درس شاهانی که پدرت می خواهد نشانشان را از کتاب های درسی محو کند تا لابد هرگز کسی هوس پادشاهی به سرش نزند! و يا شايد کسی عاقبت ستم و گردنکشی ها و عصيان گری های آنان را نداند. می توان در خانه شاهان، پيامبرگونه و خدايی زيست! شايد تنها با پرسشی از همسری که آقازاده است در مورد جوانان گمنامی که به ستم در بندِگران اسيرند و فرزندانی که از آغوش پرمهر پدر يا مادر محرومند و پدران و مادرانی که چشمانشان از گريه های مدام چون چشمان يعقوب به سپيدی گراييده و همسرانی که نور و گرما از خانه هايشان به يغما رفته است.
خبرنگاران سبز: فخرالسادات محتشمی پور عضو جبهه مشارکت ايران اسلامی و همسر مصطفی تاجزاده، در نامه ای سرگشاده به زهرا حدادعادل دختر حدادعادل عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام و همسر مجتبی خامنه ای فرزند آيت الله علی خامنه ای که در وب سایت شخصی خود
روزنه منتشر شده است، علت اصلی
نگارش نامه اش را معرفی آقازاده ای اعلام کرده است که پرونده ی او و همسرش (تاجزاده) در دست اوست اوست.
فخرالسادات محتشمی پور که مسئولیت شاخه زنان حزب مشارکت را نیزبرعهده دارد، به حکم دادگاه به چهار سال زندان تعلیقی محکوم شده است. برخی از اتهاماتی که در حکم صادر شده برای همسر سید مصطفی تاجزاده عنوان شده است عبارتند از: سازماندهی خانواده زندانیان اغتشاشات در جهت اقدامات اعتراضی، حضور در جلسات محفل مجمع زنان اصلاح طلب و خانواده های زندانیان ، دعوت افراد به تجمعات غیرقانونی در جهت شکستن حصرخانگی سران فتنه، دیکتاتور و ظالم خطاب نمودن مسئولین نظام جمهوری اسلامی و مظلوم وانمود کردن افراد فتنه گر و اغتشاش گر.
فخرالسادات محتشمی پور معلم تاریخ زهرا حدادعادل در مدرسه فرهنگ ، به قصد يادآوری به وی نوشته است: من بار ديگر در مقابل تو در کلاسی به بزرگی جامعه ای که در آن زندگی می کنيم تاريخ پيامبران و شاهان را برايت دوره می کنم. از آغاز خلقت تا هم امروز. و حکايت ديکتاتورها و جلادانی را برايت می خوانم که ادعای بزرگی داشتند و جبروت. و تکيه بر جای بزرگان زدند و خوار و کوچک شدند و رفتند. من امروز بار ديگر يادت می آورم که تاريخ آئينه عبرت است و اگر عبرت نمی گيريم عيب از فهم و ادراک ماست وگرنه معلم تاريخ درس خود می دهد و مسئوليت و وظيفه خويش ايفا می کند.
نامه سرکشاده فخزالسادات محتشمی پور با اين عنوان شروع می شود:
علت اصلی نگارش اين نامه معرفی آقازاده ای است که پرونده ی من و همسرم در دست اوست و اين آقازاده همسرشماست! سلام زهراجان!
اميدوارم حالت خوب و خُلقت به جا باشد. راستش را بخواهی دوست نداشتم مخاطب اين نامه همسر يک آقازاده باشد اما خوب انگار مقدرات فراتر از خواست و اميال آدم هاست و هميشه چرخ گردون به ميل ما نمی چرخد. در واقع علت اصلی نگارش اين نامه معرفی آقازاده ای است که به عقيده و طبق اظهار همسرجان، پرونده او و من که همسرجانش باشم، به دست اوست و اين آقازاده کسی نيست جز همسرشما، شاگرد پانزده سال يا شانزده سال پيش منِ معلم تاريخ در مدرسه فرهنگ!
باری دست تصادف ما را بار ديگر کنار هم آورد و اين بار نه در مدرسه بلکه در محيط مجازی که من اين جا در منتهی اليه شمال شرق پايتخت مثل همه شب های تنهايی و بی همسری نشسته ام پشت مونيتورو انگشت بر تکمه های کيبورد می نشانم تا واژگان سرد و بی روح بر صفحه اين ابزار ديجيتال جان بگيرند و مفاهيم از مغز فعال من به دل گرم تو در نمی دانم کجای پايتخت، راه يابند. باشد که باز هم مادّه بشود واسطه خير و ناقل معنا به آدم های جوينده حقيقت!
زهرای عزيز!
بارها به شما گفته بودم که معلمی را چقدر دوست دارم و معلمی بچه های فرهنگ جور ديگری دوست داشتنی بود. بچه های فهيمی که از خانواده های فرهنگ دوست و فرهنگ شناس به اين مدرسه پای گذاشته بودند تا دوره انتقالی از دبيرستان به دانشگاه را به نحو مطلوب طی کنند و من در تمام مدت تدريس، نهايت تلاشم را می کردم تا رشته تاريخ را به رشته مطلوب و منتخب شاگردانم تبديل کنم و چه کار طاقت فرسايی بود اين پروژه آشتی دادن نسل شما با درس تاريخ! من اما خسته نشدم و از پای ننشستم و اميدوارانه کلاس درس را به موزه و کتابخانه و نمايشگاه و نشست های علمی منتقل کردم و جايم را با شما عوض کردم و شاگردوار به شما گوش کردم تا با هم و در کنار هم تاريخ خوان و تاريخ دان شويم!
يادت هست زهراخانم اردوی چند روزه به استان خوزستان را در اولين تعطيلی زمستانی آن سال سرد؟ من عليرغم اين که با فرزندانم هم سفر شما شدم، از همان لحظه ورود به قطار، مادری و معلمی را وداع گفته در کسوت دوستی باشما هم دل و هم کلام شدم و در تمام مدت سفر سعی کردم با بهره گيری از جادوی هم زبانی شنونده درددل هايی باشم که سال ها در دل های معصوم شما سنگينی می کرد. خوب يادم هست همه شکوه های آن روزها را از فاصله ای که ميان دو نسل و ميان بچه ها و اولياء وجود داشت و همه شکايت ها از فضای بی اعتمادی و تحميل عقايد و اجبار به پذيرش عرف و عادت و سنت. آن روزها شايد من به اندازه همه سال های معلمی از شماها ياد گرفتم و آموخته هايم تا هم امروز برايم ارجمند و قابل اعتنا و بهره گيری بوده و هست.
زهرا حداد عادل دانش آموز مؤدب و باوقار مدرسه فرهنگ!
يادت هست روزی در مسير حرکت از اهواز به خرمشهر و يا شايد به سوسنگرد، وقتی بچه ها با شور و هيجان شيطنت های معمول دانش آموزی را در داخل اتوبوس به منصه ظهورآورده بودند و من غوطه ور در افکار خود بودم ناگاه سفره دلت را برايم گشودی و گفتی خيلی سخت است آدم در مدرسه ای درس بخواند که مادرش مدير آن است؟! من يک آن رمز همه شيطنت های مکتوم و هيجانات مستور و شور و شادی های محذور تو را دانستم و با لبخندی بر لب از تو خواستم که از اين فرصت برای انتقال واقعيت های موجود و مطالبات و خواسته های مقتضی استفاده کنی و مادر را مشاور و راهنما باشی برای مديريت درست بر قلوب و دل های هم کلاسی هايت و تو به افق های دور چشم دوختی و ساکت شدی و من فکر کردم می خواهی به راه ها و شيوه های مؤثر برای پيشنهاد معلمت بيشتر انديشه کنی و ديگر مزاحم افکارت نشدم.
آن سفر با همه خاطرات شيرينش جزئی از تجربه های ارجمند دوران معلمی من است و وداع با معلمی و تدريس، با خرداد ۷۶ آغاز شد. خردادِ همان سالی که انتخاباتی سرنوشت ساز در آن رقم خورد و اتفاقا خاطره ای نيز از روزهای ماقبل آن انتخابات دارم که قانوناً تبليغات انتخاباتی ممنوع بود و پدرت در يک گردهمايی دانش آموزان دختر با استفاده از فرصت يک اجتماع فرهنگی قصد تبليغ برای کانديدای رقيب آقای خاتمی را داشت و يکی از دانش آموزان که پدرش اينک در بند است و خودش اتفاقا در همين روزها دور از آغوش گرم و مهربان پدر، مزه مادر شدن را می چشد، جسورانه به او اعتراض کرده بود که کار خلاف قانون نکند و رئيس مدارس فرهنگ خجلت زده در مقابل شاگردان عذر خواسته بود و تلويحاً به شکست اخلاقی اعتراف کرده بود! اما چندی بعد در انتخاباتی ديگر و اين بار برای ورود نمايندگان واقعی مردم به خانه ملت، اتفاق فجيع تری افتاد که بايد شرحش را از پدر بخواهی که نيک بدان آگاه است! همان فاجعه ای که منجر به شکايت همسرجان من از آقای جنتی شد که تا امروز کسی به آن رسيدگی نکرده است و همين بی اعتنايی به حقوق شهروندی هنوز مورد اعتراض ايشان و همه ماست.
دخترم!
آن روزها گذشت و من با استفاده از گنجينه معارفی که در مدرسه شما و از شما آموخته بودم به مرکز امور مشارکت زنان رفتم تا آن تجربيات گرانبها را با تشکيل کميته دختران جوان و باشگاه دختران جوان با کمک هم نسلی های پرسشگر و مشارکت طلب شما در عرصه عمل به بوته نقد بگذارم و البته از دخترانم که گاهی به مدد و گاه به احوالپرسی می آمدند جويای حال همه عزيزانم بودم و بعدها وقتی شنيدم که تو به عقد ازدواج آقازاده ای درآمده ای ياد آن کلام حسرت گون و آن آه سردی که حکايت از محروميت هايی ناخواسته داشت افتادم و برای دوام زندگيت و عاقبت به خيری ات دعا کردم و طی اين سال ها از تو بی خبر بودم مگر با پراکنده گويی هايی از جانب هم کلاسان با وفا که هرازچندگاهی حالی از معلم خويش می پرسيدند و من نيز مادرانه جويای احوال همه تان می شدم. سال ها از پی هم گذشتند تا آن روز کذايی کودتا از راه رسيد و مصائب فراگير پس از آن که همه را متحير و متأسف نمود. روزهای باتوم و گاز فلفل و اسلحه و خشونت های شگفت آور. روزهای فرق های شکافته و گلوله های آتشين در برابر سؤال ساده رأی من کجاست؟! و روزهای بازداشت های فله ای و توقيف های فله ای و محدوديت ها و ممنوعيت های گسترده. و نام هايی که در کوچه و خيابان بر دهان ها بود و الله اکبرهای شبانه و …
من گاهی در خلوت و تنهايی خود يادی از تو می کردم و نمی دانستم در کدام گوشه از اين شهر شلوغ گوش به شعارهای روز و شب هم وطنان سپرده ای؟ شعارهای آشنايی که در سال های نوجوانی ما گوش شهر را پر کرده بود و دير به گوش کسی رسيد که بايد می رسيد!
زهرای عزيزم!
بايد کلام را کوتاه کنم. چرا که اين قلم اگر مجال يابد مثنوی هفتاد من کاغذ می سرايد برای صاحبان سِلم و سلام و برای آيندگان که گوش به امروز ما دارند. کلام را کوتاه می کنم با توصيه ای در همان کسوت معلمی چرا که همسری و مادری را خود تجربه کرده ای و فرزندی مقامی است که تا ابد با انسان می ماند در زمان حيات و ممات والدين گرام. من حالا فارغ از اين که تو رشته ارتباطات را انتخاب کرده ای يا هر رشته ديگری را و از آن چه آموخته ای چگونه بهره برده ای در عرصه اجتماع، بار ديگر تاريخ را به رخت می کشانم. و درس های تاريخ را برايت مرور می کنم. درس اقوام پيش از ما و عاقبت ستم گرانی که در زمين خدا فساد کردند و برافتادند و زندگی شان عبرت آيندگان شد به گفته آيات روحانی قرآن. درس شاهانی که پدرت می خواهد نشانشان را از کتاب های درسی محو کند تا لابد هرگز کسی هوس پادشاهی به سرش نزند! و يا شايد کسی عاقبت ستم و گردنکشی ها و عصيان گری های آنان را نداند. من بار ديگر در مقابل تو در کلاسی به بزرگی جامعه ای که در آن زندگی می کنيم تاريخ پيامبران و شاهان را برايت دوره می کنم. از آغاز خلقت تا هم امروز. و حکايت ديکتاتورها و جلادانی را برايت می خوانم که ادعای بزرگی داشتند و جبروت. و تکيه بر جای بزرگان زدند و خوار و کوچک شدند و رفتند. من امروز بار ديگر يادت می آورم که تاريخ آئينه عبرت است و اگر عبرت نمی گيريم عيب از فهم و ادراک ماست وگرنه معلم تاريخ درس خود می دهد و مسئوليت و وظيفه خويش ايفا می کند.
می دانی زهراجان چرا زندگی پيامبران و شاهان با هم پيوند خورده ؟ شايد چون شاهی ريشه در خاک دارد و نبوت ريشه در آسمان. و انبياء می آيند تا ما را هشدار دهند که روح خدا که در وجودمان دميده شده يعنی خاک را بايد وداع کنيم و برويم به جايی که مأوای هميشگی ماست و خداوند می خواهد به ما بفهماند که آدم از افلاک به خاک افکنده شده تا آسمانی شدن را خود انتخاب کند.
شاگرد ديروز من!
حالا بيا با هم به سرزمين زنان قرآنی برويم و يک يک آنان را سلام گوييم. و از ميان آنان به خانه فرعون برسيم و همسرش آسيه را درود بفرستيم. چه بزرگ زنی است آسيه که در قلمرو فرمانروايی مطلقه ستم شويش تنها دعوت خدای را لبيک می گويد و فرمان او را گردن می نهد و موسی را در دامان می گيرد و پرورش می دهد. آری موسی همان طفل شيرخواره ای که مادر به فرمان خدا به آبش سپرده تا سر از کاخ فرعون برآورد با رسالت ويران کردن آن!
بيا دخترم بيا با هم قصه های قرآن را بخوانيم و تاريخ پيامبران و شاهان را. بايد نقش زن در تاريخ توسط نسل ما و شما واکاوی شود. تاريخ را که خوب بخوانيم هريک جای خود را پيدا می کنيم. در خانه شاهان و مصلحان!
بايد کلام را کوتاه کنم. نامه نبايد به درازا بکشد. تاريخ مطول را نسل تو ميل به خواندن ندارد.
اما جان کلام اين است: می توان در خانه شاهان، پيامبرگونه و خدايی زيست! شايد تنها با پرسشی از همسری که آقازاده است در مورد جوانان گمنامی که به ستم در بندِگران اسيرند و فرزندانی که از آغوش پرمهر پدر يا مادر محرومند و پدران و مادرانی که چشمانشان از گريه های مدام چون چشمان يعقوب به سپيدی گراييده و همسرانی که نور و گرما از خانه هايشان به يغما رفته است. پرسش از سلول های انفرادی و شکنجه های روحی و فيزيکی. پرسش از شکنجه سپيد و عواقب و تبعات آن. پرسش از خون های به ناحق ريخته شده. پرسش از امنيت به تاراج رفته و آرمان های به غفلت سپرده شده و آرزوهای به محال گراييده. پرسش از خانواده های فروپاشيده و ارزش های پايکوب شده و انسانيت های له شده و کرامت های لگدمال شده و عزت کتمان شده و ذلت فراگير شده.
و دست آخر پرسش از بندی شدن مظلومانه و قرنطينه ۱۷ ماهه و روزه داری ۱۴ ماهه همسرجانِ معلمت و بازداشت عاشورايی معلمت و معرکه سازی و دروغ پردازی و بازداشت و نگاه داشت در بازداشت گاه منکرات دختر معلمت و دروغ بافی و دغل بازی برای بازداشت و نگاه داشت ۴۵ روزه معلمت در شکنجه گاه انفرادی با محروميت کامل از حقوق اوليه اش تنها به جرم پی گيری وضعيت غيرقانونی اعمال شده برای همسرجانش و دست آخر محکوميتش به جرم وفاداری و غيرت و بروز عواطف انسانی و مطالبات حقوقی و شرعی و عرفی با حکمی سراپا دروغ، برگرفته از گزارش کار نبوی نامی، معاون حقوقی قرارگاه ثارالله که ادعای رزمندگی و جانبازی دارد و هدفش وسيله را برای همه دروغ هايش توجيه کرده است برای به مذلت کشيدن کسانی که عزتشان را خالقشان می دهد و ذلتشان تنها با ناسپاسی و دست اندازی به حقوق ملت متصور است نه هيچ چيز ديگری.
آری دخترم!
با تو می گويم ای هم نام دختر نبی اکرم (ص) و هم نام زنی که ظلم را برنتافت و به رغم سکوت شويش بر ستم گران و غاصبان حق او برآشفت! برای شريک ظالم نشدن می توان و بايد از ظلم برائت جست.
خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير کند.
فخرالسادات محتشمی پور
معلم تاريخت در مدرسه دخترانه فرهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر