-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

Latest News from 30Mail for 07/21/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/4/30
  •  

    زیتون
    عصر جمعه‌ها‌، کرج، پارک تنیس، مردم، موسیقی، شعر، مأمورین...

    ‌ عصر جمعه‌های کشدار، دلگیر، بی‌برنامه، بی‌شادی، بی‌هیچ تفریحی،
    برای بی‌پول‌ها، خیلی‌ وقتا هم پولدارا، چطوری باید پر بشه؟
    در پارک تنیس کرج، باغای فاتح - همون که قبل از انقلاب به عنوان سرمایه‌دار ترورش کردن ولی حالا هر کی به باغاش که حالا همه پارک شدن می‌رن، حتی اگه به روح اعتقاد نداشته باشن براش صلوات و نور می‌فرستن- از یک آلاچیق دور افتاده شروع شد. نوازنده‌ای، خواننده‌ای، شاعری، گاهی معروف، گاهی آماتور، میومدن می‌زدن و می‌خوندن و مردم گذری کیفشون رو می‌کردن. سرگرمی پیدا شده بود...
    یواش یواش تعداد هنرمندای حرفه‌ای، آماتور بیشتر شد، تعداد مردم گذری هم.
    این برنامه از آلاچیق اومد جلوتر، جلوتر، تا رسید به خیابان اصلی پارک که سرتاسرش جا هست برای نشستن. و کنار هر چهارراهش یه آبنما و آبشار. و بالای سر چنارهای چند ده ساله که می‌گن فاتح بیشترشو به دست خودش کاشته. از چنارای خیابون ولی‌عصر سبز‌تر سرزنده‌تر.
    همه چی برای شادی چند ساعته مردم تکمیل، تا برای چند ساعت به کش‌اومدن جمعه‌ها فکر نکنن.
    همه با نظم بشینن و هر گروه که نوبتش شد بزنه یا بخونه، و مردم دست بزنن و خیلی‌ها مثل اون پیرزنه از ذوق چشاشون برق بزنه.
    یا مثل اون آقاهه، موقع رد شدن بی‌هوا کمرش فکر کنه شاه برگشته و قری بده.
    دیگه چی کم داریم؟ مأمور...
    چند بار درباره حمله مأمورا به این جمع خودجوش نوشتم. هی میاد مردمو متفرق می‌کنه و بعد از چند دقیقه مردم جمع می‌شن. هیچ جوره هم نه مردم از رو می‌رن نه مأمورا.
    جمعه‌ی پیش که بعد از مدت‌ها دوباره رفتم پارک تنیس دیدم این برنامه مفصل‌تر از همیشه در جریانه.
    یعنی دیگه قصیه از رو رفتن نیست، مبارزه‌ست.
    ساعت 9 شب که تعداد جمعیت و تعداد نوازنده‌ها و خواننده‌ها به اوج خودش رسیده بود، یه ماشین پلیس( پارکی که اومدن ماشین توش قدغنه) با چراغ گردون زد به دل مردم! فریاد "هو" کردن مردم پارک رو لرزوند. جلو ماشینو گرفتن و هر چی با بلندگو گفتن متفرق بشین جوابشون فقط "هو" بود...
    همچین "هو"یی من در عمرم نشنیده بودم. بعد از مدتی کلنجار، ماشین پلیس زد دنده عقب و رفت... همه از خوشحالی کف زدن... و ادامه برنامه.
    چند دقیقه بعد دوتاماشین پلیس با چراغای گردون اومدن، این دفعه خشن‌تر و جمله‌های تهدیدآمیز با بلندگو... جواب اینها هم فقط "هو" بود و بس.
    عقب‌عقب رفتن دو ماشین پلیس با چراغ‌های گردون در تاریکی شب خیلی زیباست...
    بار سوم مأمورهای باتوم به دست... یه عده رو می‌روندن. اونا می‌رفتند داخل پارک و از چهار‌راه بالایی دوباره سردرمیاوردن. و دوباره سری بعدی... این کجدار و مریز تا 12 و 1 طول کشید. مردم هم ناراضی نبودن، بالاخره خوشی بود که خودشون با چنگ خودشون به سختی به دست آورده بودن...
    رفت تا این عصر جمعه...


    تیتر از ۳۰میل


     
     

    1391/4/30

    با وجود بدهکاری پنج هزار میلیارد تومانی دولت ایران به پیمانکاران بخش خصوصی، دولت ایران اعلام کرده که یک نیروگاه ۵۰۰ مگاواتی برق در عراق می‌سازد که بخشی از آن رایگان است.

    به گزارش خبرگزای مهر، عبدالحمید فرزام بهبودی، مدیرکل دفتر مبادلات و تجارت برون مرزی شرکت مدیریت شبکه برق ایران گفته که ساخت این نیروگاه برق در نجف، هدیه‌ای از طرف ملت ایران به کشور عراق است.

    آقای فرزام بهبودی ادامه داده است: «ایران یک واحد ۱۶۲ مگاواتی از این نیروگاه (۵۰۰ مگاواتی) را به زائران و اهالی استان‌های کربلا و نجف اهدا می‌کند و ساخت این واحد گازی ۱۶۲ مگاواتی از نیروگاه الحیدریه نجف با تمام هزینه‌های جانبی آن توسط وزارت نیرو تامین می‌شود.»

    هزینه ساخت این نیروگاه ۵۰۰مگاواتی در حدود ۴۰۰ میلیارد تومان برآورد شده است.

    ساخت این نیروگاه در حالی انجام می‌شود که عراق بابت دریافت روزانه ۱۰۰۰ مگاوات برق از ایران، بیش از ۵۰۰ میلیون دلار به ایران بدهکار است.

    منبع: مهر


     
     

    1391/4/30
  •  

    ایماگر
    ایمایان


    در روزهای آینده سه آزمون پیش روی رهبر نظام است که شکست در هر یک می‌تواند بستگی به ابعاد آنها پایه‌های حاکمیّت وی یا اصل نظام را با خطر روبه‌رو کند. این برای رهبری که در سه سال گذشته اشتباهات دیگری نیز مرتکب شده است، اصلاً خوشایند نخواهد بود.

       
    ۱- اثر یارانه‌ها بر اقتصاد
      
    در پایان دولت خاتمی، مجریان اقتصادی دولت وی با احتیاط طرح پرداخت مستقیم یارانه‌ها را مطرح کردند که با سکوت و بی‌تفاوتی رهبر و مخالفت شدید برخی اصولگرایان مانند الیاس نادران روبه‌رو شد. وی در دو برنامه‌ی گفتگوی ویژه‌ی خبری با تحقیر و بی‌ادبی با نماینده دولت گفتگو کرد و آثار بد این اقدام را برشمرد امّا در دوران احمدی‌نژاد، وی با استفاده از موقعیّت ویژه‌ی خود نزد رهبر (که دلیل واقعی آن هنوز هم معلوم نیست) این طرح را با قلدری پیش برد. مسئله اینجاست که رهبر نظام تا کنون بارها پرداخت یارانه‌ها -که به غلط هنوز نام هدفمندی را با خود یدک می‌کشد- از سوی او به عنوان یک اقدام خوب و مناسب توصیف شده است. طبعاً هر گونه شکست یا پیروزی این طرح آزمونی برای رهبری خواهد بود که هم نگذاشت مجلس با کارشناسی با آن روبه‌رو شود و با پیغام و پسغامهای پی‌درپی آنان را از کار خود واداشت و هم از آن تعریف و تمچید کرد.
      
    بررسی فرایند پرداخت یارانه‌ها کار متخصّصان است امّا برای شخصی که تخصّصی در این زمینه ندارد هم تبدیل «هدفمندی» به پرداخت همگانی، دیروزود شدن و تغییرهای نابهنگام در اجرای آن کافیست که بداند با طرحی دقیق و کارشناسی روبه‌رو نیست. همانطور که مثلاً سازمان سینمایی در ابتدا سازمانی زیر نظر رهبر توصیف شد (ابوالقاسم طالبی در برنامه هفت) امّا سپس به یکی از سازمانهای زیر نظر رئیس‌جمهور بدل شد که لازم نیست متخصّص امور سینمایی باشی تا بفهمی طرح درستی پشت آن نیست. از طرفی یارانه‌ها که قرار بود به تنظیم مصرف کالاهایی بینجامد که سالها مردم به علّت استفاده‌ی ارزان، به اسراف در آنها عادت کرده بودند، به چرخه‌ی اقتصاد آمد و تورّمی کم‌سابقه را باعث شد. شاید تعیین دقیق مقدار مصرف هر خانواده بنا به جمعیّت و وضعیّت مسکن و درآمد، سپس اختصاص یارانه‌ها بدون پرداخت مستقیم، سپس کم‌کردن مقدار بهای مصرف آب، برق، گاز و تلفن و پرداخت مابه‌التّفاوت می‌توانست در ابتدای کار، راه معقولتری باشد. اینطور خانواده‌ها اثر مصرف کم را بر دریافت یارانه‌ی بیشتر می‌دیدند و پول کمتری نیز وارد چرخه‌ی اقتصاد می‌شد.
       
    نمی‌توان گفت رهبر در ابتدای این طرح از آن تعریف کرده است پس حرف او ربطی به آثار بعدی ندارد، وی تا کنون بارها این طرح را اقدامی مناسب خوانده و این در حالیست که بسیاری از کارشناسان عمده‌ی وضعیّت بد اقتصاد را به دلیل تصمیمهای نادرستی مانند همین پرداخت بدون کارشناسی می‌دانند تا جاييكه فعلاً اثر تحریمها را حدود بیست درصد ارزیابی می‌کنند. طرفداران رهبر با گفتن عباراتی مانند «دشمن می‌خواهد گرانی‌ها را به گردن رهبر بیندازد» دارند تلاش می‌کنند که از این نتیجه‌گیری جلوگیری کنند امّا احمدی‌نژاد، نه این طرح بلکه عمده‌ی اقدامهای اقتصادی خود را با بی‌اعتنایی به اعتراض نیمه‌جان منتصبان خنثای رهبر در مجلس به پیش برده است و همه‌ی اينها با پشتیبانی رهبر. مسؤول اوّل و آخر وضعیّت اقتصادی فعلی ایران خود رهبر نظام است.
      
     ۲-  بن‌بست هسته‌ای
       
    بخش دیگر بحران فعلی، هم از جهت تحریمهای بی‌سابقه، هم تهدید نظامی و هم از جهات گوناگون دیگر که به آن پیشتر پرداخته‌ام، بحران هسته‌ایست. بی‌اعتنایی به توافقها با آژانس و اقدام به غنی‌سازی بیست‌درصدی و بی‌اهمّیّت دانستن رفتن پرونده‌ی ایران به شورای امنیّت همه زیر نظر رهبر نظام بوده است. او و یارانش سیاست‌ورزی خاتمی و دولت او را کوچک شمردند و رفق و مدارای او را همراهی نابجا با قدرتهای سلطه‌جو توصیف کردند. حالا به جایی رسیده‌ایم که اگر تعلیق غنی‌سازی را بپذیریم – که زمزمه‌اش می‌آید- به همانجا برمی‌گردیم که خاتمی بود با این فرق که نظام تحقیر تحویل اورانیوم‌های غنی‌شده و شکست و عقب‌نشینی از شعارهایش را نیز پذیرفته و از همه مهمتر زمان را از دست داده است. در این مدّت کسی مانند خاتمی می‌توانست روند اعتمادسازی را کامل کند و چه بسا در چنین روزهایی مجوّز غنی‌سازی بیست‌درصد را هم دریافت کند امّا زمان از دست رفت، اقتصاد ضربه‌هایی مهلک خورد، چاههای نفت زیادی بسته شد و بوی باروت منطقه را پر کرده است؛ تازه این در صورت کوتاه آمدن معقول است و گرنه صورت دیگر به مراتب نامناسبتر و بدتر خواهد بود. رهبر حکومت ایران نفر اوّل و آخری است که مسؤول وضعیّت حال حاضر است.
       
    ۳- حمایت كامل از حاکم سوریه
      
    «انحرافی» خواندن اعتراضات سوریه سنگی بود که رهبر نظام پیش پای دیپلماسی گیج و منگ ایران انداخت تا همان نصفه‌نیمه کار خود را نتواند به پیش ببرد. ایران چه دلیلی برای چنین سرمایه‌گذاری عجیبی روی اسد دارد؟ جانشینان وی ابداً کسانی از قبیل حاکم اردن نخواهند بود. حضور اخوانی‌ها، برخی سلفی‌ها و حمایت مصر نشان می‌دهد که سوریه در آینده نيز همراه مردم فلسطین خواهد بود گیرم به شکل و شیوه‌ای متفاوت. حزب‌الله هم تا ابد نمی‌تواند به بند ناف ایران متّصل باشد. شیعیان لبنان سالهاست که از وضعیّت ضعیف و آسیب‌پذیر خود در چند دهه‌ی پیش، به قدرتی تعیین‌کننده در کشور و منطقه بدل شده‌اند. آنان همین الآن نیز می‌توانند روی پای خود بایستند و چاره‌ای هم ندارند. طبعاً قطع‌شدن راه ارتباط مستقیم با ایران برای آنان ناگوار است امّا آنان جنبشی مردمی هستند نه فقط یک گروه نظامی و به صحنه‌ی سیاسی کشور نیز وارد شده‌اند. این قطع ارتباط ظاهری می‌توانست آنان را از زير بار این اتّهام که دست‌نشانده‌ی ایران هستند ییرون آورد. به عبارت دیگر این توفیق اجباری برای آنان هم سود و هم زیان داشت که با هدایت دقیق مسأله می‌شد سودش را بر زیانش غلبه داد. درباره‌ی سوریه حرف بسیار است امّا حالا که دیپلماسی ایران به فکر میانجی‌گری افتاده کسی حرفش را نمی‌خرد؛ چرا باید بین یک جریان انحرافی و حاکم به حق مردم میانجی‌گری کرد؟ رهبر ايران با دخالت نابجای خود در سوریه دستکم دو اشتباه را همزمان مرتکب شد:
      
    الف. حکومت فرضی سوریه در آینده، ایران را به عنوان هم‌پیمان نخواهد پذیرفت. از همین حالا معترضان سوری، ایران را شریک اسد در کشتارها می‌دانند و معلوم است که درآینده چه واکنشی نشان خواهند داد. کمی بردباری و دعوت به مذاکره -از همان ابتدا و نه با افول قدرت اسد- می‌توانست تغییر را مسالمت‌آمیز کند، یا مانند مصر مردم به دو نفر که نماینده‌ی رژیم گذشته و معترضان باشند رأی دهند (که چه بسا اسد ابقا می‌شد) یا گروه طرفداران اسد می‌توانستند به عنوان اقلیّت مؤثّر در قدرت باقی بمانند یا به هرحال ایران مقداری از جایگاه فعلی خود را در ساختار سیاسی آینده حفظ می‌کرد.
      
    ب: مردم منطقه به ایران بدبین شدند. مصر جدید به خاطر سوریه، با ایران گرم نگرفته است و این یعنی خطبه‌‍ خواندن و پیام‌دهی ملاک نیست شاید مصرف داخلی داشته باشد امّا اثر خارجی ندارد (البتّه اگر اثر عکس نداشته باشد). 
      
    در منطقه فقط حزب‌الله و رهبر آن بی‌چون‌وچرا از رهبر نظام طرفداری می‌کنند. جناح فتح در فلسطین کاملاً مخالف اوست و حماس هم می‌رود که دوپاره شود، برای فلسطینیان رسیدن به حقوق خود (یا واقع‌بينانه‌تر: بخشی از آن) هدف است نه همراهی ایران یا هر کشور دیگر. از طرف دیگر آنان پیوند ایدئولوژیک -مانند حزب‌الله- نیز با ایران ندارند پس با ظهور مصر جديد و حمایت عربستان و دیگر کشورهای عربی، آرام‌آرام از ایران دور خواهند شد. حزب‌الله به تبع رهبر ایران در جهات مختلف اشتباههای زیادی را مرتکب می‌شود، نمونه‌اش سخنرانی دیشب نصرالله که بی‌جهت به سوریه پرداخت. اسد اگر سرنگون شود، حزب‌الله در میان کشورهایی محاصره می‌شود که نابودیش را انتظار می‌شکند و در زمان حمله‌ی اسرائیل هم چنین می‌خواستند. این موضع‌گيری نابجا می‌تواند حزب‌الله را از جایگاهی که هم‌اکنون دارد به راحتی پایین بکشد.
      
    طرفداران رهبر نظام که عقل خود را به پای وی قربانی کرده‌اند شاید روزی توانستند جام زهر بنوشند و با زدن خود به کوچه‌ی علی چپ از احمدی‌نژاد تبّری بجويند -انگار نه انگار که وی حسنه‌ای از حسنات رهبرشان بوده است- امّا باید پاسخی برای سه مسئله‌ی بالا پیدا کنند، همانطور که پس از انتخابات ریاست‌جمهوری بسیاری افراد اعتقادشان را به خامنه‌ای از دست دادند، پس از نافرمانی احمدی‌نژاد نيز چنین شد و با معلوم‌شدن تکلیف هر یک از موارد بالا، باز هم ریزشی در طرفداران وی در کار خواهد بود. یک چیز را فراموش نکنیم که در صورت حل نشدن مسئله‌ی هسته‌ای ، پس از سوریه نوبت ایران خواهد رسید.
       
    پ. ن: سیاست‌ورزی فقط شرکت در ساختار قدرت نیست بلکه نقد فعّال اجتماعی و سیاسی را نیز شامل می‌شود. کنجکاوم دلیل انفعال دو گروه را درباره‌ی مسائل فوق بدانم: یکی کسانی که به عنوان «اصولگرای خوب» به مجلس راه یافتند ولی مشغول دعوای جناحی یا گیردادن به پوشش زنان هستند و دیگری «نسل دوّم اصلاح‌طلبان» که به حضور در انتخابات آینده می‌اندیشند ولی از نقد غیرمستقیم رهبری که ایران را به این روز انداخته می‌پرهیزند.

    تیتر از ۳۰میل
     

     
     

    1391/4/30

  • مانی ب
    ۴دیواری

    مدتی‌ست توی نخ مهندس‌ها هستم، طوری که در حال حاضر حتی شعرهای شاعر پلاس هم نمی‌تواند حواسم را پرت کند! مهندس‌ها خیلی جالب هستند. حتما کسانی را دیده‌اید که شغل اصلی آن‌ها مهندسی است ولی در کنار سرگرمی ملی شاعری، در علوم فرهنگی و اجتماعی و انسانی و مردمشناسی و ... نیز دستی دارند و می‌توانند در مورد دگرگونی‌های روحی، روانی هرمونی دوران قاعدگی، بدون این‌که خودشان را برای موضوع آماده کرده باشند، سه ربع حرف بزنند [اصولا اطلاعات آن‌ها در مورد زنان زیاد است]. این مهندس‌های علاقمند به فلسفه و جامعه‌شناسی و دین و اقتصاد و عرفان، و فروید و مسائل کلی زنان ـ و در رأس آن‌ها مهندس‌های آی‌تی و به ویژه مهندس‌های فرقه‌ی شریفیه ـ الحق که اعجوبه‌های زمان‌اند.

    وقت وب‌گردی پروفایل وبلاگ‌نویس‌ها را می‌خوانید؟ شگفت‌انگیز است. هر جا که می‌روید می‌بینید یک مهندس شریف چهارپایه‌ای زیر پای خود گذاشته و آن بالا دارد در مورد «بهترین راه حل جهت برون‌رفت از وضعیت فعلی»، یا «اشکال اساسی یارانه‌ها و نظام اقتصادی ایران» حرف می‌زند. مثل هایدپارک است. ده‌قدم آن‌سوتر یک مهندس آی‌تی دارد آراء رسو، باورهای عرفانی ابن‌عربی یا عقاید پرزیدنت اوباما در مورد نظم نوین جهانی را شرح می‌دهد. پنج متر آن‌ورتر یک مهندس دیگر دارد در مورد شکنندگی بافت‌های روانی زنان حرف می‌زند [گفتم که. رابطه‌‌شون با زن‌ها خوبه. زن‌هام با این‌ها خوبن. الان دیدم میشه یه تحقیق جامعه‌شناسی کرد با موضوع «نقش زنان در ریزش سقف تونل توحید!»]. بهاره آروین هزارساعت برای نوشته‌ای زحمت می‌کشد، دوازده نفر را جمع می‌کند (که تازه چندتای آن‌ها اشتباهی آمده‌اند)، مهندس آی‌تی پانصدنفر را جمع کرده است دارد در مورد «ساختارهای ناجور اجتماعی» نطق می‌کند. هیچ‌جای دنیا مهندس‌ها در این کارها دخالت نمی‌کنند. شما اگر یک مهندس آلمانی به من نشان دادید که در مورد فوکو یا بافت روانی زنان مقاله بنویسد، رگ دستم را می‌زنم. یک‌هو یکی را می‌بینید (فارغ‌التحصیل تأسیسات شریف) در خاتمه یکی از پست‌های وبلاگ، به مخاطبان نوید می‌دهد: «سعی می‌کنم در پست آینده زیرآب عرفان شرقی، بخصوص عرفان ایرانی را بزنم!». یا قمرالملوک!
    [البته از حق نگذریم، دراین جمله کلمه «زیرآب» به طریقی به مهندسی لوله‌کشی ربط دارد].
    آدم از خود می‌پرسد، اگر این «حرف‌ها» برای آن‌ها این‌قدر مهم بوده است، پس چرا مهندسی خوانده‌اند؟ چرا از همان اول نرفته است به سراغ ابن‌بطوطه و ماکس وبر؟ چرا؟ آخه چرا؟ نه، واقعا چرا؟

    ـ قبول کنید مهندس‌جان! که چیزهای با اهمیت‌تری در لایه‌های زیرین ذهن شما فعال بوده است که هنوز منشاء اثر است!
     

    برای آن‌هایی که در اثر ذهنیت عمومی، یا تن دادن به اولویت مورد نظر خانواده به این بن بست رسیده اند، بسیار متأسف هستم [آخه من جامعه‌شناسی دوست دارم! حالا مهندسی بخون، کتابای جامعه‌شناسی رو می‌تونی بعد خودت بگیری بخونی]. این‌ها قربانیان اصلی این ماجرا هستند. به آن‌ها ظلم شده است، ظلمی که عصیان علیه آن دشوار است. ظالم این‌جا اعضای خانواده و دوستان هستند که «همگی خوب تو را می‌خواستیم». یک چنین مهندسی محکوم به رنج ابدی‌ست. نه درست می‌تواند کار مهندسی کند (سرکلاس مقاومت مصالح در فکر شباهت‌های نظریه هنری حجج‌ابن سیف مراغه‌ای ـ که معلوم نیست کی‌اه ـ به عقاید مارسل دوشان بوده است)، نه یک مقاله دست‌وپادار در مورد زیرآب عرفان ایرانی بنویسد، و پول و پله درست و حسابی‌ای هم ندارد، و همه این‌ها روی هم، به این می‌انجامد که زن‌ها هم به آن‌ها همانطور نگاه کنند که به یک کارشناس ارشد بدبخت آینده‌نامعلوم. توصیه من به این دوستان این است که خیر مهندسی را بخوانند و رمان بنویسند. به هرحال شرایط‌ این را دارند.

    اما بخشی از معضل فرار مغزها، همین‌طور خانه‌نشینی و دل‌خون‌شدن اقتصاددانان، روان‌شناسان، متخصصین امور زنان، جامعه‌شناسان و دانشجویان بدبخت ناصر فکوهی(!) به وجود همین مهندس‌ها مربوط است. خودتان را بگذارید به جای یکی از اولی‌ها. آن‌ها در اوج سرگردانی خود می‌بینند مهندسان مورد بحث، هم در کار مهندسی آی‌تی و تونل‌سازی پول زیادی به دست می‌آورند، هم خانه بهتر، اتوموبیل‌های گرانتر و لباس‌های شیک‌تری دارند، هم به طریقی نامعلوم می‌توانند مردم را دور خود جمع کنند، (یکهو ممکن است روزنامه وزین فرهیختگان هم مقاله آنها را منتشر کند) و هم چی؟ و هم نرم‌تنان هایدپارک لطف بی‌شائبه خود را از آن‌ها دریغ نمی‌دارند. با قرارگرفتن در چنین وضعیتی هر صاحب عقلی یا فراری می‌شود، یا خانه‌شین یا دلخون. این یعنی چه؟ یعنی نوعی زندگی اسف‌بار در مرز جنون. و این فاجعه است. به نظر شما نیست؟


    ناگفته نماند: عرض ارادت صمیمانه به مهندسان صاحب فکر که خوب فکر می‌کنند و قلم آن‌ها در خدمت جامعه است. و ابراز شادمانی از وجود آن دسته از مهندسان خوب ایرانی که بی‌سروصدا در زمینه‌های گوناگون مشغول به امر سازندگی هستند، و دستاوردهای آن‌ها در عین حال که در مقیاس جهانی نورسته است مرا به ستایش آن‌ها وامی‌دارد.

    تیتر از ۳۰‌میل

     
     

    1391/4/30

     
    تیر و مرداد، داغ‌ترین ماه‌های سال، بزنگاهِ شماری از داغ‌ترین اتفاقات تاریخ معاصر بوده است.
    وقتی مظفرالدین شاهِ پیر، که چند روز بعد ‌مُرد، در 14 مرداد 1285 فرمان حکومت مشروطه و تأسیس مجلس را امضا کرد، به ذهنش خطور نمی‌کرد که 46 سال بعد در 30 تیر 1331، در همان میدان بهارستان، در برابر مجلس اهداییِ جنبش مشروطه‌خواهی، مردمِ به‌ستوه‌آمده از دولت‌های نامحبوب، برای بازآمدن دولت محبوبشان، به میدان بیایند. علت و جریان قیام 30 تیر 1331 و تبعات آن را همه کم‌وبیش شنیده‌اند و تکرار آن لطفی ندارد، ولی دریغم می‌آید که آنچه از شاهدی عینی شنیده‌ام تعریف نکنم. شاید کسانی هم این را شنیده باشند: معروف است که یکی از کسانی که آن روز کشته شد با خون خود روی دیوار نوشت: «یا مرگ یا مصدق». همیشه این ماجرا را، مثل هر افسانه‌ی ملی، آمیخته به حماسه و اغراق می‌پنداشتم، اما در سال‌های اول انقلاب با کسی آشنا شدم ــ اجازه ندارم نام او را بنویسم ــ که در قیام 30 تیر شرکت داشت و شخصی که روی دیوار با خون خود «یا مرگ، یا مصدق» را نوشت دیده بود و او را می‌شناخت: امیر بیجار. دانش‌آموز یا دانش‌جویی که او را هوادار جبهه‌ی ملی یا حزب زحمتکشان دانسته‌اند.
    ***
    چهارم و پنجم مرداد سالمرگ آخرین پادشاهان ایران است. رضا شاه و محمدرضا شاه، تنها پادشاهان دودمان پهلوی، در این دو روز درگذشتند، به فاصله‌ی 36 سال، هر دو در قاره‌ی سیاه: پدر در 4 مرداد 1323 در جنوب ‌آن قاره در ژوهانسبورگ، و پسر در 5 مرداد 1359 در شمال آن قاره در قاهره، هر دو در تبعید و هر دو منقضی خدمت: یکی به دست متفقین که از آلمانی‌شدن ایران در هراس بودند و یکی بر اثر خیزش ملتی که آن زمان نمی‌خواست قیّم مادام‌العمر داشته باشد و اراده کرده بود تا یک بار برای همیشه حکومت موروثیِ غیرانتخابی را براندازد. و هر دو شاه مغبون از این که به خیال خود برای سعادتِ این ملت چه کارها که نکرده‌اند و حالا مزد خود را چه نامردمانه گرفته‌اند.
    ***
    درباره‌ی 30 تیر 1331 نوشته‌اند مردم به‌رهبری آیت‌الله کاشانی به خیابان آمدند. فقط این را نمی‌فهمم چرا می‌گفتند «یا مرگ، یا مصدق» و نمی‌گفتند «یا مرگ، یا کاشانی»!
    همین‌ها در اوایل انقلاب، برای آن که مصدق را کوچک و کاشانی را بزرگ بنمایند، مصدق را «مصدق‌السلطنه» می‌نامیدند بی‌آن که بدانند این لقب را رضاشاه یا محمدرضاشاه به او نداده‌اند، بلکه این لقب را ناصرالدین‌شاه، پس از مرگ پدر مصدق و زمانی که مصدق کودکی ده‌ساله بود، آن‌هم برای دل‌جویی از خانواده‌اش، به او اعطا کرد و هیچ ربطی به «سلطنتی‌بودن» او نداشت. بدتر از آن نامه‌ای جعلی بود که محمدحسن سالمی، نوه‌ی دختری آیت‌الله کاشانی ساخته بود بدین مضمون که یک روز پیش از کودتا، کاشانی به مصدق خطر کودتا را هشدار داده بود و مصدق جواب متکبرانه‌ای به آن داده بود. این نامه‌ی جعلی سال‌ها در کتاب درسی تاریخ جا خوش کرده بود و کاشانی را قهرمان نهضت ملی و مصدق را رهبری بی‌کفایت نشان می‌داد تا این که در 1382، محمدحسن سالمی به جعلی‌بودن نامه اعتراف کرد. هرچند پیش از این اعتراف، ایرج افشار نامه را، با آوردن مدارکی، جعلی خوانده بود. موضع‌گیری آیت‌الله کاشانی کاملاً روشن بود؛ زیرا پس از سرنگونی دولت مصدق مصاحبه‌ها و اعلامیه‌هایی از کاشانی منتشر شده که طی آن‌ها به‌صراحت درباره‌ی مصدق و نهضت ملی ایران اظهار نظر کرده است. فقط چند تا از اظهارنظرهای او را می‌نویسم: «آن شّر خودسر که در راه بدکاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه‌ی دار خواهد شد»، «هرچه [مصدق] کرده به مصلحت و نفع اجانب بوده است»، «مصدق برای برقراری جمهوریت می‌کوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند، اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد»، «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته است نتیجه‌ی عدل خداوندی است». با این حال، منِ نگارنده از این که شنیده‌‌ام آیت‌الله کاشانی در 1327 پدرم را از اعدام نجات داده بود از او ممنونم، ولی نمی‌توانم و نباید این‌ها را ملاک داوری خود قرار دهم. اگر این‌طور بود که خیلی‌ها نباید علیه محمدرضاشاه شعار می‌دادند.
    ***
    هرچه درباره‌ی 30 تیر و این دو شاه می‌خوانم یا خاطراتی است ستایش‌آمیز یا تاریخ‌نامه‌هایی نکوهش‌آمیز. و نمی‌دانم چه وقتی موقع آن می‌رسد که تاریخِ این پادشاهان را عادلانه بنویسند. وقتی که در دایرةالمعارفی سرویراستار مقالات تاریخ بودم، به مقاله‌ی «امیرعباس هویدا» که رسیدم، به چیزی عادی اما جالب برخوردم: نویسنده‌ی مقاله، که گرایش اسلامی حکومتی داشت یک سری فحش به او داده بود و ویراستار اوّلی که از توده‌ای‌های سابق بود یک سری فحش به آن‌ها افزوده بود. حالا مقاله، با انبوهی دشنام، به من رسیده بود. آخر، دایرةالمعارف که جای فحش‌دادن نیست و در آن باید فقط مطالب مُستند و دقیق آورد، آن هم حتماً با ذکر منبع، وگرنه این که هویدا را بهایی بدانیم و بعد نتیجه بگیریم که سیاست‌های بهاییان را اجرا می‌کرده، بدون آن که حتی یک سند از بهایی‌بودن او در دست باشد، کاری علمی یا دست‌کم دایرةالمعارفی نکرده‌ایم. آخر سر در مقاله‌ای که از دست من بیرون آمد تنها در یک بخش از آن هویدا تلویحاً محکوم شده بود و آن این بود که «در زمان دولت او ساواک قدرت و گسترش بیش‌تری یافت» و آگاهان می‌فهمند که این جمله از چه فاجعه‌ای خبر می‌دهد که روزی خود حکومت را هم به زیر کشید. این به‌اشاره‌گفتن را از اشپولر آموخته‌ام.
    باری، نمی‌دانم درباره‌ی پهلویان چه سالی اولین تاریخ‌نامه‌ای نوشته خواهد شد که نه دشنام‌نامه باشد و نه ستایش‌نامه. نه شاهان پهلوی را به‌تمامی خائن بنامد و نه خادم محض. نه همه‌ی کارهایشان را در جهت پیش‌برد منافع خارجیان بداند و نه ‌همه را از سر میهن‌پرستی.
    ***
    اصلاً زبان تاریخ زبان فحاشی نیست. فحاشی که هیچ، حتی دوران شعاردادن هم در تاریخ، با پایان‌گرفتن دوران آکادمیسین‌های شوروی، تمام شده. وقتی فهرست مالیات‌های مغولان را در کتاب کشاورزی و مناسبات ارضی عصر مغول از پطروشفسکی می‌خوانیم، با این جمله روبه‌رو می‌شویم: «مالیات‌هایی که بر مردم ایران تحمیل می‌شد بدین شرح بود...» ولی همین مفهوم را در تاریخ مغول در ایران از برتولد اشپولر با این تعبیر می‌خوانیم: «در زمان حکومت مغولان مالیات‌هایی بدین قرار وضع شد» و دیگر خودِ خواننده است که از تعداد زیادِ مالیات‌ها و شرح هر یک درمی‌یابد که مردم ایران در چه اوضاع سختی می‌زیسته‌اند. لازم نیست خودِ تاریخ‌نگار این را به‌صراحت بگوید. کافی است بدان اشاره کند و تفسیر آن را برعهده‌ی خواننده بگذارد. زبان تاریخ‌نویسی همین است و کم‌ترین چیزی که از تاریخ‌نگاران غربی، مانند اشپولر، می‌آموزیم همین نگاه سرد است و داوری را به دیگران واگذارکردن.
    ***
    نمی‌دانم چقدر تا نگارش اولین تاریخ‌نامه‌ی علمی و بی‌طرف دوران پهلوی مانده، شاید صد سال. خیلی متأسفم که نیستم تا آن کتاب را بخوانم، همان‌طور که آنان که در روزگار مشروطه می‌زیستند نتوانستند کتاب درخشان قبله‌ی عالم عباس امانت را درباره‌ی ناصرالدین شاه بخوانند. این‌جا بودن یا نبودن ما، به‌رغم نظر شکسپیر، مسئله‌ای نیست؛ چه، ما خیلی کتاب‌های سودمند دیگری را هم که بعد از ما منتشر خواهد شد نخواهیم خواند، ولی امروز و تا هستیم می‌توانیم در حد توان خود تاریخ‌نامه‌ها را از دشنام به غیرخودی‌ها و ستایش بی‌دلیل خودی‌ها بپیراییم. روزی محمدتقی لسان‌الملکِ سپهر، صاحب ناسخ‌التواریخ و جدّ بزرگ سهراب سپهری، به‌دروغ نوشت امیرکبیر «از اقتحام [=سخت‌شدن] خون و ملال مزاجش» درگذشت. البته همین حرف نشان می‌دهد که کشتن امیرکبیر در آن روزگار امری نکوهیده تلقی می‌شده، ولی به هر حال، امروز اگر او را بابت دروغزنی‌اش محکوم می‌کنیم، فردا تاریخ‌نگاران هم‌روزگارِ ما را نیز جز این خطاب نخواهند کرد، اگر ویراستاران منصف قلم خطاپوش خود را بر متن نچرخانند. این را نه از سر خودستایی و بزرگ‌داشتن همکارانم می‌گویم، بلکه می‌خواهم بگویم اگر ویراستاری چنین نکند بد کرده است. این کم‌ترین وظیفه‌ی ماست.

    تیتر از ۳۰میل

     
     

    1391/4/30

    خبرگزاری ایسنا گزارش داد که مارک‌ها و برندهای لباس‌های خارجی در بازار تهران به صورت «فله‌ای و متری» به فروش می‌رسد.

    بر اساس این گزارش، قیمت این مارک‌ها و لوازم جانبی آن‌ها بسته به نوع و جنس مارک متفاوت است.

    افراد فروشنده مارک‌های خارجی می‌گویند این مارک‌ها در گذشته در ترکیه تولید و از این کشور به ایران وارد می‌شد اما در حال حاضر این مارک‌ها در ایران تولید می‌شوند.

    جواد درودیان، رئیس اتحادیه پیراهن دوزان و پیراهن فروشان، نیز به ایسنا گفته که «متاسفانه عده‌ای از فروشندگان، مارک‌هایی را از بازار خریداری می‌کنند و آن را روی لباس‌های خود بافته و با عنوان لباس خارجی آن را به فروش می‌رسانند.»

    آقای جوادیان نیز تولید مارک‌های خارجی در بازار ایران توسط شرکت‌هایی داخلی را تایید کرد.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    چایی که باید کود شود را به مردم می فروشند!


     
     

    1391/4/30

    به گزارش ایسنا، فیروزه جعفری، رئیس اداره پیشگیری و درمان سوء مصرف مواد وزارت بهداشت گفته است: «امروزه مصرف تزریقی شیشه در حال افزایش است که این امر به دلیل عوارضی مانند تشنج که منجر به مرگ می‌گردد و ابتلای افراد به ایدز نگران‌کننده است.»

    وی عوارضی چون افزایش تپش قلب، لرزش اندام‌های بدن، سکته مغزی، خونریزی داخلی مغز و خرابی دندان و لثه را نیز از جمله عوارض این مخدر عنوان کرد.

    به گفته خانم جعفری، درمان اعتیاد به شیشه «سخت» بوده و درمان‌های دارویی هیچ تاثیری بر افراد ندارند.

    بر اساس آمار منتشرشده از سوی پزشکی قانون ایران در ۱۰ ماه نخست سال ۱۳۸۹، بیش از ۲۶۰۰ نفر جان خود را به دلیل استفاده از شیشه از دست داده بودند.

    خانم جعفری درباره افزایش مصرف شیشه در ایران تصریح کرد: «این ماده مخدر در ابتدا از مالزی و تایلند وارد ایران می‌شد اما امروزه قاچاقچیان شیشه از ایران در زندان‌های تایلند و مالزی هستند که این امر تاسف بار است.»

    پیشتر دبیر انجمن روانپزشکان ایران نیز گفته بود که مصرف ماده روانگردان متامفتامین (شیشه) نسبت به مواد مخدر سنتی بیشتر شده است.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    نان گران می شود، شیشه و کراک ارزان


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته