-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

Latest News from 30Mail for 06/19/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/3/29
  •  

    محمدجواد روح
    صمیمانه‌تر

    سه سال از آن روز می گذرد. روزی که دو صف آشکارترین مرز را در میان خود کشیدند. روزی که سطح منازعه رسما فراتر از یک منازعه انتخاباتی رفت. روزی که بازیگر اصلی تصمیم گرفت دیگر ظاهرا هم نقش آفرینی در سطح کلان نباشد و به بازیگری خُرد فروکاهد. روزی که هژمونیِ مصنوعِ پس از امام، مصنوعی و جعلی بودن خود را بیش از هرگاه نشان داد و مشخص شد او را جایی بیش از رییس جمهوری که تحمل نخست وزیر خویش را هم ندارد؛ نباید!


     
     

    1391/3/29
  •  

    این نیز بگذرد

    یک روز تعطیل کسل‌کننده. از دو روز قبل فکر می‌کردم اگر کلاس گیتارم امروز کنسل شود، چه‌کارهایی که نخواهم‌کرد. جشن می‌گیرم و با دایی یا با دوستم می‌روم یک رستوران خوب و ایکیا و فلان. رستوران را نرفتم. دایی مهمان داشت و دوستم اصرار کرد که یک رستوران معمولی برویم. غذای بیرون را دوست ندارم و رستوران رفتن برایم به‌معنای غذا‌خوردن نیست. دوست‌داشتم یک جایی بروم که کیف کنم و سالاد‌بار خوبی داشته باشد.
     
    ایکیا رفتم. شعبه سنایی. افتضاح بود. این‌همه راه کوبیدم و رفتم و دست‌خالی برگشتم. شهروند هم رفتم. سی‌ دور توی پارکینگش چرخیدم تا بلاخره جلوی دستشویی عمومی پارک کردم. گرسنه بودم و توی شهروند آشغال خوردم. سالها بود نرفته بودم و تغییراتش برایم جالب بود. خرید زیادی نکردم. درمجموع دو تا کیسه که می‌شد توی یک کیسه هم جایشان داد. مبلغ اما چشمگیر بود. شصت‌هزارتومان برای کوفت. 
     
    نهار همبرگر درست کردم. هنوز مبل‌هایم نیامده و توی خانه بی‌جا و مکانم. از ماهواره هم فقط می‌توانم بی‌بی‌سی را بگیرم که دیگر حالم ازش بهم می‌خورد از‌ بس تکرار خبر شنیده‌ام. خواستم بخوابم. سر و صدای کوچه باعث شد که بالش بگذارم روی گوشم و وقتی بلاخره چشمم گرم شد، توی کوچه بین همسایه‌ها سرجای پارک دعوای شدیدی شد و با قلبی که هزارتا می‌زد، پریدم. فرکانس صدای زنان تعجب‌برانگیز است. صدای مرد را نامفهوم می شنیدم ولی دم زنان گرم! کوچه را با صدایشان قرق کرده بوده‌بودند. این هم از خواب عصر.
     
    الان باید گیتار تمرین کنم. هیچ انگیزه‌ای ندارم. کم‌کم همه حسم را برای گیتارزدن دارم از دست می‌دهم. کاری بود که با زور شروع کردم و اگر وجود دلنشین میرشب نبود، سالهای قبل رهایش می‌کردم. میرشب نه‌تنها به‌خاطر خودش بلکه به‌خاطر روابطی که به‌واسطه گیتار بین بچه‌ها خلق می‌کرد، باعث شده بوده فکر کنم یک دریچه جدید توی زندگی‌ام باز می‌شود. حالا نه خودش هست و نه کسی که آن روابط را بسازد. از طرفی مدت زیادی از وقت و حوصله‌ام را برای این کار گذاشته‌ام و دلم راضی نمی‌شود ول کنم. باز از طرفی امروز فکر می‌کردم چقدر با گیتارزدن، موسیقی گوش‌کردنم تفاوت‌های مثبت و منفی داشته. مثبت از این لحاظ که دیدم بسیار باز شده و منفی از این بابت که لذت‌بردنم کم شده. توی ماشین تنها فرصتی‌ست که می‌توانم موسیقی گوش کنم. و تازگی‌ها این گوش‌کردن منحصرشده به حدود سی و خورده‌ای آهنگ که باید تمرین کنم و هی گوش بدهم تا ملودی‌ها را توی ذهن خنگم نگه‌دارم. 
     
    فکر می‌کردم چقدر دلم می‌خواهد به‌جای کلاس گیتار، کلاس زبان برم. راه دور خانه خانم معلم هم مزید بر مشکلات است. به زبان نمی‌رسم. وقت اضافی دیگر برایش ندارم.
    تمام روزها و ساعت‌ها یک چیزی عین یک مگس سمج توی ذهنم وول می‌زند که گیتار تمرین نکرده‌ای الاغ. تمرین هم نمی‌کنم. میرشب همیشه می‌گفت باید گیتار را وارد جریان زندگیت کنی تا بتوانی لذت ببری. تا برای خودت می‌زنی، همین طور بی‌انگیزه می‌مانی. حالا دیگر احتمال اینکه گیتار وارد جریان زندگیم شود، به‌صفر دارد نزدیک می‌شود. آواز خواندن هیچ‌وقت فیوریت من نبوده. از بلند حرف‌زدن دل‌خوشی ندارم چه‌برسد به این فریاد بزنم و بخوانم. بنابراین اعتماد‌به‌نفس خواندن توی جمع را ندارم. فکر هم نکنم کسی از خواندنم دچار لذت خاصی شود. زمانی که سه‌تار می‌زدم، صدایش را همه دوست داشتند. حتی وقتی تمرین می‌کردم پدر و مادرم یواشکی در اتاقم را باز می‌کردند و گوش می‌دادند. الان برعکس است. صدای موسیقی راک و اصولن خواندن به زبان انگلیسی در آنها هیچ حسی برانگیخته نمی‌کند. انگار با خودم حرف می‌زنم. همه اینها دلایلی‌‌ست که امروز به فکرم لگد می زد ول کن بابا...برو کلاس زبان. شیطان رجیم با رفتن میرشب هر روز در روحم حلول می‌کند.
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/3/29
  •  

    عمو اروند

    خسته و کوفته از کار اداری بخانه باز گشتم. صدای ماشین دختر شش هفت ‌ساله‌ام را از آمدنم خبر داد. با چرخانیدن کلید و باز کردن در، تا چشم‌اش بمن افتاد خودش را بمن چسبانید و گفت:
    بابا! پاشدارا اومدن خونه. دنبال مامان بودن. رفتن همه‌ جای خونه را گشتن حتا کتاب‌خانه‌ی شما رم نیگا کردن.خواهر و برادرش که از او بزرگترند نیر بما پیوستند. زیبا داستان را چنین شرح داد:
    اف‌اف را زدن و گفتن بیا در واکن. در و که وا کردم سه تا مرد پشت در واساده بودن. سراغ مامانو گرفتن. گفتن از داسرا اومدن. بهشان گفتم مامان و بابا خونه‌ نیستن اما اونا اومدن تو و تموم خونه رو گشتن. حتا کتاب‌خونه‌ی شما رو هم دیدن اما چیزی ور نداشتن. گفتن دوباره برمی‌گردن.
    پرسیدم:
    سر پشت‌بام هم رفتند؟
     
    با پاسخ منفی او خیالم راحت شد. سری به کتابخانه زدم. کتاب‌ها دست نخورده بود. چند بطری عرق آلبالو گذاشته بودم روی پشت‌بام. در مورد کتاب‌ها ترسی نداشتم که می‌شد بنوعی از داشتن آن‌ها دفاع کرد اما داشتن مشروب، جرم بود و مجازات‌ِ شلاق داشت. بیاد محمود، دوست زمان کودکی‌ام افتادم که آمده بود برایش دفاعیه‌ای بنویسم. زنی در روزنامه‌ای آگهی فروش تابلوهای نقاشی‌اش را داده بود. محمود باو زنگی زده بود و قراری برای دیدن تابلوهای نقاشی‌اش گذاشته بود. راست یا دروغ‌اش با خودش.
     
    زنک با تابلوهای‌اش بخانه‌اش می‌رود. تابلوها را کنار دیوار می‌چیند تا در باره‌ی سبک و شیوه‌ی تابلوها شرحی دهد که زنگ اف‌اف بصدا در می‌آید. گوشی را برمی‌دارد. طرف از آن‌سوی خط می‌گوید که پستچی است. محمود از او می‌خواهد تا نامه را از جانامه‌ای بدرون خانه بیندازد. اما طرف دوباره زنگ می‌زند و می‌گوید که نامه‌ سفارشی دو قبضه است و باید رسید آن را تایید کند. محمود برای گرفتن نامه پائین می‌رود. در را که باز می‌کند با دو پاسبان و یک مرد شخصی‌پوش مواجه می‌شود. یکی از پاسبان‌ها ‌باو می‌گوید که این آقا از شما شکایت دارد. محمود می‌پرسد چه شکایتی؟ من او را تا بحال ندیده‌ام که داد و هوار مرد شاکی بلند می‌‌شود که «بی‌شرف! با زنم رابطه برقرار کردی و او را بخانه‌ات آورده‌ای حالا هم با پر روئی می‌گوئی که مرا نمی‌شناسی؟
    خلاصه محمود و زنک را توقیف می‌کنند. تمام خانه را می‌گردند. در زیرزمین به مقداری مشروب و چند گرمی تریاک دست می‌یابند.
    در دادگاه محمود از داشتن رابطه با زنک تبرئه می‌شود اما بدلیل داشتن مشروب به چند ضربه شلاق محکوم می‌گردد.
     
    محمود که با عصا راه می‌رفت، ‌گفت با وجود دو هزار تومان رشوه‌ای که به شلاق‌زن داده بود تا مراعات او را بکند اما تا مدتی در ادارش خون دیده می‌شد. بگذریم که اجرای حکم شلاق علاوه بر ایجاد زخم بر پشت او سبب تشدید درد دیسک او شده بود و راه‌رفتن را برایش مشکل نموده بود.
    مشروب‌ها را بروی بام همسایه که زن و مرد پیری بودند انتقال دادم. اما شب خوابم نبرد و تا صبح باین فکر بودم که مبادا "برادران" دوباره آفتابی شوند و کشف مشروب‌ها در روی بام خانه‌‌ی همسایه، درد سری برا‌ی آنان درست کند. ازین رو فردا صبح حکم اعدام مشروب‌ها را صادر کردم. و چقدر دلم هم سوخت!
     
    از آنروز مدتی گذشت و خبری از برادران نشد. داستان داشت فراموش می‌شد که یک روز صبح زود، صدای زنگ تلفن بیدارم کرد. همسرم زودتر گوشی را برداشت. کسی از آن سوی خط گلایه می‌کرد و همسرم دفاع که ممد اهل این حرفها نیست. گوشی را گرفتم. دکتر … بود. از کلانتری میدان ارگ زنگ می‌زد. گفت که بجرم سقط جنین توقیف‌اش کرده‌اند و گلایه‌مند بود که شوهر خانمی که به توصیه‌ی من او را پذیرفتم، از او یک میلیون تومان باج‌خواهی کرده است.
    پرسیدم چه باجی؟
    گفت می‌گوید تو بچه‌ی مرا کشته‌ای. چون من زیر بار باج‌خواهی او نرفتم از من شکایت کرد. از دیشب در توقیف هستم. قرار است ما را به دادگاه اعزام کنند. پای اکرم هم با عنوان معاونت در جرم در میان است. او را هم احضار کرده‌اند. تلفن من هم بهمین خاطر است.
    کفش و کلاه کرده راهی میدان ارک شدیم. خواهر و همسر دکتر هم آنجا بودند.
    پای درد دل دکتر نشستم. زنش مرتب سیگار می‌کشید و با سر گفته‌های او را تایید می‌کرد. همسرم، هم عصبانی بود و هم خجلت‌زده که سبب دوستی من و دکتر، او بود.
    برای من پذیرفتن ادعای دکتر مبتنی بر باج‌خواهی یک میلیون تومانی دوست‌‌ام کمی مشکل بود، گرچه در پیش چشمه‌هایی از رندی او دیده‌بودم.
    موضوع را با همسر او در میان گذاشتم. او باج‌خواهی شوهرش را انکار کرد.
     
    برای من حرف دکتر معتبرتر بود چرا که هرگاه دوستی را برای زایمان باو معرفی کرده‌بودم، هرگز ویزیتی از معرفی‌شده نگرفته‌بود.
    پرونده تکمیل بود. دکتر، همسر من و همسر دوستم را بجرم اقدام به عمل سقط جنین راهی دادسرای انقلاب کردند.
    توی کریدور دادسرا ایستاده بودیم که آیت‌الله خلخالی، تک و تنها بسوی ما آمد و وارد محل کار بازپرس که آخوند جوانی بود شد. آقای بازپرس با بی‌اعتنایی مشهودی او را پذیرفت. حتا از جایش هم بلند نشد. انگار نه انگار که این مرد روزی همه‌ کاره‌ی همین دادسرا بوده است. من که از برخورد بازپرس با خلخالی متعجب شده بودم از جوانی که جلوی در ایستاده بود و کارمند دادسرا بود، برای اطمینان خاطر پرسیدم ایشان همان آیت‌الله خلخالی، دادستان انقلاب پیشین‌ نیستند؟
    جوان گفت چرا. ایشان برای پاره‌ای توضیحات در مورد کارهایی که انجام داده‌اند توسط حاج آقا احضار شده‌اند. بعد از ایشان نوبت شماست.
    بازپرسی خلخالی زیاد بطول نیانجامید. او رفت و بازپرس همسر مرا احضار کرد. من هم با او وارد اتاق بازپرس شدم. بازپرس از من خواست که بیرون روم. گفتم من شوهر ایشان هستم. ولی بازپرس به جوان اشاره کرد تا مرا بیرون کند.
    گفتم نیازی نیست و بیرون رفتم. اما جوان بسیجی دست‌اش را پشت من گذاشت و چنان وانمود کرد که دارد امر بازپرس را اجرا می‌کند. از اتاق که خارج شدیم در اتاق را بست و از من پرسید:
    شما همدانی نیستید؟ من شما را می‌شناسم. بگمانم معلم مدرسه‌ای که من می‌رفتم بوده باشید. لطفن خوب توجه کنید چه می‌گویم! گفت‌وگوهای تلفنی خانم شما و آن خانم که متهم به سقط جنین است، شنود کرده‌اند. خانه‌ی آن‌ها بدلایل سیاسی زیر نظر بوده است. تمام صحبت‌های همسر شما و آن خانم در دو کاست ضبط و ضمیمه‌ی پرونده است. من تمام  پرونده را خوانده‌ام و به نوارها هم گوش داده‌‌ام. من میدانم خانم شما در این میان نقشی نداشته است. او نباید اقراری بکند. اگر اقرار کند کارش گیر می‌کند. او را به بهانه‌ای بیرون می‌فرستم. شما ایشان را از جریان مطلع کنید و تاکید کنید که منکر همه‌ی گفت‌وگوهای تلفنی شود. اگر حاج‌آقا عصبانی شد و پرسید یعنی شما می‌گویید این نوارها دروغ است بگوید نه، من نمی‌گویم نوارها جعلی است اما من از داستان سقط جنین بی‌خبرم. صدا، صدای من نیست.
     
    جوان بسیجی وارد اتاق بازپرسی شد. طولی نکشید که همسرم از اتاق بیرون آمد. من او را در جریان گفته‌های آن جوان گذاشتم.
    دوباره همسرم را بازپرس بداخل خواند. بازجویی او نیم ساعتی بیشتر بدارازا نکشید. زمانی که بیرون آمد گفت که بازپرس برایش قرار منع تعیب صادر کرده است.
    ما بخانه برگشتیم اما دکتر و آن خانم در دادسرا باقی‌ ماندند.
    شب همسرم دوستم زنگ زد و خبر داد که او و دکتر را هم آزاد کرده‌اند.
    فردا به مطب دکتر تلفن کردم. گفت گویا قضیه بخوشی تمام شد و آزادم کردند.
     
    طولی نکشید که خبر اعتیاد دکتر آشکار شد. سالی نکشید که دوستی خبرم داد که دکتر در جلوی در اتاق عمل، سکته کرد و چهره در خاک کشید.

     
     

    1391/3/29
  •  

    رعنا
    نقطه سر خط

    دو روز است که شروع کردم به فرانسه حرف زدن. اینکه دقیقن از کجا شروع شد برمیگردد به یک مصاحبه کاری که داشتم. که آقای مصاحبه کننده پرسید فرانسه بلدی؟ گفتم کمی. طبعن به فرانسه پرسید و به فرانسه جواب دادم. بعد شروع کرد به حال و احوال. آدم حال و احوال را بلد است خب. من هم بلد بوم. بعد پرسید مصاحبه فرانسه باشد یا انگلیسی؟ گفتم شما فرانسه صحبت کنی من متوجه می شوم ولی فرانسه حرف زدن برایم سخت است. باز طبعن همه را فرانسه گفتم. گه خوردم البته. بعد آقاه شروع کرد انگلیسی حرف زدن. ده دقیقه راجع به شرکت و پست و اینها. توضیحات انگلیسی ش که تمام شد به فرانسه گفت خب، حالا نوبت توئه. ولی همه را می خواهم به فرانسه بگی. معن؟ سنکپ کردم. گفتم امم.. دکورد. یعنی باشه. مصاحبه های قبلی اینطوری بود که میگفتند حالا یک ذره حرف بزن که سطح زبان فرانسه ت را هم ببینیم. کلیتش یعنی انگلیسی بود. اینبار ولی گفت هیچ جمله انگلیسی نمی خواهم ازت بشنوم. کلن فرانسه حرف بزن. راستش را بخواهید بهتر از آنکه فکر می کردم شد. قطعن فرانسه افتضاحی حرف زدم اما مطمئنم که همه حرف هام را فهمید. این شد که من زبانم باز شد. امشب مهمانی بودیم. بهتر است بگویم امروز ظهر تا شب مهمانی بودیم. شونصدهزارتا آدم تازه دیدم و با همه شان فرانسه حرف می زدم. بعد الی و جسی و رکسان که از اینطرف آنطرف رد می شدند بهم یک لبخندی می زدند که خستگی م در می رفت. یک لبخندی که یعنی دیدی بالاخره تو هم حرف زدنت آمد؟ بعد همه هی دقت می کردند بهم که حرف زدنم را اصلاح کنند، نمی توانستند. چون درست حرف می زدم. دو نقطه دی. کلن این مدلی هستم که یا چیزی را نمی گویم یا درست میگویم. نه که همه اش را درست بگویم ها. مطمئنن کلمه های مذکر و مونث را قاطی می کنم. اما جمله هام را درست می سازم. می دانم که از یک سری زمان ها اصلن استفاده نمی کنم. اما یک زمان حال و یک آینده و یک گذشته بلدم که کافی به نظر می رسد. نمی دانم چرا تا دو سه روز پیش این همه سخت تر بود حرف زدن.
     
    البته جریان این مهمانی به حرف زدن ختم نمی شود. دف زدن هم بخش جذابی ش بود. لاتین ها خیلی مهربان خوبی اند. ما دف می زدیم  و آواز می خواندیم، فلورانس از بالای پله ها گل می ریخت روی سرمان. دعوت شدیم به برنامه یکشنبه های بار فلورانس! اجرای موسیقی و آواز ایرانی. اینجا آدمها دف ندیده اند آخر. البته ایتالیایی ها یک سازی شبیه به دف دارند که حلقه ندارد و یک مدل دیگر هم می زنند. آخرهای مهمانی یک پسر ایتالیایی آمد که بلد بود دف بزند و با هم کلی دف زدیم. من مثل خودمان او مثل خودشان. خیلی مفرح بود. خیلی احساس خوشبختی داشتم در این مهمانی. آخرش اما... اندرینا گفت رعنا برویم. گفتم باشه. بلند شدم به دنبال مانتو روسری. حالا نگرد کی بگرد. خیلی جدی همه جالباسی را زیر و رو کردم. هی اندره ژاکتم را می داد دستم میگفت رعنا. من می گفتم نه دنبال لباس هام هستم. ژاکت را روی مانتو می پوشند خب. بعد دیدم مردم می خندند. گفتم کجا گذاشتید؟ یک نفر گفت لباسهات تنت هستند که. دوزاریم یکهو افتاد که مانتو روسری نداریم. همه فکر کرده بودند مستم. مست نبودم. ژآکت قرمزم را یواش روی پیرهن مشکی گلدار پوشیدم. کیف کوچک قهوه ایم را کج انداختم و دفم را گرفتم دستم. توی راه برگشت همه اش غمگین بودم. نمی دانم چرا. 
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/3/29
  •  

    ایمایان

    ۱- فیلسوفان اسلامی اصلی دارند که می‌گوید «لا تکرّر فی الوجود». ما بین دو بی‌نهایت ِازل و ابد هستیم و هیچ دو لحظه‌ی تکراری در جهان وجود نداشته و نخواهد داشت یعنی به هیچ گذشته‌ای نه می‌توان بازگشت و نه چنین ادّعایی مطلوب است. هر اتّفاق و رخدادی فرزند زمان و مکان ویژه و دیگر شرایطی است که عیناً ممکن نیست تمام آن تکرار یا بازسازی شود. این از وجه اوّل، یعنی چنین بازگشتی اصلاً «ممکن» نیست. گذشته از آن درباره‌ی وجه دوّم می‌توان گفت که چنین  بازگشتی «مطلوب» هم نیست یا دستکم کسانی که در پی آن بودند به نتایج خوبی نرسیدند. تلاش برای بازگشت به فضای صدر اسلام به سلفی‌گری رسید که پیامدهای این گونه انجماد اندیشه را در کشورهای پیرامون خود مشاهده می‌کنیم. نمی‌توان به دهه‌ی شصت بازگشت، نمی‌توان به انقلاب بهمن بازگشت، نمی‌توان به ایران پیش از انقلاب یا پیش از اسلام بازگشت، نمی‌توان...الخ.
       
    ۲- نمی‌توان به دوّم خرداد بازگشت. این را به همراهان جنبش سبز نمی‌گویم- چون اصلاً در پی آن نیستند-، این را به کسانی می‌گویم که هنوز خود را اصلاح‌طلب می‌دانند. اوّلاً این اشکال که «دوّم خرداد تمام بالقوّگی خود را تا تحصّن مجلس تمام کرد» باقیست. ثانیاً دوّم خرداد بیش از آنکه محصول شناخت مردم از چیزی به نام اصلاح‌طلبی باشد، نفی خواست حاکمیّت و امید به تغییر از راه صندوق رأی بود، آیا با تجربه‌ی دو انتخابات گذشته چنین امیدی به صندوقها باقیست؟ ثالثاً رأی دوّم خرداد، رأی به شخص خاتمی هم بود. یعنی هرکسی با برچسب اصلاح‌طلبی امکان رأی‌آوردن نداشت، چنانکه بعدها مصطفی معین توفیقی نیافت. اصلاح‌طلبان کسی را با وجهه‌ی او ندارند مگر اینکه باقی‌مانده‌ی پایگاه اجتماعی خاتمی را بخواهند هزینه‌ی انتخابات آینده کنند که... بهتر است از گمانه‌زنی پیرامون فرجام آن بپرهیزم.
    دو نکته در همین زمینه: یکی اینکه کسانی که شعار تکراری و اشتباه «بازگشت به دو خرداد» را سرلوحه‌ی خود می‌کنند، بهتر است کمی به تجارب دیگران در این زمینه دقّت کنند. به شکل جدلی می‌توان گفت که اگر بازگشت به دوّم خرداد ممکن باشد، بازگشت شورای نگهبان و سپاه و اطّلاعات هم به روشهای گذشته - بدون تکرار آن اشتباهها- ممکن است.
    دوّم اینکه با گذشت زمان، مرزبندی بین جنبش سبز و اصلاح‌طلبی لازم‌تر می‌شود. ولایتمداران دوآتشه به علی لاریجانی «ساکت فتنه» می‌گویند، شاید بد نباشد کسانی که در حمایت از جنبش سبز چیزی نگفتند و حرکتی نکردند نیز مشخّص شوند.
       
    ۳- به خرداد هشتادوهشت هم نمی‌توان بازگشت. این را به شورای هماهنگی راه سبز می‌گویم. تکرار راهکارهای گذشته مثل دعوت به حضور در اماکن عمومی و... شکست‌خورده و بی‌فایده است. جنبش سبز هرچه دارد از نوآوری و ابتکار دارد. تمام اتّفاقات سبز گذشته در حالی رخ داد که حاکمیّت انتظار آن را نداشت و حالا برای آینده حتماً باید به فکر ابداع جدیدی بود. بازسازی اتاقهای فکر، استفاده از پیشنهادهای همه‌ی فعّالان سبز و راه‌اندازی رسانه‌های قویتر، چندتا ازاین راههاست. جنبش سبز به طور مشخّص به یک شبکه‌ی ماهواره‌ای تمام وقت پرمایه و یک سایت فراگیر که امکان لینک‌گذاری، مطلب‌نویسی، نظردهی و همفکری گروهی سبزاندیشان را فراهم کند نیازمند است. گفته‌ی ایندیرا گاندی را چند وقتی است تکرار نکرده‌ام: «برای رسیدن به مقصدی که تا به حال نرسیده‌ایم، باید از راههايی برویم که تا کنون نرفته‌ایم».


     
     

    1391/3/29

    معاون اجتماعی ناجا می‌گوید ماهواره و اینترنت «تهدیدی جدی» برای جوانان است اما جوانان ایرانی اوقات فراغت خود را در کنار تلویزیون یا کامپیو‌تر سپری می‌کنند.

    به گزارش ایسنا، سردار بهمن کارگر افزوده که «اکنون، ماهواره و اینترنت اوقات فراغت خانواده‌های ایرانی را مدیریت می‌کند.»

    به گفته اقای کارگر، «متخصصان» می‌توانند از اینترنت و ماهواره به «نحو صحیحی» استفاده کنند اما اکثریت مردم این توانایی را ندارند.

    پیشتر آقای کارگر، «میزان خطرناکی» ماهواره را همانند مواد مخدر توصیف کرده و گفته بود: «مواد مخدر سلامت روحی و جسمی افراد را به خطر می‌اندازد و ماهواره سبب ابتذال، بی‌بند و باری و فروپاشی کانون خانواده‌ها می‌شود پس هر دو به یک میزان خطرناک هستند.»

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    سازمان گزارشگران بدون مرز: ایران همچنان در فهرست دشمنان اینترنت است

    «کاهش سرعت اینترنت به دلیل برخورد لنگر کشتی با فیبر نوری»

    نگرانی احمدی‌مقدم از گرایش خانواده‌های مذهبی به ماهواره

    "نصب دیش ماهواره و تماشای فارسی‌وان از قرآن سوزی بدتر است"


     
     

    1391/3/29

    مدیر اداره کل نظارت ارزشیابی وزارت ارشاد می‌گوید که اکران فیلم سینمایی "گشت ارشاد" در اروپا «قطعآ» با مجوز وزارت ارشاد صورت گرفته است.

    علیرضا سجادپور، که با ایسنا گفت‌و‌گو می‌کرد، افزود در هنگام صدور پروانه نمایش یک فیلم، شرایط نمایش خارج از کشور آن نیز از سوی وزارت ارشاد مشخص می‌شود و «نمی‌شود که (اکران این فیلم در اروپا) بدون مجوز اکران خارجی آن آغاز شده باشد.»

    خبرگزاری مهر گزارش داده که اکران عمومی گشت ارشاد در اروپا از ابتدای خردادماه در هفت شهر آلمان آغاز شده و این فیلم سینمایی در بلغارستان نیز به نمایش درآمده است.

    به گزارش خبرگزاری مهر، این فیلم سینمایی قرار است در سینماهای دانمارک و بلزیک نیز به روی پرده برود.

    فیلم "گشت ارشاد" درباره سه جوان تهرانی ست که برای پول درآوردن، لباس ماموران گشت ارشاد را بر تن کرده و از مردم اخاذی می‌کنند.

    نمایش این فیلم و فیم "خصوصی" در سینماهای داخل ایران در فروردین ماه با اعتراض گروه انصار حزب الله، از گروه‌های بنیادگرای اسلامی، مواجه شده بود.

    ادامه اعتراض ها و برگزاری چند تجمع اعتراضی در برخی شهرهای ایران نسبت به نمایش این دو فیلم سبب لغو پروانه نمایش این فیلمها در سینماهای داخلی شد.

    منبع: مهر

    مرتبط:

    سازمان سینمایی سوره، اکران دو فیلم" گشت ارشاد" و "خصوصی" را متوقف کرد

    "فیلم گشت ارشاد، پرفروشترین فیلم تهران در هفته گذشته"

    توقف اکران "خصوصی" و "گشت ارشاد" در سه شهرستان


     
     

    1391/3/29

     

     
    حسین سلامی، جانشین فرمانده کل سپاه گفته است که با توجه به فرضیات موجود، شیء نورانی که به تازگی در آسمان ایران و چند کشور دیگر منطقه خاورمیانه مشاهده شده بود، حاصل آزمایش ناموفق موشک بالستیک آمریکا یا روسیه بوده است.
     
    آقای سلامی در گفتگو با خبرگزاری فارس گفته است که تشخیص ماهیت فنی این پدیده کار دشواری است، «اما از مجموعه قرائن و فرضیات موجود، احتمال ناموفق بودن یک موشک بالستیک دوربرد به دست آمده است.»
     
    او اضافه کرده است که آزمایش این موشک می‌تواند توسط روسیه یا آمریکا انجام شده باشد، «ولی آنچه بیشتر مطرح است، آزمایش موشک روسی بوده است.»
     
    هفته گذشته توده‌ای نورانی در آسمان چند کشور خاورمیانه از جمله ایران مشاهده شد.
     
    این نخستین موضع‌گیری یک مقام رسمی درباره این توده نورانی‌ست. 
     
    در زمان مشاهده این توده نورانی، برخی رسانه‌ها آن را موشک بالستیک آزمایش شده از سوی روسیه معرفی کردند.
     
    منبع:‌ فارس و بی‌بی‌سی

     
     

    1391/3/29

     

     
    داریوش رضوانی، مشاور اجرایی معاونت فرهنگی وزارت ارشاد گفته است که مدیران انتشارات در ایران، احراز صلاحیت می‌شوند.
     
    آقای رضوانی در گفتگو با خبرگزاری فارس گفته است که مرجع رسیدگی به صلاحیت افراد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیست و در این راستا از «دستگاه‌های ذیربط» استعلام می‌شود.
     
    او در این گفتگو مشخص نکرد که منظور از «دستگاههای ذیربط» کدام نهاد است.
     
    به گفته رضوانی، همواره و برای تمامی مدیران انتشارات استعلام برای احراز صلاحیت صورت می‌گیرد اما در حال حاضر اعلام شده تمام مسئولان انتشارات باید استعلام داشته و این مورد در پرونده همگان باید موجود باشد، از این رو پس از استعلام ممکن است دستگاه‌های ذیربط افراد را دارای صلاحیت ندانند.
     
    در ایران سال‌هاست که قشر فرهنگی نسبت به سانسور کتاب‌ها اعتراض می‌کنند. وزارت ارشاد معمولا با تحمیل خواسته‌های خود اجازه انتشار آزادانه کتاب‌ها را به ناشران نمی‌دهد. به نظر می‌رسد «احراز صلاحیت» مدیران انتشارات در ایران، کار را برای مسئولان در زمینه کنترل کتاب‌ها ساده‌تر کند.
     
    منبع: فارس

     
     

    1391/3/29

     

    وبسایت رویداد گزارش داد گروهی از خانواده‌های حجاج ایرانی کشته شده در حادثه حج ۱۳۶۶، به مناسبت مرگ نایف بن عبدالعزیز، ولیعهد عربستان، در برابر سفارت این کشور در تهران شیرینی پخش کردند.

    وبسایت رویداد این اقدام را «خودجوش» و «مردمی» توصیف کرده و نوشته است که ولیعهد درگذشته عربستان در «قتل و عام و جنایت علیه حجاج ایرانی» نقش ویژه‌ای را ایفا کرده بود.

    در فاجعه کشتار حجاج در مراسم حج سال ۱۳۶۶، پس از آنکه حجاج ایرانی در مراسم برائت از مشرکین شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سرداده بودند، نیروهای امنیتی سعودی بر آن‌ها آتش گشودند.

    در جریان تیراندازی نیروهای امنیتی عربستانی، ۴۰۲ نفر کشته شدند که در میان آن‌ها ۲۷۵ ایرانی، ۸۵ عربستانی و ۴۵ نفر از حجاج دیگر کشور‌ها به چشم می‌خوردند.

    روابط دیپلماتیک ایران و عربستان پس از این واقعه قطع شد.

    در روز‌های اخیر نیز روابط ایران و عربستان به بحرانی‌ترین نقطه پس از فاجعه کشتار حجاج در سال ۱۳۶۶ رسیده است.

    عربستان طی سه ماه گذشته، ۱۸ ایرانی را به جرم حمل مواد مخدر در این کشور گردن زده که این موضوع سبب احضار کاردار عربستان به وزارت خارجه ایران نیز شده است.

    مقام‌های ایرانی گفته‌اند در حال بررسی جوانب موضوع اعدام اتباع ایرانی در عربستان هستند و این موضوع دست کم به کاهش روابط دیپلماتیک میان دو کشور منجر خواهد شد.

    منبع: رویداد


     
     

    پدر کویرشناسی ایران:
    1391/3/29

     

     
    پرویز کردوانی، جغرافی‌دان که به پدر کویرشناسی ایران هم مشهور است هشدار داد منابع آب ایران به شدت در خطر تمام شدن زودهنگام است و راه‌هایی مانند انتقال آب دریای خزر به کویر کارآیی ندارد.
     
    پروفسور پرویز کردوانی، استاد دانشگاه تهران در گفت‌و‌گویی با وب سایت خبرآنلاین همچنین هشدار داد کسانی که طرح انتقال آب دریای خزر به کویر را دنبال می‌کنند باید بدانند که دشت‌های در مسیر این کار به نمک زاری سفید تبدیل می‌شوند.
     
    او توضیح داد که تلاش برای انتقال آب دریای خزر و تغییر آب و هوای مناطق کویری ایران از ۴۶ سال قبل شروع شده و در دولت‌های‌ میرحسین موسوی، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و محمود احمدی‌نژاد هم طرح‌های مختلفی در این ارتباط اعلام و پیگیری شد که البته هیچکدام به نتیجه نرسیدند.
     
    آقای کردوانی تنها راه استفاده از آب دریای خزر را استفاده گیلانی‌ها و مازندرانی‌ها از آن برای مصارف کشاورزی عنوان کرد و گفت اگر این اتفاق روی دهد می‌توان بخشی از آب شیرین گیلان و مازندران را که برای مصارف کشاورزی استفاده می‌شود به مناطق دیگر اختصاص داد.
     
    به گفته این استاد دانشگاه از آب دریای خزر که معمولاً ۱۱ تا ۱۳ میلی گرم در لیتر یا ۱.۳ و ۱.۱ درصد نمک دارد از سال ۱۹۷۳در داغستان برای مصارف کشاورزی استفاده شده است.
     
    او تنها راه استفاده از آب دریای خزر را همین روش اعلام کرد و گفت حتی انتقال این آب به شهرهای دیگر ایران که از بعد مسافت به دریای خزر نزدیک هستند مانند خراسان شمالی و اردبیل هم قابل استفاده نخواهد بود.
     
    این محقق با هشدار نسبت به وضعیت منابع آبی ایران گفت که این موضوع حتی در گیلان و مازندران هم بیشتر از مناطق دیگر به دلیل نبودن سد و کم آبی‌ها در تابستان تا شش، هفت سال دیگر نصف بیشتر برنج‌کاری در این دو استان تعطیل می‌شود.
     

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته