-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 09/16/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

سین‌جیم
زن
1391/6/25
  •  

    سین‌جیم

    می دوم. می دوم صبح تا شب. کارم هم از آن ها نیست که بروم پشت میز اداره و گل و گفش بزنم.کارم نوشتن است و وقتی عصر تمام می شود -با همه لذتی که در طول روز دارد- بدنم از چرخ گوشت در آمده ان قدر شیره اش کشیده شده.این همه می دوم که پول در بیاید.از کاری که دوستش دارم پول دربیاید.تازه کارهایی هست که بیشتر دوستشان دارم،یعنی دیگر عشق می ورزم بهشان رسما و ازشان یک قران هم درنمی آید اصلا.آن ها را شغل نمی دانم،هرچند بسیار سخت است نوشتن رمان،ساختن فیلم،ولی وقتی پولی ازش در نیاید که هیچ،پول هم بخورد،می شود تفریح،می شود یک چیزی مثل سفر که خوش می گذرد و پول می خورد و تجربه ای هم هست.رمان و فیلم و آهنگ ساختن و ترانه نوشتن این طوری هاست،مگر....

    دوستی داشتیم خیلی سال پیش از آن پولدارها.خانه شان طوری بود که باید آدرس می دادی راهروی پنجم در هفتم می شود آشپزخانه.برای گوزیدن هم یک اتاق بخصوص آن جا بود چه رسد درس خواندن،کلاس گذاشتن،تلویزیون دیدن،ورزش کردن،سکسیدن و باقی قضایا.دوستِ ما از آن ها نبود که بنزآلبالویی سوار شود.پول، خرج تحصیلش در بهترین دانشگاه دنیا و سفر و کنسرت و تاتر می شد.یک شلوار جین تنش بود که می گفت چهار سال پیشش از بنتون خریده.خراب شود می رود یکی دیگر می خرد.خیلی هم زشت بود.آن موقع بنتون این جا زنجیره ای نشده بود که هیچ،احتمالا نه من،نه شما اسمش را نشنیده بودیم.خلاصه یک روز گله کرد که بچه ها توی بحث گفته اند  " هر که به آسمان رفت سیم و زرش، یا خودش دزد بود یا پدرش ".گفتم چرت گفته اند.عرضه داشته باشی پول در می آوری.پدران آن ها عرضه نداشته اند.آن روز منظورم به پدرِخودم هم بود.هنوز افتخار نمی کردم که جانش کف دستش است و برای ساختن این خراب شده همه ی عمرش را گذاشت و بهش نرسید و ارث گذاشت برای ما بچه ها ساختنش را.آن بچه ها که آن روز هجده نوزده سالشان بود و آن شعر را گفته بودن توی بحث،امروز چپ شده اند و دشمن سرمایه داری.همان ها که من آن روزها گفتم چرت می گویند.

    امروز اما،وقتی هی می دوم،وقتی هی بهم پیشنهادهایی می شود که توشان پول است یه عالمه،اما باید یا عقایدم را بفروشم،یا این چس هنری که کسب کرده ام و حفظش برام مهم است،یا گذشته ی پدران و مادران و عموهام را با دروغ بافتن و تحریف تاریخ یا همین دیروز رفقام را.این روزها هر چه می دوم نمی رسم به پولی که بتوانم باهاش توی یک هشتادمتری با چشم انداز مقبول زندگی کنم.بتوانم باهاش به پول فکر نکنم.به این که چه کار را می توانم بکنم و چه کار را نه فکر نکنم.و دستِ کم راضیم که خودم،عقایدم،رفقایم،پدر و مادرم را نفروخته ام.وفکر می کنم آیا هر که به آسمان که هیچ به همین هشتادمتری طبقه دهم رفت سیم و زرش یا خودش دزد بود یا پدرش.نکند من هم چپ شده ام و دشمن سرمایه داری.


     
     

    نیم‌دایره
    زن
    1391/6/25
  •  

    فاطمه شمس
    نیم‌دایره

    دارد می‌شود یک سال یا شاید هم شد. از روزی که با پیشانی ورم‌کرده و پلک‌های سنگین‌ام وسط خیابان‌های آکسفورد خوردم به الف. مدت‌هاست مغزم از نگه‌داشتن زمان عاجز است. اتفاق خوبی هم هست. فردای آن روز باید می‌رفتم کنسولگری ایران در لندن برای انجام کاغذبازی‌هایی که به طلاق مربوط می‌شد یا به عبارت دیگر برای تمام کردن کار. آن یکی دو روز آخر حسابی اوراق بودم و سعی می‌کردم طوری بگذرد که نفهمم چه طوری می‌گذرد. برای همین گاهی وسط تلوتلوخوردن‌ها سرم به جایی می‌خورد و دو متر باد می‌کرد می‌آمد بالا. مثل همان روز که وسط خیابان خورده بودم به الف و الف نگران شده بود از دیدن سر و وضعم. گفته بودم طوری نیست ولی برای نقش بازی کردن حسابی دیر بود و برای همین فرت زدم زیر گریه و الف حالا هم باید نقش رفیق را بازی می‌کرد و هم نقش مامان. از الف اصرار که بروم شب قبل از طلاق را خانه او در لندن بمانم و از من انکار که می‌گفتم می‌خواهم تنها باشم. آخرش با الف رفتیم اسباب و مدارک را برداشتیم و راهی لندن شدیم. توی اتوبوس من و الف برای اولین بار یک مسیر یک ساعته را کنار هم نشستیم. قبل از این با هم رفاقت نزدیک نداشتیم. الف دختر باهوش و آرامی بود و آخرین کسی که فکرش را می‌کردم یک روز راوی همچین داستان وحشتناکی باشد. الف داشت تمام تلاش‌اش را می‌کرد که آرام‌ام کند. برای همین شروع کرد به تعریف کردن آن داستان وحشتناک. خیلی وقت‌ها خودم هم همین کار را می‌کنم. برای آرام کردن یک نفر سعی می‌کنم مثال بدتری از اوضاع بزنم که یعنی زندگی بدتر از این هم بوده و پیش رفته. حالا یک سال گذشته. آن روز شاید سنگینی و تلخی بی‌پایان این داستان و هم‌زمان شدنش با حال ناخوش خودم باعث شد لال شوم و از آنچه توی آن دو سال و نیم به سرم آمده بود حرف نزنم. واقعیت این است که در مقایسه با اتفاقی که دهه شصت توی این مملکت افتاده آنچه به سر ما توی این سال‌ها آمد واقعن هیچ است. داستان را از زبان خودش می‌نویسم. شاید چون خودم تاب راوی بودن چنین داستانی را ندارم. از بس تلخ و وحشتناک است:

    تابستان ۶۷ من هنوز متولد نشده بودم. همان سالی که عمه کوچیکه را کشتند. من هیچ وقت عمه کوچیکه را ندیدم و همیشه از پدرم و عمه‌های دیگر و دوست و آشنا درباره‌اش شنیدم. زنی باهوش و گستاخ. دختر کوچکش تازه به دنیا آمده بود و یک سال بیشتر نداشت. همان سال‌ها وقتی یکی یکی که نه، دسته دسته می‌بردند و اعدام می‌کردند و بعد آدرس گور طرف را می‌آوردند دم خانه، بدون جنازه، بدون مراسم، بدون سنگ گور، عمه کوچیکه را هم کشته بودند. یکی دو بار به دروغ اسم‌اش را توی رادیو اعلام کرده بودند. راهی به ملاقات نبود. پدرم فقط اسم‌اش را از طریق رادیو شنیده بود ولی وسط زاری و ضجه تلفن می‌زدند و می‌گفتند هنوز زنده است ودارد بازجویی می‌شود. روزی که ریخته بودند خانه که ببرندش، نیم ساعت قبل از حمله به محل سکونت‌اش زنگ زده بود به بابا که بیاید دم خانه و بچه را بگیرد. بابا ده دقیقه دیر رسیده بود. در را شکسته بودند و ریخته بودند تو و خودش و بچه را با هم برده بودند. ملاقات نمی‌دادند. مامان و بابا و عمه‌ها و عموها نگران بچه‌ بودند و می‌گفتند لااقل آن طفل معصوم را برگردانید. برنگردانده بودند. یک روز بعداز ظهر زنگ در خانه را زده بودند و دخترعمه یک ساله‌ام روی دست یک مامور وظیفه بوده. سر و صورت و دست‌ها و ران‌ و ساق پایش به مدفوع خودش آغشته بوده و از گرسنگی و ترس جیغ می‌زده. مامور بچه را انداخته توی بغل بابا و رفته. هر چه بابا پشت سر مامور توی کوچه داد زده که خواهرم کجاست. مامور جوابی نداده و راهش را کشیده و رفته. پدرم مانده با خواهرزاده یک ساله‌اش. بچه را آورده بودند خانه و تر و تمیزش کرده بودند. شب‌ها تا صبح گریه و جیغ، تا مدت‌ها. یک بار بعد از تماس‌های تلفنی مکرر بابا با زندان، مامور پشت تلفن گفته خواهرتان در بیمارستان بستری است. علت؟ شکنجه‌های سنگنین و وحشیانه. رگ‌های کف پا با کابل پاره شده بوده و باقی ماجرا. تا اینکه یک روز دوباره اسم‌اش را از رادیو اعلام می‌کنند. این بار هم فکر می‌کنند مثل دفعات قبل خبر دروغ است. ولی راست بوده. عمه کوچیکه را کشته بودند وبرده بودند توی خاوران خاکش کرده بودند. بابا هر چی کرد که بفهمد قبر خواهرش دقیقن کجاست نفهمید. معلوم نیست دسته جمعی خاک کرده بودند یا تک نفره. ولی هر کار کردند نتوانستند در بیاورند کجای خاوران خاکش کرده‌اند. حتی نمی‌دانیم دقیقن چه روزی کشته شد. تاریخ دقیق مرگ‌اش را نمی‌دانیم. ملاک را گذاشتیم همان روزی که خبرش را آوردند. هر سال، تا وقتی که ورود به خاوران ممکن بود، بابا با یک دسته گل می‌رفت و سرگردان وسط آن همه گور بی‌نام و نشان و همین‌طور گل می‌انداخت به این امید که بالاخره یکی از آن همه گل روی تکه‌ای که خواهرش را دفن کرده بودند فرود بیاید.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    ایمایان
    مرد
    1391/6/25
  • ایمایان

    حسین سناپور، درباره‌ی ایمای من یادداشتی نوشته که جا دارد من هم اندکی پیرامون آن بنویسم. ایشان گفته من جدل- و کارهای دیگری- کرده‌ام که نظرش محترم است. من به قصد مفاهمه آن مطلب را نوشتم و به همین قصد ادامه می‌دهم. برای ایشان هم نوشتم که با فکر پشت آن نوشته کار دارم نه با شخصیّت نویسنده‌ی آن.
        
    وبلاگ سناپور برعکس ایمایان فیلتر نیست و من هم به یادداشت ایشان لینک داده‌ام؛ پس خواننده به سادگی می‌تواند اصل مطلب را بخواند. اگر قرار باشد کسانی نتوانند نوشته‌ی دیگری را بخوانند، خوانندگان وبلاگ سناپور هستند نه خوانندگان ایمایان. این را که کدامیک به بخش کمتری از یادداشت دیگری پرداخته‌ایم، به داوری خوانندگان واگذار می‌کنم. از طرفی با وجود امکان لینک‌دادن در وب، در نقد یک نوشته تمام آن را نقل نمی‌کنند، پس طبیعی است که فقط بخشی از آن آورده شود. می‌ماند اینکه آیا من چیزی را نخوانده‌ام یا عمداً نیاورده‌ام؟ این هم قضاوتش با خوانندگان. من به هنگام نقد، این را که دوستان به اصل نوشته رجوع می‌کنند، مفروض گرفته بودم. مثلاً درباره‌ی نقل قول «در نشر زیرزمینی نیز سانسور حاکم است» بعید می‌دانم هیچ خواننده‌ای مانند ایشان برداشت کند. یعنی فکر کند- طبق نقل قول من- او منظورش این است که آنجا هم سانسوری مانند ارشاد برقرار است!
       
    سناپور یک مثال می‌زند و از آن نتیجه‌ی کلّی می‌گیرد که آیا من با نام واقعی خودم کتاب ضدّ مذهب می‌توانم بنویسم؟ من یکی دو تا مثال مشابه بزنم: آیا من با نام مستعار می‌توانم کتابی در نقد برداشت رایج از مذهب بنویسم؟ آیا با نام واقعی می‌توانم کتاب شعر یا داستانی درباره‌ی رخدادهای خرداد ۸۸ را منتشر کنم؟ (شمس لنگرودی و دیگران) می‌بینید که انتخاب ما، بین همه یا هیچ نیست. محدودیّت خارج از مجاری رسمی نسبی است؛ اینکه یک مورد افراطی آن ممکن نباشد، دلیل نمی‌شود نمونه‌های خفیف‌تر آن در دسترس نباشند. 
        
    وقتی من می‌گویم ایشان نشرزیرزمینی یا خارج از کشور را ناکام، محروم از نقد، بدون بازگشت مالی لازم، بی‌اثر بر سانسور و... می‌خوانید یعنی آن بخش از نوشته را که چند سطر پایین‌تر آورده‌اند، دیده‌ام که دارم نقل قول می‌کنم. چیزی که در این نقد یافت نمی‌شود اشارات مکرّر من به بخش علمی پشت سدّ سانسور است. داستان را شاید بتوان با کمی زیادوکم کردن و چانه‌زدن از سانسور گذراند امّا تحقیق علمی بیشتر مسأله‌ی همه یا هیچ است. مثالهای کافی در متن اوّل وجود دارند. ایشان از دید یک داستان‌نویس به موضوع نگاه کرده است که طبیعی است امّا نقد را ناتمام می‌گذارد. سکوت پیرامون عرصه‌های دیگری را که برای سانسور ذکر کرده‌ام نیز می‌گذاریم به حساب محدودیّتهای موجود.
        
    ایشان پرسیده که نتیجه‌ی سه دهه روزنامه درآوردن و سیاست‌ورزی و سندیکا راه‌انداختن و... چه بوده است؟ هر جوابی که خود ایشان بدهد من قبول دارم. مقایسه‌ی بسته‌ترین روزنامه‌های الآن با زمانی که فضای باز روزنامه‌ها یکی دو ستون روزنامه‌ی «سلام» بود کافی است؛ یا هر صنفی که پا گرفت با نویسندگان. خانه‌ی سینما در مقیاس اندکی توانست از حقوق سینماگران دفاع کند در حالیکه سناپور خود در نوشته‌ی دیگرش می‌گوید که ما مگر زورمان برسد گلیم خودمان را از آب بکشیم. حتّی صداوسیما نتوانسته از آثار حرکت روبه‌رشد جامعه دور بماند. حالا من پرسیده‌ام در حالیکه در بقیّه‌ی جاها پیشرفتی هرچند اندک به چشم می‌خورد، سابقه نداشته که ناشری به خاطر ارائه‌ی آثاری انتشارناپذیر تعلیق شود؛ چرا اینجا وضع برعکس است؟ گمان نمی‌کنم سؤال بی‌جایی پرسیده باشم. سه دهه سیاست‌ورزی نیز به سالهای اصلاح‌طلبی رسید که سناپور از سانسور قانونمندش می‌گوید و اذعان دارد که رفع محدودیّتها به خاطر تغییر از بالا بود. سؤال: حالا که در سیاست- به نسبت هفت سال پیش- پسرفت داشته‌ایم، تکلیف چیست؟ این هم جوابی می‌طلبد مشابه جواب ما به چانه‌زنی با اداره‌ی سانسور؛ نه اینجا و نه آنجا نباید همکاری با بخش رسمی را تنها راه درست انگاشت.  
        
    اشاره‌ی من به کانون نویسندگان به وضع فعلی آن برمی‌گشت؛ جمع محدود سیاست‌زده‌ای که به رغم اینکه نماینده‌ی نویسندگان ایران نیست، گویا برای ابد می‌خواهد بر خاطره‌ی دوران طلایی آن تکیه زند. اگر همین یک کلمه آن چنان توهینی است که ایشان چند بار در طول نوشته‌اش به آن ارجاع می‌دهد، متأسّفم. قصد من بیان ناکارایی و خروج از روال صنفی بود و بس. آوردن واژه‌ای دافعه‌برانگیز که راه درست خواندن متن را ناهموار کند، حتماً به صلاح نبوده است. اگر آوردن واژه‌ای در یک متن از دید ایشان نادرست و توهین‌آمیز است قاعدتاً خود ايشان نباید صورت تفضیلی آنرا خطاب به من بیان می‌کرد.
        
    تفاوت حذف و اصلاح به این برمی‌گردد که اصلاح به انسانها یا پدیده‌های خاکستری (آمیزه‌ای از مطلوب و نامطلوب) برمی‌گردد امّا پدیده‌های نامطلوب باید حتماً حذف شوند. نکته‌ای که به گمانم جزو همان بدیهیّاتی بود که ایشان می‌گوید و برای همین نیاوردم این است که مبارزه برای حذف این پدیده‌های سیاه، «فرایند» است نه عملی دفعی. گفته‌ام حذف کنیم یعنی در پی حذف آن باشیم. منظور من از حذف سانسور هم در تمام متن، سانسور دولتی بود نه آن معنایی که سناپور آورده است. یکی از نتایج ناخواسته‌ای که ممکن بود از آن نوشته برداشت شود، اعتقاد من به آزادی بیان مطلق بود که اینطور نیست و من هم مثل ایشان و بسیاری دیگر، امکان رجوع به دادگاه و قضاوت هیئت منصف را لازم می‌دانم و وقایع اخیر جهان نیز نشان می‌دهد که پرداختن به این بحث چقدر لازم است. ولی من ترجیح می‌دهم برای نظارت و قضاوت عقلای اجتماع درباره‌ی آثار نامطلوب (توهین به افراد، تجزیه‌طلبی و جزآن) از واژه‌ی سانسور استفاده نکنم که بار منفی دارد. آن هم گونه‌ای مهار یا جلوگیری است ولی زبان اگر برای تفاوت ننهادن بین شکل درست و نادرست یک پدیده به کار نرود، به چه کار می‌آید؟
          
    تمام تلاش اهل ادب و هنر و دانش رسیدن به جامعه‌ای اخلاقی و انسانی است و آغاز آن از همین سطرهاست. امیدوارم ایشان نکاتی را که در بند اوّل نوشته‌اش پیرامون ایمای من آورده، درباره‌ی دیگری به کار نبرد حتّی اگر واقعاً آن گونه باشد تا جا برای اصلاح موضوع نقد باقی بماند. این نوشته حلقه‌ی واسطی شد بین دفاع از آزادی بیان در نوشته‌ی پیش و بررسی اجمالی موارد تعارض دفاع از اخلاق با آزادی بیان که إن‌شاءالله آنرا به زودی خواهم نوشت.

     
     

    دبیرکل جامعه اصناف و بازار:
    1391/6/25

    دبیرکل جامعه اصناف و بازار می‌گوید شیوه علمکرد دولت در بازار ارز مناسب نبوده و «سوء مدیریت» دولت سبب نابسامانی اوضاع بازار شده است.

    احمد کریمی اصفهانی در گفت‌و‌گو با ایلنا افزوده است: «مساله بوجود آمده باید توسط شورای پول و اعتبار و بوسیله کلیه اقتصاددان کشور حل شود اما متاسفانه دولت هر روز مساله جدیدی را مطرح می‌کند به گونه‌ای که می‌توان با صراحت گفت که عامل اصلی گرانی‌های اخیر شیوه مدیریت دولت است.»

    آقای کریمی اصفهانی از مجلس ایران خواسته تا دولت را در مورد عملکردش مورد بازخواست قرار دهد و اجازه ندهد که «دولت نتیجه عملکرد نادرستش را به گردن دیگران بیندازد.»

    طی هفته گذشته ارزش ارزهای خارجی در برابر ریال ایران افزایشی دوباره را تجربه کرده و به بالا‌ترین میزان خود طی سالیان گذشته رسیده است.

    روز گذشته محمود بهمنی، مدیرکل بانک مرکزی ایران نیز گفت که بانک مرکزی در تلاش است تا بازار ارز را کنترل کند اما بانک مرکزی نمی‌تواند مرتبآ قیمت ارز را پایین بیاورد.

    آقای احمدی کریمی اصفهانی همچنین به دولت ایران توصیه کرد که «صداقت» داشته و «ملت را از خود بداند نه اینکه هر روز اعلام کند افزایش قیمت ارز به دلیل وجود باندهای سیاسی ست.»

    محمود احمدی‌نژاد طی یکسال گذشته در چند نوبت گفته بود که گران شدن ارز و طلا به دلیل فشار برخی سیاستمداران به بانک مرکزی و نیز وجود باندهای دلال در بازار ارز بوده است.

    منبع: ایلنا


     
     

    1391/6/25

    سردار حسین ذوالفقاری، فرمانده مرزبانی ناجا، می‌گوید «اشتیاق» افراد برای تحویل سلاح در سال گذشته سبب افزایش آمار کشف اسلحه‌های غیر مجاز در ایران شده اما این اشتیاق در سال جاری فروکش کرده است.

    آقای ذوالفقاری به خبرگزاری کار ایران (ایلنا) گفته دلیل «اشتیاق» افراد برای تحویل سلاح، تصویب قانونی بوده است که به موجب آن به افراد به ازای تحویل دادن سلاح شکاری جواز حمل سلاح اعطا می شد.

    در همین ارتباط، روز شنبه (۲۵ شهریورماه) فرمانده سپاه فتح کهگیلویه و بویراحمد از آمار بالای اسلحه مجاز و غیرمجاز در این استان ابراز نگرانی کرده است.

    سردار یونس امیری در گفت‌و‌گو با خبرگزاری مهر گفته که عشایر باید برای حفاظت از دام‌هایشان اسلحه داشته باشند اما «برخی از مردم به نام عشایر مجوزهای سلاح زیادی گرفته‌اند که این صحیح نیست.»

    به گفته آقای امیری، برخی از خانواده‌ها در این استان چهار قبضه اسلحه دارند که «اگر دو تای آن را بفروشند می‌توانند دو شغل برای فرزندانشان ایجاد کنند.»

    وی همچنین خواستار آن شد که افراد دارای اسلحه غیر مجاز خود را به دادستانی معرفی کرده و اسلحه‌های خود را تحویل دهند.

    منابع: ایلنا و مهر

    مرتبط:

    «عضویت در بسیج، شرط صدور مجوز سلاح برای عشایر»

    دستگیری هشت نفر به اتهام «قاچاق سلاح جنگی به تهران»


     
     

    1391/6/25

    مرتضی طلایی، رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر تهران، با انتقاد از‌‌ رها شدن دوباره متکدیان در سطح شهر تهران پس از اجلاس نم می‌گوید مسئولیت مستقیم ساماندهی متکدیان در کشور مشخص نیست.

    آقای طلایی در گفت‌و‌گو با ایسنا گفته است: «در ایام اجلاس، تمامی دستگاه‌های مربوطه دست به دست هم داده و متکدیان و آسیب‌دیدگان اجتماعی را نگه داشتند؛ اما پس از این ایام آن‌ها دوباره‌‌ رها شده‌اند، چراکه فرایند ساماندهی به صورت کامل اجرا نشد و اگر کسی مدعی ساماندهی کامل این افراد شده، تعارف کرده است!»

    پیش از برگزاری اجلاس غیرمتعهد‌ها در تهران شهرداری این شهر از «طرحی ویژه» برای جمع آوری متکدیان و افراد بی‌خانمان از سطح شهر خبر داده بود.

    در این طرح کمیته مشترکی از شهرداری تهران، کمیته امداد و سازمان بهزیستی تشکیل شده و اقدام به جمع آوری متکدیان و دستفروشان از سطح شهر تهران کرده بود.

    در همین ارتباط، محمدرضا محمودی، معاون استانداری تهران، گفته بود که افراد جمع آوری شده ساماندهی شده و تحت پوشش سازمان بهزیستی و کمیته امداد قرار گرفته اند.

    این اقدام البته با برخی انتقاد‌ها نیز مواجه شد.

    برخی از زندانیان سیاسی زندان اوین با انتشار نامه‌ای، این اقدام دولت ایران را «ظاهرسازانه» و «بزک کردن خیابان‌ها» توصیف کرده و و تاکید کرده بودند که «پاک‌سازی هیچ کمکی به آسیب‌دیدگان جامعه ما نمی‌کند».

    آقای طلایی همچنین افزوده «تا زمانی که چرخه ساماندهی آسیب‌های اجتماعی معیوب باشد، چندان فرقی نمی‌کند که شهرداری مسئولیت جمع‌آوری را به درستی و یا به صورت ناقص انجام بدهند.»

    در ایران علاوه بر شهرداری‌ها، سازمان بهزیستی و نیروی انتظامی نیز از جمله نهادهای رسیدگی به متکدیان هستند.

    منبع: ایسنا


     
     

    1391/6/25

    گزارش‌ها حاکی از آن است که مهرداد امینی، یکی از قهرمانان جوان دوچرخه سواری ایران در رشته کراس، روز جمعه (۲۴ شهریورماه) در نزاعی خیابانی با ضربات چاقو به قتل رسیده است.

    به گزارش خبرگزاری مهر، این اتفاق در شهرستان کرج و در شامگاه روز جمعه رخ داد.

    مجید مجیدزاده، مدیرباشگاه دوچرخه سواری تک اسپرت کرج در این باره گفته است: «(این قهرمان ۲۲ ساله) در هنگام بازگشت به خانه با چهار نفر درگیری پیدا کرد که متاسفانه افراد شرور با ۴ ضربه چاقو این قهرمان کشور را از پا در آوردند.»

    آقای مجیدزاده افزوده که نیروی انتظامی چهار نفر متهم به قتل را دستگیر کرده است.

    حدود یکسال پیش، روح الله داداشی، قهرمان چندین دوره مسابقات قوی‌ترین مرد ایران، نیز در کرج با ضربه چاقو یک جوان ۱۷ ساله به قتل رسیده بود.

    منبع: مهر

    مرتبط:

    قاتل هفده سالهٔ روح‌الله داداشی اعدام شد

    قهرمان سابق وزنه‌برداری ایران به قتل رسید

    قتل روزانه بیش از دو نفر در ایران توسط سلاح سرد


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته