-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

Latest New from Green Correspondents for 06/13/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 


خبرنگاران سبز/از وبلاگ ها/جامعه:
وبلاگ سه راه جمهوری پس از ماه ها پيشنهادی بنيادی به بدنه جنبش سبز و رهبران محصور آن داده است که ارزش بازخوانی و اشتراک گذاری برای ديده شدن اين پيشنهاد را داراست.

نويسنده اين وبلاگ خطاب به میرحسین موسوی آورده است: آقای موسوی! بيا و با اعلام تاسيس يک حزب بر پايه ی نزديکترين فاصله با مبانی جهان‌شمول، و دورترين فاصله ی ممکن با مبانی مخِل به حقوق اساسی در نظام حاضر، نخستين حزب سياسی مستقل شصت سال اخير را، بر روی بقايای جنبش سبز، برپا کن. اگر مصدق در هر کدام از آن دو مقطع که اشاره شد، حزبی برپا کرده بود، حتا در صورت غيرقانونی اعلام شدن آن از سوی حکومت پهلوی، يک تشکيلات دموکراتيک ريشه‌دار ايجاد شده بود، که می‌توانست در دوره‌های گوناگون و با تغييرات متناسب با زمان، تا همين دوران نيز، نقش موثری در سپهر سياسی ايران به عهده بگيرد.

آقای ميرحسين موسوی!

حساب سال و ماه را اگر برایت گذاشته باشند، می‌يبنی ‌که از ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، سه سال گذشت. از تير ۷۸ سيزده‌سال. از بهمن ۵۷ سی وسه‌سال. و از مرداد ۳۲، نزديک به شصت سال گذشت. حالا تو که در کودتای ۲۸ مرداد، ده دوازده ساله بودی، به زندان حکومتی گرفتار شده‌ای، که خود در برپايی‌ش، نقشی ولو اندک داشته‌ای. ما هم پشت ديوارهای آن‌ زندان، هم‌چنان گرفتار حکومتی هستيم، که به نظر نمی‌رسد اراده‌ی چندانی در کارمان باشد، تا به دست خود از کمندش رها شويم. شايد راست اين باشد که تو به انتظار ما نشسته‌ای، و ما به انتظار تو! تو با دست بسته، چشم به ما داری برای آزادی خود، و ما چشم به روزی داريم که تو آزاد شوی واين قايق به گل‌ نشسته را به آب بزنی. اما، هر دو انتظار بی‌هوده می‌کشيم، اگر طرحی نو در کار نکنيم.

آقای موسوی! اگر به هر کدام از روی‌داد‌های توام با شکستی که از آن ياد شد، خوب نظر کنيم، صرف‌نظر از تحليل‌های جامعه‌شناختی و سياسی‌تاريخی، و گذشته از بحث‌های بی‌پايان و ملال‌انگيز نظری، رد پای يک غفلت بزرگ، در چهارچوب فرصتی تنگ، پيداست. فرصت‌هايی که گاهی به چشم نيامده و گاه ديده نشده، گاهی به گوش نرسيده و گاه شنيده نشده، و هنگامه‌هايی نير بوده که هم به چشم آمده و هم به گوش رسيده، اما در هياهوی کرَکننده‌ی جمعيت بی‌شکل، و گرد و غبار برخاسته از لگد‌کوبی‌های بی‌امان، چشم و گوش از آن برگرداندند. اما با همه‌ی اين‌ها، فقدان جسارت و شجاعت لازم در بزنگاه‌های سياسی، همواره مايه‌ی اصلی غفلت‌های بزرگ خان‌ومان‌سوز در تاريخ معاصرمان بوده است.

آقای موسوی! ‌از آن‌چه برجنبش رفت و می‌رود، خبری داری؟ خبر داری که در آستانه‌ی سومين سال‌گرد جنبش سبز، چيزی نمانده تا آخرين قران از سرمايه‌ی به کف آمده‌ از بزرگ‌ترين خيزش سی و سه سال گذشته نيز به باد برود، بی‌آن‌که دست کم توشه‌ای از آن برای اين راه دشوار برجای بماند. حکومت حساب‌ش تا اين هنگام درست از آب درآمده است. سود و زيان بازداشت تو را به درستی سنجيده بود. سال‌ها تجربه در مهار موفقيت آميز اپوزيسيون نيز، حکومت را با ظرفيت‌های اندک آن آشنا کرده است. از سوی ديگر جنس اصلاح‌طلبان حکومتی را هم که خوب می‌شناخت. بنابراين اگر می‌توانست روزهای نخست انتشار خبر بازداشت تو و کروبی را مديريت کند، جنبش را به محاق کشانده بود.

جنبش اما، با همه‌ی شکوه و تاثير خود در کوتاه‌مدت، از بيماری مزمن تاريخی‌مان بی‌نصيب نبود: مطالبات خام و انباشته‌ی دسته‌نشده، و کنش‌گران فصلی ناآزموده. چنين بود که گوشت قربانی جنبش بسيار زودتر از آن‌چه تصور می‌رفت، به زمين افتاد. اما همان‌طور که حکومت محاسبه کرده بود، هيچ‌ گروهی نتوانست از گوشت آن خورشی بسازد و سفره‌ای رنگين کند . تنها و تنها، دريده شد و پاره‌هايی از آن دست به دست شد. برخی هم از هرسو، تنها تلاش کردند تا با روغن ريخته‌‌ش، چراغ خاموش امام‌زاده‌ی خود را روشن کنند. اما همين‌که ديدند قادر به تصاحب وسواری گرفتن از آن نيستند، و لاشه‌ی افتاده‌اش نيز  رمق برخاستن ندارد، آن‌را رها کرده و هرکس به راه خود رفت و بادبان خود را هوا کرد.

آقای موسوی! با زمين‌گير شدن جنبش، شادمانی سه جبهه را فرا گرفت. نخست جبهه‌ی اصلاح‌طلبان حکومتی، که اگرچه هنوز تعارفات مطبوعاتی رد و بدل می‌کنند، اما ارث پدری‌شان را از تو می‌خواهند، دوم، آن گروه از اپوزيسيون، که فيل‌ش ياد هندوستان کرده و دست به جيب اموال به غارت رفته‌ی مردم بی‌نوا شده، بلکه تاريخ، سرنا را از سر گشادش بنوازد. سوم هم حکومت، که نقدن تيرش به هدف نشسته است و دست به‌کار بده‌بستان با غرب شده، تا اگر معامله‌اش پا گرفت، بعد از آن يک سبد گل اعلا به همراه کارت تشکر برای دسته‌ی دوم بفرستد، و يک پوشه حاوی احکام بازنشستگی مادام‌العمر برای دسته‌ی اول.

اما آقای موسوی کار به اين‌جا ختم نشد. اصلاح‌طلبان حکومتی، که هنوز هم معلوم نيست می‌خواهند چه چيزی را و از چه راهی و با کدام قوا اصلاح بکنند، با ديدن لاشه‌ی نيمه‌جان جنبش، گويی بار بزرگی که از روز ۲۵ خرداد ۸۸، (همان روزی که خاتمی به تو فشار می‌آورد تا راه‌پيمايی را لغو کنی و به رهبری نامه‌ی فدايت شوم بنويسی)، روی دوش‌شان قرار گرفته بود برداشتند و به اميد نواله‌ای، تعارفات را کناری گذاشتند و به بهانه‌‌ای که آن‌طرفی‌ها به دست‌شان دادند، به نام برائت از براندازان، گوش‌ به فرمان حکومت نشسته‌اند. حکومت هم برای روز مبادا، با وعده‌هايی سرشان را گرم نگاه داشته، اما آب به شير کم‌چرب اصلاحات‌شان بسته است و مرتجع‌ترين چهره‌های محافظه‌کار را، هم‌چون علی مطهری، به نام اصلاح‌طلب به نافش‌شان بسته است. بنابراين ريزش‌های ساختگی و غير ساختگی ساختار حکومت، نه تنها به سمت کمينه‌های تعيين شده در بيانيه‌های تو نيامده‌اند، بلکه آن‌ها را به سمت عقب، دور می‌زنند.

آقای موسوی! در چنين احوالی، شورای هماهنگی منتخب شما رهبران نمادين جنبش، موضوعيت خود را از دست داده است. فضای رمانتيک بعد از انتخابات جای خود را به مبارزه‌ی حرفه ای سياسی داده است. داخلی ها آشکارا به دوران قبل از جنبش بازگشته‌اند و جنبش را خطری برای آينده‌ی سياسی خود به شمار می‌آورند، و آن‌را به تلويح، مهر برانداز می‌زنند، تا راه از سر باز کردن لايه‌های پای‌دارش را برای حکومت هموار کرده باشند. خارجی‌ها هم از همراهی و حمايت آن دست کشيده و فرصت فراهم، باد رهبری به سرشان انداخته است و ساز ديگری می‌نوازند. آن‌يکی حفظ نظام می‌خواهد به هر قيمتی، اين يکی براندازی آن‌ می‌خواهد، باز هم به هر قيمتی. و پيداست که معدل خواسته‌های بدنه‌ی اصلی و به محاق رفته‌ی جنبش، هيچ‌کدام از اين دو را نمی‌خواهد. به همين دليل نه آن‌ها توانستند در دور دوم انتخابات مجلس، کسی را پای صندوق‌های رای بکشانند، نه اين‌ها توانستند کسی را به خيابان.

آقای موسوی! از اين‌جا به بعد، روی سخن من با موقعيت ويژه‌ی ميرحسين موسوی‌ست، نه تو. موقعيتی که هيچ‌يک از شخصيت‌های داخلی وخارجی اپوزيسيون و حتا پوزيسيون دارای آن نيستند. جامعه‌ی متشتت و چندپاره‌ی ما، در سطح، فعال و هم‌بسته نخواهد شد. تلاش باورمندان به مبارزات شبکه‌ای و گسترش آن از حوزه‌های خانوادگی به عرصه‌ی عمومی، چندان مايه‌ای به خود نگرفت، و هيچ‌ اميدی هم به شکل‌گيری موثر آن، بدون يک پشت‌وانه‌ی محوری، وجود ندارد. يک‌بار در تاريخ ما، سرمايه‌ی يک جنبش نيرومند، به همين ترتيب از کف رفت، و تاوان آن‌ هنوز بر گرده‌ی ما سنگينی می‌کند.

جبهه‌های سياسی، عمرشان بسته به هدف‌های معين و کوتاه‌مدت‌ است. اشتباهی که دکتر مصدق کرد، شما تکرار نکنيد. اگر دکتر مصدق بعد از ۳۰ تير ۱۳۳۱، و بعد از توفيق در ملی کردن صنعت نفت، که هدف مدون جبهه‌ی ملی بود، به انحلال آن رضايت می‌داد و بر پايه‌ی محبوبيت و اعتبار سياسی‌ش، حزب مستقلی را بنياد می‌گذاشت، دور نبود که مانع بزرگی بر سر راه کودتا ايجاد شود. يا حتا اگر در سال ۱۳۳۹، که از درون زندان خانگی احمد آباد، فسيل‌های جبهه‌ی ملی دوم را به حرکتی بی‌نتيجه واداشته بود، با اعلام يک حزب جديد، نيروهای تازه‌نفس سياسی را سازمان می‌داد، شايد آينده‌ی ديگری برای ما رقم می‌خورد.

آقای موسوی! بيا و با اعلام تاسيس يک حزب بر پايه‌ی نزديک‌ترين فاصله با مبانی جهان‌شمول، و دورترين فاصله‌ی ممکن با مبانی مخِل به حقوق اساسی در نظام حاضر، نخستين حزب سياسی مستقل شصت سال اخير را، بر روی بقايای جنبش سبز، برپا کن. اگر مصدق در هر کدام از آن دو مقطع که اشاره شد، حزبی برپا کرده بود، حتا در صورت غيرقانونی اعلام شدن آن از سوی حکومت پهلوی، يک تشکيلات دموکراتيک ريشه‌دار ايجاد شده بود، که می‌توانست در دوره‌های گوناگون و با تغييرات متناسب با زمان، تا همين دوران نيز، نقش موثری در سپهر سياسی ايران به عهده بگيرد. مثال بارز آن حزب توده است، که اگر سرنوشت خود را به حکومت شوروی سنجاق نکرده بود، در همين دوران نيز قادر به نمايندگی گروه‌هايی از مردم ايران بود.

آقای موسوی! اگر محبوبيت و موقعيت امروزين خودتان را پشت‌وانه‌ی تاسيس حزبی قرار دهيد، که نخبگان مستقل جنبش سبز، هيات موسسان آن‌را تشکيل دهند؛ بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را به سود تلاش‌های آزادی خواهانه و ملی آينده‌، از انفعال و سرگردانی نجات داده‌ايد. مهم نيست که اين حزب قانونی شناخته، يا نشود. مهم اين‌ست که جمعيت قابل توجهی از مردم ايران را پشت دروازه‌های قدرت، آماده‌ی کنش‌گری سياسی خواهد کرد. آقای موسوی! غفلت‌های تاريخی را تکرار نکنيد!



 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به greencorrespondents-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به greencorrespondents@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته