-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

Latest News from 30Mail for 06/18/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/3/28
  •  

    ته‌سیگار

    چمدانهایم را بسته ام . چیزی نمانده است به سرزمین فرصتها وارد شوم و دیگر از همین ته ماندۀ کَس و کار هم خبری نباشد. شاید تجربه کرده باشید تعلل ها و تردیدهای وحشتناکی که اینجور مواقع مثل بختک به جان آدم می افتد.  گاهی فکر می کنم بسیار غیر قابل پیش بینی شده ام. هر لحظه است که یک بلیط بگیرم و برگردم به کشور خودم . دوست ندارم بروم امریکا .  خیالتان راحت باشد این مسئله هرگز مربوط به همان تفکر احمقانۀ آسیایی که شرقی ها را معصوم و خونگرم و با محبت می داند و غربی ها هم اگر جنازه ات وسط پیاده رو بیفتد ، از رویت  رد میشوند، نیست. یعنی اصلا" برایم فرقی هم نمی کند کسی پایش را روی جنازه ام بگذارد یا نه . با این نظریه که به مُرده ها باید بیشتر از زنده ها احترام گذاشت هم از بیخ و بُن مخالفم. یعنی اصلا" درکش نمی کنم. مهم این است که وقتی آدم زنده است چقدر حق و حقوقش رعایت می شود و تا چه حد دوست داشته می شود. وقتی قرار است تنها زندگی کند و تنها بمیرد ، چه فرقی می کند در چاه فاضلاب باشد یا در منطقۀ اعیان نشین قبرستان ؟ تنها فرقش در نوع مصرف کننده اش است که موشهای فاضلاب قرار است دل سیری از عزا در بیاورند یا کرمها و مورچه ها. مهم این است که بعد از اینهمه آوارگی ، بالاخره موقعیتی پیدا میشود که در آن استیبل بشود . حالا می خواهد آن موقعیت شکم موشها باشد یا مورچه ها ، فرقی نمی کند.
    مهم این است که دیگر چمدان بستن و راه افتادن و از صفر شروع کردن ندارد.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/3/28

     

    پویا نعمت‌اللهی
    خیال خواب

    خبر تکان‌دهنده‌ای است.

    به نقل از الف می‌خوانیم:

    زن جوانی است که نیمه عریان و خون آلود خود را به یک کلانتری در پاکدشت رسانده و ساعتی بعد بر اثر جراحت چاقو که از ناحیه گردن توسط چهار متجاوز پراید سوار بر او وارد آمده در بیمارستان «جان داده» است:

    «متهمان من را به عنوان مسافر سوار یک پراید کردند و قصد تجاوز داشتند که من مقاومت کردم. یکی از آن‌ها با چاقو ضربه‌ای به گردنم زد و بعد که بی‌حال شدم، هر چهار نفر مرا مورد آزار قرار دادند.

    در راه، سه نفر پیاده شدند و راننده پراید که قرار بود من را به بیمارستان برساند در بیابان چادر ماشین را پهن کرد و بار دیگر من را مورد آزار قرار داد و بعد همان‌جا‌‌‌ رهایم کرد. کشان‌کشان خودم را کنار جاده رساندم و راننده آژانسی که داشت از آنجا رد می‌شد به من کمک کرد و من را به کلانتری رساند».

    تا این‌جا که هیچ.

    پلیس چهار زن دیگر را که مورد تجاوز این متجاوزان قرار گرفته بودند، شناسایی کرد و شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران، قاطعانه همه متهمان را به جرم تجاوز به عنف و آدم‌ربایی به ده ‌سال حبس و یک‌ بار اعدام محکوم کرد و اکبر نیز به دلیل قتل زن جوان علاوه بر اعدام به یک ‌بار قصاص محکوم شد.

    اما این رأی در شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور نقض شده است، زیرا «خانواده متهمان تلاش زیادی برای جلب رضایت شاکیان انجام دادند و موفق شدند رضایت همه آن‌ها را بگیرند».

    حالا این مسئله در اذهان عمومی شکل گرفته که:

    نخست: آیا این گرفتن رضایت بر اثر پرداخت پول یا التماس بوده است یا با تهدید خانواده قربانی مظلوم به تهدیداتی از قبیل پخش فیلم تجاوز به عزیزشان در اینترنت و یا تجاوز به دیگر اعضای خانواده؟

    دوم آن که آیا معقول است خانواده‌ای پس از چنین جنایت هولناکی بدون تهدید رضایت دهد؟

    مگر می‌شود تجاوز کرد و بعد رضایت گرفت و از اعدام گریخت؟ آیا دیوان عالی کشور راه آسانی برای متجاوزان آینده باز نکرده و آیا جرمی از این دست جنبه عمومی نداشته است؟! …

    پی‌نوشت:

    بررسی های وزارت بهداشت نشان می دهد که آمار مبتلایان به بیماری روانی رو به افزایش است.

    پرویز مظاهری، دبیر انجمن روان پزشکان در خبر آنلاین می گوید که یک چهارم این افراد برای درمان مراجعه می کنند و از این افراد هم ۱۰ تا ۱۵ درصد بیماری خود را پی گیری می کنند.

    به عبارت دیگر، از هر چهار ایرانی، یک نفر اختلال روانی دارد.


     
     

    1391/3/28

    در پی صحبت‌های علی مطهری پیرامون دخالت سپاه در انتخابات، معاون فرهنگی و تبلیغات دفاعی ستاد کل نیروهای مسلح از اقامه دعوای سپاه علیه آقای مطهری خبر داد.

    به گزارش ایسنا، سردار جزایری در این باره گفته است: «برای شخصی که نسبت به سپاه هتاکی کرده و اتهامات دروغ نسبت داده، طرح دعوی شده است تا تکلیف اینگونه افراد را دادگاه مشخص کند.»

    آقای مطهری، روز ۳۱ اردیبهشت ماه، در نطق پیش از دستور خود در آخرین روزهای مجلس هشتم گفته بود که «دخالت سپاه در بسیاری از حوزه‌های انتخابیه مشهود بود و بسیاری از کاندیدا‌ها، چه آن‌ها که در حوزه‌ها رای آوردند و چه کسانی که رای نیاوردند، این واقعیت را تایید می‌کنند.»

    صحبت‌های آقای مطهری با واکنش تند فرماندهان سپاه و نمایندگان اصولگرای مجلس روبرو شد.

    یک روز پس از صحبت های آقای مطهری، رمضان شریف ،مسئول روابط عمومی سپاه، از پیگیری قضایی صحبتهای آقای مطهری توسط این نهاد نظامی خبر داده بود.

    آقای مطهری روز دوم خرداد بار دیگر صحبت‌های خود را تکرار کرد و گفت: «سپاه پاسداران در انتخابات مجلس نهم از برخی کاندیداهای مورد نظر خود حمایت کرد و برای این کار تمام‌قد وارد شد، همین امر دخالت در انتخابات است».

    در جریان انتخابات جنجال برانگیز ریاست جمهری سال ۱۳۸۸ نیز رهبران و طرفداران جنبش سبز تصریح کرده بودند که سپاه در انتخابات و درگیریهای پس از آن نقش داشته است.

    منبع: ایسنا و رادیو فردا

    مرتبط:

    «پدیده‌ای به نام احمدی‌نژاد محصول مجالس هفتم و هشتم است»

    "سپاه تنها یک نیروی نظامی نیست"


     
     

    1391/3/28

    رئیس انستیتو تحقیقات تغذیه و صنایع غذایی ایران می‌گوید که عمده‌ترین مصرف کنندگان نوشابه و پفک در کشور کودکان ۲ تا ۱۲ ساله هستند.

    مجید حاج فرجی، که با ایسنا گفت‌و‌گو می‌کرد، این آمار را «یک فاجعه» توصیف کرد.

    وی همچنین افزود که سرانه متوسط مصرف نوشابه در ایران ۴۲ لیتر در سال است که این میزان حدود ۴ برابر سرانه مصرف نوشابه در «کشورهای ابداع کننده نوشابه» به شمار می‌رود.

    آقای حاج فرجی به والدین توصیه کرد که اجازه ندهند نوشابه وارد خانه و سفره آن‌ها شود.

    منبع: ایسنا


     
     

    1391/3/28

    مهدی سحرخیز، فرزند عیسی سحرخیز، می‌گوید که دوران محکومیت پدرش دیروز یکشنبه (۲۸ خردادماه) تمام شده اما وی آزاد نشده است.

    به گزارش جرس، مهدی سحرخیز در صفحه فیس بوک خود نوشته است که پدرش «همچنان در بیمارستان به صورت گروگان نگاهداری شده و در بلاتکلیفی کامل بسر می‌برد.»

    عیسی سحرخیز، عضو شورای مرکزی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات و مدیرمسئول روزنامهٔ توقیف شدهٔ «اخبار اقتصاد» و ماهنامهٔ توقیف شده «آفتاب» است که در دوران اصلاحات، مدتی به عنوان مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد فعالیت داشت.

    آقای سحرخیز تیرماه ۸۸ و در پی بازداشت‌های گسترده پس از انتخابات ریاست جمهوری دستگیر و پس از تحمل یکسال بازداشت در دادگاهی به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «توهین به رهبری و تبلیغ علیه نظام» به سه سال حبس محکوم شد.

    اقای سحرخیز پیشتر گفته بود که از بیماری هایی چون کم خونی، تیروئید، فشار خون، بیماری قلبی و پروستات رنج می برد.

    وبسایت جرس نوشته که هزینه ماهیانه بیمارستان آقای سحرخیز سه میلیون تومان در ماه است که چهار برابر درآمد وی به شمار می‌رود.

    تاکنون چند کمیسیون پزشکی جهت بررسی وضعیت جسمی آقای سحرخیز تشکیل شده که رای آن‌ها بر عدم توانایی تحمل حکم کیفری و یا مرخصی استعلاجی فوری بوده اما به گفته فرزند آقای سحرخیز، «هر بار پس از اعلام کمیسیون پزشکی، نامه محتوی رای صادره آن‌ها در پستوهای دادستانی مفقود شده است تا بتوانند وی را به عنوان گروگان به مدت زمان بیشتر نگاهدارند.»

    وی افزوده که مسئولان حکومتی به تازگی نیز یک پرونده متعلق به سال ۱۳۷۹ را به دادگاه برده‌اند تا «حکمی بتراشند برای نگاهداری بیشر ایشان در زندان» در حالی که «بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، نمی‌توان پرونده دادرسی بیش از ۱۰ سال تشکیل داد.»

    منبع: جرس

    مرتبط:

    سحرخیز: قوه قضاییه هیچ‌کاره است؛ تقاضای تجدید نظر نمی‌کنم


     
     

    1391/3/28
  •  

    فرجام

    از آن جنگل آتش گرفته فاصله گرفته‌ایم. روز به روز بشمار به اندازه‌ی سه سال. های و هو اما تمام نشده. های و هو می‌دانی هیچ وقت تمام نمی‌شود. دعوا بر سر این که برده‌ایم یا باخته‌ایم. بر سر این که جنگ تمام شده یا نشده. این‌ها که می‌گویم تحلیل و خطابه و نقد و دستورالعمل نیست. فکرهای یک نفر است از آن دریای جمعیت. فکرهایی که روزهاست می‌جنگند برای کلمه شدن یا نشدن تا رسیده به کلمه شدن و می‌داند مخالف و منتقد کم ندارد. اما دست آخر نترسیده از گفته شدن.

    تلخ‌ترین جایش جای خالی آدم‌هاست. جای خالی آدم‌هایی که با روی خونین در ذهن ما حک شدند. آدم‌هایی که آزادی دادند به بها و خانه گذاشتند به تاوان. این تلخی نه منطق می‌شناسد، نه فراموشی، نه خاموشی. تنها آبی که شاید بشود بر آتش این تلخی پاشید این است که فراموش نکنیم این بهای خون و آزادی و خانه دادن عمرش نه سه سال، نه سی سال، که صد سال است بر صفحه‌ی این سرزمین. به قدمت اولین قامت بلند کردن به آرزوی آزادی.

    اما باختیم یا بردیم؟ گمانم هر دو. هم باختیم و هم بردیم. آنجا که بردیم روزی بود که لذت جماعت را چشیدیم. لذت شادی به جماعت و هم‌دلی به جماعت را. آن جا بود که اعتراض را به جماعت تجربه کردیم. با سکوت میلیونی. و چه فرصتی از دست رفت برای داشتن شهر و میهن و جامعه‌ای با هم‌تر و آرام‌تر و متین‌تر. شاید بیشتر نه برای ما. برای آنها که برنتابیدند. ما تعداد خودمان را فهمیدیم و قدر خودمان را دانستیم. اما چیزهایی را هم باختیم. چیزهای عزیز و برنگشتنی را. آدم‌هایی از میان ما که نیامده بودند برای رفتن، آمده بودند برای ساختن. کشتن آن که نمی‌جنگد همیشه تلخ بوده و همیشه تاوان داشته. تاوانش برای ما دل سوخته شد. برای آن‌ها که کشتند؟ نمی‌دانم! شاید سه سال خیلی زود باشد. باخت گران دیگر ما گمانم همین بود که امروز می‌پرسیم: آن همه شور و همدلی و خروش پس چه شد؟

    از خودم می‌پرسم ما چه می‌خواستیم؟ که آن میر پاک‌نهاد امروز جای حبس خاموش مجری این جمهوری بود؟ می‌دانم که نه. که آن‌ها که در بند و مضیقه‌اند دیگر گرفتار نباشند؟ حتمن بله! اما آن‌چه ما خواسته بودیم این نبود که ما را گرفتار کنند و بعد بخواهیم که رها کنند. ما چیزی خواستیم که گرفتار شدیم. آیا می‌خواهم کسانی از قدرت بروند و کسانی به قدرت بیایند؟ می‌دانم که نه. باور کرده‌ام بلایی که به جان این خاک سالهاست افتاده به این نام و آن نام ربطی ندارد. با آمدن این و رفتن آن هم دوا نمی‌شود. من می‌ترسم از روزی که افسار قدرت از دست باورمندان متعصب به دست ناباوران متعصب بیافتد و ایمان جرم شود. من این را نمی‌خواهم و از این می‌ترسم و چیزهایی که می‌بینم این ترس را کم نمی‌کند. من کسی یا گروهی یا مرامی را نمی‌شناسم که بتوانم تصور کنم بر مسند قدرت این سرزمین بنشیند و ایران را گلستان کند – و امیدوارم این از بی‌دانشی من باشد – یا افقی نمی‌بینم که همه‌ی پستی‌ها و کاستی‌ها و دردهای این دیار دیرین و دردکشیده‌ را درمان کند. گمان می‌کنم درمان درد این نیست که کسی برود. شاید حتی این است که کسی نرود. که همه باشیم و بمانیم و یاد بگیریم معنی وطن و هم‌وطن را. مگر ما به قرائت دینی و رسمی همه‌ی هم‌کیشان‌مان را برادر نمی‌دانیم؟ مگر می‌شود هم‌وطن بودن ما بزرگ‌ترین خطِ ربطِ ما به هم نباشد از هر نژاد و آیین و رنگ و زبان؟ کیست که نداند نفی هم‌وطن یعنی خواندن فاتحه برای معنای وطن؟

    من به خانه برگشتم از خیابان، نه چون از چوب و تفنگ می‌ترسم، چون به زبان چوب و تفنگ ناباورم رو به روی آن که به زبان من و در خانه‌ی من حرف می‌زند. چون گمان می‌کنم چیزی که می‌خواهم رفتن کسی یا آمدن کسی نیست. چون شک ندارم آزادی در عصر ارتباطات با سوزاندن و شکستن و کشتن به چنگ نخواهد آمد. به خانه برگشتم چون پذیرفتم شکست خورده‌ایم در فهمیدن مفهوم هم‌وطن و وطن. همه شکست خورده‌ایم. چه این طرف معرکه چه آن طرف. این که می‌گویم ربطی به داستان وطن پرستی ندارد. ما در جغرافیایی زاده شده‌ایم و به هم وصل‌مان کرده. فارغ از همه‌ی فرق‌های‌مان. این سرزمین پر است از کمی و کاستی و هیچ گروهی از ما به تنهایی قادر نه به اعتلا و تعالی، که حتی حفظ و حراستش هم نیست. ما چه این طرف میدان چه آن طرف میدان، حقیقت تلخ آن است که باور کرده‌ایم مشکل‌مان کسی است که روبروی‌مان ایستاده و چاره هم محو کردنش. ما نفهمیده‌ایم مشکل نفهمیدن است و نپذیرفتن. همین است که هنوز از این خاک فرار می‌کنیم و فراری می‌دهیم.

    فکر می‌کنم آن‌جا که آن میر راستگو محصور شد ما باختیم. آن‌جا هنوز محکمه‌ای فرانمی‌خواندش ما بردیم. آن جا که به خیابان ریختیم و می‌دانستیم چه نمی خواهیم و نمی‌دانستیم چه می‌خواهیم باختیم. آن جا که هر تفنگ به دستی تفنگش را پشتش یا خودش را پشت تفنگش پنهان کرد ما بردیم. آن جا که زدند و کشتند باختیم. آن جا که کسی جرات قبول ننگ کشتن را نکرد بردیم. آن جا که شعار مرگ دادیم باختیم. آن جا که به سکوت بازو به بازوی هم دادیم بردیم. آن‌جا که نفهمیم ما سیاهی لشکر هیچ گروه و حزب و گوشت دم توپ هیچ دعوای قدرتی نیستیم، همیشه باخته‌ایم. آن جا که بفهمیم موظفیم با هم و برای هم در دفاع از حق برده‌ایم. آن‌جا که جلوی هم می‌پیچیم و حق هم را می‌خوریم باخته‌ایم. آن جا که به هم در خیابان لبخند می‌زنیم برده‌ایم. آن جا که سرمان را در لاک خودمان و مثل خودمان می‌کنیم و خیال می‌کنیم ایران یعنی من و این چند نفری که دور هم نشسته‌ایم باخته‌ایم. آن جا که حرف هم را شنیدیم و هم را ندریدیم برده‌ایم.

    ما با عقاید متضاد روبروی هم ایستادیم. یک طرف زور داشت و یک طرف نداشت. عده‌ی زیادی از آن‌ها که زور نداشتند متانت کردند و به نظرم عده قابل توجهی از آن‌ها که زور داشتند هم. آن‌ها که زور دستشان است باید بترسند از این که جایی روبروی‌شان هم زور دستش باشد. ما که زور دست‌مان نبود هم بیایید بترسیم از روزی که زور دست‌مان باشد. نکند متانت‌مان از زور نداشتن باشد.

    من می‌خواهم نبازم. می‌خواهم شهر و کشورم به برادر کشی و جنگ خیابانی کشیده نشود. می‌خواهم دوباره به خیابان بروم. این بار سعی کنم آن‌ها که مثل من فکر نمی‌کنند را بشنوم. می‌خواهم کمتر عبوس و فرصت طلب و خشن و کم طاقت باشم وقتی به مردمم می‌رسم. می‌خواهم تحمل و منطق را از دوستانم آغاز کنم. نمی‌دانم می‌شود یا نه. اما باور کرده‌ام برد و باخت ما همین جا تکلیفش معلوم می‌شود. ما سه سال است از آن جنگل آتش فاصله گرفته‌ایم. اما آن آتش ما را رها نمی‌کند. چاره‌ای نیست جز سبز کردنش. جز ساختنش. ما یک ایران آباد به همه‌ی آن‌ها که نیستند بدهکاریم. رسیدن وظیفه‌ی ماست . چه با دستبند سبز، چه با دل‌های سبز. با هم مهربان‌تر باشیم. این سبزترین جنبش است.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/3/28
  •  

    مریم نصراصفهانی
    critic

    الف- مدتی است  در صفحات مجازی، تصویر آقای دکتر محترم و خوش‌پوشی را در معیت بانو، زیاد می‌بینم، تصاویر معنادار با تاکید بر رگ و ریشه این دو نفر. به نظر می‌رسد کسانی قصد زمینه‌چینی برای کاندیداتوری آقای دکتر در انتخابات ریاست جمهوری آینده را دارند. (به هیچ وجه قصد ندارم اینطور تبلیغ را، که تاکید فراوانی بر اصل و نسب سیاسی آقا و خانم مزبور دارد، نقد کنم. وقتی دوستان تبلیغاتچی بعد از آن‌همه تجربه – که منجر به انتخاب خاتمی در سال ۷۶ و هم انتخاب احمدی‌نژاد در سال ۸۴ شد- به اندازه یک الف چیزی نیاموخته‌اند از تبلیغات برای جمع کردن رای جمهور، غر زدن بی‌فایده است.) غرض از اشاره به تصاویر، اشاره به یک تصویر خاص بود که در آن چکمه‌های بلند همسر آقای دکتر از زیر چادرش پیدا بود…

    این تصویر تبلیغاتی آشکارا اقلیتی را نشانه گرفته بود. اقلیتی که در فضای مجازی برای خودشان برو بیایی دارند و به نحو تامل برانگیزی سوگیریهای کسانی را که به دنبال اکثریت هستند تحت تاثیر قرار می‌دهند، از نظر تعداد لایک ها هم کاملن موفق به نظر می‌رسید ولی انصاف بدهیم تصویر خانم چادری چکمه پوش بر چند درصد از رای دهندگان ما تاثیر مثبت خواهد داشت؟ دست کم برای ریاست جمهوری باید به دنبال جلب نظر اکثریت بود، نباید؟

    در مثل جای مناقشه نیست، غرض اشاره به روند روبه رشد مرکزیت یافتن اقلیت ها در نگاه اصحاب فکر، خاصه در فضای مجازی است، چنانکه گاهی به نظر می‌رسد در تحلیل‌ها و موضعگیری‌ها اکثریت به نحو ناجوانمردانه ای در پای اقلیت قربانی می‌شود.

    ب- انکار نمی‌کنم  سال‌هاست کسانیکه با مذهب (رسمی) مسئله دارند در اقلیت واقع شده‌اند و حق مسئله داشتن با مذهب برایشان نادیده گرفته شده است، اما اینکه امروز اصحاب فکر و قلم و سیاست و تبلیغات ما، چنان از آ‌ن‌سوی بام افتاده‌اند که هدف اغلب آثار، نوشته‌ها و تبلیغاتشان جلب نظر این اقلیت است، نه تنها اشتباهی روشی، که کاملن خلاف آن دموکراسی است که از آن دم می‌زنند. اینکه دموکراسی صحیح آن است که حقوق اقلیت‌ها را محترم بشمارد حرف درستی است، اما به معنی آن نیست که حامیان دموکراسی، اکثریت را به حاشیه برانند و افکار و عقایدشان را خوار بشمرند و در هر مورد و موضعی از طاعنان و تحقیرکنندگان دفاع کنند تا نشان بدهند اهل مدارا و تحمل هستند.

    ج- ترانه شاهین نجفی و حواشی آن به نظرم نمونه خوبی برای این تسلیم شدن به دیکتاتوری اقلیت است: همین‌که تعداد زیادی از دوستان اهل فکر و قلم، کار او را تحسین کردند ویا به لطائف الحیل از او دفاع کردند، در حالیکه همزمان بخاطر توهین به افاغنه در یکی از استانهای شمالی کشور دل ‌سوزاندند و بیانیه‌های حقوق بشرانه صادر ‌کردند. توهین به افاغنه بد است و هم توهین به مقدسات و محترمان جماعتی قلیل یا کثیر.  به نظر می‌رسد در حلقه بسته کنش و واکنش‌های احساسی محبوسیم، فرو می‌رویم که بر نمی‌آییم. فاعل یک توهین چون نظام جمهوری اسلامی است شایسته تند‌ترین نقد‌ها و نفرین‌هاست و دیگری چون شاهین نجفی (اقلیت مظلوم) است، مستحق تحسین و تشویق و دلسوزی؟ چرا مثلن دلمان به حال مسئولین آن استان شمالی نمی‌سوزد که از بابت مهاجران افغان دچار زحمتند؟ چرا از دلایلشان نمی‌پرسیم؟ آیا جز این است که توهین را فی نفسه عملی زشت می‌دانیم؟

      مدارا و رواداری که طالب آن هستیم از هم-اکنون، که کم‌ایم، در مواجهه با اکثریت در ما وجود ندارد؛ چه توقع از آنها؟ چند صفحه مجازی در دست داریم و از هیچ نوع توهین و خشونت مکتوب و سمعی و بصری فروگذار نمی‌کنیم، چه توقع از آنکه زر و زور و بلندگو و تلویزیون دارد؟

    د- کسی اگر بخواهد درباره مردم ایران فکر کند، بنویسد، یا به تغییری در آن بیاندیشد بد نیست اگر سالی، دوسالی یکبار، از این فضای مجازی بیرون بزند و سر بکشد به حرم امام رضا در مشهد. کف یکی از این صحن‌ها بنشیند و شک کند به تصویری که از ایران در ذهن دارد. ببیند و بشنود که همه ایرانی هستند ولی یک کلمه از حرف‌هایشان مفهوم نیست برای یک فارسی زبان که تنها گویش معیار فارسی را می‌داند. لباس‌ها را ببیند و رنگ‌ها را و اشک‌ها را. توحید را و شرک را. خرافات را و جهل را. خلوص و حال معنوی را. خیلی چیزها هست در این هزاران هزار آدمی که نزدیک و دور می‌شوند، با دمپایی و کفش قیصری و نعلین و آدیداس و ریبوک و کتانی و پاشنه ده سانتی و پای برهنه… این واژِه دستمالی شده «رنگین‌کمان اقوام» آنجا دارد زندگی می‌کند. این موزائیک موزائیک که می‌گویند آنجا نمونه عینی پیدا می‌کند، تکثر زیر چتر بسیار گسترده‌ای از باور و اعتقاد/علم و جهل/ معنویت و خرافات  به هم‌زیستی رسیده‌ و چیزی شبیه، شبیه به «ما» تشکیل داده‌ است: جماعتی از کتابخانه آستان قدس تا پنجره فولاد. گاهی لازم است همچو آدمی تماشا/دریافت کننده باشد. اکثریت جایی از دل این طیف گسترده بیرون زده است، مخاطب واقعی تبلیغات، افکار و امید‌ها احتمالن.

     جایی حاج منصور و هیات همراه دارند با سروصدای فراوان و حرکات نمایشی اغراق شده، دوربین‌های فیلمبرداری و بلندگوهای پرقدرت، کمیل می‌خوانند. مردم می‌آیند، می‌ایستند به نگاه کردن و آرام متنفرق می‌شوند، بعضی ها سری به تعجب و بعضی به تاسف تکان می‌دهند، کسانی به جمع ملحق می‌شوند… دقیقن همانجا و‌‌ همان زمان مرد میانه سالی در حالیکه با تسبیحش بازی می‌کند یک آهنگ قدیمی را زیر لب زمزمه می‌کند و بی‌تفاوت می‌رود به سمت حرم…


     
     

    1391/3/28

    پدرام رضایی‌زاده
    ناتور

    لطفا جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید:

    - سردار بهمن کارگر، معاون اجتماعی ناجا، در حاشیه مراسم افتتاح باشگاه خبرنگاران پلیس و انجمن سینمای پلیس گفت: «به هرحال اختلاط زن و مرد مورد تایید ما نیست. .......... هیجانی است. مردم در هنگام .......... حواسشان جمع نیست. مردان در هنگام .......... هیجانی می شوند و بعضا فحش‌های رکیک داده یا شوخی‌های بدی انجام می‌دهند، آیا این در شان زنان است که در این مکان حضور بیابند؟»

    الف) فوتبال بازی- تماشای فوتبال- بازی فوتبال
    ب) رانندگی فعالیتی- رانندگی در خیابان- رانندگی
    ج) دریافت یارانه کاری- دریافت یارانه- ایستادن در صف عابر بانک‌ها
    د) خواندن تیتر روزنامه‌ها و سایت‌های خبری امری- خواندن تیتر روزنامه‌ها، تماشای اخبار و مرور خبرگزاری‌ها- ایستادن مقابل دکه‌ی روزنامه فروشی، تماشای تلویزیون و استفاده از اینترنت

    برای مشاهده‌ی گزینه‌ی صحیح به اینجا بروید.


     
     

    1391/3/28

     

     
    اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی ایران با انتقاد از پخش مسابقات فوتبال در سینماهای ایران، این مساله را «تمام شده» دانسته است.
     
    آقای احمدی‌مقدم این مطلب را عصر روز شنبه (۲۷ خردادماه) در حاشیه نشست سراسری روسای پلیس راهور و در جمع خبرنگاران بیان کرده است.
     
    او خطاب به خبرنگاران گفت: پخش فوتبال در سینما، چه کمکی به سینماگران می کند و چه مشکلی را از پیش پای آنها بر می دارد؟
     
    فرمانده نیروی انتظامی ایران افزود که «پخش فوتبال در سینماها دردی از مردم را دوا نمی کند و افراد نباید به این موضوع دامن بزنند و وقتی مردم می توانند فوتبال را در خانه بدون هزینه ببینند، چه مزیتی دارد که آن را در سینما ببینند؟»
     
    احمدی‌مقدم خطاب به «سینماداران» گفت که «آنها بروند فیلم خوب تولید کنند تا مردم به سینماها بیایند. ما نگران پیامدهای تجربه شده این موضوع و نوع افراد خاصی که برای تخلیه هیجان به سینماها می روند، هستیم.»
     
    در جام جهانی گذشته، برای نخستین بار بازی‌های فوتبال در سینمای تهران پخش شد که با استقبال چشمگیر مردم روبرو شد.
     
    به نظر می‌رسد مسئولان جمهوری اسلامی به طور کلی با هر چیزی که با استقبال مردمی روبرو شود، مخالفند.
     

     
     

    1391/3/28

     

     
    بامداد روز شنبه یک دستگاه کامیون با پل عابر در بزرگراه فتح برخورد کرد که موجب کنده شدن پل و افتادن آن روی یک خودروی سواری پراید شد.
     
    به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان ستاد فرماندهی آتش نشانی تهران وقوع این حادثه را در منطقه پنج ساعت ۲:۵۷ بامداد اعلام کرده است.
     
    ​​مدیر منطقه پنج عملیات آتش نشانی در این باره گفت: «این حادثه زمانی روی داد که خودروی کمپرسی به دلیل عدم رعایت ارتفاع مجاز با پل عابر برخورد کرده که منجر به افتادن پل روی یک دستگاه خودروی عبوری شده بود.»
     
    وی افزود: «در این حادثه نیروهای آتش نشانی بلافاصله با ایمن سازی محل اقدام به نجات سرنشینان خودرو سواری کرده و با توجه به اینکه این حادثه منجر به بسته  ​شدن عرض بزرگراه شده بود با استفاده از دستگاه هوابرش اقدام به جدا سازی قطعات پل و با استفاده از جرثقیل اقدام به انتقال آن پل عابر به کناره بزرگراه فتح کردند.»
     
    راههای ایران در زمره پرحادثه‌ترین راه‌های جهان هستند. به گفته رئیس سازمان پزشک قانونی کشور در دهه هشتاد خورشیدی، حوادث رانندگی دومین عامل مرگ و میر در کشور بوده و روزانه به طور متوسط ۶۶ نفر در حوادث رانندگی جان خود را از دست داده‌اند.
     
    سال گذشته در راه‌های ایران ۲۰ هزار و ۶۸ نفر جان خود را در حوادث رانندگی از دست داده‌اند.
     

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته