-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

Posts from Khodnevis for 07/30/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



بروتـــــــــــــــوس! تو هم؟!

دیکتاتور عنوانی بود که سنای روم در مواقع بحرانی مانند زمان جنگ به طور موقت به امپراتور روم می‌داد تا بتواند به سرعت و بدون اتلاف وقت در جلسات سنا و دست بسته شدن در مقابل تصمیمات سنا و سناتورهایش کشور را از خطر برهاند و چون خطر از سر می‌گذشت این عنوان  را از او پس می‌گرفتند. اما:


  سزار یکی از بزرگترین امپراتورهای تاریخ روم بود.  پیروزهای پی در پی  او در جبهه‌های مختلف وسیل برده‌ها و ثروت‌هایی که سزار پس از شکست همسایگان روم به این کشور سرازیر کرده بود او را در موقعیت بی بدیلی قرار داده بود.

سناتورهای مجلس روم به پاس این خدمات و نیز البته چاپلوسی به او لقب دیکتاتور مادام‌العمر را که هرگز در تاریخ روم سابقه نداشت به او اعطا کردند و بدین ترتیب قدرت او عملاً نامحدود شد خوی سزار نیز آرام آرام به سوی دیکتاتوری مطلق العنان گرایش یافت, مردم اما در این میانه هنوز سر مست افتخاراتی بودند که سزار برای‌شان به ارمغان آورده بود. اما برخی از سناتورهای سنا می‌دیدند که چیزی بسیار با ارزش‌تر آرام آرام به مسلخ می‌رود؛ و آن آزادی بود! تاریخ روم وام‌دار این مردان است. آنها تنها راه چاره را در ترور سزار دیدند چرا که سنا با سناتورهای گوش به فرمانش نه توان محدود کردن سزار را داشت نه میلش را. تصمیم بر این شد که سزار را برای ادای توضیح و مشاوره به سنا دعوت کنند و آنگاه دسته جمعی او را ترور کنند تا بتوانند با پخش کردن مسوؤلیت در مقابل هجوم طرفداران فرصت طلب سزار تاب آورند و به هدف دست یابند و آزادی را نجات دهند. آنها همراهی بروتوس پسر خوانده سزار را که سزار حقیقتاً در حق او نیکویی کرده بود ضروری دیدند و بروتوس پذیرفت! هنگامی که سزار از سنا خارج می‌شد سناتورهای هم‌داستان به او حمله بردند و هر کس از پشت ضربه‌ای با دشنه‌ای که پنهانی به همراه داشت به سزار وارد آورد. سزار به سوی حمله کنندگان برگشت و ناباورانه پسر خوانده خود بروتوس را در میان آنان دید و آه از نهاد برآورد:

«بروتوس تو هم؟!»

و بروتوس پاسخ داد:


«سزار بسیار عزیز است، اما آزادی از او عزیزتر است!»


هر دوی این پرسش و پاسخ کوتاه در تاریخ غرب ضرب‌المثل شده‌اند.

   واقعاً چرا نباید از موسوی انتقاد کرد؟ چطور ما اجازه داریم از حکومت انتقاد کنیم و بپرسیم رأی من کجاست اما دیگران حق ندارند بپرسند خون پدرشان و جنازه او کجاست؟ آیا ما به عنوان ایرانی و جنبش سبز اجازه نقد همه جانبه حکومت را داریم اما کسانی که عزیزانشان بدون هیچ محاکمه‌ای و به گناه آهنگرانی در بلخ۱‌ ناجوانمردانه در اوین گردن زده شدند اجازه ندارند از بخشی از همین حکومت بپرسند نقش شما و نظر شما در این قتل عام چه بوده است. تا آنجا که من می‌دانم بر اساس اصل تفکیک قوا کروبی و موسوی به دلیل اینکه مسؤولیتی در قوه قضائیه نداشتند عملاً از لحاظ حقوقی نیز مسوؤلیتی در قبال اعدام‌های فله‌آی (آیا فکر نمی‌کنید قتل عام واژه مناسبتری باشد؟) که در سال ۶۷ صورت گرفت ندارند اما آیا مسوؤلیت اخلاقی نیز ندارند؟ آیا چون من و شما کسانی را در این اعدام‌ها از دست نداده‌ایم باید از پیگیری دیگر افراد عادی یا اولیا دمی که حتی نمی‌دانند گور عزیزانشان کجاست و حتی از این گذشته بیست سال است اجازه عزاداری بر سر گور آنها را نیز ندارند نیز جلو گیری کنیم؟ چرا؟ چون پیگیری آنها باعث می‌شود من و شما به اهداف‌مان نرسیم؟ چون جنبش سبز تضعیف می‌شود؟ آیا حقیقتاً اگر موسوی یا کروبی در مورد گذشته و مسوؤلیت اخلاقی خود توضیح دهند تضعیف می‌شوند؟ اصلاً گیرم که تضعیف شوند آیا ما آزادی و دموکراسی را به این بها می‌خواهیم؟ با نادیده گرفتن خون حداقل دو هزار تن از هموطن‌مان؟ آیا اساساً آنچه از این راه به دست می‌آید واقعاً آزادی و دموکراسی است؟ من که فکر نمی‌کنم اما شما را نمی‌دانم. اما این را به خوبی می‌دانم و از صمیم قلب می‌گویم:


من آن آزادی و دموکراسی را که از این راه به دست می‌آید نمی‌خواهم و هیچ ارزشی برای آن قائل نیستم. اگر این شرط عضویت در جنبش سبز است با کمال تأسف و البته افتخار اعلام می‌کنم که من عضو جنبش سبز نیستم. شاه با تمام قدرت و اعتباری که برای خودش قائل بود و با تمام کیش شخصیتی که داشت حاضر نشد تاج و تخت خود را روی خون هزاران نفر ایرانی استوار دارد؛ آیا من و شما اینقدر خوار و حقیر شده‌ایم که برای منافع و یا حتی حقوق خود هر چند که به حق و روا باشد از خون هموطنان‌مان بگذریم؟ خون آن زندانیان چه فرقی با خون نداها و اعرابی‌ها و روح الامینی‌ها دارد.


جدای از حق مسلم بازماندگان قتل عام سال شصت و هفت باید توجه داشت که جنبش سبز جنبش پرسشگری است و با یک پرسش ساده آغاز شد: رای من کجاست؛ پافشاری بر این پرسش و پرسشهای دیگری که از پس این پرسش برآمد بنیان حکومت را به لرزه انداخت و اکنون آن را در پرتگاه سقوط قرار داده است. گمان نمی کنم گسترش بیشتر این پرسشها به زیان جنبش سبزباشد چنان که تا کنون نبوده است. دیکتاتوری و استبداد در فضای بسته و خفقان رشد می‌کند هر چه فضای نقد و گفتگو بازتر, آزاد تر و گسترده تر باشد آزادی و دموکراسی فضای بیشتری برای رشد و نمو خواهند داشت و ما را به رسیدن به آرزوی ناکام مانده سالهای دور و درازمان نزدیکتر می‌کند. این آرزو چنان گرانبها و ارزشمند است و خیر و برکتش چنان برای تمامی ملت ایران گسترده و پایدار است که از دادن هزینه های هر چند گزاف برای آن هرگز نباید هراس داشت زیرا منافع عمومی آتی آن در برابر هر هزینه ای بسیار بیشتر و با ارزشتر خواهد بود.


از آن گذشته آیا خونخواهی زمان خاصی می‌خواهد؟ اگر الآن که رهبران جنبش سبز هیچ مسوؤلیت و نقشی در حکومت و دولت ندارند نخواهند یا صلاح ندانند که لا اقل توضیحی در این باره دهند فردا که به قدرت رسیدند حاضرند چنین کنند؟ ممکن است برخی بگویند که در شرایط حاضر امکان چنین کاری برای آنها نیست. نکته همینجاست! دقیقاً به همین دلیل است که ما باید به حکومت و آنها فشار بیاوریم. ما باید این امکان را برای آنها فراهم کنیم ما وظیفه داریم این راه را برای عبور آنها هموار کنیم.این وظیفه ماست که شجاعت و مسوؤلیت پذیری لازم را در آنها ایجاد کنیم. ما باید با فضا سازی لازم امنیت سخن گفتن در این باره را برای آنها ایجاد کنیم. ما باید خود رهبرانمان را بسازیم و راه، هدف و حتی مسیررابه آنها نشان دهیم موسوی از این حقیقت به خوبی آگاه است و از همین روست که خود رابه درستی همراه جنبش سبز می‌داند گرچه این هرگز بدان معنا نیست که او رهبر جنبش سبز نیست. جامعه مدنی و دموکراسی به همین معناست، رهبران سیاسی نماینده افکار عمومی جامعه هستند نه شکل دهنده و راهبر آن. جدای از مسوؤلیت اخلاقی ما به عنوان کسانی که ادعای حق‌طلبی و آزادی داریم باید گفت که هر چه گذشتۀ جمهوری اسلامی روشن تر و شفاف تر شود از باقیمانده مشروعیت آن نیز بیشتر کاسته می‌شود و نیروهای بیشتری از آن جدا می‌شوند. به باور من اگر بتوان این موضوع را در ایران نیز رسانه ای و علنی کرد و شرایط به گونه ای فراهم شود که همه بتوانند در این باره سخن بگویند آنگاه دفاع از حکومت بسیار پر هزینه‌تر می‌شود و ددمنشانی چون جنتی نمی‌توانند آزادانه هر چه خواستند در هر منبری که خواستند بگویند. اگر موسوی و کروبی در این باره اعلام موضع کنند و فرضاً از این قتل عام اظهار تأسف کنند آنگاه کودتا گران و آدمکشانی چون شریعتمداری مجبور به موضع‌گیری می‌شوند و موضع‌گیری آنها حقیقتاً دیدنی خواهد بود (نمایش مفتضحانه استفتاء در باره التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه که شعبه‌ای از ولایت ائمه اطهار است! از امام خامنه‌ای! که مشروعیتش را مستقیماً از خدا می‌گیرد!!! و نیز تجربه انتقاد از سیاست موسوی در قبال جنگ و پاسخ نهایی موسوی به مردگان سیاسی‌ای چون رفیقدوست نمونه‌های مناسبی از این دست هستند).


ما برای رسیدن به هدف والاتر ناچاریم هزینه های آن را بپردازیم و انتقاد و پرسش‌گری از خود و رهبران‌مان را به جان بخریم. این حداقل خون‌بهای آزادی‌است. اسطوره های تاریخی ما چون رستم دستان چنین کردند، برای نام۲ خود از جان خود و برای عزت ایران از جان فرزند خود۳ گذشتند.


اکنون با دیگر ملت ایران در بزنگاه و گردنه تاریخی‌ای که قرن‌هاست نتوانسته است از آن به سلامت عبور کند گرفتار آمده است. باز هم مردم ناچارند بین سزار و آزادی یکی را انتخاب کنند. بار دیگراین عموی مهربان؛ تاریخ۴  از ما می‌پرسد:

- بروتوس تو هم ؟!

و تصمیم باز هم چون همیشه با ما و نه رهبران‌مان است ( آنها همیشه سزار را برگزیده‌اند) که اگر می‌خواهیم این بار چنین پاسخ دهیم:

- سزار بسیار عزیز است اما آزادی از او عزیزتر است.

اما آیا این بار واقعاً آزادی برای ما عزیزتر است؟


 

 

پی نوشت:

 

۱-  منظور آن گروه از مجاهدین خلق است که در عراق بودند و در عملیات فروغ جاویدان به ایران حمله کردند و با عملیات مرصاد به سختی شکست خوردند.

 

۲- رستم با اینکه سیمرغ به او هشدار داده بود که نبرد با اسفندیار و کشتن او شوم است اما نام بلند را به ننگ به پالهنگ بسته شدن ترجیح داد و "تیر خدنگ" را که "پیکانش را داده بود آب رز"  به چشم اسفندیار زد. بعدها از شومی این کار رستم در چاه خنجر آگین نابرادری خود شغاد به مرگی دردناک گرفتار آمد.

 

۳- سهراب پسر رستم در لشکر افراسیاب تورانی بود.  پدر و پسر یکدیگر را نمی‌شناختند. چون رستم در نبرد تن به تن دریافت که حریف سهراب نمی‌شود و در نبرد به زیر آمد به محض اینکه سهراب را در نبرد دوم بر زمین زد بر خلاف وعده خود اجازه برخواستن به سهراب نداد و پهلوی او را به خنجر شکافت چرا که پیروزی سهراب و مرگ رستم باعث پیروزی لشکر افراسیاب و نابودی ایران می‌شد.

 

۴- وام گیری از ابیاتی از شعر "میراث" اثر جاودانه مهدی اخوان ثالث.( از شگفتی‌های تاریخ یکی هم این است که مرحوم اخوان ثالث از اولین قربانیان نه  گفتن مستقیم به شخص خامنه‌ای و از اولین مصدومین حمله لباس شخصی‌های اوست).

----------

توضیح خودنویس: خودنویس از انتشار هرگونه نوشتاری که «خشونت» را تبلیغ یا توجیه کند امتناع می‌نماید، اما استفاده از تمثیل ترور سزار در اینجا توصیه به خشونت نیست.

 


 


هیولایی به نام غرب

از استدلال‌های عجیبی که از ابتدای انقلاب ایران در بین طبقه حاکم رواج داشته و تا هم اکنون نیز جاری و ساری است یکی هم اینکه: «هر گاه دولت‌های مستکبری چون آمریکا و انگلیس و دیگر کشورهای غربی از گروه ، حزب یا حرکتی در ایران حمایت کنند باید بدانیم که این گروه ، حزب یا شخص از راه انقلاب و مشی آیت الله خمینی خارج شده است و اصولا به راه باطل است »

اما محک این استدلال چیست؟

آیا غربیان اساسا چون هیولایی خبیث تنها از زشتی و نابکاری حمایت و پشتیبانی می‌کنند؟

در این نکته که کشورهای غربی و اصولا تمامی کشورهای دنیا از جمله ایران تنها بر پایه منافع حکومتی (یا در بهترین حالت منافع ملی) خود در مقابل هر جریانی در سراسر جهان موضعگیری می‌کنند شکی نیست.

اما پشت این استدلال تنها می‌توان به این نکته رسید که مدعی اینگونه استدلال‌ها براین نکته اسرار دارد که دولت‌های غربی، گروه‌های مدافع حقوق بشر، سازمان‌های بین المللی و سایر غربیان ، تمامی به راه غلط می‌روند و بویی از انسانیت نبرده‌اند و حقیقت پذیرفته شده از جانب آنها باطلی بیش نیست. پس هرگاه که حرکتی یا شخصی را تایید می‌کنند حتما آن شخص منافقی است که به ناحق می‌رود.

اگر منصف باشیم خواهیم پذیرفت که نزد غربیان نیز اصول انسانی محترم شمرده می‌شود. غربیان نیز چون ما دروغ را مذمت می‌کنند. حال اگر آنها شخص دروغگویی را در ایران ملامت کنند ما باید او را عزیز بداریم چون دشمنان مذمتش کرده‌اند؟

یا اگر غربیان تلاش‌های ایران را در برخورد با قاچاق مواد مخدر می‌ستایند با استدلال عجیب‌مان باید بگوییم مبارزه بر علیه قاچاق بنگی جات ناثواب است؟

آری استفاده از چنین استدلال‌هایی برای در یافتن حقیقت بسیار ساده انگارانه است. برای یافتن حقیقت باید محکی چون اصول عقلی و اخلاقی را فراخواند نه تایید یا تکذیب جمعی غرب نشین را.


 


چه شاه، چه خمینی، لعنت بر دیکتاتوری


این روزها یادآور دو اتفاق در تاریخ معاصر ایران است .یکی مرگ شاه مخلوع ایران و دیگری جنایت قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت به دستور خمینی.


در دوران پهلوی به خصوص در دهه پنجاه وضعیت اقتصادی ایران بسیار عالی بود و مردم در رفاه کامل بودند و بدون اغراق می‌توان گفت استانداردهای زندگی ایرانیان حتی بالاتر از اروپایی ها بود و بعضی از دوستان تنها با استناد به این پیشرفت اقتصادی می‌گویند آن خدا بیامرز یا ما اشتباه کردیم که گفتیم مرگ بر شاه و البته از آن جالب‌تر فرزند ایشان( شاهزاده رضا پهلوی) می فرمایند: «داوری ایرانیان دربارۀ کارنامۀ پدرم نیز همچنان ادامه دارد و خواهد داشت. تردید ندارم که این داوری همیشه منصفانه خواهد بود، روان پدرم را شاد و فرزندانش را سربلند تر از همیشه خواهد کرد.»


در تمام این سلام و ثناهای بالا تعمدا یا سهوا یک نکته مورد غفلت قرار می‌گیرد و آن هم چیزی نسیت جز عدم توجه  به عواقب طولانی مدت تصمیم و سیاست‌های اداره کشور. آن روز که شاه با شعبان بی‌مخ  علیه حکومت مردمی مصدق کودتا می‌کرد یا آن روز که نمایندگان مجلس را با فرمان ملوکانه انتخاب می‌کرد و یا آن روز که مخالفانی چون [اعضای] جبهه ملی که فقط خواستار اصلاح شرایط موجود و عدم دخالت شاه در تمام امور بودند را زندان و محاکمه می‌کرد، زمینه‌های انقلاب پنجاه و هفت ایران را فراهم می‌کرد. انقلابی که مانند بسیاری از انقلاب‌های دنیا راه به خطا رفت و زمینه ساز دیکتاتوری مطلقه دینی گردید.


 متاسفانه عده ای از دوستان با چشم بستن به کشتار ده‌ها تن از مخالفان شاه و عده‌ای دیگر با مقایسه با کشتار هزاران نفری خمینی و حکومت جور اسلامی سعی در وارونه نمایی تاریخ دارند.


شاید برای سربلندی بیشتر آقای پهلوی بد نباشد گوشه‌ای از جنایات پدر گرامی در کشتن «سعید محسن‌»ها و «حنیف‌نژاد»ها و شکنجه‌های قرون وسطایی ساواک را برایشان یادآوری کنم. شاید هم بد نباشد ایشان را به دفاعیات «گل سرخی»ها  ارجاع بدهم و یا بیدادگاه‌های محاکمه مصدق‌ها و بازرگان‌ها و..... .


هرچند جنایات جمهوری اسلامی در مقام مقایسه کمی دهها برابر زمان شاه هست ولی در مقام کیفی کشتن یک انسان یا صد انسان مخالف نامی جز جنایت ندارد و آمران به آن، شایسته ننگی ابدی در تاریخ و لعنی همیشگی هستند. حالا این فرد چه خمینی و خامنه‌ای عمامه به سر باشه چه محمدرضا شاه فرنگ دیده خوش‌پوش.


به نظرم وظیفه هر ایرانی آن هست که با بیزاری جستن از دیکتاتوری با بیان واقعیت برای نسل جوان اجازه ندهد که دوران سیاه استبداد  پهلوی با مقایسه با جمهوری اسلامی مدینه فاضله جلوه کند و از آن مهم‌تر با بیان حقایق انقلاب ایران اجازه ندهد دوران پر از خون و خفقان و جنایت خمینی در جامعه به عنوان دوران طلایی امام نهادینه شود.


شاید دوستان جوان من که هر انتقادی رو به موسوی و سایر اصلاح طلبان ( البته به نظرم من موسوی از نظر مراتب انسانی قابل قیاس با اطلاح طلبان که اکثرا فرصت طلبان هستند نیست و من برای ایستادگی‌اش بسیار احترام قایل هستم ولی متاسفانه مثل مرحوم بازرگان در دوراهی حقوق انسانی و اسلام گیر کرده است) را بر نمی‌تابند بد نباشد با مطالعه تاریخ انقلاب بدانند که قتل‌ها و خونریزی‌های خمینی از پشت بام مدرسه علوی و در زمانی‌که که روحانیون اصلاح‌طلب فعلی امثال صانعی و خویینی‌ها و رفسنجانی و .... مشغول برنامه ریزی برای دزدیدن انقلاب ایران بودند، شروع شد و شمشیر این جنایت‌ها اکنون بدست خامنه‌ای و اوباش طرفدارش افتاده و طرفه آنکه این شمشیر مشغول دریدن حامیان قتل‌های آن روزگاران شده است. 


 


 


پیشرفتی که سی سال لازم داشت


 


مدرک آقای جنتی برای پرداخت ۱ میلیارد دلار


 


حدیث متواتر از رسول ساندیس علی درباره اخراج مارادونا

پیام همدردی مقام عظمی ساندیس علی خامنه ای در پی اخراج  و هتک حرمت مارودونا از مربیگری تیم ملی آرژانتین 

 

 

 

متن حدیث از سایت رسمی معظم الیه مکروه ساندیس علی خامنه ای .آی آر

 

دیه‌گوی عزیزم دست پنهان استکبار جهانی را به وضوح در اخراج شما از تیم ملی آرژانتین می بینم . همانطور که پیشتر درحذف ناجوانمردانه تیم های ملی آرژانتین و برزییل محبوبم را از گردونه رقابتهای ناسالم جام جهانی مستکبران دیده بودم . این  هجمه ددمنشانه و کریه از دست رییس فدراسیون وابسته به صهیونیسم  آرژانتین  بیرون آمد و به صورت وقیحی از پشت به آمال و آرزوهای ملتهای آزاده جهان که شما عزیز بزرگوار کوچک جثه باشید را تا دسته خنجر زدند .

 

آرماندو عزیز شما چشم و چاوز قلب من درآمریکای لاتین هستید . همانا آگاه باشید که تیم ملی آرژانتین طبق وحی الهی که دریافت کرده ام در ۴ بازی آینده شکست سنگین خواهد خورد .

 

دیه‌گو آرماندو محبوبم چنانچه تمایل داشتید به جمهوری اسلامی تشریف بیاورید و در کمپ ترک اعتیاد واقع دربیت رهبری فعال باشید و لطفا جلف بازی درنیاورید تا منشورری نشوید .

 

 

 

والسلام 

 

ساندیس علی خامنه ای

 

 

 

طبق اخرین خبر این حدیث نورانی الهی رسول ساندیس علی از سایت معظم الیه خناسه  حذف شده است ولی این پیام در خودنویس محفوظ خواهد ماند


 


فعالان سیاسی و فعالان حقوق بشر

بخش نخست:

 

بحث در مورد دو مقوله متفاوت جهان امروز در باب سیاست در حوزه عمومی و درون دستگا‌ه‌های رسمیِ قدرت، بحثی پیچیده و نیازمند نوشته‌هایی طولانی است. اما آنچه در مورد آن در این نوشتار سخن خواهد رفت، در مورد نسبت فعالیت‌های سیاسی و فعالیت‌های حقوق بشری از سویی و بحث در مورد ساختار قدرت از سوی دیگر خواهد بود؛ ساختاری که به نوعی با زیست روزمره در تمام سطوح خود درگیر بوده و در کنار انسان، به عنوان موجودی اجتماعی، نقشی عمده را ایفا می‌کند.

 

بحث دوم ( فعالیت در حوزه حقوق بشر) نیازمند فهم و دریافتی در مورد بحث نخستین ( فعالیت سیاسی) خواهد بود در نتیجه ابتدا به توصیف تفاوت آن دو حوزه خواهم پرداخت. پرسش اساسی این است که فعالیت سیاسی و فعالیت در حوزه حقوق بشر، به چه دلایلی با یکدیگر متفاوتند و نمی‌توان یکی را جایگزین دیگری نمود و چگونه می‌توان مرزهای آن دو را از یکدیگر تفکیک نمود؟

 

 آنچه که بعنوان درونمایه فعالیت سیاسی در نظر گرفته می‌شود که نمی‌توان آن را از ذات جنبش‌ها و فعالیت‌های سیاسی جدا کرد، کنش و واکنش در درون ساختار قدرت و درون نهادهای اجتماعی، و بنابراین اصطکاک پیدا کردن آنها با یکدیگر می‌باشد. دقیقا به این دلیل است که بسیاری از فعالین سیاسی که از ایران خارج می‌شوند، پس از مدتی، که به شکلی دقیق به خود و موقعیتی که در آن قرار دارند می‌نگرند، در می‌یابند که باقی ماندن تحت عنوان فعال سیاسی برای آنها نامی بدون مُسَمی است و در نتیجه خود را فعال حقوق بشر می‌دانند و می‌نامند. به عبارتی دیگر حوزه فعالیت خود را از "سیاست" جدا کرده و وارد حوزه «حقوق بشر» می‌شوند، چرا که تا حدی به تفاوت آن‌دو  پی برده‌اند.

 

 نکته اساسی برای ما ایرانیان، به عنوان افرادی که متعلق به سرزمینی هستیم که از قدیم الایام دارای ساختار سیاسی دیکتاتوری بوده و قادر به انجام فعالیت‌های سیاسی منظم و آزادانه نبوده‌ایم، این است که خروج از کشور و پناه بردن به کشورهای دیگر امری عادی تلقی می‌شود و آن را به عنوان پدیده‌ای منحصر به فرد و عجیب در نظر نمی‌گیریم، که همین عادی شدن مهاجرت در قالب پناهندگی، عواقب و تأثیراتی در ساختار قدرت درون کشور و فعالیت‌های سیاسی خواهد داشت که در قسمت‌های بعدی این نوشتار به آن خواهم پرداخت.

 

 ما در دورانی زندگی می‌کنیم که مناسبات سیاسی جهان درون ساختارهای سیاسی به شدت تغییر یافته است و تعاریف ما نیز متفاوت شده است. یکی از این پدیده‌های تغییر یافته که به جِدّ نیازمند تعریف دوباره و دقیق آن برای خود هستیم «امر سیاسی» و «فعالیت سیاسی» است. به عبارتی دیگر ما باید مفاهیمی را که بنا بر آنها مشغول عمل هستیم، برای خود باز تعریف کرده تا بتوانیم مبنای درستی برای کنش‌های خود  پدید آوریم.

 

دقیقا از همین جاست که چون مفاهیم برای ما درست تعریف نشده‌اند و در مکان مناسب خود قرار نگرفته‌اند، اعمال‌مان نیز در مسیر درستی قرار نمی‌گیرند. مهم‌ترین امور در حوزه اجتماعی تعریفی از «سیاست» و «کنش‌های سیاسی» است، که ما در این حوزه دارای ضعفی جدی و فقدانی غیر قابل انکار هستیم. به عبارتی دیگر به درستی نمی‌دانیم که با چه پدیده ای سروکار داریم. در نتیجه آنچه رخ می‌دهد دگرگونی در ساختارهای سیاسی است. فرد در مقام شهروند دارای کنش‌های سیاسی می‌شود. در نتیجه‌ی این کنش‌های سیاسی با دستگاه اجرایی قدرت دارای اصطکاک می‌شود. فرد به عنوان فرد که دارای حقوقی در درون همان ساختار سیاسی است، به دنبال حقوق خود، با نظام حکومتی اصطکاک پیدا می‌کند. این اصطکاک، فرد یا شهروند را وارد ساختار قدرت، به عنوان یک کل و یک تمامیت می‌کند.

 

به دیگر سخن یک شهروند برای فعالیت سیاسی، چه درون دستگاه‌های اجرایی قدرت و چه به عنوان اپوزیسیون، می‌بایست با آن ساختار دارای نسبت شود و این نسبت در مقام اپوزیسیون تبدیل به اصطکاک می‌شود. برای مثال فرد در جغرافیایی که زندگی می‌کند، به امر سیاسی می‌پردازد و این پردازش نوعی از رفتار و واکنش را در حکومت پدید می‌آورد، رفتار فرد دامنه بسیار گسترده‌ای را در این حوزه می‌تواند در بر بگیرد؛ از تاسیس حزب و یا کار کردن در ساختار اجرایی حکومت تا مخالفت با این دستگاه اجرایی و اِعمال این مخالفت با روش‌های مرسوم سیاسی.

 

اما نکته‌ای بی نهایت مهم و اساسی در این میان نهفته است و آن این است که قدرت، چیزی یگانه نیست که در مکانی خاص قرار گرفته باشد و افرادی خاص آن را در اختیار داشته باشند و دیگرانی که خارج از آن «مکان خاص» هستند و در بیرون دستگاه اجرایی قدرت قرار دارند، فاقد آن باشند. قدرت نقطه‌ای ثابت درون نهادهای اجتماعی نیست که همه مناسبات سیاسی در راستای بدست آوردن آن باشد. قدرت یک شبکه است که هر فردی در هر کجای اجتماع که باشد، قدری از آن را در دست دارد و نمی‌تواند خود را «فاقد» آن و دیگری را «واجد مطلق» آن تصور کند. تنها به این دلیل که در دو «مکان» متفاوت و در مختصات متفاوت از آن حوزه قرار دارند.

 

«حاکمیت سیاسی» چیزی همانند «حاکمیت خداوند» نیست که بتوان تصوری از «قدرت محض» و «قادریت نامتناهی» از آن داشت و در نتیجه دیگران را به مثابه موجوداتی متناهی در مقابل آن قدرت بیکران به عنوان «صفر» در نظر گرفت. بلکه ما در مناسباتی قرار داریم که قدرت، همانند امری سیال درون این مناسبات پخش شده است و به عبارتی دیگر ما پیشاپیش، به دلیل حضور در این مناسبات دارای قدرت هستیم.

 

دریافت این سخن و فهم نکات مهم مستتر در آن راه را جهت فهم «ساختار سیاسی» می‌گشاید. جایی که ما از ساختار سیاسی سخن می‌گوییم، بویژه در دوران مدرن، به هیچ وجه منظورمان دستگاه اجرایی حکومت نیست. چرا که دولت یا حکومت یا هر چیز دیگری که می‌تواند قدرت، به معنای انحصاری آن را در دست داشته باشد، تنها به این دلیل آن را در اختیار دارد که می‌تواند درون ساحت و ساختار پییچده‌ای از قدرت قرار بگیرد. ساختار است که قدرت را در آن، همانند هوای پخش شده در نظر می‌گیرند. از اینجاست که فردی که در دورن این سازه قرار می‌گیرد، دقیقا به دلیل همین قرار گرفتن، دارای بخشی از قدرت می‌شود. قدرت امری سیال است که در تمام این ساختار و در تمام موقعیت‌های درون آن پخش شده است.

 

به عبارتی دیگر قدرت «چیزی» نیست که در «جایی» قرار گرفته باشد و منحصرا در دسترس «عده‌ای خاص» باشد، بلکه ساختاری است که هر کسی و هر نهادی بخشی از آن را در دسترس دارد و تلاش می‌کند که آنرا گسترش دهد و در راستای همین تلاش است که درگیری و اصطکاک در مناسبات قدرت شکل می‌گیرد. اما نکته قابل توجه در این میان این است که قدرت در نگره ی کلاسیک با «دستگاه اجرایی» و یا همان «حکومت» یکسان گرفته می‌شد، اما این یکی گرفته شدن در دوران مدرن از اعتبار ساقط شده است. قدرت در واقع شبکه‌ای از مناسبات اجتماعی را تدوین و گردآوری نموده که همه آنها در ساحت قدرت تنفس می‌کنند و به عبارتی دیگر در بازی قدرت شریک هستند.

 

البته آنچه در ارتباط با قدرت در چند دهه اخیر بیان شده نه تنها درک آنرا آسوده‌تر نکرده، بلکه در دشواری آن بغایت افزوده است. چرا که آنرا از امری ثابت - مانند دستگاه اجرایی حکومت -  خارج کرده و ذاتی سیال به آن نسبت داده است و درک این سیالیت  بسیار دشوارتر از آن امر ثابت و مشخص در تعاریف کلاسیک می‌نماید.

 

 اما در این تمایز که آمد، تمایزی در ارتباط متعلق آنها نیز در کار است. به عبارتی دیگر می‌توان مفهومی را در این میان تشخیص داد که به معنای دقیق کلمه سیاسی نبوده و در حوزه سیاست به معنای خاص آن نگنجد، و یا به دنبال کسب قدرت به معنای کلاسیک آن و تصاحب دستگاه اجرایی حکومت نباشد، اما در این ساختار قدرت نقش فعال‌تری را بازی کند.

 

می‌توان امری را تشخیص داد که در تمایز خود از ساختار اجرایی، دارای اصطکاکی با آن است و در نتیجه نقش قدرت‌مدار خود را بیش از پیش درک کرده و خواهان سهم بیشتری از قدرت می‌باشد. اما نکته در این است که جنس این قدرت با قدرتی که به نحو تاریخی برای ما آشناست تفاوت بسیاری دارد و دو ساحت متفاوت از فعالیتهای اجتماعی را رقم می‌زند: «فعالیت سیاسی» و «فعالیت حقوق بشری». در بخش بعدی این دو مورد را به تفکیک شرح خواهم داد.

 

ادامه دارد.

 

 


 


کروبی خطاب به جنتی: شما نابخرد و شریک دزدان رأی مردمید

به گزارش سحام‌نیوز، مهدی کروبی در نامه‌ای به تهمت‌های اخیر شیخ احمد جنتی اعتراض کرد. جنتی، «سران فتنه» را متهم به دریافت یک میلیارد دلار پول از آمریکا از طریق سعودی‌ها کرده بود.
 

مشروح کامل این نامه بدین شرح است:

بسمه تعالی

 آیت الله آقای حاج شیخ احمد جنتی
دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران
باسلام
 طبق اخبار و گزارشات منتشره از سوی برخی خبرگزاری ها و سایت های خبری، جنابعالی اخیراً به مناسبت تولد حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در مسجد جمکران قم سخنرانی سیاسی مبسوطی داشته اید و از اجتماع خالصانه و بی ریای مذهبی مردم مسلمانی که صرفاً با انگیزه های عقیدتی و جهت توسل و اظهار ارادت به حضرت حجت علیه السلام در آن مکان گرد آمده بودند، بدترین نوع سوء استفاده را کرده و با تکیه بر قدرت و مصونیت خیالی از پاسخگویی به آنچه می بافید مطالبی واهی، بی سند و تفرقه افکنانه را مطرح کرده و به آتش اختلافی که خود افروخته اید نفت نفرت و نفاق پاشیده اید.در این میان آنچه علاوه بر تهمت ها و افتراهای نخ نما و تکراری شما به یاران امام خمینی و مدافعان حقوق اساسی ملت و قاطبه ی آزادگان و آزادی خواهان تازگی داشت آن بود که گفته بودید: « من سندی را بدست آوردم که آمریکائی ها یک میلیاردلار از طریق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمریکا در کشورهای منطقه هستند به سران فتنه دادند و همین سعودی ها که به نمایندگی آمریکا صحبت می کردند، گفتند اگر توانستید نظام را منقرض کنید تا پنجاه میلیارد دلار دیگر هم می دهیم، اما خداوند این فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد».

آقای جنتی آنچه را شما فتنه می نامید و برایش سر و دست و پا می تراشید، انتخاباتی بود که طبق معمول توسط شما و اتاق های فکر هدایت کننده ی امثال جنابعالی در شورای نگهبان و وزارت کشور و … مهندسی شد تا در شکلی ظاهرالصلاح مطلوب مهندسان انتخابات را فراهم آورد. اما برخلاف انتظار و بر سیاق قاعده ی « … والله خیرالماکرین)» تدبیر شما بند نمایان و دیگر اربابان قدرت کارساز نیفتاد و آش شوری که با تعجیل به کام ملّت فرو ریختید آنان را برآشفت و کاسه و کوزه بساط انتخابات فرمایشی شما را برهم ریخت. شما و دیگر طراحان ومهندسان سناریوی انتخاباتی نیز با کمال ناباوری و علیرغم ادعاهای پوشالی تمکین به رأی مردم اعتراض آنان را با شدیدترین وجه و بی رحمانه ترین شکل ممکن سرکوب کردید. بعد هم در اوج وحشت از خشم مردم ژست پیروزی گرفتید و برای تکمیل پروژه های خویش دادگاههای نمایشی برگزار کردید تا بقایای هر صدای اعتراضی را به سکوت کشانده و مهر خاموشی بر گورستانی که خیالش را در سر پرورانده اید بنشانید. این روش استناد و صدور حکم متأسفانه همان روشی بوده است که بر اساس آن سال هاست بسیاری از فرزندان صالح این ملت را از دستیابی به حقوق خویش مثل انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم کرده است چون آنان نیز طبق همین نوع گزارشات همواره ردّ صلاحیت شده اند.

با این همه و پس از گذشته یکسال و اندی از آن ماجرا هنوز هم از آنچه کرده و پاسخی که دریافت کرده اید خواب خوش ندارید و هر آن در پی یافتن مستمسکی هستید تا نتایج خیالی که بافته و خلاف واقعی که ساخته اید را بر خود هموار سازید.

آقای جنتی در فرهنگی که شما پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم خلق کردید اگرچه گروهی را فتنه گر خواندید که اکثریت ملت ایران بودند و برای آنها سرانی را قلمداد کردید که حتماً مهدی کروبی هم از جمله ی آنهاست ولی در همان قاموس که خوشبختانه در میان ملّت به درستی شناخته شده است عده ای نیز به ریاکاری، دغل بازی، عوام فریبی، آدم کشی، دین فروشی و زاهد نمایی شهره آفاق گشته اند که بدون شک جنابعالی اگر از مصادیق بارز آنها نباشید جاده صاف کن آنان برای دستیابی به اهدافشان بوده اید.

اگر من فتنه گرم، چون معترضم؛ شما نیز شریک دزدان رأی مردم و نارفیق این قافله اید. چون ردپای اعمال نابخردانه شما در پس همه ی حوادث قبل و بعد از انتخابات مشهود است. و متأسفانه همه جا علیه مردم و به نفع جریان خشونت گرای سرکوب گر. امّا این بار به اتهام بهتانی که به سران به قول خودتان فتنه !! زده اید که از سعودی ها پول گرفته اند تا نظام را منقرض نمایند از شما اولاً شکایت می کنم آن هم در محاکم جمهوری اسلامی، اگرچه امیدی به رسیدگی ندارم. و ثانیاً این نامه را می نویسم که بدانید به آنچه گفته اید اعتراض دارم و همین جا از شما می خواهم که در این مورد هر دلیل و مدرک و سندی دارید افشا کنید وگرنه دروغگویی و رسوایی بیش از پیش شما را آشکارا و در هر کوی و برزنی و با هر روشی که ممکن باشد جار خواهم زد.

در پایان یادآور می شوم شما در پایان راهی هستید که زندگی نام دارد و هرچه کرده اید اگر با میل دست یابی به دنیا و متعلقات آنهم بوده باشد حتماً به مقصود رسیده اید. ریاست دنیا اگر بقا و وفایی داشت به م امثال ما و شما نمی رسید.

آقای جنتی تاریخ تکرار می شود و بر سیاست ورزان است که عبرت بگیرند حتماً به خاطر دارید که پس از قیام ۱۵ خرداد و دستگیری امام و جمعی از علمای بزرگ و توده های مردم و کشتار ملت توسط سربازان و دژخیمان حکومتی در در شهرهای مختلف، رژیم شاه اعلام کرد که فردی به نام « جوجو» را در فرودگاه مهرآباد دستگیر کرده است که از سوی جمال عبدالناصر مبلغ دو میلیون تومان پول برای خمینی آورده است تا در جریان اغتشاش علیه رژیم مورد استفاده قرار گیرد. طراحان و سناریو سازان وابسته به شاه معدوم آنقدر پخته به نظر می رسیدند که اگر دروغی هم می بافتند به گونه ای باشد که مورد پذیرش احتمالی عده ای از مردم واقع شود ولی شما و دوستانتان یا بهتر بگویم منابعتان وقتی متأسفانه دروغی هم می سازید نچسب و باور نکردنی است به خدا پناه می برم از جفایی که توسط مربیان دیانت و مروجان شریعت حکومتی بر روحانیت اصیل و مظلوم و مبلغان حقیقی اسلام و تشیع رفته است و می رود.

شما نیز به خدا پناه ببرید و از عقوبت آخرت بیمناک باشید توبه کنید و از محضر ملت رشید ایران طلب بخشش نمایید. امید است مردم و خدای بزرگ از گناهان شما در گذرند.

 فاعتبروا یا اولی الابصار
مهدی کروبی
۷/۵/۱۳۸۹


 


نظر بنی صدر در باره نامه میرحسین موسوی

به دنبال انتشار مجدد نامه میرحسین موسوی به سید علی خامنه‌ای، رئیس جمهوری ایران در سال ۱۳۶۷ برای توضیح دلایل استعفا، با دکتر ابوالحسن بنی صدر که این نامه را نخستین بار در اکتبر ۱۹۸۸ در روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت پیش منتشر کرده بود گفتگو کردیم.

http://enghelabe-eslami.com/images/stories/nameh_mousav_khamnehi_1_100729.jpg

 

 بنی صدر در باره واقعی بودن نامه گفت که این نامه احتمالا از طریق دفتر آقای خمینی به بیرون درز کرده بود و بعد از رسیدن به فرانسه، مجددا به کسانی که دست‌خط آقای موسوی را می‌شناختند ارسال شد که واقعی بودن آن را تایید کرده‌اند. به علاوه، آقای میرحسین موسوی هیچگاه در طول ۲۲ سال گذشته در مورد عدم صحت این نامه حرفی به میان نیاورده است و اخیرا هم گفته است که دلایل استعفا را خواهد گفت که به نوعی می‌توان تایید آن قلمداد کرد.

بنی صدر با اشاره به این نکته که براساس نامه، اعدام‌های تابستان ۶۷ از جمله دلایل استعفا نبوده است گفت که اگر فرض را بر این بگیریم که ایشان اطلاعی از این اتفاق نداشته‌اند، شاید در نامه به این مساله اشاره نشده است، اما با توجه به این نکته که آقای موسوی نخست وزیر بوده‌اند، عدم اطلاع از چنین حادثه‌ای بعید می‌نماید. اما با توجه به ارسال نامه از سوی آیت‌الله منتظری در باره اعدام‌ها به مقام‌های نظام، عدم اطلاع نخست وزیر چندان منطقی به نظر نمی‌آید.

اولین رئیس جمهوری ایران در ارتباط با سکوت مسوولان از جمله میرحسین موسوی بعد از مطلع شدن از واقعه گفت: «اگر آقای موسوی در هنگام اجرای احکام اعدام از این اتفاق بی اطلاع بوده، اما بعد از ارسال نامه آیت‌الله منتظری به مقام‌های کشور نمی‌توانسته همچنان بی‌اطلاع مانده باشد.»

از سوی دیگر، روزنامه ایران نیز چندی پیش با انتشار بخشی از نامه، پاسخ سید علی خامنه‌ای رئیس جمهوری وقت را منتشر کرد:

نخست وزير محترم باسلام،

نامه استعفاي شما را دریافت کردم و لازم مي‌دانم چند موضوع را به جنابعالي گوشزد کنم: در شرایط حساس کنوني و در حالي که مذاکرات ژنو در جریان است و الزم است همه در برابرترفندهاي دشمنان ٓاماده و از مسأيل داخلي فارغ‌البال باشیم، استعفاي دولت بر خالف مصلحت کشور و انقلاب است و ضربه‌اي بر مصالح نظام جمهوري اسلامي است.

مشكل تعیین چند وزیر، مشكل جدیدي نیست. در سه سال گذشته (دوره دوم ریاست جمهوري اینجانب) همواره این مشكل با حكمیت هیٔات سه نفره منصوب امام حل شده و جنابعالي همواره از ٓان استقبال کرده‌اید. هم اکنون نزدیك به نیمي از وزراي دولت که [ ...] به تصریح حضرت امام هنوز به قوت خود باقي است مرجع حل مشكل خواهد بود.

شما اگر مجلس را مرجع واقعي مي‌دانید، نباید از عرضه دولت به مجلس و خواستن رٔاي اعتماد، استنكاف کنید. اگر مجلس به دولت رٔاي ندهد راه‌هاي قانوني براي تشكیل دولت جدید وجود دارد و این بهتر از ٓآن است که شما درست شب قبل از روزي که دولت قرار است به مجلس عرضه شود، استعفا دهید و آن را در رسانه‌ها منتشر کنید. جنابعالي از اختیارات نخست وزیر طبق اصل ۱۳۴ کاملا برخوردار بوده‌اید و حتي به برکت لطف حضرت امام و حمایتي که همواره از دولت کرده‌اند تا بتوانند وظایف خود را بخوبي انجام دهند، اختیاراتي بیش از مقرر در قانون نیز کسب کرده و ٓان را اعمال نیز کرده‌اید. توضیح این مطلب را در نامه پیوست به شخص شما ارأيه خواهم کرد. اینجانب با وجود اختلاف نظرهاي چندي که با شما در نحوه اداره کشور و اعتراض به روش‌هاي شما بویژه در مسأيل اقتصادي دارم، همان طور که مي‌دانید همواره در همه مراحل به شما کمك کرده‌ام و اکنون هم استعفاي شما را به مصلحت ندانسته و اصرار بر ان را ضربه به نظام و حتي با کمال معذرت خیانت – البته خیانت غیر عمدي- مي‌دانم و معتقدم خوبٓ است جنابعالي امروز نظرات حضرت امام در امور اقتصادي را به طور دربست بپذیرید.

استعفا را نمي‌پذیرم و خواهش مي‌کنم اصرار نكنید.

سيد علي خامنه‌اي رييس‌جمهور

 

 


 


تفاوت
 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته