ایمایان
متأسّفانه عرصهی اجتماعی و فرهنگی به گونهایست که دیگر حتّی به کار طنزنویسان نیز نمیآید چرا که امور واقعی ایران امروز مرزهای خلّاقیّت آنان را نیز پشت سر گذاشته است، چه رسد به بررسی جدّی. برای همین به اشاراتی کوتاه بسنده میکنم.
۱- تخصّص یا کشک
احمدینژاد در یکی از برنامههای مربوط به رانندگی و تشویق مردم به رعایت مقرّرات آن حضور پیدا کرد. مجری با اطمينان از او پرسید که آیا لازم است همه ماشین داشته باشند یا باید حتّیالمقدور از وسایل نقلیّه عمومی استفاده کرد؟ طبعاً با توجّه به توصیهی کارشناسان و بحثهای سابق برنامه، کم بودن گنجایش خیابانها و نقش اتوموبیلها در افزایش آلودگی هوا، انتظار داشت که او بگوید خیر، در سفرهای درون و برون شهری اولويّت با استفاده از وسایل نقلیّه عمومی است مگر اینکه واقعاً کسی لازم داشته باشد. احمدینژاد با لحن همیشگی خود گفت: «آره که لازمه مردم همه ماشین داشته باشن، آخر هفته برررن سفر، کیف کنن. تازه هنوز خیلیا ماشین ندارن که باید چند میلیون دیگه هم بهشون بدیم، نمایندههام اجازه بدن که فاز دوّم یارانهها رو بدیم مردم جیبشون پر پول بشه، خیالشون راحت باشه» مجری عین ماست وا رفت و بحث را عوض کرد.
گفتههای رهبر نظام دربارهی افزایش جمعیّت در همین راستا بود که با هیچ کدام از معیارهای توسعه نمیخواند. کنجکاوم ببینم مرندی که یکی از علاقمندان رهبر است و آن همه دربارهی کنترل جمعیّت سخن گفت، حالا چه میگوید. دیگر کارشناسان چطور؟ منتقدان ریزبین کجایند؟ این در حالیست که موج جدید افزایش جمعیّت ناشی از زادوولد متولّدان انبوه دهه شصت به زودی از راه میرسد.
حرف دیگر رهبر دربارهی اعتیاد به صدور نفت هم از آن حرفها بود. سروکلّهی انرژیهای جایگزین دیریازود پیدا میشوند و ممکن است روزی که استخراج نفت دیگر به صرفه نباشد خیلی دور نباشد، آن موقع کسانی بردهاند که نفت را به سرمایه بدل کرده و اساس یک اقتصاد سالم را پی ریختهاند. دستمان به دیزی نمیرسد میگوییم بو میدهد، گوشت نیست، کشف میکنیم ضرر دارد، نمیتوانیم نفت صادر کنیم میگوییم صادراتش نوعی اعتیاد است. آنچه در گفتار رهبر و احمدینژاد یکی است، تمایل به زدن حرفهای غیرکارشناسی در جهت تمایلات خود است که سکوت کارشناسان نیز آنرا کامل میکند.
۲- دروازه و سوراخ سوزن
شنیدهاید که میگویند فلانی از سوراخ سوزن رد میشود ولی از دروازه نه. دادگاه اختلاس «بزرگ» با صدور چند حکم اعدام به پایان رسید. مبلغ آن چقدر بود؟ سه هزار میلیارد تومان. من ضرر بزرگتری را به شما نشان میدهم. ایران به خاطر ضررهای ناشی از تحریم نفتی ماهی چهار میلیارد دلار ضرر میکند یعنی ماهی هشت هزار ميليارد تومان به اقتصاد ایران، اقشار آسیبپذیر و نسل آینده ضرر وارد میشود. مسبّبان آنرا کی و کجا قرار است محاکمه کنند؟
۳- حکومت ظاهر بر باطن
در یکی از پیدارهای مناسبتی امسال ماه رمضان به نام «خداحافظ بچّه» یکی از بازیگران چیزی گفت که خلاصهی وضع امروز ایران است. لیلا با بازی مهراوه شریفینیا به همراه همسرش قصد دزدی یک بچّه را دارند که پدر و مادرش او را نمیخواهند. شب باید به هنگام خواب مادر به اتاقش بروند و آن بچّه را بربایند. مرد به زن میگوید که خودم میروم و میآورم. زن به مرد میگوید «باید حتماً من بچّه را بردارم. تو مردی؛ تو که نمیتونی تو خونهای که زن هست بری، مگر غیرت نداری؟ نمیدونی کار درستی نیست؟»(!) طبعاً در دنیای عادی چنین چیزی کمی دور از ذهن است که گفته شود. این جمله را سیاستگزاران صداوسیمایی در دهان بازیگر گذاشتهاند. خوب دقّت کنید که دزدیدن بچّه خیلی مشکلی ندارد- آخر او را که والدینش نمیخواهند- اگر گناه باشد میتوان توبه کرد، اگر اشتباه باشد میتوان جبران کرد امّا... اینکه نگاه مرد به زنی که در بستر خوابیده بیفتد، اصلا و ابدا...حرفش را هم نزنید که معصیت دارد و بیغیرتی است.
اعلام آمار انواع مفاسد اجتماعی حتّی به شکل پاستوریزهاش هم نگرانکننده است، پلیس نیروی کافی برای حراست از شهرها و مبارزه با مواد مخدّر ندارد، بعد حضرات به فکر گشت ارشاد هستند. دانشگاهها با گزینش سلیقهای روبهروست، استادان نخبه از کار برکنار میشوند، چیزی به نام جوّ آزاد بحث و تحقیق علمی افسانه است امّا اولویّت با جداکردن کلاسهای دختران و پسران است. «حکومت ظاهر بر باطن» نامی است که برای این وضعیّت مضحک به نظرم میرسد.
۴- گهی پشت به زین و گهی...
تیراندازان و قایقرانان ایران نميتوانستند قهرمان شوند ولی تمرین بیمربّی و رئیس برکنارشده، ضرر خودش را وارد کرد. بسیاری گناه این ندانمكاریها را گردن حمید سجّادی میاندازند. به هنگام وزیرنشدن سجّادی خیلیها افسوس خوردند که یکی از معدود کارشناسان برخاسته از متن ورزش نتوانست به جایگاهش برسد. امّا چه اتّفاقی افتاد که وی تغییر روش داد؟ تغییر چند رئیس فدراسیون در آستانهی انتخابات قرار بود چه پیشرفتی برای ما رقم بزند؟ این نشان میدهد که عاقبت هر کس پیشانینوشتش نیست که از ابتدا بتوان حدس زد. او در یکی از تماسهای هولهولکی با سیما گفت که فدراسیونهای جهانی باید برای ما استقلال قائل باشند و نباید در کار ما دخالت کنند. این حرف را پیشتر از زبان علیآبادی به هنگام تعلیق فدراسیون فوتبال شنیده بودیم. این یعنی حتّی مسؤولان نخبهی ما درگیر انگارهی «ما-آنها» هستند. «آنها»، چیزی جز نمایندهی جمعی بینالمللی در یک زمینه یا رشتهی خاص نیست که «ما» هم جزئی از آنها هستیم. یعنی اگر فدراسیون نیجریه به خاطر دخالت نظامیان تعلیق میشود، ما هم در تعلیق آن سهیم هستیم و به عکس. این باور نادرست، در رابطهی ما با سازمان ملل، شورای امنیّت، سازمان انرژی اتمی و جز آن هم وجود دارد. متأسّفانه ما درک درستی از مجامع بینالمللی نداریم و با کمترین ناملایمتی- که عمدتاً به خاطر اشتباه خود ماست- انگارهی «ما- آنها» را علم میکنیم.
سجّادی به جای حفظ استقلال خود، در این مدّت تلاش کرده که -ظاهراً به هر قیمتی- جزو مدیران دستگاه ورزش باقی بماند و نتیجهاش هم خدشهدارشدن وجههاش بوده است. این تغییر جایگاه برای هر کسی میتواند اتّفاق بیفتد حتّی برای فردوسیپور که از اختلاس مسؤولان صداوسیما خیلی راحت گذشت. از محدودیّتها در این باره آگاهیم ولی وی پیشتر گاهی حتّی با یک جمله موضع خود را مشخّص میکرد امّا این بار سکوت بود و سکوت. کوتاهی صداوسیما در پرداختن حقّ پخش مسابقات که دیگر خطّ قرمز نبود امّا اختلافی که نزدیک بود منجر به پخشنشدن مسابقات شود نيز در نود بازتاب نیافت. فردوسیپور بد نیست به عاقبت سجّادی نیمنگاهی بیندازد. نود به خاطر حقجویی نود شد نه پرداختن به حاشیههای پرهیاهو ولی کمارزش فوتبال.
۵- شرع، قانون، مالکیّت خصوصی و عمومی
چند هفته پیش در برنامهی هفت، دو تن از مسؤولان حوزه هنری سازمان تبلیغات آمده بودند تا از اکراننکردن برخی فیلمها در سینماهایشان دفاع کنند. یکی از آنها شرع را در برابر قانون قرار داد. شرع از دید او دو تن از معمّمان با نام شهاب مرادی و پناهیان بود که گفته بودند فلان فیلم مسأله دارد. به سادگی میتوان روحانیان دیگری را پیدا کرد که آن فیلم را بیینند و بگویند فیلم سالمی است، تکلیف چیست؟ قانون یعنی اینکه هرکس به خود اجازه ندهد خلاف توافق جمع کاری کند، یعنی اینکه معیاری حدّاقلّی برای برقراری نظم در جامعه باشد، قانون به این معنا نیست که رعایت آن حتماً به نتیجهی خوبی میانجامد ولی دستکم از کشاکش و درگیری بیمورد پرهیز میشود. نفر دوّم میگفت که سالنهای سینما مال ماست و ما نمیخواهیم در سینماهای خود فلان فیلمها را اکران کنیم. سازمان تبلیغات مالک سینماهای بسیاری است که عمدتاً مصادرهای و در اختیار حاکمیّت هستند. از اینگونه سازمانها مانند تبلیغات اسلامی یا مستضعفان بسیار داریم که مربوط به حاکمیّت به حساب میآیند و قاعدتاً باید هماهنگ با روال جاری امور در کشور باشند. گوینده به گونهای سخن میگفت که انگار مالک این سینماهاست در حالیکه مسؤول موقّتی است که دیر یا زود عوض میشود. تا کی باید دغدغهی مفاهیم نه چندان پیچیدهای چون «قانون» را داشته باشیم که اجرا شود یا مجریان آنرا به خواست خود در مرحلهی نظر یا عمل تحریف نکنند؟ پس از سی سال به نظر میرسد درک مسؤولان از این موضوع پیشرفت که نداشته هیچ، پسرفت هم کرده است.
۶- «ما» چه کردهایم؟
چندی پیش سه سالگی «جرس» بود. در حاشیهی این پایگاه یک نظرسنجی بود پیرامون امید به زمان و امکان نتیجهبخشی جنبش سبز. بسیاری امیدی نداشتند و عدّهای فکر میکردند که طیّ سالیان دراز به نتیجه خواهد رسید. باور آنان را به چالش نمیکشم ولی میپرسم که پیش از انتخابات ریاستجمهوری آیا فکر میکردند که در خرداد شاهد چنان نمایشی از اعتراض مسالمتآمیز و بالغ باشند؟ به فرض که جنبش سبز طیّ سالیان به نتیجه برسد توجّه به چند نکته جا دارد:
الف. یکی از باورهای رایج پیرامون انقلاب بهمن ایران این بود که چقدر زود انواع انتخابات در آن برگزار شد و مردم به نوع نظام، قانون اساسی و جز آن رأی دادند. من مدّتهاست به این باور با تردید نگاه میکنم. به نظرم میرسد که بنیادگذار انقلاب و اطرافیانش با این عجله، عملاً آنچه را میخواستند مستند به رأی مردم کردند. مردم به هنگام رأیدادن به نوع نظام چقدر پیرامون آن آگاهی داشتند؟ چقدر سلایق مختلف امکان طرح آرای خود را یافتند؟ رهبر بارها در انتخاب افراد میگفت که مردم نیازی نیست از رأی من باخبر باشند ولی درانتخاب نوع نظام و قانون اساسی این اتّفاق نیفتاد و وی عملاً محبوبیّت و وجههی خود را برای این دو انتخاب خرج کرد. با کمی تأمّل شاید به نتیجهی دیگری میرسیدیم. شاید با تشکیل مجلس مؤسّسان – و نه خبرگان- ما شاهد قانون اساسی دیگری میبودیم. بررسی روند مذاکرات تصویب قانون اساسی نشان میدهد که -مثلاً- چگونه ولایت مطلقهی فقیه به نمایندگان دیکته شد و مخالفان چندان مجالی برای عرضهی اندام نیافتند. این ها گفتم تا به اینجا برسم که زود به نتیجه رسیدن الزاماً همیشه خوب نیست و نفی نظم حاکم نیز به خودی خود کافی نیست بلکه مرزبندی معترضان و شفّافبودن آنها ما را از تجربهی انقلاب گذشته مصون میدارد و این جز با صرف زمان ممکن نیست.
ب. دو سرکوب پیش از انقلاب یکی در مرداد ۳۲ بود و دیگری در خرداد ۴۲، حرکت اوّل به طور کامل سرکوب شد ولی دیگری سالها بعد به نتیجه رسید. چه چیز باعث شد که اینگونه شود؟ بیگمان تفاوت روش و منش دو رهبر و طرفدارانشان حرف اوّل و آخر را میزند. پس از تبعید مصدّق وی نخواست یا نتوانست که پروژهی اصلاح خود را پی بگیرد ولی خمینی با صبر و نیروپروری و اعلامیّهدادنهای پیدرپی آتش زیر خاکستر را روشن نگه داشت.
بسیاری در این دو ساله از مردن یا بیاثرشدن جنبش سبز نوشتند؛ نمیدانم تصوّر آنان از پیروزی بر یک ساختار مستقر که دارای طرفدارانی جدّی است چیست امّا وبلاگنویسان، سایتها و فعّالانی که از درون زندان تا بیرون از کشور با تدوام نقد، اعتراض و خبررسانی هنگامه را گرم نگه میدارند کاری میکنند که خمینی کرد. همانطور که شرکت مجدّد و بدون دستاورد در انتخابات یا هر فرایندی که مؤیّد کاستیهای نظام است، آبی است بر آتش جنبش سبز. پس از انتخابات برخی تحریمیان از رأیدهندگان تندتر شدند و کار به جایی کشید که برای سبزها لقب گذاشتند و انواع برچسبها را به آنان زدند؛ انگار نه انگار که شعار اصلی اعتراضات «رأی من کو؟» بود. آینده از آن همهی ایرانیان است امّا کسانی که امروز از یأس و مرگ و شکست میگویند، آیا فردا خواهند توانست سخنان پيشين خويش را ناديده بگيرند؟
ج. فقط نپرسیم که جنبش سبز برای ما چه کرد، چرا به نتیجه نرسید، چرا از نفس افتاد، چرا تند یا کند رفت، چرا رهبری مؤثّری نداشت، چرا چرا... در کنار آن از خود بپرسیم كه ما برای جنبش سبز چه کردیم؟
* تیتر از سیمیل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر