-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

Latest News from 30Mail for 06/09/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/3/19
  •  

    ماهگون

    همه‌ش شبیه یک معجزه بود؛... زنجیره‌ی اتفاقات امروز رو میگم. به هیچ شکلی ممکن نبود این‌همه اتفاقات سپید و معنادار اجتماعی در یک روز و در یک زمان با هم بیفته. اگه حوصله کنین براتون تعریف می‌کنم:

    صبح: امروز صبح ناچار شدم بمونم خونه، چون اول صبح زنگ خونه به صدا در اومد: که آقا کجائین دزد اومده! رفتم دیدم درب یکی از انبارها بازه و به گفته‌ی صاحبش از توش دو گونی برنج و مقداری خرده ریز بردن. این پنجمین بار در عرض یکسال گذشته‌ست که دزد میاد سراغ این مجتمع. فوری رفتم فیلم دوربین مدار بسته رو بازبینی کردم دیدم: بععععله! آقا دزده همون دزد چند ماه پیشه توی فیلم قبلی... بزنم به تخته، حسابی سر و مر و گنده، عین شیر، ورزشکار و رو فرم، بدون روبند و جوراب کشیدن به سر و کله... خیلی راحت درو باز کرد اومد توی پارکینگ، کلید آسانسور رو زد تا بیاد پائین (احتمالا برای اینکه اگه کسی خواست از آسانسور استفاده کنه فرصت واکنش داشته باشه)... رفت سراغ ماشینا دید همه دزدگیر دارن... بعد رفت سراغ یکی از انبارها که قفل لولایی داشت و می‌شد با آهنبر و یا سیم‌چین دستی بریدیش... یه نگاه توی حیاط کرد و بعد از پله‌ها رفت بالا... اما زود اومد پائین چون ظاهرا سگ یکی از واحدها شروع کرد به واق واق (‌ اینو بعدا فهمیدیم)...بعد یه راست رفت دم درب ورودی و یکبار در رو باز و بسته کرد (ظاهرا به راننده علامت داد کارش تقریبا تمومه آماده باشه) بعد برگشت سمت همون انبار یاد شده و کمتر از دو دقیقه گونیها رو برداشت و زد بیرون.

    تا من یه شکایت بنویسم و برم کلانتری دو ساعتی طول می‌کشه... مامور کلانتری میگه: روال کار عوض شده... باید اول بری دادسرا با حکم بیای...میگم دادسرا کجاست؟ میگه اونور شهر... میرم اونجا...چهل دقیقه طول میکشه... سربازه میگه موبایلتو بده! می‌بینم همرام نیست، نگران میشم، کجا گمش کردم؟... بعد از ورود و یه ربع وایستادن توی صف پشت در بسته، بالاخره مسئول اتاق سلانه سلانه میاد به اتاقش و بدون عذرخواهی با لحن ناراحت رو به دیوار میگه: چیه؟ چی میخوای؟... نوبت من میشه... میگه منطقه‌تون کجاست؟ میگم: فلان‌جا... میگه: کارها تقسیم شده، باید بری فلانجا، اونور شهر...

    راه می‌فتم میرم اونور شهر...جای پارک نیست بالاخره یه جا سر چهار راه پارک میکنم... میرم دم در که باید برگه‌ی ورود بنویسن... سربازه نیست اما کلاش روی میزش توی اتاقک هست... دوستاش میگن همینجاهاست الان پیداش میشه... بیست دقیقه منتظر می‌مونم و عین بز به کلاه نگاه میکنم که زیر سقفش با خودکار آبی یه قلب با یه تیر و دو قطره خون کشیده! ... ملت عین فرشته‌ها جیکشون در نمیاد... و بالاخره صدام بلند میشه: اینجا صاحاب نداره؟... یه سرباز بی‌کلاه میاد میگه: چیه چرا داد میزنی؟ به شوخی میگم: ببخشید جناب سروان! صدام گرفته بع بع کردم! همه میخندن... سربازه میگه: فکر کنم امروز دیگه برگ ورود صادر نمیکنن... میگم: این چه وضعیه؟ میگه: ارباب رجوع خیلی زیاده این روزا بیشتر از ساعت یازده ورودی صادر نمیکنن... میگم: خب اینو نمیشد زودتر بگین؟ با سر اشاره می‌کنه میگه: بیا اینور... خوشحال میرم، با لبخند میگه حالا کارت چیه آقای بامزه؟ میگم شکایت دزدیه... با اخم میگه: برای دزدی باید بری پشت کوچه... یه ذره نگاش میکنم، می‌پرسم: نمیشد اینو بنویسین اینجا؟ میگه من مسئول نیستم ارباب!... اگه امروز نشد صبح بیا خودم کارتو راه میندازم!... میرم پشت کوچه می‌بینم ملت وایستادن و در بسته‌ست... میگم چرا نمیرین داخل؟ میگن: امروز تا ساعت یازده بیشتر کار قبول نمیکنن... یه نگاه به آسمون میکنم و یه چشمک میزنم و میگم: دمت گرم! خوب بلدی چطوری آدمو بچلونی و نا امید کنی و گریه‌شو دربیاری تا تو رو پیدا کنن و یا از بیچارگی شبیهتو اختراع کنن و بسازن... بر می‌گردم سمت ماشین... یه برگ جریمه زیر برف‌پاک کن بهم چشمک میزنه! انگار داره بهم میگه: جواب های هوی است! اعتراض بیشتری هست؟... میگم: نه آقا جون چرا میزنی؟ شکر!

    ظهر: توی پیاده رو، کنار بانک منتظر وصل شدن شبکه هستم تا قبل از هر اتفاقی از عابر بانکم پول یارانه‌ای این ماه رو خارج کنم. به نظر من همه چیز خوب و ایده‌آله. هوای کثیف شهر حسابی گرم و خفه شده و هیچ بادی که خبر از تغییر فصلها رو بده نمی‌وزه. این باعث میشه حسابی خفقان بگیرم و وقتی میرم خونه با یه دوش لذت‌بخش سبک بشم تا معنای زندگی رو بهتر درک کنم. من این لذت ارزون رو مدیون این هوای خفه هستم. ( البته با اولین قبض آب تابستونی معلوم میشه این لذتهای ارزون چقدر آب میخوره؟) بی‌صدا توی قلبم از هوای کثیف تشکر می‌کنم که چنین موهبتی رو به من هدیه می‌کنه. تو دلم یواشکی میگم: شکر! و از ترسم به آسمون نگاه نمی‌کنم!

    امروز به طرز غریبی هر چیز رو سر جای خودش احساس می‌کنم. این یعنی من امروز میزون میزونم و قاطی نیستم. یکی از چیزهایی که سر جای خودش می‌بینم یک افغانی پریشون و دستپاچه در جای خالی موتورسیکلت اوستاشه که چند لحظه پیش توی پیاده‌روی جلوی بانک دزدیدن. افغانیه حیرون مونده و میگه: اگه نرفته بودم دنبال دزد بانک الان موتور رو ندزدیده بودن. بدشانسی موتور رو تازه روشن کرده بودم!... چند نفر که دور مالباخته‌ی اولی رو گرفته بودند اونو ول میکنن میان سراغ افغانی. می‌پرسم: داستان چیه؟ افغانیه انگار توی کابل و یا قندهاره و یا جای دیگه تحویلم نمی‌گیره و به جاش یه هموطن ترک‌زبان میگه: هیچی بابا داستان هر روزه اینجاست... یکی کیف پر از پول یه مشتری رو کنار پیاده رو قاپ میزنه در میره... این بدبخت دربدر میفته دنبالش... بعد شریک آقا دزده که توی بانک بوده و با موبایل به بیرون گرا میداده میاد موتور اینو ور میداره از اینور در میره... یکی هم به متلک میگه آقا سربازه محافظ بانک هم لابد مرده بوده! که سربازه به صدا در میاد که مراقب حرف دهنت باش! تو فکر کردی ما اجازه‌ی تیر داریم؟ ما اینجا مترسکیم! با صدای بلند میگم: شکر! ... همه خوشحال میخندن!

    نیم ساعتی میشه اینجا علافم و دارم پشت صحنه‌ی یک فیلم سینمائی اکشن طبیعی رو تماشا میکنم... ظهرشده شبکه‌ی شتاب هنوز راه نیفتاده... میرم توی رستوران برای ناهار، تا از وقت و عمرم نهایت حسن استفاده رو بکنم. صاحب رستوران که خودش پشت دخل نشسته میگه: هر هفته چند تا از این ماجراها اینجا داریم... دیگه عادت کردیم... از کیف‌قاپی و زورگیری گرفته تا موتور و ماشین دزدی و دست آخر نپرداختن پول غذا و در رفتن.... میگه: مملکت از دستشون در رفته، ملتو رها کردن به حال خودشون همدیگه‌رو بدرن و هر بلایی میخوان سر هم بیارن اما به حکومت کاری نداشته باشن... یکی میگه: خوب اوستا شدن توی این بازیها ملتو درگیر ان و گهشون کنن... یکی دیگه میگه: دیگه فایده نداره موندن... این مملکت مملکت بشو نیست.

    من میگم: اینقدر سیاه نمایی نکنین رفقا، سوسک میشینا... یکی دو نفر به تمسخر میخندن و یکیشون میگه آره والله هر چی میکشیم از ترس همین سوسک شدنه! گه گرفته مملکتو... میگم: یه وقتهایی گه شفاست... تمام این اتفاقات خوبیش اینه که هر چه زودتر از خیالات موروثی در میاین و واقع‌بین میشین... یکی میگه: قدر شاه مادرمرده رو ندونستیم، از این بدتر حقمونه...آب و برق مجانی... زندانهای پر از دانشجو... یکی میگه: هر چی میکشیم از دست بابا ننه‌ مونه...میگم: هیچکی تقصیر جدی نداره... این خاصیت جغرافیای این مملکته... از کوزه همان برون تراود که دراوست... ما همینیم نه بیشتر... یکی میگه: خدایا شکر به خاطر جهنمت! میگم: اتفاقا اینجا خیلی بهشته که هنوز چیزی پیدا میشه برای دزدی... فکر می‌کنی چاه نفت مفت و مجانی مال چیه؟... ضمنا هیچ راه دیگه‌ای برای بیرون اومدن از خیالات تاریخی بهتر از این اوضاع فعلی نیست... کجای دنیا با این شتاب میشه از خیالات بیرون اومد و در کمال امنیت مرزها، با چاپیدن خودی، با تکیه بر ثروت طبیعی، واقع‌بین و آدم شد؟ این بده؟!... خدا پدر و مادرشون رو بیامرزه که کاتالیزور عقب موندگی و پالایش فرهنگی این ملت شدن. این بهتر از نابود شدن توی جنگهای ملی و قومی سابقه دار تاریخیه که کرور کرور ملت حذف میشن بدون اینکه آب از آب تکون بخوره! نگران نباشین، از شما که گذشت! اما خوش به‌حال نوه‌ نتیجه‌هاتون... اینها همه‌ش به سپیدی منتهی میشه. همین حال امروز شما هم هر چند دردناکه اما دردش مثل پوست انداختن ماره... عوضش نو نوار و ترو تازه میشین... زهرتون هم کم میشه... یکی دو نفر بر و بر نگاهم میکنن و یکیشون میگه: خدا پدرتو بیامرزه، مثل اینکه تو هم زدی به سیم آخر... و میرن پی کارشون... صاحب رستوران میگه: شما درست میگین... اما سخته! میگم: چاره‌ای نیست! هنوز روزای سپیدتر از برفش مونده. بازم شکر که چاه نفتی برای دزدیدن هست و بالاخره به همه سهمی میرسه!... غذا که میاره می‌بینم برنج و جوجه‌کبابش آب رفتن... موقع حساب کردن هم هزار تومن گذاشته روی قیمت... از شش ماه پیش تا حالا این دفعه‌ی سومه که نرخ غذا رو گرون کرده... اول ژانویه... شب عید و بعد از عید... بعد از ناهار می‌بینم صف خودپرداز بانک شلوغه، منصرف میشم میرم سراغ کارهای عقب مونده توی شهر...

    شب: قبل از رفتن به سمت خونه میرم بقالی "سوپر کریم" شیر بخرم... آقا کریم می‌پرسه چرا امشب این‌قدر تو خودتی؟ میگم‌: خسته‌م...داستان دزدی رو تعریف می‌کنم!... میگه: عجب!... دیشب هم یه دزد به مغازه‌ی من زد... ساعت یازده و نیم دو نفر اومدن مغازه... یکی جلوی در وایستاد یکی اومد تو چاقو درآورد... هر چی کارت شارژ تلفن داشتم رو با دخلم خالی کرد و با دو تا ماءالشعیر رفت سوار ترک موتور رفیقش شد و غیبش زد... می‌خوام دستگاه ضبط دوربین بذارم... راستی باید چیکار کنم؟... گفتم: یه دستگاه "دی.وی.‌آر" لازم داری حدود سیصد تومن... میگه: ارزششو داره... دیشب پونصد هزارتومن ازم بردن... شانس آوردم ظهر خرید کرده بودم و بیشتر پولهای نقدم رو رد کرده بودم... می‌خندم! بهش دو تا سی.دی نشون میدم حاوی فیلم دزدی آپارتمان... یکیش مال چند ماه پیش، یکیش هم مال امروز صبح... نگاه می‌کنه می‌گه: بدشانسی آوردم! این بار دومه توی این ماه دزد بهم زده... چند روزیه که با یه مامور کلانتری کنار اومده بودم نیم ساعت قبل از بستن مغازه بیاد اینجا... دیشب نیومد زنگ زدم بهش گفتم جریانو... گفت: جونت سلامت! خودت که چیزیت نشده؟... بعد میگه: شکر! هفته‌ی پیش از دکه‌ی سر میدون هم پول و شارژ تلفن بردن، صاحب دکه اومده با موبایلش زنگ بزنه با چاقو زخمیش کردن... میگم: فردا شب بهت توضیح می‌دم برای "نصب دی وی آر" چیکار کنی؛ الان خسته‌م... حساب ما چقدر شد؟ میگه: شرمنده بازم شیر دویست تومن گرون شده... این دفعه‌ی سومه توی این چند روز شیر گرون میشه... میگم: گویا نظم از دست ساقی در رفته!... میخانه اگر ساقی صاحب‌نظری داشت...میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت!... کریم آقا میگه: به به گل گفتی!...

    ... تا می‌رسم توی خونه با عجله می‌گردم دنبال موبایلم... می‌بینم گوشیم توی شارژه... یه نفس راحت می‌کشم. تمام زندگیم رفته اون تو و شیر فلکه‌ش افتاده دست مدیران مدرنیته‌ی ضدملی که خوشبختانه توی رعایت اصول امانتداری دوران گذار حسابی حرفه‌ایند! این هم برای نا امید شدن از نظم دنیا و گیر دادن به خدا خودش یه سیر تکاملی از سیاهی به سمت سپیدیه. نگاه می‌کنم می‌بینم چند تا مسیج دارم که هیچ‌کدوم آشنا نیستند و همه تبلیغاتی هستند! این هم از تحمیلهای کاسبکارانه‌ی دولته که بدون اجازه صاحب خط این پیامها رو می‌فرستن و وقتی اعتراض می‌کنی می‌گن اگه نمی‌خوای برات مسیجهای تبلیغاتی بیاد می‌تونی درخواست بدی. خدا رو شکر کارها برعکسه توی این مملکت! یعنی اول اعتبارتو می‌دزدن بعد ازت می‌خوان اگه می‌خوای ازت دزدی نشه می‌تونی درخواست بدی!...و اما مسیج‌ها: 1- فال حافظ با کد فلان؛ 2- استخاره‌ از قرآن با کد فلان؛ 3- شرکت در نماز جمعه با سخنرانی پیش از خطبه‌ی فلانی و بهمانی؛ 4- قیمت روز سکه و طلا با کد فلان؛ 5- شعرخوانی در شبهای تابستان، ارسال کد فلان به شماره‌ی بهمان، هر ارسال 50 تومان؛ 6- فروش اوراق مشارکت طرح‌های انتقال برق کشور تا 20 خرداد در شعب منتخب بانک ملی با سود 20٪... توی تمام این مسیجها به جز یکی دو تا حرفی از بهای خدمات مسیجها نیست و خیلی از وقتها جوری مسیج میدن که اگه شما آگاه نباشی و توی دامشون بیفتی تا مدتی باید کلی پول روی قبضت بپردازی...البته خدا رو شکر درصدیش توی جیب بیت‌المال میره برای تامین ادوات جنگ نرم سایبری و حقوق سربازان متجاوز به حریم غیرخودیهایی به نام ملت... بازم خوشبختانه من جزو خودیهایی به نام امت نیستم که شریک جرم بشم... با خودم میگم: هنر نزد ایرانیان است و بس!... شکر که ما ملت گاگولی نیستیم و راه پول درآوردن رو خوب بلدیم!

    توی همین فکرا هستم که زنگ آپارتمان به‌صدا در میاد. آقای "وارگاس" (یکی از همسایه‌ها) پشت دره... دعوت می‌کنم با شتاب میاد تو. می‌پرسه چه خبر دزد رو گرفتین؟... تمام جریان روز رو براش تعریف می‌کنم، و تاکید می‌کنم این‌همه موضوع دزدی در یک روز همه‌ش شبیه یک معجزه بود!.. به مسخره می‌خنده و میگه: معجزه؟ هه هه! تو سرت توی لاک خودته و خوش خیالی و مثل من با دنیا قطع رابطه کردی اما خبر نداری! کثافت داره از در و دیوار اجتماع می‌باره... این دیگه اسمش معجزه نیست، این فساد عین هوا توی ریه های مردم واقعی و جاریه! لحن خنده‌ش شاد میشه و ادامه میده: خیلی خوبه، خیلی خوب! بذار بدزدند و فساد بیشتر بشه! من به آینده‌ی این مملکت امیدوارم. دقیقا اتفاقات داره جوری پیش میره که برای رشد این ملت لازمه. نا امنی و دروغ و دزدی در هویتی که تمام دروغ رو با اشتها و یکهو سر می‌کشه و می‌بلعه کم‌کم به تهوع منتهی میشه. میگه: فقط اونایی بهشون فشار میاد که از خوردن این روغن کرچک کراهت دارن، اما خوبیش اینه که چه بخوان چه نخوان، با میل و یا با اکراه، یه روز همه همه‌ی این دروغها رو بالا میارن و معده‌شون خالی خالی میشه. ما این ریاکاری موروثی و تاریخی رو باید یه روز بالا بیاریم. و اینا دارن به این بلوغ تاریخی سرعت می‌بخشن!... آقای "وارگاس" آدم جالبیه و با تنها کسی که توی این مجتمع دمخوره منم. حرفائی که می‌زنه آمیزه‌ای از باورهای خودش و منه که یه کم در روش و منشش تغییر ایجاد کرده ... یه قهوه می‌خوره و باشتاب میره، چون ساعت خوابش که می‌رسه شروع می‌کنه به لت و پار کردن غیرخودی و البته خودزنی... ازش بیشتر می‌نویسم.

    یه چای واسه خودم درست می‌کنم و می‌شینم پشت میز کامپیوتر واسه ثبت مقدمات اجتماعی این‌همه افق سپید. متاسفانه فیلتر شکن من راه بالا رفتن از دیوار دوست و دشمن رو خوب بلده... فایر والم پیام میده یکی داره به کش کامپیوترت حمله میکنه... بهش میگم: لابد می‌خواد عکسامو برداره، جاش یه ویروس تروجانی، دعای جوشن کبیری، چیزی بذاره... این یعنی تو داری با فیلترشکنت از دیوار حیاط خلوت شاه‌دزد بالا میری! به فایر والم می‌گم: حالا تو هی توی دل منو خالی کن! خون کن! هی سیاه نمایی کن! آخرش چی که نمی‌شه حقیقت مرگ رو کتمان کرد؟ باور نمی‌کنی؟: "پایان شب سیه سپید است!"... اون‌وقت: "رو سیاهی به ذغال می‌مونه!" ...خود دانی!... کتمان کن! اما بپذیر سیاهی نتیجه‌ی سیاه‌کاریه... با این حساب، آمارها‌ی‌ واقعی باید سیاه‌نماترین مجرمان اجتماعی باشند!


     
     

    1391/3/19
  •  

    چند روایت ناتمام

    گفت همه مهارت بکشن زدن به کاربرد درست انگشت سبابه است. لیوان کاغذی هات‌چاکلت را گذاشتم لبه جدول و سعی کردم مو‌به‌مو دستوراتش را اجرا کنم. همه این سالها بشکن دودستی بلد نبودم. خیره شده بودم به انگشت سبابه‌اش که خوش‌تراش و بلند بود که پرسید: چه کاره‌ام؟ گفتم: معلم ریاضیات دبیرستان و پیش‌دانشگاهی‌ام و هفته‌ای یکروز هم می‌روم اصفهان برای تدریس و برمی‌گردم. بعد مشغول ادامه توضیحش شد که چه‌جوری صدای بشکن را می‌توانم با ضرب انگشتم کنترل کنم. خوبی این آشنایی‌های بی مقدمه همین است که آدمها به یک سوال قانع می‌شوند. کاری به گذشته‌ات ندارند. نه سابقه‌ای می‌خواهند و نه دلیلی برای کم حرفی‌ات. حدس زدم باید سوت انگشتی هم بلد باشد. بلد بود و یادم داد.

    از استخر بر‌می‌گشتم و توی راه هوس امیرچاکلت کرده بودم. اصلن سوال نکرد که چرا؟ او هم مثل من نشسته بود کنار جدول و من همین‌جور بیخودی شروع کرده بودم به معاشرت. موهای مشکی یکدست بلندی داشت که شالی ارغوانی همه‌ی جلوه‌اش را پوشانده بود. شاید به همین خاطر بود که معاشرت کردم. هم مو و هم رنگ شال. شاید هم دلیل خاصی نداشت. یک ساعت قبلش توی سونا کف پای چپم را با دقت گرفته بودم جلوی فشار آب جکوزی و غرق همان فکرهایی بودم که بیشتر آدمها زیر دوش و توی سونا مشغولش می شوند. مثل فلسفه هستی و این حرفها. مرد چاقی که کنارم نشسته بود با لبخند مجبورکننده‌ای به اطاعت، از این کار منع‌ام کرد. بعد شروع کرد به توضیح معایب ایجاد فشار ناموزون به کف پا. پزشک بود و خوش‌صحبت. پرسید چه کاره‌ام؟ گفتم: فوق لیسانس عمران خوانده‌ام و همین روزها باید دفاع کنم. البته آزمون دکترا هم شرکت کرده‌ام امسال که چشمم آب نمی خورد قبول شوم چون شب امتحان کمی مست کردم و سر جلسه چشمهایم دو دو می‌زد. کافی بود برای شروع معاشرت. بلافاصله پرسیدم چطور می‌شود به دام بامداد خمار نیفتاد؟ آقای پزشک خیلی مبسوط برایم توضیح داد و اصلن نپرسید چرا؟! حتی وقتی من زیر دوش داشتم شامپو می‌مالیدم زیر کتفم، او در کابین کناری همان جور که دوش می‌گرفت هنوز توضیح می‌داد که پروتئین یکی از عوامل بازدارنده هنگ‌اور است و من تازه فهمیدم چرا هر وقت بعد از این مهمانی‌های شلوغ سری به کله پاچه‌ای زده‌ام، هنگ اور نبوده‌ام صبحش.

    وقتی برای خانم معلم بازنشسته‌ای که همین امروز عصر روی نیمکت جلوی پارک قیطریه کنارم نشسته بود گفتم که با خیلی آدمها همین جوری معاشرت میکنم، تعجبی نکرد. لبخند زد و گفت: دوستی‌های خیابانی! فکر کردم به اینکه من هیچ وقت کاری به اسمش نداشته‌ام. معاشرت با غریبه‌ها یک راه فراری است که آدم لحظه‌ی خودش را از یاد ببرد.این کار را از تجربه سالهای مستندسازی خوب بلدم که چه جوری با غریبه‌ها از رفتگر کوچه گرفته تا وزیر تعاون سرصحبت را باز کنم. بعد خانم بازنشسته ادامه داد که چه کاره‌ام؟ گفتم: دانشجوی پزشکی هستم که درسم را تمام کرده‌ام و از مهرماه می خواهم بروم طرح. دارم به روستاهای کهکیلویه و بویراحمد فکر میکنم چون آنجا یک آشنایی دارم و برای طرح، آشنا داشتن خیلی مهم است. کافی بود. دیگر سوالی پرسیده نشد. به جای سوال، من شروع کردم برای خانم بازنشسته به شکل کاملی توضیح دادم که چه بر سر مجسمه وسط میدان جلوی پارک آمده است. مجسمه، یک مرد برهنه‌ای بود که داخل دایره‌ای درحال چرخیدن بود. بعد از یک هفته دور مجسمه را گونی‌پیچی کردند. دوباره بعد از ده روز باز کردند. برای مجسمه شورت گذاشته بودند. بعد یک هفته که گذشت، دور مجسمه را باز گونی بستند. یک شب هم کل مجسمه را کندند و بردند. حالا وسط میدان چهار ماه است که خالی است. خانم بازنشسته با شوق هنوز به حرفهایم گوش می‌داد. به نظرم اگزوپری اشتباه کرده بود توی دهان روباه چپانده بود که زبان سرچشمه سوتفاهم‌هاست. حقیقت این است که گذشته سرچشمه سوتفاهم‌هاست. از گذشته که ندانیم و سابقه که نداشته باشیم، ساعتها می شود بی‌دغدغه معاشرت کرد. می‌شود مهربان‌تر بود و حتی امنیت داشت. گیرم که همه چیز آنقدرها هم حقیقی و واقعی نباشد. همین که شاید ذهن دو نفر را به هم مشغول کند، کافی است. همین بود که شب سی‌ام خرداد هشتاد و هشت وقتی کوله برپشت و فلاسک عرق در دست، بی‌چاره و بی‌راه از همه‌جا و همه‌کس نشسته بودم لب باغچه‌ی وسط میدان ونک، کسی کنارم نشست و هم پیاله شدیم و گریستیم. آن آدم را دیگر هیچ‌گاه ندیدم مثل همه آدمهایی که این روزها می‌بینم.
     


     
     

    1391/3/19
  •  

    محمد معینی
    راز سر به مهر

    (1)

    روز مرد، روز زن، روز معلم، روز خبرنگار، یا اصلا هر اسم دیگری؛ انگار که به کل تبدیل شده به نوعی «تجارت»؛ بده و بستان.
    روی کاغذ نوشته بود: «چرا جوراب؟ ... روز مرد مبارک» و پشت ویترین مغازه گذاشته بود؛ شیراز / مرکز تجاری ستاره فارس
     
     
    .
    (2)
     
    توی سرای مشیری بازار وکیل شیراز این مرد نشسته بود و دیگرانی می آمدند با آن هیبت غریب او عکس می گرفتند؛ بیشتر کنارش می ایستادند و عکس می گرفتند. من ندیدم پولی بگیرد و کسی پولی بدهد. من که خواستم عکس بگیرم، از توی جمعیت متوجه شد، رو کرد به دوربین و لبخند زد. انگار که مردی از گذشته ناگهان وسط این روزهایمان نازل شده باشد جلوی چشمانمان ... چند وقت دیگر، هیبت این روزهای ما هم به درد عکس یادگاری با گذشته خواهد خورد؛ دور نیست.
    .
    (3)
     
    برای خیلی از اصناف، عکس مقامات بالای سرشان، نوعی جواز کسب است. کمتر پیدا می کنید کسی که مثلا عکس محمدرضا شجریان را بزند بالای سرش؛ ارادات به هنر و موسیقی سنتی خودمان باشد یا هر چیز دیگری، این دیگرگونگی دوست داشتنی است، پاس داشتنی است. خاص «آدم» است؛ نه ربات، نه بندگان عافیت ... عکس را در یک رستوران بین راهی، حوالی شیراز، گرفتم.
    .
    (4)
     
    یک عراده توپ؛ مخصوص حمل جنازه رضا شاه که در سوئد ساخته شده. توی باغ عفیف آباد شیراز که در اختیار ارتش است، قرار دارد. عکس گرفتنی مرد جوانی از پشت سرم رد می شد؛ با صدای بلند گفت: «خدا بیامرزدش»؛ رضا شاه را می گفت.
     
    * تیتر از سی‌میل

     
     

    1391/3/19
  • مصطفا عزیزی
    غوزک پلاتینی

    همه دیگر از ماجرای تبلیغات پپسی کولا روی ماه خبردار شده‌ایم. خبری جعلی ایمیل به ایمیل چرخید و سایت به سایت درج شد و موجب شد مردمی در شهرهای بزرگ و کوچک به بام و بالکن روند تا لوگوی پپسی‌کولا را بر ماه ببینند. این موضوع موجب نوعی شرم‌ساری گروهی و ملی شده است و زودباروی و ساده‌اندیشی و خرافات‌پذیری جمع کثیری از مردم در طبقات اجتماعی و سطوح مختلف تحصیلی را تداعی می‌کند. اما اگر اندکی دقیق‌تر به ماجرا نگاه کنیم این لیوان به تمامی خالی نیست و نیمه‌ی پری هم دارد. توجه به این نیمه‌ی پر موجب تقویت روحیه عمومی و بازنگری به رفتارهای نادرست‌مان می‌شود و می‌تواند نتایج مثبتی به همراه داشته باشد. نخست سعی می‌کنم این نیمه‌ی پر را نشان دهم و بعد به نیمه‌ی خالی بپردازم و در نهایت تلاش کنم راه‌حل‌های ساده‌یی برای پر کردن تمام لیوان ارائه دهم.

    مثبت‌ها
    ۱- زودباروی ناشی از خوش‌قلبی و خوش‌باوری ست و این‌ها صفت‌های مثبتی هستند. اصولا مردم حتا قشرهای تحصیل‌کرده، به‌جز حوزه‌ی تخصصی خودشان، زودباور هستند. در کشورهای پیشرفته هم می‌توانید این زودباوری را ببینید. از همین خصیصه‌ی مثبت انسانی متاسفانه قدرت‌ها سواستفاده کرده و برای تحمیق مردم و پیش‌برد اهداقشان استفاده می‌کنند. اما خود این خصوصیت به‌صورت فردی چیز بد و مذمومی نیست و ناشی از دیدگاه مثبت به انسان و زنده‌گی‌ست.
    ۲- اعتماد به علم و تکنولوژی گامی به پیش است برای جامعه. این که جامعه از پیشرفت تکنولوژی خشنود باشد و خواهان آن باشد نشان از جهانی و مدرن بودن جامعه دارد.
    ۳- این خبر تنها از طریق اینترنت منتشر شده بود و توسط خبرگذاری‌های غیر اینترنتی مانند رادیو و تلویزیون یا مطبوعات چاپی منتشر نشده بود و این نشان از نفوذ اینترنت در بین مردم ایران حتا در دورافتاده‌ترین شهرها و روستاها دارد.

    منفی‌ها
    ۱- زودباوری می‌تواند بستر مناسبی برای گسترش خرافات یا تئوری‌های توطئه و تحلیل‌های غیرعلمی و پوپولیستی شود.
    ۲- گسترش شایعه نشان از معتبر بودن منابع نامعتبر نزد مردم دارد. مردمی اگر دارای مراجع قابل اتکا و معتبر باشند برای پی‌بردن به راستی یا ناراستی اخبار می‌توانند به آن مراجع رجوع کنند. در کشورهایی که جریان آزاد اطلاعات وجود ندارد و منابع دولتی قابل اعتماد نیستند، و تبدیل به چوپان دروغ‌گویی شده‌اند که اگر راست هم بگویند کسی باور نمی‌کند، وضعیتی پیش می‌آید که نمی‌توان به نهادهای رسمی اعتماد کرد و نظر یا آمار و خبرشان را معتبر تلقی کرد.
    ۳- وقتی مردمی مورد تحقیر واقع می‌شوند در جست‌وجوی هر چیزی هستند تا غرور از دست‌رفته‌ی‌شان را بازیابند. به همین دلیل هر شایعه‌یی که حکایت از نوعی پیشینه‌ی تاریخی غرورآفرین داشته باشد را باور می‌کنند و ترویج می‌دهد.
    ۴- حکومت‌ها دیکتاتوری موجب می‌شود ذهنیت‌ها نسبت به‌خودشان را سیاه و سفید کنند و هر چیزی که به نحوه‌ی علیه حکومت باشد خوب تلقی شود و هر چه به زیان آن باشد بد. در صورتی که معمولا ماجرا اینقدر صفر و یکی نیست و هر چیزی خوبی‌هایی دارد و بدی‌هایی.

    آفت‌ها
    ۱- نهادهای رسمی وقتی سیاسی هستند و وابسته به حکومت مورد وثوق و اعتماد مردم قرار نمی‌گیرند به همین دلیل شایعه‌یی نامعقول معقول‌تر از حرف، گیرم، معقول حکومت و نهادهای رسمی واقع می‌شود. تکذیب شایعه‌ها توسط نهادهای رسمی منجر به رواج بیشتر شایعات می‌شود و می‌گویند حتما چیزکی حداقل بوده است که این نهادهای دروغ‌گو دارند تکذیبش می‌کنند.

    ۲- فرهنگ «کپی پیست» و «سرقت معنوی» باعث شده است بسیاری ارزشی برای تولیدات نوشتاری یا تصویری یا صوتی و هنری دیگران قایل نشوند و به راحتی از کار دیگران بهره ببرد بدون این که حداقل به اشاره به منبعی که مطلب را از آن نقل می‌کنند نیازی ببیند. این عمل ناپسند موجب می‌شود منشا شایعات گم شود!

    ۳- کمیت به جای کیفیت. کسانی که خود تولید محتوا ندارند اما علاقه به نشر تولید دیگران دارند به جای دیدی کیفیت‌گرا به کمیت رو می‌آورند و ضمنا می‌خواهند در حلقه‌ی دوستان شاذترین و عجیب‌ترین اخبار را شیوع دهند تا مورد توجه واقع شوند برای همین به انتشار فله‌یی ایمیل‌ها می‌پردازند.

    چاره‌اندیشی
    ۱- قدرت‌ها در گذشته سعی می‌کردند تمام منابع اطلاعاتی را در دست خود بگیرند هنوز هم چنین تلاشی می‌کنند اما با گسترش وسایل ارتباط جمعی وقتی می‌بینند قادر به چنین کاری نیستند آنچنان راست و دروغ را در هم می‌آمیزند که موجب گیجی مردم شوند و توان تشحیص راست و دروغ را از آنان بگیرند و به اصطلاح خاک در چشم مردم می‌پاشند و گرد و خاک می‌کند و آب را گل‌آلود تا ماهی خود را صید کنند اما حکومت همه چیز نیست و همه چیز حکومتی نیست.

    ۲- باید همه‌ی ما یاد بگیریم مطلبی، هر چقدر هم که خوب باشد، وقتی منبع معتبری ندارد مطلب خوبی محسوب نمی‌شود. گسترش فرهنگ منبع‌گرایی آغاز علم‌گرایی و مدرن‌نیزاسیون است. اساسا دانش از زمانی شروع شد که ارجاع دادن به منبع آغاز شد. برای مثال تا قبل از زکریای رازی چیزی به نام علم شیمی وجود نداشت آن‌چه وجود داشت کیمیاگری بود. کیمیاگران رمزآلود و کلی مطالب خود را می‌نوشتند. زکریای رازی، و سپس در رنسانس و نوزایی، ارجاع به کمیت‌های دقیق و ثبت آزمایشات رواج پیدا کرد. این که مقداری از چیزی با مقداری از چیزی دیگر ترکیب شود و چیز جدیدی حاصل شود به کیمیا ربط پیدا می‌کند اما این که چقدر از چیزی با چقدر از چیز دیگری تحت چه شرایطی ترکیب شود تا چیز جدید حاصل شود آغاز علم‌گرایی بود. وقتی ایمیلی دریافت می‌کنید که منبع ندارد بدون تامل روی سطل‌زباله بروید و آن را پاک کنید. اگر این موضوع رواج پیدا کند هیچ‌کس متنی غیرمستند و بدون منبع برای شما نمی‌فرستد.

    ۳- به‌جای افزایش کمی فعالیت‌های اطلاع‌رسانی خود به کیفیت باید توجه کرد. به جای این که ده ایمیل معجول و نامعتبر بفرستید دو ایمیل ارسال کنید اما تلاش کنید از صحت و سقم آن اطلاع پیدا کنید و جست‌جویی گیرم مختصر برای یافتن منبع یا اعتبار منبع آن بکنید.

    ۴- از نقل مطلب از سایت‌ها و وب‌لاگ‌های مجهول و نامعتبر خودداری کنید. برای زحمتی که سایت‌ها و وب‌لاگ‌های معتبر برای مستند کردن اطلاعات خود می‌کشند احترام بگذارید و حتما وقتی مطلبی از این سایت‌ها و وب‌لاگ‌ها نقل می‌کنید منبع آن را ذکر کنید و به آن‌ها لینک دهید تا فرهنگ زحمت کشیدن برای نوشتن مطلب افزایش پیدا کنند و تولید‌کننده‌گان واقعی محتوا از سارقین و کپی‌کاران تمایز داده شوند.

    ۵- روزگاری، عکس و فیلم و صدا سند محسوب می‌شد اما امروزه با پیشرفت نرم‌افزارها دیگر نمی‌توان به فیلم و عکس و صدایی اعتماد کرد مگر این که توسط منابع معتبر اعتبارشان تایید شده باشد.

    ۶- مسئولیت پذیر باشیم. کسانی که باوری دینی یا شبه دینی به چیزی دارند هدف وسیله‌شان را توجیه می‌کند چون تصور می‌کنند خبری یا نقل قولی خوب است حتا اگر صحت نداشته باشد آن را ترویج می‌کنند. این همه حدیث جعلی که وجود دارد تمام‌شان با بدذاتی تولیدکننده‌گان همراه نبوده است آنان تصور می‌کردند که فلان کار خوب است پس بهتر است مردم انجام دهند و برای آن که انجام دهند حرف خود را نقل شده از امام یا پیغمبری می‌کردند تا مقبول افتد. متاسفانه هنوز هم این جریان وجود دارد و عده‌یی فکر می‌کنند برای آن که حرف خوبی در بین مردم برود بهتر است بگویند آن را «دکتر حسابی» یا «دکتر شریعتی» یا «کوروش بزرگ» گفت است. در صورتی که باید باور درونی و شبه دینی‌مان این باشد که حقیقت از هر چیزی بالاتر است.

    ۷- برای نشر خبرها و مطالب و نظرها کمی درباره‌ی آن بیاندیشیم. گاه اندکی وقت گذاشتن و فکر کردن موجب خواهد شد بدون هیچ تحقیقی به ماجرا شک کنیم. مثلا وقتی موضوع رفیق گرمابه و گلستان بودن «کتر حسابی» و «البرت انیشتین» را می‌شنویم. کافی است دقیقه‌یی با خود فکر کنیم اگر چنین چیزی صحت داشت و چنین رفاقتی وجود داشت در ده‌ها کتابی که در مورد زنده‌گی انیشتین نوشته شده حتما اشاره‌یی به این موضوع می‌شد پس چگونه است که تنها منبع این خاطرات پسر دکتر حسابی است و هیج منبع مستقلی به آن اشاره نکرده است که اگر اشاره شده بود حتما فرزند آقای حسابی به آن منابع اشاره می‌کرد و به آن‌ها ارجاع می‌داد.

    همه‌ی ما که می‌خوانیم و می‌نویسم و به اینترنت دست‌رسی داریم و مطلب می‌نویسم یا ایمیل ارسال می‌کنیم مسئول هستیم که فرهنگ منبع‌گرایی و مستندنویسی را گسترش دهیم. اگر تنها به همین موضوع عادت کنیم و خودمان برای نوشته‌ها و نقل‌ها منبع معتبر ذکر کنیم و از دیگران هم بخواهیم که چنین کنند زنده‌گی برای همه‌ی ما بهتر می‌شود و گام بزرگی برای تشکیل جامعه‌یی آباد و آزاد برمی‌داریم. با انتشار این مطلب و ذکر منبع آن از همین اکنون به این کار مهم رو بیاوریم و به آن پایبند باشیم.


     
     

    1391/3/19

    شورای هماهنگی راه سبز امید با انتشار بیانیه‌ای از مردم دعوت کرده در اعتراض به "دشواری‌های بوجود آمده در زندگی ایرانیان توسط دولتمردان اقتدارگرا"، در شامگاه روز پنج شنبه ۲۵ خرداد، دست به «تجمع اعتراضی سکوت» بزنند.

    به گزارش وبسایت کلمه، این شورا مکان تجمع اعتراض آمیز یادشده را اماکن عمومی بویژه پارک‌های اصلی شهر‌ها عنوان کرده است.

    این بیانیه به گفته شورای هماهنگی راه سبز امید در روزهای نزدیک به «سومین سالگرد میلاد جنبش سبز» منتشر شده است.

    در این بیانیه آمده که سه سال پیش، «شهروندان تغییرخواه» به پای صندوق‌های رای رفتند اما «حاکمان شیفته و تشنه قدرت» صندوق‌های رای را به «ابزار کودتای انتخاباتی» تبدیل کردند.

    این شورا ادامه داده که اکنون «سه سال پس از کودتا، و به‌دنبال آشکار شدن ناکارآمدی، فجایع و فضایح دستگاه اداره کنندهٔ کشور، حقانیت مواضع جنبش سبز بیش از پیش پرفروغ می‌درخشد.»

    شورای هماهنگی راه سبز امید درباره این تجمع افزوده که دستور کار شورا کمک به گسترش هسته‌های خودبنیاد بوده و به دلیل آنکه جنبش سبز یک حزب نیست، انتظار شکل گیری تشکیلات و سازماندهی هرمی در آن، انتظاری نابجاست.

    منبع: کلمه


     
     

    1391/3/19

    مدیرعامل شرکت کنترل کیفیت هوای تهران می‌گوید که افزایش حملات تنفسی و سکته‌های قلبی و نیز افزایش آمار مراجعه به مراکز درمانی طی روزهای گذشته به دلیل وجود زیرگرد‌ها در هوای تهران بوده است.

    به گزارش خبرگزاری مهر، یوسف رشیدی افزوده است: «ریزگرد‌ها به راحتی از طریق سیستم تنفسی وارد سیستم گردش خون می‌شوند و ضمن بالابردن غلظت خون باعث گرفتگی رگ‌ها شده و با پوشاندن بافت ریه موجب کاهش سطح اکسیژن‌گیری ریه می‌شوند.»

    صحبت‌های آقای رشیدی در حالی مطرح شده که محمدجواد محمدی‌زاده، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست، در خطبه‌های پیش از نماز جمعه ۱۹ خردادماه گفت ریزگردها کشنده نیستند و تنها برای افرادی که مشکل قلبی دارند و یا زنان باردار می‌تواند موجب نگرانی شود.

    پیش از این نیز دکتر کاظم ندافی، رییس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت، از مرگ زودرس سالانه ۳۵۰۰ نفر در تهران بر اثر آلودگی هوای این شهر خبر داده بود.

    ریزگرد‌ها که به صورت غبار در هوای شهرهای غربی ایران دیده می شوند توسط باد از عراق به سوی ایران می آیند.

    کاهش بارش باران در ایران نیز به افزایش آلودگی هوای ناشی از ریزگردها افزوده است.

    آقای رشیدی ادامه داده حساسیت پیرامون موضوع ریزگردها در تهران نسبت به شهرهای دیگر بیشتر است و این در حالیست که «آلودگی شهرهای مرزی کشور چندین برابر تهران و صدماتی که به شهروندان این شهر‌ها وارد می‌شود، بسیار بیشتر از ساکنان پایتخت است.»

    منبع: مهر (+ و +)

    مرتبط:

    نماینده اهواز: هوا فقط ۳۷ برابر حد مجاز آلوده بود

    آلودگی هوای تهران، ششصد هزار نفر را به علائم جانبازان شیمیایی دچار کرده است


     
     

    1391/3/19

    منابع خبری از افزایش قیمت نان از روز جمعه، ۱۹ خردادماه، در چندین استان کشور خبر داده‌اند.

    بر اساس این گزارش‌ها، این افزایش قیمت در استان‌های اردبیل، اراک، گیلان، چهارمحال و بختیاری و کردستان به صورت ناگهانی و بدون اطلاع قبلی صورت گرفته است.

    افزایش قیمت صورت گرفته در برخی از نان‌ها به حدود ۳۵ درصد قیمت پیشین می‌رسد.

    صبح امروز، خبرگزاری فارس به نقل از نعمت الله ترکی، معاون برنامه ریزی استانداری تهران، گزارش داده بود که "گرانی" نان در پی افزایش قیمت آرد صورت گرفته است.

    به گفته آقای ترکی، قیمت هر کیلوگرم آرد نسبت به روزهای گذشته ۱۰۰ تومان افزایش یافته است و این افزایش قیمت در روز شنبه به تصویب نهایی خواهد رسید.

    منابع: فارس (+، +، +، + و +) و مهر

    مرتبط:

    استفاده از قرص آسپرين در پخت نان

    لواش ۱۲۵ تومان، تافتون ۲۵۰ تومان، بربری ۳۷۵ تومان و سنگک ۵۰۰ تومان


     
     

    1391/3/19

    معاون فرهنگی وزرات ارشاد می‌گوید بر اساس رای هیئت رسیدگی به تخلفات در وزارت ارشاد، پروانه امتیاز نشر چشمه لغو شده و پرونده این نشر نیز برای رسیدگی به مراجع قضایی ارسال خواهد شد.

    بهمن دری در گفت و گو با روزنامه جام جم، دلیل لغو پروانه نشر چشمه را "ارائه تعداد زیادی از کتاب‌های غیر قابل انتشار به وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز" عنوان کرده است.

    بر اساس قانون ایران، ناشر‌ها موظف هستند پیش از انتشار کتاب، نسخه‌ای از آن را برای بررسی و صدور مجوز به اداره ممیزی وزارت ارشاد بفرستند و سپس کتاب را بر اساس اصلاحات پیشنهادی ممیزان به چاپ برسانند.

    به گفته آقای دری، یکی از این کتاب‌هایی که برای ممیزی فرستاده شد، کتابی «سراسر ضد قیام کربلا و ضد امام حسین» بوده است.

    کار‌شناسان اما می‌گویند وزارت ارشاد بر اساس قانون کنونی نمی‌تواند پروانه ناشر را در صورت عرضه کتاب‌های غیرقابل چاپ برای ممیزی لغو کند.

    نشر چشمه از سال ۱۳۶۴ در زمینه ادبیات فعالیت کرده و بسیاری از نویسندگان و مترجمان شناخته شده ایرانی با این ناشر فعالیت کرده‌اند.

    مسئولان نشر چشمه تاکنون در این زمینه اظهار نظری نکرده‌اند.

    منابع: روزنامه جام جم و بی‌بی‌سی

    مرتبط:

    مدیر نشر چشمه: ما با مجوز همین نظام کار می کنیم باز هم براندازیم!

    موسوی گرمارودی: امیدوارم ممیزی از ریشه برداشته شود

    یونس تراکمه: نابسامانی در اداره کتاب تعمدی است


     


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته