شهاب الدین شیخی
نهال سهابی زنی زیبا بود. اما از زیبایی ظاهریاش زیباتر جسارتاش در زیستن به آنگونه بود که دوست میداشت. به یاد دارم که زمانی که ۱۹ ساله بودم که مقالهای کوردی نوشته بودم به نام « جامعهی هوس مردانه» که در آن به نقد شیوهی حضور زنان در ادبیات، تئاتر و سینما پرداخته بودم. در بخشی از این مقاله که خیلی هم جنجال برانگیز شد و کلی برچسپ عقدهای شدن هم خوردم. استدلال کرده بودم که در جامعهی مردسالار معمولا دختران زیبا نیازی به زیبا شدنهای درونی و فربه شدن از لحاظ عقل و اندیشه ندارند. زیرا همهی آنچه برای پذیرفته شدگی و دوست داشته شوندگی و خواستنی بودن میخواهند و نیاز دارند صرفا به دلیل توجه نگاه خیرهی مردانهی سکس آبجکتی به دست میآورند. اما نهال یکی از کسانی است که علیه این قاعده می زیست و فربه بودن اندیشه ورزی زیستن را نه در زیبایی ظاهریاش که در زیبایی فکرش و زیستناش به آن گونه بود که دوست میداشت.
نهال دختری با جسارت بود. جسور هم در برونی زیستن اندیشههای زندگی خصوصیاش و هم در بیرونی بودن افکار و عقاید سیاسی اش، حتا اگر یک فعال سیاسی، مطبوعاتی، مدنی و یا حقوق بشری در معنای تعریف شده و سازمانیاش نباشد. بلکه اتفاقا زیبایی این جسارت در این بود که به عنوان یک شهروند زیستن آزادانهی عقاید و رفتار و کنشگری ملزوم چنین عقایدی را میزیست. خشم نهال را، مهربانی و محبت نهال، و بغض و آه و افسردگی از دست اتفاقاتی که بر مردمش میرفت را چه آنها که دوستش بودند و چه آنها که دورادور و در حد صفحهی فیس بوکیاش میشناختند دیدهاند و تجربه کردهاند. نهال نمی ترسید از این که احساساش را و یا عقیدهاش را بیان کند نسبت به هر مسئله سیاسی. نهال همراه مردمی بود که ماهها و در تنهایی خود به خیابانها رفتند و رای و سرنوشت و آزادی و برابریشان را خواستند و نهال دوست بود با دوستانی که راه شان به زندانهای ایران منتهی میشد تا به قلههای افتخار و موفقیت ظاهری زندگی این عصر….. لعنت به این عصر .. والعصر ان الانسان لفی خسر…..
نهال دختری بود با جسارت و این جسارت را نه در مرزهای آزاد کشورهای خارجی بلکه در مرزهای بسته و استبداد زدهی سیاسی و فرهنگی درون جامعهی ایران میزیست. نهال اگر دوست دختر بهنام بوده است. به جسارتی که در زیستن داشت احترام بگذاریم و از وی به عنوان دوست دختر بهنام نام ببریم نه عناوینی مثل دوست نزدیک و دوست صمیمی و دوست بسیار نزدیک و…
مرگ نهال آمیختهای است از عشق و سیاست. این زندگی که اینها و این سیستم و این نظام فاسد برای مردمان ما ساخته است. دیگر دارد کارد از استخوان نیز میگذرد. آنها یکی یکی فرزندان و جوانان این سرزمین را بازداشت میکنند، زندانی میکنند، اعدام میکنند و یا چنان بلایی سرشان میآورند که بعد از بازداشت یا ترک دیار و یار و جان و مال و خانمان میکنند و یا ترک زندگی میکنند و خودشان را میکشند. این میانه آن جنایتی که سالهاست از میان تحلیلها و خبرها حذف میشودو نوشته نمیشود. بلایی است که سر عشق میآورند. بر سر عشق چه آمد عزیز دلم. بر سر عشق همان آمد که بر زندگی ما آمد. بر سر عشق همان آمد که زندگی را وقتی به کام مرگ میفرستند، عشق که نیرو و بودن زندگی است نیز به مرگ دچار میشود و مرگ نهال یعنی مرگ عشق و چه عشقها و علاقهها که اکنون یا این ور دیوارها هستند و یا آن سوی دیوارها و خیلی خوش بینانه و رویا بینانه است که همهاش امیدوار باشیم تمام این عشقها بدون متافیزیک حضور به حضور ادامه بدهند. آنها هر روز عشق را میکشند. اینها جنایاتی است که هرگز نوشته نمیشود.
یک بار نهال بهم گفت، یکی از بخشهایی که در وبلاگت دوست دارم مطالبی است که در مورد دوستانات و یا آدمها مینویسی. میگفت نمیدانم این آدمها واقعا به همان شکلی که تو در موردشان مینویسی دوست داشتنی هستند یا نه اما کسانی که تو در موردشان بنویسی عجیب نیست که آدمهای عزیزی باشند. بهش گفتم در مورد تو یکی هیچ وقت چیزی نمینویسم فلان فلان شده، خودتم بکشی….. یعنی فکر کنید آدم به شوخی به دوستش میگوید خودتم بکشی فلان کار رو برات نمیکنم…. لعنت به زبانی که از حادثه خبر ندارد…. به همین خاظر راستش از غروب که این خبر را شنیدهام زبانم لال شده و نمیتوانم هیچی بنویسم. چیزی هم نخواهم نوشت. حتا گریه هم نمیتوانم بکنم….. هیچ.. وقتی نهال میرود از مرگ عشق چیزی نمیتوان نوشت.. حناق….. یعنی چنین موقعیتی.
روی مرگ نهال عقاید خود را نقاشی نکنیم
نوشتم که یک بار به شوخی بهش گفته بودم« خودت را هم بکشی در مورد تو یکی چیزی نخواهم نوشت». شوخی تلخی که بارها شنیدهایم که میگویند شوخی تلخ روزگار. نهال دوست عزیز و قابل احترام و جسورم خودش را کشت. و من بدون آنکه بخواهم وارد بازی این روزهای نوشتن در مورد او بشوم، این دومین مطلبی است که در موردش مینویسم. این مطلب نیز فعلا شخصی است و به اتفاقاتی میپردازد که در این چند روز از مرگ نهال روی دادهاست. اما مطلب دیگری در باب خودکشی به صورت کلی و در باب خودکشی نهال نیز خواهم نوشت.
آنچه اکنون مرا به نوشتن این مطلب وا میدارد. واکنشهایی است مطبوعاتی است که این روزها در فضای مطبوعات فارسی زبان خارج از کشور و نیز در فضای مجازی رخ میدهد.
داستان از آنجا آغاز می وشود.که کوهیار گودرزی بازداشت می شود. بازداشتی بی خبر، بی سرنوشت و هنوز و تا این لحظه نامعلوم. اما بعدها در خبرها خواندیم که دانشجوی ۲۲ سالهای به نام « بهنام گنجی» که از دوستان کوهیار بوده است خودش را کشتهاست. این خبر وقتی حجم و انبوه رسانهای پیدا کرد که معلوم شد « بهنام» به همراه کوهیار در خانهای بوده است که کوهیار بازداشت شده است و ظاهرا از سر این ماجرا معلوم شد که کسان دیگری نیز به همراه کوهیار بازداشت شدهاند. اما طبق روالی که بین خانوادهها هست و به ویژه در مورد کسانی که فعالیت مشخص مدنی و یا سیاسیای ندارند معمولا قضیهی بازداشت را علنی نمیکنند تا اگر قضیه به خیر و خوشی گذشت و طرف آزاد شد خود این جار و جنجال خبری به پروندهای برای فرزندشان تبدیل نشود. این که این رفتار درست است یا نه که همچنان از دید من درست نیست اما رویهای است که در بسیار مواقع برای برخی خانوادهها جواب داده است و فعلا این حق را دارند که چنین رویهای را در پی بگیرند. اما بعد از مدتی خبر دردناک خودکشی دوست عزیزم نهال سهابی را شنیدم. خوب نهال نیز دوست بهنام بود. خبر بازداشت بهنام و خودکشی بعد از بازداشت بهنام و بعد نیز خودکشی نهال، فضا را کاملا آماده میکرد که داستان یک تراژدی عاشقانه سیاسی از آن زاده شود.
اما این میان آنچه بیشتر در فضای مجازی و مطبوعات مجازی جریان دارد ظاهرا نه پرداختن به مرگ و خودکشی نهال است، بلکه بیشتر تبدیل شده است به روی همدیگر را کمکردن. وقتی مسیح علی نژادمطلبی مینویسد و در آن به این مسئله اشاره میکند که دغدغههای عاشقانهی دختران سرزمین ما تا زمانی که مرگشان سیاسی نشود در مطبوعات و رسانهها رسمی نمی شود. زیرا رابطهها باید رسمیت داشته باشند و … فوری بازار واکنش ها به مسیح علی نژاد داغ میشود. در واقع بیش از آنکه کسی به فکر مرگ و خودکشی تلخ نهال باشد ظاهرا به فکر به زیر کشیدن همکاران مطبوعاتی خود هستند.
اینکه با کلمات بازی شود یا این که حقیقت کمی واضحتر شفاف شود دو موضع جداگانه است. بله نهال فعال سیاسی به معنای عضویت در یک تشکیلات سیاسی و یا حتا مدنی و حقوق بشری نبود. اما حقیقت ساده آن است که فعال سیاسی در طول دو سال گذشته همین مردم ساده کوچه و خیابان بودند. فعالان سیاسی همانهایی بودند که در نابیت ناب خیابان فریاد سیاسیشان و را حقوق سیاسیشان را طلب کردند و نهال یکی از آنها بود. اما این هم حقیقتی روشنتر است که نهال کمی از یک شهروند عادی سادهی معترض نیز سطح فکری بالاتر و دارای تحلیل و نگاه شخصی خودش نیز بود. در مصاحبهی مسیح علی نژاد با پدر نهال ، اگرچه از دید من پدرش یک اشتباه فاحش مرتکب شد و با اشاره کردن به اینکه نهال رابطه ی عاشقانه با بهنام نداشته است. اگر چه ممکن است این اشتباه بر اثر تابوهای ذهنی خود پدر محترم بوده باشد که هم رابطه ی یک خانم ۳۷ ساله را با یک پسر۲۲ ساله زشت میداند و هم رابطهی دختر جدا شده از همسر را با چنین جوانی زشت تر و متاسفانه برای پوشاندن چنین امری به گفتن کلامی به شدت غیر واقعی « یعنی این که نهال شوهر داشته است» . بنابراین نمیتوانستهاست که دوست کسی باشد یا کسی را دوست داشته باشد. این درحالی است که بنده به عنوان دوست نهال و البته نه دوست آن چنان نزدیک و شخصی ایشان این مطلب را می دانستم که ایشان از همسر قبلیشان جدا شده اند و اتفاقا پارسال یا فکر کنم شش یا هفت ماه گذشته بود که در پروفایلش آیکن «جدا شده» را درج کرد و اتفاقا بعد از یک بحث سیاسی و درخواستهای دوستانهی من که اینقدر در فیس بوکت تندروی نکن و این قدر مطالب تند نگذار آخرش هم پرسیدم که حالا این جریان «دیورسد» شدن چیه که رو پروفایلت زدی؟، گفت این رو نوشتم که خیلی ها از سو تفاهم در بیاند و خندید.
اما با اینهمه در مصاحبهی پدر نهال، سیاسی بودن وی هرگز انکار نشد و اتفاقا اذعان داشت که نهال در سطح بالایی به مسایل سیاسی واکنش نشان میداد تنها چیزی که مطرح شد این بود که به صورت تشکیلاتی عضو هیچ نهاد و تشکیلاتی نبوده که این هم کاملا صحیح است.
اما آنچه در این میان رنجآور است « قیم مآبی» و تصمیم گیری برای سرنوشت« مرگ » و حتا خودکشی یک انسان است. اینکه هرکسی از ظن خود شد یار من درست و تا حدی حق با هرکسی هست که هر تفسیری دارد. اما دست بردن در عقاید شخصی و شیوهی زیست یک انسان که اتفاقا آدمی بوده است که در فضای مجازی و زندگی واقعی دوستاناش اورا میشناسند و غیر دوستان نیز میتوانند با دیدن وبلاگ این آدم بفهمند و به راحتی پی ببرند که نهال زنی بود «آزاده» و آزاد زیست. در حالی که در داخل کشور به سر میبرد به راحتی عکسهای شخصی اش را بدون حجاب و حتا گاه با پیالههایی در دست که اگر چه من فکر نمی کنم پیالهی مشروب بوده باشد اما به راحتی قابل حدس است که میتواند پیالهی مشروب هم باشد، عکسهایی با نشستن کنار دوستان مردش، دوستان دخترش و نیز نوشتهها و استاتوسهایی حتا از فضای شخصی و زنانگیهایاش، از فضای سیاسی که گاه حتا خود من همانطور که گفتم ازش درخواست میکردم کمی آرامتر بنویسد، می نوشت. کسی که در وبلاگش میتوان پی برد میتواند از مرگ هدی صابر به شدت اندوهگین باشد و همزمان از کلمات ممنوعهای مثل اسم اعضای جنسی نیز استفاده کند. کسی که بی پروا از در آغوش کشیدن مرد مورد معاشقهاش، بنویسد و بی پروا استاتوس بزند که « اگر میدانستم حداقل تاثیری خواهد داشت خودم را جلوی زندان اوین به آتش میکشیدم. آیا چنین انسانی واقعا سیاسی نبوده؟ آیا چنین انسانی واقعا عاشق نبوده است؟
آیا اینکه ما امروز تصمیم بگیریم برای انسانی که مرگش را انتخاب کرده است، انتخابش را نیز از وی بگیریم؟ برای مرگش دلایلی بنویسیم که خلاف تمام نوشتههای نهال و تمام شیوهی زیست او بوده است. اینکه خانواده ی انسان حق دارند، این که میتوانیم بپذیریم خانوادهی یک انسان در ایران به دلیل شرایط سیاسی که میشناسیم و بر آن آگاهیم ممکن است حرفهای خارج از حقیقت بگویند، اما دیگر نه در حدی که خانوادهی انسان تمام هستی و عقاید مارا زیر سوال ببرند، مثلا اگر خانوادهی روزنامهنگاری شناخته شده و یا وبلاگ نویسی شناخته شده، که اتفاقا و به طور واضح منتقد و مخالف سیاست حال حاضر حکومت باشد، اما پس از مرگش خانواده بگویند ایشان بسیجی بود آیا ما باید بگوییم بله به احترام خانواده ما تمام عقاید ایشان را از این به بعد انکار میکنیم و می گوییم فلان شخص بسیجی بوده است، آیا صرف گفتن برخی گفتههای متناقض خانواده دلیل میشود که ما «نهال» را سانسور کنیم. مرگش را از هر معنای انسانی و و حتا شخصی خارج کنیم؟ اصرار برای اینکه بگوییم مرگش اصلا سیاسی نبوده است، اصلا هم عاشقانه نبوده است، اصلا کسی به نام بهنام را دوست نمیداشته است در حالی که در وبلاگش از وعدهی پنجشنبههایش برای بهنام مینویسد و در پنج شنبه به میعاد بهنام میرود. باز ما اصرار داشته باشیم مطالبی منتشر کنیم که یک جوری همهی این احتمالات را رد کنیم؟ واقعا جریان چیست؟
اما در بدترین اتفاق ممکن که حتا اگر از روی اشتباه بوده باشد کاری بود که در رسانهی روزآنلاین انجام شد. در این رسانه عکسی از «نهال » منتشر شد که زیر دکمهی انتهایی مانتویاش، پوست بدناش پیدا بود . اما با کمال تعجب در روز آنلاین این قسمت از عکس به سبک عکسهای داخل رسانههای ایران« سیاه» شده بود؟؟ آیا واقعا سیاه کردن نهال دلیل موجهی دارد؟ این داستان از کجا آب میخورد؟ چون رسانهی روزآنلاین نه محدودیت قانونی دارد و نه محدودیت اخلاقی، زیرا قبلا عکسهایی از زنان دیگر با حجابی کمتر از این منتشر شده است. آنچه مشخص است دو حالت دارد. اول اینکه این عکس را یک شخص به سلیقهی خودش دستکاری کرده و مسئولین این رسانه از این دستکاری شخصی بی اطلاع بوده اند که در اولین فرصتی که متوجه این مطلب میشوند باید هم عذرخواهی کنند و هم اصل عکس را منتشر نمایند. اما حالت دوم از دید من خطرناک تر است. این حالت گواهی میدهد از تلاش گزارشهای منتشر شده در این رسانه در مورد نهال که سمت و سویی دارد که میخواهد نهال یک دختر خیلی معمولی جلوه کند که اصلا هم بی حجاب هم نیست. نقاشی کردن بدن زن و روی بدن زن تصمیم گرفتن امر عجبیب و دو ر از ذهنی نیست. آنقدر تاریخی و آن قدر دارای پیشینهی ذهنی در جامعهی مردسالار هست که حتا به دست خود زنان نیز این اتفاق بیافتد .حتا خود یک زن به « برساخته شدن بدن» اش به میل جامعه تن بدهد. اما داستان اینجاست که «نهال » چنین زنی نبوده است و وقتی خود وی چنین عکسی را در فضای عمومی منتشر میکند، ما چگونه به خودمان حق میدهیم در عکس منتشر شده از سوی خود وی دست ببریم و آن را اسلامی کنیم؟؟؟؟
یعنی با این کار میخواستهایم که «آبرو»ی نهال و خانوادهاش را حفظ کنیم با واقعا آبروی طرز تفکر و اخلاق رسانهای خودمان را بر باد بدهیم. بدون ترس و ابایی از هیچ کس همین جا و در پرانتز اعلام میکنم که من روزنامهی الکترونیکی روزآنلاین را دوست دارم، به سردبیران و روزنامهنگاراناش علاقه دارم و کارشان را نیز قبول دارم و زمانی هم که در ایران بودم جزو دو رسانهای که به صورت رسمی در آن مطلب منتشر میکردم( دیگری رادیو زمانه بود)روزآنلاین بوده و بعد از خروج از ایران هم اگر چه دیگر بسیار کم می نویسم اما همچنان باز هم رسانهی قابل احترام من هست، اما همهی این ها دلیل نمیشود، چشم بر چنین خطای فاحشی ببندم. هرگز یادم نمیرود وقتی روز آنلاین کاریکاتور نیکآهنگ کوثر را حذف کرد، به شدت به دوستان عزیزم و به ویژه اعضای سردبیری اعتراض کردم که دو حالت دارد یا کاریکاتور نیک آهنگ بد بوده و بد بودن آن نیز باید دلیل رسانهای داشته باشد نه دلیل سیاسی، و در این صورت از ابتدا نباید منتشر میشد و یا کاریکاتور اشکالی هنری و یا رسانهای نداشته و از دید روزآنلاین قابل انتشار بوده است که منتشر شده و بنابراین « حذف» آن تنها یک معنی دارد و آن یعنی سانسور. اکنون میبینیم که وقتی ما یک بار تن به سانسور بدهیم در موارد دیگر و حتا در زندگی و عقاید شخصی انسانها نیز روزی به ورطهی سانسور خواهیم افتاد. ماژیکی کردن چند میلیمتر از بدن یک زن شاید به نظر اتفاق سادهای بیاید که اینقدر هم قابل بحث نباشد، اما واقعیت این است که بحث چند میلیمتر نیست، بحث ماژیک کشیدن روی حدود آزادی یک انسان است.
من هرگز موافق خودکشی نبودهام، کسی را هم که خودکشی میکند معمولا و بدون هیچ حرف و حدیثی دوست ندارم، یعنی یک آه از ته دل شاید بکشم و تمام. شاید بیرحمترین حالتی که در خودم سراغ دارم نسبت به دو دسته از انسانهاست، انسانهایی که خودشان به دست خودشان معتاد میشوند و انسانهایی که خودشان با دست خودشان خودشان را میکشند. با اینهمه حس شخصیام در مورد نهال دچار تناقض شده است، هنوز هم کارش را تایید نمی کنم و نمیخواهم از کارش حماسه بسازم و بیهوده از وی یک کارکتر سیاسی و حماسی بسازم. اما در مورد خودکشی یک قضیه غیرقابل انکار است و آن « انتخاب» است. در خودکشی هرچیزی اگر وجود نداشته باشد، بدون شک انتخاب شخصی نسبت به نوع و زمان و نحوهی مرگ و دلیل آن وجود دارد. این که ما روی این یک نقطه هم خط بکشیم و این حق انتخاب را از کسی که خودکشی کرده است بگیریم دیگر اوج بی رحمی است. با این همه یک چیزی انگار در مرگ و خودکشی نهال بود که برای من معمولی نیست. نهال یک بار نوشته بود حاضر است دم در زندان اوین خودش را به آتش بکشد. اما ماهها بعد از آن بعد از یک اتفاق عاشقانه که « یک دخالت سیاسی یعنی بازداشت کوهیار و دوستاناش و » آزادی بهنام و بعد خودکشی بهنام بعد از این ماجرا، نهال را به جایی میرساند که در یک اتفاق عاشقانه و نه یک اتفاق سیاسی خودکشی کند، هرچه که بود نهال لااقل با مرگش رسانهها را بیدار کرد، تایمز در مورد او نوشت، بی بی سی انگلیسی با مسیح مصاحبه کرد و مسیح تکرار کرد که سوال اصلی همچنان این است که « کوهیار گودرزی کجاست؟» و کمپین بینالمللی حقوق بشر بیانیه داد در مورد این خودکشی. نهال خواستهاش تاثیرگزاری سیاسی بر جامعه و مردم اش بود، حال که با مرگ تلخش به این خواسته رسیده ما چرا جلوی وی را می گیریم اگر دستی نیستیم که مرگش و روحش را تسلی دهیم لطفا آزارش ندهیم و ساکت بمانیم همین. نهال خودش را کشت لطفا او را با عقاید و رفتارها و کنش و واکنشهای شخصیمان نسبت به همدیگر هر روز «اعدام » نکنیم.
در پایان می خواهم یک چیز را به همهی دوستان روزنامه نگار، وبلاگ نویس و یا هرکسی که به هر نحوی در این عرصهها فعال است عرض کنم و آن اینکه تنها یک لحظه خودتان را جای دوستان نهال بگذارید، درحالی که از مرگش هنوز در بهت هستند، در حالی که هنوز مرگ دوستمان را حتا هضم نکردهایم، این که هر روز شاهد انتشار تصمیم گیریهاش شخصی شما برای اندیشهها و حتا عقاید و نهایتا رفتار و عکسهای نهال باشیم، واقعا آزار دهنده است.
پی نوشت:
اولا : تحت هیچ شرایطی این مطلب علیه روزنامهی الکترونیکی روزآنلاین نبوده و نیست و تنها نقد آن بوده است. اینکه عکسی از یک زن منتشر شود و قسمتی از بدن وی سیاه شود، به هربهانهای کار نا پسندی است. مشکل اصلی در این ماجرا این است که نه روز آنلاین محدودیت انتشار عکسی که حداقلی از معیارهای حجاب اجباری در ایران را آزرده باشد، دارد و نه گردانندگان و شورای سردبیری روزآنلاین با توجه به سابقهشان چنین افکاری در مورد زنان و نیز انتشار عکس از زن داشته اند و دارند. دقیقا هم مشکل اینجاست که چرا وقتی چنین افکاری وجود ندارد، چنین اتفاق نامبارکی روی داده است. اینکه من روزآنلاین و تعداد زیادی از مجموعهی نویسندگان این روزنامه را دوست دارم و به کارشان نیز اعتقاد دارم دلیلی نمیشود که انتقادم را نسبت به آنها مطرح نکنم. آنها که مرا میشناسند میدانند برای من انتقاد از افکار و رفتار نادرست و یا قابل نقد مرز بین دوست و مخالف نمیشناسند. همانطور که دوستانی مثل شادی صدر، خانم دکتر فاطمه صادقی، علی عبدی، امیر رشیدی، دوستان روزنامه نگار کورد و حتا احزاب کورد و نیز کمپین یک میلیون امضا را مورد نقد قرار دادهام. بدون شک به این معنا نیز نیست که تمام آنچه من هم مینویسم حقیقت مطلق است اما حداقل نقدم وارد بوده است.
دوما از دیروز تا به الان در پیغام و ایمیل های شخصی یک سری نکات به من یادآوری شده و از آن آگاه شده ام. که ظاهرا چون نویسندهی گزارش دوست عزیز و خوبم فرشتهی قاضی بوده است همهی پیکانها به سمت ایشان رفته است. من فرشته قاضی را روزنامه نگاری حرفهای و دوستی بسیار بسیار خوب حداقل برای خودم میدانم. در دوستی و مهربانیاش شکی ندارم و حداقل به نوبهی خودم مدیون مهربانی و دوستیهایی از وی هستم، که هرگز از یاد نمیبرم. اما این مطلب از دید خودم ربطی به فرشتهی عزیز ندارد.اگر هم داشته باشد و کار ایشان بوده باشد، کار فرشتهی عزیز هم قابل نقد است. هر کار قابل نقدی نیز میتواند پاسخی در خور شان و جایگاه یک رسانهی حرفهای و یک ژورنالیست حرفهای داشته باشد.چه این اشتباه از سوی فرشته رخ داده باشد و چه او هیچ دخلی در این ماجرا نداشته باشد، مسئولیت اصلی با یک رسانه است و این رسانه میتواند با پذیرش اشتباه و در عین حال به خاطر تمام زحماتی که روزنامه نگاری مثل فرشته برای این رسانه کشیده است مسئولیت را قبول کند و پشت فرشته قاضی نیز بایستد نه این که فرشته را در مقابل خوانندگان و مخاطبان قرار دهد.اگر هم ربطی به فرشته نداشته باشد که باز بدترین کار ممکن است که مسئولیت را به گردن وی وانهادن و یا غیرمستقیم طوری رفتار کردن که مسئولیت متوجه وی بشود. در هر صورت کسی نمیتواند منکر ارزش کارهای فرشته قبل از این گزارش و حتا بعد از این اتفاق هم باشد.
اما نکتهای که در انتشار عکس نهال سهابی در روزآنلاین وجود دارد این است که اولا این عکس برخلاف ادعای نوشته شده زیر توضیح عکس در روزآنلاین، اصلا از آلبوم خانوادگی نیست، از فیس بوک نهال و از میان آلبومهای دوستانش برداشته شده است. این عکس مربوط به یک کوهنوردی دوستانه بوده است. چندین عکس دیگر با همین لباس و با همین روسری از نهال موجود است و از جمله همان عکس کوچکی که در کنار گزارش از نهال چاپ شده باز متعلق به همین آلبوم فیس بوکی است.جالبی ماجرا این است که توضیحی هم که زیر عکس نوشته شده است« نهال سهابی آمادهی پرواز» دقیقا با جملهای که دوست نهال زیر عکس نهال نوشته است همخوانی شدید دارد زیرا دوست نهال نیز زیر عکس نوشتهاست« وقتی نهال پرواز میکند» بنابراین این ادعا که عکس برای آنها ارسال شده است ظاهرا خیلی به صحت نزدیک نیست.
اما این مطلب که گفته میشود این اتفاق اصلا مهم نبود و نیست و نباید به این مسئله اصلا توجه میکردیم. این خود از آن حرفهاست. از دید من توجه به رسانههای عزیز و قابل اعتمادی که داریم و اصرار ما برای اینکه آنها مثل همیشه به روش خوبشان ادامه دهند و امکان پرسشگری و نقد از سوی مخاطب یکی دیگر از ارزشهای یک رسانهی دموکراسیخواه است. نه دفاع بی بنیان و چشم بسته از یک رسانه چون این رسانه را دوست داریم و یا چون سابقهای خوب داشته است. این نقدها به این که این رسانه همچنان سابقهاش خوب باشد کمک میکند نه چشم پوشی برخطای چنین رسانهای.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر