-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 08/26/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/6/4
  • حجت قندی
    اقتصادانه

    این چه رسمی است که در ایران یک نفر آماری را از روی هوا می سازد و همه تکرار می کنند؟ چرا خبرگزاریها و روزنامه ها و و سایت ها کمی فکر نمی کنند؟ مثلا این عنوان خبری که " عمر متوسط زندگی مشترک به 6 ماه رسیده است " را در گوگل سرچ کنید. یکی یک چرندی گفته و همه تکرار کرده اند. فکر نکرده اند که معنی این حرف این است که اگر یکی بعد از سی سال زندگی مشترک طلاق بگیرد، برای اینکه این آمار درست باشد، باید بیست نفر در همان شب عروسی طلاق گرفته باشند. 

    البته اگر به بقیه خبر توجه کنید می بینید که منبع خبر گفته "در سال‌های اخیر عمر متوسط زندگی مشترک برخی از زوجین به کمتر از ۶ ماه رسیده است" که اولا چگونه از این خبر به آن تیتر خبری رسیده ایم یک معماست و ثانیا مشکل این جمله اخیر این است که به هر حال درست است. این آقا می توانست بگوید "در سال‌های اخیر عمر متوسط زندگی مشترک برخی از زوجین به کمتر از 1 ماه رسیده است" و جمله اش درست می بود. چون بالاخره می توان کسی را در جامعه پیدا کرد که بعد از یک ماه طلاق گرفته (داده ) است. مسئله این است که این جمله عوامانه ایست.

    کمی هم دوستان فکر کنند بد نیست.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/4
  •  

    محمود فرجامی
    باران در دهان نیمه‌باز

    خبر سکته قلبی و انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان و عمل جراحی‌اش از منابع رسمی منتشر شده و در شبکه‌های مجازی، آدم‌هایی پیام می‌دهند “نگران نباشید حالش خوبه” و بزرگترهایی رهنمود می‌دهند “از تجمع در بیمارستان و شلوغ کردن بیش از حد خودداری کنیم”. ایرج میرزا لابد اگر بود می‌سرود با این عقلا هنوز مردم، از رونق ملک ناامیدند!

    جان بدر بردن موسوی زندانی در خانه‌اش از سکته قلبی در حالی خبر خوش محسوب می‌شود که قرار بود مرد محبوب و مصمم جنبش سبز اگر دستگیر شد ایران قیامت بشود، و تجمع در بیمارستان در حالی شلوغ کردن بیش از حد به شمار می‌آید که هنوز سه سال از زمانی که صدهاهزار معترض در تهران وحشیانه سرکوب شدند و هزاران نفر فقط به خاطر پرسیدن از رایشان کشته و زخمی شدند نمی‌گذرد. و سه سالی که جز سرکوب و توهین و اختناق روزافزون چیزی نبوده.

    رندی ایرونی در تئوریزه‌کردن و توجیه جو موجود موج می‌زند. همان رندی ایرونی که ننه‌بزرگ‌ها و خان‌دایی‌ها هم بلندند: توصیه به صلح و دوستی و آرامش و صبر و دنیادوروزه و لبخندهای ملیح و عاقبت‌بخیری. و در واقع گور پدر آنهایی که مشکلی دارند با مشکلشان. این شوهرش کتکش می‌زند، آن برادرش زندگی را برایش تنگ کرده، این بچه‌اش هوایی شده، آن یکی زنش با مادرش نمی‌سازد… در پشت تمام آن نصایح ننه‌‌بزرگانه تنها چیزی که اهمیت دارد دم‌غنیمت‌شماری و تحکیم تصویر مهربان و با تدبیر وهمه‌چیزدان از خود است و آنچه اهمیتی ندارد حق و ناحق و آینده و سود و زیان دیگران است. مثل دوافروش‌های “دست‌سبک”ِ نیم قرن پیش شهرستانی که چند حب و شربت مسکن و ملین از پیش آماده برای همه داشتند، اینجا هم مسکن‌ها از پیش آماده و ملین‌اند. زن و شوهر دعوایی را باید به صلح و مدارا دعوت کرد، خواه مشکلشان سرخانه‌ی بزرگتر باشد خواه هوو آوردن، خواه اعتیاد. به هر حال حتی اگر صلح و صفا به نتایج وخیمی مثل خیانت و خشونت و قتل هم برسد باز کسی یقه‌ی آدم خیرخواهی که مردم را به صلح و صفا و مدارا دعوت کرده نمی‌گیرد. خدابیامرزدش، خیلی آدم خوشقلبی بود!

    انتقال این نوع رندی ایروونی (البته نام دیگری مناسبش است که چندان مودبانه نیست) به عالم سیاست فاجعه‌بار است: دعوت مدام مردم به آرامش و ترویج بی‌عملی در پوشش پرهیز از خشونت و متهم کردن دیگران که یا اهل قهرمان بازی‌اند و یا خارج از گودند و می‌گویند لنگش کن. ظاهر قضیه البته این‌طور نیست و حضرات تاکید می‌کنند که با خشونت مخالفند و نه با عمل، اما واقعیت آن است که در “شرایط واقعا موجود”، حرفشان و جهتشان به سوی بی‌عملیست.

    بخشی از شرایط واقعا موجود: آزادی اجتماعی در حد صفر، آزادی سیاسی کمتر از آن، آزادی دینی کمتر از دوتای قبلی، مطبوعات در یکی از فاجعه‌بارترین دوران‌های پس از مشروطیت، سیستم قضایی رسما مضحکه، وضعیت اقتصادی خراب و خرابتر، نمادهای ملی و فرهنگی زیر حمله‌ی دولت، خطر جنگ بیخ گوش، رواج خرافات در حد اعلی، وضعیت محیط زیست فلاکت بار، حکومت نظامیان روزافزون…

    چند قطره از همچو معجونی هر جامعه‌ای را به آتش می‌کشد و آنوقت ننه‌بزرگ‌های مهربان ضمن تاکید بر اینکه باید علیه وضع موجود کاری کرد طوری تعریف از “خشونت” را گشاد می‌گیرندد که هر کاری که واقعا بشود کرد مصداق خشونت‌ورزی می‌شود و “پس فرق ما با اونا چیه؟”

    فرق ما با اونا اینه که ما با سکونت به خیابان می‌آییم و فقط می‌نویسیم رای من کو اما اونا با ناسزا و باتوم و اشک‌آور و گلوله‌ی مستقیم پاسخ می‌دهند. فرق ما با اونا اینه که بعد از ماه‌ها سرکوب و خونریزی وقتی در روز عاشورا ما چهارتا لگد به کسانی که مردم را لت و پار و کشته و زخمی می‌کنند می‌زنیم ما متهم به خشونت می‌شویم! فرق ما با اونا اینه که بعد از زندانی کردن بی‌محاکمه‌ی مرد محبوب ده‌ها میلیون نفر وقتی سکته می‌کند و بستری می‌شود هنوز صلاح نیست “شلوغش کنیم” تابیمارستانش را پیدا کنیم و آرام از دور برایش دست تکان دهیم و بگوییم من از یادت نمی‌کاهم، مبادا کتک کاری و خشونت شود. فرق اونا با ما اینه که تئوریسین‌های شریف و ایرونی و مهربان و رندی مثل شما ندارند!

    برچسب‌ها و عاقبت‌ها برای هرکس که جز در تایید جو نخوت‌آلود و بزدلانه و در مخالفت با تئوری کردن جبن و بی‌عملی حرفی بزند آماده است. آنها که در ایران نیستند متهمند که از دور نشسته اند و می‌خواهند بچه‌های مردم را به کشتن دهند. آنهایی که ایرانند و مخفیانه فعالیت می‌کنند اگر راست می‌گویند چرا با اسم و رسم (و ترجیحا شماره تلفن و آدرس منزل و ساعات حضور!) کار نمی‌کنند. گروه سوم هم که الان در زندان هستند و یا گورستان و «البته ضمن احترام به این عزیزان باید یادآوری کرد که به صرف پافشاری بر روی یک مرام و نظر نمی‌توان آن را تایید نمود.»

    خوشا به حال آن حکومتی که هر مجرایی برای اعتراض –وسهل است برای کوچکترین مظاهر زندگی: پوشیدن و خوردن و خواندن و خوش بودن، حتی در حد یک مهمانی خانوادگی- را بر مردم ببیندد، منابع ملی آنها را غارت، فرهنگشان را تحقیر، دینشان را مسخره، حرمتشان را پامال… و خلاصه بکند آنچه نظام مقدس می‌کند و تنها راه برای مردم را به خیابان آمدن شود و آنوقت تئوری‌پردازانی از طرف مقابل بی مزد و منت به یاری‌اش بیایند که آهای مردم! نیایید که خشونت خواهد شد و خون به پا خواهد شد و آمریکا حمله خواهد کرد و شود آنچه شود.

    و اینها تاره وقتی‌ست که رذالتهایی که می‌شود را نادیده بگیریم و بنا را بر خوشبینانه‌ترین حالت بگذاریم یعنی آن عده‌ای که واقعا حرفی می‌زنند و نظری می‌دهند که زده‌باشند و داده‌باشند، نه آنهایی منطق و جهتشان سرجمع و برآیند فعالیت ده‌ها هزار “افسر جنگ نرم” است که در هیات کامنت‌گذاران ناشناس و برقع پوشان اینترنتی دستورات مافوق را اجرا می‌کنند تا تلقین کنند هر عملی منجر به خشونت خواهد شد، هر خشونتی منجر به اغتشاش، اغتشاش به جنگ داخلی، جنگ داخلی به حمله‌ی خارجی، سلطه‌ی بیگانگان… . و آهای اینها که می‌گویند کاری کنیم – عملا کاری کنیم- یا احمق و جوزده و کله‌خرند یا مزدور بیگانه و وطن‌فروش که توان دیدن آینده را ندارند. (عجبا که در میان گویندگان چنین افاضاتی جلوداری به دست کسانی‌ست که حتی حاضر به پذیرش حماقت‌های ویرانگر دوران جوانی خود نمی‌شوند و اشغال سفارت آمریکا را در آینده به فرزندشان حواله می‌دهند +)

    در محیطی رخوت‌ناک و ترس‌خورده، چنین نظرپردازی‌هایی اگر فلج کننده نباشد دلسرد کننده حتما هست خواه از سر اعتقاد گفته شود خواه عافیت‌طلبی و خواه زد و بند و باج‌دهی و قلم بمزدی. و اتفاقا تنها چیزی را که کم نمی‌کند خشونت است. دندانی فاسد است و باید کشید، اگر با دکتر و آمپول که چه بهتر، نشد با دلاک و انبر، اما به عقب انداختن کاری که چاره‌ای جز انجامش با درد و خونریزی نیست، جز درد بیشتر، خونریزی بیشتر و تباهی بیشتر چیزی به همراه ندارد. ای بسا که عفونتی کوچک به بیماری مهلکی ختم شود. و ای بسا که به خیابان نیامدن و کشته ندادن و حکومت را “وادار” به مذاکره نکردن به جنگ‌های تمام‌عیار و تجزیه و قتل عام منجر شود. آنکه باید از دخالت خارجی بهراسد حکومتی‌ست که به مردم اجازه کوچکترین دخالت داخلی را نمی دهد نه مردمی که از سلاطین فعلی موجود بیشتر از سلطه‌ی بعدی احتمالی رنج می‌برد و زیان می‌بیند.

    در مورد میرحسین هم البته بیکار نیستند: هشدار می‌دهند گرفتار کیش شخصیت نشویم و یادآوری می‌کنند که او خود گفته رهبر جنبش نیست و صرفا یکی از اعضا و هواداران آن است. فروتنی آشکار مردی با –دست کم و بنا به آمار احتمالا دروغگوترین دولت تاریخ- ۱۳ میلیون رای و کاریزمای نادر را گزاره‌ای خبری و سیاسی وانمود می‌کنند و فرصت بسیار نادر پیدا شدن رهبری نسبتا جامع‌الشرایط برای رهبری جنش مردمی ایران را اینگونه آسیب می‌زنند. چیزی در ردیف آنکه وقتی در بحبوحه‌ی اغتشاش و بی‌نظمی، فرماندهی لایق برای لشکری بزرگ پیدا شد همینکه از سر خضوع و دلداری گفت هم سربازی مثل شما هستم، فورا به کار در آشپزخانه‌ی لشکر دعوتش کنند! فضاحت خالی ماندن اطراف موسوی در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۸۸ و فحش شنیدن و کتک خوردن او و کروبی در آن روزِ اسب ترووا، هیچ کم از تصور کمدی/تراژیک سرلشکری نداشت که در اوج نیاز سپاهش به فرمانده، از او انتظار پوست کندن سیب‌زمینی داشتند “چون خودش گفته بود فرقی با ما نداره”.

    سکته کردن و نکردن موسوی، در مقابل اصل جریان و ظلمی که بر او و بر مردم می‌رود اهمیت چندانی ندارد که مثلا با تکذیب خبر یا خوش بودن حالش، چیزی عوض شود. موسوی هم که سکته نکرده باشد، برگزاری اجلاس جنبش تعهد در تهران و حضور هزاران دیپلمات و خبرنگار فرصت بی‌نظیری‌ست برای کمی عمل. برای آزادی. درست پیمانی. هر سه. کاری که کاملا بی‌هزینه باشد و سودش فراوانی برایش تضمین شده، وجود ندارد. اصلا اسمش کار نیست. آنشب آمده بود بگوید ما از دروغ خسته شده‌ایم. امروز از بی‌همتی و توجیه و سست‌پیمانی هم خسته شده‌ایم. باید یافتش چه در بیمارستان چه در خانه چه در زندان. ما هنوز آنقدر پست و حقیر نشده ایم که بزرگترین مساله‌مان مرغ باشد، که اگر به خیابان آمدیم صرفا برای شکم بیاییم. صد سال پیش، خیلی گرسنه‌تر از امروز، گفتیم قانون، عدالت، مشروطه، آزادی، آزادگی. و هیچگاه خواستن چنین چیزهایی در ایران کم هزینه‌ نبوده.

    می‌گویند آدم مهمی به مناطق دورافتاده سفر کرد. گفتند دهقانی از روستاهای بسیار دور آمده شما را ببیند. آوردندش و معلوم شد چیزی نمی‌خواهد فقط از روی محبت آمده که ببیندو برود. طرف که متاثر شده بود گفت مرد حسابی آخر خر و گاو و گوسفندت را ول کرده‌ای آمده‌ای مرا ببینی؟ روستاییِ بامرام و ساده‌دل گفت: فدای سرت. گاوم تویی، خرم تویی، گوسفندم تویی!

    با پرهیز از هر کیش شخصیت و صرفا با عاقلانه دیدن جایگاه و تاثیر آدمها در موقعیتها، می‌توان به میرحسین در بیمارستان یا خانه-زندانش گفت:مرغم تویی، رایم تویی، آزادی‌ام تویی!


     
     

    1391/6/4
  •  

    داریوش محمدپور
    ملکوت

    «از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود
    - ميرحسين موسوی؛ بيانيه‌ی شانزدهم
     
    بگذاريد به جای پرداختن مستقيم به ماجرای اخيری که فضای رسانه‌های مجازی را پرکرده است، به نکته‌ای بديهی بپردازم که به سادگی از فرط بداهت از نگاه می‌گريزد و بی‌عملان و بت‌واره‌سازانِ سياسی، با توسل به آن، ياری‌گر اين فراموشی می‌شوند؛ يک گام عقب‌تر بگذارم و به عارضه و بيماری فرهنگی مزمنی اشاره کنم که در اعماق ضمير ملت ما رخنه کرده و ريشه دوانده است. اين عارضه، که دست بر قضا نقطه‌ی قوت و اسباب افتخار و مباهات ما هم هست، چيزی نيست جز «شعردوستی». من با شعر زندگی می‌کنم و تار و پود هستی من شعر است، اما نه همه‌جا و در هر وقتی. سال‌ها با اين قصه دست به گریبان بوده‌ام و اکنون نيز هستم که چه کنم که جولان خيال و جوشش‌های فکرهای نازک و غم‌های ترد و شکننده و فردگرايانه (که اين چند مورد اخير هرگز دغدغه و ماجرای من نبوده است)، سايه بر خردگرايی و حس مسؤوليت اجتماعی، سياسی و عقلانی من و اطرافيان‌ام نيندازد. دقت کنيد که متعلق سخن من چيزی شبيه شعر متعهد و انقلابی نيست هر چند مشکلی با آن ندارم ولی سخن من فراتر از اين حرف‌هاست؛ مسأله کاملاً انسانی و سياسی است (بله؛ به نظر من انسان، موجودی است به شدت سياسی ولی نه به آن روايت مبتذل و پوچ و تهی‌مايه‌ی «سياست پدر و مادر ندارد» که ورد ضمير مستبدان و استبدادپروران نيز هست).
     
    ماجرای خبر بيماری ميرحسين – چه اصل خبر درست باشد چه نباشد – یک بار ديگر در فضای مجازی اين نکته را به قوت نشان داد. فضای جامعه‌ی ما زنده است؛ هر چند در بی‌تفاوتی و يأس‌های مقطعی فرو می‌رود اما زنده است و شاخک‌های‌اش حساس‌اند. با تمام اين اوصاف، اين حساسيت، سمت‌وسويی مسؤولانه و خردگرايانه و دورانديشانه نمی‌گيرد. هميشه اين آفت هست که اين حساسيت به دامن عواطف شاعرانه، آن هم از نوع مدرن و پسامدرنی بيفتند که تنها به درد خلوت با خود و کشف و شهودهای تنهايی و در يک کلام سياست‌زدايی می‌خورد. قصه، قصه‌ی همان زر به دست ناقصان دادن است که از آن خاکستر می‌سازند. گاهی در عبارت‌پردازی‌های شاعرانه‌ای که در مواجهه با حوادث سياسی، اجتماعی و حتی فردی بروز می‌کند، سمت‌وسوی اين عبارت‌پردازی‌ها چيزی نيست جز عقب‌نشينی و بی‌عملی و وعظ نامتعظان و دعوت به نرم‌خویی و مهر و محبتی که اگر درون‌اش را بکاوی استبداد و خشونتی به مراتب هول‌ناک‌تر از آن چيزی از آن تراوش می‌کند که در نقطه‌ی مقابل‌اش ترويج و تبليغ می‌شود. اين شعرفروشی‌ها و شاعرانه‌بازی‌ها و خیال‌پردازی‌ها، بن‌مايه‌ی استقرار و انتشار نوع لطيف‌تر، ديرياب‌تر و دير-درمان‌پذیرترِ نوعِ ديگرِ استبدادی است که با خشونت و عريانی هر چه تمام‌تر چنگ و دندان‌اش را در استخوان آدميان فرو می‌برد.
     
    ميرحسين موسوی، شخص نيست. فرد نيست. نماينده و عصاره و چکيده‌ی دردهای ملت ماست. لذا، خبر بيماری او و خبر هر حادثه‌ای که برای او – و برای هر کسی که انسان‌وار و جوانمردانه در گم‌نامی و نام‌داری ايستادگی می‌کند – خبر ستمی است مکرر که بر يکايک ما می‌رود. اين روزها، موجی از اخباری از اين دست در جريان است که: خطری بود و به خير گذشت؛ خوشحال باشيم که حال‌اش بهتر است. من اين دست اخبار را نه تنها خطرناک بلکه اهانت به شعور و عزت آدمی می‌دانم. نه تنها آدميانی که مقاومت و ايستادگی می‌کنند بلکه همه‌ی آدميانی که خاموش و آرام استخوان‌شان زير سنگينی بیداد و ستم می‌شکند. اين نوع صورت‌بندی‌ها، تفاوت زيادی ندارد با اخباری که در اين سه سال بارها شنيده‌ايم و بارها به آن معترض بوده‌ام: فلانی از زندان آزاد شد! خبر را که پی می‌گیری، می‌بینی، آزادی‌ای در کار نبوده و نيست. چند روزی، فلان زندانی به «مرخصی» آمده است! يعنی در اين روايت‌ها نه تنها حساسيت به اين وجود ندارد که اصل اين زندان از بنياد ستم‌گرانه و ظالمانه بوده است و با بی‌قانونی و بی‌اخلاقی محض همراه بوده است، بلکه حتی اصل خبر را هم تحريف می‌کنند و «مرخصی» را مترادف و معادل «آزادی» قلمداد می‌کنند. و اگر نيم‌زمزمه‌ی اعتراضی هم جايی شنيده شود، فغان و فرياد بر می‌آورند که بله شما از دو روز نفس راحت کشيدن مظلومی رضايت نداريد و انتظار دارید همه تا پای جان مقاومت کنند و مثلاً اعتصاب غذا کنند تا بميرند! صورت مغالطی اين پاسخ اظهر من الشمس است. کسی انتظار تا پای جان رفتن و شهيد شدن از ديگران ندارد ولی می‌توان به مردم دروغ نگفت و در انتقال و نشر اخبار دقت کرد. اگر در همين روايت اخيرتر آزادی بعضی از زندانيان – در روايت حکومتی‌اش «عفو» - دقت کنيد، باز هم تکرار اين چرخه‌ی باطل را می‌بينيد (زندانیانی که چيزی از حبس‌شان باقی نمانده يا احتمالاً بودن و نبودشان در زندان به هر حال مسأله است بايد «آزاد» شوند ولی مثلاً تاج‌زاده و ابوالفضل قديانی و احمد زیدآبادی و مسعود باستانی و کيوان صميمی و بهمن احمدی امويی و ده‌ها نفر ديگر، جای‌شان خوب است). «شادی»های و ذوق و هيجان‌های زودگذر و کم‌مايه‌ای که مغزشان راضی شدن به تب است از ترس مرگ،‌ ولی صورت‌بندی‌اش کاملاً استعاری و مجازی است. «آزادی»‌اش مجازی است نه واقعی. اين «آزادی» و اين «شادی» استعاری نه حقیقی. می‌بینيد که باز هم سيطره‌ی شعر است و در حقيقت ابتذال و پوچی شعر.
     
    دقت بفرمايید که در موضعی که من دارم، هر چند بنای من مقاومت و ايستادگی و وفاست و الگو و اسوه‌ی زندگی سياسی و اجتماعی من حسين بن علی است، اما در نقد بالا اصلاً بحث دعوت مردم به قيام يا شورش يا مقاومت يا شهادت نيست. دعوت به ايستادگی يا برخاستن، سطح ديگری از بحث است؛ اين‌جا، بحث از «دروغ» نگفتن است. بحث از اين است که در لباس شعر و خيال و استعاره و مجاز، حقیقت را قلب نکنيم. بحث این است که با پررنگ کردن حواشی، متن و اصل ماجرا را در محاق نبريم.

    ماجرای ميرحسين – و تمام حوادث ريز و درشت ديگری که در اين سال‌های سياه استبداد بر ملت ما رفته است و می‌رود – قصه‌ی یک چيز است و بس: زندان! زندان در فهم اين ماجرا کليدی است. زندان، تجلی و عينيت خشونت نقاب‌زده است. قدرت سياسی دقيقاً به اين دليل بايد مهار شود که کلید زندان را در دست دارد و انحصار خشونت فشرده شده در اختيار اوست. اما اين زندان، از حد زندان فيزیکی فراتر رفته است. به بها و خطر متهم شدن به تکرار همان شاعرانگی، که منتقدِ صورتِ مبتذل‌ِ آن هستم، ناگزیرم اين تصوير را از نو بازسازی کنم: فقط ميرحسين موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد نيستند که در حصر و حبس‌اند؛ فقط زندانيان سرفراز و عزت‌مند ما نيستند که در اوين و رجايی‌شهر خار چشم و استخوان گلوی استبدادند و به همین دليل است که در بندند؛ اين تمام ملت ايران است که در زندانی بزرگ‌تر زندگی می‌کند. کسانی که از خشونت‌ستيزی و ملايمت و صلح‌دوستی و «اصلاحات» بت‌واره می‌سازند فقط وضعيت زندان و حصر آن عزيزان را کم‌رنگ نمی‌کنند بلکه وضعيت زندان عظيم‌تر و بزرگ‌تری را که نه فقط ملت ما بلکه ذهن خودشان نيز در آن به زنجير است، لطيف و خواستنی می‌کنند! از نگاه این بت‌واره‌سازان، با همه‌ی اين‌ها می‌شود و بايد هم‌زيستی کرد تا زمانی که گشايشی رخ بدهد و اندک روزنه‌ای برای مشارکت در قدرت باز شود تا آن وقت اين «مصلحان» بتوانند گرهی از کار اين ملت بگشايند (انگار تا به حال و در طول تاريخ هرگز اين فرصت به دست‌شان نيامده بود که حالا می‌خواهند با يک فرصت تازه اين امر معوق را به انجام برسانند و اين بار بر زمين‌مانده را به منزل برسانند).
     
    وقتی ميرحسين صدای ملت ما شد و آينه‌ای برابرمان نهاد تا دريابيم که بايد نوع ديگری از سياست‌ورزی را آزمود، اين نوع تازه‌ی سياست، به روشنی به ما نشان داد که ديگر نمی‌توان به قبل از ۲۲ خرداد ۸۸ بازگشت. گمان من اين است که هر کوششی برای بازگرداندن وضعيت به قبل ۲۲ خرداد، کوشش عبثی است که حاصلی جز پريشانی، پشيمانی و حرمان ندارد.
     
    در این ماجرا، هر چند جان و تن ميرحسين موسوی، هم به عنوان يک شخص و هم در کسوت انسانی عزیز که صدای ملت ما شد و هست، مهم هست، آن‌چه مهم‌تر است توجه داشتن به اصل حبس و حصر غيرقانونی و در حقیقت آدم‌ربايی حکومتی است. پرداختن به حواشی قصه – از هر سويی و با هر جزيياتی – منصرف کردن و منحرف کردن نگاه‌ها از اصل عمل غيرقانونی، غيرشرعی و ضد اخلاقی حکومتی است که مدعی اخلاق و قانون و شريعت است. اصل حبس و حصر موسوی و همه‌ی زندانيان سرفراز ما ظالمانه و ضد انسانی است و ضد دينی و ضد اخلاقی است؛ پيداست فرع‌اش چی‌ست. نگرانی ما نباید اين باشد که اگر ميرحسين در حصر است آيا به او چلوکباب می‌دهند يا اشکنه. حفظ سلامت و صحت موسوی در هر حالتی که باشد – در هنگامی که در حبس و حصر است – کم‌ترين وظيفه و بدهکاری اين نظام در قبال ميرحسين، ملت و قانون و اخلاق است. اگر ميرحسين آزاد می‌بود و هر اتفاقی برای او می‌افتاد، مسأله مطلقاً آن اهميتی را نداشت که الآن دارد. حتی اگر ميرحسين با رعايت تمام موازين قانونی و اخلاقی و شرعی محاکمه‌ی علنی می‌شد و محکوم به حبس می‌شد، باز هم کم‌ترين حادثه‌ای برای او مسؤوليت اين حکومت بود. خود پيداست که در اين وضعيت آدم‌ربايی و پنهان‌کاری و مسدود کردن روزنه‌های خبری و زدودن شفافيت و ابهام‌افزايی، مسؤوليت مضاعف و سنگین‌تری به گردن اين نظام است. مهم نيست که خبر چقدر دقيق است يا نادقيق؛ مهم اين است که روايت‌های طرف مقابل – روايت‌های راويان بی‌طرف این نظام و هم‌چنين عمله‌ی ظلمی که هم‌دست جنايت‌ها هستند – فقط يک شاهد دارد و آن هم حرف و ادعای خودشان است. اين‌که آن‌ها شهره به دروغ‌گویی و بهتان و افترا هستند نتيجه نمی‌دهد که هر کس غير آن‌ها هر حرفی بزند و بگويد لزوماً درست و دقیق و موثق است اما هميشه آن‌ها را در معرض اتهام قرار می‌دهد. قدرت هميشه متهم است. اين وظيفه‌ی قدرت مسلط است که هميشه از خودش رفع اتهام کند. وظيفه‌ی شهروندان و زيردستان و بی‌قدرتان نيست که در رفع اتهام از صاحبان قدرت بکوشند و سعی کنند دامن‌اش را از هر سؤال و پرسش و اتهامی پاک کنند. الگوی اين انتظار از صاحبان قدرت هم چيزی نيست جز الگوی علی بن ابی‌طالب و حسين بن علی. علی هم که در مقام قدرت بود، هر جا در معرض پرسش و حتی بهتان واقع می‌شد، فضايی شفاف فراهم می‌کرد تا رفع شبهه و تهمت شود. اما اين نظام مقدس، همواره در اين سه سال اخير در معرض اين بهتان بوده است و نه تنها هيچ کاری برای رفع اين اتهام‌ها نکرده بلکه با بی‌تدبيری‌های مضاعف و مکرر به همه‌ی شبهات دامن زده و بلکه آن‌ها را تقويت کرده است.

    مسؤوليت جان و سلامت کامل و مطلق ميرحسين و همه‌ی بنديان ما يک‌سره بر عهده‌ی اين نظام است و خبررسانی دقيق و شفاف و خالی از نفرت‌پراکنی و افترا هم وظيفه‌ی همين نظام است – که هميشه از ادای آن عاجز مانده است و هدايت‌اش را به دست نقاب‌زنان و پرده‌نشينان امنيتی و نظامی سپرده است. پر پيداست که ما نگران سلامت ميرحسين‌ایم. اما اين نگرانی فقط يک قلم از نگرانی‌های ماست. اين نگرانی فقط کف نگرانی‌ها و مطالبات ماست. ما نگران ايران، انسان، ايمان و اخلاق هم هستيم. ما نگران فراخ‌تر شدن فضای اين زندان بزرگ‌تر هم هستيم. ما نگران استمرار و بازتوليد تفکری نيز هستيم که بی‌عملی را رواج می‌دهد و با زبانی که مردم را به سادگی تخدير می‌کند، رخوت اجتماعی و سياسی را در آن‌ها تزريق می‌کند.

    شعر آينه‌ی احساسات و عواطف و انديشه‌ی ماست. شعر، خيال‌پردازی و – مشخص‌تر بگويم – عرفان ما، ابزار و وسيله‌ای نيست برای گريز و عزلت و خلوت. شعر برای زيستن ماست. برای زندگی ماست نه برای مرگ ما. شعر بايد درمان دردهای ما باشد و بشود نه اين‌که خود درد تازه‌ای باشد و آفت عظيم‌تری برای زيستن ما. شعری که نتواند به ما زندگی بياموزد و جریان پرتلاطم حيات را پيش چشم ما زنده کند شعر نيست، بلکه خاصيتی مخدر و رخوت‌آور دارد. فراموش نکنيم که با گفتن اين‌که «قلب ميرحسين حصر را شکست» (يا هر صورت‌بندی‌ای ديگری از اين جنس) ديوارهای زندان فيزيکی او و ديوارهای بزرگ‌تر زندانی که ذهن و انديشه‌ی انسان‌ها و سياست‌ورزان حرفه‌ای بيرون زندان اوين و رجايی‌شهر را احاطه کرده است، فرو نمی‌ريزد بلکه ذهن‌ها نسبت به آن ديوارهای ستبرتر حساسيت‌اش را از دست می‌دهد. ميرحسين هم‌چنان در حصر است؛ ما هم‌چنان در حصریم با تن سالم يا تنِ بیمار. آزادی هم‌چنان در زنجير است. اين نکته را نبايد صورتی ديگر يا معوجّ و محرّف داد. ما آزاد نيستيم؛ ما شاد نيستيم: اين واقعيت است. باید برای شادی و آزادی بکوشيم. با تخيل کردن شادی و آزادی،‌ شادی و آزادی حاصل نمی‌شود. بايد خون دل خورد؛ باید نبرد کرد. نبرد ممکن است هر شکل و صورتی داشته باشد ولی نبردی که در آن اندوه و يأس را نام شادی بدهی و زنجير و حصر و زندان را آزادی نام بگذاری، نبردی است از پيش شکست‌خورده. آزاد باشيم و شاد. رسيدن به اين آزادی و شادی از ذهن ما آغاز می‌شود و از گفتارمان.
     
    (*) سطری است از شعر محمدرضا شفیعی کدکنی برای ناصر خسرو.

    پ. ن. عکسی که در اين متن آمده است، به مضمون متن ربطی مستقيم و ارگانيک دارد. لطفاً اگر جايی اين متن را نقل می‌کنيد، عکس را هم ضميمه‌ی آن کنيد.


     
     

    1391/6/4

     

    زهرا

    * با امروز تقریبا ۲ هفته ای میشه که هیچ نوع فیلت.رشکنی ندارم. یعنی چطور بگم خودم عمدا اینکارو کردم. شارژ وی پی ان تموم شده بود و مجددا شارژ نکردم. بعدشم که رفتیم مسافرت برای عید فطر و فوت داییم و اون مسائل پیش اومد دیگه اصلا فرصت نمیکردم بیام اینترنت. اما خوب تجربه زندگی بدون فیل.ترشکن هم برای خودش جالب بود. فر.ی گیت رو عمدا چون بهش اطمینان ندارم استفاده نکردم.

    * روزهای اول که فقط برخی خبرگزاریهای داخلی و خارجی و بعضی وبلاگها به صورت محدود باز میشد. از اونجائیکه گوگل ریدر ما رو تنبل کرده و خودشم فی.لتره، و منم آدرسها رو حفظ نبودم باید اسماشون رو سرچ میکردم. بعضی وقتا اسم هم یادم نمی اومد و یا اینکه میدونستم سرورشون به کل فی.لتره مثل بلاگ اسپات و وردپرس بنابراین سراغشون رفتن هم فایده ای نداشت. در مورد شبکه های اجتماعی هم که وضعیت مشخصه. در کل از آدمهای وب ۲ئی و واکنش هاشون کاملا بی خبر بودم. تنها نکته این بود که سرعتم خوب بود.

    * خلاصه اینکه از نظر وبگردی اوضاع آرومی داشتم. آروم البته برای آدمی مثل من که خیلی حرص خبر میخوره. فقط بعد عید فطر بود که شانسکی گوگل پلاس رو تست کردم و دیدم فی.لتر نیست و خوب تازه فهمیدم که تو دنیای اینور چی میگذره. یعنی اصلا کاش نمی اومدما، دنیای اونور که کاملا آروم بود. توی شمال حتی توی خیابونا مردای مسافر با شلوارک تو خیابون و دم خودپردازهای بانک میگشتن. زنها هم همینطور، یه مانتوی بلند از این تابستونایی که مد شده بدون شلوار یا نهایت با دامن. یعنی همونجوری اومدن دریا و اکثرا همونطوری میان توی شهرا و خوب تیپ اونجا کلا شادی و تفریح و دریا بود غیر از ترافیک که همیشه تو تعطیلات از تهران به شمال منتقل میشه! و یه سری خانواده که مثل ما متاسفانه داغدار بودن (تو شمال گشت ارشاد نیست لااقل من ندیدم تا الان)

    * بعدش خوب اومدم پلاس کلا وضعیت یه جور دیگه بود. بیشترین چیزی که منو ناراحت کرد بی اعتمادی و توهینهایی بود که به هلال احمر شده بود. ما تو زلزله گیلان جز کسانی بودیم که تخریب منازلشون بالا بود و خوب من از نزدیک با کار هلال احمریها آشنا هستم. حتی ۲ نفر از نزدیکانم بعد اون حادثه تصمیم گرفتن برن هلال احمر و خوب از اونجائیکه دوست و اشنا زیاد تو اینکار میشناسم، خیلی متاسف شدم که یه سری آدم پشت مانیتور نشستن و دارن به کسانی که اول وقت اعزام شدن و تو اون مناطق عرق میریزن توهین میکنن. هلال احمریها واقعا آدمهای شریفی هستن. تو همه صنفها بد و خوب هست اما تعمیم به کل خیلی بیرحمیه.

    * اینکه کمکها رو میگن سر از بازار در آورده، اصلا چیز بعیدی نیست. تو انبار هلال احمر جای کمکهای فوری و دارویی و محصولات هم مارک هست و نه مثلا کیسه برنج یا فلان چادر ۲ لایه آلمانی. اصلا کسی که ساعات اول زلزله کیسه برنج میفرسته مناطق با خودش چی فکر میکنه؟ کسی که خونه اش تخریب نشده که وسایل زندگیش هست، اونی هم که تو چادر هست برنج میخواد چیکار؟ کجا بپزه؟ با چی؟ اصلا حالش رو داره؟ مطمئنا هلال احمر یه طوری این تیپ کمکهای غیر نقدی رو ردش میکنه و با پول فروش اونها دارو و یا غذای کنسروی (حین بحران) و یا محصولات هم کیفیت هلال احمری (دوره ای) میخره، دلیل دوم اینکه هلال احمر اصرار داره به همه کمک یکسان و هم کیفیت برسونه که تبعیض قائل نشه و کسی فکر نکنه چرا به بغل دستیش تجهیزات بهتری داده میشه؟ مثلا اگه فصل سرما نباشه تو انبار هلال احمر به اندازه کافی پتو و زیرانداز و چادر یکسان هست، نمیاد اینطور کمکهای متفاوت مردم رو ذخیره یا پخش کنه که وسط مصیبت یکی فکر کنه چرا به کناریش چادر خارجی با امکانات دادن به اون ایرانی! اگه بحران فوری نباشه، بازم اونها رو میفروشه و با مارکهای خودشون انبار رو پر میکنن، اگه انبارشون هم موجودی از اون دست به اندازه کافی داشته باشه، به سایر کشورهای بحران زده که از اون مارک چادر یا هرچی احتیاج دارن، اهدا میکنه. ما با نوع کمکرسانی و اهداف هلال احمر آشنا نیستیم و بعدا مینالیم از اینکه فلان کمک از بازار سر درآورد پس هلال احمر دزده! در حالیکه پشتش یه دلیل اخلاقی هست.

    * حالا دیگه به اون بخش داستانهای علمی تخیلیش اشاره نمیکنم که مثلا یکی گفته بود تو زلزله پناه بردن پارک و گشت ارشاد رسیده یا رفتن خون بدن کسی نبود (نقل به مضمون الان عینش رو یادم نیست) یادمه موقع تظاهراتها هم که بود یه سری صبح تا شب نشسته بودن تو گوگل ریدر و داشتن نت مینوشتن و بعد نیم ساعت بعد مینوشت رفتیم تظاهرات خیابون کیپ آدم بود و مامور گارد به ما گل داد یا پیرزنی چنان مزه پروند و از این قبیل داستان که آدم فکر میکرد با پدیده ۱۳ بدر مواجهه تا اتفاقی واقعی. از قضا اونها هم با لایک و ری شر بالایی مواجه بودن. الانم همه انگار تو مسابقات ژست انسانیت گرفتن شرکت کردن تا همدردی! هرکی دنبال سوزناکترین عکس ممکنه تا روش یه تیکه سیاسی بپرونه. همینمون کم بود زلزله تبدیل به میدان مبارزه بشه. والا این روند خز کردن همه چی و واکنش ثابت داشتن آخرش به ضرر خودتون تموم میشه. ببینیم کی بشه ۴ تا آدم معتدل صدای اعتراض درون گفتمانیشون بلند بشه!

    * کلا فضای اینترنت طوری هست که گویا آدمها متوجه مسئولیت اخلاقی نوشته هاشون نیستن. خیلی راحت تخریب تو دستور کار طرف هست، حالا نه لزوما سازمان یافته، تو اصلا بنا رو بذار بر خودجوش بودن، بعد فکر میکنی چطور کسی که هیچ کاری نمیکنه و مدام پشت یک سیستم نشسته، بدون ذره ای توجه به عاقبت و نتایج این نوشته ای که داره بازنشر میده برای مخاطب، برای خودش با خیال راحت دگمه اینتر رو میزنه و تو شرایطی که یه سری هموطنش تو یه جای کشور زیر آوار یا چادر هستن و بدون سرپناه، گروهی که کمک میرسونن رو با خیال حکومتی بودن تقبیح میکنه و میگه به اینها کمکی نرسونید. یا کسی که ۲۴ ساعته در طول ۳۶۵ روز سال میگه صدا و سیمای رژیم رو تحریم کنید، میگه همه بخشهای خبری رو رصد کرده و خبری نبوده (البته از بیفکری صدا و سیما اصولا فاکتور میگیریم!) یه زمانی اینجور اتفاقها فقط تو تاکسیها بود، بحمدالله ادبیات راننده تاکسیها با اینجا داره مچ میشه کامل!

    * این جو ابزار کردن خون آدمها واقعا مضحکه. آدم حالش از اینهمه خودنمایی بد میشه. اونی که باید داره کمک میکنه و اکانت فیس بوک و بالاترین و پلاس هم نداره، داشته باشه هم تو صحنه فرصت آپدیت نداره. خیلی روشها برای مبارزه هست تا زیر سوال بردن کار آدمی که داره تو صحنه جون میکنه.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/4

     

     
    صدرالدین شریعتی، رئیس دانشگاه علامه طباطبایی، گفت در ۳۲۲۰ کلاس درس این دانشگاه جداسازی جنسیتی صورت گرفته است.
     
    آقای شریعتی تاکید کرد که در این دانشگاه، کلاس‌های همه رشته ها جداسازی شده‌اند مگر در مواردی که این تفکیک باعث می شده تا ظرفیت برخی از کلاس ها به "دو تا سه نفر" برسد.
     
    او ادعا کرد که «از زمان جداسازی کلاسها با رشد علمی فوق العاده ای در دانشگاه مواجه هستیم»
     
    شریعتی افزود: از زمان جداسازی کلاس ها دختران می گویند که دیگر می توانیم به راحتی سر کلاس کنفرانس بدهیم.
     
    در سال های اخیر، تاکید مقام های محافظه کار ایران بر ضرورت "اسلامی شدن" بیشتر دانشگاه ها افزایش یافته و به تازگی در همین ارتباط، در بسیاری از دانشگاه‌ها جدا سازی کلاس های درس پسران و دختران در دستور کار قرار گرفته است.
     
    مخالفان جداسازی، این اقدام را نوعی توهین به دانشجویان و باعث افزایش هزینه های دانشگاه ها و افت کیفیت آموزش عنوان می کنند.
     

     
     

    1391/6/4

     

     
    سازمان گزارشگران بدون مرز در بیانیه ای نسبت به وضعیت سلامت میرحسین موسوی ابراز نگرانی کرده و رهبر جمهوری اسلامی را «در هر اتفاقی که برای آقای موسوی رخ دهد» مسئول شناخته است.
     
    این سازمان  روز جمعه، سوم شهریورماه، در بیانیه‌ خود با اشاره به ۱۸ ماه حصر خانگی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد آورده است: «وضعیت آقای موسوی در حصر خانگی سلامت وی را در معرض خطر قرار داده و آقای موسوی باید آزاد شود.»
     
    در این بیانیه آمده است: «از آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، می‌خواهیم تا با اقدام سریع از قرار گرفتن میرحسین موسوی در معرض خطر بیشتر جلوگیری کند. هر اتفاقی که برای میرحسین موسوی و سایر روزنامه‌نگارانی که علی‌رغم وضعیت ناگوار سلامتی‌شان در حبس نگهداری می‌شوند بیفتد، ما آقای خامنه‌ای را مسئول آن می‌دانیم.»
     
    ميرحسين موسوی، از رهبران مخالفان حکومت جمهوری اسلامی در ايران، دوم شهریورماه به دلیل عارضه قلبی «تحت تدابیر شدید امنیتی» به یکی از مراکز تخصصی قلب تهران منتقل شد و تحت «معالجه و آنژیوگرافی» قرار گرفت و پس از یک روز مرخص شد.
     

     
     

    1391/6/4

     

     
    معاون مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی ایران از دستگیری ۱۹۱ رمال در سال گذشته و سه ماه نخست سالجاری خبر داد.
     
    سرهنگ مهرداد امیدی در گفت و گو با خبر آنلاین گفت که برای ۱۱۲ نفر از این افراد قرار بازداشت صادر شده است که ۹۰ تن مرد و ۲۲ تن زن بوده اند.
     
    به گفته آقای امیدی، "در سال ۱۳۹۰ حدود ۱۸۹ پرونده در مورد رمالی، کف بینی و دعانویسی در آگاهی تشکیل شده است و آن ها یک میلیارد و سی صد میلیون ریال ازین کارها درآمد داشته اند."
     
    او افزود: کارآگاهان ارزش ریالی کلاهبرداری رمالان را 360 میلیون ریال برآورد کرده‌اند.
     
    امیدی با بیان اینکه روش و شیوه رمالان تغییر محسوسی نداشته است گفت: سطح آگاهی مردم از فریبکاری رمالان، فالگیران و دعانویسان افزایش یافته است اما وجود برخی زمینه‌های فرهنگی در این مورد مشکل ساز شده است.
     
    معاون مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی در ادامه افزود که استان‌های مرکزی، اصفهان و خراسان جنوبی بیشترین و استان های گلستان، کردستان و ایلام کمترین آمار تشکیل پرونده های رمالی را به خود اختصاص داده اند.
     

     
     

    1391/6/4

     

     
    در آستانه برگزاری اجلاس سران جنبش عدم‌تعهد در تهران، جانشین فرمانده پلیس از ایجاد چهار لایه امنیتی و انتظامی در پایتخت خبر داده است.
     
    برگزاری این اجلاس با تمهیدات امنیتی، ترافیکی و تشریفاتی مفصلی همراه است که از جمله آنها کنترل مبادی ورودی و خروجی شهر تهران، استقرار رانندگان یونیفورم پوش و جمع آوری متکدیان سطح شهر خواهد بود.
     
    به گزارش خبرگزاری ایسنا، احمدرضا رادان روز پنج‌شنبه دوم شهریور با اشاره به «آماده‌باش صد در صدی» پلیس گفت محدودیت‌های ترافیکی در برخی مناطق تهران ایجاد شده و به مردم توصیه کرد در محدوده برگزاری اجلاس کمتر تردد کنند.
     
    شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم‌تعهد قرار است طی روزهای ۷ تا ۱۱ شهریور در مرکز همایش‌های بین‌المللی در شمال شهر تهران برگزار شود و برای تامین امنیت مهمان‌هایی که برخی از آنها از سران کشور‌های عضو با هیئت‌هایی عالی‌رتبه هستند، پایتخت ایران برای پنج روز تعطیل خواهد بود.
     
    دیروز خبر بستری‌شدن میرحسین موسوی در بیمارستان گزارش شد و این در حالی است که شماری از فعالان سیاسی ایران از‌بان کی مون خواسته‌اند که با این رهبر مخالفان دولت و مهدی کروبی دیدار کند.
     
    گروهی از شهروندان نیز در شبکه‌های مجازی اعلام کرده‌اند که می‌خواهند در شانزدهمین اجلاس کشورهای عدم تعهد که در تهران برگزار می‌شود «اثرگذاری» کنند. آن‌ها از یکدیگر دعوت کرده‌اند که در روزهای تعطیلی از تهران خارج نشوند و نسبت به وضعیت سیاسی موجود اعتراض کنند. 
     
    منبع: ایسنا و مردمک

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته