-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 08/29/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

نقد و بررسی نظرات موافقان و مخالفان قانون‌مند بودن چندهمسری در اسلام بر اساس آیاتی که بدان استناد نموده‌اند کاری است که تنها از عهده‌ی یک مفسر بر می‌آید و از توان بنده خارج است. اما از آنجایی که هر دو آیه همزمان با هم نازل شده‌اند بر این باورم که تا تمام بخش‌های هر آیه و تا هردو آیه و تمام آیاتی که به چندهمسری اشاره دارند در کنار هم و همزمان با هم مورد بررسی قرار نگیرند ما هیچ گاه نمی‌توانیم به یک اجماع ن‌هایی و صحیح بر پایه‌ی آیات قرآن در خصوص تعدد زوجات برسیم.

اشتباهی که هر دو گروه مرتکب می‌شوند این است که مساله‌ای که اساساً ماهیتی چند وجهی دارد و باید از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار گیرد تنها از یک بعد و فقط از زاویه دید خود بدان می‌نگرند.

مسئله‌ای که به اشتباه فوق الذکر دامن می‌زند این است که؛ جایی که در تفسیر آیات فوق میان فقها و اسلام‌شناسان مسلمان، مفسران و‌اندیشمندان اسلامی ‌اختلاف عقیده وجود دارد به طوری‌که برخی از آنان در خصوص تعدد زوجات قائل به مطلق می‌باشند بعضی دیگر آن را به صورت مشروط می‌پذیرند و تعدادی نیز آن را برای همیشه مجاز می‌شمرند؛ ما چطور می‌توانیم از یک جامعه شناس، وکیل دادگستری، مردم شناس، حقوقدان و یا نماینده‌ی مجلس توقع داشته باشیم که نظری با درصد خطای بسیار پایین ارائه بدهد.


نکته‌ی دیگری که به نظر بنده از دید هر دو گروه مغفول مانده این است که آن‌ها هیچ گاه به تاریخ نزول آیات، مکان نزول و اینکه هنگام نزول آیات مذکور زندگی شخصی و موقعیت اجتماعی پیامبر در چه شرایطی بوده است توجه نمی‌کنند.

آن‌ها هیچ گاه از خود نمی‌پرسند که در آن زمان ارتباط و مناسبات پیامبر با مردم سایر قبایل و شهرها و روستا‌های مختلف شبه جزیره‌ی عربستان چگونه بوده است؟ اسلام در چه مرحله و شرایطی قرار داشته است؟ چند سال از بعثت پیامبر و ظهور اسلام می‌گذشته است؟ زن در عربستان آن زمان چه جایگاهی داشته؟

فکر کردن به پرسش‌‌های فوق و بسیاری سوال دیگر از این دست و یافتن پاسخی مناسب برای آن‌ها شاید دیگر به دو گروه مذکور این امکان را ندهد که حکم به «ممنوعیت مطلق» و یا «برای همیشه مجاز» تعدد زوجات بدهند.

سوره‌ی النساء از سوره‌‌های مدنی می‌باشد که بعد از هجرت پیامبر از مکه به مدینه نازل می‌شود و در زمان نزول حداقل سیزده سال از بعثت پیامبر و ظهور اسلام در شبه جزیره‌ی عربستان گذشته بود.

در آن زمان که پیامبر بعد از بیست و‌ اندی سال زندگی مشترک، همسر گرامی‌شان حضرت خدیجه سلام الله علیها را از دست داده بودند به دستور خداوند از مکه به مدینه هجرت نمودند. هنگام نزول سوره‌ی فوق بیش از پنجاه سال از عمر پیامبر می‌گذشت و مصادف بود با آغاز جنگ‌های صدر اسلام که میان پیامبر و کفار و مشرکین به وقوع پیوست.

اسلام در هر خانواد‌ه‌ای برای خود طرفداران و دشمنان جدی‌ای دست و پا کرده بود. در سرزمینی که دختران به راحتی زنده به گور می‌شدند و مردمانش بر عقاید و دین باطل پدران خود سخت پای می‌فشردند مطمئناً زنان و دخترانی که به آئین حضرت رسول در می‌آمدند با شرایط بسیار دشوارتری نسبت به مردان مواجه می‌گشتند و امنیت جانی نداشتند. به واسطه‌ی جنگ نیز آمار بیوه گان و دختران یتیم و بی سرپرست فزونی می‌یافت.

در دیاری که جان دختران به راحتی گرفته می‌شد تا سیاهی از رخ پدرانشان زدوده شود، در سرزمینی که زنان را اصلاً به حساب نمی‌آوردند و با آن‌ها هم‌چون یک کالای دست چندم رفتار می‌نمودند یقیناً بیوه رنان و زنان سال‌خورده نمی‌توانستند از قدر و منزلت چندانی در عربستان آن روزگار برخوردار باشند. کسی نه به آن‌ها توجه داشت و نه به نیاز‌هایشان.

جنگ هم عاملی بود تا همسانی تعداد مردان و زنان آماده‌ی ازدواج را در آن سرزمین برهم بزند. در چنین شرایطی جواز تعدد زوجات صادر می‌شود. چیز جدیدی نبود. چون همان طور که پیشتر اشاره کردم در جامعه‌ی عرب آن زمان حتی پیش از پیامبر نیز چندهمسری رواج داشت. منتها تفاوتش با گذشته در این بود که این بار تعدد زوجات با قید شرایطی در اسلام مجاز شمرده شده بود. دیگر سوگلی معنا و جایی نداشت.

مشخصه‌‌هایی هم‌چون زیبایی، سن و سال، قبیله و غیره هم‌چون گذشته معیار و ملاک مناسبی برای برخورداری زن از موقعیت بهتر و یا احترام بیشتر در نزد همسر محسوب نمی‌شدند.

زن فارغ از سن، زبان، رنگ و نژادش یک انسان بود و مرد موظف بود که با تمامی‌زنانش رفتاری یکسان، در خورشان یک انسان و بر پایه‌ی عدالت داشته باشد.

همچنین تعداد زنانی که هر مرد می‌توانست به عقد خود در آورد محدود شد به چهار زن عقدی. مطالعه روی ازدواج‌های پیامبر مطمئناً دو نکته را برای همگان روشن خواهد کرد.

اول اینکه مردی که در سال‌‌های جوانی هیچ سابقه‌ای از شهوت‌پرستی و هوسرانی ندارد آن‌هم در میان دشمنانی که همیشه منتظر بودند تا خطایی از او سر بزند و آن‌ها در کوی و برزن جارش بزنند و بیست و چند سال از عمرش را فقط با یک زن بیوه تازه آن‌هم بزرگ‌تر از خودش سپری می‌کند به هیچ وجه نمی‌توان ازدواج‌های بعد از پنجاه سالگی او را دال بر طغیان شهوتش دانست حتی اگر بیش از چهار زن یعنی بر اساس احادیث و روایات نه تا همسر هم اختیار کرده باشد.

نکته دیگر اینکه هر یک از آن ازدواج‌ها فرقی نمی‌کند با زن جوان و باکره بوده باشد یا پیر و سال‌خورده، به تنهایی یا پیامبر را از جنگی رهانیده، یا حب قبیل‌های را برای او خریده و یا جان، مال، دین و آبروی زن مسلمانی را که در دینش ثابت قدم بوده حفظ نموده است و یا برای دلجویی از زنان سال‌خورده و بیوه گان و بازگرداندن و احیای‌ شان اجتماعی‌شان بوده.

یعنی به هریک از این ازدواج‌ها که نگاه کنیم ضرورتی شخصی [البته نه برای پیامبر بلکه برای زنان] یا اجتماعی و یا سیاسی دلیل ازدواج بوده است.

سخن بهتر و کامل‌تر را در تفسیر المیزان بخوانید. علامه طباطبائی در جلد ۴ ترجمه المیزان ضمن اشاره به تعدد زوجات حضرت رسول می‌نویسد:

«رسول خدا (ص) با بعضى از همسرانش به منظور کسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به‌خاطر جمع‏آورى يار و هوادار بيشتر ازدواج کرد و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجوئى و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود و با بعضى ديگر به اين انگيزه ازدواج کرد که هزينه زندگيش را تکفل نمايد و به ديگران بياموزد که در حفظ ارامل و پير زنان از فقر و مسکنت و بى‌کسى کوشا باشند، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتى قرار دهند.

و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج کرد که با يک سنت جاهليت مبارزه نموده و عملاً آن را باطل سازد که ازدواجش با «زينب» دختر «جحش» به همين منظور بوده است، چون او نخست همسر زيد بن حارثه پسر خوانده رسول خدا (ص) بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود، چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حکم پسر داشت، همانطور که يک مرد نمى‏تواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد، از نظر اعراب ازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بود، رسول خدا (ص) با زينب ازدواج کرد تا اين رسم غلط را بر‌اندازد، و آياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد.»

وی همچنین در ادامه با نام بردن از تک‌تک همسران پیامبر و ضمن تشریح سلسله عواملی که منجر به ازدواج حضرت رسول با هریک از آن‌ها شد آورده است:

«بنا بر اين اگر در اين خصوصيات و در زهدى که آن جناب نسبت‏به دنيا و زينت دنيا داشت و حتى همسران خود را نيز بدان دعوت مى‏کرد دقت‏شود، هيچ شکى باقى نمى‏ماند در اين‌که ازدواج‌هاى رسول خدا (ص) نظير ازدواج‌هاى مردم نبوده، به اضافه اينکه رفتار آن جناب با زنان و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت‏به باد رفته‏شان و احياى شخصيت اجتماعيشان، دليل ديگرى است ‏بر اينکه آن جناب زن را تنها يک وسيله براى شهوترانى مردان نمى‏دانسته و تمام همش اين بوده که زنان را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند که زن نيز انسان است‏.

حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان کرده و فرمود:

«الصلوة الصلوة و ما ملکت ايمانکم لا تکلفوهم ما لا يطيقون، الله الله فى النساء فانهن عوان فى ايديکم ...» « نماز، نماز و بردگانى که در ملک شمايند زنهار که ما فوق طاقتشان بر آنان تحميل نکنيد، خدا را خدا را در زنان که آنان مقهور و زير دست‏شمايند. "سيره حلبى ج ۳ ص ۴۷۳"»

ادامه دارد...

Share/Save/Bookmark

 
 

شبکه‌ی اجتماعی، ساخته‌ی دیوید فینچر، فیلمی است که به ماجرای چگونگی شکل‌گیری فیس بوک، معروف‌ترین شبکه‌ی اجتماعی جهان می‌پردازد. فیلمی که ساخته شدنش با موافقت مارک زوکربرگ، بنیان‌گذار فیس بوک، همراه نبوده است.

«پاییز ۲۰۰۳، شبی زمستانی، مارک زوکربرگ، دانشجوی بااستعداد دانشگاه هاروارد در رشته‌ی علوم کامپیوتر، مقابل کامپیوترش می‌نشیند و با علاقه و پشتکار زیاد پروژه‌ی جدیدش را کلید می‌زند. پروژه‌ای که در آن شب در اتاق کوچک دانشجویی او به وجود آمد، در آینده‌ای نه چندان دور به یکی از بزرگ‌ترین شبکه‌های اجتماعی جهان تبدیل شد، انقلابی در دنیای ارتباطات [...]در واقع این فیلم نشان می‌دهد که نمی‌توان در آن واحد با۵۰۰ میلیون نفر دوست بود و هیچ دشمنی هم نداشت.»


مارک زوکربرگ، آفریننده فیس‌بوک

«شبکه‌ی اجتماعی»، فیلم جدید دیوید فینچر، کارگردان فیلم‌های موفقی چون «هفت»، «باشگاه مشت‌زنی» و همچنین «سرگذشت غریب بنجامین باتن»، اول اکتبر سال جاری در آمریکای شمالی به نمایش درخواهد آمد، فیلمی که کنجکاوی و علاقه‌ی وبلاگ‌نویس‌های بسیاری را تا این جای کار برانگیخته: «همه‌چیز مهیاست برای این که این فیلم کاربران فیس بوک و همچنین حرفه‌ای‌های وب را جذب کند»، «آیا به جز وب رشته‌های دیگری هم در اقتصاد وجود دارند که توانایی توجیه تولید فیلمی تاریخی/زندگی‌نامه‌ای در مورد چیزی چنین کم‌سن و سالی – پنج سال؟ - را داشته باشند؟» به این‌ها باید شور و علاقه‌ی طرفداران جاستین تیمبرلیک خواننده‌ی آمریکایی که در این فیلم نقش ایفا می‌کند را نیز افزود.

با این حال، تا به حال فیس بوک در قبال این فیلم هیچ موضع رسمی‌ای اتخاذ نکرده است، در وبلاگ این شبکه‌ی اجتماعی هم هیچ اشاره‌ای به این فیلم نشده است. در حقیقت، فینچر و همچنین فیلمنامه‌نویس او آرون سورکین، کار بر روی این فیلم را بدون موافقت مارک زوکربرگ آغاز کردند. به عقیده‌ی نیویورک تایمز، مالک فیس بوک و همچنین سایر همکاران او در فیس بوک به نوعی با سینماگران این فیلم به بن‌بست رسیده‌اند.

داستان فینچر، و همچنین قبل از او کتابی با عنوان «میلیاردرهای اتفاقی»، که این فیلم از آن الهام گرفته، ماجرای پسرانی علاقمند به دخترها را به تصویر می‌کشد که علاقه‌ی زیادی به جشن و شب‌نشینی دارند و برای رسیدن به مطلوب‌شان حاضر به هر دروغ و خیانتی هستند.


دیوید فینچر

این کتاب پرفروش، تا قبل از این نیز بحث‌های زیادی را برانگیخته بود تا جایی که نویسنده‌ی آن بن مزریک، مجبور به ارائه‌ی توضیحاتی در مورد نحوه‌ی کار خود شد: آیا حوادث و اتفاقاتی که او تعریف می‌کند واقعیت دارند؟ آیا او شخصیتی متفاوت با زوکربرگ، مدیر جوان فیس بوک، خلق نکرده است؟

مزریک در ژانویه‌ی ۲۰۱۰ در مصاحبه‌ای با مجله‌ی فرانسوی اکسپرس گفت: «کاری که من کردم، نوعی روزنامه‌نگاری جدید است»، «این یک داستان خیالی نیست، در حقیقت این شیوه‌ی کار من است که تفاوت ایجاد می‌کند، و اگر مارک زوکربرگ این کتاب را بخواند نمی‌تواند بگوید که واقعیت ندارد [...]به رغم تلاش‌های زیادی که کردم، زوکربرگ حاضر به ملاقات با من نشد.»

اسکات رودن، تهیه‌کننده‌ی فیلم، در مصاحبه با نیویورک تایمز به شرح مذاکرات و گفت‌و‌گوهای طولانی‌اش با تیم فیس بوک و همچنین عقب‌نشینی‌های اندک گروه فیلم‌سازان پرداخته است، عقب‌نشینی‌هایی که تأثیری بر کلیت فیلم نداشته است. او تأکید می‌کند: «ما همان فیلمی را که مد نظرمان بود ساختیم».

Share/Save/Bookmark

 
 

این روزها در ویکیپدیای پارسی یک جشن برپاست. جشن صدهزار مقاله شدن این بخش. تعداد کاربران و نویسندگان بخش فارسی به هیچ عنوان با بخش انگلیسی قابل مقایسه نیست اما همین تعداد اندک با کوشش فراوان توانسته‌اند جایگاه این زبان را در ویکیپدیا تثبیت کنند؛ دانشنامه آزاد و رایگانی که علیرغم همه انتقادهایی که از آن می‌شود روزبه روز جای بیشتری را برای خود در دنیای اینترنت باز می‌کند.

Download it Here!

اگر اهل جستجوهای اینترنتی برای کارهای پژوهشی یا حتا خبری باشید حتما متوجه یک موضوع شدید؛ اینکه اگر به زبان پارسی، موضوع، نام مکان، شخص یا حتا رویدادی را جستجو کنید، در بیشتر موارد، نخستین نتیجه، شما را به بخش پارسی ویکیپدیا راهنمایی می‌کند.


ویکیپدیا نه‌تنها مورد مراجعه برای آگاهی از موضوع‌های گوناگون است، بلکه بسیاری از اطلاعات موجود در آن، کپی‌برداری و در وبلاگ‌ها و تارنماهای گوناگون هم منتشر می‌شود. مشارکت کاربران در تکمیل مطالب ویکیپدیا و ایجاد صفحه برای موضوع‌های گوناگون از ویژگی‌های منحصربفرد ویکیپدیا است که آن را بسیار به روز کرده ولی همین موضوع، انتقاد بسیاری را هم در بر داشته؛ اینکه چطور می‌توان به دانشنامه‌ای استناد کرد که هر لحظه یک نفر از هر جای دنیا بدون اینکه روشن باشد صلاحیت لازم را داراست یا نه، می‌تواند نوشته‌ها را تغییر دهد؟!

گروهی از کاربران به مانند یک گروه ویراستاری لحظه به لحظه روی تغییرات پدید آمده نظارت می‌کنند و آنچه خلاف قوانین باشد را به شکل نخستین بازمی‌گردانند.

ولی موضوع به همین راحتی‌ها هم نیست. در واقع روز به روز هم دشوارتر می‌شود. گروهی از کاربران به مانند یک گروه ویراستاری لحظه به لحظه روی تغییرات پدید آمده نظارت می‌کنند و آنچه خلاف قوانین باشد را به شکل نخستین بازمی‌گردانند. ویکیپدیا در حقیقت، جای نشر مطالب دست اول نیست بلکه اطلاعات تنها در صورت داشتن منبعی مشخص و قابل اعتماد در آنجا مدون و گردآوری می‌شوند.

پروژه ویکیپدیا که در حال حاضر به ۲۷۲ زبان اطلاعات در اختیار کاربران می‌گذارد از سال ۲۰۰۰ فعالیت جدی خود را آغاز کرد. میزبان اصلی تارنمای آن در ایالات فلوریدای آمریکاست و میزبانانی در آمستردام و سئول نیز با آن همکاری دارند.

نخستین درآمدها به زبان فارسی در سال ۲۰۰۳ به کوشش روزبه‌پورنادر و مسعود علینقیان در ویکیپدیا ایجاد شد و به این شکل، این دو تن از پایه‌گذاران ویکیپدیای پارسی به شمار می‌روند.

نام زبان فارسی اکنون در نخستین صفحه ویکیپدیا چندین خط بالا پریده و در میان زبان‌هایی که بیش از صد هزار مقاله دارند خودنمایی می‌کند.

نام زبان فارسی اکنون در نخستین صفحه ویکیپدیا چندین خط بالا پریده و در میان زبان‌هایی که بیش از صد هزار مقاله دارند خودنمایی می‌کند.

مانی پارسا، از دانش‌آموختگان بخش ایران‌شناسی دانشگاه لیدن در هلند که به عنوان یکی از مدیران بخش فارسی ویکپدیا فعال است به «زمانه» می‌گوید: «اکنون از راه صفحه رده بندی زبان‌ها، هر کس می‎تواند ببیند که زبان فارسی جزو زبان‌های پرمقاله است. این اعتبار زبان را نشان می‌دهد. در کنار تعداد زبان‌ها، بخشی هم ویژه عمق نسخه‌های ویکیپدیا است. در این بخش، کیفیت مقاله‌ها بررسی می‌شود. طول مقاله‌ها و مقدار ویرایش. از این بابت هم فارسی جزو بالاترین‌هاست. مدتی پیش نیز جیمی ولز، بنیانگذار ویکیپدیا از بخش فارسی به عنوان بخشی نام برده بود که بسیار بی‌طرفانه عمل کرده‌ است. هرچند به نظر می‌رسیده که باید بسیار تحت تاثیر مسایل سیاسی باشد.»

ولی رشد ویکیپدیای پارسی از آغاز تا کنون چه روندی داشته است. ایجاد و ویرایش صفحه ها سرعت گرفته یا مانند گذشته قدری کُند پیش می‌رود؟ «به‌آفرید»، یکی دیگر از مدیران بخش فارسی به «زمانه» می‌گوید: «رشد این بخش تصاعدی بوده، به ویژه از مقاله بیست هزارم به بعد، همکاری‌ها خیلی بهتر صورت گرفت. در آغاز کار، زمانی که به مقاله هزارم رسیدیم، مانی به ما تبریک گفت! بسیار طول می‌کشید تا کار سرعت گرفت.»


آمار رشد درآمدهای ویکیپدیای پارسی

از «به‌آفرید» درباره یک فراخوان برای جذب همکاری روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان می‌پرسم؛ او می‌گوید: «تجربه نشان داده خیلی از کسانی که وبلاگ می‌نویسند چون نظرات خودشان را مطرح می‌کنند، وقتی به ویکیپدیا می‌آیند هم همان شیوه را دنبال می‌کنند. در صورتی که این خلاف سیاست‌های ویکیپدیاست. به همین خاطر ما چندان به دنبال جذب آنها نرفتیم.»

«به‌آفرید» کمبود نیروی انسانی را مهمترین مانع برای گسترش بخش پارسی ویکیپدیا می‌بیند. او می‌گوید: «مهمترین موضوع این است که افرادی که منابع خوبی در اختیار دارند همکاری کنند و مقاله بنویسند.»

«به‌آفرید» کمبود نیروی انسانی را مهمترین مانع برای گسترش بخش پارسی ویکیپدیا می‌بیند.

بخش پارسی ویکیپدیا در حال حاضر با داشتن بیش از یکصدهزار درآمد در رده سی و سومین زبان این پروژه از بابت تعداد نوشته‎هاست. در بخش فارسی، صفحه ویژه صدهزاره تایی شدن ایجاد شده که کاربران ایده‌های جالبی را در آن مطرح کرده‌اند:

رهگذر آن‌لاین نوشته: «من هم به همه دوستان تبریک عرض می کنم. ولی دوستان این را باید یادآور بشم که آخرین مقاله های رسیدن به صدهزارگی چندان دلچسب و پر محتوا نیستند و این فکر را به ذهن کاربران یاد آور می شود که انگار ظاهر بر محتوا در ویکی پدیا فارسی پیشی گرفته. و یک جورایی بی احترامی هست به آن دسته کاربرانی با توجه به مشکلات کاری فراوانی که دارند، ساعت ها وقت می گذارند برای ثبت هر چه پر محتوا تر مقالات. البته می شه به خاطر شوق رسیدن به صدهزارگی اون رو نادیده گرفت»

وحید نوشته: «احساسی مثل لحظه سال تحویل و آرامش بعد از آن به من دست داده است. دست همگی درد نکند.»

ابراهیم هم اضافه کرده: «دوستان لطفا سرعت مقاله نویسی را کم نکنید. با اینکه به کیفیت اعتقاد شدیدی دارم اما به هر ترتیب نباید از مقام ۳۳ سقوط کنیم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

«با وجود محاصره‌ی اقتصادی و کمبود شدید وسایل یدکی و فساد اقتصادی در ارتش در زمان شاه، که حال در زمان جنگ خود را متبلور کرده بود، در اثر دموکراتیزه کردن ساختار ارتش، اولویت بخشیدن به ابداع و ابتکار و برانگیخته شدن روح ملی، ارتش موفق شد بعد از مهار حمله‌ی عراق و با وجود شکست در اولین عملیات تهاجمی خود در هویزه، به پیروزی‌های بزرگی، از جمله در جنگ آسفالت، باز پی‌گیری تپه‌های الله‌اکبر، قله‌های بازی دراز، پس گرفتن قصر شیرین و سوسنگرد دست یابد تا جایی که تیمسار فلاحی رییس ستاد ارتش حدود هشت ماه بعد از شروع جنگ، اعلام کرد که بیش از 40 درصد از زمین‌هایی که به کنترل عراق در آمده بود، آزاد شده است.»


حمله‌ی خشونت‌بار به دانشگاه‌ها

در زمانی که رییس‌جمهور بنی‌صدر برای رسیدگی به کارهای عمرانی در خوزستان به سر می‌برد، حزب جمهوری به این فکر می‌افتد که دانشگاه‌ها به انقلاب فرهنگی احتیاج دارند و باید اسلامی شوند. سران قدرت‌طلب حزب، به کمک کسانی مثل حسن آیت برای این کار از دانشجویان تندرو مذهبی که به خدمت حزب جمهوری گرفته شده بودند کمک می‌گیرد.


بنی‌صدر

هواداران حزب جمهوری در دانشگاه‌ها هرچند در آن زمان در برابر دیگر گروه‌ها و جریان‌های مخالف آنها، اقلیتی بیش نبودند و در صحن دانشگاه‌ها روزبه‌روز بیش‌تر به انزوا درمی‌آمدند، ولی با اتکا بر منطق خشونت‌گری توانستند جو سنگینی علیه اکثریت دانشجویان به وجود آورند. دانشگاه‌ها به‌هرحال به تصرف حزب جمهوری و هوادارانش درآمدند و البته تا آذرماه سال ۱۳۶۱ تعطیل شدند.

آقای دکتر عبدالکریم سروش نیز برای اولین بار درباره‌ی این توطئه در برنامه‌ی به عبارت دیگر از بی‌بی‌سی فارسی چنین می‌گوید: «الان ديگر چند چيز فاش شده است. يکی اين که اين برنامه، يعنی پروژه‌ی انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه‌ريزی شد و شخص آقای آيت از کسانی بود که پشت آن بود. در نوارهايی که از او به دست آمد و منتشر شد، گفته بود که ما برنامه‌هايی در دانشگاه‌ها خواهيم داشت که پدر آقای بنی‌صدر هم نمی‌تواند جلو آن را بگيرد.»96

در چهارچوب این واقعیات می‌شود سخنان آقای هاشمی رفسنجانی درباره‌ی نوع و چگونگی اقدامات حزب جمهوری علیه رییس‌جمهور را رمزگشایی کرد: «یکی از کانون‌های فساد که بدترینِ کانون‌ها شده بود، همین دانشگاه بود که ضربه دوم را هم باز دانشجوها زدند و این مراکز فساد را هم اشغال کردند و به‏عنوان «انقلاب فرهنگی» تعطیل نمودند و دوباره جریان‌ها تداوم یافت ... پایگاه دانشگاه را از دست‌شان گرفته بودیم.»97 مطابق معمول، رفسنجانی موفق می‌شود خود آقای خمینی را وارد صحنه‌ی اصلی تهاجم علیه دانشگاه کند.


هاشمی رفسنجانی

آقای خمینی زمینه را با چند سخنرانی ایجاد می‌کند و در یکی از آخرین سخنرانی‌های خود قبل از یورش به دانشگاه‌ها، این مراکز آموزشی را متهم می‌کند که دانشجویان را غرب‌زده کرده و به مراکز تبلیغات سازمان‌های چپ تبدیل شده‌اند.98 آقای خامنه‌ای اعلام می‌کند که «پدرکشتگان این انقلاب در دانشگاه مقابل مردم سنگر گرفته‌اند.»99 پشت سر این اتهامات طولی نمی‌کشد جبهه‌ی متشکل استبدادی در خط امام گام‌های بعدی را بر می‌دارد.

بنی‌صدر وقتی از برنامه‌ی حمله به دانشگاه خبردار می‌شود فوری خود را به تهران می‌رساند و در تهران در جلسه‌ی شورای انقلاب با رهبران حزب درگیر می‌شود: «شما برنامه‌ی کارتان زدن رییس‌جمهور است. صریح حرف بزنید. دیگر اسلامی کردن دانشگاه یعنی چه؟ شما اگر قرار است دانشگاه را اسلامی کنید اول خودتان مسلمان شوید و اقلاً دروغ را ترک کنید.»100

زمانی که مطمئن می‌شود برنامه‌ی سرنگونی از طریق کشتار وسیع در دانشگاه از قبل تدارک شده، از گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی می‌خواهد که دانشگاه را تخلیه کنند و برای جلوگیری از زد و خورد اعلامیه‌ای صادر کرده و در آن اعلام می‌کند: «... بنابراین هرگونه اجتماع و ایجاد درگیری در دانشگاه‌ها و خارج از آن عملی ضد انقلابی تلقی می‌شود ... در خارج دانشگاه‌ها اقدام به هرگونه تجمع و حمله به مراکز سازمان‌های سیاسی توطئه بر ضد دولت انقلاب و تضعیف جبهه‌ داخلی ما در برابر آمریکای سلطه‌گر است.

هر محلی که خارج از دانشگاه تصرف شده باید فوراً تخلیه شود.»101 به کارگیری این روش مانع می‌شود که عملیات کشتار بزرگ که نیاز به پوشش مردمی داشت به مرحله‌ی اجرا در بیاید. در عین حال به علت عدم تخلیه‌ی دانشگاه از طرف هواداران چریک‌های فدایی خلق، برخوردهایی روی می‌دهد. رییس‌جمهور از مهدی فتاپور و فرخ نگهدار از رهبران چریک‌های فدایی خلق دعوت می‌کند که در دفتر او حضور یابند تا آنها را از علت اصلی حمله به دانشگاه‌ها مطلع کند.

تاکنون آقای فرخ نگهدار در‌باره‌ی محتوای این مذاکرات سکوت کامل اختیار کرده‌اند ولی بنا بر سخنان آقای فتاپور، «بنی صدر خيلی آشکار و صریح صحبت کرد و گفت که اين طرحي است وسيع‌تر از گرفتن دفاتر. آنها قصد ندارند با تسخير دفاتر کار را پايان دهند. آنها در صدد پيش‌برد برنامه وسيع‌تری هستند که ریيس‌جمهور را هدف قرار داده و از الگوهای بسيج در انقلاب فرهنگی چين مي‌خواهند استفاده کنند.»102

به نظر می‌رسد که اگر مداخله‌ی آقای فتاپور و دیگران نبود، نیروهایی در میان نیروهای چپ وجود داشتند که فکر می‌کردند چنین کشتاری به نفع جریان چپ است: «ملاقات ما بدون نتيجه و با حملات تند متقابل من و حسين روحانی خاتمه يافت. او به ايده عقب‌نشينی حمله کرده و سازمان را يک جريان متزلزل و بی‌اراده ناميد. او در برابر استدلال من که مقاومت با کشته شدن تعداد زيادی دانشجو و بدون نتيجه پايان خواهد يافت، مي‌گفت در انقلاب از کشته دادن نبايد هراسيد. امروز ۱۳ آبان جمهوری اسلامی است. اگر امروز چند صد دانشجو کشته شوند، اين خونريزی همانند ۱۳ آبان ۵۷ آغازگر يک جنبش اجتماعی و سرنگونی رژيم اسلامی خواهد بود.»103

در هر صورت رییس‌جمهور با حضور در ساختمانی کنار دانشگاه و با تخلیه‌ی خیابان‌ها مانع از آن می‌شود که گروه‌های مسلح حزب جمهوری بتوانند با استفاده از پوشش جمعیت دست به کشتار بزنند. بنی‌صدر روز بعد در حضور صدها هزار نفری که به حضور در دانشگاه دعوت شده بودند، اعلام می‌کند: «من به شما می‌گویم که در روزهایی که گذشت خواب کشتار خیابانی بیرحمانه‌ای را دیده بودند ولی بر اثر هوشیاری دانشجویان مسلمان و همه مردم کشور ما این توطئه خنثی شد و برخورد و زد و خورد به حداقل انجامید...» و اضافه کرد: «از امروز دانشگاه باز می‌شود. در محیط دانشگاه نباید برخورد باشد. باید افتتاح دانشگاه را محترم بشمارند.»104

حسن آیت چندی بعد اذعان کرد که برنامه‌ی دانشگاه در واقع برای زدن بنی‌صدر بود، ولی او زرنگی کرد و سوار موج شد. او در همان حال اضافه کرد که توطئه برای سرنگونی بنی‌صدر بسیار جدی‌تر به مرحله‌ی عمل در خواهد آمد: «... خلاصه می‌خواهد از خودش برنامه‌ای داریم که بابای بنی‌صدر هم نمی‌تواند مقاومت کند...» و بعد با اطمینان پیش‌بینی کرد که: «مطمئن باشید که نقشه آماده است و اصلاً زیر و رو می‌شود. ... بعد از ۱۴ خرداد مطلقاً امتحانی خواهد شد.

نه دانشگاه باز خواهد بود، دانشگاه تعطیل خواهد شد.»105 در فاصله‌ی کمی بعد از این پیش‌بینی، آقای خمینی در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۹فرمان انقلاب فرهنگی را اعلام می‌دارد و دستور تشکیل ستاد فرهنگی را می‌دهد و ستاد آقای عبدالکریم سروش را به سمت سخنگویی خود برمی‌گزیند. این عمل در واقع یکی از اصلی‌ترین تخلفات آقای خمینی از قانون اساسی بود.

بنی‌صدر غیر قانونی بودن ستاد انقلاب فرهنگی را از طریق شمس آل احمد به اطلاع اعضای ستاد می‌رساند و خود شمس آل احمد نیز بعد از این پیام‌رسانی دیگر در جلسات ستاد شرکت نمی‌کند.106 ولی بسیاری از دانشجویان خط امام که فرمان را چراغ سبزی برای تصفیه‌های گسترده می‌دانستند، دست به کار شدند. در نتیجه به قول آقای ملکی اولین رییس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بیش از دو سوم استادان و بیش از ۵۷۰۶۹دانشجو از دانشگاه‌های کشور اخراج شدند.107

قرارداد یا تسلیم‌نامه‌ی الجزایر

اصل ۱۲۵قانون اساسی تایید می‌کند که قراردادها، پیمان‌ها، عهدنامه‌ها و مقاوله نامه‌ها بایستی به امضای رییس‌جمهور و یا نماینده‌ی قانونی او برسد. قرارداد الجزایر که به آزادی گروگان‌ها بعد از ۴۴۴روز منجر شد بدون اطلاع رییس‌جمهور، توسط نخست وزیر و به دست بهزاد نبوی در الجزایر، با طرف‌های آمریکایی امضا می‌شود. به نظر می‌رسد که برای فریب افکار عمومی و این که نشان بدهند که این موافقت‌نامه، به امضای رییس‌جمهور نیاز نداشته است، آن را اعلامیه‌ی الجزایر می‌نامند، در حالی که در متن انگلیسی موافقت نامه از لغت agreement استفاده شده است که همان موافقت نامه است.همان‌گونه که از خاطرات کیومرث صابری معلوم می شود آقای نبوی از قبل متوجه شده بودند که امضای چنین قراردادی در واقع کاپیتولاسیون است و از او یک وثوق‌الدوله‌ی دیگر در تاریخ خواهد ساخت.108

در هر حال، تاخیر عمدی در آزاد کردن گروگان‌های آمریکایی که قرار نبود بیش از چند روز زندانی باشند، منجر به شکست کارتر و پیروزی رونالد ریگان، در انتخابات اکتبر سال ۱۹۸۰می‌شود و ریگانسیم وحشی با پیامدهای وسیع خشونتبارش در سطح جهان توسعه می‌یابد. این در حالی است که به قول آقای سیدمحمود کاشانی، سرپرست داوران ایرانی در لاهه، بعدها مسئولان وزارت خارجه‌ی آمریکا «صریحا و کتباً اعلام کردند که این بیانیه‌ها را ما نوشتیم و ایرانیها [آقایان رجایی و نبوی] فقط امضای خود را زیر آن گذاشتند.»109


گروگان گیری یکی از کارکنان سفارت آمریکا (با چشم‌بند) توسط دو ایرانی در جریان تصرف سفارت آمریکا.

آقای احمد سلامتیان، ضرر مالی این قرار داد را تنها سی میلیارد دلار (معادل نود میلیارد دلار، به ارزش دلار امروز) می‌داند.110 بنی‌صدر که با اصل گروگان‌گیری از آغاز به مخالفت برخاسته بود و به قول آقای حسن آیت آن را «ضد انسانی، ضد اخلاقی، ضد قانونی»111 می‌دانست، ولی از آنجا که هم امضای قرارداد را غیر قانونی می‌دانست و هم محتوای آن را حاوی ضررهای عظیم به کشور، علیه امضاکنندگان اعلامیه اعلام جرم کرد.

این در حالی بود که هنوز نمی‌دانست خود شخص آقای خمینی در این معامله شرکت داشته است.112 آقای نبوی تقاضای جلسه‌ی غیر رسمی مجلس را می‌کند و در آنجا می‌گوید که اعلام جرم بنی‌صدر کار را به جاهای باریک خواهد کشاند چرا که «من به امر دولت و امام عمل کرده‌ام.»113 بنی‌صدر درخواست شنیدن نوار جلسه‌ی غیرعلنی را می‌کند، ولی رییس مجلس، آقای هاشمی رفسنجانی، از دادن نوار به رییس جمهور خودداری می‌کند.114

علیرضا نوبری، رییس بانک مرکزی، از طریق روزنامه‌ی انقلاب اسلامی شروع به افشاگری در مورد مفاد قرارداد می‌کند.115 سنجش افکار اثر وسیع این افشاگری‌ها را نشان می‌دهد و بیش از ۹۰ درصد مردم نیز بر این نظر می‌شوند که قرارداد در ضرر کامل ایران به امضا رسیده است.116 آقای رفسنجانی خشم خود را از افشاگری‌ها نشان می‌دهد: «...روزنامه‌ها، مخصوصاً روزنامه‌ی انقلاب اسلامی که به تشنج دامن می زند,انجام نمی‌دهند و پرونده‌ی گروگانها,که ربطی به آنها ندارد.»117

به نظر می‌رسد به همین علت است که ناگهان تصمیم گرفته می‌شود که رییس بانک مرکزی به عنوان تنها شاهد ناخودی قرارداد، بر کنار شود و برای حذف وی لایحه‌ای تحت عنوان عجیب «حذف فرمان همایونی» به مجلس برده می‌شود. نوبری از پست خود خلع می‌شود، غافل از اینکه پیش از این بخشی از اسناد و مدارک در مورد قرارداد را در اختیار رییس‌جمهور قرار داده و او مصمم است که آن را پی بگیرد.

محمد جعفری بر این عقیده است از آنجا که بنی‌صدر قصد داشته به استناد این مدارک علیه رجایی و نبوی اعلام جرم کند و در نتیجه دولت رجایی را برکنار کند، تصمیم به کودتا علیه بنی‌صدر جدی شد.118 آقای بهزاد نبوی بعدها این نظر را به گونه‌ای تایید می‌کند و در عین حال متذکر می‌شود که: «البته من نمی‌دانم اگر در آن روز آن اقدام صورت نمی‌گرفت و ماجرای بنی‌صدر آن طور نمی‌شد، الان وضعیت ما بهتر بود یا نه.»119

ولی به نظر می‌رسد اگر این نظر به عنوان دلیل لازم برای انجام کودتا پدیرفته شود، دلیل کافی نمی‌تواند باشد. شکست حمله‌ی عراق و تقاضای صلح از طرف صدام با پذیرفتن شرایط ایران، می‌توانسته شرط مکمل آن برای انجام کودتا بوده باشد. بنابراین لازم است که به اختصار به این موضوع پرداخته شود.

حمله‌ی عراق بعد از کودتای نوژه

در حالی که گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی و در نتیجه انزوای سیاسی ایران و محاصره‌ی اقتصادی، شرایط بین‌المللی برای حمله‌ی عراق به ایران را فراهم آورده بود و در حالی که نیروی زمینی ایران نیز بیش‌تر در کردستان زمین‌گیر شده بود، کودتای نوژه، با همکاری آقایان بختیار، اویسی و صدام حسین،120 با هدف از بین بردن تنها نیرویی که می‌توانست در برابر حمله‌ی ارتش عراق بایستد، یعنی نیروی هوایی انجام می‌شود.121

انجام کودتا بهانه‌ی لازم را به دست حزب جمهوری داد که در عمل، طرح از بین بردن ارتش و جایگزینی آن را با سپاه پاسداران به اجرا بگذارد. آقای خمینی نیز با دستور کشتار دستگیرشدگان زمینه‌ی عملی این طرح را فراهم می‌آورد: «آنهایی که در این مسائل، در این مساله (کودتای نوژه) همراه بودند با این خیال فاسد کودتا، تمام اینها به حسب حکم قران حکمشان قتل است بلا استثنا. یک استثنا درش نیست، هیچ‌کس حق ندارد که یک کسی را عفو بکند، یک کسی را مسامحه با او بکند.

اینها به حکم اسلام و حکم قران فاسد و مفسد هستند و درباره‌ی اینها چهار حکم در قرآن هست که از همه کوچکتر کشتن است.»122و این در حالی بود که بنی‌صدر فرماندهان ارتش را به نزد آقای خمینی فرستاده بود تا او را از حمله‌ی قریب‌الوقوع عراق آگاه کنند و آقای خمینی با اطمینان کامل می‌گوید کسی جرئت حمله به ایران را ندارد و به بنی صدر پیام می‌دهد که اینها داستان حمله‌ی عراق را ساخته‌اند تا مانع تسویه‌ها در ارتش شوند.

بعد از شروع حمله‌ی عراق، بنی‌صدر در نامه‌ای خطاب به آقای خمینی می‌نویسد: «یک ماه پیش فرماندهان را بخدمت فرستادم اطلاعات حاصله درباره توطئه امروز را بعرض رساندند. بعد باینجانب فرمودید این اطلاعات را باور نمی‌فرمایید و امروز راست از آب در آمده اند.»123

هنوز معلوم نشده که آقای خمینی بر اساس چه اطلاعاتی و از چه منابعی به این نتیجه‌ی قطعی رسیده بود که صدام جرئت حمله به ایران را ندارد، ولی بنی‌صدر به این نتیجه رسیده بود که برنامه‌ی حمله به ایران در آمریکا ریخته شده است: «بانی این جنگ به نظر من آمریکاست. ادامه جنگ نیز به سود آمریکاست. این جنگ وضعیت دلار را تثبیت می کند، قیمتهای مواد خام و ساخته شده را به سود آمریکا بالا می‌برد، موقعیت آمریکا را در خاور میانه تثبیت می‌کند.»124

در هر حال، تا زمانی که احتمال شکست خوردن از ارتش سرتاپا مجهز صدام جدی بود، رهبران حزب جمهوری مزاحمتی برای بنی‌صدر در جنگ فراهم نیاوردند و حتی قول حمایت نیز داده بودند. آنها نیک می‌دانستند که جامعه بر نقش آنها در اضمحلال ارتش آگاه است و در صورت شکست از اولین کسانی خواهند بود که باید به مردم حساب پس دهند.

ولی از زمانی که امکان پیروزی ایران جدی شد، ترس از شکست ارتش، به ترس از پیروزی بنی‌صدر تبدیل شد و بنابراین، کارشکنی‌ها در کار جنگ شروع شد. حزب توده، نقش اصلی در حمله‌های سیاسی به بنی‌صدر را بازی می‌کرد و به بیان دیگر، به حزب جمهوری که از تجربه‌ی سیاسی زیادی برخوردار نبود، خط می‌داد. در اینجاست که ناگهان می‌بینیم بنی صدر را ناپلئون انقلاب ایران می‌خوانند و بعد هم او با ژنرال پینوشه مقایسه می‌شود که قصد کودتا دارد و شعار «ژنرال پینوشه، ایران شیلی نمی‌شه» بر دهان هواداران حزب جمهوری و اقمارش می‌افتد.

بنی‌صدر آگاه از اثرات این‌گونه اتهام‌ها بر خمینی، استعفانامه‌ی خود را نزد خمینی می‌گذارد تا هر زمان که خود صلاح می‌بیند، منتشر کند. هم‌زمان، حزب جمهوری بیش‌ترین سعی خود را به کار می‌برد تا روحیه‌ی ارتشیان را ضعیف و مانع عملیات موفق آنها در جبهه‌ها شود. تا جایی که دادگاه‌های انقلاب حتی کسانی مانند فکوری و فلاحی از فرماندهان کل ارتش را به دادگاه احضار می‌کنند.

فرماندهان ارتش در زمان جنگ متهم به «ضد انقلاب» بودن و داشتن «کارنامه‌ی سیاه» می شوند. تا جایی که تیمسار فلاحی به حجت‌الاسلام هادوی، دادستان انقلاب می‌نویسد: «تاریخ انقلاب ایران و ملت حق شناس ایران، درباره سرتیپ فلاحی بعد از او قضاوت خواهد کرد و سر انجام قضاوت نهایی در رستاخیز الهی و با رای خدا اعلام خواهد شد.»125

این کارها کافی نبود. افسران ارتش به بهانه‌های مختلف مورد تحقیر و توهین قرار می‌گرفتند. به‌عنوان نمونه فرمانده‌ی تیپ دزفول گرفتار و روانه‌ی زندان و شکنجه شد. اثر شکنجه هنوز روی بدن او باقی است و می‌لنگد. فرمانده‌ی لشکر اهواز نیز زندانی شد و چند نوبت به شدت کتک خورد. فرمانده‌ی لشکر خراسان را توقیف کردند، به تهران آوردند و سر او را تراشیدند و پس از چهار روز زندان انفرادی گفتند آزاد است.

در همان کتاب «ایستاده بر آرمان» نوشته شده است: او نزد من آمد و گریست و گفت: من یک سرتیپ ارتش هستم. با تحقیری که مرا روا کردند، چگونه می‌توانم بازگردم و لشکر را فرماندهی کنم؟ در کرمانشاه سرهنگی را بدون دلیل توقیف کردند و او را به مستراح‌شویی واداشتند.126 در مجلس، خلبانان به عامل آمریکا خوانده می‌شدند.

به نظر می‌رسد پیروزی ارتش به فرماندهی بنی‌صدر به کابوسی برای سران حزب تبدیل شده بود تا جایی که آقای رجایی در مسجد سپهسالار اعلام می‌کند که ما پیروزی را که با این ارتش حاصل شود نمی‌خواهیم.127سیدحسین خمینی، نوه‌ی رهبر انقلاب، در همان روزها متن یکی از گفت‌وگوهای خصوصی در بیت آیت‌الله خمینی را افشا می‌کند: «من خودم با آنها بحث کرده‌ام و خودم از آنها شنیدم که می‌گویند خوزستان و حتی نصف ایران هم برود بهتر این است که بنی‌صدر حاکم شود.» [128]

با وجود محاصره‌ی اقتصادی و کمبود شدید وسایل یدکی و فساد اقتصادی در ارتش در زمان شاه، که حال در زمان جنگ خود را متبلور کرده بود،129 در اثر دموکراتیزه کردن ساختار ارتش، اولویت بخشیدن به ابداع و ابتکار و برانگیخته شدن روح ملی، ارتش موفق شد130 بعد از مهار حمله‌ی عراق و با وجود شکست در اولین عملیات تهاجمی خود در هویزه، به پیروزی‌های بزرگی، از جمله در جنگ آسفالت، باز پی‌گیری تپه‌های الله‌اکبر، قله‌های بازی دراز، پس گرفتن قصر شیرین و سوسنگرد دست یافت تا جایی که تیمسار فلاحی رییس ستاد ارتش حدود هشت‌ماه بعد از شروع جنگ، اعلام کرد که بیش از ۴۰درصد از زمین‌هایی که به کنترل عراق در آمده بود، آزاد شده است.131

موافقت صدام با شرایط ایران برای صلح

با مسلم شدن شکست نقشه‌ی صدام در رویارویی با ارتش ایران، شکست نیروی هوایی این کشور در مقابله با نیروی هوایی ایران و ضعیف شدن روحیه‌ی سربازان عراقی،132 و از بین رفتن نیروی دریایی عراق و محاصره‌ی دریایی بندر فاو، صدام مجبور می‌شود درخواست صلح کند. او این درخواست خود و دولت‌های عربی طرفدارش را به ناچار از طریق دو هیئت کشورهای اسلامی و نیز هیئت کشورهای بی‌طرف به سرپرستی وزیر خارجه‌ی کوبا، ایزیدورا مالمیرا،133 مطرح می‌کند و موافقت خود را با شرایط ایران که همان عقب‌نشینی از مرزها تا برد توپخانه‌ها و نیز پرداخت غرامتی سنگین، به وسیله‌ی کشورهای نفت‌خیز خلیج فارس بود، به دولت ایران اعلام می‌کند،134اما حزب جمهوری، حداکثر سعی خود را می‌کند تا مانع صلح شود.

آقای خمینی که اول پذیرفته بود صلح برقرار شود، بنا به گفته‌ی بنی‌صدر، پس از این که رهبران حزب جمهوری نزد ایشان می‌روند و می‌گویند که اگر بنی‌صدر صلح را برقرار کند، دیگر حتی شما هم حریف او نخواهید شد، و به این ترتیب نظر وی را عوض می‌کنند.135 به نظر می‌رسد که این اطلاع با نظر هاشمی رفسنجانی در مخالفتش با صلح و اظهار خشنودی از تغییر نظر آیت‌الله خمینی، هم‌خوانی دارد: «در پیام امام در مورد جنگ و هیات میانجی هم مطالبی آمده که سیاست آقای بنی‌صدر را محکوم می‌کند.

آقای بنی‌صدر دیروز در کارنامه‌اش نوشته، مایل است به جنگ خاتمه بدهد و صلح کند، ولی شعارهای راهپیمایی امروز و اظهارات امام یقیناً راه را برای ایشان بسته است»136 و حتی در بی اعتنایی کامل درخواست ملاقات هیئت میانجی کشورهای اسلامی را نمی‌پذیرند.137


پی‌نوشت‌ها و منابع:

۹۶-اینجا

97- سخنرانی آقای رفسنجانی در نماز جمعه تیر ۱۳۶۱از سایت آقای هاشمی رفسنجانی. تاریخ دسترسی به سایت اینجا: 17 مرداد 1389

۹۸ - روزنامه کیهان ۲فوریه .۱۹۸۰

۹۹- روزنامه‌ی جمهوری اسلامی ۶اردیبهشت ۱۳۵۹

۱۰۰- درس تجربه، در گفت‌وگو با حمید احمدی. خاطرات ابوالحسن بنی صدر اولین رییس جمهوری ایران (انتشارات انقلاب اسلامی. ۱۳۸۰) ص ۱۱۳

۱۰۱- تقابل دو خط، محمد جعفری (فرانکفورت. انتشارات برزاوند. ۱۳۸۶) ص ۷۰-۷۱

۱۰۲- مصاحبه آقای فتاپور با نشریه‌ی آرش شماره‌ی ۱۶، اردیبهشت ۱۳۸۹. این مصاحبه در وبلاگ ایشان نیز موجود است.اینجا


۱۰۳- همان

۱۰۴- روزنامه‌ی کیهان، ۲اردیبهشت ۱۳۵۹

بنابراین به نظر می‌رسد که هدف از دعوت مردم برای حضور در دانشگاه، نه حمله و یا بستن دانشگاه‌ها، بلکه جلوگیری از کشتار وسیع و نیز با استفاده از چتر مردم، گشودن دانشگاه‌ها بوده است. در واقع اکثریت مطلق آکادمیک‌ها و رهبران سیاسی که بنی‌صدر را متهم به حمله به دانشگاه‌ها کرده‌اند، نه تنها این اتهام را با سانسور امور واقع انجام داده‌اند، بلکه هیچ توضیحی نداده‌اند که اگر بنی‌صدر نفعی داشت که در توطئه‌ای شرکت کند که علیه او تدارک دیده شده بود، آن نفع چه بوده است؟ یکی از نمونه‌های گویای این مقاومت در برابر امور واقع و عدم توانایی در توضیح انگیزه‌ی بنی‌صدر، تحقیق دکتر سعید امیرارجمند در کتاب معروف عمامه در برابر تاج است. وی می‌پذیرد که مطابق نوار آیت، هدف از حمله به دانشگاه سرنگونی بنی‌صدر بوده است و در عین حال بنی صدر را ایدئولوگ انقلاب تعریف کرده که در برابر وسوسه‌ی انقلاب فرهنگی نتوانست مقاومت کند. از آقای امیرارجمند توقع می‌رفت در این باره دست کم توضیح دهد که چطور می‌توان عقلاً پذیرفت بنی‌صدری که از انقلاب فرهنگی به ضدانقلاب تعبیر می‌کرد به دست خود پایگاه اصلی مبارزه‌اش علیه حزب جمهوری، یعنی دانشگاه‌ها، را به تعطیلی فرا بخواند؟ این عدم توانایی برای دفاع از نظرشان در مورد حادثه‌ای بس جدی و با پیامدهای جدی تر از ضعف‌های جدی تحقیق ایشان است. نمونه های دیگر را در کارهای استادانی مانند شائول بخاش و فرد هالیدی می‌بینیم که آنها نیز برای دفاع از نظر خود به هیچ فاکتی رجوع نداده‌اند و بودن تحلیل منطقی وقایع تنها به بازگویی نظرات متناقض بازپرداخته‌اند.

۱۰۵- غائله‌ی چهاردهم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. 1364) ص ۳۴۵-۳۴۶

۱۰۶- روزنامه‌ی کیهان ۱۹مرداد ۱۳۵۹

۱۰۷- محمد ملکی، اندیشه‌ی جامعه، شماره‌ی ۲۵، سال ۱۳۸۱

۱۰۸- کیومرث صابری (گل آقا) در مورد آقایان رجایی و نبوی می‌گوید: «وقتی دو نفری از جماران باگشتند، بهزاد نبوی تا مرا دید، از ته سالن، گفت: صابری ببین! تو به عنوان یک نویسنده شاهد باش! قرار است ما کاری بکنیم که فردا بمن خواهند گفت: وثوق‌الدوله ایران. ولی تو شاهد باش که ما فقط به اطاعت امر امام اینکار را می کنیم...» سرمقاله روزنامه یاس نو، ۳۱دیماه ۱۳۸۲

۱۰۹- شنود اشباه. رضا گلپور. چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۲۹۱. آقای سید محمود کاشانی سرپرست داوران ایرانی در لاهه، برای اجرای قرارداد الجزایر می بودند، که بنا به در خواست آمریکا در سال ۱۳۶۳ از این کار بر کنار شد.

۱۱۰- مصاحبه با احمد سلامتیان ۲۵مه ۲۰۰۵

۱۱۱- غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبدالکریم موسوی اردبیلی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص ۳۴۸

۱۱۲- محمد جعفری: تقابل دو خط ( انتشارات برزاوند. ۱۳۸۶) ص ۳۷۱

۱۱۳- همان

۱۱۴- هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران (تهران. دفتر نشر معارف انقلاب. چاپ پنجم. ۱۳۷۸) ص۱۱۰


۱۱۵- برای نمونه شماره‌های 547 و 546 روزنامه‌ی انقلاب اسلامی ( ۴و ۵ خرداد ۱۳۶۰) مراجعه شود

۱۱۶- A. H. Banisadr, My Turn to Speak (Washington: Brassey's, ۱۹۹۱), p. ۴۹

۱۱۷- هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران ( تهران. دفتر نشر معارف انقلاب. چاپ پنجم. ۱۳۷۸) ص ۷۳

۱۱۸- محمد جعفری: تقابل دو خط ( انتشارات برزاوند. ۱۳۸۶) ص ۳۷۲

۱۱۹- رفتارشناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی. پنج خاطره از امام، پدرام الوندی

۱۲۰- تحقیقات محقق آمریکایی مارک گازیوروسکی، هم تاییدی بر صحت تحقیقات نویسنده است و هم اینکه گازیورسکی نشان داده است که صدام حسین حمله خود به ایران را تا به بعد ازانجام کودتای نوژه به تاخیر انداخت، تا تنها خط‌های دفاعی باقی مانده در برابر ارتش عراق که اول نیروی هوایی بود و بعد لشکر زرهی دزفول توان عملیاتی‌شان را از دست بدهند. من در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بودم که هدف از کودتایی که هیچ امکان پیروزی نداشت، از بین بردن تنها مانع جدی در مقابل ارتش صدام، نیروی هوایی، بوده است و گازیورسکی نشان داده است که برنده‌ی واقعی این کودتا صدام حسین بوده است. او می‌گوید که حتی اگر کودتا پیروز هم می شد، کشور وارد جنگ داخلی شدیدی می‌شد و ارتش صدام به ایران حمله می‌کرد و برنامه‌ی تقسیم ایران به پنج کشور را به اجرا در می‌آورد و اگر پیروز نمی‌شد، ارتش صدام با نیرویی پراکنده و روحیه باخته روبه رو می‌بود که کار را بر ارتش عراق بس آسان می‌کرد و اضافه می‌کند که ساده‌لوحی بیش از حد آقای بختیار، باعث شد که فریب صدام را بخورد. در صورت شکست یا پیروزی کودتا، صدام خوزستان را ضمیمه‌ی خاک خود می کرد و با تجزیه شدن ایران، به هدف خود می‌رسید. رک:
The Nuzhih Plot and Iranian Politics Author(s): Mark J. Gasiorowski Source: International Journal of Middle East Studies, Vol. 34, No. 4 (Nov., 2002), pp. 645-666 Published by: Cambridge University Press

ترجمه‌ی قسمت‌های اصلی تحقیق را می شود در این سایت یافت:

۱۲۱- نقش اصلی را در کودتاهای نظامی همیشه بر عهده‌ی نیروی زمینی است و نیروی هوایی یا نقش ندارد و یا نقشی حاشیه‌ای بازی می‌کند. ولی در کودتای نوژه نقش اصلی بر عهده‌ی نیروی هوایی گذاشته شده بود. دیگر اینکه با وجود حضور متخصصان عراقی، آنقدر طرح ناشیانه اجرا شد که دستگاه اطلاعاتی رژیم که هنوز بسیار ازهم گسیخته بود، از چندین طریق از برنامه کودتا آگاه شده بود. برای اطلاعات دقیق‌تر در این مورد می‌توانید به تحقیقی که نویسنده در این مورد انجام داده است مراجعه کنید:
بختيار: اسطوره و واقعيت، هدف از کودتای نوژه (بخش دوم)اینجا

۱۲۲- صحیفه نور، جلد ۱۲ص ۲۵۲

۱۲۳- نامه‌ها از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ص ۱۵۶

۱۲۴- روزنامه انقلاب اسلامی. ۱۷آبان ۱۳۵۹

۱۲۵- علی غریب. ایستاده بر آرمان. چاپ ۱۳۸۵ص ۶۰ اینجا

۱۲۶- همان ۶۲

۱۲۷- مصاحبه با بنی صدر، ۲۲ژانویه ۲۰۰۵

۱۲۸- انقلاب اسلامی ۲۵ اسفند ۱۳۵۹

۱۲۹- برای نمونه، ایران در حالی که حدود هفتصد تانک چیفتین، با موتور ضعیف از انگلستان خریداری کرده بود، که هر هشتصد کیلومتر احتیاج به سرویس کامل داشت، ولی برای حرکت دادن این تانک‌های هفتاد تنی، از روسیه تانک‌برهایی خریده شده بود که برای حرکت دادن تانکهای سی تنی روسی ساخته شده بودند، و این از عوامل اصلی شده بود که بردن تانک‌ها به جبهه را با مشکل جدی روبه‌رو کرده بود.

۱۳۰- سپاه پاسداران در آن زمان نیرویی حداکثر در حدود بیست هزار نفر در اختیار داشت و بیشتر نفرات آن از آموزش‌های تکنیکی لازم و دیسیپلین نظامی بی بهره بودند. بعدها محسن رضایی و دیگران بر این واقعیت صحه گذاشتند.

۱۳۱- روزنامه‌ی انقلاب اسلامی ۲۷اردیبهشت ۱۳۶۰

۱۳۲- برای نمونه سرگرد بازنشسته محمد تقی گلدوست، در مصاحبه با نویسنده اشاره کرد به سخن یکی از اسرای عراقی، که به ایشان گفته بود که وقتی ارتش ایران حمله می‌کند، ما می‌دانیم که به هدف حمله خود نائل خواهد شد و وقتی ما پاتک می‌زنیم، می دانیم که زمین از دست رفته را پس نخواهیم گرفت ( ۱۲.۰۳.۲۰۰۴). و یا سروان رضا استوار، فرمانده گروهان تانک‌های چیفتین در نبرد آسفالت، به نویسنده گفت که با دوازده تانک در برابر ۱۵۰تانک عراقی به مقاومت پرداخته بودند که در طول نبرد با تانک‌های عراقی شاخ به شاخ شده و هفت تانک از دست داده بودند ولی تصمیم گرفته بود که عقب نشینی نکند که در این فاصله به فرستنده یکی از تانک‌های عراقی دست یافته بودند، و یکی از سربازان عرب ایرانی واحد او ترجمه گزارش فرمانده تیپ زرهی عراقی را برای فرمانده لشکرش ترجمه کرد، که در آن، فرمانده می‌گفت که تانکهای ایرانی میخکوب شده‌اند و نمی‌شود آنها را به عقب راند. (۲۳.۰۴.۲۰۰۵)

۱۳۳- در طول تحقیق سعی بر این شد که با ایشان در این مورد مصاحبه‌ای انجام بگیرد، که اطلاع حاصل شد که متاسفانه ایشان در سال ۲۰۰۱فوت کرده اند. Isidoral Malmierca

۱۳۴- پیام بنی صدر به مردم ایران در تاریخ ۲۲. خرداد ۱۳۶۰( نامه ها از آقای بنی صدر به خمینی و دیگران. انتشارات انقلاب اسلامی.خرداد ۱۳۸۵) و نیز مصاحبه با نویسنده: ۲۴. ژانویه ۲۰۰۵. عراق با پرداخت ۲۵میلیارد دلار موافقت کرده بود و ایران در خواست ۵۰میلیارد داشت و این در حال بود که خسارت مالی جنگ در آن زمان بسیار کم‌تر از این مبالغ بود.

۱۳۵- مصاحبه با بنی‌صدر ۲۴. ژانویه ۲۰۰۵

۱۳۶- هاشمی رفسنجانی: عبور از بحران ( تهران. دفتر نشر معارف انقلاب.چاپ پنجم. ۱۳۷۸) ص ۵۲

۱۳۷- همان ص ۱۰۸

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
نبرد نخبگان بر سر قدرت یا آزادی؟

 
 

ستاد حقوق بشر قوه قضائیه دراطلاعیه‌ای درباره وضعیت قضایی پرونده سکینه محمدی آشتیانی «اعلام مواضع مقامات رسمی بین‌المللی» درباره مسائل قضایی کشورها «بدون دسترسی به منابع موثق» را ناقض معاهدات بین‌المللی در زمینه استقلال کشورها دانست.

سکینه محمدی آشتیانی به اتهام «زنای محصنه»(ارتباط جنسی زن همسردار با مردی دیگر) به سنگسار محکوم شده‌است.

اجرای حکم سنگسار خانم محمدی به دلیل اعتراض سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری از سوی قوه قضاییه ایران متوقف شد. آمریکا، اتحادیه اروپا، انگلیس و نهادهای بین‌المللی حقوق بشر تلاش کردند تا جلوی اعدام او را بگیرند.


در این بیانیه که در خبرگزاری کار ایران (ایلنا) منتشر شده، ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ایران، واکنش‌ها به حکم سنگسار سکینه محمدی را «نوعی پیش داوری غلط، ناعادلانه و جانبدارانه» دانسته‌است.

این بیانیه با بیان اینکه دستگاه قضایی «تکلیفی» برای ارائه توضیحات درباره محتویات «پرونده قضائی متشکله در قوه قضائیه» ندارد، می‌گوید که این اعلامیه را به منظور «تنویر افکار عمومی» منتشر کرده‌است.

ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادعا کرده‌است که اجرایی نشدن حکم سنگسار سکینه متهم با وجود «قطعیت» حکم به خاطر پیگیری‌های این ستاد بوده‌است.

در حالی که نگرانی‌ها نسبت به وضعیت سکینه محمدی و احتمال سنگسار یا اعدام وی هنوز پایان نگرفته‌است، ستاد حقوق بشر قوه قضاییه می‌گوید: «دستگاه قضایی برای اعمال وقت‌های مضاعف در اعمال قانون و رعایت حق قانونی افراد راهکارهای ویژه‌ای را در دستور کار قرار داده‌ که نتیجه نهایی متعاقباً اعلام خواهد شد.»

این بیانیه با تاکید بر اینکه «بر اساس مستندات موجود، اتهامات مطرح شده درباره خانم سکینه محمدی آشتیانی به اثبات رسیده‌است»، برخی مدارک موجود مبنی بر شرکت داشتن سکینه محمدی در قتل شوهرش را منتشر کرده‌است.


پرونده قتل در سال ۱۳۸۸ با رضایت اولیای دم مختومه اعلام شده و نگرانی‌های موجود در این پرونده برای اتهام «زنای محصنه» وخطر اجرای حکم سنگسار است.

ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادعا کرده‌است که اجرایی نشدن حکم سنگسار سکینه متهم با وجود «قطعیت» حکم به خاطر پیگیری‌های این ستاد بوده‌است.

ستاد حقوق بشر قوه قضاییه دلیل صدور حکم سنگسار برای سکینه محمدی را به خاطر اظهارات وی مبنی بر داشتن «رابطه نامشروع» عنوان کرده‌است.

محمد مصطفایی، وکیل سکینه آشتیانی پیش از این گفته بود که رابطه نامشروع موکلش در حدی نبوده که به سنگسار محکوم شود.

با وجود اینکه دادگاه در سال ۱۳۸۴ سکینه محمدی را به اتهام داشتن روابط جنسی با دو مرد پس از مرگ همسرش، محکوم به تحمل ۹۹ ضربه شلاق کرده بود، چندی بعد این زن در دادگاهی دیگر متهم به زنای محصنه و محکوم به سنگسار شد.

سکینه محمدی ۲۰ مرداد ماه جاری مقابل دوربین تلوزیون دولتی ایران علیه خود اعتراف کرد.

جاوید کیان، وکیل محمدی‌آشتیانی به تارنمای روز گفت که «خانم محمدی را به اتاق ۳۷زندان تبریز برده و علیه خودش از او اعترافات گرفته‌اند اما این اعترافات در شرایط عادی نبوده بلکه براساس اخباری که دارم به شدت خانم محمدی را مورد ضرب و شتم قرار داده و کتک زده و وادار به انجام چنین مصاحبه‌ای کرده‌اند.»

سازمان عفو بین‌الملل نیز پس از پخش این برنامه خبری، با انتشار بیانیه‌ای سخنان سکینه محمدی آشتیانی در تلویزیون دولتی ایران را «اعتراف ساختگی و تحت شکنجه» خواند.

Share/Save/Bookmark

 
 

گروه‌های دانشجویی ایرانی مقیم اروپا از کشورهای گوناگون در دانشگاه آزاد برلین گردهم می‌آیند.

این همایش با عنوان «دیالوگ» در روزهای یکم، دوم و سوم اکتبر ۲۰۱۰ در پایتخت آلمان برگزار خواهد شد.

جوانان دانشجو و فعال حقوق بشر در فراخوانی که در وبلاگ همایش منتشر کرده‌اند،«ضرورت­ سازمان­‌یابی مستقل و فرامحلی جوانان و دانشجویان خارج از کشور»، «بازخوانی تجارب فعالیت شبکه­‌های جوانان خارج کشور» و «نگاهی به تجربیات بین‌المللی در زمینه­ سازمان­‌یابی جوانان و دانشجویان» را از جمله محورهای این همایش عنوان کرده اند.


بنا به فراخوان این همایش،نشست­‌ها در قالب میزگردهای گفتگو و همچنین جلسات بحث آزاد برگزار می­‌شود و محتوای میزگردهای گفتگو بر پایه مقاله‌های ارائه شده توسط شرکت­‌کنندگان شکل خواهد گرفت.

برگزارکنندگان این همایش اعلام کرده اند که برای حضور در همایش یا شرکت در مباحثات، الزامی به ارائه­ مقاله نیست.

در فراخوان این همایش، همچنین به سازماندهی میزگردهایی به زبان‌های آلمانی و انگلیسی برای حضور کنشگران بین المللی اشاره شده است.


دانشگاه آزاد برلین، محل برگزاری همایش «دیالوگ» - اکتبر ۲۰۱۰

این گروه‌ از جوانان دانشجو و فعالان حقوق بشر، خاطرنشان کرده‌اند: «اینک جنبش اعتراضی به مرحله­ای از حیات خود رسیده است که نیاز به بازنگری دقیق گذشته و ترسیم چشم­‌انداز نوین برای هستی و کنش خود در آینده دارد.»

در ادامه این فراخوان آمده است: «تجربه­ فراز و فرودهای همین جنبش نیز به روشنی گواه آن است که سازمان­‌یابی از پایین، ضرورتی است گریزناپذیر در مبارزات مردمی برای پایان دادن به بازتولید چرخه­‌های سلطه. همگرایی این دغدغه­‌ها، آغازگر سلسله جلسات و گفتگوهایی میان جمع­‌هایی از دانشجویان و فعالان سیاسی جوان خارج از کشور بوده است.»

گروه‌های دانشجویی از کشورهای آلمان، ایتالیا، سوئد، سوییس، فرانسه و هلند به شکل مشترک، برگزار کننده این همایش سراسری در برلین هستند. این گروه‌ها که بستگی به گرایش سیاسی ویژه‌ای را مطرح نکرده‌اند، در اوایل ماه اوت در یک نشست تدارکاتی در کوبلنتس (آلمان) بر سر جزییات برنامه به توافق رسیدند.

Share/Save/Bookmark

 
 

نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد می‌کند» نوشته رضا شفیعیان به کارگردانی شهاب‌الدین حسین‌پور در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفته است. این کمدی موزیکال در فضایی طنزآمیز به نقد جامعه می‌پردازد و با انتقاد از سرمایه‌سالاری و سیاست‌محوری و با استفاده از داستان «ضحاک»، انحطاط فرهنگی قدرت‌مدار را به نمایش می‌گذارد.

در این نمایش که کاندیدای چهار جایزه از جشنواره‌ی تئاتر جوان ایرانی است، بازیگرانی چون فربد فرهنگ، مهدی فریضه، رضا شفعیان، شهروز شبستری، صفورا کاظم‌پور، الهه شه‌پرست، شهاب‌الدین حسین‌پور، آرش عزیزی، علیرضا نوشادی، متین اسماعیلی و طهمورث امیری ایفای نقش می‌کنند. به بهانه‌ی این نمایش هومن نیک‌فرد با گروه پارکینگ پیرامون ممیزی تئاتر ایران گفت و گو کرده است که در سه بخش منتشر می‌گردد. بخش دوم این گفت و گو را می‌خوانیم:


نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد می‌کند«

گفت‌گو با شهروز شبستری (سرآشپز):

شهروز جان، چرا آنقدر پافشاری کردید برای گرفتن اجرای عموم؟ خب چه دلیلی دارد؟ مردم نبینند مگر مشکلی پیش می‌آید؟ این نمایش نشد، یک نمایش دیگر.

آدم وقتی برای کاری زحمت می‌کشد، دوست دارد دیده شود. منِ هنرمند که تئاتر کار می‌کنم، دوست دارم دیده شوم. این فقط حرف من نیست، حرف تمام بازیگران است. ما نمی‌آییم فقط برای خودمان بازی کنیم. و در مورد ممیزی‌ها، ببینید کار ما کمدی موزیکال است، دقیقاً همان حرف‌ها و رفتارهایی را که باعث خنده‌ی تماشاچی می‌شد سانسور کردند. ما در همین اجرای سنگلج، تا چهار شب بچه‌ها آن‌طور که باید، نبودند.

چون ما را محدود کرده بودند و تماشاچی را نیز از خنده محروم. و این انرژی را از ما سلب می‌کرد. من کار کمدی زیاد انجام دادم، اما این کار برعکس کارهای دیگر با تماشاچی رابطه‌ی مستقیم دارد. یعنی بازیگر وقتی صدای خنده‌ی تماشاچی را می‌شنود یک انرژی درونی عجیبی پیدا می‌کند و این باعث می‌‌شود که روی صحنه فعال‌تر شود. ولی وقتی آن خنده‌ها نیست، قضیه کاملاً برعکس است.

زمان اجراها به‌ چه‌چیز ممیزی اعمال می‌کردند؟

چند تیکه‌ی سیاسی داشتیم که به‌دلیل جو سیاسی مملکت آن‌ها را قیچی کردند، چند حرکت داشتیم که به ما گفتند این‌ها حرکات ناشایستی است روی صحنه و حذفش کردند. من معنی حرکت ناشایست را نمی‌فهمم. من روی صحنه آزادی عمل دارم. درست است، ما که قرار نیست پورنوگرافی انجام دهیم ولی باید یک‌سری آزادی عمل داشته باشیم. درحالی که آن‌ها برای ما چهارچوب تعیین کردند و گفتند که باید در این چهارچوب بازی کنید؛ و تئاتری که هنرمند روی صحنه آزادی عمل و بیان نداشته باشد، خب معلوم است که رشد نمی‌کند.

چرا این اتفاق برای تئاتر گلریز نمی‌افتد؟

اتفاقاً چند شب پیش با گروه در مورد همین گلریز صحبت می‌کردیم که آن‌ها آزادی عمل بیشتری دارند نسبت به تئاتری که در این سالن یا تئاتر شهر یا مولوی اجرا می‌رود. چه فرقی دارد تئاتری که این‌جا برگزار می‌شود با تئاتری که در گلریز اجرا می‌رود؟ من واقعاً دلیلش را نمی‌دانم. هیچ‌کس هم جواب قانع‌‌کننده‌ای برای این سؤال پیدا نکرده.

بعد از چند شب اجرا مثل این‌که ممیزی‌ها باز هم ادامه دارد؟

بله. دو شب پیش به ما گفتند زمان نمایش‌تان را باید کوتاه کنید. دیشب چهار دقیقه از بازی خانم‌ها کم شد و امشب هم قرار است من کمی خودم را سانسور کنم!

شهروز جان، این قضایا اصلاً برای خودت مهم هست؟

ببین، من زیاد در بحر این مسائل نیستم. من هنر تئاتر را برای گرمای آن انتخاب کردم. چون خیلی از آدم‌ها بی‌خبرند از معجزه‌ای که تئاتر برای روح و روان آدم انجام می‌دهد. بیشتر به‌‌ این خاطر زیاد در این مسائل وارد نمی‌شوم و فقط کار خودم را انجام می‌دهم. با این ممیزی‌ها درست است که بازیگر محدود می‌شود اما دیگر چه ‌می‌شود کرد؟

گفت‌گو با متین اسماعیلی (مطرب، کمانچه)، علیرضا نوشادی (مطرب، ساز‌های کوبه‌ای) و طهمورث امیری (مطرب، تنبک):

از اعمال نظر شخصی در ممیزی شروع کنیم.

اتفاقاً داشتم با بچه‌ها راجع‌به همین موضوع صحبت می‌کردم که تخیل افرادی که بازبین‌اند بسیار زیاد است. منظورم این است که هرچیز را ربط می‌دهند به چیز‌هایی که باید سانسور شود. این‌که مثلاً در همین کار «سرآشپز پیشنهاد می‌کند» کلاه آشپز را چیزی دیگر تعبیر می‌کنند و یا داوران به‌دلیل برداشت اشتباه‌شان در جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی، زمان اجرای کار «سلام، خداحافظ»، هنگامی که مهدی فریضه پشت به تماشاچی مشغول بریدن پایش بود، سالن را ترک کردند، این همان تخیل قوی آن‌هاست. ولی به‌جای اینکه در جهت رشد هنر از آن استفاده کنند، به عنوان ضدهنر از آن بهره می‌برند.


اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»

خب به‌نظرت چاره چیست؟

ببینید، دو راه وجود دارد. یا این‌که به‌همه‌چیز تن بدهی و هیچ‌کدام از این‌ها برایت مهم نباشد. یا اگر هنرمندانه‌تر بخواهیم نگاه کنیم - که متأسفانه نمی‌کنیم - همان‌کار را که می‌خواهیم، انجام دهیم اما به‌صورتی دیگر، منظورم این است که حرف‌مان را بزنیم اما در قالبی دیگر، قالبی که ممیزی شامل حال‌مان نشود. که متأسفانه ما بیشتر کلنجار می‌رویم به‌جای این‌که دور بزنیم.

طهمورث امیری در این میان وارد گفت و گو می‌شود و می‌گوید:

مهم‌ترین عامل سانسور برمی‌گردد به خودشان. مشکلی که سیاسیون با هنر دارند. هنر راهی‌ است که ما می‌توانیم حرف‌مان را به سراسر دنیا برسانیم. ما خیلی چیز‌ها در این مملکت داریم که با هنر می‌توانیم به نقد و بررسی آن بپردازیم. و مسلماً چیزی که در این مملکت بسیار روی آن کار می‌کنند، به‌دغدغه انداختن جوانان است و دیگری هم هنر.

همان‌طور که علیرضا گفت، این افراد تخیل بسیار قوی‌ای دارند و همه‌چیز را به‌خودشان ربط می‌دهد. شما همین نمایش «سرآشپز..» را با شرایط حال تطبیق بدهید تا ببینید غیر از این هیچ‌چیز دیگر نیست. شما چه برداشتی دارید از خوردن مغز مردم شهر؟ هنر، زبان نیش‌داری دارد. پدرم از نشریات قبل از انقلاب برایم تعریف می‌کرد که شاه هم با آن‌ها برخورد می‌کرد اما نه به این شدت. پدرم می‌گفت مجلاتی بودند که مطالب سیاسی‌شان را به‌تدریج کم و قطع کردند و به مطالب هنری روی آوردند.

مثل «مجله‌ی فردوسی».

دقیقاً. ولی از راه هنر حرف‌های خودشان را می‌زدند. و اگر اعتراضی داشتند، در قالب هنر بیان می‌کردند. مسئله‌ی سانسور همین است که بسیاری از افراد تاب انتقاد را ندارند و برایشان قابل هضم نیست. این‌ها حتی با استفاده از کلمه‌ی «چیز» هم که در نمایش به‌کار می‌رود مشکل دارند.

متن اسماعیلی در ادامه‌ی این بحث می‌گوید:

شعری است که می‌گوید:

روزی که برف سرخ ببارد از آسمان
بخت سیاه اهل هنر، سبز می‌شود

این مسئله‌ای را که شما عنوان می‌کنید ما همیشه درگیرش بودیم. حرفی که خوشایند حکومت‌های معاصر نبوده، طبیعتاً حق بیان شدن نداشته است. من اطلاعی از سانسور در جایی مثل اروپا ندارم، اما همین‌قدر می‌دانم که سانسور آن‌جا هم هست اما نه به این شکل.

برداشت من از هنر تلطیف فضای جامعه است نه ضرر زدن به آن. فکر نمی‌کنم این طور هم باشد. اگر خودم یکی از اعضای شورای ممیزی باشم و ببینم کاری ناخواسته به جامعه ضرر می‌زند خب مسلماً اصلاحش می‌کنم. خب، خیلی چیز‌ها هست که مثلاً در همین جامعه‌ی خودمان عرف نامیده می‌شود و خلاف عرف. مثلاً من نمی‌توانم با نمایشی کنار بیایم که همه‌ی بازیگرانش برهنه باشند.

حتی اگر این حکومت هم اسلامی نباشد. ولی در مورد «سرآشپز..» بگویم، چیزی که بسیار من را در سنگلج اذیت می‌کند این است که «سرآشپز...» یک نمایش ایرانی و روحوضی است. این از ویژگی‌های نمایش‌ روحوضی است که مشکلات جامعه‌ را بیان می‌کند. در قدیم هم مشکلاتی را که نمی‌توانستند بیان کنند از طریق نمایش‌های روحوضی انعکاس می‌دادند. اما متأسفانه این حق مسلم هم همانند باقی حقوق از این نمایش گرفته شده است.

از اروپا گفتی، این را متذکر شوم که سانسور در آن‌جا به‌صورت رده‌بندی سنی است. تا ‌جایی که اطلاع دارم سازمانی وجود دارد که حالا فیلم‌ها را مثال می‌زنم، رده‌بندی می‌کند که برای چه سنی و چه افرادی ممکن است ضرر داشته باشد. علیرضا نوشادی در پاسخ می‌گوید:

سانسور در آن‌جا بسیار درست است: سانسور بر اساس سن. ما در ایران سانسور بر اساس سیاست داریم. تنها کسی که در کار کودک رعایت می‌کند قناد است که ما از بچگی‌مان هم به او می‌گفتیم عمو قناد. یا مثلاً شبکه‌‌ی پنج تهران که پنگول را نشان می‌دهد، برنامه‌ای است برای سن ما، نه بچه. اصلاً درست نیست کلماتی را که او به‌کار می‌برد یک بچه بشنود. ما در این کارها سانسور نداریم اما برای سیاست‌مان سانسور درایم. در صورتی که آن‌ور سانسور نداریم. چون خیلی راحت کاریکاتور رئیس‌جمهورشان را هم می‌کشند. و مردم ما همان حرفی که اول زدم، نمی‌آیند حرف‌شان را غیر مستقیم بزنند و خیلی‌ از خوبان ما با این شرایط کار نمی‌کنند.

«پیر دومینگر» کارگردان آلمانی تئاتر کودک که حدوداً دو ماه پیش نخستین محصول مشترک ایران و آلمان را با نام «سلطان و گاگول» در تالار هنر اجرا کرد می‌گفت: «بعد از سه شب اجرا هنوز درگیر سانسور هستیم.» دومینگر ناراحت بود از این که این کار قبلاً بازبینی شده است. متین اسماعیلی پاسخ می‌دهد:

ما عادت کرده‌ایم به این‌که صورت مسئله را به‌جای حل کردن، پاک کنیم. حکایت ما حکایت پیتزای قرمه‌سبزی‌ست. در مملکت ما هنر در کنار چیز‌هایی قرار گرفته که نمی‌توانند باهم کنار بیایند.

علت روی آوردن تئاتری‌های ما به متون خارجی چیست؟ یکی از دلایلش این نیست که مدیران ما با بعضی اسامی ایرانی مشکل دارند؟ و آن‌ها همان‌طور که متین گفت صورت مسئله را پاک می‌کنند و به متون خارجی بی‌دردسر روی می‌آورند.

طهمورث امیری می‌گوید:

ببینید، شاید علتش این است که کار ایرانی چون از دل فرهنگ خودمان بیرون آمده، بیشتر قابل درک و فهم است و تماشاچی بیشتر با آن ارتباط برقرار می‌کند و پیام‌ها را سریع‌تر می‌گیرد. در مورد متون خارجی هم باید گفت که این نمایشنامه‌ها و کتاب‌ها سانسور‌شده وارد بازار می‌شوند. و خیلی کتاب‌ها هم وجود دارد که جلوی وارد شدن‌شان را می‌گیرند.


اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»

متین اسماعیلی در این مورد اعتقاد دارد:

سانسور فقط در حوزه‌ی نمایش نیست. دوستان حتماً کنسرت گروه شمس در کاخ سعدآباد را به‌خاطر می‌آورند. تصنیف اول که خوانده شد، به دلیل حضور خواننده‌ی زن، کلاً کنسرت را تعطیل کردند.

علیرضا نوشادی می‌گوید:

مشکل این‌جاست که اعتقادات ما با هنر جور در نمی‌آید، و فرهنگی که الآن در جامعه حاکم است، مخالف هنر است. البته در دوران قرون‌وسطی مسیحیت هم به‌این شکل بود. قدرت هم آن‌موقع دست کلیسا بود. نقاشی‌های آن‌موقع را تماشا کنید،نقاشان اجازه نداشتند مسیح را به‌شکلی بکشند که شبیه آدم شود. عرب‌ها زمانی که به ایران آمدند فرش پازیلیک را تکه‌تکه کردند. یعنی هیچ ارزشی برای هنر قایل نبودند.

طهمورث امیری می‌گوید:

شما برو تخت‌جمشید را ببین، بعد به اصفهان برو. فکر می‌کنید چرا تخت‌جمشید به‌حال خود رها شده؟ چون اصفهان پایتخت مذهبی بوده است.

من از استلا آدلر خواندم که تئاتر یک کلمه‌ی یونانی است به معنای جای تماشا، جایی که مردم می‌آیند تا حقیقت زندگی و اوضاع جامعه‌ی خود را تماشا کنند.

متین اسماعیلی می‌گوید:

اما شاهدیم که این‌طور نیست. من تصورم این است که هنر در همه‌ی جوامع به‌خصوص برای دولت‌ها و حکومت‌ها نقش یک سوپاپ اطمینان را دارد. علاوه بر آن، راجع‌به گوشه‌گیری بزرگان‌مان بگویم که ما داریم تئاتر را به‌وسیله‌ی خود تئاتر از بین می‌بریم. آن‌ها وقتی می‌بینند که هنرشان به‌اجبار یک هنر سطحی و سفارشی شده است ترجیح می‌دهند که کار نکنند.

طهمورث امیری می‌گوید:

کاری که ما داشتیم با سیاوش طهمورث انجام می‌دادیم بسیار جالب بود. آقای طهمورث خودش را عقب نکشید. متن سانسور شده‌‌اش را خودش باز هم سانسور کرد. و متنی نوشت که در لوای متن قبلی حرفش را می‌زد. داستان چند نفر مسافر مشهد برای زیارت بود که هرکدام‌شان هم مشکلی دارند. در نهایت حرف آقای طهمورث این بود که امام رضا فقط برای این نیست که شما خودتان را آن‌جا زنجیر کنی تا حاجت بگیری.

ای مسافرانی که به مشهد می‌آیید، مشکل‌تان را خودتان حل کنید. این بهترین کاری است که هنرمندان ما می‌توانند انجام دهند، یعنی به‌جای گوشه‌نشینی حرف‌شان را به‌گونه‌ای دیگر بیان کنند. مثلاً صحنه‌‌ی نوحه‌سرایی که از «سرآشپز...» حذف شده است، ما به‌گونه‌ای دیگر آن را ارائه داده‌ایم و چقدر هم خوب از آب درآمده و هر شب با تشویق تماشاچی مواجه می‌شویم.

متین اسماعیلی می‌گوید:

رویا تیموریان در مصاحبه‌ای در مورد تئاتر گفتند که: به جامعه‌ای بافرهنگ می‌گویند که تئاتری‌های آن جامعه زیاد باشند.

علی نرگس‌نژاد، کارگردان نمایش دویدن با زخم کف پا، اجرا شده در بیست‌و هشتمین جشنواره‌ی فجر گفته است‌: ممیزی ممکن است تعیین‌کننده‌ی گستره‌ی هنر باشد، اما نمی‌تواند سرنوشت کیفیت هنری آثار را تعیین کند. چقدر با این موافقید؟

طهمورث امیری می‌گوید:

با آن مثالی که من از آقای طهمورث زدم، کیفیت‌ش باید بیشتر هم بشود. هنرمند باید خلاقیت داشته باشد. و هرچقدر هم که محدودش می‌کنند حرفش را در لفافه بزند.

متین اسماعیلی می‌گوید:

یکی از دلایل اعمال سانسور به این شکل، عدم آگاهی مدیران فرهنگی ماست. چون همان‌طور که می‌بینیم، سانسور بر اساس علم و کارشناسانه اتفاق نمی‌افتد. مثلاً کسی که لیسانس جغرافیا دارد می‌شود مسئول فرهنگی و موسیقی یا تئاتر را اداره می‌کند. و سانسور بر اساس اعتقادات افرادی که ممیزی می‌کنند، اتفاق می‌افتد.

علیرضا نوشادی می‌گوید:

خود شما هم اگر بخواهید کاری را داوری کنید، مطمئناً سلیقه‌تان دخیل است و نمی‌توانید از آن چشم‌پوشی کنید. حتی آیدین آغداشلو هم از این أمر مستثنی نیست. مسأله این است که این‌ها آیا بلد هستند یا نه. و متأسفانه افرادی که در حال حاضر داوری، بازبینی و ممیزی می‌کنند، بلد نیستند.

متین اسماعیلی می‌گوید:

الآن شرایط به‌گونه‌ای است که ما اگر بخواهیم پیشنهادی بدهیم، آن پیشنهاد هم سانسور می‌شود. به‌نظرم مقابله کردن کار عبثی است. چون نمی‌دانیم با چه چیز باید مقابله کنیم.

علیرضا نوشادی می‌گوید:

این‌ها اتفاقاتی است که افتاده و ما درحال مرور کردنش هستیم. به‌نظر من باید رفت سراغ ریشه‌یابی. ببینید، الآن مشکلی که در جامعه‌ی ما وجود دارد، و من به‌شخصه به‌دلیل تیپ ظاهری‌ام با آن مواجهم، این است که بین هنرمند و مردم تفاوت وجود دارد. مردم عاقل‌اند و هنرمند دیوانه است. این درد جامعه‌ی ماست. و به‌نظر من تنها راه‌حل، بالابردن سطح سواد و فرهنگ مردم است.

و تا زمانی که این اتفاق بیافتد همان حرف طهمورث درست است که باید در لفافه حرف زد. البته جدای از این صحبت‌ها، ایرانی جماعت اصولاً دهن‌بین است. یعنی اگر بخواهیم دوباره ریشه‌یابی کنیم، باید آن دهن‌بینی را از ایرانی بگیریم.

طهمورث امیری می‌گوید:

البته نباید این‌‌گونه مقابل مردم جبهه گرفت. مشکل از جای دیگر ا‌ست. تفکر و ذائقه‌ی مردم به مرور به‌این صورت درآمده‌ است.

آیا هنرمندان ما به فکر تغییر این طرز تفکر هستند؟

طهمورث امیری می‌گوید:

هنرمندان ما منسجم نیستند. همین الآن اختلاف بین آن‌ها خیلی زیاد است. هنرمندان بزرگ ما در سال‌های نه‌چندان دور یک‌جا می‌نشستند و در کنار هم ساز می‌زدند. اما بعد از آن نسل، دیگر این اتفاق نمی‌افتد. همه به‌دنبال پول‌اند.

متین اسماعیلی می‌گوید:

دقیقاً. این هم‌سویی اگر بین هنرمندان اتفاق نیفتد، نابودی هنر تسریع می‌شود.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
مرگ را گرفته‌اند که به تب راضی شویم

 
 

یادداشت‌های پشت نامه‌ای ۴۰۰ ساله؛ پرده از رازهای زبان ناشناخته‌ای برداشته‌اند که به‌گفته‌ی باستان‌شناسان، روزگاری دور توسط بومیان شمال پرو استفاده می‌شده است.


تصویری از یادداشت‌های پشت نامه‌ای که منجر به کشف زبان گمشده‌ شد / عکس از جفری کوئیلتر

دو سال پیش، نامه‌ای متلاشی توسط نویسنده‌ی اسپانیایی ناشناسی که چهار قرن پیش آن را نگاشته بود؛ در کلیسای مستعمراتی اسپانیایی‌ها کشف گردید. اما تیم دانشمندان و زبان‌شناسان، همین اخیراً از اهمیت کلمات نامفهومی که پشت این نامه نوشته شده، آگاه شده‌اند.

نویسنده‌ی قرن هفدهمی این نامه، اعداد اسپانیایی و ارقام عربی را به زبان رازآلودی که تاکنون به چشم پژوهش‌گران کنونی نیامده بود؛ ترجمه کرده بود. دکتر «جفری کوئیلتر» (Jeffrey Quilter)؛ سرپرست این پروژه‌ی کاوشی و از باستان‌شناسان موزه‌ی Peabody دانشگاه هاروارد، می‌گوید: «هرچند [این نامه] چیز تمام‌عیاری به ما نمی‌گوید؛ اما از زبانی بسیار متفاوت از هرچه که تاکنون می‌دانسته‌ایم، می‌گوید و اشاره به وجود احتمالی شمار بیشتری از نمونه‌های مشابه، در آن منطقه دارد».

به‌گفته‌ی کوئیلتر، این زبان بومی تازه‌مکشوف احتمالاً گونه‌ای تحول‌یافته از زبان «Quechua»ست؛ زبانی که همچنان توسط بومیان پرو استفاده می‌شود. اما این زبان مرموز، مشخصاً منحصربفرد و احتمالاً یکی از همان دو زبانی بوده که در متون معاصرشان از آن یاد شده: Quingnam و Pescadora (زبان ماهی‌ها). برخی پژوهش‌گران معتقدند این دو در حقیقت زبانی یکسان‌اند که اشتباهاً توسط نویسندگان اولیه‌ی اسپانیایی از هم تفکیک گشته‌اند.

ضمناً این نوشته حاوی اعداد ترجمه‌شده‌ ا‌ست و نشان از این می‌دهد که سیستم شمارشی این زبان گمشده، همچون زبان انگلیسی بر مبنای سیستم ده‌دهی بوده است. هرچند در این منطقه، «اینکا»ها نیز از سیستم شمارش ده‌دهی بهره می‌برده‌اند؛ اما به‌گفته‌ی کوئیلتر، تمدن‌های فراوان دیگری مثلاً همچون «مایا»ها که از پایه‌ی ۲۰ استفاده می‌جُسته‌اند؛ اینچنین نبوده‌اند.

این نامه‌ی مباحثه‌برانگیز، طی کاوش‌های باستان‌شناسی کلیسای «Magdalena de Cao Viejo»، واقع در مجموعه‌ی باستانی «El Brujo» در شمال پرو کشف گردیده است. این کلیسا، روزگاری توسط ساکنین شهرکی در همان نزدیکی از بومیانی که جبراً توسط اسپانیایی‌های اشغالگر؛ احتمالاً با هدف تغییر مذهب‌شان به مسیحیت، بدان‌جا نقل مکان کرده بودند؛ استفاده می‌شده است.

به‌گفته‌ی کوئیلتر از بین صدها نسخه‌ی خطی بازیافته، که توسط اقلیم به‌شدت خشک منطقه – و البته فروریزش کلیسا – محفوط مانده‌اند؛ این یکی نسخه فقط آنها را دست انداخته بود. وی می‌گوید: «باستان‌شناسان با بدشانسی‌های دیگران زنده‌اند». بدشانسی [اسپانیا‌یی‌های استعمارگر]، در فروریزش این کلیسا – که گمان می‌بریم احتمالاً در اواسط تا اواخر قرن ۱۷ به‌وقوع پیوسته – بوده که موجب حفظ کتابخانه یا دفتری شده که آنان نوشته‌هایشان را در آن نگه می‌داشته‌اند».

به گفته‌ی کوئیلتر کشف این زبان جدید، به تقویت تنوع فرهنگ‌های کشف‌گشته در اولین اجتماعات مستعمراتی آمریکا، کمک می‌کند. او می‌گوید: «ما غالباً به تقابل اسپانیایی‌ها و بومیان فکر می‌کنیم؛ اما تقریباً در هر نقطه‌ای، از ماساچوست بگیرید تا پرو؛ دسته‌های شدیداً متنوع‌تری از مردم، در تقابل با هم بوده‌اند».

مثلاً استعمارگرانی که از نقاط گوناگون اروپا آمده بودند؛ حال در دسته‌ی «اسپانیایی‌ها» جای می‌گیرند و بومیانی هم که با زبان‌های گوناگونی گفتگو می‌کرده‌اند و رسوم متفاوتی داشته‌اند، در دسته‌ی «آمریکایی‌ها». وی می‌افزاید: «این [کشف] آشکارا نشان از غنا و تنوع [فرهنگ‌های] مردم آن نقطه از جهان می‌دهد».

گزارش کشف این زبان گمشده، در شماره‌ی سپتامبر نشریه‌ی علمی «American Anthropologist» به چاپ رسیده است.

منبع: National Geographic

Share/Save/Bookmark

 
 

زمین لرزه‌ای به وسعت ۵.۹ ریشتر ساعت ۲۳:۵۳ شب گذشته، پنج شهریور ماه در استان سمنان سه کشته و ۴۰ مجروح بر جای گذاشت.

بنا به اعلام مرکز لرزه‌نگاری کشوری موسسه ژئوفیزیک تهران تا ساعت ۱۱ روز شنبه به وقت تهران، ۱۴ پس‌لرزه در منطقه زلزله‌زده دامغان ثبت شده‌است.


عکس آرشیوی است

این پس لرزه‌ها که در منطقه دامغان و بارانداز میانه واقع در استان سمنان، رخ داده، وسعتی بین ۲٫۵ تا ۵ ریشتر داشته‌است.

به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس شدت زمین لرزه شب گذشته سمنان از سوی مرکز تحقیقات زمین شناسی آمریکا ۵٫۷ ریشتر اعلام شده‌است.

از سوی دیگر مهدی زارع، معاون پژوهشی پژوهشگاه بین المللی زلزله شناسی در گفت‌وگو با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) از احتمال وقوع پس‌لرزه‌های بیش‌تر در این منطقه خبر داد.

به گفته وی احتمال دارد که وقوع این زلزله مربوط به فعال شدن مجدد گسل «ترود» باشد.

فعال شدن گسل ترود در ۲۳ بهمن سال ۱۳۳۱ منجر به وقوع زلزله‌ای با وسعت ۶٫۴ ریشتر و کشته شدن ۹۷۰ نفر شد.

بنا به اعلام مرکز لرزه‌نگاری کشوری موسسه ژئوفیزیک تهران تا ساعت ۱۱ روز شنبه به وقت تهران، ۱۴ پس‌لرزه در منطقه زلزله‌زده دامغان ثبت شده‌است

معاون پژوهشی پژوهشگاه بین المللی زلزله شناسی اظهار داشت که زلزله شب گذشته در بخش‌هایی از استان‌های سمنان، تهران، مازندران و مرکزی احساس شده‌است.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران مرکز این زلزله ۷۶ کیلومتری دامغان، ۹۸ کیلومتری شهر سمنان و ۲۷۸ کیلومتری تهران بوده و به ۱۵ روستای این منطقه خسارت وارد شده‌است.

محمد کاظم امیدیان مدیر عامل هلال احمر سمنان می‌گوید که بین ۳۰ تا ۱۰۰ درصد منازل این منطقه به دلیل بافت سنتی تخریب شده‌اند.

به گفته مدیر کل اداره مدیریت بحران استان سمنان، جان‌باختگان این زلزله دو دختر دو و چهار ساله و یک زن سالمند هستند.

مرتضی علی آبادی، فرماندار دامغان نیز با اعلام اینکه ۴۰ نفر در این حادثه مجروح شده‌اند گفت که ۲۰ نفر از مجروحان این زلزله به صورت سرپایی مداوا شده‌اند و ۲۰ نفر دیگر به بیمارستان‌های سمنان و دامغان منتقل شدند.

Share/Save/Bookmark

 
 

این روزها در مطبوعات غرب بحث کتاب الکترونیکی و جدال بر سر امتیاز انتشار لولیتا، رمانِ ماندگار ولادیمیر ناباکوف داغ است. در یک طرف این جدال بنگاه انتشاراتی «رندوم هاوس» و در سوی دیگر کتابفروشی آمازون قرار داشت. تنها برنده‌ی واقعی این جدال نویسندگان غربی بودند.

به گزارش نیویورک تایمز بنگاه انتشاراتی «رندوم هاوس»، شعبه‌ای از مؤسسه‌ی انتشاراتی عظیم آمریکایی «برتلس‌من» امتیاز انتشار الکترونیکی لولیتا، نوشته‌ی ولادیمیر ناباکوف را به دست آورد. بنگاه دلالی ادبی وایلی به مدیریت اندرو وایلی به این جدال دامن زده بود.

اندرو وایلی دلال ادبی است و از طرف نویسندگان بزرگ جهان آثار آنها را با روش‌های بازاریابی خشن به بنگاه‌های انتشاراتی قدرتمند جهان عرضه می‌دارد.


آیا در آینده کتاب الکترونیکی جای کتاب چاپی را خواهد گرفت؟

کتابفروشی آمازون بازنده‌ی این معامله بود و هر چند امتیاز فروش کتاب الکترونیکی را به دست آورد، اما کمترین درصد به او تعلق گرفت.

به نقل از خبرگزاری رویتر، اندرو وایلی دلیل آورده بود که قطعاً ولادیمیر ناباکوف در زمان حیاتش از امکان انتشار الکترونیکی آگاه نبوده و هم ازین رو نمی‌توانسته امتیاز انتشار الکترونیکی این اثر را به ناشرش واگذار کرده باشد.
سرانجام سه‌شنبه، دوم شهریور، جدال حقوقی بر سر امتیاز انتشار لولیتا پایان گرفت.

در خرداد ماه امسال وایلی که متوجه شده بود معامله با بنگاه عظیم برتلس‌من به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌رسد، با عصبانیت به مذاکره درباره‌ی انتشار نسخه‌ی الکترونیکی لولیتا ‌خاتمه داده بود.

کتاب الکترونیکی در بازار کتاب آمریکا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شده است. کتابفروشی آمازون نیمی از سودش را از طریق عرضه‌ی کتاب‌های الکترونیکی به دست می‌آورد.

وایلی پس از خاتمه دادن به مذاکرات، یک بنگاه نشر کتاب الکترونیکی با عنوان: « Odyssey Editions» تأسیس کرد. هدف او این بود که بنگاه‌های عظیمی مانند «رندوم‌هاوس» به وحشت بیفتند. وایلی اعلام کرد که قصد دارد خودش به تنهایی لولیتای ناباکوف و آثار نورمن میلر، رمان‌های فیلیپ روث و اورهان پاموک و تریلوژی «رابیت» اثر جان آپدایک را به شکل کتاب الکترونیکی منتشر کند. او همچنین اعلام کرد که قصد دارد امتیاز پخش این کتاب‌ها را در اختیار کتابفروشی آمازون بگذارد.

ناظران می‌دانستند که محال است که یک دلال ادبی در نقش ناشر کتاب الکترونیکی به روی صحنه بیاید. وایلی در واقع قصد داشت با این کار بنگاه رندوم‌هاوس را تحت فشار قرار دهد. او در حرکت بعدی به دادگاه شکایت برد و ادعا کرد که نویسندگانی مانند ناباکوف، آپدایک و میلر صرفاً امتیاز نسخه‌ی چاپی آثارشان را در اختیار رندوم‌هاوس قرار داده‌اند و این امتیاز شامل کتاب الکترونیکی نمی‌شود.

رندوم‌هاوس از این ادعا به خشم آمد. اما در قراردادهایی که با نویسندگان متعقد کرده است صراحتاً قید شده که امتیاز انتشار کتاب چاپی را در اختیار دارد و در این قراردادها از کتاب الکترونیکی ( E-Books) و حق انتشار الکترونیکی اثر (E-Rights) سخنی به میان نیامده است. به این جهت دادگاه در سال ۲۰۰۲ به نفع وایلی رأی داد.


نویسندگان سرشناسی که با وایلی طرف قرارداد بودند، یک صدا از او حمایت کردند. کانون نویسندگان آمریکا هم از ابتکار وایلی حمایت کرد. آنها فقط از او انتقاد می‌کردند که چرا امتیاز فروش کتاب الکترونیکی را صرفاً به کتابفروشی آمازون واگذار کرده و شرکت «اپل» را از این معامله محروم کرده است.

سرانجام قرار شد که بیست و پنج درصد فروش کتاب الکترونیکی به نویسندگان آمریکایی تعلق گیرد. سهم کتابفروشی آمازون فقط پنج درصد و هفتاد درصد باقی‌مانده سهم رندوم‌هاوس به عنوان ناشر است.

به این ترتیب برای نخستین بار در جهان انتشار کتاب الکترونیکی در آمریکا قانون‌مند شده است. انتظار می‌رود که به زودی دولت‌های اروپایی نیز مطابق این الگو قوانین مشابه‌ای وضع کنند. نام اندرو وایلی به این ترتیب در تاریخ نشر کتاب الکترونیکی ثبت خواهد شد و نسل‌های بعدی نویسندگان غربی از دستاورد حقوقی این دلال ادبی برخوردار خواهند گشت.

Share/Save/Bookmark

 
 

دوباره برگشتم توی همان کمپ ویران رُمادیه. حالا من تنها کسی بودم که این مسیر را رفته بودم و دقیقا می‌دانستم کجا به کجاست. بچه‌ها آمدند که چی شد؟ ما هم تعریف کردیم. بعد، علی گفت یه شهری نزدیک اینجاست، می‌گن اونجا ماشینای تُرکیه هست. گفتم من که تُرکی بلد نیستم، بیا باهم بریم صحبت کنیم.

این بار با علی رفتیم توی آن شهر.اسمش یادم نیست چی بود. باید شب راه می‌افتادیم. رفتیم سینما تا شب شد. آنجا حالت گمرک مانند داشت. رفتیم با این راننده حرف بزن، با آن راننده حرف بزن، که اینجا گیر کرده‌ایم و فلان و بهمان. تا اینکه یکی‌شان دلش برایمان سوخت. این داشت مواد غذایی می‌برد. گفت می‌تونم یکی‌تونو قایم کنم ببرم. به علی گفتم تو برو. ولی چند دقیقۀ بعد طرف پشیمان شد، گفت شریکم می‌ترسه، با این کار مخالفه. آن شب هم به نتیجه نرسیدیم. برگشتیم.

تو این هیر و ویر، گفتند می‌خواهند فارسها را بفرستند توی یک اردوگاه دیگر. گفتیم برویم ببینیم آنجا کجاست. دهات بود. شاید پانصد ششصدتا خانۀ از پیش ساخته داشت. خیلی مجهز بودند. یک شرکت فرانسوی آنجا کار می‌کرده. این خانه‌ها مال کارمندان آن شرکت بوده. خانه‌های یک اتاقه و دو اتاقه. توی رُمادیه باید با اِلمِنت آب گرم می‌کردیم و خودمان را می‌شستیم. اینجا حمّام داشت، وان داشت، لباسشویی داشت، زمین تنیس، استخر، میدان اسب سواری داشت. خلاصه شهرک کاملی بود.

تو رُمادیه یک سری خانواده فارس بود، چندتایی سرباز فراری به علاوۀ ما. همه را آوردند اینجا. بچه‌ها رفتند خانه‌های دیگر را لُخت کردند. گازش را آوردند، چراغش را آوردند، خلاصه هرچی کم داشتیم از خانه‌های دیگر آوردند.
بعد، دیگر کار ما شروع شد، هر کسی می‌نشست نقشۀ فرار می‌کشید. من و یک پسری به اسم حسین آنجا معروف بودیم. هر کسی طرح فرار داشت می‌آمد سراغ ما. چون می‌دانستند آنجا، ما تنها کسانی هستیم که مسیر را بلدیم و خایه فرار کردن داریم. بعد، یکی از بچه‌ها بود، این، کارتهای جعلی تمیزی درست می‌کرد. یک بار یک کارت رمانیایی برای من درست کرد، و من شدم مهندس. هیچی، هر روز طرحهای مختلف را بررسی می‌کردیم.

یکی آمد، یک نقشه آورد. نقشه طبیعی شهر بود. یک چیزی به نام رودخانه به ما نشان داد. گفت اگه از این رودخونه عبور کنین، این طور که تو نقشه نشون می‌ده، بعد از چند کیلومتر می‌رسین به یک سه راهی. یک طرفش می‌ره به طرف مرز سوریه، یک طرفش به طرف تُرکیه. فقط یه کمی خرما برای خوردن با خودتون ببرین و یه تیکه طناب برای گذشتن از رودخونه.

گفتیم از این بهتر نمی‌شود. شش نفر بودیم. پنج تا همدانی، یک تهرانی. دوتا از اینها، بدبختها، سه سال آنجا مانده بودند. دهها بار هیئتهای مختلف صلیب سرخ آمده بود آنجا، ولی هنوز اینها را خارج نکرده بودند.

این بار، راحت بلند شدیم رفتیم موصل. یکی دو بطر ویسکی گرفتیم، یک کمی بیسکویت و خرما، و طناب. شب شد. سوار مینی‌بوس شدیم به طرف زاخو. از موصل که رد شدیم، ده دقیقه، یک ربع بعد، تو بیابان گفتیم نگهدار. تا راننده آمد توضیح بدهد که اینجا بیابان است و این حرفها، ما پریدیم پایین و از جاده گذشتیم. رفتیم به طرف رودخانه. بعد دیدیم صدای ریو ارتشی می‌آید، خوابیدیم زمین. وقتی صدا محو شد، بلند شدیم.

بعد، ما فکر می‌کردیم اینجا رودخانه است. یکی ویسکی را گرفت. یکی طناب را. یکی بیسکویت و خرما را. حالا باید یک جایی را پیدا می‌کردیم که کم عرض باشد که بتوانیم راحت از آن بگذریم، اما توی آن تاریکی مشکل می‌توانستیم تشخیص دهیم. حالا ما هی از کنار رودخانه می‌رفتیم، هی می‌دیدیم آب است. گفتیم این چیزی که ما روی نقشه دیدیم این جوری نبود. حتی راه هم این جوری نبود.

خُب، ما که امکان این را نداشتیم که برویم یک مسیری را بررسی کنیم، بعد راه بیفتیم. راه می‌افتادیم، می‌رفتیم. اگر می‌شد، می‌گذشتیم، اگر نمی‌شد که هیچ.

بالاخره از رفتن خسته شدیم، گفتیم بنشینیم ویسکی‌مان را بخوریم تا هوا روشن شود ببینیم چه کنیم. یکی دو ساعتی هم چرت زدیم. هوا که روشن شد، متوجه شدیم اینجا سدّ است نه رودخانه. سدّ صدام بود. بعد فهمیدیم بدون اینکه متوجه بشویم از چندتا پادگان گذشته‌ایم. هیچی، این هم نشد.

گفتیم برویم از یک راه دیگر. یک شهری بود نزدیک موصل که راننده‌ها می‌آمدند گازوئیل می‌زدند. خلاصه رفتیم موصل. شب رفتیم تو آن شهر. نشستیم چای خوردیم. بعد، با چندتا راننده حرف زدیم. هیچ کس جرأت نکرد ببردمان. همه می‌ترسیدند. خلاصه این دفعه هم نشد. ناچار شدیم برگردیم کمپ. حالا ما از همۀ بچه‌ها خداحافظی کرده بودیم. گفتند پس چرا برگشتید؟ گفتیم این جوری بود.

همیشه سر ماه پول که می‌گرفتیم، راه می‌افتادیم. به بچه‌ها می‌گفتیم اگر آمدند چک کردند، بگویید رفته‌اند شهر، چند ساعت دیگر برمی‌گردند.

ماه بعد، یک گروه بیست نفره راه افتادیم رفتیم. آمدیم همین محله‌ای که تریلیها بنزین می‌زدند. از شوملی می‌آمدیم حله، می‌رفتیم بغداد، بعد هم می‌رفتیم موصل. ساعت را تنظیم می‌کردیم. شبها کنترل کمتر بود. راحت سوار ماشین می‌شدیم، می‌رفتیم موصل. از بغداد تا موصل ۴ ساعتی راه بود. معمولا توی ماشین ارتشی‌هایی که می‌رفتند مرخصی، سوار می‌شدیم یا توی مینی‌بوس. آنجا محل عبور و مرور ماشینهای مختلف بود با آدمهای مختلف، این است که کسی به ما مشکوک نمی‌شد.

این بار بیست و چهارتایی راه افتادیم. یکی دلار داشت، یکی لیر داشت. خلاصه قرار گذاشتیم برویم یک تانکر پیدا کنیم، با طرف قرار بگذاریم که تانکرش را پر نکند و به جاش ما را توی تانکر جا بدهد. حالا نگو این شیوه قبلا لو رفته است. چندتا از بچه‌ها این کار را کرده بودند. یارو دریچۀ تانکر را بسته بود. بعد از جنوب عراق تا بغداد کلّی راه است. دست کم باید شیرش را باز می‌گذاشته که هوا وارد تانکر بشود. این یارو صاحب تانکر گوساله بوده. نزدیک موصل، شیر تانکر را می‌بندد که وقتی چک می‌کنند، لو نرود، بعد یادش می‌رود دوباره بازش کند. از موصل تا زاخو خیلی راه است. به مرور اکسیژن توی تانکر کم می‌شود، و حال بچه‌ها بد می‌شود و هی می‌زنند به دیوارۀ تانکر، ولی صدا به صدا نمی‌رسد. راننده با خیال راحت داشته می‌رانده. نزدیک پل ابراهیم خلیل، اینها داشته‌اند خفه می‌شده‌اند، هی زده‌اند به دیوارۀ تانکر. یاور بازرسه متوجه می‌شود و گندش درمی‌آید. دریچۀ تانکر را باز می‌کنند و بیست‌ تا آدم نیمه جان را می‌آورند بیرون.

این قضیه را، روزنامه‌ها هم نوشته بودند. به رانندۀ تانکر ده سال حبس داده بودند. توی زندان دیدمش. از ایرانی‌ها دل خونی داشت. می‌گفت اینها زندگیم را خراب کردند.

ما این قضیه را می‌دانستیم. گفتیم با راننده حرف می‌زنیم. اگر یارو شیر را نبسته بود، آنها به مقصد می‌رسیدند. ولی فهمیدیم که از آن تاریخ به بعد، هر تانکری که می‌خواست بگذرد، بازرسها می‌رفتند بالا و سیخ می‌زدند توش که ببینند گازوئیل دارد یا نه.

خلاصه، سه چهارتا از بچه‌ها برگشتند. بقیه ماندیم. نشستیم صحبت کردیم. گفتیم دو باره برگشتن خیلی زور دارد. بیایید بدون اینکه به راننده‌ها بگوییم خودمان یواشکی سوار این تریلیها بشویم. گفتیم هر طور شده باید برویم. اگر رفتیم که خُب، اگر گندش درآمد، گور پدرشان، یک ماه دیگر هم می‌رویم زندان.

دوتا از این ماشینها که توش گوسفند حمل می‌کنند، آنجا بود. همۀ طبقات این ماشین باری چوبی بود. توش دیده می‌شد. ولی روی سقفش که می‌رفتی دیده نمی‌شدی. چادر داشت. گفتیم ده نفرمان برویم روی این سقف، ده نفر هم روی سقف آن یکی. حالا حساب کن، راننده توی ماشین نشسته و ما یکی یکی از ماشین می‌کشیم بالا. آنهایی که بچه‌تر و ضعیفتر بودند، رفتند روی این ماشین، بقیه هم روی آن یکی.

ما تا رفتیم بالا، یعنی تا ده نفرمان کامل شد، این چادر روی ماشین را که از دو طرف لوله شده بود، باز کردیم، کشیدیم روی خودمان. یک بوی پشکل گاو و گوسفندی می‌آمد که داشتیم خفه می‌شدیم. چادر آن یکی ماشین، نمی‌دانم چه جوری بود که بازش نکرده بودند. ساعت چهار صبح بود. ما فکر کردیم این راننده‌ها چند دقیقه دیگر راه می‌افتند. آقا، ما نیم ساعت منتظر شدیم، یک ساعت منتظر شدیم، دو ساعت. حالا آفتاب زده بود و ما، ده‌تا آدم جسبیده به هم زیر این چادر مانده بودیم، و بوی گند هم داشت خفه‌مان می‌کرد.

پس از چند ساعت بالاخره راه افتادند. ما روی ماشین عقبی زیر چادر و تنگ هم دراز کشیده بودیم. و بقیۀ بچه‌ها روی ماشین جلوی.
بعد از چند دقیقه دیدیم سر و صدا می‌آید. یک کمی گوش دادیم، تا آمدیم بفهمیم چی به چی است، دیدیم چادر از روی ما کنار رفت و یکی گفت بیایین پایین.

حالا نگو بچه‌هایی که روی ماشین جلوی بودند، فکر می‌کنند ممکن است توی راه پست بازرسی باشد یا پایگاهی که بتوانند آنها را از بالا ببینند. و به این نتیجه می‌رسند که بهتر است آنها هم هر طور شده چادر را باز کنند، بکشند روی خودشان.

این اُزگلها، در حالی که ماشین به سرعت می‌رود، یکی را بلند می‌کنند که چادر را باز کند. وقتی یارو چادر را باز می‌کند، باد می‌زند زیر چادر و بلندش می‌کند هوا. رانندۀ ما که پشت آن ماشین می‌رانده، می‌بیند چادر بلند شده هوا، یکی هم روی سقف ماشین است. بوق می‌زند. ماشین می‌ایستد. هیچی، آنها را که آوردند پایین، بعد هم آمدند سراغ ما که یالا پیاده شین. خلاصه ما را تو بر بیابان پیاده کردند.

گفتیم خوارکُسده‌ها، حالا چه وقت باز کردن چادر بود؟ هیچی، آن ده نفر برگشتند کمپ. ما ماندیم و آن جاده.
تازه یک شب بود که از اردوگاه زده بودیم بیرون. گفتیم بمانیم یک فکری بکنیم. کنار جاده، یک مجرای آب بود. رفتیم کنارش نشستیم. کمی آن طرفتر، کنار جاده، یک قهوه‌خانه بود. یکی از بچه‌ها تُرک بود، رفت توی آن قهوه‌خانه. یک کمی آب آورد. بعد، این دوسه‌تا تُرکی که با ما بودند، هی چند دقیقه به چند دقیقه یکی‌شان می‌رفت تو قهوه‌خانه با راننده‌ها صحبت می‌کرد. بعد گفتیم ده نفری که نمی‌شود رفت. تقسیم شویم. شش‌تا از بچه‌ها با هم رفتند. ماندیم چهار نفر.

باز برگشتیم همان پمپ بنزین. نان گرفتیم، غذا گرفتیم. با راننده‌‌ها صحبت کردیم، ولی بازهم نشد. ناچار شدیم برگردیم کمپ و صبر کنیم تا ماه دیگر. چون هر بار که می‌رفتیم، مجبور می‌شدیم پول غذایی بدهیم، عرقی بخوریم، پولمان تمام می‌شد.

آن شش‌تا رفته بودند شمال عراق، توی منطقۀ بارزان. فکر کرده بودند از طریق بارزانی‌ها می‌شود یک جوری خارج شد. کلّی بلا سرشان آمده بود. کلّی در حق هم نامردی کرده بودند. یکی‌شان اصلاً نفهمیدیم چی شد، زنده است، مرده است؟ بقیه‌شان را هم دستگیر کرده بودند و بعد از یکماه از زندان آزادشان کردند.

یکی‌شان محسن بود که معلوم نشد چی به سرش آمد. یکی‌شان، مهدی چریک بود که گفت من دیگر حاضر نیستم فرار کنم. آدم ترسویی بود، همان جا ماند، دم و دستگاه عرق سازی درست کرد. خرما می‌خرید یک گونی سه دینار، عرق خرما می‌گرفت و برای خودش حال می‌کرد.

تو این چهارتایی که ما بودیم، دوتاشان لجن بازی درآورده بودند. ضبط صوت یک پناهندۀ بدبخت را دزدیده بودند، فروخته بودند. این بود که من بهشان اعتماد نکردم. گفتم این بار با اینها راه نمی‌افتم. خُب، ما داشتیم یا نداشتیم، در حق دیگری نامردی نمی‌کردیم.

یکی آمد گفت توی دَهوک، از داخل یک پارکی می‌شود به کوه زد، از کوه گذشت و انداخت توی منطقۀ آزاد پیشمرگه‌ها و از آنها کمک گرفت و رفت تُرکیه.

این بار، هشت نفری راه افتادیم. کاری نداشتیم که طرف سیاسی است یا نه. همان اول هم قرار گذاشتیم که هر کس، از هر جا خواست برگردد، خودش می‌داند.

باز، شبانه اتوبوس سوار شدیم، رفتیم گاراژ موصل و بعد گاراژ دَهوک. این دَهوک یک جوری بود که باید قبل از ساعت هفت صبح ازش می‌گذشتیم، وگرنه گرفتار پست بازرسی و این جور مشکلات می‌شدیم. تازه آنجا علاوه بر مأموران رسمی، کلّی هم مأمور مخفی داشت. و چون به منطقۀ آزاد شده می‌رسید، وقتی وارد شهر می‌شدی، خارج شدن ازش مشکل بود.

رسیدیم به آن پارک. پارک کوچکی بود. سر تا تهش به اندازۀ دوتا زمین فوتبال بود. ما مجبور بودیم تا وقتی هوا تاریک می‌شود، صبر کنیم، بعد از پارک بگذریم و از کوه برویم بالا. حالا این پارک نه جای مخفی شدن داشت، نه چیزی.

باغبانهای تُرک آمدند سراغمان که اهل کجایید و از این حرفها. ما هم یک مشت چاخان تحویلشان دادیم که من ایتالیایی هستم و آن یکی فرانسوی است و آن یکی نمی‌دانم اهل کجا. حالا ما یک کمی کُردی حالیمان می‌شد. ظهر شد، این علی که تُرکی و کُردی می‌دانست، رفت غذایی تهیه کرد، خوردیم. می‌خواستیم برویم بیرون پارک، ولی می‌ترسیدیم مسئله‌ای پیش بیاید. توی پارک همه همه‌اش نگران بودیم که گند کارمان درنیاید. خلاصه هر جوری بود تا غروب همانجا خودمان را سرگرم کردیم.

ساعت پنج شش خانواده‌ها با بر و بچه‌هاشان آمدند. حالا هوا داشت تاریک می‌شد، ولی ما باید صبر می‌کردیم تا پارک کاملا خلوت شود، چون فاصلۀ پارک تا کوه، یکدست صاف بود و آدم وقتی راه می‌افتاد به طرف کوه، راحت دیده می‌شد.

هوا که تاریک شد، دیدیم آن طرف پارک چندتا نورافکن سینۀ کوه را روشن می‌کند. احتمالا این نورافکنها را به این خاطر آنجا کار گذاشته بودند که پیشمرگه‌ها نتوانند از کوه پایین بیایند.

حالا فکر می‌کردیم چطور از زیر این نورافکنها بگذریم که دیده نشویم؟ همین طور که منتظر خلوت‌ شدن پارک بودیم، داشتیم وضعیّت را بررسی می‌کردیم. بعد آن روبه‌رو، به فاصلۀ دویست سیصد متر، شیار مانندی بود که تقریبا از نور محفوظ بود، یکی گفت تا اونجا رو سینه‌ خیز بریم، گفتیم ده متر بیست متر که نیست. خلاصه به این نتیجه رسیدیم که سریع خودمان را به آن شیار تاریک برسانیم و به سرعت از سینۀ کوه بالا برویم.

ساعت ده و نیم، یازده، وقتی پارک کاملا خالی شد، دویدیم و خودمان را رساندیم به آن شیار و پیش رفتیم. نزدیک کوه، یکدفعه دیدیم صدای گلوله بلند شد. آقا، از ترس چفت کردیم و دویدیم سرجای اولمان.
نفهمیدیم پایگاه نظامی بود یا چی. اما هرچه بود این گلوله‌ها به طرف ما شلیک نمی‌شد.

باز نشستیم صحبت کردیم که چکار کنیم. کاری نمی‌توانستیم بکنیم. می‌خواستیم فرار کنیم، اما به هر حال حاضر نبودیم ریسک کنیم و ااحیاناً با گلوله ترتیبمان را بدهند. چند نفر گفتند ما برمی‌گردیم. همان جا نشستیم به چرت زدن. صبح پنج نفرمان برگشتند، ماندیم سه نفر.

باز رفتیم آن پمپ بنزین. با چند تا راننده حرف زدیم، به نتیجه‌ای نرسیدیم و باز مجبور شدیم برگردیم تو آن کمپ لعنتی.

یک پسر کرد بود، بچۀ خوبی بود. گفت من یه آشنایی دارم که فامیلش سرکردۀ جاشهای موصله. گفت می‌خوام برم سراغ این که شاید کاری برام بکنه و از اینجا نجاتم بده، ولی نمی‌خوام تنها برم، بیا باهم بریم. گفتم باشه. با هم راه افتادیم. دیگر فکر نمی‌کردیم که دستگیر می‌شویم و فلان و بهمان. مهم این بود که از این خراب شده بزنیم بیرون.

رفتیم موصل. توی محله‌ای اعیانی که بهش می‌گفتند ایاشُرطه. خانۀ طرف را پیدا کردیم. در زدیم، آمد در را باز کرد. از آن جاشهای مادر قحبه بود که تو خانه هم کلت می‌بندند.

کردها اکثراً سنت مهمان نوازی دارند، حتی اگر طرف جاش هم باشد، باز مهمانش را نمی‌فروشد. طرف زیاد تحویلمان نگرفت. مادرش هم از غریبه بودن ما و از حالتمان فهمید که برای کار خیر نیامده‌ایم. رفتار چندان جالبی نشان نداد. هی غرغر می‌کرد. وقتی دیدم این جوری است، گفتم نمی‌شود مسئله را با این مطرح کرد. گفتم ما دوستهای برادر زنت هستیم، آمده بودیم اینجا بگردیم، گفتیم بیاییم سلامش را به شما برسانیم. این بار هم تیرمان به سنگ خورد.

بعد، یک غلام هم بود که توی جنگ زخمی شده بود. بدن سالمی نداشت. گفت من یک امکانی دارم، اگر مرا ببرید موصل، ممکن است بتوانم به کمک یک جاش خارج شوم. جاشهای عراق معمولا آدمهای فقیری بودند که از بیچارگی جاش شده بودند. در واقع، کار می‌کردند، ولی مزدور نبودند.

با یکی از بچه‌ها این را بردیم موصل و آدرس را براش پیدا کردیم. گفتیم باهاش صحبت کن که اگر می‌تواند، هر سه‌مان را ببرد. غلام رفت، در زد و رفت تو. ما هم رفتیم آن نزدیکیها، توی پارک نشستیم، عرقی خوردیم.
شب شد. همان جا خوابیدیم. فرداش ساعت ده ده و نیم صبح رفتیم ببینیم این کارش به کجا رسیده. طرف قرار بود همان شب غلام را ببرد، اما وقتی فهمید ما هم با او هستیم، از ترسش او را هم از خانه بیرون کرد.

دوتا از بچه‌ها از مسیری رفته بودند و موفق هم شده بودند خودشان را برسانند تُرکیه. از آنجا با یکی از رفقام که تو سوئد است، ارتباط گرفته بودند. این رفیقم برای من نامه داد. کروکی راهی را که آنها رفته بودند، کشیده بود. به بچه‌ها گفتم این کروکی را دارم هر کی می‌خواد، بیاد بریم. ترسیدند، نیامدند.

من و علی و یکی دیگر راه افتادیم. رفتیم بغداد، بعد، موصل، و دَهوک.

دَهوک باید سوار ماشین می‌شدیم. این ماشین مسیرش این طوری بود که پست بازرسی را دور می‌زد و ما آن طرف رودخانه که پیاده می‌شدیم، توی خاک تُرکیه بودیم. به همین راحتی.

حالا قرار بود توی آن شهر برویم دم یک کیوسک، عکس آن دوستمان را نشان بدهیم و بگوییم ما رفیق فلانی هستیم که دو هفته پیش رد کردی. دوستم که تو سوئد بود یک جوری با این قرار مدار گذاشته بود.

هفت و نیم صبح رسیدیم جلو کیوسک. هنوز باز نکرده بود. یک کمی منتظر شدیم، دیدیم نیامد. از یکی پرسیدیم این معمولا کی باز می‌کنه؟ گفت معلوم نیست. الان یکی دو هفته است که بسته. فکر کردیم لابد تو همین رابطه‌ها اتفاقی براش افتاده است.

حالا نمی‌دانستیم چه جوری برگردیم. اگر برمی‌گشتیم دَهوک، باید ثابت می‌کردیم پیشمرگه نیستیم. توی این ده یک خندق مانند بود، که توش آت آشغال و خاکستر ریخته بودند، نشستیم، فکر کردیم به هرجهت ما که از مرز رد شده‌ایم، اینجا هم که منطقۀ آزاد است و بگیر و ببندی نیست، راه می‌افتیم می‌رویم تا به پیشمرگه‌های قیادۀ موقت برسیم.

فقط یک مقدار غذا لازم داشتیم. به علی گفتیم برو در این خونه رو بزن، ببین می‌تونی یه کمی نون بگیری بخوریم. این رفت، بعد از چند دقیقه دوان دوان آمد که بچه‌ها بلند شین بیاین.
این رفته بود در خانه، گفته بود ایرانی هستیم، وضعمان این جوری است. تشنه و گرسنه‌ایم. صاحبخانه گفته بود برو رفقاتم بردار بیار.

آقا، رفتیم توی خانه. آدمهای با محبت، مهربان. خاگینه برامان درست کردند، نان لواش داغ داغ برامان آوردند، خوردیم. بعد، شلوار کُردی بهمان دادند که همرنگ جماعت شویم.

صاحبخانه آدم خیلی با محبتی بود. برادرش جزو مسئولین حزب دمکرات عراق بود. پدرش را دستگیر کرده بودند، زندان بود. آقا، این جوان به این سادگی ما را آورد تا یک منطقه‌ای. بعد، گفت همین جاده رو بگیرین برین تا برسین به یه ده. اونجا خودتونو به شورای ده معرفی کنین، اونا کمکتون می‌کنن.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
روایت شفق - ۵

 
 

دادگاه انقلاب قم مریم بیدگلی و فاطمه مسجدی از فعالان کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز را به یک سال حبس تعزیری محکوم کرد.

به گزارش تارنمای تغییر برای برابری، این دو فعال حقوق زنان به «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به نفع گروه فمینیستیِ (کمپین) مخالف نظام از طریق انتشار و جمع آوری امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز در مورد زنان» متهم شده‌اند.

دادگاه انقلاب هر کدام از این دو فعال کمپین را بر اساس ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به حبس تعزیری محکوم کرده‌است.

تارنمای کلمه از صدور حکم پنج سال حبس تعزیری برای قربان بهزادیان‌نژاد، رئیس ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری خبر داده‌است.

فاطمه مسجدی و مریم بیدگلی روز پنج شنبه ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۸۸ از سوی ماموران امنیتی در قم دستگیر و پس از ۱۳ روز حبس با صدور قرار وثیقه ۲۰ میلیونی آزاد شدند. دادگاه این دو فعال حقوق زنان ۱۳ مرداد ماه ۱۳۸۹ در شعبه ۲ دادگاه انقلاب قم برگزار شد.

از آغاز به کار کمپین یک میلیون امضا در پنجم شهریور ۱۳۸۵ تاکنون، ۵۰ نفر از اعضای این کمپین بازداشت شده و بیش از ۱۵ نفر احضار و مورد بازجویی قرار گرفته‌اند.

کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز، حرکت گروهی از فعالان حقوق زنان است که در نظر دارند یک میلیون امضا برای درخواست تغییر برخی قوانین حوزه زنان و ارائه آن به نمایندگان مجلس جمع‌آوری کنند.

محکومیت رئیس ستاد موسوی به پنج سال حبس
تارنمای کلمه نیز از صدور حکم پنج سال حبس تعزیری برای قربان بهزادیان‌نژاد، رئیس ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری خبر داده‌است.

بنا به این گزارش، حکم صادر شده روز سه‌شنبه در زندان اوین به وی ابلاغ شده‌است. قربان بهزادیان‌نژاد همچننی به اتهام توهین به محمود احمدی‌نژاد به صد هزار تومان جزای نقدی محکوم شده‌است.

آقای بهزادیان‌نژاد پس از اعتراضات روز عاشورا در ایران بازداشت شد و در هشت ماه گذشته در زندان بوده‌است. وی از تیرماه جاری به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شده‌است.

این فعال سیاسی پیش از این نیز به صورت موقت در تیرماه سال ۱۳۸۸ بازداشت شد.

پس از ادهمین انتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد سال گذشته هزاران نفر از مخالفان دولت بازداشت شده و شمار زیادی از معترضان به «تقلب» در انتخابات به احکام سنگین حبس محکوم شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

در حالی که چند روز از اعلام اهدای جایزه افتخاری یک عمر فعالیت سینمایی به ژان لوک گدار، کارگردان مشهور و جنجالی سوئیسی- فرانسوی می‌گذرد، امروز یکی از اعضای آکادمی اسکار اعلام کرد که هنوز موفق به یافتن این کارگردان نشده‌اند.

به گزارش رسانه‌ها از هالیوود، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی امسال تصمیم گرفت اسکار افتخاری جایزه یک عمر فعالیت سینمایی را به ژان لوک گدار و فرانسیس فورد کاپولا اهداء کند. این درحالی است که گدار همواره از سینمای هالیوود گریزان بوده و به هجو و نقد آن در فیلم‌هایش پرداخته‌است.


بروس دیویس از اعضای آکادمی اسکار می‌گوید ما از ساعت هفت بامداد روز سه شنبه با انواع وسایل ممکن از قبیل تلفن، فکس، پست الکترونیکی و پست سریع سعی کردیم با وی در سوئیس تماس بگیریم، حتی با دوستان و موسساتی که او با آنها در ارتباط است نیز تماس گرفته‌ایم و تاکنون هیچ پاسخی از گدار دریافت نکرده‌ایم.

خبر اهدای این جایزه به گدار پنج شنبه اعلام شد و درصورتی که گدار این جایزه را بپذیرد باید در مراسم اختصاصی در نوامبر در هالیوود حاضر شود.

گدار ۸۰ ساله همچنان از استفاده از کامپیوتر برای انجام کارهای نگارشی ش خودداری کرده و با ماشین تحریر کار می‌کند و به گفته خبرنگاران اصولا فردی است که دسترسی به او در شرایط طبیعی هم آسان نیست.

این سینماگر چپ گرا و معترض که پایه گذار موج نوی سینمای فرانسه محسوب می‌شود با نقد فیلم کار خود را آغاز کرد و در ضمن با نخستین فیلم ش در سال ۱۹۶۰ «از نفس افتاده» که یکی از مشهورترین فیلم‌های تاریخ سینماست، به شهرت رسید.

پس از آن با فیلم‌های «یک زن یک زن است»، «پیرو خله»، «گذران زندگی»، «زنانه، مردانه»، «آلفاویل» بیانیه‌های سیاسی- فلسفی خود را در قالب سینما منتشر می‌کرد، در این دوران گدار می‌گفت سینما حقیقتی است که در هرثانیه بیست و چهار بار نمایان می‌شود.

من برای سینمای فرانسه متاسفم که پولی در بساط ندارد، برای سینمای آمریکا هم متاسفم که اندیشه ای در بر ندارد-- ژان لوک گدار

در سال ۱۹۶۷ با فیلم «زن چینی»، رخدادهای انقلابی مه شصت و هشت فرانسه را پیش بینی کرد و در آن زمان در میانه جشنواره سینمایی کن به اتفاق گروهی دیگر از سینماگران آن را برهم زد و خواستار شرکت سینماگران در جنبش دانشجویان در خیابان‌ها شد.

«فیلم سوسیالیسم» آخرین فیلم او اخیرا در جشنواره کن به نمایش درآمد و با تحسین منتقدان روبرو شد. گدار اخیرا ساخت فیلم کوتاهی به نام «تقدیر از اریک رومر»، دیگر کارگردان نامی موج نو را به پایان برده‌است.

درحالی که چند روز از اعلام خبر اهدای جایزه اسکار به گدار می‌گذرد و هنوز هیچ واکنشی از جانب وی که رادیکال ترین سینماگر تاریخ سینما خوانده شده منتشر نشده‌است، برخی حدس و گمان‌ها حاکی از بی اعتنایی مجدد گدار به هالیوود است.

وی زمانی در باره هالیوود گفته بود: من برای سینمای فرانسه متاسفم که پولی در بساط ندارد، برای سینمای آمریکا هم متاسفم که هیچ اندیشه‌ای در بر ندارد.

Share/Save/Bookmark

 
 

کمیته الغای تبعیض‌نژادی سازمان ملل، دولت فرانسه را به دلیل بدرفتاری با مهاجران رومایی محکوم کرد.

به گزارش رویتر از ژنو، روز گذشته این کمیته رسما اعتراض خود را به اخراج صدها رومایی از خاک فرانسه در هفته‌های گذشته اعلام کرد.


پیر ریچارد پروسپر، معاون کمیته الغای تبعیض‌نژادی سازمان ملل در این زمینه گفت: ما حق دولت‌ها برای مقابله با مهاجران غیرقانونی و یا اقدام در زمینه‌های امنیتی را به رسمیت می‌شناسیم اما این گونه اقدامات نباید تنها منحصر به یک گروه خاص شود.

دولت فرانسه در هفته‌های گذشته صدها تن از رومایی‌ها که بزرگترین اقلیت در اروپا محسوب می‌شوند را تحت عنوان خروج داوطلبانه به رومانی که کشور اصلی آنهاست، بازگردانده‌است.

بیانیه این کمیته واکنش سریع وزیر امور خارجه فرانسه را در پی آورد که حضور این اقلیت را باری بر دوش اقتصاد فرانسه خواند با این حال وی تاکید کرد که فرانسه در این زمینه تابع قوانین اتحادیه اروپا است.

کمیته الغای تبعیض‌نژادی سازمان ملل می گوید این اقدام فرانسه مغایر قوانین حقوق بشر است

مخالفان دولت فرانسه، نیکولاس سارکوزی، رئیس جمهور این کشور را به هدف قرار دادن رومایی‌ها و سایر اقلیت‌ها و قلمداد کردن آنها به عنوان عاملان جرائم برای جلب آرا در انتخابات ریاست جمهوری سال ٢٠١٢ متهم کرده‌اند.

نظرسنجی‌های اخیر در این کشور حاکی از پشتیبانی درصد قابل توجهی از مردم از این اقدامات دولت است.

بیش از ده میلیون رومایی در اروپا زندگی می‌کنند که یک پنجم آنها در مبداء خود یعنی رومانی به سر می‌برند.

پروسپر همچنین خواستار یک راه حل اروپایی در برابر این اقلیت شد، این کمیته پیش تر کشورهای دانمارک، رومانی، بوسنی، استونی و اسلونی را به سوء رفتار با این اقلیت متهم کرده بود.

اعضای این کمیته می‌گویند اقدامات اخیر دولت فرانسه مخالف قوانین بین المللی برای ممنوعیت اقدام برمبنای نژاد، رنگ، زادگاه، ملیت و قومیت و مغایر با منشور حقوق سیاسی اجتماعی، اقتصادی است که توسط فرانسه به امضاء رسیده‌است.

Share/Save/Bookmark

 
 

ناتو اعلام کرد شبیخون طالبان در چند محل حضور نظامیان بین‌المللی در جنوب افغانستان را درهم کوبیده و طی آن ۲۴ عضو این گروه را کشته و پنج شبه نظامی را بازداشت کرده‌ است.

گروهی از طالبان که شماری از آنان مجهز به کمربند‌های انتحاری بودند، ساعت چهار بامداد امروز شنبه پایگاه نظامی ناتو در منطقه«سارا باغ» و پایگاه هوایی این نیروها را در فرودگاه شهر«خوست» مورد حمله قرار دادند.


بر پایه اطلاعیه خبری ناتو در کابل، ضد حمله و عملیات پاکسازی نظامیان بین‌المللی بر علیه مهاجمان قبل ظهر امروز خاتمه یافت.

به گفته ناتو در این عملیات«مدثر» مشهور به«قاری اسحاق» یک فرمانده مشهور شورشیان وابسته به «شبکه حقانی» که مسئولیت آموزش حملات انتحاری و کارگذاری مین این شبکه را برعهده داشته نیز کشته شده‌ است.

در این اطلاعیه خاطر نشان شده که دراین حملات به نیروهای بین‌المللی تلفات وارد نشده‌است اما دو سربازآنان هنگام فرود اضطراری یک هلی کوپتر، زخمی شده‌اند.

در این عملیات«مدثر»، فرمانده مشهور شورشیان وابسته به «شبکه حقانی» که مسئولیت آموزش حملات انتحاری و کارگذاری مین این شبکه را برعهده داشته کشته شده‌ است

وزارت کشور افغانستان نیز با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرد در نتیجه حملات و درگیری‌های صبح امروز ۲۴ شورشی کشته و پلیس این کشور زخمی شده‌ است.

اما ذبیح‌الله مجاهد از سخنگویان طالبان گفت که در این حملات ۲۸ عضو این گروه شرکت داشتند و طی آن یک هلی کوپتر ناتو را سقوط داده و برعلاوه چندین سرباز خارجی را کشته‌اند.

پیش از این و در ماه دسامبر ۲۰۰۹ پایگاه وابسته به سازمان اطلاعات مرکز امریکا(سی آی ای) در خوست هدف یک حمله انتحاری قرار گرفت که در نتیجه آن ۷ عضو سازمان سی آی ای کشته شدند.

Share/Save/Bookmark

 
 

راه حلی برای واردات بی‌رویه
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «آیا طرح جدید وارداتی تولید داخلی را رونق می‌بخشد؟» در خصوص سیاست‌های واردات کالا به ایران است.

در این سرمقاله آمده‌است: «وزارت بازرگانی عزم خود را جزم کرده‌است تا با اجرای سیاست‌هایی که «مدیریت واردات» نامیده‌است، میزان واردات را به کشور محدود سازد.»

به نوشته این سرمقاله: «مدت‌ها است که تولیدکنندگان کشور از «واردات بی‌رویه» شکایت دارند و بارها خواستار اقداماتی از جانب دولت برای مهار این سیل ویرانگر شده‌اند. بنابراین، سیاست جدید وزارت بازرگانی قاعدتا باید آنها را خشنود سازد؛ اما تامل در این زمینه نیز بی‌فایده نیست که محدود کردن واردات از طریق «سهمیه‌گذاری» و ممنوع کردن واردات برخی کالاها چه پیامدهایی خواهد داشت؟»

در ادامه این سرمقاله می‌خوانیم: «رونق‌گیری صنایع داخلی در نتیجه محدود شدن واردات، هنگامی تحقق خواهد یافت که اولا بنگاه‌های داخلی از چالش‌هایی که هم‌اکنون با آن دست به گریبانند (از جمله کمبود فلج‌کننده نقدینگی، دشواری وصول مطالبات و ده‌ها مشکل دیگر) رهایی یابند و ثانیا مداخلات و دستورالعمل‌های دولتی که قاعدتا گسترش خواهند یافت، فضای کسب‌وکار را نامساعدتر نسازد.»

این سرمقاله افزوده‌است: «راه‌حل، واقعی‌سازی نرخ ارز است که سال‌ها است از آن غفلت کرده‌ایم و از این بابت، تاوان سنگینی هم پرداخته‌ایم. لطمه وارد شده به تولید داخلی و گسترش بیکاری تنها دو نمونه از هزینه‌هایی است که با ارزان نگه‌داشتن مصنوعی نرخ ارز – یعنی پرداخت یارانه به صادرکنندگان خارجی - به اقتصاد کشور تحمیل شده‌است.»

متن کامل سرمقاله

حفظ نقش نظارتی مجلس
سرمقاله امروز روزنامه مردم‌سالاری با عنوان «اندر حکایت نشست مشترک دولت و مجلس» به بررسی روابط دو قوه مجریه و مقننه پرداخته‌است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «رویه سابق نشست‌های مشترک دولت و مجلس نشان داده که این نشست‌ها فقط به سود اکثریت مجلس است و به اعضای فراکسیون خط امام مجلس فرصتی برای اعلا م نظر داده نمی‌شود. به همین دلیل اعضای فراکسیون خط امام در نشست اخیر شرکت نکرده‌اند.»

سرمقاله‌نویس این روزنامه آورده‌است: «مباحث و نگرش‌ها و تحلیل محتوای کیفی گفته‌ها وسخنان نشان می‌دهد که جلساتی از این نوع بدون بسترسازی لازم به وفاق نخواهد انجامید، البته وحدت بین دولت و مجلس که هر دو یک چیز را بخواهند و یک چیز را تصویب کنند نه ممکن است و نه مفید.»

این سرمقاله ادامه داده‌است: «باید مجلس نقش نظارتی و کارشناسی خود را برای حفظ حقوق عامه بیش از گذشته ایفا و آن را متجلی سازد، اما بحث وفاق از نوع آگاهانه و توافقی امر مبارکی است که باید حاصل آید. وفاق اجتماعی به معنای پذیرش مجموعه‌ای از ارزش‌ها و باورها که حاصل آن نوعی همبستگی در بخش یا بخش‌هایی از جامعه باشد، بهترین بستر وحدت است و باید در همه ارکان جامعه از جمله در نشست‌های مشترک دولت و مجلس محور قرار گیرد.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله روزنامه تهران امروز با عنوان «تنبيه اقتصادي فرانسه حداقل كار ممكن»

سرمقاله روزنامه کیهان با عنوان «اشتباه عمدي»

سرمقاله روزنامه رسالت با عنوان «پيش فرض هاي گفتگو»

Share/Save/Bookmark

 
 


ایران
● پیشنهاد تامین سوخت هسته‌ای نیروگاه‌های آینده ایران
● تمام چک‌ها قابل پرداخت اعلام شد
● با قطع درختان پایتخت مقابله می‌کنیم
●نمی‌گذاریم قیمت اینترنت افزایش یابد

تفاهم
● منابع بانک‌های ایرانی از اروپا خارج شد
● سهام عدالت قابل فروش می‌شود
● سقف مهریه تعیین شد
● میزان پرداخت یارانه‌ها تا دو هفته آینده مشخص می‌شود

تهران امروز
● سه سانحه هوایی بدون تلفات
● رویداد عظیم فرهنگی در تپه‌های عباس‌آباد
● ضیافت بزرگ شاعران
● نطق تند «بچه ولگرد جمهوری»

جام جم
● سبک جدیدی از شعر در حال ظهور است
● سکوت قانون در تعیین سقف سنی رانندگی
● رسانه ملی ارتباط مردم را با قرآن تقویت کرده است
●فشاری به گسل‌های تهران وارد نشده‌است

دنیای اقتصاد
● افت نرخ آتی طلا در بورس‌های کالایی
● بسته ویژه بازار مسکن با یارانه هدفمند
● تعیین میزان یارانه نقدی دو هفته دیگر
●بازار پول پس از قانون یارانه‌ها

رسالت
● جنگ نرم را باید جدی گرفت و آماده دفاع بود
● پروژه زیرساخت‌های فضایی افتتاح می‌شود
● مردم ایران به کمک سیل زدگان پاکستان بشتابند
●همه جریانات سیاسی شرعا موظف به حمایت از دولت هستند

کیهان
● سند محرمانه سیا؛ آمریکا تروریست صادر می‌کند
●واگذاری ۱۴۰ هزار واحد مسکن مهر از پایان شهریورماه
● شرایط جدید کنکور سال ۹۰
●ایران به حمایت از مقاومت فلسطین ادامه می‌دهد

مردم‌سالاری
● بدهی ۱۴۰ هزار میلیارد تومانی دولت
●ارسال ۴۰۰ تن کالا از ایران برای مردم سیل زده پاکستان
●فرود اضطراری و حادثه برای سه پرواز ایرانی در یک روز
● کسی جرات حمله به ایران را ندارد

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه دنیای اقتصاد در شماره امروز خود گفت‌وگویی با وزیر بازگانی جمهوری اسلامی ایران منتشر کرده‌است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته