-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 05/20/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/2/30
  •  

    مسعود برجیان
    پیام ایرانیان

    از کودکی، «نه گفتن» برایم سخت بود. می‌ترسیدم با نه گفتن کسی را برنجانم یا دلی را بیازارم. پیش می‌آمد که با درخواست انجام کاری روبه‌رو می‌شدم، اما روی نه گفتن را نداشتم. آن درخواست را انجام می‌دادم، ولی مدام خود را شماتت می‌کردم که چرا بی‌ملاحظه و رودربایستی، پاسخ منفی نداده‌ام. پیش می‌آمد که کسی چیزی می‌گفت یا تکه‌ای می‌انداخت، اما من برای آن که مبادا با پاسخ من، در میان جمع، خُرد و حقیر و دل‌آزرده شود، از پاسخ دادن امتناع می‌کردم. این حجب و نجابت و مماشات را به حساب ناتوانی من در پاسخ دادن می‌گذاشتند و بعدها باز هم آن مزه‌پرانی را تکرار می‌کردند. گاه این مجموعه‌ی رنگین را با لحن طلبکارانه‌ی انجام درخواستی تکمیل می‌کردند و در برابرِ مکث و مِن‌مِن کردن‌های من، جوری برخورد می‌کردند که گویی وظیفه‌ای به دوش من است که از انجام آن تن می‌زنم!

    مشکل، دو سویه داشت؛ یکی این بنیان فکری نادرست که «من نباید مطلقاً کاری کنم که باعث آزار روحی کسی شود.» و دوم اینکه «اگر به این فرد، پاسخ منفی دهم یا جواب مزه‌پرانی او را بدهم، چه بسا از من برنجد و مرا از دایره‌ی دوستانش کنار بگذارد؛ آن وقت با این تنها شدن چه کنم؟»

    اوج پایه‌ی فکری نادرست اول، در ترم آخر دانشگاه بود. می‌دانستم که به‌زودی از جمع دوستان جدا می‌شوم. به‌شدت مراقب بودم که حرفی نزنم یا کاری نکنم که کسی از من برنجد و خاطره‌ای بد از من در ذهن او باقی بماند. خود را سانسور می‌کردم و جواب بسیاری از حرف‌ها و حرکات را نمی‌دادم، فقط و فقط با این طرز فکر که مبادا رنجش روحی و ظهور لکه‌ای تاریک در ذهنی را باعث شوم.

    سال‌ها گذشت. وقتی نتوانستم در مقابل درخواستی بزرگ، نه بگویم و زندگی‌ام برای چند سال در سیاهی و تاریکی فرو رفت، دریافتم که قدرت نه گفتن از مهم‌ترین شاخصه‌های انسانیت است. چیزی هم‌ردیف اهمیت فردیت در مدرنیسم و تجدد. فهمیدم حفظ آرامش زندگی انسان، مهم‌ترین شاخص هدایتگر و روشنگر تصمیم‌گیری‌های اوست. فهمیدم گاه برای تداوم یا کسب این آرامش، هیچ راهی نیست جز اینکه خاطر انسانی دیگر را برنجانیم! و در این رنجاندن ما مقصر نیستیم. او مقصر است که به قیمت برهم خوردن آرامش و آسایش زندگی ما در پی تحقق خواست خود است.

    راه جدیدی را در پیش گرفتم. آرامش و آسایش شخصی‌ام را ملاک قرار دادم، بی‌آنکه بها و راه تحققش، برهم خوردن آرامش و آسایش دیگری باشد. جرأت نه گفتن را بازیافتم. به هر درخواست نامعقولی نه گفتم. پاسخ هر تکه‌پرانی بی‌جایی را درجا دادم و هیچ از عاقبت برخورد طرف مقابل، هراس و نگرانی به خود راه ندادم. تصمیم گرفتم آرامش زندگی‌ام را با خودخوری ناشی از بی‌پاسخ گذاشتن مزه‌پرانی‌های دیگران معاوضه نکنم. هر آدمی را که آرامش زندگی‌ام را به هر دلیل برهم می‌زد، با طی مراحلی حذف کردم.

    اما لازمه‌ی این منش جدید، حل مشکل دوم هم بود. راه حلش بسیار ساده بود! دیدم بسیاری از افراد که نام دوست، فامیل یا آشنا را یدک می‌کشند، در زندگی انسان تأثیری بسیار اندکی دارند! یا حتی در بسیاری مواقع بی‌تأثیرند! بود و نبودشان فرقی ندارد! بعضی‌هاشان برای سال‌های سال در زندگی‌ات حضور ندارند، اما ناگاه پیدایشان می‌شود و انتظار دارند در مقابل خوشمزگی‌ها و مطالبه‌های بی‌جایشان، سر تسلیم فرود آوری و با خوشرویی لبخند بزنی! وقتی این خیال باطل را که «دایره‌ی دوستان و آشنایان، کارها بکند» و «نبودشان، فقدانی بزرگ است»، دور انداختم، دیگر جایی برای ملاحظه‌کاری و محجوب‌بازی باقی نماند. متناسب با گفتار و رفتار و کردار هر فردی، پاسخش را دادم و تمام پیامدهایش را پذیرفتم. حاصل کار آرامش و رضایت درونی از حرمت نهادن به شأن و شخصیت خودم بود... حتی به قیمت تنهایی! این تنهایی پُرحرمت و لذت‌بخش و رضایت‌آور!

    زندگی فقط یک بار اتفاق می‌افتد. باید چهارچشمی مراقب بود که چگونه پیش می‌رود. زندگی، ارزش رنج کشیدن به خاطر بسیاری انسان‌ها که ارزشی برای رنج کشیدن تو قائل نیستند، ندارد!


     
     

    1391/2/30
  •  

    فرجام

    ایستاده روبرویم. یک دستش را بالا آورده یعنی که دست بدهیم. با چشم‌های قهوه‌ای براق و هشیارش نگاه می‌کند و پلک نمی‌زند. گوشهایش را بالا نگه داشته و دمش را تکان می‌دهد که بفهمم حواسش هست و یادش هست. لاغر و تکیده شده و جابجا تنش جای زخم دارد. بعد از یک سال برگشته. او سگی است که روزها و شب‌های زیادی در این کارخانه‌ی میانِ بیابان با من سر کرده. سگِ من نیست. نمی‌تواند مالِ من باشد. مالِ خودش است. اسم هم ندارد. لازم نشده به کسی معرفی‌اش کنم. سوت که می‌زنم هر کجا باشد می‌شنود و می‌آید و پارس که می‌کند می‌فهمم چه می‌خواهد. اسم دیگر برای چه؟

    دوستان خوبی برای هم بودیم. من او را از چند ماه طناب پیچ رها کردم. غذا و قلاده و سقفش را جور کردم. او مرا از تنهایی درآورد و از خشونتی که درونم را غارت می‌کرد. با هم رفاقت کردیم. دور دیوارها را با هم می‌دویدیم. یاد گرفته بود و یاد گرفته بودم نوازشش کنم. یاد گرفته‌ بود و یاد گرفته بودم یک دست را بالا بیاوریم یعنی که دست بدهیم. یاد گرفته بودیم هم را صدا کنیم و بشنویم. چیزهایی بود از ما که هیچ کس غیر از خودمان نمی‌دانست، نمی‌داند. حواس‌مان به هم بود. به حال هم و غصه‌های هم. سرنوشت هم را کاری نمیشد بکنیم. همین قدر بود که حواس‌مان به هم باشد. همین، خیلی بود. ما هر دو زندانی بودیم و این را فهمیده بودیم و به هم فهمانده بودیم.

    زندگی خیلی وقت‌ها بدون این که به ظاهرش بیاید می‌شود زندان. می‌شود مجبور شدن به جایی و کاری و چیزی. گاهی طناب و بند دارد و گاهی توجیه و پند. خودت را به بهایی می‌فروشی یا بهانه‌ای. ما هر دو پابند بودیم در جایی که از ما چیزی می‌خواست و به ما چیزی می‌داد. چیزی را زندگی می‌کردیم که زندگی ما نبود، دل‌خواه‌مان نبود. ما هر دو می‌دیدیم و می‌دانستیم که درها گاهی باز می‌شوند و می‌شود بیرون رفت. من می‌رفتم و برمی‌گشتم. او هم گاهی می‌رفت و برمی‌گشت. ما برمی‌گشتیم و خودمان را باز پابند می‌کردیم و یواشکی نگاهمان را از هم می‌دزدیدیم و نگران هم را می‌پاییدیم. ما هر دو می‌دانستیم این برگشتن یعنی از بیرون زندان بیشتر می‌ترسیم. ما گیر کرده بودیم میانِ چیزهایی که از دست داده بودیم و چیزهایی که می‌ترسیدیم از دست بدهیم.

    سال پیش یک روز گم شد. گفتند فرار کرد. من باورم نشد. بارها در را باز کرده بودم که فرار کند. فرار نمی‌کرد. اگر می‌رفت هم برمی‌گشت. وقتی برمی‌گشت یک جوری نگاهش می‌کردم که خودش می‌فهمید یعنی چه. همان جور که وقت‌هایی که من برمی‌گشتم او نگاهم می‌کرد. باور کرده بودم فرار نمی‌کند. فکر می‌کردم مرده. رفته زیر ماشین. گیر کرده. جایی زندانش کرده‌اند. کسی برده و فروخته‌اش. ناراحت نبودم. حتی وقت‌هایی که ناخودآگاه استخوان‌های غذا را کنار می‌گذاشتم و یادم می‌آمد که نیست. حتی وقت‌هایی که به عادت پایم می‌رفت طرف لانه‌ی خالی‌اش. فکر می‌کردم او دل رفتن را پیدا کرد آخر و من هنوز نه. دلم برایش تنگ شده بود؟ تا چند لحظه‌ی پیش جوابم این بود که نمی‌دانم. حالا که روبرویم ایستاده با آن یک دستش که بالا آورده یعنی که دست بدهیم بدجور فهمیده‌ام که بله! بدجور دلم برایش تنگ شده بود.

    نمی‌فهمم برگشته که چه. که وفا و معرفتش را ثابت کند؟ معرفت و وفا که ثابت کرن ندارد. معرفت یا هست یا نیست. وفا را باید فهمید. شاید زندان بیرون زندان سخت‌تری است. زخم‌ها و رنجوریش این طور می‌گوید. اما می‌ترسم این زخم و تکیدگی چیز تازه‌ای نباشد و من تازه می‌بینمش. شاید زندانش کرده بودند و فرار کرده؟ خوب این‌جا هم که همین بود برایش. شاید دلش تنگ شده و برگشته. اگر این باشد باید ذوق کنم یا خجالت بکشم؟ اما یک چیزی هست. یک چیزی توی نگاهش هست. انگار چشم‌های او هم دنبال چیزی می‌گردد در من. دنبال سوال‌هایی مثل همین. انگار خیره نگاهم می‌کند که چرا مانده‌ای؟ چرا دنبالم نیامدی؟ چرا گذاشتی بروم؟..

    آدم گاهی گم می‌کند کجا زندان است و کجا نیست. گاهی در را هم که پیدا می‌کنی، دیگر نمی‌فهمی بیرون کدام ور است و داخل کدام ور. زندان گاهی بندی است که به دلت بسته. زندان گاهی بزرگ است. آن قدر بزرگ که هر دری را می‌بلعد و هر راه فراری را. زندان گاهی یعنی زندگی. گاهی آدم به زندان عادت می‌کند. گاهی آزادی یعنی همین که انفرادیت تمام شود. گاهی آزادی یعنی همین دیدن یک هم‌بند قدیمی.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/2/30

    دبیر اجرایی خانه کارگر تهران می‌گوید که بیشتر واحدهای تولیدی و صنعتی به دلیل افزایش مشکلاتشان ناچار هستند قرارداد نیروی کار خود را تمدید نکرده یا آن‌ها را اخراج کنند.

    به گزارش ایلنا، اسماعیل حق پرستی افزوده که به دنبال «تشدید بحران و رکود اقتصادی» در کشور و همخوانی نداشتن نیروی کار و ایجاد فرصت‌های شغلی، موج جدیدی از بیکاری در کشور ظاهر شده است.

    آقای حق پرستی این موج بیکاری را «به صورت گسترده» و «رو به رشد» توصیف کرده است.

    این مقام مسئول به مشکلات واحد‌ها و مراکز خدماتی همانند هتل‌ها نیز اشاره کرده و گفته بیشتر هتل داران به دلیل کاهش مسافران خارجی، کارگران جوان خود را اخراج کرده و به جای آن‌ها از نیروهای بازنشسته استفاده می‌کنند که نیازی به پرداخت مالیات و بیمه ندارند.

    کار‌شناسان اقتصادی می‌گویند که اجرای قانون هدفمندی با شیب زیاد به همراه تحریم‌های بین المللی علیه ایران به صنعت و تولید این کشور لطمه وارد کرده است.

    منبع: ایلنا

    مرتبط:

    افزایش 40 درصدی اخراج کارگران و ورشکستگی 90 درصد از واحدهای تولیدی

    «دولت به جای شعار، پاسخ‌گوی کارگران اخراج شده در بخش خصوصی باشد»

    تجمع اعتراضی کارگران در ماهشهر و آبادان با دخالت نیروی انتظامی به خشونت کشیده شد


     
     

    1391/2/30

    معاون مالیات‌های مستقیم سازمان امور مالیاتی می‌گوید که ۳۰۰ نفر از ورزشکاران و مربیان ایرانی که در بین آن‌ها ورزشکاران و مربیان المپیکی نیز حضور دارند، به دلیل بدهی مالیاتی ممنوع الخروج هستند.

    به گزارش ایسنا، حسن وکیلی افزوده که بدهی مالیاتی این افراد بیشتر از یک میلیون تومان است و به همین دلیل ممنوع الخروج هستند.

    ایسنا گزارش داده که کمیته ملی المپیک در این زمینه تلاش خود را برای رفع مشکل مالیاتی ورزشکاران و مربیان المپیکی را اغاز کرده و به این افراد نیز اطلاع داده شده تا نسبت به رفع مشکل خود اقدام کنند.

    هفته پیش احسان حدادی، قهرمان پرتاب دیسک آسیا، برای حضور در لیگ الماس قطر با مشکل بدهی مالیاتی مواجه شد و با پیگیری فدراسیون دوومیدانی ایران یک روز پیش از سفر او این مشکل برطرف شد.

    مسابقات المپیک ۲۰۱۲، حدود دو ماه دیگر در لندن برگزار خواهد شد.

    منبع: ایسنا (+ و +)


     
     

    1391/2/30
  •  

    مریم نصراصفهانی
    critic

    الف- گفتند دیپلماتی ایرانی در استخری در برزیل، با دست زدن به «اندام خصوصی» دخترکان نوجوان موجبات رنجش و آزار آنان را فراهم کرده است.
    توضیح دادند که رنجش ناشی از سوتفاهم فرهنگی بوده است.
    کسانی اعتراض کردند که بی‌فرهنگی خودتان (این‌ها از ما نیستند) را به فرهنگ بالا و غنی و… ما نسبت ندهید.

    ب- موتور وسیله نقلیه بسیار خوبی است، خاصه در ترافیک شهر تهران. اکثر قریب به اتفاق موتورسواران هم مردان هستند که همین باعث شده است موتورسیکلت در کشور ما مرکبی کاملن مذکر باشد، با خطرات و خاطرات خاص خودش. با اینحال اکثر دختران این مملکت هم موتور سواران خاطره دارند. به خصوص وقتی از مدرسه تعطیل می‌شده‌اند…
    این مدت که برای کاری مجبور بودم پای پیاده خیابان‌ها را طی کنم، تکرار رفتاری از سوی جماعت موتور سوار، در سنین مختلف و با ظواهر متفاوت توجهم را به شدت به خود جلب کرده است. پرتاب کردن متلکهای وقیحانه به سمت هر زن جوانی، آنقدر که سرعت موتور تشخیص‌اش را میسر کند، وعبور سریع. احتمالن از تفریحات خاص این مرکب است که با نزدیک شدن فصل گرما استفاده از آن فراگیر‌تر شده است، من ولی قبلن ملتفت‌اش نبودم. بدون اینکه زنی را ببیند، با استفاده از اینکه دیده نمی‌شود، نا-سزایی در مسیر باد‌‌ رها می‌کند، نیم-گفته، نیم-شنیده می‌شود. بدون اینکه واکنشی ببیند یا بشنود و می‌گذرد… و این چنان عادت و عادی شده است گویی که گوینده و شنونده نه گفته‌اند و نه شنیده‌اند.

    ج- زن جوانی و نوجوانی را که همچون سایر رهگذران، سزا-وار است تنها رهگذری عادی باشد، نه اسباب تفریح و عقده‌گشایی، به مثابه ابژه جنسی دیدن، فریاد کردن ویژگیهای بارز جسمی‌اش و سخن گفتن از خصوصی‌ترین زوایای وجودش با صدای بلند، تنها به اعتبار سرعت مرکب مذکر… چون چهره ات/صدایت/ حرفت در خاطر نخواهد ماند، نمود روشن و مکرر بی‌فرهنگی و بی‌اخلاقی ملتی است که از فرهنگ بالا تنها تفاخرش را دارد.

    د- ممکن است گفته شود این دست رفتار‌ها متعلق به جماعتی بی‌فرهنگ است. بیایید صرف نظر از عمومیت آن بپذیریم و باز خیال کنیم این بی‌فرهنگ‌ها از ما نیستند.
    در فیلم نارنجی پوش صحنه بسیار زیبایی است که لیلا حاتمی، چندبار سرِ زنی که فنگ شویی را وارد زندگی همسر و فرزندش کرده است فریاد می‌زند: «شما‌ها به اشیا احترام می‌گذارید اما به آدم‌ها نه»، حالا شده حکایت بعضی از با فرهنگهای ما. کم ندیده‌ام مردان بافرهنگی را که حساسیت درخور ستایشی درباره چراغ‌های راهنمایی و یا زباله‌های خیابانی دارند اما براحتی درباره اندام زنانی که از کنارشان عبور می‌کنند اظهار نظر می‌کنند. آن‌ها تردیدی به خود راه نمی‌دهند که حق دارند هر زن عابری را به مثابه «ابژه جنسی» برانداز و درباره‌اش به همراه زن/مردشان نظر بدهند، در حالیکه آن زن چنین حقی به آن‌ها نداده است (حتی همسر/دوست دخترشان نیست که آنها را هم صرفن به مثابه ابژه میل جنسی دیدن مغایر کرامت انسان است). آن‌ها به حضور چراغ‌ها و سطل‌های زباله احترام می‌گذارند اما به انسان‌ها نه. به احساس امنیت و حرمتی که یک زن در عبور و مرور روزمره‌اش در خیابان، به عنوان یک عابر، باید داشته باشد.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/2/30

    سازمان عفو بین الملل با انتشار بیانیه‌ای در روز جمعه، ۲۹ اردیبهشت ماه، نسبت به خطر اعدام شش زندانی از «اقلیت عرب اهوازی» در زندان کارون ایران به اتهام محاربه هشدار داد.

    به گزارش العربیه، این شش زندانی در ماه مارس سال ۲۰۱۱ میلادی (بیش از یک سال پیش) در آستانه سالگرد اعتراض‌های مردم اهواز در سال ۲۰۰۵ توسط نیروهای امنیتی ایران دستگیر شده‌اند.

    سازمان عفو بین الملل که این زندانیان را محمد علی عموری (وبلاگ نویس)، رحمان عساکره (دبیر شیمی)، هاشم شعبانی (دبیر)، هادی راشدی (دبیر)، سید جابرآلبوشوکه و برادر او سید مختار آلبوشوکه معرفی کرده، افزوده است محل دستگیری آن‌ها در خانه‌هایشان از شهر رامشیر (خلف آباد) استان خوزستان بوده است.

    بر اساس این بیانیه، دلیل دستگیری این افراد از سوی حکومت ایران، ارتباط با فعالیت‌های فعالان عرب ایرانی در اهواز عنوان شده است.

    سازمان عفو بین الملل می‌گوید که دستکم چهار نفر از این زندانی‌ها تا هشت ماه پس از بازداشت، از حق داشتن وکیل مدافع محروم بوده‌اند.

    گزارش این سازمان می‌افزاید دادگاه محاکمه کننده این زندانی‌ها، در جلسه‌هایی که مدت زمان آن‌ها از پنج دقیقه تجاوز نکرده، «اتهام مبهم» محاربه با خدا و فساد فی الارض به دلیل اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام را به آن‌ها تفیهم کرده است.

    بر اساس قانون ایران، در صورت محکوم شدن این افراد به اتهام‌های یادشده، امکان دارد آن‌ها را با حکم اعدام مواجه کند.

    این سازمان حقوق بشری از مقام‌های ایرانی خواسته است تا در جلسه محاکمه این افراد در ۲۰ می‌(۳۱ اردیبهشت ماه) حقوق آن‌ها را رعایت کرده و بدون صادر کردن حکم اعدام، تنها بر اساس معیارهای بین المللی آن‌ها را محاکمه نماید.

    منبع: العربیه


     
     

    1391/2/30

    محمدرضا نقدی، رئیس سازمان بسیج مستصفین، از ایجاد گردان‌های واکنش سریع در طرح سازماندهی جدید سازمان بسیج خبر داد.

    به گزارش ایرنا، آقای نقدی افزوده که گردان‌های واکنش سریع بسیج، ماهیتی رزمی داشته و از اعضای بسیج تشکیل شده‌اند.

    به گفته آقای نقدی، این گردان‌ها قرار است برای نخستین بار در سلسله رزمایش‌هایی که در ۳۰ استان به صورت جداگانه برگزار می‌شود، شرکت کنند تا عملکرد آن‌ها مورد ارزیابی قرار بگیرد.

    آقای نقدی ادامه داده که ایجاد گردان‌های واکنش سریع بسیج یکی از الگوهای جدید از مسائل رزمی و دفاعی پیش بینی شده در طرح سازماندهی سازمان بسیج مستضعفین است.

    مخالفان دولت ایران در جریان اعتراض‌ها به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، گفته بودند که سپاه و بسیج نقشی گسترده در سرکوب هواداران جنبش سبز ایفا کردند.

    منبع: ایرنا

    مرتبط:

    محمدرضا نقدی: بسیجی باید با همسایه، فامیل و برادر خودش هم درگیر شود


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته