-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 04/15/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/1/26
  •  

    زیتون

    دوسه روزه یه سکه ۵۰ تومنی فکرمو حسابی مشغول کرده. حق با شماست، سکه ۵۰ تومنی این روزها تقریبا هیچ ارزش مادی نداره و باهاش نمیشه چیزی خرید. الان یه بستنی معمولی چوبی دست کم ۳۰۰ تومنه. اما این سکه ۵۰ تومنی فرق داره از نظر عاطفی انسانی خیلی از معادله‌های ذهنی منو در هم ریخت. اون روز آخرین نفری بودم که سوار تاکسی شدم و بالطبع نشستم عقب، بغل پنجره. دو نفر آقا نشسته بودن سمت چپم و یه خانم جلو. .کرایه تا مقصد ۴۰۰ تومن بود و من پول خرد کمی همراهم بود. هر روزه شاهد اینم که چه درگیری‌ها بین مسافر و راننده سر جریان پول خرد در میگیره و بارها دیدم که تاکسی جای خالی داره اما تا مسافر هنوز سوار نشده می‌گه پولم ۵۰۰۰ تومنیه... راننده گازشو می‌گیره می‌ره. خیلیاشون از کمیته امداد هر ۵۰۰۰ تومن پول خرد رو می‌خرن ۵۵۰۰(یه کاسبی حروم دیگه برای کمیته امداد و یه ضرر دیگه برای راننده‌های زحمتکش). برای همین تا تاکسی راه افتاد به راننده یه اسکناس ۲۰۰۰ تومنی دادم. گفتم الان عصره و لابد کلی پول خرد جمع کرده. راننده گفت خانم پول خورد نداری؟ گفتم چرا اما بعید می‌دونم ۴۰۰ بشه و شمردم و تموم قسمتای کیف پولمو گشتم اسکناس و سکه روی هم ۳۵۰ داشتم. راننده ۲۰۰۰ تومنی رو پس داد و گفت همون بسه!

    پیش خودم گفتم تا به مقصد برسم کیف بزرگمو می‌گردم، من که ماشالا کیفم عین کمد آقای ووپی همه چی توشه شاید سکه‌ای چیزی از کیف پولم افتاده باشه، بذارم روش بنده خدا ضرر نکنه. همینطور که دستم تو کیف می‌چرخید و آت و آشغال می‌ریختم بیرون، یه سکه ۵۰ تومنی براق (ازن دورنگ بزرگا) اومد دستم. خوشحال شدم و به راننده گفتم کرایه‌ت جور شد. همه‌مون مقصدمون آخر ایستگاه بود و راننده داشت با آهنگ هایده حال می‌کرد و خیابون یه خورده شلوغ بود. گفتم مزاحمش نشم، آخر سر ۴۰۰ تومنو می‌دم و پول خوردارو تو دستم گرفتم.

    آقای بغل دستی من میانه‌سال و لاغر اندام، از همون اولی که ماشین راه افتاد با موبایل داشت خرید و فروش زمین می‌کرد. اسم و آدرس بنگاهش رو هم تو حرفاش بارها گفت. به فروشنده زنگ می‌زد می‌گفت قیمت زمین پایین اومده و خودمونیم زمین تو هم جای خوبی قرار نگرفته حالا ساعت ۷ عصر بیا بنگاه ببینیم یه جوری مخشو تیلیت می‌کنیم! از اون‌ور هم به مشتری زنگ می‌زد که این زمینی که دیدی طلاست و یارو حالیش نیست ساعت ۷ بیا تا هنوز نفهمیده زمین کشیده بالا برات بخرم. اما بگم کمیسیونم بالاتر از معموله ها... دوباره زنگ می‌زد به یکی دیگه و همینطور قرار مدار می‌ذاشت. پیش خودم می‌گفتم از ما خجالت نمی‌کشه اینطور دروغ و دونگ تحویل مردم می‌ده!

    از اونچایی که مرد خیلی توانا و زرنگی بود وقتی من ۵۰ تومنو پیدا کردم با چشم حرکاتمو دنبال می‌کرد. وقتی به مقصد رسیدیم، مشتمو باز کردم که پولو بدم، یهو پنجاه تومنیه از تو دستم قل خورد افتاد روی مانتوم. در عین حال با دست راستم درو باز می‌کردم که پیاده شم که بازم قل خورد افتاد جلوی پای خانم جلویی که تازه پیاده شده بود. اون یکی پامم گذاشتم بیرون و خانومه با انگشت به من اشاره ‌کرد و گفت خانم پولت اینجاست من هم سریع رفتم که دولابشم و پولو بردارم یهو آقای بنگاه‌دار پشتم پیاده شد و دوید و منو هل داد و سکه ۵۰ تومنی رو قاپید و گفت مال منه، مال منه!!! و به معنی واقعی در رفت... من بی‌اختیار با خنده داد زدم بابا پول کرایه‌مه... اصلا برنگشت بگه با من بودید! من و خانم جلویی مات و متحر ایستاده بودیم و خانومه گفت عجب نخورده‌ایه این بدبخت. اما راننده هیچ ناراحت نشد،‌ گفت ما عادت کردیم به این‌جور مسافرا، هر چی پولدارتر بدبخت‌ترن! یه بار فلاسک چاییم اون پشت مونده بود یه خانم خیلی راحت گذاشت تو ساکش برد. گفت اینم قسمت ما نبود، خدا بده برکت! شکرت!!

    داشتم این مطلب رو در مورد رفتار ژاپنی‌ها بعد از سونامی می‌خوندم که با اون سکه ۵۰ تومنی مقایسه می‌کردم.


     
     

    1391/1/26

     

    حامد اسماعیلیون
    گمشده در بزرگ‌راه

    همزمان با خرید اسبابِ سفره‌ی هفت‌سین رندانِ ایران‌زمین در شبکه‌های اجتماعی نوشتند:"ای کسانی که هی می‌گین ماهی قرمز نخرین گناه داره، پس اون ماهی سفید که شبِ عید می‌ذارین لای پلو توله‌سگه؟"

    مدتی است در قطارهای شهری تورنتو یک آگهی حواس ما را با خودش می‌برد. در این آگهیِ دیواری تصویرِ یک توله‌سگِ سیاه (با توله‌سگِ بالاییِ شبِ عید اشتباه نشود) و یک گوساله‌ی تر و تمیز و مظلوم در کنار هم گذاشته شده‌اند. تیتر آگهی این است" چرا به یکی از این‌ها عشق می‌ورزید (منظور توله‌سگ) و یکی (منظور گوساله) را می‌خورید؟"

    آگهی را نهادهای گیاهخوار تهیه کرده‌اند و بسیار گسترده به دیوارها چسبانده‌اند. انگار روز به روز گیاهخواری شایع‌تر می‌شود. امروز سر فرصت آگهی را خواندم. نوشته بود گاوها "فقدان" را درک می‌کنند، گاوها برای از دست دادنِ گوساله‌هاشان و از دست دادنِ عضوی از خانواده‌شان عزاداری می‌کنند، گاوها وفاداری را می‌فهمند و گاه برای مشکلات خودشان راه‌حل می‌جویند. نوشته بود سالانه در کانادا سیزده میلیون گاو تبدیل به گوشتِ قصابی می‌شوند، هزاران گاو ظالمانه پشت‌سر هم باردار می‌شوند تا شیرده باقی بمانند در حالی‌که هیچ‌گاه گوساله‌های خود را نمی‌بینند و چیزهای دیگری در همین فضای ترحم‌انگیز برای گاوهای سفید و فهوه‌ای که ما شک نداریم خیلی گاوند.

    البته من بعد از این آگهی گیاهخوار نشدم. بعید هم هست بشوم چون لذت جویدنِ گوشت را به درستی چشیده‌ام، وقتی مزه‌ی دنده‌کبابِ طاق‌بستانِ کرمانشاه و سوسیس‌تنوریِ فرانکفورت و پیتزای رُمی برود زیر دندان، آدم به این راحتی‌ها دل نمی‌کند. هرچند پاسخی هم برای سوالِ مطرح شده ندارم.

    این‌ها را گفتم، اضافه کنم آگهی‌های مشابه دیگری درباره‌ی سگ و خوک هم بر دیوارها دیدم که سوال بی‌جواب‌اند و با هیچ منظقی سازگار نیستند اما بد نیست بگویم روی یکی از همین آگهی‌ها مهاجر بامزه‌ای که احتمالن از اهالی خاور دور بوده زیرِ تیتر اصلی که نوشته بود چرا یکی را ‌(یعنی توله‌سگ را) دوست دارید و یکی را (یعنی گوساله را)می‌خورید با خطِ خرچنگ‌قورباغه و منشِ رندانه‌ی ریشخندکن‌اش نوشته بود: خیلی‌خوب. ‌هر دو را بخوریم.


     
     

    1391/1/26

    رئیس سازمان نظام پزشکی ایران از موافقت وزارت بهداشت با پیشنهاد این سازمان پیرامون افزایش حدود ۳۰ درصدی تعرفه پزشکی در سال ۹۱ خبر داد.

    شهاب الدین صدر که با خبرگزاری ایرنا گفت‌و‌گو می‌کرد، افزود که «سازمان نظام پزشکی و وزارت بهداشت مصمم است تا میزان تعرفه‌های پزشکی امسال با در نظر گرفتن نرخ تورم در جامعه، تعیین شود.»

    به گفته آقای صدر، وزارت بهداشت با افزایش تعرفه‌های پزشکی نزدیک ۳۰ درصد موافق بوده و قرار است «میزان تعرفه‌های درمانی امسال حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد افزایش یابد.»

    وزارت بهداشت ایران سال گذشته تعرفه درمانی را ۱۳/۵ درصد افزایش داده بود که این افزایش تعرفه به گفته علیرضا زالی، قائم مقام سازمان نظام پزشکی، در واقعیت در برخی بخش‌ها مانند «خدمات هلتینگ و ویزیت» و «رادیولوژی» به ۲۰ درصد نیز رسید.

    وزارت بهداشت تاکنون به صورت رسمی افزایش تعرفه‌های پزشکی در سال جدید را تایید نکرده است. 

    منبع: ایرنا

    مرتبط:

    "با اجرای هدفمندی یارانه‌ها در حوزه سلامت دو میلیون نفر به زیر خط فقر می‌روند"


     
     

    1391/1/26

    مدیرعامل سراسری اتحادیه دامداران می‌گوید که در حال حاضر قیمت تمام شده شیر برای دامداران حدود ۴۰ درصد بیشتر از قیمت مصوب خرید شیر از آن هاست.

    به گزارش ایلنا، سعید سلطانی سروستانی افزوده که «از زمان تصویب نرخ ۶۳۰ تومانی برای شیر خام تاکنون، «قیمت برخی از نهاده‌های دامی تا ۱۰۰ درصد افزایش یافته است. بر این اساس قیمت کنجاله سویا از ۵۸۰ تومان به حدود ۱۳۵۰ تومان افزایش یافته، نرخ یونجه هم که تولید داخل محسوب می‌شود از ۳۰۰ تومان در سال گذشته به ۸۰۰ تومان رسیده است.»

    به گفته آقای سلطانی سروستانی، در حال حاضر قیمت تمام شده تولید شیر خام با چربی ۳/۲ درصد و بارمیکروبی یک میلیون برای دامدار حدود ۸۸۰ تومان تمام می‌شود که بسیار بالا‌تر از قیمت مصوب ۶۳۰ تومانی است.»

    این مقام مسئول ادامه داده که بر اساس آمار اسفندماه حتی قیمت متوسط خرید شیر توسط کارخانجات صنایع لبنی از دامداری‌ها نزدیک به ۶۰۰ تومان بوده است.

    صحبت‌های آقای سلطانی در حالی مطرح شده است که رضا باکری، دبیر انجمن صنایع لبنی، حدود دو هفته پیش گفته بود به دلیل فروش هر لیتر شیر به قیمت ۷۳۰ تومان از سوی دامداران، قیمت محصولات لبنی تا پایان اردیبهشا ماه حدود ۱۰ درصد افزایش خواهد یافت.

    البته آقای سلطانی سروستانی تاکید کرد که این اتحادیه موافق افزایش قیمت شیر نیست و تلاش می‌کند که نهاده‌های دامی را با قیمتی پایین‌تر تامین کرده و در اختیار دامداران قرار دهد. 

    منبع: ایلنا

    مرتبط:

    اعلام رسمی افزایش قیمت دوباره محصولات لبنی در ماه اخیر


     
     

    1391/1/26

     

    گیل‌بانو
    بانوی گیلک

    دیکتاتورها می توانند هر چیزی را به زور تصاحب کنند، جز دل های مردم را. مردم خود خوب می دانند دل به که ببازند. مردم هنرمندان و قهرمان هاشان را فراموش نمی کنند حتی اگر بی ادعا و ساکت گوشه ای نشسته باشند، حتی اگر در تنگ ترین و تاریک ترین سلول ها غل و زنجیر شده باشند. نمونه اش؟ دیروز. به یاد ندارم تا به حال مردم شهر نماز هیچ مرده ای را در میدان اصلی شهر خوانده باشند. آقایان! حتما تا به حال دیگر دیدید و شنیدید (و مطمئنم که عصبانی هم شدید) که چقدر آدم برای بدرقه مردی به کوچه و خیابان ریختند که یک عمر با صدای زیبایش برایشان خاطره ساخت. این ها با عشق آمدند آقایان. با عشق، نه با زور، نه با وعده، نه با ساندیس.
     


     
     

    1391/1/26

     

    حوا
    زنانه‌ترین اعترافات حوا

    از زن بودن خودم متنفرم.

    سومین بار است دخترک را می‌بینم. قبل از اینکه روی صندلی بنشیند، اسمش را توی دفتر می نویسم و جلوی آن می‌نویسم: حمله هیستری. می گذارم حرف بزند. از قلبش بگوید که درد می کند. از اینکه نفس اش بالا نمی آید. از اینکه دارد می میرد. فشارش را می گیرم. آرام بخش را نسخه می کنم و دفترچه را به شوهرش می دهم. او هم بی تفاوت است. انگار عادت کرده. بار اولی که آمد، پرستارمان گفت حامله نمی شود...شوهرش قصد کرده دوباره ازدواج کند... اون هم سلاحی ندارد به جز...

    زن بودن خودم را دوست دارم.

    ساعت ۱ نصفه شب است که نیروی انتظامی دو زن افغانی را می آورد. باید برایشان نامه پزشکی قانونی بنویسم... ضرب و شتم. فارسی را سخت حرف می زنند. معاینه شان می کنم و مینویسم. هر دو حسابی کبود و زخمی اند... می پرسم چه کسی کتک تان زده؟ می گویند: شوهرمان! میفهمم هووی هم هستند... می فرستم شان اتاق پانسمان. صدای گریه می آید. می آیم بالای سرشان و می بینم زنی که کمتر زخمی است گریه میکند. می پرسم: چی شده؟ جاییت درد میکنه؟ سرش را بالا می آورد و به زن دیگر اشاره می کند. آن یکی روی تخت است و دارند سرش را بخیه میکنند. لب اش را گاز می گیرد و این یکی اشک می ریزد... به خاطر هوویش که درد می کشد...

    از زن بودن خودم متنفرم.

    دنباله ابرو های زن به وسط پیشانی اش رسیده. کفش هایش گمانم ۱۰ سانتی پاشنه دارند و موهایش از زردی به سفیدی می زنند. آزمایش بارداری را نشانم می دهد:

    - منفیه.

    - چرا؟؟

    - !!!؟؟

    - خب چرا حامله نشدم؟؟

    - چد وقته ازدواج کردین؟

    - دو ماه.

    - خب طبیعیه باردار نشین.

    - یعنی من نازام؟؟

    - نه خانوم. تا یک سال طبیعیه. روش جلوگیری که نداشتین؟

    - نه. خب مگه وقتی نزدیکی داریم نباید حامله بشم؟

    - !!

    خدایا. من شروع می کنم به توضیح پروسه تخمک گذاری و لقاح و احتمال و ... تا بالاخره کمی آرام می شود. من و من می کند:

    - میشه این ها رو برای شوهرم هم بگین؟؟ آخه مادر شوهرم...

    و من همه را برای مردی که تا بناگوش قرمز شده است توضیح می دهم. زن می پرسد:

    - خب من کی حامله میشم؟

    - !!! خانوم مگه نعوذ بالله من خدام؟؟؟ برین این کارایی که گفتم بکنین اگه خدا بخواد حامله میشین. به سلامت.

    موقع رفتن شان صدای زن را می شنوم: به مامانت بگی ها...

    زن بودن خودم را دوست دارم.

    از پارسال یاسمن حسابی قد کشیده. هنوز چهار سالش تمام نشده ولی به اندازه بچه 6 ساله می فهمد. شیفت عصر با مادرش که پرستارمان است می آید درمانگاه. از دور می بیندم و می دود: خاااله.... و می پرد بغلم...: تو امروز شیفتی؟

    - بع...له.

    - برام لاک نارنجی آوردی؟

    - بع...له. بیا تو اتاق پزشک تا برات بزنم.

    لاک زدن تمام شده و حالا داریم دکتر بازی می کنیم. یاسمن دکتر شده و دارد فشارم را می گیرد. معصومه می آید تو. دختر خدمتکار اینجاست. نفس نفس می زند: خاله پیکم رو آوردم گفتین با هم حلش کنیم...

    هر مریضی که می آید معصومه یک کمی دورتر می ایستد... یاسمن ولی توی بغلم می ماند...مریض ها حتمن فکر میکنند دخترم است...مهم نیست. مهم لذتی است که می برم... وقتی محکم می بوسدم و توی بغل کوچکش فشارم میدهد....

    از زن بودن خودم متنفرم.

    وارد کوپه که میشوم مرد مسن ای را می بینم که نشسته و تسبیح می اندازد. سلام میکنم. با اکراه جوابم را میدهد. کفش هایم را در می آورم و میروم روی صندلی تا چمدانم را بگذارم بالا. وسط راه گیر میکند. مرد به روی خودش نمی آورد. آخر خواهش میکنم که اگر می شود کمکم کند. چمدان را هل میدهد. هنوز مسافر های دیگر نیامده اند. من هدفون توی گوشم است و به پنجره تکیه داده ام. مرد انگار معذب است. می رود بیرون. زن و شوهر جوانی می آید. موقع خواب زن می گوید اگر اشکالی ندارد با همسرش روی تخت های بالا بخوابند. من که خوابم نمی برد ترجیح می دهم پایین باشم و می گویم اشکالی ندارد. وسط های شب، تازه خوابم برده که با صدای متناوب عجیبی بیدار می شوم. چشم هایم را باز می کنم و ... نفس ام بند می آید. سرم را می برم زیر ملافه و نمی توانم حتا آب دهانم را قورت بدهم. آخرش بلند می شوم، میروم توی ستوران قطار. هیچ کس نیست. سرم را روی میز می گذارم و یک دل سیر گریه می کنم.

    و این داستان ها هر روز تکرار می شوند....


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته