الف. سه سال و اندی پس از آغاز حرکتی اعتراضی که به «جنبش سبز» موسوم بود٬ بازداشت رهبران این حرکت اعتراضی٬ برگزاری یک انتخابات از سوی جمهوریاسلامی و تجربهی ناموفق تحریم آن٬ به نظر میرسد تابوی حضور در انتخابات میان برخی از گرایشهای این جنبش در حال شکسته شدن است و گروههایی قصد دارند با حضور در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ آب رفته از جوی حضور در قدرت را بازگردانند.
بحث حضور در انتخابات آنقدر جدی شده است بعد از چند ماه عدم انعکاس نظرات میرحسین موسوی و مهدی کروبی٬ اخباری دربارهی مخالفت آنها پیرامون حضور در انتخابات ریاستجمهوری نیز منتشر شده. هر دو رهبر جنبش سبز صراحتا مخالفت خود را با حضور در انتخابات – با فرض ثابت ماندن شرایط فعلی – اظهار کردهاند.
فعالان بدنهی جنبش سبز نیز با شور و حرارت مشغول بحث دربارهی انتخابات هستند. کم نیستند تعداد افرادی که به تاسی از بزرگان اصلاحات٬ یا تحریم انتخابات مجلس نهم را شکست خورده میدانند یا آنکه اساسا با تحریم مخالفاند و در پی حضور در انتخابات ریاستجمهوری هستند.
مدعای این نوشته آن است که حضور در انتخابات ریاستجمهوری به شیوهی مالوف اصلاحطلبان پیش از خرداد ۸۸ و یا آنگونه که سیدمحمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم حضور یافت٬ برخلاف روش و مشی جنبش سبز است و علاوه بر آن٬ نه سودی برای جنبش دموکراسیخواهی ایران دارد و نه آبی برای اصلاحطلبان گرم خواهد کرد.
در این میان گروههای مختلف سیاسی و فکری نیز در تلاشاند تا لزوم حضور در انتخابات را تئوریزه کنند. هر از چندی متنی با امضاهای پرطمطراق – همچون جمعی از اساتید علوم سیاسی – منتشر میشود که در پی آن است تا با متدی «علمی» اثبات کند – آگاهانه یا ناخودآگاه – که بازگشت به مسیر اصلاحات دوم خردادی٬ تنها راه موجود برای ادامهی حضور در صحنهی سیاسی است.
ب. تکرار مکررات است که بگوییم جنبش سبز پس از راهپیمایی ۲۵ بهمن سال ۸۹ و سپس حصر دو رهبر خود٬ در عرصهی سیاسی دچار رکود و خمودی شده است. در دورانی که سیدمحمد خاتمی فعالتر شد و شورای هماهنگی راه سبز امید جایگزین رهبران در حصر شد٬ وارد حضیضی شد که همچنان ادامه دارد و احتمالن اوج آن نیز در انتخابات نهمین دورهی مجلس خود را نمایان ساخت.
حاکمان جمهوریاسلامی در انتخابات مجلس نهم٬ تنها به دنبال آن بودند که به افکار عمومی ثابت کنند هنوز اقتدار خود را حفظ کردهاند: بحران اقتدار حاکمیت که در نُه ماههی نخست جنبش سبز – از ۲۲ خرداد تا ۶ دی٬ روز عاشورا – به اوج رسیده بود٬ و پس از سکوتی یک ساله٬ در ۲۵ بهمن نیز از سوی مخالفان به چالش گرفته شده بود٬ نیاز داشت تا خود را ترمیم کند: برگزاری انتخاباتی توسط مجری و ناظری که انتخابات پرحاشیهی ۲۲ خرداد ۸۸ را برگزار کرده بودند٬ و عدم بروز اعتراضات گسترده نسبت به آن٬ بهترین فرصت برای این مساله بود. از سوی دیگر برگزاری چنین انتخاباتی٬ زمانی که موسوی و کروبی در حصر بودند٬ نشانهای بود برای مخالفان که مجبورند در زمینی که حاکمیت تعیین میکند٬ بازی کنند در غیر اینصورت همچون موسوی٬ کروبی و بسیاری از زندانیان٬ از صحنه محو خواهند شد.
حضور سیدمحمد خاتمی – و البته بسیاری از اصلاح طلبان – در انتخابات مجلس٬ هم از سوی حاکمیت و هم از سوی برخی از نزدیکان آنها٬ به عنوان تنها راه حل خروج از بحران فعلی مطرح شد: احیای اصلاحات دوم خردادی٬ تن دادن به بازی حاکمیت و آنگونه که خاتمی گفت «تلاش برای برداشتن گامی به جلو و انجام تغییراتی هر چند کوچک». کم نبودند – و نیستند – افرادی که از حرکت خاتمی به عنوان یک حرکت رئالیستی سیاسی یاد میکنند و در مقابل٬ ایدهآلیستها را ملامت میکنند که با خیالپردازی٬ فرصتهای اصلاح را یک به یک بر باد میدهند.
فرصت انتخابات٬ باید به چشم زمینی دیده شود که در آن امکان انتقال مفهوم دموکراسی به تودههای مردم فراهم میشود. در شرایط فعلی جمهوریاسلامی که استبداد داخلی و فشار خارجی٬ هر روز کمرها را خمتر میکند٬ چارهای جز ترجمان دموکراسی نیست٬ ترجمانی که میتواند به عنوان نسخهای شفابخش عمل کند
ارائه همنی دست تحلیلها بود که باعث شد سایت کلمه – نزدیک به میرحسین موسوی – در یادداشتی [۱]٬ اصلاحطلبان را به باد انتقاد بگیرد که «با کارکردهای جنبشهای مدنی بیگانهاند» و حتی آنان را به باد انتقاد بگیرد که «در فرصت طلایی سال های دولت اصلاحات، به جای استفاده صحیح از جنبش عظیم و فراگیری که با رأی «نه» به کاندیدای مورد حمایت اقتدارگرایان آغاز شده بود، اصلاح طلبان به قدرت رسیده، به بازی در چارچوب قدرت رسمی سرگرم شوند و به تدریج و شاید ناخودآگاه، حفظ خود در قدرت را بر پیگیری مطالبات عمومی ترجیح دهند».
آنچه که مورد انتقاد سایت کلمه – و بسیاری از دیگر نیروهای دموکراسیخواه قرار گرفته – آن است که اصلاحطلبان پیرامون خاتمی در تلاشاند که طابق النعل بالنعل آنچه که در دوران اصلاحات انجام میدادند را بار دیگر زنده کنند. آنها بدون توجه به تغییر کانتکست٬ در پی آناند که برای تحلیل وضع موجود٬ متدولوژی یکسانی با دوران هشت ساله اصلاحات را در پیش گیرند که طبیعتن نتیجهی دلخواه آنان را به دست خواهد داد. اما کسی از این جماعت به این نکته اشاره نمیکند که نتیجهی هشت سال اصلاحات دوم خردادی – به هر دلیلی – منتهی به سوم تیر و محمود احمدینژاد شد. دورانی که دیگر نه از تاک نشانی مانده و نه از تاکنشان.
بازگشت به اصلاحات دوم خردادی – که مایلام از آن با عنوان اصلاحات خاتمی – محور یاد کنم – در واقع چیزی نیست جز آرزوی بازگشت به گذشتهای بهتر از امروز؛ یک نوستالژی از دورانی که برای بسیاری مصداق «همه چی آرومه» بوده. بدون آن که قصد مشابهتسازی تاریخی داشته باشم٬ این آرزو چیزی است مشابه «خدا بیامرزیهایی» که امروزه برای محمدرضا پهلوی سر داده میشود و در قیاس با آنچه که در دوران جمهوریاسلامی رخ داده٬ دیکتاتوری وی ترجیح داده میشود.
جنبش سبز٬ ادامهی منطقی جنبش اصلاحات نیست٬ بلکه امتداد زخم شکستی است که بر پیکر اصلاحطلبی خاتمی – محور وارد شده. نه سیدمحمد خاتمی و نه بسیاری دیگر از اصلاحطلبان – حتا بسیاری از آنان که امروز زندانی سیاسی هستند – اساسن هیچگاه موافقتی با سیاست خیابانی نداشته و ندارند. از نظر آنان٬ به مردم تنها بر سر صندوقهای رای نیاز است تا سررشتهی امور را به دست متخصصان فن بسپارند. [۲] به نظر میآید که دربارهی شکست این پروژه و این نوع نگاه٬ توافقی جمعی وجود دارد. نه نتها منتقدان اصلاحات٬ که حتا تئوریپردازان این جبهه نیز معترف به این شکست هستند. [۳]
آنچه که این گروه به دنبال آن هستند٬ چیزی نیست جز استفاده از فرصت انتخابات برای بیان سخنان و حرفها – همان طور که برای مثال در دوم خرداد ۷۶ قرار بودند عمل شود -. برای آنها انتخابات فرصتی است که حرفهای خود را بیان کنند٬ مطالبات مطرح شود و به این ترتیب نیروها انسجامی پیدا کنند. هر یک از انتخاباتی که از سال ۸۴ بدین سو برگزار شده٬ خط بطلانی است بر این تئوری: از تیرماه ۸۴ تا خرداد ۸۸ ۴ سال فرصت بود تا اصلاحطلبان دست به تشکیلاتسازی بزنند٬ امکاناتی برای خود فراهم کنند که صدایشان در جامعه به گوش برسد٬ نیروهای خود را آموزش دهند و … اما همچون همیشه٬ تمام این مسایل تب تندی است که در برههی انتخابات عود میکند و بسیار زود پس اعلام نتایج٬ به عرق سردی میانجامد.
از طرفی برای آنان هنوز هیچ خط قرمزی جز «حفظ نظام» وجود ندارد: مهم نیست که جمهوریاسلامی چه برخوردی میکند٬ ناظر و مجری انتخابات مهم نیستند٬ شروطی چون سالم٬ آزاد و عادلانه بودن٬ اساسن محلی از اعراب ندارد: حضور در انتخابات «تکلیفی» است که باید آنرا به جای آورد. اینگونه است که شرطگذاری برای حضور در انتخابات٬ بیان مطالبات و … همه تعبیر به این میشود که «عم شرکت در انتخابات» به معنای آن است که «لیست نمیدهیم و کاندیدا نداریم»٬ اما «در پروسهی رایگیری شرکت میکنیم». توجیهاتی که حتا از سوی نزدیکترین یاران سیدمحمد خاتمی نیز٬ مورد قبول نگرفت و واکنشهای آنان در روزهای نخست به خبر حضور خاتمی در انتخابات٬ نشاندهندهی آن بود که آنها نیز معتقدند «عدم حضور در انتخابات» چیزی نیست جز «رای ندادن». والا که از مدتها قبل مشخص بود اساسن کاندیدایی از اصلاحطلبان قادر به حضور در انتخابات نیست.
این یکی از مهمترین نقاط تفاوت جنبش سبز و اصلاحات است. موسوی و کروبی٬ گرچه همواره بر نظر خود پیرامون حفظ جمهوری اسلامی و بازگت به قانون اساسی تاکید کردهاند، اما همواره هم در حرف – آنزمان که تعیین نوع حکومت آتی بر عهدهی مردم گذاشته بودند – وهم در عمل – آن زمان که در مقابل توصیهها٬ دستورها و عتابهای رهبر جمهوریاسلامی برای گذشتن از اعتراض خود برای حفظ مصلحت نظام٬ سر خم نکردند – تفاوت خط مشی خود را جنبش اصلاحات به نمایش گذاشتند.
موسوی و کروبی در این نحوه عمل خود بلوغی را به نمایش گذاشتند که هرگز در دوران اصلاحات فرصت ظهور و بروز نیافته بود. آنها با پرهیز از ذاتگرایی – خوب یا بد بودن بالذات جمهوریاسلامی٬ خوب یا بد بودن بالذات قانون اساسی – و نیفتادن در دام دوگانههای مطلق – اصلاح/ انقلاب٬ براندازی/ حفظ نظام – تلاش کردند که نیروهای خواهان تغییر به سمت زندگی بهتر را٬ حول محور مطالبهها سازمان دهند؛ مطالبههایی که از “رای من کجاست” آغاز شد٬ به بحث تاکید بر حقوق مردم در قانون اساسی رسید و سرانجام سر از لزوم تاکید بر حق مردم برای تعیین سرنوشت خود٬ درآورد.
درک نادرست از مفهوم استفاده از فرصت انتخابات برای بیان مطالبات٬ باعث کژتابی میان اصلاحطلبان خاتمی – محور شده است. این همان مشکلی است که در زمان انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ و انتخابات مجلس نهم در اسفند سال ۹۰ نیز وجود داشت. اصلاحطلبان خاتمی – محور اساسن چیزی جز مفهوم صندوق رای را نمیشناسند٬ برای آنها همهچیز در یک دوگانه خلاصه میشود: رای دادن٬ رای ندادن. پس تحریم انتخابات را به معنای «قهر کردن» میدانند و حضور در انتخابات را چیزی نمیدانند جز «رای دادن». [۴] رسیدن به موعد انتخابات٬ به معنای آن نیست که چون فضا سیاسی میشود٬ پس میتوان دست به شقالقمر زد. برای استفاده از این فضا٬ نیاز به مقدماتی است٬ نیاز به کار تشکیلاتی و تربیت نیروها در سالهای منتهی به انتخابات است تا بتوان ایدهای را در فضا بسط داد.
پ. اگر زمانی بحث از عمق دموکراسی و زمانی دیگر بحث درباره شکاف دموکراسی – استبداد بود، بحث امروز درباره ایجاد فضای بازی است. اکنون زمانهای است که نهادهای داوری، خود در مقام بازیگر عملن به کمک حریف آمدهاند و با زیرپا نهادن تمامی قواعد بازی، آن چنان که خود مایلاند، عمل میکنند. اصلاحطلبان، تحولخواهان و نیروهای دموکراسیخواه، اکنون تنها با یک جناح سیاسی رو به رو نیستند، بلکه با تفکری مواجهاند که با در دست گرفتن تمامی شاهرگهای قدرت و ثروت، عملن در پی مستحیل کردن «جمهوریت» و ایجاد «دولت اسلامی» است. این تفکر اکنون با توسل به امکاناتی که در اختیار دارد، در بسیاری از نهادهای مختلف نظام نفوذ کرده و آنها را به حیاط خلوت خود تبدیل کرده است و برای رسیدن به هدف خود، از اجرای هرگونه روشی، هیچ ابایی ندارد. اینگونه است که اکنون شاهد غیبت نهادهای بی طرف در نظام هستیم. در غیاب نهادهای داوری بیطرف، امکان بازی از طرف مقابل سلب میشود، مگر آن که بتوان مطمئن بود با ورود به بازی، میتوان گامی به پیش برداشت، بی آنکه چند گام به پس نهیم. اکنون اصلاحطلبان باید پاسخ دهند که در شرایط فعلی و در نبود هیچ گونه نهاد بیطرف، حضور در صحنه چه نفعی میتواند برای آنان و پیشبرد دموکراسی در ایران داشته باشد؟
اینها سوالاتی است که به نظر میآید پیش از این توسط موسوی و کروبی پاسخ داده شده بود: آنها بدون اینکه به نظام تقدس بخشند٬ خود را تسلیم مردم کردند. اصلاحطلبان خاتمی – محور نیز چارهای ندارند که بسیار زود٬ تصمیم نهایی خود را بگیرند: برای آنها نیز چارهای جز انتخاب میان مردم و نظام نیست. استفاده از فرصت انتخابات٬ بیان مطالبات و تلاش برای تشکلیابی٬ کارهایی است که میتواند بسیار مفید باشد. اما نباید فراموش کرد که تاکید مداوم برای حضور در انتخابات و سپس تلاش برای عدم حضور در روزهای آخر٬ نتیجهای نخواهد داشت. این وظیفهای است که بر عهدهی حامیان موسوی و کروبی است: ترجمهی گفتمان دموکراسیخواهی.
فراموش نباید کرد که گرچه نخبگان سیاسی به دلیل فضای سیاسی کشور٬ وجود تعداد زیادی زندانی سیاسی و … از حضور در انتخابات چشمپوشی خواهند کرد٬ اما برای جمع نه چندان قلیلی از تودهی مردم٬ این مسایل در درجهی اول اهمیت نیست – و این همان مسالهای است که در دیدار عبدالله نوری و سیدمحمد خاتمی بر آن تاکید شده و تلاش میشود که از دریچهی عدم توجه به مسایل سیاسی از سوی تودههای مردم٬ توجیهی برای حضور در انتخابات تراشیده شود -. انتقال گفتمان دموکراسیخواهی میان مردم و ترجمهی آن و لزوم تشکلیابی٬ در چنین مواقعی است که ضروری مینمایاند. بهبود وضعیت اقتصادی٬ وردی نیست ناگهان با خواندن آن٬ اوضاع مناسب شود. برای بهبود وضعیت اقتصادی٬ پایین آوردن تورم و ضریب بیکاری و … نیاز به مقدماتی بسیار است: لازم است که اقتصاد شفاف شود٬ مطبوعات و نهادهای مدنی بر سازمانها و ادارههای مختلف دولتی نظارت کنند٬ نیاز است که معاملهها و مزایدههای اقتصادی در شفافیت و بدون زد و بند برگزار شوند و … برای آنکه بتوان صادرات را بهبود بخشید و نیازهای داخل را تامین کرد٬ لازم است که بتوان با دنیا مراودات اقتصادی داشت و برای آنکه چنین مراوداتی داشته باشیم٬ تنشزدایی در سیاست خارجی لازم است. برای آنکه تنشزدایی در سیاست خارجی رخ دهد٬ چارهای نداریم جز آنکه دولتی بر مبنای منافع ملی و با رای مردم سر کار باشد که امکان نظارت بر آن در هنگام سیاستگذاری و اعمال سیاستها وجود داشته باشد. نه آنکه نهادهایی بدون آنکه مورد پرسش قرار گیرند٬ خود راسن دست به سیاستگذاری و اجرا بزنند و …
حضور در انتخابات و یا حضور در قدرت٬ در نفس خود دارای هیچ ارزشی نیست٬ دموکراسی هم حکومت فیلسوفان نیست: جامعهی دموکرات٬ جامعهی انسانهای متوسطالقامه است که همهی آنها امکان اشتباه را دارند. حکومت دموکرات٬ یعنی حکومتی که تلاش میکند اوضاع را برای مردم خود بهبود بخشد و در مسایل مهمی که به خیر عمومی مربوط است٬ از همگان نظرخواهی کند. اگر بتوان حاکمیت جمهوریاسلامی را به این نقطه نزدیک کرد که به چنین الزاماتی تن دهد٬ این بزرگترین خدمتی است که میتوان به روند گذار به دموکراسی در ایران کرد. فرصت انتخابات٬ باید به چشم زمینی دیده شود که در آن امکان انتقال مفهوم دموکراسی به تودههای مردم فراهم میشود. در شرایط فعلی جمهوریاسلامی که استبداد داخلی و فشار خارجی٬ هر روز کمرها را خمتر میکند٬ چارهای جز ترجمان دموکراسی نیست٬ ترجمانی که میتواند به عنوان نسخهای شفابخش عمل کند.
———————————-
پانوشتها:
۲. مصطفا تاجزاده در گفتوگویی میگوید: «من با فشار از پایین و چانهزنی در بالا به شدت مخالف بودم و هستم. این تز غلطی بود که مطرح شد. من معتقدم وقتی جامعه اصلاحات را انتخاب میکند و افرادی را در حکومت میفرستد آن وقت باید در پایین آرامش باشد و ما بجنگیم… مردم هنگامی در خیابان میریزند که دیگر صندوق رای برای آنها پناهگاهی نباشد. مردم اگر از قبل پناهگاهی درست کرده باشند٬ دلیلی ندارد به خیابان بریزند».
سلیمی٬ حسین٬ کالبدشکافی ذهنیت اصلاحگرایان٬ گفتوگو با مصطفا تاجزاده: نظام یعنی ما٬ ص ۱۲۴ ٬ گام نو٬ چاپ اول: ۱۳۸۴
۳. سعید حجاریان٬ سالها پیش از «مرگ اصلاحات» سخن گفته بود. به نظر وی هر شکل از اصلاحاتی که به دنبال اهدافی چون «تغییر قانون انتخابات»٬ «رفراندوم»٬ «انقلاب مخملی»٬ «جابهجایی مهرههای سیاسی در حاکمیت» و … هستند٬ مردهاند. رجوع کنید به:
حمیدرضا جلاییپور٬ عضو شورای مرکزی حزب مشارکت٬ در تحلیلی٬ مینویسد: «در دوره اصلاحات (۱۳۸۴ – ۱۳۷۶) اصلاحطلبان با راهبرد اصلاحطلبي نتوانستند مطالباتي را كه به مردم وعده داده بودند محقق كنند». نگاه کنید به:
۴. سعید حجاریان در زمان انتخابات مجلس هشتم٬ در
یادداشتی به مناسبت سالروز ترورش نوشته بود: «در این چند ساله بسیاری از نهادهای مدنی تخریب شدهاند و نهادهای حلّ منازعه ناکارکرد شدهاند، احزاب بیرمق گردیدهاند، و حتّی بوروکراسی تضعیف شده است. امّا، به هر حال، ما چارهای نداریم جز این که این گردنه را پشت سر بگذاریم و به نیروهای اجتماعیِ واقعاً موجود تکیه کنیم. برای گذار از این گردنه، خیلی تدارک لازم است و نمیتوان، مثلاً نزدیک انتخابات، با بسیجِ پوپولیستی گمان کرد که میتوان این کتل را رد کرد».
حجاریان٬ سعید٬ بتوارگی صندوق رای٬ رادیو زمانه٬ ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
چهاردهم اکتبر سال 2001 نیویورک تایمز عکسی از تظاهرات مسلمانان بنگلادشی در حمایت از طالبان چاپ کرد که بسیاری از آمریکاییها را به حیرت واداشت. نه به سبب آگاهی از همدلی عدهای از محرومترین و فقیرترین مردم آسیا با سازماندهندگان بزرگترین و مهیبترین فاجعه تروریستی جهان، بلکه به خاطر عکسی از یک شخصیت عروسکی آمریکایی به همراه بنلادن بر روی پلاکاردهای مسلمانان خشمگین بود. در گوشهای از آن پلاکاردها، برت، شخصیت عروسکی برنامه “بچههای خیابان سسام” بر روی شانه چپ بن لادن دیده میشد.
برت شیطانی
علاقه مردم آمریکا به حواشی هر نوع سلبریتی، مشهور است. بیشترشان نه فقط به ابراز عشق یا نفرت به چهرههای مشهور فرهنگ عامه و حواشی آنها علاقه دارند که برای آنها وقت زیادی را هم صرف میکنند. از جملهی این سلبریتیها یکی هم شخصیتی عروسکی در یک برنامه قدیمی ویژه کودکان بود به نام “برت”، که مردی به نام دینو ایگناسیو از او متنفر بود و آنقدر وقت و حوصله داشت که برای این ابراز نفرتش صفحهای بر روی وب هم راه انداخت با عنوان Bert is evil. دینو ادعا میکرد که برت، با آن خنده مرموز و ابروهای پرپشتش، خود شیطان است و عکسهایی از او با هیتلر، اعضای کوکلوس کلان، بن لادن، جری اسپرینگر و دیگران را کلاژ میکرد و به عنوان سند و مدرک بر روی این صفحه قرار میداد. ماجرا البته شوخی بود و نوعی اعتراض طنزآمیز به اثرات روحی و روانی این شخصیت عروسکی برنامههای کودکان بر روی مخاطبان کم سن و سال آن که به عقیده اینگناسیو و عدهای دیگر مخرب بود.
از آن به بعد اما ماجرا خیلی جدی شد. چند روز پس از حمله آمریکا به افغانستان که با پشتوانه مجوز سازمان ملل و افکار عمومی جریحه دار مردم آن کشور صورت گرفته بود و ممکن بود آتشاش دامن دیگران را هم بگیرد کسی احتمال نمیداد در تظاهراتی که به مثابه اعلان نفرت از مردم آمریکا و احساسات جریحه دار شدهشان بود، مسلمانانی کف بر لب آورده به قصد شوخی پلاکاردهایی را به دست بگیرند که در گوشهای از آن عروسکی بدنام با لبخندی شیطانی به قهرمان جهادگر آنها خیره شده است! سادهدلانی شیطانی بودن برت را باور کردند و گفتند او این بار در بنگلادش ظهور کرده، بدبینها گفتند عکسها توسط نیویورک تایمز دستکاری شدهاند. روزهای بعد که عکسهای دیگری در رسانههای دیگر به چاپ رسید ثابت شد که نه فقط عکسها در نیویورک تایمز دستکاری نشدهاند بلکه دهها پلاکارد دیگر در زوایای مختلف تظاهرات دیده شدند که در گوشهای از آنها برت دیده میشد با لبخندی شیطانی بر روی شانه چپ بنلادن.
ماجرا بالا گرفت و سیل اظهارنظرها در اینباره بهراه افتاد.[1] ایگناسیو صفحه وبش را حذف کرد و به جای آن پیام پوزشی گذاشت با این محتوا که به این نتیجه رسیده است که صفحهی وب او باعث تحریک تروریستها میشود. او پذیرفت که “واقعیت” ناخواسته وارد تخیل او شده است و نوشت: «بیش از حد به واقعیت نزدیک شده است.» اما سایتهایی با محتوای مشابه علیه ائتلاف شیطانی برت و بنلادن به راه افتادند که از ایگناسیو به خاطر آنکه نخستین بار پرده از این ارتباط دوزخی برداشته بود سپاسگزار بودند. تولیدکنندگان مجموعه نیز در CNN واکنش نشان دادند و اعلام کردند از اینکه از شخصیتهایشان به این شیوهی نفرتانگیز بهرهبرداری شده است خشمگین هستند و تاکید کردند «این شوخی نیست.»[2]
در سطوح علمی و دانشگاهی برای تحلیل این اقدام غریبِ کف بر لبانِ مسلمان، تحلیلهای پیچیده و ضد و نقیضی ارائه شد. در حالی که حملات یازده سپتامبر باعث موضعگیری شدیدی علیه مسلمانان در غرب شده بود و در حالی که رئیس جمهور خشمگین آمریکا صراحتا دولتها و ملتهای دیگر را به دو گروه “با ما” و “با دشمنان ما” تقسیم کردهبود، اینکه هزاران نفر در حمایت از طالبان عکسهای بنلادن را با عروسک شیطانی کوچکی بر روی شانه چپ حمل کنند و در زیر آن با حروف لاتین (ونه مثلا عربی یا بنگالی) بنویسند USAMA BIN LADEN خبرهترین عالمان علم ارتباطات و نشانه شناسی را گیج کرده بود. احتمالا تنها اشتراکی که بین افرادی که واقعا ذهنشان درگیر این ماجرا شده بود وجود داشت همان «این شوخی نیست» بود.
مارک پاستر، استادی در دانشگاه آیروین کالیفرنیا هنگامی که نظر دانشجویانش را درباره این ماجرا جویا شد با واکنشهای عجیبی مواجه شد:
«حدود نیمی از افرادی که گزارش و عکس نیویورک تایمز را دیده بودند معتقد بودند که این ماجرا نشاندهندهی آگاهی سطح بالای شبهنظامیان بنگلادش درباره فرهنگ عامه آمریکایی است. همانطور که اندیشمندان مطالعات فرهنگی میگویند، آنان تصویر شوم برت را بلند کردند و آن را توی صورت غربیها زدند، گویی میخواهند بگویند: “اگر شما فکر میکنید که اسامه شیطان است، ما برت شیطان را به طرف خودمان میآوریم و از او علیه شما استفاده میکنیم.”»
یک چهارم دانشجویان همچنان نمیتوانستند قبول کنند که برت واقعا در پلاکاردها حضور داشته و معتقد بودند عکسها دستکاری شدهاند. بقیه حیران بودند. [3]
با نگاهی به پاسخهای دانشجویان دکتر پاستر با قاطعیتی نزدیک به یقین میتوان گفت هیچکدام از جهان سوم نبودهاند یا اگر رگ و ریشهای در آنجا داشتهاند آنقدر روزگار در غرب گذراندهاند که رسوم زندگی و آداب اندیشیدن (یا نیندیشیدن) جهان سومی ها و به خصوص از نوع کفبردهان آن را فراموش کردهاند. در غیراینصورت گرهگشایی از این معمای پیچیده به سادگی آن بود که گفته شود: در آنجا شوخی بودن و جدی گرفتن امور بر مبنای دیگری انجام میشود که در بیشتر مواقع عکس جوامع غربی است.
دانشجوی جهان سومی اگر آنجا بود، در حالیکه سعی میکرد جلوی خندهاش را از تصور « آگاهی سطح بالای شبهنظامیان بنگلادش درباره فرهنگ عامه آمریکایی» بگیرد، میتوانست با استفاده از پارادکسی که در جوامع متعصب عقبمانده وجود دارد بگوید «آنجا همه چیز جدی است اما هیچ چیز را هم نمیتوان جدی گرفت.» غفلت از این کلید طلایی برای رفتارهای عصبی جهان سومی، بسیاری از تحلیلگران غربی را به اشتباه انداخته است.
سرانجام یک روزنامهگار به این حقیقت دست یافت. او توانست مشخصات شرکتی که پوستر کذایی را طراحی کرده بود را بدست آورد و با مدیر آن گفتگو کند. مصطفی کمال، رئیس شرکت طراح وقتی ماجرا را شنید تعجب کرد و گفت از وجود برت بیخبر است. “آنها خیلی سریع پوستر را میخواستند، ما هم با عجله چند تا عکس از بنلادن را از اینترنت گرفتیم، روی هم چسباندیم و بهشان تحویل دادیم.” 2000 پوستر و پلاکارد به همین راحتی به وجود آمد و در تظاهراتی به آن مهمی استفاده شد.
اینکه ممکن است برای تهیه عکس پلاکاردها طراحان آن از تصاویر موجود روی اینترنت استفاده کرده باشند چیزی نبود که به ذهن آمریکاییها و تحلیلگران غربی کنجکاو در این قضیه نرسیده باشد. چیزی که احتمالا به مخیلهی آنها خطور نمی کرده این بوده که مجریان طراحی پوستری با آن درجه از اهمیت اینقدر سهلانگار باشند که علیرغم فعالیت در حوزه گرافیک نسبت به حضور یک شخصیت فانتزی با چهرهای شیطانی بر روی شانه چپ بن لادن بی اعتنا باشند. و از آن عجیبتر آنکه از میان هزاران شرکت کننده و سردستگان آنها در تظاهراتی خطیر و مصداق بازی با دم شیر، یک نفر نگاه دقیقی به پوسترهایی که در دست گرفتهاند نیندازد و از خود و دیگران نپرسد این عروسک روی شانه قهرمان اسلام چه میکند. تحلیل یک رفتار اجتماعی عقب مانده با پارامترهای عقلانیت فرهنگی کاملا متمایز، موجب چنان تحلیلهایی میشود. تحلیلهای علمی با روشهای عقلانیِ درست، اما بر پایهای غلط، لاجرم به نتایجی غلط میرسد.
شاید بهترین تحلیل برای علائم ارسالی از سوی مردمانی که جایگاه جدی گرفتن و جدی نگرفتن مسائل در نزد آنها را عصبیت، احساسات و ستیزهجویی تعیین میکند این باشد که: جدی نگیرید!
قصه غم انگیز دُم خروس
رمزگشایی کردن نشانهها و پیامهای پیدا و پنهان یک نظام هردمبیل، لجباز، کف بر دهان آورده و غیر منطقی بر اساس فرمولهایی منطقی و عقلانی میتواند کاری باشد بسیار غیر منطقی و غیر عقلانی و به نتایجی هولناک منتهی شود. وقتی حاصلجمع کپیپیستکاری یک شرکت کوچک تبلیغاتی با بلاهت چند هزار مومن عصبانی، چند هفته رسانهها و افکار عمومی آمریکا را گیج کند، حاصلضرب نفت و تاسیسات اتمی و موشک دوربرد وصدها هزار نیروی نظامی با سخنان ماجراجویانهای درباره حذف اسرائیل و با خاک یکسان کردن شیخنشین خلیج فارس و متهم کردن آمریکا به حمله به برجهای دو قلوی خودش و دهها و صدها دُر و گهری از این دست که هر جمعه و شنبه تا پنج شنبه از دهان بالاترین مسئولان نظام تا نظامیان غیر مسئول و وکلا و قاضیان و ائمه جمعه بیهوا ریخته میشود، میتواند جدا برای دنیا نگران کننده باشد.
قضیه برای کسی که در ایران زندگی میکند روشن است، همانقدر که برای یک شهروند عادی و عاقل بنگلادشی میتواند روشن باشد که قرار داشتن تصویر غریب عروسکی در پلاکاردهایی که هموطنان غیورش در حمایت از بن لادن برداشتهاند، محال است ربطی با “آگاهی سطح بالای شبهنظامیان بنگلادش درباره فرهنگ عامه آمریکایی” داشته باشد و آنها تصویر شوم برت را بلند کردهباشند تا آن را توی صورت غربیها بزنند و بگویند: “اگر شما فکر میکنید که اسامه شیطان است، ما برت شیطان را به طرف خودمان میآوریم و از او علیه شما استفاده میکنیم”! عاقلانهترین کار در بعضی شرایط احمقانه میتواند جدی نگرفتن آن باشد.
به طریق مشابهة شهروند ایرانی که سخیفترین، خرافهآمیزترین و وقیحترین دروغها و توجیهها را روزانه دهها بار از رسانههای رسمی میشنود و علاوه بر آن عادت کرده که حتی متضاد آنها را هم پس از چندی از همان رسانهها و بعضا از دهان همان آدمها بشنود، می داند که آنها را نباید جدی گرفت.
اما آدمها در هرجا در منظومه فکری و عقلی خودشان فکر میکنند و دست کم حق دارند با منطق و قواعد مشترک آدمهای عاقل فکر کنند. همیشه همه چیز زیر سر جنگطلبان مستقر در کاخ سفید و کنگره و رسانههای مرتبط با آنها نیست. شهروند اسرائیلی که هنوز خاطرات بستگانش از اردوگاههای مرگ نازیها را به یاد میآورد وقتی رئیس دولتی حرفهایی شبیه هیتلر میزند و حکومتش در ساختن موشکهای دوربرد و دسترسی به تاسیسات اتمی عجله و اصرار دارد، حق دارد نتیجه بگیرد ترکیب این سه میتواند به شکل موشکی با کلاهک هستهای به سراغش بیاید. درک این مسالهی غامض که کسی دُم خروسی را بیجهت تهیه کرده و عمدا سر آن را از جیبش نشان بدهد و آنوقت عصبانی باشد چرا قسمهای حضرت عباسش را کسی باور نمیکند، از عهدهی بسیاری خارج است. منطقیست که خروس خورده و دمش پنهان شود نه آنکه خروس ناخورده دمش مثل سند افتخار نمایانده شود و در عین حال قسم حضرت عباس هم خرج اثبات این شود که اصلا خروسی در کار نبوده.
منطق و قواعد مشترک آدمهای عاقل میگوید وقتی رئیسجمهور کشوری بزرگ و قدرتمند (یا دست کم خطرناک) در مجامع و گفتگوهای رسمی ادعایی مطرح میکند فکری، مشورتی، سیاستی و نفعی جمعی و بلندمدت پشت آن قرار دارد. بعید است کسی باور کند علتالعلل بسیاری از چنین حرکات محیرالعقولی جلب توجه، عقده گشایی، شیرینکاری و لذایذ لمپنیسم باشد. یک نمونه:
احمدینژاد در مجمع عمومی سازمان ملل در سال2010، در سخنانی درشت – بسیار درشت- از قول اکثریت مردم آمریکا، مسئولیت حملات یازده سپتامبر را متوجه دولت آمریکا کرد[4]. او در حالی این سخنان را بر زبان میآورد که فاصله مقر سازمان ملل تا برجهای منهدم شده چند صد متری بیشتر نیست و احساسات مردم آمریکا هنوز از این واقعه هولناک جریحه دار بود. مهمتر از آن بیشتر کشورهای مهم جهان بر سر برنامه اتمی در حال دستیابی به ائتلافی علیه ایران دست یافته بودند، و صحبت از “گزینه احتمالی جنگ به عنوان گام بعدی” میرفت.
از آن سو حکومت ایران با سرکوب شدید مخالفان و معترضان، یکدستتر از هر زمان دیگری، و تمام قوای سه گانه و نیروهای نظامی در هماهنگی کامل با رهبر ایران و رئیسجمهور منتخبش بودند، پس بجا بود اگر در چشم تحلیلگران سیاسی اعلام موضعی به این مهمی در جایگاهی با منتها درجه رسمیت، موضع رسمی و شفاف حکومت ایران در تحریک دولت و افکار عمومی مردم آمریکا علیه این کشور تلقی شود.
همینجا باید تحلیلگر غربی را متوقف کرد و با یادآوری ظهور برت در بنگلادش تاکید کرد که نباید بعضی علائم را جدی گرفت. در ستیزهجویی بیخردانه طرفداران بنلادن در بنگلادش یا همتای ایرانیاش و جدی بودن خطر آنها البته شکی نیست اما در اینکه آیا آنها آنقدر عاقلانه محتوا و نشانههای گفتار و رفتارشان را انتخاب میکنند که میتوان آنها را جدی گرفت و بر روی اجزای آن بحث و تحلیلهای متعارف عقلانی را انجام داد، حرف بسیار است. همانطور که انتخاب تصویر برای پلاکاردها در یکی از خطیرترین تظاهراتهای چند دهه اخیر بنگلادش میتواند آنقدر سردستی باشد که به ظهور برت در آن بینجامد، محتوای سخنرانی شخصی چون احمدینژاد در سازمان ملل هم می تواند اینقدر ساده انتخاب شده باشد که مثلا در جمع چند نفره یاران نزدیک احمدینژاد (مشایی، محرابیان، کلهر، جوانفکر، بذرپاش، الهام، رامین…) رحیم مشائی به احمدینژاد گفته باشد امسال باید یک چیزی بگویی که حسابی لج آمریکاییها دربیاید. آنوقت رامین پیشنهاد داده باشد که دوباره به مساله هولوکاست پرداخته شود و احمدینژاد مسئولیت آن را متوجه آمریکاییها کند. اما کلهر پیشنهاد کرده باشد که مساله یازده سپتامبر حساسیتبرانگیزتر است و اگر مسئولیت آن متوجه دولت آمریکا شود حسابی آنها را عصبانی میکند. احمدی نژاد پسندیده باشد و مسئولیت نوشتن متن به عهده جوانفکر گذاشته شده باشد. در نهایت هم آنچه که احمدی نژاد بر زبان رانده بیشتر به سلیقه خودش بوده باشد تا متن نوشته شده. کاملا بیسود و به شدت پرهزینه بودن چنان حرفهای وقیحی که نفعی جز برای هواداران حمله به ایران نداشته، پس از دوسال احتمالا مکانیزم تصمیمگیری این قبیل ماجراجوییها را روشنتر کند.
قبولاندن وجود چنین نظام هردمبیلی به دیگران و خصوصا غربیان البته کار راحتی نیست. پاستر حتی در همان مقالهای که به ماجرای برت و بنلادن میپردازد و از آن به “رمزگشایی انحرافی” (ّAberrant decoding ) تعبیر میکند، باز هم نتوانسته کاملا قبول کند که ماجرا صرفا در حد یک طراحی “بنداز برو” بوده باشد و در انتهای مقاله احتمال میدهد که با توجه به انتخاب حروف لاتین برای نوشتن نام بن لادن بر روی پلاکاردها پس معترضین میخواستهاند به کشورهای غربی که از حروف لاتین استفاده میکنند پیام بدهند و برت را هم عمدتا در تصاویر گنجاندهاند تا به فرهنگ عامه غربی اشاره کنند!
وقتی که ماجرای برت – حتی پس از در آمدن ته و توی قضیه- اینقدر جدی گرفته شود، سادهدلیست اگر انتظار برود شطحیات احمدینژاد در سازمان ملل یا “همایش جهان بدون صهیونیسم” جدی گرفته نشود و به عنوان علائم و نشانههای ارسالی به دقت تجزیه و تحلیل نشود. اما نتیجه این تحلیلها وقتی به واقعیت نزدیک میشود که تحلیلگران بدانند در جاهایی از دنیا، دیپلماسی و عقلانیت سیاسی و ملی در بالاترین سطوح را کلیدواژههایی چون “کم آورد” ، “لجش درآمد”، “روشو کم کن”، “پلک نمیزدن” و نظایر آنها تعیین میکند.
شاید از بدبختیهای بزرگ ایرانیها، یکی این باشد که آنوقتی که باید حکومت اسلامی را جدی میگرفتند نگرفتند و دیگری آنکه وقتی دیگران باید حکومت اسلامی را جدی نگیرند میگیرند. فاجعههایی مثل حکومت دینی، گروگانگیری، جنگ، اعدام های گروهی و تحریمها محصول یکی از این دوست.
—————————————————————
پانویسها:
[2] – http://edition.cnn.com/2001/US/10/11/muppets.binladen/index.html?iref=allsearch
[3]- پاستر، مارک. انتقال کامل: برت لادن شیطان. ترجمه گودرز میرانی. در:نظریههای ارتباطات ج 4 فصل 77
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر