-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

Latest Posts from Tehran Review for 11/03/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



الف. در چند ماه گذشته، عرصه‌ی سیاسی ایران، شاهد تقابل – در مواردی پنهان – میان محمود احمدی‌نژاد و سیدعلی خامنه‌ای بوده است. محمود احمدی‌نژاد که تا یک سال پیش، دردانه رهبر جمهوری‌اسلامی و رییس‌جمهورِ زنده‌کننده‌ی آرمان‌های انقلاب بود، اکنون تبدیل به فردی شده که بار تمام مشکلات کشور بر دوش اوست و خود او و اعضای کابینه‌اش، به فساد مالی و سومدیریت متهم می‌شوند. درگیری میان او و برادران لاریجانی در راس دو قوه‌ی مقننه و قضاییه، به شکلی عجیب ادامه دارد.

احمدی‌نژاد که در تبلیغات انتخاباتی سال هشتاد و چهار، به صراحت اعلام کرده بود ارزشی برای دموکراسی قایل نیست، اکنون در نامه به رییس قوه‌قضاییه سخن از “حقوق اساسی” مردم می‌گوید و خواستار حضور هیات منصفه در دادگاه مطبوعات می‌شود. صادق لاریجانی نیز با لحنی تندتر به وی پاسخ می‌دهد و او را متهم به فهم نادرست از قانون اساسی و زیاده‌خواهی می‌کند. حتا با وجود تذکر شدیداللحن و کم‌سابقه رهبر جمهوری‌اسلامی، باز هم احمدی‌نژاد است که در نامه به سیدعلی خامنه‌ای، سخنان خود را تکرار می‌کند. اما چه اتفاقی افتاده که محمود احمدی‌نژاد، اکنون به این شکل به نهادهای مختلف جمهوری‌اسلامی حمله می‌کند؟

ب. برای تحلیل سخنان و رفتارهای امروز احمدی‌نژاد، از چه متدی باید استفاده کرد؟ آیا احمدی‌نژاد واقعن در آخرین سال دوران ریاست‌جمهوری خود، به فکر آزادی مطبوعات یا نقض حقوق اساسی مردم افتاده است؟ آیا او به راستی نگران عدم حضور هیات منصفه در دادگاه مطبوعات است و تعطیلی روزنامه شرق او را می‌آزارد؟

به نظر می‌رسد در این شکل تحلیل، نقطه‌ی نامناسبی برای آغاز بررسی انتخاب شده است: واقعیت آن است که احمدی‌نژاد تغییری نکرده است، او همان است که بود. همان مرد پیش‌بینی‌ناپذیر که از هر حربه‌ای برای رسیدن به مقاصد خود استفاده می‌کند. فراموش نکنیم که در دورانی که او هنوز “نوکر مردم” بود و “زنده کننده‌ی آرمان‌های امام و انقلاب”، در تبلیغات انتخاباتی صراحتن گفت که مشکل مملکت تار موی جوانان نیست و پس از رسیدن به ریاست‌جمهوری، موافقت خود را با حضور بانوان در ورزشگاه‌ها اعلام کرد. در همان دوران بود که اسفندیار رحیم‌مشایی در مجلس رقص حضور پیدا کرد و از دوستی با مردم اسراییل سخن گفت. اگر نگاهی به سابقه‌ی احمدی‌نژاد بیندازیم، نباید موضع‌گیری‌های او را عجیب یا غیرمنتظره بنامیم. او قادر از است از هر فرصتی برای رسیدن به هدف خود استفاده کند و در این راه ابایی برای استفاده از ابزارهای مختلف ندارد.

نکته‌ی دیگر آن است که احمدی‌نژد هیچ‌گاه ابایی از ایستادن مقابل مسوولان جمهوری اسلامی و یا مراجع تقلید نداشته است. او در بحث ورود زنان به استادیوم‌های ورزشی یک‌تنه مقابل تمام مراجع تقلید ایستاد، در تبلیغات انتخاباتی سال‌های هشتاد و چهار و هشتاد و هشت، هاشمی‌رفسنجانی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی و علی‌اکبر ناطق‌نوری را به انواع فسادهای مالی و سیاسی متهم کرد، از همان ابتدا برای دانشگاه آزاد خط و نشان کشید، رسانه‌های حامی او حسین خمینی، نوه‌ی بنیانگذار جمهوری‌اسلامی را نواختند و …

البته بسیاری از این اتفاق‌ها با حمایت رهبر جمهوری‌اسلامی رخ داد. او بود که از محمود احمدی‌نژاد برای حذف بسیاری از رقیبان و منتقدان استفاده کرد و تا توانست به او میدان و آزادی عمل داد. رهبر جمهوری اسلامی بود که از زمان رسیدن او به پست شهرداری تهران، حامی‌اش بوده: وزارت کشور و وزارت اطلاعات دولت خاتمی تنها با حکمی از سوی بیت رهبری مجبور به امضای حکم او شدند، در انتخابات نهم ریاست‎‌جمهوری چرخش ناگهانی نیروهای تحت امر رهبری در بسیج و سپاه پاسداران، وی را به ساختمان خیابان پاستور رساند و در تمام هفت سال گذشته این رهبر جمهوری‌اسلامی بوده که از وی در مقابل اصول‌گرایان حمایت کرده و از خود برای احمدی‌نژاد هزینه کرده است: از انتخابات ریاست‌جمهوری سال هشتاد و هشت که نظر بسیاری از اصول‌گرایان بر شخصی غیر از احمدی‌نژاد بود تا الزام مجلس هشتم به دادن رای اعتماد به اعضای کابینه‌ی دولت دهم و از حمایت از احمدی‌نژاد و موضع‌گیری‌هایش در مقابل روحانیون ساکن قم تا رنجاندن هاشمی‌رفسنجانی و دیگر ورحانیون سنتی به قیمت حمایت از احمدی‌نژاد و اعلام نزدیکی نظرات رهبر جمهوری اسلامی به وی.

اشتباه سیدعلی خامنه‌ای آن‌جا بود که نکته‌ای را نادیده گرفت:احمدی‌نژاد بارها مستقیم و غیرمستقیم در مقابل رهبر جمهوری‌اسلامی ایستاده است. محمود احمدی‌نژاد تاکنون تا آن‌جا که توانسته است، از قدرت و نفوذ رهبر جمهوری‌اسلامی برای خود استفاده کرده: آن‌چه در انتخابات ریاست‌جمهوری سال هشتاد و هشت رخ داد موجب به تخت نشستن محمود احمدی‌نژاد شد، اما وی تنها یک بار در همان روزهای نخست بر معترضان تاخت و پس از آن هرگز کلمه‌ای درباره “فتنه” سخن نگفت، سهل است آن‌گونه که علی مطهری اعلام کرده چندین بار خواستار رهایی میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر شده است و خود در نامه‌ای به رییس قوه‌قضاییه گفته است که چندین بار درباره نحوه دادرسی‌ها پس از اعتراض‌های انتخاباتی به او تذکر داده است. احتمالن با کمی کند و کاو می‌توان ده‌ها مورد موضع‌گیری‌های این چنینی از سوی محمود احمدی‌نژاد و دیگر یاران نزدیکش پیدا کرد – چه کسی مواضع مهدی کلهر در زمان تبلیغات انتخاباتی را فراموش کرده؟ یا دیدار احمدی‌نژاد با همسر دکتر حسین فاطمی در کدام چهارچوب رسمی جمهوری اسلامی می‌گنجد؟ حتا دیدار هوشنگ امیراحمدی از ایران با وجود تمام حملات روزنامه کیهان – اما این اتفاق چرا و چگونه رخ داده است؟

پ. نقش محمود احمدی‌نژاد برای سیدعلی خامنه‌ای اما، چیزی نبوده بیش از یک جاده صاف کن برای رسیدن به آمال و آرزوها. رهبر جمهوری‌اسلامی تصور می‌کرد که احمدی‌نژاد فردی است مطیع که گوش به فرمان “منویات ملوکانه” دارد. وی با این تصور که احمدی‌نژاد آغازگر راهی است که در آن رییس جمهوری‌اسلامی، بی هیچ اراده‌ای از خود، تنها با نظر رهبر جمهوری‌اسلامی تصمیم بگیرد و اجرا کند، از وی حمایت کرد تا به مقام ریاست‌جمهوری برسد. آیت‌الله خامنه‌ای در واقع در نظر داشت که تمامی تصمیم‌سازی‌ها را خود انجام دهد، اما فرد دیگری را به عنوان سیبل مطرح کند.

این نقشه راه رهبر جمهوری اسلامی، اما از جایی کارآمدی خود را از دست داد: محمود احمدی‎‌نژاد و حلقه یارانش سال‌ها گروهی از مدیران میانی در جمهوری اسلامی بوده‌اند. آن‌ها تا زمان رسیدن احمدی‌نژاد به شهرداری تهران، دارای پست و منصب چشمگیری نبودند. اما یک دهه حضور در رده‌های بالایی هرم قدرت در ایران، طعم شیرین قدرت را به آن‌ها چشانده است و اکنون به نظر می‌آید که حاضر نیستند به سادگی امتیازهایی را که در سال‌های گذشته به دست آورده‌اند، وا نهند و به حاشیه قدرت سیاسی بروند.

از سوی دیگر، سیاست‌هایی که از سوی رهبر جمهوری‌اسلامی دیکته و توسط محمود احمدی‌نژاد اجرا شد، اکنون ناکارآمدی خود را نشان داده و علاوه بر آن‌که کشور را در وضعیت سختی در عرصه بین‌الملل قرار داده، باعث نارضایتی در میان مردم هم شده است. سیاست‌هایی که گرچه از سوی محمود احمدی‌نژاد انجام شد، اما تقریین اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از سوی رهبر جمهوری‌اسلامی دیکته شده بود.

دلیل حمایت‌های بی‌سابقه سیدعلی خامنه‌ای از دولت‌های نهم و دهم را نیز باید در همین مساله جست‌وجو کرد: آیت‌الله خامنه‌ای با کمک نظامیان اطراف خود محمود احمدی‌نژاد را به قدرت رساند، با حمایت از وی در انتخابات سال هشتاد و هشت، خاطر طیف وسیعی از سیاسیون جمهوری‌اسلامی را مکدر ساخت و به مجلس و نهادهای نظارتی نیز اجازه نداد بیش از حد مشخصی، وی را بیازارند. در واقع آیت‌الله خامنه‌ای، در قماری، تمام سرمایه‌ی سیاسی خود را روی احمدی‌نژاد سرمایه‌گذاری کرد: با کمک وی سیاست‌هایش در عرصه‌های اقتصادی، سیاست داخلی و سیاست خارجی را عملی ساخت، رقیبانی چون هاشمی‌رفسنجانی را به حاشیه راند و منبعی چون دانشگاه آزاد را در اختیار خود گرفت، توان‌مندی اقتصادی سپاه پاسداران را چند برابر کرد و مخالفان داخلی را نیز از عرصه حذف کرد.

محمود احمدی‌نژاد و یارانش، با درک این نکته که چیزی نیستند جز جاده صاف‌کن آرزوهای سیدعلی خامنه‌ای و در نقشه‌ی ترسیمی رهبر جمهوری اسلامی نقشی نخواهند یافت جز نامی در کتاب‌های تاریخ، نقش خودر ا عوض کردند: رانت حمایت‌های گسترده‌ی رهبر جمهوری‌اسلامی همواره با آن‌ها خواهد بود و نه اصول‌گرایان و نه خود آیت‌الله خامنه‌ای ‌قادر نیستند به همین راحتی دستور به حذف احمدی‌نژاد دهند، از سوی دیگر امتیازی که محمود احمدی‌نژاد دارد آن است که می‌تواند بسیاری از حذف‌ها را به سیدعلی خامنه‌ای نسبت داده و خود از آن‌ها تبری جوید.

او همچنین اکنون در افکار عمومی، نقشی را بازی می‌کند که پیش از این نیز مشابه آن را داشته و در چنین جایگاهی، قواعد بازی را به خوبی می‌داند: زمانی به گونه‌ای عمل می‌کرد که گویی هاشمی‌رفسنجانی، اصلاح‌طلبان و وابستگان آن‌ها به وی اجازه کار نمی‌دهند، اکنون هم نقش مشابهی را بازی می‌کند، تنها با یک تفاوت: او اکنون با کنش‌های خود، روسای قوا و دیگر مسوولان را با نخی ظریف به ایت‌الله خامنه‌ای وصل می‌کند و این‌گونه وانمود می‌کند که آن‌ها به او اجازه نمی‌دهند که انحصار اقتصادی را بشکند، اجازه نمی‌دهند که هرماه به حساب مردم پول واریز کند، اجازه نمی‌دهند که ضمن مذاکره با آمریکا، مشکلات اقتصادی را حل کند و …

ت. داستان محمود احمدی‌نژاد و سیدعلی خامنه‌ای البته که هنوز به اتمام نرسیده است: تا زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری دو طرف مشغول بازی خواهند بود، در این میان گرچه رهبر جمهوری‌اسلامی برگ‌های قدرت بیشتری برای روی کردن دارد، اما محمود احمدی‌نژاد می‌داند که اصول‌گرایان به راحتی و بدون صرف هزینه، قادر به حذف او و یارانش از عرصه‌ی قدرت نیستند. پس تلاش می‌کند تا با تغییر وزیر کشور و استانداران – هم‌چون اتفاقی که پیش از انتخابات هشتاد و هشت افتاد – بازی انتخابات را در زمین خود دنبال کند. وی همچنین نشان داده که ابایی از زیرپا گذاشتن خطوط قرمز نظام ندارد و اساسن به این خطوط پای‌بند نیست. آیا رهبر جمهوری‌اسلامی و یارانش قادر خواهند بود که او را متوقف کنند؟ این سوالی است که آینده‌ی نزدیک به آن پاسخ خواهد داد.

ـ عنوان مطلب، برگرفته از اثر صادق چوبک به همین نام


 


خبر تایید نشده، یا به عبارت دقیقتر، شایعه‌ی تکذیب شده‌ی مذاکره‌ی مخفیانه نمایندگانی از سوی رهبر ایران با مقاماتی در کاخ سفید در حالی چند هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا منتشر شد که میت‌ رامنی و باراک اوباما در رقابتی نزدیک قرار دارند. در چنین شرایطی هر مساله‌ای که به افکار عمومی مربوط باشد می‌تواند نتیجه انتخابات را تا حد تغییر ریاست جمهوری آمریکا تغییر دهد. پیش از این میت رامنی در این زمینه کم‌کاری نکرده بود، البته به نفع رقیب؛ در سفر به اسرائیل و اروپا با اظهار نظرهای بی‌ربط و گاه احمقانه‌اش جشنواره‌ی گاف به راه انداخت: در انگلستان، هنوز از راه نرسیده و بی دلیل، شایستگی میزبان را برای برگزاری المپیک زیر سوال برد و بعد حرفش را پس گرفت، در اسرائیل ضیافت شام پرخرجی (50 هزار دلار برای هر مهمان) را برای ایام ویژه سوگواری یهودیان ترتیب داد، بعد لغو و به فردا شب موکول کرد. در همان اسرائیل با سخنرانی‌اش درباره مشکلات بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها القا کرد که اگر اقتصاد فلسطینی‌ها عقب‌تر از اسرائیلی‌هاست به خاطر فرهنگ “فرودست” آنهاست و ارقام عجیب و غریبی ارائه داد که بیشتر به آمار احمدی‌نژادی شباهت داشت تا آمار واقعی. تمام این گاف‌ها در سه چهار روز صادر شد و چنان شد که وقتی در آخرین بخش از سفر شش روزه‌‌اش به عنوان نامزد جمهوری‌خواهان آمریکا، به لهستان رسید آدم‌های موقر سیاسی از او فاصله گرفتند.

بعدتر در آمریکا تنها 49 روز مانده به برگزاری انتخابات، فیلمی از یک سخنرانی خصوصی او منتشر شد که از سطح گاف به عمق افتضاح سیاسی کشاندش. رامنی در یک جلسه خصوصی از 47 درصد رای دهندگان کم بضاعت آمریکایی با تحقیر حرف می‌زد (کسانی که مالیات نمی‌دهند یا کم می‌دهند) و علنا می‌گفت برایش اهمیتی ندارند. حرف هایی که اصل آنها را هیچگاه تکذیب نکرد.

از لحاظ دینی و قومی هم از “مورمون”هاست، یک فرقه‌ی دینی نه چندان خوشنام در آمریکا که به خاطر باورهایی، از جمله جواز و تشویق چند همسری برای مردان، سخت مورد انتقاد است.

در چنین شرایطی نیاز به بازی‌های ظریف اما بسیار موثر رسانه‌ای برای جهت‌دهی افکار عمومی به شدت احساس می‌شود و اینجاست که مشاوران تبلیغاتی و رسانه‌ای مجال هنرنمایی می‌یابند. سال‌ها پیش، هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال 1980 در آمریکا، رئیس جمهور دموکرات، جیمی کارتر برای دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش با رقیب جمهوری‌خواه (ونالد ریگان) رقابتی شانه به شانه داشت، و ایران هم (مثل حال) به معضلی در دیپلماسی ایالات متحده بدل شده بود. آن زمان، بیش از یک سال از گروگان‌گرفتن دیپلمات‌های آمریکایی در تهران می‌گذشت و موضوع از تب و تاب اولیه افتاده بود.

اندکی قبل از برگزاری انتخابات خبری منتشر شد مبنی بر آزادی گروگان‌های آمریکایی. خبری که اگر صحت می‌داشت به نفع کارتر بود اما صحت نداشت و قرار هم نبود به نفع کارتر باشد. طبعا به خاطر اهمیت بسیار زیاد خبر، مقامات رسمی ناچار به موضع‌گیری شدند و به خاطر تکذیب‌های مقامات ایرانی و آمریکایی، موضوع گروگانگیری و ناتوانی دولت وقت آمریکا در حل آن معضل، پس از ماه‌ها به صدر اخبار رسانه‌ها بازگشت. به این ترتیب آگاهی از نقطه ضعف کارتر در سیاست خارجی‌اش (یا در واقع به بن‌بست کشاندن هرگونه مذاکره و راه‌حل مسالمت آمیز از سوی پیروان خط امام، بیت امام و اجامر حومه) در میان عموم مردم به شدت افزایش یافت و این مساله چنان اولویتی پیدا کرد که از رتبه‌ی پنجم اولویت‌های عموم رای‌دهندگان چند روز قبل از برگزاری انتخابات به رتبه‌ی اول در روز انتخابات رسید. (1) نقشه‌ای که به قدری زیرکانه، کم هزینه و پرفایده طراحی و اجرا شد که به یک مثال کلاسیک در علوم ارتباطات و مبحث “برجسته‌سازی” (Agenda-setting) بدل شده است و نتیجه‌ی آن برجسته‌سازی: پیروزی قاطع نامزد جمهوری‌خواه با بدست آوردن اکثریت آرا در تمام ایالت‌ها بجز شش ایالت و حومه کلمبیا.

مولفه‌های مشابه میان وضعیت فعلی و سی و دو سال پیش در آمریکا آنقدر هست که در کنار سایر گمانه‌زنی‌ها درباره صحت و سقم خبر/شایعه‌ی مذاکره بین ایران و آمریکا، احتمالی هم در نظر گرفت که اصل ماجرا، فرعی‌ باشد بر قضیه‌ی انتخابات. شاید مقامات ایرانی این بار هم مفتخر به تغییر نتایج آمریکا شوند، همانطور که سی و دو سال پیش با لجبازی بر سر انجام کاری که عاقلانه ترین راه حل ـ و شاید تنها گزینه ـ بود، توانستند نتیجه انتخابات را به سود جمهوری‌خواهان و به ضرر مردم ایران تغییر دهند. آن بار که نامزد جمهوری‌خواه انتخاب شد، هنوز سوگند ریاست جمهوری نخورده، وعده داد به مجرد پاگذاشتن به کاخ سفید مساله گروگانها را با حمله نظامی حل خواهد کرد. نتیجه آنکه مسئولان غیرتمند مسئول در نظام اسلامی که بیش از یک سال هر گونه واسطه‌گری و گرفتن امتیازی برای آزادی دیپلمات‌های گروگان را ذلت خوانده و رد کرده بودند، با کسب بدنامی و محکومیت جهانی، به فنا دادن میلیاردها دلار از اموال مردم ایران و سوزاندن دست کم یکی دو نسل بعدی، بدون گرفتن هیچ امتیازی یا انجام مذاکره‌ای، تمام گروگان ها را فورا راهی منزل کردند. روشی که بعدا با رد کردن میانجی‌گری‌ها برای پایان آبرومندانه جنگ پس از فتح خرمشهر، و سپس پذیرش قطعنامه سازمان ملل پس از تحمل سنگین‌ترین هزینه‌ها و در بدترین شرایط، تکرار شد.

این بار نامزد جمهوری خواه پیشاپیش اعلام کرده مماشات رئیس جمهور دموکرات را بر سر برنامه‌ای هسته‌ای ایران ندارد. بیچاره ملتی که برجسته‌سازی‌اش هم به ضرر خودش تمام می‌شود، آن هم معمولا در بدترین شرایط و پس از تحمل بیشترین هزینه‌ها.

————————
پانویس:
(1) نگاه کنید به: نظریه‌های ارتباطات، ورنر جی سورن و جیمز دبلیو تانکارد، ترجمه علیرضا دهقان، چاپ چهارم، 1388، فصل دوازدهم

 


‫از ویژگی های حاکمیتی اقتدار گرا، استبداد و خود رای بودن را می توان به صورتی بارز نام برد. دیکتاتوری معمولا خبر از انحصار قدرت در دست فرد یا گروهی می دهد که قوانین را بر اساس منافع شخصی و گروهی خود تنظیم می کنند و فرمان برداری مردم از قدرت دولت را با ترویج ترس و وحشت در میان جامعه مستحکم می کنند.
دیکتاتوری که اوامر و عقاید خود را بر مردم تحمیل می کند، خود رای بودن از بایدهای ویژگی شخصیتی وی است. نکته مورد توجه این که دیکتاتورها چگونه بر عقاید و باورهای گاه نابهنجار خود پافشاری می کنند هنگامیکه بیرون دایره قدرت شواهد برخلاف آن را به تصویر می کشد؟ چنین مبحثی را تا حدودی می توان با پدیده ای به نام نارسیسیسم و یا خود شیفتگی از منظر روانشناسی توضیح داد.

‫نارسیسیسم در فرهنگ روانشناسی و روانپزشکی با تعابیر و معانی متعددی به کار رفته است و این تعابیر با یکدیگر متفاوت است. برخی اوقات ممکن است به عنوان اختلال و گاهی نیز یک مولفه طبیعی باشد، هر چند که علاقه به خود در انسانها به صورت عمیق وجود دارد ولی خودشیفتگی در نوع شدید می تواند در عملکرد فردی و روابط بین فردی بسیار مخرب باشد.

‫واژه نارسیسیسم نخستین بار از سوی زیگموند فروید وارد مباحث روانپزشکی شد. از نظر فروید، علاقه به خود لزوما غیرطبیعی نیست و جزء مهمی از روان هر انسان به شمار می رود، لیکن زمانی که این خودشیفتگی سبب قطع ارتباط فرد از دنیای بیرونی وی گردد می توان آن را در دسته بندی ناهنجاریهای روحی قرار داد. جهان بینی یک انسان خود شیفته بر روی خودمحوری قرار دارد، او تشنه است و عطش تشنگی او در جلب توجه دیگران حد و مرزی نمی شناسد. هر چه بیشتر توجه مردم را به خود جلب کند، عطش او بیشتر می شود و همیشه یک انسان تشنه باقی می ماند.

‫پر واضح است که همه انسان ها جهت تحکيم عزت نفس خويش، تا اندازه اي خود شيفته اند، چرا که خود شيفتگي سالم و دوست بودن با خويشتن خويش سنگ بنای اول رشد شخصيت است ولي افراد مبتلا به اختلا ل شخصيت خود شيفته (bisorber personality narcissistic) بيش از اندازه با خويشتن خود در صلح به سر مي برند. افراد مبتلا به اين اختلال درک غير واقع بينانه و کاذبی از اهميت خود دارند، گويي که در غروري غير طبيعي غرق اند، صفتي که به خود بزرگ بيني معروف است. نام اين اختلال از افسانه يونانی نارسيسوس، جوانی که عاشق انعکاس تصوير خودش در برکه شد، گرفته شده است. گر چه افراد مبتلا به اين اختلال از ديگران توقع دارند آن ها را تحسين نموده و همه آرزوها و درخواست های آن ها را برآورده کنند، ولی به نيازهای ديگران اعتنايی ندارند. اين عده فکر می کنند شخصيت منحصر به فردی هستند و بايد ديگران به طرز خاصی با آن ها مواجه شوند و از آنجا که خود را بیش از اندازه استثنايی می دانند، احساس می کنند که فقط افراد عالی مقام و منحصر به فرد قادر به درک آن ها و مشکلا تشان هستند. خود شيفته ها که احساس استحقاق و برتری آن ها چشمگير است، تاب تحمل انتقاد را ندارند چرا که آن را عاملی خطرناک برای تزلزل حس برتری خود قلمداد می کنند. وقتی کسی از خود شيفته ها انتقاد کند، حتی انتقادي سازنده ـ معمولا به دو شيوه واکنش نشان می دهند: يا فوق العاده عصبانی می شوند و پرخاش می کنند که در اين حالت پرخاشگری در جایگاه حفاظت در برابر حس خود شيفتگي ناسالم آن هاست؛ يا ممکن است کاملا از خود بی اعتنايی نشان دهند. آن ها نمی توانند همدلی از خود نشان دهند و تنها برای دست يابی به اهداف خودخواهانه خودشان، تظاهر به همدردی می کنند. روابط با ديگران، خواه اجتماعی، شغلی يا رمانتيک باشند، با نگريستن به ديگران به عنوان وسايلی برای ارضای شخصی تعريف می شوند.

خودشیفتگی از نوع کلینیکال و بالینی آن از مشخصه های دیکتاتورها محسوب می شود که زمینه های آن پیشتر از به قدرت رسیدن فرد در بستر اجتماعی کوچکتری به نام خانواده مهیا شده و سپس از نارسایی های فردی و اجتماعی جامعه تغذیه می شود

افراد خودشیفته برخلاف باور بسیاری از عزت نفس کمی برخوردار هستند و معمولا در بستر خانواده ای پرورش یافته اند که بسیاری از توانایی های آنان نادیده گرفته شده و توجه مورد نیاز خویش را نسبت به نیازهای روحی و روانی دریافته نکرده اند. در این گونه موارد فرد برای مقابله و جبران این کمبود های روحی از دیفنس مکانیزم و یا مکانیزم های دفاعی استفاده می کند. زیگموند فروید بنیانگذار علم روانکاوی، ایده ی مکانیزم دفاعی را در سال ۱۸۹۹ مطرح ساخت. مکانیزم های دفاعی شیوه های غیر ارادی هستند که در ضمیر ناخود آگاه ما شکل می گیرد تا از طریق تحریف و یا انکار واقعیت فرد را در مقابل اضطراب و هیجانات منفی همانند خشم مصون می دارد.

‫یکی از مکانیزم های دفاعی این افراد در مقابله با نادیده گرفتن شده توانایی هایشان توجه افراطی خود فرد به عقاید و دنیای درون خود است. به این معنی که فرد ارتباط زیادی با دنیای درون خود برقرار کرده و فاصله خویش را با دنیای بیرونی گسترده تر می نماید و بدین ترتیب شخص باورهای خود را به عنوان تنها حقیقت می پذیرد. در این میان نقش اطرافیان بسیار تاثیرگذار خواهد بود. هنگامیکه این شخص وارد فضای اجتماعی می شود هر چقدر عرصه خودباوری وی گسترده تر شود اطرافیان و مخصوصا کسانی که خود از روحیه ای متزلزل تر برخوردار هستند مجذوب کاراکترهایی از این جنس می شوند چرا که با متوسل شدن به این وجهه شخصیتی نقصان های روحی خویش که عدم اعتماد به نفس از بارزترین آن محسوس می شود را پوشش می دهد. در عرصه اجتماعی و سیاسی هرچه اطرافیان بیشتر مجذوب فرد خودباور شوند اعتماد وی به خویش و باورهایش افزایش می یابد. به واقع این فرایند به صورت سیکلی معیوب عمل می کند که خودباوری فرد را از مرزهای تعادل خارج کرده و به مرحله اکتساب اعتماد به نفس کاذب می رساند. در اینجا هم با چنین سیکلی مواجه هستیم که با تداوم آن حلقه های دور این سیکل پررنگ تر گشته و فرد گامها را به سوی خودشیفتگی با پشتوانه توجه و جذب اطرافیان بر می دارد. این عملکرد برای فردی که وارد عرصه قدرت می شود به صورت شفافی عینیت پیدا می کند و هر چه اطرافیان منبع قدرت به دلایلی از قبیل ترس عدم خودباوری و منافع فردی و سیاسی بیشتر به اطاعت مطلق تن دهند، بر گستردگی خودشیفتگی فرد دامن می زنند.

‫یکی از نتایج روانشناسی اجتماعی جوامع سرکوب گر و تابو زده گسترش بیماری نارسیسیم است که معمولا به شکل نظام های سلطه جویانه سیاسی متجلی میشود و افراد خود شیفته و نارسیست تلاش می کنند تا با سلطه جویی به مناصب و ابزارهای سلطه بر دیگران و ارضاء خود شیفتگی افراط امیز خود دست یابند. فروید همچنین در مقاله تمدن و ناخرسندی های آن، تحلیل می کند که تمدن و فرا رفت آن بر خلاف انتظار بسط آزادی بشر نیست بلکه به شکل مدرن تری به سرکوبی انسان می پردازد.

‫تمدن با قرار دادن شرط ادغام در جامعه که شادکامی فرد منوط به ان است، آزادی بشر را محدودتر کرده است . او می گوید تمدن نه تنها آدمی را از حفظ و گسترش هویت فردی باز میدارد بلکه به شکل غیر مستقیم بیماری خود شیفتگی را دامن می زند.

مبحث نارسیسیسم و ریشه یابی آن در حاکمیت های استبدادی بسیار گسترده است ولی از دیدگاه روانشناسی می توان نتیجه گیری کرد که خودشیفتگی از نوع کلینیکال و بالینی آن از مشخصه های دیکتاتورها محسوب می شود که زمینه های آن پیشتر از به قدرت رسیدن فرد در بستر اجتماعی کوچکتری به نام خانواده مهیا شده و سپس از نارسایی های فردی و اجتماعی جامعه تغذیه می شود.

در پایان اشاره به این نکته را ضروری می دانم که با نگاهی به این پدیده، ساختارهای سنتی یک حاکمیت که شاخصه های موجود در بخش های بالایی آن به واقع برآیند واقعیت های موجود در جامعه است، می توان مشاهده نمود که خودشیفتگی در آن قسمت از جامعه که امروز بخش بزرگی از انتقادات نیروهای معترض را به همراه دارد، بخش یک بازتولید از حجمی بسیار بزرگ از واقعیت موجود در جامعه و حتی معترضان را به همراه دارد. به واقع خود بزرگ بینی یک پدیده ای روانشناسی است که پیوند عمیقی با جامعه شناسی دارد که ریشه های آن در حلقه های کوچکتر جامعه یافت می شود.


 


تغییرات کلان سیاسی و اجتماعی هم به دست انسان ها شکل می گیرد و هم موجد تولد انسان های دیگری با نگرش ها و افکار دیگری است. جامعه شناسان برای توضیح تغییر در نگرشِ «نسل ها» و پیامدهای سیاسی و اجتماعی آنها مفهوم «شکاف نسلی» یا «گسست نسلی» را به کار می گیرند و مورخان، مفاهیمی چون دوره های تاریخی را. فوکو برای توصیف این گسست ها از تعابیر گوناگونی از جمله «اپیستمه» یا منظومۀ فکری (صورتبندی دانایی)، «گفتار» و نظایر آن استفاده می کند. در قیاس با مفهوم «نسل» این مفاهیم کلان تر اند و ضمناً ناظر به تغییرات سیاسی و اجتماعی و فکری و حتی ناظر بر وجوهی از روابط اجتماعی از جمله مناسبات جنسی که در بیشتر تحلیل های ما نادیده گرفته می شوند. «اپیستمه» با نظر به وقایع کلان (طاعون، جنگ های مذهبی، اصلاح دینی، انقلاب فرانسه، اکتشافات علمی و تکنولوژیک بزرگ و جز اینها) تحول در نظام های فکری و تحولات عینی متعاقب آنها را در شکلگیری نهادها و صور و اشکال جدید زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی تحلیل می کند. این مفهوم دلالت بر آن دارد که هرچند ممکن است در یک دورۀ خاص ایدئولوژی ها، عقول گوناگون و حتی متخاصم و صورتبندی های متفاوت و متغیری از امر سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علمی وجود دارند، اما همگی آنها بر بستر معارف و مراجع یکسانی شکل می گیرند و امکانپذیر می شوند، و تابع نظام های فکری مشابهی هستند که می توانند هژمونیک و غالب شوند و بدین سان از نظام های فکری پیش و پس از خود متمایز گردند. در هر یک از این صورتبندی ها معناهایی تولید می شوند که معانی قدیمی را منسوخ کرده و جای آنها را می گیرند. کریستوا این پدیده را «تولید ویرانگر معنا» می نامد. تولید ویرانگر معنا بدین معنی است که معنا شکل نمی گیرد، مگر برای منهدم شدن و جای خود را به معنای دیگری دادن. معنا تنها از طریق ویران کردن و بر ویرانه های معناهای قدیم به وجود می آید. معنی قدیم دیگر مناسبت خود را از دست می دهد تا معنای جدیدی که فراختر و شاملتر و جدید تر است، جای آن را بگیرد و این روند ادامه می یابد. لذا نظام معنایی گذشته باید جای خود را به نظم معنایی جدیدی بدهد که با خود صورت بندی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را به همراه می آورد. با تولید ویرانگر معناهای جدید انسان های جدیدی بر ویرانه های انسان های گذشته ساکن می شوند. در برخی موارد آنها داعیۀ فهم برتر نسبت به خود و آنها را دارند و خود و معرفت شناسی شان را محق ترین و مطلوبترین صورتبندی موجود در تاریخ می دانند. البته این دعویِ اثبات نشدنی که هر نسلی خود را محق تر و بهتر از نسل های قبل می داند، یکی از قدیمی ترین دعاوی جهان است. به این معنا هیچ نسلی بر نسل دیگر برتری ندارد. شاید تنها بشود میزان درد و رنج یا خوشبختی ای را که یک نسل تولید کرده در قیاس با نسل های دیگر اندازه گرفت و بر آن اساس به داوری در مورد آن نشست.

انسانشناسی کودتای 28 مرداد
حد فاصل میان کودتای 28 مرداد 32 تا اواخر دهۀ 80 شمسی؛ یکی از دردآورترین دوره های تاریخ ایران و در عین حال دورۀ گفتارهای هژمونیکی بود که دست بالا را در حیات سیاسی و فکری و اجتماعی داشتند. این دوره با همۀ وجوه فکری، سیاسی، اجتماعی، سبک زندگی، اقتصاد، الگوی مصرف و آفرینش های ادبی، هنری، و فکری اش حاکی از نوعی گسست معرفتی از نظام های پیش از خود بود؛ به نحوی که انسان ایرانی امروز را تا حد زیادی تحت تأثیر قرار داده و می دهد.
منظومه های فکری برآمده از کودتا در دهه های پس از آن تا به امروز وجه هژمونیک داشته و حیات سیاسی و اجتماعی و فردی ما را به مدت نیم قرن رقم زده اند. انسان ایرانی ای که از دل کودتای 28 مرداد و پیامدهای سیاسی و اجتماعی پس از آن از جمله مدرنیزاسیون، اصلاحات ارضی و تمدن بزرگ شکل گرفت و انقلاب 57 و حتی برخی از تحولات پس از آن را رقم زد، با قبل و بعد از خود تفاوت های زیادی داشت.
تقسیم بندی این عصر به دو دوره، یعنی از کودتای 28 مرداد تا به امروز، و از امروز به بعد، که هنوز نمی توان نامی بر آن نهاد، متضمن این ایده است که انقلاب 57 خود بر بستر نظام های فکری ای شکل گرفت که از پیش وجه هژمونیک داشت؛ هرچند از دل این واقعه و تحولات آن انسان ایرانی جدیدی متولد شد که از بسیاری جهات با نسل های پیش از خود در جهان بینی ها، معرفت شناسی ها و سبک های زندگی متفاوت است.
ممکن است کسی معترض شود که این ها دال بر ادعانامه علیه نسل های قبلی است؛ بی آنکه دستاوردهای مثبت آنها را برجسته کند. با در نظر گرفتن وضعیت کنونی ای که در آن به سر می بریم، منکر این تلقی نیستم؛ هر چند در پایان به یکی از دستاوردهای مثبت به ارث مانده از انسان ایرانی کودتا اشاره خواهم کرد. اما بیش از طرح این ادعانامه، این نوشته طرح ابتدایی بحث و استدلال در این مورد است که بر خلاف بسیاری از تحلیل ها که با تمرکز بر قطعات سیاسی پراکنده قصد دارند پازلی برای فهم امروز ما عمدتاً با اتکا بر انقلاب ایران ایجاد کنند، به نظر می آید نیازمند دیدگاه کلان¬تری هستیم که عاملیت های شکل گرفته و گفتارهای هژمونیک پیش و پس از انقلاب 57 را در بستر های معرفت شناختی بزرگتری بنشاند.
در ایران این گسست ها غالباً با تحولات سیاسی مهم به وقوع می پیوندند. افزون بر این، به نظر می رسد که این تحول سیاسی مهم در ایرانِ نیم قرن اخیر نه با انقلاب ایران که با کودتای 28 مرداد 32 حادث شد و کم و بیش تا دهۀ هشتاد شمسی ادامه یافت. دلیلم این است که اگر منظومه های فکری انسان ایرانی در این دوره را بررسی کنیم، وجوه معرفتی، سیاسی و اجتماعی یکسانی را از جمیع جهات در آنها تشخیص خواهیم داد: در این دوره انسان ایرانی کم و بیش از رویه های مشابهی در اقتصاد و معیشت، ازدواج، روابط جنسی و زناشویی، پوشش، مناسبات اجتماعی، ساخت فیزیکی و بدنی، و سبک های ادبی و هنری نظایر آن تبعیت می کند و خود در برساخت و تداوم آنها مشارکت دارد. این اشتراکات به نحوی است که تفاوت های و تخاصم های فکری و سیاسی، از همگونی آنها نمی کاهد. لذا، بر خلاف انتظار، انقلاب ایران نه تنها گسستی را در این وجوه ایجاد نکرد، بلکه بسیاری از آنها را تداوم داد.
اما این نوع رویکرد نه به معنای یک کاسه کردن همۀ انسان های ایرانی در آن دوره است و نه دعوی این را دارد که نسل های بعدی از جمله همۀ کسانی که گسست گفتاری فعلی را تجربه و آن را زندگی می کنند، عملکرد مطلوبتر و بهتری داشته و خواهند داشت. پرداختن به ویژگی ها و وجوه مثبت و منفی انسان ایرانی امروز زمان دیگری را در آینده می طلبد.
نیز همانگونه که ذکر آن رفت، ممکن است انسان ایرانی امروز نیز تا حدی از جنبه های گوناگون تحت تأثیر برساخت های گفتاری پیش از خود قرار داشته باشند. گسست در اپیستمه ها ضرورتاً ملازم با نفی کلیۀ وجوه گفتارهای پیشین نیست و ضمانتی برای موفقیت صورتبندی های جدید هم نیست.
بیشتر فاعلان فکری و عملی انقلاب 57 و وقایع پس از آن تا به امروز را می شود آدم هایی دانست که دوران تأثیر پذیری فکری و عملی خود یعنی بخش اعظم دورۀ نوجوانی و جوانی خود را عمدتاً تحت تأثیر گفتارهای سیاسی و فرهنگی کودتا و مابعد کودتا گذراندند. شاید به صورت عینی¬تر، بشود این آدم ها را عمدتاً متولدین دهه های 1310، 1320، و 1330 و کمی ماقبل و مابعد این حیطۀ زمانی در نظر گرفت که جوانترین هایشان اکنون دهۀ 50 عمر خود را می گذرانند. بسیاری از انسان های این دوره نه تنها عصر مابعد کودتای 28 مرداد و گفتارهای موجود در آن را به خوبی درک کردند و تا حد زیادی از آن متأثر شدند، بلکه پس از انقلاب بهمن نیز تا به امروز عهده دار بسیاری از مناصب سیاسی و فرهنگی بوده اند و بسیاری از آنها که از تصفیه ها جان سالم در بردند، متصدی بخش اعظم امور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و فکری بوده اند. این انسان ها با وجود تفاوت های زیاد، بسیاری از اشکال هژمونیک دورۀ مابعد کودتا را چه در زندگی فردی و چه اجتماعی درونی کردند و به رغم تخاصم های فکری و سیاسی و عملی ای که با آن داشتند، به صور گوناگون همان ها را در مشی و منش سیاسی و فکری و عملی خود تداوم دادند و عینی کردند.
با اینکه تاکنون تحلیل های بسیاری در مورد دورۀ پهلوی انجام شده، اما تاکنون صورتبندی همه جانبه ای از اپیستمۀ این دوران و انسان شناسی آن کمتر صورت گرفته است. در واقع بخش اعظم تحلیل ها سیاست زده اند و از هژمونی غالب تبعیت می کنند. لذا برای دستیابی به یک صورتبندی هژمونیک از این دوره باید به قطعات پراکندۀ پازل بزرگتری مراجعه کرد و آنها را کنار هم چید تا شاید بر اساس آنها بتوان تحلیلی همه جانبه از انسان ایرانی در این دوره، نهادها و تغییراتی که ایجاد کرد، و منظومه های سیاسی و فکری او ارائه داد. این نوشته هم نه بنا دارد و نه می تواند به این کار بپردازد. هدف آن تنها استدلال در مورد ضرورت آن برای کار تحلیل امروز و در صورت امکان به دست دادن برخی از چشم اندازهای سیاسی آن است.
منظومه های فکری کودتا
کودتای 28 مرداد گسستی همه جانبه را در بسیاری از وجوه حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پدید آورد. پس از این واقعه سیاست هایی اتخاذ شدند که از جملۀ آنها می توان تحولات در حوزۀ امر سیاسی را بر شمرد. مهمترین آنها عبارت بودند از شکلگیری اقتدار سیاسی سرکوبگر و تمامیت خواه، انحلال احزاب مخالف شامل حزب توده و غیر قانونی شدن آن ها، اعمال سانسور، پیدایش ساواک و تکنولوژی های جدید شکنجه، سرکوب، ارعاب و خفقان، سانسور نظام مند، سیاسی شدن روحانیت و ظهور نهضت های سیاسی حاصل از آن از جمله در خرداد 42، پیدایش اشکال چریکی مبارزۀ سیاسی، اصلاحات ارضی، انقلاب سفید، حق رأی زنان، توسعۀ اقتصادی و مدرنیزاسیون، پیدایش تکنوکراسی جدید و کارآمد، و نیز «تمدن بزرگ». این تغییرات ظرف حدود 20 سال جامعۀ ایران را زیر و رو کردند. تنها در یکی از این تحولات، یعنی اصلاحات ارضی جامعۀ ایرانی چنان شخم خورد و زیر و رو شد که مناسبات ارباب-رعیتی و به همراه آن بسیاری از سبک های زندگی و مناسبات اجتماعی حاصل از آن برای همیشه مضمحل شد. نتیجۀ این تغییرات ظهور انسان ایرانی جدیدی بود که با انسان های پیش از خود تفاوت زیادی داشت. حتی اگر از تحولاتی که بعداً حاصل شدند، صرف نظر کنیم، برخی از همین ها کافی بودند تا گسستی را در قیاس با دورۀ پیش از آن ایجاد کنند. این تحولات نه تنها نوعی منظومۀ فکری جدید را ایجاد کردند، بلکه برخی از آنها در بستر همین منظومۀ جدید ایجاد شدند.
دورۀ مابعد کودتا منظومه های فکری و روشنفکری جدیدی را نیز می طلبیدند. از همین رو روشنفکری این دوران نیز از یک گسست فکری و گفتاری عمیق با دورۀ قبل از آن حکایت داشت.
کارکرد نظام های فکری تنها تغییر در مناسبات زیست سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیست. این منظومه ها ذهنیت ها را نیز تغییر می دهند و آنها را جا به جا می کنند و حتی آنها را درونی افراد می کنند. برای مثال در بسیاری از انسان های این دوره ویژگی های مشترکی را می توان یافت که تا حد زیادی از اشتراکات زیستی، جهان بینی ها و خلق و خوهای مشترک شخصی و گروهی و حتی ملی آدم ها پرده بر می دارد. البته این امر نافی آن نیست که آدم هایی هم وجود داشته باشند که با آگاهی از این تأثیرات هژمونیک بتوانند تا حدی از آنها بری بمانند یا تأثیرات آنها را در خود به حد اقل برسانند. به تعبیر دیگر تأکید این نوشته بر هژمونیک بودن این گفتارها نافی فاعلیت آدم ها و مقاومت آنها در برابر عناصر خوب یا بد آنها نیست؛ بلکه به معنای تعامل آدمها با محیط و تأثیر آنها از دلالت های برتر است؛ حتی زمانی که تصور می کنند با آنها در جنگ و تخاصم اند. به همین ترتیب انسان های برآمده از کودتا به رغم تخاصم هایی که در فکر و جهان بینی دارند، از ویژگی های مشترکی برخوردارند که آنها را از نسل های ماقبل و مابعد خود تا حد زیادی متفاوت و شاخص می کند. برای مثال در تقریباً همۀ گفتارهای این دوره اعم از متخاصم و غیرمتخاصم، نوعی دوگانگیِ «ما» در برابر «غرب» در قالب کنسرتی ناموزون حضور داشت و در همۀ این دوره تداوم یافت. نه تنها شخص شاه از غرب، توطئۀ غربی، سخن می گفت، بلکه گفتارهای چپ نیز این دوگانگی را به نحوی دیگر در قالب امپریالیسم، استعمار و غیره بیان می کردند و قصد داشتند بر مبنای آن مناسبات قدرت موجود را به نقد بکشند. مذهبی ها هم برای بیان همین دوگانگی و ذهنیت تخاصمی تعابیری خاص خود، اما مشابه داشتند. آنچه همگان تحت تأثیر مراجع واحد در آن مشترک اند، نوعی صورتبندی معرفتی هژمونیک و همگانی از مناسبات قدرت است که در آن «خودیِ» اصیل و درست و محق، در یک قطب متصلب، و «دیگریِ» منحط و نامحق و غیر اصیلِ غربی در یک قطب متصلب دیگر قرار داده می شود. بقیۀ جهان هم زیاد به حساب نمی آیند.
نمونۀ این نگرش در ادبیات روشنفکری هم برجسته است. برای مثال در آسیا در برابر غرب داریوش شایگان و غربزدگی آل احمد. اینکه این نگرش خود تا حد زیادی تحت تأثیر جریان های جهانی ضد استعماری و امپریالیستی شکل گرفته باشد، نافی موجودیت و تأثیرگذاری آن نیست. همین ذهنیت دوگانه پس از انقلاب نیز تداوم یافت و در جهت گیری های سیاسی و معرفتی نقش ایفا کرد.
شاید از دیگر وجوه مشترک هژمونیک معرفتی در میان نسل های کودتا عبارت باشد از نوعی مشی عملگرای انقلابی برای تغییر جهان که هم «اعلیحضرت» و اطرافیانش در آن سهیم بودند (برای مثال برجسته شدن واژۀ «انقلاب» در «انقلاب سفید» و «تمدن بزرگ») و هم دیگران اعم از گروه های چپ. برخی از آنها معتقد به انقلاب جهانی و تغییر جهان بودند و برخی دیگر همچون گروه های مذهبی نهایتاً «انقلاب اسلامی» را صورتبندی کردند و در صدد بر آمدند انسان طراز نوینی را بسازند که با همۀ انسانها در همۀ اعصار چه در جوامع اسلامی و چه در دنیا متفاوت باشد. تداوم این گفتار را امروزه نیز در گفتار برخی از مقامات سیاسی به صور گوناگون می توان یافت که به نظر می رسد بازمانده های همان منظومۀ معرفتی باشد.
به همین منوال تا جایی که به سیاست مربوط است، می شود ایدئولوژیک بودن را نیز در میان همۀ این نسل ها بر آمده از یک منظومۀ فکری مشترک دانست. هم در میان دولتمردان امروز و دیروز و هم در میان روشنفکران، گروه های متخاصم آن دوره و حتی امروز اعم از مذهبی و غیره، ایدئولوژی های رنگارنگی دیده می شد که بی توجه به واقعیت های بیرونی و انکار آنها، متوهمانه قصد داشتند و دارند جهان را توضیح داده و رقبا را از میدان بیرون کنند. با وجود تجدیدنظرهایی که نسل های کودتا بعضاً در برخی از آموزه های فکری و ایدئولوژیک خود به ویژه پس از انقلاب و در مواجهه با جریانات سیاسی به عمل آورد، هنوز هم رگه های غلیظی از نظام های فکری ایدئولوژیک را حفظ کرده است.
حتی می شود برساخت دوگانگی های هویتی مثل مذهبی/غیرمذهبی یا مذهبی/سکولار را نیز تا حد زیادی محصول همین نظام های فکری دانست که متأسفانه امروز نیز به شدت قبل غلبه دارند و محتاج بازنگری اند. تداوم این اندیشه در ایران قبل و بعد از انقلاب اتخاذ رویه های حذفی نه تنها نسبت به رقبا، بلکه به ویژه نسبت به جوانان و طرد آنها از بسیاری از حوزه های اجتماعی و سیاسی به ویژه سیاست، بازار کار، و دانشگاه بوده است.
یکی دیگر از مثال های بارز این اشتراکات در نظام های فکری-سیاسی حتی میان متخاصمان زن ستیزی افراطی و مردپرستانه ای است که همگان از شخص شاه گرفته تا چپ ها و مذهبی ها در آن کمابیش مشترک بودند. حتی بسیاری از زنانی هم که در میان نسل های کودتا قرار داشتند و با ایدئولوژی های متخاصم با آن رشد کردند، همین نگاه های زن ستیز و مردپرست را با خود حمل کرده و می کنند. شکی نیست که پدرسالاری در ایران همواره دست بالا را داشته است، اما نحوۀ صورتبندی آن در انواع گوناگون ادبیات و گفتارهای فکری و فلسفی و سیاسی این عصر و شکل و صورتی که به خود گرفت و تا به امروز ادامه یافته است، در نوع خود منحصر به فرد و متمایز بوده است. مرور ادبیات رجال حکومتی، و گروه های سیاسی و فکری در این دوره و نیز عملکرد آنها می تواند این دعوی را به آزمون بگذارد. این اشتراک به نحوی است که از این منظر تفاوت زیادی میان شاه، اسلام کاظمیه، آل احمد، صدر حاج سید جوادی، سیمین دانشور (تا اوایل دهۀ 60)، فدائیان اسلام، مؤتلفه، چپی ها، فدائیان خلق، مجاهدین، کمونیست ها و بیشتر روحانیون وجود ندارد. آنچه متفاوت است نحوۀ بیان و بروز این زن ستیزی است؛ در نفس اعتقاد چندان مناقشه ای وجود ندارد. مشی زن ستیز به رغم تغییراتی که در آن پدید آمده، پس از انقلاب نیز وجه هژمونیک داشت و تا همین امروز در میان نسل های یادشده؛ مگر در میان کسانی که مواجهه ای جدی با خود را تاب آوردند و به تجدید نظر پرداختند، مشترک بوده است.
به همین منوال استخراج ویژگی های دیگری که در حیطۀ روانشناسی اجتماعی قرار می گیرند و در بین این نسل ها مشترک اند، جالب توجه است: خودبزرگ بینی، خودشیفتگی مفرط و خودکامگی (که هم در طرح هایی همچون «تمدن بزرگ» نمود پیدا کرد، و هم در بسیاری از گفتارهای سیاسی و روشنفکری این دوره و پس از انقلاب نمود بارز داشته)، مسئولیت ناپذیری و طفره رفتن از پذیرش اشتباهات از این جمله اند. نمود این ویژگی آخر را می توان در گفتار و رفتار بسیاری کسان از این نسل ها دید که با نگاهی گذشته نگر، در صدد تبرئۀ خود اند و اشتباهات و تقصیرها را به گردن دیگران می اندازند. این رویه همانقدر امروزه رایج است که در میان رجال دورۀ پهلوی رایج بود. اغلب این منظومه های فکری و سیاسی پس از انقلاب 57 نیز با شدت و حدت ادامه یافتند.
مردمی شدن سیاست؛ میراث کودتا
انقلاب ایران را شاید بتوان شورشی برای کسب یک اقتدار بزرگتر و سهمگین تر دانست. این واقعه را بسیاری از جوانان و میانه سالانی رقم زدند که یک اقتدار را برچیدند و اقتداری بزرگتر را برساختند. اما واقعیت این است که خود انقلاب ایران بر بستر گفتارهای هژمونیکی شکل گرفت که پس از کودتای 28 مرداد وجه غالب را در سیاست و زندگی روزمره پیدا کردند. این سیطرۀ گفتاری تا پس از دوم خرداد نیز تداوم یافت. می شود گفت اواخر دهۀ 70 و اوایل دهۀ 80 شمسی شاهد شکلگیری تدریجی یک گسست در منظومه های فکری است که در سال های اخیر صورتی عینی تر به خود گرفتند و منازعه ای را شکل دادند که در آن دو نظام منظومۀ معرفتی و سیاسی رویاروی یکدیگر واقع شدند. در یک سوی این منازعه همان نیروهایی قرار داشتند که برای تداوم منظومه های فکری و سیاسی پیشین در تلاش بودند و سوی دیگر نسل های جدید و بسیاری از کسانی که گسستی معرفتی را با سیاست ها و منظومه های فکری کودتایی تجربه می کنند. از اینرو به نظر می رسد نتیجۀ این منازعه بازگشت به گذشتۀ پیشاانقلابی و پساانقلابی نیست. این منازعه حاکی از شکلگیری یک عصر جدید است. به همین منوال انسان ایرانی جدیدی را نیز می طلبد.
پرسش این است که از آن منظومۀ فکری چه چیزی باقی مانده که برای انسان ایرانی امروز اهمیت داشته باشد.
در آن زمان عمل و مشی انقلابی با اتکا بر «مردم» در دستور کار قرار گرفت؛ اما پیش از انقلابیون نخست توسط خود شاه. رفراندوم انقلاب سفید با اینکه از سوی بسیاری از افراد تحریم شد، اما نویدبخش شکلگیری سیاست جدیدی بود که در آن حذف مردم از سیاست دیگر ممکن نبود.
کودتای 28 مرداد با آنکه واقعه ای خونین و سرکوبگر و ضد مردمی بود، اما یک پیامد مهم داشت. این واقعه به شاه و مردم نشان داد که دیگر امکان حذف مردم از سیاست وجود ندارد. بسیاری از اقدامات بعدی شاه بر همین اساس وجهی دوگانه و متناقض داشتند: از سویی تمایل بر حذف مردم در آنها نمود بارز داشت و از سوی دیگر تأئید ضمنی بر اهمیت حضور مردم و لزوم آن به عنوان پشتوانۀ حکومت و مشروعیت رژیم سیاسی. انقلاب سفید شاه و مردم برای رژیمی سرکوبگر در واقع تأئیدی هیستریک بر اهمیت نقش مردم بود. شاه که خود بزرگترین مانع اصلاحات، حاکمی ضد مردمی و یک ضد انقلاب و ضد اصلاح تمام عیار بود، نخست در قابل اصلاحات ارضی در کسوت یک مصلح اجتماعی و سیاسی ظاهر شد و یک دهه بعد انگار که این نقش دیگر چندان مد روز نباشد، به یکباره جامۀ انقلابی بر تن کرد. او در انقلاب سفید در کسوت یک انقلابی تمام عیار ظاهر شد تا همزمان هم نقش حاکم قَدَر قدرت ضد انقلاب را بازی کند و هم نقش یک انقلابی تمام عیار را. از این رهگذر می توانست همچون همیشه همۀ نقش ها از آن خود کند و آنها را از رقبا برباید. در واقع همان اصلاح و انقلابی را که مقامات لزوم و ناچاری آن را احساس می کردند ولی در خودآگاه سیاسی شان پس می زدند، همزمان در ناخودآگاه بروز می دادند. رفت و برگشت میان این خودآگاه سرکوبگر و ناخودآگاه سیاسی انقلابی در نهایت با انقلاب ایران به پایان رسید.
انقلاب 57 نه تنها با حضور مردم میسر شد، بلکه تا چندی هم حضور آنها را در سیاست برتافت. اما از آن پس رفت و برگشت های گذشته به صورتی دیگر تداوم یافتند. با اینهمه به نظر می آید مردمی شدنِ سیاست و امکان ناپذیر شدن سیاست غیرمردمی و دموکراتیک تنها میراث ارزشمندی باشد که از آن منظومۀ فکریِ ورشکسته و اکنون نامطلوب به جای مانده است. این بازمانده به رغم همۀ تلاش ها و تصاحب ها قابل حذف شدن از ناخودآگاه سیاسی نیست و زمانی فرا می رسد که از ناخودآگاه به خود آگاه باز گردد.
اگر مردمی بودن سیاست را کنار بگذاریم، کمتر دستاوردی از آن میراث، برای امروز قابل دفاع است. واقعیت آن است که انسان ایرانی امروز عمدتاً متشکل از کسانی است که نه تنها منظومۀ فکری کودتا و تحولات سیاسی و اجتماعی پس از آن را درک نکرده اند، بلکه با بسیاری از مضامین آن سخت مسأله داشته اند. با اینحال حیات فردی و سیاسی و اجتماعی شان عمیقاً از آن منظومۀ فکری متأثر شده است. به نظر می آید نسل کودتا با منظومۀ فکری خود شامل «تمدن بزرگ»، مدیریت جهانی، انسان طراز نوین، زن ستیزی مفرط، خودکامگی، خودشیفتگی و خود بزرگ بینی، ایدئولوژی گرایی و رویکرد حذفی، و در همۀ اشکال اعم از چپ و راست، انقلابی، مصلح و اصولگرا، به همراه روشنفکرانش از همۀ طیف ها، آزمون خود را پس داده و عمدتاً ناموفق از آن بیرون آمده است. انسان ایرانیِ امروز معناهای جدیدی را تولید و معانی گذشته را ویران و منهدم کرده است. این وضعیت حاکی از گسستی با صورتبندی های دانایی گذشته و ضرورت هژمونیک شدن آن است.
منبع: جرس

 


من الآن حساب کردم دیدم درست یک ماه است که در اینجا حرفی نزده‌ام ولی بر خلاف تصوری که شما داشتید دنیا هیچ تکانی نخورده است. من واقعاً نمی‌دانم با اینهمه تصورات اشتباه شما در مورد خودم چکار باید بکنم. شما هم مثل تمام مردم دنیا بر خلاف من آدم‌هائی هستید که با تصورات خودتان به یک نفر شرایط قهرمانی می‌دهید بعد چون او از نظر شما یک قهرمان است انتظار دارید که اگر حرف زد اتفاق مهمی در دنیا بیفتد و اگر حرف نزد هم باز اتفاق مهم‌تری در همان دنیا بیفتد. درصورتیکه آن بدبخت هم عین شما داشته زندگی‌اش را می‌کرده بعد یک دفعه زده و بیچاره مثلاً جانش به خطر افتاده ولی نمرده. همین آدم با وجود اینکه هنوز جانش در خطر است ولی عین خود شماها بطور طبیعی دوست دارد که نمیرد و تلاش می‌کند که زنده بماند دقیقاً به همین دلائل برای شما می‌شود قهرمان درحالیکه اگر موقعی که یک خطر جانی تهدیدش کرده بود به موقع هم مرده بود دیگر اصلاً قهرمان نبود.

حالا این بدبخت درست در زمانی که جانش بدجوری در خطر است تا هر حرفی بزند همه بلافاصله به جای اینکه به او توجه بکنند فوراً ولش می‌کنند و رویشان را برمی‌گردانند آن طرف ببینند با این حرفی که این زده دنیا الآن چه تغییری کرده و از اینجا تازه بدبختی اصلی آن بیچاره شروع می‌شود چون اگر دیگران از تغییراتی که درست در همان لحظه حسب سیصد دلیل نامربوط دیگر در دنیا به‌وجود آمده راضی نباشند آن آدم تبدیل به یک قهرمان بد می‌شود که کسی از او خوشش نمی‌آید ولی همزمان دوست دارند که او فعلاً نمیرد تا یک کمی بیشتر از او خوششان نیاید. شما اگر نود درصد فیلم‌های اکشن را دیده باشید یا هشتاد درصد صفحات حوادث روزنامه‌ها را خوانده باشید یا حتی اگر روزی سه دفعه به آتش‌نشانی تلفن زده باشید اینجور قهرمان‌ها را زیاد دیده‌اید. من البته مطمئنم که شما نود درصد فیلم‌های اکشن و هشتاد درصد صفحات حوادث روزنامه‌های دنیا را نه دیده‌اید و نه خوانده‌اید و نه حتی روزی سه دفعه به آتش‌نشانی زنگ زده‌اید چون اصلاً عمرتان برای اینکارها کفاف نمی‌دهد و بنابراین مجبورید که به اطلاعات من اعتماد کنید و بر اساس هر چیزی که من می‌گویم نتیجه‌گیری بکنید که اتفاقاً من از این کار خیلی خوشم می‌آید.

اطلاعات دیگری که من الآن در مورد قهرمان در حال مرگ به شما می‌دهم این است که او باید درست به اندازه‌ی تلاشش برای زنده ماندن، تمام تلاش‌های دیگرش را هم برای اینکه قهرمان شما باقی بماند انجام بدهد. شما حتی ممکن است با این همه مشغله‌ای که برای قهرمانتان درست کرده‌اید آن بدبخت اصلاً دیگر وقت نکند که نمیرد و یا همینطور بیخودی زنده بماند یا همینطور بیخودی بیفتد بمیرد که این اتفاق مصداق واقعی همان جنایت علیه بشریتی است که شما همه‌تان آن را روزی صد دفعه محکوم می‌کنید. بنا بر این بر مبنای اطلاعاتی که من تا الآن بهتان داده‌ام، شما مجبورید نتیجه بگیرید که هر کدامتان از وقتی که بیدار می‌شوید تا وقتی که می‌خوابید در حال جنایت علیه بشریت هستید درصورتیکه واقعاً اینطوری نیست و شما اتفاقاً تا حالا خیلی هم به نفع بشریت کار کرده‌اید. من واقعاً نمی‌دانم چند بار و تا چه زمانی باید شما را از تصور اشتباه در مورد خودتان دربیاورم. واقعاً شما چرا فکر می‌کنید وقتی به یک نتیجه‌گیری «مجبورید» پس آن نتیجه‌گیری لزوماً درست هم هست؟ شما دارید حتی در مورد خود من هم علیه بشریت جنایت می‌کنید.

من واقعاً نمی‌خواهم الآن از حقوق شخصی خودم در برابر تصورات اشتباه شماها دفاع بکنم. شما هم حق ندارید با تصور اشتباه داشتن در مورد من حقوق خودتان را پایمال بکنید. در واقع من با گرفتن این حق از شماها، دارم از حقوق شخصی‌تان دفاع می‌کنم درصورتی‌که حقوق شخصی شما هیچ ربطی به من ندارد مگر اینکه مثل وکلا پولی گیرم بیاید یا مثل نویسنده‌ها پولی از دستم برود تا دیگران نوشته‌هایم را بخوانند. همین الآن که من این را گفتم شما ممکن است در موردم فکر بکنید که من اگر به جای نوشتن این حرف‌ها رفته بودم بیل زده بودم الآن یک پولی هم گیرم می‌آمد و بنا بر این چون آن پول را از دست داده‌ام پس من طبق حرف خودم یک نویسنده هستم درصورتی‌که همه می‌دانند که به نویسنده‌ها برای همان نوشتن‌شان پول می‌دهند و من با آن قسمت از حرفم فقط خواستم شما را گول زده باشم تا انتقامم را از آن قسمتی که شما در مورد من مرتکب جنایت علیه بشریت شدید گرفته باشم که شما را سرخورده بکنم بلکه بروید به داد آن بدبختی برسید که جانش در خطر است ولی به خاطر قهرمان بودن برای شما وقت نمی‌کند که نمیرد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به tehranreview-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به tehranreview@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته