-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

Latest News from 30Mail for 08/24/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/6/2

گزارش‌ها حاکی از آن است که میرحسین موسوی، از رهبران جنبش سبز ایران، روز پنج شنبه (دوم شهریورماه) به دلیل «عارضه شدید قلبی» به «بخش سی‌سی‌یو یکی از بیمارستان‌های تخصصی قلب در تهران» منتقل شده است.

به گزارش وبسایت ندای سبز آزادی، آقای موسوی صبح پنجشنبه به‌دلیل انسداد عروق‌قلبی تحت عمل آنژیوگرافی نیز قرار گرفته است.

بر اساس این گزارش، عمل آنژیوی میرحسین موسوی سه ساعت طول کشیده و وی پس از این عمل به بخش سی‌سی‌یو منتقل شده است.

این گزارش افزوده که همسر آقای موسوی، زهرا رهنورد، نیز در بیمارستان حضور دارد.

حال عمومی آقای موسوی پس از عمل آنژیوگرافی «رضایت بخش» اعلام شده است.

وبسایت ندای سبز آزادی وضعیت بیمارستان را "به شدت امنیتی" توصیف کرده و افزوده که «ده‌ها مامور امنیتی و ماموران اطلاعات ‌سپاه، نیروی‌انتظامی و لباس‌شخصی» در بیمارستان حضور دارند.

به گزارش این وبسایت خبری، ماموران امنیتی شب چهارشنبه در محل حضور یافته و در بخش‌های مختلف دوربین‌های مدار بسته کار گذاشته بودند.

بر اساس این گزارش، کارکنان بخش محل بستری اقای موسوی نیز تا ساعت ۱۶ روز پنج شنبه به وقت محلی اجازه ترک بیمارستان را نداشته و ممنوع الملاقات بوده اند.

آقای موسوی به همراه همسرش زهرا رهنورد و دیگر رهبر جنبش سبز ایران، مهدی کروبی، بیش از ۱۸ ماه است که در حبس خانگی به سر می‌برند.

این رهبران پس از آنکه در بهمن ماه سال ۱۳۸۹ خواستار راهپیمایی هواداران خود در حمایت از قیام مردم مصر و تونس شده بودند، از سوی حکومت ایران بازداشت شدند.

حکومت ایران از زمان بازداشت رهبران جنبش سبز تاکنون از محاکمه آن‌ها پیرامون اعتراضشان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ سرباز زده است.

منبع: ندای سبز آزادی


 
 

1391/6/2
  •  

    سین‌جیم

    دیگر کسی نیست که خواننده ی این وبلاگ باشد و نداند من به عشق و عاشقیِ زندانی ها و همسرانشان حسودی می کنم و برخودم پوشیده نیست و بر شما هم، که حاضرم بیفتم زندان تا همچین عشق و عاشقی میان من و دیگری راه بیفتد. تجربه را همیشه دوست داشته ام. توی انفرادی زندان هم که سخت ترین بود و غیرقابل تحمل ترین، همین جوری بودم. می گفتم این حس وحشت است، ترس برایش کم است. این رهایی است، آزادی برایش کم است. صبح تا شب روی حس و حالم اسم می گذاشتم. بله. ماجرا نامه ی بهمن احمدی امویی است. نامه ی دیگری است. می بردت توی زندان. وقتی اسم می برد گروه های مختلف را، وقتی از حکم های آدم های واقعی می گوید که کنار دستش هستند نه یک اسم توی صفحات سایت های اینترنتی، همان حال زندان می آید سراغت، همان سوال ها، که ارزشش را دارد؟ اگر زندگی برگردد عقب، دوباره همه ی آن چه در راه مبارزه کردی، می کنی؟ گیرم حواس جمع تر؟ و آن میل شدید که هر لحظه می جوشد؛ میل به آزادی. میل به رفتن پشت دری که دیوار ندارد روبروش. و پایان نامه همان آغاز پست من است که بغض کردم باهاش همراه با ژیلا.
    .از این به بعد با نگاه کردن به این منظره، با خودم خواهم گفت به جای ژیلا هم به این منظره زیبا نگاه خواهم کرد، کتاب می‌خوانم که با منی، هر ترانه ای را می‌شنوم که با منی،و به کوه که نگاه می‌کنم با من خواهی بود.
    مواظب خودت باش
    تولدت مبارک
    ای همیشه حاضر برای من
    بهمن احمدی امویی
    زندان رجایی شهر-سالن 12

    خواندن این نامه مطمئنت می کند که آزادی های عید فطر خبر خوشی نبودند برای خیلی ها. چون نویدش این بود اگر نجنبیم، اگر همین طور بی خیال پیش برویم و انگار نه انگار که سه سال پیش با همراهی مان به بعضی ها امیدواری دادیم که سرِ صف بایستند و پنج سال و هفت سال و ده سال در اهواز و بهبهان و قرچک ورامین و حتی در غربت پاریس و لندن و بوستون ( که حتی دل کسی هم برایشان نسوزد) روزگار سر کنند، همه ی زندانی ها سرِ وقتش، وقتی که قاضی ها پیرعباس و صلواتی و مقیسه به دستور تعیین کرده اند آزاد می شوند. چطوری بجنبیم؟ کسی " چه باید کرد"ی دارد؟

     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/6/2
  •  

    فاطمه شمس
    نیم‌دایره

    داشتیم ساک می‌بستیم که هتل را ترک کنیم. دیر شده بود و طبق معمول در چمدان من به هم نمی‌آمد و هر چه زور می‌زدم بی‌فایده بود. رفیق‌ام نشسته بود روی تخت و غر می‌زد که پاشدی رفتی کنفرانس میز کتاب‌‌ها را جارو کردی آمدی بیرون. سر کوچه که نرفته بودی. آمدی سفر. حالا مثل خر ماندی توش. هنوز همین هفته پیش دم اسباب‌کشی پدرت بابت آن همه کتاب در آمد و مجبور شدی کلی را رد کنی و هی غر زدی و غصه خوردی و چه و چه‌ها. آدم نشدی. دو روز هم می‌آیی سفر و خلاصه دم گرفته بود و بی‌خیال نمی‌شد. من هی اول احترام قائل شدم و هیچ نگفتم تا بی‌خیال شود. بعد یک‌هو درآمد که: یک چیزی آمده به اسم کیندل. شنیدی؟ کتاب‌ها را یک فایل کرده‌اند، می‌ریزی روش و می‌کشی دنبال خودت. صدتا کتاب، سیصدتا کتاب، کل‌اش یک کیلو هم نمی‌شود. برو یکی بخر خودت را راحت کن. انگار کرد از دهات آمده‌ام که کیندل نمی‌دانم چه صیغه‌ای‌ست. برگشتم گفتم تا حالا کتاب بو کشیدی؟ فکر کرد دارم چرت می‌گم. گفت مگه کبابه؟ من جدی دارم بحث می‌کنم. گفتم همین که فکر می‌کنی من شوخی دارم خودش خیلی غمگین است. می‌گویم کتاب تا حالا بو کشیدی؟ نکشیدی دیگه. رفتی کیندل خریدی بوی کتاب یادت رفته. کتابی داشتی که سال‌ها، شب‌ها کنار دست‌ات بوده باشد؟ حاشیه زده باشی. برگشته باشی حاشیه را اصلاح کرده باشی، خط خوردگی‌ها یادت انداخته باشند یک روز کجا چی نوشته بودی و چه و چه‌ها. اگر دست می‌داد بعضی کتاب‌ها را با خط دستی نویسنده می‌خریدم. صنعت چاپ و کپی فاتحه نسخه‌های خطی را خواندند. حالا که امکانش نیست باید به همین موجودات کاغذی تن داد. به اندازه کافی کامپیوتر مثل کرم همه جای روز و شب آدم می‌لولد. یک صفحه که بین آدم و کلمه‌های توی سرش مدام فاصله می‌اندازد. بعد هم تو چه می‌دانی وقتی کتاب دلخواهت را آدم دلخواهت از آن سر دنیا پست کند و در جعبه را که باز می‌کنی و بوی کتاب و دلتنگی و آشنایی همه با هم می‌ریزد بیرون چه حالی‌ست. کیندل؟ انقدر روضه خواندم که طرف ول کرد رفت. زیپ چمدان هم همزمان جر خورد.


     
     

    1391/6/2
  •  

    کیوان
    سی‌وپنج درجه

    احساس کردم اسم دارویی که داروخانه به من داده برایم آشناست. در واقع همان دارویی بود که دکتر گفته بود باید عوض شود. نسخه را خواندم، خوش‌بختانه دکتر خوش خط بود، هیچ کجای نسخه به اسم دارو شبیه نبود. فردا برگشتم داروخانه، از دکتر پرسیدم که آیا این دارو همانی‌ست که توی نسخه نوشته؟ شروع کرد به من و من کردن. پرسیدم آیا مشابه داروی اصلی را داده‌اید؟ گفت بله، این یکی هم همان ترکیب را دارد با یک درصد فلان بالاتر و بیسار پایین‌تر و توجیهات دیگر. پرسیدم به چه حقی بدون اطلاع بیمار دارو را با مشابه آن جایگزین کرده‌اید؟ گفت البته این هم همان کار را می‌کند. گفتم شما خودتان را عالم‌تر از پزشک می‌دانید؟ از علت تجویز اطلاع دارید؟ داستان مریض را می‌دانید؟ خبر داشتید که مریض دقیقن به خاطر استفاده از همین دارو درمان نشده؟ همه‌شان جمع شدند، عذرخواهی کردند. کافی بود؟

    از داروخانه درآمدم رفتم نانوایی. دوهزارتومان دادم به طرف و از آن‌جا که این روزها هر نانوایی یک نرخی دارد پرسیدم که چندتا بردارم. گفت ۱۲ تا. برداشتم آمدم بیرون. با خودم فکر کردم دانه‌ای چند حساب کرده؟ ۲۰۰۰ بر ۱۲ تقسیم نمی‌شد! برگشتم گفتم دانه‌ای چند شده؟ گفت ۱۶۰ تومان. گفتم این که می‌شود ۱۹۲۰ تومان. گفت پول خرد نداریم. گفتم تو حلال و حرام هم سرت می‌شود؟ (روایتی نرم شده از ایراد اتهام دزدی) بر و بر نگاه کرد. گفتم از من پرسیدی که پول خرد دارم یا ندارم؟ اصلن چرا به نفع خودت رند می‌کنی؟ گفت خب یک نان بردار. در همین احوال هم‌کارش از توی کشو ۷۵ تومان پول خرد پیدا کرد و گفت ۵ تومان باشد طلبت.

    برگشتم به سمت خانه، خواستم وارد کوچه‌ی یک‌طرفه‌ی باریک نزدیک خانه بشوم که دیدم یک پراید در حال چراغ زدن به سرعت کوچه را خلاف می‌آید. واقعن توان بیشتری برای دفاع از حقوقم برایم نمانده بود. صبر کردم تا رد شود. نه تشکر کرد و نه عذرخواهی.

    به نظرم ملغمه‌ای از افزایش اختلاف طبقاتی همراه با خلاء انتظامی (برای اجرای قانون‌های ابتدایی)‌ و انحطاط اخلاقی (احتمالن تحت فشارهای اقتصادی) در حال وقوع است که به رفتار جنگلی در جامعه‌ی ایران دامن می‌زند. روزی نیست که به این موضوع فکر نکنم که قوانین خیلی ابتدایی ترافیک در این کشور به کل فراموش شده‌اند و خود مردم‌اند که با گرفتن حق‌شان حداقلی از قوانین را زنده نگه داشته‌اند. واقعن چقدر شانس جریمه شدن برای کسی وجود دارد که در تهران خیابان یک‌طرفه را برعکس می‌رود؟ یک در هزار؟ یک در میلیون؟ از آن طرف چقدر شانس درگیری (در هر سطحی)‌ در اثر این رفتار وجود دارد؟ حدس می‌زنم بیش از ده درصد.

    به عنوان یک مشاهده برایم جالب است که وقتی پلیس و دولت تمام اقتدار و توان‌شان را برای محکم کردن میخ مذهب در جامعه به کار گرفته‌اند، ساده‌ترین قوانین دینی، مثل راست‌گویی، برای دین‌دار و بی‌دین به رو به فراموشی‌ست. (ایرج میرزا برای این وضعیت یک بیت عالی دارد،‌ از نوشتنش صرفنظر می‌کنم!)

    یاد کتاب تبهکاران اقتصادی افتادم. کاش می‌شد یک فرد یا سازمان مستقل تحقیقی ترتیب می‌داد برای پیدا کردن ارتباط بین سقوط درآمد سرانه و ناامنی اقتصادی (وضعیت الان ایران) با سقوط ارز‌ش‌های اخلاقی و رشد جرایم خرد و کلان در ایران. البته که کار آسانی نیست.


     
     

    1391/6/2
  •  

    سیدرضا شکراللهی
    خوابگرد

    دو سه هفته پیش این خبر موج برداشت که رمان جنجالی «دموکراسی یا دموقراضه»ی سیدمهدی شجاعی به فضای وب درز کرده و دست به دست می‌شود با اشتیاق. من هم از کسانی بودم که در نشر خبری کوشیدم که از جمع‌آوری کتاب حکایت می‌کرد، پیوند دانلودِ آن را هم به دست مخاطبان دادم. چند روز گذشت و بخش‌هایی از متن این کتاب به شکل تابلونوشته‌های اینترنتی در وب به چرخش افتاد و استقبال از آن چشمگیر شد و کار به تهیه‌ی نسخه‌ی تایپی کتاب رسید که گروهی بی‌نام داوطلبانه آن را بر عهده گرفته بودند و منتشر هم کردند، تا این که نشر نیستان (سیدمهدی شجاعی) یادداشتی در خبرآنلاین منتشر کرد و چرخ بازنشر اینترنتی کتاب ظاهراً از حرکت ایستاد.

    در این یادداشت آمده بود که: این کتاب در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسیده اما به خواستِ خودِ نویسنده توزیع نشده  و خبر انتشار و توزیع سه چاپ از این کتاب و سپس توقیف و جمع‌آوری آن مطلقاً خلاف واقع است و پایه و اساس ندارد و هیچ منعی از هیچ مرجع رسمی و غیررسمی برای توزیع کتاب وجود نداشته و تکثیر و توزیع غیرمجاز یک محصول فرهنگی بدون شک، کاری خلاف اخلاق محسوب می‌شود.

    بعد از خواندنِ این خبر وظیفه‌ام شد که بنویسم در این‌جا که اگر سیدمهدی شجاعی به تکثیر و توزیع کتابِ نیست‌دربازارش راضی نباشد، این کار پایمال کردن حق او ست و به هیچ وجه روا نیست و از او پوزش می‌طلبم.

    این اطلاعیه در عین حال سبب حیرانی هم شده و حاشیه‌هایی بر متن آن باید نوشت. در متن صریحاً آمده: "این رمان در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسیده اما به خواست نویسنده، تاکنون از توزیع آن اجتناب شده. بنابراین، خبر انتشار و توزیع سه چاپ از این کتاب و سپس توقیف و جمع‌آوری آن مطلقاً خلاف واقع است."

    اما بایگانی خبرگزاری‌ها، سایت مرجع خانه‌ی کتاب و حتا سایت خودِ نشر نیستان این تکذیب‌نامه را به تمامی تأیید نمی‌کنند. در روز ۱۸ فروردین ۱۳۸۸، یعنی مدتی بعد از چاپ کتاب، خبرگزاری ایسنا خبر داد که رمان «دموکراسی یا دموقراضه» با چند کتابِ تازه‌ی دیگر شجاعی در نمایشگاه کتاب تهران توزیع خواهد شد. اما این اتفاق نیفتاد تا روز پنجم تیرماه ۱۳۸۸ که همین خبرگزاری خبر انتشار آن را داد و در باره‌اش نوشت: این رمان که فضایی انتقادی ـ طنز نسبت به اصول و مبانی دموکراسی دارد، فضایی بی‌زمان و مکان را طی می‌كند و انتشارات کتاب نیستان آن را در ۲۰۰ صفحه منتشر کرده است. در همین زمان صفحه‌ی معرفی و فروش کتاب در سایت ناشر نیز گویا فعال می‌شود که البته اکنون از پاک کردن آن صفحه این رد پا (صفحه‌ی فرستادن نظر در باره‌ی این کتاب) هنوز باقی مانده است.

    حالا همه‌ی این‌ها را می‌گذاریم در کنار صفحه‌ی اختصاصی کتاب در سایت رسمی و مرجع خانه‌ی کتاب، که عکس جلد کتاب را هم از همان‌جا برداشته‌ام، به این قرار:
    چاپ یکم: تیرماه ۱۳۸۸ ـ ۵ هزار نسخه
    چاپ دوم: تیرماه ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه
    چاپ سوم: تیرماه ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه
    چاپ چهارم: مرداد ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه
    چاپ پنجم: مرداد ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه
    چاپ ششم: مرداد ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه
    چاپ هفتم: مرداد ۸۸ ـ ۲۰هزار نسخه

    در متن اطلاعیه هم‌چنین آمده است: "نیستان این کتاب را اساساً تحویل سیستم پخش و توزیع نداده است و جز چند نسخه‌ای که پس از هر چاپ، طبق روال، تحویل وزارت ارشاد و کتابخانه‌ی ملی می‌شود، هیچ نسخه‌ای از کتاب وارد بازار نشر نشده است." یعنی اگر تناقض این اطلاعات را با بخش اول اطلاعیه هم در نظر نگیریم، در این بخش به این نتیجه‌ی خوش‌بینانه و عجیب می‌رسیم که ناشر ـ مؤلف بعد از این که تصمیم می‌گیرد کتاب را توزیع نکند، شش چاپ بیست هزارتایی دیگر (۱۲۰هزار جلد کتاب اضافه) از آن تهیه می‌کند فقط برای اجتنابِ بیش‌تر از توزیع آن!

    اکنون می‌گذرم از یاد‌آوری یکی از خوانندگان که خودش این کتاب را از کتابخانه‌ی دانشگاه تهران گرفته بوده و خوانده بوده و لذت هم برده بوده و تعجب هم کرده بوده! در روزگاری زندگی می‌کنیم که می‌توانیم درک کرد هر گونه محذور را در عرصه‌ی فرهنگ به‌خصوص از نوع سیاسی‌اش. هم‌زمانی انتشار این کتاب را با حوادث تلخ پس از انتخابات و شباهت‌های مضمونی آن با آدم‌ها و رخدادهای ایران امروز را نیز نباید از نظر دور داشت. ولی ماجرا هر چه باشد در یک نکته شک نیست که، این کتاب نوشته شده، چاپ شده و اکنون به هر دلیل گفتنی یا نگفتنی، ارشادی یا بالاتر از ارشادی، قهراً از دسترس خوانندگان دور نگه داشته شده و این باعث می‌شود اصل ماجرا، یعنی نبودِ فضای آزاد نشر در ایران، فرقی نکند؛ هم آن سانسوری که گریبان آثار او و دوستانِ او را هم عاقبت گرفت تا حدی که پارسال صدایش را ـ به‌حق ـ جوری درآورد که باورناپذیر می‌نمود. چکیده‌اش را به نقل از خبرگزاری مهر بخوانید:


    سیدمهدی شجاعی
    : فاجعه‌ای که در حوزه‌ی فرهنگ این روزها و سال‌ها شاهد آن هستیم را نمی‌توان به این راحتی فراموش کرد. ما در حال حرکت در سراشیبی اضمحلال فرهنگی هستیم. اگر از منظر ۵۰ سال آینده به این جریان فرهنگ در کشورمان نگاه کنیم، آن‌گاه متوجه خواهید شد که آن‌چه رخ داده و به ویژه آن‌چه در چند سال اخیر رخ داده است تا چه اندازه مایه‌ی تنزل فرهنگی ما بوده است و کاش این فرهنگ که می‌گویم، فرهنگ به معنی خاص آن بود! متاسفانه این اتفاق در فرهنگ عمومی یعنی در جهان‌بینی، اندیشه، آداب و رسوم و ... رخ داده و این همه، آن چیزی است که شاکله‌ی یک ملت را تشکیل می‌دهد و من نگرانم که این جریان در نهایت به یک دوره انحطاط و ابتذال فرهنگی منجر شود.

    این‌که ما دشمن را با فرمول‌های ساده و ابتدایی تعریف کنیم، ساده‌لوحانه است. درست است که حضرت امام(ره) زمانی موضوع دشمن‌شناسی را مطرح کرد، اما نباید از یاد ببریم که چارچوب‌های حضور دشمن همواره ثابت نمی‌ماند. دشمن امروز در کنار مدیران ما ست و با آن‌ها تصمیم‌سازی می‌کند و این باعث می‌شود بلاهایی که ما خودمان بر سر خودمان می‌آوریم، بسیار بیش‌تر از آن چیزی باشد که گفته می‌شود دشمن در حال آوردن بر سر ما ست.

    توسل به عوامفریبی در سال‌های گذشته زیاد شده است. به اصطلاح هوای عوام‌الناس داشته شده است. همه گفتار و ثقل حرف‌هایمان شده عوام الناس؛ غافل از اینکه همیشه کسی که عوامفریبی می‌کند در نهایت خودش توسط عوام فریفته می‌شود و این موضوع در همه سطوح ما در حال اتفاق است. شما نگاه کنید روزگاری نه چندان دور، هنر و ادبیات فاخر در چه جایگاهی بود و امروز در چه جایگاهی.

    در حوزه‌ی ممیزی در سیستم جدید از من خواسته‌اند تمام واژه‌های شراب را از کتاب‌هایمان حذف کنیم و به جای آن نوشیدنی قرار دهیم! حال تصور کنید اگر بخواهیم حافظ را با این وصف منتشر کنیم، چه اتفاقی می‌افتد. من حتا فکر می‌کنم قرآن هم با این وزن در شرایط موجود قابل چاپ نباشد. از طرف دیگر به من می‌گویند از زبان رئیس جمهور آمریکا هم حتا نباید در ایران کلمه‌ی اسرائیل بیرون بیاید و در کتاب چاپ شود. به من می‌گویند که چرا در کتاب شما فرعون، دیالوگ‌های ضدتوحیدی دارد. این مثال‌ها به نظر من اتفاق نیست. یک مدیریت و سیاست‌گذاری ویژه پشت آن است که باعث می‌شود آثار افرادی مثل امیرخانی، کمال تبریزی، رسول صدرعاملی و محمدرضا بایرامی و احمد دهقان در ارشاد خاک بخورد و البته کسی نیست پاسخ بدهد که به راستی ممیزهای ارشاد چه‌قدر بیش‌تر از این افراد درد دین و انقلاب دارند؟

    با شخص وزیردراین رابطه صحبت کردم، اما متوجه شدم گویا ایشان خیلی اهل این حرف‌ها و در جریان موضوع نیستند. یعنی اگر ایشان را جای وزیر نفت و با کشاروزی هم می‌گذاشتیم، فرقی نمی‌کرد، اما آنچه رخ داده و موجب این انتصابات می‌شود، سیاستگذاری اشتباه است.

    این مایه‌ی افتخار نیست که کسی در حوزه‌ی موسیقی مسئول باشد و بگوید که من از بچگی از صدای شجریان خوشم نمی‌آمد. این‌ها اتفاقی نیستند. این یعنی حرکت هوشمندانه‌ی ما در راه حرکت به سمت اضمحلال و هر کدام از ما باید به سهم خود نقشی در جلوگیری از آن داشته باشیم... [منبع]


     
     

    1391/6/2

    نگار مفید
    رویای ناتمام

    بیشتر از یک هفته از روزی که آذربایجان زیر پای مردمانش لرزید می‌گذرد، بیش از یک هفته است که مردمان این سرزمین روز را به شب و شب را به روز وصل می‌کنند و به دنبال راهی برای کمک به هموطنانشان می‌گردند. گروهی مسلط به دوربین و قلم راهی آن خطه شده‌اند، گروهی دیگر ماشین‌هایشان را با کالاهای مورد نیاز پر کرده‌اند، در فیس‌بوک و توئیتر هم خبرهای لحظه به لحظه منتشر می‌شود. با فاصله‌ای دو روزه خبردار شده‌ایم که یک دکتر روانشناس در راه برگشت از ورزقان تصادف کرده و از این دنیا رفته است. حتی تعداد زخمی‌ها و کشته‌های جاده‌های تبریز را هم می‌دانیم. اما هر چه بیشتر می‌گذرد، بیشتر می‌دانیم که مردم این سرزمین، مثل سال‌های پیش، مثل همان سال‌هایی که ما با برچسب نوستالژی از آن نام می‌بریم، این یک هفته را گذرانده‌ایم. در این روزها، به همان اندازه که «بیشمار» معنی می‌شود، آدم‌هایی دیده‌ایم که خون داده‌اند، یا در به در به دنبال جایی برای کمک‌های نقدی و غیرنقدی گشته‌اند. به همین خاطر است که تصویر هنرمندانی که جلوی در سینما آزادی بر دستان مردمان بوسه می‌زنند و کمک‌های نقدی جمع می‌کنند، دقیقا زیر پرچم ویژه یک نهاد صنفی در ذهنمان ثبت و ماندگار می‌شود. ارزشمند است این تصویر، این تصاویر و زمانی اوضاع حماسی‌تر می‌شود که صدای موسیقی هم درمی‌آید و آهنگ‌های مربوط به زلزله از خواننده‌های شناخته‌شده و ناشناخته بر روی فضای مجازی قرار می‌گیرد و به سرعت هم دانلود می‌شود. فضایی که هم ما می‌دانیم و هم مسئولان می‌دانند و هم هنرمندان در جریانند که نه به هوای مجوز خوانده شده‌اند و نه با امید به تشویق‌های بی‌شمار. اما خوب است دیگر، همچنان نشان می‌دهد که وقتی نیاز به همبستگی وجود دارد، وقتی که پای حق و نیاز و کمک به میان می‌آید، «بیشمار» وجود دارد، حاضر است، واقعی است.

    پانوشت: یاس، مانی رهنما و روزبه بمانی از چهره‌های شناخته‌‌شده‌ای هستند که من این دو روز موسیقی‌شان را در ارتباط با زلزله شنیده‌ام. البته که جایی برای نوشتن ندارم، ولی مطمئنم اگر کسی دستش به کار می‌رود، می‌شود گزارشی کامل و دوست‌داشتنی در این رابطه نوشت.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/6/2

     

     
    یک مقام سازمان ملل جمهوری اسلامی ایران را به ارسال سلاح به سوریه و نقض قطعنامه شورای امنیت متهم کرد.
     
    جفری فلتمن، رئیس امور سیاسی سازمان ملل، روز چهارشنبه ۲۲ اوت (اول شهریور) در نشست شورای امنیت درمورد خاورمیانه گفت: ارسال سلاح به سوریه ممنوع است و بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل، بارها نگرانی خود را از جریان ارسال اسلحه به دوطرف درگیر در سوریه اعلام کرده است.
     
    به گفته آقای فلتمن در شرایطی که دولت سوریه از سلاح‌های سنگین برای حمله به مناطق پرجمعیت این کشور استفاده می‌کند و مردم این کشور از بحران نظامی این کشور رنج می‌برند، به‌نظر می‌رسد که ایران قطعنامه‌ منع صادرات سلاح را نقض کرده است.
     
    ایران نزدیکترین متحد بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه، در منطقه به شمار می‌آید و کشورهای غربی و آمریکا بارها ایران را به یاری بشار اسد در کشتار مردم سوریه در ۱۸ ماه گذشته متهم کرده‌اند. ایران این اتهام‌ها را رد می‌کند و متقابلاً کشورهای غربی را به «دخالت و تحریک بحران در سوریه» متهم کرده است.
     
    منبع: مردمک

     
     

    1391/6/2

     

     
    امروز پنجشنبه ۲ شهریور، زلزله‌ای به بزرگی ۳.۸ درجه در مقیاس ریشتر و عمق ۵، شیراز در استان فارس را لرزاند.
     
    مدیر کل حوادث پیش بینی نشده استانداری فارس در این خصوص به خبرگزاری مهر گفت: این زمین لرزه مقارن ساعت ۱۳ و ۰۴ دقیقه امروز  رخ داده است.
     
    فایز چراغ سحر اضافه کرد: این زلزله در جنوب غرب شیراز رخ داده است.
     
    به گفته این مقام مسئول تاکنون گزارشی درخصوص میزان خسارات احتمالی وارده گزارش نشده «اما نیروهای هلال احمر به مناطق اعزام شده اند تا موضوع را بررسی کنند.»
     
    همچنین در ساعت ۱۳ و ۴۲ دقیقه امروز زمین لرزه ای به بزرگی ۲.۶ درجه در مقیاس ریشتر نجف شهر در استان کرمان را لرزاند.
     
     از خسارت احتمالی این زلزله نیز گزارشی منتشر نشده است.
     

     
     

    1391/6/2

     

    گزارش‌ها حاکی است که «نیروهای امنیتی» اول شهریورماه به کمپ‌ کمک‌رسانی مردمی به زلزله‌زدگان در استان آذربایجان شرقی «حمله» کرده و «ده‌ها نفر» را بازداشت کرده اند. 
     
    به گزارش وب‌سایت سحام نیوز، یک شاهد عینی گفته است که نیروهای نظامی و امنیتی قصد «هجوم» به انبار کالاها را داشته‌اند و پس از آن نیز تهدید به پلمب انبار کرده‌اند که به دنبال مقاومت فعالان مدنی حاضر در محل، افرادی را دستگیر کرده‌اند.
     
    وب‌سایت خبرگزاری حقوق بشر در ایران نیز با تایید این خبر نوشته بازداشت‌شدگان نیروهای مدنی از جمله دانشجویان بودند که به قصد کمک به منطقه رفته‌ بودند.
     
    بستگان برخی از بازداشت‌شدگان نیز در گفت‌و‌گو با رادیو فردا، این دستگیری را تأیید کرده‌ و گفته‌اند که این بازداشت‌ها در محل انبار کمک‌های جمع‌آوری شده در جاده تبریز- ورزقان صورت گرفته است.
     
    این منابع آگاه به رادیو فردا گفته‌اند که نیروهای سپاه پاسداران برای ضبط کمک‌های مردمی جمع آوری شده از سوی فعالان داوطلب وارد عمل شده و تاکید کرده‌اند که کمک‌های مردمی باید به این نهاد تحویل داده شود.
     
    سحام نیوز فهرستی از «۴۰ تن از بازداشت‌شدگان» منتشر کرده است.
     

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته