تعامل فرهنگ ایرانی وافغانی را در سه دههای که مهاجرت افغانها به ایران به طور گسترده انجام شد، چطور میبینید؟ رویارویی این دو فرهنگ با هم چگونه بوده است؟
در ارتباط بین این دو فرهنگ باید دو مرحله را از هم جدا کرد، یکی مناسبات تاریخی میان مردم دو کشور که به خاطر ریشههای مشترک دینی، زبانی و اجتماعی اساساً تفکیک این دو ملت و تکیه کردن بر مرزهای تمایزشان بسیار دشوار است. زبان فارسی، اسلام به طور عام و شیعه به طور خاص، مفاخر مشترک دو ملت، مکاتب هنری و علمی که شکل گرفته، شهرها و نوع مناسباتشان واقتصاد و معیشت مشترک، حتی مواجههی آنها با پدیدههای مدرن از دو قرن پیش تا به حال، همه و همه تفکیک را بسیار دشوار میکند. ولی آنچه مهم است برمیگردد به دوران جنگهای معاصر و تغییر رژیمهایی که درافغانستان رخ داد و به دنبال آن مهاجرینی که وارد ایران شدند. این مهاجرین هم نسلهای مختلفی را تشکیل میدهند. از این مقطع به بعد ارتباطات جامعهی ایرانی را با جامعهی افغانی باید تحتالشعاع تحولات سیاسی دید که در افغانستان رخ داد.
امواج تند و گسترده مهاجرت عمدتا تصویری را که از افغانیها در ایران شکل داد یک نیروی بی خانمان جنگ زده و در جستجوی کار بود، که باعث شد تواناییها و ویژگیهای مثبت افغانیها هم تحتالشعاع همین تصویر قرارگیرد. به گونهای که وقتی رژیم مارکسیستی در افغانستان سقوط کرد و اولین دولت مجاهدین افغانی روی کار آمد، کمکم این انتظار به وجود آمد که به واسطهی تشکیل دولت مستقل، افغانهای مقیم ایران باید به کشور خود برگردند. در این مرحله به نظر من بسیاری از عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تحتالشعاع تغییرات سیاسی قرار گرفت و تصویری منفی در سطوح عامه از افغانیها شکل گرفت. توانمندیهای فرهنگی و حتی علمی افغانیها در ایران نادیده گرفته شد و بعضا این تصور به وجود آمد که با رفتن آنها از ایران جا برای کار ایرانیها باز میشود که همهی اینها را باید در تصویر «ما و دیگری» که در مطالعات فرهنگی و ارتباطات میان فرهنگی هم به آن پرداخته میشود،مورد بررسی قرار داد. یعنی یک«ما» و «آنها»یی شکل گرفت. ما ایرانیها و آنها افغانیها.در دولت آقای خاتمی به روی دو مسئله بسیار توجه شد، یکی اینکه تصویر واقعی از افغانیها اعم از نقاط ضعف و قوت ارائه شود. کمتر کسی افغانیها را به عنوان پزشک، دانشجو و استاد دانشگاه، و نیروی کار ارزان و پرتلاش میبیند؛ بنابراین کارهای خوبی در آن دولت در این راستا انجام شد. من مسئول کمیتهی بازسازی علمی افغانستان بودم و بنابود به دولت افغانستان بعد از سقوط طالبان در جهت بازسازی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کمک کنیم و قدمهای بزرگی هم در این زمینه برداشته شد. وزیر فرهنگ و وزیر وقت تعلیمات عالی افغانستان هر دو دانش آموختهی ایران بودند. این یک فرصت برای ایران بود که بتواند تجربهی علمی خود را در اختیار آنها قرار دهد و از طرف دیگر مشترکات فرهنگی را مورد استفادهی بیشتر و بهرهبرداری قرار دهد. ما طی تحقیقاتی که انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که شناخت این تصویر و تغییر آن خیلی مهم است. به این اعتبار بود که در آن زمان حتی خبرنگارانی رفتند با احمد شاه مسعود شهید هم گفتگوهایی داشتند و قرار بر این بود که نشستهایی در خود دانشگاهها برگزار شود و در آنها بر توانایی های افغانها درفرهنگ و هنرو ادبیات وپژوهش نشان داده شود تا تصویر افغانها در ایران آنقدر منفی نشود که مثلا وقتی«بیجه» آن سلسله قتلها را در ایران انجام داد، اولین قضاوت این باشد که او افغانی است؛ در حالی که هیچ ربطی به افغانها نداشت.
مسئلهی دومی که در آن دولت بسیار مورد توجه قرار گرفت و حل و فصل شد، این بود که در آن دوره پیرو حل مکانیکی مهاجرت افغانها، تصمیم غلطی گرفته شده بود مبنی بر این که افغانی ها در مدارس ایرانی ثبتنام نشوند، در آن زمان طی مطالعاتی که صورت گرفت به این نتیجه رسیدیم که سکونت افغانها در ایران پیرو مسائل زیادی است و این عامل آنقدر بازدارنده نیست که چون فرزندشان در مدارس ایرانی ثبت نام نمیشوند ایران را ترک خواهند کرد و نتیجه این بود که این بچهها یا بیسواد میماندند یا اینکه درمدارس غیررسمی که عمدتا هم تحت تاثیر اندیشه طالبان اداره میشد، درس میخواندند. طی تلاشی که صورت گرفت خوشبختانه دولت هم تصویب کرد که به آموزش کودکان افغانی کمک صورت گیرد و به تحصیل آنها لطمهای نخورد. منظورم این است که کلیشه و تصویر خیلی مهم است و در بسیاری موارد الزاما با واقعیت ها هماهنگ و هم خوان نیست.
از نظر شما در شکلگیری تصویر منفی از افغانها در اذهان ایرانیان رسانهها چه نقشی داشتهاند؟ یعنی بازنمایی چهره افغانها در رسانههای رسمی، چقدر در موضعگیری ایرانیان تاثیر داشته است؟
قطعا بیتاثیر نیست. البته این نوع جهتگیری نسبت به مهاجرین و این نوع پناهندگیها در هر جامعهای با هر نوع مشترکاتی رخ داده ورخ میدهد، یعنی حتی در لبنان هم که با فلسطینی ها جهتگیری سیاسی مشترک داشتند،باز هم تصویر نامطلوبی از فلسطینیها به عنوان مهاجر رایج بود.یا کردهایی که در رژیم گذشته بعد از اخراج از عراق در مناطق غربی ایران ساکن شده بودند، یا حتی در خود اروپا به ترکها در آلمان چنین نگاهی نسبت به مهاجرین وجود داشت .قطعا رسانهها یکی از عواملی هستند که امور را بازتاب میدهند و دراین بازنمودن می توانند به این تصویر منفی، دامن بزنند. بعد از انقلاب فرانسه همین فضا بین سیاهها و سفیدها وجود داشت. مثلا همهی سیاه پوستها به این دلیل ارتکاب جرم یک فرد سیاه پوست مجازات میشوند. نمیتوان گفت زمینههایی وجود نداشته، حتما پدیدهای به اسم اقوام مهاجر و بی خانمانی و فقر، تبعات خاص خود را دارد و از آن جرم و جنایت ناشی میشود اما مسئله این است که این جرم و جنایت تعمیم داده میشود و در این تعمیمهاست که رسانهها مثلا روی هویت ملی یا جنسیت یک قاتل و سارق تکیه میکنند، طبیعتا بسیار در شکلگیری اذهان و تثبیت همان گفتمان «ما و دیگری» تاثیر میگذارد.
در ترمیم تصویری که ایرانیها از مهاجرین افغان دارند رسانههای غیررسمی چقدر میتوانند نقش داشته باشند و چرا؟
به نظر من خوشبختانه اگر یک نگاه تاریخی داشته باشیم میتوان گفت شکاف و فاصله به نسبت دهههای گذشته کم شده است. امروز نگاه جامعه ایرانی به افغانیها با دورههای اول مهاجرت آنها معتدلتر شده است. برای فهم این موضوع هم باید به نسلها ی جدید افغانیها در ایران توجه کرد. این نسلهای جدید مقدار زیادی در ارتباطات میان فرهنگی حل شدهاند، به همین اعتبار فاصلهی بین ایرانی و افغانی کمتر شده است؛ چون ارتباطات مختلفی بین اعضای این دو فرهنگ شکل گرفته مثل همکار بودن، هم خانه بودن یا حتی ازدواج که این رفت و آمدها باعث کمتر شدن تضادها شده است.در این بخش همانطور که اشاره کردید هم شبکههای اجتماعی، هم نهادهای مدنی و هم حتی رسانههای جریان اصلی هر سه تا حدودی دخیل بودند. یعنی به اعتبار این فضاها دیگر آن تصویر اولیه که افغانی همواره در جرم و جنایت دیده میشد، منعطفتر شده است و همزمان افغانی به عنوان فرد حاضر درعرصهی هنرو فرهنگ و علم وتخصص هم دیده میشود و همین دیده شدن آن نگاه واحد و کلیشهای را حداقل چندگانه میکند.
با این تعبیر چرا باز وقایعی مثل اتفاق یزد مشاهده میشود که پیرو قتلی که توسط فردی افغانی صورت میگیرد، همهی افغانهای ساکن یزد مورد خشم قرار می گیرند؟ یک روی ماجرا این است که به نظر میرسد فضا کم کم دارد تلطیف میشود و این دو قوم دارند در هم ادغام میشوند ولی باز ما در بزنگاههایی آن دوگانهی شدید را احساس میکنیم؟ چرا؟
اساسا مسائل اجتماعی و فرهنگی زمینهای هستند برای متنهایی که تحت عنوان رابطهی اقتصادی و رابطه سیاسی و غیره وجود دارد.به این اعتبار باید گفت مسئلهی همپذیری در حوزه های فرهنگی و اجتماعی وقتی به سطوح مطلوبتر میرسد که در جامعه شاهد به اصطلاح تفکیکهایی از جنس شهروند درجه اول و درجه دوم نباشیم. همان پدیدهای که در جامعهی مدرن اتفاق افتاده.در جامعه مدرن هم آنقدر رابطهی حتی نژادی بین سیاهها و سفیدها به هم نزدیک شده که فاصلهی دوران بردگی را بسیار کم کرده است. در جایی که زمینهی داد و ستد و تعامل و ارتباط میان فرهنگی زیاد باشد مثل حوزههای نخبگی، روشنفکری، آکادمیک و اشتغال میبینیم که مسئلهی برخوردها کمتر و طبیعتاً تضادها منتفی نمیشود. اساسا مسائل اجتماعی و فرهنگی زمینهای هستند برای متنهایی که تحت عنوان رابطهی اقتصادی و رابطه سیاسی و غیره وجود دارد ولی درجاهایی که ارتباط نیست، واکنشها شدیدتر است.برای مثال این تصور واکنشی است که اگر افغانها بروند موقعیت اشتغال برای ایرانیها فراهم میشود. این موضوع را صاحبنظران اقتصادی باید بررسی کنند که آیا نوع کارهایی که افغانیها انجام میدهند ونوع درآمدهایی که کسب میکنند کاملا قابل واگذاری به ایرانیها هست یا اینکه آنها میروند بدون اینکه آن خلأ پر شود. مهمتر اینکه وقتی ما در ضرورت کاهش برخورد های میان فرهنگی سخن میگوییم، ناظر به یک چشمانداز درازمدت است. اگر صرفا با یک دیدگاه پراگماتیستی به ماجرای مهاجرین افغان نگریسته شود که الان درافغانستان یک دولت تشکیل شده پس تا مدت کوتاهی افغانها باید از ایران خارج شوند، این برای کوتاهمدت شاید با یک برنامهی عملگرایانه قابل دفاع هم باشد اما در یک برنامهی راهبردی میگویم اگر فرض کنیم یک جامعهای و یک دولتی موفق شود تا شهروندان کشور دیگر را در چارچوب فرهنگی خودش تربیت کند ما افغانستانی راخواهیم دید که به ایران بسیار نزدیک است و طبقهی نخبهی آن تربیت شدهی دانشگاههای ما هستند. تجربهی تکنوکراتیک خود را در سیستم اجرایی ودر دستگاههای اداری و دولتی ما کسب کردهاند. چنین برنامهای در درازمدت اثر متداوم فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد. در نهایت باید بین گزینهی بلندمدت و گزینهی کوتاهمدت انتخاب کرد.گاهی گزینه کوتاهمدت ادغام فرهنگی را دچار مشکل میکند. ضمن اینکه همیشه بین جامعهی اکثریت و جامعه اقلیت بر اساس نگاه جامعهشناسانه تفاوتهایی وجود دارد و این از ویژگیهای ذاتی یک قوم هم ناشی نمیشود بلکه مربوط به این است که یک قوم در اقلیت باشد یا اکثریت.
ایرانیها به لحاظ فرهنگ عمومی مورد انتقاد قرار میگیرند که بی نظم هستند و مقررات را رعایت نمیکنند، وقتی در جامعهی غربی اقلیت میشونداز غربیها هم بیشتر رعایت میکنند.هر قوم مهاجری به دلیل مهاجربودن و محدودیتهایی که از مهاجرت بر او تحمیل میشود دچار آسیبهایی هست اما نهایتا وقتی تبدیل به یک جامعهی اقلیت میشود به خاطر اینکه زیر نگاه های جامعهی اکثریت است سعی میکند خطاهایش را کمتر کند.دریک قضاوت کلی میتوان نتیجه گرفت که جامعهی افغانها در ایران در این سالها به نسبت پیشتر از جنحه و جنایت شان کاسته شده است، ولی آن تصویر هنوز پا برجاست.
ازحضور گسترده افغانها در ایران سه دهه میگذرد، ازنظر شما این حضور میتواند تهدید تلقی شود به این معنا که میتوان به آن به عنوان یک آسیب اجتماعی نگریست؟
به نظر من نه. به دو دلیل، یکی اینکه اساسا جامعهی ایرانی جامعهی مهاجرپذیر بوده و همواره از ظرفیت و پتانسیل بالای فرهنگی برخوردار است،کدام قوم مهاجر وارد ایران شدهاند که با فرهنگ ایرانی سازگار نشده باشند؟ جامعهی ایرانی در برابر اقوامی که وارد ایران شدهاند ضعیف نبوده و حتی تحت تاثیر قوم مسلط قرار نگرفته است تا چه رسد به قومی که از موضع ناگزیری و بیخانمانی به ایران پناه آوردهاند. از نظر من تهدید، خاص افغانیها در ایران نیست و میتواند به هرگروه دیگری در یک کشور تعمیم داده شود. این برمیگردد به اینکه کشوری مثل ایران برنامه توسعهاش در زمینههای مختلف چگونه است. در صورتی که برنامهای نداشته مثل هر تغییر اجتماعی دیگری میتواند تبدیل به آسیب هم بشود. یه نظر من افغانیهراسی،موجود با واقعیت سازگار نیست
در وضعیت فعلی، در مبحث توسعه حضور افغانها در ایران، تهدید محسوب میشود یا فرصت؟
به نظر من اگر با مجموع آثار مثبت و منفی که داشته نگاه کنیم حضور افغانها مثبت بوده است.
حتی به لحاظ اقتصادی؟ چون عمدهی استدلالی که در نفی حضور افغانها در ایران میشود این است که افغانها برخی فرصتهای شغلی را از ایرانیان گرفتهاند.
اتفاقا این نگاهی بسیار سطحی است. باید دید افغانها چه مشاغلی را اشغال کردهاند و باید دید با رفتن افغانها آیا ایرانیها جایگزین افغانیها در آن مشاغل خواهند شد یا آن دسته از مشاغل با خلأ مواجه خواهد شد.
اخراج اجباری افغانهایی که حضور غیرقانونی در ایران دارند و برخورد انتظامی با آن را چگونه ارزیابی میکنید، فکر میکنید این راهحل در نهایت منجر به خروج افغانها خواهد شد؟
نه به دلیل اینکه هر پدیدهی اجتماعی را باید اجتماعی حل کرد. در غیر این صورت همین مسئله میتواند صورتهای غیررسمی و حتی غیرقانونی به خود بگیرد و آثار تخریبی و اجتماعی بیشتری داشته باشد. نفی نمیکنم که به لحاظ اداری و اجرایی حضور گستردهی افغانیها در ایران مشکلاتی را به همراه دارد ولی راهحل آن الزاما یک راه حل کوتاهمدت، مکانیکی و غیر فرهنگی نیست.
در دوگانهی طرد و پذیرش در وجه اجرایی فکر میکنید در نهایت در چه ساحتی باید فکرو برنامه ریزی شود؟
در درجه اول به نظر من از خود این مسئله و ابعاد آن و فرصتها و تهدیدهای آن باید یک ارزیابی علمی و دقیق وجود داشته باشد و بعد برای هر بخش به صورت مجزا برنامه اندیشید. وقتی که کلی به مسئله نگاه شود راهحلهای کلی هم بروز میکند که معمولا ضربتی است و جنبهی مسکنی دارد و چاره ساز نیست.
در نهایت فکر میکنید در صورت خروج یکباره و ناگهان اتباع غیرقانونی افغان چه تغییری در آرایش فرهنگی ایران ایجاد خواهد شد؟
من فکر میکنم که این موضوع در عمل آنچنان قابلیت اجرایی ندارد که بعداز آنخلائی به وجود آورد. معمولا در مقطعی با آن برخورد میشود ولی از جای دیگری راههایی به وجود میآید که خود این سیاست به صورت جامعالاطرافی پیش نرود. بنابراین به نظر من خروج یک بارهای را مشاهده نخواهیم کرد که پیرو آن تغییر ناگهانی هم درآرایش فرهنگی ببینیم.
* کارشناس رسانه و از استادان سرشناس در رشتهٔ ارتباطات
منبع: جماران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر