مصطفی تاج زاده در ادامه نامه نگاریهای خود به دکتر علی مطهری، فرزند شهید مطهری،به پیامدهای"حاكميت نگاه و راهبرد نظامي" در آسيبپذير كردن "امنيت عمومي و ملي" پرداخته است.
به گزارش نوروز، این زندانی سیاسی در توضیح دلایل خود برای انتخاب موضوع نامه آورده است: " مهمترين دليل من براي طرح اين مسأله، آن است كه حضور سنگين نظاميان در قلمروهاي انتخاباتي، اقتصادي، فرهنگي، هنري، علمي و آموزشي و صدور بيانيهها و اعلام مواضع سياسي توسط مقامات نظامي در سالهاي اخير به پديده جاري و "طبيعي" كشور تبديل شده است."
سرپرست وزارت کشور دولت اصلاحات در بخشی از این نامه آورده است:"آروزي من آن است كه در جمهوري اسلامي هر چيز در جاي خود قرار گيرد. من نميخواهم ايران مثل شيلي "ژنرال پينوشه"، تركيه "ژنرال اورن" يا پاراگوئه "ژنرال گوستاو واستر وستر" شود."
متن کامل این نامه که رونوشتهایی از آن خطاب به سردار حسین علایی و دکتر عماد افروغ صادر شده است در پی می آید: رونوشت که رونوشت آن را برای
به نام خدا
جناب آقاي دکتر علی مطهري
با سلام
موضوع پيشنهادي من براي مناظره مكتوب جدید پيامدهاي "حاكميت نگاه و راهبرد نظامي" در آسيبپذير كردن "امنيت عمومي و ملي" كشور است. مهمترين دليل من براي طرح اين مسأله، آن است كه حضور سنگين نظاميان در قلمروهاي انتخاباتي، اقتصادي، فرهنگي، هنري، علمي و آموزشي و صدور بيانيهها و اعلام مواضع سياسي توسط مقامات نظامي در سالهاي اخير به پديده جاري و "طبيعي" كشور تبديل شده است و توصيهها و تأكيدهاي رهبر فقيد انقلاب درباره "سم مهلك" بودن دخالت نظاميان در فعاليتهاي انتخاباتي و حزبي و سياسي، هيچ حساسيتي در محافل رسمي و تصميمگير ميهن برنميانگيزد. به عنوان مثال فرماندهان نظامي دخالتگر در انتخابات چنان در مجاري كنترل و مهندسي انتخابات جا خوش كردهاند كه آن مراكز را "جاي طبيعي" خود ميپندارند و هر نوع كوشش آشكار و مصلحانه احزاب قانوني منتقد سياستهاي جاري كشور را "غير طبيعي"، "فتنهانگيز" و حتي "توطئه" ميخوانند. حال آنكه در عصر حاكميت قانون و مردم سالاري "فتنه" از زماني آغاز ميشود كه نظاميان از جايگاه طبيعي خود، يعني از پادگانها و پستهاي نگهباني و حفاظتي در مرزها خارج ميشوند و عرصههاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را يكي پس از ديگري به اشغال خود در ميآورند. به سخن ديگر شروع "فتنه" هنگامي است كه به جاي ملت، فرماندهاي نيروهاي مسلح تصميم ميگيرند چه كسي بايد در انتخابات پيروز شود و سپس بر اساس ذهنيتي نظامي و ميليتاريستي، احزاب قانوني و ستادها و كمپينهاي انتخاباتي آنان را قرارگاهها و پايگاههاي "دشمن" ميخوانند و تلاش آشكار آنان را براي پيروزي در انتخابات "توطئه" مينامند. پايگاههايي كه به زعم آنان بايد منهدم شوند و كوششهايشان ناكام بماند. ياد استاد مطهري به خير كه علت جا به جا شدن مفهوم و مصداق "فتنه" را قدمت و مزمن شدن بيعدالتيها و رسوب آن در اذهان ميدانست. عكس آنچه فرقه مصباحیه و کیهانیان درباره "فتنه" تبليغ ميكنند.
آروزي من آن است كه در جمهوري اسلامي هر چيز در جاي خود قرار گيرد. من نميخواهم ايران مثل شيلي "ژنرال پينوشه"، تركيه "ژنرال اورن" يا پاراگوئه "ژنرال گوستاو واستر وستر" شود كه "ايزابل هيلتون" در داستان "ژنرال" درباره آن ميگويد: "پاراگوئه قانون اساسي و ساختار حكومتي داشت. قانون و انتخابات داشت. اما هيچ يك واقعي نبود. آنچه واقعي بود قدرت، خويشاوند بازي، فساد، آدمهاي شريف و موجه در حبس و جنايتكاراني بودند كه در دولت بودند." (چالشهاي حقوق بشر، ترجمه فروغ پورياوري، نشر آگه، ص 50)
جناب آقاي دکتر مطهري!
قصد ندارم به جنابعالي يادآوري كنم كه رهبر فقيد انقلاب، ورود فعاليتهاي سياسي و انتخاباتي را به پادگانها به "ورود هروئين" تشبيه ميكرد تا عمق فاجعه را براي نيروهاي مسلح و نيز براي ميهن و مردم نشان دهد. ايشان در دورهاي كه كشور در حال جنگ بود و نظاميان بهترين بهانه و نيز طلاييترين فرصت را براي چنين دخالتي در دست داشتند، چنين تشبيهاتي به كار ميبرد تا سياستورزي ناممكن نشود و راه مشاركت آزاد مردم و اصلاح امور مسدود نگردد. به ممنوعيت قانوني چنين رفتاري و نيز به سكوت رهبري کنونی نظام درباره منع دخالت نظاميان در انتخابات نميپردازم. تنها متذكر ميشود بنیانگذار جمهوری اسلامی در اين زمينه مسئوليت سنگيني به دوش رهبران بعدي خود نهاده است. در اين نامه ميخواهم به ابعاد خطرناك حاكميت "گفتمان نظامي- دشمن محور" از جمله مقابله با جامعه مدني و نهادهاي آن و تضعيف قدرت نرم ملي در دفاع از كيان كشور اشاره كنم و از جنابعالي بخواهم نظريات خود را در اين باره صريح بيان كنيد تا ادامه گفتوگو ممكن شود و نتایج مفیدی حاصل گردد.
طبق ديدگاه جناح حاکم، همچنان كه در سخنراني سردار مشفق و نيز ديگر مقامات نظامي مداخلهگر در انتخابات بيان ميشود، ظهور قشرهاي نوين و جنبشهاي جديد اجتماعي و مشاركتطلبي سياسي آنان نتيجه طبيعي "پروسه" و روند توسعه شهرنشيني، افزايش سوادآموزي و تحصيلات در همه سطوح، گسترش وسايل ارتباط جمعي، صنعتي شدن اقتصاد كشور، رشد آگاهيهاي عمومي و... نيست، بلكه محصول "پروژه"اي غير طبيعي، توطئهآميز و فتنهانگيز است كه دشمنان نقش اصلي را در شكلگيري، سازماندهي و بيان مطالباتشان دارند. حتماً توجه دارید كه چنين نگاهي اختصاص به جناح حاكم در كشور ما ندارد. همين ذهنيت نظامي، توطئه بين و فتنه پرور در كشور همسايه ما، تركيه، برچسبهاي مشابهي را بر پيكر جنبشهاي نوظهور جامعه ميكوبد. به عنوان مثال «طه آگ يول» روزنامهنگار و نويسنده ترك بر پايه چهل و اندي سال مشاهده جامعهشناختي كشورش، درباره "توطئه بيني كهنهگرايان" آن سرزمين ميگويد: «در دهههاي قبلي كدهاي موجود فكري در ذهن ما كما بيش با زيست اجتماعي ما انطباق داشت. «عقبمانده» ميگفتيد، «مترقي» ميگفتيد، «چپ» يا «راست» ميگفتيد، يا «آتاتورك چي» و «ضد آتاتورك» ميگفتيد. اينها با واقعيت انطباق داشت. اما تركيه از دوران "اوزال" به اين سو به چنان سرعتي از تغيير و چنان درجهاي از گشودگي به روي دنياي خارج رسيد و در نتيجه آن تكثر و گونهگونيهاي جديدي به ميان آمده است كه ما ديگر نميتوانيم به كمك قالبها و شابلونهاي پيشاپيش شكل گرفته در ذهنمان اينها را ببينيم. به جاي اين كه اين پديدههاي جديد را به كمك عوامل و فاكتورهاي جامعهشناختي از قبيل شهري شدن، صنعتي شدن و توسعه آموزش بررسي كنيم، ميگوييم «امپرياليستها» چنان كردند و يا «عربها» چنين كردند.»
جناب دکتر مطهری!
احتمالاً مستحضرید که "مخملي- سوروسي" جلوه دادن و "آمريكايي" خواندن جنبشهاي جديد اجتماعي حربهاي است كه ژنرالهاي لائيك- ديكتاتور در تركيه عليه مخالفان دخالت نظاميان در آن كشور به كار ميبرند؟ نظامياني كه دخالت در سياست و انتخابات را نه تنها "حق"، بلكه "وظيفه" خود ميخوانند و بر اين اساس هر از چندي دست به كودتا ميزنند. با وجود اين، از جناب عالی می پرسم که چرا جناح حاکم شكل عقبماندهتري از آن را در ايران تعقيب ميكند؟ چه پيوند مشتركي ميان طرفین است؟ به احتمال زياد بر جنابعالي پوشيده نيست كه نظام كنوني در تركيه، پس از جنگهاي رهايي و استقلال بخش آن كشور در سالهاي 1918تا 1923 ميلادي (1296 تا 1302 خورشيدي) به رهبري "مصطفي كمال پاشا" و نظاميان تركيه تأسيس شد. بنابراين ذهنيت و نگاه فرماندهان ارتش تركيه درباره جايگاه خود در عرصه مديريت كشور قابل درك است، اگر چه نميتوان متأسف نبود و سؤال نكرد از اينكه چرا در دهههاي آغازين قرن بيستم ميلادي قفل شدهاند و ضرورتهاي عصر جديد را فهم نكردهاند؟ ولي آيا دلايل و نحوه پيروزي انقلاب اسلامي و چگونگي تأسيس جمهوري اسلامي (با همهپرسي و از طريق انتخابات آزاد) شبيه تركيه است كه اخيراً بعضی فرماندهان نظامياش چنين حقي براي خود قائل شدهاند؟ آيا رهبر فقيد انقلاب "ميزان را رأي ملت" خواند يا "اراده نظاميان"؟ و مگر وي در هنگامه دفاع مقدس و در نقطه اوج حماسهآفريني نظاميان در پهنه جنگ با وسواس بينظيري مانع دخالت آنان در امر انتخابات و سياست نشد؟ و نگفت هر فرد نظامي چنانچه مايل به فعاليتهاي سياسي است، لباس نظامي را در آورد و به احزاب بپيوندد؟ يعني در زمان جنگ كه كشورهاي در حال رشد و توسعه مستعد ميوهچيني نظاميان در همه عرصهها هستند، او به صراحت اعلام كرد يا احزاب يا سپاه وارتش. راه سومي در ميان نيست.
حساسيت و مخالفت رهبر فقيد انقلاب عليه مداخله انتخاباتي- سياسي نظاميان به اندازهاي مدلل و قاطع بود كه به نوه بزرگوارش اين اجازه و امكان را داد كه دو دهه پس از رحلت خود، عليه چنين دخالتي هشدار دهد و البته از سوي "ستاد مهندسي انتخابات" مورد هتاكي و تبليغات سوء قرار گيرد. در ادامه چنين خروش به حق و اهانتهاي ناحق بعدي بود كه آيتالله توسلي، رييس دفتر امام هنگام دفاع از انديشه، وصيتنامه و ميراث امام و نيز در حمايت از بيت و نوه امام و در اعتراض به خرافهپروري و نظاميگري در جلسه مجمع تشخيص مصلحت نظام جان خود را به جانآفرين تسليم كرد. ديدگاه مؤسس نظام در اين باره چنان براي ملت روشن است كه نه آقای مصباح و نه هيچ كدام از همفكران وی جرأت نكردند مرحوم توسلي را به دليل اين نوع مرگ سرزنش كنند. تنها حركت اعتراضي، عدم شركت آقاي احمدينژاد در مراسم متعدد بزرگداشت وي در تهران و قم بود تا به اين ترتيب نارضايتي خود را از بيت امام نشان دهد و زمينه را براي توهين آشكار به نوه امام، در مرقد امام و در سالگرد فوت امام در 25 خرداد 89 آماده سازد، كه البته اين طراحي و فتنهگري رسوا با محكوميت عمومي مواجه شد و سال بعد خود در مرقد امام پاسخ آن را دریافت کرد.
چنين مرگي در تركيه، سوريه و مصر قابل تصور نيست. چرا كه بنيانگذاران نظامهاي كماليستي، بعثي و حتي ناصريستي چنان انديشه و وصيتنامهاي نداشتند. تجربه تلخ انحراف مشروطه با ورود نظاميان به عرصه سياست و در نهايت كنترل انحصاري آن و مقاومت مرحوم مدرس عليه چنين روندي الگوي هميشگي رهبر فقيد انقلاب بود.
جناب آقاي علی مطهري!
به توصيف سردار مشفق از زنجيره باشكوه سبز انساني ميدان راهآهن تا ميدان تجريش بنگريد. او نميتواند اين پديده درخشان را به نام واقعي خودش بخواند و بر اساس ذهن نظامي- دشمن محور خود، آن كمپين قانوني و كاملاً مسالمتآميز را «غبار فتنه» و «توطئه مخملي آمريكاييها» مينامد. محدوديت ذهنيت مداخلهگران نظامي در انتخابات، در آنجا رخ مينمايد كه نميتوانند بين ديروز انقلابي در دهه 1350 خورشيدي و امروز اصلاحطلبانه و سبز جامعه در دهه 1380 اتصال طبيعي برقرار كنند. بنابراين در پي برقراري پيوندهاي ديگر از نوع «امپرياليستي»، «صهيونيستي»، «مخملي» و «فتنهاي» برميآيند.
در مقاله «زيبايي شناسي جنبش سبز» گفته شد كه چگونه ذهن سيّال و جوّال يك هنرمند بين روبانهاي «يا حسين» دوران جنگ و روبانهاي "سبز" امروز نوعي اتصال خلاق برقرار ميكند و بياني تصويري از «اينهماني» پدران و فرزندان به دست ميدهد. درايت مهندس موسوي در آن بود كه به محض مواجهه با منظره رنگارنگ جنبشهاي نوين اجتماعي، خود را در گذشته حبس نكرد و با بهرهوري از همه ظرفيت هنري و معماري و زيبايي شناختي خود، اتصالي خلاق و هنرمندانه بين ديروز و امروز برقرار كرد و گفت: «مگر اينها فرزاندان همان پدراني نيستند كه انقلاب به آنها اعتماد كرد؟» اعتماد به عنوان ركن اصلي سرمايه اجتماعي، آن همه معجزه در سختترين ايام محاصره اقتصادي و نظامي كشور آفريد. پيش از او، فرزند فاضل، متقي و معنوي امام خميني خواهان گردش و باز توليد همان سرمايه پيشين در شبكه اجتماعي نوين در عصر اصلاحات شد. اما با كمال تأسف ذهنيت بسته "توطئهگر و فتنهجو" نميتواند بين جامعه شبكهاي امروز و جامعه انقلابي ديروز پل بزند و ناگزير نوآوريهاي اجتماعي را «فتنهاي- مخملي» ميبيند. اين ذهنيت خواستار تعميم مناسبات و ساختار نظامي متمركز و تمامتخواه به جامعه است و ساختار شبكهاي جامه نوين را يك تهديد امنيتي ارزيابي ميكند و اخيراً آن را "جنگ نرم" ميخواند ولي با وسايل و شیوه های "جنگ گرم" به مصاف آن ميرود. به راستي اگر "جنگ نرم" را واقعي ميدانند، آيا نبايد نظاميان را به دانش و پژوهش دعوت و پادگانها را به دانشگاه تبديل كنند؟ حال آنكه جناح حاکم، مانند جنگ گرم، در حال نظامي كردن دانشجويان و پادگاني كردن دانشگاهها هستند. از جنگ نرم سخن ميگويند، هم زمان تيشه به ريشه اقتدار نرم ميزنند!؟
جناب آقاي علی مطهري!
اجازه دهيد براي اينكه معلوم شود در جامعه ما چه رخ داده است، توجه شما را به چگونگي و مكانيزم استقبال مردمي از سريال "قهوه تلخ" جلب كنم تا سرشت شبكهاي ايران امروز و در نتيجه معناي واقعي "اقتدار نرم" يا "قدرت نرم" ملي بهتر درک شود.
به باور من عدم توافق ميان تهيه كنندگان اين سريال طنز با مسئولان صدا و سيما و توزيع خانگي آن در ظرف شبكه اجتماعي، اگر به ديده بصيرت واقعي نگريسته شود، ميتواند يك فرصت مناسبي براي شناخت جامعه و پرهيز از تئوريهاي توطئه بين و فتنه بنياد در اختيار ما قرار دهد. به تحليلهاي زير توجه فرماييد:
«در بررسي نمونه موردي «قهوه تلخ»، اكنون اين خود سريال و محتواي آن نيست كه با اقبال مخاطبان روبرو شده است (كه البته محتواي آن هم جذاب و مخاطب پسند است) بلكه بيشتر سبك عرضه آن است كه در فروش فوقالعادهاش مؤثر بوده، زيرا مخاطبان يا همان كاربران به درست يا غلط تصور ميكنند مديري، قرباني سياستهاي رسانه ملي شده و بر آن است حال كه وي چنين ضرري را از باب عدم پخش سريالش از صدا و سيما متحمل شده، از او حمايت كنند و به توصيههايش مبني بر عدم كپيبرداري از سيديهاي قسمتهاي مختلف «قهوه تلخ» عمل نمايند.» (پژمان موسوي، ماهنامه آيين، ش 32، ص 101)
به اين ترتيب در جامعهاي كه كپي برداري از سي دي فيلمها امري رايج محسوب ميشود، حدود دو ميليون نسخه اول اين سريال در يك بسته سه قسمتي به قيمت 2500 تومان يعني 5 ميليارد تومان فروش ميكند. اين مبلغ را بايد به عنوان سرمايه اجتماعي، يعني اصل اعتماد و گردش آن در جامعه شبكهاي در نظر گرفت. در حقيقت «سريال «قهوه تلخ» به محض آن كه از حوزه تأثيرپذيري جريان رسانهاي مسلط خارج ميشود، افكار عمومي بيش از گذشته از آن استقبال ميكند و به همراه آن يك نمونه عيني و گسترده عليه نظريههاي كلاسيك برخي از كارشناسان ارتباطات عرضه ميكند كه بر اساس آن مردم صرفاً مصرف كننده منفعل توليدات رسانه هستند.» (آصف نخعي، آيين، شماره 32، ص 100)
در اينجا بايد روابط متقابل ميان آن چه «مانوئل كاستلز»، «منطق سازماني نوين» و «پاردايم تكنولوژيك جديد» مينامد، مورد مطالعه و مداقه جدي قرار گيرد و به اين سؤال پاسخ داده شود كه واقعاً منطق سازماني موجود در جامعه ما چگونه عمل ميكند؟ و چگونه توانسته است همه كاركردهاي حزبي و سازماني كلاسيك را در مقياسي وسيعتر بر عهده گيرد، بيآنكه دچار آسيب پذيريهاي خاص احزاب و سازمانهاي كلاسيك گردد و رشته ارتباطات آن بر اثر سركوب گسسته شود؟ به نظر ميرسد نحوه توزيع سريال «قهوه تلخ» در جامعه شبكهاي كشورمان ماكت كوچكي از معماري عظيم اجتماعي در جريان انتخابات رياست جمهوري 1388 را به نمايش ميگذارد و حكايتگر زايش شيوههاي نوين توليد اطلاعات و كسب مهارت و آفرينش ارزشهاي نوين فرهنگي جامعه است. «خودمختاري «قهوه تلخ» از صدا و سيما و ورودش به شبكه اطلاعاتي و شبكه اجتماعي، خود مفهوم تمركززدايي از مديريت متمركز در حوزه تصميمگيري و سازماندهي اجتماعي و اقتصادي [و بنابراين سياسي] را به همراه دارد. اين همان آموزه قدرت اجتماعي آرنتي است.» (آصف نخعي، آيين، همان، ص 100) و اين همان آموزهاي است كه در مقياسي به مراتب بزرگتر و عظيمتر در جريان انتخابات سال 88 و جنبش سبز به صحنه آمد. عجز ذهنيت "دشمن محور- نظامي" از درك چنين پديدهاي كه در پيش چشمان همگان رخ ميدهد، به فرافكني آن به دور دستهاي جغرافياي سياسي قارهها منجر ميشود و توطئه بينان و فتنه جويان را به آن جا ميكشاند كه واقعهاي عميقاً "مردمي و ايراني" را «آمريكايي» و «گرجستاني» و «صربستاني» ببينند و ما را با قصاب مسلمانان در بوسني در يك صف و رديف بنشانند.
نماينده جناب دکتر مطهری!
آيا ترديد داريد كه سالها قبل از ظهور انقلابهاي مخملي، انقلاب اسلامي نمونه پيشرفتهتري از منطق سازماني غير متمركز، غير حزبي و غير سازماني كلاسيك را به نمايش گذاشت؟ آيا با من هم عقیده اید که آنچه ميشل فوكو را در مقطعی شيفته انقلاب اسلامي كرد، فقط مضمون و محتواي آرمانهاي آن نبود، بلكه فراتر از آن منطق سازماني اين انقلاب بود كه به تعبير او "بدون ستاد و بدون سازمان و بدون «پيشتاز كلاسيك»، در جايي فراتر از اشكال سازماندهي كلاسيك، يك رژيم نيرومند را به زانو در آورد" و منبع شگفتي عظيم ناظران خارجي شد؟ آيا نسل انقلاب بدين لحاظ مبدع مبارزه شبكهاي و ناسخ ساختار متمركز حزبي و سازماني كلاسيك نبود؟ به نظر می رسد همين خصلت شبكهاي و جامعه محور انقلاب اسلامي است كه آقاي حجاريان آن را در «مفصل بين انقلابهاي كلاسيك و انقلابهاي مخملي» قرار ميدهد. در حقيقت پيروزي انقلاب اسلامي به اين اعتبار پيروزي جامعه شبكهاي ايران ضد فرايندهاي سازمانزدايي جامعه توسط رژيم شاه بود. همين جا بايد بلادرنگ افزود كه روند كودتايي كردن فضاي انتخاباتي قبل از هر چيز ضربه اصلي را بر جامعه شبكهاي سنتي (عمدتاً شبكههاي شكل گرفته حول مساجد و بسيج) وارد آورد و روابط افقي- غير متمركز آن را تابع روابط عمودي و سلسله مراتبي نظامي كرد. اين كودتا سرمايههاي اجتماعي بسيج را به شدت كاهش داد.
در هرحال و به تعبير امروز، خلاقيت و همكاري خود- سازمان، خودمختار و خود مدير جزو ارزشهاي محوري انقلاب اسلامي بود و "توطئه" و "فتنه" محسوب نميشد. همين منطق سازماني بود كه در دوران دفاع مقدس، كاركردي جنبشي و نهضتي به "بسيج" ميداد و آن را فراتر از يك سازمان متمركز و سنتي نظامي به بخشي از جامعه مدني كشور تبديل ميكرد. يعني اعتماد انقلاب و رهبري فقيد آن به مردم، نسل جديد را در گستره وسيع كشورمان به سازمان دهندگان خودسازمان و خودمدير دفاع مقدس و عرصه سازندگي كشور تبديل كرد. باتوم به دست كردن جوانان كم سن و سال و صفآرايي در برابر فرزندان همتها و باكريها، در واقع تقليدي ناموفق و كاريكاتورگونه از تجربه جنگ بود كه متأسفانه به نام «بسيج» عرضه شد و صدامي و آمريكايي نماياندن بهترين فرزندان اين مرز و بوم را در دستور كار سركوبگران قرار داد.
جناب آقای مطهری!
منطق سازماني جامعه شبكهاي اگر چه از دهه 90 به اين سو همگرايي شگفتآوري با اينترنت يافته، اما مستقل ازآن است و همين زيرساخت اجتماعي است كه تحت شرايط دموكراتيك ميتواند جهش اقتصادي عظيمي را بر مبناي اقتصاد اطلاعاتي سازمان دهد:
«نشانه پديدار شدن اقتصاد اطلاعاتي، توسعه منطق سازماني نويني است كه به روند كنوني تحول ايدئولوژيك مربوط ميشود، اما به آن وابسته نيست. بنيان تاريخي اقتصاد اطلاعاتي از همگرايي و تعامل ميان يك پارادايم [منظومه] تكنولوژيك جديد و يك منطق سازماني جديد تشكيل ميشود. با وجود اين، اين منطق سازماني در شكلهاي متفاوت و در بافتهاي فرهنگي و نهادي گوناگون جلوهگر ميشود.» (مانوئل كاستلز، ظهور جامعه شبكهاي، ج 1، ص 196)
عدم فهم و جذب اين پديده نوين اجتماعي باعث شده است نوعي «فتنه شناسي» سطحي جايگزين "جامعهشناسي" شود و به بنيان علوم انساني كشور لطماتي جبران ناپذير وارد كند. در حقيقت نگاه توطئه محور سردار مشفق و همفكران او به جامعه شبكهاي ايران، به مداخله نظامي در روند انتخابات منحصر نخواهد شد و تا مرز مداخله نظامي در علوم انساني تعميم خواهد يافت. عكس اين قضيه نيز درست است. يعني به ميزاني كه علوم انساني و بويژه جامعه شناسي رشد ميكند، تبيين «توطئهاي –مخملي» جنبشهاي اجتماعي و جامعه شبكهاي عقبنشيني ميكند.
من در فرصت ميان دو زندان به جوانان "جبهه مشاركت" و "مجاهدين انقلاب اسلامي" گفتم به علت آنكه جامعه خود را نميشناسيم، هر چند سال يك بار وقتي خيزش اجتماعي آن را مشاهده ميكنيم، دچار حيرت ميشويم. ولي اين «حيرت» در جلوههاي گوناگوني ظاهر ميشود. يعني در همان حال كه ناظران روشن ضمير از مشاهده تحرك اجتماعي در سطح ملي دچار حيرتي وجدآلود ميشوند، در جانب مقابل در گوشهاي از تاريك خانه نظامي- امنيتي نيز همين پديده از منظر ديگري نگريسته ميشود و ذهنيت "توطئهبين" را دچار حيرت و سرگرداني ديگري ميكند. در چنين حالتي ذهنيت دشمن محور نظامي براي مهار دامنه حيرت و بُهت خود به ابداع انواع گوناگون تئوريهاي توطئه (فتنه، مخملي، آمريكايي و...) ميپردازد. چرا كه نميتواند خصلت چندين مركزي و روابط افقي شبكههاي اجتماعي را دريابد. به همين دليل براي رهايي از تشويش رواني و آشفتگي فكري خود، يك «كانون اصلي» و يك «مركز نهايي» براي همه پديدههاي متكثر و متنوع اجتماعي ابداع ميكند و همه چيز را به «توطئه بيگانگان» نسبت ميدهد. به سخنان سردار مشفق توجه كنيد. وي در مقام صريحترين سخنگوي حزب پادگاني، در همان حال كه ناشيانه و ناخودآگاه رئوس اصلي طرحهاي پشت پرده مداخله غير قانوني ستاد مهندسي انتخابات را لو ميدهد، ذهنيت پادگاني- تك بعد نگر حزب غير قانوني خود را نيز افشا ميكند. او ضمن شرح عمليات دو ساله پليسي- امنيتي و رواني عليه فعاليت قانوني احزاب رقيب براي پيروزي در انتخابات 88، افسانه مخملي خود را از لحظه اشراف اطلاعاتي بر «محفل صبحانه» آغاز ميكند. اما هنگامي كه در پايان اين روايت تك خطي به فراز زنجيره سبز انساني ميدان راهآهن تا ميدان تجريش در 19 خرداد 88 ميرسد، نميتواند بهت خود را از مشاهده اين صحنه باشكوه پنهان كند و خيابانهاي تهران را نقطه تلاقي و اتصال «چند جنبش» اجتماعي مينامد. اما بلافاصله سرشت «جنبشي» و «اجتماعي» اين پديده باشكوه را ناديده ميانگارد و بار ديگر به «محفل صبحانه» باز ميگردد و از آنجا به «توطئههاي آمريكايي» جهش ميكند! در اين جا سوءظن متراكم پليسي- امنيتي ضد جامعه جايگزين كنجكاوي جامعه شناختي ميشود و برچسب «فتنه» نقش بلاگرداني آن حيرت و بهت نخستين را بر عهده ميگيرد.
تجربه انتخابات 88 بيانگر آن است كه همه ارتباطات و تحولات در همين شبكههاي اجتماعي جامعه رخ ميدهد كه در عين آشكارگي، خصلتي ناپيدا و نامرئي دارد. به همين لحاظ در معرض رويت برخي مدعيان «بصيرت» قرار نميگيرد. از این فرصت استفاده نموده و به ستاد نظامي- امنيتي مهندسي انتخابات كه برخي مراكز تصميم سازي و تصميمگيري نظام را به جولانگاه نفوذ و رخنه اراده خود تبديل كرده است، توصيه ميكنم در كنار تلاش براي كشف سر پنجههاي دشمنان خارجي در تحولات داخلي، بكوشند ذهنيت خود را در معرض نسيم رهاييبخش و عزتآفرين تحولات نيز قرار دهند و به پديده شبكههاي اجتماعي به عنوان يك فرصت و نقطه قوت دفاع نرم افزاري جامعه بنگرند. زيرا اگر چه توان توليد معنا و اطلاعات در جامعه شبكهاي در سطح داخلي همواره به آلترناتيوسازي ضد الگوها و روشهاي اقتدارگرايانه و قيم مآبانه منجر ميشود، اما در جنبه ملي و دفاعي آن، يعني در ابعاد كلان امنيت ملي، مصونيتي آهنين عليه مداخلات بيگانگان ايجاد ميكند.
جناب دکتر مطهری!
كتاب جديدالانتشار "جرج بوش" و اشاره او به طرح حمله نظامي عليه كشورمان، از منظر پديده جامعه شبكهاي قابل بررسي است: رييس جمهور وقت ايالات متحده با وجود صدور دستور اوليه براي بررسي امكانات فني و نظامي تهاجم به ايران نهايتاً پس از مشاوره با كارشناسان پنتاگون از موضع خود عقبنشيني ميكند؛ اما نه به علت اينكه توان نظامي و فني اعمال تهديد خود را ندارد، بلكه به دليل ترس يا ملاحظه عواقب و توابع حمله در تشديد احساسات ضد آمريكايي حتي در ميان مخالفان نظام، از حمله به ايران منصرف ميشود. اگر به سالهاي حكومت "جرج بوش" و مشخصاً به دوراني كه وي نيت حمله به ايران را با مشاورانش در ميان ميگذارد برگرديم، خواهيم ديد كه اين سالها، يعني سالهاي اصلاحات، دوراني است كه اقتدارگراها به قوت تمام از رخنه و نفوذ آمريكا در صفوف اصلاحطلبان و در مطبوعات سخن ميگفتند و هر روز از «كشف» پايگاههاي نفوذي دشمن خبر ميدادند. تصويري كه رسانه رسمي و مطبوعات جناح مزبور از فضاي سياسي اصلاحطلبانه به دست ميدادند، چنان بود كه گويي مزدوران و نفوذيهاي آمريكا از در و ديوار جامعه و از مجاري صندوق آرا بالا ميروند و همه جا و از آن جمله مواضع كليدي مجلس و دولت به تسخير و اشغال آمريكا درآمده است. چنين چشماندازي ظاهراً منظرهاي وسوسه برانگيز براي يك مداخلهگر متجاوز خارجي است و چنين مينماياند كه گويي، آمريكا در صورت حمله از يك «جاپا» و «پايگاه داخلي» و «ستون پنجم» بهرهمند است. جالب آنكه بعضي كارشناسان پنتاگون با تابلوي ارائه شده كيهانيان از سيماي «آمريكايي» بخش مهمي از جامعه توافق داشتند. به همين دليل طرح حمله به ايران را تأييد و تشويق ميكردند. اما نهايتاً عقل سليم در كاخ سفيد غلبه يافت و اين نظريه مسلط شد كه «برعكس، چنين حملهاي تنها افزايش احساسات ضد آمريكايي را به دنبال خواهد داشت.»
به اين ترتيب آنچه تاكنون باعث خنثي شدن طرح حمله نظامي به ايران شده است، نه ترس از توان نظامي ايران و يا عدم اعتماد آمريكا به قدرت نظامي خود، بلكه يك قدرت كاملاً نرمافزاري به نام "افكار عمومي" است كه نقش سپر دفاعي نامرئي، اما نيرومند و اثرگذار را بر عهده گرفته است. به عبارت روشن ترس آمريكاييها از حمله به ايران كه دستان "جرج بوش" را در صدور فرمان حمله نظامي بست، افكار عمومي ايرانيان بود. همان پديده قدرتمندي كه نه در خلاء، بلكه در ظرف جامعه شبكهاي توليد ميشود، با تمام ويژگيهايي كه ميتوان براي يك شبكه اجتماعي برشمرد:
«شبكه اجتماعي، شبكهاي با ساختار اجتماعي است كه گرههاي آن را افراد تشكيل ميدهند. هر كدام از اين گرهها را ارتباطات مختلفي مانند دوستي، تنفر و مهمتر از همه تبادل اطلاعات به يكديگر پيوند ميدهد، ارتباطات در يك شبكه اجتماعي در سطوح مختلف ردهبندي ميشود. شبكه اجتماعي شبكهاي است كه تكتك كاربران در آن دخيلاند و همان طور كه از آن استفاده ميكنند، به ديگران نيز در استفاده از آن كمك ميكنند. به طور كلي شبكه اجتماعي همان به اشتراك گذاشتن تواناييها، مهارتها و علايق است.» (پژمان موسوي، ماهنامه آيين، شماره 32، ص 101).
جناب آقای دکتر علی مطهری!
جامعهاي كه شبكه اجتماعي آن در ايام مورد بحث به اصلاحطلبان رأي داد، با وجود محروميت از امكانات قانوني، سرانجام توانست رسانههاي شبكهاي خود را توليد كند و دولت و مجلس اصلاحات را بر سركار آورد. اكنون با استناد به خاطرات رييس جمهور سابق آمريكا ميتوان گفت همان افكار عمومي بر كشنده اصلاحات، مستعد جهتگيري ضد تجاوزگرانه تا مرحله بازدارندگي تهاجم بود. نهايتاً همين استعداد اجتماعي طرح يك حمله مقدور و ظاهراً «محتوم» را خنثي كرد. اين همان وضعيت و قدرتي است كه "مسعود رجوي" بارها از آن به تلخي ياد كرد و ميگفت: "تا خاتمي سركار است، هر گونه حمله نظامي به ايران منتفي است". چه از سوي ارتش به اصطلاح آزاديبخش آنان و چه از طرف دولت آمريكا. به همين دليل همچون آقای مصباح و کیهانیان دوم خرداد را "فتنه" ميخواند، زيرا به باور او، انقلاب را يك نسل به تعويق انداخت. به هر حال افكار عمومي همان پديده و قدرتي است كه گريبان اقتدارگراها را درباره كشتارگاه كهريزك و حمله به كوي دانشگاه و مجتمع سبحان و جنايت عاشوراي 88 رها نميكند و انتظار پاسخگويي شفاف جناح حاكم را دارد، حتي اگر يك نماينده در درون قوه قضاييه نداشته باشد.
پس همان سرمايه اجتماعي و سرمايه ارتباطي و اطلاعاتي كه در شرايط عادي كشور جايگزين آلترناتيو قدرت را ميسازد و ضد اقتدارطلبي قد علم ميكند و ميتواند زيرساختهاي ارتباطي و اطلاعاتي يك جهش عظيم اقتصادي و صنعتي را تشكيل دهد، در وضعيت غير عادي، يعني در زمان تجاوز احتمالي بيگانگان، كاركردي كاملاً دفاعي بر عهده ميگيرد و قدرت معناسازي آن عليه تجاوز تا حدي است كه كارآمدتر از هر سلاح پيشرفتهاي عمل ميكند. افكار عمومي در دل همين سنگرهاي نامرئي جامعه مدني و شبكههاي اجتماعي آن توليد ميشود و نگراني آمريكا از تبعات پيشبيني نشده و عواقب ناسنجيده يك تهاجم نظامي در برانگيختن واكنشهاي مدني، منجر به خنثي شدن يا تعويق طرح پنتاگون شد. جالب آنكه در همان ايام مورد بحث، منطقه خاورميانه و به طور كلي جهان اسلام غرق در احساسات شديد ضد آمريكايي بود، اما كاخ سفيد از برانگيختن واكنش افكار عمومي ايران حساب ويژهاي ميبرد. گواه اين ادعا آنكه افكار عمومي جهان عرب مانع تجاوز آمريكا و اشغال نظامي عراق نشد، اما افكار عمومي ملت ايران در بستر جامعه مدني و فضاي نسبتاً دموكراتيك و باز كشور در عصر اصلاحات به چنان حدي از غنا و كارآمدي رسيده بود كه دولت آمريكا نميتوانست روي آن حساب نكند و از توابع احتمالي آن نهراسد. آنچه از چشم اقتدارگراها مغفول بود، پيوند "افكار عمومي" در ايران با "افكار عمومي" در كشورهاي دموكراتيك بود كه مانع تجاوز آمريكا به ايران ميشد. دولت ايالات متحده نميتوانست و نميتواند با نام "دموكراسي" و "حقوق بشر" به يك كشور دموكراتيك تجاوز كند يا آن را به اشغال خود درآورد. كاخ سفيد در زماني ميتواند تهاجم نظامي به يك كشور را در دستور كار خود قرار دهد كه افكار عمومي خود را توجيه كرده باشد. لازمه اين كار ترسيم چهرهاي استبدادي از نظام سياسي كشور هدف است. در حقيقت هر نوع شليك و تهاجم به ايران عصر اصلاحات نزد افكار عمومي جهان، شليك به دموكراسي و اصلاحات تلقي ميشد و هيچ دولتي در آمريكا نميتوانست مانند عراق و افغانستان، ايران را در آن ايام "صدامي" و "طالباني" بنماياند. به اين ترتيب افكار عمومي غني شده در دل نهادها و انتخابات دموكراتيك كشور خنثيگر تهاجم آمريكا ميشود.
جناب آقاي مطهري!
از همين نكته پاياني ميتوان به دشمنشناسي وارونه مداخلهگران نظامي در جريان انتخابات پي برد. آنان مهمترين نرمافزار دفاعي كشور، يعني ستادها و كمپينهاي انتخاباتي رقيب را به مثابه «پايگاه دشمن» نشانهگيري كردند و حتي در مسير عملياتي خود، انهدام و مختلسازي شبكه ارتباطي و نظارتي smsرقيب را «لطف امام زمان» خواندند! ذهنيت نظامي و دشمنشناسي كاذب و خطرناك آن در مناسبات داخلي، از درك اين نكته عاجز است: درست است كه ساكنان سنگرهاي جامعه مدني و شبكههاي اجتماعي جامعه به لحاظ سياسي واجد رجحانها و هنجارهاي انتخاباتي متفاوت هستند و به كانديداي مورد نظر حزب پادگاني رأي نميدهند، در عين حال كارآمدترين قوه دفاعي اين كشور را تشكيل ميدهند؛ در صورتي كه همراه با برگزاري انتخابات آزاد باشد. بنابراين در شرايطي كه مسئولان آمريكايي هيچگاه «گزينه نظامي» را از روي ميز خود حذف نكردهاند، مداخله نظاميان در امر انتخابات و فرمايشي كردن آن معنايي جز كوشش براي محروم ساختن كشور از نيرومندترين ابزار دفاعي خود، يعني سلاح افكار عمومي در يك جامعه نسبتاً باز ندارد. به بیان روشن به ميزاني كه جامعه ما تكصداييتر شود، به همان اندازه در عرصه بينالمللي آسيبپذيرتر ميشود.
جناب آقاي دکتر مطهري!
تجربه توزيع سريال «قهوه تلخ» در يك مقياس كوچك (در مقايسه با دوران انتخابات) نشان ميدهد سلسله عمليات پليسي- امنيتي در جهت تخريب شبكههاي ارتباطي جامعه چندان كارآمد نبوده است و اين قبيل فضاهاي مجازي- خانگي به طور ضمني فضاهاي تمرين براي نقشآفرينيهاي به مراتب بزرگتر جامعه در فضاها و آزمونهاي دموكراتيك آتي را تشكيل ميدهند. به تجربه شيلي نگاه كنيد:
«اولين كار حكومت نظاميان [شيلي] در 11 سپتامبر 1973 بمباران كردن فرستندههاي راديويي جناح چپ بود. در پشت اين كار وقوف بر اين امر بود كه براي حكومت كردن بر كشور، هر شهروندي بايد منزوي باشد. ارتش [شيلي] كانالهايي را كه مردم هميشه با آنها ارتباط داشتند به گونهاي سيستماتيك از بين برد و تجديد سازمانشان كرد. مجري تلويزيون كه روز دهم سپتامبر [آخرين روز قبل از كودتا] در خانهها ظاهر شد، احتمالاً روز دوازدهم سپتامبر متوجه شد كه گچي رنگي در دست گرفته و به دنبال ديوار ميگردد.» (يادداشتهايي از شيلي، چالشهاي حقوق بشر، ص 33).
چنين امري در عصر اينترنت و جامعه شبكهاي غير قابل تكرار است و بويژه سرمايههاي معنوي و اطلاعاتي- شبكهاي جامعه ما از چنان غنايي برخوردار است كه ديوارنويسي تنها عرصه ارتباطي آن نيست. زيرساختهاي ارتباطي و اطلاعاتي در ايران، در شبكههاي بيشمار اجتماعي به چنان حدي از استحكام رسيده است كه نه تهاجم آمريكا و نه ضربه هيچ كودتايي نميتواند آن را منهدم كند. بازي برد- برد يعني به رسميت شناختن اين شبكهها و تعامل برقرار كردن با آن. در غير اين صورت در يك بازي برد- باخت اين شبكهها مهر خود را بر تحولات آتي ايران خواهند زد، همچنان كه از مشروطه تاكنون زدهاند. آيا بازی برد-برد فقط با آمریکا و انگلستان باید توصیه و توجیه شود؟
با احترام
سيدمصطفي تاجزاده
اوین
رونوشت: سردار حسین علایی
رونوشت: دکتر عمادالدین افروغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر