امروز: آنچه در انتخابات مجلس چه در ۱۲ اسفند ۹۰ و چه در اردیبهشت ۹۱ رخ داد نشان میداد که اختلافات بسیار جدی است و رقابتها به حدی رسید که عمیق بودن این شکاف را بیش از پیش آشکار کرد.
به گزارش ایلنا، صادق زیبا کلام تحلیلگر مسائل سیاسی و استاد دانشگاه گفت: فکر میکنم تکثری که تحت عناوین مختلف با عنوان طيفها و گروههای متعدد در درون اصول گرایان تعریف میکنیم واهی است و اصول گرایان را میبایستی تنها به دو جریان له و علیه احمدینژاد تقسیم کرد.
وی ادامه داد: متشکلترین جریان و جدیترین موافقان احمدینژاد جبهه پایداری است که رهبر معنوی آنها آیت الله مصباح یزدی است و روحانيوني مانند آقايان آقا تهرانی، حسینیان، حمید رسایی، نزدیک به اين جریان هستند و برخی هم مانند آقای پناهیان شدت و حدت حمایتشان مانند جبهه پایداری نیست.
وی افزود: از چهرههای غیر روحانی ميتوتن افرادی مانند آقایان کوچکزاده، زاکانی و کوثری را نام برد كه از طرفداران آقای احمدینژاد هستند و در مقابل افرادی مانند توکلی، لاریجانی،حجت الاسلام پورمحمدی و ساير چهرهها و شخصیتهاي مشهور و صاحب نام قرار دارند.
وی اضافه کرد: ما هر قدر به پایان دوره آقای احمدینژاد نزدیک میشویم و به انتخابات آتی ریاست جمهوری نزدیکتر میشویم شکاف بین موافقین و مخالفین احمدینژاد بیشتر میشود.
زیبا کلام ادامه داد: در انتخابات مجلس چه در ۱۲ اسفند ۹۰ و چه در اردیبهشت ۹۱ عمیق بودن این شکاف بیش از پیش آشکار شد.
این استاد دانشگاه با اشاره به چهرههای حاضر در دولت احمدینژاد گفت: در درون دولت نیز افراد را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. دستهای که وفاداران به رییس جمهور را تشکیل میدهند مانند آقایان مشایی، بقایی، رحیمی که ذوب در احمدینژاد هستند و در کنار اینها افرادی دردولت حاضرند که افراد اجرایی هستند مانند آقای نیکزاد، زریبافان، نجار و دانشجو.
وی اظهار داشت: بقای افرادی مانند مشایی و بقایی و وفاداران به احمدینژاد به شخص رييس دولت گره خورده است و قطعا جایی در دولت بعد نخواهند داشت و چه بسا ممکن است برای این افراد پروندههایی تشکیل شود و با اتهاماتی مانند مسائل مالی به دادگاه کشیده شوند.
زيباكلام گفت:ساير افراد اجرایی که در دولت حاضر هستند ممكن است بنا به تواناییهایي كه دارند در دولت بعدی نیز عهدهدار مسئولیت شوند.
امروز: موسوی بلافاصله داستان تاریخ را به رویداد اخیر پیوند می زند و به مردم یادآوری می کند که مردم ما میتوانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیشبینی کنند و به صحنه نیایند. او این به صحنه آمدن مردم به رغم همه سختی ها و سرکوبها را ناشی از همان "امیدی" می داند که "هسته درونی هویت ملی" ما را شکل داده و ما را در طول هزارهها زنده نگهداشته است. او به جوانان توصیه می کند که اگر میخواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینههای خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن میکند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در میآورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.
موسوی با همان ایمان الهی باور دارد به فضل به پروردگار در زمانه ای که مذهب را به مسلخ منیت برده اند و تاکید چند باره دارد که هویت ما آمیزه ای از اسلام و ایران است. او باز یادآوری می کند جهت حرکتی را که آغاز شده است ما آمده بودیم این علاقه را احیا کنیم. و می خواهد که از این هویت خود فاصله نگیریم. موسوی باور دارد که "لطف خدا" هرگز "نیت های پاک" را تنها نخواهد گذاشت.
او بلافاصله برای این "امید" راهکار می دهد و می خواهد که دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.
موسوی در این سخنان هسته های "شبکه های اجتماعی" را به ساده ترین زبان بیان می کند و به مردم یادآوری می کند که در چنین عرصه و زمانه ای مسئولیت تاریخی ماست که به اعتراض خود ادامه دهیم و از تلاش برای استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست که نگذاریم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمیپسندد استحاله بیابد. مسئولیت انقلابی ماست که اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شهید به یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود.
جمهوری اسلامی؛ "میوه و میراث مبارزات تاریخی دویستساله با استبداد"
موسوی این اعتراض را حق و مسئولیت همگانی می داند ولی از همان ابتدا چارچوب آن را تعریف می کند. برای آنان که با تبلیغات و دروغ نخست وزیر محبوب امام را متهم به براندازی می کنند بازگشت به اصول انقلاب اسلامی و قانون اسلامی حکم براندازی نظامی را دارد که نه اسلامی است نه جمهوری.
میرحسین موسوی نظام جمهوری اسلامی را "میوه و میراث مبارزات تاریخی دویستساله با استبداد" می داند. او که خود از بانیان این نظام است می داند که جمهوری اسلامی نظامیاست که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخهاصیلش به اجرا درآید تمامی خواستههای ما را در بر میگیرد. هشدار می دهد که مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. او صریحا مخالفت خود را با "چنین وسوسه ای" از همان ابتدا اعلام می کند و باور دارد که قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیتهای ارزشمند تحقق نایافتهای است که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها به صورت مطالبهای ملی درآید.
موسوی در این گذار از تاریخ به داستان انقلاب باز می گردد و می گوید چرا در سه دهه پیش مردم مجبور به ساختار شکنی شدند. سوالی که نسل سومی ها می پرسند. او می گوید که ملت ما در انقلاب اسلامی به دلیل عدم انعطاف در قبال خواستههای به حقش، که از زبان امام راحل بیان میشد، مجبور به ساختارشکنی گردید.
مخالف ساختار شکنی هستیم
این مصلح اصولگر دلسوزانه به "همه نهادهای تصمیمگیر" در نظام توصیه میکند که "چون شورای نگهبان عمل نکنند و مجاری را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند". او می داند که بسته شدن این راه، تهدید ساختارشکنی را به عنوان تنها بدیل مطرح خواهد کرد. موسوی که خود از صاحبان این نظام سیاسی است تهدید ساختار شکنی را بدیلی می داند که همه ما هزینه سنگین آن را میدانیم و قاطعانه با آن مخالفیم. اما در عین حال تاکید می کند که تعلل در محقق ساختن آرمانهایی چون قانونگرایی، عدالت، آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، و به ویژه اصول معطل مانده قانون اساسی مشروعیتسوز است.
اسلام آن پوستین وارونه نیست
میرحسین موسوی سیاستمدار دست پرورده مکتب اسلام در حالی که مشروعیت نظام را از مردم می داند و از جمهوریت نظام دفاع می کند همزمان در مقام دفاع از اسلامی بر می آید که اقتدارگرایان چون پوستین وارونه ای به تن کرده اند و حساب آن اسلام را از اسلامی که منادی وحدت و صلح است جدا می کند. او در توصیف چنین دینی که صاحبان قدرت از آن استفاده می کنند می گوید اسلام آن پوستین وارونهای نیست که برخی مخالفان شما پوشیدهاند. شیوه آنها این است که هر چیز مقدس و مبارکی را به نفع سلیقه خود مصادره کنند، تا جایی که حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم میستانند. او حساب اسلام را از دینی که اینان در مکاره سیاست خود می فروشند جدا می کند و تاکید دارد که اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازیها و کجاندیشیهای آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائیبخش است که اگر به حقیقت و نورانیت آن برسیم دوای تمامی دردهای شخصی و اجتماعی ماست.
موسوی با همه خون دلی که از این اقتدارگرایی و وارونه کردن جمهوری اسلامی دارد اما باز آن را اختلافی خانوادگی می بیند. او خود را جزئی از نظامی می داند که در شکل گیریش نقش داشته است و نمی خواهد کسی بیرون از این دایره وارد ماجرا شود و صحنه گردانی کند. موسوی خوب می داند که بیگانگان برای صلاح و اصلاح گامی برنخواهند داشت و آنان در پی منافع خود بوده و هستند. او تاکید دارد ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد.
آنان که فرمان تیر می دهند و موسوی را متهم می کنند در برپایی آشوب و شریک جرم در مرگ جوانانی که بیگناه به جرم حق خواهی به شهادت رسیدند، یادشان می رود که موسوی از همان ابتدای مبارزه تاکید بر آرامش و حرکت در چارچوب قانون داشت. اعتراضی که موسوی در پی آن بود آنقدر آرام و اصلاح طلبانه بود که حتی خردسالان و زنان باردار هم در آن نقش داشتند. در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچکس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.
قانون راه حل مشکلات ماست
نخست وزیر دوران جنگ که خود در بحرانی ترین شرایط سیاسی کشور توانسته بود با اتکای به قانون کشور را از بحران نجات دهد در این برهه از تاریخ هم باز به قانون بازمی گردد و می گوید که راهحل بسیاری از مشکلاتما قانون است. او با نگاهی ژرف و جامعه شناسانه به همه کاستی هایی که هست و انتقاداتی که می تواند به این بازگشت به قانون وارد کند می پردازد. او می داند که قانون بی عیب نیست. او می داند که قانون عرفی قراردادی اجتماعی است و به مانند هر عهد و پیمانی که انسانها با هم میبندند رعایت آن تنها تا زمانی الزامی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد. او همه آنچه را که می توان گفت باز می گوید. او می داند که مخالفان این مردم قانوناساسی را زیر پا میگذارد، به خلاف نص این میثاق ملی شما را از حق برگزاری اجتماعات محروم میکند، بلکه حتی اگر به نشانه اعتراض پارچهای سبز به دستتان ببندید به رغم اصول متعدد قانون اساسی و قوانین بیشمار عادی، خود آن کسی که مسئول حفظ امنیت است شما را مورد ضرب و شتم قرار میدهد. موسوی از دروغ اقتدارگرایان هم پرده بر می دارد متقلبان و دروغگویان تنها به نیت تحمیل منویاتشان در پشت نام قانون سنگر گرفتهاند.
موسوی همه اینها را می داند اما به تاسی از امیرالمومنین نمی خواهد وارد "جدل و مشاجره" شود. او که حرکت مردم را حرکتی ناشی از " عصبانیت یا جاهطلبی یا خودپسندی" نمی داند. در باور این رهبر جنبش سبز این حرکت "اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور" است. فلذا برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، موسوی که خود امید می دهد و آن را هسته هویتی ملت می داند باور دارد که "در فردای نزدیک" که " کوششمان به ثمر" نشست نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است. این شالودهای است که امروز صبورانه میریزیم تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم.
پیروزی در گروی پیوند و اتحاد
این سیاستمدار اخلاقمدار "وحدت" را عامل اصلی انسجام ملی می داند و به رغم همه خشونتها و نامهری هایی که هست، باز مردم را به "برادری" دعوت می کند. چرا که او می داند "پیروزی در گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است". برخلاف حاکمیت که فقط مردم را تقسیم می کند و بین هر دو نفری می تواند به بهانه مذهب، اندیشه و نژاد اختلاف بیندازد، موسوی نگاهش فراگیر است و حتی "تمایزی میان ما و مردمی که به دیگران رای دادهاند" نمی بیند. او حتی خشونتگران را برادر می داند چرا که نگاهش به ایرانی که وعده اش را می دهد ما به دنبال آیندهای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابانها کتک زده است، سعادتمندتر، معنویتر، سالمتر و زیباتر از امروز زندگی کند.
از منظر این سیاستمدار دیندار "رنگ سبز" که نماد اعتراضات مردم ایران است برگرفته از " اهلبیت نور، اهل بیت راستی، اهلبیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت" است.
موسوی با موشکافی اتفاقاتی که در صحنه سیاسی کشور در جریان است و به رغم همه فشارها و محدودیتها می داند آنچه اقتدار گرایان "سطحی اندیش و افراطی" پی می گیرند این است که دیگر " فرجهای برای بیان اعتراض" باقی نماند. اما او باور به الطاف و فضل الهی دارد " الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا" باور دارد که تو خود پا به ره نه و هیچ مپرس، خود راه بگویدت که چون باید رفت و برای این باورش مثال های روشن دارد. " آرامش" که بر "اجتماعات بیکرانة" مردم مستولی بود و "شعارهای نغزی" که بیان می شد. موسوی چون به مردم باور دارد می داند که این "خلاقیتها" می تواند باز هم "راهکارهایی بکر و موثر" پیشپای ما قرار دهد و میدانهای گستردهای برای عمل در مقابلما بگشاید و تجربیات جدیدی برای آزادیخواهان جهان اندوخته کند.
مطالبه ملی؛ انتخابات بدون تزویز و تقلب
نخست وزیر دوران جنگ مثل یک فرمانده با درایت به تبیین اهداف می پردازد و آن را مرور می کند. اولین هدف "شرکت در انتخابات" بود. اما آیا صرف شرکت در انتخابات می تواند هدف باشد؟ موسوی بلافاصله می گوید که "بازگشت عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور". عقلانیت دینی هم بارها تبیین کرده است. اسلام رحمانی و مدیریتی که بتواند چتر حمایتش را بر همه مردم بگستراند.
او می گوید که در این میانه راه در سایه همان هدایت الهی به اهداف بلندتری هم هدایت شدیم. موسوی از "مطالبه ملی" که برگزاری "انتخابات بدون تقلب و تزویر" بعنوان این هدف بلند نام می برد و می گوید امروز خواست عمومی برای سازوکاری کارآمد جهت انتخابات که در آن اطمینان ملی حاصل شود و دروغ، تقلب و تزویر جایی نداشته باشد، به یک مطالبه انکار ناپذیر مردمی تبدیل شده است. در هر قدمی در آینده تجربه تلخ و مشروعیتزدای جریانات اخیر باید پیشاروی ملت باشد و نباید هیچ فرصتی برای روشنتر شدن ابعاد این دروغ و تقلب بزرگ و پیآمدهای تلخ آن از دست برود.
موسوی صادقانه با مردم در میان می گذارد همه رایزنی ها که شد. افراد و گروههایی که رفتند و از این نخست وزیر دوران جنگ خواستند که "گذشت" کند. گمانش بود که موسوی با کسی مشکل شخصی دارد. او که پیشتر گفته بود حفظ نظام جمهوری اسلامی و "اعتماد عمومی" وظیفه دینی و ملی اوست . او که نمی تواند بر سر حقوق و آرای پایمال شدة مردم معامله یا مصالحه کند. برای این سیاستمدار که خود در ساختن نظام جمهوری اسلامی نقش موثر داشته است مساله از انتخابات فراتر است مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. او بعنوان یک اصولگرا که باور دارد به اصول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی می داند که اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم. از نظر او حق و رای مردم اصل نظام و انقلاب است و کسی نمی تواند بر سر آن مصالحه و معامله کند.
او بجای اینکه مرهم و مسکن برای این غده چرکینی که کیان نظام را تهدید می کند تجویز کند می خواهد که گروهی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلبها و تخلفهای انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. او مردم را محرم می داند و می خواهد آنان در جریان همه امور قرار گیرند. او نگاهش ساختاری است. بدنبال یافتن ریشه مشکلات است که با حل آن کشور را در برابر دیکتاتوری و اقدامات غیرقانونی واکسینه کند او می خواهد که این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت.
میرحسین موسوی به رغم اینکه نگاهش کلان است و درصدد رفع ریشه های این نابسامانی در عرصه سیاست است اما از راه حلهای کوتاه مدت هم برای رفع نسبی تنش ایجاد شده در کشور غافل نیست و دلسوزانه درخواست می کند توقف برخوردهای امنیتی، فوق امنیتی و نظامی با مسائل انتخاباتی و بازگشت کشور به فضای طبیعی سیاسی، اصلاح قانون انتخابات به نحوی که امکان تکرار تقلبات گسترده را از بین ببرد و بیطرفی نهادهای مجری و ناظر را تضمین کند، رعایت اصل ۲۷ قانون اساسی در مورد آزادی تجمعات، آزادی مطبوعات و رفع توقیف از آنها، فعالیت مجدد سایتهای خبری مستقل، ممنوعیت مداخلات غیرقانونی دولت در فضای ارتباطی، نظیر اینترنت، پیامهای کوتاه، و جلوگیری از قطع ارتباطات تلفنی و شنود مکالمات مردم و هر گونه تجسس دیگر، توقف برخوردهای یکجانبه، افترا، دروغپردازی و اهانت در رسانه رسمی کشور، برخورداری از کانالهای مستقل تلویزیونی در خارج و داخل کشور، صدور مجوز برای تشکیل جمعیتهای سیاسی،فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و آزادی همه دستگیرشدگان سیاسی، ابطال پروندهسازیهای جعلی امنیتی و دخالت ندادن پروندههای جاری در برخورداری آنها از حقوق اجتماعی.
برای میرحسین موسوی این خواسته های بحق و قانونی راهکار و درمان مشکلات کشور نیست. تنها رفع تنش و بحرانی است که در اثر ندانم کاری و بی تدبیری مسئولان ایجاد شده است. او ریشه مشکلات را بسیار بنیادی تر می داند و بر این باور است که "اصل نظام جمهوری اسلامی" مورد حمله بداندیشان قرار گرفته است.
دادگاههای فرمایشی؛ یادگار قرون وسطی
وقتی حکومت از لشکرکشی خیابانی فارغ شد برای تکمیل سناریو خودنوشته اش در توجیه اقدامات غیرقانونی و خشونت عریان در سرکوب اعتراضات بحق و قانونی مردم با برگزاری دادگاههای فرمایشی سعی کرد حداقل طرفداران خود را راضی کند که این همه سخت گیری و خشونت به چه منظوری انجام شده است. حکومتی که فرزندان و صاحبان انقلاب را به حبس برده بود در یک محکمه ساختگی آنان را به به ارتباط با بیگانه و برنامهریزی برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی متهم نمود و با شکنجه و ارعاب اعترافات ساختگی آنان را به نمایش گذاشت.
میرحسین موسوی حکیمانه در لابه لای این اعترافات ساختگی شنید ناله عمیق از سرگذشت دردناک خود در این پنجاه روز می گفتند؛ انسانهایی له شده که ممکن بود به هرچیز دیگری هم که به آن الزام شود اقرار کنند به راستی چه چیز دیگری جز داستان رنجهایی که کشیدهاند ممکن است بگویند.
او به گوش جانش می شنید که در زندان با آنها چه کرده اند که اینک در برابر دوربین سیمایی که ملی نیست اینگونه اعتراف کنند. موسوی بخوبی شنیده بود از لابلای کلام مظلومانه آنان که اگر ۵۰ روز ایستادگی نکرده بودیم این نمایش هفتهها پیش برگزار میشد. میگفتند هرچه را که به آنان میگفتند تا گفته باشند که اینها حرفهای ما نیست.
این سیاستمدار اخلاقمدار از عمق فاجعه سخن گفت دندان شکنجهگران واعترافگیران دیگر به استخوان مردم رسیده است تا جایی که اینک از میان کسانی قربانی میگیرند که خدمات بزرگ به کشور و نظام در کارنامه دارند و به تهدید دیگرانی سرگرمند که در نشو و نمای این نهضت و تاسیس نظام برخاستهاز آن برجستهترین نقشها را بر عهده داشتهاند.
او برپایی این دادگاهها را چیزی جز سقوط اخلاقی و بی اعتباری صحنه گردانان نمی داند و می پرسد آیا کسانی را که آرزوی شهادت در راه نورانی انقلاب اسلامی داشتهاند به چیزی کمتر از آن تهدید میکنید؟ یا پس از به مسلخ بردن جمهوریت نظام، اسلامیت و آبروی آن را هم با این بیآبروییها هدف گرفتهاید؟ تنها داوری قطعی وجدان بشری از مشاهدة دادگاههایی اینچنین فرمایشی سقوط اخلاقی و بیاعتباری صحنهگردانان آن است.
موسوی در این دادگاههای فرمایشی چیزی را دید که صحنه گردانان پی می گیرند تدارکی ناشیانه برای شروع به کار دولت دهم. او چه زیبا می گوید که از دادگاهی که همه چیزش تقلبی است انتظار دارند عدم وقوع تقلب در انتخابات را اثبات کند. به نکته ای انگشت می گذارد که نشان از ترس و بی اعتباری حکومتگران است. اگر شما اهل تقلب نیستید آن را در رعایت ظواهر اولیه یک دادرسی قضایی به نمایش بگذارید. او با استناد به سخن نبی اکرم این دادگاهها و اعترافات را که با قید و بند و تهدید انجام شده بی اعتبار می داند و می پرسد دادخواستی سخیف با طرح مطالبی بیربط، با استناد به کتابهایی که به خروار خمیر میشوند، با تکیه بر گزارش خبرنگارانی که نامشان را هم کسی نشنیده است و با استناد به اعترافهایی که رنگ شکنجههای قرون وسطایی از آن هویداست انتظار دارند ملت را به چه چیز قانع کنند؟
میرحسین زبان حال این مردم است وقتی می گوید مردم ما با فرزندان خود که دیشب پس از ۵۰ روز بیخبری چهرةشان را دیدند احساس همدردی میکنند. او به برادران ایمانی خود که تحت شدیدترین فشارها قرار گرفتند هم دلداری می دهد و شرایط آنان را درک می کند. غمگین نباشید. بدانید که مردم وضعیت شما را درک میکنند و میدانند که حفظ جان شما واجبتر از هر چیز دیگر است. وعده می دهد به آنان زود خواهد بود که ملت محاکمه مرتکبین این فجایع را شاهد باشد و بازجویان و شکنجهگرانی که اینگونه با جان و آبروی او بازی میکنند بشناسد.
قسمتهای پیشین سلسله مطالب «جنبش سبز به روایت میرحسین موسوی»:
قسمت اول؛ تسلیم این صحنهآرایی خطرناک نمیشوم
قسمت دوم؛ تجمع ۲۵ خرداد، صیانت از رأی و دفاع از جمهوریت و اسلامیت
قسمت سوم؛ پیگیری تقلب انتخاباتی، وظیفه ملی و دینی
» جنبش سبز به روایت میرحسین موسوی/ قسمت چهارم
امروز: جمعی از خانواده های شهدای سبز با حضور بر مزار فرزندان خود در بهشت زهرا یاد و خاطره آنها را گرامی داشتند.
به گزارش کلمه، در این برنامه که در سومین سالگرد کشته شدن اولین شهدای جنبش سبز در ۲۵ خرداد برگزار شد، خانواده های ندا آقا سلطان، اشکان سهرابی، سهراب اعرابی، یوسف زاده و تعداد دیگری از خانواده ها و نزدیکان قربانیان سرکوب های پس از انتخابات ۸۸ حضور داشتند.
همچنین بسیاری از شهروندان و به خصوص جوانان نیز با حضور بر مزار شهیدان سبز، با خانواده های آنها همراهی و ابراز همدردی کردند.
این در حالی است که بر اساس گزارش خبرنگار کلمه، حضور خانواده ها و همراهانشان بر مزار شهیدان، با جو شدید امنیتی و حضور گسترده نیروهای امنیتی همراه بود.
اما مادر سهراب اعرابی که با گذاشتن گل بر مزار یکایک شهدای سال ۸۸ یاد و خاطره آنها را گرامی می داشت و از مردمی که ابراز همدردی می کردند نیز با توزیع شیرینی پذیرایی و قدردانی می کرد، به توزیع شیرینی بین نیروهای امنیتی نیز پرداخت و به آنها گفت: ما هموطن هستیم و باید یکدیگر را تحمل کنیم.
پروین فهیمی در حاشیه این برنامه در گفت و گو با خبرنگار کلمه، به بیان این جمله بسنده کرد که این شب ها و روزها بسیار به ما سخت می گذرد.
مادر سهراب اعرابی که با گذشت سه سال از شهادت فرزندش هنوز حتی وسایل سهراب را به او تحویل نداده اند، همچنان تاکید دارد: به شرطی از خون فرزندم می گذرم که همه زندانیان سیاسی آزاد شوند و حصر رهبران جنبش سبز و خانم زهرا رهنورد همراه همیشگی ما برداشته شود.
سهراب اعرابی پس از مراسم راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد دیگر به خانه بازنگشت و یک ماه پس از آن خبر کشته شدن وی به خانواده اش رسید. پیگیری ها و شکایت این خانواده در مورد شهادت فرزندشان تاکنون بی نتیجه مانده است و تنها پیشنهاد ماموران حکومتی، پرداخت دیه به آنها بوده که خانواده سهراب با آن مخالفت کرده اند.
امروز: سه سال قبل در چنین روزهایی، کوی دانشگاه تهران بار دیگر آماج حملات نیروهای انتظامی و شبه نظامی لباس شخصی قرار گرفت. حمله به کوی دانشگاه، تخریب وسیع اموال دانشجویان و تأسیسات خوابگاهی، ضرب و شتم تعداد زیادی از دانشجویان، دستگیری و بازداشت حداقل ۲۰۰ دانشجو و ... قسمت پایانی اعتراضاتی بود که از غروب یکشنبه ۲۴ خرداد برای دومین شب پیاپی در خیابان کارگر شمالی حد فاصل بزرگراه جلال آل احمد تا خوابگاه فاطمیه (کوی دختران) آغاز شده بود.
به گزارش کلمه، تاکنون روایت های پراکنده ای درباره وقایع منتهی به حمله آن شب و نیز برخوردهای خشونتآمیز با دانشجویان پس از بازداشت در زیرزمین وزارت کشور منتشر شده است. اما امسال گروهی از دانشجویان ساکن کوی دانشگاه تهران مستندترین روایت ها، گزارش ها و اظهارنظرها در این باره را یکجا جمع کرده اند.
در ویژه نامه ای که به همت دانشجویان دانشگاه تهران در این باره تهیه شده و به صورت یک کتاب الکترونیک در ۱۱۳ صفحه منتشر می شود، علاوه بر گزارش های عینی متعدد از ماوقع به روایت شاهدان و ناظران و افراد مطلع، مواضع و دیدگاههای مسئولان رسمی کشور و همچنین آثار گروه های دانشجویی در این باره نیز گردآوری شده و همچنین به گزارش بی سرانجام کمیته حقیقت یاب مجلس نیز اشاره شده است.
مستندات موجود از جمله گزارش ها و مواضع رسمی و مطالب مطبوعات و همچنین اخبار مربوط به بازداشت و محکومیت دانشجویان، در کنار پرونده ای برای لباس شخصی ها، از جمله دیگر مطالب قابل مشاهده در این ویژه نامه است.
این ویژه نامه با مرور تشریحی یازده وعده و انتظار تحقق نیافته مسئولان برای برخورد با مهاجمان به کوی دانشگاه؛ هشت پرسش بی جواب درباره پرونده کوی دانشگاه و همچنین تصاویری از بقایای حمله به خوابگاه دانشجویان خاتمه یافته است.
فایل PDF ویژه نامه تهاجم ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به کوی دانشگاه را از اینجا دریافت کنید
برای دریافت فایل، ابتدا بر روی لینک بالا کلیک راست کنید و سپس از منوی باز شده، گزینه "Save Link as" در مرورگر های فایرفاکس و کروم و "Save as target" در اینترنت اکسپلورر را انتخاب کنید.
امروز: صبح روز پنج شنبه، محمد نوریزاد، توسط عده ای بازداشت و پس از ساعت ها نگهداری در یک انفرادی، ساعت یازده و نیم شب در یکی از خیابان های تهران رها شد.
به گزارش کلمه، صبح روز پنج شنبه، محمد نوریزاد، جهادگر و مستندساز منتقد در یکی از خیابان های تهران، توسط عده ای بازداشت و پس از ساعت ها نگهداری در یک انفرادی در محلی نامعلوم ساعت یازده و نیم شب در یکی از خیابان های تهران رها شد.
راوی روایت فتح شهید آوینی طی یک سال اخیر بارها با تهدیدهای مستقیم، غیر مستقیم، علنی و غیرعلنی ماموران روبرو شد اما اراده اش بر ادامه ی نوشته های انتقادی و نامه های افشاگرانه ادامه یافت.
وی در گفتگوهایی با سایت کلمه نیز به افشاگری هایی از آنچه دیده بود و می دانست پرداخت. کلمه به محض دریافت اطلاعات تکمیلی از اینکه در این بیش از ۱۲ ساعت بر نوریزاد چه گذشته است آن را در اختیار خوانندگان خواهد گذاشت.
همچنین متن زیر توسط یکی از خوانندگان که شاهد ماجرای بازداشت این نویسنده و روزنامه نگار بوده در اختیار کلمه قرار گرفته است:
ساعت ده صبح روز پنجشنبه بیست و پنج خرداد پشت چراغ قرمز فرمانیه - کامرانیه منتظر سبز شدن چراغ بودم که ناگهان دیدم هفت هشت نفر با شتاب به سر وقت یک اتومبیل پراید رفتند و مردی را از آن بیرون کشیدند. او را شناختم. برای لحظه ای نگاهم با نگاهش تلاقی کرد. در حالی که از پشت به دستش دستبند می زدند به صورت من نگریست. تبسمی کرد و با صدای نسبتا بلند خودش را به من معرفی کرد: نوری زاد.
یکی که ظاهرا حکم سرتیم مهاجمین را داشت به نوری زاد غرید که اگر یک باردیگر دهانت را باز کنی دندان هایت را توی دهانت می ریزم.
اورا برسر جوی رو به دیوار نشاندند. چراغ سبز شده بود و من بناچار باید به راه می افتادم . درآخرین نگاه دیدم که او به یکی از مهاجمین گفت: ازجیب من پول در بیاورید و کرایه این بنده خدا را بدهید. نوری زاد را سوار یک اتومبیل پژو یشمی رنگ کردند. تنها توانستم از آینه شماره اش را به ذهن بسپرم و روی برگه ای بنویسم: ۲۲ ۹۱۶ ل ۳۳
خدا می داند نوری زاد اکنون کجاست. مهاجمینی که من دیدم منتظر یک بهانه کوچک بودند تا همانجا جلوی چشم همه دل وروده نوری زاد را بیرون بریزند.
خدایا خودت پشت و پناهش باش
"یک شاهد ماجرا که شهامت نام بردن اسم خود را ندارد"
امروز: بسماللهالرّحمن الرّحیم
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ.
و ما را نرسد که بر خداوند توکل نکنیم، و حال آنکه ما را به راه درستمان هدایت کرده است، و بر آزارى که به ما مىدهید، شکیبایى خواهیم کرد، و اهل توکل باید که بر خداوند توکل کنند (سورهی ابراهیم، آیهی دوازدهم).
امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقهی دیرینهی این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهنترین تمدنها زاده شدهایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جادهای به درازای تاریخ همه بشریت قدم میزنیم. در این جاده چه بسیار ملتها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سختترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است (میرحسین موسوی، بیانیهی هشتم).
مقدمه
خردادماه حامل تقارنهای تاریخی معناداری نزد خاطرهی جمعی ما مردم ایران است، خاطرههایی از مسیری پرفراز و نشیب که مردمی بزرگ در چالش با مستبدان داخلی و مداخلهجویان خارجی برای کسب استقلال و آزادی و حقوق اساسی خود پشت سر نهاده است: دوم خرداد جشن مهار استبداد داخلی، سوم خرداد جشن پیروزی بر دشمن خارجی، چهاردهم و پانزدهم خرداد، خاطرهی خیزش تاریخی مردم دربرابر تحقیر ایران از سوی ائتلافی از استبداد داخلی و قدرتهای مداخلهجوی بینالمللی، و همچنین خاطرهی برآمدن و نیز فقدان یک رهبر دینی فرهمند. پانزدهم خرداد یادآور خیزشی علیه استبداد است که با سرکوب خشن امنیتی و انتظامی به لایههای زیرین جامعه رانده شد و پانزده سال پایید و بالید و به دیگر جریانهای ضداستبدادی از درون جامعه پیوست و بالأخره معجزهی انقلابی بزرگ را پانزده سال بعد رقم زدند، جریانهایی که همگی از دوران استبداد صغیر تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کشتار سیم تیر ۱۳۳۱ و کودتای بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ و قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ سرکوب و زیرزمینی شده بودند.
۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در تداوم ستیز تاریخی ملت ایران با استبداد
۲۵ خرداد ۱۳۸۸ را در پرتو این واقعهها و رخدادها میتوان بازشناخت و آن را برای گشودن راهی فراروی پویشهای حقطلبانهی مردم ایران، مبدأ حرکت و عزیمتگاهی جدید دانست. جنبش مشروطه جنبش مهارکردن و مشروطساختن سلطنت در چارچوب قانون بود. ویرانی کنگرههای بنای استبداد به بنیادهای آن نرسیده بود که با حملهی مستبدانی که به حمایت مداخلهجویان روسی مستظهر بودند، بنای مجلس شورای ملی ویران شد. استبداد صغیر به کودتای مستبدانی انجامید که این بار به پشتوانهی مداخلهجویان انگلیسی پشتگرم بودند. بنیان استبداد پهلوی با برآمدن نخستوزیری ملی، آزادیخواه و استقلالطلب سست شده بود. مصدق دربرابر مداخلههای نظامیان و درباریان در انتخابات مجلس ایستاد و پایمردی و شهادتجویی مردم استبداد را عقب نشاند. این استبدادستیزی مقدمهای شد بر ملیسازی صنعت نفت ایران و احقاق حقوق پایمالشدهی مردمی که ثروت ملیشان را بیگانگان بهحراج و تاراج میبردند. شیرینی مضاعف مهار استبداد داخلی و استعمار خارجی دیری نپایید و با کودتای آمریکایی-انگلیسی-استبدادی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در کام ملت ایران به تلخی گرایید. ۱۰ سال بعد در نیمهی خرداد ۱۳۴۲ قیام مردم علیه تحقیر باز هم سرکوب شد. در هر یک از این سرکوبها جریانهای سیاسی بیشتری به لایههای زیرین جامعه فرونشستند و وقتی به هم رسیدند موجی از انقلاب برآمد که برخلاف جریان جهانی و منطقهای سیاست بینالملل، ارادهی مردم را بر خواست مستبدان داخلی و مداخلهجویان خارجی در قالب یک نظام سیاسی مردمی و دینی بر تخت نشاند. موج بازگشت این پیروزی تاریخی به بزرگی ویرانگری جنگی تمامعیار بود. جبههی متحد جهانی در این جنگ در سوم خردادماه ۱۳۶۱ دربرابر ارادهی مردمی که نمیخواستند گوهر آزادی از استبداد و مداخلهی خارجی را باز از کف بدهند، به زانو نشست.
بازگشت استبداد مُصلح و مُسَلَّح پس از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی
خرداد همچنین یادآور برآمدن و نیز فقدان یک رهبر دینی فرهمند، تأثیرگذار، دورانساز و موفق است که تاریخ ایران و منطقه را میتوان بهنحوی معنادار به دو دورهی پیش و پس از برآمدن او تقسیم کرد. درگذشت او برای سیاست و حکومت دینی در ایران همراه بود با تغییری در قانون اساسی و حذف مرجعیت دینی از شرایط منصب رهبری نظام. این تقارن مبارک، دلالتی نمادین داشت بر برآمدن امکانی تاریخی برای آیندهی نظام سیاسی در ایران، نظامی که تا آن زمان رکن رکین آن شخص شاخصی مانند بنیانگذار جمهوری اسلامی بود. این تقارن میتوانست زمینهای شود برای به رسمیت شناختن این واقعیت که دوران رهبری سیاسی یک مرجعیت فرهمند دینی در ایران با درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی به پایان رسیده است. اگر چنین میشد، دیگر با دستکاریهای تصنعی و مصلحتی در نهاد مرجعیت، این نهاد مهم دینی و سیاسی-اجتماعی آسیب نمیدید و سازوکار تصمیمگیری شخصمحور جای خود را به تصمیمگیری مشارکتی و دموکراسی نظارتی میداد تا کشوری با آن همه بنیهی تخصصی و تجربهی مدنی و آبدیدگی در بوتهی جنگی نابرابر، بر مدار ارادهی غائی و رأی نهایی یک شخص اداره نشود، تا اگر نام سلطنت را از کتاب قانون با آب انقلاب شسته اند، نشان آن را هم با باران آرای مردمی براندازند و هم دو عنصر مقوم قانون اساسی جمهوری اسلامی یعنی جمهوریت و اسلامیت را با هم به سازگاری به تفاهم برسانند و الگویی نو برای حکومتی اخلاقی و دینی و مردمنهاد پی نهند. دریغا که چنین نشد و خوی دیرینهی خودکامگی چندان در سرشت نخبگان و رهبران سیاسی بعدی نهادینه بود که ایشان را مجال نداد تا گذشتهی دور و نزیک را در آیینهی عبرت بنگرند و به بازتولید استبداد حتی از نوع مُصلح آن تن ندهند، چه رسد به نوع مسلّح آن، و خلأ رهبری مردمی را با قدسیسازیهای تصنعی و معطوف به اجبار و قهر و تغلب و تقلب پر نکنند.
بیمها و امیدهای جنبش انتخاباتی دوم خرداد برای مهار چرخهی بازتولید استبداد
دوم خرداد همان مردمی که حماسهی پیروزی بر دشمن خارجی را در سال ۱۳۶۱ رقم زده بودند در کنار فرزندانشان، پانزده سال بعد جنبشی انتخاباتی را آغاز کردند که مهمترین هدفش «اصلاح» خللهایی بود که در وجه مردمی و جمهوریت نظام سیاسی افتاده بود. با دوم خرداد پویشهای نهفتهی حقجویی و سیاست اخلاقی در جامعهای پساانقلابی و پساجنگی زبانی برای سخن گفتن به زبان نرم و فضایی برای کنشی صلحجویانه و اصلاحگرانه یافت تا سایهی استبداد شخصی را که باز بر زندگی ایشان سنگینی میکرد با روشن کردن چراغ خردورزی جمعی و مشارکت مدنی و سیاسی و پاسداشت معیارهای سیاستی اخلاقی برای تأمین حقوق مردم از سر جامعه کم کند. نظام سیاسی چندان با استبداد به رأی رهبران خوگر شده بود که دیگر ابایی نداشت که بر خلاف قانون انتخابات، یک روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، در صفحهی اول یکی از روزنامههای اندکشمار آن روزگار، نام و نشان و عکس نامزد مورد نظر رهبر نظام سیاسی را در کنار نتایج یک نظرسنجی ۶۳ درصدی به نفع او منتشر کند.
جنبش انتخاباتی دوم خرداد و صفآرائی نظامیان و مستبدان دربرابر آن
در آن روزگار، این خوی استبدادی هنوز البته به سامانی نظامی و امنیتی خوب پیوند نخورده بود. رشتهی خواب خوش استبداد، روز بعد وقتی گسسته شد که رأس و رأی خیالاندیشانهی ایشان به دیواری سخت از جنس اراده و خواست نزدیک به ۷۰ درصد از واجدان شرایط رأی دادن برخورد کرد و شکست. این فرصت تاریخی دیگری بود پس از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی که جانشینان او باز فرصت یافته بودند تا خیال استبداد را از سر بیرون کنند و جان را از تفرعن استعلا و دهان را از مدعای «انا ربکم الاعلی» بشویند و دست از آزار خلق بردارند و رو به قبلهی رضایت خدا و مردم بنهند. شوربختانه این فرصت را هم از کف دادند و آن را به جبران مافات، صرف تحکیم بنیادهای یک حکمرانی تحکمی کردند و این بار به ساماندهی نیروهای نظامی به عنوان بازویی سیاسی برای مهار پویشهای دموکراتیک و حقجویانهی مردم روی آوردند و شکاف خواست مدنی مردم و ارادهی فردی رهبری نظام را با نظامیگری و تهدید و ارعاب و ترور پر کردند. جنبش اصلاحات زود دربرابر خود ائتلافی از نظامیان و نیروهای امنیتی را گرداگرد اندیشهی استبداد، صفآراسته یافت. قتلهای زنجیرهای و سرکوب دانشجویان در سال ۱۳۷۸ آغاز روندی سیاسی-نظامی بود که بر خلاف نص قانون اساسی و روح انقلاب اسلامی، خواست جمهور مردم را از روال تصمیمگیری و حاکمیت با اختراع معجونی مرکب از تغلب و تقلب حذف میکرد. رهبران سیاسی نظام با اختراع کیمیایی معکوس، ترکیب زرین جمهوری اسلامی را که به امانت از دست مردمی آزاده ستانده بودند، به خاکستر نظامیگری و استبداد و استخفاف تبدیل میکردند و مردم را روز به روز بیشتر به خاک سیاه مذلت، ترسخوردگی و یأس مینشاندند. نظام سیاسی روز به روز بیشتر تغییر ماهیت میداد و هر چه میگذشت، به مرور رهبری و نظام و نظامیگری با هم بیشتر همسرشت و همسرنوشت و همخون و همپیوند میشدند. اصلاحطلبی نیز بهمرور از جریانی مدنی-اجتماعی به سیاستورزی روزمرهای تبدیل شد که همت خود را باید صرف آرام نگه داشتن فضا و بحرانی نشدن اوضاع میکرد، تا آنجا که عملاً اهرمهای مؤثر اعمال خواست مردم را از دست داد و از نهادینه ساختن مشارکت و نظارت مردم در ساخت سیاسی ناتوان ماند. جنبش اصلاحات به رکود و افول گرایید.
انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ حاصل یأس و ترسخوردگی مردم
شرنگ تغلب و تقلب آمیخته به زهرآب ترسخوردهگی و یأس و مذلت کمکم در ارکان جامعه و فرهنگ و سیاست نفوذ کرد تا آنجا که از غدهی چرکین دروغ و فساد و تهمت و بهتان و آزار و عوامفریبی و تزویر و ریا در انتخابات نهم ریاست جمهوری سر برآورد، و همچون زخم بدهیبتی بر پیشانی نظام سیاسی ایران نشست، دملی که وجاهت و اعتبار و مشرعیت نظام سیاسی را هزینهی گسترش خویش کرد و سرمایههای مادی و معنوی، و بنیههای سیاسی، فرهنگی، امنیتی اقتصادی، مدیریتی و اداری، و زیربناها علمی و آموزشی را تباه ساخت.
مشارکت امیدوارانهی مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ برای مبارزه با بیاخلاقی نهادینه
با نزدیک شدن به انتخابات دهم ریاست جمهوری بود که درد استخوانسوز دروغ و فساد، بخشهای مختلف جامعه را به تبوتاب انداخت و هشیار ساخت که باید باز برای به دست گرفتن سرنوشت خویش و درمان این درد جانکاه آستین همت بالا بزنند. خانوادههای شهدا، جانبازان، آزادگان، محرومان، جوانان، زنان، دانشگاهیان، روحانیان، کارگران و معلمان و دانشآموزان همگی در بسیجی خودجوش و آگاهانه در انتخاباتی شرکت کردند که گزینههای اصلی آن نه نامزدهای انتخاباتی، که سیاست اخلاقی دربرابر سیاست مبتنی بر تقلب و تغلب بود. رأی مردم هنوز شمارش نشده بود، و هنوز در برخی حوزههای انتخاباتی رأیگیری در جریان بود، که برنامهای نظامی-امنیتی در هماهنگی با مرکز نظام سیاسی فعال شد و جمعی از فعالان سیاسی رقیب جریان حاکم را به زندان افکند و جمعی دیگر را تهدید و تعقیب کرد. این تازه آغاز حملهای برنامهریزی شده بود به نهاد انتخابات در جمهوری اسلامی و یکسره ساختن انهدام رکن جمهوریت نظام سیاسی. نتایج اعلام شده برخلاف شهود سیاسی و مشاهدات عینی مردم و فعالان سیاسی منتقد نظام بود. اخبار موثقی که از نتایج انتخابات به مقامهای عالی رتبهی نظام مانند رؤسای قوا، و نیز به نامزدهای رقیب رسیده بود نشان میداد که حق با مردم است که نسبتی میان رئیسجمهوری که از صندوق بیرون کشیده بود با آرایی که به صندوق ریخته اند نمیبینند. بر خلاف همهی روالهای رسمی و عرفی و قانونی، رهبری نظام سیاسی هم با صدور نامهای شتابزده پیش از رسیدگی به شکایات، بر نتیجهی انتخابات مهر تأیید نهایی زد. دستپاچگی نیروهای نظامی و امنیتی در حمله به ستادهای انتخاباتی رقیبان انتخاباتی رئیس دولت وقت، و دستگیری ازپیش طراحی شدهی برخی فعالان سیاسی شک مردم را به ظن و ظن مردم را بهسوی یقینی عمومی کشاند که نظام دست به تقلبی نظاموار و نظاممند زده است و حاصل رأی ایشان را به خیانت آلوده است. روایت سخنگوی ضمیر جنبش سبز، میرحسین موسوی، از آن ماجرا گویای فهم مشترک مردم است:
«صد افسوس که اقتدارگرایانی که انحصار در قدرت را تنها راه دوام خود میدانند، این بار به این خواستههای برحق وقعی ننهادند. اقتدارگرایان که با تمامی امکانات و رسانهها در مقابل خواست اکثریت صفآرایی کرده بودند، زهرآگینترین تیرهای تهمت و افترا را به سینهی مردمی که خواهان تغییر بودند، رها کردند، هنگامی که به علت استقبال و حضور بیسابقهی مردم از شیوههای معمولشان برای تقلب و تخلف در روند رأیگیری طرفی نبستند، چاره را در کودتای انتخاباتی دیدند: شمارش آرا را کنار نهادند، پیروزیشان را اعلام و ابلاغ کردند، به ستادهای مخالفانشان یورش بردند و به دستگیری چهرههای فعال پرداختند. و آنگاه که مردم خشمگین و سرخورده برای اعتراضی آرام و مسالمتجویانه به خیابانها ریختند تا مطالبهی حق مسلمشان در احترام به رأیهایشان کنند، ریختن خونشان را مباح دانستند و ماجراهای خونین کوی دانشگاه و کهریزک و مانند آن را آفریدند.»
اکنون پس از برآمدن سه سال بر آن ماجرا، اعترافهای ناخواسته و افشاگریهای «اصولگرایانی» که از نظام رانده شده اند، نشان میدهد که ظن مردم در مورد تقلب سامانیافته ظنی کاملاً درست و مبتنی بر واقعیات بوده است.
تقلب و تغلب مستبدان در انتخابات ۱۳۸۸
ناپسندی این خیانت نظاموار به امانت قانونی یک ملت این بار در نظر مردم بسیار نابخشودنیتر از نوبت های گذشته بود چرا که مهمترین عاملی که بازار انتخابات را، علیرغم یأس و افسردگی سیاسی فراگیر در سالها و ماههای منتهی به انتخابات، در این نوبت گرم کرده بود امید انباشتهای بود که مردم به قدرت رأی و انتخاب خود برای نه گفتن به تقلب و دروغ و فریب و تزویر و تحقیر و استیداد از نو پرورده بودند. دو تیغه استبداد، یعنی تقلب و تغلب، این بار این رشتهی ستبر صبر مردمی حلیم را بریده بود و آبگینهی اعتماد مردم را شکسته بود. اما به جای آنکه پند مصلحتاندیشانی مانند رئیس مجمع تشخیص مصلحت را بشنوند که «به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی،» این تازه اول تطاول بود. نظام میخواست سیاهی تقلب را به سرخی خون بیگناهان بشوید یا در سیاهچال حبسهای طویل المدت و با اعترافهای برامده از داغ و درفش و دادگاههای گروهی و نمایشی یا از شکنجههای سفید، بیرنگ جلوه دهد و به دست فراموشی زمانه بسپارد، اما این همه بخشی از خاطرهی مشترک مردم شد.
خطای محاسبهی مستبدان
ساماندهندگان این کودتای انتخاباتی در مورد گستره، ژرفا و شدت واکنش جامعه در قبال این ستم گستاخانه، دچار اشتباه محاسبه شده بودند، همانطور که در مورد نفوذ کلمهی رهبری و نیز قدرت امنیتی و اطلاعاتی سیاست نظامیشدهی نظام هم دچار سوء فهم بودند. اگر بتوان حداقلی از مآلاندیشی و مصلحت سنجی را در میان ایشان مفروض گرفت، میتوان گفت که اگر ایشان دچار این دو اشتباه محاسبه و سوء فهم نشده بودند، شاید اصلاً دست به چنین قمار نابخردانهای نمیزدند، یا دستکم برای گرفتن همین نتیجه، راههای کم هزینهتری را برمیگزیدند.
سربرآوردن جنبش دیرپای ضداستبدادی مردم ایران در قالب جنبش سبز
اینچنین بود که جنبش سبز مردم ایران از نهانخانهی ضمیر بیدار و آزادیخواه مردم ایران بر همان ریشهای جوانه زد و بالید که نهضت مشروطیت، قیام سیم تیر، نهضت ملیسازی صنعت نفت، قیام پانزدهم خرداد، انقلاب ۱۳۵۷، پیروزیهای سوم خرداد ۱۳۶۱ و بالأخره دوم خردادماه ۱۳۷۶ شاخههایی از آن بودند. برآمدن این جنبش نشان داد که علیرغم همهی آلودگیهای استبداد و اقتدارگرایی، ریشهی حقطلبی، استیفای حقوق اساسی، صبر و ثبات دربرابر ستم و مبارزه با استبداد همچنان در آب است و دمبهدم جوانههای نو برمیآورد. ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ یادآور تکاملیافتهترین و خوشآیندهترین برگ و بار این درخت است. در این روز وجدان جمعی مردمی آگاه و مسؤولیتپذیر در پاسخ به ندای درون و نه در اجابت هیچ دعوت بیرونی و بلکه علیرغم همهی مخاطرات، مردم را در ابعادی چند میلیونی به خیابانهای پایتخت کشاند.
جنبش سبز جنبشی از سر خشم نیست
مردمی که آن روز به خیابانها آمدند، نه از سر خشم و برای گرفتن انتقام از مستبدان فتنهگر و متقلب، بلکه با کظم غیظی بالغانه، برای ارتقای تراز سیاست و بهروزی عمومی پایمردی کردند؛ به قول میرحسین موسوی در نهمین بیانیه،
«متقلبان و دروغگویان تنها به نیت تحمیل منویاتشان در پشت نام قانون سنگر گرفتهاند. لیکن تلاشی که ما وارد آن شدهایم یک مشاجره و تلافیجویی نیست. ما را عصبانیت یا جاهطلبی یا خودپسندی برنیانگیخته است، بلکه حرکت ما اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور است.»
جنبش سبز نزاعی بر سر مناصب حکومتی نیست: جنبش سبز نزاعی بر سر این نیست که چه کسی بایستی بر منصب ریاست جمهوری مینشست یا چه کسانی بر کرسیهای نمایندگی مجلس باید تکیه بزنند یا چه کسی شایستهی رهبری است. به قول میرحسین موسوی،
«مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمینشیند تا در روز روشن رأیش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت بزرگ انتخابات درجه دو انتصابی را تحمل نمیکند. وقتی که یک ملت بزرگ میشود دیگر خدمتگزارانش اجازه ندارند به او بگویند چه باید بخورد و کجا باید برود و چه کسی را برگزیند و به چه چیز و چه کس اعتماد کند. کجا باید برود و چه کسی را برگزیند و به چه چیز و چه کس اعتماد کند. یک ملت بزرگ از شورای نگهبان انتظار دارد آنها را قانع کند که تقلبی در انتخابات روی نداده است، نه آن که تنها یک ادعا پیش رویشان بگذارد و ادعای خود را باطل کننده انبوهی از مشاهدات و مستندات بداند.»
جنبش سبز سرآغاز تجربهی سیاست دیگریمحور
اینچنین بود که مفهوم و تجربهای نوین از سیاست در کشور ما تجربه شد که کمتر عدل و بدیلی برای آن میتوان در تاریخ سیاسی ایران سراغ گرفت: سیاستی دیگریمحور و شفقتورزانه که به منفعت «خودی» مستقل از شفقتورزی بر «دیگری» و پروای «غیر» نمیاندیشد. به قول میرحسین موسوی،
«حتی آنانی که اینک رودرروی ما به خشونت متوسل میشوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آیندهای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابانها کتک زده است، سعادتمندتر، معنویتر، سالمتر و زیباتر از امروز زندگی کند.»
کثرتگرایی جنبش سبز؛ به رسمیت شناختن کثرت و تنوع، مؤلفهی درونی جنبش سبز
میرحسین موسوی ضمیر رشید و ادراک عمیق سیاسی مردمی که آن راهپیمایی سکوت را با فروخوردن خشم تجربه کردند و زیستند به سخن درآورد و در قالب کلمات ریخت که:
«تنها راه همزیستی مسالمتآمیز سلیقه ها و گرایشها، و اقشار، اقوام، مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی میکنند اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوههای زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینهای است که آنان را به یکدیگر پیوند میزند، اگرچه فهمهای ضعیف و باژگونه از دین هضم نکنند که این اذعان نه بدان معناست که اسلام ناب دین حق و آئین خاتم و صراط مستقیم نیست، بلکه یعنی اجباری در دین وجود ندارد، به درستی که راه از بیراهه بیان شده است. لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی.»
و خود به خاطر این درک والای مردم و تجربهی اصیل ایشان از تراز نوین سیاستی کثرتگرا، مردم را میستود که
«دستیابی به این وجدان عمومی دستاورد بزرگی است که گاهی قرنهای متمادی از عمر ملتها و تمدنها صرف تحصیل آن میشود و چه هزینههای گزافی که در این راه نمیپردازند. اما مردم ما این موهبت بزرگ را با هزینههایی بسیار اندک و ظرف مدتی کوتاه به دست آوردند.»
جنبش سبز، پاسدار امید تاریخی و اجتماعی یک ملت بزرگ برای ساختن آیندهی بهتر
اما ملت ایران این دستاورد سیاسی-فرهنگی بزرگ را رایگان به کف نیاورده است. چراغ جنبش آزادیخواهانه و حقمحور مردم ایران از امیدی نهادینه فروغ میگیرد. امیدی که مراقبت از آن همچون رشتهای بینانسلی، جنبشهای سیاسی و اجتماعی ما را به هم پیوند زده است و به آنها خصلتی انباشتی و پیشرونده داده است. همان که میرحسین موسوی در بیانیهی هشتم، آن را «بذر هویت ما» میدانست و رمز بقا و استقامت ما:
«آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سختترین رویدادها زنده نگه داشت، امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. مردم ما میتوانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیشبینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیشبینیها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزارهها زنده نگه داشته است چنین کردند. بهویژه با جوانان میگویم که اگر میخواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینههای خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن میکند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در میآورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.»
جنبش سبز، جنبشی اجتماعی درون شبکههای اجتماعی زندگی روزمرهی مردم
پاسداشت این امید، نه به آرزواندیشی برمیآید و نه تقدیرگرایی و حوالت دادن ستمگران به دست قهر تقدیر، تاریخ یا آسمان. این امیدی است که جان و مایه از درک درست لایههای عمیق مناسبات قدرت در زندگی عادی و روزمرهی مردم میگیرد. منشأ قدرت در این رویکرد انسانی به سیاست، شبکههای انسانی در مناسبات زندگی اجتماعی مردم در جهان واقعی است. به قول میرحسین موسوی،
«وقتی که سخن از تقویت شبکههای اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز میشود بلافاصله میپرسند چگونه؟ همانگونه که هستید. سخن از آن نیست شبکههای اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است که قدرت مردم در شبکههای اجتماعی است که به صورت طبیعی و به هدایتی فطری درمیانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.
... از مهمترین نقاط قوت این شبکه، شکل طبیعی اجزای آن است. این واحدها عبارت از گروههایی کوچک اما بسیار متکثر از همفکرانی است که در قالب روابط سابقهدار دوستی یا خویشاوندی یا همکاری نسبت به هم آشنایی و اعتماد پیدا کردهاند، به صورتی که انحلال آنها امکانپذیر نیست، زیرا به معنای انحلال جامعه است. این واحدها همواره وجود دارند، اما به صرف وجود، شبکه اجتماعی موثری را شکل نمیدهند. با این همه اولین قدم در راهحل پیشنهادی اینجانب آن است که ما ایرانیان، در هر کجای جهان که هستیم، باید این هستههای اجتماعی را در میان خود تقویت کنیم. باید خانههایمان را رو در روی یکدیگر بسازیم؛ به تعبیر قرآن خانههای خود را قبله قرار دهیم، یعنی به این هستههای اجتماعی که واحدهای بنیادین جامعه ما هستند بپردازیم، اهمیت آنها را بشناسیم و بیش از پیش به آنها رو کنیم تا قدرتهای نهفته ای که دارند برای ما ظاهر شود. خانه های خود را قبله قرار دهیم؛ یعنی اگر تا پیش از این هر دو ماه یک بار همدیگر را ملاقات میکردیم، اینک هفته ای دوبار گرد هم جمع شویم. قدرت شبکه های اجتماعی ما در این امر است.»
خصلت نوشونده و پویای جنبش سبز
جلوههای خیابانی جنبش سبز پس از روبهرو شدن با سرکوب وسیع و بیرحمانهی اقتدارگرایان چندی است پدیدار نیست. اما حیات جنبش سبز خصلتی شبکهای دارد. آنچه در قالب راهپیمایی بزرگ سکوت و حضورهای بعد از آن از جنبش سبز بروز یافت روشنترین و قابل رؤیتترین سطح جنبشی ریشهدار بود. اقتدارگرایان بهجای شنیدن پیامی که در آن سکوت بالغانه بود، ترجیح دادند با ارعاب و تعقیب و تعذیب معترضان، آن را انکار کنند. غافل از آن که جنبشهای اجتماعی مبتنی بر شبکههای اجتماعی چون در زندگی روزمرهی مردم جاری و روان اند، خصلتی سیال دارند و بهآسانی تغییر شکل میدهند و موانع سخت و ضخیم و زمخت را از درون فرومیکاهند و بیمعنا و بیاثر میکنند.
جنبش سبز و پرهیز از بازتولید چرخهی خشونت و استبداد
جنبش سبز مردم ایران برخلاف جنبشهای دو سال اخیر در کشورهای عربی خاورمیانه، جنبشی پساانقلابی است. جنبشی است که تجربهها و پویشهای انقلابی به بزرگی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را درونی کرده است و بنای تکرار رجعی آن را ندارد. این نشانهی تکامل جنبشهای سیاسی-اجتماعی کشور ما ست که سازوکارهایی را اختیار میکند که به بازتولید چرخهی خشونت و استبداد نمیانجامد.
کثرتگرایی جنبش سبز، چراغ راه آینده
جنبش سبز مردم ایران همچنین جنبشی است کثرتگروانه. کثرتگرایی این جنبش نه به این معنا ست که این جنبش هویتی از خود ندارد. فهمی نادرست از کثرتگرایی ریشهی این سوءتفاهم میتواند باشد که کثرتگرایی را با هویتی متعین داشتن ناسازگار بدانند. برعکس، کثرتگرایی اساساً بدون داشتن موضعی معین و هویتی متعین ناممکن است. همهجا ایستادن تنها به معنای هیچجا نهایستادن است. بر «هیچکجا» نمیشود ایستاد و از «هیچکجا» نمیشود موضع گرفت، حتی اگر آن موضع بخواهد کثرتگروانه باشد. یک نیروی سیاسی برای آنکه کثرتگرا باشد، باید اول خودش را بیابد و خودش را تعریف کند و سعی کند خودش باشد و خودش بماند، اما در مواجهه و همکاری با دیگران، مرامی کثرتگروانه را در پیش بگیرد، یعنی اولاً، وجود دیگران را هم به رسمیت بشناسد، ثانیاً «حق» دیگران را برای بودن و ماندن به رسمیت بشناسد، ثالثاً، در موضع یکسانسازی دیگران با خود قرار نگیرد، رابعاً برنامهی سیاسی خود را در تعاملی افزایشی و انباشتی با دیگر برنامههای سیاسی تعریف کند، بهنحوی که «پیروزی او شکست دیگران نباشد.» این کثرتگرایی سیاسی یک آرمان دستنیافتنی یا مربوط به دموکراسیهای پیشرفته یا مربوط به وضعیتهای باثبات نیست. همچنین لازم نیست حاملان چنین سیاستی واجد اکثریت آرای جامعه باشند، دست بالای اقتصادی یا سیاسی یا نظامی داشته باشند، محوری باشند یا نخبه باشند.
موفقترین نمونهی معاصر یک سیاست کثرتگروانهی رهاییبخش برای جنبش سبز و برای نیروهای سیاسی خاورمیانه، نه گاندی یا ماندلا، بلکه سیاست امام موسی صدر در لبنان دههی ۱۹۷۰ است. لبنان نه دموکراتیک بود و نه باثبات. شیعیان لبنان هم یک اقلیت راندهشدهی فرودست بود. آقای صدر هم یک روحانی جوان شیعهی ایرانی-لبنانی بود، مشخصاتی که او را در دوردستترین نقطه از نخبگان سیاسی آن روزگار لبنان مینشاند. اما پس از چندی سیاست کثرتگروانهی او، لبنانِ در آستانه ی فروپاشی را با محوریت شیعیان و آقای صدر متحد کرد. او با مسیحیان و سنیان و لبنانیهای سکولار و غیرلبنانیها و کشورهای همسایه و ... بر اساس هویتی که برای شیعیان لبنان تعریف کرده بود، وارد همکاری کثرتگروانه شد و با محوریت او سیاستی کثرتگروانه در لبنان شکل گرفت. سیاست کثرتگروانه مستلزم صلح کل بودن نیست. بخش بزرگی از حیات سیاسی امام صدر در جنگ با صهیونیستها و عاملان داخلی آنها در لبنان گذشت. مهم این است که برای پیشبردن سیاستی کثرتگروانه او هویت خود و جامعهاش را انکار نکرد. در عین حال محور همکاری سنیان و مسیحیان و سکولارهای لبنانی و عربهای غیر لبنانی و نیز غیرعربها برای پیشبردن سیاستی رهاییبخش درلبنان شد و نهتنها لبنان را به وحدتی کثرتگروانه رساند، بلکه جایگاه شیعیان لبنان را هم در ساخت حقوقی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی لبنان ارتقا داد و این همه را از موضع اقلیت به سرانجام رساند. این هنر سیاست و سیاستمدار کثرتگرا ست.
جنبش سبز به عنوان یک جنبش کثرتگرای سیاسی-مدنی متشکل از همهی نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران است که تعین و تشخص خود را دارند اما در تعامل با یکدیگر، به اصول کثرتگرایی سیاسی برای تأمین منافع ملی و در مبارزه با استبداد داخلی و مداخلهجویی بیگانگان وفادار اند.
جنبش سبز و مناسبتهای انتخاباتی پیشِ رو
جنبش سبز جنبشی است که به خاطر پیوند خوردن با زندگی واقعی و روزمرهی مردم در اوج واقعبینی و پرهیز از خیالاندیشی مسیر خود را بهآرامی و با صبوری و استواری میپیماید. واقعبینی و درک شرایط عینی و عملی سیاست نظامی و امنیتی شده در کشور اقتضا میکند که هر نوع مشارکت سیاسی صوری مانند شرکت در انتخابات با این ملاک ارزیابی و سنجیده شود که این مشارکتهای صوری چقدر راه جامعهی سیاسی ما را برای نشاندن یک قانون اخلاقی بر تخت داوری سیاسی میگشاید، و یا از سوی مقابل، چقدر ما را در چرخهی بازتولید استبداد، بازیچهی مناسک صوری شبهدموکراسی نظامیان و مستبدان میکند. تنوع و تکثر درونی جنبش سبز اقتضا میکند که هر یک از نیروهای سیاسی همراه با جنبش سبز واجد این قوهی تشخیص و تمییز دانسته شود که بر اساس این ملاک برای چگونگی مشارکت خود در فرصتهای انتخاباتی یا شبهانتخاباتی آینده تصمیم بگیرد. اما نباید فراموش کرد که انتخابات به معنای برگزاری یک مراسم بیمعنا و بیحکمت نیست. جنبش سبز جنبشی است که در صدد بازگرداندن شرایط برگزاری یک انتخابات معنادار و قانونی به کشور است، جنبشی است برای احیای نهاد انتخابات، نهادی که در سال ۱۳۸۸ دستخوش الغای کودتاوار مستبدان شد. جنبش سبز ما جنبشی است که در آن ما از خلال نحوهی زیستمان میکوشیم روح حق و آزادی و عدالت را به کالبد فسردهی قانون و انتخابات و سیاست بازگردانیم. میرحسین موسوی تشخیص مردم را به رسایی و وضوح در بیانیهی چهاردهم تعبیر کرده است:
«در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بیمحابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار میآید اگر زندگیهای ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگیهای واضح بود ما تنها در صورتی میتوانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح میکردیم و این کار را با زندگیهای خود انجام میدادیم.»
صبوری و استقامت و امید، رمز بقای هویت ضداستبدای و پیروزی جنبش سبز
برندهی نهایی این آزمونها و خطاها البته مردمی هستند که از تنوع این تجربهها برای گشودن راههای آینده درس میگیرند. مردمی که در میانمدت و درازمدت به عینالیقین درخواهند یافت که صبوری و ایستادگی و استقامت بر حق و ثبات قدم هرچند ممکن است در آغاز تلخ و بینتیجه به نظر آید، اما تنها راه عبور از موانع و دشواریهایی است که مستبدان بر سر راه ارادهی آزادیخواهانهی ایشان ایجاد کرده اند. این سنت بیتخلف الهی است که صبر و ثبات بر قول و فعل حق و صواب خصوصاً دربرابر ستمگران کوششی است دشوار که ضایع نخواهد شد. به قول میرحسین موسوی در بیانیهی سیزدهم،
«آیا در این چند ماهه ندیدید که او چگونه به این وعده عمل کرد؟ پروردگار ما ایمانهایمان را ضایع نکرد و نخواهد کرد، زیرا او به خلاف مدعیان، نسبت به مردم دلسوز و مهربان است. و ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرئوف رحیم. کام ملت از آنچه که گذشت تلخ است، اما کیست که دستاوردهای حاصل شده در عین این تلخکامیها را ناچیز بشمارد؟ ما با پوست و خون خود عظمت آنچه در این ایام کوتاه حاصل شده است را درک میکنیم. ما چه کردیم که به این دستاوردها رسیدیم. حقیقت آن است که جز ایمان به وعده الهی عملی متناسب با این همه پیشرفت نداشتهایم. به حوادث این ایام بنگرید و در هر کدامشان راه های خدا را که یکی پس از دیگری پیش پای ما گشوده شدند ملاحظه کنید. آنها را هم که ببندند دادار از وفا به وعدهای که داده است عاجز نمیشود و راههایی دیگر پیش پای کسانی که برای او میکوشند میگشاید؛ راههایی امن، راههایی هموار، راههایی مستقیم که بدون تردید ما را به مقصد می رسانند. چرا به خداوند توکل نکنیم حال آن که راههایمان را به ما نشان داده است؟ و ما لنا ان لا نتوکل علی الله و قد هدانا سبلنا. با دسترسی به چنین راههایی ما نیاز به تخطی از قانون، پشیمانی از مسالمت، توسل به تخریب یا وارد شدن به هر کوره راه دیگری نداریم.
... رهروان راههای خدا به امیدی که از وعده او داشتند رسیدند؛ آیا مسافران بیراهه نیز به آن چیزی که باید انتظارش را میکشیدند نرسیدهاند؟ ملاحظه تقیه و تملق این و آن و شنیدن بوی حرص و بخل و آز از دهان تمجیدگران، برخورداری از حمایت خطیبی که از منبر مقدس نمازجمعه به خشونت تشویق و به اعترافگیری مباهات میکند؛ ترس،ترس از تنهایی، ترس از آینده، ترس از عاقبت، ترسی که با ترساندن دیگران پنهانش میکنند.»
جنبش سبز و تحریمهای اقتصادی و تهدیدهای نظامی بیگانگان علیه کشور
تهدید به تهاجم نظامی به بهانهی پروندهی هستهای ایران اینک چندی است با تحریمهایی وسیع، بیسابقه، بیرحمانه و ضدمردمی علیه مردم و حاکمان کنونی ایران پیوند خورده است، تحریمهایی که در ماههای آینده شدت خواهد گرفت. موضع جنبش سبز در برابر هرگونه مداخلهی خارجی از تحریم گرفته تا تهدید و تهاجم نظامی تا کنون بارها از سوی رهبران و همراهان جنبش سبز بیان شده است و نیازی به تکرار محکومیت مطلق همهی انواع این مداخلهها از سوی جنبش سبز نیست. چنان که در بیانیهی نهم میرحسین موسوی آمده است:
«ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد. در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچکس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.»
و باز به قول او در بیانیهی سیزدهم،
«این نه تحریم یک دولت، بلکه تحمیل رنجهای بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.»
میرحسین موسوی در بیانیهی هفدهم، با بصیرتی مثال زدنی نسبت به از دست رفتن صیانت ملی کشور به خاطر ورود نظامیان به انحصارات کلان اقتصادی هشدار میداد و این هشدار با قوت بیشتری امروز شنیدنی است که:
«ما می گوئیم نهاد بزرگ و تاثیر گذاری چون سپاه اگر هر روز چرتکه بیاندازد که قیمت سهام چقدر بالا و پائین رفته نمی تواند از کشور و منافع ملی آن دفاع نماید؛ هم خود به فساد کشیده می شود و هم کشور را به فساد می کشاند.»
جنبش سبز و مذاکرات هستهای با قدرتهای بزرگ
این مذاکرات تا آنجا که در چارچوب منافع ملی ایران و ایرانیان باشد و به تنشزدایی در عرصهی بینالمللی بینجامد خواستهی جنبش سبز است. اما تردیدی بزرگ وجود دارد در این حکومتی که تنشزدایی را از درون کشور آغاز نمیکند و ملت خود را محرم و محترم نمیشمارد و رهبران و نمایندگان ایشان را به حبس و حصر میکشد، و بر همان مسیر استبدادی پیشین اصرار میورزد، آیا اصلاً در موقعیتی هست که با قدرتهای بزرگ به مذاکره بنشیند و جز بقای خود بتواند به منافع ملی هم بیندیشد. هشدار میرحسین موسوی را هنوز باید بسیار جدی گرفت و با نگرانی بسیار در صلاحیت سیاستمدارانی نظامی که منافع سرشار اقتصادی در صنایع بزرگ نفتی و اتمی دارند برای سامان دادن چنین مذاکراتی در مسیر منافع ملی تردید کرد:
«راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان میدهد که ما تا انتها بر سر خواستههای خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز میگشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز میکند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بینالمللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند میشد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هستهای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانهها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمیکردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیتهای هستهای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتحالمبین نامیده شود؟»
همسویی استبداد داخلی و بیگانگان مداخلهجو در نفی عاملیت مردم
در این میانه، ائتلافی نانوشته هم میان استبداد داخلی و مداخلهجویان خارجی علیه جنبش دموکراسیخواهی مردم ایران شکل گرفته است. این ائتلاف بر اساس نفی و انکار توان و ارادهی مردم ایران برای به دست گرفتن سرنوشت خویش و مهار استبداد و تأمین منافع ملی استوار است. این نفی عاملیت و توانمندی مرم ایران تحقیری مضاعف است. همان که میرحسین موسوی تحقیر مردم بزرگ ایران میدانست و جنبش سبز را نه جنبشی از سر عصبانیت بر سر تقلب انتخاباتی اقتدارگرایان، بلکه پاسخی به این تحقیر میدید:
«مسئله مردم این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود.»
بیگانگان مداخلهجو بهانه میآورند که برای تأمین صلح و امنیت جهانی و نیز برای دموکراسیسازی در ایران باید نیروهای بینالمللی حکومت ایران را مهار یا نابود کنند. مستبدان داخلی نیز مردم ایران را دربرابر یک دوگانهی کاذب و راهزن نشانده اند: امنیت دربرابر آزادی. یعنی میخواهند به مردم ایران بباورانند که یا باید به استبداد حاکم گردن نهند و دست از پویشهای دموکراسیخواهانهی خود بشویند تا حکومت ایران بتواند با پشتیبانی مردم و در سکوت نیروهای سیاسی منتقد، جلوی فشار بیگانگان بایستد و مانع از مداخلهی ایشان در امور کشور شود و امنیت نظام را پاسداری کند، یا این که دست از امنیت کشور بشویند تا با پیگیری انتقادهای خود از حاکمیت اقتدارگرا کشور دچار بحران داخلی شود و راه مداخلهی بیگانگان و سلب امنیت از مردم گشوده گردد.
مانند بیگانگان که دموکراسیسازی را بهانهی مداخله میکنند، حاکمیت استبدادی نیز با طرح این دوگانهی کاذب و غلطانداز، خود را قیم و آقابالاسر مردم میدانند، قیمی که یا مردم باید او را تحمل کنند یا همین تهماندهی امنیت ایشان به تاراج جنگ و مداخلهی خارجی خواهد رفت. هم مداخلهجویان خارجی و هم مستبدان داخلی توان و ارادهی مردم برای تأمین منافع و مصالح خود را انکار میکنند.
امنیت ملی و تنشزدایی، در گرو حاکمیت دموکراتیک مردم
واقعیت اما این است که هم امنیت مردم ایران و هم صلح جهانی هر دو در گرو برقراری دموکراسی درونزا و درونجوش در این کشور است. آنچه امنیت مردم را به خطر انداخته است و هر روز تهدیدی نو را به سوی این آب و خاک جلب میکند حاصل سیاستورزیهای ذهنهای ناتوان و استبدادزدهای است که حقوق مردم خود را همانقدر به رسمیت نمیشناسند که سیاست جهانی و قوانین حقوق بینالملل و آداب دیپلماسی را. این رسم استبداد است که مستبدان بریده از مردم، دربرابر فشار و تهدید بیامان بیگانگان، اگر موجودیت شان به خطر بیفتد، در پس پردهی مصلحتجویی، چوب حراج بر منافع ملی میزنند، از گردنه و گریوهای میگذرند، ولی باز پس از چندی تهدیدی جدید را متوجه این کشور میکنند. از سوی دیگر مردمی ترسخوردهی مستبدان و ستمگران کجا توان و انگیزهای برای دفاع دربرابر تهدید خارجی دارند. سخن میرحسین موسوی در بیانیه ی پانزدهم تحلیل دقیقی از این مناسبات به دست میدهد:
«کافی است مردم بترسند تا پای قدرتها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشهدار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند.ظاهرا قدرتها با شعار آزادیبخشی به این دو کشور قدم گذاشتند، در عینحال که وقتی ابوغریبها را به راه میانداختند طمع خویش را در چهرههای وحشتزده مردم پنهان نکردند. آنها با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نبود به مردم این دو کشور میگفتند شما همانهایی هستید که از صدام و طالبان وحشت داشتید، پس اینک حق آن است که از سلاحهای رعب انگیزتر ما بیشتر بترسید. حتی تروریستهای افراطی هنوز به آن امید که بتوانند همچون خونخواران پیش از خود بر هراس مردم این کشورها حکومت کنند آنان را بیرحمانه میکشند. قربانیان ددمنشیهای صدام و طالبان هنوز دارند تاوان ترس خود را میپردازند، کما این که ملت ما هنوز امنیت و آرامش خویش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمایش گذاشت.»
جنبش سبز بر بنیاد سیاست اخلاقی
کلام آخر و صد البته صدر و زبدهی کلام تأکید و تکیه بر سیاست اخلاقمحور به عنوان بنیان و درونمایهی اصلی جنبش سبز است. اخلاق فردگرایانهای که بریده از مقتضیات زندگی سیاسی و اجتماعی به زهد گوشهگیرانه میخواند، و میخواهد از بندگان عادی خدا موجوداتی فراتر از فرشتگان نامختار بسازد، البته راهی به سیاست ندارد. اما سیاست در لحظهلحظهی زندگی اجتماعی ما آدمیان خاکی حاضر است و از آن گریزی نیست. اخلاق اجتماعی متکفل ساماندادن همهی مناسبات افراد در سطح سیاسی و اجتماعی است، یعنی آنجا که منافع فردی با هم تصادم میکند، آنجا که ارزشها و هنجارهای متّبع گروهها و افراد با هم ناسازگاری میکنند، آنجا که مطلوبات و خیرات محدود سیاسی و اجتماعی موضوع مناقشه است، آنجا که اقتضائات پایبندی به پیمانها و معاهدات گوناگون جا را بر یکدیگر تنگ میکنند، آنجا که مصلحتهای خرد و درشت ما را به سوی خود میخوانند و اعتنای به هر یک به معنای قربانی کردن دیگر مصالح است، آنجا که تصمیمهای افراد زندگیهای بسیاری را در زمان حال و اینده و چه بسا به شکل بینانسلی تحت تأثیر قرار میدهد، و آنجا که قانون عرفی و قانون شریعت و الزامات اخلاق فردی با هم درمیپیچند. پشت کردن به این اخلاق اجتماعی در حوزهی سیاست، و سیاست را تنها تابع منطق قدرت و قانون دیدن، سر از مغاک توجیه اخلاقی قدرتپرستی درمیآورد. این بزرگترین معضل سیاست و حکومت در جامعهای است که فرهنگی دینی یکی از مهمترین مؤلفههای هویتی آن است. سیاست را نمیتوان به دست افرادی متدین که مراقب اخلاق فردی هستند سپرد و امیدوار بود که آنچه حاصل خواهد آمد لزوماً سیاستی انسانی و اخلاقی باشد. تجربهی دهههای اخیر در ایران نمونهی دیگری از شکست این امید قرون وسطائی است.
جنبش سبز در مسیر پویشهای خود به سوی افق نوینی از سیاست اخلاقی رهسپار است که در آن سیاست اخلاقی جایی باقی نخواهد گذاشت برای سوء استفادهی مستبدان از قانون، شریعت و اخلاق فردی برای توجیه تفرعن به نام ولایت و برای مشروع جلوه دادن همهی مفاسدی که دین و اخلاق و قانون اگر آبرویی دارند در گرو وعدهای است که برای مهار آنها میدهند. اگر الگوی حفظ و تأمین مصلحت یک نظامی سیاسی روزبهروز بیشتر به سوی توجیه شرعی و اخلاقی فساد پیش رفت و فساد جزو مقوم آن نظام سیاسی شد، ان نظام نهتنها تقدسی ندارد، بلکه فاقد حداقلی از مشروعیت سیاسی نیز هست و حفظ آن نه وظیفهی قانونی است، نه اخلاقی و نه شرعی.
استقامت مدنی برای مهار استبداد
آنچه در قبال چنین نظامی وظیفهی قانونی و اخلاقی و شرعی است کوششی خستگی ناپذیر در دو زمینه است. یکی برای آشکارساختن و حذف و مهار قانونی و اخلاقی فساد نهادینه، دروغ و ریا و تزویر و تملق نهادینه، خشونت نهادینه، ظاهرگرایی و مادیگرایی نهادینه، و تزویر و دینفروشی نهادینه. دیگری دستکم برای تن ندادن و تسلیم نشدن به همهی این آلودگیها و بخشی از چرخهی بازتولید آنها نشدن و آنها را توجیه نکردن. تا آنجا که به جنبش سبز و پویشهای آغازین و تغییر تراز آن بازمیگردد، این توصیف میرحسین موسوی در بیانیهی نهم بسیار گویا و راهگشا ست:
«در ابتدا هدف همه ما از شرکت در انتخابات آن بود که عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور بازگردد، لیکن در میانه مسیر به اهدافی بسیار بلندتر هدایت شدیم. ما در این بین میخواستیم ارکان ذیربط نظام به یاد آورند که در ورای تمامی آنان و ما فوقشان میزانی به نام رای و عزم مردم وجود دارد که آنها نه حق دارند و نه میتوانند آن را نادیده بگیرند. امروز خواست عمومی برای سازوکاری کارآمد جهت انتخابات که در آن اطمینان ملی حاصل شود و دروغ، تقلب و تزویر جایی نداشته باشد، به یک مطالبه انکار ناپذیر مردمی تبدیل شده است. در هر قدمی در آینده تجربه تلخ و مشروعیتزدای جریانات اخیر باید پیشاروی ملت باشد و نباید هیچ فرصتی برای روشنتر شدن ابعاد این دروغ و تقلب بزرگ و پیآمدهای تلخ آن از دست برود.»
همراهان جنبش سبز به عنوان جنبشی ضد تقلب و تغلب، نمیتوانند با کسانی که بنیان سیاستشان فریب و دروغ است همراه شوند و در دام ایشان گرفتار آیند و بازی ایشان را گرم کنند. به قول میرحسین موسوی،
«اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان میرسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمیگویند. کسانی که در مبارزه سیاسی اصلیترین شیوهشان دروغ گفتن است حتما راستگو نیستند؛ تقوا در همدستی با آنان و ایمان سازگار با پیرویشان نیست. آیا در این چند ماهه هیچ دروغی نشنیدهاید؟ ای جماعت مومنان! تقوا کنید و با راستگویان باشید. دروغگویان که معلوماند. از دروغگویان پرهیز کنید. روزگار شبهه و تاریکی هم مرتفع خواهد شد. حتی در تاریکترین شب فتنه، دروغ بین و آشکار و افترا و تهمت و بهتان را نمیتوان به جای حق گرفت.»
این راه سبز امید است که مردم ما با نهایت تأنی و آرامش و صبوری و حقجویی و بیهیچ استعجالی در مسیر آن روان اند. همراهان جنبش سبز هریک میتوانند و مختار اند که در هر مقطعی از پویش های جنبش سبز، راههای متنوعی را بیازمایند. جنبش سبز مردم ایران از این تنوع و تکثر آزمونها و خطاها نهتنها متضرر نخواهد شد، بلکه از آنها خواهد آموخت و مانند میرحسین موسوی خواهند دید که:
«پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.»
حصر رهبران جنبش سبز گروگان گرفتن ضمیر ضداستبدادی مردم ایران است
بندیان آزادهی ما، خصوصاً میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد ضمیر گویای یک ملت اند و نماد استقامت ایشان در مسیر حق و عدل. ما امروز هم اگر بخواهیم فهم و تعبیر بصیرانه، عمیق و آیندهنگرانهای از تجربهی جنبش اخیرمان علیه استبداد بدهیم، باز گویاترین تعابیر را در میان بیانیههای ایشان مییابیم. تا آن هنگام که ایشان دربندند مردم ما حجت موجهی دارند که خوی استبدادی حاکمان کنونی تغییری نکرده است. مردم با بصیرتی تاریخی میبینند که راهشان جز از مسیر پایمردی بر حق و استقامت در مسیر سیاستی اخلاقی نخواهد گذشت، همان راهی که رهبران دربند و دیگر اسیران بیبصیرتی مستبدان رفتهاند و بر آن استوار ایستاده اند. چگونه ممکن است حاکمیتی نظامی-امنیتی که خود را مساوی نظام میشمارد ضمیر ملتی را گروگان بگیرد و باز مردم را به مشارکت سیاسی فرابخواند؟ سنگینی این پرسش بر دوش نظامی سیاسی که از مسیر اخلاق و دین و قانون و ادب و مروت خارج شده است بسیار بیشتر است از سنگینی فشارهای بینالمللی و تهدید و تحریم، چرا که اولی بنیان مشروعیت چنین نظامی را به چالش میکشد ولی دومی گذران امور را بر مردم دشوار میکند.
پایانبخش این گفتار یادآوری سخنی است از میرحسین موسوی، سخنگوی ضمیر سبز و وجدان بیدار و روح عزتجوی مردم ایران، که رمز پویایی جنبش سبز را بهروشنی در صبر و استقامت بر طریق حق بیان میکند:
«دادار از وفا به وعدهای که داده است عاجز نمیشود و راههایی پیش پای کسانی که برای او میکوشند میگشاید؛ راههایی امن، راههایی هموار، راههایی مستقیم که بدون تردید ما را به مقصد می رسانند. چرا به خداوند توکل نکنیم حال آن که راههایمان را به ما نشان داده است؟ و ما لَنا أن لانَتَوَکلَّ عَلَی اللهِ و قد هَدانا سُبُلَنا.»
با آرزوی آبادی و آزادی ایران و بهروزی برای همهی ایرانیان
منبع: کلمه
امروز: سه سال از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران گذشت؛ پس از شکل گیری اعتراضات مردمی و حضور معترضان در خیابان ها مراجع و روحانیون به دو دسته تقسیم شدند، تعدادی به دفاع از مردم پرداخته و عده ای به جرگه حامیان دولت پیوستند. تحول و تغییر در میان روحانیون ایران موضوع بحثی است که با حسن فرشتیان، محقق و پژوهشگر دینی داشتیم. فرشتیان معتقد است روحانیونی که "تکلیف محور" هستند از اعتراضات مردم متحیر شدند و آنانی که "حق محور"اند سوال ها و انتقادات مردم را حق دانستند. آنچه میخوانید متن کامل این گفتگوست.
انتخابات دور دهم ریاست جمهوری در ایران و تحولات پس از آن، دو واکنش متفاوت از سوی روحانیت برانگیخت. گروهی با آن همراهی کردند و گروهی هم به ضدیت با آن برخواستند. از دید شما چه عاملی باعث دوگانگی رفتار روحانیون مبنی بر حمایت یا ضدیت با اعتراضات مردم شد؟
در انتخابات سه سال گذشته, حادثه ای که قواعد بازی را تغییر داد شعار اصلی "رای من کجاست" معترضان بود؛ این سوال با سابقه سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران همخوانی نداشت. تا قبل از آن گفتمان مطرح در زمینه رای دادن, وظیفه مومنان و دین باوران بر اساس "تکلیف" بود. در تعالیم فقهی زمانیکه یک مومن بر اساس تکلیف خود رای میدهد موظف به نتیجه نیست.
این اصل تا پیش از انتخابات دور دهم ریاست جمهوری رعایت می شد به طوریکه در زمان رای گیری رفرانس های اجتماعی، چه روحانیون به عنوان مراجع مذهبی و چه گروه ها و شخصیت های مرجع، مردم را مکلف به رای دادن می دانستند و حتی مهم نبود به چه کسی رای داده میشود چون نامزدها از فیلتری مورد تایید گذشته بودند.
در نگاه اول فقهی طبیعتا حاکمیت عادل است بنابراین اگر آنها به صلاح مردم عمل می کند مردم نیز به وظیفه خویش بایستی عمل کنند و نگران آنچه پس از آن اتفاق می افتد نباشند چون حاکمیت خیر خواه آنان است و نامزدهای انتخاباتی نیز دقیقا همین گفتمان را مطرح می کردند و معمولا نامزد شدن خود را احساس وظیفه و تکلیف شرعی می خواندند، نه حق خود.
اما ناگهان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر گفتمان جامعه تغییر پیدا کرد. مردم پس از رای گیری سراغ رایهای خود رفته و غیر مستقیم اعلام کردند "رای من حق من بوده و نه تکلیفم". این شعار مردم ناشی از تغییر گفتمان عمومی در سطح جامعه بود. مردم از آن به بعد به رای به عنوان حق خویش نگریستند.
بخش عمده موضع گیری روحانیت پس از انتخابات ناشی از نگاه آنها به همین گفتمان و پیشینه فقهی مربوطه است. در نتیجه فقیهانی که بیشتر تکلیف محور بوده اند برایشان سوال پیش آمد که چرا مردم بعد از انجام تکلیف خود به خیابان آمده اند و با دیده تحیر به آنها نگریستند.
اما در نگاه دوم فقه حق محوری است، در این نوع از نگاه فقیهان با مردم همراه شدند که در راس آنها مرحوم آیت الله منتظری قرار داشت. مبنای فقهی آیت الله منتظری حق محوری و حق مداری بوده و رساله ای در باب حق و حقوق انسان از دیدگاه فقه نوشت.
این نوع نگاه، صرف نظر از نتیجه شمارش آراء، به مردم حق می دهد تا از انتخابات به عنوان یک ابزار برای استیفای حقوق خویش استفاده کرده و پس از انتخابات نیز اگرحقوقشان را ضایع شده بپندارند, حق اعتراض داشته باشند.+
سوالی که اینجا پیش می آید این است که با توجه به روحانی بودن شما و مطالعاتتان، اسلام چگونه به "رای" نگاه میکند، آن را تکلیف می داند یا حق انسان؟ و آیا اساسا تکلیف انسان حق او محسوب می شود؟
در منابع اولیه اسلامی و در همان زمانی که اسلام به صورت یک جامعه و یک امت در حال شکل گیری بود، خصوصا در فقه شیعه تکیه زیادی بر حقوق انسان ها شده است. از گفتار پیامبر تا اولین امام شیعه که در مقطعی در حاکمیت قرار داشت، بحث حق دایما مورد تاکید قرار می گیرد "حق الوالی علی الرعیه" یا "حق الرعیه علی الوالی" به این معنا که "حق حاکمان بر مردم و حق مردم بر حاکمان" یعنی حق متقابل است.
حتی در صدر اسلام و عالم اهل تسنن نیز چنین نگاهی وجود داشته و زمانیکه خلیفه می گوید "اگر من از مسیر صحیح خارج شدم مرا ارشاد کنید" یکی از مردم پاسخ می دهد "اگر به خطا بروی ما با همین شمشیر کج، پای تو را راست می کنیم". انتقادی هم به حرف این شخص صورت نمی گیرد، یعنی برای انسانها حق قایل بودند.
در زمانی که ائمه در مسند حکومت دنیوی نبودند، باز هم نگاهشان حق محوری بود، شاید یکی از زیباترین نوشته ها در مورد حقوق انسان, رساله حقوق امام سجاد (ع) باشد؛ زمانی که رابطه انسان در تکالیف شرعی با خداوند مطرح می شود طبیعتا یک تکلیف شمرده می شود هر چند برخی، آن تکالیف را نیز در نگاهی عمیق تر مرتبط با حقوق می دانند، ولی هنگامیکه در رابطه بین انسانها، زن و شوهر، پدر و مادر و فرزند، حاکم و رعیت، عنوان می شود، به عنوان یک حق متقابل است.
اما در طول تاریخ به مرور مساله حق فراموش شد, خصوصا پس از عصر صفویه که حکومت شکل میراثی بر خود گرفت، حاکمان یک فره ایزدی پیدا کردند در نتیجه حق مردم از میان رفته و تکلیف مردم نسبت به حاکمیت جایگزین آن شده است.
حاکمان به تغییر روند گفتمان از فقه حق محوری به فقه تکلیف محوری کمک کردند یعنی در دوره صفوی و قاجار و جلوتر نیز مردم موظفند به حاکمان خراج دهند و رعایت فرامین آنها را کنند اما صحبتی از تکالیف حاکمان نسبت به مردم بیان نشده و گویا برای خویش وظیفه ای مقابل مردم قایل نبوده و نیستند. لذا اولین گفتمان ها در مسیر عدالت، گفتمان حاکم عادل و حاکم ظالم است، گویا می خواسته اند بدون اینکه به حقوق رعیت تصریح شود با شرط عدالت، مشکل جکومت پاسخگو را حل کنند.
حاکمان فره ایزدی خود را با گفتمان مذهبی به مردم القا می کنند تا این باور را ایجاد کنند که آنها تنها مقابل خداوند پاسخگو هستند و از پاسخگویی به مردم فرار میکنند که این آسان ترین راه حکومت برای حاکمان خودکامه بوده است.
آیا می توان این برداشت را داشت که قدرت به مرور زمان باعث تغییر خوانش اسلام شده تا حاکمان امروز به نفع خود تفسیر و حقیقت دین را تغییر دهند؟
دقیقا همین طور است. هنگامی که حاکمان رنگ مذهبی به حکومت خویش دادند از چنین شیوه هایی برای ادامه حکومت استفاده کردند.
دوره صفویه و قاجار را اگر مورد مطالعه قرار دهیم آنها به نوعی شکل مذهبی برای گفتمان خویش ایجاد کرده و در رابطه با مبانی مشروعیت تنها به عرف توجه نکردند بلکه برای جلب مشروعیت دینی حکومت خویش، مقداری ابزارهای دینی را نیز به استخدام خویش در آوردند.
در اینجا بود که گفتمان فقهی نیز، بیشتر به سمت فقه تکلیف محوری گرایش پیدا کرد.
اگر بخواهیم به استقلال روحانیت توجه ویژه داشته باشیم، مراجع به نوعی استقلال نظری و مالی داشتند؛ در انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 1357 نیز از سیاست دورتر بوده و شاید به نوعی پناه بخش عمده ای از جامعه بودند. چه عاملی باعث از دست رفتن استقلال روحانیت و کم شدن تاثیرگذاری آنها شده است؟
به صورت کلی نمی توان گفت که مراجع تاثیرگذاری خود را از دست داده اند. مراجع بخشی از تاثیرگذاری خود را از دست داده اند اما هنوز توان تاثیرگذاری در زمینه های اجتماعی و بسیج عمومی را دارند.
این توان تضعیف شده، اما نه فقط به دلیل استقلال یا عدم استقلال آنها بلکه ریشه های تاریخی دیگری نیز دارد، از جمله تغییر رفرانس های جامعه.
قبل از دوران مدرن, علوم در انحصار روحانیت قرار داشت و روحانیون فقط رفرانس و مرجع مذهبی محسوب نشده و بلکه به نوعی رفرانس عمومی جامعه بودند یعنی دانشمندان و نخبگان جامعه جزیی از بخش روحانیت بوده و علاوه بر علوم انسانی، برخی از علوم دیگر مثل طبیعی، هندسی و ریاضیات در انحصار حوزه های قدیم روحانیت قرار داشت.
اگر بپذیریم که علم، قدرت، و قدرت، تاثیرگذاری می آورد، روحانیون که عالمان عصر خویش بودند به همان تناسب تاثیرگذاران اجتماعی نیز بودند. به مرور در بیش از یک قرن اخیر شاخه هایی از علوم به طور کلی از انحصار حیطه های سنتی علوم قدیمه و برخی دیگر از انحصار روحانیت خارج می شوند به طور مثال علوم طبیعی و هندسی به طور کامل اما علوم انسانی مانند علوم سیاسی و حقوق به گونه ای از انحصار روحانیون خارج می شود.
بنابراین وقتی علم از انحصار روحانیت خارج می شود، قدرت و رفرانس های اجتماعی نیز تغییر پیدا می کند. بخشی از کم شدن تاثیرگذاری روحانیت، ناشی از این تغییرات است.
بخش دوم ناشی از حکومت مذهبی است؛ هنگامی که حکومت مذهبی است روحانیون در یک پارادوکس قرار میگیرند، از طرفی حکومت حامی آنهاست و آنها نیز باید حامی حکومت باشند و از طرفی نیز زبان روحانیون کوتاه تر خواهد بود و برخی از انتقادات را به دلایلی نمی توانند انجام دهند در حالیکه در حکومتی غیر مذهبی چنین محدودیت هایی برای ابراز انتقادات نیست.
اگر این مساله را با احزاب در قدرت و اکثریت، یا اقلیت و اپوزیسیون اروپایی مقایسه کنیم، هنگامیکه اپوزیسیون به پوزیسیون می رسد زبان انتقادش کوتاه خواهد بود و بخشی از استقلال و رک گویی که پیش از آن داشت را از دست می دهد زیرا خود در قدرت قرار گرفته است.
در حکومت جمهوری اسلامی این گونه نبود که همه روحانیت در قدرت باشد، نه همه حکومت در اختیار روحانیت بوده و نه همه روحانیت در خدمت حکومت. اما همین فضای عمومی کافی بود تا روحانیت با دیده احتیاط صحبت کند.
نکته سوم مساله جایگزینی است، هنگامی که انتقادی ایراد می شود باید راه حلی برای آن بیان شود، زمانیکه یک جنبش اجتماعی صورت می گیرد باید آلترناتیوی را در نظر داشته باشد، تا قبل از برقراری و استقرار جمهوری اسلامی ایران روحانیون به عنوان اپوزیسیون انتقاد کرده و حکومت موعود اسلامی را وعده می دادند اما سوال اینجاست که اگر ناقد و اپوزیسیون حکومت اسلامی بشوند، پس از حکومت اسلامی چه آلترناتیوی باقی مانده است؟
نکته چهارم بی ارتباط با نکته قبل نیست، هراس هایی که ایجاد می شود؛ به طوریکه بخشی از رفتارهای منتقدان و مخافان، تولید نگرانی می کند که این نگرانی ها در روحانیت تاثیر می گذارد. نگاه های اسلام ستیزانه و نفرت پراکنانه که نسبت به اصل اسلام رخ می دهد نیز این نگرانی ها را تشدید می کند.
حتی بخشی از روحانیت که با حاکمیت کنونی نیز موافق نیست نگران رفتارهای پس از این حاکمیت است. در نتیجه ترجیح می دهد به گونه ای سکوت کرده و منتظر باشد.
به سوال قبل بر می گردم، آیا از دست رفتن استقلال مالی نیز به چهار نکته ای که گفتید باز میگردد؟
هنگامی که برخی از روحانیون بخشی از منابع مالی خود را از دولت ارتزاق می کنند، طبیعی است مقابل دولت و حکومت نمی توانند لب به انتقاد بگشایند. در نتیجه مراجع بزرگ همیشه نگران وابستگی حوزه به حکومت بوده و حتی هدایای حاکمیت را نیز نمی پذیرفتند.
در برخی از شرایط تاریخی مشاهده شده که مراجع امکان پرداخت هزینه معیشت طلاب را نداشته اند اما حاضر به قبول قرض از حکومت نشده اند. چنین طبع های بلندی در حوزه بوده اند که نخواستند استقلال فکری خویش و استقلال مالی حوزه را فدای وابستگی مالی کنند.
اما در سالهای اخیر در برخی از مراجع به دلیل مذهبی و اسلامی بودن حکومت، تابوی کمک گرفتن از حکومت شکسته شده که نتیجه اش وابستگی مالی و سپس وابستگی سیاسی است.
اگر قبول داشته باشیم جامعه ایران ریشه مذهبی دارد، تا سالهای پیش باور عمومی بر عادل و بر حق بودن روحانیت بود که شاید بتوان گفت یکی از دلایل به قدرت رسیدن روحانیون در انقلاب ایران نشات گرفته از همین باور بود. آیا امروز این نگرانی وجود ندارد که مردم با از دست دادن اعتماد خود نسبت به روحانیت به سمت بی اعتقادی پیش بروند؟
این نگرانی کاملا به جاست و حتی آمارهای رسمی که توسط حکومت منتشر می شود بیانگر آن است که در حوزه های اخلاقی و معنوی جامعه با بحران مواجه است که در آینده تشدید نیز خواهد شد. در برخی از حوزه های اخلاقی جامعه در مرز فروپاشی قرار گرفته است و بخشی از بحران ها ناشی از دلسردی و یاسی است که اشاره شد.
زمانیکه شیوه زندگی روستایی به شهری تغییر پیدا میکند و گستردگی علم و فراگیری دانش را شاهد هستیم، نشان از دوران گذار است که بحران زا خواهد بود.
اگر حکومت غیر مذهبی بود تا حدی این نگرانی همچنان وجود داشت زیرا در دوران گذار به گونه ای سنت های پیشین زیر سوال می روند. در جامعه ما، مذهب بخشی از سنت را تشکیل می دهد، در دوران گذار سنت ها به زیر سوال برده می شوند و نیازمند به بازخوانی مجددی می شوند، در نتیجه این نگرانی به جاست اما بخشی از این نگرانی طبیعی است و هر حکومتی در ایران بود ما شاهد قسمتی از این نگرانی ها بودیم.
روحانیون که دغدغه مذهب و دین داری جامعه را در سر دارند چطور در شرایط فعلی که شما ذکر کردید با این روند مقابله می کنند؟ شما به عنوان یک روحانی چه راهکاری پیشنهاد می کنید؟
روحانیت باید به خواسته های مردم عمیق تر نگاه کند، اگر نتواند خود را با خواسته های امروزی مردم منطبق کند طبیعتا از قافله تغییرات اجتماعی عقب خواهد ماند. خواسته های مردم ممکن است در نگاه اول در جامعه مذهبی و روحانیت تولید نگرانی کند اما اگر برخی از خواسته ها با دقت واکاوی شوند می توانند در یک مفاهیم مذهبی قابل انطباق با خود مفاهیم باشند یا اقلا بگونه ای جهت دهی شوند که در چهارچوبهای متضاد با مبانی اولیه دینی قرار نگیرند.
روحانیون که خود دردمند اند باید فاصله خود را با ظلم ها و ستم هایی که به نام دین بر جامعه روا داشته میشود، نشان دهند. نشان دادن این فاصله با خلاف ها و ناهنجاری هایی که حکومت انجام می دهد، نقش مثبتی در روشن شدن نسبتشان با مردم ایفا خواهد کرد.
در اروپا پس از رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه نوعی دین گریزی ایجاد شد که در دهه های 60 و 70 میلادی به نوعی انقلاب جنسی پیش آمد. شاید بتوان گفت نتیجه چند قرن حکومت کلیساها، محدودیت ها و فشارهایی که مردم با آن مواجه بودند انقلاب جنسی اتفاق افتاد و حکومت مذهبی به حاشیه کشانده و از نهادهای قدرت کنار گذاشته شد. فکر نمیکنید امروز با توجه به فشار و خفقان حاکم بر مردم ایران، حاکمان جمهوری اسلامی قدم در چنین راهی نهاده اند؟
رفتار ظالمانه کلیسا در قرون وسطی قابل مقایسه با رفتار امروز حاکمان با مردم نیست. در خود روحانیون امروز تفاوت نظرهای بسیاری زیادی مشاهده می شود برخلاف آنچه در دوران حکومت کلیسا پیش آمد، در آن زمان صدای دگر اندیشان بسیار ضعیف بود تا حدی که به گوش نمی رسید، به عنوان نمونه حکایت مطرح شده در کتاب وجدان بیدار نشان میدهد که آن وجدان بیدار چگونه در برابر صداهای رسمی مذهبی، در حاشیه قرار داشته است، در حالیکه امروز روحانیتی که از حاکمان حمایت می کنند در اقلیت قرار دارند.
اکثریت روحانیون یا سکوت کرده اند یا در برخی شرایط که مناسب می دانند اعتراض خود را بیان می کنند، چنین فاصله و زاویه ای بین کلیسای حاکم و منتقدان کلیسا وجود نداشت.
آنچه ما امروز با آن مواجهیم ثمره پیوند دو مساله است؛ یکی واکنش های احساسی به سرخوردگی و اجحاف ها به حق و حقوق مردم، و دوم پیوند این واکنش ها با نوعی دین ستیزی حرفه ای و تاریخی.
واکنش های احساسی به نظر من قابل حل است اما برای مساله دوم راه حلی وجود ندارد. نگرانی های امروز بیشتر نسبت به واکنش های احساسی است در حالیکه دین ستیزی تاریخی در همه مذاهب و در همه تاریخ ها وجود داشته اند.
واکنش های احساسی در عصر بحران پدید می آید و پس از فروکش کردن بحران ها، واکنش ها نیز فروکش خواهد کرد و جامعه به مرور متوجه خواهد شد که واکنش هایش نسبت به عامل اصلی نیست یعنی نشانه گیریش ناصحیح و غیر لازم بوده است.
به طور دقیق نمی توان گفت تغییراتی که در جامعه امروز اروپا رخ داده است تا چه اندازه می تواند ناشی از حاکمیت دوره قرون وسطی باشد، بدون شک آن حاکمیت قرون وسطی در رفتارهای بعدی جامعه تاثیر داشته است ولی شاید برخی از آن رفتارها نتیجه روند طبیعی تکامل جوامع در یک سیر تاریخی بوده باشد، اما آنچه مسلم است این است که ما در آینده ای کوتاه مدت با چنین نگرانی هایی مواجه خواهیم بود.
اگر واکنش های احساسی جامعه با پاسخ و واکنش های احساسی روحانیت و دینداران مواجه شود بر حجم آن افزوده خواهد شد و در نزاع فریاد کشی، آنکه بلند تر داد بزند برنده است، چنانچه جهنم نیز "هل من مزید" می طلبد. اما شیوه خردورزانه، ریشه یابی دردهای جامعه و تفکیک میان واکنش های احساسی که به خطا دین را هدف گرفته اند با دین ستیزی های تعمدانه می باشد، که هر دردی پس از تشخیص ریشه بیماری، درمانی جدا می طلبد.
منبع: جرس
امروز: دنبال گرانی نان و اعتراض عمومی به این افزایش قیمت برخی از نانوایی ها اقدام به کاهش وزن نان مصرفی مردم کرده اند.
به گزارش عصر ایران، همزمان با افزایش ۲۰ درصدی قیمت نان سنگک از ۵۰۰ تومان به ۶۰۰ تومان در استان تهران، وزن چانه های هر عدد نان کاهش یافته است.
بر اساس این گزارش، پس از افزایش قیمت نان سنگک، وزن چانه های هر عدد نان از ۷۰۰ گرم به ۶۰۰ گرم کاهش یافته و این موضوع باعث کاهش کیفیت و اندازه نان سنگک شده است و بسیاری از خریداران این نوع از نان، به کوچک شدن اندازه و حجم نان سنگک اعتراض کرده اند.
گفتنی است، روز ۲۰ خرداد رسانه ها از قول مقامات مسئول، از اعلام افزایش قیمت نان خبر دادند.
براساس این افزایش قیمت ها، قیمت جدید نان سنگک در استان تهران ۶۰۰ تومان، نان بربری ۵۰۰ تومان، نان تافتون ۳۰۰ تومان و نان لواش ۱۶۰ تومان تعیین شد.
پیش از این قیمت نان سنگک ۵۰۰ تومان، قیمت نان بربری ۳۷۵ تومان، قیمت نان لواش ۱۲۵ تومان و قیمت نان تافتون ۲۵۰ تومان بوده است.
افزایش قیمت نان سومین مرحله از افزایش قیمت پس از اجرای قانون هدفمندسازی یارانه ها است.
در چند ماه اخیر بارها تولید کنندگان کالاها با کاهش کمی و کیفی از محصولات و تولیدات خود، به شیوه ای دیگر به دنبال افزایش قیمت تولیدات خود بوده اند
امروز: دبیرکل فعلی اوپک با اشاره به این که اعضای این سازمان برای تعیین جانشین وی در نشست روز گذشته فرصت کافی نداشته اند گفت این موضوع به نشست آتی اوپک در 22 آذر موکول شده است.
به گزارش فارس به نقل از داوجونز، اوپک روز پنجشنبه اعلام کرد، انتخاب دبیرکل جدید این سازمان به نشست آتی در 12 دسامبر(22 آذر) موکول شده است.
بر اساس این گزارش، سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) همچنین در نشست روز گذشته خود تصمیم گرفت سقف تولید پیشین خود، یعنی 30 میلیون بشکه در روز را حفظ کند. اوپک وعده داد که 1.6 میلیون بشکه نفت مازاد بر مصرف را از سطح بازار حذف نماید.
انتظار می رفت در این نشست، 12 عضو اوپک جانشینی را برای عبدالله البدری، دبیرکل کنونی این سازمان تعیین کنند که قرار است در پایان سال جاری میلادی از سمت خود بازنشسته شود.
رافائل رامیرز، وزیر انرژی ونزوئلا، پس از این نشست به خبرنگاران گفت: «ما 4 نامزد از بهترین ها را داریم. ما پیشنهاد کرده ایم که در قالب ساز و کاری به توافق برسیم. در نشست آتی در این مورد تصمیم گیری خواهیم کرد.»
البدری، دبیرکل فعلی اوپک از اینکه وزرای نفت کشورهای عضو، زمان را برای تعیین دبیر کل جدید از دست داده اند، ابراز تاسف کرد. وی پس از نشست 5 ساعته روز پنجشنبه به خبرنگاران گفت: «انتخاب یک نفر از میان این افراد، در نشستی با این مدت زمان، کاری بسیار مشکل است.»
چهار نامزد مطرح برای احراز پست دبیرکلی اوپک از کشورهای ایران، عربستان، عراق و اکوادور هستند. هر نامزد برای تکیه زدن بر مسند دبیر کلی اوپک به جلب حمایت اجماعی اعضای سازمان نیاز خواهد داشت و همین مسئله هر گونه تصمیم گیری در این زمینه را مشکل می سازد.
به اعتقاد تحلیلگران، عربستان و ایران، دو تولید کننده اصلی اوپک، که به طور سنتی به اتخاذ مواضع متضاد در درون سازمان شهرت دارند، احتمالا هر کدام با نامزد دیگری به مخالفت خواهند پرداخت.
ویلسون پاستور، وزیر منابع طبیعی اکوادور و ثامر غضبان مشاور نخست وزیر عراق، از دیگر نامزدهای مطرح در این زمینه هستند.
امروز: دبیر کل حزب الله لبنان با بیان اینکه موشکهای حزبالله هر هدفی در فلسطین اشغالی را هدف قرار میدهند، گفت: مقامات رژیم صهیونیستی گفتهاند که قدرت موشکی حزبالله را 90 درصد از کشورها ندارند.
به گزارش خبرگزاری فارس، سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان در مصاحبه با صدا و سیما که از برنامه فراسو از شبکه چهار سیما پخش شد، به موضوعات مختلف داخلی، منطقهای و بینالمللی اشاره کرد. که مشروح این گفتوگو از نظر خوانندگان میگذرد.
جوهره اصلی مقاومت هیچگاه تغییر نمیکند
سوال: رسالت جنبش حزبالله در دوره کنونی چه میدانید و آیا نسبت به گذشته تغییر کرده است؟
نصرالله: راه اصلی حزب الله در این سالها تغییر نکرده است. حزبالله در سال 1982 به دلیل اشغال لبنان و برای مقابله با این اشغالگری تاسیس شد و از آن سال با توطئههای اسرائیلی و آمریکایی روبرو شد که میخواهد بر منطقه مسلط شود.
پس از سال 2000 مستقیم با اشغالگران روبرو بودیم و توانستیم بیرونشان کنیم، اما لبنان امروز در معرض تهدیدات است. رژیم صهیونیستی فلسطین را اشغال کرده و تلاش دارد بر منطقه چیره شود. در صورتیکه وضعیت سیاسی تغییر کند ممکن است شکل مبارزات را تغییر دهیم اما جوهره اصلی همان است.
حزب الله از امت منطقه دفاع میکند و نه فقط از شیعیان
سوال: با وجودی که عملاً رژیم صهیونیستی در لبنان نیست، آیا حزبالله همچنان به مشی خود را ادامه میدهد؟
نصرالله: رژیم صهیونیستی هر روز لبنان را به وسیله جنگ تهدید میکند و هر روز از نیاز به آبهای لبنان صحبت میکند و ما باید هر روز آماده باشیم. علت آرامش بنت جبیل مقاومت است که دشمن نمیتواند به آن تجاوز کند. امروز عملیات جنگی در لبنان وجود ندارد اما حزبالله آمادگی مقابله با آن را دارد.
فارس: آیا آنگونه که ادعا میشود، حزبالله شیعه گری را دنبال میکند؟
نصرالله: حزبالله یک جنبش اسلامی و ملتزم به اسلام است. حزبالله متشکل از عدهای مردم است که به مکتب اهل بیت ایمان دارند آنها شیعیان هستند اما عملکرد این جریان برای تمام لبنان اعم از مسلمانان و مسیحیان است.
حزبالله از امت و ملتهای منطقه دفاع میکند، این اتهام یک اتهام نادرست است چرا که حزب الله در تاریخ خود حامی امت اسلامی است.
سوال: آیا به طور عملیاتی همه مردم لبنان اعم از مسیحی و دیگر ادیان در حزبالله مشارکت و حضور دارند یا اجازه فعالیت در این حزب را ندارند؟
نصرالله: حزبالله در لبنان دارای یک سازماندهی و جریان است. در درون سازمان حزب الله جز شیعه وجود ندارد چرا که این یک حزب عقیدتی است. در سازماندهی حزبالله این قاعده استوار شد که اعضای آن شیعه باشند، اما سازمانهای دیگری وجود دارند که حزبالله با آنها همکاری دارد. توافق بر سر اینکه اسرائیل دشمن ماست در تشکلهای گوناگون وجود دارد که با آنها یک جبهه را تشکیل میدهیم.
قدرت نظامی حزب الله فقط علیه اسرائیل است و نه دولت لبنان
سوال: میخواهید حزبالله نماد چه چیزی باشد و آن را نمایندگی کند؟
نصرالله: حزب الله میخواهد نماینده همه مردم لبنان، شیعیان، مسلمانان و آزادی خواهان باشد. حزب الله به دنبال ارائه سمبلی خوب و پیشرفته از یک جنبش اسلامی است، پس چهره مقاومت اسلامی و جهادی و پایبند به مبادی و ضوابط اسلامی و مبانی امت و اخلاقیات اسلامی است.
سوال: حزب الله فعالیتهای اجتماعی و سازندگی در لبنان دارد آیا مفهوم این تحرکات، تشکیل یک دولت در دولت در لبنان نبوده و موازی کاری نیست؟
نصرالله: اوضاع در لبنان با دیگر جاها متفاوت است. بجز مسائل نظامی، تمام گرایشهای دیگر میتوانند به طور قانونی عمل کرده و فعالیتهای اجتماعی داشته باشند که علت آن گوناگونی اقوام است و دیگر اینکه دولت همه این فعالیتها را انجام نمیدهد. پس این امر مخصوص حزب الله نیست و اتفاقاً حزب الله قدری دیرتر این کار را انجام داد. قدرت نظامی ما در مسائل داخلی درگیر نیست و هیچگاه با ارتش و سازمان امنیتی لبنان مقابله نمیکند. در جنوب لبنان کسی را با سلاح مشاهده نمیکنید چراکه نیروی حزب الله مخفی است و تا زمانی که رژیم صهیونیستی حمله نکند این جنبش نیروی نظامی خود را آشکار نمیکند.
حزب الله همواره منافع ملی لبنان را منافع حزبی ترجیح داده است
سوال: آیا این موضوع تشکیل دولت-ملت در لبنان را با مشکل روبرو نمیکند؟
نصرالله: مشکل در این است که مقاومت سعی میکند کمبود موجود را پر کند. از شروع مقاومت در سال 1982 از دولت میخواستیم وظایف خود را انجام دهد و از کشور دفاع کند، اما این کار را نکرد، پس بخشی از مردم مسلح شدند تا این کار را انجام دهند.
سوال: اگر زمانی منافع حزب الله با منافع ملت و دولت لبنان در تضاد باشد کدام را ترجیح میدهید؟
نصرالله: ما همواره منافع ملی را بر منافع خود ترجیح میدهیم که طی 30 سال گذشته این طور بوده است.
سوال: آیا علیرغم همه مسائل از دولت فعلی لبنان حمایت میکنید؟
نصرالله: حکومت دولت ملی عامل ثبات در کشور است. حکومت فعلی مانع از بروز فتنه است و به ثبات و امنیت کمک میکند. حکومت دیگری نمیتواند این کار را انجام دهد. البته در حکومت اختلافاتی در مورد موضوع سوریه وجود دارد، ولی ما از آن حمایت میکنیم.
سوال: آیا در حکومت به اندازه درصد شیعیان به سهم خود قائلید؟
نصرالله: تقسیمات کنونی درصدهای موجود را رعایت نمیکند.
همه قبول دارند که نسبت مسلمانان بیشتر از مسیحیان است، اما در توافقنامه طائف این است که مناصب نصف نصف باشد و ما نیز فعلا بر این موضوع هستیم تا شرایط تغییر کند.
سوال: خروج رژیم صهیونیستی از لبنان یک اقدام تاکتیکی بود یا مجبور به عقب نشینی شدند؟
نصرالله: آنها مجبور به عقب نشینی شدند. آنها در سال 1982 تا بیروت رسیدند و نیمی از کشور را اشغال کرده بودند. مقاومت از همان زمان شکل گرفت و اسرائیل را متحمل ضربات سنگینی کرده و آنها را مجبور کرد که به سمت صیدا عقب نشینی کنند. اگر ارتش لبنان بود اسرائیل میماند اما زمانی که دید حزبالله فعال بود و عملیاتهای مستمری دارد، مجبور به خروج شد چرا که زیانهای زیادی از بمبارانها و عملیاتها میدید.
5 می 2000 شکست واقعی اسرائیل بود که خود آنها نیز بر این موضوع تاکید دارند.
پیروزی حزب الله در برابر اسرائیل شبیه معجزه بود
سوال: پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه حاصل قدرت حزبالله بود یا ضعف رژیم صهیونیستی؟
نصرالله: این پیروزی نصرت بزرگ الهی بود و آنچه اتفاق افتاد شبیه یک معجزه بود. بدون شک ارتش اسرائیل از قویترین ارتشهای منطقه است و جنگ اصلی ما در نبرد هوایی بود.
بین حزبالله و ارتش هیچ تناسبی در تعداد، ابزارها و تواناییها نبود. گروهی از مجاهدان تکلیف خود را دانسته و به تکلیف خود عمل کردند و خداوند آنها را نصرت بخشید. براساس معادلات عادی نمیفهمم در این 33 روز چه گذشت چرا که دقیقاً میدانم ما چه داریم و اسرائیل چه دارد.
سوال: رمز اینکه این نصرت الهی نصیب شما شد چیست؟
نصر الله: خداوند زمانی نصرت خود را عطا میکند که آنها را آزمایش کرده باشد. آنچه در لبنان طی دهها سال انجام پذیرفت و بویژه از سال 1982 به بعد مردم مخلصی بودند که مقاومت کرده و شهیدان و مجروحان زیادی دادند و فداکاری و ایثار بسیار از خود نشان دادند. باور آنها به خدا پس از این سالها به ایمانی استوار تبدیل شد و آنها اثبات کردند که در این فداکاری بزرگ کاملاً آمادهاند. طی 33 روز موشکهایی که از سوی رژیم صهیونیستی به روی مجاهدین ریخته شد بیشتر از موشکهایی بود که در کل جنگهای اعراب و اسرائیل ریخته شد اما هیچیک از مجاهدان شانه خالی نکردند و میدان را ترک نکردند. این آمادگی معنوی نتیجه 20 یا 30 سال مقاومت بود.
قدرت موشکی حزبالله را 90 درصد از کشورها ندارند
سوال: رژیم صهیونیستی پس از جنگ 33 روزه اعلام کرد که تمام زیرساختهای حزب الله را از بین بردهایم و حزب الله توان قبل را ندارد. شما این حرف را چقدر تائید میکنید؟
نصرالله: اکنون خود اسرائیلیها میگویند حزبالله چندین برابر از سال 2006 قویتر شده است. قدرت حزبالله بیشتر و عظیمتر است و اسرائیل برای آن حساب ویژهای باز کرده است.
سوال: حزبالله امروز با سال 2006 چه تفاوتهایی کرده است؟
نصرالله: مردمی بودن حزب الله قویتر بودن آن در گذشته را باعث شده است. تعداد مجاهدان آن بیشترین تعداد از سالهای قبل تا کنون و قدرت سلاحهای آن بیشتر از گذشته است. موشکهای حزبالله هر هدفی در فلسطین اشغالی را هدف قرار میدهند و رژیم صهیونیستی بر آن باور دارد. مقامات خود رژیم صهیونیستی گفتهاند که قدرت موشکی حزبالله را 90 درصد از کشورها ندارند. قدرت نظامی حزبالله با گذشته غیرقابل مقایسه است.
جمهوری اسلامی تکیه گاه مقاومت برای رسیدن به آرزوهای خود است
سوال: عدهای اصرار دارند که حزب الله را خط مقدم ایران در خاورمیانه بدانند بطوریکه برخی جنگ 2006 را جنگ نیابتی ایران و آمریکا مینامیدند، آیا ارتباط حزبالله و ایران اینگونه است یا ایران حزبالله را به خاطر ماهیت اسلامی آن مورد حمایت قرار میدهد؟
نصرالله: آنچه در لبنان و منطقه ما معروف شده، این است که این جنگ بین حزبالله و رژیم صهیونیستی است. اما در پشت پرده سخنانی گفته میشود. مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعه گفتند که ما جنبشهای مقاومت در منطقه را حمایت میکنیم. این یک حقیقت است. حزبالله یک حزب لبنانی است و رهبران آن نیز لبنانی هستند. روزی در میزگرد سیاسی لبنانی که همه افراد آن مسئولین لبنانی بودند حضور داشتم. یکی از آن افراد گفت حزبالله برای ایران میجنگد و من گفتم حزبالله برای لبنان میجنگد و ایران برای رضای خدا کمک میکند. اما او از قربة الی الله هیچ نمیدانست. به او گفتم یک نمونه داری که جنگ ما به سود ایران بوده و به سود لبنان نباشد که آنها هیچ نمونهای نداشتند. اگر حزبالله با حمایت جمهوری اسلامی ولی برای آزادسازی لبنان و سروری و کرامت و آزادی آبهای لبنان میجنگد چه مشکلی دارد. ما باید از ایران تشکر کنیم چرا که به ما این امکان را داد که از کشور خود دفاع کنیم. روابط ایران و حزب الله عقیدتی، ایمانی و اسلامی است. در این رابطه جمهوری اسلامی یک تکیه گاه و حمایت کننده برای رسیدن مقاومت به آرزوهای خود است.
هنگامی که اسرائیل شکست بخورد یا ضعیف شود منفعت مشترکی برای لبنان، فلسطین، مصر، ایران و همه کشورهای مسلمان است، ما به این رابطه از این دیدگاه نگاه میکنیم. این یک رابطه دو طرفه صرف سیاسی نیست، بلکه روابطی عقیدتی، دینی و سیاسی است.
سوال: رابطه شما با مقام معظم رهبری چطور است؟
نصرالله: خداوند بر من منت نهاد تا خیلی زود با ایشان آشنا شوم. زمانی که حزب الله تاسیس شد همه ما جوان بودیم. شهید موسوی 27 سال داشت و من 22 سال. زمانیکه به ایران میرفتیم و با مسئولان دیدار داشتیم، من حضور داشتم و همان زمان با مقام معظم رهبری آشنا شدم، آن زمان ایشان رئیس جمهور بودند. آن زمان من جوانتر بودم و به زبان فارسی آشنایی داشتم به همین خاطر بیشتر به ایران میرفتم و با امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری دیدارهای زیادی داشتم.
من و بسیاری از دوستانم به مقام معظم رهبری اعتقاد ویژهای داریم و معتقدیم در جهان اسلام و کره زمین کسی با علم، حکمت، درایت، شجاعت و مدیریت عقلانی ایشان نیست که توانایی رهبری امت را داشته باشد. این تجربه 30 ساله من است که معتقدم وی از جانب خداوند تعیین شده و میتوانم روزها در این خصوص دلیل آورم در تلویزیون سخنرانی کنم. معتقدم پس از امام خمینی(ره)، وی بزرگترین شخصیتی است که وجود دارد.
قدرت جمهوری اسلامی هر سال بیشتر میشود
سوال: احتمال حمله آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران را چقدر میدانید؟
نصرالله: اساس این احتمال وجود دارد اما درصد وقوع آن است که 50 یا 60 یا 5 درصد است. در صحنه دشمنان جمهوری اسلامی ایران، با تحولات منطقه یعنی شکست رژیم صهیونیستی در لبنان و غزه، شکست آمریکا در عراق و افغانستان، مشکلات اقتصادی که آمریکا و اروپا با آن روبرو هستند، این امر مشکل است.
در صحنه دوستان جمهوری اسلامی، سال به سال نیرو و قدرتش بیشتر میشود و دوستان توانمندی در منطقه دارد. آمریکا و رژیم صهیونیستی میدانند که هر جنگی با ایران برای آنها سخت و زیانآور خواهد بود و من براساس این تحولات آن را بعید میدانم.
سخن از جنگ در این برهه فشار و جوسازی روانی علیه ایران برای گرفتن امتیاز در مذاکرات 1+5 است.
سوال: زمانی شما گفته بودید اگر جنگی رخ دهد، پیامدهای ناگواری برای آمریکا و رژیم صهیونیستی خواهد داشت. اگر تعرضی به ایران شود، حزبالله چه کار میکند؟
نصرالله: آمریکا و رژیم صهیونیستی معنای این سخن را میفهمند و این کفایت میکند.
سوال: آیا جمهوری اسلامی آنطور که برخی ادعا میکنند، خطر منطقهای است؟
نصرالله: نظرم مشخص است. این گزافهگوییهای دیگران از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفته و وجود داشته است. از آنجا که جمهوری اسلامی تهدیدی برای رژیم صهیونیستی است، از همان آغاز برپایی خواستند دشمنی را شکل دهند و این مسئله تازگی ندارد. عمر این پروژه از سال 1979 است یعنی پس از انقلاب اسلامی و من میگویم این پروژه شکست خورده است. از سالهای گذشته هنگامی که نظر سنجی از مردم منطقه گرفته میشد، آنها آمریکا و اسرائیل را دشمن و ایران را دوست خود میدانستند که این موضوع شکست پروژه آنها را نشان میدهد. هزینه زیادی صرف این پروژه کردند اما این پروژه موفق نشد.
امام(ره) گفت: خدا را سپاس که دشمنان ما را از احمقها آفرید. رژیم صهیونیستی و آمریکا هر چند سال یکبار یک جنگ در منطقه راه میاندازند و ایران به مردم این کشورها کمک میکند. همین موضوع باعث محبوبیت ایران بین ملتهای منطقه شده است.
سوال: آیا واقعاً معتقدید که اسرائیل از خانه عنکبوت سستتر است.
نصرالله: اسرائیل در دوران گذشته جنگ واقعی را تجربه نکرده است و من به این موضوع معتقدم. جامعه اسرائیل دارای تناقضها، دشمنیها، محدودیتها و فسادهای زیادی است. مشکل این است که محیط عربی محیط مقاومی نبود وگرنه اسرائیل سستتر از این حرفهاست. امام(ره) میگفت اگر مسلمانان جمع شده و یک سطل آب بر اسرائیل بریزند آنها را آب میبرد. اگر محیط عربی با اراده و پایمرد باشد، قدس شریف آزاد میشود.
اسرائیلیها آماده مردن نیستند اما ما آماده شهادت هستیم و این جاست که معادلات تغییر میکند، برای همین است که اسرائیل از لانه عنکبوت سستتر است.
سوال: اگر روزی معادلات عوض شود و دو کشور اسرائیل و فلسطین شکل گرفته و در سازمان ملل ثبت شوند و فلسطینیها نیز آن را قبول کنند، حزبالله آن را قبول میکند؟
نصرالله: اولاً این مسئله ممکن نیست. دوماً اسرائیلیها این موضوع را نمیپذیرند. فلسطین اشغالی جایی برای دو کشور مستقل ندارد. دو کشور یک طرح غیر واقعی است و این فرض که مردم فلسطین بپذیرند محال است.
سوال: راه حل چیست؟
نصرالله: همان که مقام معظم رهبری گفتند. برخی میگویند شما میخواهید یهود را بکشید و آنها را به دریا بریزید، ما میگوییم نه، راه حل یک کشور است که در آن یهودیان، مسلمانان و مسیحیان زیر نظر یک دولت در کنار هم زندگی کنند. این راه حل سختتر از برپایی دو کشور نیست.
براساس تحلیل و ارزیابی منطقهای و بینالمللی و شرایط سیاسی و اجتماعی اسرائیل است که میگویم حکومت صهیونیستی نابودشدنی است. روزی که ملت فلسطین به سرزمین خود برگردد، دور نخواهد بود.
سوال: امتیازی نیست که آمریکا به شما بدهد تا در راه حل اسرائیلی فلسطینی این کشور برای منطقه همراهشان باشید؟
نصرالله: ما شهدای زیادی را در این راه فدا کردیم که قابل معامله نیست. این یک حق آشکار است و فلسطین متعلق به فلسطینیان است. یهودیان باید به همانجایی که آمدهاند، برگردند. در پایان ملت فلسطین اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است که درباره دولت آینده تصمیم میگیرد.
سوال: بحران سوریه چگونه حل خواهد شد؟
نصرالله: ما مشکل در سوریه را مشکل اصلاحات نمیدانیم. زمانی که آمریکا، غرب، اسرائیل و برخی کشورهای عربی که موضع آنها در رابطه با اسرائیل مشخص است با القاعده، در سوریه به دنبال سرنگونی نظام اسد هستند، مشکلشان اصلاحات نیست. در برخی کشورهای عربی نه انتخابات، نه اصلاحات و نه گردش قدرت است اما با آمریکا روابط خوبی دارند، پس مشکل در سوریه اصلاحات نیست.
مصر، اردن و حکومت خودگردان فلسطین با اسرائیل سازش کردند و اگر حکومت سوریه وارد صلح با این رژیم میشد، مسئله سوریه حل شده اما حقوق فلسطینیان تباه میشد.
بشار اسد گفت آماده اصلاحات و گفتوگو است اما آنها نپذیرفتند پس دردشان اصلاحات نبود بلکه سرنگونی حکومت و یا تغییر نگاه آن به مسئله فلسطین است. تنها راه حل وارد شدن در گفتوگو است. هر راه حل دیگری به سرنگونی سوریه میانجامد و من میگویم آمریکا و اسرائیل قصد نابودی سوریه را دارند.
بعید میدانم که آمریکا،اسرائیل، ترکیه، عربستان و قطر به اصلاحات در سوریه معتقد باشند.
سوال: نگاه شما به تحولات چیست؟ آیا این تحولات را بیداری اسلامی میدانید یا مدیریت آمریکایی؟
نصرالله: جنبشهای مردمی در منطقه واقعی بود و سناریو یا تئاتر که برخی ادعا میکنند، نیست. این جنبش اکنون تحقق یافت گرچه دهها سال پیش انتظار آن میرفت. پیروزی انقلاب اسلامی الگویی برای منطقه بود و تحولات منطقه از آن آغاز شد که نیاز به وقت داشت. سپس جنبش مقاومت شکل گرفت، انتفاضههای فلسطین، جنگ 33 روزه و 22 روزه و شکست آمریکا در عراق بواسطه پایمردی ملت عراق پیش آمد که برای همه مردم افقی از آینده باز کرد. حکومتهای سازش پذیر و ضعیف و سست که هیچ کاری نمیکردند زمینه را فراهم کردند تا ملتها قیام کنند. عامل این تحولات را نباید به چند هفته پیش از انقلابها محدود کرد بلکه به دهها سال قبل مربوط میشود.
معتقدم این جنبشها واقعی است و زمانی که مقام معظم رهبری میگوید بیداری اسلامی، این درست است. مسئله اساسی این جنبشها پس از پیروزی این است که آیا این جنبشهای ملی میتوانند میوه خود را بچینند یا آمریکا و مزدوران آن میآیند که نتایج آن را مصادره کنند.
این موضوع در لیبی، تونس و مصر در جریان است اما در بحرین با سرکوب دچار مانع شده است.
معیارهای حزب الله برای حمایت از تحولات در کشورها
سوال: چرا در مورد بحرین و سوریه مواضع یکسانی ندارید؟
نصرالله: نظام در سوریه شیعی نیست نظام سوریه سکولار است. ما از ابتدای دگرگونیها در تونس، لیبی، مصر، بحرین و سپس سوریه دو معیار داشتیم. اولی موضعگیری آن نظام با اسرائیل و دیگری آمادگی برای اصلاحات. اگر نظامی از در دوستی با اسرائیل درآمد و آماده اصلاحات نبود، ما خواهان سرنگونی آن هستیم، اما اگر از اصلاحات حمایت کند و دشمن اسرائیل باشد از سرنگونی آن حمایت نمیکنیم. ما از گفتوگو در این خصوص حمایت میکنیم.
در بحرین بیش از یک دیدگاه وجود دارد و برخی به سرنگونی و برخی به اصلاحات معتقدند. ما در بحرین دخالت نمیکنیم و به اراده ملت احترام میگذاریم، اما حکومت بحرین با اسرائیل رابطه داشته و به اصلاحات تن نمیدهد.
جنبش مردمی مسالمتآمیز است اما حکومت با کشتار به این اعتراضات پاسخ داد.
سوال: ماجرای حکم شما از امام خمینی (ره) چیست؟
نصرالله: در 22 سالگی با امام خمینی دیدار کردم و امام خمینی نیز به من حکمی را درباره امور حسبیه و سهمین امام داد که این چنین حکمی را به 7 یا 8 نفر از لبنانیها داده بود و من یکی از آنها بودم.
سوال: در مورد شهادت فرزندانتان محمد هادی بگویید.
نصرالله: من انتظار شهادتش را داشتم چون وی در مقاومت فعال بود و حادثه شهادت محمد هادی برایم ناگهانی نبوده است. شهادت محمد هادی افتخاری برای من است. زمانی که فرزندم شهید شد گفتم که خدا رویت را سفید کند.
من 4 فرزند دارم که شامل 3 پسر و یک دختر است که یکی از فرزندانم کوچک و 11 ساله است اما دوتای دیگر در حزبالله فعالیت دارند.
من به هیچکدام از فرزندانم هیچ چیزی را اجبار نمیکنم و آنها به اختیار خود فعالیت در حزبالله لبنان را انتخاب کردهاند. همانطور که تعدادی از بردارانم که از یک پدر و مادر هستند در جنبش شیعی "امل" در حال فعالیت هستند.
سوال: در مورد شهادت عماد مغنیه توضیح دهید.
نصرالله: ما بر انتقام خون عماد تاکید میکنیم و پاسخ قاتلان وی همچنان در دستور کار قرار دارد و پاسخی در شأن عماد مغنیه به قاتلان میدهیم اگر چه این کار تا کنون زمان برده است و شاید زمان بیشتر نیز نیاز داشته باشد.
دوست دارم مانند طلبگان عادی درس بخوانم و تدریس کنم
سوال: دبیر کلی شما در حزب الله تا چه زمانی خواهد بود؟
نصرالله: دبیر کلی من در حزبالله دائمی نیست و ممکن است که شورای فرماندهی تصمیم بگیرد که مرا برکنار کرده و فرد دیگری را جایگزین کند.
ما در فرماندهی حزبالله به رهبری گروهی اعتقاد داریم. من رهبر حزبالله لبنان نیستم و در شورای فرماندهی به مشورت و بحث میپردازیم و تصمیم میگیریم و هر چه اکثریت تصمیم بگیرد حزبالله اجرا میکند.
سوال: اگر شما مسئولیت دبیر کلی این جنبش را نداشتید، مایل بودید به چه کاری بپردازید؟
نصرالله: در صورتیکه فردی پیدا شود و مسئولیت حزبالله را در دست بگیرد، دوست دارم همانند طلبهها کار کنم و درس بخوانم و تدریس کنم و از مسجدی به مسجد دیگر و از روستایی به روستای دیگر بروم.
علاقه شخصی من خواندن کتاب است و آخرین کتابی که خواندهام تفسیر قرآن یکی از علمای لبنان است.
سوال: درباره این کلمات اولین نظری که به ذهنتان میرسد را بگویید.
حزبالله: جنبشی ایمانی، مبارک و فداکار.
نصرالله: بنده فقیری که از خداوند حسن عاقبت را میخواهد.
ایران: ام القری و مرکز اسلام و آغازگر اصلاحات و تغییر در زمان معاصر.
اسرائیل: غده سرطانی.
آمریکا: شیطان بزرگ.
شهادت: آرزوی هر عارف و عاشق.
مقاومت: راه مجاهدان و عاشقان.
لبنان: کشوری زیبا که زیباترین چیز در آن روحیه شهادت است.
فلسطین: سرزمین مقدسات و قبله مجاهدان و شهداء که امیدواریم آزاد شود.
عملیات استشهادی: عملیاتی که اگر در راه درست و مشروع باشد همان شهادت در راه خداوند است.
عملیات انتحاری: عملیاتی که در راه نادرست بوده و قتل نفس به شمار میآید که عاقبت آن نیز جهنم است.
امام خمینی(ره): احیاگر دین و برانگیزنده احیاگری است که همه آرزوی او را دارند.
امام موسی صدر: بر من و زندگی کودکی من تاثیر زیادی داشت و معتقدم که دگرگونی زیادی که در لبنان به وجود آمد به وی مربوط میشود.
حضرت آیتالله خامنهای: او مثل خورشید است که دنیا را پر از نور میکند.
خاورمیانه: منطقه مشکلات.
دانشگاه: کارخانه مردان و رهبران آینده.
حوزه علمیه: ضمانت دنیا و دین.
شیعه: یتیمان آل محمد(ص).
سنی: برادران ما در اسلام.
مسیحی: برادران ما در انسانیت.
صهیونیسم: پروژهای که برای تاسیس اسرائیل ایجاد شد و در برگیرنده غده سرطانی.
محمد هادی[پسر شهید سید حسن نصرالله]: شهیدی که در دنیا و آخرت به او افتخار میکنم.
بیروت: پایتخت و سرزمینی که مقاومت از آنجا آغاز شد.
عماد مغنیه: شریک روح من.
سید عباس موسوی: استاد و پدر من.
پرز: شیطانی از شیاطین.
سید حسن نصرالله در پایان این مصاحبه از رهبر و مقامات جمهوری اسلامی ایران به دلیل حمایت از جنبشهای مقاومت تقدیر و تشکر کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر