اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
شماره در دستم بود و روی صندلی زوار در رفتهای منتظر نشسته بودم و دیگر پناهجویان را نگاه میکردم. بعد از دو سال آمدن و رفتن میدانستم که باید دست کم یکی دوساعتی صبر کنم تا آفیسرم بیاید و پاسخم را بدهد. بیش از دویست نفر پناهجو از زن و بچه و کودک و بزرگ توی محوطهی «یو ان» نشسته بودند و هر کدام منتظر چیزی. یک خانوادهی شش نفری که از ظاهر و نحوهی پوششان میشد حدس زد که پاکستانی باشند نزدیک من ایستاده بودند. زن پوشش بلندی بر تن داشت و به صورتش برقع زده بود. شوهرش ریش بلندی داشت و سبیلهایش را ماشین کرده بود و یک عرقچین سفید بر سر داشت. یک دختر محجبهی دوازده سیزده ساله داشتند که خواهر یکی دو سالهاش را در آغوش گرفته بود. پسر شش یا هفت سالهای هم داشتند که در حال بازی کردن بود و بچهی دیگرشان هم که پسرک حدود چهار سالهای بود کنار پدرش ایستاده بود. با وجود آنکه یک صندلی کنارم خالی بود هیچکدام علاقهای به نشستن بر روی آن از خود نشان نمیدادند. علتش را میشد به آسانی حدس زد، این بود که از جایم بلند شدم و به مرد و زنش اشاره کردم که بیایند بنشینند. مرد سرش را به نشانهی تشکر تکانی داد و خودش و زنش آمدند نشستند.
به ستون کنار مرد تکیه داده بودم طوری که به راحتی میتوانستم برگهی «یو ان» را در دستش ببینم. روی برگه چرک و رنگ و رو رفته پر بود از تاریخهای مصاحبه که از چهار سال پیش شروع میشد و آخرینش به سه ماه قبل میرسید. پسر کوچکش از کنار او جدا شده بود و توی محوطه با یک دختر میانماری هم سن و سال خودش بازی میکرد و حرف میزد. لهجهی انگلیسی عجیبی داشت که مخلوطی بود از پاکستانی و مالایی و آمریکایی، اما خوب حرف میزد و راحت ارتباط برقرار میکرد. چند دقیقه که گذشت پدرش پسرک را صدا زد و به کنار خود نشاند و بعد به زبان اردو چیزی به او گفت. پسر از جیب جلیقهی کوتاهی که تنش بود قرآن کوچکی درآورد و شروع کرد تند و تند از روی آن خواندن و پدرش با چشمانی که آشکارا از رضایت برق میزد او را را تماشا میکرد.
پسرک قرائت یک سوره را که تمام کرد پدرش او را جلو کشید و همینطور که صلوات میفرستاد سر تراشیدهاش را بوسید. همین موقع بود که مترجم «یو ان» اسم و شمارهی مرد را صدا زد و او از جایش بلند شد و به سمت باجهای رفت که اسمش را خوانده بودند.
باجه حداقل ده متری با من فاصله داشت و نمیتوانستم چیزی از گفتوگوهایشان را بشنوم. یک خانم میانسال آمریکایی در کنار مترجم ایستاده بود و تند و تند حرف میزد و مترجم آنها را برای مرد ترجمه میکرد. چند دقیقهای که گذشت مرد پاکستانی که از چگونگی تکان دادن دست و سرش میشد به راحتی فهمید که از پاسخ آفیسر راضی نیست، شروع کرد بلند بلند با مترجم و زن آمریکایی بحث کردن. حرفهایش که تمام شد آفیسر دوباره حرفهایی زد و مترجم پشت سرش آنها را برای مرد ترجمه کرد. مرد پاکستانی از پاسخهایی که شنیده بود عصبانیتر شده و با مترجم یکی به دو میکرد. در تمام طول گفتوگوهای آنان پسر کوچک مرد کنار پدرش ایستاده بود و با چهرهای ترسان به صورت پدرش نگاه میکرد. صدای مرد که کمی بالاتر رفت آفیسر آمریکایی کم کم فاصلهاش را از باجه زیاد کرد و بعد از چند ثانیه آنجا را ترک کرد در حالیکه مرد پاکستانی همچنان به حرفهایش ادامه میداد. مترجم که از رفتار مرد ترسیده بود با دست اشارهای کرد و بعد از چند ثانیه یک نفر از ماموران امنیتی «یو ان» به کنار مرد آمد و او را از باجه دور کرد. پسرک که کم کم بغضش گرفته بود کنار پیراهن پدر را چسبیده بود. مرد همینطور که غر و لند کنان از باجه دور میشد پسرک را با خود میکشید و به طرف همسر و خانوادهاش که کنار من نشسته بودند میآمد. در همین لحظه بود که قرآن کوچک از جیب پسرک به بیرون افتاد و مرد با پایش آن را له کرد. مرد که این صحنه را دید برگشت و محکم دو سه بار توی صورت و سر پسرک زد و ناگهان بغض پسر ترکید و شروع کرد به گریه کردن. مرد قرآن را از روی زمین برداشت، با گوشهی پیراهنش آن را پاک کرد، بوسید و توی جیب خودش گذاشت و سپس به زن و بچههایش اشاره کرد که بلند شوند. آنها هم بدون آنکه چیزی بگویند از جایشان بلند شدند و همگی با هم به سمت در خروجی دفتر سازمان ملل رفتند.
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارشهای منتشر شده در رسانههای خارجی، شماری از نظامیان جدا شده از ارتش سوریه، شهر الزبدانی در جنوب غربی این کشور و در نزدیکی مرز لبنان را به کنترل خود درآوردند. این شهر در ٣٠ کیلومتری شمال غربی دمشق قرار دارد.
با ادامه یافتن خشونتها در سوریه نگرانیها از وقوع جنگ داخلی در این کشور شدت گرفته است.
شیخ حمد بنخلیفه آلثانی، امیر قطر در اظهار نظری بیسابقه خواهان ورود نیروهای نظامی کشورهای عربی به سوریه برای توقف خشونتها شده است.
به گزارش العربیه، افسران برجسته جدا شده از ارتش خود را برای تشکیل شورای فرماندهی نظامی آماده میکنند.
سرهنگ ریاض الاسد، رهبر ارتش آزاد سوریه و ژنرال مصطفی احمدشیخ از افسران برجسته ارتش سوریه، فرماندهی این شورا را برعهده خواهند گرفت.
همزمان عماد غلیون یکی از نمایندگان پارلمان سوریه به قاهره پناهنده شد و به مخالفان حکومت بشار اسد، رییس جمهوری سوریه پیوست.
این نماینده مجلس شامگاه یکشنبه، برای اولین بار جدایی خود از حکومت این کشور را اعلام و اوضاع این کشور را بسیار بحرانی توصیف کرد.
این عضو پارلمان تاکید کرد تعداد زیادی از نمایندگان پارلمان سوریه با انقلابیون احساس همبستگی میکنند اما به دلیل خفقان حاکم در کشور نمیتوانند مواضع خود را اعلام کنند.
عماد غلیون تاکید کرد مدارک و شواهد بسیاری در دست دارد که فساد اقتصادی در بخشهای مختلف نظام را ثابت میکند.
وی تاکید کرد پس از اعتراضات اخیر وضعیت اقتصادی به شدت دچار رکود شد و دولت به وزارتخانهها دستور داد به میزان 30 درصد بودجه خود را کاهش دهند.
اما پس از اعلام عفو عمومی از سوی بشار اسد، مخالفان حکومت سوریه واکنش نشان داده و اعلام کردند در این فرمان انقلابیون مجرم معرفی شدهاند.
بیشتر بخوانید:
«صدور فرمان عفو عمومی از سوی رییس جمهوری سوریه»
شراره سعیدی/ رادیو کوچه
در ابتدای ریاستجمهوری آقای بنیصدر یکی از بزرگترین راهکارهای نظام اسلامی برای به بنبست رساندن فعالیت گروههای شریک در واقعه انقلاب 57، طراحی و اجرا شد. اتفاقی که همراه با طراحی و تایید ریاستجمهوری، به نهادینه کردن فضای خشونت در جامعه و از بین بردن قبح ذبح مخالف در منظر عمومی و حتا با مشارکت مردمی انجامید. اتفاقی که سالهای بسیاری دوام آورده است.
در 8 اسفند 58 مصطفی میرسلیم، معاون سرپرست وزارت کشور در نامهای به وزیر علوم از وی خواسته بود تا روسای دانشگاهها «از اجازه دادن به گروههای سیاسی به هر عنوان برای برگزاری مراسم سخنرانی و تبلیغات سیاسی خودداری کنند.»
آیتاله خمینی در پیام نوروزی سال 1359 گفت: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید، اساتیدی که در ارتباط با شرق و غرباند، تصفیه گردند و دانشگاه محیط علم شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.» این تصمیم در زمان رویارویی حاکمیت جمهوری اسلامی با گروههای سیاسی مخالف به مرز تعیینکننده دانشگاه رسیده بود و تا این اتفاق صورت نمیپذیرفت، تغییر رویه دانشگاه به آن شکلی که قابلیت کنترل از سوی حاکمیت داشته باشد، خارج از تصور مینمود. دانشگاهها در تمامی کشور محلی برای فعالیت غیرقابل کنترل تمامی گروههای درگیر و سهمخواه در انقلاب 57 بود و این کانونهای بسیار فعال از سوی اقتدارگرایانی که خیال سهمدهی نداشتند، غیر قابل قبول بود. با توجه به سخنرانی نوروزی آیتاله خمینی و همآهنگیهای پنهانی، شورای انقلاب در روز 29 فروردین 59 جلسهای طبق معمول مخفی، داشت و به این ترتیب از ریز مذاکرات داخلی آن خبری در اختیار جامعه قرار نمیگرفت. حتا تغییر رییس شورای انقلاب در نیمه بهمن 58 هم در روال عملکرد شورای انقلاب تفاوتی به وجود نیاورده بود و جنگ روانی هر دو جناح قدرت همچنان ادامه داشت. جلسه روز 29 فروردین 59 اعضای شورای انقلاب یک تفاوت با جلسههای دیگر آن شورا داشت، مصوبه نهایی این جلسه در رابطه با انقلاب فرهنگی، این بار برای عموم منتشر شد. شورای انقلاب بر اساس این مصوبه به گروههای سیاسی، فرهنگی، هنری، اجتماعی و حتا ورزشی دانشجویی سه روز فرصت داد تا فعالیتهای خود را تعطیل و از محوطه دانشگاهها خارج شوند. شورای انقلاب تاکید کرد که «تصمیم شورا در مورد برچیدن ستادها و دفاتر فعالیت گروههای مختلف، کتابخانهها، دفترهای هنری و ورزشی و نظایر اینها را نیز در برمیگیرد. روز بعد روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله خود بر «ادامه انقلاب در دانشگاهها تا زیر و رویی کامل این نهاد» تاکید کرد.
پاسخ گروههای مختلف دانشجویی به این مصوبه شورای انقلاب در عمل یک طیف را به وجود آورد. انجمنهای دانشجویی هوادار حزب جمهوریاسلامی از آن استقبال کردند. در مقابل آنها، برخی انجمنهای دانشجویی کوچک در طرف دیگر طیف قرار گرفتند و مصوبه شورای انقلاب را یک اعلان جنگ تلقی کردند و در شعار آماده مقاومت تا آخرین نفر شدند. بقیه گروههای دانشجویی هم جایی در میانه این طیف بسیار گسترده قرار گرفتند. در این زمان بیشترین مقاومت در برابر تخلیه ستادها از جانب گروههای چپ دیده میشد و حتا گروهی از چریکهای فدایی که کمتر از دو ماه بعد با عنوان گروه اقلیت انشعاب کردند، در اطلاعیهای خطاب به مردم و دانشجویان گفتند: «اجازه ندهید «شورای انقلاب و رییس جمهوری» بدون برخورد با مقاومت و چشیدن ضرب دست شما به خواستهای ضد انقلابی خویش دست یابند.»
اقدام عملی برای تعطیلی دفاتر سیاسی پیش از آغاز مهلت سه روزه، یعنی از روز جمعه 29 فروردین آغاز شده بود. در این روز مراکز آموزش عالی در تهران، شیراز، مشهد، بابلسر، کرج و جهرم شاهد درگیریهای گسترده میان انجمنهای اسلامی و دیگر گروههای سیاسی بودند. در تهران شدیدترین خشونتها در دانشگاه تربیت معلم روی داد و اعضای انجمن اسلامی پس از ساعتها درگیری توانستند به کمک نمازگزارانی که از نماز جمعه آمده بودند، دانشگاه را تحت کنترل خود درآورند. سه روز بعد از 29 فروردین 59، یعنی در بعد از ظهر روز اول اردیبهشت آن سال، نیروهای مسلح کمیته اقدام به محاصره دانشگاه تهران کردند و سپس وارد محوطه دانشگاه تهران و با تعدادی از دانشجویان درگیر شدند. طی این درگیریها تعدادی کشته و زخمی شدند. به گزارش روزنامه کیهان در پیوند با حوادث روز اول اردیبهشت 59 در محوطه دانشگاه تهران سه نفر کشته و 349 نفر زخمی شدند. صبح روز بعد، یعنی دوم اردیبهشت سال 59، آقای بنیصدر، به همراه تعدادی از مقامات بسیار بلندپایه حکومت، وارد محوطه دانشگاه تهران شدند و در آنجا ضمن تاکید بر مصوبه شورای انقلاب به طور رسمی شروع عملیات انقلاب فرهنگی را ابلاغ کردند. با اوجگیری خشونتها، ابوالحسن بنیصدر که تا این زمان از حامیان اصلی انقلاب فرهنگی بود، به این گمان رسید که آشوبهای موجود از دایره انقلاب فرهنگی و زمینهسازی برای تغییر محتوای علمی دانشگاهها فراتر رفته و اقتدار او را نشانه گرفته است. او در سرمقاله مورخ 31 فروردین روزنامه انقلاب اسلامی نوشت: «اصرار بر تعطیل آن هم از راه تصرف دانشگاه چرا؟ … اگر گروههای مخالف بر این کار اصرار میورزیدند، میشد فهمید که مقصودشان چون موارد مشابه تضعیف دولت است. اما از سوی نیروهای خودی این کار قابل فهم و توجیه به نظر نمیرسد.»
او البته تاکید کرده بود: «اگر تصمیم شورای انقلاب به اجرا درنیاید، دانشگاه دیر یا زود سنگر مخالفان خواهد شد … مشکل چپ با این شیوهها حل نمیشود.» بدین سان روشن شد که حمایت رییس جمهوری از انقلاب فرهنگی تا حد زیادی ناشی از تمایل وی به «حل مشکل چپ» به عنوان اصلیترین منتقدان وی بوده است.
در روز اول اردیبهشت که پایان ضربالاجل شورای انقلاب بود، خشونتها به ویژه در دانشگاه تهران به اوج رسید و پس از آن که به گزارش روزنامه کیهان، 349 نفر زخمی و 3 تن کشته شدند، دانشجویان پیشگام وابسته به سازمان چریکهای فدایی خلق به عنوان بزرگترین گروه مقاومتکننده، پذیرفتند دانشگاه تهران را تخلیه کنند. با خروج اینان، سایر گروهها از جمله گروه پیکار که اقدام چریکها را سازشکارانه خواند، دست از مقاومت کشیدند.
دو روز بعد اعضای شورای سرپرستی دانشگاه تهران در اعتراض به حوادث خونین این دانشگاه استعفا کردند و در گزارشی که سه هفته بعد انتشار دادند، چهار گروه پیشگام، پیکار، راه کارگر و مبارز را مسوول خونریزیها دانستند. این شورا پیشتر و در همان روز حادثه، ورود قوای انتظامی به دانشگاه و ضرب و شتم دانشجویان را به شدت محکوم کرده بود. با این حال و به رغم آن که بنیصدر صبح روز 2 اردیبهشت همراه با انبوه مردم تهران به دانشگاه تهران رفت و دوباره بر ضرورت انقلاب فرهنگی تاکید کرد، خشونت در شهرستانها ادامه یافت.
خبر / رادیو کوچه
علی النعیمی، وزیر نفت عربستان سعودی روز دوشنبه، 16 ژانویه، اعلام کرد که کشورش آماده است در صورت تحریم نفتی ایران، ظرف چند روز جای خالی آن را در بازار پر کند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، آقای نعیمی در مصاحبهای اظهار داشت که کشورش به آسانی میتواند ظرفیت تولید نفت خام را تا ۱۲ میلیون بشکه در روز افزایش دهد.
او در این مصاحبه گفته است: «ما در حال حاضر بین 9.4 تا 9.8 میلیون بشکه در روز تولید میکنیم، برای همین ظرفیت مازاد قابل ملاحظهای برای تولید 12 و نیم میلیون بشکه داریم. فکر میکنم ما به آسانی میتوانیم تقریبن بلافاصله، ظرف چند روز، به 11.4 تا 11.8 میلیون بشکه برسیم. زیرا تنها کافی است شیرفلکهها را باز کنیم.»
سخنان وزیر نفت عربستان در حالی منتشر میشود که ایران به کشورهای عرب حوزه خلیج پارس هشدار داده بود در صورت وضع تحریم نفتی اتحادیه اروپا و آمریکا، برای جبران کمبود عرضه گامی برندارند.
به گزارش شرق، روز یکشنبه محمدعلی خطیبی، نماینده جمهوری اسلامی در سازمان کشورهای صادرکننده نفت، اوپک، گفته بود: «اگر کشورهای نفتی حاشیه خلیج پارس، برای جایگزینی نفت ایران چراغ سبز نشان دهند، هر اتفاقی که بیفتد این کشورها عاملان اصلی اقداماتی هستند که برای تحریم نفتی ایران انجام میشود.»
قرار است دوشنبه آینده، 23 ژانویه، وزرای خارجه اتحادیه اروپا، درباره وضع تحریم نفتی ایران تصمیم بگیرند. آلن ژوپه، وزیر خارجه فرانسه، میگوید که 27 عضو این بلوک سیاسی و اقتصادی درباره این تحریم به توافق اصول رسیدهاند.
اتحادیه اروپا حدود یک پنجم نفت خام صادراتی ایران را میخرد و برخی از اعضای آن مانند یونان، اسپانیا و ایتالیا خواهان مهلتی ۶ تا ۱۲ ماهه جهت یافتن جانشینی مطمئن برای نفت ایران شدهاند.
بعضی از مقامهای جمهوری اسلامی تهدید کردهاند که اگر ایران نتواند نفت خام خود را صادر کند، آن وقت با بستن تنگه استراتژیک هرمز اجازه نمیدهد که سایر کشورهای خلیج پارس نیز نفت صادر کنند.
بیشتر بخوانید:
«انتقاد شدید چین از آمریکا به دلیل تحریم یک شرکت نفتی»
«استفاده از ابزارهای سیاسی در صورت تهدید ایران»
خبر / رادیو کوچه
یک روز پس از آنکه منابع دولتی جمهوری اسلامی دریافت نامه «هشدارآمیز» مقامهای آمریکایی به آیتاله خامنهای، را تایید کردند، مشاور نظامی رهبر جمهوری اسلامی در واکنش به این نامه، بار دیگر درباره اقدام احتمالی ایران در تنگه هرمز به آمریکا هشدار داده است.
یحیی رحیمصفوی، دستیار و مشاور عالی نظامی آیتاله خامنهای، گفته است که ایران طولانیترین ساحل خلیج پارس را در اختیار دارد و «اگر خطراتی متوجه جمهوری اسلامی ایران شود، از ابزارهای سیاسی و دیگر ابزارها برای امنیت خود» استفاده میکند.
آقای رحیمصفوی گفته است که جمهوری اسلامی «مقتدرترین کشور منطقه و تضمین کننده امنیت انرژی جهان است و این امنیت را دسته جمعی میداند.»
بر اساس گزارش رسانههای آمریکا که نخستینبار روزنامه نیویورک تایمز آن را افشا کرد، آمریکا در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی «هشدار» داده که بستن تنگه هرمز «خط قرمزی» است که اگر ایران از آن عبور کند، با واکنش ایالات متحده روبهرو خواهد شد.
بیشتر بخوانید:
«نامه هشدار آمریکا به شکل مناسب پاسخ داده میشود»
خبر / رادیو کوچه
شورای هماهنگی راه سبز امید، اصلاحطلبان کرد و جمعی از زندانیان سیاسی آزادشده طی بیانیههایی جداگانه اعلام کردهاند در انتخابات اسفند ماه مجلس شورای اسلامی شرکت نمیکنند. همچنین «راه سبز امید» از مردم خواسته «انتخابات نمایشی» را رسوا کنند.
«شورای هماهنگی راه سبز امید»، منسوب به مخالفان دولت جمهوری اسلامی طی بیانیهای روزهای ۲۵ بهمن (آغاز حصر خانگی میرحسین موسوی، مهدی کروبی، رهبران معترضان در ایران و همسرانشان) تا ۱۲ اسفند (زمان برگزاری انتخابات مجلس) را «فرصتی مناسب برای تبلور و ابراز مجدد جنبش و تاکید دوباره بر مواضع اصولی آن و نیز پیگیری چشماندازها» دانسته است.
این شورا انتخابات مجلس نهم را مرحلهای نوین از حیات جنبش سبز خوانده و تاکید کرده که در صورت «کنش آگاهانه و سازمانیافتهی فعالان سبز» این فرصت انتخاباتی میتواند چشمانداز امیدبخشی را برای آینده جنبش سبز رقم زند.
در این بیانیه آمده است: «بخشهای مختلف جنبش سبز در مرحله ثبت نام نامزدهای انتخاباتی، با اتخاذ موضع هماهنگ و منسجم و اعلام عدم مشارکت فعال در انتخابات نشان دادند با وجود همه فشارها و تهدیدها و تطمیعهای پیدا و پنهان از آمادگی و ظرفیت مطلوبی برای تبدیل انتخابات مجلس نهم به مبارزهای مدنی و تعیین کننده علیه استبداد برخوردارند.»
نویسندگان این بیانیه «عملیات روانی، شایعهپراکنی، ایجاد رعب و ترس از عواقب عدم شرکت در انتخابات، محدودیت بیشتر رسانههای مستقل و اعمال فشار بیشتر بر تشکلهای سیاسی و مدنی منتقد» را از جمله اقداماتی دانستهاند که حاکمیت کنونی به منظور «تحریک احساسات وطن پرستانه ملت در هنگامهی انتخابات» از آنها استفاده میکند.
این بیانیه تاکید کرده که «همگامان جنبش سبز میتوانند نقش مهمی در رسواسازی انتخابات نمایشی و فرمایشی اسفندماه و سناریوهای عوامفریبانهی حاکمیت و نیز تبیین ویژگیها و لوازم و استانداردهای انتخابات آزاد، سالم و عادلانه را بر عهده گیرند».
«شورای هماهنگی راه سبز امید» سپس از طرفداران جنبش سبز خواسته تا با همفکری و همیاری، بازه زمانی اولین سالگرد ۲۵ بهمن تا روز انتخابات را تبدیل به فرصتی برای «گسترش، تعمیق و ارتقای جنبش سبز، تعقیب حاکمیت ملی و مهار خودکامگی در کشور» کنند.
شورای هماهنگی اصلاحطلبان کرد نیز در بیانیهای اعلام کرده که در هیچیک از حوزههای انتخابی مناطق کردنشین (استانهای ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی) نامزدی برای مجلس نهم معرفی نکرده و از هیچ فرد خاصی حمایت نخواهد کرد.
اعضای این شورا مجلس هفتم و هشتم را «گوش به فرمان» خوانده و نوشتهاند که این دو مجلس آبرویی برای قوه مقننه باقی نگذاشتهاند.
«شورای هماهنگی اصلاحطلبان کرد» که پیشتر از شروط محمد خاتمی برای انتخابات حمایت کرده بود، در بیانیه اخیر خود یک بار دیگر تاکید کرده که توصیههای آقای خاتمی و دیگر دلسوزان کشور میتوانست راهگشا باشد. این شورا «حذف فضای امنیتی، آزادی زندانیان سیاسی، رفع حصر از رهبران جنبش سبز و دلجویی از صدمهدیدگان حوادث دو و نیم سال اخیر» را حداقلهای این شرایط عنوان کرده است.
بیشتر بخوانید:
«تایید صلاحیت مطهری، کاتوزیان و عباسپور نمایندگان مجلس»
«نمیتوان موسوی و کروبی را محاکمه کرد چون هوادار دارند»
اردوان روزبه / رادیو کوجه
ardavan@koochehmail.com
اگرچه از ابتدای انقلاب ایران وجود آزادی برای همه اقلیتهای قومی و دینی یکی از شعارهای جدی انقلابیون بود اما این امر با گذشت فقط چند ماه با نحوه برخورد گروههای اکثریتی که در بدنه نظام قرار داشتند روشن شد که ممکن بود از مرزهای شعار فراتر نرود.
گروههای مختلفی مورد تادی قرار گرفتند از اقلیتهای قومی تا اقلیتهای دینی. در این میان گروههای مختلف به اشکال متنوعی از گزند دور نماندند. دستگیری، تهدید، اعدام در برخی موارد و زندانهای طویل مدت از نتایج این آزادی در عقیده و تفاوتهای قومی بود.
یکی از این اقلیتهای اعتقادی درویشهای نعمتالهی هستند که اگرچه در سالهای اولیه انقلاب به دلیل اشتراکهای زیاد با گرایشهای شیعه دارند مورد حمله مستقیم قرار نگرفتند اما رفته رفته با افزایش گرایش مردم به این گروه دینی و همچنین کاهش آستانه تحمل نظام مورد برخورد و تهدید قرار گرفتند.
تخریب حسینه درویشهای نعمتالهی در قم و بروجرد، برخورد با مراکز دینی آنها در کرج دیگر شهرها و همچنین در همین مورد آخر درگیریهای شدید در شهرستان کوار که منجر به کشته و مجروح شدن تعدادی از آنها شد. برخوردهای مختلف که معمول به گردن گروههای «خودسر» انداخته میشود.
اما به گفته حسن متوسلی سخنگوی انجمن جهانی دفاع از حقوق بشر در ایران به تازگی روش برخوردها از حالت حمله و تخریب حسینیههای این درویشها به روشهای «خزنده» تغییر ماهیت داده است.
به گفت این سخنگو در آستانه انتخابات مجلس درویشهای نعمتالهی دستگیر و یا احضار میشوند. محل کسب آنها بسته میشود و یا این که زندانی میشوند. در همین خصوص رادیو کوچه با این حسن متوسلی سخنگوی این انجمن به گفتوگو نشسته است:
خبر / رادیو کوچه
بیستمین هفته از مسابقات فوتبال لیگ برتر باشگاههای ایران روز دوشنبه، 16 ژانویه، با تساوی دو تیم پرسپولیس و شهرداری تبریز و صعود سرخپوشان تهرانی به رده هفتم جدول رده بندی به اتمام رسیده است.
به گزارش مهر، در آخرین دیدار هفته بیستم مسابقات فوتبال لیگ برتر تیمهای شهرداری تبریز و پرسپولیس از ساعت 15 امروز به مصاف هم رفتند. این بازی در انتها با نتیجه تساوی 2 بر 2 به پایان رسید.
با پایان یافتن هفته بیستم استقلال علارغم شکست روز یکشنبه، همچنان با 40 امیتاز در صدر قرار دارد و تیمهای تراکتورسازی تبریز و نفت تهران با 36 امتیاز در تعقیب استقلال هستند.
در انتهای جدول هم راهآهن شهرری و فجر سپاسی شیراز با 19 امتیاز و مس سرچشمه با 14 امتیاز قرار دارند.
بیشتر بخوانید:
«سومین باخت استقلال صدرنشین برابر مس کرمان»
امیر و کاملیا/ رادیو کوچه
زاهدان آنجا که بشر از درمان بازمیماند زمین آب جوشیده شفابخشی را از درون خویش به بیرون هدایت میکند و چشمهها، گرمابههای طبیعی خلق میکنند که هدیهای از جانب خداوند برای تیمار زخمها و تسکین دردهاست. اما اندک شمارند آنان که از این نعمت خدادادی بهرهگیرند و قدرت ایزد منان را از نزدیک لمس کنند. سختی دسترسی گردشگران به چشمههای سیستان و بلوچستان راهکار طلب میکند.
چشمههای آبگرم جنوب غرب سیستان و بلوچستان جاذبههای منحصر به فرد و بینظیر این خطه گرم و خشک به شمار میرود که قدرت شفادهندگی آن به اثبات رسیده، اما آنچنان که باید به همگان معرفی نشده است. طبیعت بکر شهرستانهای دلگان و ایرانشهر همچون گوهری در صدف سیستان و بلوچستان میدرخشد و وجود چشمههای آبگرم در آنها که خواص درمانی فروانی دارد تنها بخشی از جاذبههای این منطقه به شمار میرود. چشمه آبگرم «بزمان» در 100 کیلومتری و در شمال ایرانشهر قرار دارد. گویند که وجود تشکیلات آتشفشانی که عمده آنها گدازههای آندزیتی است، منشا آبگرمهای منطقه است.
محل خروج آب این چشمه در خاکسترهای آتشفشانی دوران سوم زمینشناسی با حرارت 36 درجه سانتیگراد در ارتفاع 920 متر از سطح دریا قرار دارد. آب زلال چشمه بزمان فاقد رنگ و بو بوده، خروجی آن در هر ثانیه پنج لیتر و میزان هدایت الکتریکی آب 125 میکروموس بر سانتیمتر است. این چشمه به صورت حوضچه ساخته شده و اهالی شهر بزمان از آب آن برای شفای دردها و شستوشو بهره میگیرند. چشمه آبگرم «مکسان» نیز در 110 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 35 کیلومتری جنوب شهر بزمان در مسیر جاده بزمان دلگان واقع شده است.
مظهر این چشمه در امتداد گسل تشکیلات گرانیتی دوران نخست زمینشناسی در دامنه جنوبی امتداد رشته کوه جبالبارز از زمین خارج میشود. میزان حرارت آب چشمه مکسان 46 درجه سانتیگراد و ارتفاع آن از سطح دریا 680 متر است که فاقد بو و رنگ بوده و بسیار شفاف است. همه ساله افراد زیادی برای درمان دردهای استخوانی و بیماریهای پوستی از آب این چشمه برای شستوشو استفاده میکنند. چشمه آبگرم تنهک در فاصله 130 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 55 کیلومتری جنوب شهر بزمان در مسیر جاده دره آهو قرار دارد.
ارتفاع این چشمه از سطح دریا 700 متر با دبی یک لیتر و حرارت 36 درجه سانتیگراد و دارای خواص معدنی و درمانی است. چشمه آب معدنی بخش دامن از توابع ایرانشهر در پنج کیلومتری روستای کتوکان با دبی یک لیتر قرار دارد. خاک اطراف آن آهکی است، رنگ آب این چشمه کمی متمایل به آبی تیره است و خواص درمانی برای امراض دارد. چشمههای آب گرم روستای «هودیان» واقع در فاصله 190 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 55 کیلومتری شمالشرق دلگان نیز علاوه بر استفاده عمومی، مصارف کشاورزی دارد.
چشمه آبگرم «کنتی» در بالای تپه ماهور و در فاصله 160 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 25 کیلومتری شمالشرقی دلگان در مسیر جاده آسفالته دلگان، هودیان واقع شده است. اهالی منطقه با احداث کانالی سرپوشیده، آب این چشمه را به پایین دست و داخل حوضی هدایت کردهاند و از آن برای استحمام و امور کشاورزی استفاده میکنند. دبی خروج آب از چشمه کنتی سه لیتر در ثانیه و میزان حرارت آن 40 درجه سانتیگراد با خواص درمانی بسیار است.
چشمههای آب گرم غرب سیستان و بلوچستان اغلب مورد استفاده افراد بومی منطقه قرار دارد و به دلیل نبود راه دسترسی مناسب، کمتر مورد استقبال گردشگران است. مدیر کل اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری سیستان و بلوچستان نیز میگوید که همه این چشمههای آبگرم در مجموعه آثار گردشگری استان به ثبت رسیده است. در بین چشمههای آبگرم شهرستانهای دلگان و ایرانشهر، فقط چشمه آبگرم بزمان راه تردد مناسبی دارد. این چشمه به صورت حوضچه ساخته شده است و اهالی شهر بزمان از آب آن برای شفای دردها و شستوشو بهره میگیرند.
رییس محیط زیست ایرانشهر گفته است: «چشمه آبگرم «تنهک» در فاصله 130 کیلومتری شمال غرب این شهرستان و 55 کیلومتری جنوب شهر بزمان نیز در مسیر جاده دره آهو قرار دارد. ارتفاع این چشمه از سطح دریا 700 متر و با دبی یک لیتر با حرارت 36 درجه سانتیگراد دارای خواص معدنی و درمانی است.»
مازیار مهدویفر/ رادیو کوچه
مردم روستا اسمم را گذاشته بودند فلفلی. صاحب مغازهای که برای خرید به مغازهاش میرفتم و هر چند وقت هم از او بستنی میخریدم همیشه به من میگفت: «فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه». مرد نسبتن مسنی بود اما رابطهاش با من خیلی خوب بود.
بعد از چند ماه تصمیم گرفتم سری به صوفی بزنم. از وقتی رفته بود هیچ خبری از او نداشتم. البته بعضی از بچههایی که از قم برمیگشتند او را دیده بودند. شماره تلفنی را که از او یادداشت کرده بودم مثل چیزهای بسیار باارزش توی دفتر یادداشتم نگه داشته بودم. یک روز بعد از ظهر بود که بالاخره زنگ زدم کارگاهش. اپراتور جواب داد: «صوفی؟ ما اینجا کسی به اسم صوفی نداریم.» گفتم: «صوفی نه. جیوما.» دوباره پرسید: «جیوما فُوضی؟» گفتم: «بله، خودش است.»
کمی ناشیانه با هم سلام و احوالپرسی کردیم. چون اولین باری بود که پشت تلفن با هم حرف میزدیم. با اینکه صدای صوفی مثل همیشه آرام بود اما فهمیدم او هم مثل من هیجانزده است. قول دادم که بروم قم برای دیدنش. بالاخره یک روز داغ تابستان سوار اتوبوسی به مقصد قم شدم. شاید به این دلیل که مدت طولانی در ایران بودم و هیچ اتفاق بدی برایم نیفتاده بود اینبار هم با هیچ مشکلی مثل راهبندان پلیسها مواجه نشدم. واقعیت اینست که وقتی راجع به یک اتفاق بد فکر نمیکنی، احتمال رخ دادنش کمتر میشود. صوفی در ایستگاه اتوبوس منتظرم بود. طی آن چند ماهی که همدیگر را ندیده بودیم هردومان بزرگ شده بودیم. البته صوفی کمی بیشتر از من. طوری که فقط زمانی که کاملن به هم نزدیک شدیم توانستیم همدیگر را بهجا بیاوریم. آن موقع بود که همدیگر را سخت بغل کردیم.
یک هفته پیش صوفی ماندم. صوفی دزدکی من را برد توی کارگاهشان و من شبها آنجا میخوابیدم. روزها هم با هم میرفتیم توی شهر گشت میزدیم و با بچههای دیگر فوتبال بازی میکردیم. آنجا خیلی خوش گذشت اما سر وقت خودم را آمده برگشتن کردم. چون من یک جای ثابت و همیشگی برای زندگی پیدا کرده بودم. به همین دلیل درست سر روز هفتم برگشتم بهارستان. بهارستان مکان ایدهآل من بود تا وقتی که ناگهان خود را در حال اخراج از ایران دیدم.
همه چیز در یک روز اتفاق افتاد. داشتیم کار میکردیم. داشتم آهک و سیمان را قاطی میکردم و حواسم فقط به کار خودم بود، چشمم به دستگاه مخلوطکن بود که ناگهان صدای توقف ماشینی را شنیدم. با خودم فکر کردم لابد ماشین صاحبکارمان است. چون میدانستم سرکارگر منتظرش است.
در ایران ساختمانهایی که کنار هم ساخته میشوند یک میدان کوچک مشترک دارند و تنها دو ورودی. این به پلیسها کمک میکند. پلیسها استراتژیهای مختلفی دارند. دو ماشین پلیس و یک ون، ورودی اول را بستند و تعداد زیادی از افسرها و سربازها هم جلوی ورودی دوم را مسدود کردند.
هیچ راه فراری نبود و هیچکس حتا تلاش نکرد تا فرار کند. آنهایی که آجر یا ماله دستشان بود آجرها و مالههاشان را گذاشتند زمین. آنهایی که روی زانوشان خم شده بودند تا کابلهای برق را وصل کنند، کابلها را رها کرده و روی پاهاشان ایستادند. آنهایی که داشتند با چکش میخ میکوبیدند، چکشی در دستشان و چند میخ در دهانشان برای اینکه مجبور نباشند هر بار خم شوند و میخی بردارند، از چکش زدن دست کشیدند. دستکشهاشان را درآوردند. میخها را تف کردند روی زمین، و همه دنبال پلیسها راه افتادند. بدون هرگونه حرف اضافه یا شکایتی.
«تلیسیا، سنگسفید» وقتی پلیسها را دیدم که سرتاسر پروژه ساختمانی پخش شدهاند، با تفنگهایی که توی دستهاشان بود، همه آنچه که توی مغزم میچرخید همین دو کلمه بود: «تلیسیا، سنگسفید» یاد آن دو پسری افتادم که در افغانستان دیده بودم و توی تلیسیا و سنگسفید دیوانه شده بودند.
یکی از پلیسها به من دستور داد همهچیز را ول کنم و دنبالش راه بیفتم. ما را توی همان میدان کوچک جمع کردند. بعد از مدت کوتاهی همه را بردند بیرون. همانجایی که ماشینهاشان در ورودی را بند آورده بودند و آنجا ما را سوار یک ماشین ون کردند. عجیب این بود که کاکا حمید را نگه داشته بودند. خیلی ترسیدم و فکر کردم لابد میخواهند او را جلوی همه ما کتک بزنند تا برای ما درس عبرتی شود. بر خلاف آنچه فکر میکردم او را ول کردند تا برود و پول بیاورد. کاکا حمید از حیاط عبور کرد و وارد ساختمان شد. ما همه در سکوت منتظر بودیم. وقتی برگشت پاکتی همراهش بود که پولهای تویش برای بازگشتمان به افغانستان کافی بود.
در ایران، وقتی تو را دستگیر میکنند، خودت باید خرج سفر بازگشت به کشورت را بپردازی. دولت، کمکی نمیکند. اگر به صورت گروهی دستگیر شوید مثل همان اتفاقی که آن روز برای ما افتاد خیلی خوششانسید، چون یکی از شما را آزاد میکنند تا برود و پول برگشت همه گروه را بیاورد، اما اگر تو را در محل زندگی خودت تنهایی گیر بیندازند و تو آنجا هیچ پولی نداشته باشی تا هزینه سفرت به مرز را بپردازی آن موقع اوضاع خراب میشود چون باید بروی به یک بازداشتگاه موقت و آنجا مثل یک برده کار کنی تا خرج سفرت را در بیاوری. مجبورت میکنند همهجا را تمیز کنی، دارم در مورد جایی حرف میزنم که بدترین و کثیفترین جای دنیاست، جایی که هیچ سوسکی هم حاضر نیست آنجا زندگی کند. شاید بتوانیم اسم آنجا را بگذاریم چاه مستراح کره زمین.
اگر پولی پرداخت نکنی خطرش وجود دارد که آنجا برای همیشه بشود خانهات. البته ما آن روز پول را پرداخت کردیم. اما تمام داستان این نبود. کاکا حمید بعدن وقتی برگشت و سوار ون شد به من گفت که وقتی برای آوردن پول به داخل ساختمان رفته با دو پسر افغان روبرو شده که توی آشپزخانه کار میکردند. آنها اصلن متوجه سر و صدا و حضور پلیسها نشده بودند. کاکا حمید به آنها گفته بود همان جا بمانند و از وسایل ما مراقبت کنند تا برگردیم. حتا اگر ما را به تلیسیا یا سنگسفید بردند. البته ما خوششانس بودیم و مقصدمان جایی دیگر بود.
توی کمپ موهایمان را از ته تراشیدند تا همه مردم بدانند که ما غیر قانونی بودیم و داریم اخراج میشویم. وقت تراشیدن موهایمان به ما میخندیدند، در حالیکه ما مثل گوسفند توی صف ایستاده بودیم. برای اینکه جلوی گریهام را بگیرم به موهایی که روی زمین میریخت خیره شدم. مو، چیز خیلی عجیبی هست وقتی که دیگر روی سرت نیست.
بعد از آن ما را سوار کامیونهای بزرگی کردند و با سرعت بالا بهراه افتادیم. آدم فکر میکرد راننده عمدن دنبال گودالهای توی جاده میگردد تا بیفتد توی آنها و اذیتمان کند، البته به قیافهاش نمیخورد بدون دلیل کسی را اذیت کند، شاید هم این بخشی از روند اخراج مهاجران غیر قانونی بود. وقتی به این موضوع فکر کردم از فکر خودم خوشم آمد و آن را با دیگران هم در میان گذاشتم، اما کسی به حرفم نخندید.
بعد از چند ساعت سرمان داد کشیدند که بلند شوید، چون رسیده بودیم. هرات، افغانستان. نزدیکترین جای افغانستان به مرز ایران. به محض رسیدن، همه دوباره دنبال هماهنگ کردن برای بازگشت به ایران بودند که البته کار چندان سختی نبود. هرات پر است از قاچاقچیهایی که منتظر آدمهایی هستند که از ایران اخراج میشوند. به اندازه کافی فرصت داری تا قبل از اینکه مورد سوال پلیس قرار بگیری با یک قاچاقچی معامله کنی تا دوباره تو را برگرداند ایران. اگر پول نداشته باشی میتوانی بعدن بپردازی، آنها میدانند که اگر مدتی در ایران کار کرده باشی حتمن مقداری پول در یک سوراخی قایم کردهای. یا حتا اگر پول هم نداشته باشی میتوانی آن را از دوستانت قرض بگیری، بدون اینکه لازم باشد چهار ماه بدون حقوق کار کنی، مثل همان اتفاقی که در سفر اول به ایران برای من و صوفی افتاده بود.
برای بازگشت به ایران دوباره سوار یکی از همان تویوتاها شدیم. اما این بار سفرمان کمی خطرناکتر بود. چون جادهای که از آن رد میشدیم یکی از مسیرهای اصلی بود که قاچاقچیهای اجناس از آن میگذشتند. بهخصوص قاچاقچیهای مواد مخدر. توی تویوتای ما هم مقداری مواد مخدر جاسازی شده بود. در ایران اگر تو را با بیش از یک کیلو مواد ببینند دستگیرت میکنند. پلیسهای زیادی هستند که فاسدند و در برابر دریافت پول اجازه میدهند رد شوی، اما اگر سروکارت به یکی از پلیسهای درستکار بیفتد که کم هم نیستند، آن موقع مجازاتت اعدام است. اما آن روز همه چیز خوب پیش رفت و ما برگشتیم بهارستان.
مستقیم رفتم سر ساختمان تا کاکا حمید را پیدا کنم. اما هنوز برنگشته بود. پول من همان جایی بود که او مال خودش را قایم میکرد. دو پسری که از دست پلیسها در رفته بودند از پولهامان محافظت کرده بودند. اما از آن روز به بعد همه چیز تغییر کرد.
شایعه شده بود که نه تنها بهارستان بلکه اصفهان هم دیگر امن نیست. میگفتند به پلیس دستور دادهاند همه را اخراج کند، به صوفی زنگ زدم و او گفت که قم امن و امان است. این شد که تصمیم گرفتم بروم قم پیش صوفی در کارخانه سنگبری. منتظر ماندم کاکا حمید برگردد. با او خداحافظی کردم. وسایلم را جمع کردم و راه افتادم سمت ایستگاه اتوبوس.
خبر / رادیو کوچه
اداره اطلاعات استان آذربایجان شرقی ظهر، روز یکشنبه، 15 ژانویه، شاهرخ زمانی را در محل کارش بازداشت کرده و سپس بهصورت تلفنی محمد جراحی، نیما پوریعقوب و ساسان واهبیوش را به اتاق ۳۷ اداره اطلاعات جنب زندان تبریز احضار کرده است.
برای این چهار فعال کارگری و دانشجویی در مجموع ۲۲ سال و ۶ ماه حبس تعزیری صادر شده است که این حکم در دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان شرقی تایید شده و فرجامخواهی آن به نتیجه نرسیده است.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، بر اساس رای شعبه یکم دادگاه انقلاب تبریز که در تاریخ ۲۷ مرداد ماه تشکیل شده بود، شاهرخ زمانی به ۱۱ سال حبس تعزیری، محمد جراحی به پنج سال حبس تعزیری، نیما پوریعقوب به شش سال حبس تعزیری، و ساسان واهبیوش به شش ماه حبس تعزیری، محکوم شده و پنجمین متهم این پرونده، به نام بیوک سیدلر از اتهامات وارده تبرئه شده است.
در متن رای صادره از سوی شعبه یکم دادگاه انقلاب تبریز اتهامات این فعالان کارگری «تشکیل گروه غیرقانونی مخالف نظام، مشارکت در فعالیت تبلیغی علیه نظام و مشارکت در اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت و نیز توهین به رهبری» عنوان شده است.
بیشتر بخوانید:
«تایید محکومیت چهار تن فعالان کارگری در تبریز»
علی فرحبخش/ رادیو کوچه
پیش از آغاز این پرونده، لازم به ذکر است که خواننده و شنوندهی این سلسله بحثها – که نگاه و نقدیست به دین و پدیدههای مذهبی – خود بهتر میداند که ما در این مجموعه یادداشتها، قصد تبلیغ و انتشار هیچ دین و اندیشهای را نداریم و نیز، قصد اهانت و تخریب هم در میان نیست. بنابراین، تا آنجا که مقدور باشد، نظرات موافق و مخالف یک بحث را در کنار هم بررسی میکنیم، و یا تاریخچه و تعاریف مستند را به اختصار معرفی کرده و نتیجهگیری نهایی، به شما مخاطب فهیم واگذار میشود. و نیز، ارتباط متقابل، میتواند از طریق ذکر نقطه نظرات شما، به یک تبادل دو سویه در فضایی دوستانه و با حفظ احترام متقابل و نقد مستند و متین، شکل گیرد و بدل شود.
در این یادداشت، نگاهی میاندازیم به پدیدهی شیطانپرستی که مدتیست در ایران به یک رویه در میان گروهی از جوانها بدل شده است. اما پیش از آن باید نگاهی بیاندازیم به آیین باستانی شیطانپرستی که با تصور عمومی از این دین، بسیار تفاوت دارد. بنابراین، این یادداشت به آیین شیطانپرستی کهن میپردازد و در پروندهی بعدی، نگاهی میاندازیم به پدیدهی شیطانپرستی به سبک و سیاق غربی آن و همچنین شیطانپرستی مدرن در ایران که در بین گروهی از جوانها رواج یافته و بیشتر، گونهای غربیست تا باستانی.
در ایران، بسیاری از مردم، شیطانپرستی را یک فرقهی نوظهور میدانند، اما حقیقت امر این است که شیطانپرستی، یا اگر از واژهای که پیروان آن میگویند، «دین ایزدی» نام ببریم، به احتمالی ممکن است که پیش از ظهور اسلام بوده باشد.
در ایران، بسیاری از مردم، شیطانپرستی را یک فرقهی نوظهور میدانند، اما حقیقت امر این است که شیطانپرستی، یا اگر از واژهای که پیروان آن میگویند، «دین ایزدی» نام ببریم، به احتمالی ممکن است که پیش از ظهور اسلام بوده باشد و البته به باور پیروان این دین، به آغاز خلقت انسان – به روایت متنهای مذهبی و نه دستاوردهای علمی – باز میگردد. بعضی تاریخنگاران نیز، کیش ایزدی یا یزیدی را در شمار دیگر فرقههایی طبقهبندی میکنند که پس از اسلام، به نیت احیای سنتهای پیشینیان و با انگیزهی حفظ و بازیافت هویت تاریخی در نقاط مختلف خاورمیانه زایش یافت و رشد کرد.
این دین، در طی سدهها، مورد هجوم ادیان ابراهیمی بود. بسیاری از پیروان این دین، توسط مسلمانها و مسیحیان کشته شدند. حتا نام این دین هم در این میان، جان سالم به در نبرد. نام این دین به باور پیروان آن «دین ایزدی»ست که به احتمال زیاد، تحت تاثیر ادیان میتراییسم، زرتشتی و مانوی بوده و حتا تاثیراتی از دین اسلام هم به خود گرفته است. مسلمانها به دلیل شباهت نام این دین که در زبان کردی «Êzidî» تلفظ میشود با نام یزید به عنوان سمبلی از نیروهای اهریمنی و شیطانی، آن را «دین یزیدیان» هم میگویند که خود پیروان این دین، نه نام «شیطان پرست» بر خود میپذیرند و نه نام «یزیدیان» را. بعضی افراد، پیروان این دین را منسوب به معاویه هم میدانند.
پیروان این دین در کشورهای ترکیه، عراق، سوریه، ارمنستان، قفقاز و همچنین در بخشهایی از غرب ایران ساکن هستند. آمار معتبری از تعداد پیروان این دین در دست نیست. در یک آمار نیمه رسمی، تعداد پیروان این دین پانصد هزار نفر گفته شده است که نزدیک به دویست هزار نفرشان در عراق ساکن هستند. در هر حال، آمار پیروان این دین، مانند تاریخ حقیقی آن، هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد.
از دید گروهی از مورخان ادیان، شیطانپرستی برچسبی است که پیروان ادیان جدیدتر، به کسانی که همچنان به ادیان قدیمیتر باور داشتند میزدند و خدایان آنها را شیطان و منشا شر خطاب میکردند، همانگونه که مسیحیان اروپا در مورد اروپاییانی که به باورهای پیشین خود باقیمانده بودند چنین کردند و این، بهانهای بود برای از میان برداشتن مخالفان.
در باور دین ایزدی، شیطان، دشمن اصلی بشریت نیست، بلکه مقربترین فرشتهی خداوند و نخستین آفریدهی اوست و «ملکطاووس» نام دارد؛ فرشتهای که خداوند تنها با این انگیزه به او فرمان داد به آدم سجده کند که او را بسنجد و هنگامی که او از سجده کردن سر باز زد، بر تقربش به درگاه الهی افزوده شد و خداوند، ادارهی جهان را به وی سپرد.
پیروان این دین، همچون مسلمانها، روزانه پنج بار به شیوهی خود نماز برپا میکنند، اما قبلهیشان در چهار بار از این نمازهای پنجگانه، خورشید، و در نیمروز، به سوی مقبرهی «شیخ عَدی» است، صوفی عرب قرن ششم هجری که به باور بعضی تاریخنگاران، بنیانگذار کیش یزیدیست.
همانگونه که ذکر شد، ریشههای این دین و باورهای پیروان آن، به دلایل گوناگون در پردهای از ابهام بوده و هست. ترس پیروان این دین از کشته شدن و مورد آزار و اذیت قرار گرفتن از سوی مسلمانها و مسیحیان، همواره آنها را در حالتی از انزوا قرار داده است. به نظر میرسد که این دین از ادیان دیگر نیز وام گرفته، برای نمونه، پیروانش مانند زرتشتیان به آیین دوگرایی نیروهای طبیعی، مانند کلیمیان به قربانی و نذورات، مانند مسیحیان به غسل تعمید و مراسم عشای ربانی و مانند مسلمانان به سنت ختنه معتقدند. و نیز، اعتقاد به تناسخ و سیر تکاملی روح از طریق زایشهای پیدرپی و دمیده شدن در کالبدهای پیاپی، این دین را با مسلکهای شرقی، پیوند میدهد.
ایزدیها همواره جمعی بسته بودهاند. خود را قومی برگزیده میدانند، بیگانگان را به میان خود راه نمیدهند و اعتقادات خود را از دیگران مخفی نگه میدارند.
این دین دارای دو کتاب مقدس است: کتاب «جلوه» که در آن اصول اعتقادی آنها تشریح شده و در کتاب دیگری به نام «کتاب سیاه»، مجموعه ادعیه و سرودهای آنها در ستایش بزرگانشان ثبت شده است.
با وجود تمام فراز و نشیبهای تاریخی این دین، هنوز هم پیروان این رویهی مذهبی، به زندگی خود، گاه به شکل سنتی و گاه به سبک و سیاق مدرن، ادامه میدهند. گروهی در کشورهایی که پیشتر ذکر شد، هنوز هم مستقر هستند و با سنتهای دیرین خود رفتار میکنند و گروهی نیز از جور و جفایی که دیگر ادیان به آنها روا داشتهاند، به هجرت تن دادند. گفته میشود در آلمان، سیهزار ایزدی زندگی میکنند که عمدهی آنها از پناهندگان کرد عراقی و ترکیهای هستند و بزرگترین جامعهی یزیدی در خارج از قلمرو اجدادیشان را تشکیل میدهند.
گزارشهای فوق که از منابعی نظیر بیبیسی، ویکیپدیا و چند پایگاه اینترنتی دیگر اتخاذ شده، نشان میدهد که جور و جفای پیروان دین اسلام و مسیحیت، نگذاشته است تا این دین، به حال طبیعی خود رشد کرده و آزادانه اعتقادهای خود را بیان کند. به همین دلیل، بسیاری از باورهای بنیادین این دین، به علت ترس و انزوای پیروان آن، در هالهای از ابهام است. اما آنچه در این میان نمود میکند، این است که این مذهب قدیمی، با تصور بسیاری از مردم مبنی بر سیاه و زننده بودن آن، مغایرت دارد و بسیاری از افسانهها و روایتهایی که پیرامون آنها نقل میشود، بیشتر جنبهی تخریبی و توهین دارد تا یک نقد بنیادین و مستند. هرچند که نمیتوان نقدهای اصولی وارده بر این دین را نیز نادیده گرفت.
دوشنبه 26 دی 90/ 16 ژانویه 2012
اجرا: اعظم
استودیو: دامون
تقویم تاریخ
گزیده اخبار مطبوعات دوشنبه ایران
پروندهای برای دین- «شناختی بر شیطانپرستی»- علی فرحبخش
بخش اول خبرها
رازهای زنانه- «جنسیت چه رنگی است؟»- نعیمه دوستدار
پسنشینی تند- «صندلی خالی»- اکبر ترشیزاد
مجله جاماندگان- «رفع قبح ذبح مخالف»- شراره سعیدی
بخش دوم خبرها
پارسنامه- «گرمابههایی برای تسکین دردها»- امیر و کاملیا
گفتوگوی روز- اردوان روزبه
دریا پر از کروکودیل است- (قسمت چهاردهم)- مازیار مهدویفر
بخش سوم خبرها
تذکار از رادیو کوچه: یکی از سیاستهای کاری در رادیو کوچه انتشار نظرها و نامه و ایدههای خوانندگان است. بیشک رادیو کوچه تایید و یا تکذیبی بر این مطالب ندارد. اما با توجه به روش این رسانه، اگر منطبق با اصول کاری رادیو باشد -که در بخشهایی به این نکات اشاره شده است- آن را منتشر خواهد کرد. مخاطب اینمطالبدر هر شرایطی حق دارند که نوشتهای در پاسخ به این نامهها به رادیو ارسال کنند. بیشک این نوشته بیکم و کاست در پایگاه اینترنتی رادیو کوچه منتشر خواهد شد. برای هر نوع پاسخ به این نوشته شما میتوانید با آدرس پست اکترونیکی: contact(at)koochehmail.com در تماس باشید.
عرفان قانعی فرد/ محقق تاریخ معاصر
همیشه عادت دارم از قالب ها و کلیشه ها، مهار اختیار پاره کنم و آقا و نوکر خودم باشم. گرچه بنا به پیشانی نوشت ، سر از تحقیق تاریخ معاصر کشورم در آوردم و تو گویی که اجل پس گردنم زده بود و یا به قول مادربزرگم، نصیب و قسمت ام، آن است.
از روزگاری که رضا پهلوی – شاه اول سلسله پهلوی – مهار کنترل قدرت در ایران را در دست گرفت و سپس ، در 20 شهریور 1320 ، آب و خاکی را که با خون جگر ساخته بود، رها کرد و رفت ؛ حدود 70 سال می گذرد و از بیرون رفتن جانشین اش ، همانا پسرش ، 33 سال به سرعت برق و باد رفت که رفت…. در آستانه 33 سالگی رفتن شاه ایران، تفکر درباره رفتنش جستجویی در دلم آغاز کرد…و این یادداشتی خصوصی است و قصدم اهانت و اسائه ادب به کسی نبوده و نیست، اما عینا و بی هیچ تغییری آن « یادداشت ساده و خودمانی» را می آورم…. شاید مقبول افتد و قطعا در آن اشتباهاتی وجود دارد اما بر من رمیده دل، عفو بفرمائید.
برای بین هم نسل های من ، تا شنفته بودیم این را شنفته بودیم که : …” شاه کسی بود که هر مخالفی با دیدنش، اشهد خود را می خواند و اشکلک می شد و جگرش ریش… یا جزو اعدامی ها بود و یا ابد…. شاه موجودی بخت النصر، بداخم، بدقلق، بد دک و پوز، بدمروت و…یک آدم نسقچی که موی عزائیل به تن اش بود…عینهو غول بیابانی…قداره بند داشت که به قناره و صلابه و زیر اخیه می کشیدند هر مخالف رژیمی را… هر زندانی را دیدن و شنیدن اسمشان، زهره خود را باخته بود… اصلا اسمشان به خاطر سفاکی سر زبانها افتاد…اگر کسی یک کلمه روی حرفشان، حرف می زد، فورا چیزی لای پرونده اش می گذاشتند که رب و ربم اش را یاد کند و تا ابدالاباد نشود خلاصی پیدا کند و رمق و رس همه را می کشیدند… “
و از این جور حرف های باسمه ای که احدالناسی بیشتر از آن ، نمی رفت و نمی گفت. خلاصه هر بار که مطلبی درباره باره امنیت شاه می خواندم، سعی ام بر آن بود که جور دیگر ببینم داستان را. قرآن خدا که غلط نمی شد اگر روایتی مخالف خواند!… علی الاصول بر خلاف جریان آب ، شنا کردن را دوست د ارم. تا اینکه یک بار در یکی از مرکز تاریخ معاصر، مورخی ادا و اطواری و افندی پیزی را دیدم . چهره آشنا است البته و ارث و میراث خور مراکز تاریخ. البته در هر پروژه ای، اردک می رفت و غاز می آمد. انگشت توی شیر می زد اما همیشه طلبکار بود…درباره « آن مرد » چیزهایی می گفت که در قوطی هیچ عطاری نمی شد مشابهش را یافت که والله «آن مرد »، اله است و بله! .. خلاصه دیدم که با آن اکبیری الپر، هم نمی شد اره داد و تیشه گرفت… دهانش لق بود و انگار ارث شغال به کفتار رسیده…با آن سبیل از بُنا گوش دررفته و هیکل بام غلتانی اش، از حرفهایش عُقم گرفت…توقع معجزه ای از این امامزاده نداشتم، او در هر دورانی برای صاحبان قدرت مسلط زمانه، باد توی بوق می داد و پیزُر لای پالان می گذاشت…گاهی این منتقد از خود ممنون و بامبول زن و ابرو پاچه بزی، چنان اخم و تخم و اخ و پیف می کرد که تو گویی، بیشتر از این مطلق بینی او، دیگر چیزی یافت نمی شود!
برای من جوان خام هم ” آن چه یافت می نشود، آنم آرزوست “..تا اینکه تصمیم گرفتم درباره یکی تحقیق کنم ، به هر وجه من الوجود و البته نمی خواستم که موضوع تحقیق درباره او را افشا کنم تا مبادا، هزار تا اوستا چُسک پیدا کنم که دخیل در ماجرا باشند و بعد پروژه ام بخو بریده های پاردُم سابیده، اُوستا عَلم کنند!
سال آمد و سال چرخید تا پیارسال بود که در بکش واکش پس از انتخابات 1388. در ناف پاریس با دوستی و برادر شاه سابق ایران، غلامرضا پهلوی ، فالوده بستنی خوردم. آن دوست، شیک و ترپوش و اتوی شلوارش خربزه قاچ می کرد… با او، اخت و جور شدم و دیدم انسانی است که سرش توی حساب است و آیند و روندهایی دارد و طرفه اینکه راجع به هیچ کاری،آیه یاس نمی خواند… صد تا کار به دست را اوستا بود!..در میان حرفها و گفت و شنودمان از « آن مرد » ، اسم آورد… پوست به قالب تنم ، تنگی کرد و پا برهنه، توی حرفش دویدم… گفتم ” بالاغیرتا، کمکم کن!… تحقیق درباره « آن مرد » نرفته توی کله ام و به این آسانی هم بیرون نمی آید و در ذهنم، بد پیلگی می کند و هرچه بالا و پایین می روم، بی فایده است انگار… پس بالای غیرتت، اسباب کار را فراهم کن! “… آن دوست از آنجا که همیشه ” از بالابالاها آب می خورد” ، خلاصه بال و پر داد … خوب، اجر و قرب کار را دانست و باورش آمد که کار، کار خیر است و بانی خیر شد!… آشنا روشنای هم بودند از دیرسال … قول داد که این کار را بکند و ادعایش هم می رسید و مطمئن بودم که حرفش، حرف بود و فکر کنم اگر کسی غیر از او بود، بخیه به آب دوغ زدن بود و بَُز می آوردم… و بارم بار نمی شد…
به آمریکا بازگشتم، یک روز پائیزی که آفتاب هنوز پهن بود، تلفن به صدا در آمد و دیدم پشت تلفن صدای مهربان آن دوست است که پس از چاق سلامتی گفت : پسر! بختت بلند است و فلانکس پذیرفته که به تو زنگ بزند”. وقتی این را گفت، بادی به غبغب و آستینم افتاده بود و چه جور هم! … الحق والانصاف، باصفتی کرد و پر به پرم داد که کار را به سرانجامی برسانم و پشتش را بگیرم سفت و سخت. اما هنوز مردد بودم که " آن مرد » به تلفنی بسنده کند و آخرش بقچه ام را زیر بغلم بگذارد و دست رد به سینه ام … چون او سالهاست با کسی حرف و سخنی نزده است…
قبل از تماس « آن مرد »، یکی از مقامات ساواک در لوس آنجلس را زیارت کردم، تصورم این بود که متبرک شده ام، اما دیدم که برایم بلبلی می خواند و… خلاصه، بند را آب داد و به همین سبب در بلدیِت او در امور داخلی ایران، شک کردم…یکی دیگر را قبلا در لندن دیده بودم و بوی الرحمن اش بلند بود و عاقبت قبل از انجام مصاحبه، پاهایش را رو به قبله دراز کرد و اسیر خاک شد و 1 کلمه هم توی بوق نزد؛ البته ذاتا شخصی بود که پهن بار کسی نمی کرد، ولی خوب روزی روزگارانی در ساواک، برو و بیایی داشته، با همه بیا و بروش… از شما چه پنهان، پدر خود را لرزاندم تا با یکی دیگر از مقامات ساواک حرف زدم … انگار پرم به پرش گرفت و پدر آمرزیده، پای خود را کنار و پاشنه دهن اش را کشید به تاریخ و تاریخ نگاری!… هر چه گفتم به آن بد نفوس، که “پدرت خوب، مادرت خوب… قسم به آیه و پیر و پیغمبر”… اما افاقه نکرد قربون !… و پیسی بر سرم درآورد که نگو و نپرس!… من هم پالانش را آفتاب گذاشتم و رهایش کردم و دگر دم پرش نرفتم … هرچند پیر و پتول و ریق شده بود اما توهم داشت و هراس از اینکه پته و پوته اش ، روی داریه ریخته شود!… هرچه بود با آن پُز ناشتایش، پرندیات گفت!…راستش را بخواهی، شوت بود یارو!…
شاید بعضی ها بگویند که” بچه !، فضولی موقوف! “، اما از قدیم و ندیم، چه بسیار قالتاق های کلاش و هفت خط های قد و نیم قد که در تاریخ معاصر ایران، یک شبه و کشکی، داخل آدم شدند و قد علم کردند و قد این قولتشن های دیوان، الهی بخشکد!.. که در کشورهای صاحب دار، کسی پهن بارشان نمی کرد و نمی کند تا رسد به این که کلاهشان، روزی پشم پیدا کند و کلامشان نفوذ!
سرانجام « آن مرد » ، بنای کار را گذاشت. نمی دانستم که بُنیه جدل با او را دارم یا که نه، از دور خوابیده، پارس می کنم…اما با سر دویدم. به هر حال شانسم زد و البته همیشه هم روی شانس بوده ام. بی رودروایسی، هم کلام شدن با « آن مرد » بعد از این همه سال، هیجانی داشت…شاد بودم و روحم پرواز می کرد. دردسرتان ندهم، او را در آسمان می جستم و در زمین پیدایش کرده بودم، با آدم های قبلی، مثقالی 7 صنار فرق داشت. گمان می کردم که سر و سوت شاه، پیش اوست… گرچه زیاد با شاه، سینه به سینه نمی شد… حافظه اش بیداد بود، رودست نداشت، تا اسم هر کس را می آوردم، پشه را روی هوا نعل می کرد، گاه با تکرار، مطلبی را پخته می کرد و البته خودش پخته و ساخته شده بود به روزگاران. دهن گرمی داشت. وقتی از رضا شاه و محمد رضا شاه، سخن می راند ، طبعا دهن خود را با هفت تا آب و گلاب، می شست…سوال می پرسیدم و شاخ و برگ و لفت و لعابی نمی دادم، در بعضی جاها شکسته بسته سوال می کردم… او هم در پاسخ هایش ، یک کلاغ چهل کلاغ نمی کرد، گاه سر دماغ بود و چیزی را می گفت که از خنده روده بر می شدم و غش غش می خندیدیم، در مچ گیری از همه انگار معرکه بود و حریف نداشت… هرچند دیوار حاشا بلند است اما او زیر چیزی نمی زد….مانند مُلا باشی، نمی خواست که درس شرعیات بدهد، اصرار و ابرامی هم نداشت و اگر از چیزی اطلاعی نداشت براحتی اعتراف می کرد
در هنگام گفتگو، مچ خیلی ها را باز می کرد… می خواستم داد دل از مصاحبت با او بگیرم، که هرچه هست را بازگوید …پس از چند سال، شاید در مصاحبه کردن، درس خود را روان شده بودم، اما او هنوز اوستای کار بود… گاه با روایت هایش، داغ دلش تازه می شد….آدمی با نشاط بود اما دلش پرخون… دل پُری داشت از روز و روزگار و شاید در این مصاحبه، کمی دل خودش را بیرون ریخت… و حرف دلش را می زد و حرف را نمی پیچاند… حساب کهنه و خرده ای هم نداشت… جز 2-3 مورد، چیزی را به حساب کسی نمی گذاشت و حق و ناحق نمی کرد، حتی درباره مردگان که مبادا خاک برایش خبر نبرد! در این حیص و بیص اگر من حرفی روی حرفش می آوردم، حرف را بر نمی گرداند و سر حرف اول خود می رفت و بیشتر توضیح می داد…شاید در جدل کردن، کمتر کسی از پسش بر می آمد و نیز ، به موقع و به جا می زد و فحش های سکه به مهر می داد گاهی…غلط نکنم بعد عمری، حرف می زد
از 32 سال پیش ، شاید خیلی ها، سیاست را سه طلاقه کردند، اما او هنوز می خواند، سی روزه ماه چهل روزش….به ندرت متوجه شدم که حالش جا نیست… اما حفظ حرمت می کرد و تا چند دقیقه ای هم اگر که ممکن و رادستش بود، به سوالهایم پاسخ می داد…نمی خواستم قضیه جوری بشود که احساس کند دارم زیر پاکشی می کنم ، در حین گفتگو می خواستم که راحت باشد و حرفش را بزند… سر چیزی را باز می کردم و او ادامه می داد و سر دلش باز می شد…حقش را بخواهی ، نه سر می شکست و نه نخود چی توی دامن کسی می ریخت… البته توقع هم نداشتم که فوت و فن کاسه گری اش را به من بگوید…« وظیفه محقق، شنیدن است و خواندن و بی طرفانه نوشتن»…شاید هم گاه برای بعضی ها ، بخت یار باشد و در پیشانی ، سگ شانس، عوعو کند و البته من هم مشهور به آن خوش شانس هایم…
وردلش نشستم و گفتگو شروع شد… راستش دلم به قیلی ویلی افتاده بود و غنج می زد…. مخزن الاسرار بود به راستی. ..بگویی نگویی، دیدگانی پرنفوذ داشت… از اینکه پیشانی نوشتم این طور بود که او را از نزدیک ببینم بسی شاد و مسرور بودم…. در حرف زدن، نه باد و بروت داشت و نه اهن و تلپ … اصلا تظاهری نداشت و پستان به تنور نمی چسباند و رک حرفش را می زد و نگفت که با شاه هر روز پیرهنشان توی یک آفتاب خشک می شد… موقع حرف زدن باج به فلک هم نمی داد.. گاه بُراق می شد از چیزی و برای اظهار تعجبش هم می گفت : داشت اسفناج از کله ام سبز می شد… گاهی برایش تهمت هایی را می خواندم، انگار نه انگارش بود و اصلا باکیش نبود و برایش دروغ بودنشان، شاید بروبرگرد نداشت!
صدق مطلب این است که روزگاری ، دیگر کُفر ابلیس شده بود… یعنی زمانی که تازه عاقله مرد شده بود و عراده اش حسابی روی غلتک می افتد و عرض اندام می کند… در سخنانش، خانه پرش، می گوید که نمی خواسته خاک توی چشم شاه بپاشد و حق و حقیقت را گفته است… حامی خواه دور از واقعیت نبوده و نیست و گویی حال و روزگار و دل و دماغ رویا بافتن هم نداشته است…با شاه به تعداد انگشت های دست، سبیل به سبیل، حرف نزده بود. « آن مرد » گاه عُنق شاه را مُنکسر می کرد، اما برای طاق ابروی شاه و گل رویش، نمی خواست که دروغ ببافد!.شاید شاه هم از گفتن حقایق، بدش می آمد..راه پیش پای شاه می گذاشت و او نمی پذیرفت! … و به همین سبب « آن مرد » می گفت : اعلیحضرت، سگ را گشوده و سنگ را بسته ! … و در ان دوران که سگ – ساران شده بود، راهش را عرضه کرد که فعلا با بند و زنجیر کشاندن مخالفان ، در برابر آمریکا، ضعفی هم نشان نداد…و تا دیر نشده جلوی مخالفان و موج عصیان را گرفت و فردا کاسه چه کنم چه کنم ، به دست شاه ندهند…اما دستگاه، فاسد شده بود و کرم از خود درخت بود و آب از سر تیره… دیگر دوران قزاق بازی و مردم آزاری هم پایان یافته بود و حرفهای « آن مرد » ، راه به جایی نداشت… گرچه آخرین تیر ترکش بود، « آن مرد » می خواست با آزادی بیان ، آب را از سرچشمه و سربند ببندد، اما موافقت نشد و روی گزارش « آن مرد »، فقط با مرکب بسیار کمرنگ، عین آب دهان مُرده، نوشته شده بود : « به شرفعرض همایونی اعلیحضرت رسید!.»…همین!…
شاه معتقد بود که زیر منگنه لندن و واشنگتن و سیاست آشکار و پنهانشان، گذاشته شده… و حکام آمریکا و انگلستان، گربه رقصانی می کنند و کچلک بازی در می آورند… و تصور کرد که به مخالفان باج بدهد اما آنها دماغشان را دسته کردند و دشمن خونی اش شدند و دمار از روزگارش درآوردند و شاید شاه ، در دنیای دوروزه اش باید آن زیر و زبر شدن را می دید و بعد ترک جهان می کرد ، آنهم با ان مرض بی دوا و درمان…انگار شاه دیگر دلش ور نمی داشت و دلش کنده شده بود از هر چه که هست و نیست و دم توپ گذاشتن هم فایده ای نداشت و یا به زور دوستاق و گزمه و قراول ، زهره چشم گرفتن از مردم عصیان زده . .. اما « آن مرد » با شاه، سنگ هایش را واکنده بود و نمی خواست که شاه مملکت را توی سنگ و کلوخ بیندازد…..ولی شاه، تصمیم دیگری داشت و می گفت : تو را سننه !؟ … شاه، شاید در سیاست خارجی، سکه را داغ می کرد اما در سیاست داخلی، مهار امورات و سررشته از دستش دررفته بود از سایه سر اطرافیانش گویا … دیگر نه راه پس داشت نه راه پیش… تنها راهش ان بود که برود…البته شاید کلاغ، برایش خبر داده بود و باد به گوشش رسانده بود که بفهمد موضوع از چه قرار است و یا زبانم لال، “اعلیحضرت خواب نما شده بودند! “.
شاه، تا دری به تخته می خورد و چیزی می شد، می گفت : “می روم!.”.. و سر قوز افتاده بود که رها کند و برود… و برای خروج از ایران، روز و شب نمی شناخت و روزروزانش تمام شده بود…شاه، دوست داشت که اصلاحات بشود اما انگاری که باید به دست بُز اخفش انجام می شد تا کوزه اش را لب سقاخانه بگذارد و سیستم او حفظ شود اما دیگر دردش دوا نمی شد…شاه – اینکه راست می گفت یا نه ، مهم نیست اما تو گویی که ، انسانی راست و حسینی در مقابل او، نمی توانست راست راستکی حرفش را بزند، چون مضمون دستش می داد و گاه انسان های صادق را از خود می راند و گاه هشت در آنان را پاره می کرد و سلام و علیکش را هم می برید و دیگر سر و سراغی از او نمی گرفت و یا نمی گذاشتند که بگیرد، آنان که صدتا یکی شان، آدم نبود…. تو گویی رسم روزگار است که ” رجاله ها را دور خود جمع کند و تا دلت بخواهد، مفت خورها و ننه بی غیرت ها، از راهش وارد شوند و روی شکم حرف بزنند و حاجی من شریک ام، بخوانند”. در مجیز گفتن و ریا و دروغ و فریب، می تازند و گوش همه را کر می کنند و کسی هم نیست بگوید، مگر نشادر بهتان تنقیه کرده اند ؟ …اما دوروزه روز، قدرت ، چه داستانی است…. حالی شان نیست تا زمانی که خود و هم پالکی هایشان، اسب مراد سوارند ؛ با دم شان گردو می شکنند، مرده شور برده ها ! و فقط منتر پول و مقام اند و سری توی سرها در آوردن!… خلاصه شاه برای چاپلوسان آخور می بست و اهمیتی به دلسوزان نمی داد…. البته بعدها فهمید که خشت بر آب زد و باد به قفس کرد…
حرف سر همین است که « آن مرد »، گوشه دلش خبر شده بود که دیگر کار تمام است و حتم دانست که اوضاع نامراد است، گوشی دستش بود و حساب کار هم، و گوشی را هم دست شاه داد اما شاه انگار که گوشش به این چیزها پر بود و حرفهای « آن مرد » را از یک گوش شنید و از گوش دیگر به در کرد…. شاه، باج دیگر داد تا آرام کند اوضاع را… نصیری را کنار نهاد و مقدم را به جایش منصوب کرد « آن مرد » با یک رند پر فریب، سرشاخ شد و دید بی فایده است شاخ به شاخ آن فریبکار شدن ، چون آن حیله گر شاخ توی جیب شاه گذاشته بود که رضایت بدهد « آن مرد » برود… اصلا با « آن مرد » کارد و پنیر بود… لابد، کدخدا را دید و ده را چاپید و توی کر « آن مرد » رفت تا برکنار شود….گرچه سابق بر این آنجا را بزرگانی راستین و سرد و گرم چشیده، از آب و گل در آورده بودند؛ بنا به ذکر دوست و دشمن، هیچ رنگ و نیرنگی توی کارشان نبود و خاک از گرده اشان بلند بود و عاقبت به دست انقلابیون، خاک خورد شدند!…
« آن مرد »، شاخ خود را از آن حیله گران برداشت ، چون دیگر با آنان کلاهش توی هم رفت و میانه شان شکراب و تو گویی خیلی چیزها را نمی توانست به مغز و کله مافوق هایش ، فرو کند… موقع خداحافظی، صلاح و مصلحت با هویدا کرد… هویدا، رفتن و کنارگذاشته شدن « آن مرد » را به معنی پایان کار، تعبیر کرد انگار دیگر صغری کبری چیدن نمی خواست و حرف پیش زد که “ دیگر حرفی تویش نیست، کار تمام است… چون رفتن تو بر سر همین حاضر جوابی ها و حرف به خانه نبردن هایت بوده اما حکم ما، ماندن است و بدرود رفیق ! ” … و « آن مرد » حب جیم را خورد و رفت ینگه دنیا، شاید تا سر سالم به گور ببرد…31اکتبر 1978 ، روز هالوین، یعنی 9 آبان 1357…. 4 روز پس از انکه کارتر، تولد شاه را تبریک گفت و آیت الله خمینی هم به سی بی سی آمریکا گفت : شاه باید برود!… و همان روزی که رضا پهلوی -فرزند شاه – با کارتر دیدار کرد و کارتر در ان ملاقات، پشتیبانی خود را از شاه، تایید کرد ( 9 آبان)..
اما شاه با زندانی کردن وفادارانش، گره از کارش باز نشد و وقتی هم رفت آنان را در زندان رها کرد و در تاریخ، این عملش را نامردی خواندند که جز آن، نوعی دهل زیر گلیم، زدن است و آفتاب را با گل اندودن… دیگر کسی شاید باور نداشت، خیلی از کارهایش حالت شل کن سفت کن داشت، آنقدر شور بود که خان هم فهمید … نوعی سودای خام پختن بود و گره به باد زدن … و البته هویدایی که هرگز توی روی شاه نایستاده بود، شاه او را دم چک از راه رسیده ها گذاشت و حتی سنگ صبورش را با خود نبرد.. هویدا هم تا روز مرگ – که مشهور است، غفاری در سالن دادگاه به رویش آتش گشود - لالمانی گرفت و لام تا کام ، حرفی نزد هرچند که آه در جگر داشت… مانده بود سرگردان اما فهمید که گربه کجا تخم می گذارد، گرم و سرد چشیده روزگار بود، گرچه بعدها مخالفان او را شیرخشتی مزاج نامیدند اما وفادارش اش را تا روز مرگ به عقیده اش – هرچه بود - نشان داد…
شلان شلان وقت رفتن آمد که شاه برود…گاماس گاماس شتاب رونده مخالفان، سهمگین شده بود… در ان اوضاع ریخته واریخته که سگ صاحبش را نمی شناخت، یکی از وزیران قبلی هم قدم رنجه کرد و به ایران بازگشته بود، انگاری فیلش یاد هندوستان کرده بود تا دوباره بر تخت صدارت بنشیند و کباده ریاست وزرا را بکشد ، از قرار معلوم شاه فریب قارت و قورتش را نخورد و توی دلش می دانست آن فلان فلان شده، چند مرده حلاج است ؛ در ایام بعد از کنده شدن قال مصدق، با آن میرزا قشمقم، کم قال چاق نکرده و با فتنه آمریکایی ها همدستی نکرده بود… خلاصه فلسفه بافت و صغرا و کبرا چید و در باغ سبز نشان داد و چهل چشمه … تا که بگوید فلان و بیسار می کند و هشت را هشتاد تا… اما شاه، هم بالایش را دید و هم پایین اش را ؛ دیگر کار بالا گرفته بود و بیخ پیدا کرده بود و قافیه را باخته بود….و شاید آن وزیر می دانست که شاه، امریکایی ها را مقصر می داند که چه به روزش خواهند آورد ، دنبال حق السهم بود در آن گیر و ویر !
شاه، دیگر ریش به صورتش خشک شده بود، یک روز نبود که مخالفان معرکه ای به پا نکنند و مثل ریگ فتنه ای نشود ، زا براه شده بود … از درد لاعلاجی، بختیار را منصوب کرد و در واقع بختیار خود را با شاخ گاو در انداخته بود. گرچه از سال 1332 او را می شناخت و دزد دست او نمی داد که به دوستاقخانه ببرد و یادش بود که بختیار در سخنرانی هایش در جبهه ملی، گاه دست از آستین در می آورد …او را ، رشیدیان رفته بود زیر بال اش، چون در دستگاه و بساط او بود و او دُم بختیار را علم کرد… شاید شاه دیگر نمی دانست که چه کند تا باز دچار رق و تق نشود…. بختیار، دماغش را خرطوم کرد و شرط و پی آن که ایران را آرام کند، اما شرق دست لازم را نداشت… به کد یمین و عر جبین نبودکه ، آقایانش او را شرمنده کرده بودند… اگر راستش را بخواهی، انگلیسی ها وی را داخل آدمش کردند و آن خُل وردوی خُوش رقص، دستک دُمبک به شاه گذاشت و دُم او را توی بُشقاب… تا شاه خفقان مرگ بگیرد و او، ردای نخست وزیری بر تن اندازد اما با کوران و دغمسه، دشت او هم کور شد…. انگلستان هم در ایران، هر پشه ای را پرواز می داد، سیمرغ و شاهین می شد عاقبت!
هایزر ذلیل مرده، به تهران آمد تا داغ به دل یخ بگذارد و دیارالبشری هوس کودتا نکند، اما آئینه داری در محفل کوران بود، در میان هیچ کدام از آن درجه داران بزرگ ارتش، داش مشتی گری نبود و در گیوه شان گشاد بود. دست شان زیر سنگ شاه گذاشته شده بود و دنبه شان پروار. خلاصه ریش شان به دست شاه بود. گرچه آمدن هایزر به ایران این سوال را در ذهن زنده می کند که به آن دخمسه، چه دخلی داشت ؟ شاید خودشان دیگ را بار گذاشته بودند و آمدنش هم دیگجوش بهم زدن . اما ژنرال های ارتش شاهنشاهی ایران، طبعا از دیگ چوبی هایزر، حلوایی نمی خوردند!…همه آنها از دولت و تصدق سرشاه به این مقام رسیده بودند اما او می خواست همه را سرانگشت خود برقصاند که رقصانید و به ریش شان بچسباند که کودتا نکنند و می خواست همگان به او بگویند که بشلم برات!… اما خیلی ها شل و پل و آج و داغ شاه بودند تا لحظه آخر !…نمی خواهم لغز بخوانم و لیچار ببافم، اما یک چس زمین و یک لشگر ژنرال ؟، آن همه درجه و مدال و … به لعنت خدا هم نیارزید… در هم لولیدند ، انگاری ماست خورده بودند و شاه هم به ایشان دخیل نشد و شاید دماغش باد داشت که نبض همه را در دست دارد… هایزر ننه خجی، تا یقین کرد که خبری نیست، دامن خود را تکان داد و خارج شد… یکی از مقامات ساواک برایم گفت ” قرمساق!، تصور می کرد که همه زرت شان قمصور شده و تلنگ شان در رفته ! و یا همه چُغندر زردک اند و با حرف های او از میدان به در می روند… که البته ، رفتند ! … می خواست از زور پیسی، سر سیاه زمستان، زورچپان کند… که کرد ! … امرای ارتش، اعلام بی طرفی کردند”…
شاه، داشت می رفت، شب بود و او در فکر و خیال … شبی که دیگر کاخ، آذین بندی نبود و یا شیلان کشان برقرار… سوت و کور مانده بود و شاید هوای شیون و گریه داشتند باغبانان و نگهبانان کاخ تا خُنکای صبح اما صدا از کسی در نمی آمد…فردایش هلیکوپتر در حیاط کاخ به زمین نشست تا خانواده سلطنتی را به فرودگاه ببرد … گرچه شاه هنوز لباسش صاف و صوف بود و بی اعتنا به گریه اطرافیان ، شاید هنوز از تک و تا نیفتاده بود… ناخوش احوال بود و نیازی نمی دید با کسی حرف بزند و زیر چشمی همه را می پایید و در یک نگاه، همه را زیر و بالایی کرد… انگار جوهره همه را می شناخت، همه اطرافیان به او زل زل می زدند… صدا به صدای هم در خیابان “مرگ بر شاه” بود… آنها سردشان شده بود ، حیاط فرودگاه، زمهریر بود…
شاه ، اندکی ایستاد تا بختیار سوگند بخورد و مثلا چشم شیطان کرد و پشت 7 کوه سیاه، شش میخه کند اوضاع را… بختیاری که در فرودگاه هم شاید شکر پرانی می کرد و نمک می ریخت… آدمی زاد، گاهی شیر خام می خورد اما رنگ کردن، فایده ای نداشت خاصه که او شیر خر هم خورده بود! … بختیار با نخست وزیری به مشروطه اش رسیده بود اما لغز خوان بود، می گفت آنکه او را به زیر می کشد از روز ازل، پالانش کج بوده…افکارش عهد دقیانوسی است و عقل همه را می پیچاند! و غربتی ها در فرانسه دورش را گرفته اند… اما وقتی شاه رفت و سر گاو توی خمره گیر کرد، نشان به آن نشانی که خیالات برش داشت و خیمه روی آب زد و به آیت الله خمینی نامه نوشت که نخست وزیر انقلاب هم باشد، انگار دوغ و دوشاب برایش یکی بود !… سالها بعد، از دست دنیا گله مند بود و خودش را به شغال مردگی می زد اما دیگر شکر خوردن ، فایده ای نداشت !
شاه گریه رو، ماتش برده بود، رنگ به رو نداشت، مشتی خاک ایران را در جیب نهاد، دستش را ماچ می کردند و کیپ تا کیپ مقامات بودند و گوش تا گوش، خبرنگار… سنگی توی ترازوی کسی نگذاشت و رفت که رفت…هواپیما میان زمین و هوا بود که همه زمین و زمان گفتند : شاه رفت !… گروهی سرنا برداشتند و بالای پشت بام نواختند که ” دیو چو بیرون رود، فرشته درآید”… زنجیر پاره کردند و زیر پل اش زدند و زنده و مرده شاهنشاه را شستند و کنار گذاشتند و هستش را به جای نیستش گذاشتند… خدایی اش را بخواهی، شاه خون جگر خورد و هرگز باورش نشد که نشد و خود خوری کرد و دیگران گفتند : خدا دیوانش را برکند… انگاری شاه ، زیادی بود … خلاصه زیر پایش را جارو کردند… بعضی ها لای های های گریه کردنشان، هان و هون می کردند و زور می زدند تا بگویند : همین زودی ها بر می گردد اما دیگر نشد که نشد و رفت آنجا که سال دیگر با برف پایین بیاید… مخلص کلام، دیگر کل ساختار، کن فیکون شد و مخالفان توی گوش شاه زده بودند… وقتی شاه رفت ، همه چیز لق لق خورد و ناگهان فرو ریخت و ملک به تاراج لوطیان رفت!…انگار کاخ رویاهای ” آقا ” زپرتو و پُفکی بود… بیتشر آلونکی فکسنی بود با چهار دیوارک کج و کوله و پوشالی…قال و مقال مخالفان بالا گرفت و ور افتادند به هوار آنها…به هر حال روزو روزگار وانفسا چیزی دیگر توی خشت انداخت.
شاه تا رسید به جایی امن، زبان به دهن و کام نگرفت در غربت و آوارگی ، معتقد بود که مردم ایران، روزگارشان برگشته و دیگر روزگاری ندارند و فاتحه مملکت خوانده شده و رفت….دور از جان شما، خشک و تر با هم سوخت ! حال و روزی که الهی آن گیراگیر و کشاکش را هیچ مسلمانی نشوند و هیچ کافری، نبیند!… کم کم شاه زبان تر کرد و گاه زبانش بند می آمد اما خاطراتش را روی کاغذ آورد….
« آن مرد » در آن هنگام، خود را مدتها بود که کنار کشیده و کلاهش را دو دستی نگاه داشته و به زندگی و تربیت جگر گوشه گانش پرداخته بود…دیگر روی نشان نداد، زیرزیرکی رفت گوشه ای و زیچ نشست و کارها و زندگی اش تا سالهای بعد، زیرجلکی و مخفیانه بود و دیگر خبری از کیابیای اش نبود!… شاید اگر می ماند، حضرت عباسی ، حسابش با کرم الکاتبین بود!…نه مثل فردوست ، گاو 9 من شیر شد که با آن قیافه قزمیتش، قدم از قدم برنداشت…
تا شاه رفت، بختیار به اشکالاتی برخورد، به خنس و فنس افتاد و تو گویی خلاصی نداشت… گروهی هم سر به دنبال سرجنبان ها و سردمدارها گذاشتند تا از قافله عقب نمانند و شاید نمی دانستند که سر بی صاحب می تراشند…هر کدام از تازه رسیده های کوسه یا ریش پهن، شاید به تنهایی صد کل را کلاه و صد کور را عصا بودند… آمدند آنان که نه رومی بودند و نه زنگی اما روی گرده تخت بازان، سوار شدند و شاید چنین حال و روزی را به خود سراغ نداشتند… اما به سر مبارک!، هرچه بود، ذریات شاه را بر انداخت!…به هر روی، حال و زمانه سبزی پاک کن ها و سر از تخم در آورده های جدید فرا رسیده بود… و دیگر مهدی بازرگان، شمایل گردان شده بود و خیلی کس ها ناگهان عزیر دردانه شدند و شپش شان، منیژه خانم!
بعضی ها مثل حیله گران خاک به گور، خال باز بودند و دنبال حق البوق… تصورشان این بود با حقه سوار کردن و خر کریم را نعل کردن، حق آب و گل دارد و دیگ حلوا برایش بار می گذارند اما باخت قافیه را….زیر دمب شان خارخسک در آورد و دید بوی کبابی در کار نیست و خر داغ می کنند و آن وردار ورمال، انگار گیر افتاده بود و تازه می فهمید که یک من ماست، چقدر کرده دارد و خر را چه جور با نمد داغ می کنند… اما دیگر دیر بود تا فکر کند این چه غلطی بود که کرد و چرا گز نکرده، پاره کرد… آن شیرین عقل، کاری کرد که ماست رنگ می گرفت و شیطان ای والله می گفت اما کفاره اش را پس داد در آن محشر کبری… حالا که گیر افتاده بود، گربه عابد و مسلمان و زاهد شده بود و در دادگاه انقلاب، هارت و پورت کرد و خواستار جلسه خصوصی شد اما گوش ندادند…دیگر شارت و شورت در دادگاه، فایده ای نداشت و رفت سینه قبرستان…زیر دمش شل بود و با اعدامش، بسیاری از اسرار را هم زیر گل برد که با که ساخت و پاخت و بند و بست داشت…به سر مبارک، سوسه اس در کارش بود و علیه همه و " آن مرد » هم، سوسه دوانده و موش کشی کرده بود تا همه را کنار بگذارد و خود سوسه پیدا کند اما نشد…هنوز هم آتش از قبرش برمی خیزد.
قبل از فرارسیدن شب عید و بوی دمپختکی ، نطق ها کشیده شد و هرکه صدایش در آمد، خفه اش کردند و هر که آمد خیر خواهی کند به گلوله اش بستند و خیلی ها فرت و فرت ، اعدام شدند و وقت فلنگ بستن و شیخی را دیدن هم نبود… گرچه ضامن بهشت و دوزخ شاه نبودند اما در ضبط و ربط امور نقش داشتند و همین موجب شد تا ضرب الاجلی عقوبت پس بدهند و عبث عبث بمیرند و دیگر طفره و تقلا بی فایده بود و عجز و لابه هم….البته رویم سیاه، توس کش واکش انقلاب، نقل و نبات که قسمت نمی کنند… خون ها می ریزد تا بر سر مسلط شوند و گاه به زور قلچماقی داخل می شوند… در آن شیر تو شیر، شیر خام خورده یا پاک خورده، کسی نیست که سوا کند…. هفت در را به یک دیگ محتاج می کنند…. فکرش را هم نمی شود کرد!…
در آن دوران قاراشمیش و هردمبیل، الله بختکی یکی یا در صف اعدام های قطار قطار بود و یا قضا قورتکی، فراری می شد و دیگر به صرافت کاری نمی افتاد و ته دلش می گفت : حالا اگر زمین به آسمان برود و باران بیاید و خون بشود، دیگر وقت این حرفها نیست !…وقتی باران اتفاق های پی در پی مثل دم اسب ، باریدن گرفت ، بختیار که دم اش را لای پای خود گذاشت و رخت و پختش را روی کولش نهاد، به هر تحسی نحسی که بود ، بساط را برچید و راهش را کشید و رفت ، انگار تن به تن اش نمانده بود…این تو بمیری از ان تو بمیری ها نبود!…خیلی ها هم ، خُنکای صبح روز بعد – خواب از سر پریده که خون می آمد و لش می بردند ، خیط و پیط شده ، مراقشان گرفت و نپذیرفتند داستان نو را ، گیوه هایشان را درکشیدند و دو تا گوش خود را برداشتند و از دیار بگریختند …هر کدام زهره و زنبق شان، آب شده بود و فرار را بر قرار ترجیح دادند و روی سبیل شاه، نقاره زدند….در کنار گروگر اعدام ها و گله گله خارج شدن ها، گروهی زهره ترکاندند و قبض روح شدند و…کارشان لفت و لیس بود و گیج و ویج مانده بودند
برای گروهی، اعدام مفلوک ها، نشانه پایان راه بود نه رفتن شاهنشاه بزرگ ارتشداران… و دیدن خون، به زبان بی زبانی، یعنی بدرود گفتن با همه چیز…صدها نفر عمله و اکره دستگاه شاه هم از مرگ رهیدند، عروس بی تنبان شدند و سفیل و سرگردان و سلندر …یا سرعقل آمدند و زال و زندگی شان را گذاشتند و رفتند که مبادا کسی سروقت آنان برود ، انگار راه دستشان نبود که بمانند، عرصه را تنگ دیدند… یا راست و ریست کردند همه چیز را و کنج خانه خزیدند تا بقیه عمر سرآید، گرچه عقلشان مات مانده بود و دود از سرشان بلند از دست دور و زمانه نامردای ها ، برای همیشه از صحنه سیاست سگ کشی را ” عزت زیاد ” گفتند و اسم شاه را نوشتند روی یخ و گذاشتند آفتاب !….سیخکی پی کارشان رفتند، فتیله را از گوش خود بیرون آوردند و باورشان شد که دور و زمانه جدید است گویا… گاه بهانه شان این بود ” ما که پیر شده ایم ، عزائیل برای ما دانه می پاشد از مدتها پیش و برای مرده ها، مردار سنگ می ساییم ، یک پایمان این دنیا است و یکی اش آن دنیا…راستیاتش ، فقط می خواهیم که بچه هایمان خوشبخت شوند و گرنه با توپ و تشر یک مشت پاپتی که از میدان به در نمی رویم و کک مان نمی گزد “…. گروهی هم برعکس، حرف حساب حالی بسیاری از عالی جنابان نشده بود – شاید اصلا اهل این حرفها نبودند – آنان که کک به تنبانشان افتاده بود و رغبتشان نشست که ایران را نجات دهند، سوار بر اسب شدند که اله می کنم بله می کنم….بعضی ها با سیم های قاطی، گرچه سیلان و ویلان بودند اما می خواستند ناجی باشند ، ننه قمرهای اهل خالی بستن و علی گلابی آمدن…این رستم صولت و افندی پیزی ها ، لگدپرانی کردند و لنترانی خواندند، رگ گردنشان راست شد و رگ صورتشان شاه توت اما غرق در توهم بودند و فکل کراواتی های بی خاصیت ،عاقبت رسوا و علی الله شدند و رشته هایشان پنبه و کاری نکردند و همه در گرداب فرورفتند…
جمعی هم لم دادند و لمباندند ، خجالت را خورده و آبرو را قی کرده بودند… یا در سودای بازگشت شاهزاده جوان، ریغ از دماغشان بیرون آمد اما هنوز درگیر دعوای حیدر نعمتی لوس آنجلس نشینان… هنوز هم نمی توان برایشان واقعیت را بازگفت….چون رویشان از سنگ پای قزوین، سفت تر و روی خود را با آب مرده شور خونه شسته اند بعضی ها…اما شاهزاده جوان ، خود دید که با مشتی پیرمرد فزرتی و ریغماسی که رویشان از دنیا برگشته و بوی حلوایشان بلند شده ، نمی شود کاری کرد ….گروهی هم از هر طرف باد آمد ، بادش دادند و زیر علم و کتل نو، سینه زدند…مه و مات، جانماز آب کشیدند و از توی لنگ شان حرف ها در آوردند تا خودشان را نجیب قلم دهند …فردوست هم ، برای شاه گرچه دیده شناخته بود، ان خیک 9 سوراخ ، خود را خاک پای نو آمدگان کرد و تو گویی خاکه روی خاکه مفصلی هم کرد که خر خود را راند و خواست از نو بسازد…یک آدم رموک، که حقش را بخواهی، شاید مانند افراد دیگر، از حال و کار نرفته بود و حالیش بود….شاه تا روز مرگ تصور کرد که فردوست درست پیمان است…اما دیگر به اهن زنگ زده و موریانه خورده، نمی شد دیگر صیقل زد….
بعد از اعدام همراهان شاه و بهم ریختن بساط شاهنشاه ، سفارت آمریکا برچیده شد ، گروهی توطئه روس اش نامیدند و گروهی دعوای داخلی تازه به قدرت رسیدگان و گروهی هم انقلاب دومش خواندند اما هرچه بود ، شاه روی تخت بیمارستان، از تلویزیون می دید شرح ماوقع را…. و جنگ خانمانسوز با عراق ، آغاز شد … شاید اگر شاه بر صدر می بود، صدام به گور بابایش خندیده بود که به ایران حمله کند! … شاه دق کش شد، ریغ رحمت را سرکشید و زبانش به سقف دهانش چسبید…و برای همیشه معمای شاه مات ، ماند که ماند. می خواست دمکراسی و تمدن بشری را به ایران زورکی تزریق کند، اما این قافله تا به روز حشر لنگ است !..و حتی برخی از فیلسوفان ، وی را متوهم نامیدند !ً و « آن مرد » دیگر با شاه، دیدارش به قیامت ماند… در آمریکا، صنار خود را سه شاهی کرد و زندگی نو آغازید…نمی خواست که در ینگه دنیا، بیکار بماند و سگ اخته کند…
با « آن مرد » سخنی گفتم و شنیدم ، اهل ” اصول دین پرسیدن و شمردن ” نبود، وقایع را با او مرور کردم و سوالهایم را بی هیچ آداب و ترتیبی می پرسیدم و خالچه و میخچه نمی گذاشتم!. .. شال و یراق کرده بودم که بشنوم و به گوش جان بسپارم روزگار سرزمینم را و تا شام قیامت هرکه هرچه دلش می خواند بگوید…. تا مبادا روزی روزگاری، متهم شوم که نعنا و پیاز داغش را زیاد کرده ام و یا جزو بلاخورده ها باشم که دروغ نوشته ام یا سخنی را به مصلحت، تغییر داده ام! … صراف گوهر ناشناس نیستم شاید…در گفت وگو با او فهمیدم که چه غلط و غلوط هایی که به اسم تاریخ به خوردمان ندادند….گرچه آواز سگان، کم نکند رزق گدا را…
اندک شرری از امید در وجودش درباره ایران بود هنوز… با بمب و ترور و کشتن و زبان هرزه گی، نمی شود ایران را به رشد سوق داد و یا تغییری ایجاد کرد، سیاست و خرد و بینش درست می خواهد…. هدف حفظ ایران است و بقایش، دیگر اسم و فرد اهمیتی ندارد…. و شاید گاه به انسان روزگار می آموزد که ” این سرخی بعد از سحرگه نیست، فریبت می دهند! “…شاید گفته فردوست همه را به فکر فرو ببرد که در گوش ، یک مامور امنیتی که دزدکی وارد ایران شده بود - گفت : ایران، تازه نجات یافته !….بزرگ ارتشداران رفت، حالا اویسی و آریانا و بختیار می خواهند نجات دهند !؟…
انشالله ایران و ایرانی به دور از بلاهای الهی بماند- در این ملک و سامان، تاریخ خود را از نو بخوانیم.. که برما چه گذشت و برای تاریخ مان ، چه باید کرد…
——————————————————
این مطلب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
نعیمه دوستدار/ رادیو کوچه
در انتخاب رنگ لباسی که میپوشم، خیلی چیزها دخیل است. اینکه چه رنگی به پوستم میآید، هوا چهطور است، چه فصلی است، عصر است یا شب و اینکه مد این روزها چیست… اما به اینکه زنم و چند سالم است، زیاد فکر نمیکنم. البته نه اینکه نشنیده باشم میگویند پیرزنی ماتیک صورتی زده و بلوز سرخابی پوشیده پس بد است. نه اینکه ندیده باشم سرشان را بر میگردانند به سمت زنهایی که پیراهن زرد دارند و کیف قرمز و کفش نارنجی… از قضا این ماجرا زن و مرد هم ندارد. مرد قرمزپوش و سبزپسند هم قضاوت میشود که چه دل خجستهای دارد در روزگار مردمان سیاهپوش و از او میپرسند: «اینکه پوشیدهای مردانهاش هم هست؟»
اما آنچه من از آن گریزانم، زنانه مردانه کردن رنگهاست که به دنبالش پیر و جوان کردن رنگها هم میآید. اینطوری که موقع انتخاب، هر چیزی مهم است، غیر از حالی که آن رنگ به ذهن و روح آدم میدهد.
جالب است که رنگها هم داستانهای جنسیتی دارند. ماجرای جنسیت دادن به آنها هم از دوران جنینی آغاز میشود. حتا نخستین عامل تفاوتگذاری که ارزش نمادینی پیدا میکند، رنگ لباسی است که برای نوزاد تهیه میشود. این ماجرا از اساس، چیزی فراتر از یک سلیقهی عمومی یا موضوعی زیباییشناختی است. یک الگوی برساخته است تا ما را یک عمر اسیر باورهایی از پیش تعیینشده کند که خلاصی ازشان آسان نیست. چهطور؟ بگذارید برایتان بگویم.
سیسمونی خریدن رسم مشترکی است بین همهی ملتها که با شور و هیجان فراوان انجام میشود. تا قبل از پیشرفت علم و معلوم شدن جنسیت بچه قبل از تولد، مردم نمیدانستند چه رنگی برای لباسها و اتاق کودک به دنیا نیامده انتخاب کنند. رنگهایی انتخاب میکردند به قول خودشان بیجنسیت؛ مثلن کرم یا لیمویی. اما در همین قرنی که هنوز 12سال از پایانش نگذشته، صورتی کردن اتاق دختربچهها و آبی کردن دنیای پسربچهها سنت شد و خیلی هم از آن استقبال میشود.
دلیل استقبال هم این است که آدمها میخواهند هرچه سریعتر تفاوتگذاری بین جنسها را آغاز کنند. پدر و مادرها میخواهند مرزهای جنسی را بچینند و بعد داخل همان مرزها، دنیای تبعیضآمیز شکل بگیرد. شاید کسانی بگویند چه بیمعنی. تفاوت که فقط در همین لباس صورتی و آبی بچهها نیست و اصلن چه ربطی دارد تبعیض به رنگ… اما چرا؛ قضیه همین است. برای دخترها رنگهایی ملایم و ظریف در نظر میگیرند و اتاقی پر از تریینات و اسباببازیهای جنسیتساز درست میکنند. اتاق پسرها اما اعلام میکند فضایی مردانه است؛ کمتر ظریف و بیشتر تند و پرخاشجو.
آغاز زنانه و مردانه شدن، آغاز خیلی از تبعیضهاست که ممکن است گاهی به سادگی و پیشپاافتادگی آزادی در انتخاب لباس باشد. کلیشههایی که مدام تاکید میکنند تو یک زن یا مردی و باید بر اساس آن کلیشهها رفتار کنی
به قول کتاب بالینیام1، «آدمها با یک آگاهی جمعی و مشترک میدانند جنس افراد یک بار و برای همیشه بر اساس خصوصیات جنسی و جسمانی تعیین نشده و هویت جنسی نوزاد پسر باید از رهگذر فرهنگ گروه اجتماعیای که بدان تعلق دارد به دست آید و مطمئنترین شیوه برای اینکه کودک این هویت را به دستآورد، این است که با رفتارها و الگوهای رفتاری بسیار روشن و بیابهام، جنس کودک را به او بفهمانند. هراندازه این الگوها برای پسر و دختر متفاوتتر باشند، نتیجه تضمینشدهتر جلوه میکند. به همین دلیل، از همان آغاز نوزادی هر آنچه ممکن است دختر و پسر را شبیه کند کنار میگذارند و به تشویق چیزهایی میپردازند که ممکن است موجب تفاوت آنها شود.»
آغاز زنانه و مردانه شدن، آغاز خیلی از تبعیضهاست که ممکن است گاهی به سادگی و پیشپاافتادگی آزادی در انتخاب لباس باشد. کلیشههایی که مدام تاکید میکنند تو یک زن یا مردی و باید بر اساس آن کلیشهها رفتار کنی. در ادامه، اگر مرد بودن تبدیل به ارزش شود، هر چیز زنانهای ضد ارزش میشود و رنگها هم در سایهی جنسیتشان، رنگ میبازند.
من برای دخترم طیفی از رنگها را انتخاب کردم. اتاقش را به رنگی درآوردم که کلیشهی هیچ باور جنسیتی نباشد. حتا لباسهایی برایش خریدم که باعث شد آدمها بایستند و بگویند: «این رنگ که دخترانه نیست.» اما چه میشود کرد در دنیایی که از قبل ویترین تمام مغازهها را با این سلیقهی کلیشهای پر کردهاند؟
چند روز پیش وبلاگ مادری را میخواندم که نمیتوانست از بین لباسهای زمستانی پسرانه چیزی برای پسرش انتخاب کند. نمیتوانست بفهمد چرا لباسهای دخترانه همه رنگارنگ و زیبا هستند، پوشیده از گل و کرم شبتاب و ستاره و پروانه، و لباسهای پسرانه همه رنگهای کدر و یکنواخت و طرحهای بسیار ساده دارند. آن مادر، بعد از ساعتی گشتن، به بخش دخترانه میرود و یک دست لباس را که کتش بنفش زیبایی است پوشیده از قلبهای خوشگل و رنگارنگ بر میدارد و شلوار و کلاه و شالگردنی بین سرخابی و سرخ.
فردا صبح که میروند برفبازی، خانمی میپرسد: «دخترتان را آوردهاید بازی؟» و با شنیدن اینکه بچه پسر است می گوید: «آخر بنفش و سرخابی پوشیده است.»
نویسندهی وبلاگ بعد از نقل این خاطره میپرسد: «از کی اجازه دادیم رنگها برای کودکان هم جنسیت بپذیرند؟» انگار پاسخ به این سوال هم یک راز زنانه است که باید فاش شود.
تذکار از رادیو کوچه: یکی از سیاستهای کاری در رادیو کوچه انتشار نظرها و نامه و ایدههای خوانندگان است. بیشک رادیو کوچه تایید و یا تکذیبی بر این مطالب ندارد. اما با توجه به روش این رسانه، اگر منطبق با اصول کاری رادیو باشد -که در بخشهایی به این نکات اشاره شده است- آن را منتشر خواهد کرد. مخاطب اینمطالبدر هر شرایطی حق دارند که نوشتهای در پاسخ به این نامهها به رادیو ارسال کنند. بیشک این نوشته بیکم و کاست در پایگاه اینترنتی رادیو کوچه منتشر خواهد شد. برای هر نوع پاسخ به این نوشته شما میتوانید با آدرس پست اکترونیکی: contact(at)koochehmail.com در تماس باشید.
مهیار فرآورده
به نام مردم ایران و به نام زندانیان سیاسی
در وبسایت خبرگزاریفارس خواندم، دوازده تن از پاسداران سرتیپ شده، شاکیی سردار حسین علایی شدهاند که؛ مگر شما نمیدانید چرا امام(ره) به جبهه ملی و ملیگراها اجازه اردوکشی خیابانی نمیداد؟
آقایان سرتیپها! درست از همین رو بود که کشور ما دچار سرطان ولایتفقیه شد و هر تفکر دیگری را با چوب «اسلام ناب محمدی» که مورد ادعای شماست در جامعه سرکوب کردند! چون امام(ره) برخلاف آنچه به مردم قول داده بود عمل کرد و پایه عهدشکنی و اعمال رای شخصی و استبداد را در حکومت حاکمه نهادینه نمود.
همین ملیگراها بودند که امام(ره) را از زیر یک درخت سیب در نوفللوشاتو با هواپیما از فرانسه به ایران آوردند؟! مگر خمینی به آنها قول نداد که پس از انقلاب کلیه افکار میتوانند در جامعه محل رشد داشته باشند؟ مگر خمینی به مردم نگفت روحانیون حق دخالت در حکومت را ندارند و خود او نیز در قم ساکن خواهد شد؟ ماشااله ماشااله که خودتان قهرمان دنیای سایبری هستید، یک دور کوتاهی که روی شبکه جهانی بزنید، همین گفتههای او را به صورتهای نوشتاری، شنیداری و یا دیداری خواهید یافت.
امام(ره) در بریدن دست ملیگرایان از قدرت، هم نمک خورد و نمکدان شکست، هم همانطور که به بنیصدر گفت؛ «خدعه» کرده بود و برای رسیدن به قدرت به دروغ و حیله متوسل شد، و هم به مردم ایران خیانت کرد. و آنچه که امروز جای آزادیخواهی سال 57 را در قدرت گرفته، چماق ولایت است که یک عده سودجو و متملق و دروغگو و خودفروش و که بهراستی دشمن مردمند، برای بالا نگاهداشتن آن چماق تلاش میکنند. نه از مردم شرم میکنند، نه از همسر و فرزندان خود خجالت میکشند.
امام(ره) ممکن نبود بدون پشتیبانی ملیگرایان و جبههملی، که صلاح خود و مردم خویش را تشخیص ندادند و بهجای پشتیبانیی از دولت بختیار زیر عبای او رفتند، بتواند نک پایش را بر خاک ایران بگذارد و به قدرت برسد! علاوه بر این، هزینه هواپیما را هم یک یا چند بازاری ملیگرا پرداختند.
شاید با خود گفتهاید، کی به کی است، خمینی که امام شد، خامنهای هم بر جای خدا تکیه زده، پس تا خرتوخر است ما دوازده تن هم بر جای دوازده امام بنشینیم و کار شیعه اثناعشری را یکسره کنیم، شاید زد و صاحب دستک و بارگاهی شدیم، آنوقت آیندهگانمان یک عمر از محل نذر و نیازی که مردم برای امامزادهمان خواهند کرد، راحت زندگی میکنند. اگر در این کشور معیار «لیاقت» بود و نه ارادت به ولایت، و قانون بالای همه چیز قرار داشت، خیلیها را ممکن بود ته تیپ هم نگذارند چه رسد که بخواهند بهعنوان فرمانده تیپ بگمارند.
آن بصیرتی که شما در نامه خود از آن سخن میگویید، یک بیماریی کوریی واگیردار است که از بیت رهبری به بیرون سرایت کرده و سران کشور و از جمله شما دوازده تن به آن گرفتار شدهاید و درمان آن تنها با بهزیر کشیدن ولیفقیه از کرسی قدرت و خرد کردن آن کرسی امکان پذیر است.
من نه سردار علایی را از نزدیک میشناسم و نه شما دوازده تن را، اما از نامهتان برمیآید که چه ذلیل هستید و در این برحه حساس تاریخی در کدام جبهه ایستادهاید.
نوشتید؛ «استکبار جهانی چقدر باید سرمایه گذاری کند تا چهره انقلاب اسلامی را تاریک و منکدر نشان دهد؟»
نیازی به سرمایهگذاری استکبار جهانی نیست آقایان، زیرا از برکت امام سیزدهم که منجر به کشتار مردم شهرهای کردنشین، درست شش ماه پس از انقلاب شد، و اعدام هزاران تن از جوانان این سرزمین در دهه شصت، و بهخصوص در زمان ولایت «آقا» که انقلاب رسانهای در جهان صورت گرفت و خبر سرکوبها و تجاوزها و کشتار مردم توسط مزدوران درگاه، به خارج از مرزها منتقل شد، کوس رسواییی انقلاب اسلامی در جهان به صدا درآمد. اگر چند کشور آمریکای لاتین با شما رابطهای دارند، به این خاطر است که بهجای ساختن مدرسه برای روستاییان سرزمینمان، به آنها وامهایی میدهید که در خواب هم نمیتوانستند ببینند!
آقایان سرتیپها! «آموزههای اصیل اسلام ناب محمدی» که در نامهتان آوردید، مقولههایی توخالی هستند که از همان اوان انقلاب دستمایه امام(ره) قرار گرفت و برای افراد ذلیل این فرصت را فراهم آورد تا از پاسداری به درجه سرتیپی برسند
آقایان سرتیپها! «آموزههای اصیل اسلام ناب محمدی» که در نامهتان آوردید، مقولههایی توخالی هستند که از همان اوان انقلاب دستمایه امام(ره) قرار گرفت و برای افراد ذلیل این فرصت را فراهم آورد تا از پاسداری به درجه سرتیپی برسند!
نوشتید؛ «درد ما از تلخی لبخند رضایت دشمن، بدان جهت است که دشمن احساس میکند توانسته است از اهالی جبهه اهل حق به اسارت بگیرد.»
سرگیجهی شما دوازده تن و دیگر افراد مانند شما در حکومت، از آنجا میآید که شما میخواهید به زور یک فیل را داخل سوراخ موش کنید. خوب نمیشود. اگر مردم خواستار این حکومت بودند، دهها از این گونه نامه نمیتوانست خللی در ارکان حکومت بهوجود آورد، چون مردم پشتیبان آن بودند. مشکل شما و حکومت این است که به دلیل جنایتهای 33 ساله گذشته که توسط امام(ره) و جانشینان او در این کشور صورت گرفته، مردم از نظام بریده و به آن پشت کردهاند! این درد شما است. اگر یک نامه بتواند به آن قداستی که شما از آن سخن میگویید لطمه وارد آورد، بیتردید از نامه نیست، از جنسیت قداست مندرآوردی است!
در نامهتان همچنین نوشتید؛ «افتخار و آرزوی رهبران و پیشقراولان حرکتهای مردمی بوسه زدن بر بازوان رهبری است»!
منظور شما از رهبران مردمی، هوگو چاوز کمونیست است که سرخپوشانش همان وظیفه چماقداران ولیفقیه در ایران را بهعهده دارند یا فیدل کاسترو که نیم قرن است از کوبا زندانی ساخته و خیابانهای آنجا پر است از ماشینهای قراضهی آمریکاییی همعمر فیدل، که گرچه آب و رنگ آن را هر روز نو میکنند، اما باک بنزین آنها داخل ماشین و درست جلوی پای سرنشین کنار راننده کار گذاشته شده است! فیدل کاسترو هم آخر عمری چه ننگی بر خود خرید.
اصلن شاید منظور آقایان از آن «پیشقراولان حرکتهای مردمی» که آرزوی «بوسه زدن بر بازوان رهبری را دارند»، حافط اسد باشد که ولایت امام زمان، خرج تحصیل و سرپرستیی «کودکانکار» در کشورمان را، هزینه سرکوب مردم آزادیخواه آن کشور میکند. البته هر کس بهجای اسد بود، بازو که هیچ، باید عبای «آقا» را بالا میزد و پای او را میبوسید که در این موقعیت، تمام نیروی خود را برای سرپا نگاهداشتن آن شاخه شمشاد گذاشته است.
زیرا «رهبران و پیشقراولان حرکتهای مردمی» در تونس، مصر و لیبی با صدای بلند چند بار گفتند و در خبرها نیز آمد که هدف آنها از انقلاب، برپاییی یک حکومت مشابه با ولایتفقیه در ایران نیست! و هیچکدام از این کشورها با ولایتفقیه رابطهای ندارند. حتا مصر، با تمام کوششی که از سوی ایران صورت گرفت.
مجلس جدید تونس در یک انتخابات آزاد «منصف المرزوقی» رهبر 66 ساله حزب «کنگره برای جمهوری» را که تشکیلاتی لیبرال و لاییک است به ریاست جمهوری انتخاب کرد! ازخواب خرگوشی برخیزید و از توهم ولایی بیرون آیید و به مردم بپیوندید آقایان سرتیپان! فکر فرزندانتان را بکنید که میخواهند در این آب و خاک زندگی و زادوولد کنند. مگر آنکه از مرهمت «آقا» و ذلت و بندهگیی شما، آنقدر پول به جیب زده باشید که تا تقی به توقی بخورد دست زن و بچه را بگیرید و به چین و ماچین فرار کنید.
در پایاننامه شعری آورده و در آن «راه رهبری را راه سعادت» معرفی کردید.
لطفی به خودتان و زن و فرزندان خویش بکنید، بهجای آن درجههای جوراجور که بر شانه لباستان دوختهاید بروید دانش و معرفت بیاموزید تا دریابید راه سعادت در چیست و آدرس غلط به فرزندان خود ندهید. گرچه تردید دارم نسل جوان کشور (بهجز ذوبشدهگان ولایت)، فرزند هر مقامی که میخواهند باشند، متوجه نباشند سرزمینمان دچار چه طاعونی شده است.
احتیاط چیز خوبی است آقایان! پیش آنکه نام شریف خود را در پای چنین نامههای ننگینی بگذارید، دو بار اندیشه کنید. شاید فیلم دوازده مرد خبیث را دیده باشید، اینگونه شباهتها در یاد مردم میماند و ممکن است در ایران آینده انسان به جرم پشتیبانی از دیکتاتور و دشمنی با مردم به محاکمه کشیده شود. همانگونه که علاییها در ذهن مردم میمانند و جایگاهی خاص پیدا میکنند!
مگر آنکه مردم برای ساختن آینده ایران آزاد، از گذشته عبور کنند و تنها به آیندهای بنگرند که میخواهند با کوشش و کار مداوم و مشترک خویش، اهریمن نادانی، دروغ و جهل را از سرزمینشان برانند، بهجای گورستان گلستان بسازند و فرزندانی پرورش دهند که سربلندی و پایداری ایران را در تکثرگرایی، تحمل آرای دیگران، نیک اندیشی و نیک کرداری و راستگویی جستجو کنند.
خبر / رادیو کوچه
روز دوشنبه، 16 ژانویه، بر اثر انفجار یک خودروی بمبگذاری شده در شهر شمالی موصل دستکم 8 تن کشته و 6 نفر نیز زخمی شدهاند.
به گزارش الجزیره، پلیس محلی در این خصوص اظهار داشت: «هدف انفجار امروز صبح تعدادی از اقلیتهای کمپنشین شهر برتلا بودهاند.»
به گفته مقامهای یک بیمارستان در موصل، این انفجار در کمپ الغدیر که گروهی از اعضای شباک، از اقلیتهای کرد، در آن سکونت دارند رخ داد.
این مقام بیمارستانی همچنین اعلام کرد که کودکان و زنان نیز در میان کشته و زخمیشدهها خبر داد اما به جزییاتی بیشتری اشاره نکرده است.
وی گفت تعدادی از مجروحان به بیمارستانی در منطقهای نزدیک اربیل منتقل شدهاند.
گروه شباک که شامل 30 هزار نفر است و در 35 روستا به سر میبرند خواستار استقرار در اقلیم کردستان عراق هستند.
این گروه دارای گرایشی شامل مذهب شیعه و اعتقادات محلی است.
لازم به اشاره است که در هفتههای اخیر بمبگذاریها و حملات انتحاری در عراق به خصوص مناطق شیعهنشین به شدت افزایش یافته است. روز گذشته بر اثر چهار انفجار و دو حمله انتحاری دستکم 13 تن کشته و 10 نفر نیز زخمی شدند.
بیشتر بخوانید:
«بیش از ۲۰ کشته و زخمی در شهر رمادی عراق»
خبر / رادیو کوچه
حیدر مصلحی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، آمریکا و بریتانیا را متهم کرده است که با حمایت از اسراییل دست به ترور مصطفی احمدیروشن، معاون بازرگانی تاسیسات اتمی نطنز، زدهاند و هشدار داد که اسراییل «جواب محکمی» خواهد گرفت.
آقای مصلحی دومین مقام ایرانی است که ظرف دو روز گذشته در این ارتباط به اسراییل هشدار میدهد.
مصطفی احمدیروشن، معاون بازرگانی تاسیسات غنیسازی نطنز، روز ۲۱ دی در اثر انفجار یک بمب در منطقه سیدخندان تهران کشته شد.
این در حالی است که تاکنون کسی مسوولیت آن حمله را به عهده نگرفته است. آمریکا و بریتانیا آن را محکوم کرده اما اسراییل در مورد آن سکوت کرده است.
به گزارش منابع خبری ایران آقای مصلحی روز یکشنبه گفت: «انگلیس و آمریکا در این ترورها نمیتوانند خود را مخفی نگه دارند و این طور نیست که آنها بتوانند دست پلید خود را در این حوادث مخفی نگه دارند.»
او همچنین از عملکرد وزارت اطلاعات در حفاظت از جان مسوولان برنامه اتمی ایران دفاع کرد: «من به دنبال این نیستم که توپ را در زمین دیگری بیندازم ولی میخواهم این را بگویم که دستگاهها هر کدام دارای چارچوب و محدوده وظایفی هستند و وزارت اطلاعات نیز در چارچوب وظایف خود عمل میکند و ماموریت حفاظت بر عهده ما نیست و ما این را تعریف نمیکنیم. دستگاههای دیگری مسوول این موضوع هستند.»
وزارت خارجه جمهوری اسلامی نیز روز شنبه با ارسال نامههایی به آمریکا و بریتانیا در ارتباط با ترور آقای احمدیروشن از آنها خواسته بود تا «مسوولیت این اقدامات را بپذیرند.»
ایران در این نامهها آمریکا و بریتانیا را به دلیل «حمایت از اینگونه اقدامات تروریستی» محکوم کرد.
این دو کشور پیش از این ترور آقای احمدیروشن را محکوم کردهاند اما ایران این اقدام را «ظاهری» خواند و رد کرد.
بیشتر بخوانید:
«ایران به فعالیتهای تحریکآمیز هستهای خود پایان دهد»
ما به عنوان مخالفان فعال جنگ، ترور مصطفی احمدیروشن از مدیران تاسیسات هستهای نطنز را که در 21 دی ماه در تهران اتفاق افتاد، بمانند هر ترور دیگری، شدیدن محکوم میکنیم. چنین روشهایی در تقابل با سیاستهای رسمی مذاکره و گفتوگوست که میتوانند به نتایج سودمندی بیانجامند و خطر جنگ را کاهش دهند. ترور در هر شکلی محکوم است و با هر هدفی صورت گیرد، اقدامات صلحطلبانه را خنثا میکند و مشروعیت و دستآویزی برای خشونت و ترور متقابل بهوجود میآورد.
ما معتقدیم جنگ اطلاعاتی با جمهوری اسلامی و اقدامات خرابکارانه که در صورتهای مختلف از جمله ترور فرماندهان ارشد و کارشناسان و نابودی تاسیسات موشکی و هستهای ایران جریان دارد، حلقهای از زنجیره لطمهها و ضایعههایی است که جمهوری اسلامی با ماجراجویی هستهای خود به منافع ملی و سرمایههای علمی مردم ایران تحمیل کرده است.
نیروهای امنیتی ایران که تمام تلاش خود را صرف سرکوب مخالفان حتا در داخل حاکمیت و بستن دهان معترضان و رسانهها کردهاند، در مقابله با این تهدیدها سخت ناتوان ماندهاند. این ناتوانیها نشانه نگرانکنندهای است از اینکه ایمنی برنامه هستهای هم با همین ضعفهای فاحش روبهرو شود و فجایع بزرگی را رقم زند. مسوولین نظام و بهخصوص وزیر اطلاعات باید پاسخگوی سهلانگاری در خصوص حفظ جان کارشناسان و پژوهشگران ایرانی باشند.
به نظر ما امنیت و رشد اقتصادی و علمی ایران و مناسبترین راه غلبه بر مخاطرات خارجی در گرو مدیریتی بر اساس منافع ملی ایران و تنش زدایی با همسایگان و جامعه جهانی و از همه مهمتر آشتی با مردم کشور و انتقال قدرت به آنان است.
امنیت واقعی مردم وقتی تضمین میشود که سیاست و مدیریت کشور از انزواطلبی و سرکوب داخلی و تنشزایی خارج شود و به سمت کاستن از شمار دشمنان و افزودن بر شمار دوستان و مشارکت موثر و صلحآمیز در منطقه حرکت کند و همچنین فضای سیاسی داخل را باز نماید و به اقتصاد ایران نیز مجال نفس کشیدن و تماس با جهان بدهد.
ما ضمن محکوم کردن این ترور از سوی هر دولت و نیرویی که باشد، از فعالان جامعه مدنی و کنشگران سیاسی دموکراسیخواه میخواهیم تا ضمن تاکید بر حق مردم ایران در استفاده صلحآمیز از انرژی اتمی و مرزبندی با بحرانسازی هستهای حکومت، مخالفت خود را با اعمال خشونت و هرگونه ترور ابراز کنند. جمهوری اسلامی باید با تعلیق غنیسازی اورانیوم، نخستین گام را برای جلوگیری از تحریمها و زدودن خطرات جنگهای پنهان و آشکار بردارد. همچنین به برخی ارادههای خارجی که علارغم مخالفت ظاهری با تروریسم هر جا که منافعشان ایجاب کند توسل به ترور را تجویز میکنند هشدار میدهیم که مردم ایران نسبت به هر اقدامی که جان شهروندان ایرانی را به خطر بیاندازد، حساس بوده تعرض به امنیت ملی ایران را تحمل نمیکنند.
اسامی امضاکنندگان:
آ (1تا 7) – آرش آباد پور، بهزاد آذر هوشنگ ، کمال آذری ، فرشید آذری نوش ، احمد آزاد ، روشنک آستراکی ، سعید آگنجی
الف (8 تا 34) – مهرداد احمد زاده ، حامد ابراهیمی ، حامد ابراهیمی نژاد ، عبدالرضا احمدی ، بهزاد احمدی نیا ، جعفر اردبیلی ، ابوالفضل اردوخانی ، محمد استکی ، آزاده اسدی ، رشید اسماعیلی ، مرتضی اصلاحچی ، امیر حسین اعتمادی ، بیژن افتخاری ، علی افشاری ، مریم اکبری ، دنیا اکبری ، محمد جواد اکبرین ، نصیر امامی ، امیر رضا امیر بختیار ،منوچهر امیری ، مهدی امینی ، آسیه امینی ، فریبا امینی ، شاهین انزلی ، محمد انصاری ، سولماز ایکدر ، رحیم باجغلی ،
ب (35 تا 49) – فاریا بارلاس ، عبدالعلی بازرگان ، ایرج باقرزاده ، حسین باقرزاده ، پروین بختیار نژاد ، احسان بداغی ، علی برازنده ، مقداد بریمانی ، وحیدالدین بزرگ تبار بائی ، خسرو بندری ، سیروس بنگیان ، مازیار بهاری ، کامیار بهرنگ ، بهروز بیات ، عباس بیگدلی ،
پ (50 تا 56) – شهرنوش پارسی پور ، مهناز پراکند ، بهزاد پرنیان ، کتایون پزشکی ، سعید پور حیدر ، بیژن پیرزاده ، سعید پیوندی ،
ت (57 تا 64) – حبیب تبریزیان ، علی تقی پور ، فرشید تهرانی ،نیره توحیدی ، محمد علی توفیقی ، کیانوش توکلی ، مجید تولایی ، فرشاد توماج ،
ث (65) – ستاره ثابتی ،
ج (66 تا 76) – مهدی جامی ، جهانشاه جاوید ،رضا جعفری ، رضا جعفریان ، فرزانه جلالی ،مهدی جلالی ، محمد جلالی چیمه ،جلال جلالی زاده ، آرش جنتی عطایی ، پویا جهاندار ، گیسو جهانگیری ،
ح (77 تا 82) – علی حاج قاسمی ، سعید حبیبی ، مهرداد حریری ، میلاد حسینی ، بیژن حکمت ، عباس حکیم زاده ،
خ (83 تا 89) – علیرضا خادمی ، ناصر خدایاری ، سارا خرمن بیز ، سالار خسروی ،مصطفی خسروی ، آریا خسروی ، مهراوه خوارزمی ،
د (90 تا 93) – فواد دانا ، محمد جواد دردکشان ، مهرداد درویش پور ، آزاده دواچی ،
ر (94 تا 101) سهراب رزاقی ، احسان رسولی ،سمیه رشیدی ، امیر رشیدی ، شیده رضایی ، پوریا رها ، اردوان روزبه ، مریم روزبهانی ،
ز (102 تا 105) – محسن زمانی ، مهین زندی ، گیو زندی ، حمید زنگنه ،
س (106 تا 115) – حسین سبحان اللهی ، فواد سجودی فریمانی ، نسیم سرابندی ، امیر سراجی ، مهدی سعید پور ، صدرا سمنانی رهبر ، سپیده سهرابی ، سعیده سهرابی ، رضا سیاووشی ، هیمن سیدی ،
ش (116 تا 121) – رحیم شامبیاتی ، کریم شامبیاتی ،نوشین شاه محمدی ، منصوره شجاعی ، حسن شریعتمداری ، روحی شفیعی ،
ص (122 تا 130) – محمد صادقی ، بهنام صارمی ،آرش صالح ، مسعود صالحی ، کاران صدر ، حمید صدر ، فرزان صفائیان ، بیژن صفسری ، سیاوش صفوی ،
ض (131 تا 132) – معصومه ضیاء ، ارسلان ضیائی ،
ط (133 تا 135) – حسن طالبی ، علی طباطبایی ، میثم طهماسبی ،
ع (136 تا 150) – شهره عاصمی ، محبوبه عباسقلی زاده ، غلام عباسی ، محمد صابر عباسیان ، مزدک عبدی پور ، نازلی عراقی ، مهدی عربشاهی ، سید هادی عظیمی ، خسرو علاف اکبری ، کاظم علمداری ، شاهد علوی ، مهرنوش علی آقائی ، رضا علیجانی ، ارشاد علیجانی ، حسین علیزاده ،
غ (151 تا 152) – آبتین غفاری ، مهدی غلامی ،
ف (153 تا 160) – منوچهر فاضلی ، امیر حسین فتوحی ، پویان فخرائی ، تایاز فخری ، مریم فرزام ، حسن فرشتیان ، منصور فرهنگ ، شهاب فیضی ،
ق (161 تا 169) – اختر قاسمی ، علی حسین قاضی زاده ، رضا قاضی نوری ، محسن قائم مقام ، کامبیز قائم مقام ، آیدا قجر ، جعفر قدیم خوانی ، رضا قریشی ، مهدی قلی زاده اقدم ،
ک (170 تا 181) – سید احمد کاظمی موسوی ، مرتضی کاظمیان ، هادی کحال زاده ، عزیز کرملو ، امید کشتکار ، علی کشگر ، کیانوش کلانتر ، علی کلائی ، علیرضا کنعان رو ، الناز کیان ، علیرضا کیانی ، تقی کیمیایی اسدی ،
گ (182 تا – 183) – سمانه گلاب ، امیر حسین گنج بخش ،
م (184 تا 218) – حمید مافی ، رضا مبین ، نوید محبی ، سوسن محمد خانی غیاثوند ، مجید محمدی ، دانیل محمد زاده ، امیر محسن محمدی ، پویان محمودیان ، احمد مدادی ، فرخنده مدرس ، علی مستشاری ، تراب مستوفی ، نریمان مصطفوی ، مهدی معتمدی مهر ، یاسر معصومی ، عبدالحمید معصومی تهرانی ، امیر معماریان ، حسن مکارمی ، پیمان ملاز ،پروین ملک ، مرتضی ملک محمدی ، عمار ملکی ، رویا ملکی ، مهدی ممکن ، احمد منتظری ، اشکان منفرد ، علی مهتدی ، فریبرز مهران ادیب ، بهزاد مهرانی ، بهناز مهرانی ، همایون مهمنش ، سید داوود موسوی ، رضا موصلی ، زیبا میر حسینی ، احمد میر فخرائی ،
ن (219 تا 239) – فرشته ناجی حبیب زاده ، ابراهیم نبوی ، روجا نجفی ، کاظم نجفی ، مجتبی نجفی، آرش نراقی ، راضیه (پری ) نشاط ، مزدک نصیری ، بورگان نظامی نرج آباد ، علی نظری ، محمد سجاد نقوی ، فریدون نقیبی ، شروین نکوئی ، مرتضی نگاهی ، شیوا نوجو ، مهدی نوربخش ، شاهین نوربخش ، فرهاد نوری ، سجاد نیک آئین ، محمد رضا نیکفر ، علی نیکویی ،
ه (240) – نادر هاشمی ،
و (241 تا 245) – ویدا مشایخی ،علی واعظ ، فرزین وحدت ، آلکس وطنخواه ، سجاد ویس مرادی ،
ی (246 تا 247) – مهدی یار محمدی ، حسن یوسفی اشکوری
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
کیانوش ایرانی
منبع: حقیقت نیوز
در این نوشته به تضاد بین آقای خمینی رهبر انقلاب 57 و ابوالحسن بنی صدر نخستین رئیس جمهور ایران در زمینه “حاکمیت ملی” می پردازم. در سه دوره قبل از انقلاب 57، قبل از ریاست جمهوری و دوران ریاست جمهوری بنی صدر این تضاد بررسی می شود.
در اردیبهشت۵۷، پنجاه و پنجمین شماره خبرنامه جبهه ملی سوم انتشار پیدا کرد. انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا نظر به اینکه رهبری آن در دست طرفداران نهضت آزادی و دکترابراهیم یزدی بود، از سرمقاله آن تحت عنوان “جای استقلال در مبارزه”
که به قلم آقای بنی صدر بود(تمام ۵۶ سرمقاله خبرنامه جبهه ملی سوم به قلم بنی صدر بوده است، اما هیچ وقت مانند سرمقاله بالایی اسم نمی گذاشتند، به نام جبهه ملی سوم کار جمعی می کردند و رسم نبوده است که اسم نویسنده را ذکر کنند) و وی در آنجا از “حکومت ملی” یاد کرده بود، خوششان نیامده بود، چراکه از دید این دانشجویان اندیشه مطرح شده در مقاله بنی صدر با حکومت اسلامی مورد نظر آقای خمینی سازگار نبود. لذا به این بهانه و اینکه چرا خبرنامه لیستی از شهدای دو سال گذشته را که در آن لیست نام دو نفر از کسانی که بر ضد اسلام کوشیده اند را بعنوان شهید آورده است، طی بخشنامه شماره ۴۷ خود، مورخ ۱۵ ژوئن ۷۸ دستور منع پخش خبرنامه را در آمریکا صادر کردند، در این بخشنامه آمده است:
«از آنجاکه “خبرنامه” ارگان جبهه ملی سوم بیشتر از طریق اعضاء و هواخواهان انجمن پخش می شود و در شماره کنونی آن (۵۵) مشخصاً به دو مورد غیراسلامی زیر بر می خوریم؛ لذا از شما خواهش می شود که آنرا نه تنها پخش نکنید (از هر طریق، میز انجمن و غیره) بلکه در توزیع آن نیز کمک ننمائید. البته اگر مسئولین خبرنامه به هر وسیله ای آنرا پخش کردند از آن جلوگیری به عمل نیاورید.»
موارد خاص عبارتند از:
۱- در سر مقاله زیر عنوان «جای استقلال در مبارزه» کوشیده شده است که با استفاده از بعضی از قسمتهای برخی از فتاوی امام خمینی موضوع «حکومت ملی» را به صورت یک جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه کنند. ولی گویا فراموش کردهاند که امام خمینی در بیانیه ها و فتواهای خویش شعار «اسلام و احکام قرآنی» و «حکومت اسلامی» را از مردم خواسته است.
۲- زیر عنوان «لیست شهدای دو سال اخیر» نام عده ای را که بهر طریق ممکن بر ضد اسلام کوشیده اند می بینیم. به خصوص نام منافقینی چون وحید افراخته و آنهم در صدر لیست و در زمانی که مجاهدین راستین خلق مجدداً اعلام موجودیت کرده اند. ولی در همین راستا نامی از مجاهدینی چون صمدیه لباف و آلادپوشها (حسن، مجتبی و فاطمه) نمی بینیم.
و نیزامید است که در نشر و پخش نکردن کلیه مطالب و نشریاتی که با مواضع و فتاوی رهبر عالیقدر حضرت امام خمینی سازگار نیست کوشا باشید.
با درود فراوان – برادران شما – هیات دبیران ….تاریخ ۱۵ ژوئن ۷۸ (پنجشنبه ۲۵ خرداد ۵۷)
مهندس محمد جعفری در رابطه با چند مورد و از جمله، مورد فوق و سئوالهائی که دررابطه با خبر نامه مطرح شده بود، از آقای بنی صدر توضیح خواسته بودند و ایشان طی نامه ای مختصر بدانها پاسخ دادند و پاسخ مشروح را به آینده نزدیک موکول کرده بودند. در این نامه(عکس صفحه اول نامه … عکس صفحه دوم نامه) آمده است
Click here to view the embedded video.
هو
برادر مبارز گرامی
در باره لیست کذائی هم سه نامه از برلین رسیده است که در موقع و فرصت، جواب مفصل می نویسم. اجمال قضیه اینکه این فهرست از سوریه و از همان مجرا که می شناسید( یعنی آقای محمد منتظری. ن.) رسیده است و با همان عنوان. فتوکپی آن را فردا پس فردا می فرستم. توضیحی نیز در اول ضمیمه نوشته ایم اما:
اولاً – چقدر جای تأسف است که این برادران و خواهران اینقدر باین امور جزئی و بسیار بی اهمیت، اهمیت می دهند و چرا کیش شخصیت را نمی خوانند. چرا وقتی دارند با موجودیت کشورشان بازی می کنند، آن مسائل توجهشان را جلب نمی کند؟
ثانیاً – حتی وقتی هم سرمقاله را می خوانند با فکرشان می رود به سروقت کلمات و اصلاحات برادری نوشته است چرا آقای خمینی می فرمایند حکومت اسلامی، خبرنامه جانبدار حکومت ملی است.
آقای عزیز اگر ملی را باز بگذاریم دیگران برایش معنای غیر اسلامی بتراشند کلاهمان پس معرکه است. مردم ایران مسلمانند و استقلال می خواهند. ملی یعنی مستفل و متکی بخواست و رای مردم.
در این سرمقاله، ما موضع آقای خمینی را با مواضع سازشکارانه داخل کشور مقابله و موضع آقای خمینی را تأیید کرده ایم و ایشان نیز در مصاحبه با لوموند همان موضع را که ما داریم، داشته اند.
ابو الحسن بنی صدر ۱۷ ژوئن ۷۸(شنبه ۲۷ خرداد ۵۷)
بعد از اینکه خبر صدور بخشنامه به وسیله انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا در اروپا مبنی برعدم نشر خبرنامه، منتشر شد، بنی صدر در واکنش به آن و در عریضه ای مشروح و عمومی خطاب به مسئولین انجمن در ۱۱ صفحه مواضع فکری و اندیشگی خود را در این باره برای هیأت مدیره انجمن اسلامی آمریکا و کانادا می نویسد، در بخشی از این عریضه آمده است(از این ۱۱ صفحه فقط توانستم اصل ۲ صفحه را بیابم):
این عریضه خصوصی نیست:
هو
هیأت مدیره محترم انجمن های اسلامی و مسئولین و اعضاء واحدهای انجمن اسلامی در آمریکا
امروز اطلاع رسید که شما طی بخشنامه ای پخش خبرنامه را ممنوع کرده اید و این بدو دلیل:
۱- در سرمقاله با حکومت اسلامی مخالفت شده است:
«کوشیده شده با استفاده از بعضی قسمتهای برخی از فتاوی امام خمینی، موضوع (حکومت ملی) را بصورت لزوم یک جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه کند….»
۲- در فهرست کشته شدگان نام دو تن آمده است که از دین خود بیرون رفته بودهاند.
کار شما مخالف صریح و آشکار با حکومت اسلامی دارد و این بدو دلیل:
اول: اساس حکومت اسلامی را مبارزه با سانسور تشکیل می دهد که فرمود: بشارت باد بکسانی که قول ها را می شنوند و بهترین آنها را بر می گزینند. این همان کار است که در صدر اسلام با علی (ع) کردند. آیا شما فکر نمی کنید که با بهانه قرار دادن این عنوان مجعول و دستور سانسور صادر کردن، دردل همه نسبت بماهیت حکومت اسلامی بیم و خوف عظیم بوجود می آورد و هنوز هیچ نشده همه را از آن می رمانید؟ پس فرق این حکومت با حکومت شاه در چیست؟ مگر سانسورخوب و سانسور بد وجود دارد؟ متأسفانه چند سال است که سانسور بر انجمنهای آمریکا حاکم گشته است و اولین قدم برای استقرار حکومت اسلامی شکستن این سانسور است.
دوم – دستور دینی ما امر بمعروف و نهی از منکر است “یعنی بر شما بود که پیش ازاقدام، امر بمعروف می کردید: باین ترتیب که ابتدا توضیح می خواستید. اگر جواب کافی نمی شد امر بمعروف میکردید و اگر مؤثر نمی شد، نهی از منکر می کردید و اگر باز مؤثر نمی شد، بخشنامه صادر می کردید (مطابق با فتاوی آقای خمینی).
آن حکومت اسلامی که شعارش را می دهید، حکومتی نیست که بدون سئوال و جواب حکم تکفیر صادر کند و باجرا بگذارد. خود انصاف بدهید، فرق این حکومت – که تازه قوه اجرائی هم ندارد و الا معلوم نبود باین مقدار اکتفا کند _ با حکومتهای موجود چیست؟
سوم – در کجای آن مقاله، موضوع «حکومت ملی» را بصورت لزوم جبهه واحد در شرایط کنونی توجیه شده است؟ و اصلاً معنی این جمله چیست؟ چگونه می توان موضوع «حکومت ملی» (شعار) را بصورت ضرورت یک جبهه (سازمان) توجیه کرد؟ تناقض حکومت ملی با اسلام چیست؟ اگر بنظر شما تناقض دارد آیا بهتر نبود بجای دستور منع توزیع، همان تناقض را شرح میکردید و یک نسخه از نظر خود را نیز میفرستادید در همان روزنامه مورد بحث قرار می گرفت؟ کدامیک از این دو روش اسلامی است؟ شما که تا این حد خود را نسبت بفتاوی «حضرت امام خمینی» متعصب نشان می دهید چطور در اعلامیه ها و خطابه های ایشان توجه نکرده اید که ایشان «اسلامی و ملی» را با هم می آورند؟ آیا این موقع، موقع صدور اینگونه بخشنامه ها است؟ با این روش چه کسی باور خواهد کرد ما چشم انداز دیگری بجامعه عرضه می کنیم ؟ آیا مردم زیر بار حکومت اسلامی که ملی نباشد می روند؟
ابو الحسن بنی صدر
آنچه که از این دعوا می شود نتیجه گرفت این است که آقای بنی صدر در پی استقرار حاکمیت ملی(ملی یعنی مستفل و متکی بخواست و رای مردم) بودند و برای آن قلم و قدم می زدند، خمینی در پاریس نیز این بیان را پذیرفت و مردم نیز از این بیان استقبال کردند و انقلاب شد، پیش نویس قانون اساسی که به قلم بنی صدر می باشد براساس همین اصل حاکمیت ملی نوشته شده بود، بنی صدر و سایرین چون مرجع را متعهد به قول خود می دانستند خمینی را قبل از انقلاب نیازمودند، خمینی بعد از انقلاب از حاکمیت اسلام و ولایت فقیه دفاع کرد ولی بنی صدر کسی بود که در مجلس خبرگان با ۹ دلیل با ولایت فقیه مخالفت نمود، تنها کسی هم بود که در روز ۲۳ مهر ۱۳۵۸ در مجلس خبرگان قانون اساسی با شرط اسلام برای ریاست جمهوری مخالفت کرد(سند این اقدام بنی صدر بزودی منتشر خواهد شد) و گفت که یک مارکسیست هم باید بتواند در صورت بدست آوردن آرای مردم، حکومت کند و با ایدئولوژیک شدن دولت مخالفت کرد، این دو مخالفت بنی صدر با همراهی سایر اعضای این مجلس همراه نشد و شکست خورد و کاری که توانستند بکنند این شد که اختیارات اجرایی ولی فقیه را بکاهند و بیشتر حالت نظارتی به او بدهند تا کسی که چندین اختیار مطلقه(در پیشنهاد حسن آیت برای ولی فقیه ۱۶ اختیار مطلقه در نظر گرفته شده بود) دارد.
در ادامه این تضاد، بنی صدر در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری در بیمارستان قلب تهران در سخنرانی ای که سانسور شد، گفت: “حاکمیت با مردم است”، حمید احمدی مشاور عالی فرمانده نیروی دریایی در سالهای ۶۱-۱۳۵۸ که خود در این مراسم حاضر بوده است، ضمن تائید این سخن تاریخی بنی صدر در آن مراسم در کتاب درس تجربه(ص ۲۵۶) از او می پرسد(عکس متن این پرسش و پاسخ). بنی صدر در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ برای خروج از بحران و دوگانگی موجود در کشور(آیت الله بهشتی در نامه محرمانه خود به آقای خمینی در ۲۲ اسفند ۱۳۵۹ از دوگانگی گله می کند و خواستار یکدست شدن مسئولان سازمانهای لشگری و کشوری می شود.) براساس اصل ۵۹ قانون اساسی تقاضای رفراندم می کند و عنوان می کند: «سالمترین راه بدون بحران این است که همه موافقت بکنند به مردم مراجعه کنیم و با آرای عمومی آنچه باید بشود، بشود.»
این رفراندم می باید توسط مجلس رسیدگی می شد ولی چون خمینی از اینکه عوامل حزب جمهوری در این رفراندم شکست بخورند مطمئن بود، خود وارد عمل شد و بطور رسمی از آنها حمایت کرد، ، خمینی در سخنرانی خود در ۶ خرداد ۱۳۶۰ گفت: «آقای رییس جمهور حدودش در قانون اساسی هست، اگر یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت میکنم اگر همه ملت هم موافق باشند، من مخالفت می کنم.» این سخنرانی با واکنش تند بنی صدر مواجه شد که در نامه اش به خمینی در ۶ خرداد ۱۳۶۰ مشاهده می شود: «نامه بنی صدر به خمینی در ۶ خرداد ۱۳۶۰: آنچه فرمودید، براى مجلس و جمهورى مرگ آور بود،کشور را هر طور میخواهید اداره کنید، اینجانب زیربار ننگ شرکت در نابودى ایران نمی روم.»
سرانجام با آوردن نیروهای سپاه و چماقدارهای لباس شخصی تجمع مردم در روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد ۱۳۶۰(خصوصا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰) به خشونت گرایید و آخرین پرده از استقرار استبداد با حذف بنی صدر کلید خورد، جالب آنکه خمینی در ضدیت با مصدق سخن گفت و لباس شخصی ها چنین شعارهایی سر دادند:
حالا که رهبرت مصدق شده، رای مارو پس بده!
حال آنکه بنی صدر مصدقی بود و مصدقی ماند و این خمینی بود که تظاهر کرده بود به خط ربط و مصدقی یعنی «استقلال و آزادی و حکومت ملی» گرایش یافته است، بجز اسنادی که در این باره هست، عکس زیر خیلی زیبا این سازگاری خمینی را با خط مصدقی نشان میدهد.
آنچه که از این تجربه نسل من می تواند بیاموزد، این است که آنهایی که در خط «استقلال، آزادی و حاکمیت ملی» کوشیدهاند را شناسایی کند، به آنها اعتماد کند ولی از به چالش کشیدن آنها ابایی نداشته باشد. آنهایی که در این خط و ربط نبودهاند، در رژیم بودهاند یا در خط و ربط حاکمیت استبدادی بودند و خط و ربط «استقلال، آزادی و حاکمیت ملی» را پذیرفتهاند را همواره زیر ذره بین ببرند، آنها را بیازمایند و از به چالش کشیدن قبل از رفتن استبداد مذهبی کنونی نهراسند، نگذارند «چماق اتحاد»، آنها را ساکت کند، این افراد می توانند خمینی دیگری شوند و استبدادی در لباس جدید را در ایران مستقر کنند، میباید هشیار بود.
—————————————————
این مطلب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
کوروش (ذره خاک وطن)
درود
جناب حجتالاسلام خامنهای؛
من یکی از فرزندان ایران زمینم. یکی از میلیونها ایرانی که آرزوی ایرانی آباد و آزاد را در سر میپروراند. در دهه پنجاه و در سال 57 بدنیا آمدم. روزگاری من و بسیاری از دوستانم به سال تولد خویش افتخار میکردیم! اما اینک و از برکت سی و اندی سال خدمات بینظیر شما و دوستانتان از ذکر سال تولد خویش نیز شرم داریم.
ما در دورانی رشد پیدا کردیم که حوادث بسیاری در خود داشت. شاید جنگ ایران و عراق مهمترین آنها بود. 8 سال جنگ و دلشوره و دلواپسیهای ما از نیامدن پدر، آنچنان که دایی و عمویم هرگز نیامدند. پدرم اما برگشت، با تنی مجروح و کلکسیونی از یادگاریهای دوران جنگ که مهمترین آنرا خواهم گفت. آری؛ پدر من از جمله کسانی بود که تحت نام بسیج 8 سال به دفاع از کشور پرداخت. این مختصر را گفتم تا بدانی که در چه شرایطی رشد کردیم.
البته پیروز واقعی آن سالها تو بودی! تو در آن سالها چه چیزها که بهدست نیاوردی و ما چه چیزها که از دست ندادیم. تو به لطف شستشوهای عمیقی که در آن هشت سال صورت گرفت، یارانی یافتی که حاضر بودند بدون تفکر و با خیالِ رضایت خدا از اعمالشان، هر کاری که میخواهی انجام دهند.اما ما حتا پدران خویش را نیز از دست دادیم. پدران ما اگرچه مانده بودند، اما بیش از این که پدر ما، مرد خانواده و دوستی خوب باشند یکی از یاران جان بر کف تو بودند! این مهمترین تاثیری بود که جنگ بر آنها گذاشته بود. بیهوده نبود که بر طولانی شدن جنگ و ادامه آن پافشاری میکردید. کجا را بهتر از جبههها برای پیادهسازی عقایدتان مییافتید؟ اساسن به همین دلیل بود که خمینی جنگ را یک نعمت میدانست. در شرایط جنگ و با سوءاستفادهای که از احساسات دینی، ناموسی و میهن پرستانه مردم کردید، اقدام به شستشوی مغزی آنان کردید و حوادث سال 60 و سالهای بعد از آنرا با کمترین مقاومتها رقم زدید. شاید به همین دلیل است که اینک نیز خواهان جنگ دیگری هستی! جنگی گه بتوانی در سایه آن سال 60 دیگری را رقم بزنی. اما زهی خیال باطل …
ولی داستان اصلی نسل من با تو، با پایان جنگ و مرگ خمینی آغاز شد. داستانی بس تلخ. داستان از روزی شروع شد که یک شبه آیتاله شدی! چقد خوشحال بودی که اقدامات قبلی تو و دوستانت جواب داد و کسی به این تقلب آشکار اعتراضی نکرد. البته بعدها مریدان واقعی تو (مانند عوض علی کردان) با الگو قرار دادن تو چنین تقلبهایی کردند. بگذریم. تو رهبر تمام کسانی شدی که به این تقلب اعتراضی نکردند.
حقیقت اینست که ما نیز در ابتدا خوشحال بودیم! چون پدرانمان خوشحال بودند. هرگز فراموش نمیکنم شبی را که در مسجد محل، روحانی مسجد که از یاران آیتاله طالقانی بود و زندان رفته زمان شاه، با خوشحالی رهبری تو را به پدرم و دوستان پر نفوذش اعلام کرد. همه خوشحال بودند. من هم! تو اینک رهبر من هم بودی!
اما جوانی است و ذهن کنجکاو و هزاران پرسش که تو و یارانت پاسخی برای آن نداشتید. همیشه شعارهایتان برایم سوال برانگیز بود.
«مرگ بر ضد ولایت فقیه»
چرا مرگ؟ آیا هر چیزی به دلیل تایید تو درست است؟ و هر کسی که آن را نپذیرد و مخالف آن باشد حتا حق زندگی هم ندارد و مرگ هدیه شما و یارانتان به اوست؟!
«حزب فقط حزب الله»
آیا تک حزبی بودن و انحلال احزاب دیگر زمینهساز دیکتاتوری نیست؟
و پرسشهای فراوان دیگر. این پرسشها و پاسخهای نسنجیده و غالبن تند طرفدارانت باعث دوری من و دوستانم از تو و دوستدارانت شد. تو دیگر رهبر ما نبودی. اما برخورد پدرانمان نیز جالب بود. سهم ما از این پرسشها، پاسخی درست و معقول نبود. سیلی بود! توهین بود! نفرین بود!
هر چه باشد تو رهبر آنانی و به خاطر تو از هر چیزی میگذرند. حتا فرزندانشان! برای این کار الگوهای مناسبی هم داشتند. گیلانی و جنتی. شاید شانس آوردیم که بهصورت کامل از آنان الگو برداری نکردند که اگر قرار بود این کار را بهصورت کامل انجام دهند ما نیز اکنون در سینه قبرستان بودیم. اما این به معنای این نبود که سهم من و دوستانم از این شرایط همین بود. هنوز اخراج از دانشگاه، تهدیدهای ناموسی، زندان و شکنجه و بسیاری دیگر باقی بود. و چون ما تو را به عنوان رهبر قبول نداشتیم همه اینها حق ما بود!
از آن دوران بگذریم و به دو سه سال گذشته بپردازیم. جناب حجتالاسلام خامنهای، خطبه خون تو را در خرداد ماه هشتاد و هشت و در نماز جمعه تهران بهخوبی به یاد دارم. آیا یادت هست که مسوولیت کشتهشدگان راهپیمایی مسالمتآمیز مردمی که برای احقاق حقوق خود به خیابانها آمده بودند را، متوجه ترغیبکنندگان آنان به شرکت در راهپیمایی سکوت دانستی؟! آیا این همان مکری نبود که عمرعاص در جنگ صفین و در مورد کشته شدن «عمار» بهکار برد؟ «چه کسی عمار را کشت؟ کسی که او را به جنگ آورد!» و اینگونه «علی» را قاتل «عمار» جلوه دادند و بسیاری از ساده لوحان این مکر را پذیرفتند. خوشحال میشویم اگر نسبتتان را با عمرعاص بدانیم.
سخنرانی 14 خردادت را به یاد داری؟ آنجا که کسانی را «طلحه» و «زبیر» و خود را «علیم خواندی! همان روز سوالی برایم مطرح شد. اینکه «علی» با یک یهودی در دادگاهی نشست و خواستار قضاوتی عادلانه از سوی قاضی شد. جناب حجتالاسلام، حال اگر من و امثال من شکایتی از جنابتان داشته باشیم، آنرا باید در کدامین دادگاه مطرح کنیم؟ این سوال برایت آشنا نیست؟ آیا این همان انتقادی نیست که زیدآبادی (شرف اهل قلم) از تو داشت؟ اما تو بهجای اینکه آن «آورین، آورین»های معروفت را که به مجیزگویان خود میگویی، به او بگویی و از انتقاد بهجای او تمجید و قدردانی کنی، سالهاست که او را به زندان انداختهای! نه اشتباه نکن، تو رهبر او و هیچ آزادهی دیگری نیستی.
دوستدارانت شایعه کردهاند که تو همچون «علی» به خانوادههای شهدا و جانبازان جنگ سرکشی میکنی! پیشنهاد میکنم گاهی بهجای این کار به تلفنهای همراه دوستدارانت نگاهی بیندازی و ببینی که در کنار نسخه کامل قرآن، زیارت عاشورا، دعای ندبه و … چه عکسها و فیلمهایی از چه صحنههایی در آن نگهداری میکنند. البته مبادا دل بد کنید که آنها این عکسها و فیلمها را به جهت یادگیری کارهایی که در دیار ابدی و در کنار حوریهای بهشتی باید انجام دهند با خود دارند و از تماشای آن لذت میبرند. البته گروهی که کمی خاصترند، مجال تمرین آن در زندانهای شما را نیز دارند. آری، تو رهبر آنان نیز هستی.
تو رهبر گروههای دیگری نیز هستی. آنانکه مردم این سرزمین را بزغاله و گوساله خواندند. و یا آنانکه به لطف بصیرت ذاتی شما و بهدلیل نزدیکتر بودن نظرشان به شما به سمت ریاست جمهوری این سرزمین منصوب شدند و ما را خس و خاشاک نامیدند. راستی؛ لیست نمایندگانی را که باید به مجلس راه پیدا کنند را مشخص کردهاید؟ برای مجلس خبرگان بعدی چه اندیشیدهاید؟ دستغیب را همه میدانیم، او دیگر جایی در این مجلس ندارد. و در نهایت رییس جمهوری بعدی کیست؟
اما به خاطر داشته باش، با همه این تدارکات، هرگز نخواهی توانست که روحیه آزادیخواهی را در فرزندان این سرزمین از بین ببری. شاید اینک سکوت کردهایم. اما شک نکن که آتش زیر خاکستریم و روزی دوباره شعلهور خواهیم شد. در پایان بر خلاف بسیاری از دوستانم برایت آرزوی طول عمر میکنم! دوست دارم باشی و شعلهور شدن این آتش زیر خاکستر را ببینی. باز هم بیایی و از اندک آبرویت بگویی! باشی و آزادی و آبادی ایران را توسط کسانی که رهبرشان نبودی، ببینی. باشی و ببینی که ما عوامل دشمن! قلبمان برای آزادی و آبادی ایران می تپید. جناب حجتالاسلام، باش و ببین …
پاینده ایران.
بدرود
22 دی ماه 90
خبر / رادیو کوچه
دولت کمونیستی کره شمالی به خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس اجازه داده است تا دفتری را با تشکیلات کامل و تعدادی کارمند در پیونگ یانگ، پایتخت آن کشور راه اندازی کند.
آسوشیتدپرس نخستین خبرگزاری غربی است که اجازه فعالیت خبری در کره شمالی را مییابد هر چند از سال ۲۰۰۶، بخش تلویزیونی این خبرگزاری (APTN) در این کشور فعالیت داشته است.
دو روزنامهنگار اهل کره شمالی در دفتر آسوشیتدپرس در پیونگ یانگ مستقر میشوند و زیر نظر کارمندان آمریکایی دفتر این خبرگزاری در پایتخت کره جنوبی، فعالیت خواهند داشت.
قرار است مسوولان آمریکایی دفتر سئول به طور مرتب به پایتخت کره شمالی سفر کنند.
بیشتر بخوانید:
«عفو تعدادی از زندانیان توسط رهبر کره شمالی»
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای مخالف دولت جمهوری اسلامی، آرش صادقی، فعال دانشجویی، صبح روز یکشنبه، 15 ژانویه، در مسیر بهشت زهرای تهران، توسط ماموران امنیتی بازداشت شده است.
به گزارش دانشجونیوز، این بازداشت که به گفته شاهدان با درگیری همراه بوده است، موجب وارد آمدن جراحت به ایت فعال دانشجویی شده است.
لازم به اشاره است این فعال دانشجویی بعد از تحمل ١٨ماه حبس در اواخر آذر ماه امسال از زندان آزاد شده بود. وی بر اساس حکم دادگاه به یکسال حبس تعزیزی محکوم شده بود. آرش صادقی در شعبههای ٢٨ و ٢۶ دادگاه انقلاب تهران به ترتیب به ٣ و ۶ سال حبس محکوم شده بود که در دادگاه تجدیدنظر حکم ٣ سال به برائت و ۶ سال حبس تعزیری به ۴ سال تعلیقی و ١سال تعزیری تبدیل شد و او پس از گذراندن یک سال حبس آزاد شد.
همچنین این فعال دانشجویی در دوران زندان چندین بار نیز دست به اعتصاب غذا زده بود.
آرش صادقی بار اول در تاریخ ١٨ تیر سال ٨٨ بازداشت و مدت ۵٠ روز در سلول انفرادی در بازداشت به سر برده بود. او بار دوم پس از حوادث عاشورای سال ٨٨ بازداشت شد و در ١۵ اسفند آزاد شد.
لازم به ذکر است که از مکان نگهداری وی در بازداشت اخیرش اطلاعی در دست نیست.
خبر / رادیو کوچه
در روزهای اخیر، هفت نامزد نهایی جایزه ادبی آسیایی «من» بریتانیا 2011 در حالی معرفی شدند که نام محمود دولتآبادی و هاروکی موراکامی در فهرست منتخبان دیده نمیشود.
به گزارش ایسنا، هیت داوران جایزهی «من» آسیا روز چهارشنبه، از میان 90 اثر ارایهشده، هفت رمان برگزیده را برای راهیابی به مرحلهی نهایی انتخاب کردند.
رمان «کلنل» محمود دولتآبادی، نویسندهی پیشکسوت ایرانی، به همراه جدیدترین رمان هاروکی موراکامی به نام «1Q84» که پس از انتشار با استقبال روبهرو شده، جزو برگزیدگان اولیهی هیت داوران جایزهی «من» آسیایی بودند که در فهرست نهایی نامزدها دیده نمیشوند.
جایزهی «من» آسیایی که در سال 2006 راهاندازی شده، آثار ادبی نویسندگان کشورهای آسیایی را مورد توجه قرار میدهد. چانگ ـ رائه لی، نامزد نهایی جایزهی «پولیتزر»، ویکاس سواروپ، نویسندهای که فیلم اسکاری «میلیونر زاغهنشین» با اقتباس از رمان وی ساخته شد، و راضیه اقبال (در سمت مدیریت این هیت) هیت داوران «من» آسیای امسال بودند که نامزدهای نهایی این جایزهی ادبی را انتخاب کردند.
بیشتر بخوانید:
«محمود دولتآبادی نامزد جایزه ادبی بریتانیا شد»
خبر / رادیو کوچه
درگیری بین گروههای مسلح رقیب در لیبی علارغم تلاش دولت انتقالی برای برقراری آتش بس بین گروهها، برای سومین روز متوالی ادامه یافته است.
به گزارش رویترز، از روز جمعه که درگیریها نزدیک شهر قریان در جنوب طرابلس، پایتخت لیبی، شروع شده دستکم سه تن کشته و بیش از ۴۰ نفر زخمی شدهاند.
دولت انتقالی در تلاش است تا گروههای مسلح را کنترل کند.
بسیاری از آنها در نبرد برای سرنگون کردن معمر قذافی، رهبر پیشین این کشور، جنگیده، اما از تحویل دادن سلاحهایشان سر باز میزنند و میگویند به حاکمان جدید این کشور مظنون هستند.
بیشتر بخوانید:
«شش کشته در اولین درگیری لیبی پس از سقوط قذافی»
رادیو کوچه
1357 خورشیدی- «محمدرضا پهلوی» آخرین پادشاه ایران و همسرش در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان، ایران را برای همیشه به مقصد مصر ترک کردند. وی دو سال بعد در مصر درگذشت.
قیام آیتاله خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی بر علیه محمدرضا پهلوی آغاز شد و سرانجام منجر به بیرون رفتن او از کشور در چنین روزی شد و در بهمن همان سال نظام پادشاهی در ایران از بین رفت.
1917 میلادی- «تلگراف زیمرمن» (Zimmermann Telegram)، تلگرافی رمزی است که در چنین روزی از سوی «آرتور زیمرمن»، وزیر امور خارجه امپراتوری آلمان به سفیر این کشور در مکزیک فرستاده شد.
او در این تلگراف به سفیر آلمان در مکزیک دستور داد که از دولت مکزیک بخواهد به نفع آلمان وارد جنگ شود و در عوض ایالتهای نیومکزیکو، تگزاس و آریزونا را از آن خود کند.
1794 میلادی- «ادوارد گیبون» (Edward Gibbon) تاریخنگار انگلیسی و عضو پارلمان این کشور درگذشت. یکی از آثار او کتابی مربوط به تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری رم است. این کتاب از کیفیت و طنز به کار رفته در نثرش شناخته میشود.
1969 میلادی- «ولادیمیر شاتالف» (Vladimir Shatalov) با سفینه «سایوز-4» توانست دور زمین را بچرخد و 71 ساعت در فضا باشد. در جریان این پرواز، او توانست ناو خود را به «سایوز-5»، وصل کند و نخستین عمل الحاق دو سفینه سرنشیندار و جابهجایی فضانورد را در چنین روزی انجام دهد. پس از اتصال ناوها، دو کیهاننورد سایوز-5 به نامهای «الکسی یلیسیف» (Aleksei Yeliseyev) و «یوگنی خرونف» (Yevgeny Khrunov) آن را ترک کردند و با راهپیمایی خود را به سایوز-4 رساندند. سپس دو سفینه از یکدیگر جدا شده و به کار خود ادامه دادند.
فضاپیمای سایوز (Soyuz) پراستفادهترین و پرعمرترین فضاپیمای سرنشیندار جهان است. این فضاپیما در اوایل دهه شصت میلادی زیر نظر سرگئی کارالیوف ابتدا به منظور سفر انسان به ماه طراحی شد.
——————————————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
1945خورشیدی- آغاز جنگ بوداپست برای شکستن محاصره نیروهای ارتش شوروی توسط نیروهای آلمان نازی.
1957 میلادی- «آرتورو توسکانینی» (Arturo Toscanini) رهبر ارکستر ایتالیایی درگذشت. او را از بزرگترین رهبران ارکستر در قرن بیستم میدانند. اجراهای او از آثار «بتهوون» و «شوستاکوویچ» و «برامس» و «وردی» و «واگنر» همچنان از نمونههای عالی رهبری ارکستر و اجرا است.
1889 میلادی- «طه حسین» یکی از نابغههای علمی و ادبی کشور مصر، در شهر «سقاقه» به دنیا آمد. در سه سالگی چشمهای او کور شد ولی او با وجود کوری با هوشی سرشار به تحصیل پرداخت و تا سال 1918 دو دکترا از دانشگاه مصر و سوربون پاریس گرفت. دانشگاه «اسکندریه» را بنا نهاد و کتابهای زیادی نوشت که «رویاهای شهرزاد» از آن جمله است.
1991 میلادی- حمله نظامی آمریکا و دولت سعودی، مصر و قطر با 690 هزار نظامی به مواضع عراق در داخل این کشور و کویت آغاز شد. هدف از این حمله اجرای قطعنامه 678 شورای امنیت اعلام شده بود که به دولت عراق تا 15 ژانویه مهلت داده بود که کویت را تخلیه کند.
منبعها:
ویکیپدیا (انگلیسی و فارسی)
نیویورک تایمز
همشهری
رادیو کوچه
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
آفرینش
1) شاید مجبور شویم برای دولت تنخواه تصویب کنیم
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16553#94910
رییس مجلس شورای اسلامی گفت: «هرچند که تصویب تنخواه برای دولت کار خوبی نیست اما با توجه به آن که دستگاههای اجرایی باید بتوانند از ابتدای سال جدید برای امور خود برنامهریزی کنند، شاید چارهای جز این نباشد.» علی لاریجانی در گفتوگو با ایسنا، با اشاره به دیرکرد دولت در ارایه لایحه بودجه 91 به مجلس یادآور شد: «سال گذشته هم به دلیل آن که دولت لایحه بودجه را خیلی دیر به مجلس تقدیم کرد، مجلس مجبور به تصویب بودجه دودوازهم شد؛ البته سال گذشته میگفتند مجلس قانون بودجه را دیر به دولت داد و تاخیر ارایه بودجه با دلیل صورت گرفته است، اما در مورد امسال دولت هیچ عذری نداشت.»
2) بشار اسد فرمان عفو عمومی صادر کرد
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16553#94914
رییس جمهوری سوریه با صدور حکمی تمامی کسانی را که طی 10 ماه گذشته و در جریان درگیریهای این کشور جرایم مختلفی مرتکب شده بودند را عفو کرد.
ابرار
1) وزیر نفت عربستان: آماده جبران کاهش تولید نفت اوپک هستیم
http://www.abrarnews.com/politic/1390/901026/html/rooydad.htm#s187908
وزیر نفت عربستان در گفتوگویى با یک روزنامه عرب زبان مدعى شد افزایش تولید نفت عربستان براى جبران تقاضاى جهانى در صورت تحریم ایران نیست.
2) اظهارات علیخانى فاقد هرگونه تعرض بود
http://www.abrarnews.com/politic/1390/901026/html/rooydad.htm#s187908
رییس مجلس شوراى اسلامى و هیت رییسه پس از بررسى درگیرى و مشاجره بین عباسپور و قدرتاله علیخانى نطق علیخانى را فاقد هرگونه تعرض به فردى اعلام و بر توهینآمیز بودن اظهارات عباسپور تاکید کرد.
کیهان
1) ساخت نخستین پایانه نفت خصوصی ایران در خلیج فارس
http://www.kayhannews.ir/901026/4.htm#other404
مدیر عامل شرکت پایانههای نفتی از آغاز اجرای ساخت نخستین پایانه نفت خصوصی ایران با 8 میلیون بشکه ظرفیت ذخیرهسازی نفت خام در بندر گناوه خبر داد و گفت: «این مخازن جدید با سرمایهگذاری 130 میلیارد تومانی احداث میشود.»
2) اعلام آمادگی اروپا برای پیش خرید نفت ایران
http://www.kayhannews.ir/901026/4.htm#other402
مدیر امور بینالملل شرکت ملی نفت با تاکید بر اینکه برخی از شرکتهای اروپایی برای پیش خرید نفت خام صادراتی ایران اعلام آمادگی کردهاند، هرگونه ارزان فروشی نفت ایران را رد کرد.
رسالت
1) ایران 12 اسفند بمب اتم منفجر میکند
http://www.resalat-news.com/Fa/?code=89820
رییس سازمان بسیج مستضعفین گفت: «ملت ایران در 12 اسفند بمب اتم خود را علیه آمریکا منفجر خواهد کرد.» به گزارش مهر، سردار محمدرضا نقدی رییس سازمان بسیج مستضعفین در حاشیه مراسم ختم شهید مصطفی احمدیروشن در گفتوگو با خبرنگاران تصریح کرد: «دشمنان با اقدامات تروریستی فقط به خود ضربه میزنند.»
2) پاکستان سه مرزبان ایرانی را آزاد کرد
http://www.resalat-news.com/Fa/?code=89812
استانداری سیستان و بلوچستان اعلام کرد: «سه مرزبان ایرانی با تلاشهای فرماندار سراوان، معتمدان و ریش سفیدان محلی و مرزبانی استان پیش از ظهر یکشنبه آزاد و در نقطه صفر مرزی تحویل مسوولان ایرانی شدند.»
دنیای اقتصاد
1) وزیر اطلاعات: پاسخ محکمی به اقدامات تروریستی خواهیم داد
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=286331
به گزارش ایسنا، حیدر مصلحی در حاشیه جلسه یکشنبه شب هیت دولت در جمع خبرنگاران با تسلیت شهادت شهید احمدیروشن اظهار کرد: «اینطور نیست که انگلیس و آمریکا بتوانند دست پلید خود را در این حوادث مخفی نگه دارند.» وی گفت: «نکته قابل توجه این است که آنها یک پسر بد را در خانواده خاورمیانه قرار دادند و جنایتهای مختلفی که اینطور شکل میگیرد را به گردن او میاندازند و انشااله به حول و قوه الهی، او هم جواب محکمی را خواهد گرفت.»
2) اخطار نفتی ایران به همسایگان جنوبی
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=286342
روزنامه شرق، در شماره دیروز خود در گفتوگویی با نماینده ایران در هیت عامل اوپک، از اخطار نفتی ایران به همسایگان جنوبی خبر داد و به نقل از محمدعلی خطیبی نوشت: «اگر همسایگان جنوبی ما با استفاده از جایگزینی نفتشان به جای نفت ایران، با کشورهای ماجراجو همکاری کنند این کشورها هم در حوادث بعدی شریک هستند.»
مردمسالاری
1) دلیل تمدید حضور 6 ماهه منافقین در عراق درخواست سازمان ملل بود
http://www.mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=124986
نوری المالکی گفت: «بقای سازمان مجاهدین خلق (گروهک تروریستی منافقین) در عراق به دلیل درخواستهای سازمان ملل متحد است.» به گزارش ایسنا، نخست وزیر عراق صبح دیروز در سخنانی تاکید کرد: «بعد از پایان توافقنامه امضا شده با سازمان ملل، عراق هرگز اجازه نخواهد داد که اعضای این سازمان در خاک کشورش باقی بمانند.»
2) پاسخ به پیام آمریکا درباره تنگه هرمز در دست بررسی است
http://www.mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=124983
سخنگوی دستگاه دیپلماسی کشورمان با اشاره به انتشار اخباری مبنی بر ارایه پیام آمریکا به ایران درباره امنیت تنگه هرمز گفت: «این پیام از طریق ترکیه منتقل نشده است بلکه مقامات آمریکایی مطالبی خطاب به کشور ما داشتهاند که این مطالب از سه طریق به ایران منتقل شده است.»
همشهری
1) اعتراف مامور سابق اسراییل: همکاری موساد و سیا در ترور احمدی روشن
http://www.hamshahrionline.ir/news-157336.aspx
مامور امنیتی سابق اسراییل به همکاری موساد و سیا در ترور دانشمندان ایرانی اعتراف کرد. روزنامه سوییسی باسلر سایتونگ نوشت: یک مامور امنیتی سابق اسراییل تاکید کرد این عملیات مخفی، بخشی از استراتژی اسراییل است چرا که از جنگ آشکار علیه ایران هراس دارد.
2) دولت در پی جایگزینی نیروهای انحرافی به جای نیروهای انقلابی است
http://www.hamshahrionline.ir/news-157264.aspx
رییس ستاد احمدینژاد در دور دوم ریاست جمهوری با بیان اینکه افتخار میکنم رد صلاحیت شده جریان انحرافی هستم گفت: «البته باید به دولت حق داد، از آن جایی که دولت مرتبط امینی در شهرستانها نداشت، حتا عوامل هیت اجرایی خود را از زندانها انتخاب کرد و محکومین به زندان و کسانی که منتسب به جریان انحرافی بودند برای هیتهای اجرایی انتخاب شدند.»
جعفرزاده با بیان اینکه امروز، قانونگریزترین و قانونشکنترین دولت بعد از انقلاب بر سر کار است، گفت: «تن به خواستههای جریان انحرافی نخواهم داد و گوشهایم نالههای 30 میلیون بازنشسته لشکری، کشوری و تامین اجتماعی که حقشان ضایع شده است را میشنود.»
خبر / رادیو کوچه
روز یکشنبه، 15 ژانویه، وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی دریافت نامه از مقامهای آمریکایی که خطاب به آیتاله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، نوشته شده بود، را تایید کرده است.
رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در جمع خبرنگاران در تهران گفته است که این نامه از سه طریق به ایران منتقل شده است.
به گفته آقای مهمانپرست این نامه از طریق سفیر آمریکا در سازمان ملل به سفیر ایران داده شده و در عین حال از طریق سفیر سوییس در ایران و از طریق جلال طالبانی رییسجمهوری عراق در اختیار رهبران جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است.
دو روز پیش از این مقامات دولت آمریکا به روزنامه نیویورک تایمز گفته بودند که از کانالهای محرمانه، مستقیما به آیتاله خامنهای، در مورد بستن تنگه هرمز «هشدار» دادهاند.
این در حالی است که در سالهای اخیر برخی از رهبران منطقه که روابط سیاسی گرمی با ایران و هم با آمریکا دارند، پیام دو کشور را به طور متقابل به تهران و واشنگتن منتقل میکنند.
وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی میگوید پاسخ دادن ایران به این نامه در حال بررسی است و اگر لازم بود پاسخی داده شود «به شکل مناسب داده خواهد شد.»
این نامه پس از برگزاری مانور ارتش جمهوری اسلامی در تنگه هرمز و خلیج پارس و همچنین تحرکات ناوگان پنجم دریایی آمریکا در این منطقه نوشته شده است.
مقامات نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی در هفتههای اخیر بارها از توانایی کشورشان در بستن تنگه هرمز بر روی کشتیهای تجاری و نفتکشها سخن گفتهاند.
بیشتر بخوانید:
«نزدیک شدن قایقهای ایرانی به ناوهای آمریکایی»
«بستن تنگه هرمز عبور از خط قرمز است»
خبر / رادیو کوچه
شامگاه یکشنبه، 15 ژانویه، فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی برگزیدهی بهترین فیلم خارجی زبان شصت و نهمین دورهی جوایز سالانه «گلدن گلوب» شده است.
در مراسمی که در لسآنجلس برگزار شد، اصغر فرهادی برای دریافت جایزهاش با همراهی پیمان معادی به روی صحنه رفت.
این نخستین بار است که جایزهی گلدن گلوب به فیلمی از ایران اهدا میشود.
اکران عمومی این فیلم در سینماهای آمریکا از دو هفته پیش آغاز شده است.
این فیلم برای گرفتن جایزه بهترین فیلم خارجی گلدن گلوب با فیلمهای «در سرزمین خون و عسل» به کارگردانی آنجلینا جولی، «گلهای جنگ» به کارگردانی ژانگ ییمو، «پسری با دوچرخه به کارگردانی» برادران داردن، و فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم»، به کارگردانی پدرو آلمودوار رقابت میکرد.
لیلا حاتمی، پیمان معادی، شهاب حسینی، ساره بیات، سارینا فرهادی، بابک کریمی و مریلا زارعی در فیلم جدایی نادر از سیمین ایفای نقش کردهاند.
همچنین اگر این فیلم به جمع ۵ فیلم منتخب بخش خارجی اسکار راه پیدا کند، نخستین نامزد ایران برای دریافت این جایزه پس از فیلم سینمایی «بچه های آسمان» به کارگردانی مجید مجیدی خواهد بود که در سال ۱۹۹۸ برای دریافت جایزه اسکار نامزد شد.
«جدایی نادر از سیمین» پیشتر برنده جوایز معتبر دیگری نیز شده بود.
بیشتر بخوانید:
«جدایی نادر از سیمین بهترین فیلم غیرانگلیسی منتقدان فیلم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر