمی است و البته بعید نیست در آینده با آمار دقیق این محتوا منتشر شود اما به این مسئله اشاره میکنم که آمارهای ماههای آخر همه میلیونی هستند و  از کل  پستهای یک سال اول فعالیت سایت بیشتر هستند.
در گراف فوق مشخص است که سیر مطالب منتشر شده در وبلاگها حتی در ماههای اخیر نیز روند صعودی داشته است.همچنین این گراف ممکن است درآینده با حذف وبلاگهای غیرفعال و یا اسپم کمی تغییر کند اما مطمئنا تغییر قابل توجهی نخواهد بود چرا که سیاست حذف وبلاگهای غیرفعال و اسپم همواره در طول سالیان فعالیت سایت اجرا شده است.

بی تردید فعالیت کمی وبلاگها نسبتا به گذشته نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش هم داشته است. اما با توجه به گروه های سنی جدیدی که به  وبلاگ نویسی توجه نشان میدهند شاید محتوای کلی تولید شده از آنچه ما در سالهای اول وبلاگ نویسی شاهد بودیم متفاوت بوده و یا با انتظارات ما همخوان نباشد.


 
 

نسوان مطلقه معلقه
زن
اجتماعی
1391/6/29
  •  

    نسوان مطلقه معلقه

    چند روز پیش مطلبی   از یک مهاجر ایرانی در آستانه ی برگشت به ایران می خوندم که بعد از مدتها در من شوق نوشتن را زنده کرد. در اینجا قصد پاسخگویی به ایشان را ندارم چون زندگی هرکسی به خودش مربوط است و دلایلش هم می تواند کاملا شخصی باشد . من این متن را فقط برای خودم می نویسم برای این که به خودم یاد آوری کنم که چرا بر خلاف این دوست عزیز به ایران بر نخواهم گشت.

    من همیشه سر هر تصمیم مهم می نشینم و یک لیست می نویسم، یک ور صفحه نکات مثبت و سمت دیگر صفحه نکات منفی را لیست می کنم . سعی می کنم بدون پیش داوری و تا هرجا که ممکن است همه ی نکات ریز را ببینم و به همه هم امتیاز مساوی بدهم ، برای این که مثلا دل تنگی برای پدر و مادر همان قدر می تواند مهم  باشد که نفس کشیدن هوای پاک .  بعدش هم که مشخص است :دو طرف  را جمع می زنم و کفه به هر سمت چرخید آن وری می شوم.  این لیست را هنگام همه ی تصمیمات مهم و هنگام خروج از ایران نوشتم. طبیعی است که  دوری و دلتنگی و سختی های ناشی از مهاجرت را در ستون منفی ها نوشتم، آزادی و ثبات و  امنیت و برخورداری از مزایای زندگی در یک کشور پیشرفته را در ستون مثبت ها . آنچه که در اینجا می خواهم اضافه کنم چیزهایی است که آن روز ننوشته بودم ( چون هیچ کس قبل از مهاجرت از آن خبر ندارد) و یک جورایی در نوشته ای که براتون لینک کردم به آن اشاره شده.

      اولین و مهم ترین فاکتور آزار دهنده ی مهاجرت  دل تنگی ست.  من شخصا آدم وابسته ای نبودم ولی حتی من هم از دلتنگی گاهی بیچاره می شوم، اما وقتی فکرش را می کنم می بینم که به جز پدر و مادرم تقریبا هیچ کس را در ایران ندارم ،همه ی دوستان نزدیک من به جز یک نفر از ایران رفته اند و آن یک نفر هم بعدتر ها فهمید که دوستی مان آش دهن سوزی نبوده و رابطه را قطع کرد. راستش  احساسی به من می گوید که من در ایران تنها تر از اینجا خواهم بود !برای من برگشتن بخاطر پدر و مادرم  به تنهایی کار احمقانه ای است. ترجیح می دهم آنها را بیاورم پیش خودم.

    عدم توانایی برقراری ارتباط با خارجی هاست که خیلی ها را ازار می دهد. تجربه ی شخصی من چیز دیگری می گوید. ممکن است اینجا دوستان محدود تری داشته باشید ولی همان سه نفر اگر با شما دوست باشند دوستی شان واقعی ست  و برخلاف دوستی های ما ایرانی ها پر از تعارف و دروغ نیست. در مورد پیدا کردن شریک زندگی هم من شخصا (با عرض معذرت از همه ی آقایان) باید بگم که بعد از دیدن رفتار و نگاه مردهای این ور دنیا باید عقل تان پاره سنگ بردارد که بخواهید دور و بر مرد ایرانی بگردید. من در مورد زن ایرانی نظر نمی دهم و نمی دانم که مرد ایرانی ( اگر حق انتخاب داشته باشد )دوست دارد باز هم با زن ایرانی ازدواج کند یا خیر . در مورد خودم و بیشتر زن هایی که می شناسم با قطعیت می توانم بگویم که  حذف مرد های ایرانی به هر شکل ؛ از مزاحمت و متلک پرانی هایشان  در تاکسی تا در قالب دوست پسر با آن نگاه سکس زده و خیانت بار و غیر انسانی و چه به شکل شوهر با تحکم و قلدری و خود بزرگ بینی خاص مرد های ایرانی یکی از بزرگ ترین نکات مثبت مهاجرت است.

     و اما معنا و مفهوم زندگی… واقعیتی است که آدم دور از ریشه هایش دچار بحران هویت و ارزش می شود. واقعیتی است که ما در غربت شاد نیستیم. از زبان خیلی ها شنیده اید که » هیچ جا مثل ایران خوش نمی گذرد» و این کاملا درست است. مردم ما در طول تاریخ بر اثر سختی های زندگی شاد تر بودن و زدن بر طبل بی عاری را خوب یاد گرفته اند، ر گه هایی از برو بابا ولش کن و بی خیالش و خدا کریمه در فرهنگ هر روزه ی ما تنیده شده و باعث می شود که زیاد بد نگذرد. اگر چه این شادی مرا یاد مسافرهای خوش دلی می اندازد که توی جاده پشت  یک وانت قراضه  نشسته اند و کف و سوت بلبلی می زنند  و در مورد ایران البته این وانت متاسفانه دارد به سرعت به سمت دره می رود. من شخصا ترجیح می دهم زیاد هم خوشحال نباشم ولی سوار آن وانت نباشم.

    شاید با خواندن این متن با خودتان فکر کنید که من آدم بی وطنی هستم. باید بگویم که حق کاملا با شماست. راستش را بخواهید اگر روزی که داشتم به دنیا می آمدم به من حق انتخاب محل تولدم را می دادند ، ایران بین 150 گزینه ی اول هم نبود.( با عرض معذرت از آقایون داریوش و کوروش و این حرفها) من برای گزینه ای که انتخاب من نبوده است هیچ حس افتخاری ندارم .اگرچه انکارش هم نمی کنم. بله؛ من ایرانی هستم و در انتخاب این گزینه همان قدر نقش داشته ام که در انتخاب رنگ چشمهایم . بله، من هم به آن خاک مدیونم و اگر روزی به خدمات من نیازی باشد /وظیفه/ دارم سهمم را ادا کنم. اما ظاهرا ایران این روزها به امثال من هیچ نیازی ندارد و آقای خاوری و امثال قاضی مرتضوی را خوش تر دارد. اگر هم فکر کردید که من یک مبارز نستوه هستم که برگردم و  آن عضو شریفم را تقدیم بطری کنم تا اسمم برود کنار صدها اسمی که توی زندان فراموششان کردیم ( و یا حداکثر توی فیس بوک برای مرگ شان لایک زدیم) کور خوانده اید.

     در پایان این که دوستمان نوشته است که این حرف بدی است که بگوییم که ایران درست شد بر می گردیم. من هم کاملا موافقم. من در هیچ صورتی به ایران بر نخواهم گشت. ایران چیزی نیست جز تک تک آدمهایش، فرهنگ ، سنت و مذهب و تاریخش، این ها هم هرگز عوض نخواهد شد یا لا اقل به عمر من قد نخواهد داد. این ها را ننوشتم که کسی را تشویق به رفتن و یا ماندن بکنم. همانطور که گفتم این  یک مسئله ی شخصی است. تنها توصیه ی من این است که بدانید برای چی از ایران خارج می شوید و دلایلتان را فراموش نکنید  در غیر این صورت به سرنوشت این دوستمان  دچار می شوید. برای شخص من دلیل خروج از ایران در یک کلمه خلاصه شد » کرامت انسان «. آیا زندگی در ایران هرگز این حس را به فرزندانش خواهد داد؟ امیدوارم. اگرچه در مقطع کنونی برگشتن به ایران ، شبیه رجوع کردن به زنی است که  پنج سال پیش طلاقش داده ای ، با فرض این که او در این پنج سال پیرتر، بد خلق تر و چاق تر شده، یک بار شوهر کرده و سه تا بچه هم دارد، کارش را از دست داده و سوزاک هم گرفته است. حالا خود دانید. هرکس دوست دارد رجوع کند بسم الله !


     
     

    1391/6/29

    دبیر انجمن داروسازان استان تهران می‌گوید که از آخرین زمان پرداخت مطالبات داروخانه‌ها از سازمان‌های بیمه گر شش ماه می‌گذرد و این سازمان‌ها حدود ۴۰ میلیارد تومان دیگر به داروخانه‌های تهران بدهکار هستند.

    دکتر جلیل سعیدلو در گفت‌و‌گو با ایسنا افزوده که عدم پرداخت مطالبات داروخانه‌ها سبب شده که ۷۰ درصد داروخانه‌های تهران از نظر اقتصادی توجیه اقتصادی نداشته باشند.

    به گفته این مقام مسئول، در حالی که که نرخ تورم در ایران بیش از ۲۰ درصد است اما حاشیه سود دارو به ۱۳ درصد می‌رسد و «داروخانه‌ها محکوم به ضرر هستند.»

    حدود یکسال پیش دکتر مژدهی آذر، رئیس انجمن داروسازان ایران، از ورشکستگی حدود ۱۰ هزار داروخانه کشور به دلیل تاخیر در دریافت مطالبات از سازمان‌های بیمه‌گر خبر داده و گفته بود که حتی برخی از آنها، نسخه‌های بیمه تامین اجتماعی را از بیماران قبول نمی‌کنند.

    آقای جلیلی همچنین ادامه داده که اجرای طرح پزشک خانواده نیز به ضرر داروخانه‌ها خواهد بود و انتظار می‌رود که ۱۰۰ درصد سرمایه داروخانه داران در بیمه‌ها «استوک شود» و نقدینگی مختصر آن‌ها نیز از بین برود.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    "بدهکاری ۵۰۰ میلیارد تومانی بیمارستانهای دولتی و عمومی به شرکتهای دارویی"

    ۱۰ هزار داروخانه در مرز ورشکستگی قرار دارند


     
     

    1391/6/29

    علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران، می‌گوید برخی از نمایندگان این مجلس به وی متذکر شده‌اند که نامه‌ای را در حمایت از سعید مرتضوی امضا نکرده‌اند و عنوان نامه «چیز دیگری» بوده است.

    آقای لاریجانی همچنین از برخورد با «خبط» سازمان تامین اجتماعی پیرامون "امضا کرفتن به یک عنوان و منعکس کردن با عنوان دیگر" خبر داد.

    روز گذشته (۲۸ شهریورماه) خبرگزاری مهر گزارش داده بود که بیش از ۱۱۸ نماینده مجلس ایران نامه‌ای را در قدردانی از محمود احمدی‌نژاد برای ابقای سعید مرتضوی در سمت مدیرکلی سازمان تامین اجتماعی و تبدیل صندوق تامین اجتماعی به سازمان امضا کرده‌اند.

    این موضوع اما در جلسه روز چهارشنبه (۲۹ شهریورماه) با واکنش برخی از نمایندگان مجلس مواجه شد.

    احمد توکلی در جلسه روز چهارشنبه گفته که این خبر «اگر نگوییم دروغ است، ناقص بوده است.»

    به گفته آقای توکلی، روز سه شنبه «سه نفر از سازمان تامین اجتماعی به مجلس آمده و با رو در بایستی امضا گرفتند» و برخی از نمایندگان نیز گفته‌اند که «صرفآ بحث ساختار را تایید کرده‌اند».

    آقای توکلی افزود حتی یکی از نمایندگان نیز گفته که این نامه را امضا نکرده اما نام او در این نامه وجود دارد.

    رئیس مجلس ایران خطاب به رحیم زارع، نماینده‌ای که نامه را امضا نکرد اما امضای او در نامه وجود داشت، نیز گفت که این «جعل» را به صورت مکتوب منعکس کند تا با این دستگاه برخورد شود.

    پیش از این واکنش ها در مجلس ایران، روز گذشته سیدمحمد بیاتیان، نماینده مردم بیجار در مجلس، نامه ۱۶۴ نماینده در حمایت از سعید مرتضوی را «دروغی بزرگ» خوانده بود.

    وی، که خود یکی از امضاکنندگان این نامه به شمار می رفت، گفته بود که «این نامه در حمایت از تغییر اساسنامه سازمان تامین اجتماعی و تبدیل آن از صندوق به سازمان بود.»

    منابع: قانون و مهر

    مرتبط:

    اساسنامه تامین اجتماعی «برای ابقای مرتضوی» تغییر کرد

    «سعید مرتضوی با عنوان معاونت در قتل عمد تفهیم اتهام شده است»
     


     
     

    1391/6/29

    شبکه تلویزیونی پرس تی وی، شبکه ماهواره‌ای انگلیسی زبان جمهوری اسلامی، در بیانیه‌ای اعلام کرده که "فیس بوک"، مانع از ادامه تبلیغات این تلویزیون در وبسایت اجتماعی خود شده است.

    در این بیانیه که روز سه شنبه (۲۸ شهریورماه) منتشر شده، آمده است که فیس بوک دلیل این اقدام را حضور این شبکه در منطقه یا اعلام کرده که نمی‌تواند از سرویس تبلیغات فیس بوک استفاده کند.

    پرس تی وی این اقدام فیس بوک را مغایر با آزادی آزادی بیان توصیف کرده است.

    فیس بوک حدود سه ماه پیش، صفحه این شبکه انگلیسی زبان را به دلیل آنچه که مشکلات تکنیکی اعلام کرده بود، غیرفعال کرد اما پس از سه روز اکانت این شبکه دوباره فعال نمود.

    حدود هفت ماه پیش نیز آفکام، نهاد ناظر بر رسانه‌ها در بریتانیا، پروانه کار شبکه پرس تی وی را به دلیل پخش بازجویی‌های مازیار بهاری، خبرنگار نیوزویک، در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات ایران لغو کرده و به پخش برنامه‌های این شبکه در بریتانیا پایان داده بود.

    منبع: رادیو فردا و پرس تی وی


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته