-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

Posts from Khodnevis for 07/26/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.




بی‌ربط نشویم


اشتباه نشود، بحث این نوشتار، سوی اثبات نقش مهندس میر حسین موسوی و به شکل اعم موثرین سبز را به مثابه رهبر یا رهبران جنبش پی نمی‌گیرد، بل صرفا در پی صدور هشداریست به اطرافیان میدان چه آنها که این اخیر در جامه منتقد؟ جز هجمه و تخریب و توهین را نثار میر حسین موسوی نمی‌کنند و چه آنان که در جایگاه مدعیان و حامیان موثرین داخلی تکیه داده و پرچم های سبز را چنان بلند کرده اند که فرازش را جز چشمنوازی رنگی خالی از معنا معرفی نمی‌کند.


هشداریست صریح به هر دو سو که سلوکتان واجد هر شناسه ای که باشد، چه ناقدانه و چه حامیانه، ربط خاصی نه با اصولی که عمل خود را بدان پیوسته می‌انگارید و نه با اخلاق، ندارد.


بارها به این نکته واضح از سوی بسیارانی اشاره شده که سقف مطالبات اعم نیروهای جنبش سبز از سقف ایده ئال های موثرین آن مرتفع ترست، در عین حال بر این مهم نیز همواره تاکید شده که میزان تحولات مصور در سیر اعمال نقش و سیمای نظری موثرین جنبش سبز مشخصا مهندس میر حسین موسوی، از آستانه تصورات ممکن فراتر و از این رهگذر به غایت ستایش برانگیز است.


می‌توان گفت اگر همه اطراف در حوزه تحلیل‌ها و تجلیل‌ها و نقدها و مخالفت‌های خود به یکسان به هر دو بخش این حقیقت توجه می‌کردند، برایند برداشت‌ها با هر سویه‌ای که واجد آن می‌بود، چه حمایت‌ها و چه نقدها( اگر نقد به آن معنا تصویر یافته باشد تا بحال) عقلانی‌تر و منصفانه‌تر می‌نمود و مُحصٍل نتایجی مثبت به سود حرکت می‌شد. اما متاسفانه؟


این دو طیف؛ مشخصا حامیان محافظه کار و راست زده و منتقدان یا به بیان بهینه مخالفان چپ زده، هر یک به نوعی دیده بر بخش و یا هر دو ترم این حقیقت می‌بندند. هر دو طیف می‌خواهند به اطراف و اکناف القاء کنند که کار خودشان را انجام می‌دهند، یکسو نقدش را و دیگر سو حمایتش را.  کدام نقد؟ کدام حمایت؟


قصد راقم این نیست که برایند منفی یا مثبت عمل این دو طیف را به گونه ای معرفی کند که نقش اساسی در پیروزی یا توقف و رکود حرکت سبز دارند، ابدا اینطور نیست، اما در عین حال نمی‌توان منکر کمینه مضارش نیز شد.


هر چند نمی توان برچسب عمل غیر مسئولانه و ضد اخلاقی را به اعم حاضران هر دو سو متوجه کرد اما لازم است این مسائل طرح گردد. به آرایش نقل از قولی: تغییر جشن جامعه است و این دوستان هر یک از ظن خویش به آن می‌نگرند و متاسفانه فقط مایلند در جشن شرکت کنند و نه در تدارک آن.


نخست به این ظاهرا منتقدان عزیز اشاره می‌کنم.


«نقد درون گفتمانی یکی از اصولیست که اگر بدرستی بدان پرداخته شود، بی شک می‌تواند اسباب تعمیق حرکت و تسطیح مسیر پویش آن را فراهم آورد. نکته ای که خاصه در بیانیه های آخرین مهندس موسوی به شکلی صریح و موکد بدان اشاره شده و از شان والای آن و نیاز مبرم جنبش به آن سخن به میان رفته است».


اما آیا آنچه ما مشخصا ماه هاست ذیل عنوان نقد خاصه نقد به موثرین جنبش نظیر مهندس موسوی از سوی نیکان روزگار شاهدش هستیم، نقد حقیقیست؟


نقدهایی که نگاه به ژرفای پدیده ها دارد ونه صور ظاهری آنان، آیا تا به حال فرصت تبارز وسیع یافته اند؟


بیاییم جملگی حول تعریفی مشخص از نقد به مثابه یک گزاره علمی که در خدمت حقیقت و اخلاق است، توافق کنیم.


هدف از فعل نقد، تمیز پارادوکس‌ها از یکدیگر در جهت حذف زوائد و تقویت محصولی‌است که در پی خواهد بود. نقد به دنبال تضعیف نیست. این جنگ است که در پی تضعیف و مالا شکست طرف مقابل است. نقد حربه نیست. سلاح نیست، معرفتی‌است اخلاقی در خدمت حقیقت و در جهت تقویت نسبی یا ایده ئال آن.


آیا تلاش وسیعی که در قالب جنبش سبز شکل گرفته و طی یکساله گذشته تولیدات مبارکی در جمیع ابعاد در بر داشته، واقعی نیست و آیا پیروزی قطعی و حتی نسبی آن که فرجام شیرینی جز تغییر در بر نخواهد داشت، ایده ئال نیست؟


آیا سیر صعودی تحولات خارج از ابعاد تصور برخی موثرین جنبش از جمله مهندس موسوی حقیقت نیست؟


ناقدان محترم که شناسه زبان و قلمشان این روزها هتک و هجمه و توهین و تمسخر و تضعیف یک حرکت است، حقا و انصافا چه شناختی از نقد در ذهن دارند؟


برای دوستان و نیکان ظاهرا ناقد، اینروزها بیش از آنکه مهم باشد آگاهی از اینکه از قبل پیش فرضهای‌شان از نقد چه حاصل می‌گردد در پایان، مهم اینست که چه کسی و چه چیزی را نقد می‌کنند(سلاح نقد)؟


 این دقیقا مترادف با همان سویه ایدوئولوژیک تعریف نقدست که آنرا صرفا سلاحی می‌پندارد.


به موسوی به مثابه صرفا میرحسین موسوی نخست وزیر دوران جنگ نگریستن و نقش او در جنبش فعلی را به ورطه فراموشی سپردن و قلم را از این رهگذر مدعی رقص بر صفحه نقد کردن، منصفانه نیست؟


دعاوی شخصی یافته بیشینه مطالبی که به نام نقد به خورد فضای رسانه ای داده می‌شود.


متاسفانه عملکرد فارغ از اخلاق این دوستان ظاهرا منتقد، چنان عرصه را برای پیدایی، بُرد و تاثیر گذاری نقد صحیح، روشمند، متخلق و سودمند تنگ ساخته که آنچه این روزها می‌بینیم، بیش از همه تصویری‌است عریان و تاثربار از نوعی رفتار حاد  اپورتونیستی که هیچ ترادفی با نقد ندارد.


عزیزان  منتقد، فارغ از درک واقع بینانه از میدان عمل سیاسی و بدور از هر گونه شناخت عمیق نسبت به ماهیت جنبش از روزهای نخست، موثرین آن را بدون کمترین توجهی به شمایل و محتوای عملکرد آنها و سیر تحسین برانگیز تحولاتشان، هدف هجمه و توهین و تخریب و تضعیف قرار می‌دهند.  بی آنکه بدانند یا اساسا بخواهند بدانند موسوی نه به مثابه یک شخص بل به مثابه یک نیروی موثر در جهت به فعل نشاندن تغییر با همه ضعف‌هایی که بر پیشانی خود و گذشته‌اش مترتب است، عقلا باید تقویت شود. نباید او را تنها گذاشت. نباید نیرویی را که بیشینه اقبال اجتماعی جامعه هدف را پشت سر خود دارد و هر روز بیش از گذشته و با نگاهی مسئولانه‌تر طی طریق می‌کند، در مقابل یک اتوریته نظامی امنیتی که از مصور کردن هیچ رذالتی برای حفظ قدرت خویش ابایی ندارد، تنها بماند. متاسفانه گویا درک این حقایق به سخن آمده برای برخی دوستان دیر روزی نیک اندیش سخت است.


پیش از انتخابات تحلیل‌های‌شان آنچنان بود و پس از آن نیز بجای تقویت نیرویی که سه دهه پس از انقلاب در مناسب‌ترین مقطع تاریخی متولد گشت و به مثابه امید برانگیز ترین جنبشی که سودای تغییر را عملا پی گرفته و کوتاه هم نخواهد آمد، مدام با دست یازیدن به شیوه های غیر اخلاقی تخریب و تحریف و تبلیغ مبتذل علیه موثرین آن که الحق پایمردی پیشه ساختن در این راه، فرادیدها را تیره می‌کنند.


آنچه این عزیزان ظاهرا ناقد خود را فاقد توانایی درکش نشان می‌دهند، فضای عمل سیاسی در محیط سیاسیست، تعارف نداریم، از اتوپیا صحبت نمی‌کنیم، اقلا در این مقطع و شرایط، ما در یک محیط سیاسی عمل می‌کنیم، عملمان در این محیط تعریف می‌شود، خصم مشترکمان یک ساختار بیمار سیاسیست. تغییر هم فصل مشترک ده ها ملیون انسان ایرانی بیزار از این ساختارست. ممکن است برای من و شما یک دگردیسی کامل ایده ئال باشد که هست ، اما از این منظر موسوی ها را مدام هدف قرار دادن و آنان را فاقد توانایی معرفی کردن در بدبینانه ترین نگاه خیانت است.


برای جامعه دردمند و مصیبت زده ایرانی تغییر حتی در اشل نسبی هم ایده‌آل است. بنابراین بر زمین فرود آئیم، در یک محیط سیاسی(و عینی)  که راهکارها و راهبردها عملی تر می‌نمایاند، وعظ و وضع کنیم.


عقلانیت انتقادی را به صحنه بیاوریم، این صریح ترین گزاره اخلاقیست، قطعا منظور نظر راقم از عقلانیت حس منفی را که عقلانیت سازشکار در آن هشت ساله به اذهان متبادر کرد در صورت رفاقت انصاف در درک معنا، منتقل نخواهد ساخت، و باز هم قطعا دوستان و نیکان، در روش و منش مهندس موسوی و بعض موثرین می‌بینید که خبری از آن عقلانیت مذموم و چرتکه انداز نیست. حتی یک نمونه هم نمی‌توانید ذکر کنید. اگر راعی طریق انصاف باشید البته.


ادامه این روند مغلوط و مضر،  غی منصفانه و شدیدا غیر عقلانی‌است، مغلوط و مضر از این‌رو که تهی از درک  عینی این مفهوم صریح و ساده است که وجه غالب این جنبش سیاسیست و سیاست به معنای حقیقی کلمه از جایی تعریف می‌شود که شمارش از ملیون‌ها شروع شود.


جنبش سبز پاسخ ملیون‌ها انسان بود به سرکوب کمینه حقوق انسانی شان. بیایید این را درک کنید. راقم به عنوان کسیکه خود را انقلابی می‌داند و زمینه اش فراهم گردد از رادیکالیسم هم دفاع خواهد کرد، این نظر را دارم.


ما هنوز در شرایط انقلابی قرار نگرفته‌ایم. ممکن است مالا قرار بگیریم و در آن حال قطعا روش‌ها و ابزارمان متفاوت خواهد بود اما اخلاق‌مان باید سرجایش باشد. در آن حالت فضای عمل سیاسی وجه غالب نخواهد داشت.


در کثیری از این به ظاهر نقدها آنچه مملو است و گوشاگوش مطالب را اشغال کرده، شعارست. به همین سادگی، فقط شعار؟


سه دهه این شعارها داده شد و نسل من و شما را چه حاصل آمد؟


از همین روست که از عزیزان می‌خواهم تشریف بیاورند روی زمین، درون میدان سیاست، بعد قلم به قضاوت بسپارید. اخلاق را هم البته به پستو روانه نکنند.


دوستان عزیز، بر این تصورند صرفا با طرح و تکرار شعارها می‌شود آنها را فراگیر کرد. یا نمی‌دانند یا فراموش کرده‌اند ظاهرا، این درس نخست پراتیک در میدان سیاست را که هر شعاری تحت شرایط عینی و در مواجهه با موانع امکانات عملی مشروط می‌شود به تجربه عینی جامعه هدف و میزان سازمان یافتگی آن، هدف قراردادن حلقه های وصل و اشتراک و قلب این سازمان یافتگی آیا جز نقض غرض است؟


هنوز اما دیر نشده، می‌توان با اخلاقمند کردن فضا و درک این حقیقت که نقد معرفتی‌است اخلاقی در خدمت حقیقت و از برای تقویت ایده‌آل های آن، با غلاف کردن شمشیرها و تصحیح فضایی که بتوان نقد درون گفتمانی را همانگون که مهندس موسوی به نیکی بارها از لزوم وقع بدان سخن گفته‌اند، به بار نشاند، این ایراد شکلی و ماهوی را بر گرفت.
می‌توان منصف بود، فراموش نکنیم قاتلان را هم بر محکمه انصاف و اخلاق می‌نشانند و حکم می‌دهند.

از آنسوی میدان هم، سبزهای محافظه کار

محافظه کاران و راست زده‌ها، به نوعی اولا بخش نخست حقیقت مذکور را بکلی به سایه گاه ذهن سپرده‌اند و گویی اصلا ندیده‌اند و بخش دوم را هم می‌توان گفت همین طیف ظاهرا همراه موثرین داخلی بدرستی درک نکرده‌اند.


بدین عبارت که در عین حالی که خود را همگام و متناسب با حرکت موثرین داخلی نشان می‌دهند علی الظاهر، عمق تحولات مبارک و میمونی را که در قامت نظری این موثرین مشخصا مهندس میر حسین موسوی رخ عیان کرده درک نکرده‌اند و از رهگذر همین ثقل قوه دراکه، حتی مواعظ و مواضع ناشی از تحولات مذکور را که در بیانیه‌ها و سخنان اخیر این عزیزان نمایان است، گاها یا کتمان می‌کنند و یا در عمل بر نمی‌تابند.


مشخصا هر چه موسوی از تنگ نظری تنگ نظران خود را جدا می‌سازد و بر گستره‌های وسیع جنبش تاکید می‌ورزد و بر شان  تنوع و تکثر در جنبش سبز به عنوان یک مولفه حیاتی و قوه مقوم حرکت تصریح می‌کند، این طیف که برخی‌شان تا پیش از انتخابات هزاران فرسنگ جلوتر از وبر و پوپر حرکت می‌کرده‌اند، اتاقک‌های فکر تشکیل دادند و اکنون هم از موسوی در نمای نو اندیشی خود در عمل  و تزریق آن به کالبد یک حرکت هدفمند اجتماعی عقب افتاده‌اند و در اذهان بسیارانی در حلقه جزم گرایان این هست و آن نیستی قرار می‌گیرند.


 این طیف که سوابقش را طی یکساله اخیر بیشینه در محدود کردن دوایر نیروها و تولید بسترهای نازل و مبتذل انشقاق و تفرق نیروهای جنبش سبز شاهد بودیم، متاسفانه طی این مدت جفاکارنه‌ترین نقش و فعل را در حق موثرین جنبش خاصه مهندس میر حسین موسوی ایفا کرده‌اند و از این حیث در خور مذمت و شماتتند و هشدار به لزوم تصحیح خود را باید اگر دلسوز حقیقی جنبش و امیدمند پیدایی فرجامی شیرین برای آن هستند، به جان پذیرند و اندکی تامل کنند و بدانند، این نه یک توصیه از موضعی با ارتفاع خاص بل یک پیشنهاد برادرانه است از سوی برادر کوچکی که حس می‌کند وزن جفای آشنایان بر دوست بسی سنگین‌تر از دیگرانی‌است که مواضع‌شان نسبت به موسوی مشخص است و اگر تا حال این مواضع را در لابلای تعارفات خود با جنبش پنهان کرده‌اند، بر آشنایان پنهان نیست و البته چه پنهان و چه آشکارش محترم است و مذموم نیست.


این دردیست که فضای رسانه ای و تبلیغی اطراف جنبش بدان مبتلاست. گروهی در جامه نقد، جز هتک منتشر نمی‌کنند و گروهی در جرگه حمایت جز محدودیت صادر نمی‌کنند.
این هر دو نه هیچ ربطی به منتقدان حقیقی دارند و نه ربطی به موثرین سبز، مشخصا مهندس میر حسین موسوی.


جمله آنکه


بیاییم تغییر کنیم، دوستان در هر دو سوی ماجرا، همه باهم، به شکل مهوعی داریم به یک مشت عناصر بی‌ربط، متضاد و مضر به حال و ماال حرکت تبدیل می‌شویم که مضار گرانی اقلا در میان مدت و نه بلندمدت از این زاویه متوجه انسجام جنبش خواهیم شد. فقط مشتی عناصر بی ربط؟


کمی احساس مسئولیت و تعهد نیز از این منظر نسبت به سرنوشت ملک مهجور لازمست در این راه.


 


جنبش سبز ولایت‌مدار است!

خامنه‌ای قاتله، ولایتش باطله!


این یک شعار روزمره جنبش سبز بوده و همیشه فریاد شده و گاهی حتی محرک نیروهای سرکوب برای درگیری با مردم نیز بوده است.


اما آیا تا کنون روی پیام این شعار تمرکز شده است؟


قسمت اول شعار که می‌گوید خامنه ای قاتل است را می‌توان خبری از واقعیت اتفاق افتاده تلقی کرد. مردم مسئولیت خونریزی مزدوران را به‌درستی متوجه شخص خامنه‌ای کرده‌اند.


همگان بر این باور هستند که عاملین جنایات از پشتوانه شخص رهبر برخوردارند.


آن مزدوران از پیامد عملشان ترسی ندارند و خود را موظف به پاسخگویی به هیچ نهاد قضایی نمی‌دانند چون در زیر مجموعه نهادی این فعل را مرتکب شده‌اند که تنها باید پاسخگوی ولایت فقیه باشند. پس نتیجه آنکه مسئولیت این اقدامات جنایتکارانه را می‌توان متوجه شخص خامنه‌ای دانست ضمن اینکه تهدیدهای ایشان از پیش وقوع چنین جنایاتی را خبر می‌داد.


شعار دهندگان از قسمت اول شعار به عنوان مقدمه استفاده کرده و پس از آن تداوم ولایت خامنه‌ای را به استناد آن باطل اعلام می‌کنند.


اما پیامد مهمتر از این خلع صلاحیت از خامنه‌ای می‌تواند بسیار بحث برانگیزتر باشد. فراتر از این می‌توان متوجه بینشی بود که ولایت را مشمول خصوصیاتی دانسته که خامنه‌ای حائز آن ویژگی‌ها نیست. ولایت فقیه بنا بر تعاریف قانونی خود ویژگی قاتل بودن را بر نمی‌تابد و به نظر می‌رسد مردم با استناد به تعاریف قانونی از ولایت فقیه ضمن قضاوت در تطبیق واقعیت با قانون، اصل ارجاع به قانون اساسی را محترم شمرده‌اند.


به این واسطه شعار دهنده التزام به قانون اساسی را پذیرفته و ولایت فقیه را به رسمیت شناخته است.


به زبان ساده ایشان خامنه‌ای را از ولایت فقیه بودن خلع می‌دانند و صلاحیتش را به چالش می‌کشند اما در همین کنش لاجرم نهاد ولایت فقیه را پذیرفته و حتی ویژگی‌هایی را برای آن در ذهن‌شان دارند.


از این تلقی که جنبش سبز وفادار به قانون اساسی و ولایت فقیه است می‌توان در رد تلاش‌های مدعیان سکولار و یا جمهوری خواهان حقوق بشری استفاده برد اما خود من نیز روی این استنتاج کلامی اصراری نداشته و آن را مردود می‌دانم!


این برداشتها از یک شعار رایج به مدد شیوه استدلالات دوستانی است که نشانه‌ها را تفسیر به مطلوب کرده و بدین واسطه هر کس را می‌توانند مذمت کنند.


هدف از این نوشتار نیز مواجه کردن ایشان با پیامدهای این شیوه انتقادی بوده است.


دور از ذهن نیست اگر بگوییم هر کدام از تئوری‌های ارائه شده از سوی اعضای جنبش در خود نقطه ضعف‌ها و آسیب‌هایی را دارد که می‌شود با کشف و برجسته نمودن آنها حتی به آرای متناقضی رسید که در تقابل مستقیم با اهداف ارائه دهنده آن تئوری باشد.


برجسته کردن اکتشافات رندانه از گفتار دیگران نیست که ارزش کلام ایشان را معین می‌کند بلکه میزان تناسب راهکارها و پیشنهادات با واقعیات و محاسبه هزینه و فایده معیار منطقی سنجش تئوری‌هاست.


دردناک است آنگاه که گفتار یک دلسوز آگاه برای جنبش به تیغ وسواس‌گونه بهانه جویی‌ها گرفتار می‌آید و اعتبار کلام مخدوش می‌شود.


اینگونه است که فعالین به جای تمرکز بر مصالح جنبش انرژی خود را صرف برچسب زدن و دامن زدن به فضای بی اعتمادی می‌کنند. در این فضای مبهم حتی یافتن اشتراک نظرها نیز آنچنان دشوار شده که به نظر دیگر اثری از همدلی ها در تقابل با دیکتاتور نیست.


ماهیت زبان گاها فرصت تاویل های گوناگون و مختلف را فراهم می‌کند اما آنچه اهمیت دارد فراغت از تفاوت ها و جستجوی اشتراکات است. این از الزامات گفتگو است و همچنین موقعیت اکنون ملت ایران در تقابل با دیکتاتور مسلح و مال‌دار می‌طلبد که همگان در برابرش همصدا فریاد برآورند.


این هم‌صدایی را تنها با برجسته کردن اشتراکات و احتراز از تقابل های نا لازم می‌توان بدست آورد.


از هر کجا می‌توان نشانه‌هایی یافت و با تفسیرشان ناسخ آرای کلی و بدیهیات دیگران شد. یعنی بسیاری دلسوزان با یک برداشت شخصی و تعریف منحصر بفرد از شرایط جامعه ایران به سراغ ارائه راهکارهای نو می‌روند اما از آن سو آنچنان در فضای متناقض و بی‌هویتی گرفتاریم که با مختصری جستجو می‌شود اساس تعریف‌ها را زیر سوال برده و مردود کرد.


اینک اگر لزوم انسجام تشکیلاتی و هویت طبقاتی پذیرفته شود می‌توان راهکارهایی که جنبش را به آن موقعیت رهنمون می‌کند مشخص کرد.


هویت طبقاتی آنچنان که از آرای مارکس برداشت می‌شود پیش نیاز حرکت اعتراضی جنبش سبز به سوی موفقیت می‌باشد. این هویت طبقاتی نیز بایدها و نبایدهایی را می‌طلبد که در سایه آن تاکید روی اشتراکات و فراغت از اختلافات راهگشا می‌باشد.


همچنین مشغولیت در آکسیونی فراگیر و کم هزینه برای ترویج مراودات و کشف اشتراکات مفید و یا شاید لازم می‌باشد.


 


آقا! اجازه هست؟.......

- آقا اگر اجازه هست می‌خواستم یک انتقادی را نسبت به جناب میرح...   

- نخیر نمی شود! درشرایط حساس کنونی به خصوص که براساس آخرین نظرسنجی محبوبیت ایشان بالارفته این حرفها فقط منجر به ایجاد تفرقه درصفوف به هم فشرده سبزها  خواهد شد.

-آقا اجازه می دهید واژه خشون....؟

-اصلا صحبتش را نکنید .هرگونه حرف در مورد این واژه تعبیر به تبلیغ آن می‌شود. دوران این چریک بازی‌ها دیگر گذشته. اگر دوباره ورق برگشت و این آرتیست بازی‌ها مد شد هرچقدر دلت خواست بگو ولی الان نه. در شرایط حساس کنونی درست نیست.

- آقا جان پس اگر می شود درمورد مساله قومیت‌ها و اقلیت‌ها و نژ....

-یعنی چه؟ این حرف‌ها مغایر با اصول روزنامه‌نگاری حرفه‌ای و شهروند روزنامه‌نگاری است. درضمن مغایر «عرف» هم هست. دهانتان را آب بکشید. دیگر قرن بیست و یکم شده است. خدا به دور!

-جناب آقا ! پس اگر اجازه می‌دهید یک چند کلمه راجع به اصلاح طلب..

-باز که زدی اون کانال ؟ مثل اینکه تنت می‌خاره‌. چند هزار بار بهت گفتم به مقدسات توهین نکن؟

-..................


- پس چرا ساکت شدی؟ حرفت روبزن ! ما بی شماریم. ۱۰۰ درصد هم پیروزیم. رسانه هم که تویی. زنده باد آزادی بیان.

 


 


تقیه
 


زن و برادر زن مصطفایی؛ گروگان‌های دستگاه قضایی

به گزارش رهانا،  محمد مصطفایی، که وکالت تعدادی از نوجوانان محکوم به اعدام را بر عهده دارد، روز گذشته برای ادای توضیحاتی به دادسرای زندان اوین رفته بود. پس از جلسه ۴ ساعته «بازخواست» و بازگشت این وکیل به دفترش،  از سوی شعبه دوم بازپرسی «دادسرای شهید مقدس» زندان اوین احضار شد.


برخورد با وکلای پرونده‌های حساس در سال‌های اخیر بی‌سابقه نیست و تعدادی از وکلا زمان نسبتا زیادی را در زندان سپری کرده‌اند.


اما دستگیری همسر و برادر همسر مصطفایی اقدامی است که کمتر کسی انتظارش را می‌کشید. رهانا گزارش می‌دهد که شب گذشته ساعت ۱۱ همسر محمد مصطفایی (فرشته حلیمی) به همراه برادرش (فرهاد حلیمی) در نزدیکی دفتر مصطفایی در حالی که برای برداشتن ماشین وی رفته بودند بازداشت شدند، اگر تا آنان ۲۴ ساعت آزاد نشوند محمد مصطفایی باید برای پیگیری وضعیت آنان به زندان اوین مراجعه کند.

به گزارش منبع خودنویس، همکاران این وکیل دادگستری، ناپدید شدن او را تایید کرده‌اند. با این حال یک کارشناس مسائل امنیتی* به خودنویس گفت که دستگاه‌های امنیتی گاه وارد فاز آدم‌ربایی می‌شوند و نمی‌توان در مورد ناپدید شدن مصطفایی این احتمال را فراموش کرد.

محمد مصطفایی وکالت پرونده سکینه محمدی را نیز بر عهده داشت و در گفتگوی پریروزش با خودنویس در باره حکم سنگسار خانم محمدی و تلاش عده‌ای برای تبدیل آن به اعدام و مشکلات قضایی این کار گفته بود که دستگاه قضایی نباید به خاطر رسانه‌ای شدن پرونده و نقض سنگسار از سکینه محمدی انتقام بگیرد.


* از ذکر نام ایشان معذوریم.

گفتگوی خودنویس با محمد مصطفایی


 


رضا تاوان ما را پس می‌دهد



۱ – چهل روز از قتل ندا آقا سلطان می‌گذشت. سه چهار تنی از دوستان با هم شده بودیم و کتک خوردن و طعم گاز اشک آور و تعقیب و گریز از بهشت زهرا تا خیابان مفتح و پس کوچه هایش را شریک. شب شده بود و هر کس به سویی. در راه بازگشت بود که خبر رسید، عده‌ای دیگر از همکاران به دیدار رفیق از بند آزاد شده‌مان رفته‌اند. از پشت خط، صدای همهمه بود، دور و بر رضا را دوستان گرفته بودند . گوشی را که گرفت، بغض در گلویم خانه کرد. خبر بازداشتش برایم اینگونه نبود. آزادیش صدایم را لرزان کرده بود. آیا رضا  تاوان ما را پس می‌داد؟


از بهشت زهرا پرسید و گفتم. رضا آرام بود و من بی‌تاب. بار دوم که بازداشت شد و بازگشت، تنها، تصویری از او دیدم.


پیر شده بود. تصویر رضا پریشان کرد ماندگان در آغوش مام ایران و آوارگان تازه تبعیدی را. باز هم بغض فرو بردیم.



سومین بار که بازداشت شد، خبرها مجال تامل نمی‌داد انگار، بازداشت، بی‌خبری که خود دردناک ترین خبر بود ( ۱ )، تماسی کوتاه ( ۲ )، انتشار نامه‌ی پیش از بازداشت که گویای آگاهی رضا از حادثه پیش روی بود.



 آیا رضا تاوان ما را پس می‌دهد‌؟


این بار برای مادری که خاله می‌نامیدش، نامه‌ای نوشت و رفت. پیش تر چنین نکرده بود. از پشت خط موبایل «برادران» فرا می‌خواندند و او هم می‌رفت و دل ما را باز نگران می‌کرد و چشم‌ها را منتظر.



و حال که لحظه وداع با توست، احساس می‌کنم که به من خوب آموختی درس زندگی را، فدا کردن زندگی خود برای سعادت و به روزی دیگران و اینک احساس می‌کنم که تا حدودی این «درس را خوب آموخته‌ام.» ( ۳ )


 رضا یادگاری به جای گذاشت که بدانیم تاوان ما را پس می‌دهد که او دل‌مشغول «انسان» بود و حقی که بی‌وقفه ضایع شده است.


۲- رضا روزنامه‌نگار است. بی‌ادعا، صمیمی اما جدی تر از آنی که بشود حدس زد. می‌داند روزنامه نگاری یک حرفه است و او حرفه‌ای است، بی کم و کاست. آنقدر حرفه‌اش عزیز بود که همه این سال‌ها تاب آورد ناملایمات را و بی خمی بر ابرو. آنقدر حرفه‌ای بود که زیر علم این و آن سینه نزند و استقلال اندیشه‌اش را با چنگ و دندان پاسداری کند. از تهران تا ورامین را هزار بار شاید آمد و رفت تا خطی برای مردم بنویسد اگرچه زیر تیغ سانسور.


رضا به حقوق صنفی هم آگاه بود. پای ثابت نشست‌های انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران که با خون دل و همت بسیارانی خانه ما شده بود. رضا با آن کلاسور چرمی و گوشی ساده موبایل، یک روزنامه‌نگار بود و است، آگاه، نکته سنج و گاهی شلوغ. گاهی امان همکاران را می‌گرفت وقتی که پای صفحه می‌ماند و گوشی را روی میز در تحریریه جا می‌گذاشت‌، بس که زنگ می‌خورد. رضا دوست داشتنی است با همه زود از کوره در رفتن‌هایش که نشانی از پاک دلی، رو راستی و جدی بودنش بود.


۳ – رضا مدافع حقوق انسان است. جرمش همین است امروز. رضا از زندانی شدن دیگری بیزار بود اما خود واهمه‌ای از به بند افکنده شدن نداشت‌.


رضا پنهان‌کاری نداشت که بخواهد از دست «برادران» گریزان شود. آنان هم می‌دانند. می‌دانند که رضا بهانه‌ای است برای داغ کردن همه روزنامه‌نگاران. داغ و درفش کردن ما همچون آن ستم که بر بدرالسادات مفیدی رفت.


رضا تاوان ما را می‌دهد که خواستیم بنویسیم، پرسش کنیم، جستجوگر باشیم، رضا تاوان ما را می‌دهد که نخواستیم عادت کنیم و نخواستیم به نشانه تایید سر بجنبانیم. رضا را به بند می‌افکنند تا ما را بشکنند. می‌دانند که پنهانی در کار نیست. می‌دانند که نان از قلم خورده است و این قلم هرچه نوشته آشکار است.


«برادران» می‌دانند که رضا و رضاهای ما دروغ نمی‌گویند، همانی هستند که این همه سال روی کاغذ و آن تیراژهای پر نوسان و آن تحریریه‌های ملتهب از شنیدن خبر توقیف دیده‌اند؛ روزنامه‌نگارانی که دغدغه شنیده شدن صدای یک ملت را دارند.


رضا از فداییان یک صنف است. صنفی که می‌خواست رکن چهارم دموکراسی باشد و تریبون مردمی که «مدعی» آنان را صاحب «آزادترین کشور جهان» می‌خواند. ( ۴ )


رضای صبور اما مادر را، آن تبلور امنیت محض را به صبوری و آگاهی فرا می‌خواند.


این جمله را که از کتاب "مردی در تبعید ابدی" به خاطر دارم برایت می‌نویسم تا صبرت را با آگاهی آمیخته باشی: «زمانی که با زمانه خویش نساختی و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان می‌گویند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد- حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی؛ و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آواره‌ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید.»


رضا می‌دانست و می‌داند که تاوان ما را پس می‌دهد که تا ستم‌کش نباشد ستم‌گری نخواهد بود. تو باز خواهی آمد و صدای گرمت را خواهیم شنید. فقط ای کاش که لحظه دیدار تاب نگاه در چشمانت را داشته باشیم.

پی‌نوشت:
۱ – ده روز بی خبری از تاجیک
۲ – تماس تلفنی پس از یکماه بازداشت در سلول انفرادی
۳ – نامه ای که پیش از سومین بازداشت نوشته شد
۴ – بالاترین حد آزادی در ایران


 


جعفری: طرفداران فتنه در سپاه هم هستند


 پس از انتخابات، سپاه پاسداران به عنوان نیروی محافظ نظام عمل کرده و کار سرکوب مخالفان را بر عهده داشته است.


محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه، که در «اولین دوره آموزش مربیان درس آمادگی دفاعی» سخن می‌گفت، در پاسخ به سوالی درباره دلایل عدم برخورد با «پاسداران حامی فتنه» گفت: «خیلی از ابهامات رفع شده و آنها قانع شدند حرکت اشتباه بوده و این بهتر از برخورد فیزیکی و حذف است.»


 فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی البته به تعداد و میزان مخالفت ها در درون سپاه پاسداران اشاره نکرده است، اما در دوران مبارزه‌های انتخاباتی میرحسین شماری از فرماندهان سابق سپاه پاسداران نیز از آخرین نخست‌وزیر ایران حمایت کرده بودند. در حوادث پس از انتخابات نیز اخباری مبنی بر برخورد با برخی از فرماندهان سپاه – از جمله سردار علی فضلی – منتشر شده بود.


محسن رشید، رئیس سابق مرکز مطالعات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و محمد عزلتی مقدم، رئیس كمیته ایثارگران ستاد انتخاباتی مهندس موسوی، از جمله فرماندهان سابق سپاه بودند که می‌توان به حمایت آنها از میرحسین موسوی اشاره کرد؛ احمد عزلتی مقدم، حتی در رویدادهای پس از انتخابات به زندان افتاد.


در این میان خانواده‌‌های فرماندهان برجسته‌ای چون همت، باکری و زین‌‌الدین پیش از انتخابات با صدور بیانیه‌ای از میرحسین موسوی در انتخابات حمایت کرده بودند.


محمد علی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، که پس از انتخابات ریاست جمهوری همواره به مخالفان دولت تاخته و نیروهای تحت امرش اعم از بسیج و سپاه نقش عمده‌ای در سرکوب معترضان داشتند، روز شنبه بار دیگر از برخورد با رهبران مخالفان دولت سخن گفت و تاکید کرد: «محاکمه سران فتنه قرار است مردمی باشد و این محاکمه در حال صورت گرفتن در اذهان مردم است و محاکمه قانونی هم در زمان خود صورت می‌گیرد و خود آنها هم متوجه شدند که دیگر جایی در بین مردم ندارند و این بزرگترین محاکمه و ضربه به آنها است.»


فرمانده سپاه پاسداران در بخشی دیگر از سخنانش به «جنگ نرم» اشاره کرد و گفت: «به دلیل اینکه نتوانستیم در جنگ نرم خوب دفاع کنیم، تلفاتی دادیم و این به دلیل این است که ما بلد نیستیم در این حوزه خوب بجنگیم مانند سال‌های اول جنگ تحمیلی.»

 


 


احمدی‌نژاد: آرزو دارم بنزین را تحریم کنند


به گزارش ایسنا، محمود احمدی‌نژاد که در پنجمين جشنواره ملی کارآفرينان برتر،سخنرانی می‌کرد گفت:«هر چيزی را که می‌خواهند تحريم کنند ببينند ظرف چند ماه کارآفرينان ما بهترينش را جای آن می‌گذارند. می‌خواهيد ايمان، اراده، همت، عشق و يک ملت بزرگ را تحريم کنيد؟»


رئیس دولت دهم خطاب به کشورهای اروپايی با تاکيد بر اين‌که ما اهل دعوا نيستيم و از بگو مگو و تحريم استقبال نمی‌کنيم، خاطرنشان کرد: «ما اهل دوستی و منطقيم و هرکس با ما دوستی کرده سودش را برده است و بايد بدانيد که اين بداخلاقی‌ها جز اين‌که آبروی شما را ببرد اثری ندارد. »


احمدی‌نژاد با هشدار نسبت به بازرسی کشتی‌های ايرانی، خاطرنشان کرد: «هرکس تصميم بگيرد عليه ملت ايران اقدامی کند و کشتی‌های ايرانی را بازرسی کند بلافاصله عکس‌العمل ملت ايران را دريافت خواهد کرد که تجربه نشان داده اين عکس‌العمل پشيمان کننده است. »


به گفته‌ احمدی‌نژاد با توجه به چند سال همکاری با سازمان‌های بين‌المللی در مورد بحث هسته‌يی، هم‌اکنون ايران مطمئن شده است که اين قبيل اقدامات آن‌ها در جهت دشمنی است و هرکس در سناريوی آمريکا عليه ايران شرکت کند دشمنی تلقی شده و پاسخ آن داده می‌شود.


وی گفت: «ملت ايران صدها مورد نظير شماها را دفن کرده و چيزی باقی نمانده است که اين مساله با تدبير و منطق و مديريت بوده است.»


احمدی‌نژاد هم‌چنين با اشاره به احتمال حمله به چند کشور خاورميانه تصريح کرد: «زورتان به ايران نمی‌رسد و می‌خواهيد چند فقير بيچاره را در منطقه مورد هدف قرار دهيد که به نتيجه‌ای نمی‌رسيد. بدانيد که هر تهديد دشمن مانند گذشته در کارخانه فرهنگ‌سازی ملت ايران تبديل به فرصت می‌شود.»


احمدی‌نژاد افزود: «همه‌ قدرتشان همين است. افرادی بدوی و ابتدايی که تنها دندان نشان می‌دهند. نمی‌دانند که با چه کسی حرف می‌زنند و دقيقا همان کاری را می‌کنند که ما می‌خواهيم». وی گفت: «نه اين‌که ما بخواهيم و يا اين‌که دوست داشته باشيم بلکه برنامه‌هايی برای مديريت جهانی داريم که آنها دقيقا همان کار را انجام می‌دهند.»


وی با بيان اين‌که آن‌ها می‌دانند ما اهل جنگ و تجاوز نبوده و نيستيم اما اگر کسی دست‌درازی کند ملت ايران دستش را از بازو قطع می‌کند، افزود: «ملت ايران در گذشته سرزمين‌ها و ملت‌ها را با لشکرکشی فتح نکرد بلکه با تدبير و سياست‌ورزی آن‌ها را به زير کشيد. ما امروز نيز برای مقابله با آمريکا نياز به جنگ نداريم. تدبير، فرهنگ و وحدت ايرانی آن‌ها را به زير می‌کشد و آنها اين مساله را می‌دانند اما جرأت گفتن ندارند.»

 


 


براندازی جمهوری اسلامی و تاسیس جمهوری دموکراتیک

با نقد کتاب "براندازی، ضد ولایت فقیه" آغاز می کنیم که البته کتاب خوبی ست و ارزش نقد کردن را دارد. در مقاله قبلی(جنبش جمهوری خواهی سبز، فرزند جنبش سبز)از جهت ماهیت نظام موجود ولایت فقیه(اتوریتر یا توتالیتر؟)آن کتاب را نقد کردیم. امروز می خواهیم با نقد فانتزی بنیادین آن کتاب که فانتزی بنیادین اکثریت ما ایرانیان است مطلب را به پیش ببریم.

 

ما ایرانیان چنان درباره مشروطه خواهان غلو می‌کنیم که گویی مشروطه خواهان فراتر از مثلا محمد خاتمی فکر می کرده‌اند. آنها هم خواهان«عدالت سازگار با دین» بوده اند. یعنی اگر عدالت با دین(یا قرائتی از دین)سازگار نباشد باید به جای آن ستم را برگزینیم. همیشه در طول این صد و چند سال از کیسه دموکراسی و آزادی وعدالت برداشته‌ایم تا دین سرپا بماند چرا که نتوانسته‌ایم بین دوگانه«عدالت یا دین؟»یکی را انتخاب کنیم. «بیش ازصد سال فرصت سوزی»، این است نام واقعی آنچه از مشروطه تاکنون بر ایران گذشته است. ما چیزی به اسم «مشروطه خواه» نداشته ایم بلکه عموما «مشروطه مشروعه‌خواه» داشته‌ایم. اسطوره ساختن از این موجودات ناقص الخلقه تنها به درد ارضای حس خودشیفتگی ما می خورد. نه، ما گذشته پرافتخاری نداشته‌ایم. باید این توهمات را از خودمان دور کنیم و تعلیمات «خاتمی‌»های این یک قرن را به دور بریزیم و از نو مفاهیم مدرن را بیاموزیم بدون هیچ گونه تقلیل و از سروته آن زدن. ما دموکراسی و آزادی را با یکسری امور تخیلی اشتباه گرفته ایم و این «آزادی تخیلی»، «دموکراسی تخیلی»، «سکولاریزم تخیلی»، «جامعه مدنی تخیلی» وهزار«....تخیلی» دیگر، روح ایرانی را به یک «روح خودفریب، خودشیفته و متوهم» بدل کرده که توان دیدن و شنیدن حتی یک حقیقت کوچک را درباره این مفاهیم ندارد و مدام در طلب امر موهوم آمار کشته هایش را بالا می‌برد. روح ایرانی باید از خود اسطوره زدایی کند. صد سال خودفریبی و هرزه ستیزی هیچ افتخاری ندارد.«جمهوری اسلامی» همان«مشروطه مشروعه»بود و تقی‌زاده و آخوندزاده و دیگر مشروطه مشروعه‌خواهان همان تصوررا از «مشروطه» داشتند که خمینی از «جمهوری» داشت. تنها متفکر قابل احترام در طول این صد سال احمد کسروی ست که قاتلش نخستین جرقه‌های انقلابی-اسلامی را در دل آقای خامنه‌ای روشن کرد. کتاب ارتجاعی کشف الاسرار خمینی حاوی فتوای قتل این متفکر بزرگ بود. نویسنده کتاب مورد اشاره ما نیزگرفتار توهم عمومی ایرانیان ست و گمان می کند «مشروطه مشروعه خواهان» دنبال «دموکراسی لیبرال و لائیک"» بوده‌اند. او از نظامی سخن می‌گوید که ممکن است هر شکلی داشته باشد(حتی شکل سلطانی) اما محتوایش دموکراتیک باشد. این تفکیک «شکل نظام/محتوای نظام» بیش از همه مرا یاد «امام»خمینی می اندازد که می‌گفت شکل نظام جمهوری و محتوایش اسلامی باشد. این تفکیک که مورد علاقه نظریه پرداز نازی‌ها، کارل اشمیت بود اساس فاشیزم است. ما هنوز نتوانسته ایم یک گام، حتی یک گام، فراتر از خمینی بیاندیشیم. برخلاف تصور آقای کامران مساله ما دقیقا «شکل نظام» است. «شکل نظام» باید دموکراتیک باشد و گرنه همه دم از محتوای دموکراتیک می‌زنند. از منظر «محتوای نظام» حق با احمدی نژاد است: در ایران آزادی نزدیک به مطلق وجود دارد. پس داو (آنچه دعوا بر سر آن است)مبارزه بر سر شکل نظام است: ولایت شاه و شیخ یا جمهوری؟ مردم انتخاب خودشان را کردند. آنها در روز روشن شعار دادند:«استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی». بنابراین هدف مشخص است: براندازی جمهوری اسلامی و تاسیس جمهوری دموکراتیک.

 

حال باید دید این هدف منطقا چه استراتژی و تاکتیک‌هایی را برما الزام می کند. معمولا گفته می‌شود که براندازی به سه شکل اتفاق می‌افتد: کودتا، جنگ داخلی و شورش انقلابی. اما این در حقیقت «براندازی مادی»ست آنچه اهمیت اصلی را دارد«براندازی معنوی»ست.


براندازی معنوی دگرگونی اساسی در«اخلاق جمعی» است. براندازی معنوی یک استراتژی است در حالی که «مبارزات بی خشونت» یک تاکتیک است و شایسته نام استراتژی نیست. دستور سلبی«خشونت نکنید» که انکار و طرد «شور انقلابی» مردم است باعث تحریک مردم به تخطی از آن و در واقع عامل خشونت بیشتر است. ما به عوض طرد و انکار منحرفانه شورانقلابی باید به سمت والایش و روحانی کردن این غریزه حیاتی جنبش حرکت کنیم. ما نمی‌گوئیم«خشونت نکنید» بلکه می‌گوئیم «بی رحم باشید» و بی‌رحم واقعی کسی است که «هسته روحانی» ضدجنبش را متلاشی می‌کند نه پوسته فیزیکی‌اش را. «روح، دیکتاتوری است»(والتر بنیامین) و براندازی واقعی، تکه تکه کردن روح حاکم است. بدون براندازی روح حاکم، براندازی فیزیکی حاکمیت(کودتا، جنگ داخلی،شورش انقلابی) بی فایده بلکه مضر است.


«انقلاب پیش از آگاهی توده‌ها فقط یک فاجعه است»(علی شریعتی). هر چه براندازی معنوی وسیع‌تر باشد وسعت و خشونت براندازی فیزیکی کمتر خواهد بود با این حال حداقلی از خشونت ناگزیر است. اما براندازی معنوی دقیقا چیست؟ نگریستن از بلندای یک اخلاق والاتر به اخلاق جمعی موجود و حاکم کردن اخلاق والاتررا براندازی معنوی یا براندازی اخلاقی می‌گوئیم. این نگریستن از بلندای اخلاق والاتر به اخلاق پست مشابه آن چیزی ست که نیچه«نگریستن از فراسوی نیک و بد»می‌نامد. براندازی معنوی در شرایط کنونی ایران یعنی نگریستن از بلندای اخلاق دموکراتیک به اخلاق جمعی فاسد اسلامی و حاکم کردن اخلاق دموکراتیک. هر نگریستن و مشاهده‌ای نقطه کوری دارد(به نظریه سیستم های اجتماعی نیکلاس لومان مراجعه شود) و نقطه کور این نگرش این است که اخلاق اسلامی مطلقا توحش است که بدون تردید بزرگنمایی ست. تا بوده بشر اخلاقی بوده و انسان ماقبل اخلاقی فقط یک افسانه است. این نقطه کور گناه نخستین هر اخلاق و ثمره نزدیک شدن به درخت نیک و بد است(ان الانسان کان ظلوما جهولا). این کوری موضعی غرامتی است که باید پرداخت تا اخلاق دموکراتیک را بر جامعه حاکم کرد. «تمامی وسایلی که با آنها بنا بوده است بشریت، اخلاقی شود از بیخ-و-بن غیر اخلاقی بوده‌اند»(نیچه،غروب بت‌ها).


نخواستن این امر غیردموکراتیک(یا به واقع«هسته استبدادی دموکراسی») عین نخواستن دموکراسی است؛ دموکراسی ِ منهای دموکراسی است. کانت این "«حفره غیر اخلاقی» در درون هر اخلاقی را با عنوان «شانس اخلاقی» بررسی کرده است. مثال کانت شورش انقلابی است. شورشیان اگر موفق شوند نظم اخلاقی موجود را براندازند در نظام تازه مجازات نخواهند شد. این«هسته غیر اخلاقی» در درون هر اخلاق ای چنان اساسی و تعیین کننده است که می‌توان بر اساس آن آزمونی برای اخلاق والاتر پیش نهاد:«آن اخلاقی که بتواند در دل مغاک خود(هسته غیر اخلاقی خود)بنگرد و سرنگون نشود اخلاق والاتر است». اخلاق اصلاحات به رهبری خاتمی در سال ۸۴ از این آزمون سرافکنده بیرون آمد اخلاق مبارزات بی خشونت هم در روز عاشورا. اخلاق دموکراتیک اما موفق خواهد شد، اخلاق دموکراسی واقعی نه دموکراسی تخیلی و گله‌ای. دموکراسی با این تعریف: «دموکراسی برخلاف نظر آقایان تأسی به باورهای اکثریت نیست بلکه دفاع سازش ناپذیر از حقوق اقلیت ها در مقام شهروند متساوی الحقوق و متساوی المنزلت است»(عبدی کلانتری) وشکل متناسب با این محتوا «جمهوری دموکراتیک» است.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته