-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

Latest News from Norooz for 06/28/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



اسماعیل دو جرم بزرگ مرتکب شده است. آنقدر بزرگ که به خودشان حق داده‌اند حکم سالها حبس برای او صادر کنند. اما این گناهان بزرگ اسماعیل چه هستند؟

هنوز نیم ساعتی نبود که آزاد شده بودم که اسماعیل زنگ زد. با چند تا از بچه‌ها به خانه مان آمدند. لحظه لحظه ی اولین دیدار ها را به خوبی به یاد دارم. قبلا نوشته ام اگر قرار باشد برای دوستانمان که زندانی هستند دو کار بکنیم حتما یکی از آن‌ها تنها نگذاشتن خانواده هایشان است. بله زندانیان اوین- بند ۳۵۰- احمدرضا یوسفی، محمد اسماعیل صحابه و محمد حسین نعیمی پور.

اسماعیل مرتکب به سر زدن به دوستان و خانواده‌هایشان شده است. احتمالا اسماعیل فکر می‌کرده است سر زدن به دوستان و خانواد‌هایشان وظیفه انسانی یا حداقل معرفت یک دوست تعبیر می‌شود. حتما فکر نمی‌کرده است که آنها آنقدر ضعیف شده و اعتماد به نفسشان را باخته باشند که از سر زدن دوستان به هم به هراس بیفتند.

اسماعیل یک گناه بزرگ دیگر هم دارد!

فکر کنم او را آخرین بار در دعای کمیل خانه شهاب دیدم. بچه‌ها جمع شده بودیم که برای دوستانمان دعا بخوانیم. آن روز کلاس داشتم و زود‌تر از جلسه دعا خارج شدم. از کلاس که بیرون آمدم متوجه شدم یورش برده و همه دوستان را بازداشت کرده‌اند. بله او مرتکب به خواندن دعای کمیل هم شده است. حتما فکر می‌کرده است دست بلند کردن به درگاه خدا دیگر کمترین کاریست که ما می‌توانیم برای دوستانمان بکنیم. احتملا فکر نمی‌کرده که کسانی که ادعای حکومت دینی دارند به دستهای که به درگاه خدا بلند شده‌اند دستبند بزنند.

حبس کردن کسی به جرم ارتکاب به سر زدن به دوستانش و ارتکاب به دعای کمیل ظلم‌های غیر عادی هستند. اما طرفداران آیت الله خامنه‌ای سعی دارند القا کنند که کارشان عادی ست. استبداد به شکل‌های مختلف چنان جلوه می‌دهد که ممکن است عده‌ای فکر کنند که چنین برخورد‌ها مثل حوادث طبیعی هستند. چیزی مانند سقوط کردن از یک صخره بلند در طبیعت. این ما هستیم که باید حواسمان باشد از صخره بلند بالا نرویم. حتما یک جای کارمان می‌لنگیده است. وضعیت طبیعی، واقعیتی است که جای بحث ندارد. آنچه قابل واکاوی هست رفتارهای غیر عادی ماست. اما این فریب بزرگ استبداد است. دقیقا فعالیت‌های ما کاملا عادی بوده‌اند. بنا به کدام قانون اسماعیل به خاطر سر زدن به دوستانش مستحق زندان است؟ بنا به کدوم شرع می‌توان کسی را به جرم خواندن دعای کمیل به اسیری گرفت؟ و این ظلم بزرگ است که با استبداد برای طبیعی و عادی جلو دادن برخوردهای غیر انسانی اش حتی ناخوادآگاه همراه شویم.

گاهی فکر می کنم اتفاقا مکر خداست که این‌ها مستند به چنین مستمسک‌های بی‌پایه و اساسی به پاک‌ترین بچه‌های این سرزمین ظلم می‌کنند تا هیچ جایی برای توجیه باقی نماند. مکر خداست که که آن‌ها را مجبور می‌کند با این ظلم‌ها آشکار پرده از چهره پنهانشان بی‌اندازند.

اسماعیل! حتما می‌دانی که لحظه لحظه‌ای که در مقابل این ستمی که به تو می‌رود استقامت می‌کنی ذره ذره چهره ظالم عیان‌تر می‌شود و انبان مشروعیتش پیش مردم خالیتر. زمان هایی که تو پشت دیوارهای زندان مشغول خودسازی هستی این ستمی که به تو می‌کنند آن‌ها را ویران می‌کند. می‌دانم که به سنت‌های الهی ایمان داری. و حتما هم می‌دانی، این سنت الهی است که ظلم پایدار نمی‌ماند.


 


نخستین روزهایی که مچ بند سبز به دست می بستیم، دو اتهام اصلی در برابر ما بود. دو انتقادی که دلِ خیلی از ما را سست می کرد. طبیعی بود. اینکه عده ای جوان برای هواداری از یک موضوع سیاسی (انتخابات) بیایند و به دست خود پارچه ای سبز ببندند، چیز تازه ای بود و خیلی از آدمها - از جمله همراهان خودمان - در برابر آن مقاومت می کردند. همیشه هم همینطور بوده است. عموم مردم در برابر پدیده های تازه ای که از طریق منابع ناشناخته و یا کم اعتبار وارد جامعه می شوند مقاومت می کنند و نسبت به آنها بی اعتماد هستند. درعوض در برابر چیزهایی که از طرف نهادهای رسمی و قدرتمند (دولت، روحانیت، آموزش و پرورش، پلیس و...) ترویج می شوند زود وا می دهند و از ابتدا آنها را می پذیرند. (اینکه این پذیرش ها از روی اجبار ذهنی است و یا عدم اجبار بحث دیگری است). به هر حال در آن زمان هم درِ تاریخ بر همین پاشنه می چرخید و خیلی از افراد زیر بارِ بستنِ پارچۀ سبز به دستشان نمی رفتند. به همین دلیل هر کسی با ارائۀ دلیل و بهانه ای، طفره رفتن خود را توجیه می کرد. اما اتهام های اصلی 2 تا بودند: یک عده که بیشتر تمایل های سنتی و بوروکراتیک و یا ... داشتند، می گفتند که این حرکت سوسول بازی است. زشت است. در حد و شان ما نیست. «بی کلاسی است.» ما وارد این بازی نمی شویم. این کار مال قرتی های بالا شهری و جوانهای بی کار و بی عار است. عده ای دیگر نیز که تصور می کردند این نماد سبزفقط  نمایان گر ریشه ها و سمبل های مذهبی است می گفتند: دست بردارید از این کارها! این کارها امل بازی است. ارتجاع است. بی خردی است و ما وارد این بازی نمی شویم. این حرکت دهاتی بازی و «بی کلاسی است.»

 خلاصه اینکه روزهای اول به همین منوال و به سختی گذشت. هرکس پارچۀ سبزی به دستش می بست و در خیابان ها راه می افتاد، باید سختیِ نگاهها و حتی متلک های مردم عادی و حتی کسانی که در ستادهای انتخاباتی کار می کردند را به جان می خرید. اما خلاصه آن روزها گذشت. روزی که تصویر پارچۀ سبز بردست خاتمی و شال سبز بر گردن میرحسین دست به دست می گشت، همۀ این حرفها و برچسب ها رنگ باخت. حتی پیش از این تصویرها، تعداد «بی کلاس ها» اینقدر زیاد شده بود که باورمان نمی شد این همه آدم به همین سادگی با این پدیده ارتباط برقرار کرده باشند و هر کدام به ابتکار خود به ماشین گسترشِ نماد سبز تبدیل شوند؛ طرفه اینکه در اندک زمانی همۀ آن «باکلاس» ها هم نماد سبز را به شیرینی پذیرفته بودند.

چند روزی است که نمی دانیم از کجا! ماجرای نخریدنِ سه روزۀ نان و شیر نقل محفل هایمان شد. جدای از همۀ بحث های کارشناسی و غیر کارشناسی، وقتی ان قلت ها و ایرادهایی بعضی از دوستان «باکلاس»مان را می گذاریم کنار روایت های چند تن از دوستان آشنا و ناآشنایی که رخدادها را در روزهای شنبه، یکشنبه و دوشنبه پیگیری می کردند، همان خاطره تداعی می شود.

روایت یک:
سوپر مارکت سر کوچه ما (حوالی پونک) با انتقاد شدید از مردم که همراهی خوبی با طرح تحریم خرید ششیر و نان نکردند گفت، ما فقط 40 درصد از شیرهایمان مانند سابق فروش نرفت. بنده خدا وقتی بهش گفتم 40 درصد خیلی خوبه گفت من اننتظار داشتم هیچی فروش نره.

روایت دو: قبل از ظهر منطقه سپهد قرني، بعد از ظهر ايرانشهر و آخر شب ديباجي از چند سوپر ماركت در مورد شير پرسيدم كه همه از ماجراي تحريم خبر داشتند. در منطقه سپهد قرنی و ايرانشهر٬ فروشنده‌ها گفتند که میزان فروش کمتر از حد معمول بوده است

و البته روایت هایی همانند اینها را می شد اینجا و آنجا دید و شنید. این روایت ها و چندین و چند روایت خرد و کوچک دیگر، این امید را  زنده کرد که حلقۀ بی کلاس ها دوباره هرچه زودتر گسترده شود. البته نا گفته نماند که همانطور که در سال 88 پیشرو بودنِ خاتمی و میرحسین در تسریع روند سبز شدن نقش مهمی بازی کرد، شاید این وسط، توصیه و ندای چند شخصیت شناخته شده و معتبرهم که برای مردم مهم باشند و هم مردم و درد و رنجشان برای این افراد اهمیت داشته باشند، بتواند نقش کاتالیزو شتاب دهنده داشته باشد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته