-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

Latest News from 30Mail for 03/22/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/1/3
  •  

    از ارتفاع فلان

    اینکه اولین بار کی و کجا خلبانی به عنوان شغل محبوب همه پسربچه‌ها به افکار عمومی جامعه قالب شد برای من معلوم نیست. در آستانه بیست و چهار سالگی در فامیل و دوستان یک مورد هم سراغ ندارم بچه‌ای که دلش خواسته باشد خلبان شود. بلندپروازانه‌ترین آرزوی شغلی بچه‌های فامیل را پسرداییم داشت که می‌خواست راننده کامیون شود و آخر سر گرافیست شد. خودم هم تا سال‌ها وقتی هنوز خانواده باورم نداده بود از تخم خاص دیگری‌ام و باید مهندس شوم شغل محبوبم سوپرمارکتی بود و می‌خواستم یک سوپری مودب و خوش‌پوش مثل حسن عربه باشم.
     
    اما هر قدر رویای کودکانه خلبانی برایم غریبه است، خیال نوجوانانه‌ی کتابفروشی را تو خیلی‌ها دیده‌ام. صبح تا شب "لای کتاب ها بودن" و با "آدم های کتابخوان" سر و کار داشتن برای خیلی آدم‌های بالغ هم رویایی به نظر می‌رسد. البته که آدم‌های بالغ کمتر زندگی‌شان را خرج رویای‌شان می‌کنند.
     
    به دلایل نامعلوم کتاب خواندن در همه اعصار کار نامتعارفی بوده. من یک موقعی فکر می‌کردم این داستان محدود به کشور ماست و از عقده خود کم بینی‌مان نشات می‌گیرد. اما چند سال تماشای خارجی‌ها از توی اینترنت و سریال‌ها نشانم داد کمابیش آنجا هم همین وضع هست. گودریدز سایتش را با جمله‌ای از برتراند راسل تبلیغ می‌کند که گفته دو تا انگیزه برای کتاب خواندن هست. یکی اینکه از خود کتاب لذت میبرید دوم اینکه می‌توانید باهاش پز بدهید.
    مرضیه قبلن یک چیزی راجع به همین موضوع نوشته بود که احتمالا فردی بودن عمل خواندن باعث می‌شود فرد کتابخوان موقع خواندن خودش را از آدم‌ها و فضا جدا ببیند، نسبت به چیزی که خوانده احساس مالکیت کند و بعد از همین کتاب خواندن کاراکتر بگیرد.
     
    به هر حال همین فردی بودن عمل خواندن باعث می‌شود آدم کتابخوان اگر تمایلی به ابراز کاراکترش داشته باشد کارش سخت شود. سایتی مثل گودریدز از جهتی به ارضای همین نیاز کمک می‌کند. من امروز از گودریدز استفاده می‌کنم برای پیدا کردن کتاب‌هایی که احتمالن بیشتر از باقی کتاب‌ها ارزش خواندن دارد. اما در نقطه صفر، عضویتم در سایت برای ارضای همین حس خودنمایی بود. اما برای کسی که ابزار یا علاقه استفاده از این امکانات محدود را ندارد، کتابفروشی شاید تنها انتخاب است. هفته‌ای دو بار کتابفروشی رفتن احتمالا به خیلی‌ها برای حفظ کاراکتر اهل کتاب بودن کمک می‌کند. حتی اگر طرف ماهی یک کتاب هم نخواند و هیچ موضوعی دغدغه خواندن برایش ایجاد نکند. اما صرف حضور برای خیلی ها راضی‌کننده نیست. آنجاست که پای کتابفروش وسط می‌آید.
     
    سخت‌ترین بخش از تجربه چند ماهه کتابفروشی‌ام برخورد با همین ژانر خودنما بود. آدم‌هایی که در ظاهر دارند با تو حرف می‌زنند ولی در عمل دارند با خودشان عنوان چیزهای که خوانده‌اند را مرور می‌کنند. فضای فشرده کتابفروشی‌های راسته انقلاب جوری‌ست که خودبخود این گروه را پس می‌زند و فضا بهشان نمی‌دهد. یکی از این آدم‌ها کافیست یک بار شانسش را برای خودنمایی توی کتابفروشی اختران امتحان کند تا برای همیشه پشیمان شود. اما برای کتابفروشی نوپای ما، من فکر می کردم همین‌ها هم غنیمتند. دو سه ماه اول سعی کردم حفظ شان کنم و پا به پای شان بیایم اما کم کم تحملشان برام سخت شد و دیگر محل‌شان ندادم.
     
    در کنار کتابخوان‌های حرفه‌ای‌تر که کم‌حرف‌ترند و بیشتر لذت حضورشان نصیب آدم می‌شود، شکل گشتن‌شان لای کتاب‌ها، ورق زدن فهرست، چند خط از کتاب را خواندن، حساب قیمتش را کردن، حسرت خوردن، تردید کردن و ... بخش شیرین کتابفروشی برای من مواجه شدن با مشتری‌های آماتور و اتفاقی بود. آن‌هایی که دقیقا نمی‌دانند دنبال چی می‌گردند اما حاضرند اطلاعات بدهند تا کتاب‌شان را پیدا کنند. مثل آن دختر بیست و چند ساله‌ی خیلی خجالتی که بعد از کلی تردید وقتی دید همراهش به اندازه کافی دور ایستاده آمد سراغم و گفت یک رمان خوب می‌خواهد برای آقایی که "در زندگی قبل از ازدواجش روابطی داشته و طرفش را خیلی اذیت کرده و حالا که ازدواج کرده همچنان دارد آن روابط را ادامه می دهد و این وضعیت هم همسرش را خیلی اذیت می‌کند هم آن آدمی را که باهاش ارتباط دارد" ، یا آن زن و شوهر جوانی که یک روز جمعه آمدند، مرد مکانیکی داشت توی سه راه آذری و اصرار داشت مرا آنجا دیده، زن خیلی معمولی، چادری، ساکت. مرد کشیدم کنار و گفت برای زنش کتابی می‌خواهد که قصه‌اش شاد باشد چون زن مشکل روحی دارد. و من هی توی رمان‌ها می‌گشتم و می‌گذاشتم جلوی مرد و مرد به قطر کتاب ها نگاه می‌کرد ولی بدون اینکه توضیح خاصی بدهد، معذب می‌گفت نه، این‌ها نه. تا اینکه زن خودش آمد جلو و گفت آقا پسر من حافظه‌ام مشکل دارد و این کتاب‌ها را الان ده صفحه بخوانم یک ساعت دیگر چیزی از قصه یادم نمی‌آید. یک کتابی بهم بدهید که قصه هاش کوتاه باشد. ترجیحا خیلی کوتاه.
     
    "لای کتاب‌ها بودن" بعد از مدت کوتاهی برای همه طبیعی می‌شود و "آدم‌های کتابخوان" لذت کتابخوانی‌شان را سخت با کسی تقسیم می‌کنند. لذت کتابفروشی برای من اما تماشای مواجهه آدم‌های معمولی دور و برم با کتاب‌ها بود. وقتی برای اولین بار باهاش برخورد می‌کنند، و روزی که با تجربه خواندن، دوباره سراغم برمی‌گردند.

     
     

    1391/1/2
  •  

    پوریا عالمی
    انگار نه انگار

    شب عید تلویزیون ایران را تا چهار و پنج صبح اگر دیده باشید، متوجه شدید که عملا شو رنگارنگ یا طنین بود، پوشیده و بی فکل و کروات، وسطش هم عکس گل و بته پخش می‌کردند. حالا آن‌ها که بیدار ماندند لابد بخت دیدن این بازار مسگرهای پر سر و صدا را بیشتر داشته‌اند، آن‌قدری که به اندازه‌ای صدای اضافه و خارج از قاعده به اسم برنامه‌ی ویژه‌ی نوروزی شنیده‌اند که دیگر صدای توپ در کردن را از صدای خنده‌ی تصنعی مجری تشخیص نداده‌اند.
     
    مجری‌های ایرانی برای این‌که ثابت کنند با هر بازیگر و خواننده‌ی نیمه‌مشهور یا شهره‌ای، از قبل رفاقت دارند، جلوی دوربین با او شوخی دستی می‌کنند یا یک چیز احمقانه‌ای از روز قبل می‌گویند و الکی می‌خندند. مهمان بدبخت هم بی‌خبر از همه‌جا زل می‌زند به مجری و سعی می‌کند در خنده همراهی‌اش کند. یعنی مجری چنان کول است که از قبل با فلانی حشر و نشر داشته. حتا اگر اجازه داشتند حوله‌ی استخر پهن می‌کردند لبه‌ی صندلی که یعنی با فلانی از شنا می‌آییم و لابد اگر اجازه‌ی بیشتر داشتند می‌گفتند رنگ مایواش به چشم‌هاش نمی‌آمده. خب به مخاطب چه؟ دوتا سوال درست و حسابی کنید، دوتا نوشته‌ی خوب بگذارید توی جیب‌تان که هر چی به دهن‌تان رسید نگویید. مخاطب به هر حال هر قدر صداش بلند نشود، باز دلیلی ندارد که کم‌فروشی و بنجل‌فروشی کنیم. آنتن زنده است. چون کانالی دیگری در کار نیست. وقتی تلویزیون خصوصی نباشد همین می‌شود که شده. کسی نگران آنتن نیست، نگران مخاطب نیست که کانال را عوض کند. حس رقابت که نباشد با بیل برنامه پر می‌کنند. قبح پر کردن برنامه با بیل هم ریخته است، وگرنه دلیلی نداشت چنین فاجعه‌هایی روی آنتن برود. این شیوه‌ی برنامه‌سازی که کپی ریخت و شمایل برنامه‌های موفق تلویزیون‌های خارجی است عیبی ندارد، اما علاوه بر ریخت و قیافه و کادرهای متعدد و بسته از مجری، یک مقدار به محتوا هم توجه کنند، عزیزان، بد نیست.
     
    از آن طرف تلویزیون‌های فارسی که فقط موزیک پخش می‌کنند، تحت تاثیر تلویزیون ایران، اصرار دارند کار بنجل تحویل مخاطب بدهند. متاسفانه چیزی هم به ذهن‌شان نمی‌رسد؛ جز مصاحبه با خواننده‌ها. چنان با حیرت گفت‌وگو با خوانندگان را برای نوروز تبلیغ می‌کنند، انگار آنجا هم مثل اینجا پخش شو و ترانه از تلویزیون و آوردن خواننده جلوی دوربین تابو شکتن است و تنها شب عید آزاد می‌شود.

    از این گذشته، کسی نیست بگوید وقتی با اعتماد به نفس زیاد و به عنوان مجری‌ای توانا، لباس‌های نو و عیدت را می‌پوشی و می‌آیی جلوی دوربین، باید بدانی گفت‌وگو علاوه بر لباس نو و داشتن چیزی شبیه اعتماد به نفس، یک فن است و نیازمند کسب مهارت و تجربه. این‌که فلان خواننده را از جلو ببینی بپرسی چند سال است خواننده‌ای واقعا مضحک است. یا خلاقانه‌ترین سوالی که از این دست تا به حال پرسیده شده این است که وقتی بچه بودی فکر می‌کردی به اینجا برسی؟
    طرف می‌گوید بله یا نه.
    آن‌وقت سوال بعدی این است: فکر می‌کنی بیست سال دیگر کجا هستی؟
    طرف می‌گوید من به جایی که می‌خواهم الان رسیده‌ام و آرزویی ندارم.
    یعنی طرف چهارتا شش و هشت خوانده و توی عروسی ملت باهاش کمر را جنبانده‌اند رسیده به جایی که می‌خواسته. خب، این عیبی ندارد، هر کسی به یک جا می‌خواهد برسد، منتها گفت‌وگوگر ماهر می‌تواند از چنین فردی هم حرف شنیدنی بکشد بیرون، برای همین اسم این کار گفت‌وگو است، وگرنه بهش می‌گفتند ماست و خیار. ماست یعنی گفت‌وگوگر غیرحرفه‌ای.
    اعلب مجری‌های خنک تلویزیون داخلی، هم بی‌استعداد هستند هم بی‌انگیزه و هم بی‌سواد. مجری‌های تلویزیون‌های غیر خبری آن‌طرف هم اغلب جای این‌که بایستند توی صف و بروند از فلان فرد امضا بگیرند، چون تلویزیون پدرشان است، یا با رفقا پول گذاشته‌اند روی هم و تلویزیون زده‌اند، جلوی دوربین سر از تخم درمی‌آورند.

    هیچ‌کدام میل به خلق اثر و کار خلاقانه ندارند، چون نه کسی از آنان می‌خواهد، نه به فکر خودشان می‌افتد. اگر هم به فکر کاری متفاوت و بهتر بیفتند ترس از این‌که اثر آن‌ها نظر مدیرشان را که به اثرهای دم دستی و سطحی عادت کرده، تامین نکند و از لطف او در قالب "برآورد" محروم شوند، چنین ترسی آن‌ها را از انجام هر کار خلاقه و غیرخلاقه منصرف می‌کند.

     
    این میان تلویزیون بی‌بی‌سی کف خواسته و توقع مخاطب فارسی را ارتقا داد. از طرفی - خوشبختانه - چاره‌ای هم در این تلویزیون نیست تا استاندارد برنامه‌سازی بی‌بی‌سی را رعایت کنند. تلویزیون من و تو نیز که ذائقه‌ی مخاطب عام‌تر را با تولیدات و انتخاب‌هایی آگاهانه و هوشمند تغییر داده است، از بحث ما جدا هستند. پس این‌که بدون چک و چانه و جنگ‌های رسانه‌ای، این دو شبکه مخاطب‌های گوناگون سرگردان تلویزیون‌های داخلی و خارجی فارسی‌زبان را جذب خود می‌کنند، و خواب مدیران این سو و آن سو را گرفته‌اند، چیز عجیبی به نظر نخواهد آمد.

    وقتی در تلویزیون دولتی شخص کارمند است گل بکارد یا گل بزند حقوقش را می‌ریزند توی حسابش، پس مجری و برنامه‌ساز و نویسنده‌ی چنین سیستمی با مسوول مهر زدن برگه‌های مرخصی در اتاق بایگانی هیچ فرقی ندارد و نیازی به تغییر یا خلق اثری متفاوت نمی‌بیند. طبیعی است که سالی چند بار هم روز رسانه و خبرنگار و چه و چه به هم جایزه می‌دهند و از هم تعریف می‌کنند. چون در میدانی نیستند که داور داشته باشد و کار آن‌ها را با کار دیگران و کل تولیدات را با استانداردهای برنامه‌سازی بسنجد. حجم زیاد پخش برنامه‌های خودستایی و تشویق کردن خود، حالا سریال ساخته باشند یا برنامه‌ی خانواده فرقی ندارد، در طول سال در این رسانه موید همین موضوع است. بیچاره مخاطب که هم باید آن معجون مسموم را در تلویزیون خانه‌اش مصرف کند و هم این‌که به صورت زنده تقدیر از دست‌اندرکاران آش کشک خاله‌ی تلویزیون را ببیند.
    از آن‌سو و در فرنگ وضع وخیم‌تر است. برخلاف آنچه تصور می‌کنیم چون به غرب برسیم از قافله عقب نمی‌مانیم.
     
    آن طرف - در میان موج عظیم تلویزیون‌های خارجی و حساسیت آن‌ها به برنامه‌سازی- شما به عنوان یک ایرانی ترکِ وطن‌کرده، هر چیزی از تلویزیونت پخش کنی نگران نیستی، چون به هر حال آگهی فروش محصولات (که درصدی از فروش به عنوان هزینه‌ی پخش به صاحب شبکه - اگر خودش صاحب محصول نباشد - پرداخت می‌شود) مثل محصولات فرم‌دهنده و بزرگ‌کننده و لاغرکننده را از دست نمی‌دهی. چون عملا مثل تلویزیون‌های این سوی آب، آنجا نیز رقابتی در کار نیست که به صرف پخش هر برنامه‌ی بی‌ارزشی مخاطب و وایسته به آن، یعنی آگهی‌دهنده، بپرند و بر بام شبکه‌ی دیگری بنشینند.

    در هر دوسوی این آب، کسی اصلا تصور نمی‌کند برنامه‌سازی تلویزیونی چیزی بیشتر از روشن کردن دوربین فیلمبرداری عاریه در اتاق خانه‌ی اجاره‌ای که اسمش را استودیو می‌گذارند، است.

    تا وقتی نگاه رقابتی در تلویزیون خصوصی نباشد و مدیر تلویزیون و مجموعه‌اش، انگیزه‌ی پول ساختن و جذب مخاطب نداشته باشد، همین آش و همین کاسه است. پس تا اطلاع ثانوی اگر دست بر قضا شب عیدی در خانه ماندید، پای تلویزیون منتظر نمانید برای با خبر شدن از لحظه‌ی توپ در کردن آغاز سال. چون به حتم آن‌قدر برنامه‌ی مبتذل می‌بینید که ترجیح می‌دهید بخوابید و لحظه‌ی تحویل سال را در رویا سر کنید که رویاهای شب عید حرص و جوش کمتری برای آدم درست می‌کند و ابتذال کمتری نسبت به تلویزیون دارد.


     
     

    1391/1/2

     

    ساناز
    خجسته

    دیروز هم یه عالم پیاده روی کردم. با دخترعمو جان ساعت ۱۰ صبح راه افتادیم پیاده رفتیم تا مرکز شهر و تا ساعت ۳ بعدازظهر که برگشتیم هم همین‌طور پیاده بودیم. البته اون وسط نیم ساعتی برای ناهار نشستیم و استراحت کردیم. هوا عالیه. آفتاب درخشان و دمای هوا هم خیلی خوبه حدود ۱۵ درجه. قشنگ حس می‌کنم مردم حالشون خوبه. همه سعی می‌کنن تا می‌تونن آفتاب بخورن. حالا می‌فهمم گفتگو درباره آب و هوا چرا توی اغلب زبان‌های اروپایی انقدر رایجه. اصلن می‌شه معاشرت کرد و به جز وضع هوا درباره هیچ چیز دیگه‌ای حرف نزد. حال این چند روز مردم عین حال ماست وقتی تهران بارون می‌باره.

    گفتگو این روزهای مردم بیشتر درباره رئیس جمهورشونه. بله بله آلمان هم رئیس جمهور داره. اما یه مقام تشریفاتیه. رئیس جمهور سابق سال‌ها قبل یه وام گرفته با بهره‌ای یک درصد کم‌تر از معمول. وقتی رئیس جمهور شده چند تا خبرنگار افتادن پی موضوع که ایشون در مقابل قول چه جور هم‌کاری داده...آخرش؟ بله ایشون عزل شدن و از دوشنبه این هفته رئیس جمهور جدید شروع به کار کرده. برام جالبه حرف‌های مردم در این زمینه. یه عده‌ای می‌گن اتفاق درستی افتاده. رئیس جمهور سمبل کشور ماست و کوچک‌ترین خطایی براش غیر قابل پذیرشه. در مقابل هستند کسانی که می‌گن خبرنگارها زیاده‌روی کردند و حالا موضوع اون‌قدر هم مهم نبوده که منجر به برکناری‌اش بشه. یه عده‌ای هم می‌گن الان ماه‌هاست که همه محافل سیاسی فقط درباره این موضوع صحبت می‌کنند. مالیاتی که ما داریم می‌دیم نباید صرف این همه بحث بی‌نتیجه بشه. من؟ من نگاه خیره در دوربین!

    امروز چهارشنبه در این استان (اسمش سخته. برای شما چه فرقی می‌کنه کدوم استان) اعتصابه. وسایل نقلیه عمومی اعتصاب می‌کنن. قطار شهری و اتوبوس امروز کار نمی‌کنه. مردم برنامه‌ریزی می‌کنن که چطور خودشون رو برسون به محل کارشون. بعضی‌ها صبح زودتر راه می‌افتن و پیاده می‌رن. بعضی‌ها با دوچرخه خودشون رو می‌رسونن به مقصد. یه عده‌ای هم از ماشین شخصی‌شون استفاده می‌کنن. یا یه تعدادی تاکسی می‌گیرن. بعضی‌ها قرار می‌ذارن باهم برن سر کار. مثلن یکی ماشین بیاره و دنبال بقیه بره یا چند نفر باهم تاکسی بگیرن. برای من نکته جالب اینه که امروز این‌جا ترافیک می‌بینم. دوست دارم ببینم این ترافیک ندیده‌ها چطور امروز می تونن با ترافیک کنار بیان. چقدر می‌تونن آرامششون رو حفظ کنن. تا کجای روز می‌تونن همین‌طور مودب و خوش‌خلاق باقی بمونن.


     
     

    1391/1/2
  •  

    مهدی جامی
    سیبستان

    زبان فارسی سرشار از معانی تو بر تو و شگفتی های واژگانی است. یک دلیل روشن آن سنت های دراز تاریخی است. زبانی که امروز با آن سخن می گوییم بیش از هزار سال است با همین معانی و بیان باقی است. خاصه اگر پای رسم های هزاران ساله نیز در میان باشد. یعنی در زبان رسم های ما زبان در اساس خود هیچ فرقی نکرده است. اما چون تاریخ بر آن گذشته بسیار معانی پوشیده شده است. درست مثل لایه های باستانشناختی در میراث سرزمین ما، واژه ها و تعابیر هم دارای لایه های مختلف معنایی اند. برخی را می شناسیم برخی را با کمی جستجو از زیر خاک و غبار معانی بیرون می کشیم و برخی معانی و پیوندها و ساختارها به این سادگی پیداشدنی نیست.
     
    تعبیر نوروز پیروز از آن تعبیرهای آسان است که چون در آن بنگریم دشواریهای باستانشناختی رخ می نماید. من گذری می کنم بر کاربرد این تعبیر و اندکی در دشواری هایش نظر می کنم و سرانجام می کوشم معنای استوار و ساده و جاودانی آن را بازنمایی کنم. این یادداشت صرفا دعوتی به هم اندیشی در این باب است و در خور یک یادداشت وبلاگی است چون منابعی که می خواهم در دسترس ندارم تا مساله را سراسری بپژوهم. پس طرح موضوع می کنم.
     
    فردوسی که تاریخنگار هویت ایرانی است بارها نوروز و پیروز را همنشین ساخته است و من بی گمان ام که در منابع او نیز این دو با هم پیوند داشته اند. مثلا می گوید:
     گر ایدون که گویی که پیروز نیست / از آن پس ورا نیز نوروز نیست
     
    یعنی اگر کسی پیروزی ندارد نوروز هم ندارد. در داستان رستم و اسفندیار نیز می خوانیم که رستم دعایش برای اسفندیار جوان در ملاقات نخستین چنین است:
    همه ساله بخت تو پیروز باد / شبان سیه بر تو نوروز باد
     
    این قصه در تمام ادب فارسی جاری است. فرخی سیستانی گفته است:
    ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی / نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
     
    سعدی هم می گوید:
    برآمد باد صبح و بوی نوروز / به کام دوستان و بخت پیروز
     
    نظامی طوری سخن می گوید که انگار هر پیروزی همانا نوروز کردن است:
    بر سر تخت شد به پیروزی / بر جهان تازه کرد نوروزی
     
    در ویس و رامین هم چنین است:
    همیشه روزگارش بود نوروز / به هر کاری همیشه بود پیروز
     
    پس تا اینجا روشن است که این دو تعبیر نوروز و پیروز از قدیم به هم گره خورده اند. تعبیرهای دیگری هم حول آن ایجاد شده است که مثلا باغ پیروزی از آن شمار است: فرخی از «باغ فیروزی پر لاله و گلهای به بار» سخن می گوید. سعدی هم می گوید:
    بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی / که بوی عنبرآمیزش به بوی یار می ماند
     
    اگر بخواهیم بدانیم این باغ پیروزی چه گونه جایی است می توان به جمع شواهد بیشتری پرداخت اما چنین پیدا ست که جشن پیروزی در باغ بزرگی برپا می شده است و آن باغ را باغ پیروزی نام می نهاده اند. یک وجه همنشینی باغ و پیروزی البته خرمی و شادی است. آدمی در باغ شاد می شود و باغ از قدیم با شادمانی شناخته شده و می شود. از پیروزی هم شاد می شود. پس اگر از شادی پیروزی رو به باغ آورد و به شادی بنشیند و مجلس بیاراید اصلا عجب نیست.
     
    دشواری مهمتر در معنای پیروز و ربط آن به نوروز است. نوروز در هویت ایرانی نقشی محوری دارد. بار معانی فراوان تاریخی و مذهبی قدیم و لایه های جدید فکر دینی آن را به مساله ای چندلایه تبدیل کرده است. اما همین از اهمیت آن خبر می دهد. این اهمیت با بنیاد فکر دینی ایرانی گره خورده است. اینجا نمی خواهم وارد بحث دین شناختی نوروز شوم. اما روشن است که نوروز چندان اهمیتی در زندگی ایرانی داشته است که آیین ها و جشن های بسیار بر گرد آن پدید آمده و به اشکالی مختلف باقی مانده است و حتی در صورت معماری تخت جمشید پیکرینگی یافته است. بنابرین آنچه به نوروز برگردد می توان بدرستی فرض کرد که معنایی دینی و آسمانی دارد. پیروزی از آن شمار است. پیروزی در یک آیین پیوسته با نوروز هم خود را نشان می دهد. آیینی که معنای اسطوره ای آن آشکار است: سرخپوشی به نام حاجی فیروز. یعنی حاجی پیروز. اگر حاجی فیروز با صورت سیاه خود نموداری از دنیای مردگان است که در بهار باز می گردند و نامی پیروز دارد خود پیروز بودن نوروز هم باید معنایی اسطوره ای و آیینی داشته باشد. 
     
    از بحث در باره حاجی در می گذرم چون به نظرم اصالتی نمی تواند داشته باشد اما پیروز یعنی چه؟ ریشه شناسی پیروز چه می گوید؟ اینجا همانجایی است که دشواری خود را نشان می دهد. شاید سنگی که پیروزه یا فیروزه نامیده می شود برای درک معنای پیروز کمک کند. من فرض می گیرم که بین پیروز و آسمان رابطه ای هست و گرنه آن سنگ آبی رنگ نباید پیروزه نامیده می شد که یعنی منسوب به پیروز. اما حالیا این بحث را باز می گذارم و در می گذرم.
     
    نوروز یک معنای ساده دارد و یک معنای عمیق. در آن معنای عمیق فلسفه ای را نمایندگی می کند که در تعابیر قدمای ما خلق مدام خوانده می شود و من دوستر دارم آن را نوشدن مدام بنامم تا ربط اش به نو بودگی در نوروز روشن تر شود. این نو شدن مدام یکی از جوهری ترین اندیشه های ایرانی است و در آن مقالات و رساله ها و کتب تالیف شده است. رابطه پیروز با این نوشوندگی چیست؟
     
    گفتم که بحث ریشه شناسی پیروز بحثی است باز اما اگر بخواهم جسارت کنم و فرضی متناسب با جمیع معانی آسمانی و زمینی آن بدهم بهتر از بهروز واژه ای نمی یابم. یعنی فرض من آن است که پیروز می تواند صورتی از واژه بهروز باشد. اما این نیاز به شواهد و بررسی دارد. گرچه از نظر معنایابی ما را گامی به نوروز نزدیک می کند: روز نو روز بهی است. نوروز همانا بهروز است. پس نوروز پیروز است.
     
     همه اینها را گفتم تا به نکته اصلی برسم. این تاکید بر اینکه اگر پیروز نباشی نوروز نداری از کجا ست؟ یعنی گذشته از روابط واژگانی و اساطیری معنای  روانشناختی و تربیتی آن کدام است؟ به عبارت دیگر آیا این که آرزو می کنیم هر روز نوروز باشد ممکن است؟
     
    روشن است که از نظر اعتدال ربیعی نمی توان هر روز نوروز داشت. پس اینکه می گوییم هر روز نوروز باشد معنایی ندارد جز اینکه هر روز پیروز باشد. و معنای این هم آن است که می توان با پیروزی هر روز را نوروز کرد.
     
    پیروزی چیست؟ معنایی پادشاهانه دارد و معنایی نظامی و جنگ آورانه. اما معنایی انسانی هم دارد. هر کس پادشاه خویش است و در نبردی روزانه طی مسیر می کند. این نبرد خشم و هیاهو دارد و دانش نبرد می طلبد و تجربه کهنه سربازان می خواهد و بسیج و لشکر و پیروان و همه آنچه برای نبرد دربایست است. و البته آدمی همیشه پیروز نیست. شکست هم دارد. ناکامی هم دارد. زانوی عروج اش خاکی هم می شود. اما پیروز که بود پیروز که شد حسی یگانه دارد که نوروزی است. آدمی با پیروزی نو می شود. بهروزی است که آدم را می سازد. آدمها جمع شکست هایشان نیستند. آدمها جمع پیروزی هایشان اند. آدم ها به تعداد نوروزهایشان و شادی هاشان در باغ پیروزی است که یاد می شوند. هر کس می خواهد پیروز باشد. و پیروز که بود نوروز او ست.
     
    به زبان دیگر، آدمی برای آنکه شادی و خرمی و سرزندگی بهاری و نوروزی داشته باشد نیازمند پیروزی است. آدم با پیروزی های کوچک و بزرگ گام به گام پیش می رود. آموختن پیروزی است. حل مساله و چاره یابی پیروزی است. دارا شدن و توانا شدن پیروزی است. قدردانستن و قدر دیدن پیروزی است و از این شمار بسیار. 
     
    نوروزتان پیروز را باید اینطور خواند: نوروزتان سرچشمه گرفته از پیروزی باد! یا اینطور: چون پیروزید جهان تان نوروزی است. و یا بسادگی: نوروزتان با پیروزهای شادی بخش روز به روز همنشین باد! و این یعنی نوروز جشنواره پیروزی و امید است. اشارتی است به ژرف ترین شادی. شادی درون. شادی سرچشمه یافته از کامیابی. نوروز نشاندن نهال امید است در دلها. تا از آن باغ فیروزی حاصل شود. نوروز ایرانی ترین امید است. امیدی که نمی میرد. هر روز از نو می زاید. از نو نو می شود. 
     
    و این هم باستانشناسی نوروز است و هم آینده شناسی نوروز. چنانکه از ازل بوده است و تا ابد خواهد بود.
     
    ----------
    این یادداشت در پاسخ به پیشنهاد حلقه گفتگوی وبلاگی نوشته شده است. 
    یادداشتهای دیگر:
    نوروزخوانی از سام الدین ضیایی

     
     

    1391/1/2
    در آستانه نوروز و نرمک نرمک آمدن بهار، در روز 15 مارس 2012، میدان آزادی ها و حقوق بشر پاریس شاهد دیدار نوروزی ویژه ای بود. دیداری که از راه دور و از فاصله هزاران فرسنگ صورت گرفت. دیدار کسانی که ایران و مردمش را دوست دارند با آنهایی که به خاطر ایران و مردمش در پشت دیوارهای بلند و میله های سرد زندان های جمهوری اسلامی اسیرند. برای این دیدار نوروزی، به دعوت کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی، تعدادی از ایرانیان ساکن پاریس در کنار میز هفت سینی که در صحن حقوق بشر چیده شد، با عکس های عزیزانی که در این روزهای باهم بودن، دور از خانواده و عزیزانشان در زندان های جمهوری اسلامی هستند، گرد آمدند.

     
     

    1391/1/2

    قائم مقام سابق شرکت ملی نفت ایران می‌گوید که سود از دست رفته ناشی از کاهش تولید نفت در سه سال اخیر، ۱۰ برابر بزرگ‌ترین اختلاس بانکی تاریخ ایران بوده است.

    به گزرش خبرآنلاین، محمدجواد عاصمی‌پور این محاسبات را بر اساس کاهش تولید نفت ایران انجام داده و طی یادداشتی برای این وبسایت ارسال کرده است.

    آقای عاصمی‌پور گفته که در آغاز کار وزیر نفت پیشین، تولید روزانه نفت ایران نزدیک به ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار بشکه بوده که در سه سال اخیر به رقم متوسط روزانه حداکثر ۳ میلیون و ۹۰۰ هزار بشکه رسیده است.

    آقای عاصمی‌پور ادامه داده این در حالیست که پروژه‌های دیگری نیز در این سه سال مورد بهره برداری قرار گرفته و انتظار می‌رفت که تولید در این سه سال به جای ۳۰۰ هزار بشکه کاهش، به افزایشی ۱۵۰ هزار بشکه‌ای در روز برسد.

    بر اساس محاسبات آقای عاصمی‌پور، اگر قیمت هر بشکه نفت را به طور متوسط ۹۰ دلار در نظر گرفته شود، ۳۰۰ هزار بشکه کاهش تولید نفت در ۱۱۰۰ روز اخیر حدود ۳۰ میلیارد دلار «فرصت از دست رفته» به شمار می‌رود که ۱۰ برابر اختلاس اخیر سیستم بانکی ایران است. 

    تولید نفت ایران به دلیل تحریم‌های اعمال شده بر این کشور کاهش یافته است.

    اوپک، سازمان کشرهای صادرکننده نفت، در گزارش ماه فوریه خود اعلام کرده بود که تولیدنفت ایران در این ماه به ۳ میلیون و ۵۵۰ هزار بشکه در روز رسیده است.

    خبرگزاری بلومبرگ همچنین گزارش داده بود که این میزان تولید نفت، پایین‌ترین میزان تولید ایران از سال ۲۰۰۲ به شمار می‌رود.

    منبع: خبرآنلاین


     
     

    1391/1/2

     

     
    مهدی کروبی روز سه‌شنبه در آستانه آغاز سال ۱۳۹۱ موفق شد پس از نزدیک به چهار ماه با خانواده‌اش دیدار کند.
     
    به گزارش سحام نیوز، محمد حسین کروبی، فرزند ارشد مهدی کروبی با تایید این خبر در صفحه فیس‌بوک خود نوشت: «امروز به مناسبت تحویل سال نو، ساعت هشت و نیم صبح قبل از سال تحویل به همراه مادر، برادرانم و خانواده به خدمت پدرم در خانه ای که در آن در حصر هستند، رسیدیم. این ملاقات حدودا ۱۲ ساعت به طول انجامید.»
     
    این رهبر جنبش سبز ایران که سابقه ریاست مجلس شورای اسلامی را نیز دارد پس از آن به گفته خانواده‌اش از ملاقات با آنها محروم شد که در دیداری در سال ۱۳۹۰ درباره انتخابات مجلس نهم اظهار نظر کرد و آن را «فرمایشی و دستوری» خواند.
     
    پس از آن در اواسط اسفندماه گذشته فاطمه کروبی، همسر آقای کروبی، گفت که در سه ماه گذشته هیچ ملاقاتی با مهدی کروبی نداشته و به‌رغم نگرانی‌ها از وضعیت سلامت همسرش، خبری از او داده نمی‌شود.
     
    محمد حسین کروبی از قول مهدی کروبی گفته است: «من از لحاظ روحی در شرایط خوبی هستم. البته ناگفته نماند که تنهایی مشکلات خاص خودش را دارد، لیکن به دلیل اینکه به کارم، راهم و مسیری که در همراهی با مردم انتخاب کرده ام، ایمان دارم؛ احساس خستگی و ناامیدی ندارم و هیچ موقع در زندگی به این اندازه از خداوند شاکر و شکرگزار وی نبودم، و امید کامل دارم به نتیجه دادن این حرکت و مسیر. البته هر چه هزینه بیشتر داده شود، بعدها قدر این دست آورد را بیشتر خواهیم دانست و این هزینه ها باعث می شود همه ما سعی کنیم به حفظ آن.»
     
    مهدی کروبی، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و فاطمه کروبی نزدیک به ۱۴ ماه پیش یعنی در بهمن‌ماه سال ۱۳۸۹ و زمانی در خانه خود حبس شدند که برای برگزاری راهپیمایی حامیان جنبش سبز در ایران در روز ۲۵ بهمن‌ماه تقاضای مجوز کردند.
     

     
     

    1391/1/2

     

    محمد نوری‌زاد به همراه دکتر محمد ملکی و خانواده احسان هوشمند که اکنون درزندان اوین به سرمی برد سال خود را در کنار زندان اوین تحویل کردند.
     
    به گزارش وب‌سایت کلمه، ماموران چندین بار این جمع کوچک را متفرق کردند و در نهایت این افراد به روی پل رودخانه‌ای که از مجاور زندان عبور می‌کند رفتند  «اما درآنجا نیزمأموران این جمع را متفرق کردند تا مبادا دعای سال تحویل و سبزه وسنجدی که درسفره کوچک این جمع بود مشکلی برای حاکمیت پدید آورد.»
     
    با وجود آزادی مشروط چند تن از زندانیان (مانند مهدی خزعلی که ۷۰ روز اعتصاب غذا کرده بود) بسیاری از آنها نتوانستند که عید را در کنار خانواده‌های خود باشند.
     
    کلمه نوشته است دختر هشت ساله احسان هوشمند در این مراسمی کوچکی که نوری‌زاد برپا کرده بود روی برگه ای نوشته بود: بابا دوستت دارم به خانه برگرد.
     
    منبع: کلمه

     
     

    اوباما در پیام نوروزی به ایرانیان:
    1391/1/2

    باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا با انتشار یک پیام ویدیویی، نوروز را به ایرانیان و همه کسانی که این روز را جشن می‌گیرند تبریک گفت و اعلام کرد که دولت این کشور تسهیلات تازه‌ای برای کمک به دستیابی مردم ایران به اینترنت در نظر می‌گیرد.

     
    آقای اوباما با اشاره به سانسور اینترنت و ارسال پارازیت روی برنامه تلویزیون های ماهواره ای فارسی زبان گفت که دولت ایران حق اولیه دسترسی به اطلاعات را از مردم خود دریغ می کند.
     
    او گفت: "دولت ایران پرده ای الکترونیکی به دور این کشور کشیده است و مانع از جریان آزاد اطلاعات و اندیشه می شود".
     
    رئیس جمهور آمریکا تأکید کرد که با وجود تحریم های اقتصادی علیه ایران، دولت آمریکا قصد دارد تسهیلاتی برای شرکت های آمریکایی قائل شود تا نرم افزارها و خدماتی که دسترسی به اینترنت را برای مردم ایران آسانتر می کند به داخل این کشور فرستاده شود.
     
    رئیس جمهور آمریکا در عین انتقاد از رفتارهای حکومت ایران، تصریح کرد که اگر این حکومت "مسیری مسئولانه" در پیش گیرد، بار دیگر در جامعه جهانی مورد استقبال قرار خواهد گرفت.
     
    او گفت که هیچ دلیلی وجود ندارد که دو کشور ایران و آمریکا از هم جدا باشند.
     
    او همچنین به موفقیت فیلم ایرانی "جدایی نادر از سیمین" در کسب اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال اشاره کرد.
     
    آقای اوباما در سال های گذشته هم با انتشار پیام هایی، نوروز را تبریک گفته بود.
     

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته