امروز: حمید حدیثی فعال ملی - مذهبی، دبیر فیزیک دبیرستان های لاهیجان و یکی از معروف ترین دبیران آموزش و پرورش این شهرستان ممنوع التدریس شد.
به گزارش سایت ملی - مذهبی، اداره گزینش آموزش و پرورش لاهیجان طی نامه ای به وی اطلاع داده که دیگر اجازه تدریس ندارد.
حدیثی همچنین پس از یک ترم تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد از ادامه تحصیل در دانشگاه محروم شده و پیگیری های چند ماهه وی برای رفع این مشکل به نتیجه نرسیده است.
آقای حدیثی نامزد نیروهای ملی - مذهبی در انتخابات مجلس ششم بود که توانست رای اول را در شهر لاهیجان کسب کند اما با آمدن رای مناطق پیرامونی وی از راه یابی به مجلس بازماند.
امروز: عیسی سحرخیز، روزنامه نگار و فعال سیاسی منتقد رهبری که در زندان رجایی شهر به سر می برد، در نامه ای به دادستان تهران خواستار استفاده قانونی از حق مرخصی شد.
به گزارش ندای سبز آزادی، سحر خیز که پس از انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری بازداشت شد، تا کنون از حق مرخصی عادی و استعلاجی محروم بوده و در مدت حبس، تنها به صورت تحت الحفظ و با حضور ماموران به بیمارستان منتقل شده است.
متن نامه این زندانی سیاسی به دادستان تهران بدین شرح است:
دادستان محترم استان تهران
با اهدای سلام
پیرو بخشنامه ریاست محترم قوه قضاییه به واحدهای قضایی و دادسراهای سراسر کشور درباره مرخصی زندانیان به مناسبت لیالی قدر و عید سعید فطر ، نظر به اینکه حکم سه سال [حبس] شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اینجانب عیسی سحرخیز در تاریخ ۲۷/۳/۹۱ به پایان رسیده ودیگر مشمول استثنای "زندانیان امنیتی" نیستم و حبس مطبوعاتی صادره توسط شعبه ۱۰۸۳ دادگاه عمومی جزایی تهران را می کشم ، لطفا با ۱۵ روز مرخصی ام موافقت کرده و تبصره مربوط به ۱۵ روز تمدید آن را با توجه به عدم اعطای مرخصی عادی و استعلاجی تاکنون را نیز اعمال نمایید.
پیشاپیش از دستور مساعدی که صادر می کنید سپاسگزار است
عیسی سحرخیز ۱۷/۵/۹۱
امروز: علیرضا کیا، حمزه کرمی، حمید ایزدیاری، معصوم فردیس، رامین چاوشی، آرش ریکی، علی ملیحی، قاسم شعله سعدی، اسماعیل صحابه، آرش رهایی مهر، کوروش کوهکن، حمید مقدسی، حسین ثابت، امیر بهمنی و رحمان بوذری آزاد شدند.
به گزارش رسیده به کلمه، علیرضا کیا، حمزه کرمی، حمیدایزدیاری، معصوم پردیس، رامین چاوشی، آرش ریکی، علی ملیحی، قاسم شعله سعدی، اسماعیل صحابه، آرش رهایی مهر، کوروش کوهکن، حمید مقدسی، حسین ثابت، امیر بهمنی و رحمان بوذری دقایقی پیش از بند ۳۵۰ زندان اوین آزاد شدند.
بیشتر این زندانیان قسمت که اعظم دوران محکومیت خود را گذرانده بوده اند از بازداشت شدگان مربوط به اعتراض های انتخابات ریاست جمهوری هستند. قاسم شعله سعدی نیز در این میان با پایان دوره محکومیت خود آزاد شد.
صبح امروز دادستان اعلام کرده بود ۱۳۰ نفر از زندانیان سیاسی که ۹۰ نفر از آنان در حال حاضر در زندان هستند مشمول ضوابط عفو و بخشودگی قرار گرفته و به زودی آزاد خواهند شد.
کلمه به محض کسب اطلاعات بیشتر درباره ی افرادی که آزاد شده اند، آن را به اطلاع خوانندگان خواهد رساند.
*****
خبر تکمیلی:
دقایقی پیش گزارش شد که محمدرضا پونکی، شهاب دهقانی، امیر مقامی فر، علی اخوان، سارنگ اتحادی و ناصر آذر نیا نیز مشمول عفو شده و از زندان آزاد شدند. پیش از این نیز گزارش شده بود که نازنین خسروانی، صدف ثابتیان، مژگان محمدیان، شمیم زین العابدینی، اشرف علیخانی، معصومه یاوری و میترا عالی از بند زنان زندان اوین آزاد شده اند.
امروز: روابط عمومی دیوان عدالت با انتشار جوابیه ای فرآیند رای صادر شده درخصوص سعید مرتضوی را تشریح و تاکید کرد: آثار مربوط به این ابطال منتفی شدن حکم مدیریتی چنین فردی است که از آن پس فاقد صلاحیت برای ادامه کار خواهد بود.
همزمان تعدادی از نمایندگان مجلس در نامه به رئیس مجلس ضمن اعتراض به اقدام اخیر دولت در اصلاح اساسنامه صندوق تامین اجتماعی و تغییر نام آن خواستار بررسی مغایرت قانونی و لغو این مصوبه از سوی رئیس مجلس طبق اصول 58 و 138 قانون اساسی شدند.
به گزارش مهر، بیانیه دیوان عدالت در پاسخ به "نقد و یا به تعبیری به چالش کشیدن رای اخیر هیات عمومی دیوان عدالت اداری راجع به انتصاب مدیر عامل صندوق تامین اجتماعی که در یکی از نشریات و سایتهای خبری منتشر شد" صادر شده است.
در متن این بیانیه پیرامون "نقد و یا به تعبیری به چالش کشیدن رای اخیر هیات عمومی دیوان عدالت اداری راجع به انتصاب مدیر عامل صندوق تامین اجتماعی که در یکی از نشریات و سایتهای خبری منتشر شد نکاتی جهت تشحیذ اذهان و پاسخ به شبهه افکنیها" آمده است: "... هرکسی با مقررات حقوقی آشنا باشد می داند که وقتی مصوبه ای در هیات عمومی ابطال می شود آثار مرتبط با آن مصوبه پس از انتشار در روزنامه رسمی لغو و ابطال لازم الاجرا می گردد- در مانحن فیه وقتی مصوبه ابطال شد، آثار مربوط به این ابطال منتفی شدن حکم مدیریتی چنین فردی است که از آن پس فاقد صلاحیت برای ادامه کار خواهد بود بنابر این اعلام بطلان مصوبه مورد شکایت از ناحیه دیوان به معنای زایل شدن آثار مصوبه و تصمیم مورد شکایت است و اقدامات بعدی چنین مدیری خلاف قانون و واجد وصف کیفری است."
درخواست از لاریجانی برای استفاده از اصل 138 در برکناری مرتضوی
به گزارش مهر، تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در نامه به رئیس مجلس ضمن اعتراض به اقدام اخیر دولت در اصلاح اساسنامه صندوق تامین اجتماعی و تغییر نام آن خواستار بررسی مغایرت قانونی و لغو این مصوبه از سوی رئیس مجلس طبق اصول 58 و 138 قانون اساسی شدند.
حسین نجابت، علی مطهری، الیاس نادران، مسعود پزشکیان، غلامرضا مصباحی مقدم، محمد دهقان، علیرضا زاکانی، عوض حیدر پور، سید حسین دهدشتی و احمد توکی امضاء کنندگان نامه به رئیس مجلس هستند.
امروز: ماتان ویلنای، وزیر دفاع غیرنظامی اسرائیل می گوید هرگونه جنگ احتمالی با ایران حدود یک ماه طول خواهد کشید.
به گزارش بی بی سی ویلنای گفته درگیری های احتمالی در چند جبهه خواهد بود و حملات موشکی ایران به شهرهای اسرائیل حدود پانصد کشته برجا خواهد گذاشت. به گفته ماتان ویلنای، هر حمله احتمالی اسرائیل به تأسیسات هسته ای ایران باید با همکاری آمریکا صورت گیرد.
در روزهای گذشته خبرهایی درباره احتمال حملات اسرائیل به مراکز هسته ای ایران منتشر شده است.
ماتان ویلنای که اخیرا به عنوان سفیر اسرائیل در پکن منصوب شده، قرار است پست وزارت خود را به زودی به آوی دیختر بدهد.
امروز: مسئله مدیریت اقتصادی مهمترین نقش را در استفاده بهینه از منابع در اختیار ، سازماندهی نیروی انسانی و ارائه محصول از سوی هر بنگاه اقتصادی و نهاد خدمت رسان دارد . اگر در ایران بخواهیم به اجمال شیوه مدیریت اقتصادی معمول را تقسیم و توصیف کنیم به « چهار نوع مدیریت اقتصادی » می توان اشاره کرد :
۱- مدیریت اقتصادی در بخش دولتی : در این نوع مدیریت غالبا دغدغهای برای تامین منابع وجود ندارد چراکه از طریق بودجه عمومی منابع در اختیار مدیر قرار می گیرد و بدلیل بوروکراسی حجیم دولتی شاخصهای دقیقی برای اندازه گیری میزان کارآیی و اثربخشی و استفاده بهینه از منابع در اختیارمدیروجود ندارد . در مجموع این نوع مدیریت مبتنی بر مدیریت هزینه و روزمرگی است و به همین دلیل مشاهده می شود نسبت هزینه به فائده (محصول) بجای آنکه باافزایش بهره وری روندی کاهشی داشته باشد ، به عکس روندی افزایشی دارد و روزبروز بر حجم هزینههای دولت می افزاید. بررسی تحقیقی پیرامون انجام طرحهای عمرانی توسط دولت بخوبی اثباتگر این موضوع است که انجام این طرحها غالبا با زمانی حداقی سه برابر زمان پیش بینی شده ومعمول و با هزینهای بیش از سه برابر به پایان می رسند و در سایه چنین روندی توجیه اقتصادی خود را از دست می دهند و بجای کمک به سرمایه گذاری و تولید و تورم زدایی در اقتصاد ملی تورم زا می شوند. البته رانت و فساد هم ذاتی چنین مدیریتی در ایران شده است، و بدلیل فقدان رسانههای آزاد و مستقل و تشکلهای صنفی و مدنی و احزاب سیاسی کاری هم از دست ۱۴ دستگاه نظارتی حکومتی برای جلوگیری از این وضعیت برنمی آید چرا که از قدیم گفته اند چاقو دسته خود را نمی برد!
۲- مدیریت اقتصادی در بخش عمومی : در این نوع مدیریت تامین درآمد و منابع یکی از دغدغههای اصلی اداره بنگاه را تشکیل می دهد ، چراکه بدون تامین منابع اداره بنگاه ممکن نیست ،از اینرو مدیریت ناچار از برنامه ریزی برای تامین منابع و هزینه آن از طریق چرخه تولید کالا و خدمات می باشد و به نسبتی که این چرخه خالی از دست اندازی به منابع بودجه عمومی و شرایط رانتی باشد بر کارآیی و اثر بخشی و استفاده بهینه از منابع در اداره بنگاه می افزاید . در مجموع این نوع مدیریت مبتنی بر مدیریت هزینه - فائده است و به میزانی که بنگاههای این بخش استقلال مالی و اداری از دولت وحاکمیت داشته باشند ناچار از مدیریت هزینه و افزایش بهره وری و تولید برای ادامه حیات اقتصادی خواهند بود و در نتیجه مدیریت اقتصادی آینده نگر و دقیق و پاسخگو را می طلبد .
۳- مدیریت اقتصادی در بخش خصوصی : در این نوع مدیریت تامین منابع و سود حرف اول و آخر را می زند و اصل در ادراه بنگاه استفاده بهینه از منابع در دسترس و دستیابی به سودی معقول است، و به همین دلیل برنامه ریزی برای تداوم چرخه تولید و فروش محصول از طریق تامین سرمایه و منابع و محاسبه دقیق هزینهها وشیوه توزیع و بازار مصرف و قیمت کالا و خدمت تولید شده راهنمای عمل مدیریت اقتصادی بنگاه در هر مقطع است . در مجموع این نوع مدیریت مبتنی بر مدیریت هزینه - فائده با حاشیه سود انتظاری است و مدیریت اقتصادی بنگاه باید تمام تلاش و سعی خود را برای بهینه سازی استفاده از امکانات موجود و ارتقای بهره وری به منظور دستیابی به سود انتظاری بکار بندد و معیار سودآوری بنگاه شاخصی است که در هر مقطع کارآیی و اثربخشی و استفاده بهینه از منابع را اندازه می گیرد و به مدیر نمره می دهد و جایگاه اورا در قبولی یا ردی وادامه کار تعیین می کند .
۴- مدیریت اقتصادی نهادهای مدنی و صنفی : در این نوع مدیریت انگیزه داوطلبانه افراد عضو حرف اول و آخر را می زند و چون تامین درآمد و منابع این بنگاهها داوطلبانه صورت می گیرد اداره بنگاه و ارائه محصولش در برابر انتظاراتی که اعضا (و افراد هدف ) دارند برنامه ریزی غلطانی را نیاز دارد . در مجموع این نوع مدیریت مبتنی بر مدیریت داوطلبانه با حداقل هزینه در برابر حداکثر خدمات دهی است و آنچه شاخص اندازه گیری اداره بهینه بنگاه است رضایت مندی اعضا ( وافراد هدف ) است که بازخورد آنرا می توان در افزایش اعضا و گسترش دامنه فعالیت این نوع از نهادها شاهد بود .
بر پایه آنچه آمد در این « چهار نوع مدیریت اقتصادی » در ایران به جرئت می توان گفت که آسانترین نوع آن مدیریت اقتصادی در بخش دولتی است و سخت ترینش در بخش خصوصی و نهادهای مدنی و صنفی ، و از اینروست که ما شاهد بدترین جنگ و جدالها برای دستیابی و دست اندازی به مدیریتهای دولتی از قدیم تا کنون هستیم، وهرچند برخی افراد و گروهها درحاکمیت مستقر با تمسک به این گفته شهید بهشتی که :" ما شیفتگان خدمتیم و نه تشنگان قدرت " سعی در پرده پوشی این عملشان دارند اما نگاهی به عملکرد آنها در عرصه زندگی فردی و اجتماعی باطل بودن این ادعا را بروشنی ثابت می کند، و اینکه رفتار مدیریتی و بهره مندی آنها از مواهب مادی متعلقه تفاوت چندانی با مدیران رژیم سرنگون شده پهلوی ندارد. برپایه چنین رخدادی براحتی می توان فهمید چرا سپاه پاسداران که پس از انقلاب برای پاسداری از ارزشهای انقلاب تاسیس شد و مظهر ایثارگری و گذشت بود و در دل آن بسیج به عنوان " مدرسه عشق " شکل گرفت و در دوران جنگ تحمیلی حماسهها آفریدند و اعضایش در شهادت طلبی از یکدیگر سبقت می جستند چگونه در گذر زمان استحاله شده و پای به میدان رقابتهای سیاسی و تصاحب بنگاههای اقتصادی گذاشته است، و دراین مسیر تا انجام کودتای انتخاباتی برای تصاحب مجلس و دولت پیش رفته وبه سرکوب معترضان به کودتا و به بند و زندان کشیدن آنها دست زده است، و وقتی سپاهی که آنگونه بود در سیر زمان اینگونه شده است تکلیف بقیه افراد و گروههای حاکم روشن است، و در نتیجه طی این روند می شود دلیل تبدیل " جمهوری اسلامی " را به " استبداد دینی " بازیافت.
در پایان یادآور می شوم چون در ایران غلبه کامل با بخش مدیریت دولتی است پیامد ناگزیرش این بوده که کشورما یکی از بدترین وضعیتها را بدلیل مدیریت اقتصادی در دنیا داشته باشد و اینرا می توان از گزارشات سالانه مقایسهای که توسط نهادهای بین المللی انتشار می یابد بخوبی دریافت که پرداختن بدان مقالاتی دیگر را می طلبد اما اجمال این مدعا را براحتی می شود از وضعیت شاخصهای کلان اقتصادی کشور که در گزارش نماگرهای اقتصادی بانک مرکزی هرسه ماه یکبار هرچند با تاخیر انتشار می یابد، دریافت. در این وضعیت نکته جالب اینکه مدیریت اقتصادی در نهادهای مدنی و صنفی، که می تواند کمترین هزینه و بیشترین فائده برای دولت و جامعه در پی داشته باشد و از اینرو در ادبیات اقتصادی از تعداد آنها در هر واحد ملی به عنوان شاخصی برای اندازه گیری میزان « سرمایه اجتماعی » استفاده می شود، در کشور ما نه تنها مورد کمترین توجه و حمایت از سوی حاکمیت مستقر بوده بلکه با تشکیل و فعالیت آنها از سر دشمنی برخورد شده است، والبته دراین میان تکلیف بخش خصوصی هم روشن است ! به نظرم اگرکشور ما بخواهد راه توسعه و رشد را بپیماید و فردایی بهتر را برای ایران و ایرانی رقم زند جز از طریق گذار از مدیریت اقتصادی در بخش دولتی به مدیریت اقتصادی در بخش خصوصی و نهادهای مدنی و صنفی ممکن نیست و همانگونه که در قانون برنامه چهارم توسعه آمده بود نگاه و سیاستهای حاکم در این زمینه باید اصلاح و دچاردگرگونی اساسی شود و به ویژه آنکه نگاه حاکمیت به بخش خصوصی و نهادهای مدنی و صنفی نباید نگاهی مبتنی بر دشمنی و رقابت باشد بلکه حاکمیت باید اینها را به عنوان مکمل و همکار خود در پیمودن مسیر سخت و دشوار توسعه را بپذیرد و میدان فعالیت را به روی آنها گشاده دارد ، و از اینرو هرگونه برخورد محدود کننده حاکمیت با نهادهای مدنی و صنفی با هر بهانه و دلیلی را باید یک گام ضد توسعهای و به ضرر نهایی اقتصاد ملی به شمار آورد. اینکه در منشور جنبش سبز و بیانیههای رهبران جنبش بر دفاع از نهادهای صنفی و مدنی به عنوان پایههای " جامعه مدنی " و " حقوق شهروندی " تصریح و تاکید شده است مبتنی برچنین تحلیل و نگاهی است، و اینکه جز با گذر از مدیریت دولتی متکی براقتصاد نفتی و رانتی نمی توان آینده بهتری را برای کشورمان انتظار داشت، و آینده ایران در گرو تحولی است که جنبش سبز آنرا نمایندگی و بیان می کند.
امروز: تعامل فرهنگ ایرانی وافغانی را در سه دههای که مهاجرت افغانها به ایران به طور گسترده انجام شد، چطور میبینید؟ رویارویی این دو فرهنگ با هم چگونه بوده است؟
در ارتباط بین این دو فرهنگ باید دو مرحله را از هم جدا کرد، یکی مناسبات تاریخی میان مردم دو کشور که به خاطر ریشههای مشترک دینی، زبانی و اجتماعی اساساً تفکیک این دو ملت و تکیه کردن بر مرزهای تمایزشان بسیار دشوار است. زبان فارسی، اسلام به طور عام و شیعه به طور خاص، مفاخر مشترک دو ملت، مکاتب هنری و علمی که شکل گرفته، شهرها و نوع مناسباتشان واقتصاد و معیشت مشترک، حتی مواجههی آنها با پدیدههای مدرن از دو قرن پیش تا به حال، همه و همه تفکیک را بسیار دشوار میکند. ولی آنچه مهم است برمیگردد به دوران جنگهای معاصر و تغییر رژیمهایی که درافغانستان رخ داد و به دنبال آن مهاجرینی که وارد ایران شدند. این مهاجرین هم نسلهای مختلفی را تشکیل میدهند. از این مقطع به بعد ارتباطات جامعهی ایرانی را با جامعهی افغانی باید تحتالشعاع تحولات سیاسی دید که در افغانستان رخ داد.
امواج تند و گسترده مهاجرت عمدتا تصویری را که از افغانیها در ایران شکل داد یک نیروی بی خانمان جنگ زده و در جستجوی کار بود، که باعث شد تواناییها و ویژگیهای مثبت افغانیها هم تحتالشعاع همین تصویر قرارگیرد. به گونهای که وقتی رژیم مارکسیستی در افغانستان سقوط کرد و اولین دولت مجاهدین افغانی روی کار آمد، کمکم این انتظار به وجود آمد که به واسطهی تشکیل دولت مستقل، افغانهای مقیم ایران باید به کشور خود برگردند. در این مرحله به نظر من بسیاری از عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تحتالشعاع تغییرات سیاسی قرار گرفت و تصویری منفی در سطوح عامه از افغانیها شکل گرفت. توانمندیهای فرهنگی و حتی علمی افغانیها در ایران نادیده گرفته شد و بعضا این تصور به وجود آمد که با رفتن آنها از ایران جا برای کار ایرانیها باز میشود که همهی اینها را باید در تصویر «ما و دیگری» که در مطالعات فرهنگی و ارتباطات میان فرهنگی هم به آن پرداخته میشود،مورد بررسی قرار داد. یعنی یک«ما» و «آنها»یی شکل گرفت. ما ایرانیها و آنها افغانیها.در دولت آقای خاتمی به روی دو مسئله بسیار توجه شد، یکی اینکه تصویر واقعی از افغانیها اعم از نقاط ضعف و قوت ارائه شود. کمتر کسی افغانیها را به عنوان پزشک، دانشجو و استاد دانشگاه، و نیروی کار ارزان و پرتلاش میبیند؛ بنابراین کارهای خوبی در آن دولت در این راستا انجام شد. من مسئول کمیتهی بازسازی علمی افغانستان بودم و بنابود به دولت افغانستان بعد از سقوط طالبان در جهت بازسازی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کمک کنیم و قدمهای بزرگی هم در این زمینه برداشته شد. وزیر فرهنگ و وزیر وقت تعلیمات عالی افغانستان هر دو دانش آموختهی ایران بودند. این یک فرصت برای ایران بود که بتواند تجربهی علمی خود را در اختیار آنها قرار دهد و از طرف دیگر مشترکات فرهنگی را مورد استفادهی بیشتر و بهرهبرداری قرار دهد. ما طی تحقیقاتی که انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که شناخت این تصویر و تغییر آن خیلی مهم است. به این اعتبار بود که در آن زمان حتی خبرنگارانی رفتند با احمد شاه مسعود شهید هم گفتگوهایی داشتند و قرار بر این بود که نشستهایی در خود دانشگاهها برگزار شود و در آنها بر توانایی های افغانها درفرهنگ و هنرو ادبیات وپژوهش نشان داده شود تا تصویر افغانها در ایران آنقدر منفی نشود که مثلا وقتی«بیجه» آن سلسله قتلها را در ایران انجام داد، اولین قضاوت این باشد که او افغانی است؛ در حالی که هیچ ربطی به افغانها نداشت.
مسئلهی دومی که در آن دولت بسیار مورد توجه قرار گرفت و حل و فصل شد، این بود که در آن دوره پیرو حل مکانیکی مهاجرت افغانها، تصمیم غلطی گرفته شده بود مبنی بر این که افغانی ها در مدارس ایرانی ثبتنام نشوند، در آن زمان طی مطالعاتی که صورت گرفت به این نتیجه رسیدیم که سکونت افغانها در ایران پیرو مسائل زیادی است و این عامل آنقدر بازدارنده نیست که چون فرزندشان در مدارس ایرانی ثبت نام نمیشوند ایران را ترک خواهند کرد و نتیجه این بود که این بچهها یا بیسواد میماندند یا اینکه درمدارس غیررسمی که عمدتا هم تحت تاثیر اندیشه طالبان اداره میشد، درس میخواندند. طی تلاشی که صورت گرفت خوشبختانه دولت هم تصویب کرد که به آموزش کودکان افغانی کمک صورت گیرد و به تحصیل آنها لطمهای نخورد. منظورم این است که کلیشه و تصویر خیلی مهم است و در بسیاری موارد الزاما با واقعیت ها هماهنگ و هم خوان نیست.
از نظر شما در شکلگیری تصویر منفی از افغانها در اذهان ایرانیان رسانهها چه نقشی داشتهاند؟ یعنی بازنمایی چهره افغانها در رسانههای رسمی، چقدر در موضعگیری ایرانیان تاثیر داشته است؟
قطعا بیتاثیر نیست. البته این نوع جهتگیری نسبت به مهاجرین و این نوع پناهندگیها در هر جامعهای با هر نوع مشترکاتی رخ داده ورخ میدهد، یعنی حتی در لبنان هم که با فلسطینی ها جهتگیری سیاسی مشترک داشتند،باز هم تصویر نامطلوبی از فلسطینیها به عنوان مهاجر رایج بود.یا کردهایی که در رژیم گذشته بعد از اخراج از عراق در مناطق غربی ایران ساکن شده بودند، یا حتی در خود اروپا به ترکها در آلمان چنین نگاهی نسبت به مهاجرین وجود داشت .قطعا رسانهها یکی از عواملی هستند که امور را بازتاب میدهند و دراین بازنمودن می توانند به این تصویر منفی، دامن بزنند. بعد از انقلاب فرانسه همین فضا بین سیاهها و سفیدها وجود داشت. مثلا همهی سیاه پوستها به این دلیل ارتکاب جرم یک فرد سیاه پوست مجازات میشوند. نمیتوان گفت زمینههایی وجود نداشته، حتما پدیدهای به اسم اقوام مهاجر و بی خانمانی و فقر، تبعات خاص خود را دارد و از آن جرم و جنایت ناشی میشود اما مسئله این است که این جرم و جنایت تعمیم داده میشود و در این تعمیمهاست که رسانهها مثلا روی هویت ملی یا جنسیت یک قاتل و سارق تکیه میکنند، طبیعتا بسیار در شکلگیری اذهان و تثبیت همان گفتمان «ما و دیگری» تاثیر میگذارد.
در ترمیم تصویری که ایرانیها از مهاجرین افغان دارند رسانههای غیررسمی چقدر میتوانند نقش داشته باشند و چرا؟
به نظر من خوشبختانه اگر یک نگاه تاریخی داشته باشیم میتوان گفت شکاف و فاصله به نسبت دهههای گذشته کم شده است. امروز نگاه جامعه ایرانی به افغانیها با دورههای اول مهاجرت آنها معتدلتر شده است. برای فهم این موضوع هم باید به نسلها ی جدید افغانیها در ایران توجه کرد. این نسلهای جدید مقدار زیادی در ارتباطات میان فرهنگی حل شدهاند، به همین اعتبار فاصلهی بین ایرانی و افغانی کمتر شده است؛ چون ارتباطات مختلفی بین اعضای این دو فرهنگ شکل گرفته مثل همکار بودن، هم خانه بودن یا حتی ازدواج که این رفت و آمدها باعث کمتر شدن تضادها شده است.در این بخش همانطور که اشاره کردید هم شبکههای اجتماعی، هم نهادهای مدنی و هم حتی رسانههای جریان اصلی هر سه تا حدودی دخیل بودند. یعنی به اعتبار این فضاها دیگر آن تصویر اولیه که افغانی همواره در جرم و جنایت دیده میشد، منعطفتر شده است و همزمان افغانی به عنوان فرد حاضر درعرصهی هنرو فرهنگ و علم وتخصص هم دیده میشود و همین دیده شدن آن نگاه واحد و کلیشهای را حداقل چندگانه میکند.
با این تعبیر چرا باز وقایعی مثل اتفاق یزد مشاهده میشود که پیرو قتلی که توسط فردی افغانی صورت میگیرد، همهی افغانهای ساکن یزد مورد خشم قرار می گیرند؟ یک روی ماجرا این است که به نظر میرسد فضا کم کم دارد تلطیف میشود و این دو قوم دارند در هم ادغام میشوند ولی باز ما در بزنگاههایی آن دوگانهی شدید را احساس میکنیم؟ چرا؟
اساسا مسائل اجتماعی و فرهنگی زمینهای هستند برای متنهایی که تحت عنوان رابطهی اقتصادی و رابطه سیاسی و غیره وجود دارد.به این اعتبار باید گفت مسئلهی همپذیری در حوزه های فرهنگی و اجتماعی وقتی به سطوح مطلوبتر میرسد که در جامعه شاهد به اصطلاح تفکیکهایی از جنس شهروند درجه اول و درجه دوم نباشیم. همان پدیدهای که در جامعهی مدرن اتفاق افتاده.در جامعه مدرن هم آنقدر رابطهی حتی نژادی بین سیاهها و سفیدها به هم نزدیک شده که فاصلهی دوران بردگی را بسیار کم کرده است. در جایی که زمینهی داد و ستد و تعامل و ارتباط میان فرهنگی زیاد باشد مثل حوزههای نخبگی، روشنفکری، آکادمیک و اشتغال میبینیم که مسئلهی برخوردها کمتر و طبیعتاً تضادها منتفی نمیشود. اساسا مسائل اجتماعی و فرهنگی زمینهای هستند برای متنهایی که تحت عنوان رابطهی اقتصادی و رابطه سیاسی و غیره وجود دارد ولی درجاهایی که ارتباط نیست، واکنشها شدیدتر است.برای مثال این تصور واکنشی است که اگر افغانها بروند موقعیت اشتغال برای ایرانیها فراهم میشود. این موضوع را صاحبنظران اقتصادی باید بررسی کنند که آیا نوع کارهایی که افغانیها انجام میدهند ونوع درآمدهایی که کسب میکنند کاملا قابل واگذاری به ایرانیها هست یا اینکه آنها میروند بدون اینکه آن خلأ پر شود. مهمتر اینکه وقتی ما در ضرورت کاهش برخورد های میان فرهنگی سخن میگوییم، ناظر به یک چشمانداز درازمدت است. اگر صرفا با یک دیدگاه پراگماتیستی به ماجرای مهاجرین افغان نگریسته شود که الان درافغانستان یک دولت تشکیل شده پس تا مدت کوتاهی افغانها باید از ایران خارج شوند، این برای کوتاهمدت شاید با یک برنامهی عملگرایانه قابل دفاع هم باشد اما در یک برنامهی راهبردی میگویم اگر فرض کنیم یک جامعهای و یک دولتی موفق شود تا شهروندان کشور دیگر را در چارچوب فرهنگی خودش تربیت کند ما افغانستانی راخواهیم دید که به ایران بسیار نزدیک است و طبقهی نخبهی آن تربیت شدهی دانشگاههای ما هستند. تجربهی تکنوکراتیک خود را در سیستم اجرایی ودر دستگاههای اداری و دولتی ما کسب کردهاند. چنین برنامهای در درازمدت اثر متداوم فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد. در نهایت باید بین گزینهی بلندمدت و گزینهی کوتاهمدت انتخاب کرد.گاهی گزینه کوتاهمدت ادغام فرهنگی را دچار مشکل میکند. ضمن اینکه همیشه بین جامعهی اکثریت و جامعه اقلیت بر اساس نگاه جامعهشناسانه تفاوتهایی وجود دارد و این از ویژگیهای ذاتی یک قوم هم ناشی نمیشود بلکه مربوط به این است که یک قوم در اقلیت باشد یا اکثریت.
ایرانیها به لحاظ فرهنگ عمومی مورد انتقاد قرار میگیرند که بی نظم هستند و مقررات را رعایت نمیکنند، وقتی در جامعهی غربی اقلیت میشونداز غربیها هم بیشتر رعایت میکنند.هر قوم مهاجری به دلیل مهاجربودن و محدودیتهایی که از مهاجرت بر او تحمیل میشود دچار آسیبهایی هست اما نهایتا وقتی تبدیل به یک جامعهی اقلیت میشود به خاطر اینکه زیر نگاه های جامعهی اکثریت است سعی میکند خطاهایش را کمتر کند.دریک قضاوت کلی میتوان نتیجه گرفت که جامعهی افغانها در ایران در این سالها به نسبت پیشتر از جنحه و جنایت شان کاسته شده است، ولی آن تصویر هنوز پا برجاست.
ازحضور گسترده افغانها در ایران سه دهه میگذرد، ازنظر شما این حضور میتواند تهدید تلقی شود به این معنا که میتوان به آن به عنوان یک آسیب اجتماعی نگریست؟
به نظر من نه. به دو دلیل، یکی اینکه اساسا جامعهی ایرانی جامعهی مهاجرپذیر بوده و همواره از ظرفیت و پتانسیل بالای فرهنگی برخوردار است،کدام قوم مهاجر وارد ایران شدهاند که با فرهنگ ایرانی سازگار نشده باشند؟ جامعهی ایرانی در برابر اقوامی که وارد ایران شدهاند ضعیف نبوده و حتی تحت تاثیر قوم مسلط قرار نگرفته است تا چه رسد به قومی که از موضع ناگزیری و بیخانمانی به ایران پناه آوردهاند. از نظر من تهدید، خاص افغانیها در ایران نیست و میتواند به هرگروه دیگری در یک کشور تعمیم داده شود. این برمیگردد به اینکه کشوری مثل ایران برنامه توسعهاش در زمینههای مختلف چگونه است. در صورتی که برنامهای نداشته مثل هر تغییر اجتماعی دیگری میتواند تبدیل به آسیب هم بشود. یه نظر من افغانیهراسی،موجود با واقعیت سازگار نیست
در وضعیت فعلی، در مبحث توسعه حضور افغانها در ایران، تهدید محسوب میشود یا فرصت؟
به نظر من اگر با مجموع آثار مثبت و منفی که داشته نگاه کنیم حضور افغانها مثبت بوده است.
حتی به لحاظ اقتصادی؟ چون عمدهی استدلالی که در نفی حضور افغانها در ایران میشود این است که افغانها برخی فرصتهای شغلی را از ایرانیان گرفتهاند.
اتفاقا این نگاهی بسیار سطحی است. باید دید افغانها چه مشاغلی را اشغال کردهاند و باید دید با رفتن افغانها آیا ایرانیها جایگزین افغانیها در آن مشاغل خواهند شد یا آن دسته از مشاغل با خلأ مواجه خواهد شد.
اخراج اجباری افغانهایی که حضور غیرقانونی در ایران دارند و برخورد انتظامی با آن را چگونه ارزیابی میکنید، فکر میکنید این راهحل در نهایت منجر به خروج افغانها خواهد شد؟
نه به دلیل اینکه هر پدیدهی اجتماعی را باید اجتماعی حل کرد. در غیر این صورت همین مسئله میتواند صورتهای غیررسمی و حتی غیرقانونی به خود بگیرد و آثار تخریبی و اجتماعی بیشتری داشته باشد. نفی نمیکنم که به لحاظ اداری و اجرایی حضور گستردهی افغانیها در ایران مشکلاتی را به همراه دارد ولی راهحل آن الزاما یک راه حل کوتاهمدت، مکانیکی و غیر فرهنگی نیست.
در دوگانهی طرد و پذیرش در وجه اجرایی فکر میکنید در نهایت در چه ساحتی باید فکرو برنامه ریزی شود؟
در درجه اول به نظر من از خود این مسئله و ابعاد آن و فرصتها و تهدیدهای آن باید یک ارزیابی علمی و دقیق وجود داشته باشد و بعد برای هر بخش به صورت مجزا برنامه اندیشید. وقتی که کلی به مسئله نگاه شود راهحلهای کلی هم بروز میکند که معمولا ضربتی است و جنبهی مسکنی دارد و چاره ساز نیست.
در نهایت فکر میکنید در صورت خروج یکباره و ناگهان اتباع غیرقانونی افغان چه تغییری در آرایش فرهنگی ایران ایجاد خواهد شد؟
من فکر میکنم که این موضوع در عمل آنچنان قابلیت اجرایی ندارد که بعداز آنخلائی به وجود آورد. معمولا در مقطعی با آن برخورد میشود ولی از جای دیگری راههایی به وجود میآید که خود این سیاست به صورت جامعالاطرافی پیش نرود. بنابراین به نظر من خروج یک بارهای را مشاهده نخواهیم کرد که پیرو آن تغییر ناگهانی هم درآرایش فرهنگی ببینیم.
* کارشناس رسانه و از استادان سرشناس در رشتهٔ ارتباطات
منبع: جماران
امروز:
انا لله و انا الیه راجعون
دیگر بار قهر طبیعت جان گروهی از هموطنان مظلوم و محروم ما را ربود. حادثه ی جانکاه، دردناک و مصیبت بار زلزله که به کشته و مجروح شدن بسیاری از هموطنان عزیز و رنج کشیده استان آذربایجان شرقی انجامید و ویرانی های گسترده¬ای را در پی داشت، خانواده های نجیب و مهربانی را خصوصا در مناطق روستایی شهرستان های ورزقان، اهر، هریس و سایر نقاط آسیب دیده به اندوه و غم نشاند و همگان را در سوگ فرو برد. قربانیان اصلی این ماتم، محرومان و رنج دیده¬گانی بودند که پیامدهای ناگوار و زیانبار این حادثه غمی تازه بر انبوه مشکلات آنان شد.
بی تردید اقدامات مردمی که به طور خودجوش به نجات زلزله زدگان و یاری و کمک به هموطنان بی خانمان و آواره و تامین نیازهای اولیه آنان شتافتند، در خور تقدیر و سپاس و نشانه ی عزم ملی در جبران خسارات است. با وجود این حل سریع مشکلات آنان نیازمند اراده جدی دستگاه های مسئول نسبت به اولویت قرار دادن اسکان آوارگان و بازسازی مناطق زلزله زده است.
امروز تجربه های ارزنده و موثری را در جوامع دیگر شاهدیم که متولیان آینده نگر آنها توانسته اند با همت عالی و کفایت والای مدیران خود آثار قهر زمین را عالمانه از روی زندگی و چهره ی شهروندان و فرزندان و زنان بی پناه خویش برچینند. بدیهی است ما نیز نیازمندیم تا از تجارب علمی و فنی چنین جوامعی بهره ی وافر گرفته و ضمن انجام اقدامات پیشگیرانه، آثار غم انگیز این نوع حوادث را با تدبیر و کاربست برنامه های بلند مدت به حداقل برسانیم.
اینجانب ضمن عرض تسلیت به حضور خانواده های سوگوار زلزله زده خطه غیورمردان آذربایجان شرقی از خداوند متعال که پناه بی پناهان است آرامش دل های داغدار و ایتام و کودکان بی خانوار و کمک به مردم مظلوم و رنجدیده این منطقه را خواهانم و برای جان باختگان مظلوم این حادثه رحمت واسعه ی الهی و برای مجروحان و بازماندگان بهبودی و سلامت و صبر مسئلت دارم.
امید که مسئولان مربوطه با برنامه ریزی درازمدت در تدارک جدی و پایدار برای کنترل آثار تخریب و عوارض جانی شهروندان خویش باشند.
عبدالله نوری
بیست و چهارم مردادماه 1391
امروز:
بسمه تعالی
جمعه آخر ماه مبارک رمضان روز حمایت مسلمانان روزه دار از آرمان ها و مبارزات مردم فلسطین است. در این روز مردم مسلمان حمایت خویش را از پایداری فلسطینیان در مقابل رژیم اشغالگر و نژادپرست صهیونیستی اعلام و برخورد های خشن و ظالمانه با قیام مردمی را محکوم می نماید.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم حمایت از آرمان فلسطین را یک وظیفه انسانی و دینی دانسته و مربوط به حکومت ها نمی پندارد شیعه در طول تاریخ همیشه خود را حامی مظلومان و ستم دیدگان می دانسته است.
مردم مسلمان ایران چون سالهای گذشته با شرکت در راهپیمایی روز قدس حمایت خویش را از مقاومت و مبارزین فلسطینی اعلام می نماید.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم با الهام از رهنمود های رهبر کبیر به همراه مردم روزه دار در این راهپیمایی شرکت نموده و آحاد مردم مسلمان را به شرکت در این راهپیمایی دعوت می نماید تا اعتراض خود را علیه ستمگریها و خشونت طلبی های رژیم اشغالگر اسرائیل به گوش جهانیان برساند.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
تاریخ 26/5/1391
امروز: مرکز زلزله بین اهر و هریس بوده است. خسارت جانی اما در این دو شهر بسیار کم است. در اهر شایع شده که تنها یک دزد، که در زمان زلزله در حال دزدی بوده، کشته شده است. این یا شایعهی کارآمدی است برای زمانی که اغلب مردم خانههای خود را رها کردهاند و در جای جای شهر در چادر زمان را سپری میکنند یا واقعیتی است حکمت آموز. دل خودت را خوش میکنی که ای کاش همکارانت این بار کارشان غیر حرفهای بوده باشد و خبری از جنازه و آوار نباشد. زود نباید قضاوت کرد. از هر که میپرسی کجا بیشترین خسارتها را متحمل شده است میگوید ورزقان در سی کیلومتری اهر در منطقهای کوهستانی و مردمی که اغلب یا کشاورزند و دامدار یا کارگر معدن مسی که خودشان میگویند دومین معدن مس ایران است. پس تا ورزقان باید صبر کرد. در ورزقان نیز مانند اهر و هریس آهن به مردم وفادار مانده. با اینکه برخی خانهها فرو ریختهاند و حتی مسجد شهر تخریب شده است اما اغلب خانهها در مقابل لرزهی اولیه دوام آوردهاند و مردم به خیابانها آمدهاند و هنگام زلزله اصلی کمتر کسی در خانه مانده است. در ورزقان و در ستاد بحران در محل فرمانداری غلغله است. فرماندار، پیرمرد قد کوتاه سفید رویی که چشمهایش قرمز شده و رنگی به رخش نمانده میگوید به همه بگویید غذاو آب. بیرون همه میگویند روستاها را دریابید.
روستای علی کندی؛ یکشنیه ۵ عصر
هیچ گاه تصور نمیکردم در چند دقیقه با سرباز یگان ویژهی نیروی انتظامی صمیمی شوم. با هم قدم بزنیم و حرف بزنیم. در علی کندی اما پیش از دیدن مردم او را دیدم. قد راست و صورت سبزه با کلاشینکفی در گردن و با چشمانی رنگ باخته از بیخوابی، غم و خستگی. میگفت ساعت نه، چهار ساعت بعد از زلزله، که به منطقه اعزام شدهاند به همراه ۴۴ نفر دیگر قرار بوده است امنیت ورزقان را تأمین کنند. اما وضع روستاها را که دیدهاند قرار شده است در هر روستا چهار نفر به روستاییان کمک کنند. زخمیها را سرو سامان دهند و در صورت رسیدن ماشینهای خاک برداری در آوار برداری مشارکت کنند. میگوید هیچ کس نمیدانسته اوضاع از چه قرار است. بیسیم ورزقان قطع بوده و تا اکنون هم قطع است و تنها یکی از پاسگاههای بین راه تبریز بیسیم دارد که اطلاعات را از آنجا منتقل میکنند به تبریز. با هم قدم میزنیم. تنها ساختمانی که باقی مانده خانه بهداشت است که اسکلت فلزی دارد. چوبها به مردم وفا نکردهاند. شکستهاند و آوار بر سر ساکنانش ریخته است. تمام خانههای روستا اسکلت چوبی داشتهاند و تقریبن همه ویرانشدهاند. اتاقهایی باقی ماندهاست اما دیوارها با کوچکترین ضربهای فرو میریزند. سر قبرهایی میرویم که هنوز خاکشان پا نخوردهاند. شش کشته در علی کندی. میگوید آخرین نفر را دو ساعت پیش دفن کردیم. لودر صورت زن را برده بود. میگوید صورتش را بستند و آبی ریختند و به سرعت دفنش کردند. گریهاش میگیرد. حرف را عوض میکنم. از خودش میپرسم که میگوید پنج سال در یگان ویژهی تهران بوده است. بچهی اهر است. فکر میکنم آیا او هم با باتوم به جان مردم افتاده است. نمیپرسم. محمولهای از چادر میرسد. میرود که نظارت کند. دختری گریان در بالای تپه در چادر نشسته است و روزنامه نگارها با او صحبت میکنند. برادر و مادرش زیر آوار ماندهاند. محمود، جوانی که از ورزقان ما را راهنمایی میکند، می گوید برویم به روستای شیخملو. با سرباز یگان ویژه خداحافظی میکنم. دستهای محکمی دارد اما به کار کمک بیشتر میآید تا زدن. میگویم خسته نباشی. جوابش این است شما خسته نباشید ما که وظیفهمان را انجام میدهیم. به همراه محمود راهی شیخملو می شویم.
ورزقان، ساعت ۴
افسر راهنمایی و رانندگی در پلیس راه بستان آباد به ما گفت اهر را بستهاند و اجازه ورود ماشین شخصی نمی دهند. نیروهای هلال احمر هم گفتند خودمان همهی کارها را میکنیم و نیازی به کسی نداریم. دل به دریا زدیم و رفتیم به سمت اهر. هیچ کدام از این خبرها درست نبود. تهران هم میگفتند جاده را از قزوین بستهاند که کسی شبانه به آنجا نرود. ورودی ورزقان جلوی فرمانداری ترافیک نشان میداد که عده زیادی از مردم به این شایعهها و خبرهای نادرست گوش ندادهاند. سربازها بستههای آب را جابجا میکنند. نیروهای داوطلب ماشینها را هدایت میکنند و بیشتر نیروها بیکار جلوی فرمانداری منتظرند. در یکی از کوچههای ورزقان بعد از فرمانداری در خیابان فرعی دو پیرمرد نشستهاند. یک چادر هم برپا شده است که سه خانواده در آن زندگی میکنند. در یک خانه باز است و دو مرد بر در آن فریاد میزنند که مادر بیا سقف یکهو میریزد. از تبریز آمدهاند و نگران خانواده بودهاند. خانهشان آسیب دیده اما خودشان نه. دار قالی در خانهشان هنوز برپاست. تا نیمه بافتهاند. اما اکنون باید آن را رها کنند و فعلن در چادر زندگی کنند مبادا که پس لرزه بقیه خانه را هم بر سرشان خراب کند. همینجا محمود را میبینیم. متوجه میشود که میخواهیم به روستاها سر بزنیم و کمک جمع آوری کنیم همراهیمان میکند. با او پیش فرماندار میرویم. با او به علی کندی میرویم و با او راهی شیخملو میشویم.
روستای شیخملو: ساعت ۶
میگفت بیشتر اهالی ورزقان کارگر معدن مس هستند. میگفت روزانه تعداد زیادی کامیون لجنهای معدن مس را که دارای اورانیوم است را به بندر عباس میبرند و از آنجا به چین صادر میشود. درس خوانده بود. سربازیش هم تمام شده بود و بیکار بود. وقتی گفتم من هم مثل تو ام باورش نمیشد. گفت در شیخملو با کمک مردم دوازده جنازه بیرون کشیده است. آخرین جنازه در حال دفن است. میگوید نرو سر مراسم تدفین. میترسد مردم ناراحت باشند و چیزی بگویند. با صدای بلند طوری که همه بشنوند میگویم میخواهم یک فاتحه بخوانم. یک آخوند در قبر است و یک سرباز. مادر او که مرده است میگرید. تلخ. اما بی صدا. شاید گمان میکند او هم مانند دیگران عزادار است و با گریهاش نباید دیگران را ناراحت کند. اما ایکاش میدانست گریهی بی صدا تلخ تر است. کوبنده تر است. مردی آنسوتر خرمنهایش را در دستگاه میریزد. مردی دیگر گلهاش را از صحرا برمیگرداند. لابد فکر میکند باید چیزی برای خوردن و ساختن خانه فراهم کند. به آنها گفتهاند در آب صرفه جویی کنید. شاید دو سه روز دیگر آب و غذا به آنها نرسد. شیخملو روستای بزرگی بود. مردی ۵۰ ساله به همه جا سرک میکشید. لیستی تهیه کرده بود و خانوادهها بر اساس آن لیست و تعداد نفراتشان غذا میگرفتند. آرام منتظر نوبتشان بودند. بر خلاف علی کندی که شاید بزرگترشان زیر آوار مانده بود یا در پی اطرافیان مجروحش راهی بیمارستان شده بود. در بیمارستانها غوغایی برپا است. بیشتر زخمیها گویا به تبریز برده شدهاند.
بیمارستان امام رضای تبریز، ساعت ۸
مریضها زیادند. اما نه آنقدر که در راهروها بستری شوند. بیماران بد حال و شکستگیها را به بیمارستان شهدا بردهاند. بیرون بخش اورژانس دو دختر و یک پسر تبریزی ( از پلاک ماشین فهمیدم که تبریزی هستند) ساندویچهایی برای اطرافیان زخمیها تدارک دیدهاند به همراه نوشابه. غذا را پخش میکنند و میروند. جلوی بیمارستان شهدا هم وضع همین است. در همه جای بخش اورژانس محل اسکان زلزله زدهها را نوشتهاند. از جمله پارک مشروطه. کلمه مشروطه در تبریز بخواهی نخواهی یاد ستارخان را در دل زنده میکند. و حالا همشهریان ورزقانی ستارخان در پارک مشروطه زمان را میگذرانند و به احتمال زیاد به فکر زخمیهایی که در بیمارستان جا گذاشتهاند و جنازههایی که در خاک رها کردهاند اوقات ناخوششان را سپری میکنند. اوضاع بیمارستان شهدا از بیمارستان امام رضا بدتر است.
بیمارستان شهدای تبریز؛ ساعت ۸:۳۰
بیمارستان شهدا بزرگتر است و مجهزتر اما مجبور شدهاند سالن غذاخوری و سالن کنفرانس را هم به مجروحها اختصاص دهند. رییس بخش اورژانس میگوید فاجعه خیلی دردناک بوده است. مردی هست در بیمارستان که میگوید از روستایشان فقط او زنده مانده است. او اصرار دارد که نزدیک به ۱۶۰۰ نفر حداقل کشته شدهاند. باید خوش باور بود. این عدد چندان درست نیست. اما میتواند باشد. وقتی تا روز دوشنبه روستاهای اطراف هریس را که ندیدهای اما مستقیم از دوستی میشنوی که تازه لودر به آنجا رفته است. وقتی میشنوی که باجاج تا روز سه شنبه نه چادر داشته است و نه پتو. و وقتی که میشنوی که هنوز روستاهایی هستند که هیچ امکاناتی به آنها نرسیده است ناباورانه میگویی میشود این عدد صحت داشته باشد و بلکه بیشتر هم شود. در روستاهای اطراف ورزقان در هر روستا بین پنج تا ده درصد از جمعیت روستاها که اغلبشان زن و کودک بودهاند کشته شده اند. اگر آمار ۴۸ هزار نفری ساکنان منطقه را بپذیری و پنج درصدش را حساب کنی به ۲۴۰۰ نفر میرسی. و باز هم با خود میگویی که نه. احتمالن کمتر بوده است. در بیمارستان مانند هر جای دیگر استقبال میکنند از غریبههایی که برای کمک یا برای خبر آمدهاند. کسی به ما پشت نکرد. کسی به عمد ترکی صحبت نکرد. تنها کسانی با ما ترکی حرف میزدند که تنها ترکی میدانستند. آنها به ترکی درد و دل میکردند و ما از خطوط چهرهشان و خیره به لبهای خشکشان حدس میزدیم که چه میگویند.
روستای زغن آباد؛ ساعت ۶:۲۰
در زغن آباد هفده نفر کشته شده بوند. زیر آوار خانههای چوبی. بیل مکانیکی ها نوزده قبر کنده بودند. دو قبر خالی آماده برای قربانیان بعدی. روستای بزرگتری بود زغن آباد. مردم پراکندهتر بودند. مردی با ما حرف زد. از او با موبایل فیلم گرفتیم اما نگران بود که نکند فیلمش در BBC نمایش داده شود. به او قول دادیم که چنین نخواهد شد. ما را چه به رسانه انگلیسی. عذر خواهی کرد و ما برگشتیم سمت تبریز. راهی شلوغ و باریک. از هر دو سو. پیش از آن محمود را باید به ورزقان میرساندیم. اصرار داشت که ساعتی استراحت کنیم. در ورزشگاه یا کنار سد. او را پیاده کردیم. اما دم فرمانداری باز هم خشکمان زد. کامیونی از چادرهای هلال احمر به دم فرمانداری رسید. در آنی مردم روی کامیون پریدند. هر کس میتوانست خانه آیندهاش را بر دوشش گذاشت و رفت. چادرها به فرمانداری نرسیده و ثبت نشده نمیدانم به یغما رفت یا اینکه به دست نیازمندانش رسید. راه تبریز راه باریکی بود و شلوغ از هر دو سو. وانت وانت کمک به سمت ورزقان میرفت و وانتهای خالی پشت به پشت به سمت تبریز روانه بودند. شب میرسید و سیاهی شاید میتوانست ساعاتی کوتاه چهره غم زده و منظرههای هول آور خانههای ویران شده از زلزله که نه، خانههای ویران شده از فقر را بپوشاند. در راه با خودم میگفتم ایکاش چوب هم به اندازه آهن محکم بود.
منبع: کلمه
تصور نمیکردم در چند دقیقه با سرباز یگان ویژهی نیروی انتظامی صمیمی شوم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر