-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 08/30/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

گریس پالی، داستان‌کوتاه‌نویس امریکایی، در سال ۱۹۲۲ در نیویورک متولد شد و در سال ۲۰۰۷ درگذشت. او در داستان‌هایش با ایجاز و طنز به مشکلات زندگی روزانه می‌پردازد و از نویسندگان حلقه‌ی «رئالیسم کثیف» به شمار می‌آید. خانواده‌اش از مهاجران یهودی روسیه‌اند و از همین‌رو از فرهنگ آمریکایی، یهودیت و فرهنگ روسی به یک اندازه تأثیر پذیرفته است. او فمینیست بود و در جنبش ضد جنگ ویتنام هم فعالانه شرکت داشت.


گریس پالی، داستان‌کوتاه‌نویس امریکایی

«مزاحمت‌های جزئی مرد» (۱۹۵۹) نخستین مجموعه‌ داستان گریس پالی است که یازده داستان کوتاه دارد. این کتاب مورد استقبال جامعه‌ی منتقدین قرار گرفت. دومین مجموعه‌اش «تغییرات کلان در دقیقه‌ی آخر» (۱۹۷۴) هفده داستان کوتاه دارد. منتقدین این اثر را به خاطر عوض‌کردن لحن روایت، داشتن کیفیت فراداستانی1 و پی‌رنگ پاره‌پاره و ناقص، اثری پست‌مدرن می‌دانند. سومین مجموعه داستانش را با نام «اواخر همان روز» (۱۹۸۵) منتشر کرد. این سه مجموعه بعدها در «مجموعه‌های داستان» (۱۹۹۴) گردآوری شد (که داستان «بدهکاری‌ها» نیز از همین کتاب به فارسی ترجمه شده است).

امروز خانمی به من زنگ زد. گفت که آرشیو خانوادگی‌شان دست اوست. شنیده بود که من نویسنده‌ام. قصد داشت من به‌اش کمک کنم تا درباره‌ی پدربزرگ‌اش که در تیاتر یهود آدم سرشناس و نوآوری است بنویسد. من به‌اش گفتم که قبلن هرچه درباره‌ی تیاتر یهود می‌دانستم را در یکی از داستان‌های‌ام آورده‌ام، و دیگر وقت ندارم که چیز جدیدی از آن را یاد بگیرم و درباره‌اش بنویسم. همیشه خیلی طول می‌کشد تا من از دانستن به گفتن برسم. حتی به من پیش‌نهاد داد که در سود کتاب شریک‌ام می‌کند، اما این پیش‌نهاد خیلی هم کارگر نیست. اصلن امکان ندارد که بتوانم زندگی پدربزرگ او را با چنین شتابی به ادبیات درآورم.

فرداش با دوست‌ام لوسیا حین قهوه‌نوشیدن درباره‌ی آن زن حرف زدیم. لوسیا به من توضیح داد که کار شاقی خواهد بود وقتی شانزده یا هفده‌ساله‌باشی و هم‌زمان صاحب آرشیو خانوادگی باشی یا پدربزرگ‌ات سرگذشت سخت و پرماجرایی داشته باشد، و نویسنده‌ای در خانواده‌تان وجود نداشته باشد و همه‌ی بچه‌ها در عنفوان کودکی‌شان باشند. او گفت جای تاسف است که با مرگ یک فرد، همه‌ی میراث خانواده‌اش از بین برود. من گفتم بله می‌فهمم. قهوه‌ی دیگری نوشیدیم. و بعد من رفتم خانه.

به گفت‌وگویی که با لوسیا داشتم فکر کردم. من واقعن به آن خانمی که زنگ زد هیچ‌چیزی بدهکار نیستم. اما من به خانواده‌ی خودم و خانواده‌ی دوستان‌ام بدهکار هستم. یعنی، من می‌توانم با نوشتن داستان زندگی آن‌ها، به ساده‌ترین زبان، چند زندگی دیگر را حفظ کنم.

ایده‌ی داستان را لوسیا داد، چون داستانْ داستانِ لوسیاست. من این داستان را جوری نوشتم که مردم مادربزرگ و مادر لوسیا را به خاطر بسپارند، مادری که آن‌موقع‌ها هشت یا نه‌ساله بود.

اسم مادربزرگ، ماریا بود. اسم مادر، آنا. آن‌ها اوایل دهه‌ی ۱۹۰۰ در خیابان مات، در منهتن، زندگی می‌کردند. ماریا با مردی ازدواج کرده بود به نام میشل. میشل سخت کار می‌کرد، اما بدشانس بود و اتفاق‌های وحشتناکی که به سرش آمد وی را راهی بیمارستانی در جزیره یا آسایش‌گاه دیوانگان کرد.

آنا هر روز سوار تراموا و قطار برقی می‌شد و مسافت طولانی‌ای را می‌رفت تا برای میشل غذای گرم ببرد. میشل نمی‌توانست غذای بیمارستان را بخورد. وقتی سنگ‌فرش‌های خیابان منهتن را طی می‌کرد و به پل جزیره‌ی آسایش‌گاه می‌رسید، همیشه سرشار از خوشی می‌شد. مدت‌ها روی تپه‌ی سبز کنار رودخانه بازی می‌کرد. چند گل وحشی از تپه می‌کند و به بخش مردان می‌رفت.

طبق معمول عصرها می‌رسید خانه. میشل خیلی احساس ضعف می‌کرد و از آنا می‌خواست پشت‌اش را بگیرد تا او بتواند بنشیند لبه‌ی تخت و غذای‌اش را بخورد. آنا نیز همین کار را می‌کرد، و آن اتفاق افتاد؛ میشل افتاد و مرد، در میان بازوان کوچک و ناتوان آنا. میشل خیلی سنگین بود. میشل را فقط چند دقیقه‌ای به بغل گرفته بود، و بعد ول‌اش کرده بود روی تخت. خدمت‌کار بیمارستان را صدا کرد و رفت خانه. آنا گریه نکرد چون میشل را دوست نداشت. ماجرا را اول به همسایه‌ها گفت، و بعد همگی با هم به مادرش گفتند.

حالا بخش اصلی داستان:

میشل، پدرش نبود. پدر آنا وقتی آنا سن و سالی نداشت مرده بود. ماریا، با داشتن چندتا بچه‌ی کوچک، سعی کرده بود به به‌ترین شیوه‌ای آن دوران سخت را طی کنند و زنده بمانند. مادرش به خانه‌ی آشناهایی که در همسایگی‌شان بودند می‌رفت و سخت کار می‌کرد. کارش خوب بود، و اتفاقن به‌خاطر نان‌های خوبی که می‌پخت معروف شده بود. حتی برای مدتی توی خانه‌ی یکی از دوستان زندگی می‌کرد و نان‌های محشری می‌پخت. اما زمانی نگذشت و شوهر آن خانه گفت «ماریا نان‌های فوق‌العاده‌ای می‌پزد. چرا یاد نمی‌گیری که مانند او نان بپزی؟» گویا او از ماریا جور خاصی تعریف و تمجید کرده بود. عاقلانه بود که همسر آن مرد از ماریا بخواهد که دنبال خانه‌ی دیگری باشد.

یکی از روزهای بهار، ماریا در جشنواره‌ای خیابانی با مردی به نام میشل آشنا شد. میشل آشنای یکی از دوستان ماریا بود. آن‌ها نمی‌توانستند با هم ازدواج کنند چون میشل زنی داشت که در ایتالیا زندگی می‌کرد. ماریا برای این‌که بتواند با میشل ازدواج کند حقیقت‌های زیر را در سرش سبک‌سنگین کرد:

۱. این مرد، میشل، قدبلند است و جای زخمی عجیب و غریب روی شانه‌اش دارد. شوهر او هم جور غیرعادی‌ای قدبلند بود و جای زخمی روی شانه‌اش داشت.
۲. این مرد موقرمز است. شوهرش هم موقرمز بود.
۳. این مرد خیاط است. شوهرش هم خیاط بود.
۴. اسم این مرد میشل است. اسم شوهرش هم میشل بود.

این‌گونه، با این توضیحات، ماریا می‌توانست در مهم‌ترین مرحله از عمرش تنها زندگی نکند، پدری خوب برای بچه‌های‌اش داشته باشد، و مردی داشته باشد که مایه‌ی آرامش و تسکین‌اش شود و نقش شوهر را داشته باشد. با این همه، گرچه میشل در آغوش آنا مرده بود اما آنا اصلن او را دوست نداشت. مایه‌ی تاسف بود، چون او همیشه آنا را «کوچولوی من» صدای‌اش می‌کرد. هر روز که آنا به ملاقات او می‌رفت، میشل را می‌دید که در راه‌رو منتظر نشسته است، یا لبه‌ی تخت‌اش نشسته است، و آنا با صدای بلند می‌گفت «های، عمو2، ناهارت. مامان فرستاده. من باید برم».

پی‌نوشت‌ها:

۱. metafiction (دخالت نویسنده در داستان) نوعی داستان است که در آن آگاهانه به ابزار داستان‌نویسی اشاره می‌شود و ابهامات داستان را افشا می‌سازند. در این نوع داستان، آگاهانه و نظام‌مند به ساختگی‌بودن داستان توجه می‌شود و معمولن با طعن و تامل، رابطه‌ی واقعیت و خیال را به پرسش می‌گیرند. در این نوع داستان، نویسنده همواره به خواننده گوش‌زد می‌کند که او دارد یک اثر داستانی می‌خواند (مانند نمایشی که بازیگران‌اش به تماشاگران تاکید می‌کنند که آن‌ها دارند نمایش می‌بینند).

۲. zio به زبان ایتالیایی یعنی رفیق و عمو. در زبان کوچه‌بازاری فارسی نیز آشنایی را که چندان دل خوشی ازش نداریم «عمو» صدا می‌کنیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

Enter the void

این فیلم به کارگردانی گاسپار نوئه، کارگردان بحث‌برانگیز، بی‌تردید مهم‌ترین و هنری‌ترین فیلمی است که این روزها در غرب اکران شده است. اسکار ( اولین بازی ناتانیل براون) معتاد به کرک است. این اعتیاد تمام زندگی او را نابود کرده. اسکار برای تأمین مخارج اعتیادش، مواد مخدر هم می‌فروشد.

داستان فیلم در توکیو اتفاق می‌افتد و فضا به گونه‌ای است که انگار همه چیز در یک بازی ویدیویی در جایی بین واقعیت و کابوس اتفاق می‌افتد. اسکار خواهری هم دارد به نام لیندا که در یکی از بارهای توکیو استریپ‌تیز می‌کند. اسکار و لیندا در کودکی پدر و مادرشان را در یک سانحه‌ی رانندگی از دست می‌دهند و از آن زمان با هم عهد می‌بندند که هرگز پشت هم را خالی نکنند. آنها جدا و دو از هم بزرگ می‌شوند. اسکار به توکیو می‌رود و از خواهرش می‌خواهد که به او بپیوندد. اما کار لیندا در توکیو به فحشا می‌کشد و اسکار هم به قاچاق مواد مخدر روی می‌آورد.


اسکار و ناتالیا، خواهر و برادری که بعد از یک فاجعه خانوادگی با هم عهد می بندند هیچوقت پشت هم را خالی نکنند. این عهد حتی بعد از مرگ اسکار هم پابرجاست

روایت فیلم خطی نیست و این اطلاعات به تدریج، با تصاویری که به پلاکاردهای تبلیغاتی شباهت دارد به تماشاگر منتقل می‌شود.

نقطه‌ی عطف داستان هنگامی شکل می‌گیرد که مأموران مبارزه با مواد مخدر اسکار را تعقیب می‌کنند. او به یک توالت پناه می‌آورد و در را از پشت می‌بندد تا بتواند مواد مخدر را در چاهک توالت خالی کند. اما مأموران او را به گلوله می‌بندند. در لحظه‌ای که روح از تن اسکار جدا می‌شود زاویه‌ی دوربین هم تغییر می کند.

ما دیگر وقایع را از دریچه‌ی چشم اسکار نمی‌بینیم. مثل این است که اسکار از جسمش جدا شده و دارد مردن خودش را از بیرون تماشا می‌کند. باقی فیلم شرح رویدادهای حیرت‌انگیزی است که در نهایت در صحنه‌ی همأغوشی لیندا با یک مرد غریبه در فاحشه‌خانه‌ای در توکیو و لحظه‌ی انزال مرد به پایان می‌رسد.

این دومین فیلم گاسپار نوئه کارگردان بحث‌برانگیز و جنجالی فرانسوی – برزیلی است. درام، فرانسه، ۲۰۰۹

The Expendables

سیلوستر استلونه، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان و بازیگر شناخته‌شده‌ی هالیوود گروهی از سرشناس‌ترین بازیگران فیلم‌های اکشن سینمای هالیوود را گرد آورده و با استفاده از این چهره‌ها یک فیلم اکشن ساخته است. این بازیگران در نقش سربازان مزدوری که قرار است یک حکومت دیکتاتوری در آمریکای جنوبی را سرنگون کنند ایفای نقش می‌کنند. این بازیگران عبارتند از: جیسن استاتهام، دولف لودگرن، تری کروز و جت لی. میکی رورک و بورس ویلس هم دو نقش فرعی در این فیلم به عهده دارند.


سیلوستر استلونه در نقش بارنی راس همراه با رفیق چاقوکش اش، لی کریسمس (با بازی جیسن استاتهام(

استلونه در نقش رهبر این گروه (سربازی به نام بارنی راس) بازی می‌کند، و هر یک از رفقایش در یک کار تخصص دارد. لی کریسمس (جیسن استاتهام) چاقوکش قهاری است و می‌تواند از چاقو به عنوان یک اسلحه‌ی مرگبار استفاده کند. یین یانگ (جت لی) استادِ کاراته است. هیل سیزار ( تری کروز) در به کار گرفتن اسلحه‌ی گرم مهارت دارد و گانر جنسن (دولف لودگرن) که مشکلات روحی دارد تک‌تیرانداز ماهری است.

استلونه دو سال پیش، برای چهارمین بار در نقش جان رمبو بازی کرد و همزمان کارگردانی این فیلم را هم به عهده داشت. رمبو در بین فیلم‌های اکشن از نظر رویکرد به خشونت جایگاه ویژه‌ای دارد. اکشن، آمریکا، ۲۰۱۰

Me and Orson Welles

ریچارد لینک‌لیتر کارگردان این فیلم، زندگی بازیگر سرشناس تاریخ سینما، اورسون ولز را به تصویر کشیده است. ولز در سال‌های دهه‌ی ۳۰ در نیویورک، تئاتر مرکوری را تأسیس می‌کند و نمایش ژولیوس سزار ِ شگسپیر را روی صحنه می‌آورد.


اورسون ولز، کارگردان سختگیری که ژولیس سزار را به روی صحنه می برد

فیلم، روایت ِ طنزآمیز درگیری‌های اورسون ولز با بازیگرانش است. روزی یکی از بازیگرانش، سونیا که ولز خاطر او را می‌خواهد، عاشق مرد دیگری می‌شود. انگلستان، درام، ۲۰۰۸

Defamation

کارگردان اسرائیلی، یوآو شامیر در این مستند به سراسر جهان سفر می‌کند و در مصاحبه‌هایی که با یهودیان و اشخاصی که با یهودیان ضدیت دارند انجام می‌دهد در پی یافتن پاسخی برای این پرسش است: دو نسل پس از فاجعه‌ی هولوکاست، ضدیت با یهودیت به چه شکل‌هایی در جهان وجود دارد؟ مستند، اسرائیل و آمریکا، ۲۰۰۹


گروهی از جوانان اسرائیلی هنگام بازدید از آشویتش

Le Petit Nicolas

لور تیرا، کارگردان فرانسوی از روی یکی از مشهورترین و برای اروپایی‌ها خاطره‌انگیزترین کتاب‌های کودک «نیک کوچولو» را ساخته است. فضا از هر نظر سال‌های پایانی دهه‌ی پنجاه را به یاد می‌آورد و با واقعیت‌های امروز زندگی در فرانسه کاملاً بیگانه است. اتفاقاً منتقدان یکی از جذابیت‌های این فیلم را هم در فضاسازی نوستالژیک و از بعضی جهات پاستوریزه‌ی آن دانسته‌اند.

داستان ساده و کودکانه اما بامزه است: مادر نیک حامله می‌شود و هم‌کلاسی‌های نیک در مدرسه به او می‌گویند که پدر و مادرش بعد از به دنیا آمدن خواهر یا برادرش، او را در جنگل رها خواهند کرد. از ان لحظه نیک تصمیم می‌گیرد کاری کند که پدر و مادرش به این نتیجه برسند که هیچکس نمی‌تواند جایگزین او بشود.


نیک کوچولو با پدر و مادرش

خانواده‌ی نیک یک خانواده‌ی کاملاً سنتی فرانسوی را به نمایش می‌گذارد. مثل این است که زمان در سال‌های دهه‌ی پنجاه متوقف مانده. زن به کارهای خانه می‌رسد و از شوهرش انتظار دارد که از رئیسش بخواهد سال آینده حقوقش را حتماً اضافه کند و گاه گاهی هم مجلات مد را ورق می‌زند.

این بهشت گمشده‌ی انسان اروپایی با وحشت اودیپال نیک از رانده شدن از بهشت کودکی درمی‌آمیزد. پیام فیلم این است: چاره‌ای نیست. همانطور که زمانه دگرگون می‌شود و سادگی دنیای پاستوریزه‌ی دهه‌ی پنجاه جای خود را به پیچیدگی‌ها و ناامنی‌های دوران گلوبالیزم می‌دهد، کودکی نیک هم روزی به پایان می رسد.

>

Share/Save/Bookmark

 
 

مرو همچون بسیاری از بخش‌های فلات ایران، سده‌ی هفتم میلادی را با تغییرات اجتماعی و سیاسی بزرگی به پایان رساند. یکی از مهمترین شهرهای اشکانی و ساسانی در خراسان قدیم، به زودی به شهری اسلامی تبدیل شد.

Download it Here!

اگر داستان کشته شدن یزدگرد سوم را به آن شکل مرسومی که روایت می‌شود بپذیریم، آنگاه باید گفت مرو شاهد پایان آخرین امپراتوری ایرانیان در پیش از اسلام بوده است. با این حال مطابق برخی تحقیقات جدیدتر، نباید کار ساسانیان را یک سره در مرو تمام شده پنداشت، بلکه احتمالا انتقال قدرت به صورت کامل به حکام عرب و مسلمان طی یک فرآیند طولانی تری صورت گرفته است.

صرفنظر از این که پس از یزدگرد سوم سرنوشت خاندان ساسانی دقیقا به چه شکل رقم خورده باشد، در این نکته تردیدی نیست که یزدگرد پس از ناکامی‌های متعدد راه خراسان را در پیش گرفت و با تعدادی از سردارانش به آنجا رسید. در تعدادی از منابع، از جمله طبری، خیانت مرزبان شهر مرو، ماهویه، عامل اصلی شکست و قتل یزدگرد سوم ذکر شده است.


لوله‌های سفالین آبرسانی در «گنور قلعه» در مرو باستان

اهمیت ویژه‌ی آسیای میانه و خراسان به دلیل قرار گرفتن بر سر یکی از مهمترین راه‌های ارتباطی و بازرگانی میان شرق و غرب باعث شد تا از همان ابتدا حکام و سرداران عرب توجه ویژه‌ای به این منطقه نشان دهند. در سال ۶۷۱ میلادی، زیاد ابن ابیه، از سرداران عرب که پیش از آن به شهر استخر فرستاده شده بود، پنجاه هزار سرباز عرب را به مرو فرستاد. با استفاده از مرو به عنوان پایگاهی مهم ، اعراب توانستند شهرهای مهم دیگری را مانند بلخ و بخارا و فرغانه و کاشغر فتح کنند و در ابتدای سده‌ی هشتم میلادی به مرزهای چین و استان گانسو در آن کشور نفوذ کنند.

در خارج از حصارهای شرقی «گیور قلعه» در مرو باستان، هم اکنون ویرانه‌های یک شهر محصور دیگر به چشم می‌خورد که احتمال داده می‌شود محل اسکان و زندگی این پنجاه هزار نفر مهاجر و سرباز عرب بوده باشد. بخش وسیعی از این منطقه تاریخی بر اثر برنامه‌های توسعه روستایی در زمان اتحاد جماهیر شوروی سابق از میان رفت.


بقایای ساختمانی در «سلطان قلعه» یا ارگ شهریاری در مرو

در ذکر رویدادهای تاریخی مهمی که با نام مرو گره خورده‌اند، نمی‌توان از جنبش ابومسلم خراسانی و فتح مرو غافل شد. نخستین گروندگان به ابومسلم را نیز مردمانی از مرو و روستاهای اطراف آن ذکر کرده‌اند. با فتح مرو به عنوان مرکز خراسان، ابومسلم در ساختمان حکومتی مرو جای گرفت.

با برسرکار آمدن عباسیان، ابومسلم همچنان به عنوان حمکرانی ایرانی و نسبتا مستقل در خراسان به حکومت پرداخت و حوزه نفوذ خود را در آسیای میانه افزایش داد و در مرو مسجد، بازار و دارالاماره‌ای بزرگ ساخت، تا این که سرانجام توسط عباسیان که از قدرت رو به افزایش او در هراس بودند به قتل رسید.

بقایای مسجدی که ابومسلم آن را ساخت اکنون در مرکز «سلطان قلعه» در مرو وجود دارد و به وضوح می‌توان دید که مسجد مرکز یک طرح شهرسازی برای توسعه شهر جدید بوده است؛ طرحی با خیابان‌کشی و ساختار آبرسانی منظم. این ساختار آبرسانی بر پایه‌ی تعداد زیادی نهر و جوی آب و آب انبار در هر محله شکل گرفته بوده و اکنون بقایای آن در حفاری‌های باستان شناسی قابل رویت است. چنین طرح بزرگی برای گسترش شهر مسلما مبتنی بر نیازهای مرو به عنوان مرکز خراسان و از مهمترین شهرهای ایران و دستگاه خلافت عباسی بوده؛ شهری که مدام بر نفوذ و اعتبارش افزوده می‌شده است.


بخشی از گنبد یک یخچال بزرگ در مرو

خاندان مشهوربرمکیان نیز در مرو نفوذ گسترده‌ای داشت. برمکیان خاندانی ایرانی بودند که در زمان خلافت عباسی توانستند به قدرت فراوانی دست پیدا کنند. از جمله اقدامات مهم فرهنگی برمکیان، تشویق به برپایی نهضت ترجمه و برگرداندن تعدادی از آثار مهم علمی از زبان‌های مختلف از جمله یونانی به عربی بود.

مرو شهر بزرگ مهاجران بود، مهاجرانی از سرزمین‌های عربی و مهاجرانی از سغد و نقاط دیگری در آسیای میانه. طرح شهرسازی و آثار معماری مرو، تاثیر به سزایی در بازسازی بغداد دوران عباسی داشت. در یک دوره کوتاه، مامون خلیفه عباسی، پایتخت خود را به مرو منتقل و علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان را به آنجا دعوت کرد.

در این زمان «سلطان قلعه» یا شهر جدید آرام آرام جایگزین «گیور قلعه» یا شهر قدیم شد و به مرور حصارهای شهر قدیم رو به ویرانی رفتند ولی تعدادی از مراکز صنعتی در این منطقه شکل گرفتند و در نهایت شهر قدیم به صورت مرکز صنعتی شهر جدید درآمد.

«سلطان قلعه» همچنان به رشد و گسترش خود تا زمان سلجوقیان نیز ادامه داد. سلجوقیان سلسله‌ای از ترکمان‌های ساکن اطراف آرال و آمودریا و سیردریا بودند که توانستند در سده‌های پنجم و ششم هجری (یازدهم و دوازدهم میلادی) بر بخش‌های وسیعی از آسیای میانه گرفته تا ایران و آسیای غربی حکومت کنند. سلجوقیان با به قدرت رسیدن، مرو را به عنوان پایتخت خود برگزیدند.


آرامگاه سلطان سنجر

به حکومت رسیدن سلجوقیان تاثیرات مهم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برای ایران به همراه داشت. اما در زمینه معماری و هنر نیز عصر سلجوقیان را باید یکی از دوره‌های مهم و پربار معماری در سده‌های میانی به حساب آورد. دوره‌ای که با خلق شاهکارهای بزرگی به همراه بود. و مسلما یکی از این شاهکارها، آرامگاه سلطان سنجر در شهر مرو است. در شهرهای دیگر نیز یادگارهای مهمی از این دوران باقی مانده است.

در گفتار بعدی به ویژگی‌های معماری و هنری آرامگاه سلطان سنجر خواهیم پرداخت.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
تاریخ مرو باستان
تکثر آیینی در مرو باستان
مدارک و یافته‌های باستان شناسی در مرو

 
 

آیا استفاده از میلیون‌ها موش و جونده و حتی نخستی‌ها برای تحقیقات پزشکی یا آزمودن محصولات دارویی و بهداشتی درست است؟ آیا از بین بردن موش کور و دیگر موجوداتی که به اصطلاح "آفت" نامیده می‌شوند با سم یا روش‌های دیگر کار درستی است؟ آیا کشتن حیوانات اهلی مانند گاو و گوسفند و مرغ را برای تامین غذا درست است؟

Download it Here!

در نگاه اول ممکن است چنین بحثی بسیار فانتزی و غیرواقعی به نظر برسند. اما موضوع حقوق حیوانات و مطالعات پیرامون آن در اخلاق عملی و بحث‌های فلسفی از جمله فلسفه ذهن بحث مهمی به شمار می‌رود.

بیشتر فلاسفه موافق هستند که مسئله آگاهی و به خصوص رنج بردن از درد موضوع مهمی در تصمیم‌گیری درباره مواضع اخلاقی است که در برابر حیوانات باید اتخاذ کنیم. اگر قبول کنیم که حتی بعضی از حیوانات توانایی احساس درد دارند و اینکه باعث درد غیرضروری شدن نادرست است، باید نتیجه بگیریم که نباید به آنها دردی را تحمیل کرد. به این ترتیب چنین نتیجه‌ای به یک وظیفه دشوار اخلاقی تبدیل می‌شود.

درون ذهن حیوانات

حال سوال این است که ما درباره آنچه که در ذهن حیوانات می‌گذرد چه می‌دانیم؟ آیا حیوانات دارای حس و فکر و باور هستند؟ آیا آنها قادر به استدلال هستند؟ واقعیت آن است که ما دانش بسیار ناچیزی از آگاهی حیوانات داریم. کمبود دانش ما در این زمینه در واقع نسخه تعمیم‌ یافته‌ای از مشکل ما در مورد ذهن انسان است. به نظر می‌رسد که ما نمی‌توانیم به طور قطعی بدانیم که ایا دیگر افراد تجربه‌های حسی مشابهی با تجربه‌های ما دارند یا نه؟ حتی نمی‌دانیم آیا اصلا به طور کلی تجربه حسی دارند یا نه؟ بنابراین زیاد غیرمنتظره و عجیب نیست که در مورد حیوانات غیر از گونه انسان وضعیت بهتری نداشته باشیم.

در هر دو مورد ذهن انسان و حیوان، بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم استفاده از یک استدلال تشابه با مورد خودمان است. به نظر می‌رسد که پستانداران نسبت به درد واکنشی مانند انسان نشان می‌دهند، یعنی پس زدن منشا درد و فریاد و گریه و واکنش‌هایی مشابه. همچنین با اصطلاحات روانشناختی نیز یک شباهت و یکسانی پایه‌ای و ابتدایی بین سیستم‌های عصبی پستانداران وجود دارد. از لحاظ ژنتیک و مطالعات تکاملی نیز چنین شباهت‌هایی به چشم می‌خورند. با توجه به این شباهت‌ها معقول است که فرض کنیم باید شباهت‌هایی در سطح تجربه‌های ذهنی نیز وجود داشته باشد. و هرچه آن شباهت‌ها در فیزیولوژی و جنبه‌های مرتبط بیشتر باشد، این نتیجه که تجربه ذهنی مشابه وجود دارد، استنتاج معتبرتری است.

اما این استدلال تا کجا می‌توانند پیش برود؟ چقدر می‌توان این استدلال تشابه‌سازی را پیش برد و تا کدام پله در خویشاوندان نزدیک و دور انسان می‌توان از آگاهی سخن گفت. این سوال مهمی است که با سوال در مورد چگونگی کیفیت این آگاهی تجربه حسی و همین طور مسئله زبان ترکیب می‌شود و مهمترین موضوعات فلسفه ذهن معاصر را می‌سازد.

این مسئله از آن جهت مهم است که حتی در فلسفه قدیم از زمان یونان در مورد توانایی تفکر و استدلال حیوانات بحث شده است. مثال معروفش سگ کریسپو است که در یک آزمایش فکری برای یافتن شکار، فلاسفه آن را مصداق عقلانیت نمی‌دانند. بعدها دکارت حتی از این هم فراتر می‌رود و حیوانات را به ماشین‌هایی خودکار و بدون کمترین هوش یا آگاهی تشبیه می‌کند. همه این بحث‌ها بعدها در اخلاق فایده‌گرایی به این تبدیل شد که مسئله این نیست که آیا آنها می‌توانند فکر کنند یا نه؟ مسئله این است که آیا درد می‌کشند؟

به همین دلیل مسئله درد کشیدن اولین بحث در موضوع اخلاق حیوانات است که در فلسفه ذهن بحثی متافیزیکی و در اخلاق بحثی تجویزی است. حال بیایید فرض کنیم که در مورد وجود و کیفیت آگاهی و تجربه حسی همه حیوانات دانش کامل داریم و می‌دانیم فرضا کدام یک درد را تجربه می‌کنند و کدام‌یک نمی‌کنند. چنین دانشی چه تاثیری در تصمیم‌گیری اخلاقی ما در برابر آنها دارد؟ به این ترتیب مسئله حقوق حیوانات مطرح می‌شود.

حقوق حیوانات یا وظیفه انسان‌ها

بر چه مبنایی می‌توان گفت حیوانات دارای حقوق هستند؟ یک استدلال معمول می‌تواند از نوع فایده‌گرایانه باشد به این ترتیب که : اولا، حیوانات توانایی احساس درد دارند. ثانیا، دنیا جای بهتری است اگر درد به طور غیرضروری تحمیل نشود. بنابراین درد غیرضروری نباید بر حیوانات تحمیل شود.

در مورد مقدمه اول و درد به قدر کافی بحث کرده‌ایم. اما همانطور که دیدیم مشکل زمانی آغاز می‌شود که باید بین حیواناتی که تجربه آگاهانه دارند و آنهایی که ندارند خط بکشیم. و مانند همه موارد کشیدن مرز اجتناب از تصمیم‌گیری دلخواهانه بسیار سخت است.

در مورد مقدمه دوم هم به نظر می‌رسد چندان قابل اعتراض نباشد. اما برخی تلاش کرده‌اند بین درد و رنج تمایز قائل شوند. از نظر این عده رنج کشیدن یک ترکیب عاطفی پیچیده است که می‌تواند به دردی در گذشته و حال ارجاع داشته باشد. اما درد تنها یک تجربه حسی متعلق به زمان حال است. از این نظر تنها رنج است که ملاحظات اخلاقی به دنبال دارد. اما حیوانات تنها قادر به درک درد هستند و رنج کشیدن در مورد آنها مصداق ندارد. با اینحال حتی اگر این تمایز را بپذیریم، همچنان قابل قبول نیست که درد چیز بدی نباشد و مجاز باشد، حتی اگر رنج از آن بدتر باشد.

اما مشکل اصلی این استدلال در قید غیرضروری است که در مورد درد در مقدمه دوم به کار می‌رود. با وجود چنین قیدی دیگر نمی‌توان کسی را که در مقابل این استدلال می‌گوید بعضی دردها ضروری هستند زیرا برای سلامتی انسان باید هزینه داد، متوقف کرد. البته فایده‌گرایی قطعا چنین محاسباتی را در مورد میزان دردی که تحمیل می‌شود به همراه دارد. اما وقتی حتی در مورد محاسبه درد انسانی هم فایده‌گرایی با مشکل مواجه می‌شود، چگونه می‌تواند در مورد محاسبه درد حیوان در برابر انسان موفق باشد؟

به این ترتیب حقوق حیوانات به حق گروه اندکی از حیوانات تقلیل می‌یابد که نباید درد بکشند مگر اینکه این درد کشیدن فایده‌ای برای انسان داشته باشد. اما این نتیجه‌ای نیست که هیچ کدام از مدافعین حقوق حیوانات از آن راضی باشند.

در حالیکه پیتر سینگر سردمدار این رویکرد فایده‌گرایانه در این بحث است، خط استدلال فریضه‌گرایانه هم که توسط تام رگان فیلسوف آمریکایی مطرح شده، بسیار تاثیرگذار بوده است. مطابق این استدلال حیوانات یا حداقل حیواناتی بالاتر از سطحی از پیچیدگی، دارای حق حیات هستند و این حقوق اولیه مشخصی به انها اعطا می‌کند که وقتی با حیوانات به عنوان منبع گوشت، یا سوژه آزمایشگاهی رفتار شود، این حقوق نقض می‌شوند.

در مقابل هر دوی این استدلال‌ها فلاسفه‌ای هستند که در کل حقوق حیوانات را زیر سوال می‌برند. در مقایسه با حقوق انسانی هر حقی وظیفه‌ای به دنبال دارد و به این ترتیب استدلال می‌شود که وقتی وظیفه‌ای نمی‌توان از حیوان انتظار داشت، حق هم معنا ندارد. در مقابل این استدلال و در دفاع از حیوانات، ادعا می‌شود که باید از رفتار انسان صحبت کرد و به اشتباه این بحث را در لباس حقوق حیوانات نباید مطرح کرد.

به همین دلیل است که عده‌ای همین بحث را به اخلاق محیط زیست نیز تعمیم می‌دهند و معتقدند انسان برای منافع خودش باید رفتار درستی با محیط پیرامون خود و موجودات زنده دیگر داشته باشد. حتی اگر توسل به این رویکرد انسان‌محور باعث رفتار درست بشر در مقابل محیط زیست شود، می‌توان گفت اخلاق حیوانات و محیط زیست به هدف خود رسیده است.

دو راهی شما

حال نوبت شماست که به سوال این برنامه پاسخ دهید. با توجه به بحث‌های مطرح شده در این برنامه به این سوال پاسخ دهید که آیا با استفاده از حیوانات در هر سطحی از تکامل و پیچیدگی، در آزمایش‌های پزشکی و صنعتی موافق هستید؟


منابع:

101 ethical dilemmas, Martin Cohen, 2007

50 Philosophy Ideas You Really Need to Know, Ben Dupré, 2007

Share/Save/Bookmark

 
 

دو روز پیش، هشتادمین زادروز غلامرضا تختی، کشتی‌گیر مشهور ایرانی‌ بود.

Download it Here!

او دومین ورزشکار ایرانی است که در تاریخ ورزش ایران موفق به کسب مدال طلا در بازی‌های المپیک شده است. تختی در فهرست برترین‌های قرن فدراسیون کشتی، «فیلا»، در جایگاه سیزدهم قرار دارد و در ایران از او به‌عنوان «جهان پهلوان» یاد می‌شود.

غلامرضا تختی، روز پنجم شهریورماه سال ١٣٠٩ خورشیدی در خانواده‌ای متوسط در محله‌ی خانی‌آباد تهران به‌دنیا آمد. او دو برادر و دو خواهر داشت و از همه‌ی آنها کوچک‌تر بود. به گفته‌ی رجب‌خان، پدر تختی، حاج قلی پدربزرگ تختی که فروشنده‌ی خواروبار بود، در دکانش روی تخت بلندی می‌نشست و به همین خاطر در میان اهالی خانی‌آباد، به حاج قلی تختی شهرت پیدا کرد. این نام در خانواده‌ی غلامرضا ماندگار شد و تبدیل به نام خانوادگی‌ آنها شد.


جهان پهلوان تختی

غلامرضا تختی تحصیلات ابتدایی خودش را در دبستان «حکیم نظامی» تهران گذراند و پس از پایان سال اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران ترک تحصیل کرد و به کار روی آورد. او دوران کودکی خود را به راحتی پشت سر نگذاشت. یکی از حادثه‌هایی که در کودکی برای او رخ داد و در آخرین مصاحبه‌اش هم به تلخی از آن یاد کرد، این بود که پدر غلامرضا تختی برای تأمین مخارج خانواده ناچار شد خانه‌ی مسکونی خودش را گرو بگذارد.

تختی در این‌باره گفته بود: «یک روز طلبکارها به خانه‌ی ما آمدند و اثاثیه‌ی خانه و ساکنین‌اش را به کوچه ریختند. ما مجبور شدیم دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه‌ی همسایه‌ها و دو اتاق اجاره کردیم.»

علت ترک تحصیل غلامرضا وضعیت بد خانواده‌ی او بود، ولی به گفته‌ی او «زندگی در میان مردم و برای مردم درس‌هایی به من آموخت که فکر می‌کنم هرگز نمی‌توانستم در معتبرترین دانشگاه‌ها کسب کنم.»

تختی در کنار کار به ورزش زورخانه‌ای و کشتی نزد پهلوان سید علی می‌پرداخت، اما مدتی بعد برای کار در شرکت نفت راهی شهر نفت‌خیز مسجد سلیمان در خوزستان شد. پس از بازگشت از خوزستان، در سال ١٣٢٧ به خدمت سربازی رفت و در آنجا به تمرینات کشتی خود ادامه داد. پس از تمام شدن دوره‌ی سربازی، در اداره‌ی راه‌آهن استخدام شد.

جهان پهلوان تختی در سال ١٣٢٩، در ٢٠سالگی، به عضویت باشگاه پولاد درآمد و زیر نظر حبیب‌الهی بلور کشتی حرفه‌ای را آغاز کرد. او در رقابت‌های قهرمانی کشور، طی سال‌های ١٣٢٩ تا ١٣٣٨خورشیدی، هشت بار قهرمان کشور شد و هم‌چنین موفق شد سه بار مقام پهلوانی ایران را به‌دست آورد.

این ورزشکار رکوردهای ویژه‌ای را در دنیای ورزش از خودش به یادگار گذاشته است. ازجمله‌ی آنها می‌توان به این موارد اشاره کرد: او اولین کشتی‌گیر ایرانی‌ است که توانست در سه وزن گوناگون، صاحب مدال‌های جهانی و المپیک شود و در سه المپیک، مدال بگیرد. این یک پیروزی ویژه است که پس از آن تنها محمد نصیری و هادی ساعی به دست آوردند. تختی هم‌چنین تنها ورزشکار ایرانی بود که در چهار المپیک شرکت کرد. پس از او، تنها امیررضا خادم، دیگر کشتی‌گیر ایرانی، توانست چنین رکوردی را به‌دست آورد.

آن‌چه اما تختی را به جهان پهلوان تختی بدل کرد، تنها رکوردهای یادشده نبودند. او در گستره‌ی فعالیت‌های اجتماعی هم حضوری چشمگیر داشت. ازجمله‌ی آ‌نها می‌توان به زلزله‌ی بویین‌ زهرا اشاره کرد. پس از زلزله‌ی ٢/٧ ریشتری که در تاریخ دهم شهریور سال ١٣٤٢ به ویرانی کامل شهر بویین زهرا منجر شد، غلامرضا تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محله‌های پرجمعیت تهران رفت و به جمع‌آوری کمک‌های مردمی پرداخت. کارزار امدادرسانی تختی، بسیار موفقیت‌آمیز بود و باعث شد موجی از کمک‌های مردمی به سوی بویین زهرا سرازیر شود.


جهان پهلوان تختی قهرمان المپیک

تختی هم‌چنین در گستره‌ی سیاست هم فعال بود. او از طرفداران محمد مصدق و عضو جبهه‌ی ملی ایران بود. وی در ٣٠ بهمن سال ١٣٤٥ با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام بابک است که روز ١١ شهریور سال ١٣٤٦ به‌دنیا آمد.

چگونگی مرگ تختی پس از گذشت‌ سال‌ها هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. او در تاریخ ١٧ دی سال ١٣٤٦ در اتاقی در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. او دو روز پیش از مرگ، وصیت‌نامه‌اش را در دفترخانه‌ی اسناد رسمی شماره‌ی ٢٠٢ و با تعیین کاظم حسیبی به‌عنوان سرپرست فرزندش بابک که در آن زمان تنها چهارماه داشت، به ثبت رساند.

دلیل مرگ او هنوز روشن نیست.

برخی براین باورند که تختی در پی اختلافات خانوادگی دست به خودکشی زد و برخی ساواک را عامل مرگ او می‌دانند. در آن زمان کم‌تر کسی به احتمال خودکشی او فکر می‌کرد. واکنش مردم نسبت به خبر مرگ غلامرضا تختی آن‌چنان بود که هفت تن در شهرهای گوناگون کشور دست به خودکشی زدند.

دلیل مرگ تختی هرچه باشد، اما پس از گذشت ٤٣ سال از درگذشت او، یاد و خاطره‌‌اش هم‌چنان در میان مردم گرامی است و بسیاری با شنیدن نام تختی، با مهر او در دل، بر لب این شعر سیاوش کسرایی را زمزمه می‌کنند:

جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد

Share/Save/Bookmark

 
 

همزمان با اعتراض‌های جهانی شهروندان کشورهای مختلف در یک‌صد شهر جهان نسبت به سنگسار، شکنجه و اعدام در جمهوری اسلامی ایران، روز گذشته در پاریس در میدان حقوق بشر در تروکادرو، گروه پرشماری از فعالان اجتماعی، هواداران حقوق زنان، لائیک و کوشندگان مبارزه برای حقوق زنان، به‌خصوص بسیاری از انجمن‌های فرانسوی، برای نجات سکینه محمدی آشتیانی محکوم به مرگ از طریق سنگسار و ده‌ها تن دیگر که هم‌اکنون در انتظار این مجازات سنگین و ضدانسانی قرار دارند به این اعتراض جهانی پیوستند.

Download it Here!

سکینه محمدی آشتیانی متهم به داشتن روابط جنسی با یک مرد، پس از تحمل ۹۹ ضربه شلاق در حضور فرزند پسرش، با گرفتن اعتراف جلوی دوربین‌های تلویزیون جمهوری اسلامی، نماد اصلی تظاهرات امروز بود.
ده‌ها انجمن و بین ششصد تا هفتصد نفر که ۸۰ درصد آنها فرانسوی بودند، با این حرکت اعلام همبستگی کردند؛ از جمله انجمن اکسیون ال یعنی حرکت زنان، گروه فمینیست‌های ضد تجاوز، کمیته‌ی مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی، ده‌ها انجمن حقوق بشری و مدافع حقوق زنان در فرانسه.

شخصیت‌های بسیاری نیز با این حرکت همراه شده بودند؛ ازجمله آقای Daniel Salvatore Schiffer فیلسوف سرشناس فرانسوی، Mark Bressant نویسنده و برنده‌ی جایزه‌ی آکادمی فرانسه، Luc Ferry، فیلسوف و وزیر پیشین فرهنگ فرانسه، Vivian Forrester نویسنده، Max Gallo تاریخ‌نگار سرشناس و نویسنده و عضو آکادمی فرانسه، Marek Halter نویسنده و ده‌ها نفر دیگر که روز گذشته در این مراسم سخنرانی کردند.

خبرنگاران تلویزیون‌ها و روزنامه‌های فرانسه نیز در این مراسم داشتند.

خانم دکتر بهیه جیلانی جامعه‌شناس و فعال سیاسی درباره‌ی این مراسم می‌گوید:

امروز سکینه آشتیانی سمبل یک ظلم بزرگ است که در ایران در حال پیشرفت است. ما از دنیا می‌خواهیم که در کنار ما قرار گیرد تا جلوی این ظلمی که در مورد زن‌های ایرانی، به‌خصوص زن‌های زندانی اعمال می‌شود، گرفته شود. ما آروز داریم که بتوانیم دنیا را بسیج کنیم و صدای خودمان را در مورد ظلمی که بر زن ایرانی و بخصوص زنان زندانی اعمال می‌شود به گوش جهانیان برسانیم.


حمایت از جنبش زنان

انا داد، یکی از سخنرانان این مراسم از انجمن زنان متحد فرانسوی است. از او می‌پرسم: در سخنان خود روی چه نکته‌ای انگشت گذاشتید؟

بیش‌ترین مسئله‌ای که روی آن تأکید کردم، نسبیت فرهنگی بود؛ این که اروپایی‌ها فکر می‌کنند باید به فرهنگ کشورهای دیگر، کشورهای مسلمان، احترام بگذارند و با این تفکر وقتی زن‌ها در کشورهایی مثل ایران، افغانستان، سومالی و سودان محکوم به مرگ می‌شوند یا جسم‌شان با ختنه ناقص‌ می‌شود، فکر می‌کنند که فرهنگ‌‌شان این است و باید به آن احترام گذاشت.


ولی این احترام به فرهنگ‌ها به جایی می‌کشد که یک زن فقط به خاطر این که رابطه‌ای جنسی آزاد داشته، و یا حدس می‌زنند که داشته محکوم به اعدام می‌شود. در واقع اگر ختنه‌ و نقص عضو جنسی را برای زن‌ها قبول می‌کنند و می‌گویند فرهنگ‌شان است، پس باید محکومیت به سنگسار را هم قبول کنند.

تاکید من این بود که وقتی شما این مسئله را قبول می‌کنید، در واقع آن دیگری را هم قبول می‌کنید. من مخصوصاً از جامعه‌ی مدنی اروپا و جهان خواستم که از جنبش زنان و مردان ایرانی، از جنبشی که بیش از یک‌سال است در ایران شروع شده، دفاع و حمایت کنند و یادآوری کردم که زنان ایرانی دو سه هفته پس از آن که خمینی قدرت را در ایران گرفت و حجاب را اجباری کرد، به خیابان‌ها ریختند و تظاهرات کردند و گفتند ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.


من اینها را به فرانسوی‌ها گفتم، به خاطر این که بعضی از آنها نمی‌دانند و فکر می‌کنند که مبارزه‌ی ایرانی‌ها از یک‌سال پیش شروع شده، در حالی که مبارزه‌ در ایران بیش از سی سال است که شروع شده است.

روز گذشته سازمان‌ها و گروه‌های مختلفی از فمینیست‌ها تا انجمن‌های حقوق بشری فرانسوی در اعتراض نسبت به سنگسار، شکنجه و اعدام در جمهوری اسلامی ایران حضور داشتند. بسیاری از آنها نیز سخنرانی کردند. بیش‌تر این افراد، به‌خصوص فمینیست‌ها روی چه نکته‌ای انگشت گذاشتند؟

فمینیست‌های فرانسوی می‌گفتند که زنان ایرانی سال‌هاست دارند مبارزه می‌کنند و افرادی چون سکینه و ندا زنانی هستند که قربانی رژیم جمهوری اسلامی شده‌اند. حال یکی با گلوله در خیابان کشته می‌شود، یکی چون سکینه محکوم به اعدام می‌شود و زینب جلالیان و زنان دیگر نیز به دلایل و به گونه‌ای دیگری قربانی می‌شوند.


آنها از مردم و دولت‌های‌شان خواستند که از جنبش‌های آزادی‌خواهانه‌ی ایرانی‌ها حمایت کنند. گفتند ملت ایرانی لیاقت حکومتی را دارند که در آن سیاست از مذهب جدا باشد و اعلام کردند که از جنبش ایرانی‌ها حمایت می‌کنند.

چه مدت زمان است که عضو انجمن زنان متحد فرانسوی هستید؟

من ۱۵ سال است که در فرانسه هستم و ۱۴ سال است که عضو این انجمن هستم، یعنی از زمانی که حتی فرانسه صحبت نمی‌کردم. این انجمن یک انجمن فمینیستی است. ویژه ی زنان یعنی قاطی نیست و فقط زنانه و برای جنبش زنان است.

چرا اعضای این انجمن فقط زنان هستند؟

انجمن زنان متحد فرانسوی درست فردای‌ روزی تاسیس شده است که آن دسته از زنان مبارز، زنانی که زندانی رژیم نازیست بودند و مقاومت کرده بودند، از دست هیتلر زنده بیرون آمدند. آمدند این انجمن را نیز فقط برای زنان تأسیس کردند. آ‌نها گفتند که ما زنان در جنگ شرکت کردیم، قربانی دادیم، در جنگ شکنجه و کشته شدیم و می‌‌خواهیم مبارزه کنیم تا زنان هم بتوانند همان حق و حقوقی را داشته باشند که مردها دارند.

این انجمن بیش از ۶۰ سال قدمت دارد و از آن زمان تاکنون همیشه این خاصیت خود را که تقریباً تنها انجمن فمینیست فرانسوی است، فقط زنان یعنی با مردها قاطی نمی‌شود حفظ کرده است. ما معتقدیم اگر مردها می‌خواهند برای حقوق برابر بین زن و مرد مبارزه کنند، بهتر است که بروند به مردهای دیگر آموزش دهند یا خود آموزش ببینند و برای برابری حقوقی مبارزه کنند. ما زنان وظیفه داریم از یک‌سو باهم بودن را یاد بگیریم و از سوی دیگر باهم برای حق و حقوق‌مان مبارزه کنیم.

این را شما به مردان‌ ایرانی‌ها هم توصیه می‌کنید؟

بله، این را به مردان ایرانی هم توصیه می‌کنم. زمانی که مردهای ایرانی روسری سرشان کردند برای حمایت از مجید توکلی و با افتخار این روسری را نشان می‌دادند، خیلی خوب بود از مجید توکلی به‌خاطر این که تلاش کرده بودند تا او را خار و ذلیل نشان دهند حمایت کنند. ولی آیا فکر نمی‌کنید که با سر کردن روسری و قبول آن به عنوان لباس زنانه و با خندیدن به آن، دارید آن خواری را که زنان در ایران ۳۱ سال است تحمل کرده‌اند به هیچ می‌گیرید؟


زن‌های ایرانی ۳۱ سال است روسری را تحمل کرده‌اند. آنها هم علیه این روسری مبارزه کردند و هم مجبور شدند خواری آن را تحمل کنند. آزادی جامعه میسر نخواهد شد بدون آزادی زنان. چیزی که می‌خواهم به آقایان ایرانی بگویم این است که اگر می‌خواهند برای آزادی زنان و حقوق برابر زنان و مردان مبارزه کنند، بهتر است که از یک‌سری مردهای هندی یاد بگیرند.

در هندوستان مردها آمدند و گفتند ما خسته شدیم از این که می‌بینیم این همه به زن‌ها خشونت می‌شود. مردها خودشان آمدند و یک انجمن ویژه ی مردان درست کردند. یعنی یک انجمن مردانه . و در این انجمن خودشان خودشان را آموزش می‌دهند و خودشان برای برابری حقوق بین زنان و مردان مبارزه می‌کنند. اگر روزی مردان ایرانی این کار را کنند، فکر می‌کنم از پیشگام‌های مردان دنیا خواهند بود؛ مثل هندی‌ها.

دیگر این که قرار شده است ما مجموعه‌ای تشکیل دهیم برای مبارزه برای آزادی سکینه، برای لغو اعدام و مخصوصاً سنگسار در ایران مبارزه کنیم. اما چیزی را که من امروز یادآوری کردم و خیلی برایم مهم بود، یکی زینب جلالیان بود که در زندان است و آن یکی پسر هجده ساله‌ای که دو روز است به خاطر لواط محکوم به اعدام شده است. بخاطر این که همجنس‌گرا بوده است. بخاطر این که هموسکسوال‌ها در ایران آزادی ندارند و در خطر هستند.


دیگر این که شیوا نظرآهاری در خطر محکومیت به مرگ است. چیزی که از دوستان فرانسوی و فرانسوی‌هایی که این‌جا هستند خواستم، این بود که گفتم سکینه بدبختانه و متاسفانه تنها کسی نیست که برایش مبارزه می‌کنیم. ما هنوز مبارزه برای آزادی سکینه را تمام نکرده‌ایم که باید مبارزه برای آزادی شیوا و این پسر جوان هجده ساله را که محکوم به مرگ شده است آغاز کنیم.

تداوم صدای ما

اشرف، شرکت‌کننده‌ی دیگری است که در این تظاهرات حضور دارد. او می‌گوید:

خیلی خوشحالم از این که تمام مردم به نوعی آمدند و برای سکینه در این تظاهرات شرکت کردند. از فرانسوی‌ها و دیگران. در هر صورت برای ما مسئله مبارزه با اعدام به هر شکل و نوع آن محوری است. سنگسار وحشیانه‌ترین نوع این حرکت است که می‌تواند همه را به نوعی به فریاد آورد. چیزی که امروز اهمیت داشت و من شنیدم و امیدوارم راست باشد، این است که جمهوری اسلامی اعلام کرده که این مسئله را اعلام کرده که دیگر سکینه را اعدام نمی‌کنند.

الان چیزی که برای ما مهم است مسئله‌ی شیوا نظرآهاری است که امیدوارم بتوانیم با برنامه‌ای که هفته‌ی دیگر می‌گذاریم از او دفاع کنیم تا جمهوری اسلامی بداند که نمی‌تواند به این حرکت‌ها ادامه دهد. ما هستیم، صدای‌مان هنوز ادامه دارد. سکوت در ایران نشانه‌ی این نیست که مبارزه تمام شده است. ما ادامه خواهیم داد تا روزی که همه‌مان آزاد باشیم، تا بتوانیم آن کاری را که دوست داریم چه از نظر فردی که در خانواده‌ است و چه از نظر جمعی در محیط سیاسی، اجتماعی و فعالیت‌های اقتصادی‌ انجام دهیم و آزاد و برابر با مردها باشیم. امیدوارم این مبارزه به زودی به نتیجه برسد.

شما در دست خود اعلامیه‌ای دارید برای یک میلیون امضاء، برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز و به طرف سفارت هم در حال حرکت هستید. می‌توانید توضیح بدهید.

برنامه‌ای که قرار است هفته‌ی دیگر سوم سپتامبر شکل بگیرد، برنامه‌ای از سوی کمپین یک میلیون امضا برای دفاع از شیوا نظرآهاری است. امروز فرصتی بود که به دیگران بگوییم تنها سکینه نیست و بقیه هم هستند. من امیدوارم که این حضور اعتراضی هم‌چنان ادامه پیدا کند و در دنیا مثل توپ بترکد تا رژیم ایران بداند ما هستیم و اجازه نخواهیم داد کسی، حال به هر دلیلی، چه به دلیل دزدی، چه به قول خودشان به عنوان فحشا یا به دلیل فعالیت‌های سیاسی اعدام شود.


عکس‌ها از ایرج ادیب‌زاده

باید بداند آنها اجازه ندارند اینها را در دادگاه‌های خودشان که به نظر ما هیچ‌گونه قانونیتی ندارند و هیچ گونه دموکراسی در آن رعایت نمی‌شود محکوم به مرگ کنند. شاید بتوانیم امروز یا روزهای دیگر جلوی اینها را بگیریم. حتی اگر بتوانیم جلوی اعدام یکی از این محکومین به مرگ را بگیریم، جای امیدواری است.»

جمعیت حاضر سپس به طرف سفارت جمهوری اسلامی ایران به راه افتاد. سفارت اعلام کرده بود که نماینده‌ی این گروه‌ را در روز شنبه نمی‌پذیرد و پلیس هم اجازه‌ی تجمع در برابر سفارت را صادر نکرده بود، اما با این حال گروه به طرف سفارت به راه افتاد.

قرار شد در صورتی که موفق شدند تا به جلوی سفارت برسند، بیانیه‌ی خود را از لای نرده‌ها به داخل سفارت بیاندازند.

Share/Save/Bookmark

 
 

نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد می‌کند» نوشته رضا شفیعیان به کارگردانی شهاب‌الدین حسین‌پور در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفته است.در این نمایش که کاندیدای چهار جایزه از جشنواره‌ی تئاتر جوان ایرانی است، بازیگرانی چون فربد فرهنگ، مهدی فریضه، رضا شفعیان، شهروز شبستری، صفورا کاظم‌پور، الهه شه‌پرست، شهاب‌الدین حسین‌پور، آرش عزیزی، علیرضا نوشادی، متین اسماعیلی و طهمورث امیری ایفای نقش می‌کنند. به بهانه‌ی این نمایش هومن نیک‌فرد با گروه پارکینگ پیرامون ممیزی تئاتر ایران گفت و گو کرده است که در سه بخش منتشر می‌گردد. بخش سوم و پایانی این گفت و گو را می‌خوانیم:


گروه‌ «پارکینگ»

- گفت‌گو با مهدی فریضه (نجیب‌زاده):

در مقام یک هنرمند، وضعیت سانسور را در تئاتر امروز ایران چه‌گونه می‌بینید؟

دیروز که گفتی قرار است راجع‌ به سانسور حرف بزنیم، توی ماشین یاد شعری افتادم از محسن نامجو: بسی رنج بردیم در این سال سی/که فقط رنج برده باشیم، بابا مرسی، آقا مرسی، خانم مرسی...
حرف‌ها و گلایه‌های من در مورد سانسور بسیار است. امسال در جشنواره‌ی دانشجویی من نقشی داشتم که حتماً از اتفاقی که موقع داوری افتاد خبر داری.

علیرضا نوشادی در صحبت‌هایش به آن اشاره‌ای مختصر کرد.

به‌جرأت می‌گویم که یکی از بهترین نقش‌هایی بود که می‌شد در تئاتر دید. چون واقعاً برای آن نقش زحمت کشیده بودم و متأسفانه در جشنواره با من برخورد زننده‌ای شد که فقط خودم می‌توانم بگویم که چه اتفاقی برای من روی صحنه افتاد.


نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد می‌کند«

دقیقه‌ی دوم یا سوم کار، داور جشنواره به‌دلیل برداشت اشتباهش از میزانسن ما سالن را ترک کرد. و این آنقدر روی من تأثیر گذاشت که نتوانستم آن‌طور که باید، بازی کنم. اجرای چهارم‌مان را هم لغو کردند. سوال من این‌ است که اصلاً تئاتر که هدیه‌ی گران‌بهای غربی‌ها به ما بود، چرا به‌وجود آمد؟ من می‌گویم تئاتر برای نقد و اعتراض آمد. وقتی من نمی‌توانم نقد کنم، خب تئاتر را برای چه می‌خواهم؟

مهدی جان، کاراکتر نجیب‌زاده یکی از واقعیت‌های جامعه‌ی ما و دیگر جوامع است. متأسفانه مردم ما نیز هنوز نتوانسته‌اند با این‌گونه افراد کنار بیایند. به تیپی که خلق کردی و دیالوگ‌هایی که به‌کار می‌بری ممیزی خورد؟

بله. تقریباً پنجاه درصد ممیزی‌هایی که به سرآشپز اعمال شد مربوط به همین کاراکتر بود.

مشکل‌شان بیشتر با چه‌چیزی بود؟

شنیدم که می‌گفتند نجیب‌زاده به‌لحاظ اخلاقی، مورد دارد. یعنی روی صحنه، بی‌ادبی و بی‌نزاکتی است. برایم واقعاً جای سؤال است. من موافق بی‌حرمتی نیستم. چون تماشاگر نمی‌آید این‌جا توهین ببیند. اما نمی‌دانم کجای تیپ نجیب‌زاده بی‌نزاکتی است.

آقای پارسایی سال ۸۶ در مصاحبه‌شان با شهروند امروز اذعان داشتند که نظارت بیشتر جنبه‌ی کیفی دارد تا سانسور. و همین‌طور گفتند که: ما خارج از مبانی نظارت و ارزشیابی که برای صدور مجوز تدوین شده عمل نمی‌کنیم. درحالی‌که ما شاهدیم نمایش‌ها بعد از بازبینی باز ‌هم ممیزی می‌خورند. و ایشان از مردم گفتند: مردم ممکن‌ است خوش‌شان نیاید و ما قبل از اینکه مردم بخواهند چیزی بگویند، این موضوعات را اصلاح می‌کنیم. چه نظری داری؟

اگر ده ‌درصد به‌لحاظ کیفی بازبینی کنند، نود درصد سانسور است. یکی از دوستان من یک‌سال درانتظار گودو را تمرین می‌کرد. در یک سوله و آکساسوارش یک چرخ‌وفلک شش‌متری بود. تمام میزانسن‌اش روی چرخ‌وفلک شکل می‌گرفت. بعد از یک سال تمرین کارش را حذف کردند. اصلاً مجال ارائه به‌ آن ندادند. درحالی که هنر یعنی ارائه. اگر قرار باشد من هنرم را ارائه ندهم، خب اصلاً کار نمی‌کنم.

خبر دارید که این متن در حال حاضر در مملکت ممنوع است؟ چون می‌گویند برمی‌گردد به یک‌سری مسایل اعتقادی، که به‌نظر من اصلاً به اعتقادات ما ربطی ندارد. یعنی ما بهترین متن ساموئل بکت را که دارای تمامی المان‌های ابسورد است، نمی‌توانیم کار کنیم. گالیله را نیز به‌همان دلایلی که گفتم نمی‌توانیم کار کنیم. آقای سمندریان سال‌هاست که می‌خواهند گالیله را کار کنند، اما نمی‌توانند.

در جشنواره‌ی دانشگاهی امسال که اسم بین‌المللی بر آن گذاشته‌اند، در مورد کاری از فرانسه که در تالار مولوی اجرا رفت، یک ‌ساعت قبل از اجرا صحنه‌ای را که پسری نقاشی می‌کشد و دختری هم یک سری حرکات موزون انجام می‌دهد ممیزی کردند. دقیقاً همان صحنه را دختر ‌می‌نشیند و گریه می‌کند. مفهوم را کلاً تغییر دادند. کار عراق که دوستانم می‌گفتند لیاقت جایزه‌ داشته، داوران محترم همان بلایی را که سر من آوردند سر کار عراق هم آوردند. در صحنه کلاه‌گیس سر بازیگر بوده و این‌ها فکر کرده‌اند موی خودش است. نور که رفته کارگردان نگذاشته کار به رورانس برسد، به صحنه آمده و به بازیگرش گفته کلاه‌گیس‌ات را بردار این‌ها ببینند که موی خودت نیست!

این‌همه جشنواره‌ی ریز و درشت تئاتری واقعاً چه‌ثمره‌ای برای ما داشته است؟

شما به‌ تماشای چهار یا پنج‌ جشنواره‌ پشت‌سرهم بنشین. یک‌نفر که متن کار می‌کند، یک نمایشنامه را با چند اسم مختلف به چند جشنواره ارائه می‌دهد. یعنی متوجه نمی‌شوند؟ چرا، ولی به ‌دلایل خودشان از آن می‌گذرند. این یکی از دلایلش است. کیفیت که اصلاً وجود ندارد. شما همین الآن می‌توانی به تئاتر شهر بروی و کیفیت کارها را ببینی. به‌ نظر من ممیزی با ما کاری کرده است که قبل از سانسور شدن خودمان را سانسور می‌کنیم. گویا دیگر عادت کرده‌ایم.

دلیل اینکه کار بازبینی می‌شود و داور باز هم ممیزی بر آن اعمال می‌کند چیست؟

من نمی‌دانم کسی که داورها و بازبین‌ها را انتخاب می‌کند و چیدمان‌شان را تعیین می‌کند چه ‌کسی‌ است. بازبین‌ها و داوران هیچ ‌ربطی به هم ندارند. گاهی طوری این افراد را انتخاب می‌کنند که سطح سواد داور بسیار پایین‌تر است از بازبین و نگاه این آدم‌ها و تعلق خاطرشان به تئاتر هیچ ربطی به هم ندارد. کسی که این‌ها را کستینگ می‌کند کیست؟ مثل این است که مهدی فریضه را بازبین بگذارند و حمید سمندریان را داور!

یک بزرگواری در مرکز هنرهای نمایشی، سال‌ها بازبین ممیزی بود.جالب این‌جا است که تا امضایش را نداشتی اجرا نمی‌دادند و تا نمی‌رفتی و نمی‌آوردیش ممیزی نمی‌کرد! همه می‌گفتند این شخص جمله‌ای می‌گوید و من باورم نمی‌شد. تا اینکه خودم برایش بازبینی رفتم و این جمله را از خودش شنیدم: «یک‌ کم میزانسن‌تان را گشاد کنید. چرا این‌قدر دختر و پسر به‌هم نزدیک‌اند!» یعنی منظورش این است که اگر قرار است من با یک خانمی فیس تو فیس دیالوگ بگویم، یکی این سر صحنه بایستد و دیگری آن سر صحنه. این هم وضعیت بازبین‌های ما.

گفت‌گو با فربد فرهنگ (میرغضب):

موضع من در مورد سانسور این است که سانسور لازم است و همه جا هم وجود دارد. در مورد دخالت سلیقه در سانسور هم باید بگویم که یک‌چیز غیرقابل انکار است. در مورد هنر حرف می‌زنیم نه ریاضی.

البته این به برداشت شما از سانسور بستگی دارد. سانسور در کشورهای اروپایی به‌شکل کاملاً سامان‌یافته و براساس قوانین سازمانی انجام می‌شود، برای مثال بی‌بی‌اف‌سی (هیئت رده‌بندی فیلم انگلستان) به این دلیل وجود دارد که مثلاً یک‌سری فیلم‌ها افراد را به تبهکاری دعوت می‌کنند. اما در ایران ما همه‌نوع مخاطب داریم و همه‌ی آثار باید برای مخاطبی باشد که از نظر شورای ممیزی بدبین‌ترین مخاطب است. یعنی از کوچک‌ترین نکته هم برداشت بد می‌کند و ترغیب می‌شود به انجام خیلی کارها.

خب، خودت هم می‌گویی ایران. پس باید از قانون سانسور ایران تبعیت کرد. اگر در آمریکا بودیم از قانون سانسور آمریکا تبعیت می‌کردیم. حالا این قانون چه نوشته شده باشد چه نانوشته، شما مجبوری تبعیت کنی. اگر یک گروهی قدرت دست‌شان است، پس حق‌شان اعمال قدرت است. می‌توانند به من بگویند این را بگو و آن را نه.

پس مخاطب این وسط چه می‌شود؟

مخاطب برای لذت به تماشای تئاتر می‌نشیند. شما آمار بگیرید از تماشاچی‌ها. شاید دو یا سه‌ نفر برای یافتن پاسخی به تئاتر بیایند. بقیه برای لذت بردن می‌آیند. وقتی تئاتری دو سانس در شب اجرا می‌شود و تماشاچی بعد از دیدن کار از فرط خنده نمی‌تواند روی پاهایش بند شود و ده ‌بار هم به دیدن آن کار می‌رود، این نیاز مخاطب را مشخص می‌کند. حال همان تماشاگر، شکار روباه دکتر علی رفیعی را که به ‌نظر من شاهکار بود یک‌ بار بیشتر نمی‌بیند. دلیلش این است که جذابیتش برای عموم به‌ قدر یک کار کمیک نیست.

بسیاری از هنرمندان ما ماه‌ها سر یک نمایش وقت می‌گذارند، زحمت می‌کشند و تمرین می‌کنند و کارشان به‌راحتی هنگام بازبینی رد می‌شود.

این اتفاق برای دوست من هم افتاد. و آن شخص بسیار سرخورده شد و ناراحت. من می‌گویم او باید ببیند کجا دارد کار می‌کند و باید آمادگی هر نوع واکنشی را داشته باشد.

یعنی باید بپذیرد.

آمادگی داشته باشد و با آن کنار بیاید. کشورهای پیشرفته این دوران را پشت‌ سر گذاشته‌اند. شما به‌ سابقه‌ی مجلس، قانون‌گذاری و یا حتی هنر و تئاتر انگلیس نگاهی بیندازید و ببینید چه تغییراتی کرده‌اند و الآن در چه مرتبه‌ای هستند.

سانسور ما هم فقط مختص به این چندسال نیست. اطلاع دارم که در زمان رضاشاه نویسندگانی مثل صادق هدایت برای فرار از سانسوری که آن‌موقع وجود داشته به متون تاریخی روی آورده بودند. که هدایت آن‌موقع مازیار و پروین دختر ساسان را با نگاهی به تاریخ ایران به نگارش در می‌آورد. و حتی قبل تر از آن. مشکل این‌جاست که هیچ‌کس قانونی برای ساماندهی آن وضع نکرده و همه به‌نوعی ترجیح داده‌اند با آن کنار بیایند.

مروژک نمایشنامه‌ای دارد که فکر می‌کنم اسمش پلیس است. داستان شهری است که اصلاً خلافکار ندارد و زندان‌هایش خالی‌اند. دادگاه‌ها و پلیس‌ها همه بیکارند. تا اینکه قرار بر این می‌شود که از جایی بیایند برای بازدید. این‌ها می‌بینند که این‌طور نمی‌شود! زندان‌شان اصلاً مفهومی ندارد. ما را که بیکاریم می‌اندازند بیرون. یک پاپوشی چیزی برای یک نفر درست می‌کنند و او را به زندان می‌اندازند تا اگر کسی برای بازدید آمد بگویند که ما داریم کار می‌کنیم.

یک جمع‌بندی کنید لطفاً.

من نمی‌توانم پول این تئاتر را بگیرم و به اشخاصی که شرایط را برای من فراهم آورده‌اند تا دیده بشوم، ناسزا بگویم. آدم خیلی خوب است با خودش و دیگران روراست باشد. شرافت داشته باشد.

گفت‌گو با شهاب‌الدین حسین‌پور (سرپرست گروه، کارگردان، جمشید):

فارغ از همه‌ی صحبت‌هایی که در مورد سانسور شده، مشکل، فرهنگ مملکت ماست. فرهنگ ما همان‌طور که قبلاً هم گفتم خلاصه می‌شود به نایب و فرحزاد و درکه و این‌جور مکان‌ها. من خیلی آدم وطن‌پرستی هستم و ایران را هم دوست دارم اما نمی‌توانم این را بپذیرم که آقایان بوق و کرنا می‌کنند ما متمدن و با فرهنگ‌ایم. دقیقاً خلاف این‌را ثابت کرده‌اند.


اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»

فرهنگ ما فرهنگ کلی ایران نیست. فرهنگ قومی است. فردی می‌آید که مثلاً می‌تواند این فرهنگ را بپذیرد و آن را قبول می‌کند و بین بقیه ترویج می‌دهد. و بعد شخصی می‌آید که نمی‌تواند این فرهنگ را بپذیرد و می‌رود سراغ فرهنگی دیگر. و می‌توان این را به تئاتر هم ربط داد. ما در بستری تئاتر کار می‌کنیم که فرهنگ آن، دست آدم‌هایی است که هیچ چاره‌ای هم ندارند. یعنی باید با فرهنگ مسئولانی بسازیم که فرهنگ‌شان با قشر مردم عادی مغایرت دارد. به‌همین دلیل هم سانسور، آن هم به این شکل به‌ وجود می‌آید.

منظورتان این است که مسئولان ممیزی ما افراد متخصصی نیستند.

مثلاً شخصی که لیسانس تربیت بدنی دارد و حالا چهار، پنج‌سالی هم هست که تئاتر کار می‌کند، نمی‌تواند مسئول شود. کسی باید مدیریت کند که هم تحصیلات آکادمیک و هم تجربه‌اش را داشته باشد. باید خودش سختی کشیده باشد که یک میزانسنی که بابتش زحمت کشیده شده را به این راحتی درنیاورد و درک کند که زحمت کشیدن یعنی چه.

«سرآشپز...» ممیزی‌های بسیاری خورد. دلیلش چه بود؟ آیا پیامی داشتید که به‌ضرر جامعه بود؟

استاد سمندریان تئاتری را که تأثیر‌گذار نباشد تئاتر نمی‌دانند. پس ما کار می‌کنیم که چه‌ خوب یا چه بد یک تأثیری در مخاطب‌مان بگذاریم. «سرآشپز...» حرف برای گفتن دارد، حرف یا پیامی هم نیست که جامعه را به مخاطره بکشاند. یک نقد اجتماعی است که علت سانسور شدنش را خودت بهتر می‌دانی.

اگر شهاب‌الدین حسین‌پور خودش به‌تنهایی گروهش را ساپورت کند و برای اجرا سالن هم داشته باشد، می‌تواند آن‌چیز را که می‌خواهد بدون ممیزی اجرای کند؟

چیزی که می‌گویی شاید کمی بتواند تأثیر داشته باشد. یک همچین نمایشی در بخش خصوصی اجرا رفت، به نام «خنکای ختم خاطره» نوشته‌ی حمیدرضا آذرنگ، به کارگردانی نیما دهقان و با بازی فوق‌العاده‌ی علی سرابی و هنگامه قاضیانی که شاید در سال گذشته بهترین کاری بود که من تماشا کردم. این نمایش در مورد دفاع مقدس بود که در ایرانشهر بدون کمک مرکز هنرهای نمایشی اجرا رفت، کاملاً خصوصی. کسی فکرش را نمی‌کرد یک‌نفر بتواند این نگاه را به جنگ داشته باشد.

در جشنواره‌ی دفاع مقدس، در اهواز اجرا شد. اجرای دوم، به سالن آمدند، برق را قطع کردند و تماشاگران را به بیرون هدایت کردند. اینجا خصوصی هم کار کنی به‌جای یک‌نفر دیگر خودت مسئول صحبت‌هایی که می‌کنی هستی، اما معلوم نیست بعد از آن چه اتفاقی برایت بیافتد. ممیزی در کشور ما باید به عنوان یک ضعف بررسی شود. ممیزی در همه‌ی بخش‌های تئاتر وجود دارد: در تئاتر دانشگاهی، کلاس‌های تئاتری و ...

خب بیایید جمع‌بندی کنیم، فکر می‌کنید چاره چیست؟

من وقتی به راه چاره فکر می‌کنم شاید چند مورد هم بیابم، اما تا انتهای آن راه نرفته خسته می‌شوم و ترجیح می‌دهم پذیرش بگیرم و به یک دانشگاه و یا یک کشور دیگر بروم و تئاتر کار کنم! اما از نظر من چاره این است که نه تنها قشر تئاتری، بلکه قشر هنرمند که تعداد کمی هم نیستند، با هم همبستگی داشته باشند تا فرهنگ، هنر و آگاهی را که برای انسان‌ها یک‌ أمر واجب است بین مردم جا بیاندازند.

قشر هنرمند هم باید در بحث‌های اجتماعی شرکت کنند. ما باید در مجلس نماینده‌ی هنر داشته باشیم. باید یک ایدئولوژی درست و حسابی داشت که ممکن است بسیار هم زمان ببرد. مسئولان هنری ما باید هنری باشند، دید مردم هم باید نسبت به هنر و تئاتر تغییر کند.

گفت‌گو با الهه شه‌پرست (شهرناز):

من اول یک مقدمه بگویم و بعد راجع‌به ممیزی در تئاتر صحبت کنیم.
کسانی که وارد دانشگاه می‌شوند و تئاتر می‌خوانند، انتظار دارند که یک اتفاق بزرگ برایشان بیافتد.

منظورتان از اتفاق بزرگ چیست؟

یعنی اینکه صفر بیایند و صد بروند و هنوز پایان‌نامه‌ ارائه نداده، تئاتر شهر اجرا بروند. منظور این است که توقع زیادی از دانشگاه دارند. کاری با این ندارم که فقط در ایران به این صورت است یا هرجای دیگر. اما می‌گویم ما وقتی مملکت‌مان را دوست داریم و با این‌که بسیار موقعیت‌ها پیش می‌آید تا خارج از ایران زندگی و کار کنیم، باید با یک‌سری چیز‌ها کنار بیاییم. شخصی که کارش در بازبینی رد می‌شود، به‌جای افسرده‌شدن و خانه‌نشینی باید با این کنار بیاید. این‌جا همان‌طور که خودتان هم می‌دانید با هنر برخورد سلیقه‌ای می‌شود. هنر دودوتای ریاضی نیست که بشود چهار تا.

پس شما هم با سانسور و ممیزی کنار آمدید؟

ببینید، من هم از بسیاری سیاست‌های اعمال‌شده و مدیریت‌ها ناراضی‌ام. همین‌طور به‌لحاظ دیدگاهی و اعتقادی با یک‌سری مسایل مخالفم. منتهای مراتب، از این نکته نباید غافل شد که همه‌چیز آنقدر سیاه نیست. هیچ‌وقت، همه‌ی یک حکومت بد نیست. بالاخره خوبی‌هایی هم دارد. ما نمی‌توانیم دائم از بدی‌ها بگوییم. پس امکاناتی که - هرچند کم - به ما می‌دهند چه؟ من نمی‌گویم که کاملاً به این قضایا تن داده‌ام و طبق نظر و سلیقه‌ی آن‌ها کار می‌کنم. بالاخره یک بازیگر نسبت به یک کارگردان، کمتر با این‌جور چیز‌ها درگیر است. مثالی می‌زنم تا بیشتر متوجه شوید.


اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»

من سال ۸۸ «بزرگراه» را برای شکوفه ماسوری بازی کردم که در سالن اصلی مولوی اجرا رفت. ده ماه بعد از آن که حالا چندماه قبل‌تر هم تمرین کرده بودیم، به من لیسانسه‌‌ی تئاتر که تجربه‌ای هم کم‌وبیش داشتم و قرارداد تیپی که بسته بودم، صدو‌پنجاه‌هزارتومان دادند که پنج‌درصد مالیات هم از آن کم کردند، یعنی شد صدو‌چهل‌ودوهزاروپانصد تومان. شما فکر می‌کنید پسرهای دانشجوی تئاتر چطور با این قضیه کنار می‌آیند؟ چطور با این دستمزد‌های کم، که تازه اگر اجرا بروند و بگیرند، می‌توانند خرج زندگی‌شان را درآورند؟

حرف‌تان کاملاً درست است و موضوعی را که مطرح کردید خود یک مجال دیگر می‌طلبد. می‌خواهم بدانم در مقام هنرمند، سانسور و وضعیت فعلی تئاتر دغدغه‌تان هست یا نه؟

صد درصد. یک‌ قسمت سانسور بسیار من‌را ناراحت می‌کند و آن هم، کوتاه‌کردن زبان بچه‌های تئاتر است. یعنی منِ یک بازیگر حق‌دارم در مملکتم از اوضاع و شرایط بد سیاسی انتقاد کنم. آزادی برای من برداشتن این شال از سرم نیست بلکه معنای دیگری دارد.

فکر می‌کنم دلیل برخوردها به‌این شدت، برداشت اشتباه مدیران ما از انتقاد است که آن‌را ابتذال معنی می‌کنند!

یک نویسنده می‌آید و از فساد اخلاقی در اجتماع می‌نویسد، بسیاری نخوانده، کتاب را می‌بندند. خب این‌هم یک‌جور سطحی‌نگری‌ست. باید صبر کرد و دید ته‌ آن چه اتفاقی قرار است بیافتد و چه پیامی قرار است منتقل شود. این نوع سطحی‌نگری من را اذیت می‌کند. و مطمئناً به فرهنگ‌مان هم ضربه می‌زند. مثل این می‌ماند که یک‌نفر فرش را جارو بزند و تمام آشغال‌ها را زیر فرش بریزد. خب بالاخره یک‌روزی این آشغال‌ها زیاد می‌شوند و خودشان را نشان می‌دهند.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
من امشب باید خودم را سانسور کنم

 
 

می‌خواهم ترانه‌ای را معرفی می‌کنیم که هنوز داغ، داغ، داغ است و ۲۴ ساعت هم از تولید آن نمی‌گذرد. ترانه‌ای که تازه از جانب سراینده و در واقع اجراکننده‌ی آن، «خشایار آریا» به دست ما رسیده است.

Download it Here!

خشایار، خواننده‌ی جوانی‌ست که در هلند به‌سر می‌برد و سال‌هاست که با گروه خود «پرس سکواد» در اروپا و همین‌طور در بین ایرانیان شناخته‌شده است.

او به تازگی ترانه‌ای خوانده است به نام «اینجا آمستردام است، اینجا تهران».

از او می‌پرسم: معلوم است که آمستردام را خوب می‌شناسید. کلمات و عبارات به آسانی درباره‌ی وضعیت آمستردام بر زبان‌تان جاری می‌شود.

من در آمستردام زندگی نمی‌کنم، در آلمیره زندگی می‌کنم. ولی خب دانشگاهی که می‌روم در آمستردام است و یکی از دوستان صمیمی‌ام هم اینجا زندگی می‌کند که باعث شده اکثر روزها در این شهر باشم تا در آلمیره.

اکثر وقایعی که من در این ترانه‌ها به زبان آورده‌ام، چیزهایی است که خودم تجربه کردم. خودم یا دیدم یا برایم اتفاق افتاده که این ترانه‌ها را خواندم. آهنگ‌های زیادی هم بود از رپرهای مختلف، از خود ایران یا بیرون از ایران که خب هر کسی می‌خواند که «اینجا تهرانه»، «اینجا ایرانه»، اینجا چه می‌دانم عین جهنم شده، زندگی سخته و از این حرف‌ها.


تهران را با آمستردام، یعنی در واقع تهران را با آمستردام مقایسه می‌کنید. در نهایت هم راستش من واقعاً متوجه نشدم که برای خود تو کدام بهتر است؟

قصد من در این آهنگ مقایسه نبوده است. مسئله‌ی من نشان دادن آن طرف سکه بوده است به قول معروف. این که مثلاً همه فکر می‌کنند ایران خیلی وضع خراب است و اینجا آسمان صاف و آبی است. من خواستم نشان بدهم که این طرف هم بالاخره جنبه‌‌های بد خودش را دارد. اگر گوش داده باشید، آخر آهنگ چند جمله از خوبی‌های این طرف هم می‌گویم. ولی خب بیش‌تر آهنگ را اختصاص دادم به نکات منفی که در آمستردام یا در خود اروپا شما می‌توانید مشاهده کنید.

بیش‌تر آن نکته‌هایی که به آنها اشاره کردید، در صورتی است که قاعده‌شکنی کنید یا سرکشی کنید از قاعده و قوانینی که در اینجا حاکم است!

درست است. من سعی کردم نشان بدهم آن چیزی که مردم فکر می‌کنند واقعاً هست، یا نیست یا می‌تواند نباشد. آن قسمت‌هایی که می‌گویم اینجا دخترها را گول می‌زنند مثل کودک، به چشم خودم دیدم. رفتار راننده تاکسی‌های آمستردام را به چشم خودم دیدم. من دیدم که در آمستردام کسی بود، غیر ایرانی، یک سیاهپوست بود که جلوی من چاقو کشید. برای خود من چاقو کشید...

بله، من هم تجربه‌ی بعد با تاکسی‌ها زیاد داشتم. این درست است.

خب من خودم این را تجربه کردم. برای همین سعی کردم تمام چیزهایی را که تجربه کردم مطرح کنم و نشان بدهم که اینجا هم چنین چیزهایی هست و به نوبه‌ی خودش بدی‌هایی دارد. نکات بدی دارد و ابعاد خطرناکی هم می‌تواند داشته باشد.

خودت می‌گویی که قصد نداشتی مقایسه کنی، ولی ناخودآگاه مقایسه شده است. به عنوان نمونه تعلیم رانندگی را مثال می‌زنی. رانندگی در تهران واقعاً بدنام است. طوری که هر وقت در اینجا گواهینامه‌ی رانندگی دستت می‌دهند، در حالی که روی آن نوشته شده در تمام دنیا می‌توانید با آن رانندگی کنید، تاکید می‌کنند و می‌گویند: ولی نه در تهران. خب واقعاً نمی‌خواستید مقایسه کنید؟

فکر می‌کنم منظور شما آنجایی است که می‌گویم قوانین رانندگی‌ آن حد فضایی است. درست است؟

دقیقاً، بله.

من وقتیمی‌خواستم گواهینامه‌ام بگیرم، امتحان رانندگی‌ام در شهر آمستردام نبود، جای دیگری در هلند بود. ولی برای خودم خیلی جالب بود که بتوانم توی آمستردام رانندگی کنم. چون همان‌طور که خودتان می‌دانید، در آمستردام یک خیابان دارد که از توی آن خیابان تراموا می‌رود، دوچرخه می‌رود، موتور و ماشین و اتوبوس هم می‌رود و آن طرفش هم قطار می‌رود.


وقتی بعدها و کم‌کم در آمستردام رانندگی کردم، واقعاً برایم جالب بود که می‌دیدم با یک نظم خاصی هر کسی در خط خودش دارد رانندگی می‌کند. این برای من جالب بود. بنابراین این تکه را می‌شود نوعی مقایسه دانست که مثلاً بگویی آنجا توی تهران، توی آن قاراش میش و آن وضع رانندگی افتضاح، می‌شود آن‌طوری رانندگی کرد، و در عوض در اینجا برعکس، در همان شلوغی، قوانین رانندگی، رعایت می‌شود و همه‌چیز خیلی تمیز و منظم است.

خب الان ۲۴ ساعت است که این ترانه تکمیل و آماده شده است. می‌خواهید با آن چه کنید؟ آیا می‌خواهید آن را مثل بقیه کارهای‌تان بگذارید روی یوتیوب تا مجانی در دسترس همه باشد یا بازار خاصی برای آن در نظر گرفته‌اید؟

نه من بازار خاصی برای آن درنظر نگرفتم. چون الان دیگر ارتباطات و آزادی مارکت اینترنتی در حدی شده که واقعاً هیچ هنرمند و خواننده‌ای روی مارکت اینترنتی حساب نمی‌کند. اولاً کاری که ما می‌کنیم، اصلاً جنبه‌ی اقتصادی ندارد. اگر هم بخواهیم به جنبه‌ی اقتصادی کارمان فکر کنیم و جامه‌ی اقتصادی به آن بپوشانیم، بیش‌تر روی کنسرت‌ها و برنامه‌های زنده است که حساب می‌کنیم. مدت‌هاست که تصمیم گرفته‌ام آهنگ‌هایی که بیرون می‌دهم، از اولین آهنگ که شش سال پیش بیرون آمد تا آهنگ‌هایی که این روزها بیرون آمده یا در آینده قرار است منتشر شود، همه را به صورت آزاد روی اینترنت بگذارم.

کار بعدی‌تان چه هست یا فعلاً خسته هستید و می‌خواهید از این کار جدید لذت ببرید؟

خیلی وقت است که مشغول ساختن آهنگ هستم، ولی از آن طرف هم چون دانشجو هستم و درسم هم سنگین است، سعی کردم در تابستان چند آهنگ را ضبط و آماده کنم. اتفاقاً در چند وقت اخیر ما سبک خود را ازهیپ‌هاپ کمی عوض کردیم و یک جورایی، با یکی از دوستانم که او هم معروف به "امیر دی" است شروع به ساخت آهنگ کردیم. از آهنگ‌های شش و هشت او استفاده و آهنگ‌های زیادی ضبط کرده‌ایم، ولی خب همه‌‌ی آنها باید "میکس و مسترینگ" شوند. قرار است در ماه‌های آینده همه را آنلاین بگذاریم.

خب در فکر ساختن ویدئو کلیپ هم هستید؟

اتفاقاً در فکرم بود که در خود آمستردام یک ویدئو کلیپ بزنم. نه تا آن حد که بخواهم برایش سناریو بنویسم، ولی واقعاً یک حالت رئالیته بهش بدهم. مثلاً در آمستردام راه بروم و بعد بعضی نکاتی را که حرف می‌زنم نشان بدهم. یعنی یک نماهای کوچک از خودم بگیرم. این در فکرم هست، ولی معلوم نیست که چه زمانی بخواهم آن را انجام دهم. بستگی دارد که امکانات آن چه زمانی جور شود.

شما هم اگر هنرمند هستید و کار جدیدی در دست دارید و می‌خواهید با خوانندگان بیش‌تری در ارتباط باشید با ما تماس بگیرید و یا کار خود را مستقیم برای‌مان به این ایمیل آدرس ارسال کنید.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز یکشنبه سی‏ویکم مردادماه، سایت ادوارنیوز، متعلق به «سازمان دانش‏آموختگان ایران اسلامی –ادوار تحکیم وحدت» از دستگیری دو عضو خود، حسن اسدی زیدآبادی مسئول کمیته‏ی حقوق بشر سازمان ادوار و هم‏چنین علی جمالی مسئول کمیته‏ی سیاسی آن خبر داد.

Download it Here!

بر مبنای این خبر، حسن اسدی زیدآبادی در خانه‏ و توسط مأمورین امنیتی و علی جمالی در محل کار خود دستگیر شده است. حسن اسدی زیدآبادی سال گذشته نیز دستگیر و پس از چهل روز، به قید وثیقه، آزاد شده بود.

در پیوند با این خبر، هشت شعبه‏ی سازمان دانش‏آموختگان ایران اسلامی- ادوار تحکیم، با انتشار بیانیه‏ی مشترکی، ضمن اعتراض به این بازداشت‏ها، اعلام کردند که بازداشت و فشار بر اعضا و ارکان این سازمان، خللی در فعالیت‏های این تشکل ایجاد نمی‏کند.

این در حالی است که هم‏اکنون احمد زیدآبادی دبیرکل این سازمان، عبدالله مؤمنی سخنگو و علی ملیحی مسئول روابط عمومی آن، در زندان به‏سر می‏برند.

خانواده‏های حسن اسدی زیدآبادی و علی جمالی تاکنون نتوانسته‏اند هیچ‏گونه اطلاعی از محل یا موقعیت این دو نفر به‏دست بیاورند.

از رضا جمالی، برادر علی جمالی می‏پرسم: رضا جمالی چه زمانی دستگیر شده است؟

بین ساعت هفت تا هشت بعدازظهر روز یکشنبه سی‏ویکم مرداد، ایشان را جلوی دفتر کارشان و در خیابان بازداشت کرده‏اند. کسی هم شاهد بازداشت ایشان نبوده است.

اگر کسی شاهد بازداشت او نبوده، شما از کجا مطمئن هستید که بازداشت شده است؟

بعد در تماسی که گرفته و مشخص شد که آقای حسن اسدی هم در همان موقع بازداشت شده‏اند، ما متوجه شدیم که علی هم هم‏زمان با او بازداشت شده است. با یکی از همکاران‏ علی هم تماس گرفتیم و ایشان رفتند و دیدند که ماشین علی در خیابان رها شده و درهای ماشین هم باز بوده است.


علی جمالی، مسئول کمیته‏ی سیاسی حقوق بشر سازمان ادوار، که بازداشت شده است

این شواهد نشان داد که ایشان همان موقع بازداشت شده‏ است. می‏شود حدس زد که علی حتی فرصت قفل کردن ماشین را هم پیدا نکرده و تا از ماشین پیاده شده، دستگیر شده است.

پس از گذشت چهار روز، آیا شما اطلاعات دقیق‏تری از وضعیت برادرتان دارید که کجا هستند و چرا بازداشت شده‏اند؟

خیر؛ هنوز مشخص نیست. طی این مدت به دادگاه انقلاب، دادسرای انقلاب و هم‏چنین دادسرای اوین مراجعه کرده‏ایم، اما هیچ‏کدام پاسخ درستی نداده‏اند و هنوز مشخص نیست که ایشان کجاست.

آخرین باری که وضعیت ایشان را پی‏گیری کرده‏اید، چه زمانی بود و به کجا مراجعه کردید؟

امروز صبح به زندان اوین سر زدیم، اما بازهم خبری نگرفتیم.

با چه مقامی تماس می‏گیرید؟ آیا اصلاً به شما پاسخ می‏دهند یا می‏گویند بعد مراجعه کنید؟ آیا می‏پذیرند که آقای جمالی دستگیر شده‏ است؟

ما هنوز نتوانسته‏ایم با هیچ مقامی دیدار کنیم. به دادستانی هم که مراجعه کردیم، نتوانستیم خود دادستان را ببینیم و فقط منشی دادستانی را دیدیم. آن هم در همان حدی که فرمی پر کنیم که بعد توسط دادستان خوانده شود.

خود آقای علی جمالی یا خانواده، احتمال دستگیری او را می‏دادند؟

احتمال آن می‏رفت. به خاطر این‏که ایشان هفته‏ی پیش از دستگیری، به دفتر پی‏گیری وزارت اطلاعات احضار شده بود. آنجا به او گفته بودند که باید فعالیت‏هایش را متوقف کند. ایشان هم گفته بود که فقط در چهارچوب سازمان ادوار تحکیم که گروهی شناخته شده و قانونی است دارد فعالیت می‏کند و فراتر از آن کاری نکرده است.

اما همان‏جا به علی گفته بودند که با اولین حرکتی که بکند، دستگیر می‏شود و به هرحال احتمال این دستگیری می‏رفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

ایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعه‌ی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعه‌ی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه می‌خواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه می‌خواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ...

جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر می‌شود، بر آن است تا در گذر از متن‌های کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متن‌های معتبر تاریخی، پرسش‌های بالا و ده‌ها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأمل‌پذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو می‌شود، چه گونه عقیده‌ی تک‌خدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن می‌شود و به دنبال خود نظام‌های خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم می‌کند.

شکوفایی‌ِ خرد و فرهنگ ایرانی: چالش‌های نو

دوره‌ی چهارم را می‌توان از آغاز تمدن ساسانیان تا تهاجم عرب‌ها نامید. دورانی که به رغم نزدیکی و هماهنگی‌ِ بسیار دین و دولت و تأسیس نخستین حکومت عقیدتی در ایران، فرهنگ و ادبیات و هنر بر اساس پیشینه‌ی پربارش رشد ویژه‌ای می‌کند و اثرهای بسیاری در شاخه‌های گوناگونی از دین‌ها و عقیده‌ها در زیر سلطه‌ی موبدان سربرمی‌آورد.

چنان که به جز مهریان (میتراییان)، اندرواییان، زروانیان، زرتشتیان و یهودیان که پیشینه‌اشان به عصر پیش از هخامنشیان می‌رسد، از یک سو شاخه‌های مزدیسنی گسترش می‌یابند و آیین‌های بودایی، برهمنی و مسیحی، و از سوی دیگر عقیده‌های نوینی چون مانوی و مزدکی شکل می‌گیرند و روز به روز بر تعداد پیروانشان افزوده می‌شود.

در دوره‌ی اشکانیان، هم به دلیل خوی ایلی‌ِ پارت‌ها و هم به دلیل جنگ‌ها و ناامنی‌های مداوم چندان توجهی به خرد و ادبیات ایرانی نمی‌شود. اگر هم شده، اثری از آن نمانده است. در عهد ساسانیان آرام آرام حاکمیت دین و دولت یکی می‌شود و سرانجام موبدهای زرتشتی تداوم حیات و فعالیت هر گونه دگراندیشی و نوگرایی را برنمی‌تابند.

آن‌ها ابتدا ادبیات دینی و ادبیات نادینی یا نازرتشتی‌ِ دوره‌ی هخامنشیان و اشکانیان، هم‌چون اثرهای میتراییان و زروانیان را، و بعد ادبیات دیگراندیش دوره‌ی خود مانند متن‌های مانویان و مزدکیان را، ناگزیر به زیرزمینی شدن می‌کنند. امری که سبب نابود شدن تعداد زیادی از متن‌های گذشته و اکنون زمان ساسانیان می‌شود و تنها بخش کوچکی از آن که دور از حیطه‌ی قدرت موبدان زرتشتی است تداوم می‌یابد.

به جز بخش‌های کهن سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان، یسنه و یشت‌ها یا کل اوستا که از متن‌های آیینی و دینی‌‌اند، متن‌هایی چون خدای‌نامه، کلیله و دمنه، درخت آسوریک، ویس و رامین، کارنامه‌ی اردشیر پاپکان، زند و پازند، یادگار زریران و ... از دوره‌ی شاهنشاهی‌ِ ساسانیان بازمی‌ماند که همراه با متن‌هایی مانند بندهش، دین‌کرد، گزیده‌های زادسپرم، گزارش گمان‌شکن، چند اثر مانی حَیّا به ویژه کِفَالایا و شاپورگان او و نامه‌ی تنسر نوشته‌ی روزبه دادویه در دوره‌های بعد، ‌ترجمه، تدوین، بازآفرینی و روایت می‌شوند و خرد و فرهنگ این دوره و دوره‌های پیش، به ویژه ساختار آیین‌های ایرانی را بیان می‌کنند.

از میان متن‌ها، نامه‌ی تنسر که به ظاهر به فرمان اردشیر پاپکان و به دست تنسر نوشته شده از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نخست به این دلیل که تنها متن بازمانده نادینی است که به صورت نامه‌ای برای نود تن از پادشاهان دوره ساسانی زیر سلطه‌ی اردشیر نوشته می‌شود و از ویژگی‌های شاهنشاهی‌ِ ساسانی آگاهی‌های جالبی به خواننده می‌دهد.

این متن که به وسیله‌ی روزبه پسر دادویه(عبداله ابن مقفع)، در نیمه‌ی یکم سده‌ی دوم هجری از پهلوی به عربی ترجمه می‌شود، (صرف نظر از این که تنسر چه کسی بوده است) یکی از سندهای معتبری است که از این دوره بازمانده است.متن نامه‌ی تنسر که مجموعه‌ی پاسخ‌های اردشیر یکم ساسانی به پرسش‌های ‌پادشاه تبرستان، گشنسپ‌داد (داذ) نوشته شده است، قانون‌های حاکم در شاهنشاهی‌ِ ساسانی را شرح می‌دهد که بعدها مورد نظر همه‌ی پادشاهان ساسانی نیز قرار می‌گیرد و منبع بسیاری از روایت‌هایی تاریخی می‌شود.

چنان که علی بن حسن مسعودی در مروج الذهب و التنبیه و الاشراف، بوریحان بیرونی در تحقیق ماالهند، ابن بلخی در فارس‌نامه از آن یاد می‌کنند و حسن بن اسفندیار طبری در سده‌ی ششم هجری آن را از عربی به فارسی برمی‌گرداند و در تاریخ طبرستان خود منتشر می‌کند.اگر چه عده‌ای از باستان‌شناسان ایران‌شناس بر این باورند که نامه تنسر در دوره‌ی خسرو انوشه‌روان نوشته شده است، اما این موضوع هیچ تغییری در محتوای اثر و سندیت آن نمی‌دهد. حتا اگر این ظن نیز وجود داشته باشد که هیچ متن پهلوی از آن وجود نداشته است و کل نامه، اندیشه و تخیل روزبه است.

امری که با توجه به وطن‌دوستی و فرهیخته‌گی‌ِ روزبه، سندی است از مجموعه‌ی تلاش‌های او برای شناساندن فرهنگ و خرد ایرانی به‌ عرب‌های ناآگاه از فرهنگ و تمدن ایرانی. چنان که ترجمه‌ی کلیله و دمنه نیز به عربی، از او حاکی از همین نگرش است. اثری که به دلیل اعتبار، غنای بسیار و زیبایی‌ نثر و برتری‌اش بر قرآن، حکم زندیک بودن و نهایت مرگ برای او می‌آورد.

اعتبار نامه‌ی تنسر، رازگشایی وضعیت ساسانیان

نامه‌ی تنسر که مجموعه‌ی قانون‌های حاکم بر جامعه‌ی ساسانی و بیش‌تر دوران پایانی‌ِ آن را دربرمی‌گیرد، نخستین متنی است که به صراحت از طبقه‌های گوناگون اجتماعی گزارش مستقیمی می‌دهد:

«دیگر آن چه نبشتی شهنشاه از مردم مکاسب و مروت می‌طلبد، بداند که مردم در دین چهار اعضایند (طبقه‌اند)؛ و در بسیاری جای در کتب دین بی‌جدال و تأویل و خلاف و اقاویل مکتوب و مبین است که دیگر باره بر اصناف است: حکام و عباد و زهاد و سدنه و معلمان، عضو دوم مقاتل یعنی مردان کارزار و ایشان بر دو قسمند:

سواره و پیاده، بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت، عضو سوم کتاب رسایل، کتاب اقضیه و سجلات و شروط و کتاب سیر، و اطبا و شعرا و منجمان داخل طبقات ایشان، و عضو چهارم را مهنه خوانند، و ایشان برزیگران و راعیان و تجار و سایر محترفه‌اند، و آدمی‌زاده بر این چهار عضو در روزگار صلاح باشد مادام، البته یکی با یکی نقل نکنند الا آن که در جبلت یکی از ما اهلیتی شایع یابند، آن را بر شهنشاه عرض کنند، بعد تجربت موبدان و هرابده و طول مشاهدان تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند لیکن چون مردم در روزگار فساد و سلطانی که صلاح عالم را ضابط نبود افتادند به چیزهایی طمع بستند که حق ایشان نبود، آداب ضایع کردند و سنت فرو گذاشته و رأی رها کرده ...»1

بیش‌ترین منبع‌های دست اول پژوهشگران ایرانی و خارجی در مورد تاریخ، فرهنگ، به ویژه آیین‌ها و استوره‌های ایران از دوران سومین دودمان شاهنشاهی‌ِ ایرانیان است. تمدن ساسانیان، به‌ رغم این که در سال‌های پایانی به خاطر استبداد موبدان رو به فروپاشی می‌رود، فرصتی است برای بازآفرینی‌ِ آیین‌های کهن، تبلور فرهنگ ایرانی و ظهور و تثبیت اندیشه‌های متفاوت.

انگاری که اگر پاپک، پسر هیربد ساسان، استاد معرفت معبد آناهیتا، در شورشش علیه اردوان پنجم (اشک بیست و یکم، ۲۱۳– ۲۲۶میلادی) شکست می‌خورد و نمی‌توانست پادشاه خودمختار پارس شود، تاریخ ایران، هم‌چنان در پوشش تاخت و تازهای داخلی و نبردهای سهمگین اشکانیان با بیگانگان می‌ماند و بارقه‌ای از آن ثبیت و ماندگار نمی‌گشت.

در واقع پس از پادشاهی‌ِ پاپک و به دنبال یک سری کشمکش‌ها و جنگ‌های داخلی است که سرانجام آخرین پادشاه اشکانی در نبردی کشته می‌شود و اردشیر (۲۲۶– ۲۴۱میلادی)، به عنوان وارث پادشاهی پاپک، فاتح تاج و تخت تیسفون می‌گردد.اردشیر، بنیان‌گذار شاهنشاهی‌ِ ساسانیان‌، به احترام پدربزرگش ساسان، نام، بنیاد و اساس پادشاهی خود را بر مبنای معرفت ساسان، هیربد بزرگ معبد اَناهیتا می‌گذارد.

به روایت دیگر، شاهنشاهی‌ِ ساسانیان، نخستین حکومت عقیدتی‌ِ ایران است که در طول ۴۱۶سال پادشاهی خود، پس از سده‌ای به یکی از نخستین حکومت‌های خودکامه‌ی دینی تبدیل می‌شود و با برقراری‌ِ قانون‌های عقیدتی‌ِ به‌دینی و تشکیل و تعیین طبقه‌های اجتماعی (درباریان، موبدان، لشکریان، دبیران، کشاورزان، پیشه‌وران)، زمینه‌های اعتراض، شورش و به وجود آمدن آیین‌های اصلاحی و نو را فراهم می‌کند.

در تاریخ شاهنشاهی‌ِ هشتصد ساله‌ی پیش از ساسانیان، یعنی از آغاز شاهنشاهی‌ِ هخامنشیان تا پایان دوره‌ی اشکانیان، هیچ کجا نشانی از ظهور پیامبر یا آیین نوینی نیست. اعتراض و شورش و نهایت جنگ‌های داخلی اگر هست، به ویژه در میان قبیله‌ها، سیاسی - حکومتی است و نه سیاسی - عقیدتی. هر قبیله یا سرزمینی باورهای خود را دنبال می‌کند و تا پیش از رسمی شدن دین زرتشتی در شاهنشاهی‌ِ ساسانیان، آزادی‌ِ اندیشه و بیان برای شهروندان وجود دارد و متن‌هایی از جدال و مخالفت میان اعتقادهای آیینی در دست نیست.

این واقعیت به ویژه از طریق متن‌های یسنه و یشت‌ها بیش‌تر دیده می‌شود. وجود و حضور فعال ایزدهای گوناگون، اعم از اهورایی یا اهریمنی در این متن‌ها که رویکرد تاریخی‌ آن‌ها به دوران پیش از هخامنشیان، و ‌عصر پیش‌دادیان بازمی‌گردد، سند معتبری است بر تداوم حضور آیین‌های گوناگون در دو شاهنشاهی‌ِ هخامنشیان و اشکانیان. حتا بر اساس همین متن‌های بازمانده‌ی اوستایی و پهلوی نیز می‌توان دریافت که هم‌زیستی‌ِ آیین‌ها و عبادت‌های دینی تا چند اندازه ممکن بوده است.

با این که ظهور و اعلام رسالت سپیتمان زرتشت و دعوت او، جنگ‌های ارجاسپ‌شاه (در دفاع از آیین‌های کهن و موجود و مخالفت با به‌دینی زرتشت) و گشتاسپ‌‌شاه (در دفاع از به‌دینی و مخالفت با ایزدهای کهن) را برای احیا و گسترش آیین به‌دینی و مخالفت با آیین‌های دیگر، گِرِهمَ‌ها، کوی‌ها، کَرَپان‌ها، اوسیخش‌ها، نهایت دروج‌‌ها و دیوها، به وجود می‌آورد، اما باز این روایت‌ها بازتاب عینی‌ عمیقی در دوران هخامنشیان و اشکانیان نمی‌یابند و هم‌چنان در ریخت افسانه و استوره باقی می‌مانند.

تداوم خرد و فرهنگ تأمل و مدارا

به بیان دیگر فرهنگ و خرد کهن ایران‌زمین از دوران اسکان و سلطه‌ی مادها، پارس‌ها، پارت‌ها و سکاها بر ایران زمین تا پیش از ظهور زرتشت به عنوان ییامبری که آیین‌ها و عقیده‌های دیگران را برنمی‌تابد، اندیشه و آیین خود را برتر از اندیشه و آیین دیگران می‌داند و آن را آشکارا به‌دین می‌نامد، قوم‌های ساکن ایران‌زمین مشکل حاد عقیدتی به خاطر نیایش‌ها و رسم‌های خود ندارند و با وجود گوناگونی‌ِ اعتقادها هم دیگر را می‌پذیرند یا دست کم به انکار عقیده‌ی یک دیگر برنمی‌خیزند.

این واقعیت تاریخی هم از طریق هم‌زمانی‌ِ نمادهای گوناگون به دست می‌آید، هم از موقعیت شاهنشاهی‌های پیش از ساسانیان و هم از خوانش متن‌های استوره‌ای و آیینی و دینی. در هر سه زمینه، نشانه‌های حضور آیین‌ها و منسک‌های گوناگون، اعم از آن چه پیش و بعد از زرتشت وجود داشته است و کم کم چهره‌ی اهورایی و چهره اهریمنی‌ِ ثابت می‌یابد، دیده می‌شود.

با توجه به داده‌های تاریخی، اعم از متنی یا پیکری، تا پیش از تأسیس شاهنشاهی‌ ساسانیان، حتا به رغم ظهور سپیتمان زرتشت و انکار باورمندان به ایزدها و آیین‌های دیگر در ۵۰۰- ۶۰۰سال پیش از پادشاهی کورش، فرهنگ ایران هنوز هم بر محور خرد آزادمنشانه‌ی تأمل و مدارا تداوم می‌یابد. خاستگاه این واقعیت را وجود متن‌هایی نشان می‌دهند که در آن‌ها آیین‌های مهری و زروانی روایت می‌شود و وجود مهر را به عنوان ایزد نخستین (نور، آتش، خورشید)، وجود زروان را به عنوان ایزد زمان، سپهر بی‌کران (نور)، وجود اندروای را به عنوان ایزد فضا (هوا، باد) و وجود اَناهیتا را به عنوان ایزد آب، معرفی می‌کنند.

در شاهنشاهی‌ ساسانیان، پس از پادشاهی شاپور اول (۲۴۱ – ۲۷۱میلادی)، پسر اردشیر، نظام عقیدتی، به خواست و توطئه‌ی کرتیر، به صورت اهرمی برای سرکوب مخالفان، نازرتشتی‌ها و به ویژه مانوی‌ها بروز عینی می‌یابد. شاپور که تاج خود را از مانی (۲۱۵– ۱۷۶میلادی) حکیم دربارش دریافت می‌کند و کتابش شاپورگان را می‌پذیرد، ابتدا اجازه می‌دهد مانی اندیشه‌هایش را در سراسر ایران منتشر کند.

اما همین که مانی محبوبیت می‌یابد و پیروان بسیارش در هند، مصر و تا مرزهای امپراتوری‌ روم گسترش بیش‌تری می‌یابند، کرتیر و موبدان دیگر که منفعت‌ها و موقعیت خود را در خطر می‌بینند، او را برنمی‌تابند. آن قدر بر علیه او دسیسه‌چینی می‌کنند تا سرانجام شاپور تابع نظر آن‌ها می‌شود. در تداوم این تابعیت کرتیر و همراهانش تلاش می‌کنند با توطئه‌های خود شاپور را وادار به‌ محکوم کردن مانی ‌کنند.

اما شاپور که هنوز بیش از باور به به‌دینی یا ثنویت آیین زرتشت، به‌ مهر و اَناهیتا می‌اندیشد و تعالی‌ِ خرد و فرهنگ ایران، و سکه‌ها و شکل تاج‌هایش نشان می‌دهند که دوست‌دار آن‌ها است، نمی‌تواند در برابر فشار درباریانش مقاومت کند و هم‌چون پادشاهان دودمان‌های پیش از خود، تنها به باروری‌ِ خرد و فرهنگ ایران‌زمین بیندیشد.

ادامه دارد

پی‌نوشت فصل شکوفایی خرد و فرهنگ ایرانی و چالش‌های نو:

۱ - تاریخ تبرستان، جلد یکم، اردشیر برزگر، چاپ یکم ۱۳۲۹، ص ۹۸

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دوازدهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش یازدهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش دهم
زمینه‌های رشد خرد و فرهنگ ایرانی، بخش نهم

 
 

پرونده‏ی انرژی هسته‏ای ایران، دست کم در صحنه‏ی خبر و رسانه‏ها، هم‏چنان باز است و کوچک‏ترین اظهار نظری از جانب مسئولان ایران یا قدرت‏‏های درگیر در این مناقشه، خبرساز می‏شود.سخنان علی‏اکبر صالحی، رییس سازمان انرژی اتمی ایران در روز پنجشنبه، چهارم شهریور، به مناسبت هفته‏ی دولت در یکی از شبکه‌‏های تلویزیونی ایران نیز از این قاعده برکنار نیست.

Download it Here!

علی‌اکبر صالحی، در سخنان خود ازجمله درباره‌ی پیشنهاد ایران به روسیه برای ایجاد کنسرسیوم مشترک تحت لیسانس آن کشور سخن گفت.در این زمینه با دکتر اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران در سال‌های پیش از انقلاب گفت‌وگویی کرده‌ام.وی که در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، سازمان انرژی اتمی ایران را بنیان نهاد، در این گفت و گو سخنان خود را با مسئله‌ی انتقال سوخت به نیروگاه هسته‏ای بوشهر آغاز کرده است:

دکتر اکبر اعتماد:سوخت موجود را تقریباً از یک سال پیش به ایران منتقل کرده‏اند. سوخت در محل نیروگاه بوشهر آماده بود ‏تا بعد از انجام آزمایشات اولیه روی عملکرد تاسیسات نیروگاه، در صورتی که نتیجه خوب بود، آن را وارد نیروگاه کنند و به‏تدریج به‏کار بیاندازند.

با توجه به این‏که این سوخت از پیش آماده بوده و در محوطه‏ی نیروگاه بوشهر نگهداری می‏شده است، در ظاهر عواملی موجب می‏شده که روسیه برای انتقال این سوخت به راکتورها با ایران همکاری نکند. در مقطع کنونی چه اتفاقی افتاده است؟ در شرایطی که بین غرب و روسیه، هماهنگی‏ای بیش از گذشته برقرار است، چگونه روسیه چنین تعاملی را با ایران درپیش گرفته و چرا پیش از این چنین اقدامی نکرده است؟

روسیه در طی چند سال گذشته در این زمینه مقداری اهمال کرد. نه تنها راجع به سوخت، بلکه در ارتباط با تکمیل ساختمان نیروگاه هم چنین برخوردی کرد. در این مدت، روسیه هم از امریکا استفاده می‏کرد و مرتب این کشور را در ارتباط با تضادهایی که خود آنها داشتند تهدید می‏کرد که در صورتی که فلان کار را نکنید، من این نیروگاه را تکمیل می‏کنم و به ایران تحویل می‏دهم. از آن سو هم از ایران پول می‏گرفت. به عقیده‏ی من، روسیه بین ایران و امریکا مدتی هم استفاده‏ی سیاسی برد و هم استفاده‏ی مالی.


دکتر اکبر اعتماد

این‏که یک‏باره روسیه موافقت کرد که سوخت نیروگاه را به‏کار بیاندازد، به آخرین تحریم‏هایی برمی‏گردد که غرب علیه ایران به‏کار گرفته‏ است. روسیه با برخی از این موارد مخالفت می‏کرد، اما بالاخره مجبور شد آنها را بپذیرد؛ با طرح این نکته البته که به امریکایی‏ها اعلام کرده بود نیروگاه بوشهر مشمول تحریم‏های اتمی علیه ایران نمی‏شود.این نظر روسیه، با متن معاهده‏ی عدم گسترش سلاح‏های هسته‏ای تطابق دارد. در آن معاهده آمده است که قدرت‏های بزرگ باید نیاز کشورها در ارتباط با استفاده‏ی صلح‏جویانه از انرژی هسته‏ای را تأمین کنند.

به نظر شما، این حرکت تازه‏ی روسیه در رابطه با ایران، به اندازه‏ی کافی اعتمادبرانگیز هست؟ تا چه میزان می‏توان به این برخورد اعتماد کرد تا برخی از سوء استفاده‌هایی که به آن اشاره کردید، تکرار نشود؟

همان‏طور که بارها گفته‏ام، اشکال اساسی سوختی که روسیه به ایران داده این است که روسیه شرایطی را بر ایران تحمیل کرده که اصولاً منصفانه نبوده و با متن قرارداد عدم گسترش سلاح‏های هسته‏ای هم تناقض دارد.

یعنی روسیه باید این سوخت را به ایران می‏داد، چون ایران پول آن را پرداخت کرده و خریده بود و بقیه‏ی سوخت هم متعلق به ایران بوده است، اما روسیه این را به ایران تحمیل کرده که سوخت را باید به روسیه برگرداند و حتی هزینه‏ی برگرداندن سوخت به روسیه را هم ایران باید بدهد.این امر نشان می‏دهد که قدرت‏های بزرگ اتمی نه تنها قرارداد منع گسترش سلاح‏های هسته‏ای را رعایت نمی‏کنند، بلکه از آن برای این‏که شرایط غیرمنصفانه‏ای را بر کشورهای دیگر تحمیل کنند استفاده می‏کنند.

ایران چرا به این شرایط تن داده است؟

ایران در این زمینه چاره‏ای نداشته است. من ایراد نمی‏گیرم. مجبور بوده بپذیرد. برای این‏که برای این نیروگاه خیلی خرج شده و به‏کار انداختن آن خیلی مهم بوده است. از طرف دیگر راه‏انداختن این نیروگاه، به عنوان اولین نیروگاه اتمی، برای ایران اهمیت تاریخی دارد. علاوه بر آن، این نیروگاه هزار مگابایت قدرت دارد که به تولید برق کشور خیلی کمک می‏کند.

گفته می‏شود که تولید برق از نیروگاه هسته‏ای، در اساس برای ایران مقرون به صرفه نیست. شما این استدلال را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این حرف صحیحی نیست. برای این‏که در هیچ کشوری و در هیچ‏جای دنیا، اولین نیروگاه اتمی مقرون به‏صرفه نبوده است. اصولاً هیچ کارخانه‏ای در ابتدا مقرون به‏صرفه نیست. چون باید ابتدا یاد بگیرند و تأسیسات زیربنایی ایجاد شود تا بعد بتوانند از آن استفاده‏ی بهینه ببرند.

نخستین نیروگاه همیشه گران تمام می‏شود. بخصوص این نیروگاه که اول قرار بود آلمانی‏ها آن را بسازند که نشد و روس‏ها ساخت آن را برعهده گرفتند. در نتیجه آلمانی‏ها مقداری پول گرفتند که تلف شد و بعد هم روس‏ها ساخت آن را زیادی طول دادند.

در هرصورت در هیچ جای دنیا نمی‏توان از نخستین نیروگاه اتمی توقع داشت که اقتصادی باشد. وقتی یاد گرفتند و چندین نیروگاه مانند آن ایجاد کردند و تمام سرویس‏های زیربنایی را ساختند و توانستند بهره‏برداری بهینه بکنند، آن‏وقت اقتصادی و به‏صرفه می‏شود. پس تکرار می‌کنم: بله؛ نخستین نیروگاه اقتصادی نیست، بیش‌تر برای یاد گرفتن است.

در مورد هر تکنولوژی‏ دیگری نیز همین‏طور است. اولین کارخانه‏ای که ساخته می‏شود، با توجه به این‏که یک تکنولوژی ناشناخته است و مشخص نیست چقدر نیرو احتیاج دارد و تا بیست یا سی سال دیگر چگونه کار خواهد کرد، از نظر اقتصادی نمی‏توان روی آن خیلی حساب کرد.

مسئله‏ی کنسرسیوم مشترک تهیه‏ی سوخت بین ایران و روسیه را چگونه ارزیابی می‏کنید؟ چرا ایران در پی تشکیل چنین کنسرسیومی است؟

حتماً ایران این نگرانی را دارد که مبادا روسیه به هر علت سیاسی، سوخت لازم را در اختیارش نگذارد. مثلاً امروز روسیه سوخت داده است، اما ممکن است دو سال دیگر این‏کار را نکند. بنابراین ایرانی‏ها می‏خواهند در تأمین سوخت نیروگاه شریک باشند.

کارهایی هم که روی غنی‏سازی اورانیوم در ایران انجام می‏دهند، به همین منظور است که ایران استقلال تأمین سوخت خود را داشته باشد. منتها چون این نیروگاه، طرح روسیه است و روسیه باید سوخت آن را تأمین کند، ایران پیشنهاد تشکیل کنسرسیوم مشترک بین ایران و روسیه را داده است که سوخت این نیروگاه را تأمین کند.

با توجه به سوابق رفتارهای متفاوت روسیه با ایران، آیا این اقدام ضامن منافع ایران خواهد بود؟

البته اگر این کنسرسیوم تشکیل شود و همان‏طور که آقای صالحی گفتند، هم در روسیه و هم در ایران پایگاه داشته باشد و در دو کشور عمل کند، خوب است، ولی اگر این کنسرسیوم فقط در روسیه باشد، هیچ تأثیری نخواهد داشت.

در آن صورت، ایرانی‏ها به لحاظ فنی و تکنولوژیک با این نیروگاه چه خواهند کرد؟

در هرصورت ایرانی‏ها به لحاظ فنی و تکنولوژیک در این زمینه چیزهایی یاد گرفته‏اند و یاد می‏گیرند. چراکه اداره‏ی یک نیروگاه اتمی کار آسانی نیست. راه‏اندازی، نگاهداری و حفاظت از آن مقداری کار و تخصص می‏خواهد که ایرانی‏ها یاد گرفته‏اند.

به نظر می‏رسد علی‏رغم شکل تازه‏ای از روابط بین ایران و روسیه بر سر مسئله‏ی هسته‏ای ایران، بحران‏های بین‏المللی در این زمینه هم‏چنان ادامه دارد. از جمله می‏توان به اظهارنظر سارکوزی، رییس‌جمهور فرانسه اشاره کرد که گفت اگر ایران با جامعه‏ی جهانی به توافق معتبری بر سر این مسئله نرسد، فرانسه از حقوق متحدان خود در منطقه حمایت خواهد کرد. با توجه به این‏که از آغاز شکل‏گیری سازمان انرژی اتمی ایران، شما به دلیل همین مسئله با فرانسه در ارتباط بودید و با این کشور همکاری می‏کردید، این موضع‏گیری سیاسی را چگونه تفسیر می‏کنید؟

فرانسه‏ای که من با آن همکاری می‏کردم، با فرانسه‏ی آقای سارکوزی تفاوت داشت. آقای سارکوزی فکر می‏کند هرچه از دهانش بیرون می‏آید، می‏تواند بگوید. من تعجب می‏کنم. اصلاً به ایشان چه ارتباطی دارد؟ علاوه بر آن، این نیروگاه تحت نظارت آژانس بین‏المللی انرژی اتمی است و نیروگاهی است که می‏خواهد برق تولید کند. اصلاً این مسئله با آقای سارکوزی چه ارتباطی پیدا می‏کند؟ چرا ایشان به خودش اجازه می‏دهد در این کار دخالت کند؟

به‏هرحال فرانسه جزو کشورهای ۵+۱ است.

بله؛ ولی ایران هرکاری می‏کند که نباید برود از سارکوزی اجازه بگیرد. این کار تحت نظارت آژانس، با قراردادی که ایران با روسیه داشته است، انجام می‏گیرد. اصلاً به فرانسه چه ارتباطی دارد و آقای سارکوزی بی‏خود در این کار دخالت می‏کند. تازه چه‏کاری با و برای همسایگان‏ ایران می‏تواند بکند که برود به آنها کمک کند؟ فرض کنید کمک هم کرد؟ آیا این تنش را در منطقه کم یا زیاد می‌کند؟

این برخورد نشان می‏دهد که قدرت‏های سرمایه‏داری غرب از مسئله‏ی هسته‏ای ایران استفاده می‏کنند تا جای خودشان را باز کنند. آقای سارکوزی می‏خواهد در کشورهای عربی و جنوب ایران جایی برای خود باز کند تا بگوید: من آمده‏ام به شما کمک کنم، پول بدهید. هیچ هدف دیگری ندارد. دلش هم برای دبی، خاورمیانه و ملت ایران نسوخته است.

Share/Save/Bookmark

 
 

مجلس شورای اسلامی با پیشنهاد علی لاریجانی برای بازنگری ماده ۲۲ لایحه حمایت از خانواده به منظور ثبت ازدواج موقت، مخالفت کرد.

به گزارش خبرگزاری مهر، در جلسه علنی امروز، یکشنبه علی لاریجانی با بیان اینکه اخطارهای برخی نمایندگان درباره این لایحه وارد است، پیشنهاد کرد که کمیسیون قضایی مجلس بار دیگر این ماده لایحه را بررسی کند.

این پیشنهاد رئیس مجلس، با ۸۱ رای مخالف، ۹۷ رای موافق و ۸ رای ممتنع از میان ۱۹۴ رای نمایندگان به تصویب نرسید.


بر اساس ماده ۲۲ لایحه حمایت از خانواده ثبت نکاح موقت یا انقضای مدت یا بذل آن در صورت باردار شدن زوجه الزامی است و در سایر موارد، ثبت نکاح موقت با توافق زوجین انجام می‌گیرد.

علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه اخطارهای قانون اساسی نمایندگان به این لایحه را وارد می‌داند، گفت که در لایحه حمایت از خانواده درباره «کودک آزاری» و «اجحاف‌هایی که درباره بدرفتاری مردان نسبت به زنان اتفاق می‌افتد» توجه نشده و این لایحه باید برای بررسی بیشتر به کمیسیون قضایی ارجاع شود.

در حالیکه نماینده دولت در مجلس نظر علما مبنی بر «مصلحت نبودن ثبت ازدواج موقت» را دلیل مخالفتش با حذف ماده ۲۲ دانست، نماینده مردم لنگرود در مجلس گفت که در ماده ۲۳ لایحه حمایت از خانواده شرایط آسانی برای ازدواج مجدد مردان در نظر گرفته شده‌ و بنابراین ضرورتی برای عدم ثبت ازدواج موقت در بند ۲۲ وجود ندارد.

عیسی جعفری، نماینده مردم کبودرآهنگ که خواستار حذف ماده ۲۲ لایحه حمایت از خانواده‌است، می‌گوید: «پس از تصویب این قانون صدها یا هزاران کودک بدون پدر روی دست مادرانشان می‌مانند و این مسئله عواقب مختلفی از جمله افزایش جدی جمعیت، افزایش بیماریهای مقاربتی همچون ایدز و سرگردانی زنان خواهد داشت.»

علی لاریجانی گفت که گفت که در لایحه حمایت از خانواده درباره «کودک آزاری» و «اجحاف‌هایی که درباره بدرفتاری مردان نسبت به زنان اتفاق می‌افتد» توجه نشده و این لایحه باید برای بررسی بیشتر به کمیسیون قضایی ارجاع شود

از سوی دیگر، علی مطهری، نماینده مردم تهران نیز که از مخالفان حذف ماده ۲۲ است، تاکید بر ثبت ازدواج موقت را موجب ایجاد محدودیت برای ازدواج موقت می‌داند و معتقد است: «این موضوع با ماهیت ازدواج موقت که قرار است ازدواجی آسان باشد همخوانی ندارد.»

در حالیکه بررسی امور بهداشتی و سلامتی در ازدواج موقت یکی از خواسته‌های نمایندگان برای بازنگری ماده ۲۲ است، رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس اظهار داشت: «ازدواج موقت برای مردان ۴۰-۵۰ ساله‌است که یا همسری ندارند و یا به هر دلیل دیگری می‌خواهند ازدواج موقت کنند و نه برای جوانان.»

به گفته وی: «ضرورتی برای ثبت ازدواج موقت وجود ندارد زیرا افراد ۴۰ -۵۰ ساله تمام موارد بهداشتی را می‌دانند و نیازی به آزمایش دادن نیست.»

از زمان ارائه لایحه حمایت از خانواده از سوی دولت و قوه قضاییه به مجلس، فعالان حقوق زنان بارها مخالفت خود را با برخی مواد این لایحه اعلام کرده و خواستار بازنگری در آن شده‌اند، برخی نمایندگان زن دوره‌های گذشته مجلس نیز در جلساتی که به بررسی این لایحه اختصاص دارد با حضور در جایگاه مهمانان مجلس شورای اسلامی، مباحث مربوط به لایحه را پیگیری می‌کنند.

لایحه حمایت از خانواده، تیرماه ١٣٨٦ به پیشنهاد قوه قضائیه در دولت پیشین ایران تصویب و به مجلس ارسال شد. این لایحه که سه سال پیش در مجلس هفتم مطرح شده بود، به دلیل اعتراض فعالان حقوق زنان مسکوت گذاشته شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

هزاران نفر از مردم جزیره سوماترای اندونزی در پی فعال شدن آتشفشان «سینابونگ» این جزیره را ترک کردند.

این آتشفشان که پس از ۴۰۰ سال فعال شده، ابرهایی از دود و خاکستر را در منطقه بوجود آورده و این جزیره را در وضعیت هشدار قرمز قرار داده‌است.


مقامات اندونزی می‌گویند که خاکسترهای این آتشفشان تا ارتفاع ۱۵۰۰ متری به آسمان پرتاب شده و ابرهای سیاه تمام جزیره را پوشانده‌اند.

به گزارش خبرگزاری رویترز، ۱۲ هزار نفر از ساکنان این جزیره که اغلب آمها کشاورزان ساکن روستاها بوده‌اند، محل زندگی خود را ترک کرده‌اند و شش کیلومتر از جزیره «منطقه ممنوعه» اعلام شده‌است.

آتشفشان سینابونگ در ارتفاع دو هزار و ۴۶۰ متری از سطح دریا و ۶۰ کیلیومتری شهر مدن در جزیزه سوماترا قرار دارد.

۱۲ هزار نفر از ساکنان اندونزی که اغلب آنها کشاورزان ساکن روستاها بوده‌اند، محل زندگی خود را ترک کرده‌اند و شش کیلومتر از جزیره «منطقه ممنوعه» اعلام شده‌است.

به گفته مدیر مرکز هشدار فجایع آنشفشانی اندونزی، دانشمندان فشار گدازه‌ها و مواد جامد آتشفشانی را دلیل فعال شدن این آتشفشان عنوان کرده‌اند.

یکی از مسئولان محلی جزیره سوماترا گفت که خاکسترهای آتشفشانی در یک محدوده ۳۰ کیلومتری پراکنده شده‌اند.

تا کنون گزارشی از تلفات و خسارات ناشی از این حادثه منتشر نشده‌است.

اندونزی در اقیانوس آرام و بر روی «خط آتش» این اقیانوس قرار دارد و بیش از ۱۰۰ آتشفشان فعال دارد. مجموعه کوه‌های آتشفشانی و گسل‌ها در این منطقه، امکان وقوع زلزله و آتشفشان را در این کشور بالا برده‌است.

فعال شدن آتشفشان کارانگتان در ماه جاری میلادی منجر به ناپدید شدن چهار نفر در این کشور شد.


Share/Save/Bookmark

 
 

فدراسیون بین المللی جامعه‌های حقوق بشر (FIDH) و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران (LDDHI) با صدور بیانیه‌ای حکم سنگسار سکینه محمدی آشتیانی و اعدام‌های «گروهی و مخفی» در زندان وکیل آباد مشهد را محکوم کردند.

این دو سازمان مدافع حقوق بشر از مقامات جمهوری اسلامی خواسته‌اند به بکارگیری مجازات اعدام به عنوان «ابزار سرکوب مخالفان حکومت و ایجاد وحشت نزد مردم» پایان دهند.

این بیانیه با بیان اینکه صدور حکم سنگسار یکی از «سبعانه ترین» اقداماتی است که از سوی قوانین بین المللی محکوم می‌شود، می‌گوید که جمهوری اسلامی با این اقدام تعهدات بین المللی خود را نقض کرده‌است.

سکینه محمدی آشتیانی از سوی دادگاهی در ایران به اتهام رابطه نامشروع به سنگسار متهم شده‌است. حکم سنگسار وی چندی پیش در پی فشارهای بین‌المللی و اعتراض مدافعان حقوق بشر تعلیق شد.


این دو سازمان مدافع حقوق بشر با اشاره به گزارش‌های منتشر شده درباره اعدام صدها زندانی در زندان وکیل آباد مشهد، آورده‌است: «براساس اطلاعات به دست آمده، بیش از صد نفر که اعدام شان برای روزهای آینده برنامه ریزی شده، همچنان در بخش اعدامی‌ها در ساختمان‌های ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳ و ۱۰۴ این زندان در انتظار اجرای حکم خود نشسته‌اند.»

بنا بر این بیانیه «ماهیت گروهی بودن» این اعدام‌ها که به صورت «مخفی» در مورد آن تصمیم گیری می‌شود، «به طور کاملاً آشکار» نقض قوانین بین‌المللی است.

«براساس اطلاعات به دست آمده، بیش از صد نفر که اعدام شان برای روزهای آینده برنامه ریزی شده، همچنان در بخش اعدامی‌ها در ساختمان‌های ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳ و ۱۰۴ این زندان در انتظار اجرای حکم خود نشسته‌اند.»

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران دوم شهریور ماه جاری به نقل از «منابع موثق» از اعدام صدها نفر در زندان وکیل آباد مشهد طی چند ماه اخیر خبر داد.

این کمپین می‌گوید که مقامات قضایی در زندان وکیل‌آباد مشهد طی چند ماه گذشته بیش از صد نفر که اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها محکومان موادمخدری بوده‌اند را اعدام کرده‌اند.

فدراسیون بین المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران می‌گویند که دولت جمهوری اسلامی با ادامه اعدام‌ها به طور «کاملاً مخفی»ً نسبت به قطعنامه‌ها و توصیه‌های سازمان ملل «بی اعتنا» است و تنها تعداد محدودی از این اعدام‌ها در آمارهای رسمی آن منعکس می‌شود.

این بیانیه افزوده‌است: «تاریخ و محل اعدام‌ها به کرات از اطلاع خانواده‌های زندانیان، وکلای آنان و مردم مخفی نگاه داشته می‌شود.»

ایران رتبه دوم اعدام در جهان را پس از چین دارد و در سال ۲۰۰۹ میلادی بیش از ۴۰۰ نفر در ایران به دار آویخته شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در دو رویداد جداگانه یک نامزد انتخابات ولسی جرگه (پارلمان) افغانستان و پنج کارمند ستاد انتخاباتی یک نامزد دیگر در ولایت هرات هم مرز با ایران کشته شدند.

عبدالمنان هاشمی نامزد انتخابات شب گذشته، شنبه هنگام عزیمت به سوی مسجد از سوی افراد مسلح ناشناس در شهرک شیندند به قتل رسید.


در پی این رویداد مسئولین محلی تایید کردند که اجساد پنج تن ازکارمندان ستاد انتخاباتی فوزیه گیلانی را در یک منطقه دور افتاده در شهرک ادرسکن هرات یافته‌اند.

این افراد هفته گذشته در مسیر شهرک ادرسکن به شهرک فارسی از سوی طالبان ربوده شده بودند.

نثار احمد پوپل فرماندار شهرک ادرسکن گفت که این افراد از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفته‌اند و احتمال می‌رود که یک روز قبل کشته شده باشند.

عبدالمنان هاشمی نامزد انتخابات شب گذشته، شنبه هنگام عزیمت به سوی مسجد از سوی افراد مسلح ناشناس در شهرک شیندند به قتل رسید.

پیش از این یک نامزد انتخابات مجلس نمایندگان افغانستان درشهرک گلران درشمال هرات ازسوی طالبان ربوده شد و بعد از یک هفته به دلیل فشار مردم آزاد شد و در رویدادی دیگر برادر یکی ازنامزدان در شهرک رباط سنگی هرات کشته شد.

طالبان انتخابات پارلمانی افغانستان را که قرار است ۲۷ شهریورماه جاری برگزار شود، یک طرح امریکایی خوانده‌اند و اعلام کرده‌اند بر علیه آن اقدام خواهند کرد.

دراین انتخابات حدود ۲۵۰۰ تن از جمله شمار زیادی از زنان از ۳۴ ولایت افغانستان برای کسب کرسی نمایندگی رقابت می‌کنند.

ولسی جرگه و یا مجلس نمایندگان افغانستان متشکل از ۲۴۹ عضو است که برای یک دوره ۵ ساله انتخاب می‌شوند.

Share/Save/Bookmark

 
 

رهبر پیشین کوبا می‌گوید حملات یازدهم سپتامبر توسط سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سی آی ا) طراحی شده‌ است.

به نوشته گاردین، فیدل کاسترو در دیدار با دانیل استولین نویسنده‌ای که در زمینه تئوری توطئه کار کرده‌است گفت که اطلاعات او مبتنی بر ویکی لیکس است، سایتی که ماه گذشته با انتشار اسناد محرمانه جنگ افغانستان جنجال بسیاری پدید آورد.


کاسترو که سخنانش در روزنامه گرانما، ارگان حزب کمونیست کوبا به چاپ رسیده‌است همچنین اسامه بن لادن را مزدور سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا خواند.

وی گفت: «هرگاه بوش سخنرانی حساسی در پیش داشت و می‌خواست تا ترس و وحشت را در دل مردم جاری سازد، بن لادن ظاهر می‌شد و با اعلام اینکه چه اهدافی دارد مردم را تهدید می‌کرد.»

کاسترو گفت که هزاران سندی که در ویکی لیکس منتشر شده نشان می‌دهد که رهبر القاعده در واقع برای دولت آمریکا کار می‌کرده‌است.

پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر فردی که در نقش بن لادن در ویدئوها ظاهر می شد یک «بازیگر ناشی» بود

استولین نویسنده سه کتاب در باره باشگاه بیلدربرگ است، باشگاهی که جمعی از قدرتمندترین مردان و زنان در عرصه سیاست و اقتصاد جهان تشکیل داده‌اند و شامل هنری کسینجر و بسیاری از بلندپایه ترین مقامات سیاسی و اقتصادی اروپایی می‌شود. وی می‌گوید که این باشگاه به نوعی دولت مخفی جهانی است که اقتصاد و سیاست جهان را هدایت می‌کند.

این نویسنده می‌گوید پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر فردی که در نقش بن لادن در ویدئوها ظاهر می‌شد یک «بازیگر ناشی» بود.

با وجود توافق کاسترو و استولین در باره مسائل سیاسی، آنها در باره یک موضوع اختلاف نظر داشتند: در نظر گرفتن کره دیگری برای سکونت بشر.

در حالی که استولین معتقد بود به دلیل افزایش جمعیت باید به فکر کره دیگری برای سکنای بشر بود، کاسترو استدلال می‌کرد که انسان حتی نمی‌تواند کره ماه را مسکونی کند پس بهتر است کره زمین را جای بهتری برای زندگی بسازیم.

وی گفت: «انسانیت باید خود را حفظ کند اگر بخواهد که بشر هزاران سال دیگر به حیات خود ادامه دهد.»

Share/Save/Bookmark

 
 

مستنداتی که هیچگاه اعلام نمی‌شود
سرمقاله امروز روزنامه مردم‎سالاری با عنوان «دولت و ستادهای پنهان» در خصوص مسائل اقتصادی دولت است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «از آن روزی که محمود احمدی نژاد در مجلس شورای اسلا می‌اعلا م کرد اسامی مفسدان اقتصادی را در جیب کت خود دارد سالها می‌گذرد اما نه تنها اسامی هیچ یک از آن مفسدان اقتصادی اعلا م نشده، بلکه پس از آن نیز، هرچند وقت یکبار شاهد طرح مسائلی مبهم از سوی دولتمردان هستیم که هیچگاه مستندات و شواهدی در مورد آن اعلام نمی‌شود.»

به نوشته این سرمقاله: «این نخستین بار نیست که رئیس جمهور از ستادهای پنهان و افراد نا مشخص که قصد ضربه زدن به دولت و مردم را دارند سخن می‌گوید و شاید آخرین بارهم نباشد اما نکته اینجاست که این سخنان با چه هدفی مطرح می‌شود؟ به راستی چه کسانی ستاد تشکیل داده‌اند تا به طرح هدفمند کردن یارانه‌ها ضربه بزنند؟»

سرمقاله‌نویس مردم‌سالاری افزوده‌است: «تجربه نشان داده که رئیس جمهور، هیچگاه این ستادهای پنهان را معرفی نمی‌کند و به همین دلیل نباید انتظار داشت که مردم از ماهیت این ستادها آگاه شوند; کما این که هنوز پس از چند سال، اسامی مفسدان اقتصادی از جیب کت رئیس جمهور خارج نشده‌است.»

در ادامه این سرمقاله آمده‌است: «مردم حق دارند بدانند که چه کسانی ستاد تشکیل داده‌اند تا مردم را از دستیابی به حق خود محروم کنند؟»

متن کامل سرمقاله

تزریق پول چاره‌ساز نیست
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «رکود یا رونق؟» به بررسی رکود اقتصادی در ایران پرداخته‌است.

در این سرمقاله آمده‌است: «گر چه بعضی‌ها ممکن است رشد چشمگیر بازار سهام را در بهار و تابستان سال جاری دال بر رونق فعالیت‌های اقتصادی تلقی کنند، اما واقعیت این است که رونق فعلی بازار سهام در کشور ما متاسفانه دلایل دیگری دارد و به نظر می‌رسد که بیشتر ناشی از حرکت ناگزیر نقدینگی به سوی این بازار است.»

این سرمقاله افزوده‌است: «گرچه تداوم وضعیت رکودی در کوتاه‌مدت، موجب کاهش تقاضای کل می‌شود و به نظر می‌رسد که اقتصاد کشور ما در حال حاضر با چنین وضعیتی روبه‌رو شده‌است، اما نباید فراموش کرد که راه‌حل اساسی، تزریق پول و تحریک تقاضا از این طریق نیست.»

از دیدگاه سرمقاله‌نویس این روزنامه: «بررسی معضلات فعالان اقتصادی به ویژه در بخش خصوصی از زبان خود آنها نشان می‌دهد که مشکل بیش از آنکه در طرف تقاضا باشد، در طرف عرضه‌است. معضل تولیدکنندگان ما از یک طرف موانع عدیده‌ای است که دولت با دخالت‌ها و قیمت‌گذاری‌های خود در بازار نهاده‌های تولید ایجاد کرده و از سوی دیگر، پایین نگهداشتن نرخ ارز است که آنها را در مقابل رقبای خارجی آسیب‌پذیر کرده‌است.»

این سرمقاله ادامه داده‌است: «حتی اگر، برخلاف قرائن و شواهد، بپذیریم که اقتصاد ایران در وضعیت رکودی نیست، برای دسترسی به نرخ رشد اقتصادی بالاتر و سطح رفاه بیشتر، ناگزیر باید راه‌حلی برای معضلات مزمن اقتصادی اندیشید.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «قبای سیاست یا قامت سیاستمدار»

سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «آيا سياست ورزي به بن بست رسيده است؟!»

سرمقاله امروز روزنامه ;کیهان با عنوان «سبد پارادوكس ها در اتاق اوباما»

Share/Save/Bookmark

 
 


ایران
● جلوگیری از ورود کالاهای لوکس و تجملی
●زلزله ۱۵ روستای دامغان و شاهرود را ویران کرد
● سبد مایحتاج ماه رمضان برای بازنشستگان و مستمری بگیران
●سلیقه سرمربی تیم ملی زیر سؤال

تفاهم
● نساجی ایران توان رقابت با بازارهای جهانی را دارد
● رشد اقتصادی ایران افزایش می‌یابد
● موتور جستجوگر ملی «یا حق» جانشین یاهو می‌شود
● برنامه‌های ایران خودرو برای جهش صادراتی

تهران امروز
● اعلام موارد اختلاف دولت و مجلس
● اشتباه دیپلماتیک نماینده ویژه
● نمایندگان ویژه رئیس جمهور و آزمون و خطای دیپلماسی
● قبای سیاست یا قامت سیاستمدار

جام جم
● زلزله؛ هشدار دوباره به پایتخت
● نظر کارگروه ویژه حل اختلاف دولت و مجلس به زودی اعلام می‌شود
● استفاده تبليغاتي آمريكا از سيل پاكستان
●طالبان ۴۸ دانش آموز را مسموم کرد

دنیای اقتصاد
● تحلیل لاریجانی از موج تبلیغاتی حمله به ایران
● بهمنی: در جنگ تمام عیار اقتصادی هستیم
● رئیس کل بانک مرکزی: ۱۲ میلیارد یورو اوراق ارزی منتشر می‌کنیم
● تهران برای زلزله آماده است؟

رسالت
● طرح تغییر ساعات کاری ادارات و مدارس اجرا نمی‌شود
●مصر نخستین نیروگاه هسته‌ای خود رامی سازد
●رشد علمی ایران۱۱ برابر نرخ جهانی است
●وزیر اطلاعات ورود افراد گروهک ریگی به کشور را تکذیب کرد

کیهان
● فیدل کاسترو: بن لادن مامور سیا است
●زلزله ۹/۵ ریشتری دامغان ۳ قربانی گرفت
●بهره برداری از فاز دوم بزرگراه شهید باکری
●تجمع مال باختگان مقابل شرکت هرمی اوریف لیم

مردم‌سالاری
● برای اجرای قوانین دعا کنیم
●مذاکرات صلح فقط به خاطر سرکار ماندن محمود عباس است
● ایجاداختلاف بین نیروهای انقلاب استراتژی دشمنان است
● پاسخ مبهم مسکو به تهران

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه جام جم در شماره امروز خود گفت‌وگویی با با مهدی فکور، مدیرعامل نفت مناطق مرکزی ایران منتشر کرده‌است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته