-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

Latest News from 30Mail for 06/12/2012

Latest News from 30Mail for 06/12/2012
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/3/22
  •  

    آذر
    Ab or tion in Public

    اون روز رفتیم خیابون فلسطین روبروی اون مدرسه‌هه سر کوچه‌ی نور یه صندوق سیار گذاشته بودن. مدرسه شلوغ بود. فک کردم صندوق سیار تخلفش بیشتره اما تصمیممونو گرفتیم. داشتیم اسم میر حسینو می‌نوشتیم که یه خانوم خیلی خوش‌تیپ سن‌داری اومد و خودکار خواست. ما آدمای ظاهربین، طبعن با طیب‌خاطر تقدیمش کردیم و اون هم یه جور معلومی نوشت احمدی‌نژاد و انداخت تو صندوق. وقتی رفت، ناظری که نشسته بود پشت میز گفت خودتون نگران نکنین. ازین آدما از صبح هفت هشت تا بیشتر نداشتیم.

    شبی که داشتن اعلام نتایج می‌کردن رفتیم خونه‌ی حسین چون بی‌بی‌سی‌مون قطع بود. من دلم می‌گفت نمی‌شه که بشه و عقلم می‌گفت نه و خاتمی رو مثال می‌زد واسم. ده نفر آدم گنده نشسته بودیم زل زده‌ بودیم به صفحه‌ی فسقلی تلویزیون. هیچ کدوم گریه نکردیم. شوکه و بق‌کرده هر کی ولو شد یه طرف.

    دلم هیچ ِ هیچ نمی‌خواد انتخابات بعدی رو ببینم. حالا یا بمیرم یا برم یه گور دیگه.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/3/22

    مسئول کمیته راهبردی انجمن سرطان ایران می‌گوید که آمار مبتلایان به سرطان در کشور طی ۳۰ سال گذشته با «رشد وحشتناکی» روبرو بوده است.

    پیام آزاده، که با ایلنا گفت‌و‌گو می‌کرد، افزود آمارهای رسمی تنها در سال گذشته از افزایش ۱۰ تا ۱۵ درصدی مبتلایان به سرطان در کشور حکایت می‌کند.

    به گفته آقای آزاده، آمار رسمی افرادی که در سال گذشته به سرطان مبتلا شده‌اند، ۹۰ هزار نفر بوده که ۲۰ هزار نفر بیشتر از آمار دو سال پیش است.

    این عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی از نبود برنامه‌ای دقیق برای کنترل سرطان در کشور انتقاد کرده و گفته که «برای هیچ یک از عوامل فردی، خطر اجتماعی، غربالگری و آموزش مردم برنامه ریزی درست درمانی نداریم.»

    به گفته آقای آزاده، سرطان گوارش و سرطان پستان شایع‌ترین سرطان‌ها در ایران است و «باید در انتظار یک موج عظیم سرطان در سال‌های آینده باشیم».

    پیش از این، ناصر پارسا، عضو انجمن سرطان‌شناسی آمریکا نیز گفته بود که سال ۲۰۱۵ ایران با سونامی سرطان روبرو خواهد شد.

    آقای آزاده همچنین افزوده که وی نسبت به کنترل سرطان در کوتاه مدت و میان مدت خوش بین نیست.

    منبع: ایلنا

    مرتبط:

    «مرگ ناشی از سرطان در ۱۵ سال آینده سه برابر خواهد شد»

    کاهش سن ابتلا به سرطان پستان در میان زنان ایرانی


     
     

    1391/3/22
  • آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

    سه سال پیش در چنین روزی تماس‌های تلفن همراه مخدوش و ارسال پیامک‌ها قطع شد. (بعدها سردار مشفق اعلام کرد که برادران سپاه فهمیده بودند که اصلاح‌طلبان می‌خواهند با بهره‌گیری از تجربه ستاد انتخاباتی هاشمی رفسنجانی در جریان انتخابات مجلس خبرگان، آمار صندوق‌های رای را به صورت اس.ام.اسی به ستاد مرکزی خود ارسال کنند!)
     
    سه سال پیش در چنین روزی میلیون‌ها نفر از مردم با هزار امید و آرزو به پای صندوق‌های رای رفتند، آن هم در حالی که با خود خودکار ویژه‌ای به همراه داشتند. دهان به دهان می‌پیچید که «از خودکارهای حوزه‌های رای استفاده نکنید. خودکارهای مخصوصی آورده‌اند که جوهرش پس از مدتی پاک می‌شود». (بعدها حاکمیت حضور میلیونی مردم پای صندوق‌های رای را نشانه اعتماد عمومی به نظام اعلام کرد)
     
    سه سال پیش در چنین روزی، هزاران شهروند ایرانی، پشت درهای حوزه‌های رای‌گیری ماندند و به هزاران تن دیگر نیز گفته شد که «تعرفه‌های رای تمام شده است». (بعدها حاکمیت مدعی شد که همواره از مشارکت مردم در سرنوشت خویش استقبال می‌کند)
     
    سه سال پیش در چنین روزی، خبرگزاری وابسته به سپاه، در ساعت 6 بعد از ظهر، خبر از پیروزی نامزد اصول‌گرا(!) با کسب 63درصد از آرا داد. (بعدها منتقدان میرحسین، گفت و گوی مطبوعاتی او در نیمه‌شب 22خرداد، با مضمون اعلام برتری خود در انتخابات را نخستین محرک‌های «آشوب» معرفی کردند!)
     
    سه سال پیش در چنین روزی، نیروهای امنیتی با حمله به ستاد انتخاباتی یکی از نامزدهای حاضر در انتخابات، اعضای ستاد را مورد ضرب و شتم قرار داده و دست‌گیر کردند. (بعدها در دادگاهی که البته صورت متهمان‌اش شطرنجی نبود این افراد عامل راه‌اندازی «فتنه»، حضور مردم در خیابان، اقدام علیه امنیت ملی و البته براندازی نظام معرفی شدند)
     
    و در نهایت، سه سال پیش در چنین روزی، پروژه کودتا عملیاتی شد، اما پیرمرد نقاش که هنوز «یک مرد انقلابی» بود با مردم پیمان بست که «تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهم شد».
     
    گرامی‌باد سومین سالگرد آغاز ایستادگی در برابر کودتای انتخاباتی.
     

     
     

    1391/3/22
  • ع. ایماگر
    ایمایان

    ۱- جنبش سبز رخدادی بود که بیش از آنکه محصول برنامه، محاسبه و دورخیز فکری باشد، واکنشی جوششی و طبیعی به ادامه‌ی رعیّت‌خواهی و لقب‌بازی حاکمان و تحقیر منسوب به شرع بود؛ چیزی شبیه نمایش تقدیر یا تجلّی روح جامعه مانند پایان انقلاب پنجاه‌وهفت که یک سال قبل از آن، حتّی امیدوارترینها نیز فکر نمی‌کردند که شاه فراری شود و حکومت به دست آنها بیفتد. علّت اصلی طراوت پایدار جنبش نیز همین است و گرنه با قصور یا تقصیری که در این سه ساله کم نبوده، باید تا به حال از بین می‌رفت. پس نمی‌توان موجودیّت آنرا زیر سؤال برد ولی می‌توان راهکارها و اهداف آنرا نقد کرد. من پس از رأی خاتمی نوشتم که اصلاح‌طلبی و جنبش سبز دو مسیر متفاوت ولی همراه هستند، نه نیازی هست همه شبیه هم باشند و نه قرار است کسی به خاطر سلیقه‌ی متفاوت ملامت شود امّا این نکته‌ایست که در درجه‌ی اوّل باید به  کسانی که از منظر اصلاح‌طلبی، نفس این جنبش را به پرسش کشیدند، گوشزد شود. شاید دلیل اصلی اینکه پس از خواندن نقد منتقدان جنبش سبز می‌دیدیم هنوز حرفی ناگفته مانده همین است که جنبش سبز را اوّل باید به عنوان پدیده‌ای زنده پذیرفت، بعد در آن چون‌وچرا کرد.  

    ۲- می‌ماند بررسی علّت بازتاب گسترده‌ی عمل خاتمی. واکنشها به رأی‌دادن خاتمی از آن رو نبود که سبزها خود به توصیه‌ی فوق عمل نکرده‌اند بلکه به این دلیل بود که تا آن زمان خاتمی به دلیل همراهی نسبی با این جنبش، جزئی از آن پنداشته می‌شد و آن عکس‌العمل جمعی، نقد یکی از همراهان جنبش سبز بود امّا پس از اینکه معلوم شد عدّه‌ای هنوز اصلاح‌طلبی را راه نجات می‌دانند طبعاً از این پس به احتمال زیاد کردار و گفتار ناهمراه او چنان واکنشی را در پی نخواهد داشت. 
        
    ۳- بن‌بست اصلی سپهر سیاست ایران از بین رفتن نقش مردم و جمهوریّت نظام است؛ در کنار آن می‌توان دلمشغول اسلامیّت نیز بود که سالهاست ذیل قدرت تعریف می‌شود و پوک و بی‌مغز شده است. نظارت استصوابی امکان هر تغییر مسالمت‌آمیز از راه مشارکت مردم را از بین برده است، در زمان خاتمی مجلس و دولت تلاش کردند که این بن‌بست را باز کنند که نشد، آخرین امیدها به دور جدید بود که با درس گرفتن از اشتباهات دوران اصلاحات بتوان برای بازگرداندن انقلاب به مردم و حقیقی کردن انتخابات کاری کرد که شد آنچه شد. هر کوشش و مشارکت درون حاکمیّت باید معطوف از بین بردن نظارت استصوابی باشد و گرنه تکرار جمله‌ی «راه هر تغییری از صندوقهای رأی می‌گذرد» دردی را درمان نخواهد کرد چون صندوقهای رأی صوری، به هیچ اصلاحی مجال نخواهند داد. طبعاً اصلاح‌طلبانی که خلاف این فکر می‌کنند و از هجوم نوشته‌ها و گفته‌ها به خاتمی دلگیرند می‌توانند به جای طرح پرسش «می‌خواهید چه کنید؟» به سؤال «می‌خواهیم چه کنیم؟» بپردازند.
       
    ۴- در کنار جداشدن بازماندگان اصلاحات، براندازان نیز آرام آرام حساب خود را سواکردند. این از بلبشوی ابتدای این سه سال که هر کس را با هر مرام و مسلکی با نشان سبز می‌دیدیم، بهتر بود. با پویاشدن صندوقهای رأی، هر تغییری- حتّی تغییر جزئی یا کلّی قانون اساسی- ممکن و محتمل است و هیچ سلیقه‌ای در ساختن ایران فردا نباید از نظر دور داشته شود امّا اگر این جنبش را فقط در مخالفت با رویّه‌ی حاکمان فعلی تعریف کنیم، این تعریف ِجامع ولی غیرمانع، هویّت خاصّی برای آن باقی نمی‌گذارد. همراهان جنبش سبز یا نظراً با منشور سبز موسوی همدلند یا دستکم عملاً با آن همراهند و گرنه با مخالفت با او و آرمانهایش، همان بهتر که با تعریف خطّ و مشی خود مسیری موازی به سوی آینده را تعریف کنند. جنبش سبز جایی است بین نقد و انقلاب، بین مشارکت و براندازی. جنبش سبز، اصلاحگری است نه اصلاح‌طلبی. این دو نوشته از جلایی‌پور و علوی‌تبار می‌توانند مقدّمه‌ای براي پرداختن ِبيشتر به اين بحث باشند.
        
    ۵- به فرجام حاکمان گذشته‌ی ایران نگاه کنید، هیچ کدام سرنوشت خیلی بدی پیدا نکردند. رضاشاه می‌توانست عاقبت بسیار بدتری پیدا کند امّا وادار به استعفا و سپس تبعید شد و پس از مرگ به ایران بازگشت، محمّدرضا پهلوی هم از خروش کم‌نظیر مردمی جان سالم به در برد و اندکی بعد درگذشت. پیش ازآن دو هم وضع کمابیش همین بوده است. این را از این جهت می‌گویم که ابتدا آنان را با سرانجام شوم قذّافی، صدّام و مبارک بسنجیم تا به قسمتی از تفاوتهای بین خود و کشورهای منطقه پی ببریم. بسیاری در این مدّت از دلیل تفاوت سرانجام جنبش سبز و بهار عربی پرسیدند؛ آنان ابتدا باید به تفاوتهای فرهنگی بین ما و آنها نظر کنند تا یکسان نبودن زمینه‌ها را دریابند. پیش ازاین نوشته بودم که تلفات انقلاب ایران (کمتر از چهارهزار نفر در پانزده سال) شبیه کمتر انقلابی پیش از آن بوده است؛ آن زمان که هنوز اصطلاح انقلاب مخملی مد نشده بود و البتّه حساب تسویه‌حسابهای پس از بهمن پنجاه‌وهفت از خود انقلاب جداست. حتّی شیوه‌ی برخورد قشر مذهبی از نوشته‌ی سلمان رشدی گرفته تا وقایع چندسال اخیر با کشورهای پیرامون ما تفاوت می‌کند. بی‌آنکه در پی تقدیس این خویشتن‌داری - که البتّه بسیاری اوقات می‌تواند بدل به انفعال شود- باشم امّا راه و روش ایرانیان و عربها فرق می‌کند. خوش‌عاقبت‌ترین تغییر در کشورهای عربی (تونس) تازه شبیه به انقلاب پنجاه‌وهفت ایران است؛ امّا راهپیمایی سکوت به ما می‌گوید که جنبش سبز را باید با سابقه‌ی حرکتهای معاصر ایران از مشروطیّت تا انقلاب، باید با خود جنبش سبز سنجید.
        
    ۶- هرگز به گذشته بازنمی‌گردیم. می‌بخشیم امّا فراموش نمی‌کنیم. چندی پس از میلاد جنبش نوشتم که به فرض موسوی کوتاه بیاید، او از حقّ خود کوتاه آمده است، من اگر نخواهم از رأی بربادرفته‌ام چشم بپوشم چه؟ جنبش سبز زنده است چون:
    موسوی و کرّوبی در حصر (این شیوه‌ی مألوف حکومت مستقر در محو کردن مخالفان) هستند،
    هاشمی رفسنجانی ماههاست به نمازجمعه بازنگشته است،
    موج جدید مهاجرت نیروهای فکری و سیاسی، برای بازگشتی دوباره کوچ کرده‌اند،
     زندانها پر از معترضان و منتقدان رهبر است،
    و... خاطره‌ی شهیدان سبز زنده است.
    پس...هرگز به گذشته بازنمی‌گردیم. 
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/3/22
  •  

    داریوش محمدپور
    ملکوت

    چه بسا عنوان اين يادداشت چیز ديگری باید می‌بود. ولی برای شروع، نياز به پرسشی با همين قالب است. ۲۲ خرداد تجربه‌ای بی‌بديل برای ملت ما بود. این تجربه، مثل هر تجربه‌ی انسانی و اجتماعی دیگری، در ظرف‌های مختلف معانی مختلفی می‌گيرد. گاهی تجربه‌ای بسيار شيرين، يا تجربه‌ای که می‌تواند بسيار روح‌نواز باشد، تبديل به تجربه‌ای تلخ و طاقت‌سوز می‌شود. و گاهی تجربه‌ای که از نگاه ديگران ممکن است مترادف با ناکامی و ذلت يا نابودی باشد، از نگاهی دیگری چيزی نيست جز کاميابی‌، عزت و سرافرازی.
     

    یک بخش از تجربه‌ی ۲۲ خرداد، همين خصلت سوبژکتيو آن است که از سطح و افق يک اتفاق و رویداد عينی خاص بالاتر می‌رود. ۲۲ خرداد يک ذخیره‌ی عظيم اجتماعی است؛ ذخيره‌ای است که هم‌چنان می‌تواند الهام‌بخش باشد. اما پرسش اين است که مخاطب با اين اندوخته که بالقوه می‌تواند نيروی اجتماعی-سياسی قدرت‌مندی باشد، چه می‌کند؟ آيا اين تجربه‌ی شگفت‌آور را به يک تراژدی فرو می‌کاهد و خويش را قربانی می‌بيند و از آن می‌گریزد؟ يا از آن حماسه می‌سازد و در آن پهلوانی می‌‌کند؟ يا اين‌که انسانيت خويش و شکوه انتخاب آدمی را در آن متجلی می‌بيند و سرافرازی خويش را در افقی بالاتر از هدف‌های کوتاه‌مدت و نتايج زود-بازده جست‌وجو می‌کند؟
     
    اکنون پس از سه سال از تولد جنبش سبز، اين نکته بيش از هر وقت ديگری آشکار شده است که ظروف انسانی مختلف چگونه با اين رويداد سيال یا، اگر بخواهيم دقیق‌تر بگوييم، آينه‌سان، برخورد می‌کنند. اين رويدادها نيستند که ما را رنگ‌آميزی می‌کنند. ما هستیم که رنگِ خويش را به رويدادها می‌زنيم.
     
    این مضمون، هم مضمونی عارفانه است از قبيل آن‌که مولوی می‌گفت که «باده از ما مست شد نی ما از او» يا آن‌جا که می‌‌گفت: «کاملی گر خاک گيرد زر شود / ناقص ار زر برد خاکستر شود» (و پر پيداست که اين کلمات را نبايد تحت‌اللفظی معنا کرد و در الفاظ و عبارات پيچيد؛ بلکه معنا و مفهوم است که در آن‌ها کليدی است) و هم مضمونی است اجتماعی-سياسی. جنبه‌ی اجتماعی-سياسی آن همان است که در جنبش سبز و به ويژه در زبان و بیان ميرحسين موسوی منعکس شده است. پيش‌تر یک بار نوشته بودم که از نظر من، ميرحسين موسوی در تمام ملت تکثیر شده است. يا ميرحسين موسوی آينه‌ای بود برای نشان دادن تصویر ملت به خودشان. او وسيله‌ای شد برای این‌که عظمت اين ملت را به رخ خودشان بکشاند و به آن‌ها بگويد که هر وقت غرورشان را بخواهند مجروح کنند و هر وقت کسی بخواهد به آن‌ها بزرگی و نخوت بفروشد، هم باید و هم می‌توانند بايستند و نخوت متکبر را به زمين بکشانند.

    اين اندوخته و ذخيره‌ی پرقدرت اجتماعی-سياسی، يعنی تجربه‌ی ۲۲ خرداد، به روشنی با تجربه‌ی ۲ خرداد تفاوت دارد. تفاوت دارد هم از حيث زبان و گفتار، هم از منظر عملی، هم از جهت چهره‌های عمده‌ای که نمايندگان، ميراث‌داران يا متوليان آن دو رویداد شدند. اما همين اندوخته‌ی ۲۲ خرداد اگر قرار باشد در قالب‌های تنگ جهت‌گيری‌های سياسی و اسلوب‌های مألوف اپوزيسيون جديد يا قديم حرکت کند، از پويایی می‌افتد. تمام نشاط و تپندگی جنبش سبز در همين خصلت استعلايی آن است که خود را با دستیابی به يکی دو هدف معين تعريف نمی‌کند. جنبش سبز اهل وصال نيست؛ اهل حرکت است. در وصال، توقف داريم. نقطه‌ی مقابل وصال هم فراق و هجران نيست؛ نقطه‌ی مقابل وصال، حرکت و سياليت است. جنبش يعنی همين. یعنی از حرکت باز نايستادن. يعنی جاری بودن مثل رود. يعنی زندگی. جنبش سبز يعنی زندگی. جنبش سبز را بايد زیست چنان‌که زندگی را.

    آينه در آينه‌ی جنبش سبز
    این است که ذخيره و اندوخته‌ی جنبش سبز و ۲۲ خرداد، در هر جانی و هر قلب و قالبی، در هر انديشه و خيالی، يکسان اثر نمی‌کند. برای بعضی هدایت‌افزاست و برای بعضی ديگر مايه‌ی ضلالت. مقايسه کردن جنبش سبز با تمام جنبش‌های آزادی‌خواهانه‌ی پيشين ملت ايران در صد سال اخير، درس‌آموز و گره‌گشاست. اما همين مقايسه را هم اگر به دست ناکاردان بسپاريد، از آن چيزی جز سرخوردگی و خفت و عقب‌ماندگی نمی‌فهمد. مقايسه‌ی جان‌بخش آن مقايسه‌ای است که بتواند به ما و ملت ما نشان بدهد که در اين صد سال، و در اين سه سال، بزرگ‌تر شده‌ايم و جنبش را زيسته‌ايم و حرکت کرده‌ايم و قد کشيده‌ایم و پخته‌تر شده‌ايم. برای فهم اين نکته، خامان ره نرفته پرواز نگاه‌شان به اين بلندا نمی‌رسد. «دريادلی بجوی، دليری، سرآمدی». ميرحسين موسوی مثل آینه‌ای، دريادل بودن، دلير بودن و سرآمد بودن ملت ما را به آن‌ها نشان داد. ما اين کشفِ دوباره‌ی خود را مرهون موسوی هستيم. موسوی مثل آينه‌ای در برابر آينه‌ی ما ايستاد: «آينه در آينه شد».

    از اين افق در ماجرا نگريستن، برای اهل عبرت و آنان‌که قابل باشند، نشانه‌ها هست و درس‌ها. اما بايد به اين افق قدم نهاد. نمی‌شود در فضای پيشين و الگوهای کهن و منسوخ باقی ماند و انتظار داشت جنبش سبز با جان ما همان بکند که در زبان موسوی منعکس می‌شود. بيانيه‌های موسوی این دگرديسی معنايی و عملی را برای ما ترسيم می‌کنند. گفتار شخصی که در مناظره‌های‌اش لکنت زبان داشت و «چيز چيز»ش اسباب استهزاء مخالفان‌اش می‌شد، ناگهان در متن حادثه‌ای از قبيل ۲۲ خرداد، چنان صيقل می‌خورد که انتظار اين همه فوران انديشه و خيال از آن نمی‌رفت. دریای متلاطم و کف‌آلودی که در بيانيه‌های موسوی ديده می‌شود، گوهرشناسی می‌طلبد که از ميان‌اش صيد گوهر کند و همان‌ها را صيقل دهد و ميناگری و معماری کند با آن‌ها.

    باور من اين است که ۲۲ خرداد می‌تواند تجربه‌ای گره‌گشا باشد مشروط بر اين‌که اين رویداد را تنها به يک حادثه‌ی سياسی صرف فرونکاهيم و انتظار نداشته باشيم که اين جنبش برای رفتن يکی و آمدن ديگری بر پا شده باشد (ساده‌ترین روايت‌اش اين است که جنبش سبز را برآمده از اراده‌ای برای «براندازی»، «انقلاب» يا «تغيير رژيم» بفهميم که اولِ خطاست و سنگ بنای گمراهی؛ و اين خطای مشترک «نظام مقدس» و اپوزيسيون براندازی‌خواه آن درباره‌ی جنبش سبز بود). ۲۲ خرداد تجربه‌ای بود که به ما آموخت می‌توان رهايی و آزادی و تمنای آن را زيست بدون آن‌که حتی وقتی که چشم‌انداز آزادی دور و دشوار می‌نمايد، از آن دل ببريم يا جهت‌مان را تغيير دهيم. ۲۲ خرداد درس زندگی بود. درس اميد بود. تمام آن مضامينی که در گفتار سياسی ۲۲ خرداد توليد شده است و به زبان‌های مختلف تفسیر و تأویل شده است، برای من يک معنا بيشتر ندارد: امید. نزد من، هر کسی که اهل ایمان و اميد است، هر کسی که رونده است، هر کسی که مانند آب سیال است؛ هر که اهل سکون نيست، سبز است و همراه جنبش سبزی است که در ۲۲ خرداد آغاز شد. «هر که در این حلقه نيست، فارغ از اين ماجراست». جنبش سبز، از افقی که من در آن می‌نگرم، و با نگاهی که در زبان موسوی در بيانيه‌ها خود را نشان می‌دهد، نسبتی با نومیدی و بی‌حرکتی ندارد،‌ حتی در دشوارترين و مخوف‌ترین شرايط.

    بيانيه‌های موسوی: مصحفی گشوده
    نقطه‌ی شروع بازخوانی تجربه‌ی ۲۲ خرداد و جنبش سبز، بازخوانی بيانيه‌های موسوی است. در این متون که متن پايه و کليدی جنبش سبز هستند و به عبارت دقیق‌تر«مصحف» جنبش سبز به شمار می‌روند، مضمون و ماده‌ی اوليه‌ی برخی از ارزش‌هايی است که اين جنبش را به پيش می‌راند آمده است. همين‌جا لازم است این نکته برجسته شود که يکی از خلصت‌های مهم جنبش سبز، پرهيز از کيش شخصيت و بنا کردن رهبری غيرمتمرکز و مردم‌محور آن بر شالوده‌ی رهبری کاريزماتيک است. تأکید خود موسوی و هشدار او به جنبش سبز نسبت به بروز تعظيم و تکريم‌های بی‌وجه و بت‌سازی‌های مشرکانه، راهنمای عمل مهمی برای جنبش سبز است نه تنها برای امروز بلکه برای آينده. افق ديد موسوی در برجسته کردن اين نکته از اين جهت مهم است که اگر قرار باشد از هم‌اکنون جنبش سبز به اين ورطه بيفتد، چشم‌انداز آينده‌ی ما بسيار تيره‌تر خواهد شد و در آينده به اين سادگی نخواهيم توانست راه سر برآوردن تملق‌ها، چاپلوسی‌ها، تقديس‌ها و شيفتگی‌های مؤمنانه را مسدود کنيم. پا گرفتن اين روحيه و نهادينه شدن حس حساسيت به رهبران سياسی و پاسخگو دانستن دايمی آن‌ها رکنی کليدی برای جنبش سبز است. در نتيجه، بازخوانی بيانيه‌های موسوی نه به مثابه‌ی اسطوره ساختن از آن‌ها و انحصار انديشه در آن‌هاست بلکه به عنوان الگويی است حداقلی که در آن‌ها ارزش‌های محوری و متعالی جنبش سبز مندرج است (و حتی در آن‌ها هم راه بحث و نظر مسدود نيست).

    می‌توان نقطه‌ی آغاز و پايان بيانيه‌ها را ديد و آن‌ها را استعلا داد. استعلا دادن بيانيه‌ها به اين معناست که هر چند اين سخنان در ظرف زمان و مکان خاص خود پدیدار شده‌اند، می‌توان آن‌ها را به افقی بالاتر برد تا گرد تاريخیت بر آن‌ها ننشيند. اين به معنای تقديس يا نقدناپذير کردن آن‌ها نيست بلکه به معنای جدا کردن ارزش‌های برين و متعالی از راهبردهای مقطعی و زمانی است. اين کار اندکی خلاقيت می‌خواهد و البته ايمان و امید. برای کسانی که اهل خلاقيت نيستند، برای کسانی که اميد به سادگی در وجودشان ريشه نمی‌دواند، برای کسانی که اهل ايمان نيستند، البته همه چيز بايد مهيا و حاضر و آماده باشد. رنج بردن، پافشردن و اميد داشتن، کار هر جانی نيست. ۲۲ خرداد و جنبش سبز، مظروفی است که برای هر ظرفی يکسان کار نمی‌کند. برای کسی نوشین لبان می‌شود و برای دیگری زهر ناب. شماری را راحت است و عده‌ای را رنج. گروهی را نيل است و طایفه‌ای را خون. برای بازخوانی تجربه‌ی ۲۲ خرداد و جنبش سبز، بايد از خود و خويشتنِ‌ خويش آغاز کنيم. بيانیه‌های ميرحسين، همين را به ما می‌آموزد. و اين درس، درسِ تازه‌ای هم نیست. «در خانه اگر کس است،‌ يک حرف بس است».  

    در اين سه سال، هم ناظران بيرونی و هم کسانی که بخشی از آرمان‌ها و آرزوهای خود را در آينه‌ی جنبش سبز ديده‌اند، بيش از آن‌که به بستر شکل‌گیری آن و خصلت‌های محوری آن توجه داشته باشند، شيفته‌ی تصوير خود در اين آينه شده‌اند. یکی از دستاوردهای مهم جنبش سبز این بود که مفهوم و معنای عمل سياسی و نفس سياست را دگرگون کرد. اما هم‌چنان کسانی هستند که سياستِ پس از ۲۲ خرداد را با منطق پيش از آن می‌فهمند (چه اين افراد بخشی از حاکميت سياسی جمهوری اسلامی باشند چه مخالفان و منتقدان‌‌اش). بی‌اعتنايی به اين تغيير افق و تراز سياسی، لاجرم نتيجه‌اش چيزی نمی‌شود جز آرزوانديشی و نقش خويش را در آب اين رودخانه‌ی خروشان جُستن.

    سوء ظن و سو‌ء تفاهم درباره‌ی ماهيت جنبش سبز

    جنبش سبز درست از زمان نضج‌گيری‌اش و حتی پيش از آن موضوع سوء ظن و سوء تفاهم بوده است. 

    اين سوء ظن و سوء تفاهم ابتدا از جانب حکومت بوده و هست از آن رو که جنبش سبز را نه تنها مخالف و معترض بلکه از همان ابتدا معارض و متخاصم تلقی کرد، در حالی که اگر قاعده‌ی خردی در میان بود و زمام امور به دست خردمندان بود، جنبش سبز را حتی مخالف و معترض اين نظام نباید می‌دیدند بلکه آن را بايد جریانی مشفق می‌ديدند که در فکر عزت و اقتدار ايران و اصلاح و بهبود حال و روز همين نظام بود نه این‌که در فکر براندازی يا جايگزینی آن باشد (و اين نکات را سطر به سطر در بیانيه‌های موسوی می‌توان ديد).

    سوء تفاهم ديگر آشکارا از جانب اپوزيسيون شناخته‌‌شده‌ی جمهوری اسلامی در تقریباً تمامی طيف‌های‌اش رخ داد. چتر گسترده‌ی کثرت‌گرایی که در مواضع ميرحسين (و کسان ديگری که همين مضامين را در گفتار و عمل‌شان برجسته کرده‌اند) پيوسته تبيين می‌شد، اين تصور را در اپوزیسيون ایجاد می‌کرد که – حتی به رغم تصریحات مکرر ميرحسين – حرکت جنبش سبز را در جهت نابودی یا ريشه‌کن کردن جمهوری اسلامی می‌دیدند. در نتيجه‌ی همين تصورات بود که اگر از جنبش سبز آن‌چه را که خود انتظار داشتند نمی‌ديدند،‌ يا آن را اميدی بر باد رفته قلمداد می‌کردند و يا زبان به طعن و لعن آن می‌گشودند (و هم‌چنان می‌‌گشايند).

    حکومت جمهوری اسلامی و قدرت‌های مسلط و غالبِ امروز آن و هم‌چنين مخالفان سياسی آن، هر دو در جنبش سبز همانی را می‌دیدند و می‌بینند که خودشان می‌خواستند و اعتنای چندانی به آن‌چه که جنبش سبز واقعاً بود نداشتند. در این البته تردیدی نيست که در جریان اعتراض‌های پس از انتخابات حوادثی رخ داد و نشانه‌هايی نيز بود که ناگزیر ذهنِ هم حاکميت و هم مخالفان آن را به سوی برداشت‌های مزبور سوق می‌داد. اما اگر معيار را مواضع میرحسين بگيریم و آن را به مثابه‌ی شاقولی برای فهم مسير مستقیم جنبش سبز درک کنيم، اين اختلاف‌ها از ميانه بر می‌خيزد. این نکته البته حاجت به شرح و بسط دارد. وقتی از مواضع ميرحسين سخن می‌گوييم، سخن از مواضع شخص ميرحسین نيست. انديشه‌ی معيار مجموعه‌ای از حقايق عينی است (که گوهر و بن‌مايه‌ی ارزشی و معرفتی جنبش سبز را شکل می‌دهند) و اين حقايق عینی به شيواترین بیانی در کلام ميرحسين (و هم‌چنين در عبارات ساير رهبران و چهره‌های شناخته‌شده و تأثيرگذار جنبش سبز مانند مهدی کروبی) متجلی است. اين انديشه‌ی معيار در مسير توضيح، بازتوليد يا تفسیر ظرفیت‌های مغفول‌مانده‌ی آن‌ها آشکارتر می‌شود. هم‌چنين باید بر اين مضمون تأکيد کرد که جنبش سبز، چنان‌که در خلال آن‌چه تا اين‌جا گفته شد اشاره شده است، منحصر در يک فرد نيست بلکه انديشه‌ای است متکثر که همه‌ی آنانی که دل در گرو عزت و عظمت ايرانی آزاد و غنی از حيث معنا و ارزش‌های متعالی دارند به آن پای‌بندند.

    خواننده شايد از خود بپرسد که چرا باید ميرحسين و مواضع‌اش را معيار بگيريم؟ پاسخ این پرسش همانا در اين نکته است که ميرحسين تبديل به صدای مطالبات و خواسته‌های عمومی مردم شده بود.  دقيقاً‌ به همين معنا، برداشت من از وضعیت حاکم بر اعتراض‌های فعلی اين است که اگر راهپيمایی و تظاهراتی در ميانه نيست،‌ دلیل‌اش به سادگی اين است که مطالبه‌ای پشت آن نيست. نبودن مطالبه به معنای روگردانی مردم از جنبش سبز نيست بلکه به اين معناست که مردم، جايی که صدای خود را در سخن ميرحسین می‌جستند، در پی او بودند و همراهِ همراهِ خود گام بر می‌داشتند و جايی که احساس می‌کردند صدای آن‌ها هم‌آهنگ با صداهای دیگر نيست، گام پس می‌نهادند. این نکته را به سادگی و بلاغت در بيانيه‌ی نهم ميرحسین می‌توان يافت:

    «در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچ‌کس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.»
    کسانی که از جنبش سبز انتظار مقاومت از همان جنسی که مد نظر خودشان بود داشته و دارند، می‌‌انديشند که آيا اين مقاومت و اعتراض برای کودکان خردسال و زنان باردار هم ميسر هست يا نه؟ اگر نیست، به نظر من به همين سادگی از محور و هسته‌ی جنبش سبز دور شده‌اند و اگر جنبشی با آن آرمان‌ها و اهداف شکست خورده و به آن‌ها نرسیده است، بدون شک آن جنبش، جنبش سبز نيست.

    بهار عربی؟
    پیامی که ميرحسین پس از آغاز بهار عربی صادر کرد هم برای هسته‌های محوری جنبش سبز و هم برای آن‌ها که از متن این جريان دورتر بودند، اين تصور را ايجاد کرد که جنبش سبز و بهار عربی الگوی مشابهی دارند يا می‌توان داوری یکسانی درباره‌ی این‌ها داشت. واقعيت اين است که در پيام ميرحسين، بیش از این‌که مشابه‌سازی‌های عينی و تطابق‌های نعل بالنعل مدار اصلی باشد، برجسته کردن مطالبات مردمی و نشان دادن بیراهه رفتن‌های نظام‌های مسلط حکومتی محور بود. لذا اين قیاس نادرست و خطايی است که انتظار داشته باشيم هر آن‌چه در بهار عربی اتفاق افتاد (و هنوز همه‌ی پيامدهای‌اش جز سقوط حکومت‌شان معلوم نشده است) بايد در ايران و از مسير جنبش سبز هم اتفاق بيفتد. افسانه‌ی مشابه دانستنِ بهار عربی و جنبش سبز يکی ديگر از زمينه‌های بروز سوء تفاهم است که، به باور من، باید از آن پرهیز کرد. با تمام اين احوال، نمی‌توان از اين نکته نتيجه گرفت که جنبش سبز با آرمان‌ها يا مطالبات بهار عربی مخالف است. به گمان من عمده‌ی تفاوت‌ها در تفاوت روش‌ها و بسترهای اجتماعی است نه ضرورتاً در آرمان‌ها.

    در توضیح این‌که وجه افتراق و اشتراک جنبش سبز و بهار عربی چی‌ست، بايد به اين نکته متفطن بود که جنبش سبز دل در گرو ارزش‌ها و انديشه‌های عينی و عام دارد که برای انسان، بما هو انسان، صرف‌نظر از رنگ و نژاد و فرهنگ و جغرافيا، واجد اهميت است. مطالبات بهار عربی تا آن‌جا که با اين ارزش‌ها هم‌دل و هم‌راه‌ است، با جنبش سبز هم‌افق است و به اندازه‌ای که از این جنبه‌های عام و متعالی غفلت می‌ورزد يا بدان‌ها بی‌اعتناست، راه‌اش از جنبش سبز جدا می‌شود.

    ارزش‌های عام و متعالی مورد قبول جنبش سبز، در ظرف و زمینه‌ی جامعه‌ی ایرانی صورت و هيئت خاص نيازها و خواست‌های انسانی ایرانی را به خود می‌گيرد. نقش محوری جنبش سبز در اين‌جا آشکار می‌شود: هويت بومی بخشيدن به بن‌مایه‌ای که عام و فراگير و انسانی است.

    تجلی مقاومت چی‌ست؟
    سؤالی که باقی می‌ماند اين است که پس اين جنبش سبز کجاست؟ کجا خودش را نشان می‌دهد؟ اصلاً مقاومتی در آن هست؟ اعتراضی هست؟ يا شلعه‌ای بود که زبانه کشيد و خاکستر شد و رفت؟

    پاسخ این سؤال را هم می‌توان در بيانیه‌های ميرحسین جست‌وجو کرد. شاکله‌ی اصلی جنبش سبز در حفظ اميد است و در زندگی کردن این مسير و جدی گرفتن و جهت‌دار کردن هسته‌های اصلی شبکه‌های واقعی و پيشاپيش موجود اجتماعی. در نتيجه، بخشی محوری از هویت جنبش سبز پيشاپيش در اختيار ملت ما هست و نياز به مداخله‌ای بیرونی نيست. اما باید پرسید که آيا این بخش از هويت سبز، توانسته است یا خواهد توانست تغييری در مناسبات موجود جمهوری اسلامی ايجاد کند؟ بدون شک بخشی از اين هدف هم‌اکنون محقق شده است. چيزی در سخنان ميرحسين نبود که در اين سه ساله محقق نشده باشد. اهداف ملت و اهداف جنبش سبز هم چيزهايی نيستند که يکشبه محقق شوند. صبر، خويشتن‌داری و رعایت اهداف بلندمدت‌تر و منافع ملی کشور و ملاحظه‌ی اتفاقات بين‌المللی و منطقه‌ای نشان می‌دهد که مسيری که همین امروز جنبش سبز در آن قرار دارد، مسيری نيست که به زیان ملت ما باشد.

    اما تجلی مقاومت چی‌ست؟ فکر می‌کنم همین که، در بيان موسوی، اميد را مثل بذر هویت خود زنده نگه داريم و بر اصول خود پافشاری کنيم – که بسياری در گوشه و کنار ایران و جهان اين آرمان‌ها را حفظ کرده‌اند و به همراه دارند به ویژه در قلب زندان اوين – با بارش نخستين باران در این کویر، این بذر سر بر خواهد کرد و سایه‌ی سبزش بر سر تمامی مردم ما، حتی مخالفان و دشمنان‌اش،‌ گسترده خواهد شد. چشم‌انداز بيرونی کشور ما،‌ شايد منظره‌ی دشتی باشد انباشته از خاک و خاکستر و خون و دود (که این تصویر هم اغراق و مبالغه است) ولی در متن و بطن اين خاک، بذرهای ارج‌مندی هستند که با نخستين باران خواهند روييد. و اين فقط قصه‌ی اميد نيست بلکه ایمان هم ضرورت دارد. ما اگر به خود و ملت خود و به آرمان های بلندی که بن‌مایه‌ی جنبش سبز است ايمان نداشته باشيم و آن‌ها را طایفه‌ای شکست‌خورده، ذلیل و سرافکنده بدانيم، چیزی از ملت ما بر نخواهد آمد. این نکته را میرحسين کشف کرده بود و مدام بزرگی و عظمت ملت ما را به آن‌ها گوشزد می‌کرد نه قربانی بودن يا ستم‌کش بودن و ذلت آن‌ها را. بازگرداندن اعتماد به نفس ملت تنها از راه نشان دادن بزرگی‌شان به خودشان ميسر است نه از راه غر زدن و ملامت کردن و بی‌صبری کردن در برابر تأنی و درنگِ آن‌ها.

    تغييری که در راه است
    با آن‌چه در بالا آمد، باور من اين است که تغييری که در انتظار کشور ماست، حتی اکنون که زمام امور سرزمين‌مان در اختيار دولتمردانی بی‌کفايت و «مالیخولیازده» (به تعبير موسوی) است. این تغيير ناگزير است ولی شتاب در ايجاد تغيير آن‌ هم به شکلی وارداتی، نتیجه‌ی مخرب و ويرانگری خواهد داشت. جنبش سبز در همین کسوت و قامتی که هست، تا زمانی که خود را باور داشته باشد، در شاهراه اصلی خود حرکت کرده است. تمام اين‌ها نتيجه نمی‌دهد که بايد دست روی دست گذاشت و فقط از امید حرف زد. این نکته را ميرحسين به شيوايی هر چه تمام‌تر بازگو کرده است:

    «امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»

    قلب تپنده‌ی جنبش سبز و چشمه‌ی جوشان الهام و خلاقیت‌اش در همين بيانيه‌هاست که همانا انعکاس و تصویر خلاقيت ملت ماست. پيش رو داشتن این آينه و تماشا کردن تصویر خويش در آن، در آستانه‌ی سالگرد سوم جنبش سبز، از ضروريات محوری و اساسی جنبش سبز است.

    جنبش‌های مدنی/اجتماعی و تحليل‌های پس از وقوع
    در میانه‌ی غبار حوادث پرشتاب اين سه سال، به ويژه پس از آرامش نسبی اعتراض‌هایی که بروز بیرونی و خيابانی داشتند، کم نبوده‌اند کسانی که به سرعت دست به کار الگوسازی‌هايی برای جنبش سبز شدند که عمدتاً از جنس تحليل‌های پس از وقوع‌اند. پيش‌فرض این تحليل‌ها اين است که اين جنبش تمام شده است. این نگاه هم زودرس و ناپخته است و هم آرزوانديشانه. شايد اعتراض‌های خيابانی تمام شده باشد، که حتی برای آن هم تضمینی وجود ندارد، اما هسته‌ی محوری جنبش سبز هم‌چنان در حرکت و جوشش است. اين گفتمان هم‌چنان زنده و در کار بازسازی و تصحيح مسير خود است. در نتيجه، کسانی که پیشاپيش بر مبنای ارايه‌ی تعریف‌هایی از «جنبش اجتماعی» و تحميل قالب‌ها و ويژگی‌هايی که به دست آمده از بررسی جنبش‌های ديگر پس از اتمام یا وقوع‌شان است، سنگ بنای تحليلی نادرست را می‌گذارند که منجر به نتیجه‌گيری‌های نادرست و شتاب‌زده‌ می‌شود. اين تحليل‌ها به محض وقوع حوادث تازه يکسره از اعتبار می‌افتند (به فرض این‌که حتی در خودِ اين تحليل‌ها اعتباری وجود داشته باشد).

    عدم وقوع‌ تغييراتی زیر-و-رو کننده و بنيادين در کشور را نبايد به منزله‌ی نشانه‌ای برای ناکامی (يا حتی عقب‌نشينی) جنبش سبز تلقی کرد. جنبش سبز، مانند مادری که بقا و سلامت فرزند را از در گروگان دايه بودن او مهم‌تر می‌داند، با دل خونين بر دوری فرزند صبر می‌کند ولی به هيچ رو خواهان آن نيست که به صرف دستيابی به تغيير، يعنی تغيير برای تغيير، چنان کند که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک‌نشان. درست بر عکس، جنبش سبز در این زمینه رويکردی کاملاً مخالف با همه‌ی کسان، گروه‌ها و سازمان‌هایی دارد که می‌پندارند به هر قيمت و هزينه‌ای که شده است بايد وضع موجود را تغيير داد و اين‌که از اين پس چه می‌شود، برای‌شان مهم نيست.

    پايداری ارزش‌های جنبش سبز
    جنبش سبز به اعتبار آن‌که شعارها و اهداف و آرمان‌هایش همان عالی‌ترین ارزش‌های مورد قبول همه‌ی کسانی است که شرافت انسانی خویش را به زر و زور و تزویر نفروخته‌اند، و این یعنی اکثریت مردم ایران، در طول مدت کوتاهی که از شکل گیری و تطورش گذشته است، بی هیاهو اما به گونه‌ای مستمر و پیوسته و با اراده‌ای در خور تحسین وظیفه‌ی ظرفیت‌سازی و تحول در دیدگاه‌ها و برجسته‌سازی ملاک‌های حق و باطل را به انجام رسانده است. جنبش این مهم را از رهگذر مقاومت تحسین برانگیز سبزهای در بند، بیانیه‌های روشنگر رهبران‌اش، و تکاپوهای نظری آن دسته از اهل اندیشه و فرهنگ که در داخل و خارج از کشور در حد توان ادای وظیفه کرده‌اند، به انجام رسانده است. محصول این تلاش گسترده، پس از گذشت سه سال، آشکار شدن هر چه بیشتر صفوف حق و باطل و رسوا شدن کسانی بوده که دل در گرو باطل داشته‌اند و  به خود باز آمدن آنانی که همه‌ی گوهر انسانیت خود را سودا نکرده بودند.

    ملتی امير و مير در ميان ملت
    اين معنا که ميرحسین موسوی در ملت مستغرق است و در حقیقت از ملت و با ملت است که اين «همراه» جنبش سبز (نه «پيشرو»، «پرچمدار» یا «پير»‌ و «مراد» آن) از قعر چاه سکوت برآمد و به اوج ماه عزتِ خرداديان رسيد، نکته‌ای است که بسیاری به شهود و بداهت در می‌يابند. شاید این نکته را بتوان با حکايتی از مولوی – از زندگانی مولوی – توضيح داد. در شرح ماجرای سروده شدن غزلی با مطلع «گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان / آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان...»، افلاکی در «مناقب العارفین» آورده است که روزی مولوی در باغ حسام‌الدین چلبی «معارف می‌فرمود» و بدرالدين ولدِ مدرس آهی زد و گفت: «زهی حيف! زهی دريغ!» و وقتی مولوی سبب حیف و دريغ خوردن را از او پرسيد گفت که «حيفم بر آن بود که خدمت مولانا شمس‌الدين تبریزی را در نيافتيم». مولوی مدتی طولانی سکوت می‌کند و در پاسخ می‌گويد که: «اگر به خدمت شمس‌الدين تبريزی نرسيدی – به روان مقدس پدرم – به کسی رسیدی که در هر تارِ موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراکِ سرِّ سرِّ او حيران».

    این قصه، نقدِ‌ حال ما و جنبش سبز نيز هست. به مثل، ميرحسین شمس تبریزیِ ماجراست و مولوی، ملتِ ما. همه از قصه‌ی شمس و مولانا تنها حکايت شیفتگی یا اشتیاق بی‌وصف و عظیم را خوانده‌اند اما از جا به جایی عاشقيت و معشوقيت در اين دو کم‌تر سخن گفته‌اند. در قصه‌ی ما، محور ماجرا عشق نيست. مغز قصه اين است که شمسِ ماجرا در برابر مولویِ حکايت، تار مويی بيش نيست. ميرحسين همراه همين ملت است و در کار ادراکِ سرّ سرّ اين ملت می‌‌کوشيد و بيانیه‌های‌اش چیزی نبود جز گره گشودن از اسرار همين ملت.

    وقتی جنبش سبز و نقش مير حسين موسوی را در آن از اين منظر ببینيم، ديگر «بيانيه‌ها»، اختصاص به شخص موسوی ندارد. ديگر این بيانيه‌ها در بازه‌ی محدود و بسته‌ی زمانی ۲۲ خرداد ۸۸ تا ۲۶ بهمن ۸۹ باقی نمی‌مانند بلکه مرز زمان و حصارهای حصر را در می‌نوردند و در جان یکايک همراهان اميدوار و مؤمن اين طریق می‌نشينند تا جایی که «هر ایرانی، يک موسوی» بلکه «هر ایرانی، صد هزار موسوی» می‌شود. اين آینه را اگر مصفا کنیم و غبار نومیدی، یأس،‌ بی‌عملی و تنگ‌نظری را از آن بزدايیم، هر کدام از ما از همین امروز می‌توانيم بيانيه‌هایی بنویسیم از همان جنس:

    گر چشمِ دل بر آن مه آيينه‌رو کنی
    سیر جهان در آينه‌ی روی او کنی

    خاک سيه مباش که کس برنگيردت
    آيينه شو که خدمتِ آن ماهرو کنی

    جانِ تو جلوه‌گاه جمال آن‌گهی شود
    کآيينه‌اش به اشک صفا شستشو کنی

    ميرِ محبوس و محصور جنبش سبز، همين‌جا و در ميانِ ما و میانه‌ی ميدان است. نشان او را در ميان خويش بايد بجوييم و از همين نقطه است که باید حرکت‌، برخاستن و نهضت را ادامه داد.

     
     

    1391/3/22

    رئیس دانشگاه اصفهان می‌گوید که پذیرش دانشجو در ۱۰ تا ۱۵ رشته از مقطع کار‌شناسی این دانشگاه در سال تحصیلی جدید به صورت «تک جنسیتی» خواهد بود.

    محمدحسین رامشت که با خبرگزاری مهر گفت‌و‌گو می‌کرد افزود این عمل در رشته‌هایی انجام خواهد شد که ۹۰ درصد از متقاضیان آن از یک جنسیت هستند.

    دولت ایران در سال ۱۳۸۹ طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌ها را مطرح کرده بود که به تفکیک کلاس‌های پسران و دختران دانشجو از یکدیگر اختصاص داشت اما پذیرش تک جنسیتی در سال جدید مطرح شده است.

    پیش از این شش دانشگاه در ایران در مقطع کار‌شناسی ارشد در تمامی زیرگروه‌های درسی خود اقدام به پذیرش تک جنستی کرده بودند.

    به گفته اقای رامشت، دانشگاه اصفهان بر اساس قانون متقاضی بیشتر از یک جنسیت، در رشته‌هایی مانند الهیات یا عربی فقط دانشجوی دختر و در رشته‌هایی مانند نقشه کشی یا زمین‌شناسی فقط دانشجوی پسر پذیرش خواهد کرد.

    دانشگاه اصفهان یکی از بزرگ‌ترین دانشگاه‌های ایران است که در سال ۱۳۲۵ تاسیس شده است.

    منبع: مهر

    مرتبط:

    طرح تفکیک جنسیتی یک بینش زن ستیز است؛ آن را متوقف کنید

    "بالاخره روزی همه به مضرات اختلاط جنسیتی پی می‌برند"


     
     

    1391/3/22

    خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گزارش داده که مصرف الکل صنعتی (متانول) در یکی از شهرهای شمالی ایران طی ۱۱ روز سبب مرگ هفت نفر و مسمومیت ۱۷ نفر دیگر شده است.

    بر اساس این گزارش، وضعیت عمومی سه نفر از مسمومان نیز «وخیم» گزارش شده است.

    الکل صنعتی متانول از چوب و ترکیبات آلی تهیه می‌شود و نوشیدن آن می‌تاند منجر به نابینایی و مرگ شود.

    ایسنا به نام این شهر اشاره‌ای نکرده و تنها اعلام کرده که این اتفاقات از دهم تا بیست و یکم خردادماه روی داده است.

    آمارهای رسمی دولتی در سال ۱۳۸۹ حاکی از افزایش ۲۳ درصدی مرگ و میر ناشی از مصرف الکل نسبت به سال ۱۳۸۸ بود.

    مقامات بهداشتی ایران در ماههای کنونی بارها نسبت به شیوع اعتیاد به الکل در جامعه هشدار داده اند.

    منبع: ایسنا

    مرتبط:

    "باید به صورت جدی با اعتیاد به الکل مبارزه کرد"

    "اعتیاد به مشروبات الکلی مجددآ شیوع یافته است"


     
     

    1391/3/21

    جلال سمیعی
    جلال سمیعی و غیره

    با همسرم نشستیم به تماشای بازی ایتالیا و اسپانیا، در حالی که من دلم می خواست اسپانیا ببرد؛ آن هم دو بر یک. موبایل و آی پد را به حرمت تماشای دو نفره و خود بازی گذاشتم کنار تا توییت نکنم… اما بازی آن قدر کسالت آور شروع شد که همسرم نیمه ی اول را نصفه و نیمه رها کرد و رفت به کتاب خواندن.

    من اما ناچار رفتم سراغ توییتر و نیمه ی دوم هم چه خوب شروع شد و چه گل های خوبی هم زدند دو تا تیم؛ داشتم فکر می کردم فوتبال برای ما دهه ی شصتی ها که کلا خاطرات مان به خاطر محدودیت ها مشترک است، یک جور اولویت ناگزیر بوده و هست؛ اما موضوع اینجاست که برای ما خانه نشین هایی که باید اضافات گزارشگرهای خودی و تبلیغات وقیحانه را برای دیدن بازی یورو در خانه ببینیم، رفتار تماشای استادیومی وجود ندارد… ناچار توییتر می شود استادیوم ما! این هم ثمرات محدودیت است و فرار به کمک رسانه های تلویزیون و اینترنت.

    غمگین است که از سال ۷۷ دیر به استادیوم آزادی نرفته ام و سال هاست گل کوچک نزده ام… اما برای ما توییتر یک استادیوم بزرگ جدید است که در آن بیشتر به رفتار تماشاچی ها و فحش هاشان و حرص هاشان توجه داریم تا خود بازی! امیدوارم پای نیروی انتظامی و ولش کن ولش کن به این یکی نرسد. رسیده است که البته.

    بازی مساوی تمام شد و من برگشتم به زندگی م.  راستی هنوز زن ها را البته به این ورزشگاه توییتر راه می دهند.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/3/21
  •  

    سروش روحبخش
    خواب بزرگ

    1. کلی سال پیش زمانی که زم از مدیریت حوزه هنری برکنار شد، در مراسم خداحافظی‌اش ( که ما هم کوچولو بودیم و بخاطر تعلق خاطر به مدرسه فیلمنامه‌نویسی و سالن کوچیک خودمان را یک گوشه سالن جا کرده بودیم) بهروز افخمی چیزی گفت به این مضمون : “سازمان‌های فرهنگی، دژ نیستند که بشود تصاحبشان کرد.ساختمان و دفتر و دستک‌شان اصلن اهمیت ندارد و کسی که فکر می‌کند یک سازمان پرکار را تصاحب کرده به زودی می‌فهد علت پرمحصولی، متولیان و ساکنین پیشین بوده‌اند.”
    خب همین‌طور هم بود. حوزه هنری که به تنهایی عهده‌دار انتشار یک دو جین نشریه بالای استاندارد و چندین موج خروجی سینماگر و فیلمنامه‌نویس بود، با مدیر جدید ( بخوان فاتحان خوشحال)  دوباره تبدیل شد به همان زیرمجموعه مهجور اولیه.

    2. آن فاتحین خوشحال دیروز هنوز نفهمیدند که پِر دادن و غیر خودی کردن همین تعداد آرتیست و ناشر و اهل فرهنگی که یه گوشه ماست‌شان را می‌خورند و از چهار چوب قوانین جاری تخطی نمی‌کنند نه تنها هنر نیست، بلکه حماقت محض است.این مدیران شاید گمان کنند با این خودشیرینی‌های بی‌مزه در حال خدمت به دست‌کم جناح و خط فکری خودشان هستند. در حالی که نمی‌فهمند خالی کردن و بی‌بنیه کردن فضای فرهنگی کشور نقل همان می‌شود که بر شاخه نشسته و بن می‌برید. که دود ایجاد فضای تهی و لاغر و کنترل شده فرهنگی بیش از هر کس به چشم همان جناح خواهد رفت.ورنه خواننده قصه که بی‌کتاب نمی‌ماند.اگر سانسور رسمی‌اش گیر نیامد، سانسور نشده‌اش را از جای دیگر گیر می‌آورد. یعنی حتا با کارکردی‌ترین و خودخواهانه‌ترین ایده‌های سیاسی کار حضرات به خودکشی بیشتر می‌ماند تا دیگرکشی.

    3. در همان جلسه کذایی  افخمی حرف بامزه دیگری هم زد. به این مضمون که : “مدیریت مجموعه فرهنگی تا حدی شبیه مدیریت تیمارستان است. نمی‌شود همان جوری اداره‌اش کرد که بانک یا جاهای دیگر را. طرف حساب ماجرا آرتیست جماعت است که ناز و ادا دارد و حس و حال دارد و زودرنج و حساس است و غیره. مدیر فرهنگی باید سعه صدر داشته باشد و زبان این دیوانگان را درک کند تا کارش راه بیفتد.”

    حالا گماردن مدیرانِ ناآشنا در این حوزه خودزنی دیگری‌ست.همین آقای بهمن دری ، مدیر محترم فرهنگی وزارت ارشاد که چندی‌ست معرکه‌گیری درباره نشرچشمه را خوش‌ می‌دارد. او کیست؟ سابقه فرهنگی‌اش چیست؟ در سایت وزارتخانه و در معرفی ایشان به این صفحه برمی‌خوریم. بله تعجب نکنید: صفحه خالی‌ست! او از کجای جهان وارد وادی فرهنگ شده؟ اگر این فرض را بپذیریم که نمی‌شود آدمیزاد کار فرهنگی در سطح کشور کرده باشد و اثرش جایی در نت نباشد سری به گوگل می‌زنیم. افاضات محترم ایشان در این چند ساله همه جا هست. حالا به کمک ابزار انتخاب زمان فاصله بین سال 2000 تا 2008 را انتخاب می‌کنیم. نتیجه مرتبط: 0

    حالا انتظار دارید ایشان محمدرحمانیان را هم بشناسد؟ و بداند که کار رحمانیان هر چه باشد توهین به امامان نیست؟

    4. باقی مدیران فرهنگی؟ دست کم یک مورد دیگر را از نزدیک می‌شناسم. آقای (…) که متاسفانه مدیر یکی از پست‌های مطبوعاتی مهم است. ده سال پیش جایی با ایشان همکار شدم و هنوز بیش از یک میلیون تومان حق‌الزحمه سه ماه کار من دست ایشان امانت است. بعدها شنیدم در حوزه مالی چندان خوش‌نام نیست. ایشان مدتی سردبیر یکی از مجلات قابل اعتنای حوزه کتاب شد و توانست به سرعت نشریه کذایی را به بولتنی بی‌بو و بی‌خاصیت تبدیل کند و به پاداش، پست مهمی را در حوزه مطبوعات از آن خود کرد.

    5. حالا این رقابت سخت، سرِ به تعطیلی کشاندن حوزه‌های قابل اعتنای فرهنگی که اتفاقن تحت همین قوانین سالهاست کارشان را می‌کنند حاصلی جز آفرینش “غیرخودی”ها ندارد. که اگر این هدف‌شان است مسیر درستی را انتخاب کرده‌اند.

    6. خلاصه حضرات قصه را جدی نگیرید و بن نبرید که فی‌المثل آن‌کس که تا دیروز نامش اهل مطبوعات را می‌لرزاند حالا دورش خالی‌ست و سرِ براو تاختن، میان همراهان دیروزش جنگ.

    7. این چند خط هم محض نشاط دماغ از حضرت بخوانیم که:

    اين بوسهل (…) هميشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی (…) بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدي و فروگرفتی، اين مرد از کرانه بجَستی و فرصتي جُستی و تضريب کردی و المي بزرگ بدين چاکر رسانيدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، ديد و چشيد ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سري مي‌‌جنبانيدندی و پوشيده خنده مي‌‌زدندی که وي گزافگوی است.


     
     

    1391/3/21
  •  

    آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

     لغو امتیاز «نشر چشمه»، تازه‌ترین دستاورد جنجالی وزارت فرهنگ و ارشاد دولت کودتا است. به دنبال توجیهات جناب وزیر، مسوولین نشر چشمه تلاش کردند تا با ارایه توضیحاتی نشان دهند که دلایل وزارت فرهنگ بی‌پایه بوده و حتما لغو مجوز انتشارات آنان عملی خلاف بوده است. (+) من چنین اعتقادی ندارم. به باور من، اگر این هفته تنها و تنها یک اتفاق متناسب رخ داده باشد همین تعطیلی نشر چشمه است!
     
    نهادهایی که پایگاهشان را از دست می‌دهند محکوم به نابودی هستند
    با گذشت نزدیک به یک سال از حملات دولت به «خانه سینما» و جنجال‌های فراوان پیرامون تلاش برای تعطیلی این نهاد صنفی، شاید هنوز هیچ کس نتواند دقیقا پاسخ دهد که «چرا دولت برای تعطیلی چنین نهادی این همه هزینه و تلاش می‌کند»؟ باز هم من می‌گویم «دولت باید چنین می‌کرد، چرا که تعطیلی خانه سینما نیز تنها پاسخ متناسب به روند تغییرات اجتماعی آغاز شده پس از کودتای خرداد 88 بود».
     
    برای من، نشر چشمه نمادی بود از مطالبات طبقه متوسط تجددگرا در عرصه انتشارات داستانی؛ همان‌گونه که «خانه سینما» نشانه‌ای بود از تداوم حضور این طبقه در سینمایی که سلحشورها و ده‌نمکی‌ها و شمقدری‌ها و طالبی‌ها به مرور آن را قبضه می‌کردند. شاید حقیقت داشته باشد که ظهور و صعود این کارگردان‌های دولتی، تنها به مدد رانت‌های حکومتی و بستن دست و پای رقبا مقدور شده باشد، اما من گمان می‌کنم دست کم روندی طی سه سال گذشته طی شده که تداوم حضور امثال «خانه» سینما هم به صورت طبیعی و متناسب با شرایط جامعه امکان‌پذیر نبود. به بیان دیگر: «آن طبقه‌ای که خانه سینما می‌توانست حضورش را در عرصه سینما نمایندگی کند و امثال نشر چشمه مطالباتش را در حوزه ادبیات برآورده سازند به مرور در حال نابودی است، پس چرا باید چنین مظاهری همچنان حفظ شوند؟»
     
    ساخت اقتصادی کودتا
    در شرایط آشوب‌زده سال 88، طبیعی بود که جامعه ایرانی و به ویژه سبزهای معترض بیش از هرچیز از رهبران نمادین خود توقع سخنانی آتشین در عرصه سیاست را داشته باشند. در آن بهبوحه، هشدارهای میرحسین موسوی و حتی مهدی کروبی در مورد اهداف اقتصادی کودتای خرداد چندان نمی‌توانست مورد توجه اذهان سیاست‌زده باشد؛ پس زمانی که طرح حذف یارانه‌ها به اجرا درآمد، نه تنها حساسیت‌های شایسته و متناسبی در جامعه ایجاد نکرد، بلکه حتی گروه‌هایی از به ظاهر منتقدان حاکمیت، با توجیهاتی نظیر «قدم برداشتن به سوی بازار آزاد» از اجرای طرح حمایت کردند بدون آنکه بدانند بزرگ‌ترین قربانی این طرح، نه اقشار کم‌درآمدی که کمرشان زیر بار فقر و تورم خورد شد، بلکه طبقه متوسطی بود که اساسا در معرض نابودی قرار گرفت.
     
    اتفاقا در این جریان حاکمیت کودتا خودش صادقانه‌ اهداف نهایی‌اش را اعلام کرد. همان زمان که گفته شد «شعار شهروند قانون‌مدار از نطفه‌های اصلی انقلاب مخملي بوده است»، شنونده هوشیار می‌توانست تشخیص دهد که انگشت اشاره حاکمیت کودتا به سمت بزرگترین دشمن‌اش اشاره رفته است. در راه تثبیت حاکمیت خودکامه‌ای که هشت سال تمام اندامش زیر گام‌های حرکت به سمت اصلاحات لرزیده بود، نابودی طبقه متوسطی که مطالبات «شهروندی» داشته باشد «اوجب واجبات» است.
     
    اینجا بود که ساخت اقتصادی کودتا، بر پایه اهداف نهایی طراحان آن شکل گرفت. هدف، جراحی کلانی بود که یک بار برای همیشه زیربناهای اقتصادی طبقه متوسط را نابود کرده، و جامعه را به انبوهی تلنبار شده از توده‌های بی‌شکل بدل سازد. توده‌هایی که همواره دستانشان پیش دولت دراز است تا در قبال سربراهی و البته گرفتاری خود، صدقه‌ای به مصداق «نان بخور و نمیر» دریافت کنند و همچنان دعاگوی ارباب پرتفقد خود باشند.
     
    وضعیت اشتغال روز به روز بدتر می‌شود. کارخانه‌ها و کارگاه‌های تولیدی یکی پس از دیگری تعطیل می‌شوند و پیمان‌کاران خصوصی زیر بار مطالبات معوقه‌ای که دولت پرداخت نمی‌کند در حال نابودی هستند. این‌ها همه یعنی هر روز موجی از کارگران و کارمندان طبقه متوسط به خیل «بی‌کاران» افزوده می‌شوند. فارغ‌التحصیلان دانشگاه امیدی به یافتن کار مناسب در داخل کشور ندارند و این هم یعنی خروجی دانشگاه‌های ما که باید سرچشمه تقویت و گسترش طبقه متوسط باشد، تنها انبوهی از جوانان سرخورده و ناامید است. در این میان افزایش روزانه قیمت‌ها با تورم بی‌سابقه آخرین ضربه است به پیکره نحیف این طبقه تا روز به روز ناچار شود رفاه خود را کاهش بدهد. سالن‌های سینما و تیاتر خالی و خالی‌تر شوند و برای خرید هر کتاب بیش از هر زمانی دست و دل شما بلرزد و مدام به قیمت‌های پشت جلد خیره شوید. وقتی شما نمی‌توانید به سینما بروید و یا کتابی بخوانید، دیگر تغییرات رخ داده در خانه سینما و یا بازار مجوز انتشار چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟
     
    خلاصه کلام: «در کشوری که دولت بنابر تشخیص خود به حساب شهروندانش پول واریز می‌کند، آن شهروند سرکشی که قصد طغیان دارد و می‌خواهد بخواند، بداند، نظر بدهد و نقش داشته باشد محکوم به نابودی است و تنها توده‌های همیشه خاموش و همیشه رام حق بقا دارند».
     
    و ما زنده به گور می‌شویم
    نشر چشمه دیگر نیست. به همین سادگی، و آسمان هم به زمین نخواهد رسید، همان‌طور که با تعطیلی خانه سینما نرسید. آسمانی به زمین نرسید چراکه پایه‌های اجتماعی این بناها مدت‌ها بود سست و سست‌تر می‌شدند و دولت هیچ نکرد جز آنکه تلنگر نهایی را به این پای‌بست‌های ویران وارد ساخت. طبقه متوسط ایرانی مدت‌هاست که ایستاده و نظاره‌گر مرگ تدریجی خود است. اندک تلاش‌های پراکنده گروهی از نخبگان (نظیر هنرمندان و کارگردانان) در این وضعیت حتی نمی‌تواند لبخندی محو بر لبان این جماعت مسخ شده بنشاند. ما در سکوت ایستاده‌ایم که زنده زنده در خاک‌مان فرو کنند؛ اما این همهی شگفتی نیست. در سرزمین شگفتی‌ها، همیشه دست بالای دست بسیار است و شگفت‌انگیزتر از همه این مسخ‌شده‌ها، آنانی هستند که تا خرخره در خاک فرو رفته‌اند، اما همچنان برای گورکنان خود هلهله می‌کنند و در دفاع از جراحی اقتصادی کودتا همچنان سفسطه می‌بافند. به باور من تاریخ از این گروه تنها با یک تعبیر یاد خواهد کرد: «آنان بر گور خود می‌رقصیدند».

     
     

    1391/3/21

    پیروزی سه بر صفر تیم ملی والیبال ایران برابر ژاپن در دیدارهای انتخابی المپیک نیز نتوانست منجر به صعود این تیم به المپیک لندن شود و این تیم با اختلاف یک امتیازی نسبت به استرالیا از حضور در المپیک بازماند.

    در رقابت‌های روز پایانی مسابقات انتخابی المپیک که در ژاپن برگزار می‌شد، ایران و ژاپن در حالی در دیدار تشریفاتی به مصاف هم رفتند که پیش از این دیدار، استرالیا توانسته بود با پیروزی سه بر صفر برابر چین، سهمیه حضور در المپیک را بدست بیاورد.

    تیم ایران برای حضور در المپیک، علاوه بر برد مقابل ژاپن نیاز داشت که دیدار تیمهای استرالیا و چین با نتایجی به جز پیروزی سه بر صفر یا سه بر یک استرالیا به پایان برسد.

    خولیو ولاسکو سرمربی تیم ایران در پایان دیدار برابر ژاپن گفت از اینکه ایران نتوانسته سهمیه المپیک را کسب کند ناراحت است.

    وی افزود این تیم قابلیت پیشرفت دارد و او امیدوار است که تیم ایران بتواند در آینده در المپیک حضور یابد.

    در دیدار دو تیم ایران و ژاپن، امیر غقور با ۲۱ امتیاز امتیازاور‌ترین بازیکن ایران بود.

    در تیم مقابل نیز شیمیزو توانست ۲۴ امتیاز کسب کند تا آمتیازآور‌ترین بازیکن میدان لقب گیرد.

    رقابت‌های انتخابی المپیک با حضور هشت تیم از قاره‌های آمریکا، آسیا و اروپا از ۱۱ بهمن ماه در ژاپن آغاز شده بود که در پایان تیم صربستان به عنوان تیم نخست مسابقات و تیم استرالیا به عنوان بهترین تیم اسیایی مسابقات جواز حضور در المپیک را کسب کردند.

    ایران در این مسابقات بر سکوی سوم ایستاد.

    منبع: ایسنا (+ و +)


     
     

    1391/3/21
  •  

    امیرحسین
    تلخ مثل عسل

    صبح بیدار شدم و پلکیدم توی خانه که دیرتر بیایم بیرون. می‌دانستم چه چیزی در انتظارم است. دوباره دوستان دولتی به این نتیجه رسیده‌اند که ما در بخش خصوصی می‌توانیم فتوسنتز کنیم و نیازی به پرداخت صورت‌حسابهامان نیست از این رو صبح که می‌آیم می‌نشینم روی صندلی دارم به تناوب یکی از این دو نقش را بازی می‌کنم: یا التماس می‌کنم به خریدار که پولمان را بده یا تمنا می‌کنم از طلبکار که فرصت بده. بدهکار بودن و بدقولی کردن بزرگترین ترسهای من هستند. از همان بچگی بدم می‌آمد بدهکار کسی باشم یا بد قولی کنم حالا تلفیقی از هر دو برابرم گسترده شده و کاری هم از دستم بر نمی‌آید. یکی از این بانکها امروز دیگر شاهکار بود: توافق فی مابین مبتنی بر تسویهء مالی در دو هفته قبل بوده و ظرف این 15 روز حرفشان یکیست: چک امضا شده و مدیرعامل امضا نمی‌کند.امروز بالاخره خودم زنگ زدم دفتر مدیریت‌عامل. عرض کردم چرا امضا نمی فرمایید؟ مدیر دفترشان فرمود ایشان صلاح نمی‌بینند چک امضا کنند. به همین سادگی، دقت فرمودید صلاح نمی‌دانند حالا من از همان وقت دارم مزه‌مزه می‌کنم که برگردم به طلبکار داخلی و خارجی بگویم صلاح نمی‌دانم که پول بدهم ببینم چقدر کیف دارد... هوم خدا وکیلی ژست هیجان‌انگیزیست.
     


     
     

    1391/3/21
  •  

    علی عبدی
    گاه‌نوشت‌های علی

    نیکولاس کریستف، خبرنگار ارشد نیویورک تایمز، الآن ایران است. صفحه‌ی فیس‌بوک‌اش را با این عکس به روز کرده و با لحنی هیجان‌زده نوشته «استیو جایز است در ایران! از مجسمه‌ی کوچک او در فروشگاهی در ایران عکس گرفتم. به نظر می‌رسد که ایرانی‌ها عاشق کامپیوترهای اپل‌ هستند.»

    گویا خبرنگار ارشد نیویورک‌تایمز نیز پیش‌ ازسفر تصور کرده بوده که دارد به بیابانِ بی‌آب و علف و سکنه سفر می‌کند.

    از آن طرف، و به اندازه‌ی نکته‌ی بالا بااهمیت، نظرهای زیر عکس است؛ از جهتِ بررسیِ این که بسیاری از ما ایرانی‌ها هنگامی که با غیرایرانی‌های امریکایی و اروپایی صحبت می‌کنیم دوست داریم چه تصویری از خودمان به آن‌ها نشان بدهیم. به نظر می‌رسد که این پنج تِم بیش از بقیه تکرار می‌شود: ما عرب نیستیم، ما از امریکا متنفر نیستیم، ما با حکومت‌مان فرق داریم، ما عاشق آزادی و دموکراسی هستیم، و ایرانی‌ها بسیار مهمان‌نواز و صلح‌طلب و انسان‌دوست‌اند.

    نه تصویری که نیکولاس کریستف از «ما» می‌دهد واقعی‌ست، نه تصویری که «ما» به «آن‌ها» از خودمان می‌دهیم. اولی به دنبالِ پیدا کردنِ خود در دیگری است؛ دومی به دنبال شبیه کردنِ خود به دیگری. هر دو در پی رضایتِ مخاطبِ غربی.

    اگر واقعیتی در این مواجهه‌ی نابرابر وجود داشته باشد، همان «نابرابریِ» مواجهه است.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/3/21

    در پی صحبت‌های معاون فرهنگی وزیر ارشاد پیرامون لغو پروانه امتیاز نشر چشمه، مدیر این انتشارات در جوابیه‌ای گفته که این خبر تاکنون به این ناشر اعلام نشده است.

    روز پنج شنبه بهمن دری، معاون فرهنگی وزیر ارشاد در مصاحبه با روزنامه جام جم از لغو پروانه نشر چشمه خبر داده و دلیل این تصمیم را "ارائه تعداد زیادی از کتاب‌های غیر قابل انتشار به وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز" عنوان کرده بود.

    حسن کیائیان، مدیر نشر چشمه، در جوابیه‌ای گفته که طی پنج ماهی که از شروع تعلیق این انتشارات می‌گذرد «متاسفانه مسئولان معاونت فرهنگی که علی‌الاصول باید بیش از ما دغدغهٔ آرامش و دوری از سر‌و‌صدا و جنجال را داشته باشند در گفت‌و‌گوهای چند وقت یک‌بار خود با رسانه‌ها به بیان انواع ‌و اقسام اتهامات دربارهٔ این انتشاراتی پرداخته‌اند.»

    آقای کیائیان تعلیق نشر چشمه را «پاداش سی سال کارکردن در چارچوب قوانین جاری» به نشرچشمه توصیف کرده و گفته نشر چشمه در این مدت «آگاهانه» سکوت اختیار کرد و امیدوار به حل مشکل از مجرای قانون بود.

    وی با اشاره به دلایل اعلام شد پیرامون لغو پروانه نشر چشمه در جوابیه اورده است بر اساس امار موجود طی دو سال گذشته تنها۲۰درصد از کتاب‌های ارائه شده این انتشارات از سوی ادارهٔ کتاب غیرمجاز اعلام شده است.

    قانون ایران البته به وزارت ارشاد اجازه نمی دهد که پروانه ناشر را در صورت عرضه کتاب‌های غیرقابل چاپ برای ممیزی لغو کند.

    بر اساس قانون ایران، ناشر‌ها موظف هستند پیش از انتشار کتاب، نسخه‌ای از آن را برای بررسی و صدور مجوز به اداره ممیزی وزارت ارشاد بفرستند و سپس کتاب را بر اساس اصلاحات پیشنهادی ممیزان به چاپ برسانند.

    آقای دری همچنین گفته بود که یکی از این کتاب‌هایی که برای ممیزی فرستاده شد، کتابی «سراسر ضد قیام کربلا و ضد امام حسین» بوده است.

    آقای کیائیان صحبت‌های آقای دری در این زمینه را رد کرده و گفته که این کتاب در قالب نمایشنامه ارائه شده بود و «سوء‌تفاهم پیش‌آمده بیشتر ناشی از عدم دریافت پیام اثر بود.»

    به گفته آقای کیائیان، کتاب مورد بحث، سومین نمایشنامه از سه‌گانه‌ای بوده «که دو بخش اول و دوم آن به نام‌های پل و اسب‌ها پیش‌تر روی صحنه آمده و در برخی از جشنواره‌های مذهبی برنده‌ جوایزی نیز شده بودند.»

    آقای کیائیان همچنین در این نامه همچنین از سیاست‌های ممیزی اعمال شده بر روی کتاب‌ها انتقاد کرد و گفت که «چه بسیارند کتاب‌هایی که به مشکل ممیزی برخوردند، ولی چنان‌چه با نگاهی دیگر یا توسط بررسی دیگری خوانده می‌شد، اجازه انتشار می‌یافت.»

    حدود یک ماه پیش سیدعلی موسوی گرمارودی، پژوهشگر و مترجم کتاب، در جریان برگزاری نمایشگاه سالانه کتاب تهران نیز در انتقاد از سیاستهای ممیزی گفته بود «سانسور کتاب» در ایران، «یک اتفاق نادرست» بوده و این موضوع «برای کشوری که پایه‌های انقلابش فرهنگی ست، شایسته نیست.»

    آقای گرمارودی اظهار امیدواری کرده بود که ممیزی کتاب «از ریشه برداشته شود.»

    منبع: ایلنا


     
     

    1391/3/21

     

     
    معاون فرمانده نيروی انتظامی جمهوری اسلامی از نحوه پوشش ليلا حاتمی در جشنواره کن انتقاد کرد و خواستار برخورد با زنان هنرمندی شد که در جشنواره‌های بین‌المللی «کشف حجاب» می‌کنند و با «نامحرم» دست می‌دهند.
     
    بهمن کارگر که در مراسم افتتاحيه «باشگاه خبرنگاران پليس و انجمن سينمايی پليس» بدون اشاره به نام ليلا حاتمی گفت: «اينکه هنرپيشه زنی در جشنواره کن و يا ديگر جشنواره ها با يک لباس بد و مستهجن و حجاب نامناسب ظاهر شود و با مردم نامحرم دست بدهد، الگو می شود و اين رفتار کجای انقلابی است که ما انجام داده ايم».
     
    ليلا حاتمی، هنرپيشه ايرانی، که به دليل موفقيت گسترده فيلم «جدايی نادر از سيمين» به يک چهره سينمايی بين المللی تبديل شده است در شصت و پنجمين دوره جشنواره کن بر روی فرش قرمز ظاهر شد و در مراسم پايانی اين جشنواره نيز جايزه بهترين فيلم را به ماتئه گارونه به خاطر فيلم «واقعيت» اهدا کرد.
     
    وی در اين مراسم با لباسی که کاملا پوشيده بود مقابل دوربين خبرنگاران عکس گرفت که تصاوير وی به سرعت از سوی کاربران ايرانی در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته شد.
     
    بهمن کارگر در ادامه با انتقاد از این رفتار سینماگران بدون آنکه به نام فرج‌الله سلحشور اشاره کند٬ افزوده است: «وقتی یک هنرمند وقتی راجع به زن در سینما اظهار نظر می‌کند، صدای خیلی‌ها در می‌آید٬ اما چرا این زن که با این قیافه در جشنواره‌های خارجی حاضر می‌شود صدای هیچ سینماگری در نیامد.»
     
    وی همچنین اضافه کرد: «واقعا جای تاسف است که زن هنرپیشه‌ای برای اینکه در خارج مورد قبول قرار گیرد به هر شکلی دربیاید؛ باید از این موارد جلوگیری کنیم.»
     
    این مقام پلیس در ادامه سخنان خود از برخی هنرمندان خواست «ادای اپوزیسیون را درنیاورند که مردم آنها را سر جایشان خواهند نشاند.»
     

     
     

    1391/3/21

     

     
    گروهی از جنبش‌ها و تشکل‌های آزادی‌خواه ایرانی در بیانیه‌ای ضمن ابراز همدردی با مردم سوریه از اینکه حکومت ایران «با ریاکاری و به نام مقاومت در برابر اسرائیل» از رژیم بشار اسد حمایت می‌کند انتقاد کرده‌اند.
     
    این تشکل‌ها که غالبا سازمان‌ها و جنبش‌های دانشجویی ایرانی خارج از کشورند، در این بیانیه گفته‌اند که «از مشاهده سلاخی مردم سوریه به دست حکومت جنایت‌کار بشار اسد بهت‌زده وحشت زده» شد‌ه‌اند.
     
    امضا کنندگان این بیانیه گفته‌اند: «چیزی که این درد را برای بسیاری از ایرانیان افزون می کند، مشاهده مشارکت تمام و کمال جمهوری اسلامی در قتل عام مردم سوریه به نام ایران و ایرانی و به کام رژیم جنایتکار بشار اسد است.»
     
    به گفته آنها «تشابه شیوه های ردیابی و سرکوب مخالفان، عملکرد یکسان گروه های شبیحه و بسیج در تظاهرات خیابانی و رهگیری اینترنتی فعالان تنها برخی از این نشانه ها هستند. صرف نظر از گزارش های نهادهای بین المللی، اخیرا حتی مسوولین امنیتی نظام نیز به صورت عمومی حضور نیروهای سپاه قدس را در سوریه برای کمک به حکومت سوریه تائید می کنند.»
     
    در ادامه این بیانیه آمده است: «حکومت جمهوری اسلامی در داخل ایران با سواستفاده از عقاید مذهبی شیعیان، شیعیان و غیرشیعیان منتقد خود را سرکوب می کند. همین حکومت در خارج از ایران به نام اسلام و دفاع از مسلمانان، سنگ دفاع از مردم بحرین، مصر، تونس و یمن را به سینه میزند و به سوریه که می رسد، با ریاکاری و به نام "مقاومت در برابر اسرائیل" (آن هم در حالی که خود رژیم سوریه در چهار دهه گذشته هیچ گونه درگیری نظامی جهت بازپس گیری اراضی اشغالی خودش با اسرائیل نداشته)، همراه، حامی و توجیه گر جنایات حکومت اسد می شود. چرا که سقوط اسد را به منزله سست شدن پایه های خود میداند.»
     
    این تشکل‌ها در پایان ابراز امیدواری کرده‌اند که در سوریه پس از اسد، همه سوری ها با هم برابر باشند و هیچ گونه تبعیضی براساس قوم و نژاد و مذهب نباشد: «هرچند زخم ها بر پیکر آنها عمیق است، اما ما همچنین امیدواریم مردم سوریه از تجربه مردم ایران در انقلاب ۱۳۵۷ درس بگیرند و سدی بر انتقامجویی و خشونت انقلابی باشند تا انقلاب آنان از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگر نلغزد.»
     
    انجمن دانشجويان حامي جنبش سبز ايران، جنبش سبز دانشجویی ونکوور، کنشگران سبز  ایران دمکراتیک، انجمن دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه جورج واشنگتن
 و انجمن حقوق بشر و دموکراسی / هامبورگ
 برخی از تشکل های امضا کننده این‌ بیانیه هستند.
     
    متن کامل بیانیه را از اینجا بخوانید.

     
     

    وزارت کشور:
    1391/3/21

     

     
    قائم مقام وزیر کشور در امور اجتماعی و فرهنگی می‌گوید از مهر ماه امسال دانشجویان سراسر ایران باید مطابق دستورالعمل ابلاغ شده از سوی شورای‌عالی انقلاب فرهنگی لباس بپوشند
     
    علیرضا افشار روز شنبه، ۲۰ خردادماه به خبرگزاری مهر گفت که مقامات مسئول امیدوارند بعد از اجرای این مصوبه، فضای مناسبی برای ترویج فرهنگ «عفاف و حجاب» در دانشگاه‌ها به‌وجود بیاید.
     
    قائم مقام وزیر کشور در امور اجتماعی و فرهنگی تصریح کرد که این نهاد تاکنون درباره عملکرد طرح «عفاف و حجاب» از عملکرد ۲۶ دستگاه اجرایی و نهادهای عمومی بررسی‌هایی انجام داده که در این ارتباط وزارت علوم رتبه دوم را دارد.
     
    شورای فرهنگی دانشگاه‌ها در ماه‌های گذشته، ۱۹ محور از این طرح را تصویب و ابلاغ کرده که آخرین آن دستورالعمل پوشش دانشجویان است.
     
    به گفته این مقام مسئول موفق‌ترین دستگاه در اجرای طرح عفاف و حجاب وزارت آموزش و پرورش بوده که ۵۰ درصد وظایف مصوب را اجرا کرده است.
     
    قائم مقام وزیر کشور در امور اجتماعی و فرهنگی همچنین از نمایندگان مجلس نهم درخواست کرد که اعتبار لازم برای برنامه‌ریزی ترویج فرهنگ عفاف و حجاب در کشور را تصویب کنند.
     
    به گفته او در آخرین سال فعالیت مجلس هشتم و مجلس نهم بودجه مورد نظر برای اجرای این طرح تصویب نشد که کمبود اعتبار باعث تاخیر در اجرای این طرح شد.
     
    آقای افشار تاکید کرد که نیروی انتظامی باید در برخورد با باندهایی که در راه ترویج «بد‌حجابی و فساد اخلاقی» حرکت می‌کنند، تلاش بیشتری داشته باشد.
     
    منبع: مهر و مردمک

     
     

    1391/3/21

    رئیس انجمن شرکت‌های هواپیمایی می‌گوید تعدادی از هواپیماهای شرکت‌های هواپیمایی به دلیل تامین نشدن قطعات مورد نیاز «بدون استفاده مانده و پروازه نکرده‌اند.»

    سیدعبدالرضا موسوی، که با ایسنا گفت‌و‌گو می‌کرد، دلیل این مشکل را تخصیص نیافتن ارز دولتی «به مقدار کافی» به این شرکت‌ها عنوان کرده است.

    آقای موسوی همچنین افزوده که «پرداخت‌های ارز با نرخ دولتی در زمان‌های مورد نیاز شرکت‌ها نیز صورت نمی‌گیرد.»

    تامین نشدن ارز مورد نیاز شرکت‌های هواپیمایی در حالی مظرح شده که پیش از این، دولت قیمت سوخت پروازهای خارجی شرکت‌های ایرانی را نیز آزاد کرده بود.

    آزاد شدن قیمت سوخت شرکت‌های هواپیمایی ایرانی سبب افزایش سه برابری قیمت بنزین این شرکت‌ها شده بود و واکنش منفی این شرکت‌ها را به همراه داشت.

    آقای موسوی همچنین خواستار توجه بیشتر مسئولان دولتی در تخصیص ارز مورد نیاز شرکت‌های هواپیمایی را در روزهای نزدیک به تعطیلات تابستانی شد.

    ارز دولتی حدود ۳۰ درصد ارزانتر از ارز در بازارهای آزاد ایران است.

    منبع: ایسنا


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته