در این میان اما، ناگهان ادعانامهای، به قلم ایرج مصداقی انتشار یافت. در واقع فشرده این مطلب اسفند ماه گذشته در نشریه آرش چاپ شده و بعد از اعلام خبر تعلق جایزه، به طور کامل در فضای مجازی قرار داده شده است.
من که پیشتر کتاب چهار جلدی آقای مصداقی راخوانده بودم، و پرسشهای اساسی درباره این کتاب برایم مطرح بود وهست، به کنکاش درباره ادعانامه اخیرشان علاقهمند شدم؛ مخصوصن که خواندن کتاب «نامههایی به شکنجهگرم» را هم به تازگی به پایان بردهام. به همین دلیل نیز مشغول مطالعه چند مطلب از ایشان شدم.
مشغول بررسی اسناد ارائه شده توسط آقای مصداقی، تطبیق آن با منابع و ماخذ ارائه شده - که در دسترس بود - و همچنین بررسی اسناد اشاره شده در کتاب "نامههایی به شکنجهگرم" شدم و البته پرسوجو از منابع زنده که در دهه ۶۰ خود در زندان بودهاند. برایام مهم بود که ببینم واقعا آنطور که آقای مصداقی مدعی است، هوشنگ اسدی دروغ میگوید و کتاب برنده جایزه جهانی حقوق بشر، "سراسر جعل و دروغ" است یا نه.
به عنوان یک دانشجوی جامعهشناسی سعی بسیار کردم در هنگام بررسی "اسناد" از روش قانونمند تحقیق فاصله نگیرم. طبق این روش همه اسناد – به شرط داشتن منبع مشخص - ارزش مساوی دارند. شهود هر واقعهای در هر موقعیت و با هر اندیشهای، قابل مراجعه هستند و نمیتوان اظهارات یا تقریرات هیچ شاهدی رابه دلیل مواضع، موقعیت و دیدگاه سیاسی او رد کرد یا پذیرفت. نمیتوان هیچ سندی رابا افزودن بار ارزشی و یا کاستن از آن – مخصوصن با برچسبهای امنیتی - معتبرتر یا بیاعتبارتر از سندهای دیگر دانست و تصمیم به حذف آن گرفت.
وظیفه "بررسی" در کنار هم قرار دادن اسناد است تا خواننده بتواند به واقعیت برسد یا نزدیک شود. صدورحکم، تنها و تنها وظیفه دادگاههای صالح است.
بنابراین من اساسن قصد ندارم وارد فضای تند هتاکانه "ادعا نامه" آقای مصداقی شوم. از دشنامهایی مانند "شارلاتان"، "تبهکار" و... که ایشان بیپروا و مکرر به هوشنگ اسدی نسبت دادهاند، می گذرم. به نظر من "نقد" مستدل نیاز به دشنامهای مکرر در مکرر ندارد. و مهمتر از همه بررسی زندگی یک فردی یا نقد مواضع سیاسیاش اساسن به بستگان دور ونزدیک او مربوط نمیشود.
همانطور که در متن کامل توضیح دادهام، برای من از نظر سیاسی، اخلاقی و.... قابل درک نیست که کتاب، زندگی و اندیشه سیاسی آقای هوشنگ اسدی چه ربطی به پدربزرگ، پدر، مادر، مادر زن و همسر ایشان دارد که آقای مصداقی به آنها پرداختهاند.
مجموعه کار فشرده من مقالهای نسبتا طولانی است. وقتی آن را ادیت نهایی می کردم تا تقدیم کسانی کنم که پیگیرانه این قبیل مطالب را دنبال میکنند و به راستی درپی کشف حقیقت هستند؛ آقای مصداقی در مورد یکی از "اسناد" کتاب خود، "سند" تازهای را با توضیح زیر منتشر کردند: "از آنجایی که خود را در قبال هر آنچه که مینویسم و یا میگویم مسوول و پاسخگو میدانم توضیحات زیر را لازم میبینم برای تنویر افکار عمومی ارائه دهم".
این "سند خاص" مربوط میشود به وجود و یا عدم وجود شخصی به نام "محمدرضا علیحسینی" که از قضا برای روزنامهنگارانی مانند من که در ایران بودهایم و به تازگی ناچار به ترک کشور شدهایم، آشناست.
وقتی یک "سند" تاریخی مهر روز خورد و دو باره هم مورد تاکید آقای مصداقی قرار گرفت، فکرکردم بهتر است ابتدا "بررسی مشخص" این "سند" زنده را منتشر کنم و انتشار نتیجه بقیه بررسیهایام را درباره "ادعانامه" آقای مصداقی اندکی به تاخیر بیاندازم.
هم سلولی دروغین که وجودخارجی ندارد
یکی از " اسناد" آقای ایرج مصداقی برای اثبات "سراسر دروغ و جعل" بودن کتاب "نامههایی به شکنجهگرم" نوشته هوشنگ اسدی عینن به شرح زیر است. من فقط حروف برخی جاها را برای توجه بیشتر برجسته کردهام و تاکیدها از من است:
"اسدی در صفحهی ۵۱ کتاب از جوان بلند قد هجدهسالهای یاد میکند که در حال حمل یک کیسه مواد منفجره در یکی از شهرهای اطراف تهران دستگیر میشود. او قصد داشته مجسمهی شاه در میدان اصلی شهر را منفجر کند. یادی از نام شهر نمیکند تا بررسی درستی یا نادرستی آن ناممکن شود. او در ادامه مینویسد: وی بازجوییهایش تمام شده بود و برای بازجویی بیشتر به تهران منتقل شده بود. او باور کرده بود که به دار آویخته خواهد شد. وقتی خامنهای را شناخت به او خیلی احترام گذاشت.
در زمان شاه، متهمین سیاسی را دار نمیزدند که او در اثر تلقینات بازجوها متقاعد شود میخواهند دارش بزنند! از زندانیان سیاسی سابق بایستی پرسید آیا جوانی هیجده ساله به این اتهام دستگیر شده بود یا نه؟ ...
اسم او علی حسینی بود و سالها بعد در تبعید عکسی از او را با اصلاحطلبها در جریان انتخابات پارلمانی مجلس ششم دیدم. دادگاه انقلاب اسلامی او را به خاطر مخالفت با حکومت احضار کرده بود. پسر هیجده سالهی بلند قدی که من در سال ۱۹۷۵ ملاقات کرده بودم در سال ۲۰۰۲ تبدیل به یک مرد طاس شده بود که دردمندانه در مورد خاطرات زندان و آزادیاش در جریان انقلاب صحبت میکرد. او بلافاصله به جنگ ایران و عراق رفت و چند سالی در زندان عراق محبوس بود. حالا او در مورد «اصلاحات» و «انقلاب نرم» صحبت میکرد. اما سالها پیش در آن شب زمستانی او برای هر سؤالی که من مطرح میکردم فقط یک پاسخ داشت. انقلاب یعنی بنگ بنگ! او یک تپانچهی خیالی در دست داشت. ما میخندیدیم و خامنهای از همهی ما بلندتر میخندید» (صفحههای ۵۱-۵۲)
علی حسینی جوان هیجدهسالهای که در زمان شاه با یک ساک مواد منفجره دستگیر شده باشد، اسیر جنگی عراق بوده باشد، به جای اردوگاه اسرا چند سال در زندان عراق بوده باشد، خاطراتش انتشار یافته باشد، در انتخابات مجلس ششم فعال بوده باشد، در سال ۲۰۰۲ به دادگاه انقلاب برده شده باشد و به سازماندهی «انقلاب نرم» متهم شده باشد که ترمی است جدید، ساختهی دستگاههای اطلاعاتی، قضایی و تبلیغی نظام، وجود خارجی ندارد. اسدی همهی این جعلیات را در کنار هم میآورد تا نتیجه بگیرد «اصلاحات» آن هم از نوع رژیمی آن چاره کار است. در ضمن اصلاحطلبهای نظام را کسانی معرفی میکند که جوانیشان به مبارزه مسلحانه و «بنگ بنگ» گذشته، سپس در دفاع از میهن سنگ تمام گذاشته و زندان عراق را تجربه کردهاند، به مبارزه پارلمانی روی آوردهاند و حالا هم اصلاحات و انقلاب نرم را وجه همت خود قرار دادهاند. این سابقهی جعلی است که اسدی برای اصلاحطلبهای نظام که یک دهه جنایت را سازماندهی کردند، میتراشد. موضوع «انقلاب یعنی بنگ بنگ» را نیز اسدی از آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش که در سال ۱۳۸۲ انتشار یافت به شکل ناشیانهای کپیبرداری کرده است. علی حسینی در واقع نام خود خامنهای است که کامل آن سیدعلی حسینیخامنهای است. از همه مهمتر در این روایت، «بصیرت» خامنهای است که به «نادانی» جوان «بنگ بنگ» کن بلند تر از همه میخندید."
من به نتیجهگیری سیاسی آقای مصداقی کاری ندارم، چون درحوزه بررسی سند نیست. ایشان با "اصلاحطلبان نظام" شدیدن مخالفاند. مخالفت یا موافقت با یک جریان سیاسی حق قانونی هر کسی است. اما هیچ کس حق ندارد کسی دیگری را به عنوان موافقت یا مخالفت با اطلاحطلبان و یا هر عقیده سیاسی دیگر متهم کند و به باد فحش بگیرد، کاری که متاسفانه آقای مصداقی انجام میدهند. درکشورهای صاحب قانون به این اتهامات در دادگاهها رسیدگی میشود.
آقای مصداقی نوشتهاند :"علی حسینی جوان هیجده سالهای که در زمان شاه با یک ساک مواد منفجره دستگیر شده باشد وجود خارجی ندارد".
و بعد هم نتیجه گرفتهاند: "علی حسینی در واقع نام خود خامنهای است که کامل آن سیدعلی حسینیخامنهای است". که واقعا نمیدانم این اظهار نظر قاطع برپایه کدام "سند" بنا شده است. آقای مصداقی یک بار دیگر هم تاکید کردهاند: "اسدی همه اینها را جعل کرده است".
وظیفه بررسی کننده این است که ببیند آیا "علی حسینی" نامی وجود دارد یا نه، جعلی است یا نه و اگر جعلی نیست با خامنهای و اسدی هم سلول بوده است یا نه. به هرحال سیدعلی خامنهای دیکتاتور امروز ایران است و باید دید جوانی که معتقد به مبارزه مسلحانه بوده و سه دهه بعد "اصلاحطلب" شده، وجود خارجی داشته یا نه و با او هم سلول بوده است یا نه.
ظاهرن کسان دیگری هم مانند من به این اندیشه افتادهاند. و یکی از آنها نشانی سایت محمدرضا علیحسینی را برای آقای مصداقی فرستاده است. به تصویر صفحه اول سایت در لینک زیر نگاه کنید:
همه چیز گواهی میدهد آقای "محمدرضا علیحسینی" که به ادعای قاطع آقای مصداقی "وجودخارجی" نداشت، دارد و چه جور هم وجود دارد. صفحه اول سایت، توضیحات و طراحی و همه و همه چیز حاکی است که صاحب سایت به هر علت آرم گروه ابوذر را که در جوانی عضو آن بوده، همراه با عکسی از خودش در صفحه اول سایت قرار داده است.
حالا به ستون سمت چپ توجه کنید. روی عکس یا لینک ستون سمت چپ پایین بیایید. بالای یک تصویر مربوط به شکنجه این عنوان دیده می شود: باهوشنگ در زندان
حالا نوشته زیررا به قلم آقای "محمدرضا علیحسینی" در باره دستگیریاش در بهمن ماه ۱۳۵۳ بخوانید و دقت کنید و مقایسه کنید با روایت هوشنگ اسدی در کتاب "نامههایی به شکنجهگرم" که به نقل ازآقای مصداقی در بالا آورده شده است:
"حالا یک خوردهای ممکنه مطالب را ناخواسته در ذهن یک شکلی پیدا کند، اما من ذهنام این است که نگهبان آمد دم سلول من گفت بیا بیرون. من نمیتوانستم راه بروم، روی زمین کشیده کشیده میرفتم و قادر نبودم که سرپا بلند شوم. یعنی وضعیت جسمام این بود، که آش و لاش بود بدنم، خودم، بلیز روی سرم انداختم ، باید بلیز را روی سرت میانداختی. کشان کشان من را بردند آن طرف راهرو در یک سلولی را باز کرد، من را توی آن سلول تاریک کردند. بعد چشمم عادت کرد، توی راهرو روشن بود، دیدم یک آقایی نشسته که ریش دارد. آنموقع در زندان آنها به زور ریشها را میزدند. آن موقع، آنجا فردی با ریش و من تعجب کردم. گفت خوب جوان اسمت چیست؟ گفتم اسم من علی حسینی است. گفت خوب اسم من هم علی حسینی است. من تعجب کردم آن گفت اسم من هم علی حسینی است. وقتی متوجه شد تعجب کردهام، بعد گفت خوب اسم کوچکت چیست؟ گفتم محمدرضا. گفت من سیدعلی حسینی خامنهای هستم و بعد من یادم آمد [که] آره ۲ ماه یا ۳ ماه پیش در مسجد جاوید این برنامه بود، آمده بودند. جوانها بودیم، قرار بود ایشان سخنرانی نماید که ساواک نگذاشت و جوانها شعار اللهاکبر دادند. بعد ساواک قول داد که فردا شب ایشان را بگذارند سخنرانی نماید. در آن سلول یک آقای دیگر را آوردند که من اسمش را نمیدانستم و یک ماه پیش در اینترنت دیدم که اسمش هوشنگ اسدی بود. او را به سلول ما آوردند. یک آقای دیگر هم که بچه همدان بود، آوردند. اسمش ساسان بود. چهار نفری در یک سلول خیلی کوچک بودیم و البته اینها برای یک مدتی بود. من هفته پیش در سایتی در اینترنت دیدم این هوشنگ اسدی نوشته بود که من را به آن سلول بردند. من این را نمیدانم، من توی ذهنام این بوده که من بودم او را آوردند و اینها مهم نیست. در سلول هم با سلولهای بغل اطلاعاتمان را با مورس رد و بدل میکردیم. یعنی الفبا را ۸ قسمت کرده بودیم. ۸ قسمت اول را هر دو ضربه یعنی یک قسمت و این یک قسمت ۸تای اول این یعنی ۸ تای دوم، این یعنی ۸تای سوم این یعنی ۸تای ۷. یعنی شما وقتی این را میزدی، برای هر حرف الفبا یک دانه میزدی مثلا میخواستی بنویسی، قطعاش میکردی. سلول بغلی میخواند. شما میخواستی بنویسی،قطعاش میکردی آن سلول بغلی میخواند".
خواننده محترم توجه دارد علی حسینی که وجود خارجی نداشت و اصلن خود خامنهای بود و حالا ناگهان پیدایش شده است، روایت آقای هوشنگ اسدی را به زبان خودش و حتی جزییات بیشتر میگوید و خواننده را متوجه میکند که دو علی حسینی در سلول آقای هوشنگ اسدی بودهاند.
من قضاوت را به خواننده میسپارم. آیا آقای هوشنگ اسدی در کتاب "سراسر جعل ودروغ" خود دروغ گفته است که با علی حسینی و علی خامنهای هم سلول بوده است؟ ظاهرن باید انتظار داشت که آقای مصداقی بعد از دریافت این "سند" خیلی ساده "برای تنویر افکار عمومی" توضیح بدهند که لاقل در این مورد اشتباه کردهاند.
اما آقای ایرج مصداقی در توضیح دوم خود، نقل قولهای متعددی از سایت آقای علی حسینی را در مورد سوابق ایشان و همراه با عکس علی حسینی ایشان منتشرکردهاند. در متن توضیحی آقای مصداقی، عکس، هویت و اظهارات مختلف آقای محمدرضا علیحسینی مورد تایید ایشان است تا به جایی می رسند که علی حسینی به خاطرات خود در زندان شاه میرسد و من متن کامل آن را در بالا نقل کردم.
آقای مصداقی اولن بریده بسیارکوتاهی از متن آقای محمدرضا علیحسینی در مورد همسلولیهایشان را نقل میکنند، و پیش از آوردن همین بریده هم آن را زیر علامت سوال میبرند.
آقای مصداقی ابتدا مینویسند: "در ضمن محمدرضا علیحسینی مساله دیگری را نیز مطرح میکند که چنانچه درست باشد، مدت کوتاه همسلولی بودن اسدی با خامنهای را که در کتاب به ان اشاره کردهام، هرچه کوتاهتر میکند. چرا که علیحسینی روز ۲۶ بهمن ۵۳ دستگیر میشود.
وی مینویسد: "در آن سلول یک آقای دیگر را آوردند که من اسمش را نمیدانستم و یک ماه پیش در اینترنت دیدم که اسمش هوشنگ اسدی بود. او را به سلول ما آوردند. یک آقای دیگر هم که بچه همدان بود آوردند، اسمش ساسان بود. چهار نفری در یک سلول خیلی کوچک بودیم و البته اینها برای یک مدتی بود. من هفته پیش در سایتی در اینترنت دیدم این هوشنگ اسدی نوشته بود که من را به آن سلول بردند. من این را نمیدانم، من توی ذهنام این بوده که من بودم او را آوردند".
احتمالا خوانندگان مانند من ازخود خواهند پرسید چه دلیلی دارد که سایت، عکس و شرح سوابق زندگی آقای محمدرضا علیحسینی و عکساش درست باشد، ایشان درمورد همه چیز راست بگوید و تنها وقتی نوبت به هوشنگ اسدی میرسد، مورد شک قرار بگیرد.
متاسفانه در توضیح دوم، موضع آقای مصداقی مشخص نیست. آیا ایشان پذیرفتهاند که علی حسینی وجود خارجی دارد یا نه؟ آیا این علیحسینی که ایشان به سایتشان لینک دادهاند، همان علیحسینی است که آقای هوشنگ اسدی دربارهاش نوشتهاند یا کس دیگری است؟ واگر خودش است، چرا درباره سوابقاش راست گفته، طوری که آقای مصداقی به آن استناد بی چون و چرا کرده است؛ و تنها مطلبی که حداقل زمان انتشارش به قبل از انتشار کتاب "نامههایی به شکنجهگرم" میرسد، و به آقای هوشنگ اسدی بر میگردد، با عبارت "چنانچه درست باشد" مورد شک قرار گرفته است؟
من، از ادامه مطلب در توضیح دوم آقای مصداقی، این برداشت را کردم که این علی حسینی آن علی حسینی نیست که خوانندهای وجود او را به اقای مصداقی اطلاع داده است. آقای ایرج مصداقی مینویسند: "از طریق یکی از خوانندگان مطلع شدم که فردی به نام محمدرضا علیحسینی عباسی با هوشنگ اسدی و خامنهای هم سلول بوده است". من در هیچ یک ازمنابع "عباسی" را به دنبال نام و فامیل آقای محمدرضا علیحسینی ندیدم.
آقای مصداقی، در ادامه نوشته بالا، عکسی را که از همان سایت آقای محمدرضا علیحسینی گرفته شده، منتشر کردهاند و با این توضیح: "اسدی مدعی است عکس او را در سال ۲۰۰۲ که لابد وی جوانتر بوده دیده. حتمن در این مدت وی مو در آورده است".
سیاق نوشته آقای مصداقی چنان است که خواننده فکر کند آقای هوشنگ اسدی درکتاباش ازهمین عکس بالا حرف زده است و مو داشتن صاحب عکس نشان دهنده "دروغگویی" بیشتر او است.
آیا اسناد موجود این ادعای آقای مصداقی را تایید میکنند؟ آیا مشخصات آقای محمدرضا علیحسینی با آنچه در کتاب "نامههایی به شکنجهگرم" آمده است مطابقت دارد یا نه؟
اولین سند متن کتاب است. اگر به متن کتاب (دوسطر اول صفحه ۵۲) مرا جعه کنید، این جملات را میخوانید:
The tall eighteen-year- old that I had met in 1975 had, turnrd into a blad man, who spoke with sorrow
زمانبندی جمله به روشنی توضیحی که نویسنده باره علیحسینی حرف میزند که در حال سخنرانی یا سخن گفتن است، بنابراین از هر عکسی حرف میزند، عکسی نیست که در سایت علی حسینی دیده میشود و آقای مصداقی به آن استناد کردهاند. اما این پرسش باقی میماند که بالاخره این همسلولی خامنهای که آقای هوشنگ اسدی او را "جعل" کرده، آقای مصداقی این "جعل" را کشف و بدون برو برگرد اعلام کرده "وجودخارجی ندارد"، آیا وجود خارجی دارد و اگر وجود دارد، چه شکل و شمایلی دارد؟
من معتقدم آقای محمد رضا علی حسینی وجود دارد. این هم اسنادم:
۱- آقای علیاکبر موسوی خویینی، نماینده مجلس ششم که اکنون در آمریکا به سر میبرد، تلفنی به این پرسش جواب دادهاند: "در مجلس ششم از آقای محمدرضا علی حسینی به عنوان نماینده محترم مردم نهاوند در مجلس همکار ما واتفاقن همراه هم عضو کمیسیون صنایع و رییس کمیته مخابرات شناخت دارم و البته با همین مشخصات فیزیکی یعنی قد بلند و موی کم وبیش ریخته. شخصن او را به یاد دارم و میدانم که عضو تشکلی در رابطه با زندانیان سیاسی زمان قبل از انقلاب نیز بوده وفعالیت دارند".
۲- سند دیگری هست که سخنان آقای علیاکبر موسویخویینی را تایید میکند. در این لینک کنار شماره ۱۰۷ نام آقای محمدرضا علیحسینی جزو نمایندگان مستعفی مجلس ششم قابل ملاحظه است.
|
نفر اول سمت راست |
۳- و سرانجام میرسیم به تصویرآقای محمد رضا علی حسینی در سال ۲۰۰۲ و در جریان تحصن نمایندگان مجلس ششم.
برمن روشن نیست که عکس روی سایت آقای محمدرضا علیحسینی در چه تاریخی گرفته شده است، اما تاریخ عکسی که در جریان تحصن نمایندگان مجلس ششم گرفته شده است، کاملن مشخص است: سال ۲۰۰۲. یعنی همان تاریخی که آقای هوشنگ اسدی ذکر کردهاند. خوانندگان میتوانند مشخصات ظاهری علی حسینی را با نوشته آقای هوشنگ اسدی تطبیق بدهند.
و اگر همه اینها اسناد برای آقای ایرج مصداقی کافی نیست، میتوان در حضور یک جمع منتخب، موبایل آقای محمدرضا علیحسینی که دوستان روزنامهنگارم از تهران فرستاده اند، با ایشان تماس گرفت و صحت و سقم همه چیز را جویا شد.
آقای مصداقی در مورد آقای علیرضا محمدحسینی، مطلب دیگری را هم به آقای هوشنگ اسدی نسبت دادهاند، که ذکرش به عنوان حسن ختام خالی از لطف نیست. ایشان از کتاب آقای هوشنگ اسدی نقل میکنند: "اما سالها پیش در آن شب زمستانی او برای هر سوالی که من مطرح میکردم فقط یک پاسخ داشت. انقلاب یعنی بنگ بنگ! او یک تپانچهی خیالی در دست داشت. ما میخندیدیم و خامنهای از همهی ما بلندتر میخندید (صفحههای ۵۱-۵۲)
و سپس توضیح میدهند: "موضوع «انقلاب یعنی بنگ بنگ» را نیز اسدی از آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش که در سال ۱۳۸۲ انتشار یافت به شکل ناشیانهای کپیبرداری کرده است".
ورود تفاسیر خارج از متن و مخصوصن اگر بدون توجه به ویژگی متن باشد، معمولا سبب گمراهی میشود و محمدرضا علی حسینی را به گوگوش پیوند میزند.
متاسفانه آقای مصداقی توجه نکردهاند که در حال خواندن یک متن انگلیسی ترجمه شده از فارسی هستند و نه اصل متن فارسی و طبیعتا در ترجمه، لغت فارسی که می توان حدس زد "تق، تق" بوده، در هنگام برگردان به انگلیسی "بنگ، بنگ" شده است.
البته برای من این عدم توجه آقای مصداقی و استفاده از متن ترجمه انگار که دارند متن فارسی را می خوانند، این فایده را داشت که متوجه شدم ایشان درگوگوش شناسی هم فوق تخصص دارند.
فکر می کنم "رهبر معظم انقلاب" هم بسیار شادمان شدهاند که ایشان سرگرم کشتار و غارتاند و ما در پی کشف یک هم سلولی ایشان که خوشبختانه از عدم به وجود برگشتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر