-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

Latest News from Norooz for 08/01/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



 

اینروزها در درون جامعه ایران چه می گذرد؟ پاسخ به این سئوال بسیار دشوار است اما درعین حال شاهدیم هر یک از افراد و گروه های سیاسی، از مقامات عالی نظام بگیر تا براندازان، براساس برداشتی که از اوضاع دارند بآسانی پاسخ به این سئوال می دهند. مقامات عالی، جامعه را در حال پیشترفت های علمی و فتح قله ها می بینند و می گویند البته اگر دراین مسیر مشکلاتی هم باشد کشور از آن عبور خواهد کرد، در آنسوی سرنگونی طلبان اوضاع کشور را وخیم ارزیابی کرده و جامعه را در حال فروپاشی و انفجار توصیف می کنند و اینکه تشدید فشارهای خارجی و بحرانهای داخلی بزودی موجبات سقوط نظام خواهد شد. در این میانه واقعا روند اوضاع به کدام سمت و سو است؟ و نسبت ایندو پاسخ با واقعیت جامعه ایران چیست؟

بنظرم مهمترین مشکلی که در این باره وجود دارد اینکه شناخت واقعیت جامعه ایران، همچون همه جوامع استبدادی، حتی از طریق پژوهش های میدانی و نظرسنجی ممکن و شدنی نیست. حاکمیت دیرینه استبداد در سرزمین ما، و سوگمندانه بازتولید دوباره آن پس از رخداد انقلاب اسلامی در قالب استبداد دینی، بیماریهایی را در زندگی فردی و اجتماعی ما ایرانیان رقم زده است که ازجمله آنها دو یا چند شخصیتی بودن، ریا و نفاق و تملق و...است. این بیماریها که باید آنها را نوعی واکنش دفاعی و منفی نسبت به استبداد حاکم قلمداد کرد باعث شده است که از طرق معمول و رایج نتوان به کنه ذهن و عقاید و باورهای شهروندان ایرانی و نوع رفتار آنها در مواجهه با حوادث واقعه پی برد و به عبارت دقیق تر رفتار جامعه ایران پیش بینی پذیر نیست، و اینرا براحتی می توان از رخدادهای تاریخی بزرگی که ذیل همین پیش بینی ناپذیری در ایران رخداده اند، دریافت.

رخداد انقلاب اسلامی درست در زمانی بوقوع پیوست که محمد رضاشاه ایران را جزیره ثبات خاورمیانه و کشوررا در حال ورود به دروازه های تمدن بزرگ توصیف می کرد. او که ایران را پنجمین قدرت نظامی دنیا و برترین قدرت منطقه می دانست و با اعتماد بنفسی کامل حتی دو حزب فرمایشی ایران نوین و مردم را منحل و حزب واحد رستاخیز را براه انداخت و اعلام کرد که هرکه نمی خواهد عضو این حزب شود پاسپورت بگیرد و از کشورخارج شود، و خلاصه در اوج قدرت و درآمد نفتی ناگهان مواجه باسیلی از اعتراضات مردمی شد که حتی در خیال او و همه دستگاههای امنیتی و نظامی و اداری تحت امرش نمی گنجید. نوشته اند وقتی او با هلی کوپتر بر فراز تهران راهپیمایی عظیم مردم بمناسبت عید فطر سال 57 را مشاهده کرد نمی توانست باور کند اینها شهروندان ایرانند که اینگونه در مخالفت با رژیم پهلوی به میدان آمده اند، و شاید همین عدم باور بود که کار را به دست نظامیان سپرد و آنها فاجعه 17 شهریور و بدنبالش اعلام حکومت نظامی را آفریدند اما اینها نیز چاره کار نکرد و ناچار شاه درآبانماه 57 به میدان آمد و اعلام کرد:" مردم من صدای انقلاب شما را شنیدم" اما دیگر دیر شده بود و سیل انقلاب آنچنان دامنگیر شده بود که نظام سلطنتی 2500 ساله را در ایران جارو کرد و بجایش نظام جمهوری اسلامی را نشاند.

روند تحولات در جمهوری اسلامی ایران نیز کار را بجایی رساند که رخداد دوم خرداد 76 همه را غافلگیر کرد، رخدادی که بنام جنبش اصلاحات ثبت شد اما بدلیل رویارویی اقتدارگرایان، که همه نهادهای انتصابی نظام را در اختیار داشتند، نتوانست خواست اصلاحی اکثریت جامعه را به ثمر رساند، و با دخالت همین نهادها و در راسش سپاه انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم منجر به حاکمیت یکدست اقتدارگرایان در کشور و حذف کامل اصلاح طلبان از قدرت و نهادهای حکومتی شد. در سایه این رخداد اقتدارگرایان تصور کردند که دیگر قدرت را قبضه و جامعه را با خود همراه کرده اند و درجامعه نیز علائم چندانی دائر برمخالفت با آنها مشاهده نمی شد اما انتخابات ریاست جمهوری دهم فرصتی فراهم آورد که باطن و واقعیت جامعه ما منصه ظهور یابد و حاکمیت اقتدارگرا را همچون دوم خرداد 76 غافلگیر کند با این تفاوت که این بار اقتدارگرایان تجربه و آمادگی برخورد با این واقعه را داشتند و دست به کودتای انتخاباتی زدند اما با غافلگیری دیگری مواجه شدند و آنهم سرازیر شدن میلیونی مردم معترض به نتیجه اعلامی انتخابات به خیابانها و روی بام خانه ها بود، وبه رغم سرکوب شدیدی که انجام دادند تا هشت ماه این وضعیت ادامه داشت، و زان پس نیز همچون « آتش زیر خاکستر » در جامعه مانده است.

برای اینکه معلوم شود این پیش بینی پذیرنبودن رفتار جوامع استبدادی اختصاص به ایران ندارد کافی است به رخدادهایی که در دو سال اخیر ذیل عنوان " بهارعربی " در کشورهای تونس، مصر، لیبی، یمن، بحرین، و سوریه انجام شده، توجه کنیم. چه کسی می توانست یا توانست وقوع این رخدادها را پیش بینی کند؟ به همین دلیل است که گفته می شود حاکمیت نظام های استبدادی خود ویرانگر هستند، و بلایی بر سر جامعه می آورند که رفتارش غیر قابل پیش بینی می شود، برعکس جوامع مردمسالار که رفتار مردمانش را در قالب انتخابات ادورای سامان داده و پیش بینی پذیر می سازد.

اینکه دوپاسخ ابتدایی مورد اشاره چه نسبتی با واقعیت جامعه ایران دارند، می توان گفت هریک می تواند بهره ای از واقعیت داشته باشند اما مشکل اینجاست که وضعیت جامعه استبدادی پیش بینی پذیر نیست و از اینرو سخت است برای سئوال روند اوضاع به کدام سمت و سو می رود؟ پاسخی مشخص یافت. و البته این بیش ازهمه باید حاکمیت جمهوری اسلامی را متنبه و هوشیار سازد، و اینکه درخیالات خود با شکاف بین آرمانگرایی و واقعگرایی آنچنان غرق نشوند که رخدادی غیرقابل پیش بینی آنها را غرق سازد همچنانکه رژیم شاه یا رژیم های منطقه را غافلگیر و سرنگون ساخت.

اینکه حاکمیت موجود جمهوری اسلامی تصور می کند مردم ایران همچون سالهای اول انقلاب و دوران جنگ اند و همه سختی ها و فشارها را تحمل می کنند، و اگر حمله نظامی به کشور شود برای دفاع بپا می خیزند، تصور باطلی است چرا که وقایع سالهای اخیر و به ویژه آنچه پس از کودتای انتخاباتی سال 88 رخداده شکافی بین اکثریتی از مردم و حاکمیت بوجود آورده است که همچون دمل چرکین در ذهن و دل جامعه و « آتش زیر خاکستر » باقی مانده و تشدید فشارهای اقتصادی و سیاسی و امنیتی می تواند موجبات سر باز کردن آنرا درهرلحظه فراهم آورد. راه نجات نظام و کشور از این وضعیت بحرانی و اسف بار و کنترل رفتار پیش بینی ناپذیر مردم تنها در گرو آشتی حاکمیت با مردم معترض و اعتماد سازی دوباره در جامعه است، و هر راهی جز اینراه پیمودن انداختن نظام و کشور در دام رفتاری است که پیامدهایش برای هیچکس قابل پیش بینی نیست.

در انتهای این مقال مناسب می دانم فرازی ازسخنرانی دکتر مصدق را در مجلس شورای ملی بتاریخ ششم تیرماه 1329 بیاورم که بیانگر درک و فلسفه سیاسی این رجل تاریخ معاصرماست و آن این است :

" حکومت زور و قلدری ممکن است یک شب و یا اینکه چندسال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند، هیچ وقت صاحب نان نمی شوند...آنهایی که می گویند اصلاحات بسته به روی کارآمدن این قبیل دولتهاست، سخت در اشتباهند...تنها دولتی می تواند اقتدار پیداکند که به افکار عمومی و قانون تکیه نماید."


 


دعوای زن و مرد که تمام شد، زن مثل همیشه چشم های خشک اش را پاک کرد، مرد هم پوزخند همیشگی اش را تحویل زن داد. طبق معمول زن شروع به ناله و نفرین کرد، مثل هر بار از مرد شروع کرد و به خودش رسید، خدایا مرگم بده از این زندگی راحت شم.
 

این بار نه مثل همیشه، مرگ دم در منتظر بود.
رو به زن کرد و گفت آماده ای؟ آمده ام برای قبض روح. آرام بود و زیبا و خونسرد. شمرده و با طمانینه حرف می زد.
مرد نیشخندی زد، بهت زده به مرگ و زن نگاه می کرد.
 

زن خشک اش زده بود، در کسری از ثانیه به خیلی چیزها فکر کرد. شاید این بازی را مرد به راه انداخته... مرگ چه مزه ای دارد.... لعنت بر من که مرگ خودم را خواستم.... زندگی با همه این سختی ها چه ایرادی داشت .. من که هنوز سن و سالی ندارم.... من بروم و چهلمم که سر آمد برود این دختره هفت قلم آرایش کرده اداره شان را بگیرد.. به اینجا که رسید دیگر تحمل نکرد، مرد خدا ذلیل ات کنه که اینقدر هوسباز و بی وفایی، خیر از زندگی نبینی اگر بعد از مرگم سراغ این دختره هفت قلم آرایش کرده اداره بروی.
 

مرگ خندید، زن انگار که نمی شنود، هنوز حضور مرگ در اتاق را به رسمیت نمی شناخت، چشم هایش واقعا خیس شده بود، پیشانی اش هم خیسِ خیس بود. نگاهی به مرد انداخت، آرام، بی سر و صدا، با لبخندی که نیمی از صورت اش را پوشانده بود و نیم دیگر هنوز مبهوت بود. خیر نبینی اگر سراغ این دختره هفت قلم... مرگ خندید، نه از آن خنده های چندش آورِ زشتِ وحشتناک که به مرگ نسبت می دهند، خنده ای آرام و نجیبانه، شاید از روی دلسوزی و ترحم.
 

مرد آرام نشسته بود، به جای خالی زن فکر می کرد، به زندگی شان که هیچ وقت طعم زندگی نداشت، لحظه ای از فکر نبودن زن خوشحال نشد، هرچه بود به هم عادت کرده بودند، حس عادت کردن به زن جایگزین عشقی شده بود که قرار بود با آن زندگی کنند. فرقی نمی کرد، احساس کرد با وجود همه ی تلخی ها، دلش برای زن تنگ می شود. هرچه سعی کرد نتوانست افسوس زندگی بدون عشق شان را نخورد.
 

عشق رسید، همان زمان که مرگ آماده می شد کارش را شروع کند. زیبا و آرام، و کمی خسته به نظر می رسید. مرگ جا خورد. زیر لب غرولندی کرد. حتی او هم منتظر رسیدن عشق نبود، هیچ کس منتظر نبود، سال ها در این خانه، کسی منتظر آمدن اش نبود. شاید همان روزهای اول چند دقیقه ای آمده بود و با دلخوری و ناراحتی رفته بود، و دیگر نیامده بود، و حالا آمده بود، زیبا و آرام و خسته. زن آنقدر که فکرش مشغول بود، متوجه آمدن عشق نشد، فکرش مشغول دخترک هفت قلم آرایش کرده اداره بود. همیشه فکرش مشغول چیزهایی بود که او را از لحظه ای که در آن بود دور می کرد. روزهایی بارها و بارها پیش آمده بود که خوش بودند، از آینده حرف می زدند، از آنچه دوست داشتند، در همان لحظات نه چندان طولانی لذت بخش هم ناگهان ذهن زن مشغول موضوعی می شد که زندگی مادرش را، زندگی شان را نابود کرده بود.

 

که آنها را آواره کرده بود، که شبی با مادرش از خانه پدر رفته بودند، پدر خیانت کرده بود، و همان شب که مادر بو برده بود رفته بودند. و زن در همان لحظات کوتاه آرام و خوب زندگی، به تنها چیزی که فکر می کرد خیانت مرد بود، افکارش نمی گذاشت همان اندک لحظات خوب به خوبی بگذرند، صدای بلندی سکوت مرگبار اتاق را شکست. حالا خیانت هم سر و کله اش پیدا شده بود، با کمی فاصله کنار عشق ایستاده بود، دست هایش را با بی قیدی به کمر زده بود، او هم لبخند بر لب داشت، آرام بود، سرحال و جذّاب به نظر می آمد. چشم اش به عشق که افتاد شروع کرد، از آخرین باری که با هم در مراسم قبض روح حاضر شده بودند سال ها می گذشت، دلش پر بود.
 

شده ای اسباب هوسرانی آدم های هوسباز. شنیده ای روزی چند بار مرد ها به زن ها و زن ها به مردها می گویند عاشق ات شدم؟ عشق های یک شبه ی بی خاصیت. یکی فریب می دهد، و دیگری باور می کند. اسم رمز عملیات فریب شان هم عشق است. شده ای اسباب ردو بدل کردن توهم های آدم ها و تماس سطحی جسم هایشان. می دانی روزی چند نفر به اسم تو فریب می خورند و به دام می افتند؟ 
 

خیانت بعد از مدت ها به عشق رسیده بود، با حرف هایش گویا انتقام می گرفت، خیانت همیشه بدنام بود، برخلاف عشق که دوست داشتنی بود. خیانت بددل و خانمان برانداز بود، اما درست می گفت. مرگ دستان سرد و خشن اش را بر گلوی خیانت فشرد، سکوت مرگبار قبل از اجرای مراسم قبض روح لازم بود و خیانت آن را شکسته بود. خیانت دورترین فاصله از مرگ چمباتمه زد، با چشم های هیز و حسودش، با نگاه حسرت انگیزش به عشق خیره شد. سرنوشت عجیبی داشت، آنها که بویی از عشق نبرده اند، دوست دارند عاشق نامیده شوند و آنها که خیانت می کنند، از اینکه خیانت کار بدانندشان ابا دارند. حتی بعضی ها که بیشتر از عشق می گویند و قیافه عاشق تری می گیرند و خیانت را مذموم می شمرند و دشنامش می دهند، مشتری های پرو پاقرص خیانت اند. عشق هم اینها را می دانست. برای همین سکوت کرده بود، خیانت بی صدا با خودش گفت عجیب است، سکوت عشق را هم به پای نجابت اش می گذارند.
 

سکوت که برقرار شد، زن به دست و پای مرگ افتاد، فرصت می خواست، فرصتی برای زندگی، شاید هم فقط فرصتی برای نمردن. مرگ دستورالعمل ها را مرور کرد، فرصتی نمانده، کاری هم از دست من ساخته نیست. خیانت کمی جلو رفت و طوری که سکوت مرگبار اتاق را نشکند در گوش عشق زمزمه کرد : هنوز فرصت دارد، خودت هم می دانی ، اگر هر دو شهادت بدهیم که این زن در زندگی نه عاشق شده و نه خیانت کرده فرصتی به او داده می شود که یا عشق بورزد و یا خیانت کند، تقدیر این بوده که امروز بعد از چندین سال اینجا باشیم. زن برای زندگی دست و پا می زد، به دست و پای مرگ افتاده بود. فرصت داشت تمام می شد، فرصت تمام شد. عشق اما شهادت نداد که زن عاشق نشده. مرگ هم جان زن را گرفت.

خیانت نگاه غضبناکی به مرد کرد و رفت. عشق قبل از قبض روح رفته بود.

منیع: روزنامه شرق - سه شنبه دهم مرداد


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته