-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

Latest News from 30Mail for 09/18/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

آق بهمن
مرد
سیاسی
1391/6/27
  • بهمن دارالشفایی
    آق بهمن

    زمستان سه سال پیش چند روز با یکی از دوستانم رفتم بیروت. شاید تنها جایی که دلم می‌خواست حتما ببینم صبرا و شتیلا بود یا آن‌جور که در ذهنم بود اردوگاه‌های صبرا و شتیلا، یکی از اصلی‌ترین محل‌های زندگی پناهنده‌های فلسطینی در بیروت. پناهنده‌هایی که زمان آوارگی بعضیشان از ۶۰ سال هم بیشتر است.
    با دوستم سوار تاکسی شدیم و رفتیم جایی در جنوب بیروت. اردوگاه به آن معنایی که من در ذهنم بود وجود نداشت. که مثلا تابلوی ورودی داشته باشد. در واقع یک جور محله بود. توی کوچه‌ها که راه می‌رفتی از یک جایی وارد صبرا و شتیلا شده بودی. این را هم بیشتر از سر و وضع محل می‌فهمیدی. اغراق نمی‌کنم، من در عمرم منطقه مسکونی به آن داغانی ندیده بودم و بعدش هم ندیدم. محله‌ای که فقر و بدبختی از در و دیوارش ببارد. خانه‌های کوچک تو در تو کوچه‌های شلوغ و خانواده‌های پرجمعیت. هوای سرد (زمستان بود) و زمین گل و شل (آسفالتی در کار نبود) و خیلی از خانه‌ها دیوار درست و حسابی هم نداشتند و با مقوا یا چادر خانه‌شان را پوشانده بودند.
    فضا سنگین بود. ما هم خیلی وصله‌های ناجوری بودیم. بخصوص که عربی هم بلد نبودیم. شنیده بودیم که محله امنی نیست ولی من احساس ناامنی نکردم. بیشتر احساس استیصال کردم.

    نمی‌خواهم از ظلم مدامی که به فلسطینی‌ها می‌شود بنویسم. این چند خط را هم نوشتم، چون دیدم سی‌امین سالگرد قتل‌عام در صبرا و شتیلاست. ماجرای آن کشتار هم این است که در میانه جنگ داخلی لبنان، بشیر جمیل، رئیس‌جمهور مسیحی کشور ترور می‌شود. فردای آن روز فالانژهای مسیحی که فکر می‌کردند ترور کار فلسطینی‌ها بوده (یا این‌که این ترور را بهانه کردند تا حساب‌هایشان را با فلسطینی‌ها تسویه کنند) به صبرا و شتیلا، که آن موقع حالت اردوگاه داشته، می‌ریزند و ظرف ۳ روز بین ‍۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر را قتل‌عام می‌کنند. اسرائیل هم در این کشتار نقش مستقیم داشته. اسرائیل بلافاصله بعد از ترور غرب بیروت را اشغال کرده بوده و مشخصا کنترل ورود و خروج اردوگاه صبرا و شتیلا کاملا در دست ارتش اسرائیل بوده. ظاهرا آریل شارون، وزیر دفاع وقت، فالانژها را صدا کرده و گفته فلسطینی‌ها مسئول ترور هستند. بیایید بروید تو و هر کار می‌خواهید باهاش بکنید. سربازهای اسرائیل شب‌ها هم منور می‌زدند که فالانژها نور کافی برای کشتارشان داشته باشند. کمیته تحقیق خود اسرائیل هم ارتش این کشور را مقصر دانست و خواستار برکناری آریل شاورن و محرومیت مادام‌العمر او از مقام‌های دولتی شد. البته شارون استعفا نداد و بعدا به نخست‌وزیری اسرائیل هم رسید.

    رابرت فیسک، خبرنگار بریتانیایی، در زمان کشتار صبرا و شتیلا در اردوگاه بوده. این گزارش ویدئویی است که چند سال بعد ساخته (این ۴ دقیقه بیشتر نیست ولی نمی‌دانم چرا من فکر می‌کنم که چیزی که قبلا دیده بودم طولانی‌تر از این‌ها بود. ار کسی احیانا نسخه طولانی‌تری از این گزارش دیده لطف می‌کند برایم بفرستید):

    لینک ویدیو


     
     

    سه روز پیش
    زن
    اجتماعی
    1391/6/27
  •  

    مرضیه رسولی
    سه روز پیش

    درگیر موقعیت متضاد و مشابهی هستم: امروز برای تایید مدارک راحله پنج ساعت توی صف سفارت نشسته بودم و آخر هم نوبتم نشد، پنجاه نفر جلو من بودند و سه نفر مانده بود برسد به من که گفتند خوش آمدید. این خوش‌آمدی خیلی آشناست، ظاهرش مهربان است اما توانش را دارد که جمله بی‌رحمی شود. قبلا آن را جای دیگری شنیده بودم، از سربازی جلو در دادسرای اوین، نامه‌ام را گرفت و گفت خوش‌آمدی. این بار هم مامور نیروی انتظامی جلو سفارت بهمان گفت خوش آمدید تا پنج‌شنبه یعنی هرّی، اینجا نایستید. فردا باید برای کارهای مربوط به خودم توی صف جلوی اوین بنشینم. تفاوت آن‌قدر نیست که فکر کنی آدم‌های یک صف از مریخ آمده‌اند و دیگری زمینی‌اند، یا فکر کنی اینها کی‌اند ما کی هستیم، کم نیستند کسانی که مثل من، خانواده‌شان درگیر هر دوموقعیت است.  در هر دو ساختمان به رویمان بسته است. توی هردو صف آدم‌ها  کلافه‌ و بی‌اراده‌اند و در هردوموقعیت قوانین من‌درآوردی ذله می‌کنند. آدم‌های صف اول برای بهتر زندگی کردن تلاش می‌کنند و آدم‌های صف دوم برای زندگی کردن صرف. دردآور اینجاست که وقتی بهش برسند قطعن خوشی آدم‌های دسته‌ی دوم بیشتر است. چیزهایی که یک نفر دارد را ازش بگیر و دوباره بهش بده تا احساس خوشبختی کند و بقیه‌ی خوشی‌های جهان را به اهلش ببخشد و چیز بیشتری برای خود نخواهد. آن‌قدر ازش دریغ کن که وقتی کمی بهش بخشیدی خود را غرق در تجمل ببیند. من که تا حدی اینجوری شده‌ام. از یک وقتی به بعد، چیزهای زیادی از دستم رفت. چیزهایی که همیشه داشتمشان و آن‌قدر محکم سرجایشان بودند که احساس بی‌نیازی می‌کردم از وجودشان. به قول خورشید یک روز دیدم خیلی از چیزهایی که مطمئن بودم هستند و من دارم زندگی‌ام را می‌کنم چون آنها هستند، دیگر نبودند. بی‌رحمانه و بی‌دلیل آمدند ازم گرفتند و برای پس گرفتنشان باید حالاحالاها تقلا کنم و با دوباره داشتنشان از خوشی پر بکشم.


     
     

    1391/6/27


    خبرگزاری ايسنا از لغو کنسرت محمدرضا لطفی، آهنگساز و نوازنده در شهرستان بابلسر خبر داد. دليل لغو اين کنسرت، صادر نشدن مجوز از سوی وزارت ارشاد اعلام شده است.

    محمدرضا لطفی در گفت‌وگو با ايسنا گفته که مدير اداره ارشاد بابلسر در آخرين روزهای باقی مانده به کنسرت، از دادن مجوز خودداری کرد.

    در پی لغو این کنسرت، آقای لطفی از برخورد رئیس اداره ارشاد بابلسر انتقاد کرد و پرسید: "آیا دولت ما مرکز تصمیم گیر واحد ندارد؟ آیا وزیر ارشاد قادرنیست این گونه مسائل را در چهار چوب یک اساسنامه واحد به اجرا درآورد؟"

    به گفته آقای لطفی مدیر اداره ارشاد بابلسر در آخرین روزهای مانده به کنسرت، از دادن مجوز به این گروه موسیقی خودداری کرده و دیگر نهادهای شهری را مقصر دانسته است. این در حالیست که آقای لطفی می گوید "با بقیه نهادهای ذیربط مانند فرماندار و غیره تماس گرفته شد و همه اعلام کردند که ما با اجرای کنسرت مخالفتی نکرده‌ایم."

    در ماههای اخیر کنسرت های بسیاری در تهران و شهرستان ها بعد از برنامه ریزی برای اجرا، لغو شده اند.

    منبع: ایسنا و بی‌بی‌سی

     


     
     

    خواب بزرگ
    مرد
    وبلاگستان
    1391/6/27
  •  

    سروش روحبخش
    خواب بزرگ

    1- در جلسات تحریریه چلچراغ همیشه جدید‌تر ها خیلی زود از قدیمی‌تر  ها متنفر می‌شدند. علتش ساده بود. آنها با ذوق یک ایده‌ای را مطرح می‌کردند و ما می‌گفتیم» این را قبلن کار کردیم. 4 سال پیش فلان شماره». بعد یکی دیگر چیز دیگری می‌گفت. خب باز هم کار کرده بودیم. هشت سال مجله هفتگی که همه ازش انتظار ایده‌های نو داشتند.خب طبعن خیلی موضوعات را کار کرده بودیم. ما نباید جوان‌ترها را ناامید می‌کردیم. چون احتمالن خوانندگانمان هم تازه شده بودند و نه مطالب قدیمی یادشان می‌آمد نه بهشان دسترسی داشتند.

    2 طی شش سال اخیر 540 تا مطلب در خواب بزرگ منتشر کردم. وقتی آدم شش سال درباره همه  چیز بنویسد اینجوری می‌شود که هر کی هر حرفی بزند می‌توانی بگویی: » بله بله من درباره‌اش یک پست نوشته‌ام.» بعد یک مدت همه ازت متنفر می‌شوند چون تو عشرت شوق کشف‌ها را خراب می‌کنی. چون آقای «بله بله من درباره‌اش نوشتم»‌می‌شی.حتا تازگی وقتی می‌خواهم چیزی بنویسم اول مجبورم در خود وبلاگ سرچ می‌کنم تا مطمئن شوم قبلن ننوشته‌ام.

     3 وبلاگ رسانه‌ای‌ست که زود پیر می‌شود.چون به طور طبیعی و بی‌واسطه- و نه مثل سینما و تلویزیون و مطبوعات: دراماتیک- با ایده‌ها و ذهنیات نویسنده سر و کار دارد. نویسنده هم مثل هر آدمیزاد دیگری برای خودش جهانی دارد. لذت‌ها و تنفرهایی که بعد چند سال رو می‌شوند. شاید مثلن از ایده زندگی نیاکان در وجود ما بشود تعداد زیادی فیلم و سریال دراماتیک بیرون کشید. اما در وبلاگ و از ایده خالص فقط یکی دو مطلب می‌شود نوشت. زندگی عادی و ایده‌های انتزاعی محدودیت‌هایی برای تنوع دارند. بابت همین است که وبلاگ‌ها زود پیر می‌شود. خواننده‌های قدیمی احتمالن اینجا را باز می‌کنند و چنین چیزهایی می‌بینند: » بتمن…بلاه بلاه بلاه…مولانا ..بلاه بلاه بلاه..تن‌تن ..بلاه بلاه بلاه…» خب حق دارد.

    4 آیا وبلاگ‌ها باید بمیرند؟ آیا راه رستگاری نیست؟

    5 به نظرم تکلیف شهرت بلاگرها بعد حداکثر دو سال مشخص می‌شود. اگر تا دو سال بلاگری نتوانست خواننده پیدا کند خب باید دنبال رسانه‌ دیگری بگردد. اما اگر توانست و مشهور و معتبر شد،‌بعد این عمر کوتاه پر لذت، بعد این که شهد کشف‌ها و ایده‌ را به کام خوانندگان ریخت آیا باید خیلی زود بمیرد؟

    6 وبلاگ‌هایی که زنده می‌مانند می‌توانند نقش دیگری را به عهده بگیرند. این بلاگ‌ها تبدیل به برند شده‌اند. آنها هم مثل ریویو نویس‌ها دیگر لازم نیست خیلی دلایل خوش‌آمدن و بدآمدنشان را توضیح دهند. فرآیند اثربخشی محصولات را قبلن طی چند سال توضیح داده‌اند. طبعن نمی‌توانند هر چند ماه یک بار از اول توضیح‌اش بدهند. اما می‌توانند ذائقه‌سازی کنند. می‌توانند فیلم‌ها و کتابهایی که به نظرشان ارزشمند است معرفی کنند. می‌توانند در مقابل وقایع روز موضع‌گیری کنند. می‌توانند خوانندگانشان را با اشارات و کوچک‌گویی‌ها درگیر ایده‌های تازه کنند. این کاری‌ست که مثلن  سرهرمس بعد مدتی وقفه نوشتنش الان انجام می‌دهد.

    7 الان بعد این مدت وقتی می‌بینم یک دوست ناشناس  عکس مثلن سردر یک تن‌تن‌شاپ یا موزه هولمز را از جایی دیگر در جهان برایم میل می‌کند با این توضیح که یاد من افتاده، کلی خوشحال می‌شوم. اگر خواب بزرگ باعث شده باشد که کسانی به اطرافشان، به محصولات فرهنگی که مصرف می‌کنند،‌به تاریخ ،وقایع اجتماعی،‌روابط انسانی یا حتا متافیزیک حساس‌تر از قبل نگاه کنند، کلاهم را می‌اندازم هوا.

    وبلاگ‌ها زود پیر می‌شوند و حرجی نیست اگر  خودشان تنبل یا حافظه‌شان ضعیف شده باشد. روز وبلاگستان فارسی با ده روز تاخیر مبارک.


     
     

    چمدانک
    زن
    اجتماعی
    1391/6/27
  •  

    چمدانک

    تعجب می‌کنم، از کاری که امریکا با آدمها می‌کند. یعنی همین کشوری که مردم با هزار امید و آرزو به آن کوچ کرده‌اند و خیلی‌هاشان، بعد از مدتی، با لگد می‌روند زیر قابلمه‌اش که بابا اینجا دیگر کجا بود، ما را بگو فکر کردیم آمدیم بهشت! حق دارند بهش می‌گویند عمری کار! اصلن می‌دانی چرا امریکا اینقدر مهاجر قبول می‌کند؟ فقط برای آنکه بشوی یک پیچ، یک مهره، توی این سیستم. اینهمه جمعیت دارند، کارگری می‌خواهند که مثل من و تو زبان بلد نباشد، سرش را بیندازد پایین، کار کند. اصلا کیا و بیای ما با آن تمدن ده‌هزارساله چطور اجازه می‌دهد بیاییم توی رستورانهای امریکایی کار کنیم و آخر شب کف مغازه تی بکشیم؟ 

    خود من را حساب کنید همیشه جزو دسته‌ی ناراضی‌ها بودم. همیشه سرنیزه‌ام را هدف گرفته‌ام سمت سیستم سرمایه‌داری. جایی که کمپانی‌هایش حکم انسان دارند و انسانهایش حکم ماشینهایی برای خدمت به این اینها. جایی که دموکراسی را در بوق و کرنا کرده و توی سر دنیا می‌کوبد، در حالی که خودش روی همین پله‌ی اول جا خوش کرده و قصد بالاتر رفتن ندارد. جایی که در آن آزادی بیان هست، ولی حرف کسی به گوش می‌رسد که زور و پول بیشتری دارد. جایی که در آن آزادی عقیده هست، ولی آخرش یک رییس جمهور کاملا مسیحی و معتقد باید وارد کاخ بشود، حالا اگر تند روی مذهبی یا مورمن بود، اشکالی ندارد. من سرنیزه‌ام را هدف گرفته‌ام به سمت سیستم حکومتی دو حزبی، چون بقیه‌ی احزاب سرمایه‌های بیلیونی برای رسیدن به این رقابت را ندارند. برای من تماشای مردمی که با چرخ خرید به داخل ابرفروشگاه کاستکو یا والمارت یورش می‌برند و با سبدهای کاملا پر پای صندوق می‌روند تا با کارت اعتباری خرید کنند، صحنه‌ای منزجر کننده است. برای من عیدهایی مثل کریسمس و عید پاک و هالووین و سن پاتریک و ولنتاین وحشت آور است، سعی می‌کنم حتی‌الامکان از نزدیکی مراکز خرید بزرگ عبور نکنم چون از دیدن مردمی که برای همدیگر کادو می‌خرند بدون اینکه لبخندی روی صورتشان باشد وحشت دارم. من از بودن در جامعه‌ای که افیون مصرف‌گرایی مردمش را در خلسه برده می‌ترسم.
     
    آیا بودن در ایران یا در بین ایرانی‌ها حالم را بهتر می‌کند؟ آیا آنقدر دلتنگ وطن شده‌ام که با آروغ ناشی از دوغ چشمهایم پر از اشک نستالژیک بشود؟ یا هر روز به خودم می‌گویم اگر ایران بودم، الان در ولنجک و انقلاب و چهار راه ولیعصر بودم؟ یا فکر می‌کنم می‌توانستم هر روز به سفر بروم و از سفر در چهار گوشه‌ی مملکت عزیزم لذت ببرم؟ 
     
    البته که من‌هم مثل بسیاری از ایرانی‌های غربت‌نشین دلتنگ "خانه" می‌شوم. البته که با شنیدن آهنگ اقاقی یا قاب شیشه‌ای یا ترنج اشک می‌دود توی صورتم و دلم می‌خواهد در ایران باشم، اما اینها برایم آنقدر بزرگ و احاطه‌کننده نشده‌اند که فراموش کنم چرا از ایران بیرون آمدم. ترک ایران برای من بخاطر مشکل با حکومت نبود، نه اینکه با حکومت مشکلی نداشته باشم. مشکلم اقتصاد نبود، اگر چه سایه‌ی فقر همیشه روی زندگی‌ام افتاده بود و هیچ وقت مثل "بچه مایه‌دارها" زندگی نکردم. برای رسیدن به تحصیلات عالیه هم بیرون نیامدم، اگر چه در ایران از آن محروم بودم. اما هیچکدام اینها دلیل جلای وطن نبود. من، از جامعه فرار کردم. 
     
    من از جامعه‌ای فرار کردم که دائما با متر دلخواهشان، زندگی‌ام را اندازه‌گیری می‌کردند و مرا در موقعیت دورتری قرار می‌داند. از جامعه‌ای که می‌خواست مرا در همان پوست تخم‌مرغی که از آن آمده بودم نگه‌دارد و لایق ظرف بزرگتری نمی‌دانستند. از جامعه‌ای که در کنار جنگ و مشکلات بیرون، با مته به جان افکارم افتاده بود و دگر اندیشی را تاب نمی‌آورد. جامعه‌ای که نزدیک‌ترین آدمهای زندگی‌ام را به زندانبان و شکنجه‌گر و جلاد بدل کرد. من از جامعه‌ای گریختم که مرا کشت.
     
    داستان آنچه که در سال آخر زندگی در ایران تجربه کردم، هنوز آنقدر برایم سنگین است که از حرف زدن درباره‌اش پس می‌نشینم.  هنوز جای آن زخمها درد می‌کند، هنوز روزهایی هست که خونریزی‌اش از سر آغاز می‌شود، مرا به غار تنهایی می‌برد تا دور از چشم انسانها، زخمها را بلیسم، و در اشکهایم به خواب بروم.
    صادقانه بگویم، من از جامعه‌ی ایران می‌ترسم. از تماشای سنّتها و رسمها می‌ترسم، از آدمهایی که ادعای لامذهب بودن می‌کنند می‌ترسم، از آدمهای مذهبی می‌ترسم، از هر چیزی که افسار بزند به افکار مردم می‌ترسم. من حتی از علاقه‌ی ایرانی‌ها به اجناس خارجی می‌ترسم. وقتی می‌بینم فلان دختر، یکماه تمام مادر بیمارش را در بازارهای تهران می‌کشاند تا تک‌تک لوازم آشپزخانه‌اش با رنگ فلان کاتالوگ خراجی ست باشد می‌ترسم، از کسی که قرض می‌کند تا یخچال خانه را عوض کند، چون یخچال قبلی به رنگ جدید کابینتها نمی‌خورد می‌ترسم، از جوانهایی که با ادعای به روز بودن، به دختری که در اتومبیل آموزشگاه رانندگی نشسته متلک می‌گویند و گازش را می‌گیرند و می‌روند می‌ترسم. من از جامعه‌ای که جهل در آن عادت شده می‌ترسم. 
    من از جامعه‌ی یکسویه می‌ترسم. حتی اگر این جامعه در امریکا باشد.
     
    آیا از ترک ایران پشیمانم؟ به هیچ وجه. آیا از آمدن به امریکا پشیمانم؟ به هیچ وجه! امریکا کعبه‌ی آمالی برای من نبود، اما فرصتها و موقعیتهای بسیاری را در اختیارم گذاشت تا خودم را دوباره بسازم. در اینجا فرصت زندگی در کنار مردمی از گوشه و کنار جهان دست داد، و تجربه‌ی اینکه با وجود همه‌ی تفاوتها، انسانها بازهم می‌توانند در کنار یکدیگر زندگی کنند و خودشان باشند. معنی این حرفم این نیست که تبعیض وجود نداشته باشد، فشار روانی روی اقلیتی خاص نباشد، همه در مسالمت در کنار همدیگر باشند. اما برای من ثابت شد که این امر امکان‌پذیر است و می‌شود قدم اول را برداشت. امریکا همچنین حس امنیت را به من برگرداند. این هم معنی‌اش این نیست که همه چیز در امن و امان باشد و هیچ اتفاق بدی در خیابانها و در خانه‌ها نیفتد. اما این را آموختم که پلیس، وظیفه‌اش حفاظت کردن از من است، نه کشیدنم به بازداشتگاه و زندان بخاطر وضع ظاهر یا ابراز عقیده. امریکا، ترس مرا از تحقیر شدن و دستمالی شدن در خیابان توسط مرد غریبه از بین برد. در امریکا، اگر به پلیس بگویم فلان مرد رفتار زننده‌ای با من دارد، پلیس مرا متهم نمی‌کند که آرایش و رفتارم طوری بوده که این مرد را جلب کرده. چنین مردی به سرعت دستگیر می‌شود و به من اطمینان داده می‌شود که چنین رفتارهایی تحمل نخواهند شد. در امریکا پریود یک مسئله‌ی طبیعی‌ست، نه یک عذاب الهی که باید از آن شرم داشت. در امریکا، محدوده‌ی شخصی افراد بسیار اهمیت دارد. کسی نمی‌تواند به دیگری پرخاش کند که چرا در رابطه‌ی فعال جنسی‌ست و یا اینکه به سکس علاقه‌ای ندارد و ترجیح می‌دهد به جای آن جلوی تلوزیون بنشیند و پاپ‌کورن بخورد. زندگی در امریکا لااقل این فایده را دارد که هر شخص بتواند درباره‌ی بدن خود تصمیم بگیرد. 
     
    من منکر مشکلات اجتماعی و سیاسی در زندگی امریکایی نمی‌شوم. من همچنان معتقدم که زندگی در جامعه‌ی سرمایه‌داری که هدف آن کار برای خرج کردن بیشتر است، افکار مردم عادی را یکسویه می‌کند. من معتقدم مردمی که توانایی خریدشان تنها به اجناس وارداتی چینی محدود می‌شود، حس زیبایی‌شناختی را از دست می‌دهند. من معتقدم مردمی که منبع خبری‌شان شبکه‌های تلوزیونی و روزنامه‌هاییست که از جیب یک عده سرمایه‌دار نان می‌خورند، قدرت تشخیص را از دست می‌دهند، از تماشای سوزانده شدن پرچمشان در تلوزیون به این تصور می‌افتند که مردم خاورمیانه تنها یک مشت وحشی دهن‌گشاد هستند که منتظرند تقی به توقی بخورد و به سفارت امریکا حمله کنند و سفیر و کارکنان را بکشند. من منکر نمی‌شوم که اکثر امریکایی‌ها کوچکترین اطلاعی از نقش کشورشان در کودتای بیست و هشت مرداد یا کودتای شیلی یا گواتمالا ندارند. من منکر نمی‌شوم که بسیاری از امریکایی‌ها حتی حوصله‌ی نشستن پای اخبار را ندارند چون از کار روزانه خسته‌اند و می‌خواهند عصر خود را با نوشیدن آبجو و تماشای بیسبال بگذرانند. با این رخوت ذهنی آنها کنار نمی‌آیم، اما از موقعیتی که امریکا در اختیارم گذاشت تا از آن خارج شوم قدردانی می‌کنم. این کشور، به من اجازه داد خودم باشم و به آرزوی همیشگی‌ام جامه‌ی عمل بپوشانم. من از پاسپورت این کشور استفاده می‌کنم تا بدون دردسر به سفر بروم و کسی در اتاق نگهبانی سین جیمم نکند. من حق دارم بعد از هر سفر به این خاک برگردم و نظام سرمایه‌داری‌اش را متهم کنم به خرابی‌هایی که در جاهای دیگر دنیا به بار آورده. من حق دارم که از این نظام انتقاد کنم و همچنان بدون مشکل از مرزهایش عبور کنم. امریکا یک کشور صد در صد کامل نیست، اما من درک می‌کنم که محدودیتهایی که این کشور و این نظام برایم ایجاد می‌کنند، در برابر جایی که از آن آمدم، و مکانهای دیگری که تجربه کرده‌ام، انگشت‌شمارند. من نباید انصاف را از دست بدهم.
     
    اما، آنچه که باعث شد این مطلب را آغاز کنم، تعجبم بود از کاری که امریکا با مهاجرانش می‌کند. با همان گروه مهاجران که از آمدن پشیمانند. کسانی که به آینده امیدوار نیستند، در مشکلات رکود اقتصادی غرقند، خانه یا کارشان را از دست داده‌اند و راه پس هم ندارند. این گروه، وقتی می‌شنوند که دارم برای تحصیل به آلمان می‌روم لحظه‌ای با سکوت نگاهم می‌کنند. با بدبینی سئوال می‌کنند مگر دانشگاههای آلمان معتبرند؟ سئوال می‌کنند آیا از نژادپرستها نمی‌ترسم؟ اصلا چرا باید امریکا را ترک کنم و در جای دیگری تحصیل کنم؟ این آدمها مرا واقعا متعجب می‌کنند. از طرفی درک می‌کنم که آنها از یکبار حرکتشان نتیجه‌ای که در ذهن دارند نگرفته‌اند و خسته و دلسرد شده‌اند، و از یکبار دیگر کندن و امتحان کردن می‌ترسند. اما تا این‌حد غرق در رویای " امریکا از همه جای دنیا بهتر است" شده‌اند که به خودشان می‌گویند، اینجا اگر چیزی نشدیم، از کجا معلوم جای دیگر دنیا به چه بدبختی‌ای بیفتیم. اصلا آدم وارد این خاک که می‌شود، انگار یک‌جور سوء ظن و بدبینی نسبت به بقیه‌ی جاهای دنیا، درونش رشد می‌کند. همانقدر که دلش برای وطن تنگ می‌شود، از بقیه‌ی جاهای دنیا می‌ترسد. از امتحان کردن دوباره می‌ترسد. از یک هویت جدید می‌ترسد. اینها مرا متعجب می‌کنند.
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/6/27

    محمد نهاوندیان، رئیس اتاق بازرگانی ایران، می‌گوید راه اندازی بورس ارز به دلیل مطرح شدن طرح‌های مکمل از دستور کار دولت خارج شده است.

    دولت ایران پیش از این اعلام کرده بود که به دنبال راه اندازی بورس ارز است تا قیمت واقعی ارز در این بورس مشخص شود.

    در این طرح قرار بود صادرکنندگان کالا‌ها دارایی ارزی خود را در بازار بورس وارد کنند تا واردکنندگان و دیگر متقاضیان، ارز مورد نیاز خود را از این طریق تامین کنند.

    کمی پیش از راه اندازی نهایی این بورس، طی هفته گذشته بار دیگر قیمت ارز در بازار ایران به شدت افزایش یافت و سبب انتقاد بسیاری از کار‌شناسان از برنامه‌های اقتصادی دولت ایران شد.

    برخی از کار‌شناسان، دولت ایران را به توزیع نکردن ارز در بازار و بالابردن عمدی قیمت ارز متهم می‌کنند.

    آنها می‌گویند که دولت با فروش دلارهای نفتی در بازار به دنبال جبران کاهش بودجه سالانه خود است. دولت ایران البته فشار باندهای دلال ارز و برخی از سیاستمداران را دلیل افزایش قیمت ارز در بازارهای ایران عنوان کرده است.

    رئیس اتاق بازرگانی ایران همچنین افزوده که با اجرای طرح‌های مکمل، مشکل اصلی محدود‌ شدن عرضهٔ ارز از سوی بانک مرکزی در بازار ارز از بین می‌رود.

    به گفته وی، طرح‌های مکمل نیازهای ارزی اولویت‌های سوم تا دهم که پیش ازاین متوقف شده بود را برطرف می‌کند.

    پیش از این دولت ایران برای اختصاص ارز به کالاهای وارداتی، این کالا‌ها را در ۱۰ گروه طبقه بندی کرده بود.

    منابع خبری البته گزارش داده‌اند که پس از اعلام انصراف دولت ایران از راه اندازی بورس ارز، قیمت دلار در ایران نسبت به روز گذشته ۱۰۰ تومان افزایش یافته و به ۲۵۵۰ تومان رسیده است.

    منابع: ایسنا و خبرآنلاین

    مرتبط:

    بهمنی: بانک مرکزی نمی‌تواند مرتبآ قیمت ارز را پایین بیاورد

    «کاهش قیمت‌ها برای مدت طولانی بعید به نظر می‌رسد»


     
     

    1391/6/27


    گروهی از فعالان مدنی و سیاسی داخل کشور کمپینی به نام «به خاطر صلح و آزادی» را تشکیل داده و در بیانیه‌ای ضمن ابراز نگرانی از حمله نظامی به ایران، از حاکمان ایران خواسته‌اند که هر نوع بهانه ای برای جنگ را متوقف کنند.

    در این بیانیه با اشاره به تبعات جنگ هشت ساله ایران با عراق آمده است: «ما که هنوز خسارتهای مادی و معنوی آن جنگ را بر دوش میکشیم؛ ما که در آن جنگ صدها هزار کشته و مجروح و میلیون ها آواره، صدها شهر و روستای تخریب شده و به روایتی هزار میلیارد دلار خسارت مادی و دهها برابر خسارت معنوی تحمل کردیم؛ ما که امروز در جای جای میهن عزیزمان با فقر و فساد و فحشا و اعتیاد و دزدی و فاصله طبقاتی که همه از آثار آن جنگ است دست و پنجه نرم میکنیم؛ وقتی این روزها دوباره صدای طبل جنگ به گوشهایمان میرسد، بر خود میلرزیم.»

    امضا کنندگان این بیانیه افزوده‌اند: «ما صلح و دوستی میخواهیم، نه جنگ و خشونت. ما جنگ را نه نعمت که نقمت میدانیم. ما میخواهیم با برپایی کارزار (کمپین) «بخاطر صلح و آزادی» و ابراز نفرت از خشونت و کشتار، به حاکمان کشورمان بگوییم، اعمال تشنج زا و خشونت آفرین بس است؛ اعمالی که منجر به تحریمهای کمرشکن علیه ملت ما گردیده و بهانه ای برای تصویب سه قطع نامه علیه مردم ما شده تا هر بار فشار بیشتری را بر ما تحمیل کنند.»

    اعضای کمپین «به خاطر صلح و آزادی» خاطرنشان کرده‌اند: «ما ازحاکمان ایران میخواهیم هر نوع بهانه ای برای جنگ و فشار و تحریم اقتصادی را متوقف و خنثی کنند تا جنگ افروزان ناامید شوند. ما میخواهیم به جهانیان بگوییم که صلح و آزادی و حقوق بشر حق مسلم ماست.»

    آنها از دیگر ایرانیان خواسته‌اند که با امضای این فراخوان «ایران را از یک فاجعه جبران ناپذیر نجات دهند.»

    بابک احمدی، مه لقا اردلان، علیرضا جباری، احمد صدر حاج سید جوادی، پیمان عارف، محمد علی عمویی، اسماعیل مفتی زاده،‌محمد ملکی و محمد نوری زاد امضا کنندگان اولیه این بیانیه هستند و از مردم خواسته شده برای امضای این بیانیه پیام خود را به آدرس karzar.solh.azadi@gmail.com بفرستند یا به صفحه فیس بوک کارزار «بخاطر صلح و آزادی» بپیوندند.

    منبع: مدرسه عرصه سوم


     
     

    1391/6/27

    دبیر اجرایی کنگره بین المللی "دندانپزشکی خاورمیانه" می‌گوید قیمت خدمات حوزه دندانپزشکی در ایران طی یک سال گذشته از ۴۰ تا ۱۰۰ درصد افزایش یافته است.

    دکتر علی تاجرنیا در گفت‌و‌گو با ایسنا افزود که در درمان‌های دندانپزشکی ۹۰ درصد هزینه خدمات را مردم و تنها ۱۰ درصد آن را دولت می‌پردازد و شرایط کنونی «به ضرر مردم تمام می‌شود.»

    دولت ایران تلاش کرده در سال جدید با اجرای طرح پزشک خانواده از هزینه درمانی مدم بکاهد اما خدمات حوزه دندانپزشکی در این طرح جایگاهی ندارد.

    این موضوع با واکنش منفی برخی از مقام‌های سازمان نظام پزشکی ایران نیز مواجه شده است.

    آقای تاجرنیا نیز از نبود دندانپزشکان در طرح پزشک خانواده انتقاد کرده و گفته است: «این مسئله نشان می‌دهد که وزارت بهداشت به اهمیت دندانپزشک واقف نیست.»

    در طرح پزشک خانواده در ایران، هر پزشک ۲۵۰۰ نفر را تحت پوشش درمانی قرار می‌دهد که این رقم ۵برابر بیماران تحت پوشش یک پزشک در کشورهای پیشرفته است.

    آقای تاجرنیا همچنین توزیع دندانپزشکان در ایران را نامناسب توصیف کرده و افزوده است: «در حال حاضر برای هر ۳۵۰۰ نفر یک دندانپزشک وجود دارد که ۸۰۰۰ نفر از این دندانپزشکان در تهران فعالیت می‌کنند و سرانه یک دندانپزشک به ازای هر ۱۰۰۰ نفر است.»

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    ایمپلنت‌های غیراستاندارد چینی در دهان ایرانی‌ها

    ایرانی‌ها دو برابر تفریحات، پول دارو می‌دهند


     
     

    1391/6/27

    ناوهای جنگی حدود ۳۰ کشور جهان برای برگزاری رزمایش مین روبی تحت رهبری آمریکا در خلیج فارس در آب‌های ساحلی بحرین مستقر شدند.

    این رزمایش بزرگ‌ترین رزمایش برگزار شده در خاورمیانه در زمینه مین روبی دریایی به شمار می‌رود.

    نیروی دریایی کشورهایی چون آمریکا، بریتانیا، ژاپن، فرانسه، اردن و نیوزلند از جمله حاضران در این رزمایش هستند.

    پیش از این با اوج گیری تحریم‌های کشورهای غربی علیه ایران به دلیل پافشاری این کشور بر سر برنامه هسته‌ای خود، مقامات ایرانی تهدید کرده بودند که ممکن است بستن تنگه هرمز را مد نظر قرار دهند.

    صحبت‌های مقامات ایرانی با واکنش شدید ایالات متحده مواجه شد و دولتمردان آمریکایی بستن تنگه هرمز را عبور از خط قرمز واشنگتن توصیف کردند که منجر به درگیری نظامی در خلیج فارس خواهد شد.

    با این حال، مقامات رسمی نیروی دریایی آمریکا تاکید کرده‌اند که برگزاری این رزمایش واکنشی به تهدیدهای ایران برای بستن مسیر تنگه هرمز نیز نیست.

    منبع: بی‌بی‌سی


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته