
آرنگ کشاورزیان در این گفتوگو از چالشهای پیش روی جنبش سبز میگوید و ضرورتها را برای موفقیت برمیشمرد. به اعتقاد او، آینده فرصتهای دیگری در اختیار دموکراسیخواهان ایرانی خواهد گذاشت که تنها با نگاه به گذشته و نقد عملکرد خود میتوان از آنها بهره برد.
کشاورزیان استادیار دانشگاه نیویورک در زمینه مطالعات خاورمیانه و سردبیر سابق نشریه مریپ (Middle East Research and Information Project) است. او سال 2007 کتاب “بازار و سیاست ایران” را به چاپ رساند که در آن ارتباط این دو نهاد را در دوران حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی بررسی کردهاست. به جز این کتاب میتوان به مقالات متعدد او درباره پیوند نهاد روحانیت و دولت و ابقا اقتدارگرایی در ایران اشاره کرد.
اصل این گفتوگو که در ادامه میآید، به زبان انگلیسی انجام شده است.
جنبش سبز اکنون در چه مرحلهای قرار دارد؟ بازداشت یا حصرخانگی آقایان موسوی و کروبی چه دشواریها و مسائلی را برای نیروهای اپوزیسیون و یا حتی حکومت در پی خواهد داشت؟
بازداشت موسوی و کروبی آشکارا اهمیتی نمادین دارد و نشاندهنده اطمینان خاطر دولت احمدینژاد و حکومت در این مقطع زمانی است. دانستن این مسئله میتواند جالب توجه باشد که کسانی که چنین تصمیمی گرفتهاند، دقیقا چه محاسباتی پیش خود داشتهاند و از انتخابات 2009 تاکنون چه تاکتیکهایی را دنبال کردهاند. چرا آنها را زودتر از این بازداشت نکردند؟ چرا الان آنها را بازداشت کردهاند؟ من قبول ندارم که جنبش سبز با بازداشت موسوی و کروبی که همواره از پذیرفتن رهبری جنبش امتناع کردهاند، به پایان کار خود رسیده باشد. در اینجا منظورم از جنبش سبز هم کسانی است که هویت خود را به عنوان عضوی از جنبش تعریف کردهاند و هم آنانی که با برخی مطالبات جنبش در رابطه با تغییر یافتن حکومت به شکلی که شفافتر و مسئولانهتر عمل کند، توافق دارند.
در هر حال از نگاه من، چندین ماه پیش از این اتفاقات اخیر بود که جنبش سبز با چالشهایی عمیق مواجه شد و نقاط ضعف آن عیان گشت. راهپیماییها و اعتراضاتی که در تابستان 2009 رخ داد، رویدادهای مهمی بود که یک زبان سیاسی یا گفتمان جدیدی را در رابطه با حقوق فردی، شفافسازی امور، مساوات در برابر قانون و تعهدات حکومت مبنی بر پاسخگویی و مشارکت شهروندان به نمایش گذاشت. این مفاهیم سیاسی و مناسبات میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان، به وضوح حاصل یک سنت دیرینهتری است که به مشروطه بازمیگردد، اما در حقیقت تبلور برنامههای جنبش اصلاحات در دهه 1990 (1370) و تغییرات گستردهتر اجتماعی ـ اقتصادی در سه دهه اخیر است.
با وجود آنکه راهپیماییهای گسترده و دیگر صورتهای نافرمانی مدنی، شجاعت بینظیر مردم و میل و اراده آنها برای وحدت کلمه را به رغم تنوع خواستههای آنها به نمایش گذاشت، محدودیتهایی را نیز به همراه داشت. تا پاییز 2009 خیابانها، دانشگاهها و وبلاگها دیگر فضاهای امن و تاثیرگذاری نبودند که بتوانند یک بسیج عمومی در برابر دولت ایجاد کنند. این مسئله حداقل به دو موضوع دلالت میکند. نخست، از آنجا که جنبش سبز در این مدت همواره به فعالان دانشجویی، انجمنهای وابسته به احزاب اصلاحطلب و گروههایی از زنان محدود بوده است، برای آن که بتواند قلمروهای جدیدی به منظور فعالیت سیاسی ایجاد کند، میباید اتحادی میان جنبشهایی که پیش از این وجود داشت با گروههای اجتماعی ایجاد میکرد. به طور مشخص یکی از آنها جنبش کارگری است، اما حتی اقشار دیگری مانند روستاییان، بازاریان و کارمندان دولت نیز میتوانستند برای این امر در نظر گرفته شوند. البته کنش متقابل میان سبزها و این گروهها نیازمند مذاکره و مصالحه میان آنهاست و چنین اتفاقی ماهیت جنبش و مطالبات آن را نیز تغییر خواهد داد.
دوم، شدت یافتن سرکوبها آشکارا حکایت از این داشت که حکومت تمایل دارد و میتواند که حول احمدینژاد متحد شود و هیچ مخالفت عمومی را هم تحمل نخواهد کرد، حتی اگر از جانب نخبگان سابق حکومت باشد.
آنچه اهمیت دارد این است که نارضایتیهای اقتصادی درباره بیکاری، تورم یا نابرابری، به مطالبات سیاسی علیه تشکیلات سیاسی تبدیل شود. ایران هم پتانسیل عظیمی دراینباره دارد. این مطالبات باید در زمره دغدغههای بزرگ جنبش سبز در نظر گرفته شوند، چرا که مفاهیم برابری و حقوق اجتماعی و همچنین حقوق مدنی بر چنین مطالباتی نیز دلالت میکند
سال قبل در همین روزهای آغازین سال، امید و باوری بود در میان ایرانیان که در سال 1389 پارهای تغییرات در ایران رخ میدهد. حالا 89 به پایان رسیده و هنوز این تغییرات به وقوع نپیوستهاست. علت آن چیست؟ چرا این باور عینیت نیافت؟
همان طور که در پاسخ به سئوال قبل گفتم، احساس میکنم که مردم آرزوهای زیادی در سر داشتند و همین آرزوها ما را به سمت این تحلیل رهنمون میکند که جنبش دچار چه محدودیتهای شدیدی بوده است. جنبش سبز از دو طرف سرکوب میشد، هم توسط دولتی که از نظر سازمانی نیرومند بود و هم از سویی توسط اپوزیسیونی که از جانب طیف وسیعی سخن میگفت، اما در عمل قادر نبود یا نمیخواست که به این مطالبات متنوع تن بدهد و خود را متعهد به آن کند.
سال 1389 فرصت مناسبی بود برای این که بسیاری از تحلیلگران و اندیشمندان بتوانند زمانی را به تحلیل بازتابها، نقدِ خود و فرمولاسیونِ دوباره جنبش اختصاص دهند. این مسئله درباره آن دسته از تحلیلگرانی که داخل ایران زندگی میکنند هم صدق میکند؛ اما نمیخواهم روی این موضوع پافشاری کنم چون آنها در شرایط بسیار دشواری زندگی و کار میکنند. بنابراین، فکر میکنم بار مسئولیت انتقاد از خود باید بیشتر بر دوش آنهایی باشد که خارج از کشور به سر میبرند، کسانی که تمام پاییز و زمستان 1388 (به ویژه روزهای نزدیک به عاشورا) را صرف اشاعه این پیام فاتحانه کردند که سبزها به زودی بر دولت پیروز میشوند. این اندیشمندان نه تنها گستردگی سازمانی و اتحاد موجود در جنبش سبز را بسیار دست بالا گرفته بودند، که عاملیت حکومت را نیز فراموش کرده بودند. ظاهراً بسیاری از تحلیلگران خارج از ایران، قدرت حکام جمهوری اسلامی در استفاده به موقع از تمهیدات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای بسیج منابع انسانی و حمایت از برخی اقشار و ارائه راهکارهایی برای بازتولید نخبگان حکومتی را دست پایین فرض کرده بودند. مثلاً، به نظر میرسد چنین فرضی به طور ضمنی وجود داشت که جمهوری اسلامی به هاشمی رفسنجانی بیش از آن میزانی که او به اهرمهای قدرت نیاز داشت، محتاج بود. در عین حال، تقریباً پیشبینی تمام تحلیلگران درباره اصلاح قانون یارانهها این بود که این تغییرات اقتصادی به بحران اقتصادی و تحولات سیاسی میانجامد. باید اعتراف کنم که من نیز فکر میکردم اصلاح قانون یارانهها که از سال گذشته آغاز شد، از نظر سیاسی ریسک بزرگی است و میتواند طیف گستردهتری از ایرانیان را به اعتراض وادارد. مشخص نیست که در ماههای آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، اما این مسئله شایان توجه است که اصلاح قانون یارانهها کاملاً بدون اشکال پیش رفته است ـ تقریباً هیچ شورشی در این رابطه رخ نداده و این امر، به هیچ بحران اقتصادی ناگهانی و بزرگی منجر نشده است. به هر حال، دولت احمدینژاد ثابت کرده که قادر است نظام بانکی و همچنین صدا و سیما را برای اجرای چنین تغییراتی سازماندهی کند؛ تغییراتی که ممکن است در بلندمدت نتایجی منفی را در رابطه با تولید داخلی و رعایت مساوات به همراه داشته باشد، اما در کوتاه مدت به عنوان نیازی ملی در جهت قدرتمند ساختن “مصرف کننده” مطرح شده است. این واقعیت باید مردم و استراتژیستها را به اعتراف به ضعف پیشبینیهایشان و درک ظرفیتهای سازمانی حکومت وادارد. فقط با انتقاد از خود میتوان به استراتژیهای تازه و مؤثرتری رسید.
یکی از تحلیلها در رابطه با سرنوشت جنبش دموکراسیخواهی ایران، ناظر به انقلابها و قیامهایی است که در مقیاسی کلانتر، تمام خاورمیانه را امروز دربرگرفته. آیا سرنوشت حکومتهای دیکتاتوری منطقه تاثیری بر حکومتی منزوی و بریده از جهان، مانند جمهوری اسلامی دارد؟
خیزش اعراب به سوی دموکراسی (Arab Spring) پیامدهایی احتمالی برای سیاست ایران خواهد داشت، اما هنوز خیلی زود و دشوار است که بگوییم این پیامدها چه خواهند بود. اعتراضات در منطقه مدام در حال تکامل و در نتیجه، کاملا غیرقابل پیشبینی است. از یک طرف آنانی که خواهان اصلاح و تغییر جمهوری اسلامی هستند، میتوانند از همتایان خود در منطقه بیاموزند. به عنوان مثال، واضح است که همکاری و هماهنگی فعالان جنبش کارگری و گروههای جوانان در تونس و مصر برای به چالش کشیدن رهبری این حکومتها، حیاتی بود. [همچنین نوع] اجماع بینالمللی در مورد ایران کاملا متفاوت است و به جای آنکه از تغییرات صلحآمیز جانبداری کند، کارکرد عکس دارد.
از طرف دیگر، حکومت نسبت به این نکته هوشیار بوده است که این قیامها نه تنها میتواند الهامبخش ایرانیان باشد، بلکه همچنین تهدیدی است برای متحدانش، مانند سوریه و راه را برای دخالت ایالات متحده باز میکند، همانطور که در مورد لیبی چنین اتفاقی افتاد.
چنین گفته میشود ـ و البته من به آن شک دارم ـ که موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه با تغییر رهبری در مصر یا با اضافه شدن فشار بر عربستان سعودی به واسطه وقایع بحرین و یمن، لطمهای نخواهد دید. در واقع این اسرائیل و آمریکا هستند که برای وفق دادن خود با نظم جدید منطقه با دشواریهای بیشتری مواجه خواهند بود.
برخی پاشنه آشیل این دولت را اقتصاد میدانند و معتقدند دولت یا شاید هم حکومت در نهایت بهواسطه نابسامانیهای اقتصادی سقوط خواهد کرد؛ مانند اتفاقی که در شوروی رخ داد. آیا اساسا اقتصاد را محرک مناسبی برای تغییر در ایران میدانید؟
اقتصاد بیشتر از سه دهه است که پاشنه آشیل این حکومت بوده. این طور نیست؟ وقتی که به شورشهای جهان عرب در این چند ماه نگاه میکنیم، نکتهای که به نظرمان قابل توجه میآید این است که دو کشوری که ثابتترین نرخ رشد اقتصادی یا به قول معروف پویاترین اقتصاد را در منطقه داشتند، تونس و مصر بودند. این مسئله به ما گوشزد میکند که آنچه اهمیت دارد این است که نارضایتیهای اقتصادی درباره بیکاری، تورم یا نابرابری، به مطالبات سیاسی علیه تشکیلات سیاسی تبدیل شود. ایران هم پتانسیل عظیمی دراینباره دارد، اما من ندیدهام که چنین اتفاقی رخ بدهد. برای مثال، گرفتاریهای کارگران صنعتی بستگی زیادی به تصمیمات سیاسی در رابطه با خصوصیسازی شرکتها و تغییر وضعیت کاری کارگران از حالت استخدامی به قراردادی دارد که در این شرایط، از امنیت شغلی یا رفاه اجتماعی اندکی برخوردار خواهند بود. این مطالبات باید در زمره دغدغههای بزرگ جنبش سبز در نظر گرفته شوند، چرا که مفاهیم برابری و حقوق اجتماعی و همچنین حقوق مدنی بر چنین مطالباتی نیز دلالت میکند.
همزمان اعتراض تجار و مغازهداران به سیاستهای مالیاتی احمدینژاد و تلاشها برای دایر کردن دفاتر حسابداری بخش بازرگانی [به منظور ثبت گزارشهای مالی] را هم شاهد بودهایم. دغدغههای تجار از عدم اعتماد آنها به ماموران دولتی جمعآوری مالیات ناشی میشد که این نیز خود میتواند در چارچوب مسئلهای چون عدم شفافیت بودجه دولت و حسابرسی آن بررسی شود.
تاریخ پر از منازعه ایران، نمونههای فراوانی از نارضایتیهای اقتصادی در اختیارمان میگذارد که بیانگر چالشهای سیاسی دولت هستند و از آن چنین تعبیری میشود. کافی است که مشروطه، جنبش ملی شدن نفت یا کنشهای متعدد کارگران و تعطیل کردن بازار در سال 1357 را در نظر بیاوریم.
حدود دو پس از تولد جنبش سبز، اکنون برآورد شما از دستاوردهای آن چیست؟
به نظر من جنبش سبز چندین دستاورد داشته و امیدوارم لحن انتقادی من تعبیر به این نشود که من فکر میکنم مبارزات در ایران بیهوده است و از آغاز محکوم به شکست بوده. این جنبش به گفتمان حقوقی عمق بخشیده است، به مفهوم تکثر در عین یگانگی جلوهای واقعی داده، مسائل زنان را به کانون توجهات تبدیل کرده و نشان داده که این مسائل چگونه تبعاتی برای کل جامعه دارد. همچنین این باور را تقویت کرده که همگان مجاز به کنش سیاسی هستند و قدرت نباید تنها توسط جمع اندکی اعمال شود. در ضمن، علیرغم آنکه به نظر میرسد حکومت توانسته علیه سبزها به یک اتحاد نائل شود، پرواضح است که حتی در میان آنانی که محافظهکار نامیده میشوند، مناقشههای ایدئولوژیک و رقابتهایی وجود دارد که میباید در زمان خود و هر چه زودتر به آنها نیز پرداخت. انتخابات مجلس تقابلها و تضادهایی را به معرض نمایش خواهد گذاشت که حکومت همواره تلاش کردهاست آنها را پنهان کند.
سرانجام اینکه، گروههای کلیدی در ایجاد هژمونی دولت ـ سیاستمداران، روزنامهنگاران، فیلمسازان و اساتید دانشگاهها ـ از 2009 تاکنون به دولت پشت کردهاند. حکومت مجبور خواهد بود روی بازتولید نیروهای جدیدی سرمایهگذاری کند و مسلما هم هیچ گاه قادر نخواهد بود که روی عملکرد آنها نظارت کاملی داشته باشد. بنابراین، فرصتهای دیگری برای آن کسانی به وجود خواهد آمد که به منظور دموکراتیک کردن جامعه و سیاست ایران مبارزه میکنند. وقتی که این فرصتها فراهم شود، تجربههای الهامبخش، تراژیک و بیاحتیاطیهای جنبش سبز نباید فراموش شود.
Through this interview, Arang Keshavarzian discusses the challenges in front of Iran’s Green Movement and the necessities for making it succeed. He believes that there will be other opportunities for those struggling to make Iran more politically and socially democratic; the opportunities that can be used only through self-criticism and looking back at the past.

Keshavarzian is Associate Professor of Middle Eastern and Islamic Studies at New York University and former editor of the Middle East Research and Information Project (MERIP). He is the author of Bazaar and State in Iran: the Politics of the Tehran Marketplace (2007) in which he compared the economics and politics of the marketplace under the Pahlavis and under the Islamic Republic regime. Keshavarzian has also published articles on clergy-state relations and authoritarian survival in Iran.
Which step has the Green Movement reached? The fact that Mr. Mousavi and Mr. Karroubi have been arrested or under house arrest result – what difficulties can this cause for the opposition and even the government?
The imprisonment of Mousavi and Karoubi is obviously of symbolic importance and illustrates the confidence of the Ahmadinejad government and regime at this moment. It would be interesting to know what exact calculations and tactical discussions have been taking place among the decision makers since the 2009 elections. Why did they not arrest them earlier? Why did they arrest them now? Yet, I don't believe that the Green Movement can be ended by arresting these people, who themselves have shied away from being "leaders." By the Green Movement, I mean both those who self-identify as its members and those who are sympathetic to aspects of its demand for transforming the regime in ways that make it more transparent and accountable.
However, from my vantage point, the Green Movement faced profound challenges and shortcomings for many months before these recent events. The rallies and protests in the summer of 2009 were important events that demonstrated a new political language or "discourse" around individual rights, procedural transparency, equality before the law, and responsibilities of rulers to ensure accountability and participation of citizens. These conceptions of politics and relations between the governed and the governors obviously emerged out of a longer tradition that goes back to the Mashruteh, but it really was a crystallization of the agenda of the reformist movement of the 1990s (1370s) and larger socioeconomic changes of the last three decades.
While the large rallies exhibited enormous bravery, they also had limits
Yet, while the large rallies and other forms of civil disobedience exhibited enormous bravery and a will to express unity despite diversity, it also had limits. By the autumn of 2009, the street, university campus, and blogosphere were no longer safe and effective places for mobilizing against the state. This had at least two implications. First, in order to generate new spheres for political action, the Green Movement, which has been restricted to university activists, organizations tied to reformist parties and civil society organizations, and women's groups, needed to establish alliances with pre-existing movements and social groups. The obvious one is the labor movement, but even some factions among the rural population, merchants, and state employees could have been identified. Of course the interaction between the Greens and these other groups would have required negotiation and compromise and would have transformed the nature of the movement and its demands. Second, the increasingly harsh clampdown was a clear indication that the regime was willing and able to unify around Ahmadinejad and would not tolerate public dissent even by former regime elites.
In the beginning days of last year, Iranian people hoped and believed that some changes would happen in 1389. Now, 89 has passed and no changes have happened yet. What do you think the reason is?
As I mentioned above, I feel there was a lot of wishful thinking that colored analysis of the severe limits of the movement. The Green Movement was both repressed by an institutionally robust state and held back by an opposition that spoke on behalf of a broad spectrum but was unable or unwilling to actually engage with more diverse constituencies. 1389 was a time when many analysts and pundits could have taken time for reflection, self-criticism, and re-formulation of the movement. This is true for those inside of Iran; but I hesitate to emphasize this because these people are living and working in highly restricted conditions. Thus, I think the onus for self-criticism is mostly for those outside of the country who spent much of the fall and winter of 1388 (especially around Ashura) presenting a triumphalist message that the Greens were going to out-maneuver the state. Not only did these pundits over-estimate the organizational breadth and coherence of the Green Movement, but they downplayed the agency of the regime. Many analysts outside of Iran seemed to underestimate the ability of the rulers in the Islamic Republic to use various political, economic, and social welfare intuitions to mobilize resources and support, distribute patronage, and offer avenues to reproduce regime elites. For instance, there seemed to be an implicit assumption that the Islamic Republic needed Hashemi-Rafsanjani more than he needed his levers of powers. Also, almost all of the analysis of the subsidy reforms predicted that this economic restructuring would result in economic crisis and political upheaval. I have to admit that I too thought the subsidy reforms that began last year were politically very risky and could bring a wider spectrum of Iranians involved in the protests. It is unclear what will happen in the coming months, but it is noteworthy that the subsidy reforms have proceeded extremely smoothly—there have been almost no riots or major immediate economic crises. However, Ahmadinjead's administration has demonstrated that it is able to marshal the banking system as well as the radio and TV to implement these reforms that may have negative consequences for domestic productivity and equality in the long-run, but in the short term have been presented as a national necessity and empowering for "the consumer." This reality should call on people and strategists to acknowledge the weakness of their predictions and begin to understand the institutional capacities of the regime. It is only after self-critique that new and more effective strategies can be formulated.
The Arab Spring will probably have consequences for politics in Iran, but it is too soon and difficult to know what the consequences will be
An analysis to forecast the fate of Iran democratic movement has been created considering the revolutions and uprisings that have covered all the Middle East nowadays. Can the fate of dictator governments of the region affect an isolated government such as Islamic Republic of Iran?
The Arab Spring will probably have consequences for politics in Iran, but it is too soon and difficult to know what the consequences will be. The protests in the region are evolving and highly unpredictable. On the one hand, those who would like to reform and change the Islamic Republic may learn from their counterparts in the region. For instance, it is clear that the cooperation and coordination between labor activists and youth groups in Tunisia and Egypt were critical in challenging the leadership of the regimes. The international alignments in the Iran case are quite different and work against rather than in favor of a peaceful transformation. On the other hand, the regime has been wary that these uprisings may prove inspirational to Iranians, but also threaten allies such as Syria and open the door to US intervention as in the case of Libya. Having said that, I suspect that the Islamic Republic's position in the regional order will not be hurt by a change in the leadership in Egypt or the added pressure on Saudi Arabia by events in Bahrain and Yemen. In fact, it is Israel and the US who will have more difficulty adjusting to the emerging regional order.
Some consider Iran's economy to be the Achilles' heel of its state and believe that the state or even the government would finally fall through the economical problems; the same thing that happened to the Soviet Union. Do you consider economy to be a proper motive for change in Iran?
The economy has been the Achilles' heel of this regime for over three decades, no? When we look at the rebellions in the Arab World in the last few months, it is striking that two of the economies that had the steadiest growth rates and allegedly most dynamic economies in the region were Tunisia and Egypt. What this tells me is that what is important is how economic grievances, about unemployment or inflation or inequality, are translated into political demands against the political establishment. There is enormous potential for this in the Iranian case, but I have not seen this take place. For instance, the plight of industrial workers is intimately tied to the political decision to privatize firms and change the legal status of workers to contract workers with little access to job protection or social welfare. These demands should resonate with the larger concerns of the Green Movement because they are based on notions of equality and social as well as civil rights. Simultaneously, we have seen merchants and shopkeepers protesting Ahmadinejad's taxation policies and attempts to open up the accounting books of the commercial sector. The merchants' concerns stemmed from their lack of trust of state tax collectors and can be framed around the issue of the absence of transparency in state's own budget and accounting. Iran's rich history of dissent has many examples of economic grievances being interpreted and presented as political challenges to the state; just think of the Mashruteh, the oil nationalization movement, or the numerous workers actions and bazaar closures in 1357.
About two years have passed since the Green Movement was born. Now, what do you think its achievements are?
I think the Green Movement has had a number of achievements and I hope my critical tone does not imply that I think that the struggles in Iran are in vain and that it was doomed from the outset. The movement has deepened the language of rights, notions of diversity in unity, the centrality of the plight of women and how it has ramifications for all of society, and the belief that political agency belongs to all and power must not be exercised by only a few. Meanwhile, while the regime has been able to present a unified block against the Greens, it is clear that even among the so-called conservatives, there are rivalries and ideological disputes that need to be processed sooner rather than later. The parliamentary elections thus will reveal conflicts that the regime has tried to keep under wraps. Finally, key groups in producing the state's hegemony – politicians, journalists, filmmakers, and professors have defected since 2009. The regime will have to invest in reproducing new agents that it will never be able to fully control. Thus, there will be other opportunities for those struggling to make Iran more politically and socially democratic. When these opportunities arise, the inspirational, foolhardy, and tragic experiences of the Green movement should not be forgotten.
ایران بیانیه شورای همکاری خلیج فارس را «مردود و بیاساس» خواند. بیانیه شورا ضمن متهم کردن جمهوری اسلامی به دخالت در امور کشورهای منطقه از این دولت میخواهد که به «تحریکات خود پایان دهد».
به گزارش دویچهوله، دولت ایران روز دوشنبه (۱۸ آوریل، ۲۹ فروردین) به بیانیهی اخیر شورای همکاری خلیج فارسعلیه سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه واکنشی منفی نشان داد و آن را مردود شمرد.
رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجهی ایران، گفت، این بیانیه «دیدگاه تمامی اعضای این شورا نبوده و به نظر میرسد که برخی از اعضای این شورا از نام شورا برای اجرای اهداف خود سوء استفاده میکنند.»
به گزارش ایرنا، رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت امور خارجهی ایران، انتشار این بیانیه را «اقدامی در جهت انحراف افکار عمومی جامعهی بینالمللی از اقدامات نظامیگرایانه و بحرانساز برخی کشورهای منطقه» توصیف کرد.
وی تأکید کرد که روابط ایران با آن دسته از «همسایگانی در منطقه خلیج فارس که از اصول مبتنی بر احترام به حاکمیت ملی، حسن همجواری، احترام متقابل و پاسخگویی به مطالبات مشروع مردمی پیروی میکنند از روندی مناسب برخوردار است.»
علاالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، نیز روز دوشنبه بیانیه شورای همکاری خلیج فارس مبنی بر مداخلهی ایران در امور داخلی بحرین را مردود شمرد.
وی این بیانیه را «فرافکنی در برابر اشتباه تاریخی عربستان در لشکرکشی به بحرین» تلقی کرد.
بروجردی در دفاع از مواضع جمهوری اسلامی در برابر بحرین گفت، هدف «جمهوری اسلامی پایان یافتن این بحران و حفظ استقلال یک کشور عضو سازمان کنفرانس اسلامی و سازمان ملل» است.
همزمان با این اظهارنظرها محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران، نیز در مراسم روز ارتش در تهران آمریکا را به تلاش برای ایجاد اختلاف میان ایران و کشورهای عربی و نفاقافکنی میان شیعیان و سنیها متهم کرد.
کشورهای عرب حوزهی خلیج فارس روز یکشنبه (۱۷ آوریل، ۲۸ فروردین) با انتشار بیانیهای از جامعهی بینالمللی و شورای امنیت سازمان ملل خواستند تا از «دخالتها و تحریکات آشکار ایران» در امور داخلی این کشورها جلوگیری کنند.
دراین بیانیه که از سوی وزرای خارجهی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در ریاض، پایتخت عربستان سعودی، انتشار یافت خواسته شد تا «اقدامات لازم» در برابر «تفرقهافکنیهای جمهوری اسلامی ایران در منطقه» انجام شود.
نمایندگان شش کشور عضو این شورا یعنی بحرین، کویت، عمان، قطر، عربستان سعودی و امارات متحدهی عربی در این بیانیه تأکید کردند که «قاطعانه در مقابل هر گونه دخالت خارجی در امور داخلی خود» میایستند و از ایران خواستند، به «تحریکات خود پایان دهد».
در این بیانیه همچنین «خشونت علیه دیپلماتهای عربستان سعودی در ایران» تقبیح شده است.
دولت عربستان سعودی روز یکشنبه، پیش از انتشار این بیانیه تهدید کرده بود، در صورتی که ایران از دیپلماتهای عربستان حفاظت بهتری نکند آنها را به عربستان فراخواهد خواند.
روز دوشنبه، ۱۲ آوریل، خبرگزاری ایرنا گزارش داد که «تعدادی دانشجو» در اعتراض به دخالت نظامی عربستان در بحرین و «کشتار» مردم بحرین در برابر سفارت عربستان در تهران تظاهرات کردند.
خبرگزاری فارس هم از درگیری عدهای از تظاهرکنندگان مقابل سفارت عربستان با نیروی انتظامی و پرتاب «شش الی هفت کوکتل مولوتوف» به سمت ساختمان سفارت خبر داده بود.
در گزارش خبرگزاری فارس آمده بود که تظاهرکنندگان علیه دولتهای عربستان سعودی و بحرین «شعارهای تند» سر دادند. خبرگزاری فارس همچنین نوشت که تظاهر کنندگان در بیانیهی پایانی با انتقاد از «سستی و تعلل مسئولان سیاست خارجی» هشدار دادند که «اگر حرکت کند باشد و اظهار نظرهای خلاف اوامر رهبری ادامه داشته باشد سرانجام دانشجویان پیرو روحالله واکنش مناسبی نشان خواهند داد.»
ترکی بن محمد، معاون وزیر خارجهی عربستان روز یکشنبه در اعتراض به رویکرد ایران گفت: «شیعیان خلیج فارس برادران ما هستند و از حقوقی ملیبرخوردارند، اما در زیر چتر وفاداری (به کشورهای خود) و نه به کشورهای دیگر.»
ایران بارها گسیل نیروهای عربستان به بحرین برای حمایت از دولت این کشور در برابر تظاهرات اعتراضی را محکوم کرده است. اکثریت جمعیت بحرین را شیعیان تشکیل میدهند.
وزیر خارجه عراق میگوید که بغداد اجازه نمیدهد سازمان مجاهدین خلق در کشور عراق پایگاه داشتهباشد و تمام کشورهایی که نگران سرنوشت این گروه هستند، میتوانند ساکنان اردوگاه اشرف را اسکان دهند.
هشیار زیباری در گفتوگو با رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی ضمن ابراز تأسف از درگیری در اردوگاه اشرف اعلام کرد که عملیات نظامی ارتش عراق در کمپ اشرف با این هدف صورت گرفته است که بخشی از خاک عراق که در کنترل مجاهدین بوده از دست آنها خارج شود.
به گفته سازمان ملل متحد در تاریخ ۱۹ فروردین، در جریان درگیریهای شدید در اردوگاه اشرف، دستکم ۳۴ تن از ساکنان این اردوگاه جان باختند.
به دنبال این درگیری دولت عراق ضمن تأکید بر این که افراد کشته شده به دست نیروهای سازمان مجاهدین خلق کشته شدهاند افزود که ساکنان این اردوگاه باید تا پایان سال جاری خاک عراق را ترک کنند.
در همین زمینه وزیر خارجه عراق روز دوشنبه تأکید کرد که قانون اساسی عراق اجازه نمیدهد که مجاهدین یا هرگروه شبه نظامی دیگری در خاک این کشور پایگاه داشته باشد و از داخل عراق دست به عملیات نظامی علیه همسایههای این کشور بزند.
هشیار زیباری با اشاره به این که پایگاه اشرف مساحتی حدود ۵۰ کیلومتر مربع دارد، افزود: «هیچ کشوری در دنیا قبول نمیکند که گروهی یا سازمانی حاکمیت و اقتدار آن کشور را زیر سوال ببرد و کشور کوچکی را در داخل یک کشور بزرگ ایجاد کند.»
آقای زیباری خاطر نشان کرد که عراق قصد استرداد مجاهدین به ایران را ندارد، اما بنا بر تصمیم دولت عراق، تا پایان سال جاری میلادی، مجاهدین باید از پایگاه اشرف خارج شوند و بغداد حضور آنها را در خاک عراق نمیپذیرد. وی همچنین از ساکنین کمپ اشرف خواست تا به قانون عراق احترام بگذارند.
هشیار زیباری در ادامه افزود که دولت عراق از همه کشورهای اروپایی و غیر اروپایی خواستهاست تا به مجاهدین امکان دهند در آن کشورها به فعالیتهای خود ادامه دهند و گفت: «دولتهایی که نگران سرنوشت مجاهدین خلق و حقوق بشر این گروه هستند میتوانند آنها را در کشور خود اسکان دهند.»
وزیر خارجه عراق تاکید کرد که مجاهدین میتوانند در «هر کشوری که آنها را بپذیرد، مانند کشورهای اسکاندیناوی، استرالیا، نیوزیلند، کانادا و ایالات متحده و یا هر کشور دیگری» اسکان یابند.
به دنبال درگیریهای اردوگاه اشرف، آمریکا، که نام سازمان مجاهدین خلق را در فهرست گروههای تروریستی خود قرار داده، اعلام کرده بود که بغداد اجازه کمک انساندوستانه به اردوگاه اشرف را نمیدهد و درخواست ارتش آمریکا برای رساندن کمکهای پزشکی به مجروحان کمپ را رد کرده است.
وزیر خارجه عراق در این زمینه تأکید کرد که بغداد خود را ملزم میداند که به قوانین بینالمللی خیرخواهانه و انساندوستانه احترام بگذارد و به همین دلیل امکان تماس سازمانهای بینالمللی با مجاهدین ساکن کمپ اشرف را فراهم کرده است.
شیرین عبادی برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، به سازمان ملل متحد گزارش داده است که تظاهرات مسالمت آمیز گروهی از ایرانیان در شهر اهواز در جنوب غربی ایران از سوی نیروهای دولتی ایران “به شدت سرکوب شده است.”
به گزارش بیبیسی و به گفته خانم عبادی، ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب این تظاهرات مسالمت آمیز را شکل داده بودند.
خانم عبادی به عنوان رئیس کانون مدافعان حقوق بشر این موضوع را طی نامه ای به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل اعلام کرده است.
تظاهرات ایرانیان عرب زبان و سنی مذهب در روز ۲۶ فروردین ماه صورت گرفته بود اما بر اساس گزارش خانم عبادی تا چند روز درگیری های کوچک و پراکنده ای در اهواز ادامه داشته است و در جریان آن، بیش از ۱۲ نفر کشته، ۲۰ نفر زخمی و دهها نفر بازداشت شده اند.
خانم عبادی در این نامه نوشته است که از بازداشت شدگان هیچ اطلاعی در دست نیست و مامورین امنیتی خانواده و بستگان کشته شدگان را با تهدید مجبور به سکوت کرده و چند نفر از آنان را که با رسانه های عرب زبان مصاحبه کردند، دستگیر کرده اند.
او در نامه اش خطاب به کمیسر عالی حقوق بشر یادآوری کرده است که ایرانیان عرب زبان ساکن استان خوزستان طی ۳۲ سال عمر جمهوری اسلامی از تبعیض های ناروا رنج برده اند و در شرایط نامساعدی به سر می برند.
خانم عبادی در این نامه به سازمان ملل هشدار داده است که احتمال بروز یک نا آرامی گسترده در این منطقه از ایران وجود دارد.
جزئیات حوادث اهواز در اغلب رسانه های داخلی ایران بازتابی نداشته است اما خبرگزاری نیمه رسمی فارس بخشی از خطبه های نماز جمعه شهر اهواز را منتشر کرده که در آن امام جمعه موقت شهر اهواز گفته است حساب مردم خوزستان از “معدودی ضد انقلاب” جدا است.
این خبرگزاری همچنین از قول مقام های انتظامی استان خوزستان از کشته شدن یک نفر و زخمی شدن یک شهروند خوزستانی خبر داده بود. احمد ناصری، فرمانده انتظامی شادگان در استان خوزستان، این دو نفر را “شرور مسلح” توصیف کرده است.
مقام های دولتی ایران تلاش می کنند، نشان دهند که به نواحی مرزی و گروه های قومی توجه نشان می دهند اما ساکنان این نواحی و گروه های قومی، نظری مخالف این موضوع دارند
همزمان با اوج گرفتن تنش ها در خوزستان، اعضای هیات رئیسه کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران، روز یکشنبه، حوادث این استان را بررسی کرده اند.
سرکوب تظاهرات گروهی از مردم خوزستان در ششمین سالگرد تظاهرات مردم اهواز در اعتراض به “تغییر بافت جمعیت استان خوزستان” صورت گرفته است. این رشته اعتراضات پس از آن آغاز شد که نامه ای منصوب به یکی از مقام های دولت پیشین ایران منتشر شده بود که خواستار تغییر ترکیب و بافت جمعیتی این استان شده بود. هرچند صحت این نامه از سوی مقام های پیشین دولتی تکذیب شد، اما این نامه سبب بروز ناآرامی های قومی در خوزستان شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر