-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 08/05/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/5/14
  •  

    لنگ دراز

    آخرهفته‌ چندتا از بچه‌ها بند کردن که بیان خونه‌م. برای این‌که به شبهاتی که راجع به ضداجتماعی بودنم دارن دامن نزنم گفتم خوب. شبش فکر کرده بودم ته‌چین بار بذارم براشون. صبح که از خواب بیدار شدم انگیزه‌م رو از دست داده بودم، کوکو سیب‌زمینی گذاشتم عوضش. آدمیزاد همیشه تئوریش بهتر از عملیشه. این‌که من همین‌جور که زیر لحاف خوابیده‌م می‌تونم خیال رو پرواز بدم تا نوک قله ولی در عمل حال ندارم خودم رو تا کوهپایه ببرم تقصیر من نیست. تقصیر هیچ‌کس نیست. مدلشه. ذهن بشر با جسمش سینک نیست. هنر، شعر، موسیقی و ادبیات برای همین اختراع شدن اصلا؛ که تو این امکان رو داشته باشی که ته‌چین رو بنویسی، بسرایی، بنوازی، بی این‌که نیاز داشته باشی بلند شی بپزیش.

    نصف بطری شراب‌ هم ته قفسه‌ها پیدا کردم و سربلند گذاشتم جلوشون. هیچ‌کی جز خودم به شرابه لب نزد. مزه‌ی فاجعه می‌داد. ترش و گس بود و دهن آدم رو به هم می‌اورد. دانش مشروبات الکی من در حد اکابره. درکی از تفاوت‌ شراب‌ها و این‌که کدوم رو کجا بخوریم ندارم. تا همین پارسال تنها برخوردم با ماجرا شراب دست‌ساز عمه‌م بود، سالی یه بار موقع عید دیدنی. اون هم تو چه خفقانی؛ یه بار که دو گیلاسش رو پشت هم رفته بودم بالا و لابد سرخوش شده بودم و زیادی خندیده بودم بابام به مامانم پیغام داده بود که این بچه چرا این‌جوریه، نمی‌گه چهار تا بزرگ‌تر اون‌جا نشستن.

    این‌جا شراب رو از روی قیمت‌ش انتخاب می‌کنم همیشه. اگه مهمونِ کسی باشم هم از روی اسمش. اونی که راحت‌تر تلفظ می‌شه رو حفظ می‌کنم و تو دلم تمرین می‌کنم تا گارسون بیاد و با تردید زیر گوشش زمزمه کنم. وقت‌هائیم که جمع می‌گن چه شرابش خوب بود به نشان موافقت سر تکون می‌دم، اگه بگن بد بود هم همین‌طور. انگیزه‌ای ندارم برم مطالعه و تحقیق کنم یاد بگیرم. حس می‌کنم به من ربطی نداره. من همین‌قدر که بدونم هر مایعی چندرصد الکل داره کارم راه می‌افته. سلیقه‌م رو اگه ازین سطح نازل دربیارم و ارتقا بدم دنیا جای پیچیده‌تری می‌شه.

    نیمه‌های شب بلند شدن رفتن. دم در گفتن باید هی بیایم خونه‌ت. بعیده بذارم به اون‌جاها برسه. من کشش مناسبات اجتماعی زنجیره‌ای و دوره‌ای و منسجم رو ندارم. معاشرت رو کاتوره‌ای و پراکنده می‌خوام. هوادار ملاقات‌های اتفاقی کم‌عمقم. من به فروشنده‌ها، آدم‌های توی آسانسورو نفر پشت‌سریم توی صف لبخند می‌زنم و اگه سرگرفت باهاشون گپ ریزی می‌زنم. توی بقالی با بغل دستیم دوست می‌شم و بعد از در پشتی فرار می‌کنم می‌رم خونه.

    باب و بقیه‌ی کارمندها یکی دوبار پیشنهاد دادن که باهم بریم نهار بخوریم. به وقت نهار به عنوان سکویی برای بالا بردن صمیمیت بین آدم‌های آتلیه‌ نگاه می‌کنن. وقت نهار به باور من فرصتیه برای فاصله گرفتن از آدم‌هایی که روزی هشت ساعت می‌بینم‌شون. باید بزنم بیرون که آدم نو ببینم و چشمم استراحت کنه.

    یه اغذیه فروشی توی منطقه پیدا کردم که سوپ می‌ده. ظهرها می‌رم یه کاسه سوپ می‌خرم و می‌شینم توی پارک، رو به آب. سوپ سرمی‌کشم و آدم‌ها رو تماشا می‌کنم. این با چریدن فرق داره. لذت و زیبایی‌شناختی درش مطرح نیست. طعمه و شخص مفردی هم وجود نداره. آدم‌ها رو همین‌جور گروهی و جمعیتی نگاه می‌کنم. چشمم نفر نمی‌بینیه، توده می‌بینه.

    پارکه از دو توده‌ی کلی تشکیل شده، کارمندهای ساختمون‌های اطراف و توریست‌ها. کارمندها لباس رسمی تن‌شونه و پاکت کاغذی غذا دست‌شون. توریست‌ها لختن و شیشه‌ی آب یا بستنی قیفی حمل می‌کنن. نبش پارک یکی داره تی‌شرت‌های «آی‌ لاو ‌ان‌وای» رو دونه‌ای پونزده دلار می‌کنه تو پاچه‌ی توریست‌ها. من یه جا رو می‌شناسم سه تاش رو می‌ده پونزده چوب.

    اون طرف تر یه یارویی لباس مجسمه‌ی آزادی ‍پوشیده، دست مشعل‌دارش رو توی هوا نگه داشته و با اون دست برای توریست ها بای‌بای میکنه. هرروز همین‌جا می‌بینمش. من، کاسه‌ی سوپم و اون بخشی از مبلمان پارکیم. ایده ازین منجمدتر نمی‌شه. چند قدم اون طرف‌تر اصل مجمسه رو می‌شه از بغل آب دید. مثل اینه که یکی لباس ساختمون پلاسکو رو تنش کنه، واسته سر چهارراه اسلامبول. یا ماکت میدون آزادی رو درست کنی بذاری سر حبیب‌اللهی.

    درستش اینه که ماکت یک به بیست میدون آزادی رو درست کنی، کول کنی ببریش شمال، ساحل نور مثلا. یه جوری تو پرسپکتیو عکس بگیری که ابعادش واقعی به نظر بیاد. انگار میدون آزادی لب دریائه. به جای فضای سبز دور و برش ساحل شنی باشه. مردم زیر قوس‌ش حوله پهن کرده باشن آفتاب بگیرن. بعد جمعش کنی ببریش سمت رشته کوه‌های زاگرس، قله‌ی اشتران کوه مثلا. بخوابونیش رو شیب طبیعی کوه. روش برف بیاد. مردم تیوپ سوار شن از بالاش سر بخورن بیان پائین. دیگه ازین‌جا برش داری ببری بذاریش بغل کارون، ببینی اگه عوض جاده مخصوص کرج، رودخونه از کنارش رد می‌شد چی می‌شد.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/5/14
  •  

    ایمایان

    متأسّفانه عرصه‌ی اجتماعی و فرهنگی به گونه‌ایست که دیگر حتّی به کار طنزنویسان نیز نمی‌آید چرا که امور واقعی ایران امروز مرزهای خلّاقیّت آنان را نیز پشت سر گذاشته است، چه رسد به بررسی جدّی. برای همین به اشاراتی کوتاه بسنده می‌کنم. 
      

     ۱- تخصّص یا کشک 
      
    احمدی‌نژاد در یکی از برنامه‌های مربوط به رانندگی و تشویق مردم به رعایت مقرّرات آن حضور پیدا کرد. مجری با اطمينان از او پرسید که آیا لازم است همه ماشین داشته باشند یا باید حتّی‌المقدور از وسایل نقلیّه عمومی استفاده کرد؟ طبعاً با توجّه به توصیه‌ی کارشناسان و بحثهای سابق برنامه، کم بودن گنجایش خیابانها و نقش اتوموبیلها در افزایش آلودگی هوا، انتظار داشت که او بگوید خیر، در سفرهای درون و برون شهری اولويّت با استفاده از وسایل نقلیّه عمومی است مگر اینکه واقعاً کسی لازم داشته باشد. احمدی‌نژاد با لحن همیشگی خود گفت: «آره که لازمه مردم همه ماشین داشته باشن، آخر هفته برررن سفر، کیف کنن. تازه هنوز خیلیا ماشین ندارن که باید چند میلیون دیگه هم بهشون بدیم، نماینده‌هام اجازه بدن که فاز دوّم یارانه‌ها رو بدیم مردم جیبشون پر پول بشه، خیالشون راحت باشه» مجری عین ماست وا رفت و بحث را عوض کرد. 
        
    گفته‌های رهبر نظام درباره‌ی افزایش جمعیّت در همین راستا بود که با هیچ کدام از معیارهای توسعه نمی‌خواند. کنجکاوم ببینم مرندی که یکی از علاقمندان رهبر است و آن همه درباره‌ی کنترل جمعیّت سخن گفت، حالا چه می‌گوید. دیگر کارشناسان چطور؟ منتقدان ریزبین کجایند؟ این در حالیست که موج جدید افزایش جمعیّت ناشی از زادوولد متولّدان انبوه دهه شصت به زودی از راه می‌رسد. 
       
    حرف دیگر رهبر درباره‌ی اعتیاد به صدور نفت هم از آن حرفها بود. سروکلّه‌ی انرژیهای جایگزین دیریازود پیدا می‌شوند و ممکن است روزی که استخراج نفت دیگر به صرفه نباشد خیلی دور نباشد، آن موقع کسانی برده‌اند که نفت را به سرمایه بدل کرده و اساس یک اقتصاد سالم را پی‌ ریخته‌اند. دستمان به دیزی نمی‌رسد می‌گوییم بو می‌دهد، گوشت نیست، کشف می‌کنیم ضرر دارد، نمی‌توانیم نفت صادر کنیم می‌گوییم صادراتش نوعی اعتیاد است. آنچه در گفتار رهبر و احمدی‌نژاد یکی است، تمایل به زدن حرفهای غیرکارشناسی در جهت تمایلات خود است که سکوت کارشناسان نیز آنرا کامل می‌کند.
      

    ۲- دروازه و سوراخ سوزن
      
    شنیده‌اید که می‌گویند فلانی از سوراخ سوزن رد می‌شود ولی از دروازه نه. دادگاه اختلاس «بزرگ» با صدور چند حکم اعدام به پایان رسید. مبلغ آن چقدر بود؟ سه هزار میلیارد تومان. من ضرر بزرگتری را به شما نشان می‌دهم. ایران به خاطر ضررهای ناشی از تحریم نفتی ماهی چهار میلیارد دلار ضرر می‌کند یعنی ماهی هشت هزار ميليارد تومان به اقتصاد ایران، اقشار آسیب‌پذیر و نسل آینده ضرر وارد می‌شود. مسبّبان آنرا کی و کجا قرار است محاکمه کنند؟
      
    ۳- حکومت ظاهر بر باطن
      
    در یکی از پی‌دارهای مناسبتی امسال ماه رمضان به نام «خداحافظ بچّه» یکی از بازیگران چیزی گفت که خلاصه‌ی وضع امروز ایران است. لیلا با بازی مهراوه شریفی‌نیا به همراه همسرش قصد دزدی یک بچّه را دارند که پدر و مادرش او را نمی‌خواهند. شب باید به هنگام خواب مادر به اتاقش بروند و آن بچّه را بربایند. مرد به زن می‌گوید که خودم می‌روم و می‌آورم. زن به مرد می‌گوید «باید حتماً من بچّه را بردارم. تو مردی؛ تو که نمی‌تونی تو خونه‌ای که زن هست بری، مگر غیرت نداری؟ نمی‌دونی کار درستی نیست؟»(!) طبعاً در دنیای عادی چنین چیزی کمی دور از ذهن است که گفته شود. این جمله را سیاستگزاران صداوسیمایی در دهان بازیگر گذاشته‌اند. خوب دقّت کنید که دزدیدن بچّه خیلی مشکلی ندارد- آخر او را که والدینش نمی‌خواهند- اگر گناه باشد می‌توان توبه کرد، اگر اشتباه باشد می‌توان جبران کرد امّا... اینکه نگاه مرد به زنی که در بستر خوابیده بیفتد، اصلا و ابدا...حرفش را هم نزنید که معصیت دارد و بی‌غیرتی است.
      
    اعلام آمار انواع مفاسد اجتماعی حتّی به شکل پاستوریزه‌اش هم نگران‌کننده است، پلیس نیروی کافی برای حراست از شهرها و مبارزه با مواد مخدّر ندارد، بعد حضرات به فکر گشت ارشاد هستند. دانشگاهها با گزینش سلیقه‌ای روبه‌روست، استادان نخبه از کار برکنار می‌شوند، چیزی به نام جوّ آزاد بحث و تحقیق علمی افسانه است امّا اولویّت با جداکردن کلاسهای دختران و پسران است. «حکومت ظاهر بر باطن» نامی است که برای این وضعیّت مضحک به نظرم می‌رسد.
      
    ۴- گهی پشت به زین و گهی...
       
    تیراندازان و قایقرانان ایران نمي‌توانستند قهرمان شوند ولی تمرین بی‌مربّی و رئیس برکنارشده، ضرر خودش را وارد کرد. بسیاری گناه این ندانم‌كاریها را گردن حمید سجّادی می‌اندازند. به هنگام وزیرنشدن سجّادی خیلی‌ها افسوس خوردند که یکی از معدود کارشناسان برخاسته از متن ورزش نتوانست به جایگاهش برسد. امّا چه اتّفاقی افتاد که وی تغییر روش داد؟ تغییر چند رئیس فدراسیون در آستانه‌ی انتخابات قرار بود چه پیشرفتی برای ما رقم بزند؟ این نشان می‌دهد که عاقبت هر کس پیشانی‌نوشتش نیست که از ابتدا بتوان حدس زد. او در یکی از تماسهای هول‌هولکی با سیما گفت که فدراسیونهای جهانی باید برای ما استقلال قائل باشند و نباید در کار ما دخالت کنند. این حرف را پیشتر از زبان علی‌آبادی به هنگام تعلیق فدراسیون فوتبال شنیده بودیم. این یعنی حتّی مسؤولان نخبه‌ی ما درگیر انگاره‌ی «ما-آنها» هستند. «آنها»، چیزی جز نماینده‌ی جمعی بین‌المللی در یک زمینه یا رشته‌ی خاص نیست که «ما» هم جزئی از آنها هستیم. یعنی اگر فدراسیون نیجریه به خاطر دخالت نظامیان تعلیق می‌شود، ما هم در تعلیق آن سهیم هستیم و به عکس. این باور نادرست، در رابطه‌ی ما با سازمان ملل، شورای امنیّت، سازمان انرژی اتمی و جز آن هم وجود دارد. متأسّفانه ما درک درستی از مجامع بین‌المللی نداریم و با کمترین ناملایمتی- که عمدتاً به خاطر اشتباه خود ماست- انگاره‌ی «ما- آنها» را علم می‌کنیم.
      
     
    سجّادی به جای حفظ استقلال خود، در این مدّت تلاش کرده که -ظاهراً به هر قیمتی- جزو مدیران دستگاه ورزش باقی بماند و نتیجه‌اش هم خدشه‌دارشدن وجهه‌اش بوده است. این تغییر جایگاه برای هر کسی می‌تواند اتّفاق بیفتد حتّی برای فردوسی‌پور که از اختلاس مسؤولان صداوسیما خیلی راحت گذشت. از محدودیّتها در این باره آگاهیم ولی وی پیشتر گاهی حتّی با یک جمله موضع خود را مشخّص می‌کرد امّا این بار سکوت بود و سکوت. کوتاهی صداوسیما در پرداختن حقّ پخش مسابقات که دیگر خطّ قرمز نبود امّا اختلافی که نزدیک بود منجر به پخش‌نشدن مسابقات شود نيز در نود بازتاب نیافت. فردوسی‌پور بد نیست به عاقبت سجّادی نیم‌نگاهی بیندازد. نود به خاطر حق‌جویی نود شد نه پرداختن به حاشیه‌های پرهیاهو ولی کم‌ارزش فوتبال.
      
    ۵- شرع، قانون، مالکیّت خصوصی و عمومی
      
    چند هفته پیش در برنامه‌ی هفت، دو تن از مسؤولان حوزه هنری سازمان تبلیغات آمده بودند تا از اکران‌نکردن برخی فیلمها در سینماهایشان دفاع کنند. یکی از آنها شرع را در برابر قانون قرار داد. شرع از دید او دو تن از معمّمان با نام شهاب مرادی و پناهیان بود که گفته بودند فلان فیلم مسأله دارد. به سادگی می‌توان روحانیان دیگری را پیدا کرد که آن فیلم را بیینند و بگویند فیلم سالمی است، تکلیف چیست؟ قانون یعنی اینکه هرکس به خود اجازه ندهد خلاف توافق جمع کاری کند، یعنی اینکه معیاری حدّاقلّی برای برقراری نظم در جامعه باشد، قانون به این معنا نیست که رعایت آن حتماً به نتیجه‌ی خوبی می‌انجامد ولی دستکم از کشاکش و درگیری بی‌مورد پرهیز می‌شود. نفر دوّم می‌گفت که سالنهای سینما مال ماست و ما نمی‌خواهیم در سینماهای خود فلان فیلمها را اکران کنیم. سازمان تبلیغات مالک سینماهای بسیاری است که عمدتاً مصادره‌ای و در اختیار حاکمیّت هستند. از اینگونه سازمانها مانند تبلیغات اسلامی یا مستضعفان بسیار داریم که مربوط به حاکمیّت به حساب می‌آیند و قاعدتاً باید هماهنگ با روال جاری امور در کشور باشند. گوینده به گونه‌ای سخن می‌گفت که انگار مالک این سینماهاست در حالیکه مسؤول موقّتی است که دیر یا زود عوض می‌شود. تا کی باید دغدغه‌ی مفاهیم نه چندان پیچیده‌ای چون «قانون» را داشته باشیم که اجرا شود یا مجریان آنرا به خواست خود در مرحله‌ی نظر یا عمل تحریف نکنند؟ پس از سی سال به نظر می‌رسد درک مسؤولان از این موضوع پیشرفت که نداشته هیچ، پسرفت هم کرده است.
      
    ۶- «ما» چه کرده‌ایم؟
      
    چندی پیش سه سالگی «جرس» بود. در حاشیه‌ی این پایگاه یک نظرسنجی بود پیرامون امید به زمان و امکان نتیجه‌بخشی جنبش سبز. بسیاری امیدی نداشتند و عدّه‌ای فکر می‌کردند که طیّ سالیان دراز به نتیجه خواهد رسید. باور آنان را به چالش نمی‌کشم ولی می‌پرسم که پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری آیا فکر می‌کردند که در خرداد شاهد چنان نمایشی از اعتراض مسالمت‌آمیز و بالغ باشند؟ به فرض که جنبش سبز طیّ سالیان به نتیجه برسد توجّه به چند نکته جا دارد:
       
    الف. یکی از باورهای رایج پیرامون انقلاب بهمن ایران این بود که چقدر زود انواع انتخابات در آن برگزار شد و مردم به نوع نظام، قانون اساسی و جز آن رأی دادند. من مدّتهاست به این باور با تردید نگاه می‌کنم. به نظرم می‌رسد که بنیادگذار انقلاب و اطرافیانش با این عجله، عملاً آنچه را می‌خواستند مستند به رأی مردم کردند. مردم به هنگام رأی‌دادن به نوع نظام چقدر پیرامون آن آگاهی داشتند؟ چقدر سلایق مختلف امکان طرح آرای خود را یافتند؟ رهبر بارها در انتخاب افراد می‌گفت که مردم نیازی نیست از رأی من باخبر باشند ولی درانتخاب نوع نظام و قانون اساسی این اتّفاق نیفتاد و وی عملاً محبوبیّت و وجهه‌ی خود را برای این دو انتخاب خرج کرد. با کمی تأمّل شاید به نتیجه‌ی دیگری می‌رسیدیم. شاید با تشکیل مجلس مؤسّسان – و نه خبرگان- ما شاهد قانون اساسی دیگری می‌بودیم. بررسی روند مذاکرات تصویب قانون اساسی نشان می‌دهد که -مثلاً- چگونه ولایت مطلقه‌ی فقیه به نمایندگان دیکته شد و مخالفان چندان مجالی برای عرضه‌ی اندام نیافتند. این ها گفتم تا به اینجا برسم که زود به نتیجه رسیدن الزاماً همیشه خوب نیست و نفی نظم حاکم نیز به خودی خود کافی نیست بلکه مرزبندی معترضان و شفّاف‌بودن آنها ما را از تجربه‌ی انقلاب گذشته مصون می‌دارد و این جز با صرف زمان ممکن نیست.
      
    ب. دو سرکوب پیش از انقلاب یکی در مرداد ۳۲ بود و دیگری در خرداد ۴۲، حرکت اوّل به طور کامل سرکوب شد ولی دیگری سالها بعد به نتیجه رسید. چه چیز باعث شد که اینگونه شود؟ بی‌گمان تفاوت روش و منش دو رهبر و طرفدارانشان حرف اوّل و آخر را می‌زند. پس از تبعید مصدّق وی نخواست یا نتوانست که پروژه‌ی اصلاح خود را پی بگیرد ولی خمینی با صبر و نیروپروری و اعلامیّه‌دادنهای پی‌درپی آتش زیر خاکستر را روشن نگه داشت. 
       
    بسیاری در این دو ساله از مردن یا بی‌اثرشدن جنبش سبز نوشتند؛ نمی‌دانم تصوّر آنان از پیروزی بر یک ساختار مستقر که دارای طرفدارانی جدّی است چیست امّا وبلاگنویسان، سایتها و فعّالانی که از درون زندان تا بیرون از کشور با تدوام نقد، اعتراض و خبررسانی هنگامه را گرم نگه می‌دارند کاری می‌کنند که خمینی کرد. همانطور که شرکت مجدّد و بدون دستاورد در انتخابات یا هر فرایندی که مؤیّد کاستی‌های نظام است، آبی است بر آتش جنبش سبز. پس از انتخابات برخی تحریمیان از رأی‌دهندگان تندتر شدند و کار به جایی ‌کشید که برای سبزها لقب گذاشتند و انواع برچسبها را به آنان زدند؛ انگار نه انگار که شعار اصلی اعتراضات «رأی من کو؟» بود. آینده از آن همه‌ی ایرانیان است امّا کسانی که امروز از یأس و مرگ و شکست می‌گویند، آیا فردا خواهند توانست سخنان پيشين خويش را ناديده بگيرند؟
      
    ج. فقط نپرسیم که جنبش سبز برای ما چه کرد، چرا به نتیجه نرسید، چرا از نفس افتاد، چرا تند یا کند رفت، چرا رهبری مؤثّری نداشت، چرا چرا... در کنار آن از خود بپرسیم كه ما برای جنبش سبز چه کردیم؟
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/5/14
  • مرضیه رسولی
    سه روز پیش

    زرنگی رقت‌آورم وسط تقلای نامحسوسی که داشتم می‌کردم خورد توی صورتم. توی بازار وکیل شیراز داشتیم گشت می‌زدیم که چشمم به دوربین افتاد. دکه،‌ سمساری کوچکی بود که تقریبن همه‌جور وسیله‌ای درش پیدا می‌شد، اتوی زغالی، دوک نخ‌ریسی،‌ اشیای مستعملی که دوره‌شان سرآمده. ولی قبل از اینکه چیزهای دیگر را ببینم چشمم خورد به همین دوربین که جلوتر از همه نشسته بود. یک‌بار دوربین را دست خشایار دیده بودم و دانیال گفته بود دوربین خوبی است و نگاه به قیافه‌اش نکن، ارزان نیست. دستم را طرف دوربین بردم و از دکه‌دار پرسیدم چند؟ مرد مسنی بود با کلاه حاج‌آقایی و ریش سفید. گفت چهل و پنج تومان. به دانیال اسمس زدم و جواب داد مفته حتا اگه خراب باشه. دست دومش بالای دویست تومنه تازه اگه پیدا شه. دوربین را برانداز کردم. از دکه‌دار پرسیدم تخفیف می‌دهد؟ گفت نمی‌دهد. گفتم از کجا معلوم سالم باشد. گفت اگر سالم نبود پس ببرم. گفتم مسافرم از تهران آمده‌ام. گفت اگه خراب بود نمی‌گفتم سالمه. ولی نخریدمش. گفتم از کجا معلوم.
     
    پس‌فردایش دوباره گذرم به بازار وکیل افتاد و اتفاقی دیدم جلو دکه‌ام. دوربین سرجایش بود. به صاحبش گفتم بیست تومن می‌فروشد؟ گفت محال است. پنج دقیقه بعد دوربین را به قیمت بیست هزار تومان خریدم. گفتم اگر خراب باشد هم مغبون نمی‌شوم. باهاش ور رفتم، به نظر سالم می‌‌رسید. فکر کردم همان‌جا توی شیراز راهش بیندازم. فیلم خریدم و انداختم توش و شروع کردم عکس گرفتن. در راه برگشت توی قطار مدام عکس می‌گرفتم تا وقتی رسیدم تهران، حلقه تمام شده باشد و زود ببرم عکاسی برای ظهور. رسیدیم تهران و حلقه را دادم عکاسی و یک‌ساعت بعد حلقه‌ی خالی را تحویل گرفتم. هیچ عکسی گرفته نشده بود. چطور؟ دوربین خراب بود؟ نشان دادم و گفتند بهع این که باطری نداره. ئه مگه با باتری کار می‌کنه؟‌ خوشحال شدم که خراب نیست و فقط باتری می‌خواهد. هرجا نشستم گفتم دوربینی که قیمت اصلی‌اش این است و شما محال است در بازار پیدا کنید را خریدم این‌قدر. برای خیلی‌ها باید اول از ارزش بالای دوربین می‌گفتم چون خبر نداشتند و بعد می‌رفتم سر قیمت. اما دست آخر برای این دسته افراد عکس‌گرفتن با دوربین آنالوگ عجیب‌تر از قیمتی بود که پای دوربین دادم. نه بابا! مگر هنوز فیلم برای دوربین آنالوگ پیدا می‌شود؟ چرا نمی‌روم با دیجیتال عکس بگیرم؟
     
    پس مشکل فقط باتری بود. رفتم باتری خریدم انداختم تویش. فرقی نکرد. نه چراغ نورسنجش روشن شد و نه موقع شاتر زدن پرده‌های دیافراگم تکان خوردند. گفتند دوربینم خراب است وگرنه دوربین سالم بدون باتری هم باید شاترش بزند. دوربینم خراب بود. بیست هزار تومان داده بودم که اگر دوربین خراب بود دچار خسران نشوم اما ناراحتی از شنیدن خرابی دوربین شدیدتر از حدی بود که انتظار داشتم. دیگر نمی‌توانستم به زرنگی‌ام مفتخر باشم. از سکوی افتخار سقوط کرده بودم. اگر پول واقعی دوربین را بابت خریدنش داده بودم ماجرا کمتر رقت‌انگیز بود،‌ شبیه یک داد و ستد معمولی بود، پول داده‌ام جنسی را خریده‌ام که حالا فهمیده‌ام خراب است و بابتش خشمگینم و حس آدمی که سرش کلاه رفته را دارم. اما حالا جوری جلوی خودم شرمنده شده بودم که انگار توی مهمانی با لباس‌های خیلی شیکم بلند گوزیده باشم، یا وقتی توجه همه را به خودم جلب کردم که ببینید چقدر خوب بلدم روی بند راه بروم افتاده باشم تو جوب.
     
    روز بعد دوربین را بردیم تعمیرگاه مرکزی،‌ ساختمان آلمینیوم در خیابان جمهوری. اسمش را خیلی شنیده بودم اما گذرم نیفتاده بود.  از دیدن آن تشکیلات چشم‌هام گشاد شد. لابراتوار بزرگی با میزهای فراوان که پشت هرمیز تعمیرکاری نشسته بود و دوربین‌های زیادی جلویش بود. به ما گفتند برویم میز دوم که کارش تعمیر دوربین آنالوگ است. آقای مسن کراوات‌زده‌ای دوربین را از دستم گرفت. روی میزش دل و روده‌ی دوربین‌ها بیرون ریخته بود. مشکل دوربین را گفتم. گفت سالهاست از این دوربین‌ها تعمیر نکرده. پرسید باتری دارد؟ گفتم دارد. درپوش باتری را برداشت و گفت باتریش لق می‌زنه. فلزی گذاشت ته محفظه‌ی باتری‌ها،‌ چفتشان کرد و شاتر را فشار داد و نورسنج دوربین روشن شد. در پشت دوربین را باز کرد. دوربین را گرفت سمت نور و شاتر زد. پرده‌ها سریع باز و بسته شدند. مشکل همین بود؟ فقط باتری‌ها لق می‌زد؟ چقدر باید بابت تعمیر بدهیم؟ هیچی.
    بااینکه دوربین چیزیش نبود، دیگر بابت موفقیتم خوشحال نبودم. از اینکه طی این پروسه اینطوری دستم پیش خودم رو شده بود، احساس داغان بودن می‌کردم، سوراخ بودم. رفتار مضحکی که درآدم‌ها زیادی دیده بودم و یکهو دست کشیدم و توی خودم هم پیدا کردم. در حراج منگو می‌‌بینی طرف بابت خرید شلوار پول زیادی می‌دهد اما چون با بیست درصد تخفیف شلوار را می‌خرد خود را برنده می‌داند انگار مجانی بهش داده‌اند. یا کلی می‌گردد از این مغازه به آن مغازه می‌رود و دست آخر بابت اینکه جنسی را دوهزار تومان ارزان‌تر از قیمت معمول خریده احساس پیروزی می‌کند. منم همینم.
     
    جای خوب ماجرا رفتن به تعمیرگاه مرکزی بود. دلم روشن شد که توی این مملکت قراضه هنوز جایی هست که آدم‌هایش توی یک چاردیواری محصور، بدون اینکه کسی از پشت ویترین نگاهشان کند، کارشان را درست و دقیق انجام می‌دهند. چقدر خوب است جایی باشد که آدم اینجوری بهش اعتماد کند. آقایی که دوربینمان را درست کرد چند دهه توی کار تعمیر دوربین آنالوگ است، متخصص و قانع. از این شاخه به آن شاخه نپریده و حرص نزده.
     
    فعلن به سه‌جا دلخوشم: دیوان عدالت اداری، سازمان تعزیرات حکومتی و تعمیرگاه مرکزی دوربین. به دوتای اول با شک و تردید، به آخری خیلی محکم.  
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/5/14

    خبرگزاری فارس گفته این افراد زائرانی بوده‌اند که اتوبوس حامل آن‌ها در مسیر برگشت از دمشق به تهران در منطقه زینبیه توسط افراد مسلح ربوده شده است.

    مهدی شهسواری، مدیرکل عتبات عالیات سازمان حج و زیارت، نیز گفته که «زائران ایرانی ربوده شده در سوریه به صورت شخصی به این کشور سفر کرده بودند.»

    بهمن ماه سال گذشته و با افزایش بحران در سوریه، وزرات خارجه ایران سفر زمینی اتباع این کشور به سوریه را ممنوع اعلام کرده بود.

    منطقه زینبیه طی هفته‌های گذشته یکی از محل‌های درگیری بین معترضان دولت بشار اسد و ارتش بوده است.

    در فاصله زمانی آذرماه تا پیش از دستگیری‌های امروز، ۳۲ ایرانی توسط نیروهای مسلح در سوریه دستگیر شده بودند که تا کنون ۲۷ نفر از این افراد آزاد شده‌اند.

    نیروهای مخالف دولت سوریه، بارها ایران را به دست داشتن در کشتار مخالفان سوری متهم کرده اند.

    منبع: فارس (+ و +)

    مرتبط:

    «هفت ایرانی ربوده شده در سوریه سالم هستند»


     
     

    1391/5/14

    به گزارش خبرگزاری مهر، بیشتر افرادی که از این قرص به قصد خودکشی استفاده کرده‌اند در رده سنی ۲۰ تا ۴۰ سال بوده‌اند.

    مقایسه آمارهای چهار سال اخیر مرگ‌های ناشی از مسمومیت قرص برنج در استان‌های گیلان و تهران نشان می‌دهد که قربانیان قرص برنج با شیبی صعودی رو به افزایش است.

    طی چهار سال گذشته قربانیان قرص برنج در تهران، دست کم دو برابر و در استان گیلان، دست کم چهار برابر شده‌اند.

    قرص برنج در کشاورزی کاربرد فراوان دارد اما مسمومیت‌های ناشی از استفاده از ان سبب شده تا واردات و فروش آن در ایران با محدودیت‌هایی مواجه شود.

    منبع: مهر

    مرتبط:

    خودسوزی یک جوان ۲۴ ساله جلوی چشم شهردار ملارد


     
     

    1391/5/14

    خبرگزاری‌های داخلی گزارش داده‌اند که این آتش سوزی حدود ساعت ۱۶ روز جمعه (۱۳ مردادماه) رخ داده و نشت گاز سبب این اتش سوزی بوده است.

    دکتر غلامرضا معصومی، رئیس اورژانس کشور، نیز نیمه شب شنبه به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفته که این حادثه ۱۵ مصدوم و سه کشته بر جای گذاشته است.

    به گفته آقای معصومی، از ۱۵ مصدوم این حادثه، ۹ نفر سوختگی بالای ۸۰ درصد دارند و «بر اساس آخرین گزارش دریافتی، مصدومان این حادثه از لحاظ جسمانی در وضعیت مناسبی نیستند.»

    سید اسدالله موسوی، رئیس مرکز فوریت‌های پزشکی استان خوزستان، نیز به خبرگزاری مهر گفته که کشته شدگان از نیروهای امدادی پتروشیمی بوده‌اند.

    بر اساس گزارش خبرگزاری مهر، عصر روز جمعه لوله انتقال گاز به پتروشیمی ماهشهر دچار نشستی و سپس آتش سوزی می‌شود که نیروهای امداد و آتش نشانی برای مهار آن وارد عمل می‌شوند ولی هنگام تجمع آنان لوله انتقال گاز منفجر شده و نیروهای امدادی دچار سوختگی می‌شوند.

    مقام‌های رسمی می‌گویند که این آتش سوزی صبح روز شنبه مهار شده است.

    منبع: مهر و ایسنا


     
     

    1391/5/14

    در هفتمین روز بازیهای المپیک لندن، کیانوش رستمی در دسته ۸۵ کیلوگرم وزنه برداری مردان توانست پس از ورزشکارانی از لهستان و روسیه بر سکوی سوم جای گیرد.

    کیانوش رستمی در اولین حرکت یکضرب وزنه ۱۷۱ کیلوگرمی را به بالای سر برد اما در دو حرکت دیگر در مهار وزنه ۱۷۴ کیلوگرمی ناموفق بود تا در این حرکت در جایگاه پنجم قرار گیرد.

    این ورزشکار کرمانشاهی در حرکت دو ضرب، ابتدا وزنه ۲۰۹ کیلوگرمی را بر بالای سر برد و به جایگاه نخست مجموع رسید اما حریفان دیگر او از کشورهای لهستان و روسیه در دیگر حرکت هایشان به ترتیب وزنه‌های ۲۱۰ و ۲۱۱ کیلوگرمی را مهار کردند تا با بلند کردن مجموع ۳۸۵ کیلوگرم، کار کیانوش را برای رسیدن به مدال طلای بازی‌ها دشوار شود.

    کیانوش رستمی برای رسیدن به مدال طلا نیاز داشت تا وزنه ۲۱۴ کیلوگرمی را به بالای سر ببرد اما وی دو بار در مهار این وزنه ناکام ماند تا به مدال برنز المپیک برسد.

    کیانوش رستمی در مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت که پیش از این وزنه ۲۲۰ کیلوگرمی را نیز بر بالای سر برده بود اما جو مسابقات و حذف دیگر سهراب مرادی، دیگر ورزشکار ایران در این وزن استرس او را بسیار بالا برد.

    سهراب مرادی، دیگر وزنه بردار ایرانی حاضر در این دسته، در حرکت یکضرب نتوانست سه بار پیاپی وزنه ۱۶۶ کیلوگرمی را مهار کند و از دور مسابقات حذف شد.

    مدال برنز کیانوش رستمی، که نخستین مدال کاروان ورزشی ایران در این رقابت‌ها به شمار می‌رود، به ایران کمک کرد تا همراه با هشت کشور دیگر به طور مشترک در جایگاه چهل و ششم جدول رده بندی مدال‌ها قرار گیرد.

    منبع: ایسنا


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته