-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

Posts from Khodnevis for 05/16/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



هر مظلومی حق دارد اما لزوما بر حق نیست

اگر اختلاف بین خامنه‌ای و احمدی‌نژاد را جدی بگیریم، و باور داشته باشیم که این یکی دیگر شبیه همه‌ی جنگ‌های زرگری و بازی‌های ۳۲ ساله‌ی حکومت اسلامی نیست (بازی‌هایی که  رهبر و موسس این حکومت یعنی آیت الله خمینی با عناوینی چون «خدعه» و «تقیه» به پيروان خود آموخته است)، باید گفت که ما در یکی از حساس‌ترین و مهم‌ترین لحظه‌های تاریخی سرزمین مان هستیم که کوچکترین اشتباه می‌تواند به سرازیر شدن سرزمین مان در جاده ای بيانجامد سخت مهیب تر و خطرناکتر از آنچه در این سی و دو سال بر آن گذشته است.

به باور من، اختلاف کنونی بین خامنه ای و احمدی نژاد، برخوردی است واقعی بین دو دیکتاتور که، برخلاف گفته ی یکی از نظريه پردازان، «به خاطر تغییر احمدی نژاد و گرایش او به سوی مردم» پيش نيامده بلکه زاده و نتیجه ی طبیعی مبارزات سی و دو ساله ی مردم ایران، و به ويژه جنبش آزادی خواهانه ی دو سال اخیر، است. دو دیکتاتور، که مثل هر دیکتاتور ديگری بیمار، خودپرست، آزادی کش و مردم ستیز اند، رسيدن به نقطه ی پایان دیکتاتوری و تمام شدن دوران شان را دریافته اند و،همچون هر موجود در خطری، سعی در نجات خویش دارند. یکی، که خامنه ای باشد، ادامه و تشدید راه گذشته خویش را ـ که سانسور و خفقان و زدن و زندان کردن و کشتن و شکنجه کردن در راه «مکتب اسلام» باشد ـ راه نجات خویش می‌بیند، و یکی حفظ خود و نظام اش را در آویختن به طناب‌هایی چون «مکتب ایرانی» و «امام زمان» و «طرفداری از مردمان بدبخت» و  غیره می‌داند. اما آن چه که هر دوی این افراد در آن مشترک هستند چيزی نیست جز حفظ دیکتاتوری خویش و بس!

و  عجیب نیست که هر دو نیز دو وسیله ی کاملا شناخته شده ی دیکتاتورهای در حال زوال را در اختیار دارند.

 

به کار گیری قدرت در پنهان،  و مظلوم نمایی در مقابل جمع

خامنه ای و احمدی نژاد، هر دو، در پس پرده، «نظامیان» طرفدار خودشان، از بسیجی گرفته تا پاسدار و احتمالاً ارتشی‌ها، را آماده و گسترده می‌کنند، هر دو به وسیله ی رابط‌های خود با برخی از حکومت‌های خارجی مذاکره و ساخت و پاخت می‌کنند، و هر دو از کیسه ی ثروت‌های ملی برای طرفداران و حامیان خود در داخل و خارج خرج می‌کنند.


در بدترین شرایط اقتصادی، یکی از طریق مجلس اسلامی اش ۷۵ میلیارد تومان به بودجه ی سپاه پاسداران‌اش می‌افزاید و ۱۶۰ میلیارد تومان به بودجه‌ی مساجد، تا صدای هر چه نظامی و هر چه امام جمعه و حجت الاسلام و آیت الله را با پول ببرد؛ و دیگری با رابط‌های کم سواد و وطن فروش‌اش قرارداد ننگین امتیاز نفت و گاز  با چین را امضا می‌کند، با این تعهد که ۹۰ درصد سهم ایران به پول چین دریافت شود و تازه هفتاد در صد از این پول دریافتی هم به مصرف خرید اجناس بنجل چینی برسد.
 
و هر دو، بر روی صحنه و در برابر مردم نقش رهبری دلسوز و بی سلاح را بازی می‌کنند که جز راه صواب نمی روند و دیگران قصد برانداختن شان را دارند:

 یکی اشک می‌ریزد و دست به دامان ائمه اطهار می‌شود که شر فتنه‌های کوچک و بزرگ را از سر مردم مسلمان کم کنند و «مداح» اش می‌خواند: «ببنید اشک‌های علی را»، و دیگری با چهره‌ای غم زده قهر می‌کند یا گوشه می‌گیرد و، در همان حال، «مشایی» اش وعده ی زندگی بی ظلم و فقر را، گاهی «زیر سایه حکومت جهانی امام زمان» می‌دهد و گاهی زیر سایه «مکتب ایرانی ِ» مضحک و من درآوردی اش.


 اگر چه بسیاری از مردمان آگاه کاملاً متوجه نقش بازی کردن‌های مزورانه و دو گانه ی این دو دیکتاتور، یعنی خامنه ای و احمدی نژاد، هستند اما، متاسفانه، برخی از مردمان ساده دل، اين زمزمه را شروع کرده اند که: «باید در این دعوا، و یا حتی در انتخابات بعدی، طرف کسی را گرفت که ضعیف تر است؛» یعنی در واقع طرف آن کسی را که، به قول آن‌ها، «مظلوم» واقع شده است.

 

مظلوم نمایی در فرهنگ تشیع اسلامی
یکی از روش‌هایی که، همزمان با فرو افتادن سایه ی تشیع  اثنی عشری و در پی استقرار دیکتاتوری مذهبی دوران صفویه بر سرزمین مان، وارد فرهنگ ما شد « مظلوم نمایی» است. یعنی عده ای (که بیشتر جزو حکام و دیکتاتورها بوده اند) آموختند که هر گاه خطر سقوط تهدیدشان کند، و یا بخواهند کلاهی بزرگ بر سر مردم بگذارند، یا خواستار جلب توجه و حمایت کسانی باشند، می‌توانند با مظلوم نمایی به عاطفه‌های مردم تلنگر بزنند و آن‌ها را از مسایل جدی دور کنند.


از نظر شرعی هم راه حل‌هایی چون «خدعه» و  «تقیه» را برای اين مقاصد ساخته اند. در واقع چون نمی‌خواسته‌اند (یا بگیریم قادر نبوده اند) همچون سیاستمداری دلسوز از طریق راست گویی و منطق وضعیت خودشان را توضیح دهند و شجاعانه و صادقانه اشتباهات خودشان یا دیگران را مطرح کنند، دست به مظلوم نمایی زده اند. (بگذریم که این روش به مرور در فرهنگ ما چنان جا افتاده که حتی در بین مردمان عادی هم به عادتی بسیار زشت مبدل شده است؛ آنگونه که هر کجا کسی کم می‌آورد، اعم از این که حقی داشته باشد یا نداشته باشد، نقش حضرت زینت یا  امام حسین را بازی کرده و سعی دارد که با مظلوم نمایی به هدف خود، اعم از شخصی یا اجتماعی، برسد).


در واقع، در جامعه ی ما، مظلوم نما همیشه بیشترین بهره‌ها را برده و در عوض بزرگترین بدبختی‌ها را برای دیگرانی فراهم آورده که واقعاً مورد ظلم قرار داشته اند و صدای شان به دلایل مختلف خاموش بوده است.  طبیعی است که همیشه این نوع مظلوم نمایی‌ها در جوامع عقب مانده و عقب نگاهداشته شده اثرات بیشتر و گسترده تری دارند. مردمانی که در یک جامعه ی سالم و طبیعی زندگی می‌کنند، هرگز قهرمانان شان، چهره ای مظلوم از خودشان نشان نمی دهند، بلکه آن‌ها سربلند مقابل ظلم می‌ایستند و با همه‌ی وجودشان از حق مظلومان دفاع می‌کنند.


در کشورهای پیشرفته، به دلیل درک و دریافت درست از حقوق بشر، هر انسانی حقوقی دارد، از شریف ترین و بهترین مردمان گرفته تا یک قاتل و دزد. با این درک حقوق بشری است که اگر ـ مثلاً ـ قاتلی را کتک بزنند، یا شکنجه کنند، قانون و مردمان او را، که مظلوم واقع شده، مورد حمایت قرار می‌دهند و از حق  او، که کتک نخوردن و شکنجه نشدن است، حمایت می‌کنند. اما اين حمايت حقوقی از يک فرد انسان به معنای برحق بودن او (مثلاً اگر قاتل باشد) نيست. به کلام ديگر، ظلمی که به او شده کاملاً با ظلمی که او با کشتن یک فرد انجام داده متفاوت است.


متأسفانه، بیشتر مردمان کشورهای بسته و دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما تفاوت بین حق یک مظلوم و برحق بودن او را نمی دانند؛ و اگر هم بدانند ترجیح می‌دهند که «فعلاً» به مظلومی طرف دل بسوزانند.

جامعه پر از افرادی است که دنبال مظلوم می‌گردند تا برایش گریه کنند و دل بسوزانند. این‌ها در واقع برای خودشان است که دل می‌سوزانند و گریه می‌کنند، زیرا خودشان نیز جزو همان گروه «مظلوم» نماهایی قرار دارند که از داشتن خوی راستگویی و شجاعت محروم اند، و ضعیف، بی منطق، و با اعتماد به نفسی اندک هستند. در نتيجه، با حمایت از هر مظلوم نمایی در واقع با او همسانی احساس کرده و ضعف خود را می‌پوشانند.


اغلب هم کار مردمان این جوامع به جایی می‌رسد که وقتی از مبارزات مدنی نیز دفاع می‌کنند، نه برای این است که این مبارزات را شایسته ی انسان باورمند به حقوق بشر و  دور از خشونت می‌دانند، بلکه چون به خیال آن‌ها مبارزه‌ی مدنی را کسانی انجام می‌دهند که نقش «مظلوم» را بازی کنند، یعنی کتک می‌خورند، زندان می‌روند، اعدام می‌شوند و صدایشان هم در نمی‌آید. آنها به همين دليل قابل تحسین هستند و مبارزه شان درست است. اما درست وقتی که همان مبارزان مدنی مقابل خشونت افشارگسیخته ی دیکتاتوری، حتی با شعاری ساده، یا مشتی گره کرده، و در نهایت با تکه ای سنگ یا خاک، از خود دفاع می‌کنند، آنها را محکوم می‌کنند که خلاف موازين مبارزه‌ی مدنی عمل کرده‌اند. در واقع، از نظر آنان، اين مبارزان دیگر مظلوم نیستند تا دوست داشته شوند.


تئوریسین‌های مدافع دیکتاتور مظلوم

اما، در کنار مردمان ساده، مردان و زنانی رند و اهل سیاست و نیز هستند که، چه در درون حکومت و چه در اپوزیسیون آن، با بافتن تئوری‌های درون تهی و تفسیرهای «عوام فریبانه»، به محبوب شدن دیکتاتورهای «مظلوم»  کمک می‌کنند. مثلاً، در میان این افراد کسانی هستند که مردم را چنين تشویق می‌کنند: «حال که بین احمدی‌نژاد و خامنه‌ای جنگ است بهتر است با حمایت از یکی از آن‌ها، آن دیگری را از دور خارج کرده و بعد سر فرصت حساب این یکی را هم برسيم».


عده ای دیگر هستند که می‌خواهند به مردم تلقین بکنند که، مثلاً، اتحادیه ی اروپا دنبال احمدی نژاد است چون برایشان ثابت شده که احمدی نژاد در سرکوب مردم و در جریان جنبش سبز نقشی نداشته و همه اش تقصیر خامنه ای است.


و عده ای دیگر همه ی تقصیرها را به گردن احمدی نژاد می‌اندازند و می‌گویند دولت آمریکا و اوباما متوجه شده که خامنه‌ای را می‌شود وادار کرد تا به جای احمدی نژاد آقای موسوی را بیاورد. و این احمدی نژاد است که با سپاه پاسدارن اش می‌خواهد حکومت نظامی راه بیندازد.


عده ای از همین آدم‌ها هم، در اين ميانه، مشغولند تا مردم را برای انتخابات بعدی آماده کنند و تشويق شان نمايند که بروند، رای دهند، و آنی را که ضعیف تر و مظلوم است حمایت کنند.


و بالاخره  نظريه باف‌هایی هم معتقدند که « کاملاً ممکن است احمدی نژاد تغییر کرده باشد» و، در نتيجه، مردم را فرا می‌خوانند تا از مظلومیت او دفاع کنند و پشتش بایستند «چون هر کسی حق دارد تغییر کند». اينها در واقع از هفتاد میلیون مردم زجر کشیده سرزمین مان می‌خواهند که به خاطر احتمال تغییر کسی که همراه با گروهش حداقل شش سال است در سرکوب و زندان و کشتار و چپاول اقتصادی و ویرانگری فرهنگی و فقر سیاسی و خرافات و غیره نقشی مستقیم داشته ، دوباره زیر بار ریسک «انتخاب» رفته و به چنین فرد یا افرادی رأی بدهند. افرادی که حتی اگر در این دوره، و به دلایلی خاص، مورد ظلم هم قرار گرفته باشند، این «مظلومیت» هرگز دلیلی بر حقانیت آن‌ها نیست.
 
البته نباید فراموش کرد که بیشتر این مفسرین و نظریه باف‌ها ـ اگرچه خود را بعنوان دموکرات و جمهوری خواه و پادشاهی خواه و سکولار و چپ و راست معرفی می‌کنند ـ در واقع، به هر دلیل و بهانه‌ای، ترجیح می‌دهند که این حکومت ماندگار شود و حداکثر امکاناتی پيش آيد تا برخی از روسایش عوض شوند. اينگونه اشخاص تمام  تلاش شان برای آن است که دوباره، با مظلوم جلوه دادن یکی از چهره‌های این حکومت، این تلقی را زنده کنند که «حکومت اسلامی قابل اصلاح است».


 


زبان دیگر - تقدیم به شاعر دربند استاد مصطفی بادکوبه‌ای
دل من گرفت از اکنون، و نه از زمان دیگر
که دهان من ببستند و بسی دهان دیگر
به قفس اسیر کردند امید شعر ما را
و نمانده بر دل زار، امید جان دیگر
بشنید دوش، گوشم ز زبان شیخ کاسب
که چنین سخن بگفتا به در دکان دیگر
تو مگو اذان که حمدش نتوان بلند خواندن
صبر کن چاوش آیین، که شود اذان دیگر
به سکوت شب نوایت برسد به گوش آنان
که خدای خود بدانند نه حق، همان دیگر
چو حدیث عشق نتوان به زبان حال گفتن
نزدم حرف دلم را مگر از زبان دیگر
همه قلب و سینه چاکست و بعید نیست آن دم
که رسد خنجر این غصه به استخوان دیگر
اگر آیین من اکنون نشود چراغ راهم
نبود چراغ روشن، به یکی جهان دیگر
شب امتحان نخفتم من از ابتدای عمرم
هله، بیدار شو فریاد؛ شد امتحان دیگر...
فریاد آشنا

 


آقای اردشیر امیر ارجمند، کاری حسینی کنید!

جناب آقای اردشیر امیر ارجمند، همانگونه که مستحضر هستید و حتما پیگیر بحث‌های این چند روز بوده اید، پیرو مصاحبه تفصیلی شما با تلوزیون رسا، و درخواست جنابعالی برای برقراری تعامل سازنده با منتقدان شورای هماهنگی راه سبز امید، پیشنهادی تحت قالب مقاله ای تحلیلی – راهبردی با عنوان "اردشیر امیر ارجمند، مشاوری در قامت رهبر" به صورت همزمان توسط سایت‌های اعلامیه سبز و خودنویس بر روی شبکه مجازی منتشر شد که منجر به واکنش سراسیمه و مذبوحانه جبهه کودتا در عرض کمتر از 24 ساعت گردید. این پیشنهاد علی رغم بایکوت خبری توسط رسانه‌های سبز، با استقبال گسترده ای در فضای مجازی از طرف علاقه مندان جنبش سبز و جبهه آزادیخواهی ایران مواجه شد (این بایکوت خبری تا لحظه تنظیم این متن همچنان برقرار می‌باشد) پس از آن تشکلی نوپا به نام «جامعه وبلاگنویسان سبز» طی بیانیه ای جمعی از شورای هماهنگی راه سبز امید به منظور معرفی جنابعالی در سمت سخنگوی رسمی این شورا تقاضای رسمی نمود، که همچنان پس از گذشت چند روز از انتشار این بیانیه و انعکاس آن در سایتهای چون دانشجو آنلاین، خودنویس ، تعدادی از خبرگزاری‌های مستقل و تعداد زیادی از وبلاگ‌ها، بایکوت خبری این بیانیه از طرف سایت کلمه و جرس و دیگر سایت‌های سبز تا لحظه تنظیم این متن همچنان ادامه دارد.

در این بین، جناب آقای مجتبی واحدی، سخنگوی رسمی مهدی کروبی یکی از رهبران دربند جنبش سبز طی مصاحبه‌هایی با سایت‌های خبری از عدم وجود نماینده‌ای از طرف جناب آقای کروبی در شورای هماهنگی راه سبز امید پرده برداشت، که تعجب تمامی کنشگران عرصه سیاست ایران را برانگیخت.

 

با توجه به شرایط پیش آمده و به علت زیر سوال رفتن اعتبار شورای هماهنگی راه سبز امید و بمنظور حفظ اتحاد در جنبش آزادیخواهی ایران، اعلامیه سبز به عنوان مبتکر این طرح ، خاضعانه از شما درخواست دارد ، با توجه به سکوت و بایکوت خبری این مبحث توسط سایت‌های نشان‌دار سبز، خود در سمت مشاور ارشد میرحسین موسوی پیش قدم شده، کاری حسینی نمایید و اتحاد موجود در جبهه آزادی‌خواهی ایران را فارغ از زد و بندهای سیاسی به کمک جناب آقای مجتبی واحدی موجب گردید.

 

لازم به ذکر است این طرح در صورت همیاری گروههای سیاسی اجتماعی قابلیت تبدیل به طرح "آشتی ملی" را داراست، لذا از تمامی دوستان آشنا و ناآشنایی که در این چند روز ما را در انعکاس صدایمان یاری رساندند، صمیمانه تقاضا داریم به منظور انعکاس این ایده در فضای مجازی و غیر مجازی حداکثر تلاش خود را بکار برند.

 

همین جا مجدداً بر تحلیل خود از این برهه حساس کنونی اصرار می‌ورزیم که :

 

«مطمئن هستیم با ادامه مبارزات و پیمودن مسافتی بیشتر از این راه دشوار و در صورت اتخاذ صداقت و پرهیز از خط کشی‌های بی‌مورد سیاسی در آینده ای نزدیک اتحاد بین همه نیروها حاضر در صحنه به وقوع خواهد پیوست و آن روز، روز آزادی ایران است. فراموش نکنیم هدف همه ما ایرانی آزاد برای همه ایرانیان است و گذشت زمان و استمرار مبارزه و اتخاذ رویکرد صادقانه در برخورد با واقعیات، کلید اتحاد و پیروزی ماست.»

 

از آنجا که امیدی به اصلاح روند کاری سایت‌های رسمی جنبش سبز نداریم، مجدداً دست یاری به سوی تمامی وبلاگ‌ها، و همراهان آشنا و ناآشنای این چند روز در فضای شبکه‌های اجتماعی بلند می‌کنیم. و صمیمانه درخواست داریم، با گذشت از خود، ایران آباد و آزاد و متکثر را ممکن ساخته و رهبران مظلوم جنبش سبز را از زندان کودتا نجات دهند، ما بر قول خود در همراهی با میر حسین موسوی و مهدی کروبی تا آخر ایستاده‌ایم.

 

در پایان به فعالان عرصه سیاست ایران و نام‌های سرشناس آن یادآور می‌شویم؛ سیاست، علم استفاده از لحظه‌هاست و کسانی که با کنار گذاشتن محافظه کاریهای سیاسی، و با گذشت از خود برای ایران، به شکستن سکوت در مورد این پیشنهاد اقدام کنند، قطع به یقین، نام خود را در تاریخ این سرزمین به نیکی جاودان خواهند نمود.

 

از تمامی تشکلات دانشجویی به عنوان پیشگامان نوآوری در جامعه ایران به منظور حمایت صریح از این طرح تحت صدور بیانیه‌هایی خاضعانه دعوت به عمل می‌آوریم و یادآور می‌شویم جمله مرد استوار و سازش ناپذیر ایران زمین را که گفت: «هر شهروند ، یک رسانه»

 

آقای اردشیر امیر ارجمند، ما با رفتار سایت کلمه که علی رغم هشدار شما در مصاحبه تفصیلی تان با تلوزیون رسا، در این چند روز به حرکاتی دست زد، که نمونه‌های مشابه آن، تنها در بعضی از روزنامه‌های چاپ صبح تهران قابل مشاهده است، به وضوح پی بردیم که این سایت، سیاست‌های شما را دنبال نمی‌کند و از آنجا که شما مشاور ارشد میر حسین موسوی هستید و نزدیکی زیادی از لحاظ صداقت و منش با ایشان در شما دیدیم، تقریباً مطمئن شدیم که این روزها خط میرحسین موسوی در کلمه دنبال نمی‌شود! ما نمی‌دانیم کدامین دست‌ها مانع از ابراز نظرات خلاقانه سربازان جنبش سبز در پایگاهی می‌شوند که زمانی آن را دژ نفوذ ناپذیر خود می‌دانستیم.

 

بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستیم و امید داریم با همان صداقتی که در شما سراغ داریم ، کاری حسینی کرده و از جماعتی که وزن اجتماعی آنان پیشاپیش معین است جدا شده تا ایشان خود را در کفه ترازوی ملت به درستی سنجش کنند!

 

به امید ایرانی، آباد، آزاد و سربلند و برای تمامی ایرانیان

 

شورای نویسندگان اعلامیه سبز


 


پرونده دانشگاهی مهدی هاشمی‌ و صداقت «آکادمیک» اساتید ایرانی‌

 

کاوه موسوی استاد دانشگاه اکسفورد با تسلیم درخواست تحقیق به انضمام شهادت نامه دکتر رضا شیخ الاسلامی از معاونت دانشگاه آکسفورد تقاضا کرده است که  پرونده تقلب در  پذیرش مهدی هاشمی در دوره دکترا این دانشگاه، که پیش از این به استناد نتیجه‌گیری محمد علی کاتوزیان از طرف هیأت تحقیق به ریاست سر پیتر «نورس» به نفع مهدی هاشمی بسته شده بود، مجددا باز گشایی شود.

 

دلایل اتهام مهدی هاشمی‌ بسیار واضح و مشخص هستند و ایشان (اگر خلاف آن درست باشد) به راحتی‌ خواهند توانست ثابت کند که:

 

۱- بر اساس قوانین آکسفورد در محدودهٔ آن دانشگاه زندگی‌ می‌‌کند و نه دبی!

 

۲- زبان انگلیسی ایشان در حد دانشجوی «شرق شناسی‌» دانشگاه آکسفورد مورد قبول است و می‌‌توانند در آزمون آیلتس شرکت  کنند و با آوردن نمره ۷.۵، این اتهام را از خود بردارند!

 

۳- با مصاحبه‌ای ساده، میزان دانش و آگاهی‌ ایشان در حیطه مباحثِ شرق شناسی‌ مشخص می‌‌شود و اینکه چطور توانستند که با لیسانس مهندسی‌ مخابرات و فوق لیسانس مهندسی‌ انرژی شرایط ورود به دانشگاه آکسفورد و در رشته‌ای کاملا نا مرتبط را برای خود فراهم سازند!

 

۴- تحقیق در مورد اجازهٔ کار ایشان در بریتانیا و مسوولیت‌شان در دانشگاه آزاد اسلامی هم بسیار ساده است و ایشان حتما توضیح می‌‌دهند که چطور هم زمان خواهند توانست دانشجوی تمام وقت دانشگاه آکسفورد باشند و شب و روز را در کتابخانه به درس خواندن سر کنند و همزمان به مشاغل دیگرشان (و [احتمالا] تجارت‌های دبی) هم برسند (که بر خلاف قوانین ویزای تحصیلی‌ در بریتانیا است!).

 

پرسش‌های اینچنینی بسیارند که جریان پروندهٔ ایشان را روشن خواهند کرد و بر اساس قوانین دانشگاه با ایشان بر خورد می‌‌شود. از سوی دیگر بعضی‌ از هم میهنان «دایی جان ناپلئون» وار به دنبال توطئه و دسیسه می‌‌گردند و طرح اتهام به فرزند رییس جمهور اسبق جمهوری اسلامی را نتیجه «زد و بند‌های سیاسی» و «انتقام گیری‌های شخصی‌» می‌‌دانند. 

 

تأسف بار تر آن [گفته می‌شود] اساتید ایرانی‌ دانشگاه وطنی است که از دکتر کاوه موسوی خواسته بودند که دست از شکایت خود بکشد و بر پرونده سرپوش بگذارد (نقل قول از خود ایشان). توجیهشان «منافع حال سیاسی» بود و اینکه هاشمی‌ حامی‌ جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران شده است. البته چرا‌یی آنکه چطور بسیاری امید به خاندان هاشمی‌ در کمک به برآورده شدن خواسته‌های دموکراتیک خود دارند و چرا با وجود اینکه هاشمی‌ بارها علیه مردم و مکتب ایرانی‌ موضع گیری‌های روشن و غیر قبل تفسیری داشته است (و به صرف مظلوم واقع شدن در دعوای با احمدی‌نژاد و خامنه‌ای تبدیل به قهرمان جنبش سبز و ناجی ملت شده‌ است) هم بحثی‌ دیگر است!

 

 شرط عدالت و شرافت و صداقت آکادمیک برای دکتر کاوه موسوی و شیخ الاسلامی‌ که ردای استادی بر تن کرده بودند جز این هم اقتضا نمی‌‌کرد که پیگیر پروندهٔ دانشگاهی مهدی هاشمی‌ شوند و البته بسیاری تهمت‌های نا مهربانانه را هم تحمل کنند.


 


روزنامه‌نگاران ایران از مشکلات‌شان می‌گویند: دو سال آزگار ترس و دلهره

 

 

همچنان جمع کثیری از روزنامه‌نگاران ایرانی در زندان‌ها به سر می‌برند و جمع دیگری از روزنامه‌نگاران هم با بیکاری دست و پنجه نرم می‌کنند. خداحافظی محمدعلی رامین از معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد نه تنها نتوانست گشایشی برای روزنامه نگاران ایجاد کند، بلکه معاونت جدید با پیگیری «آیین نامه کار حرفه‌ای روزنامه‌نگاری» درصدد است وضعیت موجود را برای روزنامه‌نگاران حتی بغرنج‌تر از گذشته هم کند.

روزنامه‌نگارانی که همچنان در تلاش هستند به عنوان روزنامه نگار مستقل در چارچوب مطبوعات ایران ایفای نقش کنند، چنان عرصه را بر خود تنگ می بینند که هر از گاهی ناچار به  موج روزنامه نگارانی که مجبور به خروج از ایران شده اند، می پیوندند.

یکی از روزنامه نگاران روزنامه روزگار درباره مشکلات حال حاضر روزنامه نگاران می‌گوید: «در این دو سال گذشته هر روز که بیدار می‌شویم نمی‌دانیم که چه بلایی قرار است گریبانمان را بگیرد. نمی‌دانیم که قرار است خبر دستگیری همکاری را بشنویم یا پناهنده شدن همکاری دیگر را. هر روز نگرانیم که نوبت به خودمان برسد.»

وی می افزاید: «افزایش ترس و واهمه در این مدت در میان روزنامه نگاران موجب شده که بسیاری ار روزنامه نگاران بیش از گذشته دچار خودسانسوری شوند. به شخصه حتی هنگام نوشتن مطالب ساده هم ترس و واهمه دارم. در عین حال حتی برای نوشتن در فیس بوک و وبلاگ هم دستمان باز نیست.»

دسترسی به اطلاعات وجود ندارد

روزنامه‌نگار دیگری که از اعضای هیات تحریریه  روزنامه فرهیختگان است، می‌گوید: «جریان آزاد اطلاعات به هیچ وجه وجود ندارد. هیچ مسئول دولتی پاسخگوی سوالات ما نیست. در بسیاری از سازمان‌ها مسئولان ممنوع المصاحبه‌اند و دیگر مسئولان هم اصلا خود را موظف به پاسخگویی نمی‌دانند و از انجام هرگونه مصاحبه‌ای خودداری می‌کنند.»

وی می‌افزاید:«خبرنگاران برای دریافت اطلاعات با در بسته روبرو هستند. در عین حال حتی آمار های رسمی کشور هم توسط دستگاه های مربوطه یا اصلا ارائه نمی شود یا با تاخیر منتشر می شود. گذشته از مسئولان دولتی، کارشناسان و منتقدان هم به طور عمده از اظهارنظر رسمی درباره مسائل موجود واهمه دارند و از این کار خودداری می کنند. به این ترتیب خبرنگاران برای دسترسی به اطلاعات کاملا در تنگنا هستند.» وی ادامه می دهد:« چنان رکودی بر مطبوعات ایران سایه انداخته که رسما امکان کار خبرنگاری را از خبرنگاران سلب کرده است.»

خانه نشین شده‌ایم و حامی نداریم

روزنامه نگار دیگری که به گروه روزنامه نگاران خانه نشین شده در دو سال اخیر تعلق دارد می‌گوید:« در حال حاضر دو سال است که بیکارم. حرفه من روزنامه نگاری است و کار دیگری بلد نیستم. در این دو سال گاهی به صورت حق التحریری با برخی مجلات یا روزنامه ها همکاری کرده‌ام اما هرگز درآمد حاصل از این همکاری نتوانسته حتی گوشه‌ای از هزینه‌های اولیه زندگی‌ام را تامین کند.» او ادامه می‌دهد:« هیچ نهادی وجود ندارد که در این شرایط از روزنامه نگاران حمایت کند و هیچ مسئولی هم پاسخگو نیست.» 

روزنامه نگار دیگری از روزنامه دولتی ایران می‌گوید: «در روزنامه ایران روزنامه نگارانی که از زمان دولت اصلاحات باقی مانده‌اند، به شدت تحت فشارند. برخی از این روزنامه نگاران در نهایت تن به خواسته‌های مسئولان روزنامه داده‌اند و تعدادی هم که تلاش کرده‌اند در برابر خواسته‌های غیر حرفه‌ای مسئولان روزنامه گاهی مقاومت کنند، به شدت تحت فشارند.»

وی ادامه می‌دهد:«هنوز تعدادی روزنامه نگار از زمان دولت اصلاحات در روزنامه ایران وجود دارد که به علت تن ندادن به خواسته‌های مدیران این روزنامه‌، اگرچه از کارمندان رسمی این روزنامه به حساب می‌آیند اما مدیران روزنامه این افردا را به طور غیر رسمی ممنوع القلم کرده‌اند. از طرفی حتی حاضر به اخراج این چند روزنامه نگار هم نمی‌شوند.»

 

مجبور به زرد نویسی شدم

روزنامه نگار خانه‌نشین دیگری می‌گوید: «در مدت این دو سال چندین بار به عضویت هیات تحریریه روزنامه‌های مختلف در آمدم اما هر بار پس از زمان اندکی روزنامه به توقیف در آمد و بیکار شدم. در حال حاضر نیز چندین ماه است که کاملا بیکارم و دیگر نه امیدی برای حضور مجدد در تحریریه‌ای دارم و نه انگیزه‌ای.»

وی ادامه می‌دهد:«در طول این مدت برای تامین هزینه زندگی‌ام مجبور شده‌ام بارها با مجلات زرد همکاری کنم و برخلاف میلم به نگارش گزارش‌های زرد و بی‌محتوا بپردازم. در حال حاضر بسیاری از روزنامه‌نگاران وضعیت مشابهی دارند و حتی برخی از خبرنگارانی که به روزنامه هفت صبح  کوچ کرده‌اند نیز تحت همین فشار ها و شرایط برای گذاران زندگیشان ناچار به انتخاب این تقریبا تنها گزینه تن داده‌اند.»


 


خر (شعر)

روزی بدیدم حق خری از سر به پا خاکستری
بنشسته بر کنج بری بگشوده بود دل را دری

 

می‌کرد با خدای خود زاری با صدای خود
اما نی برای خود شاید از فرط خری

 

گر خر شدم امر تو بود نفهمی ام سرَ تو بود
بر چشم من حکم تو بود هرگز نکردم شکوه‌ای

 

شدم خری برای تو می‌چریدم به پای تو
شاکر بدم به رزق تو با آن زبان عرعری

 

وه که کنون این آدمت تنها عزیز دردانه‌ات
این تک گل گلخانه‌ات برتر ز هر جن و پری

 

هر گه کند خام سری یا گیردش سبکسری
گوید به خود یا دیگری هش چه کنی مر تو خری

 

گر من خرم فاقد زعقل هم تکه‌ای بی‌غش و غل
این آدم فاخر به عقل از چه کند دائم خری

 

ای که خدای عالمی تجدید کن یک نظری
یا بنویس نو دفتری یا خر کن این آدمی

 

-------------------------------------

شعری از محمدرضا شادپی

نشر بدون اجازه صاحب اثر ممنوع است


 


آقای سجادی، با غربت‌نشينان مهربان‌تر باشيد

جناب سجادی در يادداشتی هزيمتِ ايرانيانِ غربت‌نشين را با تشبيه به داستانِ «جزيره‌ی خوشی» پينوکيو به بلاهت و توهم نسبت داده‌اند. عجيب اينکه اين يادداشت در سايت هزاردستان به چشمم افتاد. سايتی که گردانندگانش چند دانشجوی فرهيخته‌ی خارج از کشورند و علاوه بر مبتلا بودن به دردِ غربت، در گزينشِ يادداشت‌های برگزيده‌شان نيز معمولاً دقتی در خور و ذائقه‌ای متفکرپسند دارند. راستش را بخواهيد بنده از «برگزيده‌» شدنِ اين مطلب متعجب شدم، هرچند که شاید برای باز شدنِ بابِ بحث بوده و نه الزماً تأييدِ آن. در هر صورت، اجازه بفرماييد با ذکرِ خاطره‌ای نکته‌هايی از يادداشت را که موردِ قبولِ بنده نيز هست بازگو کنم تا تفاوتِ نظر مشخص‌تر شود.

در سفری به برلین که يکی دو ماه بعد از انتخاباتِ شائبه‌برانگيزِ سالِ ۸۸ داشتم و در کورانِ جولانِ جنبشِ سبز در داخل و خارج به دکه‌ای برخوردم که برای امثالِ ما خارج‌نشينان آشناست. جمعی از هموطنان که با چاپِ بيانيه يا خبرنامه سعی در آگاه ساختنِ خارجی‌ها به آنچه در ايران می‌گذرد دارند و تلاششان هر چند از نظرِ بنده بی‌فايده اما ستودنی‌ست.

منتهی همين علاقه طبعاً دستِ سودجويان را نيز باز می‌گذارد. هموطنی که مخلص در برلين مفتخر به زيارتشان شدم در دستی مجموعه‌ای از عکسِ آدميانی در حالِ شکنجه و خونريزی به همراهِ عکسِ احمدی‌نژاد با خطی قرمز بر آن داشت و در دستِ ديگر فهرستی بدونِ مهر و امضا از «خيّرين»ی که مبلغِ پرداختی و امضای ملوکانه‌شان موجود بود. قيافه‌ی بنده هم اندکی گول‌زنک است و جماعت معمولاً در نگاهِ اول حدس نمی‌زنند که ممکن است ايرانی باشم. باری آن هموطن به سوی من آمد و با زبانِ شکسته و پُرغلطِ آلمانی تقاضای پرداختِ مبلغی برای صرفِ مبارزه با دولتِ ايران کرد. به آلمانی از او پرسيدم اين پول دقيقاً قرار است به کجا برود؟ از نگاهش فهميدم که منظورم را نمی‌فهمد و همان چند جمله‌ی بازاريابی‌گونه را طوطی‌وار آموخته و به کار می‌برد. به انگليسی از وی پرسیدم باز هم پاسخ همان نگاهِ توخالی بود. برای سيراب کردنِ عطشِ فضوليم از وی در نهايت به فارسی پرسيدم که پول به چه موسسه‌ای می رود و خرجِ چه فعاليت می‌شود. پاسخی نداشت. معلوم شد که پيشه‌ی آقا گدايیِ مدرن از طريقِ سوءاستفاده از عواطفِ مردم برای مقابله با بی‌عدالتی و شکنجه است.

احتمالاً اگر جنابِ سجادی با چنين موردی مواجه می‌شدند واکنششان پرخاش به آن موجودِ نگون‌بخت بود و به رخ کشيدنِ ميزانِ بلاهتِ وی در ترکِ وطن و گدايی در فرنگ. کسی چه می‌داند، شايد طرف ليسانسی هم از يکی از دانشگاه‌های بی‌شمارِ کشور در جيب داشت. واکنشِ بنده اما ناراحتی بود و احساسِ فلاکت.

کسی منکرِ اين قضيه نيست که بسياری از ايرانيانِ تحصيل‌کرده به مددِ دروغ و جعلِ سند و هزار گونه لطايف‌الحيل سعی در قانع کردنِ دولت‌ها به پذيرشِ مهاجرتِ آنان دارند و بسياری نيز موفق می‌شوند. موفق می‌شوند تا به قولِ جنابِ سجادی از چاله به چاه افتند و به جای کاری آبرومندانه در داخل به بيگاری در خارج روی آورند. آقای سجادی ثمره را می‌بيند و نفرتِ خود را نثارِ معلولانِ واقعه می‌کند و نه علت.

پرسش و دليلِ ناراحتی من اين است که چه چيزی در وهله‌ی اول باعث شده که يک هم‌وطنِ صاحب‌مدرک و صلاحيت حاضر است پيهِ صدها گونه تحقير و ملامت را به تن بمالد و با گذر از هفت خوانِ صدورِ ويزا به غربت کوچ کند و در آن محل تن به صد نوع خواری و نکبت بدهد، اما حاضر نباشد در وطنِ خود نفس بکشد؟ چه چيزی ملت را به آن درجه رسانده که معتقد باشند «نتوان مُرد به سختی که من اينجا زادم؟» آيا اين چند ميليون ايرانیِ خارج از کشور همگی خر و نفهم تشريف داشته يا پولِ بليتِ برگشت را ندارند؟ پينوکيوی داستان بعد از علمِ به اين مطلب که «خر شده» به هر راهی دست زد تا از آن جزيره‌ی شوم رهايی يابد. آيا ايرانيان نيز اينگونه‌اند يا به اقسامِ حقارت‌های کرامت‌شکن نظيرِ دوختنِ لب و التماس و جعلِ هويت و وانمودن به هم‌جنس‌گرايی سعی در تمديدِ مدتِ اقامتِ خود هستند؟ جنابِ سجادی، حتی اگر رفتارِ اين دسته از هم‌وطنان برای شما مشمئزکننده است، چوبِ اتهام را چرا حواله‌ی آنها می‌کنيد و نه حکومتی که جانِ آنها را طوری به لبشان رسانده که به هر حيلتی می‌خواهند رختِ خود را از اين ورطه برکشند؟ ايراد در کجاست؟

پسری که نمی‌تواند دستِ دوست‌دخترِ خود را در خيابان گرفته و راه رود، جوانی که نمی‌تواند فارغ از عذابِ محتسبان آزادانه قِری بدهد و بدونِ بازخواست قهقهه سر دهد، کارگری که می‌بايست ابتدا ثابت کند که عاملِ و نفوذی دشمن نيست و بعد پیِ مطالباتِ برحقِ خود باشد، کارمندی که شريکش مالش را بالا کشيده و به دليل نفود در قوه قضاييه دستش به جايی بند نيست و تحقير و تهديد می‌شود، دختری که نمی‌تواند گيسوان خود را بی‌دغدغه در باد رها کند و نفس بکشد، پسری که به دليل شور و حالِ جوانی و شرکت در تظاهرات چند ماه در زندان  و ميانِ‌ جانيان سپری کرده و حرمتش لگدکوب شده است، اينها همگی حاضرند چوبِ بيگاری در کشورهايی را بخورند که در آنها به حقوقِ اوليه‌شان احترام گذاشته می‌شود. کشورهايی که بالاترين مقام‌هايشان حقِ زيرپا گذاشتنِ حقوقِ شهروندیِ يک مهاجر را نيز ندارند. اين امنيتِ سياسی و آزادی‌های اجتماعی‌ست که فارغ‌التحصيلِ رشته‌ی مهندسی را به کار در وال‌مارت و مک‌دونالد می‌کشاند، نه خريتِ آنها.

جنابِ سجادی! بنده برای تفکرِ واگرای شما و نگريستن به وقايع از دريچه‌های تازه يا مغفول‌مانده احترام قائل هستم. اما اين حسِ کينه‌ی شما نسبت به کسانی که قربانیِ شرايط‌اند را درک نمی‌کنم. ايرانيان، چه در داخل و چه در غربت، دارای کرامتِ ذاتی‌اند و بدکاری‌ها و حقارت‌پذيری‌های احتماليشان هم معلولِ محيطی که دريچه‌هايش به دنيای آزاد سی سال است توسطِ عده‌ای پارانوييد که به مددِ پولِ بادآورده‌ی نفت نعره‌ي «هل من مبارز‌»شان گوشِ فلک را کر کرده است بسته شده است. تهميدی برای فراهم شدنِ شرايط برای بازگشتشان بينديشيم، نه آنکه به شعور و شخصيتشان توهين کنيم.

-------------

مطلب مذکور نظر هیات تحریریه خودنویس نیست.


 


تقی رحمانی با قید وثیقه آزاد شد

تقی رحمانی که بیستم بهمت ماه سال گذشته بازداشت شده بود، امروز با قرارا وثیفه یک صدو پنجاه میلیون تومانی آزاد شد.


دستگیری رحمانی به دنبال فراخوان مخالفان ایران به راهپیمایی در روز بیست و پنجم بهمن ماه  در حمایت از مردم مصر و تونس صورت گرفته بود که بازداشت جمع کثیری از روزنامه نگاران در ایران را به دنبال داشت.


رحمانی روز ۲۰ بهمن از سوی ماموران امنیتی در منزل خود بازداشت شد و در حالی که به شدت بیمار بود زندانی شد. پس از آن نرگس محمدی، همسر وی و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر، بارها به بازداشت ناگهانی همسرش و هجوم ناگهانی ماموران امنیتی به منزل‌شان  و همچنین زندانی کردن رحمانی با وجود شرایط جسمی نامساعدش اعتراض کرده بود .


تقی رحمانی در طول ۳ دهه گذشته بارها به دلیل فعایت‌های سیاسی و مطبوعاتی‌اش بازداشت و زندانی شده و سال‌های درازی را در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر برده است.


 


از جنگ «استاد تمساح» و «جن‌گیر» تا سیاست‌های «جنی» نظام

یک منبع مطلع به خودنویس گفت که در سال ۱۳۷۶، دکتر منافی، معاون اسبق رئیس جمهوری و رئیس انجمن هیپنوتیزم پزشکی در یکی از دیدارهای غیر رسمی در باره طرح وزارت اطلاعات برای بهره‌گیری از «اجنه» در امور امنیتی حرف‌هایی زده بود.

دو تن از وزرای کابینه هاشمی رفسنجانی نیز و یکی از مدیران دولت خاتمی از حاضران در آن جلسه بوده‌اند. این جلسه غیر رسمی در محل شورای امنیت ملی بعد از کنار گذاشته شدن تعدادی از وزرای هاشمی از قدرت برگزار شده بود و افراد تنها «گپ» می‌زده‌اند.

به گفته دکتر منافی، برخی از مقام‌های اطلاعات بر اساس «سوره جن» با برخی از علمای قم نیز دیدارهایی داشته‌اند. این منبع می‌گوید که آقای منافی نام آیت‌الله بهجت را نیز آورده بوده است. چند سال پیش که تیم ملی فوتبال ایران با عدم موفقیت در میادین بین‌المللی روبرو شده بود، علی دایی مربی وقت تیم به دیدار آیت‌الله بهجت رفت تا برایش دعا بنویسد. در برخی سایت‌ها در باره «مرکز تخصصی دعا و زیارت» و «استفتائات دعایی» این مرجع درگذشته مطالب زیادی نوشته شده است. همچنین برخی مسوولان عضو در شورای امنیت ملی در سال‌های ۷۰ معتقد بوده‌اند که آیت الله بهجت با «اجنه» یا در ارتباط است یا طریقه شناسایی آنها را می‌داند.

اما تضاد منافع گروهی از اصول‌گرایان در هفته‌های اخیر منتهی به خوردن مهر «ارتباط با اجنه» به بخشی از یاران محمود احمدی‌نژاد از جمله اسفندیار رحیم مشایی شده است. آخرین حمله جدی از سوی حامی سابق رئیس جمهوری، آیت‌الله مصباح یزدی است که به واسطه کارتونی که در سال ۱۳۷۸ در روزنامه آزاد منتشر شد، به «استاد تمساح» معروف شده است.

«استاد تمساح» در دیدار اخیر خود با اعضای موتلفه مدعی است که «آقای مساله دار» [رحیم مشایی] رئیس جمهوری را  با طلسم، «مسخر» کرده است: «بنده روز به‌ روز احساس کردم که خطر بسیار عظیمی در این جریان، نهفته است و تلاش زیادی در این راه شده. عقلم نمی‌رسید که آیا هیپنوتیزم است، سحر است، ارتباط با مرتاضین است؟ بنده این جور چیزها را بلد نیستم، ولی می‌دانستم که در این قضیه، چیزی غیرطبیعی وجود دارد. دیدیم که این شخص مسئله‌دار، این آقا را مسخّر کرده و او توی مشتش هست. البته قرائن فراوانند و خود شما بیشتر از ما اطلاع دارید که حتی تأثیر نگاه و برخورد و آثار طلسمات و چیزهایی از این قبیل در کار است. البته اینها همه مسموعات هستند و بنده به چشم خودم ندیده‌ام.»

وارد آوردن اتهام «ارتباط با اجنه» و استفاده از «طلسم و جادو» و «هیپنوتیزم» گرچه در ادبیات رسمی و علنی نظام جمهوری اسلامی اندکی جدید است، اما بنا به گفته منبع خودنویس، به هیچ عنوان در محافل درونی تازگی ندارد.

اما مساله مهم‌تر شاید پذیرش وجود «جن» و «طلسم» از سوی همین مقام‌ها است. اگر مقام‌های مختلف نظام به پدیده‌هایی مثل «جن»، «نیروهای شیطانی»، «طلسم»، «دعا نویسی» معتقد باشند و بخش عمده‌ای از سیاست‌های نظام بر همین اساس طراحی شده باشد، شاید بتوان گفت که ریشه برخی سیاست‌های خارجی جمهوری اسلامی و نیز عدم پایبندی به بسیاری از اصول قید شده در قانون اساسی به‌واسطه اعتقاد به نقش  عوامل «متافیزیکی» در چارچوب برنامه‌های نظام است.

اگر تاثیر نگاه اعتقادی به وجود «اجنه» و «طلسم»در جمهوری اسلامی تا حدی باشد که اساس و پایه برخی سیاست‌هامحسوب شود، کار نهادهای بین‌المللی برای بررسی روش‌های ارتباط با نظام اسلامی اندکی پیچیده خواهد شد! شاید اتاق‌های فکر واشینگتن به فکر استخدام جن‌گیر و کارشناسان طلسم بیافتند تا منطق مقام‌های نظام ایران را بهتر بشناسند!


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته