-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

Latest News from 30Mail for 08/04/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/5/13

  • زیتون

    قربون برم خدا رو، یه بوم و دو هوا رو...

    از کرامات جمهوری‌اسلامی:
    از این طرف، خونه‌ی یکی از دوستام ریختن که چرا تو ماه رمضون تولد گرفتی و صدای آهنگ رو زیاد کردی که مردم روزه‌دار نتونن برای سحر پاشن.
    همچنین، تقریبا تمام کنسرت‌های خواننده‌ها رو از چند روز قبل از ماه رمضون تعطیل کردن که ماه‌رمضون و این‌کارها؟ خدا به دور!
    از اون‌طرف، یه عالمه "جشن رمضون" در جای جای شهرها، اجرا می‌کنن که توشون یه سری خواننده لوده دوزاری ترانه‌های خواننده‌
    های لس‌آنجلسی رو بدون اجازه با صدای انکرالاصوات می‌خونن و صدای بلند‌گوها رو اونقدر زیاد می‌کنن که هفته محله اونورتر می‌ره.

    من امشب، هم رفتم جشن رمضان پاساژ پارسیان، و هم جشن رمضان پارک تنیس( پارک تنیس جشنشو پولی کرده، اول نفری دوهزار تومن و وقتی دیده استقبال زیاده کرده 5 هزار تومن) رسما مردم می‌رقصن...
    حتی دلقلک از سیرک آورده بودن.
    دخترا و پسرا دست‌اندر دست هم از ساعت 9 شب تا یک نصف شب موج مکزیکی می‌رفتن و جیغ و سوت و هورا می‌کشیدن و ترانه‌های لس‌آنجلسی می‌خونن. این برنامه هر شب هست به غیر از شبای 19 تا 21
    بالاخره ما نفهمیدیم شادی تو ماه رمضون خوبه یا بد؟ حرومه یا حلال؟
    پس چرا تو ماه‌های دیگه جمعه شبا تو پارک تنیس مأمورا می‌ریزن و با کسایی که آروم دارن گیتار می‌زنن و ترانه‌های مجاز می‌خونن برخورد می‌کنن؟
    اما از طرف خودشون هر کاری مجازه؟
    شاعر می‌فرماید:
    قربون برم خدا رو، یک بوم و دو هوا رو...


    تیتر از ۳۰میل


     
     

    1391/5/13
  • مانی ب
    ۴دیواری

    مسابقات نیمه‌نهایی فوتبال را یادتان هست؟ منظورم بازی آلمان و ایتالیاست (جام جهانی ۲۰۱۲). نه نه، قرار نیست از فوتبال حرف بزنیم. موضوع این پست موضوعی است در حاشیه فوتبال. کاریش نمی‌شود کرد. همیشه اتفاقات هیجان‌انگیز در حاشیه واقع می‌شود. اگر بازی را دیده‌اید حتما مانند میلون‌ها نفر دیگر تصویری که می‌خواهیم از آن حرف بزنیم را نیز دیده‌اید. بعد از گل ماریو بالوتلی. وقتی دوربین بین تماشاچیان آلمانی می‌چرخید، چهره زنی را بایستی دیده باشید که اشک می‌ریخت. مطمئن‌ام دیده‌اید. برای کسانی که ندیده‌اند یا اینجا:

    آن‌طور که از ظواهر «متن اصلی» برمی‌آید (گفتم. اطلاعاتم از متن ناچیز است. در این مورد بخصوص که ناچیز هم نیست) آلمان با سربلندی و قدرتمند خود را به نیمه‌نهایی رسانده بود و در طی این مسیر صحنه‌های درخشانی را از خود به جا گذاشته بود. حالا گل دومی که توسط  ماریو بالوتلی وارد دروازه شده است، سربلندی آلمانی را به عزا تبدیل کرده است.

    اما واقعیت حرف دیگری می‌زند. این خانمی که تصویر گریان او در سطح جهان پخش شد، خود را به رسانه‌ها رسانده، و توجه آن‌ها را به نکته مهمی جلب کرده است: این تصویر اشک‌آلود متعلق به زمانی نیست که آلمان گل خورد، بلکه او در ابتدای برنامه، هنگام ورود تیم به میدان، احساساتی شده و گریسته است.
    این یعنی کسی این‌جا در واقعیت، در بازتاب واقعیت عامدانه دست برده است. روی برنامه پخش زنده صحنه‌ای مونتاژ شده است. و به این وسیله گریه حاکی از احساسات مثبت نسبت به تیم کشور، به گریه سرخوردگی از شکست مبدل گشته است [این دوگانه اشک احساساتی/ اشک عزا یا یأس از من نیست. آن را از وب آلمانی برداشته‌ام].
    رسانه‌ها جنگ و جدل بین اتحادیه فوتبال اروپا و اتحادیه کانال‌های تلوزیونی رسمی آلمان را پوشش دادند و دنبال جواب‌گو گشتند، اعتراض کردند، اتحادیه فوتبال اروپا به مانیپولاسیون متهم شد. ابراز تأسف شنیده شد. قول دادند که مجدانه پیگیری کنند، و کسی که آلمانی‌ها را بشناسد می‌داند که وقتی می‌گویند مجدانه پیگیری می‌کنیم، مجدانه پیگیری می‌کنند. با آلمان کسی نمی‌تواند چنین رفتاری کند. (بخصوص که این بار دومی بود که چنین اتفاقی می افتاد. چندروز پیش از آن، در بازی آلمان/ هلند هم تصاویری به پخش زنده اضافه شده بود که پیش از شروع مسابقه ضبط شده بودند).

    اما پیگیری من همین‌جا خاتمه پیدا می‌کند. برای من، همین‌قدر ارتباط داشتن با فوتبال که بروم در ویکیپدیا طرز صحیح نوشتن اسم آقای ماریو بالوتلی را پیدا کنم، کافی‌ست(!)

    یادم هست روزهای پیش از چهارشنبه‌سوری آن سال که بی‌بی‌سی دوست داشت خیابان‌های تهران را پر از آتش و دود ببیند، و با قراردادن خود در خدمت فرهنگ پارسی هیزم‌بیار چهارشنبه‌سوری شده بود، میرحسین در مصاحبه‌ای که در سایت کلمه تحت عنوان «گسترش آگاهی ها استراتژی اصلی جنبش سبز» منتشر شده بود، روی ویژگی صلح‌آمیز چهارشنبه‌سوری تأکید کرده بود.
    بی‌بی‌سی هم همین مصاحبه را منتشر کرد که انتخاب عنوان برای آن، و همچنین انتخاب عکسی از میرحسین موسوی از سوی کارکنان این رسانه موضوع این پست بود. تصویر انتخابی آن‌ها میرحسین را در حال مصاحبه نشان نمی‌دهد!
     

    کسی با انگشت بلندکرده نمی‌گوید: بدون آگاهی گسترده در سطح جامعه، امکان تغییر وجود ندارد.

    یا این تصویر از دویچه‌وله:

    آیا شما هرگز دیده‌اید کسی با مشت گره‌کرده انتقاد کند؟

    خب. پس اگر دیدید، مخاطب این‌یکی هم باید باشید: :)

    آنگلا مرکل: ثبات یورو به نفع آلمان است.

     

    حتما شما هم به نوع بخصوصی از نت‌های بعضی از ایرانی‌های خارج کشور برخورده‌اید. این نوشته‌ها معمولا گزارشی است از دیده‌ها، تجربیات و حوادثی که آن‌ها شاهد آن بوده‌‌اند. گاه نیز نتی است که روی تصویری از یک گوشه شهر گذشته شده است که مثلا جوان‌های برلین یا پاریس را در کنار هم در اوقات فراغت نشان می‌دهد و امثالهم. این نت‌ها گاه با صراحت و گاه در لفافه به مقایسه وضعیت «آن‌ها»ی خوشبخت و «ما»ی بدبخت اشاره دارد و به نوعی غم/ حس افسوس/ حقارت گوینده در مواجهه با این یا آن حادثه/ رفتار/ و تصویر را بازمی‌تاباند. به آن هایی که با توسل به تجربیات (حتی رختخوابی) خود، و به کارگیری همین نوع مقایسه دایما هموطنان خود را تحقیر می‌کنند، کاری نداریم.
    صورت مسئله اما از نظر من این است: اگر پدران ما یک صدم آن‌چه پدران آن جوان‌های برلینی یا پاریسی برای آلمان و فرانسه انجام داده‌اند، برای ایران انجام می‌دادند، اگر ما یک صدم آن‌ها به وضعیت کشور خود حساس بودیم، واقعیت امروز ما طور دیگری می‌بود. این‌جا هم مثل خیلی جاهای دیگر با همان قانون همیشگی مواجه‌ایم که طبق آن، مقدار آش به پولی که می‌دهیم بستگی تام دارد.


    تیتر از ۳۰میل


     
     

    1391/5/13

    بهزاد مرتضوی
    غرولند


    سالها بود پیش خودم فکر می کردم چقدر خوب می شد اگه یه سالن کوچک تئاتر داشتم! اونوقت می تونستم هم کارهای خودم رو توش اجرا کنم و هم بقیه دوستان رو ساپورت کنم. تو تمام این سالها هر چی پیش خودم حساب و کتاب کردم نتونستم به این نتیجه برسم که می شه بالاخره یه روزی سالن هم داشته باشم. تا این که چند هفته پیش یکی از دوستان خوبم بهم خبری داد که برام باورکردنی نبود. اگه تو یه مزایده برنده می شدم می تونستم حداقل به مدت یک سال یه سالن تئاتر 100 نفره داشته باشم. صحنه این سالن 4*7.50 با ارتفاع 2.50 بود که قابلیت اجرای نمایش های کم پرسوناژ رو داشت.

    خلاصه با کمک و شراکت دوستان توی مزایده شرکت کردیم و برنده شدیم؛ البته با یه اجاره گزاف! سالنی هم که دست ما رو گرفت فرسوده تر و داغون تر از اونی بود که بروبچه های تئاتری مایل باشن توش اجرا برن. صندلی ها پاره و پوره بودن، سالن اتاق فرمان نداشت، دیوارها رو با پرده پوشونده بودن، دیمر برای نور وجود نداشت و غیره. چاره ای نبود جز بازسازی سالن که فقط با هزینه هنگفت میسر می شد. باز هم کمک و مشارکت دوستان و وام بانکی سبب شد که تا اونجایی که می شه سالن رو مرمت و برای اجرا آماده کنیم. البته هنوز یک هفته ای کار داریم تا کاملا برای روی صحنه رفتن نمایش آماده بشیم.

    قراره یک سانس صبح ها و یک سانس بعد از ظهرها نمایش کودک داشته باشیم. یک یا دو سانس هم شبها نمایش بزرگسال خواهیم داشت. در بقیه زمان هم قراره کارگاه های هنری برگزار کنیم تا هزینه هامون پوشش داده بشه.

    الان زمانی ئه که باید مزیت های تئاتر خصوصی رو امتحان کرد. توی همه این سالها من و امثال من شعار تئاتر خصوصی رو زیاد دادیم. گرچه با توجه به نظارت دولت هنوز خیلی با شکل واقعی تئاتر خصوصی فاصله داریم اما وجود این سالن می تونه ماکت خوبی برای نشون دادن این قضیه باشه.

    پس همین جا از همه دوستان دعوت می کنم بیان و سالن رو ببینن. شاید بتونیم همگی با هم یه تئاتر خصوصی خوب حداقل برای یکسال راه بندازیم و منت کسی رو هم نکشیم. احتمالا با چند تا کار خوب که بازیگرای شناخته شده داشته باشن سالن جا می افته و حداقل از طرف مخاطب محلی(زعفرانیه) با اقبال روبرو می شیم.

    برای اطلاعات بیشتر به سایت پارین قسمت تماشاخانه پارین یه سری بزنین. لینکش رو هم براتون گذاشتم.
    http://paryn.ir/?page_id=568


     
     

    1391/5/13
  • عطاءالله مهاجرانی
    مکتوب

     

    دوستی دانشگاهی که در پاریس زندگی می کند، لندن امده بود. به خانه ما امد و صحبت از بچه ها و درس و بحث و مدرسه شد. وقتی گفتم صهبا به دبیرستان دخترانه می رود، تعجب کرد. گفت در پاریس و فرانسه ما دبیرستان دخترانه نداریم. وقتی گفتم دختران دبیرستان صهبا اکثرشان با حجابند، شگفتی اش افزون شد. گفت در فرانسه دختران حق استفاده از حجاب را ندارند. گفتم لابد دیده اید توی فرودگاه هیثرو لندن، برخی ماموران کنترل پرواز، پلیس ها، کارکنان بریتیش ارویز با حجاب هستند... گفت انگلستان از این بعد کم نظیر است.

    دیروز جلوه دیگری از واقعیت و حقیقت دلپسند و احترام انگیز لندن را دیدم. رفته بودم بیمارستان چشم وسترن آی، نزدیک ایستگاه قطار بیکر استریت، ایستگاه نانوا! چیزی شبیه وچه تسمیه سید خندان خودمان. چهل پنجاه نفری توی نوبت بودند. بیمارستان در واقع بیمارستان اورژانس است. منهم بیمار اورژانسی بودم! رفته بودم عینک سازی، متخصص چشم گفت سریع به بیمارستان بروم. برایم معرفی نامه و شرح ماوقع چشم چپم را نوشت، که غبارآلود می بینم. انگار توده های کوچکی از ابر جلو دیدم بازی می کنند. تا می خواهم بر نقطه ای متمرکز شوم، همان توده ابر از راه می رسد... جمعیت منتظر از همه رنگ و نژاد و سرزمین بودند. سه خانم با حجاب هم بودند. مصری و اندونزیایی و نیجریه ای... چینی و کره ای و هندی و انگلیسی و ... از هر گوشه موسیقی زبانی به گوش ات می رسید و نیز وقتی با موبایل صحبت می کردند. خانم هندی که ساری پوشیده است،هم با کالسکه دوقلوهایش و مادرش آمده بود. مادرش با دوقلوها که هشت نه ماهه به نظر می آمدند، بازی می کرد. می گفت: چیک! و صدای خنده دوقلوها سالن را پر می کرد. ناگاه از گوشه دیگر پسر بچه تپل چار پنج ماهه ای که در اغوش مادرش بود، متوجه خنده ها شد و خندید. خنده ای بلند و شیرین...خنده ها مثل سازها هایی بودند که با هم هم نوایی می کنند. در کنار دستم، پیرزنی افریقایی نشسته است. سیاه ذغالی. با تی شرت به رنگ پوست ببر و ناخن های سبز تند. انگشت های وسطش را نارنجی کرده است. دارد با موبایلش صحبت می کند. او هم انگار کسی برایش لطیفه می گوید. گهگاه بلند بلند می خندد. راحت راحت است، گویی در گوشه خانه اش نشسته است. نوبت اولم رسید. در اتاقکی شیشه ای که پایین سالن بود، خانم سیاه پوستی اطلاعات پزشکی ام را در رایانه وارد کرد. مرجله دوم پیش جوان کره ای رفتم. در دهه بیست عمرش بود. پر مهر و صمیمی. اوراقی را مرتب کرد و چشمم را معاینه کرد. دوباره منتظر شدم تا نوبت پزشک متخصص. پزشک خانم چینی بود. دقیق و کاردان. معاینه چشمم بیش از بیست دقیقه طول کشید. گفت رگ چشم چپم بسته شده است. البته معمولا پس از شصت و پنجسال پیش می اید. گفتم من زیادی از چشم هایم کار کشیده ام... ذهنم پرواز کرد به سال های کودکی که برق نداشتیم و در سایه نور چراغ گرد سوز درس می خواندم. حاج آخوند گفته بود، گلشن راز شبستری را از بر کنم. او خودش به پرسش های ما پاسخ می داد.

    پزشک چینی برایم چند صفحه ای پرینت گرفت و نامه ای داد که سریع به مرکز پزشکی محله مان مراجعه کنم، تا وقت جراحی لیزری... ترکیب جمعیتی که در سالن انتظار بودند. ترکیب و تنوع ملیت پزشکان، حاکی از آن بود که در شهری زندگی می کنیم که خلاصه دنیاست...

    این تنوع را در مسجد ریجنت پارک هم دیدم. نماز عصر نخوانده بودم. دیدم تا به خانه برسم ممکن است دیر شود. در مسجد مطابق رسم اهل سنت با صدای الله اکبر اذان، افطار شروع می شود. هر کس سفره کوچکی دارد. وارد مسجد که می شدم. اب و خرما و سیب و شیر و موز داخل کیسه پلاستیکی به نماز گزاران می دادند. وقتی هم منتظر نماز بودم. گهگاه فردی از ملیت های مختلف می امد، سلام علیکم برادر: این خرمای مدینه است. پاکت آب پرتقال، گیلاس... جوشش مهر و اخوت، همان که پیامبر صلوات الله علیه فرمود: مومنان در تعاطف و مهربانی و رحمت نسبت به یکدیگر همانند پیکری واحدند و چو عضوی به درد اورد روزگار/ دگر عضو ها را نماند قرار، همان ترجمه ماندگار سعدی از سخن نبی گرامی... نماز خوانده شد، با صوت حسن و آرامشی که در صدای امام جماعت بود و موسیقی ایات سوره تبت...
    در مسیر با خودم فکر می کردم، همین روزها بود که در اغاز پنجاه سالگی از ایران خارج شدم. پنجاه سال زندگی در ایران و در شرق، بگذار نیمه دوم عمرت در غرب بگذرد!

    وطن همان سرزمینی است که در ان جا احساس ارامش و طمانینه می کنی. به تعبیر امام علی علیه السلام همان سرزمینی که تو را تحمل می کند. دیدم لندن برای من دیگر یک مرحله گذار نیست . سرزمینی است برای زندگی کردن...دیدم لندن را دوست دارم، با تنوع ملیت ها و تساهل و تسامحش. با دقت و تعهدی که در هر کجا نشانی از ان به چشم می خورد. با اینترنت پر سرعتش که با هر کلیک به مقصد می رسی. با کتابفروشی اینترنتی اش که کتاب را همان صبح فردا به دستت می رساند. با ماشین هایی که قانونا بایست به احترام کسی که پیاده است، پشت خط کشی عابر پیاده نگهدارند. و فرد پیاده به احترام و سپاس دستی تکان می دهد و لبخند می زند. با این رسم دلپسند که هر کس از دری وارد می شود، به پشت سر نگاه می کند، اگر دید دیگری می اید می ایستد و در را نگاه می دارد.

    شهری که نه انتشار کتاب مجوز می خواهد و نه کنسرت موسیقی و تاتر و یا نمایشگاه آثار هنری... شهری که کتابفروشی اش نمایشگاه دایمی کتاب است.

    تیتر از ۳۰میل


     
     

    1391/5/13

    حمید صافدل در گفت‌و‌گو با خبرگزاری مهر گفته است: «بر اساس جمع‌بندی بانک مرکزی نرخ ارز رقمی میان ۱۲۲۶ تومان و قیمت ارز آزاد فعلی است که بر این اساس، هر رقمی که اعلام شود، با راهکارهایی که بانک مرکزی دارد، باید متناسب با نرخ اعلام شده پاسخگوی نیازمندی‌ها باشد.»

    به گفته آقای صافدل، بانک مرکزی ایران به دنبال یکسان سازی نرخ ارز است.

    سال گذشته نیز بانک مرکزی ایران تلاش کرده بود با افزایش نرخ ارز مرجع و رساندن ان به نرخ بازار ازاد، نرخ ارز مرجع و ارز بازار آزاد را یکسان کند اما در این راه توفیقی نیافت.

    کار‌شناسان احتمال می‌دهند با توجه به دسترسی نداشتن مردم به ارز مرجع برای رفع نیازمندی‌هایشان، طرح یکسان سازی نرخ ارز دوباره نیز به نتیجه نخواهد رسید.

    طی روزهای گذشته و پس از حذف سهمیه ارز مسافرتی از سوی دولت ایران، قیمت هر دلار آمریکا به بیش از دو هزار تومان رسیده است.

    منبع: مهر

    "نرخ تعادلی ارز ۱۴۰۰ تا ۱۴۵۰ تومان است"

    بهمنی: ارز دانشجویان و بیماران قطع نشده است


     
     

    پس از گذشت چهار روز از شروع آتش‌سوزی
    1391/5/13

    علیرضا احمدوند، مدیرکل اداره منابع طبیعی استان لرستان، در گفت‌و‌گو با خبرگزاری مهر گفته است: «آتش‌سوزی جنگل‌ها و مراتع شهرستان کوهدشت پنج شنبه شب در ساعت ۲۳ مهار شد و در حال حاضر نیروهای امدادی در محل هستند تا مهار آتش‌سوزی را تثبیت کنند.»

    آقای احمدوند افزوده که البته آتش‌سوزی جنگل‌ها و مراتع شهرستان کوهدشت طی چهار روز گذشته «مستمر» نبوده است.

    به گفته اقای احمدوند، «بعد از هر بار خاموش کردن آتش چند ساعت بعد دوباره با توجه به وزش باد، آتش روشن می‌شد و برای همین مدت زمان آتش‌سوزی طول کشید.»

    این مقام مسئول تصریح کرد که به دلیل صعب العبور بودن منطقه و سنگین بودن تجهیزات اطفا حریق، نیروهای خاموش کننده این آتش‌سوزی «چاره دیگری جز مهار آتش با شاخ و برگ درختان نداشتند.»

    وی ادامه داد که استان لرستان دارای پایگاه هوایی نیست و درخواست بالگرد برای اطفا حریق نیز به دلیل هزینه شش تا هفت میلیون تومانی ساعتی آن، جز در شرایط بحرانی امکان ندارد.

    البته اداره منابع طبیعی استان لرستان روز پنج شنبه سرانجام خواستار استفاده از بالگردهای استان کرمانشاه برای مهار این آتش‌سوزی شد.

    منابع غیر رسمی می‌گویند که این آتش‌سوزی به ۵۰۰ هکتار از جنگل‌های شهرستان کوهدشت خسارت واردکرده اما آقای احمدوند گفته که «برآورد اولیه ما، از خسارت به بیش از ۱۰۰ هکتار جنگل و مرتع حکایت دارد».

    منبع: مهر

    مرتبط:

    شعله های روشن و مسئولان خاموش

    پایان آتش‌سوزی در پلدختر؛ مهار آتش با «دبه و بطری آب‌معدنی»


     
     

    1391/5/13

    سردار اسکندر مومنی در گفت‌و‌گو با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفته است: «از ابتدای سال جاری تاکنون با بیش از سه میلیون و ۲۰۰ هزار راننده متخلف پیرامون استفاده نکردن از کمربند ایمنی برخورد شده است که از این تعداد بیش از دو میلیون ۲۰۰ هزار دستگاه در درون شهر‌ها و حدود یک میلیون دستگاه در خارج از شهر‌ها و جاده‌های روستایی مورد برخورد قرار گرفته‌اند.»

    آقای مومنی افزود که آمار تخلف از قانون بستن کمربند ایمنی از ابتدای تابستان تا کنون، ۷۵۰ هزار مورد بوده است.

    بر اساس قوانین راهنمایی و رانندگی ایران، بستن کمربند برای راننده و دیگر سرنشینان خودرو الزامی ست و در صورت تخلف از این قانون، جریمه‌ای ۳۰هزار تومانی در انتظار راننده خودرو خواهد بود.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    جریمه روزانه بیش از سه هزار خودرو در بزرگراه‌های تهران

    مرگ ۲۶۰ هزار نفر در تصادفات جاده‌ای در ۱۰ سال گذشته


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته