-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

Latest News from 30Mail for 06/20/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/3/30
  •  

    بهمن دارالشفایی
    آق بهمن

    ده روز آخر خرداد ۸۸ پر از نقطه عطف بود.
    بیست و سوم نقطه عطف بود که مردم هاج و واج به خیابان ریختند و موسوی هم گفت تسلیم نمی‌شود. اولین جنازه‌ها به زمین افتادند: میثم عبادی، فهیمه سلحشور، محمد اصغری، مصطفی کاشانی، حسین اخترزند، محرم چگینی، کامبیز شعاعی* و کسانی که احتمالاً خانواده‌هایشان هنوز داغشان را مخفی کرده‌اند.
    بیست و پنجم نقطه عطف بود و گفتن ندارد که چرا. آخرش هم تیراندازی اول بزرگراه جناح و علی حسن‌پور، مهدی کرمی، سهراب اعرابی، ناصر امییرنژاد، حسین طهماسبی، فاطمه رجب‌پور، سرور برومند، داوود صدری، کیانوش آسا، مبینا احترامی، شلیر خضری، فاطمه سمسارپور، کاوه اسداللهی، ایمان نمازی، مسعود خسروی، محسن ایمانی، کسری شرفی، حسام حنیفه و باز هم احتمالاً کسانی که بعداً باید نامشان را بشنویم.
    سی‌ام هم نقطه عطف بود که مردم بعد از سخنرانی رهبر و تهدید علنی‌اش که هر کس به خیابان بیاید خونش پای خودش است، به خیابان آمدند. بهت را در چهره بعضی نیروهای سرکوب می‌دیدی و بعضی‌ها حتی به زبان می‌آوردند که «مگه آقا نگفت کسی تو خیابون نیاد؟ گم شید برید خونه‌هاتون». طرف دعوا همه را کنار زد و خودش آمد ایستاد رو در روی مردم. احتمالاً فکر کرد مردم و رهبران جنبش می‌ترسند یا مراعات می‌کنند، و کنار می‌روند. که اشتباه کرد.
    به تایید خیلی‌ها که هر دو روز را دیده‌اند تهران شد آتش‌گرفته‌تر و ملتهب‌تر از ۲۱ بهمن ۵۷ و 

    ندا آقاسلطان، اشکان سهرابی، بهزاد مهاجر، مسعود هاشم‌زاده، امیرحسین طوفان‌پور، تینا سودی، کاوه علی‌پور، معزز، رضا طباطبایی، پویا مقصودبیگی، نادر ناصری، سالار طهماسبی، واحد اکبری، حامد بشارتی، محمدحسین فیضی، داوود نعیم‌آبادی، محسن حدادی، ابوالفضل عبداللهی و باز هم احتمالاً خیلی‌های دیگر.  

    همین‌ها بود که شهید و مبارزه و این‌جور کلمه‌های مهجور و از مد افتاده باز برای ما معنی پیدا کرد و چند ماه بعد بچه‌ها خواندند:
    سوگند به خون همرهانم، سوگند به اشک مادران

    از راه رفته برنگردم تا روز کوچ جادوان

    *‌ اسم شهیدها را از سایت سرخ‌سبز برداشته‌ام که به نظرم از معتبرترین منابع است.


     
     

    1391/3/30

     

    دانشظلب

    آیا کسی اینقدر آزاد هست که باور به تقلب نداشته باشد؟ از نظر فعالین سبز عملا چنین حقی وجود ندارد. اگر شما تقلب را «دروغ بزرگ» بدانید لابد یکی از عوامل کودتا، مزدور نظام، ساندیس خور، ساعتی هفت تومن، فعال جنگ نرمی و غیره هستید. تجربه مفصل بنده در گفت‌و‌گو با سبز‌ها می‌گوید که آن‌ها بعد از سه سال هم گوش شنوایی برای حرف مخالف ندارند و انگاره‌هایی تکراری را مثل ضبط صوت بازگو می‌کنند. تقلب برای آن‌ها یک اسطوره است، قسمتی از باور ایمانیشان به اوضاع سیاسی در ایران. بت تقلب اگر فرو بریزد کل حیثیتشان فرو می‌ریزد و با تقصیر همه خون‌ها و خسارت‌ها روبرو می‌شوند. بنابراین بیشترین تعصب را روی همین مورد نشان می‌دهند و بعضی‌هایشان فکر می‌کنند با استفاده از تعابیری مثل «کودتا» ماجرا را جدی‌تر و خطرناک‌تر جلوه می‌دهند، و تقصیر را از خودشان دور‌تر می‌کنند.

    تقلب مدرک می‌خواهد نه تحلیل، اما برداشت سبز‌ها از نتیجه انتخابات همیشه مبتنی بر تحلیل بوده است. از‌‌‌ همان شبی که قبل از باز شدن صندوق‌ها موسوی اعلام پیروزی کرد، تا مصاحبه رهنورد با بی‌ بی ‌سی فارسی که از تخمین غیبی و نسبت «چهار و نیم به یک» قبل از اتمام رأی گیری گفت، و تحلیل‌هایی مثل «فرزندی آذربایجان» و «دامادی لرستان» را مطرح کرد، می‌شد حدس زد که سبز‌ها از بالا آمادگی چیزی جز پیروزی مطلق را ندارند، و برای اثبات تقلب هم احتیاجی به ارائه مدرک نمی‌بینند. (بنده تا به حال هیچ نوشته منطقی و خالی از فحش و شعاری از سبز‌ها ندیده‌ام که دستکم تلاش کرده باشد این دو کار را توجیه کند؛ چرا اعلام پیروزی؟ و چرا من لُرم و تو تُرکی؟ معنی این ادعا‌ها و تحریک‌ها چیست؟) در نگاه از بیرون، سبز‌ها منتظر فرمان نافرمانی بودند، و این از بالا برای آن‌ها تجویز شد.

    «دو حالت بیشتر وجود ندارد؛ یا پیروز می‌شویم، یا نظام را به خاطر احمدی‌نژاد به چالش می‌کشیم». این‌ لُبّ و عصاره‌‌ همان تحلیلی است که به نظر بسیاری در ذهن سران سبز و تصمیم گیرندگان ستاد‌هایشان وجود داشته، و ماجراهای بعد از انتخابات را رقم زده است. شق دوم با پایان گرفتن روزهای تبلیغات کم کم خودش را نشان می‌داد. موضوع تعیین کننده انتخابات مناظره‌هایش بود و بعد از مناظرۀ خاص هم شعارهایی مثل «شنبه قیامت می‌شه» از جمعیت سبز‌ها بیرون آمده بود، وقت اضافه‌ای که احمدی‌نژاد به دست آورد آن‌ها را عصبانی‌تر هم کرد. چشم انداز انتخابات تقریبا مشخص بود و بیشتر تحلیل‌ها روی پیروزی احمدی‌نژاد در دور دوم می‌گشت، اما با اوت شدن دو نامزد دیگر ـ که بسیار ضعیف ظاهر شدند ـ‌‌‌ همان دور اول سرنوشت ساز شد و با نسبتی شبیه به انتخابات پیشین احمدی‌نژاد دوباره پیروز انتخابات شد.

    سبز‌ها چندین هزار ناظر پای صندوق‌ها داشتند و به جای تحلیل، ادبیات صحنه آرایی و به رخ کشیدن قومیت و سیب زمینی (که اتفاقا برتری احمدی‌نژاد در صندوق‌ها را تأیید می‌کرد!) می‌توانستند آمار درصدی از ناظرانشان را اعلام کنند و با ناظرین دیگر تطبیق بدهند. پیامک‌ها قطع بود، تماس با تلفن همراه هم مشکل شده بود، اما آیا تلفن‌های ثابت هم قطع بود؟! هیچ دشواری خاصی در ارتباط ستاد‌ها و اعلام آمار تفکیکی صندوق‌ها در‌‌‌ همان روزهای اول وجود نداشته است، اما از نظر سبز‌ها حتما باید پیامک‌ها باز می‌ماند تا گردانندگان ستادهای سبز آنچه را آماده و مقدمه چینی کرده بودند (شبیه جعل فتواها و دستور تقلب) به صورت آسان و کامل عملی می‌کردند، والّا کودتا رخ داده است! در ظاهر قطع پیامک‌ها ضربه بدی را به زمینه سازی برای برنامه چالش کشیدن نظام زد، اما سبز‌ها عاقبت (با اینترنت و ماهواره) کار خودشان را پیش بردند.

    بعد از مقطع انتخابات دیگر اوضاع رفته رفته تغییر می‌کند و «مسئله» به نحوۀ اعتراض سبز‌ها (فارغ از مدرک داشتن یا نداشتن برای تقلب) تبدیل می‌شود. روز ۲۳ خرداد با آشوب شروع می‌شود و در فاصله کوتاهی تا غروب ۲۵ خرداد دیگر تکلیف جنبش سبز تا انتها معلوم می‌شود. پس از سه سال با نگاه به وضعیتی که کشورهای مدافع حقوق بشر (آمریکا، انگلیس و کانادا) در مقابله با اعتراضاتِ واقعا مسالمت آمیز به آن دچار می‌شوند، این سوال مطرح است که آیا در کشوری مثل ایران، جمع کردن اعتراضی که به وضوح اراده تغییر و تخریب در آن موج می‌زند، بدون خسارت و افتضاح ممکن است؟ بنده بعید می‌دانم شخص عاقل و کاردانی بتواند ادعا کند که ممکن است بدون افتضاح چنین حرکات خشم آلودی را جمع کرد. به هر حال و با نظر به کنش‌ها و واکنش‌های رخ داده؛ مهم‌ترین اثر جنبش سبز ملکوک کردن آبروی ایران بود.

    زمینه ساز بحران شعارهای تبلیغاتی و دروغ‌ها و توهین‌های مکرر در سخنرانی‌ها بود که قبح اقدام علنی را شکست و نظام هم تاوان اعتماد به اشخاص را داد. «اتل متل توتوله ـ دیکتاتور کوتوله»، «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر دیکتاتور ـ چه شاه باشه چه دکتر»، «نصر من الله و فتح قریب ـ مرگ بر این دولت مردم فریب»، «دروغ می‌گه اسکله ـ اونکه می‌گه دکتره»، «یه هفته دو هفته ـ محمود حموم نرفته»، «برادر رفتگر ـ محمودو وردار ببر»، «عکس قشنگ نداشتن ـ به جاش چیتوز گذاشتن» و… تنها قسمتی از شور انتخاباتی در کشوری اسلامی است که نامزد مخالفش می‌خواست به «دوران طلایی» برگردد، و دائما هم «نگران» ارزش‌ها، اخلاق، قانون و آینده نظام بود. پس از انتخابات شعار‌ها تند‌تر و «براندازانه» می‌شود و از مقطعی که جنبش به دست ضدانقلاب می‌افتد شعارهایی مثل «نه غزه، نه لبنان» و «مجتبی بمیری» و «جمهوری ایرانی» و… هم شنیده می‌شود.

    اما هیچ چیز در جنبش سبز به اندازه «عطش خون» بد نبود. تعداد کشته‌های آشوب آفرینی‌های جنبش سبز به تدریج زیاد می‌شد و اصلیترین نیاز جنبش، که بعد از سی خرداد به اینترنت عقب نشست، «کشته بازی» بود. جنبش سبز بیشتر از هر چیز به «ندا» و «سهراب» احتیاج داشت. دستکم نمود بیرونی‌اش اینطور بود (و هست) که هیچ چیز جز کشته‌ها و یادشان سبز‌ها را ارضا نکرده و نمی‌کند. تبلیغ خونخوارگی نظام، ناله‌های مظلومیت، هر چیزی که عطش انتقام و خونریزی بیافریند، و ریختن در خیابان و زدن و خراب کردن و سوزاندن را توجیه کند، جنبش حتی به این چیز‌ها «وابسته» شد، اسمش سبز بود، اما رنگش کاملا قرمز می‌زد. جای خالی فقدان منطق برای مخالفت و اعتراض سیاسی را احساسات انقلابی و خونخواهانه پر کرد، جنبش با سرعت «ضد ملی» شد و فهرست‌های ۷۲ نفره هم از جیب آقازاده‌هایش بیرون آمد.

    در گفت‌و‌گو با سبز‌ها (اگر واقعا چنین چیزی اتفاق بیافتد) بسیاری از جواب‌ها «ندا» و «سهراب» است. فضای ذهنی اکثریت سبزهای کم سن و سواد، اما بی‌‌‌نهایت مغرور را «ندا» و «سهراب» پر کرده است. حتی خاتمی هم که رأی می‌دهد با محکمترین انتقادی که مواجه می‌شود رد شدن از روی خون «ندا» و «سهراب» است! ترجمان آزادی و احترام به آراء مخالف اینست که هر کس موافق ما نباشد از روی خون ندا و سهراب رد شده است. ندا و سهراب سرفصل همه مقولات مهم سیاستِ سبز هستند. مخالفت با مشارکت و مواضع دیگران به هیچ وجه موضوع قابل مناقشه‌ای نیست، اما جالب نقطه اتکای حملات است. زمینه سوال و تردید هم کاملا وجود دارد که «چه کسانی» و «چرا» امثال ندا آقا سلطان را توی خیابان می‌زنند؟ و چرا بعضی اسم‌ها از قربانیان کهریزک هم مهم‌تر می‌شوند؟ (فیلم و باقی قضایا بماند!)

    مرده بازی سبز‌ها نه در فهرست کردن آدمهای زنده به عنوان شهید، یا شرکت در ترحیم زندگان، بلکه بیشتر در مصادره کشته‌ها خودش را نشان داد. کامل‌ترین و گویا‌ترین تصویر از جنبش سبز را در سوگ و تشییع جنازه مسعود علیمحمدی می‌توان دید. قصه‌های تحلیلی (شبیه به داستان کودتا) از این قرار بود که چون ایشان سبز بوده و حرف سیاسی هم زده پس نظام خودش او را کشته و تقصیرش را هم فورا گردن اسرائیل و آمریکا انداخته است! اوج اعتقاد به توهم توطئه و انگاره خونخوارگی و نیاز به مرده خواری در سبز‌ها در همین فوران استعداد و تلاش ناموفق برای سبز کردن تشییع جنازه معلوم است. اینطور می‌شود که مسعود علیمحمدی هم مدتی جزو کشته‌های جنبش سبز به حساب می‌آید و بعد‌ها آرام آرام ـ بدون اینکه به روی خودشان هم بیاورند که چه واکنش‌های شرم آوری داشته‌اند ـ به فراموشی سپرده می‌شود.

    لجبازی و ترمز نکردن خصیصه دیگر جنبش سبز بود. قبلا هم نوشته‌ام که لجبازی بارز‌ترین خصیصه ایرانی هاست و در جنبش سبز چون شخصیت کینه توزی در رأس آن قرار داشت این خصیصه تشدید شد. حتی وقتی شکست محرز شده بود موسوی حاضر نبود کوتاه آمدن را امتحان و طرف مقابل را با چالش مواجه کند، برعکس کاملا در جو انقلاب و بیانیه بازی گیر افتاده بود و منتظر هر ماجرایی بود تا بعدش بیانیه‌ بنویسد و از همه هم طلبکار شود. موسوی اصولا شخصیتی است که از حرف زدن و اظهارنظر خودش «لذت می‌برد»، اشتباهی را نمی‌پذیرد، و کار به آنجا هم می‌رساند که برای بسیج هم نامه بنویسد و باید و نباید مطرح کند! غافل از اینکه این خود بسیج است که برای همه نامه می‌نویسد و هیچ کس ـ جز کسی که در مقام رهبری می‌نشیند ـ نمی‌تواند برای بسیج تعیین تکلیف کند! القصه، «توهم» و «بیانیه» به واژه‌های آشنای جنبش در ماههای اول تبدیل شد.

    روند طلبکاری و دست پیش گرفتن هرگز متوقف نشد. هر اتفاقی هم که در خیابان می‌افتاد رأس جنبش دست روی قسمتی می‌گذاشت که به نفعش بود و می‌توان حدس زد که اگر به جای برهنه کردن و لت و پار کردن مخالف و آتش زدن عکس امام و بهم ریختن عزداری و آشوب و آتش سوزی در شهر، سلاح هم دست سبز‌ها می‌افتاد و مخالفشان را به رگبار هم می‌بستند باز او حاضر می‌بود تا بیانیه بنویسد و شمه حیرت انگیزتری از وقاحت را به نمایش بگذارد، و بدون اینکه جنایات خداجویانش را ببیند قصه‌های ذهنی خودش را مرور کند. ۹ دی نقطه اوج عصبانیتی بود که می‌رفت طومار سران جنبش را در هم بپیچد اما باز به مانع مصلحت اندیشی و مدارا در رأس حکومت برخورد کرد. یکسال و اندی بعد در ۲۵ بهمن‌‌‌ همان اشتباه تکرار شد و به بهانه و دروغ دیگری شرارت خیابانی، شعارهای توهین آمیزِ داخلی و حادثه آفرینی به بار آمد.

    عدم موضع گیری در برابر حمایت خارجی نیز صفحه دیگری از جنبش سبز بود. سبز‌ها به طور کلی در مواضع بین المللی دچار تناقض بودند؛ به خاطر سرکوب ترکهای اویغور شعار «مرگ بر چین» داده بودند، اما شعار «نه غزه نه لبنان» هم می‌دادند! یا می‌خواستند از مردم مصر و تونس هم حمایت کنند! معلوم بود که ماهیت اصلی جنبش «لگد زدن به حکومت» است و هر کاری که معنایش متهم کردن و چنگ انداختن به گفتمان مسلط نظام باشد ارزش پیدا می‌کند. سرانشان هم هیچ وقت حاضر نشدند صراحتا با دخالت خارجی‌ها و تحریک ماهواره‌ها مخالفت کنند، چون این کار موقعیت جنبش سبز را در رسانه‌ها از بین می‌برد و باعث ریزش ضدانقلاب می‌شد. آن‌ها فقط در بیانیه‌هایشان و خطاب به حکومت درباره ربط نداشتن جنبش با خارجی‌ها یا عدم همراهی با اراذل و اوباش صحبت می‌کردند (و احتمالا خودشان هم آن را باور نمی‌کردند).

    جنبش در سطح سیاسی در بازۀ حدود یکسال سرد شد و این بیش از هر چیز به بیرون افتادن پرده‌های روئین سیاست ربط داشت. گمان جوانانی که هیجان و انرژی جنبش به آن‌ها وابسته بود بر این بود که احمدی‌نژاد، اصولگرایان، مجلس، قوه قضائیه، سپاه، رهبری، مجتبی و همه و همه دستشان در یک کاسه است و آنها آنقدر مهم‌اند که این تبانی اختصاصا برای حذف آن‌ها شکل گرفته است! اما «احساس خیانت» ی که طی حوادث بعد از انتخابات به رئیس جمهور دست داد و به اخراج بعضی از وزرا و نهایتا کشمکش بر سر وزارت اطلاعات انجامید پرده‌های توهم را کنار زد و دوباره دعوای اصلی سیاست بر سر احمدی‌نژاد برگشت. سبز‌ها (به جز در ۲۵ بهمن که به یک فرصت طلبی آشکار دست زدند) دیگر نمود و حضوری در سیاست نداشتند، و حتی اصولگرایان رقیق و بعضی اصلاحطلبان هم بعد از ۹ دی آن‌ها را داخل آدم به حساب نمی‌آوردند.

    پس از ۲۵ بهمن و حصر سران سبز، جنبش سبز جز در طرفداران متعصب یا هواداران نسبتا خاموشش در اینترنت ظهوری ندارد و به تعبیر عده‌ای «مرده است». فراخوان‌های سبز دیگر در قشر ثابت ضدانقلاب هم اثری نمی‌گذارد. فارغ از اینکه از اول اسم «جنبش» مناسب این حرکت بوده یا نه، جای تأمل باقی است که آیا جنبش سبز واقعا مرده است؟ به نظر بنده، نه کاملا! هر رخداد سیاسی که توانایی زمینه سازی برای تجمع ضد انقلاب (با خواسته‌هایی مثل آزادیهای اجتماعی و ضداخلاقی و…)، و همراه کردن اراذل و اوباش را داشته باشد ممکن است چیزی شبیه به جنبش سبز را شکل بدهد، و برای بار چندم پس از انقلاب، نظام را تهدید کند. جمعیت‌شناسی تهران ـ و شهرهایی شبیه به تهران ـ به علاوه اوضاع نامطلوب اقتصادی و وجود دشمنان خاص ـ به ویژه سازمان مجاهدین ـ احتمال بروز حوادث مشابه را همواره زنده نگه خواهد داشت.

    تتمه: نامه هاشمی را بار دیگر با مقدمه تابناک بخوانید، مخصوصا قسمت اشاره به آتشفسان‌‌ها و تهدید ضمنی با تجمع‌های خیابانی | حالا حتما یک عده باید باطوم و گلوله می‌خوردند تا هاشمی بفهمد با آشوب هم نمی‌شود رقیب را حذف کرد؟ الان جز ضربه خوردن آبروی نظام چه چیزی نصیب حضرات «نگران» شده است؟ | اینهم از نامه‌های فراموش نشدنی و جواب خوبی برای بافته‌های هاشمی است، و سند بهتری برای تاریخ | هشته، یادآور هشت روزی که سخت بشود فراموش‌اش کرد. | و حرفهایی از وحید جلیلی که کمتر شنیده می‌شوند. | جا دارد برای آنهایی که واقعا قصد صدمه زدن به انقلاب و نظام را نداشتند و بیگناه کشته شدند فاتحه بخوانیم، و البته لعنت بفرستیم به روح محرکینی که با آبروی ملی ایران بازی کردند. | یک دعا هم بکنیم تا شاید آنهایی که اصلا نمی‌دانند «ملی» یعنی چه پایشان را از سیاست بیرون بکشند.


     
     

    1391/3/30
  •  

    آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

    کمتر از سه روز پس از انتشار آمارهای کودتای انتخاباتی، در شرایطی که هیچ امکانی برای سازمان‌دهی نیرو‌ها، خبررسانی فراگیر، تصمیم‌گیری جمعی و در ‌‌نهایت برنامه‌ریزی و هماهنگ‌سازی وجود نداشت، میلیون‌ها شهروند تهرانی هرگونه خطری را به جان خریدند، شایعات پراکنده مبنی بر صدور «حکم تیر» را نادیده گرفتند، در اتحادی نانوشته پا به خیابان نهادند و دست در دست هم، بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ کشور را در «سکوت» رقم زدند. بدون سازمان، بدون تشکیلات، بدون رسانه و حتی بدون شعار! آن‌ها فقط سکوت کردند و راه رفتند تا نشان بدهند «اعتراض دارند و در پی‌گیری آنچه حق خود می‌دانند آماده عمل هستند». به باور من، ۲۵خرداد۸۸، تجربه‌ای بود که اگر به خوبی درک می‌شد، دیگر نیازمند آزمون مجدد نبود.

    آزموده را آزمودن خطاست

    رفتاری شایع و البته تاسف‌برانگیز است که حد فاصل هر دو اقدام جمعی و گسترده، موجی از ناامیدی در میان برخی فعالان شایع می‌شود. این تنها دستگاه تبلیغات حکومتی نیست که برای سه سال پیاپی اصرار دارد از «مرگ جنبش سبز» خبر بدهد. متاسفانه در میان منتقدین نیز در هر دوره گروهی پیدا می‌شوند که در پوشش «تحلیل» و یا برچسب خودخوانده «واقع‌گرایی» به تکرار این ادعا بپردازند. اینان نیازمند هستند تا هر چند وقت یک بار «مردم را امتحان کنند». فراخوانی بدهند و یا منتظر فراخوان دیگران بمانند و نتیجه را مشاهده کنند و غالبا به‌‌ همان نتیجه‌ای برسند که از ابتدا اصرار داشتند به دست بیاورند: «جنبش سبز مرده است». به باور من، اینان‌‌ همان گروهی هستند که حد فاصل روزهای ۲۲ تا ۲۵ خرداد ۸۸ نیز هر «تحلیل» و گزاره‌ای را مطرح می‌کردند، بجز این احتمال که میلیون‌ها شهروند آماده خیزشی تاریخی هستند.

    مسئله برای من خیلی ساده است. توده شهروندان در ۲۵خرداد حرف آخر خود را به شیوا‌ترین بیان ممکن مطرح کردند: «اعتراض داریم و آماده عمل هستیم». آنان زمانی به خیابان آمدند که نخبگان و فعالین سیاسی یا در سردرگمی و بهت ناشی از کودتا به سر می‌بردند، یا توسط نهادهای امنیتی بازداشت شده بودند. در واقع، ۲۵خرداد، به‌‌ همان میزان که برای گردانندگان کودتای انتخاباتی غیرقابل پیش‌بینی بود، برای «نخبگان» و «فعالین سیاسی» هم شگفت‌انگیز بود و این برای شخص من تنها یک پیام دارد: «ظرفیت نخبگان و فعالین سیاسی، متناسب با رشد جامعه، ظرفیت‌ها و البته مطالبات آن افزایش نیافته است».

    شاید بتوان برای چنین ادعایی، معدود مثال‌های نقضی نام برد. میرحسین موسوی، بارز‌ترین نمونه‌ای بود که هیچ‌گاه به نیروی بی‌انتهای اراده مردمی شک نکرد، همواره مردم را مخاطب خود قرار داد و با ایمان کامل بر سر پیمانی که با آنان بسته بود ایستاد چرا که در ایستادگی مردمی ذره‌ای تردید نداشت، اما چه کسی است که نداند استثنای میرحسین، ابدا نمونه مناسبی برای به تصویر کشیدن میانگین نخبگان سیاسی ما نیست؟

    به باور من، طرح مسئله «مرگ جنبش سبز»، آشکار‌ترین نمود بیماری بخشی از نخبگان جامعه ماست. همانانی که هنوز این قول ساده را درک نکرده‌اند که «آزموده را آزمودن خطاست» و همچنان نیازمند آن هستند که برای پی بردن به ظرفیت‌های مردمی، هر چند یک بار میلیون‌ها شهروند معترض را در خیابان ببینند. اینان به جای آنکه به ریشه‌ها و دلایل حضور خیابانی بپردازند تا دریابند چرا آن روز آن اتفاق افتاد و چرا امروز شاهد تکرار آن نیستیم، ساده‌ترین پاسخ را در پاک کردن صورت مسئله می‌دانند تا ضعف خود در تحلیل و البته درماندگی در ارایه راهکار و رهبری جامعه را پوشش دهند.

    درس‌های یک تجربه

    از نگاه من، تجربه ۲۵خرداد می‌تواند چند پیام کلی، برای شکل گیری حرکت‌های اجتماعی-سیاسی داشته باشد که ریشه در رفتار‌شناسی جامعه ایرانی دارد، هرچند احتمالا به این جامعه محدود نمی‌شود و می‌تواند فرمولی جهان شمول‌تر باشد. من چند نمونه از این پیام‌ها را به صورت فهرست‌وار این چنین طبقه‌بندی می‌کنم:

    حرکت خیابانی صرفا نمادین است و تنها می‌تواند پشتوانه‌ای برای دیگر اقدامات باشد. در واقع هیچ یک از راهپیمایان ۲۵خرداد گمان نمی‌کردند که در پایان مسیر مسوولینی حضور دارند که مطالبات آنان را فهرست کرده و برآورده می‌سازند! هیچ کس انتظار نداشت آن روز اتفاق خاصی بیفتد. مسئله فقط حضور، به قصد نشان دادن اعتراض بود. اگر رای‌های در صندوق می‌توانند نادیده گرفته شوند، ما ناچار هستیم تا حضور خود را در خیابان‌ها به اثبات برسانیم، اما این فقط یک اثبات حضور است. راهپیمایی میلیونی معترضین بیانیه‌ای نداشت. (یعنی صرفا اعلام حمایت از اعتراضات مطرح شده توسط رهبران نمادین بود) به تحصن ختم نشد. (یعنی امیدوار به پی گیری‌های بعدی و حصول نتیجه از مجاری دیگر بود) بدین ترتیب باید پذیرفت هرگونه تکیه بر حرکات خیابانی، به عنوان یک استراتژی اصلی و البته مسیر حصول نتیجه از ابتدا اشتباه و محکوم به شکست است. به باور من، اینکه این روز‌ها دیگر کسی نمی‌تواند با بیانیه و فراخوان چنان جمعیتی را به خیابان بکشاند به دلیل این باور ساده و البته درست در دل جامعه است: «ما قرار است به خیابان برویم که از کدام حرکت و اقدام حمایت کنیم؟»

    اعتراض باید کم هزینه و قابل حصول برای اکثریت شهروندان باشد. آنانی که از توده مردم انتظار دارند هر روز جانشان را کف دستشان بگیرند و در برابر گلوله و باتوم بایستند، ذات حرکات اجتماعی را درک نکردند. اینان تصویر اعتراضات مردمی را با مبارزات چریکی اشتباه گرفته‌اند. اینکه بخواهیم بدون فراهم‌سازی مقدمات کاهش هزینه اعتراض، مدام بر اراده عمومی و مقاومت و جان فشانی شهروندان تکیه کنیم، نه تنها خرمندانه نیست، که حتی عملا اقدامی غیراخلاقی به حساب می‌آید. مردم سپر بلای ما و ابزارآلات رسیدن ما به اهدافمان نیستند. آن‌ها خودِ خودِ هدف هستند.

    مطالبات باید عام و فراگیر باشد. چه کسی می‌داند که مردم برای چه به میرحسین موسوی (و یا مهدی کروبی) رای دادند؟ حذف گشت ارشاد در برنامه موسوی بود اما می‌توان ادعا کرد «مردم برای حذف گشت ارشاد به او رای دادند؟» توقف روند فساد و دروغ در دولت هم جنبه دیگری از وجهه تبلیغاتی او بود، اما آیا هدف مردم در رای دادن به او صرفا «دروغ ممنوع» بود؟ هیچ کس نمی‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ بدهد، پس زمانی که قرار بر شکل گیری یک اعتراض باشد، صرف هیچ یک از این گزینه‌ها نیز نمی‌تواند شعار محوری قرار گیرد. اگر ۲۵خرداد میلیون‌ها نفر با گرایش‌ها و مطالبات گوناگون می‌توانستند در کنار یکدیگر قرار بگیرند، دلیل‌اش این بود که راهپیمایی برای هیچ یک از این خورده شعار‌ها شکل نگرفته بود. هدف راهپیمایی نشان دادن اعتراضی بود که هر کس می‌توانست مطالبات خود را در زیر آن تفسیر کند. محوریت قرار دادن خورده مطالبات، یعنی متلاشی کردن اتحاد از‌‌ همان ابتدای حرکت.

    چشم پوشی بر ظرفیت‌های قانونی غیرممکن است. وقتی ما بر «فراگیری» هرچه بیشتر مطالبات برای شکل‌گیری یک اتحاد حداکثری تاکید داریم، باید بپذیریم که اکثریت مردم قانون را فصل‌الخطاب می‌دانند. اگر ظرفیت‌های قانونی در مرحله نخست نادیده گرفته شود و حرکت بخواهد به ناگاه به اقدامات فراقانونی جهش پیدا کند، چه پاسخی می‌توان به روحیه پرسش‌گر جامعه داد؟ مردم می‌خواهند بدانند که چرا ابتدا راه‌های قانونی طی نشد؟ اینکه ما فرض کنیم یا پیش‌بینی کنیم این راه‌ها بی‌نتیجه هستند ابدا توجیه مناسبی برای کلیت جامعه نیست. ضمن اینکه همین راهکارهای قانونی هستند که می‌توانند به محوریت اصلی حرکت بدل شوند تا اعتراضات خیابانی به عنوان پشتوانه این راهکار‌ها به کمک گرفته شوند.

    آینده هنوز روشن است

    در ‌‌نهایت اینکه من باور دارم، ظرفیت‌های اجتماعی ما هرچند بی‌پاسخ مانده و مطالبات آن به تعویق افتاده، اما تحلیل نرفته و هم چنان پابرجا است. اگر این ظرفیت‌های نهفته به صورتی چشم‌گیر به فعلیت در نیامده است، مشکل از توانایی‌های جامعه نیست، مشکل از نخبگانی است که سال‌هاست از توده جامعه خود بریده‌اند و برای خود فضایی آکواریومی ساخته‌اند و نامش را «جامعه روشنفکری» نهاده‌اند. قطعا اینکه نخبگان نتوانند مطالبات جامعه را شناسایی، تحلیل و رهبری کنند، خودش به نوعی از ضعف‌های اجتماعی است. به هر حال این نخبگان نیز بخشی از خود جامعه هستند، اما این حقیقت ابدا مسئله ناامید کننده‌ای نیست. جامعه‌ای که در مسیر خود به بلوغ جدیدی رسیده و می‌خواهد پوست بیندازد صرفا نمی‌تواند به تغییر مسوولیت حکومتی یا ساختار دولتی اکتفا کند. باید بپذیریم که آنچه امروز به نام جامعه نخبگان و یا روشنفکران ایرانی شناخته می‌شود، خودش بخشی از محصولات یک ساختار بیمار است. ساختاری که اقتصادش بیمار شده، آموزش و پرورش‌اش معیوب است، رسانه‌هایش انحصاری است، هنر و ادبیات و اندیشه‌اش زیر تیغ سانسور قرار دارد و فساد و رانت خواری از مرزهای اقتصادی‌اش عبور کرده و به آموزش و درمانش هم رسیده، طبیعتا جامعه منتقدین و روشنفکران علیل و ناکارآمد خودش را هم تولید می‌کند. پس اگر قرار باشد یک جنبش اجتماعی فراگیر، این وضعیت را از اساس دگرگون کرده و طرحی نو دراندازد، نباید هیچ ابایی از پس زدن چهره‌هایی که جریان رسانه‌ای آنان را «نخبه» معرفی می‌کند داشته باشد.

    من آشکارا نشانه‌هایی می‌بینم مبنی بر اینکه بار دیگر ظرفیت‌های اجتماعی سرریز شده و حرکت‌هایی از دل جامعه در حال شکل گیری است که همه را غافل گیر خواهد کرد. از یک سو در تبیین این حرکت‌ها و از سوی دیگر برای تشریح و ارایه راهکارهای پیشنهادی در مسیر پروراندن آن‌ها «مجمع دیوانگان» هفته آینده دو یادداشت منتشر خواهد کرد. این دو یادداشت، دو مطالبه متفاوت با دو خاستگاه متفاوت را معرفی کرده، نشانه‌های ظهورش را ترسیم می‌کند و در ‌‌نهایت بر پایه تجربیاتی که در بالا فهرست شد پیشنهاداتی برای سازماندهی و تکمیل آن‌ها ارایه می‌دهد.



     
     

    1391/3/30
  •  

    مخلوق

    گمان کنم روشن باشد که ما به‌عنوانِ شهروندانِ یک جامعه قرار نبوده و نیست که با همه‌ی باورها و چشمداشت‌هایِ‌مان در برابرِ یکدیگر پدیدار شویم. اما چرا ترانه‌ای در هجوِ فلان پیشوای شیعیان بی‌درنگ از سوی مدرن‌ترین نویسندگان و روشنفکرانِ ما به هماوردی با دین‌دارانِ جامعه‌ی‌مان نگریسته می‌شود؟ ما کدامین گروه از اجتماعِ خود را به‌سخره گرفته‌ایم؟ اگر ماجرا چنان باشد که مهدیِ جامی در نظرِ خود برای من نگاشته است، اگر پرداختن به هر باوری به‌معنای آزردنِ باورمندان به آن باشد، آیا آنگاه جایی برای هیچ‌گونه سنجشگری باقی خواهد ماند؟ آیا باورمند به «باورمندان را آسوده بگذارید!» به پیامدهای چنین باوری نیک اندیشیده است؟ کجاست آن پایگاهِ دسترس‌ناپذیر ما ناباوران؟ ناباور به چه؟ باورمند به چه؟ مساله این است که صاحبِ سیبستان می‌خواهد پشتیبانِ حقِ سعیدِ سلطان‌پورها باشد اما چگونه؟ حقوقِ ما چیست؟ جز اینکه بنابر نبودِ هیچ قدسیتِ سنجش‌ناپذیری در زیستِ‌مان، یگانه حقِ ما سنجشِ قدسیتِ دیگران باشد؟ چرا نقشِ دیرینه‌ی این کسان در «خرمگس»‌بودگی (به‎بیانِ زیبای سقراط) به‌رسمیت شناخته نمی‌شود؟ جز این دیگر چه چیزی برای پشتیبانی به‌جا می‌ماند؟ آری! ما یگانه کارکردِمان در ویران‌سازیِ باورهاست و این فرآیند هیچ رویاروییِ برهنه‌ای با باورمندان نیست. چه‌بسا یگانه چشمداشتِ ما آن باشد که بر فرازِ این ویرانه‌ها، بنایی چشم‌نواز از یک معنویتِ آزادمنشانه بازسازی شود. اما اکنون اگر آنان باورِ خود را پاره‌ای پرستیدنی از جان و جهانِ خود قرار داده‌اند چرا ما هم باید در چنین نگرشی هماوازِشان باشیم؟ چرا ملحدانِ این جامعه باید با خموشی و سکوتِ خودخورانه در این پرستش همراهِ دیگران شوند؟ فرقِ مهدیِ جامی با فلان مذهبیِ سخت‌نگرِ این جامعه چیست؟ اگر قرار شود که او هم در سوی ساده‌دلانی بایستد که باهمستانِ ایرانی را یکدست و دهان‌بسته می‌خواهند دیگر به چه کسی می‌توان برای پدید آوردنِ دگرگونی در این ذهنیت‌ها امید بست؟ ما برای به‌دست آوردنِ کدامین آزادی اینهمه دست و پا می‌زنیم؟ اسلام و جمهوریِ برآمده از آموزه‌های آن چه چیزی را از ما گرفته که خواهانِ بازپس‌گیری‌اش باشیم؟ ما با کدامین چشم‌اندازِ مشترک به‌اصطلاح مبارزه می‌کنیم؟ هم‌سنگریِ ما در ستیز با این خودکامگیِ سرکوبگر که درونی‌ترین باورهای مردمانِ‌مان را به سطح آورده و از آن دمادم نیرو می‌گیرد، به چه معناست؟ آیا از اساس بهتر نیست بپرسیم که ما هم‌سنگر هستیم یا تنها پنداشتِ چنین چیزی را داریم؟ اگر به‌جای ترانه‌ی هجوآمیزی که این روزها داد و فغانِ روشنفکران را درآورده، یک نوشتارِ انتقادی در نشریه‌ای چنین موجی پدید می‌آورد دیگر چه دستاویزی برای نوازشگرانِ احساس‌های دینی باقی می‌ماند؟ سوگواریِ عبدالکریمِ سروش برای عقل و نقدِ عقلانی چگونه می‌توانست ادامه پیدا کند؟ آیا این سپرِ فلسفه در برابرِ هنر، تنها برای گریز از آن پرسشِ بنیادین نیست که «با ذهنیتِ دینیِ تمامیت‌خواه چه کنیم»؟

    گمان کنم راهی نداریم جز اینکه میانِ «باور» و «باورمندان» دیواری ببینیم که ما را بار می‌دهد برای نیشتر زدن به اولی بدونِ آنکه دومی را در کار آوریم. خدمتی بزرگ‌تر از این نمی‌توان به محمددوستانِ این مرز و بوم کرد که روزی کاریکاتورِ پیامبرِ خویش را در روی دکه‌های روزنامه‌فروشی ببینند و با لبخندی بی‌اعتنا از کنارش بگذرند. آنگاه مسیح به پیامبرِ عرب خواهد گفت «به‌فرجام باورمندانِ تو نیز آتشِ دینداریِ خود را فرو نشاندند و همچون پیروانِ من که هر روزه با نگاره‌ای سخره‌گرانه از خدای خود روبرو می‌شوند، سترگی و سنگینیِ این رویارویی را چنان فرو کاستند که آسوده بگذرند و زندگی کنند». اما روشی که دوستان در پیش گرفته‌اند تنها فرآورده‌اش سرسخت‌تر کردنِ متعصبانِ جامعه و حق‌پنداریِ بیش‌ترِشان در سلطه‌گری و سرکوبِ دگراندیشان است. بگذارید این پیکرِ متورم و بادکرده، پیش از آنکه بترکد و سراپای همه‌ی‌مان را بیالاید، با نیشترهای ناباوران فروکِش کند و زهرِ تاریخیِ خود را به دور ریزد! بگذارید این هیبتِ قدسیت‌پرداز اندکی چهره‌ی خنده‌آور و فکاهیِ خود را نیز نشان دهد! اما شوربختانه، روشنفکرانِ ما پی در پی در کارِ آماسانیدنِ بیش‌تر این جنازه هستند. از «حقیقت» که در گذریم، چنین گذارِ نفس‌گیری بیش‌تر به «مصلحتِ» ماست تا آن لالایی‌هایی که هم‌سنگران برای امید به پیروزی بر استبدادِ دینی در گوشِ دینداران زمزمه می‌کنند و هر آوای ناسازی را در این میان خوار می‌شمرند.


     
     

    1391/3/30

     

     
    جلیل سالاری، مدیر عامل شرکت پخش فرآورده های نفتی گفته است بزرگترین بدهکاران از میان شرکت های هواپیمایی «شرکت هوایی آسمان، وشرکت ایران ایر» هستند.
     
    آقای سالاری در گفتگو با خبرگزاری ایرنا افزوده است: «با میزان بدهی که از شرکت ایران ایر داریم می توانیم این شرکت را بخریم.»
     
    به گفته سالاری بدهی شرکت های هواپیمایی مربوط به زمان تبدیل قیمت بنزین از ۱۰۰ به ۴۰۰ تومان است و بیشتر شرکت ها هواپیمایی بدهی خود را با نرخ ۲۰۰ تومان تسویه کرده اند.
     
    دولت اخیرا به شرکت های هواپیمایی سه ماه فرصت داد تا بدهی های خود را تسویه کنند و اعلام کرد که اگر بدهی خود را نپردازند، در مرحله اول به گفته آقای سالاری، سوخت آنها قطع می شود و در مرحله دوم سوخت این شرکت های بدهکار با نرخ ارز آزاد محاسبه خواهد شد.
     
    آقای سالاری پیشتر گفته بودشرکت های هواپیمایی داخلی بابت بهای سوخت بیش از ۵۶۷ میلیارد تومان به دولت بدهکارند.
     

     
     

    1391/3/30

    مدیرعامل جمعیت هلال احمر استان تهران می‌گوید این سازمان پیش از حادثه آبگرفتگی متروی به شهرداری تهران اعلام کرده بود که مترو در برابر حوادث احتمالی شهر تهران همانند آتش سوزی یا سیلاب آمادگی کاملی ندارد.

    به گزارش ایسنا، دکتر سیدمنتظر شبر افزود: «البته درست است که این حادثه در زمان کوتاهی جمع شد، اما خسارت میلیاردی به جا مانده از آن کلا جالب نیست و ما نباید در برابر یک حادثه طبیعی آنقدر خسارت ببینیم.»

    در حادثه ابگرفتگی متروی تهران که بر اثر بارش باران در این شهر اتفاق افتاد، برخی از ایستگاه‌های مترو از سرویس دهی بازماندند.

    مقام‌های استانداری تهران میزان خسارت به مترو در این حادثه را حدود «صدها میلیارد تومان» تخمین زدند اما شهرداری تهران آن را رد و میزان خسارت را حدود ۲۰ میلیارد تومان اعلام کرد.

    آقای شبر همچنین گفته اکنون نیز متروی تهران در برابر حوادث احتمالی آمادگی کامل ندارد و ادامه داده که «نیازی نیست که بگوییم چرا این آمادگی وجود ندارد، چرا که همین یک حادثه کوچک آب‌گرفتگی مترو نشان داد که مترو آماده نبود.»

    وی افزود: «وقتی این حادثه اتفاق افتاد این آمادگی در شرکت مترو وجود نداشت که خودش آن را مدیریت کند که سرانجام آب وارد شده به ایستگاه‌ها با کمک سایر دستگاه‌ها کشیده شد.»
    حادثه آبگرفتگی متروی تهران البته خسارت جانی در پی نداشت.

    منبع: ایسنا


     
     

    1391/3/30

     

     
    جانشین فرمانده مرزبانی نیروی انتظامی از انهدام دو باند قاچاق اسلحه در مرزهای جنوب شرقی کشور و کشته شدن یک مرزبان در این منطقه خبرداد.
     
    امیراحمد گراوند، روز دوشنبه ۲۹ خرداد در یک نشست خبری اعلام کرد که در درگیری مسلحانه بین مرزبانان نیروی انتظامی و قاچاقچیان اسلحه و موادمخدر در منطقه هنگ مرزی میرجاوه در استان سیستان و بلوچستان، یک مرزبان کشته و یک مرزبان زخمی شده است.
     
    این مقام ناجا گفت که در ۴۸ ساعت گذشته سه مورد درگیری مسلحانه میان مرزبانان و قاچاقچیانی که قصد ورود به ایران داشتند در مرزهای جنوب شرقی روی داده است.
     
    به گفته او در این عملیات ۵۴ قبضه سلاح جنگی و شکاری و درمجموع دوهزار و ۷۰۰ کیلوگرم انواع موادمخدر کشف و ضبط شده است.
     
    آقای گراوند گفت که در سه ماه نخست امسال بیش از ۱۶ تن انواع موادمخدر توسط مرزبانان ایران كشف شده  كه اين رقم نسبت به مدت مشابه سال قبل ۲۷ درصد افزايش يافته است.
     
    او بدون نام بردن از منطقه مشخصی گفت که در ۴۸ ساعت گذشته بيش از ۱۵۰ هزار ليتر مواد سوختنی توسط مرزبانان در نوار مرزی كشور كشف و ضبط شد.
     
    به گفته این مقام نیروی انتظامی كشف انواع سوخت در دو ماه سال جاری نسبت به مدت مشابه سال قبل ۴۲ درصد افزايش داشته است.
     
    منبع: ایسنا و مردمک

     
     

    1391/3/30

     

     
    مدیرعامل شرکت آب و فاضلاب کشور، آبفا، از «اجرای نوبت‌بندی آب» در چندین شهر و استان ایران خبرداده است.
     
    مهدی ثمره هاشمی، مدیرعامل آبفا، به خبرگزاری فارس گفته است که در حال حاضر در پنج استان و ۱۰ شهر کشور نوبت‌بندی آب اجرا می‌شود.
     
    به گفته مدیرعامل آبفا نوبت‌بندی آب در استان‌های کرمان، هرمزگان، سیستان و بلوچستان ، گیلان و بوشهر اجرایی شده است. 
     
    کرمان، ازجمله استان‌هایی است که مسئولان نسبت به بروز خشکسالی در آن هشدار داده‌اند و در دو سال گذشته طرح جیره‌بندی آب در سطح بسیاری از شهرها و روستاهای آن اجرا شده است.
     
    نوبت‌بندی آب در استان‌های کشور در شرایطی اعلام شده که هفته گذشته مجید نامجو، وزیر نیرو، احتمال هرگونه جیره‌بندی آب در تابستان امسال را منتفی دانسته بود.
     
    زنگ خطر بحران کم‌آبی، تمام شدن زودهنگام منابع آبی ایران و خشکسالی در سال جاری با هشدارهای مسئولان و کارشناسان از فروردین امسال بارها به صدا درآمده است.
     
    منبع: فارس و مردمک

     
     

    1391/3/30

    قائم مقام خانه کشاورز می‌گوید که به رغم ممنوعیت واردات میوه باز هم بازار مملو از میوه‌های وارداتی ست.

    عنایت الله بیابانی، که با ایلنا گفت‌و‌گو می‌کرد، افزود در پی این واردات، کارگران فعال در بخش کشاورزی همچنان زیان می‌بینند.

    به گفته آقای بیابانی، اکنون ۴۰ هزار شغل مستقیم در این بخش وجود دارد که در صورت واردات مجدد مرکبات اشتغال ایجاد شده در این بخش از بین می‌رود.

    وی افزود: «در ابتدای امر تصور می‌شود که واردات برای متعادل کردن بازار صورت می‌گیرد، اما وقتی به بازار مراجعه می‌شود، می‌بینیم که واردات مرکبات و محصولات باغی فقط باعث افزایش قیمت تولیدات داخلی شده است.»

    پیشتر آقای بیابانی نسبت به انتقال بیماری های نباتی پیرامون واردات مرکبات هشدار داده بود.

    منبع: ایلنا

    مرتبط:

    "گیلاس کیلویی ۸۰۰۰ تومان و انگور کیلویی ۶۰۰۰ تومان"
     


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته