امارات متحده عربی روز گذشته خط لوله نفتی جديد خود را که تنگه هرمز را دور میزند افتتاح کرد.
به گزارش زمانه، روز يکشنبه ۱۵ ژوئيه (۲۵ تيرماه) امارات متحده عربی خط لوله جديد نفتی ۳۶۰ کيلومتری خود را برای انتقال نفت خام به پاکستان و از آنجا به بندر فجيره در ساحل دريای عمان افتتاح کرد.
اين اقدام امارات متحده عربی در واقع برای دور زدن بستن احتمالی تنگه هرمز توسط جمهوری اسلامی ايران صورت میگيرد.
سوم ژوئيه يک مقام نفتی امارات اعلام کرده بود که اين خط لوله نفتی بهطور منظم از ماه اوت آغاز بهکار خواهد کرد.
نخستين ظرفيت اين خط لوله نفتی يک ميليون و ۵۰۰ هزار بشکه در روز اعلام شده که قرار است به يک ميليون ۸۰۰ هزار بشکه در روز افزايش يابد.
امارات متحده عربی که عضو اوپک است روزانه دو ميليون و ۵۰۰ هزار بشکه نفت توليد میکند.
در ماههای اخير، با تشديد تحريمهای بينالمللی عليه ايران که به منظور کنترل برنامههای هستهای ايران صورت میگيرد، بارها بحث بستن تنگه هرمز از سوی مقامات ايرانی طرح شده است.
يکصد نماينده مجلس ايران روز دوشنبه ۱۲ تير، همزمان با آغاز تحريمهای اتحاديه اروپا عليه ايران طرح دو فوريتی بستن تنگه هرمز را با هدف “مقابله با تحريمکنندگان” امضا کرده بودند.
سخنگوی وزارت خارجه آمريکا ۱۳ تير ۱۳۹۱ در واکنش به اين اقدام، گفته بود: “هر گونه تلاش ايران برای بستن اين تنگه يا وادار کردن کشتیها به دريافت اجازه عبور از مقامات ايران مغاير حقوق بينالمللی بوده و مورد پذيرش مقامات آمريکا قرار نخواهد گرفت.”
با اين حال روز گذشته سرلشکر حسن فيروزآبادی، رئيس کل ستاد نيروهای مسلح ايران گفت اين کشور “بنا ندارد تنگه هرمز را ببندد” و تصميم “اجرای بستن تنگه هرمز” به عهده آيتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ايران است.
با تهديد به بستن تنگه هرمز از سوی ايران آمريکا به تقويت نظامی خود دست زده و چند کشتی و ناو جنگی را به اين منطقه ارسال کرده است.
تنگه هرمز حدود ۵۰ کيلومتر عرض و ۲۰۰ کيلومتر طول دارد که خليج فارس و دريای عمان را به هم متصل میکند. در حال حاضر همه نفت توليدی عراق، کويت و قطر و بخش زيادی از نفت توليدی عربستان و امارات و همچنين بخشی از گاز توليدی قطر برای ورود به بازرهای جهانی از تنگه هرمز عبور میکند.
حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات ایران میگوید، دشمنان سعی دارند گرانیها و ناکارآمدیها در کشور را به گردن رهبر جمهوری اسلامی بیاندازند.
به گزارش رادیو فردا، حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات دولت جمهوری اسلامی ایران روز یکشنبه گفت: «دشمن نقشه دارد همه مشکلات از قبيل گرانی و معضلات جزیی را به گردن رهبر انقلاب بیاندازد و آنها به دنبال تقدسزدایی از رهبر جمهوری اسلامی هستند.»
آقای مصلحی با اشاره به «تلاش دشمن برای اعتبار زدایی از رهبری» گفته است: «سرويسهای اطلاعاتی صهيونيستی و غربی در جلسات بررسی شکست خود در فتنه اين مسئله را دريافتهاند که با حضور ولی فقيه، هيچ ناآرامی خاصی در ايران به وجود نخواهد آمد بنابراين پروژهای دو وجهی را برای اعتبارزدايی از رهبری طراحی کردهاند.»
وی گفته است: «متاسفانه برخی افراد در داخل کشور با راهبردهای دشمنان در اين خصوص همراهی میکنند و نگاه به برخی همراهان فتنه در ماههای اخير نشان میدهد که اين افراد هنوز به برخی لايههای فتنه که مورد تاکيد رهبری بود نرسيدهاند.»
آقای مصلحی در مراسمی در سالن همايشهای دفتر تبليغات اسلامی حوزه علميه قم گفته است: «همه دشمنان در اين زمينه وحدت نظر داشته و برنامهای عجيب ميان تمام آنها وجود دارد به طوری که ارائه تصويری یأس آلود و اسفبار از وضعيت سياسی و اجتماعی ايران با استفاده از برخی مشکلات اقتصادی در دستور کار قرار دارد.»
این اظهارات در حالی است که به دلیل تحریمها و نیز سیاستهای اقتصادی دولت و از جمله هدفمند کردن یارانهها بهای کالاهای اساسی و اقلام خوراکی با جهش همراه بوده، به طوری که شماری از مسئولان نیز از این وضع انتقاد کردهاند.
برای نمونه روز شنبه، اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده نیروی انتظامی، از پخش تصاویر خوردن مرغ در تلویزیون انتقاد کرده و گفته بود: «در فیلمها خوردن مرغ را نشان میدهند در صورتی که فردی شاید نتواند آن را بخرد؛ فیلمها امروز ویترین جامعه هستند و برخی افراد با دیدن این فاصله طبقاتی میگویند که خودمان چاقو دست میگیریم و حقمان را از این پولدارها خواهیم گرفت. صدا و سیما امروز ویترین نشان دادن همه امور در دسترس نیست.»
وزیر اطلاعات دولت جمهوری اسلامی ایران در بخشی دیگر از سخنان خود گفته است: «ناکارآمد نشان دادن سيستم مديريت اجتماعی جمهوری اسلامی، انعکاس يک طرفه و نشان دادن کاستیها به طوری که قرار نيست هيچ گشايشی حاصل شود و نيز تلاش برای ايجاد شکاف ميان اقشار مختلف جامعه به ويژه نخبگان و مسئولان نظام در کنار ترسيم چشماندازی بسيار تيره از وضعيت کشور از نقشههای دشمنان محسوب میشود.»
شماری زیادی از گزارش هایی که از وضعیت اقتصاد و بحرانهای موجود در ایران منتشر میشود، از سوی مجاری رسمی و رسانه ی در ایران است. برای مثال، انجمن خودروسازان ايران در گزارشی اعلام کرده است که توليد خودرو در ايران طی سه ماهه اول سال جاری ۳۶ درصد نسبت به مدت مشابه سال گذشته کاهش يافته و به رقم ۲۴۱ هزار و ۵۴۸ دستگاه رسيده است. در ماه های اخیر و با افزایش تحریم های آمریکا و اتحادیه اروپا علیه ایران، مشکلات زیادی در بخش های اقتصادی ایران، به ویژه اقتصاد دولتی شکل گرفته است.
وزير اطلاعات گفته است: «دشمنان تلاش میکنند ميان ملت و نظام جدايی ايجاد کنند و با تمرکز بر ارسال گزارشها و مستندسازیهای دروغين اين نقشهها را دنبال میکنند.»
به تازگی محمد حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز به رسانهها درباره پرداختن به اثرات تحریمها هشدار داده بود.
وزیر اطلاعات در ادامه با اشاره به نظرسنجی کنترل نشده يک سايت در مورد نظر مردم ايران در خصوص مسائل هستهای گفت: «در آن هنگام بی بی سی تمام افراد خود را به منظور شرکت در اين نظرسنجی و اعلام نظر مخالف فراخواند تا نتيجه دلخواه خود را رقم بزند.»
اشاره آقای مصلحی، به نظرسنجی شبکه خبر از کاربران بود که پرسیده بود: «کدام شیوه را در قبال تحریم یکجانبه غرب بر ضد ایران ترجیح میدهید؟»
در حالی که وزیر اطلاعات ایران میگوید این نظر سنجی واقعی بوده ، خبرگزاری فارس در گزارشی مفصل گفته بود که سایت شبکه خبر در آن روز هک شده و این نظر سنجی در آن قرار گرفته بود.
بیش از ۶۰ درصد شرکتکنندگان در نظرخواهی اینترنتی شبکه خبر خواستار «چشمپوشی از غنیسازی در مقابل لغو تدریجی تحریمها» شدند و تنها ۱۸ درصد از آنها از «مقاومت در برابر تحریمهای یکجانبه برای حفظ حقوق هستهای» ایران حمایت کردند.
این نظرسنجی ساعاتی بعد به شکلی دیگر تغییر یافت و بعد هم از روی سایت شبکه خبر حذف شد.
آقای مصلحی گفته است: «من با افتخار اعلام میکنم که دستگاه اطلاعاتی ايران از چنان قدرتی برخوردار است که حتی سرويسهای امنيتی روسيه از ما راهکار میخواهند.»
مصطفی تاجزاده زندانی سیاسی، توصیه خامنهای مبنی بر “کش ندادن” پروندههای فساد اقتصادی را در تناقض با سخنان او در زمان اصلاحات دانست. او همچنین به نقش احمدینژاد و رحیمی در فسادهای مالی اخیر پرداخته است.
به گزارش دویچهوله، مصطفی تاجزاده، عضو زندانی جبهه مشارکت ایران در گفتوگو با سایت “کلمه” واکنش آیتالله خامنهای به پروندههای فساد اخیر را بررسی کرده و در اینباره گفته است: «رهبری نظام در زمان اصلاحات همه جانبه صرفا به بعد اقتصادی تکیه میکرد و شعارشان مبارزه با فقر و فساد و تبعیض بود، اکنون که بزرگترین فسادهای اقتصادی رخ داده یا در حال وقوع است، توصیه میکند که مسئله کش پیدا نکند و شعارهای سابق را فراموش میکند.» به گفته تاجزاده «سانسور خبری دادگاهها برای این است که آبروی جناح ذوب در ولایت بیش از این نریزد».
معاون سیاسی وزارت کشور در دوران خاتمی در این گفتوگو که روز شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱ منتشر شده تاکید کرده که «اصولگرایان خود میدانند نمیتوانند از عهده اداره امور مملکت برآیند».
علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران روز دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۹ خطاب به رسانههای ایران گفته بود، پرونده سواستفاده مالی کلان در نظام بانکی به این دلیل که عدهای از این حوادث برای زدن توی سر مسئولان استفاده میکنند نباید کش پیدا کند.
مصطفی تاجزاده در مصاحبه اخیر خود گفته است «بزرگترین فساد مالی تاریخ ایران در زمان حکومت یک دست اتفاق افتاده و نه تنها مسئولان نهادهای گوناگون از بانک مرکزی، بانکهای دولتی تا وزارتخانهها از راه و ترابری و صنایع و بازرگانی آلوده این فساد بودهاند، بلکه معاون اول کابینه نیز درگیر این پرونده است.»
فساد سه هزار میلیارد تومانی که در سال ۹۰ افشا شد بزرگترین پرونده فساد مالی جمهوری اسلامی از بدو شکلگیری تا کنون است.
بر اساس سخنان متهمان پروندههای فسادهای مالی اخیر، از جمله بزرگترین پرونده اختلاس مالی در نظام بانکی ایران موسوم به پرونده ۳ هزار میلیارد تومانی و پرونده اختلاس در شرکت بیمه ایران، بسیاری از مقامات رده میانی و بالای جمهوری اسلامی ایران در وزارتخانهها و شرکتهای دولتی از متهمان رشوه گرفتهاند.
مصطفی تاجزاده در گفتوگوی اخیر خود با سایت کلمه درباره “نمایشهای محمود احمدینژاد و فسادهای این دوره” گفته که: «مردم نمایشهای آقای احمدینژاد را فراموش نمیکنند که با ادعای داشتن اسم فاسدان اقتصادی در جیب، وارد جلسات میشد و با متهم کردن رقبای خود به فساد مالی و سواستفاده از قدرت میکوشید همه منتقدان سیاستها و عملکرد نادرست جناح حاکم را ساکت کند.»
عضو زندانی جبهه مشارکت ایران همچنین به پرونده فساد مالی محمدرضا رحیمی معاون اول رئیس جمهوری اسلامی پرداخته و گفته«اگرچه وقتی موضوع سواستفاده میلیاردی از بیمه افشا شد، تعدادی از نمایندگان آقای رحیمی را به مجلس احضار کردند اما او در جلسه با اعتماد به نفس اعلام کرد که هیچ کس توان برخورد با او و محاکمهاش را ندارد. زیرا هزینه تبلیغات حدود ۲۰۰ نماینده مجلس هشتم، از جمله آقایان لاریجانی و باهنر با آن پول پرداخت شده است.»
محمدرضا رحیمی معاون اول محمود احمدینژاد و شماری از اعضای کابینه از متهمان پروندهی فساد و اختلاس در شرکت بیمه ایران محسوب میشوند. همچنین نام محمدرضا رحیمی به عنوان متهم ردیف اول پرونده موسوم به “حلقه خیابان فاطمی” از سوی منتقدان دولت مطرح شده است. با این حال محمدرضا رحیمی این اتهامها را همواره تکذیب کرده است.
محمدرضا رحیمی همچنین بارها توسط برخی نمایندگان مجلس هشتم شورای اسلامی از جمله احمد توکلی و الیاس نادران به ارائه مدرک تحصیلی جعلی متهم شده است.
مصطفی تاجزاده، در بخش دیگری از گفتوگوی اخیر خود به انتخابات ریاست جمهوری پیش رو اشاره کرده و گفته: «چنانچه اصلاحطلبان و سبزها در انتخابات پیش رو نیز هوشیارانه عمل کنند و به روشنگری خود ادامه دهند، اختلافات جناح های قدرت علنیتر و بیشتر خواهد شد و بیکفایتی، فساد و انحصار طلبی رقبای خود را بیش از پیش افشا خواهند کرد.»
مصطفی تاجزاده عضو ارشد حزب مشارکت و معاون وزیر کشور در دولت محمد خاتمی از جمله کسانی است که ساعاتی پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ دستگیر شد و تا کنون در زندان به سر میبرد. در این مدت وی ماهها در بند قرنطینه و در شرایط ایزوله و انفرادیهای متناوب نگهداری شده است.
در بخشهايى از جوامع خليجى و در بين بسيارى از جوامع عرب، اين احساس، فعالان اسلامگرا را فراگرفته است که نقش سياسى موثرتر و بارزترى را ايفا کنند.. آنان حس مى کنند که دورانشان فرا رسيده است و بايد “اسلام سياسى” پياده شود.
طبعا منظور ما از اسلام در اينجا نه “دين” است و نه “متدينان”، بلکه اشاره ما به گروهها و احزابى است که نام “اسلامى” و صفت “اسلامگرايى” را بر خود مى نهند، همان گونه که بعضى از احزاب، خود را “ملى”، “ميهنى”، “مردمى”، “آزاديخواه” و غيره مى نامند، و اشاره به چنين نامهايى به معناى آن نيست که ديگران را ضد ملى، غير ميهنى، خائن، کافر يا استبداد پرست تلقى کنيم. به هرحال “اسلامگرايى” شعارى است جذاب که اهداف مردمى، قانونى، مصونيتى و سلطه گرايانه خود را دارد.
مشکل و مورد جدل، حق اسلامگرايان در رسيدن به قدرت از راه صندوقهاى راى نيست، کما اينکه در مصر و پيش از آن در تونس به قدرت رسيدند. مشکل در تفسير تاريخ و نگرش به اوضاعى است که سپرى مى کنيم.
وقتى محمد مُرسى در انتخابات پيروز شد و در برابر دادگاه قانون اساسى مصر سوگند ياد کرد، انعکاس اين پيروزى در منطقه، نه به خاطر نفس پيروزى در انتخابات بود، بلکه بر اين محور چرخيد که “او حکومت را تصرف کرد”.
خيلى ها چه در بين اسلامگرايان و چه در ميان مخالفانشان، سوراخ دعا را گم کردند.
در ميان هر دو جريان “طرفدار و مخالف” اين ايده رايج شد که دوران حاکميت اسلامگرايان آغاز شده است، مثل اينکه بگوييم دوران سلطه نظاميان فرا رسيد، و حالا مُرسى و همراهانش شصت سالى را تکيه زده بر اريکه قدرت و چسبيده به آن خواهند گذراند، تا اينکه کس يا کسانى بيايند و آنان را با نيروى قهر و خشونت از جاى برکنند.
اسلامگرايان تاريخ سالهاى آتى را تاريخ خويش دانستند و صفوت حجازى از ميان اخوان المسلمين برخاست تا شادمانه فرياد بزند: “دوران ايالات متحده اسلامى فرارسيده است”.
بعضى ها انتقال قدرت نوين را با سبک و سياق انتقال قدرت قديم ارزيابى مى کنند. اينان همچنان فکر مى کنند “حکومت، کسب غنايم از راه چيرگى است”. اين انديشه نه تنها بر صفوف اسلامگرايان، که بر مخالفانشان نيز حکمفرما است و شايد از اين ديد است که با گرفتن زمام امور توسط اسلامگراها مخالف اند.
در اين باره انديشه اى دارم که چندان هم جديد نيست. من معتقدم اسلامگرايان مدرن مى توانند نقش مهمى در تکامل بخشيدن به مفهوم دولت در جوامع ما داشته باشند. آنان قادرند به ساختن نظام و نهادهايى حکومتى کمک کنند که هم آرامش و هم پيشرفت را موجب شوند.
علت شکست مصر در بناى دولت نوين در پى انقلاب دهه 1950 که نظاميان را به قدرت رساند، اين بود که رهبران جديد ساير نيروها و از جمله حزب ميهن گراى “وفد” و اسلامگرايان را از صحنه خارج کردند.
مفهومى که در اذهان اسلامگرايان مصرى از “حکومت” جاى گرفته، ناشى از مبارزه آنان با نظام مبارک و رؤساى پيش از اوست. لذا براى آنها درک و جذب مفهوم حکومت مدنى قانون محور دشوار مى نمايد. زيرا چنين سيستمى مى بايست نه دينى باشد و نه نظامى.
اگر اخوان المسلمين به پيدايش اين سيستم تن دهد، فرصتى بزرگتر از رقيبان خود خواهد داشت. نمونه اين فرصت را در پيروزى مُرسى از طريق انتخابات شاهد بوديم.
اما اگر بخواهد اين فرصت را بسوزاند – کارى که “حماس” کرد- همه دستاوردهاى خويش را از دست خواهد داد و مصر را وارد دورانى از مناقشات ويرانگر و بى پايان خواهد کرد.
نمى توانم تصور کنم که مردم به جان آمده از سلطه يکه تازانه نظاميان، حاضر باشند به حکومتى گردن نهند که به نام دين، تک تازى و خود محورى پيشه کند. اين نيز سخن گزافى است که بگوييم مردم به حکومت هر کس که نداى اسلام سر دهد، تن مى دهند و برايش سر تعظيم فرود مى آورند. اين را تشکيلات القاعده تجربه کرد و شکست خورد. حکومت سودان نيز شانس خود را در اين زمينه امتحان نمود و باخت. حاکميت ايران هم که در واقع نمونه بارز شکست در اين عرصه از خود نشان داد. زيرا عيوب نظامهاى حسنى مبارک، معمر قذافى و على عبدالله صالح را يک جا در خود گنجاند و فساد، سرکوب، خفقان و ناکارآمدى در اداره کشور را با هم بروز داد.
اين را هم نبايد فراموش کرد که آن چه در مصر رخ مى دهد، يک تغيير ليبرال – دموکراتيک است و بحث خلافت اسلامى در آن مطرح نيست. اسلامگرايان مصر بعد از سالها تجربه، با تشکيل حزب آزادى و عدالت، حول محور آن گرد آمدند. اين يک نامگذارى ليبراليستى است و نشان از تيزبينى اسلامگرايانى دارد که اوضاع سياسى جديد را دريافته اند. نيز ثابت مى کند که اينان دريافته اند کسانى که خطر کرده و با مبارک در افتاده و او را از صحنه به در کرده اند، غالباً دانشجويان دانشگاه امريکايى و دانشگاه قاهره بوده اند، نه دانشجويان الازهر، و آنان که عليه مُرسى راى داده اند، هر چند انتخابات را باختند، ولى بخش بزرگى از مردم مصر – کمى کمتر از نصف راى دهندگان- را تشکيل داده اند.
به هر حال نظام مستقر در تونس نظامى ليبرال است و نظام مصر نيز چنين است، هر چند زمام امور به دست رؤسايى اسلامگرا قرار گرفته است.
هفتهنامه علمی «نیوساینتیست» مقالهای را به قلم ایین رابرتسون، متخصص اعصاب و روانشناسی و استاد دانشگاه دابلین، چاپ کرده است. این مقاله بر اساس کتاب اخیر وی با عنوان «عوامل برنده، چگونه قدرت بر مغز تاثیر میگذارد» نوشته شده است.
قدرت بهواقع فساد میآورد. پژوهشهای علمی نشان میدهد که مقام ریاست بر مغز اثر میگذارد و آن را دستخوش تغییر میکند.
هر هفته یا هر چند روز مقامات امنیتی آمریکا فهرستی از افراد مظنون به مشارکت در فعالیتهای تروریستی در اختیار باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، میگذارند. رئیس جمهور شخصا باید تصمیم بگیرد که کدام یک از این افراد باید با هواپیماهای بدون سرنشین شکار شوند.
اولین مورد از این حملات درست چند روز پس از آغاز ریاست جمهوری اوباما انجام شد و در گزارشها چنین آمد که باراک اوباما به خاطر کشته شدن تعدادی کودک در این حمله بسیار ناراحت شده بود.
اما امسال در جریان شام رسمی کاخ سفید برای خبرنگاران مطبوعات و رسانهها باراک اوباما در سخنرانی خود از روش شکار تروریستها با هواپیماهای بدون سرنشین به عنوان دستمایهای برای طنز و شوخی استفاده کرد.
او خطاب به یک گروه موسیقی پاپ جوانپسند که ظاهرا دختران اوباما از طرفداران سرسخت آن هستنند گفت: «مواظب خودتان باشید بچهها، فقط دو کلمه به شما میگویم، هواپیمای بدون سرنشین.»
از سوی دیگر آقای اوباما استفاده از شوخیهای طعنهآمیز حتی با چاشنی سکس را در سخنرانیهای خود افزایش داده است. شاید همه اینها شگرد هوشمندانهای باشد با این هدف که در سال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نشان دهند باراک اوباما فردی خشک یا سیاستمداری دور از مردم عادی نیست.
اما از این نمونهها میتوان تفسیری دیگر نیز ارائه داد. برای مثال، استفاده از ماجرای هواپیماهای بدون سرنشین در قالب شوخی و لطیفه که بسیار طنزآمیز و هوشمندانه بود ممکن است برای هر فرد دیگری عادی تلقی شود. ولی شخص رئیس جمهور آمریکا که هر چندگاه یک بار دستور چنین حملاتی را صادر میکند و میداند که بر اثر آن تعدادی غیرنظامی و حتی کودکان نیز کشته میشوند قاعدتا نباید فکر کند که این مسائل شوخیبردارند.
تردیدی نیست که چهار سال عهدهداری ریاست جمهوری آمریکا و بودن در موقعیت نیرومندترین فرد جهان روی مغز و خصوصیات شخصی باراک اوباما اثر گذاشته است. داشتن قدرت میزان تستوسترون در خون انسان را افزایش میدهد و این باعث میشود که مغز ماده دوپامین بیشتری جذب کند. نتیجه آن افزایش خودمحوری و کاهش مهر و عطوفت است.
شوخی با موضوع هواپیماهای شکاری بدون سرنشین یا لطیفههایی با چاشنی اشاره به جزئیات رابطه جنسی با همسر خود نمونههایی از اثر قدرت بر نحوه رفتار رئیس جمهور آمریکا هستند.
ماده دوپامین مثل سایر موادی که در انتقال پیامهای عصبی و کارکرد مغز اثر دارند، نقشی متغیر دارد. میزان زیاد از حد یا ناچیز آن میتواند فعالیت همهجانبه مغز را تحتالشعاع قرار دهد. این ماده به نوعی شبیه به اثر ماده مخدر کوکائین است که سیستم ارزیابی و پاداشدهی مغز ما را تا اندازهای مختل میکند و قدرت بیش از حد عوارضی نظیر قضاوت غلط، مشکل در رفتار احساسی، خودخواهی و حس بیگانگی نسبت به دیگران را پدید میآورد.
یکی از سیاستمداران سابق بریتانیا سالها پیش گفته بود که برای بسیاری از سیاستمداران قدرت به ماده مخدری بدل میشود که ترک آن بسیار دشوار است. به همین خاطر رفتار جنونآمیز دیکتاتورهایی نظیر معمر قذافی را نمیتوان صرفا با ویژگیهای فردی وی توضیح داد. بخش زیادی از این نوع رفتارها محصول نامتعادل شدن کارکرد مغز تحت تاثیر قدرت بیش از حد است.
ابزارهای دموکراتیک نظیر انتخابات، محدودیت دوره زمامداری رهبران، تفکیک قوا و آزادی رسانهها همه برای کنترل قدرتگیری بیش از حد سیاستمداران است. حتی حکومتی نظیر چین نیز هر ده سال یک بار کادر رهبری خود را عوض میکند.
ولی این موضوع فقط به سیاستمداران مربوط نمیشود. صدها میلیون نفر از مردم به خاطر مشاغلی که دارند از سایرین قدرتمندتر هستند.
تحقیقی در این زمینه نشان میدهد که روسایی که قدرت بسیار زیادی در اختیار دارند معمولا رفتارشان با کارمندان بهتر است، ولی سایر روسا از مقام خود برای زورگویی و اعمال فشار به دیگران سوء استفاده میکنند. یکی از دلایل چنین وضعیتی این است که هر فردی که در مقام ریاست قرار میگیرد تلاش میکند به هر وسیلهای موقعیت خود را حفظ کند و مجبور است با انتقادها، رقابتها و مخالفخوانیهایی که از هر سو به وی وارد میشود مقابله کند.
برخی از افراد با فشار ناشی از یک چنین شرایطی انطباق پیدا میکنند و برخی دیگر استعفا میدهند. شماری از سیاستمداران اشتهای سیریناپذیری برای قدرت دارند. برای مثال، تونی بلر نخست وزیر اسبق بریتانیا دچار اشتباهات فاحشی شد که یک نمونه آن حمله نظامی به عراق بود. یا ولادیمیر پوتین که سالها در روسیه در راس قدرت بوده هنوز هم میخواهد قدرت ریاست جمهوری روسیه را در دست خود نگاه دارد.
اما نکته در این است که برای هدایت امور کشورها به افراد توانا و نیرومندی نیاز هست، افرادی که بتوانند تمام فشارهای ناشی از یک چنین موقعیت حساسی را تحمل کنند. به همین خاطر است که بسیاری از رهبران کشورهای دموکراتیک در سالهای رهبری کشور به سرعت پیر میشوند. بنابراین جامعه به آنها اختیارات و قدرت کافی را میدهد تا به عنوان مشوقی بسیار موثر بتوانند در دوره رهبری آنها را فعال نگاه دارد.
به همین خاطر باید به تاثیرات قدرت بر اعصاب و مغز و روحیه رهبران سیاسی توجه فراوانی داشت. نه فقط سیاستمداران، بلکه هر فردی که در مقام قدرت قرار میگیرد، از روسای موسسات مالی و بانکها گرفته تا پزشکان یا وکلا همه میتوانند تحت اثرات مخرب قدرت تصمیمی بگیرند یا رفتاری داشته باشند که به ضرر سایر شهروندان تمام شود.
البته فراموش نکنیم که تمام اثرات قدرت منفی نیستند. برای مثال، قدرت باعث میشود که افراد هوشمندتر شده یا عوامل طولانیمدت و فراگیر را بهتر شناخته و در نظر بگیرند. در عین حال قدرت باعث میشود که رهبران در شرایط دشوار بتوانند عطوفت خود را کنار گذاشته و تصمیمهای درستی بگیرند که ممکن است به نفع همه یا توام با در نظر گرفتن مشکلات تکتک افراد نباشد.
در پایان باید گفت که در نظامهای دموکراتیک اصل محدود نگاه داشتن دوره زمامداری هر رهبر نه فقط به دلایل سیاسی، بلکه از نقطه نظر زیستشناسی انسانی و اثرات قدرت بر مغز و روح و روان انسانها کاملا بهجا و خدشهناپذیر است.
روزنامه آمریکایی “واشنگتن پست” در شماره روز ۱۲ ژوییه خود (۲۲ تیر) مقالهای با عنوان “آیا دیپلماسی میتواند در مورد ایران و سوریه موفقیتآمیز باشد؟” منتشر کرده است. این مقاله تحلیلی به قلم دیوید ایگناسیوس، تحلیلگر آمریکایی مسائل سیاست بینالملل، نگاشته شده است.
دیوید ایگناسیوس در آغاز تحلیل خود از کتابی بنام “تفنگهای اوت” نوشته باربارا تاکمن، تاریخدان آمریکایی یاد میکند که در آن به زبانی ساده وقایع و فضای روزهای آستانه جنگ جهانی اول و نخستین ماه پس از شروع جنگ تشریح شده است.
موقعیت کنونی خاورمیانه تحلیلگر “واشنگتن پست” را به یاد فضای ترسیم شده در این کتاب برنده جایزه پولیتزر انداخته که زیر عنوان “اوت ۱۹۱۴” هم به چاپ رسیده است.
ایگناسیوس ابراز امیدواری میکند که جهان شاهد تکرار “تفنگهای اوت” نباشد، اما به نظر او مذاکراتی که با ایران و سوریه برای حل بحران خاورمیانه در تابستان سال جاری صورت میگیرد منطقه را در حالتی “عصبی” نگاه میدارد.
نگرانی عربستان از برخورد نظامی با ایران
یکی از نشانههای تنش فزاینده در منطقه به نظر ایگناسیوس این است که گفته میشود عربستان سعودی از برخی از مقامات رسمی خود در بخشهای نظامی و امنیتی خواسته که در این تابستان درخواست مرخصی ندهند.
ایگناسیوس به قول منابع سعودی و آمریکایی استناد میکند که میگویند محدود کردن تحرک این افراد در عربستان سعودی بازتاب نگرانیهایی است که در میان دولتمردان این کشور از درگیری نظامی احتمالی با ایران، جنگ بر سر قدرت در سوریه و تنش میان شیعیان و سنیها در بحرین وجود دارد.
عدم پیشرفت مذاکرات با ایران و سوریه
ایگناسیوس مینویسد که دیپلماتها به طور متمادی کوشیدهاند از شدت بحران در منطقه خاورمیانه بکاهند، اما تاکنون موفقیتی به دست نیاوردهاند: تلاشهای بینالمللی کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد، نتوانست تاثیری بر بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، بگذارد.
عنان در روز دوشنبه گذشته (۹ ژوییه / ۱۹ تیر) گفت که “گفتگوهایی سازنده” با اسد داشته و بزودی پیشنهادهایی را با اپوزیسیون سوریه مطرح میکند. اما با وجود توافق بینالمللی در این مورد که اسد باید از سریر قدرت کنار برود، به نظر ایگناسیوس، در مجموع کوفی عنان دستاورد ناچیزی داشته که مأیوسکننده است.
ایگناسیوس در مورد مذاکرات هستهای با ایران نیز پیشرفتی نمیبیند. او اشاره میکند به اینکه گفتوگوها با پنج عضو دائم شورای امنیت و آلمان در باره کنترل برنامه هستهای این کشور ادامه دارد، اما نشستهای استانبول، بغداد و مسکو چیزی بهجز ردو بدل کردن کاغذ در برنداشته است؛ گفتوگوها در سطح کارشناسی ادامه دارد تا شاید بتوان به راه حلی غیر از آنچه تا کنون روی کاغذ آمده دست یافت.
نویسنده “واشنگتن پست” پیشبینی میکند که این تابستان همراه با ریسکهای دیپلماتیک خواهد بود. او اهرم بشار اسد، رئیس جمهور سوریه را تهدیدی میداند که همواره از سوی او شنیده میشود: اینکه سوریه با سقوط او به دامن با جنگ داخلی میان فرقهها درخواهد غلتید.
به نظر تحلیلگر “واشنگتن پست”، راه حل مطلوب این میبود که انتقال قدرت با میانجیگری روسیه صورت میگرفت. اما او پنجره به روی چنین راهی را بسته میبیند. ایگناسیوس تردید دارد که با وجود این همه خونی که تاکنون در سوریه ریخته شده بتوان “انتقالی صلحآمیز” را پیش روی داشت.
او مینویسد که گویا روسیه در پی روبرو شدن با موانع فروش اسلحهی بیشتر به اسد بالاخره تصمیم گرفته دست از پشتیبانی از رژیم او بردارد؛ در عین حال که این پرسش را مطرح میکند که شاید دیگر دیر شده باشد.
به نظر ایگناسیوس اگر دیپلماسی نتواند مشکلگشا باشد سایه جنگ بر سر مذاکرات ایران هم سنگینی میکند. او از قول تحلیلگران آمریکایی مینویسد که مذاکرات سه ماه گذشته به ایرانیان نشان داده که چندان امکان “چانهزنی” ندارند.
از نظر وی، سیاست تندروانه ایران نتوانسته جلوی تحریمهای جدید را بگیرد، نتوانسته بر ترس و نگرانی حوزه اقتصاد اروپا بیافزاید و ائتلاف کشورهای عضو گروه ۱+۵ را بر هم بزند.
ایگناسیوس مینویسد، برخی مقامات رسمی اروپایی و آمریکایی معتقدند که معامله و چانهزنی اصلی توأم با اعمال تحریمهای اقتصادی و فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی تازه دارد شروع میشود.
به نوشته ایگناسیوس، شرکتکنندگان در بسیاری از مذاکرات تا “لبه” مرز میروند تا سرانجام به توافقی برسند و جلوی فاجعه را بگیرند. این نویسنده در عین حال یادآوری میکند که همیشه این طور نیست، چنانچه هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا، چند ماه پیش در جمع دانشجویان دانشگاه هاروارد گفت اگر دولتمردان در سال ۱۹۱۴ میدانستند که اوضاع در سال ۱۹۱۹، یعنی در پایان جنگ، به چه شکل خواهد بود، حتما تصمیماتی دیگر گرفته بودند؛ اما دولتمردان چنین پیشبینیهایی نمیتوانند بکنند.
از نظر ایگناسیوس وقایع اخیر در اروپا و آمریکا هم باعث شده که اعتقاد دیپلماتها در مورد اینکه سازش موجب رفع بحران میشود نیز متزلزل بشود. او مثال میآورد که اتحادیه اروپا از زمان بروز بحران یورو در سه سال پیش تا کنون ۱۹ اجلاس برگزار کرده بدون اینکه به نتیجهای نهایی دست یابد.
درسهای استراتژیستها برای جلوگیری از تشدید بحرانها
به نوشته ایگناسیوس، استراتژیستها دهههاست در مورد عواملی تحقیق میکنند که باعث ایجاد کشمکش میان ملل گوناگون میشود. برای نمونه درسی که آنها از سال ۱۹۱۴ و آغاز دوره جنگ جهانی اول میگیرند این است که مهم است از روند خودکار تشدید بحران اجتناب ورزیده شود که در آن تحرکات یک طرف، طرف دیگر را مجبور به تحرک متقابل کند. ایگناسیوس ادامه میدهد: «این امر در مورد هشدار عربستان من را نگران میکند.»
نویسنده “واشنگتن پست” مینویسد که غلبه بر بحران همچنین نیاز به بوجود آوردن امکانهایی برای برقراری سریع ارتباطات دارد. او مثال میآورد که پس از بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ بین کاخ سفید و کرملین چنین امکانی بوجود آمده بود.
ایگناسیوس میافزاید، وقتی بحران اوج بگیرد، ممکن است دیگر نتوان آن را متوقف کرد. او به نظر بسیاری از تحلیلگران اشاره میکند که معتقدند حد کشتار در سوریه از مرزهای خود گذشته است. در مورد ایران نیز او تعریف بحران را عبارت میداند از فقدان اعتماد میان تهران و غرب، به طوری که خط ارتباطی سریع بین دو کشور نمیتواند برقرار باشد.
نویسنده “واشنگتن پست” در پایان مقاله خود مینویسد که آمریکا تصمیم گرفته با ائتلاف بینالمللی برای مذاکره با ایران و سوریه همکاری کند و بهنظر میرسد که این “معقولترین سیاست” ممکن باشد. اما اگر تلاشهایی که آمریکا همراه با کشورهای دیگر برای گرفتن پاسخ مثبت از سوی جمهوری اسلامی میکند به جایی نرسد، احتمالا مجبور به انتخاب راهی دیگر میشود و آن این است که به طور “مستقل” و با سیاستی “پرخاشجویانهتر” عمل کند.
هنوز 30 دقیقه به پایان بازی فوتبال میان تیم ملی ایران و تیم ملی قطر باقی مانده بود که یک بازیکن قطری روی زمین افتاد و همتیمیهای او توپ را به اوت زدند. عرف رایج در فوتبال جهان این است که تیم مقابل برای رعایت «بازی جوانمردانه» باید توپ را به حریف خود واگذار میکرد، اما بازیکنان ایرانی چنین کاری نکردند. داستان از چه قرار بود؟
طرح یک پرسش
پیماننامه جهانی «حقوق بشر» پیامبری ندارد! یعنی اساسا اصول آن آیههایی نبودهاند که پیامبری بخواهد از عالم فراتر دریافت کرده و برای بشر مژده بیاورد. اصول و مفاد این پیماننامه چیزی نبودند جز محصولاتی برآمده از تجربیات بشری. زاییده آزمون و خطای پیشینیان که البته ممکن است توسط تجربیات آیندگان دگرگون شود. با پذیرش این حقیقت ساده، نخستین پرسشی که به ذهن من میرسد این است: «آیا تجربیات بشری در میان تمامی کشورها و جوامع جهان یکسان بوده است؟ آیا اساسا کشورهایی که از آنان با عنوان عقبافتاده یا جهان سومی یاد میکنند میتوانستند همان تجربیات بشری کشورهای پیشرفته جهان را داشته باشند؟»
قانون نه، فقط یک عرف اجتماعی!
این روزها بازی جوانمردانه، یا همان Fair play عبارت آشنایی در میان اهالی فوتبال است. سادهترین مصداق آن نیز در فرستادن توپ به اوت در صورت مصدوم شدن یکی از بازیکنان دیده میشود که البته پاسخ آن نیز باید پس دادن توپ از جانب حریف باشد. با این حال رعایت چنین رفتاری بخشی از قوانین فوتبال نیست، این تنها یک «عرف» رایج در میان کشورهای پیشرفته صاحب فوتبال است که به مرور به دیگر کشورهای جهان نیز تعمیم یافته. مشکل اینجاست که بازیکنان کشورهای دیگر لزوما در شرایط مشابه اجتماعی و یا فرهنگی کشورهای پیشرفته زندگی نمیکنند. یعنی آنچه بازیکن فوتبال اروپایی در طی یک تجربه تاریخی-اجتماعی و در بستر شرایط فرهنگی خود بدان رسیده، برای بازیکن خاورمیانه میتواند صرفا یک «مُد روز» محسوب شود!
بازیکن اروپایی احتمالا عادت دارد که اصل را بر صداقت بگذارد، اما بازیکن ایرانی به تجربه آموخته است که مثلا حریفان عربی عادت به «وقت کشی» دارند. بدین ترتیب در بیشتر مواقعی که خود را به زمین میاندازند صرفا در حال تظاهر هستند و نباید فریب آنها را خورد. حال اگر بازیکن ایرانی بخواهد تجربه عرفی بازیکن اروپایی را همچون یک «وحی منزل» به اجرا درآورد نتیجه کار چه خواهد شد بجز فستیوالی از حرکات متظاهرانه حریف و در نهایت یک شکست غیرمنصفانه؟
مواجهه با میهمان ناخوانده
به باور من، تجربه مواجهه جامعه ایرانی با پدیدهای به عنوان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» نیز بیشباهت با مواجهه فوتبالیستهای ایرانی با پدیده «بازی جوانمردانه» نیست. اگر برای شهروند اروپایی-آمریکایی، حقوق بشر محصول یک سری تجربیات مشترک تاریخی-اجتماعی بود، برای شهروند ایرانی، پیوستن به این پیماننامه صرفا حاصل یک مصلحتاندیشی در میان سران حکومتی بود! آخرین پادشاه پهلوی با اشتیاقی که به مظاهر تجدد داشت سعی کرد تا برای ترسیم وجهه یک دولت مدرن به فهرست امضا کنندگان این اعلامیه بپیوندد. با این حال مفاد این اعلامیه به همان میزان با تجربیات و عرفیات جامعه ایرانی بیارتباط بود که با رویکردهای عملی دستگاه پهلوی فاصله داشت!
اگر سنجش این ادعا، در زمان پیوستن ایران به فهرست امضا کنندگان اعلامیه نیازمند یک ریشهیابی تاریخی باشد، بررسی آن در زمان فعلی به سادگی انداختن یک نگاه گذرا به فهرست اخبار سایتهای «حقوق بشر» امکانپذیر است. پس من ادعای خودم را به این شیوه تکمیل میکنم تا بیش از این قابل سنجش باشد: «آنچه امروز در جامعه ایرانی به عنوان مسئله حقوق بشر در جریان است، نه محصولی از تجربیات و یا برگرفته از دغدغههای عمومی مردم ما، که صرفا یک تلقین کاملا جهتدار رسانهای است که متاسفانه در میان جامعه نخبگان ما نیز به یک مُد کاملا رایج و حتی اجباری بدل شده است. این تلقین رسانهای آنچنان محدود و جهتدار است که حلقه تنگ آن حتی شامل حال بندهای سیگانه اعلامیه جهانی حقوق بشر هم نمیشود»!
تصویر دیگری هم وجود دارد
برخلاف تصور رایج ایرانیان از «دغدغههای حقوق بشر»، در بخش دیگری از جهان، حقوق بشر در درجه نخست تداعی کننده مفاهیمی نظیر اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی و یا تعطیلی مطبوعات نیست! آمریکای لاتین، منطقهای که اتفاقا کشورهای آن پیشگامان جهانی در لغو مجازات اعدام هستند (و از این جهت همواره میتوانند در پیشینه رعایت حقوق انسانی به همتایان اروپایی خود فخر بفروشند) منطقهای است که فرهنگ حقوق بشر در آن یادآور مفاهیمی کاملا متفاوت است. کشورهای این منطقه، بنابر ذات چپگرای جریانات تاریخی خود و البته گرایش غالب حکومتها به توده فقیر و اقشار پاییندست، حقوق بشر را بیشتر در بندهای مربوط به حق کار، معاش، آموزش و درمان جست و جو میکنند. بدین ترتیب برای شهروند آمریکای لاتین، نقض حقوق بشر بیش از آنکه تداعی کننده زندانی شدن یک فعال سیاسی باشد، یادآور بیکار شدن یک کارگر و یا دسترسی نداشتن مردم یک روستا به درمانگاه است. با چنین رویکردی آنان همواره و البته «به حق» بسیاری از کشورهای پیشرفته غربی را نیز به نقض مکرر و سازمانیافته حقوق بشر متهم میکنند؛ نه بدان معنا که بیگناهی را به زندان انداخته باشند، بلکه مثلا به این دلیل که گروهی از شهرمندان از دستیابی به بیمه درمانی مناسب محروم هستند! (مثلا در آمریکا)
حقوق بشر به سبک ایرانی
من به تجربه دریافتهام که «حقوق بشر» در جامعه ایرانی یک برچسب «لوکس» محسوب میشود که تنها مختص لایه نازکی از نخبگان اجتماعی است. توده جامعه عادت دارند «حقوق بشر» را بجز همین «سانتامانتالیسم روشنفکری»، یک ابزار فشار در مجادلات سیاسی، به ویژه در جریان فشارهای بینالمللی بدانند. در واقع اکثر شهروندان با مفاد اعلامیه حقوق بشر آشنا نیستند و به همین دلیل ساده علاقه و یا دغدغهای هم نسبت به آن ندارند. معدود اخباری هم که «فعالین حقوق بشر» در اختیار مخاطبان قرار میدهند به بازداشت و شکنجه و اعدام خلاصه میشود که گامی فراتر از همان اخبار روزمره سیاسی نیست. من میگویم، در چنین شرایطی، توقع رعایت حقوق بشر و یا دغدغه داشتن نسبت به آن، چیزی در حد توقع رعایت بازی جوانمردانه از فوتبالیستهای ایرانی است!
اما آیا این پایان کار است؟ من میگویم نه. به باور من، برداشت رایج از «حقوق بشر» در توده جامعه و حتی در میان نخبگان و فضای رسانهای سیاسی ما، صرفا و صرفا تحت تاثیر برخورد مداوم با رسانهها و مجامع سیاسی اروپایی-آمریکایی به این شکل درآمده است. این در حالی است که اگر بخواهیم رویکرد آغازین خود به مسئله حقوق بشر را اندکی تغییر دهیم به ظرفیتهایی برخورد خواهیم کرد که از عمق و ریشه کافی در جامعه ایرانی برخوردار هستند:
به مواد زیر از اعلامیه جهانی حقوق بشر دقت کنید*:
ماده۲۱- ۲ هر شخصی حق دسترسی برابر به خدمات عمومی در کشور خویش را دارد. (اعتراض به توزیع ناعادلانه امکانات در شهرها و شهرستانهای کشور)
ماده۲۳-۱ هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.
۲۳-۲ هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.
۲۳-۳ هر کسی که کار میکند سزاوار دریافت اجری منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانواده خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز میبایست در صورت لزوم از حمایتهای اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.
ماده۲۴ هر انسانی سزاوار استراحت و اوقات فراغت، زمان محدود و قابل قبولی برای کار و مرخصیهای دورهای همراه با حقوق است.
ماده۲۵.۱ هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانوادهاش، من جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهرهمند گردد.
۲۵.۲ دوره مادری و دوره کودکی سزاوار توجه و مراقبت ویژه است. همه کودکان، اعم از آن که با پیوند زناشویی یا خارج از پیوند زناشویی به دنیا بیایند، میبایست از حمایت اجتماعی یکسان برخوردار شوند.
ماده۲۶.۱ آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش میبایست، دستکم در دروههای ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی میبایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفهای نیز میبایست قابل دسترس برای عموم مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر اساس شایستگیهای فردی صورت پذیرد.
به باور من، اگر این فهرست را برای هر شهروند عامی و هر رهگذر بیاطلاعی در داخل ایران بخوانید، بدون تردید خواهد گفت اینها گزیدهای هستند از مطالبات و دغدغههای روزمره او. یعنی اگر امروز به واقع ایرانیان بخواهند بنابر تجربیات و دریافتهای عرفی جامعه خود فهرستی از «حقوق اولیه بشر» بنویسند قطعا در درجه نخست به این چند بند از اعلامیه خواهند رسید. چنین دریافتی است که من را متقاعد میسازد ادعا کنم: جامعه نخبگان ایرانی، به ویژه آنان که با نام فعال حقوق بشر شناخته میشوند، به هیچ وجه نظایری برای همتایان غربی خود به حساب نخواهند آمد. اگر روشنفکر و نخبه اروپایی-آمریکایی توانسته است نیازها و تجربیات جامعه خود را درک کرده و متناسب با آن فهرستی فراهم سازد که همه با آن موافق بوده و احساس همدلی میکنند، فعال حقوق بشر ایرانی صرفا دستنوشتههای دیگران را به عاریت گرفته تا آنان را همچون آیههایی آسمانی به گوش مردم خود بخواند. عجیب نیست که نخستین واکنشها به مسئله حقوق بشر از جانب مراجع و نهادهای مذهبی به چشم میخورد. وقتی فعال حقوق بشر، بندهای این اعلامیه را، نه به عنوان محصولات تجربه بشری، که به عنوان آیههایی غیرقابل بحث و جدل به مخاطب خود عرضه میکند، طبیعتا مخاطب هم حق دارد که احساس کند با مذهب جدیدی مواجه شده که باورهای سنتی او را به چالش میکشد.
در نهایت امر اینکه تا وقتی نخبگان جامعه ایرانی یاد نگیرند که متناسب با تجربیات و نیازها و دغدغههای جامعه خود سخن بگویند، قطعا فاصله بعید میان تبلیغات رسانهای با دغدغههای مردمی پر نخواهد شد. در چنین شرایطی این لایه نخبگان میتوانند همچنان در فضای آکواریومی خود به سر برند و حتی توده جامعه را متهم به «بیلیاقتی»، «بیغیرتی» و یا «جهل و نادانی» کنند. اما قطعا نمیتوانند در جامعهای که دردهای آن را درک نکرده و با آن پیوندی ندارند تاثیرگزاری خاصی داشته باشند.
منبع: وبلاگ مجمع دیوانگان
علیرضا علویتبار از چهره های سیاسی نظریه پرداز در میان اصلاح طلبان در یادداشتی با عنوان «باهم به یاد بیاوریم ،نامهای به دوستان مخالف» از توافقی نانوشته میان اصلاحطلبان مذهبی و «مخالفان» سخن گفته و گلایه کرده که گویا این توافق در حال زوال است و یا به کلی ناپدید شده است. او در یادداشتشان زنهار دادهاند که مبادا مصداق «یک گام به پیش و دو گام پس شویم» و مجددا خطاهای گذشته را تکرار کنیم.
نگرانی مشروعی میبود اگر ایشان تنها به قاضی نمیرفتند و اینقدر یکطرفه داوری نمیکردند.
آقای علویتبار با شما موافقم که آن دوران را به یاد بیاوریم و دقیقا موافقم که «باهم» به یاد بیاوریم. پس برای یادآوری به شما و دوستانتان میکوشم چند بند از این توافق نانوشته را از دید مخالفان روایت کنم و تا حدی که یادداشتی کوتاه اجازه میدهد توضیح دهم که چرا این توافق نانوشته در شرف نابودی است.
پیش از هر چیز باید عنایت بفرمائید که این مخالفان نبودند که یک گام به پیش گذاشتند و دو گام به پس. این حکومت جمهوری اسلامی بود که نیمگام به پیش گذاشت و ده گام به پس.
مخالفان دوراندیشانه و بامتانت بیش از ۱۲ سال شکیبایی کردند تا مگر حکومت اسلامی ایران حداقلهایی را بپذیرد و تا حدی حقوق اولیه آدمیان را به رسمیت بشناسد. حکومت حداقلها را نپذیرفت که هیچ مجددا به نقطه اول بازگشت. اما برای اینکه متانت، بزرگواری و شکیبایی مخالفان را به شما و دوستانتان یادآوری کنم از محضرتان اجازه میخواهم چند خاطره تعریف کنم.
این خاطرهها بیش از هر استدلال تاریخی دیگری روح دوران اصلاحات را بازمینمایاند. بیشک میتوان در مجالی دیگر به گونهای مفصلتر و عالمانهتر نیز این شکیباییها را مستدل کرد. اما در این یادداشت مختصر نیت تنها اشاره و یادآوری است و نه چیزی بیشتر.
قصد نهایی از این خاطرات این است که نشان دهیم چگونه مخالفان چک سفید به اصلاحطلبان داده بودند و چگونه از هیچ حمایتی دریغ نکرند.
یکم؛ بنده از رای اولیهای دوم خرداد هفتاد و شش هستم. همانها که نه با حساب و کتاب سیاسی که با عشق به آقای خاتمی رای دادند. در انتخابات مجلس ششم به دلایل شخصی بسیار دیر به صندق رای رسیدم. در صف رایگیری تا چشم کار میکرد جمعیت مشتاق بود تا به «لیست اصلاحطلبان» رای بدهد.
هنگامی که اعلام کردند وقت رایگیری تمام شده است مردم ـ گویی گذشتن از صف رایگیری گذر از دروازه آزادی ست ـ هجوم آوردند و صف را به هم زدند. با جیغ و داد و هیاهو تمنا میکردند برای رای دادن.
بیاغراق همهشان لیست جبهه مشارکت و دیگر گروههای اصلاحطلب را در دست داشتند. در نهایت مسولان آن حوزه گفتند با موافقت «آیتالله جنتی» قرار بر این شده است کسانی که در صف بودهاند بتوانند رای بدهند. بنده به همراه دوستی لیست جبهه مشارکت را جلویمان گذاشتیم و چشم بسته به همه رای دادیم. تا جایی که خاطرم هست فقط نام علیرضا رجایی را اضافه کردم. ما اینگونه چشمبسته و خالصانه رای میدادیم.
مخالفان در برابر آنچه «مصلحت دولت اصلاحات» خوانده میشد بلافاصله سکوت میکردند و دعوت به همبستگی میکردند: حتما خاطرتان هست عطاء الله مهاجرانی وزیرارشاد دولت خاتمی برای رهایی از فشار مجلس پنجم در گفتوگویی انتقاد کرد و چیزی به این مضمون گفت: این روزنامه (روزنامه جامعه به مدیریت حمیدرضا جلایی پور) مشتی نویسنده غربزده را دور خود جمع کرده است. این خبر پخش نشده همان نویسندههای غربزده به آشکارا یا در نهان گلایهمندان را دعوت به سکوت کردند و گفتند که: شرایط آقای وزیر را درک کنید و متحد پشت او بایستید. و چنین هم شد.
و همچنین خاطرم هست در روز خاکسپاری باشکوه احمد شاملو عدهای اخلال میکردند و دندان تیز میکردند. من لحظهای بیتاب شدم و آمدم چیزی بگویم که مرد میانسالی دستم را محکم گرفت. مهربانانه به چهرهام نگاه کرد و گفت: اگر بر روی ما سنگ هم ببارانند ما باید سکوت کنیم و شکیبایی کنیم. این خاطرهها آقای علویتبار فقط خاطره نیستند روح آن دوران را به خوبی نشان میدهند. در آن دوران همگان اینگونه فکر میکردند: سکوت کنید، شکیبایی کنید.
در دوران دانشجوییام ـ که بیشترش در دولت دوم آقای خاتمی سپری شد ـ یکبار دوستانم در کوی دانشگاه با گروه فشار درگیر شدند و بعد، این درگیری به جنگهای شبانه بدل شد و عدهای از دانشجویان را دستگیر کردند و بردند. در همان زمان در حالیکه دانشجویان زیر ضرب بودند صلاح را باز در شکیبایی بیشتر دیدم و یادداشتی در یکی از روزنامههای اصلاحطلب نوشتم و دوستانام را به متانت بیشتر دعوت کردم و اشاره کردم به «مصلحت دولت اصلاحات». بله باز هم متانت و شکیبایی بیشتر و درک موقعیت دولت اصلاحات.
و دو نمونه دیگر: زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی و آقای احمدینژاد در انتخابات ۸۴ به دور دوم رفتند، گروهی از سرشناسترین و شریفترین و فرهیختهترین روشنفکران این کشور از آبروی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خود برای حمایت از آقای هاشمی ـ که آن زمان کاندیدای اصلاحطلبان هم بود ـ خرج کردند. اگر صفحه اول ویژهنامه روزنامه شرق برای دور دوم انتخابات سال ۸۴ را در اختیار دارید، لطفا دوباره نگاهی به آن بیاندازید. و توجه کنید که خرج کردن آبرو برای حمایت از یکی از بیآبروترین چهرههای جمهوری اسلامی چندان آسان نیست.
و نمونه آخر هنگامیکه میرحسین موسوی از «دوران طلایی امام» گفت، مجددا این مخالفان خود را به کرگوشی زدند و به کاندیدای اصلاحطلبان رای دادند چرا که صداقتی در چشمانش میدیدند ـ فکر کنم هنوز هم میبینند ـ که این شعار شگفتانگیز را بخشودنی میکرد.
آقای علویتبار بر اینها میتوان صدها نمونه دیگر افزود. تکرار می کنم این چند خاطره پراکنده را تنها برای یادآوری و تجسم روح آن دوران روایت کردم.
دوم؛ اما گام به گام به تلخی دریافتیم که مرز خودی و غیرخودی همچنان برای اصلاحطلبان پررنگ است. اصلاحطلبان تقصیر هر کوتاهی را به گردن اصولگرایان میانداختند. فشار آنان بر دولت اصلاحات انکارناشدنی بود.
اما در پایان دولت خاتمی دریافتیم که ایشان همین وضعیت استبداد تعدیل شده را به دموکراسیای تمام عیار ترجیح میدهد. البته خودشان به آن «دموکراسی در چهارچوب نظام» نام میدهند. اگر شکی در این مورد داشتیم دیگر بعد از رای اخیر ایشان در انتخابات مجلس یقین کردیم که بخش بزرگی از اصلاحطلبان میخواهند در استبدادی نیمبند به شخصیت خوب داستان بدل شوند و همیشه انتخاب میان آقای خاتمی و حسین شریعتمداری باشد. صحبتهای ایشان و دوستانشان پس از رای در دماوند به خوبی این نگرانی را بازمیتاباند که: اگر غیر خودیها جریان را دست بگیرند چه؟
مشکل این توافق این بود که بندهای مربوط به مخالفان شکیبایی و تحمل و حمایت بدون شرط در اینجا و اکنون بود، و بندهای مربوط به اصلاحطلبان وعده و آرزوهای دور از قبیل چیزی که شما میگوید: «اصلاح طلبان و منتقدان داخلی پذیرفته بودند که حکومت مردمسالار حکومتی است فرادینی، فرامذهبی و فرا ایدئولوژیک.» به فرض اینکه بپذیریم در آن دوران اصلاحطلبان چنین چیزی را کاملا پذیرفته بودند، (که بعید است و شواهدی وجود دارد که خلاف این را نشان میدهد.) این وعدهای توخالی در آیندهای دور بود و نه چیزی که واقعا اصلاحطلبان به مخالفان عرضه کنند. شما این نکته ساده را یا فراموش کردهاید یا به عمد از قلم انداختهاید.
مخالفان آغوش خود را برای اصلاحطلبان به تمامی گشودند، این اصلاحطلبان بودند که همیشه آغوششان را نیمبند میگشودند و این اواخر که گویا حتی پشیمانند از همین «نیمبند».
سوم؛ آقای علویتبار عزیز باید توجه بفرمائید آن چه شما رواداری دینی و احترام متقابل مینامید سرفرود آوردن موقتی به قدرتی نامشروع و چشمپوشی از حقی مسلم بود. چرا چشمپوشی؟
به این دلیل که که مخالفان تصور میکردند اصلاحطلبان این لطف و متانت را میفهمنند و آن را حق خود فرض نمیکنند و در مقابل مرز خودی و غیر خودی را از میان بر میدارند. اما شما و دوستانتان ـ حتی زمانی که زیر فشار اصولگرایان نیستند ـ صراحتا از زوال سلطه گفتار دینی بر جامعه مدنی ابراز نگرانی میکنید. نمونهاش همین نوشته شما ست: «حالا نگاهی به سایتهای اینترنتی بیندازید. حجم توهین به باورهای مذهبی عامه مردم را ببینید. به گونه ای ترویج میشود که گویی نواندیشان دینی از موانع اصلی حل مشکلات ایران بوده اند.»
آقای علویتبار عزیز آنچه در اینترنت میگذرد نامش برابری و دموکراسی واقعی ست. اگر دموکراسی را برنمیتابید صادقانهتر آن است که صراحتا آن را اعلام کنید. حق بدهید که وقتی مخالفان میبینند در فضای مجازی، اصلاحطلبان اینگونه از صدای اندک رساتر آنان برآشفته میشوند در دموکراسیخواهی آنان شک کنند. باید خوشحال باشیم که کنترل اینترنت در خارج از کشور در اختیار شما نیست.
چهارم؛ از تامل درباره دهه اول انقلاب سخن گفتید و اینکه گویا در آن توافق نانوشته همگان مسولیت خویش را پذیرفته بودند و اکنون مخالفان چیز دیگری میگویند. از شما میپرسم: جدا تصور میکردید آنچه مخالفان در دوران اصلاحات در داخل کشور میگفتند همه حرفشان بود؟ آقای علویتبار حتما شوخی میفرمایید.
شما که شهروند درجه ۲ بودید و هستید در گفتن محدودیت دارید، چه برسد به مخالفان که شهروند درجه پایین تری بودهاند و اکنون شاید پایین تر برای من عجیب است که شما اندک مجالی را که در رسانههای خارج برای بررسی «فاجعههای دهه شصت» فراهم آمده است، بررسی یکسویه و غیرواقعی رویدادهای انقلاب میخوانید. بحث در این باره تازه شروع شده است. و از شما به عنوان نیرویی دموکراسیخواه انتظار میرود قویا از آن حمایت کنید. لااقل حفظ ظاهر بکنید
.
صحبت درباره دهه اول انقلاب بسیار طولانی ست و مجالی دیگر میطلبد. تنها به یک نکته اشاره می کنم: یکی کردن مسولیت حکومت و مخالفان عوض کردن جای قاتل و مقتول است و این خود از بیشرمی دست کمی از آن جنایات ندارد. مسولیت اصلی با دولتها است. و این البته از مسولیت مخالفان نمیکاهد.
بحث مسولیت جمعی اخلاقی است و باید پیامدهایی اخلاقی داشته باشد و اگر قرار است موذیانه از طرح این بحث مشروع در نهایت مقتولان و شکنجهدیدگان و تبعدیان را محکوم کنیم، بهتر است اصلا از از همان ابتدا از این راه نرویم. هنگامی میتوانیم از مسولیت مخالفان صحبت کنیم که حکومت و بانیان آن فاجعهها مسولیت خویش را پذیرفته باشند یا دست کم از قدرت کنار رفته باشند.
با اینهمه در این سالها انبوهی مقاله و کتاب در نقد و نفی خشونتطلبی اپوزیسیون نوشته شده است. کسی امروز مسعود رجوی را نمیستاید. میدانید که او جز در گروه خودش تقریبا درمیان همه گروههای اپوزیسیون منفور است. اما شما و اکثریت دوستانتان هنوز مرید آیت الله خمینی باقی ماندهاید. حتی هنگامی که فشار اصولگرایان و دلایل امنیتی و تاکتیکی در میان نیست.
بگذارید خلاصه کنم: آقای علویتبار شما بندهای بسیاری از این توافق نانوشته را به درستی درنیافتهاید. اصلاحطلبان از شکیبایی مخالفان سوءاستفاده کردند. وظیفه مخالفان نبود که به«احکام قطعی فقه» شما گردن نهند. این کار را کردند تا بلکه آهسته و صلحآمیز به یک دموکراسی واقعی برسند.
حالا مخالفان میبینند تا نور کمرنگی از یک دموکراسی تمام عیار حتی در پستوی اینترنت میتابد اصلاحطلبان برآشفته میشوند و همه درزها را به دقت میبندد تا مگر جایی روشن شود. آنها میخواهند روشنایی تنها اثر چراغ قوه کمنور آنها باشد. به این دلیل است که این توافق نانوشته از بین رفته است و دوران خوش شما به پایان رسیده است.
هنوز در میان اصلاحطلبان شجاعمردان و شجاعزنانی هستند که صداقت دارند. اما تناقض حرف و عملشان نتیجه شکافهای درونی فکری ست و نه قدرتدوستی. اما بسیاری هم تنها به دنبال همان استبداد نیمبند هستند. این دسته اخیر روز به روز بیشتر میداندار میشوند و دسته اول را به دنبال خود میکشند.
آقای علویتبار عزیز عذر میخواهم از تلخی این نوشته. اما میدانم که انتخابات نزدیک است. و بحث شما نیز پیامد این حال و هواست. اصلاحطلبان دوباره به فکر رای افتادهاند. مجبورم به عنوان یکی از آن مخالفان بگویم: این بار اگر رای دادنی در کار باشد ـ شرمنده ام این را می گویم ـ صورت حسابش را می فرستیم در منزل تا پرداخت شود. در غیر این صورت رای بی رای. توافق بی توافق.
منبع: بیبیسی فارسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر