کسانی که در زندان های شاه مرعوب شده اند فکر می کنند با زندان کردن مخالفانشان پایه های حکومتشان محکم می شود وگرنه کسی که خود زندانی بوده و ایستادگی کرده و ستم ستیز بوده روش ساواک و شاه را دنبال نمی کند.
فخرالسادات محتشمی پور، همسر سیدمصطفی تاج زاده در صفحه فیس بوک خود موارد اتهامی پرونده جدید تاج زاده را برشمرده است.
این یادداشت به نقل از فیس بوک فخری محتشمی پور به شرح زیر است:
دوشنبه به دادسرای اوین احضار شدم برای پرونده پانصد صفحه ای تازه ای که سازمان اطلاعات سپاه برایم تهیه کرده و براساس آن شکایت کرده بود. گفتم باید پرونده را بخوانم و باید وکیلم را ببینم و با او مشورت کنم. چون دفعه قبل که سه روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری حکم بازداشتم به درخواست سپاه امضا شده بود، در دادگاه از خود دفاع نکردم و تجدیدنظر هم نخواستم.
این بار که باز هم چند روزی قبل از انتخابات مجلس سپاه شکایت کرده و پرونده جدید تدارک دیده احتمالا بازپرسی را هم لازم نمی دانم و در این مورد و برای تصمیماتی که در مورد اقدامات بعدی خود خواهم گرفت، باید با وکیلم مشورت کنم و باید دکتر حسین آبادی را ببینم و بعد تصمیم نهایی را بگیرم. پرونده را سه ساعت مطالعه کردم و چون درد گردنم شدید شد از بازپرس خواستم وقت دیگری برای مطالعه آن بگذارد.
جالب است که موارد اتهامی از مقاله «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم» آغاز شده و علیرغم این که رهبری گفته بود شکایت از طریق قانونی پی گیری شود و من و سایر دوستانم از طریق قانونی علیه ستاد کودتا و نیز شکنجه کنندگان شکایت کرده بودیم، این ها هم دو اتهام جدید من هستند. جالب تر این که دفاع من از آقای خاتمی که چندی پیش گفته بود آشتی کنید و طرفین خطاهای یکدیگر را ببخشند و من هم تأکید کرده بودم که شرایط خطرناک است و باید به سمت تفاهم پیش برویم، مورد اتهامی دیگر من بود!
بیانیه های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت ایران اسلامی حتی آن ها که در محکومیت ترور شهید احمدی و انفجار در سیستان و بلوچستان صادر شده بود، هم موارد اتهامی من بود که تصمیم دارم مسئولیت همه بیانیه ها و موضع گیری های این دو حزب را بپذیرم درست مانند پرونده قبلی که در بازجویی ها مسئولیت همه مواضع و بیانیه ها را پذیرفتم و از آن ها دفاع کردم. یک مورد جالب دیگر ترغیب جوانان به تلاش برای انتخابات آزاد بود که آقایان حتی رعایت ظاهر را هم نکرده مکنونات قلبی شان را آشکار کرده بودند!
پرونده مربوط به قبل از عید بود. درست چند روز قبل از دوازده اسفند و انتخابات مجلس ولی احضار من بعد از موضع گیری علیه قتل های زنجیره ای بود. خلاصه عیدی ما را آقا مجتبی داد.
همسرجان هم چنین گفت: این ها بازی برد برد را فقط با آمریکا دنبال می کنند و با اصلاح طلبان فقط شیوه سرکوب را پیش گرفته اند و ادامه می دهند. این ها حتی سایت های مؤتلفه و آقای هاشمی و محسن رضایی را تحمل نمی کنند و به اختناق محض و النصر بالرعب اعتقاد دارند و تازه می خواهند جمهوری اسلامی، الگو هم باشد برای منطقه بلکه جهان!
همسرجان یک نکته تأمل برانگیز هم در گفته هایش بود و آن این که: کسانی که در زندان های شاه مرعوب شده اند فکر می کنند با زندان کردن مخالفانشان پایه های حکومتشان محکم می شود وگرنه کسی که خود زندانی بوده و ایستادگی کرده و ستم ستیز بوده روش ساواک و شاه را دنبال نمی کند.
قصه عجیبی بود من مات و متحیر به آن چه شنیده ام فکر می کنم و همسرجان آرام و خونسرد بعد از سفارشاتی که برای من و فاطمه و بچه ها دارد، خداحافظی می کند و می رود…
رضا شهابی، فعال کارگری و عضو سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران توسط قاضی صلواتی به شش سال حبس تعزیری محکوم شد.
به گزارش ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر ،رضا شهابی بر اساس حکم صادره به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس و هم چنین به اتهام تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی نیز به پنج سال حبس محکوم شده است.
همچنین در این حکم، رضا شهابی به ۵ سال ممنوعیت از فعالیت محکوم شده است.
این حکم در حالی برای این فعال کارگری صادر میشودذ که در ۲۲ ماه بازداشت غیر قانونی وی به صورت بلاتکلیف در زندان بسر برده است.
شورای امنیت سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه ای، ادامه خشونت ها در سوریه را محکوم کرد و موافقت خود را با اعزام گروهی از ناظران به سوریه برای نظارت بر روند برقراری آتش بس در این کشور اعلام کرد.
در این قطعنامه که با فشار روسیه به میزان زیادی تعدیل شده است، نقض حقوق بشر توسط نیروهای سوری و اعمال خشونت توسط گروههای مسلح محکوم شده است.
به گزارش بی بی سی، فرستادن ناظران به سوریه دومین مرحله از طرح صلح کوفی عنان، نماینده ویژه سازمان ملل و اتحادیه عرب است. مرحله اول این طرح صلح، آتش بس بود که وارد سومین روز شده اما شکنندگی آن همچنان حس میشود.
این قطعنامه مجوز اعزام ۳۰ ناظر را در مرحله اول صادر می کند که احتمالا تا چند روز دیگر اعزام می شوند.
اعزام گروه های بعدی برای رساندن شمار ناظران به ۲۰۰ تن، نیاز به قطعنامه جدیدی خواهد داشت.
در همین حال گزارش ها از گلوله باران سنگین شهر حمص، سومین شهر بزرگ سوریه حکایت دارد.
فعالان مخالف می گویند دست کم ۱۷ نفر در جریان درگیری های امروز شنبه ۱۴ آوریل ( ۲۶ فروردین) کشته شدند.
گزارش ها همچنین حاکی از کشته شدن چندین نفر توسط نیروهای امنیتی درمراسم تشیع جنازه در شهر حلب است.
قیمت پودر شوینده با مجوز سازمان حمایت مصرفکنندگان و تولید کنندگان افزایش یافت. این تغییر قیمت، در ادامه افزایش قیمت کالاها در سال ۹۱ صورت گرفته که موجی از گرانی را در روزهای اخیر پدید آورده است.
به گزارش خبرگزاری "مهر"، موج جدید افزایش قیمت برخی از کالاها در بازار به صورت رسمی و غیررسمی، از نخستین روزهای سال جدید به وضوح مشاهده میشود.
بر همین اساس، خبرها از گوشه و کنار بازار حکایت از افزایش غیررسمی قیمت شیر و محصولات لبنی، و افزایش تائید شده و رسمی پودر شوینده و روغن نباتی دارد که البته مسئولان سازمان حمایت مصرفکنندگان و تولیدکنندگان نیز افزایش قیمت روغن نباتی را روز گذشته به صورت رسمی تائید کردند.
در همین حال، محمد قبله معاون سازمان حمایت مصرفکنندگان و تولیدکنندگان از افزایش متوسط ۱۸ درصدی قیمت روغن خبرداده و اعلام کرده که این افزایش، در برخی از انواع روغن نباتی، به ۱۹.۵ درصد برای مصرفکنندگان هم رسیده است.
این درحالی است که قیمت شیر و فرآوردههای لبنی به صورت رسمی، مجوزی از سوی دولت برای افزایش نداشته است و تولیدکنندگان و فروشندگان، حق افزایش قیمت را ندارند در حالی که بررسیهای میدانی حکایت از آن دارد که قیمت شیر و فرآوردههای لبنی، با افزایش مواجه بوده است و البته در مقابل، وزارت جهاد کشاورزی نیز میگوید که موافقتی با افزایش قیمت نداشته است.
اما هم اکنون بررسیهای میدانی از بازار نشانگر افزایش ۹.۲ تا ۱۱.۷ درصدی قیمت برخی انواع شوینده در بازار است، این درحالی است که دولت در هفتههای پایانی سال گذشته، به طور گسترده اقدام به توزیع پودر شوینده در بازار کرد و مسئولان اعلام کردند که قیمت پودر شوینده در بازار افزایش نخواهد یافت و از سوی دیگر، کمبودی هم در بازار حس نمیشود. حتی آن زمان برخی مسئولان اعلام کردند که اگر مردم اقدام به خرید گسترده پودر شوینده کنند، حتما ضرر خواهند کرد. این در شرایطی است که هم اکنون قیمت در بازار افزایش یافته است و مردمی که شاید قبل از عید خرید عمده پودر شوینده نداشتند، اکنون ضرر کردهاند.
بانک مرکزی از تمام کسانی که کارت بانکی دارند خواست که برای ارتقای سطح ایمنی با مراجعه به خودپردازهای بانکی و شعب بانکها رمز کارتهای بانکی خود را تغییر دهند.
این هشدار پس از آن اعلام شد که شخصی که ظاهرا با یکی از شرکتهای موسوم به POS که سرویس دهی به دارندگان کارت های بانکی را بر عهده دارند، دچار اختلافاتی شده، مدیران این شرکت را متهم به دادن رشوه و عدم هزینه کافی برای امنیت کارت ها کرده است.
وی همچنین از ایراد امنیتی در برخی از کارت های بانکی خبر داده و سه میلیون شماره کارت های بانکی را که متعلق به بانک های متعدد دولتی و خصوصی است، به همراه یک عدد چهارده رقمی که پسورد چهاررقمی هر کارت در بین آن قرار داده شده، در یک وبلاگ منتشر کرده است.
بانک مرکزی با "پوزش" از مشتریانی که ناچار به تغییر اجباری رمز خود هستند، به همه مشتریان بانکی توصیه کرده که "حداقل هر سه ماه یک بار نسبت به تغییر رمز اول و دوم اینترنتی کارت خود اقدام" کنند.
محمد نوریزاد نویسنده و مستند ساز منتقد از سیاست دوگانه جمهوری اسلامی در مواجهه با مطالبات ملت ایران و مطالبات ملل دیگر انتقاد کرد و گفت: مسئولان ما رو به دنیا می گویند: ما قبول داریم که در سوریه باید یک تغییرات اساسی صورت بگیرد. اما این تغییرات باید بدون دخالت خارجی ها باشد. خود مردم سوریه در یک انتخابات کاملاً آزاد مشخص کنند که بشاراسد و سیستم او را می خواهند یا نه؟ خب مگر ما ایرانی ها چه می گفتیم و چه می گوییم؟ شما این انتخابات آزاد را در شرایط ناچاری برای سوری ها پسندیده می دانید و برای مردم ایران ناپسند؟ ما هم خواهان تغییرات اساسی در ارکان اصلی کشورمان هستیم. چرا این انتخابات برای مردم سوریه راه گشاست و برای ما فتنه؟
آقای نوری زاد در دومین بخش گفت و گوی خود با وبسایت کلمه، می گوید: اساساً دوره ی رهبری های مادام العمر و طولانی سپری شده. دنیا به رشدی رسیده که دیگر سر به اطاعت های این چنینی فرود نمی آورد. مگر این که پادشاهی باشد و رهبری باشد و اینها بصورت نمادین در گوشه ای بنشینند و به اوضاع کشور نظاره کنند و اختیار کشور مطلقاً در دست مردم و نمایندگان مردم باشد. دخالت بی دخالت. پادشاهان و شاهزادگان برخی از کشورهای اروپایی و ملکه ی انگلستان مگر کوچکترین دخالتی در اوضاع کشورشان دارند؟ و مگر از این که در کار کشور دخالت نمی کنند، لکه ی ننگی بر پیشانی شان نشسته؟ و مملکتشان عقب مانده و از ریخت افتاده؟
وی در ادامه این گفت و گو همچنین به شرح دیدارهای خود با محمد خاتمی و عبدالله نوری پرداخته است.
این نویسنده و مستند ساز منتقد در اولین بخش این گفت و گو، برخی ناگفته های خود درباره دلایل نامه نگاری هایش با رهبری، تبعات آن و دستاوردهایش را بازگو کرده بود.
بخش دوم این گفتگو را با هم می خوانیم:
با توجه به همه ی پارامترهایی که دست به دست هم داده اند و راه هرگونه اصلاح را در جامعه بسته اند، آینده ی کشور را چطور می بینید؟
خیلی خوب.
جداً؟
چرا که نه؟ اما افسوس و بهت من به این است که آن سو تر از هیاهوهای ما – که چه کسی برد و خورد و چه کسانی زدند و کشتند و چه صنف و طایفه هایی دست به دست هم دادند و این سرزمین اساطیری را بر زمین گرم کوبیدند – دو جریان موازی سر بکار خود دارند و به پیمودن مسیر بایسته ی خودشان اصرار می ورزند. یکی طبیعت، که ما اکنون در بهار آن مستغرقیم. گل و گیاه و آب و هوا و پرنده و خزنده و چرنده و همه ی پدیده ها بی آن که از عقب ماندگی ها و بحث و جدل های کودنانه ی ما متأثر باشند، می رویند و می شکفند و بار می آورند.
یکی هم انسان ها و کشورهای فهیم و با شعور در همه جای کره ی زمین. که فهم و عقلشان را گذارده اند روی هم و بذرش را بر سر کل کشورشان پاشیده اند و می پاشند و چهار نعل به سمت رشد و بهره مندی های روزافزون می تازند و در این ماراتن بزرگ و همگانی، اصلاً هم وقت خود را صرف این نمی کنند که واژه ی توسعه خوب است یا پیشرفت. از کشورهای ریز پایین دست ما – که خداوند اتفاقاً اینها را بیخ گوش ما بعنوان نمونه برآورده تا غرور ابلهانه ی ما را به خاک بیاندازد- تا کشورهای دور و نزدیک. که اگر هم هیاهویی دارند به این است که فضا را برای جولان بیشتر عقل فراهم کنند و اجازه ندهند به عقل و شعور جمعی شان جفا شود.
اندوه من به این است که بهار در مجاورت ما و پیش چشم ما می روید و گل می کند و بار می دهد و ما درست مخالف جریان بایسته و شایسته ی هستی به سروکله ی هم می زنیم و دست به جیب هم می بریم و از دیوار اعتماد همدیگر بالا می رویم. به چشم خود می بینیم که از کاروان عقل و فهم و توسعه جامانده ایم اما جاهلانه این جاماندگی را یکجور جهش، آن هم از نوع اسلامی اش تفسیر می فرماییم. حالا جهش به کجا؟ خدا می داند. کل غوغاهای کشورمان را اگر در این سی و سه سال رصد کنیم، می بینیم عمدتاً روی به جهل و جهل پروری و گسترانیدن بساط جهل داشته اند. و مهمتر، عبرت نگرفتن ما از نادرستی ها و شکست ها و گسست های پی درپی و اصرارمان بر همان روند رو به زوال.
نگفتید به چه دلیل روند اوضاع کشور را خوب ارزیابی می کنید؟ با توجه به این همه انسداد و بن بست در فضای کلی کشور.
باورم بر این است که به همین زودی بشار اسد سقوط می کند و بعد از سقوط وی همه ی نگاه ها به سمت سرزمین ما می چرخد. من تردیدی در سقوط یا برکناری خزنده ی او ندارم. کسی که برای بقای خودش دستش را به خون مردم بی دفاع کشورش آلود، رفتنی است. چه بشار اسد سوری باشد چه محمد نوری زاد. چه روحانی باشد چه غیرروحانی. چه پیغمبر و پسر پیغمبر باشد چه شمربن ذی الجوشن. این یک اصل برآمده از تاریخ است و من به شدت به این اصل معتقد و امیدوارم. هر روز که می گذرد ما به آن روز مبارک نزدیک و نزدیک تر می شویم. در قاموس فکری ما، مسئولیتی که از جانب مردم به مسئولان تفویض می شود امانت الهی است. که همه جانبه باید مورد صیانت قرار بگیرد. نه ارث پدری، که دست ما را در تصرف و تخریب آن گشاده بدارد.
در سقوط بشار اسد چه پتانسیلی وجود دارد که منجر به بهبود اوضاع داخلی ما می شود؟
صمیمانه بگویم: اساساً دوره ی رهبری های مادام العمر و طولانی سپری شده. دنیا به رشدی رسیده که دیگر سر به اطاعت های این چنینی فرود نمی آورد. مگر این که پادشاهی باشد و رهبری باشد و اینها بصورت نمادین در گوشه ای بنشینند و به اوضاع کشور نظاره کنند و اختیار کشور مطلقاً در دست مردم و نمایندگان مردم باشد. دخالت بی دخالت. پادشاهان و شاهزادگان برخی از کشورهای اروپایی و ملکه ی انگلستان مگر کوچکترین دخالتی در اوضاع کشورشان دارند؟ و مگر از این که در کار کشور دخالت نمی کنند، لکه ی ننگی بر پیشانی شان نشسته؟ و مملکتشان عقب مانده و از ریخت افتاده؟ از این صحبت من مبادا توهین و اسائه ی ادب مستفاد شود؟ نخیر.
من می گویم دوره ی رهبران مبسوط الیدی چون بشاراسد که به هیچ دستگاهی پاسخگو نیستند و شأن خود را آنقدر بالا برده اند که کسی جرأت پرسیدن یک چرا از آنان ندارد، سپری شده. پس باید بروند و جایشان را به سیستمی بدهند که آن سیستم برای رأی و نظر آحاد مردم احترام قائل شود. شورش امروز مردم سوریه برآیند سالها تحقیر و ظلم و بی عدالتی است. برآیند تنگ نظری های حزبی است. که انگشت به سمت جماعتی از مردم می برد و صرفاً بخاطر گرایشات سیاسی و صنفی به یک نفر از آن جماعت اشاره می کند که تو بیا جلو. بقیه چی؟ بقیه بروند به همان مختصری که در حلقشان می چکانیم قانع و شاکر باشند. این دوره اش سرآمده.
فرض کنیم همین امروز بشار اسد سقوط کرد یا خودش محترمانه از قدرت کناره گرفت و به یک کشور دیگر پناهنده شد. فردایش چه اتفاق می افتد؟
من اطمینان دارم بلافاصله بعد از سقوط بشاراسد یا برکناری او و بهم خوردن مناسبات منطقه، علی الخصوص لبنان و حزب الله و فلسطین، رهبر ما خودشان داوطلبانه شرایطی را فراهم می کنند که جامعه یک نفسی بکشد و در یک انتخابات آزاد خودش تکلیف خودش را روشن کند. یعنی همین سخنی که مسئولان ما بویژه دستگاه دیپلماسی ما خواهان پیاده شدن آن در سوریه و بحرین هستند. مسئولان ما می گویند: “چرا ترکیه و غرب اصرار به سرنگونی رژیم بشاراسد دارند؟ اجازه بدهند مردم سوریه در یک انتخابات آزاد خودشان تکلیف کشورشان را مشخص کنند. چه با بشاراسد چه بی او”.
می بینید عمق دردی را که در این سخن نهفته؟ خوب دقت کنید! مسئولان ما رو به دنیا می گویند: ما قبول داریم که در سوریه باید یک تغییرات اساسی صورت بگیرد. اما این تغییرات باید بدون دخالت خارجی ها باشد. خود مردم سوریه در یک انتخابات کاملاً آزاد مشخص کنند که بشاراسد و سیستم او را می خواهند یا نه؟ خب مگر ما ایرانی ها چه می گفتیم و چه می گوییم؟ شما این انتخابات آزاد را در شرایط ناچاری برای سوری ها پسندیده می دانید و برای مردم ایران ناپسند؟ ما هم خواهان تغییرات اساسی در ارکان اصلی کشورمان هستیم. چرا این انتخابات برای مردم سوریه راه گشاست و برای ما فتنه؟
ما مگر چه می گوییم؟ می گوییم: آقا ما سپاه و اطلاعات دزد و دخالت گر و شنودگر و کلاً دستگاه ها و سیستم های امنیتی بی در و پیکری که بر هست و نیست این کشور خیمه بسته اند و به هیچ خدایی نیز بنده نیستند نمی خواهیم. ما می گوییم: ما مجلس بزدل و ترسو و مطیع و حرف گوش کن نمی خواهیم. دستگاه قضایی فشل و مظلوم کش نمی خواهیم. ما دولت دزد و فریبکار و توجیه گر نمی خواهیم. ما نمی خواهیم شهروند درجه چندم باشیم. ما می گوییم: چرا باید از منظرحقوق شهروندی بین شیعه و سنی و بهایی فرق باشد؟ ما می گوییم: دروغ ممنوع. چه از زبان رییس جمهور چه از صدا و سیمای ملی.
ما می گوییم: اجازه بدهید مردم در یک انتخابات آزاد مشخص کنند که هنوز می خواهند روحانیان بر آنان مسلط باشند یا نه؟ خواستار اصل ولایت فقیه هستند یا نه؟ این همه نفوذ رهبر در زیر و بالای مملکت را قبول دارند یا نه؟ به خداوندی خدا سوگند نتیجه ی این انتخابات می تواند آرامش رفته را به کشور باز بگرداند. اگر اکثریت مردم همین وضعیت را خواستار بودند، مابقی لال می شوند و خواست اکثریت را می پذیرند. وگرنه چرا راه را بر سرنوشت تغییرناپذیر مردم و سرنوشت خودمان ببندیم؟ قوانین هوشمند برای بقای یک کشور حتماً زمینه ی دخالت مردم را در بازپروری امور کشورشان فراهم می کنند. نه این که قانونی سی و سه سال پیش نوشته شده باشد و به آن عمل که نمی کنیم هیچ، امکانی را نیز برای ترمیم و اصلاح و نقش آفرینی مردم باقی نمی گذاریم. این بازدارندگی، یک روند متداول و معمول را به یک فاجعه مبدل می کند. یعنی تغییر سرانجام رخ می دهد اما با فاجعه.
به یک سال پیش برگردیم. مردم سوریه با زبانی که به لکنت افتاده می گویند: جناب بشاراسد، ما یک انتخابات آزاد می خواهیم. و بسیجیان و پاسداران و نظامیان بشاراسد مردم را می زنند و به زندان می اندازند که چرا خواهان انتخابات آزادید؟ حالا بعد از یک سال کار بجایی رسیده که بشاراسد با التماس می گوید مگر انتخابات آزاد نمی خواستید؟ بفرمایید انتخابات. و این مردمند که نمی پذیرند. و ما موجودات عقب مانده ی ببو، از تمام دنیا زلف مان را برده ایم به زلف بشاراسد سوری بند کرده ایم و جلوی چشم مردمان جهان به سمت یک تحقیر و شکست جهانی پیش می دویم. چرا؟ چون از جیب مردم مان برای اسلام مان خیلی پول خرج کرده ایم و نمی خواهیم هدر رفتن آن همه پول بی زبان را باور کنیم.
وقتی ما تا همین امروز آشکارا بر دزدی ها و کجی ها و زشت کاری های خود سرپوش می گذاریم و ابتدایی ترین حقوق جاری مردم را نادیده می گیریم، بدیهی است که خودمان را در معرض همان تغییرات بنیادین قرار داده و می دهیم. وقتی ما در روز روشن دروغ می گوییم و فریب می دهیم و بساط ریاکاری و نخبه کشی را می گستریم و همزمان به ریش مردم می خندیم، این نشان از چه دارد؟ از این که رأی مردم و در کل افکار عمومی در این کشور یعنی باد هوا. این است که من می گویم: دوره ی یک چنین نگرش هایی سرآمده. باید تغییرکرد. اساسی.
به نظر شما چرا حاکمان ما تن به یک چنین رفراندومی نمی دهند؟
شاید شما دلیل این چرای خودتان را در قدرت و بلوکه شدن قدرت در یک جمع معدود بدانید. که البته این دلیل محکمی است. کسانی که خود را صاحب این مملکت و قدرت بلامنازع این کشور می دانند مگر می شود حالا بیایند و بخت و اقبال خود و دوستان و آشنایان و همفکران و هم طریقان شان را بسپارند به رأی مردم؟ مردمی که بزعم این قدرت مداران با چند تا رگبار می دوند و می روند و یادشان می رود که خواهان چه بوده اند؟ مردمی که با پخ و فحش یک بسیجی حکومتی زبانشان به لکنت می افتد؟ این مردم آیا ارزش این را دارند که خواهان قدرتی باشند که مستحقش نیستند؟ پس چرا نباید از گرده ی این مردم بار کشید؟ و چرا نباید برپشتشان بار نهاد؟
بله، اگر دلیل شما این باشد خودش یک جواب قابل اعتنایی است. اما من می گویم: داستان چیز دیگر است. و آن: زلزله ای است که ممکن است به اسم “رأی منفی” از صندوق ها بیرون بیاید. در آن صورت، بعضی از اطلاعاتی ها و پاسدارها و روحانی های ما باید در محضر مردم بایستند و یک به یک غارت ها و فجایعی را بشمرند که در این سال ها سامان داده اند و مرتکب شده اند. من می گویم: تجسم یک چنین صحنه ای ویرانگر است چه برسد به این که این صحنه تحقق پیدا کند. یک مأمور هیولاگون اطلاعاتی و یک پاسدار غارتگر نمی تواند روزی را مجسم کند که در محضر مردم ایستاده است و دارد گزارش می دهد که چه کسانی را چگونه کشته است و چه اموالی را چگونه و با چه کسانی برداشته و غارت کرده.
من بعضی وقت ها که خودم را بجای یک پاسدار فربه از مال حرام و یک دژخیم اطلاعاتی و یک دولتمرد دزد و یک قاضی و یک روحانی آشوبگری که فتوای قتل عده ای را صادرکرده می گذارم، باور کنید به اینها حق می دهم به برگشتن خود اصلاً فکر هم نکنند و مدام در همین باتلاق پیش بروند. برگشتن اینها خیلی سخت است. مرد می خواهم دست از جور واجور موقعیت و خروار خروار پول بگذرد و دست ها را بالا ببرد و رو به مردم بایستد و بگوید: من غلط کردم. و گرنه در همین سیستم مگر ما کم پاسدار و اطلاعاتی و روحانی و دولتمرد شریف و شایسته داریم؟ اغلب اینها حاضرند رو در روی مردم بایستند و ساعت ها بی واهمه و شرم و البته با افتخار از کرده ها و ناکرده های خود بگویند.
چرا ما عقب مانده ایم؟ آیا دلیلش به قول شما به روی صحنه آوردن عقل توسط دیگران است و دور شدن ما از عقل؟ چرا اسلام ترکیه به قول شما خواستنی تر و ماندنی تر به نظر می رسد؟ در جاهایی مثل قطر و دوبی وکویت و حتی عربستان سعودی احساس می کند در پشت صحنه ی این کشورهای کوچک آدم های بزرگ و عاقل و کار درستی نشسته اند و بدون سر و صدا دارند استعدادهای نداشته ی خودشان را بارور می کنند و چشم تحسین دنیا را به سمت خودشان بر می گردانند.
من پیش از این در یک مصاحبه به این پرسش پاسخ گفته ام. دلیلش اینها که شما گفتید هست اما آنچه که دلیل اصلی و محوری است این است که: در کشور ما مسئولان و قانون از دریچه ی کوچک و قیفی شکل احکام اسلامی به جهان اطراف نگاه می کنند. علت این که گاه کارهای ما به طنز می گراید همین تطبیق ایران عصرکنونی با احکام فرسوده ای است که این احکام، دست نخورده از راه های دور به این سوی آمده اند. بی آنکه امروزی شوند.
ترکیه ای که شما نمونه آوردید و به درستی هم به اسلام خواستنی تر او اشاره کردید، نیامده برج بلندی از حلال است و حرام است و باید و نباید و جایز است و جایز نیست بسازد و مردم را به داخل آن بتپاند و به آنها بگوید: این هست و جز این نیست. بلکه به ذات اسلام مراجعه کرده. ذات اسلام چه می گوید؟ می گوید: مردم در انتخاب عقیده و راه و اندیشه آزادند. اختیار با خودشان است. و این یعنی بها دادن به آزادی مردم. و یعنی رشد. یعنی اسلام. یعنی بها دادن به یک اصل برآمده از هستی. یعنی خدا.
اساساً خداوند بخاطر دست بردن به اختیاربود که زمین را به آدم و حوا هدیه داد. و گرنه این دو در بهشت خدا همچون سایر فرشتگان در یک مدار بدون تغییر سر به کار خود داشتند. خداوند بعد از خوردن آن سیب یا گندم، آدم و حوا را دور نینداخت. بلکه در آغوش گرفت. و زمین را با همه ی وسعت و نعمت هایش به آنان هدیه داد. راز این مقام بلند در همان اختیار است. اختیاری که آدم و حوا بدان دست بردند و فرشتگان شهامت آن را نداشتند. در کشور ما اختیار از مردم سلب شده و همه ی اختیار در دست حاکمان بلوکه شده است. اسم این استبداد است. استبداد، هم به مردم هم به آن اسلامی که از آن دم می زنیم. عاقبت استبداد را هم خود خدا مشخص کرده: سرنگونی. این تعارف بردار نیست. ما مستبدیم پس سرنگون می شویم.
قاعدتا منظور شما که این نیست که راز عقب ماندگی ما در اسلام است؟ اگر اینگونه باشد که بسیاری از مناسبات ما تحت الشعاع این نگرش قرار می گیرد. مثل خود انقلاب که داعیه ی اسلام و اسلام خواهی دارد. و به چیزی غیر از اسلام نمی اندیشد. در حرف که لااقل این را می گوید.
نخیر. من کی گفتم راز عقب ماندگی ما در اسلام است. مگر ترکیه یا همین کشورهای پایین دست ما مسلمان نیستند؟ مگر مالزی مسلمان نیست؟ عقب مانده اند؟ من می گویم: راز عقب ماندگی ما نه در اسلام، بل در نوع اسلامی است که ما به اختراع آن دست برده ایم. اسلامی که از دریچه تنگ فقه به جهان اطراف می نگرد و اصرار بر این دارد که او می فهمد و همگان نمی فهمند. فقه یعنی همین دیگر. و تفقه نیز یعنی همین. یعنی درک مسائل. منتها کدام مسائل؟این که چه کاری حلال است و چه کاری حرام. مگر کارهای دنیا را می شود بر حلال و حرام تقسیم بست؟ پس داستان اختیار چه می شود؟ بویژه این که درهمین رویکرد به احکام فقهی خود ما یک چیزهایی اختراع کرده ایم یا یک چیزهایی از پس قرون و اعصار به این سوی آورده ایم که موجب نفس تنگی جامعه می شود.
همین فقه ما کارش بجایی رسیده که مرتب راجع به بی حجابی بانوان هوار می کشد چون بزعم خودش حرام است و نسبت به غارت اموال مردم سکوت می کند چون از ترس حاکمان خودش را به ندیدن و نفهمیدن می زند. مگرمی شود مراجع و فقیهان کشور ما خبری از غارتگری سپاهیان فربه نشنیده باشند و از پستوهای مخوف اطلاعات و کاری که بعضی از این هیولاها با فرزندان بی گناه مردم می کنند بی خبر باشند؟ پس چرا آنجا هوار می کشند و اینجا دم فرو می بندند؟ همین آقای مکارم ترجیع بند اعتراضاتش وهابیون است. این که وهابی ها چه می کنند و چه کرده اند.
آقا کدام وهابی به اندازه ی همین آقای احمدی نژاد پوست از تن فهم و بخت و آینده ی این مردم کنده؟ وهابی ها مگر چه می کنند که جناب مکارم شب ها پریشان از خواب می جهد و در ابتدای درس خارج اصولش به اول چیزی که هشدار می دهد همین فعالیت وهابی هاست. به پیر به پیغمبر خود ما یک پا وهابی کارکشته و قهاریم. کدام وهابی ساعت سه صبح با بلند گوی دستی رو به خانه ی یک معترض سیاسی مثل آقای کروبی فحش ناموس می دهد؟ و به کوی دانشگاه می ریزد و می زند و تخریب می کند؟
همین آقایان فقها و مراجع مگر از عمل شنیع بسیجیان حکومتی با خبر نشدند که با آقایان کروبی و صانعی و دستغیب شیرازی چه کردند؟ پس چرا دم نزدند؟ رک بگویم و بگذریم که ترس بر همان فقه نیم بندشان سایه انداخته و اصالتش را از ریخت انداخته. تا ازشان بپرسید آقا چرا به بدحجابی معترضید و به غارت اموال مردم نه، می گویند: اقتضائات و مصلحت اسلام فعلاً این را حکم می کند. بعد از انقلاب یک اصل حکومتی از دل این فقه سر برآورد به اسم”حفظ نظام”. که خودش یک داستان مستقل است. ای کاش ما بجای حفظ اسلام سخن از حفظ و گسترش منافع ملی می گفتیم. که اگر اینگونه می شد حتما به حفظ نظام نیز منجر می شد.
اوضاع کنونی کشور بلحاظ سیاسی به یک انسداد اساسی دچار شده. به نظر می رسد بخشی از اصلاح طلبان هم در موضع انفعالی قرار گرفته اند. از یک طرف نماینده ی خواست بخشی از مردم کشورند و حاکمیت هم به این خواست ها بها نمی دهد. از طرف دیگر هم به درستی نمی خواهند با اعتراضات و موضع گیری هایشان کشور را به سمت آشوب و هرج و مرج سوق بدهند. حاکمیت اتفاقاً نشان داده که مشتاق این هرج و مرج است. به نظر شما چگونه می شود از این بلاتکلیفی و بن بست بیرون رفت؟
بله بن بست بزرگی است. من چندباری که به دیدن آقای خاتمی رفتم ایشان هم به این بن بست اشاره می کردند و نظر مرا هم جویا می شدند. ما با حاکمیتی مواجهیم که حرف حساب را با چماق و زنجیر و هیاهوی بسیجیان حکومتی و قاضیان گوش بفرمان و زندان های انفرادی و بازجویان بی چاک و دهان پاسخ می دهد. در یک چنین گفتمانی شما ترجیح می دهید که به همان بن بست بزرگ پناه ببرید. اما من، هم با آقای خاتمی هم با برخی ازاصلاح طلبان راه حل هایی را در میان گذاردم که اعتنایی به راه حل های من نکردند.
خیلی پیش از انتخابات به آقای خاتمی پیشنهاد کردم سه نامه با فاصله ی زمانی یک ماه به رهبری بنویسند و منتشر کنند. نامه ی نخست خیرخواهانه و منصفانه باشد. با درخواست هایی. و اشاره به این که محتوا و شیب و لحن نامه های بعدی را پاسخ و اعتنای رهبری مشخص می کند. اگر پاسخی دریافت نکردید که نمی کنید بر همان درخواست ها پافشاری کنید و به نامه ی سوم که نامه ی پایانی است اشاره کنید. در نامه ی سوم بنویسید که ای مردم، دیدید که رهبری وقعی به درخواست های ابتدایی ما نکرد و اساساً نخواست که صدای ما را بشنود. حالا که اینجور است ما در این انتخابات شرکت نمی کنیم. انتخابات را تحریم نمی کنیم اما در آن شرکت هم نمی کنیم. اصرار من بر نگارش نامه های سه گانه از جانب آقای خاتمی این بود که این نامه ها در تاریخ بماند. و گرنه همه ی ما به انتهای این بن بست واقف بودیم.
گفتید با دیگران هم درباره ی خروج از این بن بست صحبت کرده اید؟ اگر پیشنهاد شما درحد نوشتن چند تا نامه است که با نوشتن این نامه ها خروجی از بن بست صورت نمی گیرد. البته قبول دارید که این بن بست برای عده ای بهترین فرصت برای زد و بند و رانت خواری و تجارت های کلان و سود بردن از مشاغل کاذب است. شما هیچ فکر کرده اید چه تاجری غیر از سپاه می تواند مثلا ترقه ها و فشفشه های چهارشنبه سوری را وارد کند؟
قبول دارم که در یک بن بست ما و شما قدرت مانور چندانی نداریم. مگر این که پر در بیاوریم و پرواز کنیم. من اتفاقاً به همین پرواز فکرمی کنم. به این که در یک تنگنای محاصره شده از غیرممکن ها، بشود به ممکن ها دست برد و راه گشود. بشود پرواز کرد و از بن بست بدر رفت.
مثلاً؟
مثلاً یک روز که به دیدار آقای شیخ عبدالله نوری رفته بودم صحبت حاضرین به همین بن بست رسید. در آن مجلس عده ای از سرشناسان اصلاح طلب هم حضور داشتند. به آقای نوری گفتم: این لباسی که برتن دارید، یک تعریفی برای خود دارد. که اگر این تعریف به بی تعریف بدل شود، این لباس مفهومش را از دست می دهد. مثلا شما با این لباس به بالای درخت نمی روید تا شاخه ای را اره کنید. یا با این لباس نمی روید کارگری. یا پتک نمی زنید. یا هدایت یک هواپیما را با این لباس به عهده نمی گیرید. این لباس یک تعریف ویژه دارد. که در این تعریف ویژه منبر و درس و بحث و پرسش و پاسخ و مراجعه ی مردمی و بها دادن به نظر مردم و خواست مردم معنا پیدا می کند.
به آقای نوری گفتم: امروز این لباس شما مفهومش را از دست داده. شما نه یک منبر دارید و نه محل مراجعه ی مردم هستید و نه می توانید به یک اصل انکارناپذیر اسلامی تأکید کنید و خواهان توجه حاکمیت به آن اصل فراموش شده ی انکارناپذیر باشید. بیایید و پنجاه نفر صد نفر هزار نفر از روحانیان به بن بست رسیده طی انتشاریک نامه به مردم، این لباس را از تن درآورید. به مردم و البته به حاکمیت بگویید چون این لباسی که به تن ماست یک مختصاتی دارد و اکنون این مختصات به هیچ گرفته شده و اصرار ما بر پوشیدن این لباس یک اصرار بیهوده است پس ما از این لباس خروج می کنیم. این خروج به هیچ کسی هم بر نمی خورد. یعنی شما را بخاطر این که لباس روحانیت را از تن درآورده اید و کت و شلوار پوشیده اید به زندان نمی اندازند. مگر می شود آدم لباس کار بپوشد و کاری نباشد که بکند؟
عکس العمل آقای نوری چه بود؟
من عکس العمل ایشان را پیش از مطرح کردن این پیشنهاد می دانستم. ایشان گفت: این پیشنهاد شما یک حرکت نقضی است. ببینیم غیر از این نقض می شود به یک راه ایجابی فکر کرد بجای راه سلبی؟ یعنی این که بجای در آوردن لباس ببینیم آیا می شود هم لباس را در نیاورد و هم به خواسته هایمان برسیم؟ من گفتم: چشم. می نشینیم ببینیم چکار دیگری می شود کرد.
ببینید دوست من، این آقای احمدی نژاد ظاهراً در یکی از این سفرهای استانی به گمرک آن استان سر می زند. به کانتی نرهای فراوانی برمی خورد که مهر و موم شده اند و آرم سپاه رویشان بوده. می پرسد داخل اینها چیست؟ می گویند: ابزار و امکانات نظامی. می گوید: یکی از این ها را باز کنید. می گویند نمی شود محرمانه است. وقتی یکی را باز می کنند می بینند داخلش لوازم آرایش بوده. حالا من می خواهم بدانم در یک چنین اوضاعی که دروغ از سر و کول ما بالا می رود و اصلاً دروغ ملات و آجر و بتون این نظام شده، لباس روحانیت آقای خاتمی و نوری و منتجب نیا اگر به کت و شلوار تبدیل شود چه فاجعه ای رخ می دهد؟ یکی به شوخی می گفت: اگر هر صنفی در این مملکت اعتصاب بکند یک جای کشور لنگ می زند. غیر از اعتصاب روحانیان.
با این حساب شما دارید نقش این لباس را در رخدادهای کشورمان هم نقد می کنید هم مورد تجلیل قرار میدهید. آمدیم و آقای نوری و پانصد نفر از روحانیان اصلاح طلب لباسشان را در آوردند،می خواهید چه اتفاقی بیافتد؟
من به آقای محمد مجتهد شبستری آفرین می گویم که خودش داوطلبانه و بی های و هوی لباس روحانیتش را درآورد و شد مثل بقیه. دلیلش را شنیده ام اینگونه برشمرده که وقتی این لباس کارآیی اش را از دست داده من چرا از او بیاویزم؟ متأسفانه بسیاری از روحانیان ما از لباس روحانیت آویزان اند. نه این که لباس روحانیت از آنان تشخص و اعتبار یافته باشد. لباس را که از تن این جماعت در آورید، راه رفتن یادشان می رود. تعادلشان بهم می خورد. این نشان می دهد که این لباس برای جماعتی یک ناندانی است. یا محترمانه بگویم: یک آذین اجتماعی. وگرنه مگر می شود به لباس روحانیت فروشد و آدم کشت و ناسزا گفت و از دیوار مردم بالا رفت و ظلم دید و سکوت کرد و با عمله ی ظلم همراه شد؟ آقا این لباس کارآیی ندارد؟ درش بیاور. در او مانده ای که چه؟ وقتی کاری نیست که انجام بدهی چرا لباس کار پوشیده ای؟ اصرار بر پوشیدن لباس کار در حالی که کاری وجود ندارد، توهین به اصل کار است. این لباس با کار معنا پیدا می کند.
فرمایش شما درست. اما واقعا بعدش چه؟
آقا بسیاری از حرکت های اجتماعی از همین جزییات پا گرفته اند. بعدش را جامعه در نسبت با این خروج جمعی از لباس روحانیت مشخص می کند. این مردم اند که ذره ذره ظهور یک فاجعه را در میان خود می پرورند. شما نگاه کنید. مردم ما شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند دیدند ثروتشان نصف شده. دلار هزار تومانی شده دو هزار تومان. یعنی اگر دیروز ثروتشان به دلار بود دو میلیون امروز شد یک میلیون. این اتفاق اگر در هر کجای دنیا رخ می داد مردم سقف حکومت را بر سرش خراب می کردند.
مردم ما از بس که عادت کرده اند از یک بلندگوی مرکزی هدایت شوند، بی اعتنا به فاجعه ای که رخ داده و فاجعه هایی که به سمتشان پیش می دود، راهشان را گرفتند و رفتند به سرکار و زندگی شان. همان زندگی ای که در عرض یک شب تا به صبح قیمتش نصف شد. به این مردم حالا حالاها باید فرصت داد تا مثل مردم سوریه هر روز کشته شوند و فردا تازه نفس تر به میدان بیایند. بله این مردم اند که با نترسیدن ها و پایداری هایشان بشاراسد و نظامیان و پاسداران و روحانیان و دستگاه قضایی و بازجویان هیولایش را به زانو درمی آورند.
به سوال قبل تر برگردیم. هنوز نگفته اید که به نظر شما مشکل جامعه یا نظام حکومتی ما در چیست.
چرا نگفتم. گفتم مشکل در نگاه ما به جهان و به کشورمان از سوراخ کوچک فقه است. همان که به یک روحانی مجتهد به اسم علی فلاحیان این فرصت را می دهد که جماعتی را گوش تا گوش سرببرد و رسماً به ترانزیت مواد مخدر اقدام کند و هیچ دستگاه عدالت پروری هم سراغی از او نگیرد. اینها همه از همان زاویه ی قیفی شکل برمی آید. یا همین منظر قیفی شکل، فردی چون رحیم پورازغدی را می نشاند جلوی دوربین تا هزار جلسه راجع به عدالت صحبت کند. همان عدالتی که سرش توسط خود سخنران و تئوری پرداز خستگی ناپذیر ما ذبح می شود. که چرا تو این همه فرصت سخنوری داشته باشی و دیگرانی که از تو باسوادترند نداشته باشند؟ و این که این کدام عدالت است که تو داری در هزار جلسه ازش سخن می گویی؟ این عدالت در آسمان است یا زمین؟ و تو با چه رویی داری از عدالت صحبت می کنی؟ آن هم در هزار جلسه. نه محتوای سخنش بل این روی زیادش مرا کشته.
به هر حال این نگاه و به قول شما این زاویه ی قیفی شکل وارد عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و نظامی شده است به هیچ وجه هم اذعان به ناکار امدی ندارد و تازه مدعی است هم برای ایران و هم برای مدیریت جهان برنامه دارد.
آقا این ها همه اش داستان است. روحانیت ما و مراجع ما اگر برد و نفوذی در پاکسازی جامعه ی جهانی داشتند در پاکسازی همان قم خودشان توفیق پیدا می کردند. شهر قم از دست اینها دارد نفسش بند می آید. چرا باید قم بشود اول شهر فاسد کشور؟ آن هم درست در مجاورت بیت علما و فضلا؟ من شخصاً معتقدم علمای ما به هرکجا که پا نهاده اند آنجا را بدلیل تخصصی که نداشته اند و بدلیل دخالت های بی جایی که کرده اند ضایع کرده اند. شما یک جا را بگردید و نمونه بیاورید که همین روحانیت سنتی ما بدان ورود کرده و آنجا را از نقطه ی الف به نقطه ی ب برخورداری رسانده. مگر آنکه آن روحانی در دایره ی تخصصی اش که علوم اسلامی است کاری کرده باشد. که البته در آنجا هم باید بگردیم و ببینیم تفسیر او از اسلام آیا همین اسلام حکومتی است یا آن اسلامی که به یک کمونیست همان احترام را می گذارد که به پسر یک پیغمبر.
من خدا وکیلی این امیر قطر را خیلی موفق تر از کل سیستم حکومتی خودمان می دانم. یعنی شما همه ی مردان متخصص ما را – چه روحانی و چه غیر روحانی- جمع کنید در یک جا اگر توانستند یک شهر کوچک مثل همین قم را بلحاظ اجتماعی و فرهنگی و معرفتی اداره کنند؟ کلی هم پول و اختیار و امکانات در اختیارشان بگذارید. اعتراف کنیم که امیر قطر یک تنه از همه ی مردان ما موفق ترعمل کرده. از فکر دیگران سود برده. پول داده فکر و مشورت خریده. و مهمتر از همه، وقتی به یک مشورت و یک علم دست پیدا کرده به آن عمل کرده. مملکت یک وجبی اش را چنان برآورده که چشم و دل خیلی ها را برده. جوری که خود ما حسرت یک خیابانش را داریم. نظمش را و انظباطش را و توسعه و تجارت و پولی را که از هر کجا به کشورش سرازیر می کند.
این است رهبری. این است مسلمانی. این است سربرآوردن و اظهار وجود کردن. اسلامی که در خیابان های قطر رفت و آمد می کند هزار برابر اسلامی که در قم دست به دست می شود کارا تر و دلنشین تر و خدایی تر است. در قطر- که من ندیده امش- جوان و پیر و دختر و پسر خدا را در دسترس تر می بینند. آنانی هم که به خدا معتقد نیستند از خدای قطری ها به نیکی سخن می گویند. بگذریم از این که دختران ما را برای همخوابگی برای شیوخ منطقه می برند. این دیگر به میزان واقعی بودن ام القرایی کشور ما بازمی گردد.
امیرقطر در سال گذشته از چاه های مشترک گاز دقیقاً یکصد و بیست میلیارد دلار گازبرداشته و فروخته. ما چی؟ سی میلیارد. این است ذکاوت و هوشمندی و اصلاً مسلمانی. با شعار مگر این که بشود بوق بلندگو را به ارتعاش انداخت. با شعار که سنگ بر سنگ نهاده نمی شود. با شعار که فهمی بر سفره ی کسی نمی نشیند. از بس شعار دادیم و شعار فرو بردیم، جامعه و تاریخ و خدا و لیاقت و هر چه که هست از شعار دان خودش یک آدم همجنس مثل احمدی نژاد را نصیب ما کرد تا کیسه ی شعار ما را از شعار پر کند.
مردمی که وقت و سرمایه هایشان را صرف شعار بکنند، پوک مغزند. و پوک مغزان آن کسانی هستند که درست در مجاورت سرنگونی هیاهو می کنند. خدا وکیلی اگر یکی پیدا شود و در سخن مسئولان ما میزان شعار را با واقعیت و منطق رصد کند خواهد دید که نتیجه بسیار هولناک است. ما راه رفتیم و شعار دادیم و برای همان راه رفتنمان، هم از خودمان تشکر کردیم و هم کلی پول به حساب شخصی مان واریزکردیم و هم یک چند تا یی سمینار و سمپوزیم برای همان راه رفتنمان برگزار کردیم. عقل هم خوب چیزی است. ما عقل را نهاده ایم و شعار را برگزیده ایم. معلوم است که عاقبت این شعارگرایی با سر به زمین سنگی فرود آمدن است.
شما علت این که جامعه ی ما درا ین سال های بعد از انقلاب نتوانسته به باز تولید نخبگی در کشور موفق شود در چه می دانید؟ یا ما نتوانسته ایم جریانی از نخبه پروری ایجاد کنیم یا گردش فکر و اندیشه و نخبگی را آنقدر دشوار و سخت کرده ایم که همان یک چند هزار نخبه ای هم که داشتیم ترجیح دادند از کشور خارج شوند.
شما یک نگاهی به قد و بالای تخصصی وزیر نفت جناب آقای رستم قاسمی بیندازید و به من پاسخ بدهید این آقا اگر همه ی استعدادش را بچلاند چند گرم نخبگی از آن فرو می چکد؟ معلوم است که حضور یک چنین فردی بر رأس یک دستگاه تخصصی اجازه نمی دهد در آن دستگاه نخبگی پا بگیرد. به این دلیل که بر آمدن نخبگان باعث آشکارتر شدن قد کوتاه این افراد می شود. شما تجسم کنید همین آقای رستم قاسمی مثلاً رفته به دانشکده ی صنعت نفت تا سری بزند به روند تخصصی این دانشکده. خب وزیر است دیگر. باید به مناسبت های مختلف به مجموعه ی تحت مسئولیتش سر بزند. فرض کنید این آقا در هیبت وزیر نفت داخل یکی از کلاس های تخصصی شد. اساساً شما آیا هیچ نسبتی از داد و ستد علم و فکر و تخصص و نخبگی و نخبه گرایی در این ملاقات می توانید متصور شوید؟ که بین دانشجویان و استاد و جناب ایشان رد وبدل شود؟ این است دلیل فروکشیدن نخبگی در این کشور فلک زده. قرار گرفتن آدم های نابلد و نامتعادل بر مسندهای حساس و حیاتی و تخصصی کشور.
به این داستان مصلای تهران کمی دقت کنید. من در یک جای دیگر هم گفته ام که داستان ساخت مصلای تهران داستان خود انقلاب است. خود جمهوری اسلامی است. حالا بفرض که بعد از چند سال این مصلا افتتاح شد. قرار است در این مصلای عریض و طویل آقای جنتی نمازبگذارد دیگر. نه؟ متوجه منظور من می شوید؟ کلی هزینه برای چه؟ برای هیچ. نه برای هیچ. ایکاش هیچ بود. برای زیرهیچ.
ادامه دارد…
کلمه - سپند میریوسفی
طاهره منتظری فرزند مرحوم آیت الله العظمی منتظری و تعدادی دیگر از اعضای خانواده ی وی و همچنین تعدادی از خانواده های زندانیان سیاسی، در سال گذشته و به خصوص ماه های اخیر نسبت به دیدار و دلجویی از خانواده زندانیان سیاسی در ایران اقدام کرده اند. از جمله ی دیدارهای اخیر وی می توان به ملاقات با خانواده های علیرضا رجایی، امیر خرم و تعدادی از زندانیان در استان مازندران اشاره کرد.
به گزارش کلمه، فرزند آیت الله العظمی منتظری در ماه های اخیر پس از فشار حکومت برای قطع دیدارها و ملاقات ها در این بیت، نسبت به مراجعه و دیدار با خانواده زندانیان سیاسی در تهران و شهرستان ها و دلجویی از آنها اقدام کرده اند. در این دیدارها وی ضمن تشریح اوضاع و توصیه به صبر و استقامت در راه آزادی و تحمل مصائب نسبت به دلجویی و دادن آرامش به این خانواده ها اقدام می کند.
دیدار با خانواده علیرضا رجایی
بر اساس این گزارش، از جمله دیدارهای بیت مرحوم آیت الله منتظری با خانواده علیرضا رجایی بوده است. علیرضا رجایی، از فعالان سیاسی ملی-مذهبی ایران، زندانی سیاسی و مدیر انتشارات گام نو است. او مدیر گروه سیاسی هیئت تحریریه روزنامههای جامعه، توس و نشاط بود. وی در انتخابات مجلس ششم ۱۳۷۸ کاندیدای ائتلاف نیروهای ملی-مذهبی در تهران بود و بر اساس نتایج انتخابات در ردهٔ بیست و هشتم قرار گرفته و به مجلس راه یافت، اما پس از بازشماری آراء توسط شورای نگهبان وی از فهرست نامزدهای منتخب خارج شده و جای خود را به غلامعلی حداد عادل داد.
پس از انتخابات ریاست جمهوری، وی در سال ۱۳۸۸ و اردیبهشت ۱۳۹۰ به اتهام ارتکاب جرایم امنیتی از سوی مامورین امنیتی بازداشت شد. علیرضا رجایی طبق حکم شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی حداد، به اتهام عضویت در ائتلاف نیروهای ملی مذهبی و اقدام علیه امنیت ملی نظام جمهوری اسلامی و نیز فعالیت تبلیغی علیه نظام، به ۴ سال حبس و ۵ سال محرومیت از تمامی حقوق اجتماعی و حق عضویت در تشکلهای سیاسی و نهادهای مدنی، محکوم شد
در دیداری که خانم منتظری با خانواده رجایی داشت، با تقدیر از صبر و تحمل آنها در وضع موجود ابراز امیدواری کرد که هرچه سریعتر این فعال مدنی و استاد دانشگاه آزاد شود.
دیدار با خانواده عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز از جمله زندانیان سیاسی است که حساسیت بسیاری روی وی وجود دارد و همین حساسیت باعث شده فشارها و تضییقات بیشتری بر خانواده وی در ملاقات و اعطای مرخصی صورت گیرد. از همین رو فرزند آیت الله منتظری با مراجعه به منزل وی و دیدار با اعضای خانواده وی به پاسداشت استقامت و صبر او پرداخته است. این دیدار در روزهای پایانی سال گذشته انجام شده است.
یادآور می شود، عیسی سحرخیز، از چهرههای فعال سیاسی و مطبوعاتی در ایران است که در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی مدتی مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. او در جریان اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات ریاست جمهوری، در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۸۸ بازداشت شد. سحرخیز از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام توهین به رهبری و فعالیت تبلیغی علیه نظام به سه سال حبس محکوم شده بود، اما در تاریخ ۱۴ مرداد ماه ۱۳۹۰ امسال طی حکمی به دو سال حبس دیگر به دلیل فعالیت های مطبوعاتی سابقش و در مجموع به ۵ سال زندان محکوم شد
در سوم مرداد ۱۳۸۹ سحرخیز از زندان رجاییشهر نامهای سرگشاده خطاب به رئیس قوه قضائیه ایران منتشر کرد که در این نامه اعلام کردهاست در صورتی که ظرف مدت یکماه به شکایتاش رسیدگی نشود از طریق شیرین عبادی از این افراد به مجامع بینالمللی شکایت خواهد برد.
او پس از زندان اوین به زندان رجاییشهر کرج منتقل شد و در تیر ماه ۱۳۹۰ به همراه مسعود باستانی اعتصاب غذا کرد. او به بیماری کم خونی دچار است و از داشتن مرخصی در دوران محکومیت خود محروم است.
در دیدار طاهره منتظری با خانواده این زندانی سیاسی، خانواده ی وی نسبت به فشار ها و نگهداری در شرایط نامناسب زندان و سلامت او ابراز نگرانی کردند.
دیدار با خانواده سیدامیر خرم
طاهره منتظری در دیگر دیدار خود به منزل سید امیر خرم عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران، رفته است.
خرم، توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق عضویت در نهضت آزادی ایران، نوشتن مقالات و انجام مصاحبه با رادیوهای بیگانه و نیز حضور در تجمعات غیرقانونی، به هفت سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد. حکم بدوی این عضو دفتر سیاسی نهضت آزادی ایران که در ۲۶ مهر ماه محاکمه شده بود، روز ۱۶ آذر گذشته به وکیل وی ابلاغ شد. آقای خرم سال گذشته و در پی وقایع عاشورا به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات احضار و بازداشت شد و مدت ۵۰ روز را در بند ۲۰۹ زندان اوین به سر برد. همچنین او از سال گذشته ممنوع الخروج است.
خانم منتظری در دیدار با خانواده این عضو نهضت آزادی داشته ابراز امیدواری داشت که هرچه زودتر مقدمات آزادی وی از زندان فراهم شود.
سفر به مازندران
علاوه بر دیدار با خانواده زندانیان در شهر تهران، فرزند آیت الله منتظری به سیاق پدر مرحوم خود، ارتباط و دلجویی از زندانیان و خانواده آنها در شهرستان ها را نیز مورد توجه قرار داده است. وی در همین راستا در واپسین روزهای سال گذشته به استان مازندران سفر کرده و به دیدار خانواده های زندانیان رفت.
این افراد از جمله فعالان مدنی، سیاسی و شخصیت های برجسته استان مازندران هستند که دوران پس از انتخابات بازداشت و محکوم به حبس شدند. برخی از آنها هم اکنون در زندان به سر برده و برخی دیگر نیز در ایام عید آزاد شده اند. از جمله این دیدارها، ملاقات با خانواده احمد میری، شهیری، محمد کربلایی، علیرضا فلاحتی، آریا آرام نژاد، تاری، محمدرضا معصومیان و اشکان ذهابیان در شهرستان بابل پیش از عید ۹۱ بوده است.
جواد علیخانی فعال دانشجویی که از اواخر اسفند ماه سال گذشته از بیماری کلیوی و درد شدید و خونریزی رنج می برد برای چندمین بار دچار خونریزی و به بهداری اوین منتقل شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، پس از انتقال این زندانی دکتر رضازاده رییس بهداری اوین خواستار انجام آزمایشات تکراری شد ولی این زندانی به دلیل انجام ندادن هیچ عمل درمانی در طول یک ماه گذشته اعلام کرد از این پس فقط برای اعزام به بیمارستان حاضر به همکاری با مسوولان بهداری است.
آزمایش های لازم از این زندانی چند بار انجام شده و سونوگرافی به بهانه تعطیلات نوروزی انجام نشده بود و این زندانی خواستار انجام سونوگرافی و درمان قطعی بیماری کلیوی خود است.
جواد علیخانی پیشتر دچار انسداد مجرای مثانه شده بود که با انجام عملیات سونداژ، ادرار وی تخلیه شده است و در حال حاضر خونریزی مداوم دارد. لازم به ذکر است به رغم تشخیص پزشکی قانونی مبنی بر انجام سونوگرافی از اعزام این زندانی برای انجام سونوگرافی خودداری می شود.
جمعی از فعالان و چهره های سیاسی و دانشگاهی اصفهان با عبدالله نوری دیدار و گفتگو کردند. آقای نوری در این دیدار، شرایط فعلی کشور را برای "آشتی ملی" مهیا ندانسته و آن را واقع بینانه ارزیابی نکرده است.
نوری با بیان اینکه حاکمیت در شرایط فعلی نسبت به گفت و گو با مخالفان احساس نیاز نمی کند، به تشریح شرایط موجود پرداخته و مشکلات فعالان جنبش سبز و اصلاح طلبان را بر شمرده است.
او همچنین ضمن تاکید بر لزوم حفظ احترام خاتمی و توجه به جایگاه او، شیوه مشارکت خاتمی در انتخابات را مورد انتقاد قرار داده است.
عبدالله نوری در این دیدار ضمن «بغرنج و پیچیده» توصیف کردن وضعیت کشور راه مطلوب برون رفت از این وضعیت را «گفتگو» و «احیای اعتماد» میان نیروهای سیاسی داخل کشور و پرهیز از افراطی گری و زیاده گویی و رعایت اخلاق و منش سیاسی دانست.
براساس گزارش رسیده به ندای سبز آزادی عبدالله نوری همچنین در تحلیل وضعیت نیروهای اصلاح طلب و تحول خواه، «یأس» و «بیبرنامگی» موجود میان این نیروها را یکی از مشکلات اساسی آنها دانست. به اعتقاد وی مشکل این نیروها که عمدتا ذیل عناوین مختلفی مانند جنبش سبز یا اصلاح طلب فعالیت میکنند این است که «به دلیل افراطی گری که در هر دو سوی ماجرا پدید آمده است، نمیدانند در چنین جوی چه چیزی بخواهند که هم باعث ریزش طرفداران نشود و هم حاکمیت را به بی اعتمادی بیشتر دچار نکند؟»
نوری ضمن تاکید بر لزوم وجود یک «برنامهی سیاسی» مشخص، در توضیح این مطلب گفت: «حرفهای کلی و مبهم مشکلی را حل نمیکند، ما باید دقیق و صریح حرف بزنیم، صرف تکرار حرفهایی مثل اینکه دموکراسی خوب است یا آزادی بیان خوب است یا زندانیان سیاسی باید آزاد شوند مشکلی را حل نمیکند. وقتی که یک برنامه و ارادهی سیاسی روشن پشتوانهی این مطالبات به حق نباشد تکرار اینها نتیجهای جز ایجاد یأس و ملال در افکار عمومی ندارد.»
عبدالله نوری همچنین در پاسخ به جوانان حاضر در جلسه که خواهان «فعال» شدن و حضور «پر رنگ« در فضای سیاسی کشور و طرح دیدگاه ها و نظرات وی با افکار عمومی بودند، گفت: «شما بیش و پیش از اینکه به اشخاص بیاندیشید باید به راه حل فکر کنید. مسئله این نیست که چه کسی مطرح باشد بلکه مسئله اصلی این است که باید در راستای منافع کشور به یک تصمیم روشن سیاسی رسید و بر اساس آن تصمیم و متناسب با آن، برنامه هم داشت.»
نوری تاکیدش بر لزوم «تصمیم گیری» را اینگونه توضیح داد: «زمانی پیش میآید که از دو یا چند خواسته ی به حق که به طور همزمان مطرح میشوند امکان تحقق هر دو یا همه در یک زمان عملی نیست و باید یکی را انتخاب کرد و دیگری را فدا نمود. مشکل وقتی مضاعف میشود و تضاد، تنش و بی اعتمادی زمانی بیشتر می گردد که یک جریان سیاسی بخواهد تصمیم بگیرد اما حاضر نباشد شرایطی را که به اتخاذ تصمیم منجر می شود عملی سازد. ضمن اینکه فرصت اتخاذ برخی تصمیمها هم ممکن است به دلیل تأخیر بیش ازحد از دست برود.»
عبدالله نوری ضمن انتقاد از «مطلق گرایی»، «ناب خواهی» و «آرمان گرایی» حاکم بر نیروهای سیاسی در ایران گفت: «این صفات نه تنها مانع تحلیل درست اوضاع میشود بلکه نیروهای سیاسی را از هر نوع تصمیم گیری و برنامه ریزی واقع بینانه عاجز میکند.» به اعتقاد نوری در سیاست خیلی وقتها باید میان «مطلوب» و «ممکن» تفکیک قائل شد. وی بر این اساس نتیجه گرفت که «در بسیاری مواقع برای یک سیاستمدار واقع بین و عملگرا مطلوب آن چیزی است که ممکن است و چه بسا اين امر ممكن بد باشد ولي در قياس با امر بدتر اجتناب ناپذیر است زيرا به تعبير اهل فن، سياست در بسياري موارد گزينش ميان بد و بدتر و يا "خير شرين" است. باید بدانیم که قدرتمند ترین سیاستمداران جهان هم همیشه به مطلوب خود نمی رسند و به همین جهت تلاش می کنند بهترین گزینه ممکن را انتخاب نمایند.»
نوری همچنین در پاسخ به پرسشی در مورد امکان آشتی ملی و در نتیجه مصالحه و سازش بین حاکمیت و نیروهای منتقد و معترض گفت: «به نظر من گزینهی مصالحه و آشتی ملی با رعایت شرایط خاص خود می تواند گزینهی مطلوبی باشد اما در شرایط فعلی متاسفانه من امکان و فرصتی برای آن نمیبینم. آشتی ملی تنها با شعار محقق نمیشود و الزامات، شرایط و بستری میخواهد که اکنون فراهم نیست» وی در توضیح موانع مصالحه و آشتی ملی گفت: «مانع اول این است که حاکمیت در شرایط کنونی به پشتوانه ی امکانات فراوانی که در اختیار دارد نیازی به مصالحه احساس نمیکند، به نظر می رسد تحلیل حکومت این است که در داخل کشور به لحاظ سیاسی مشکل خاصی ندارد و توانسته است با اختیارات و امکانات گوناگونی که از آن برخوردار است جامعه و نیروهای سیاسی را کنترل کند. چنانچه حکومت نگرانی داشته باشد بیشتر در ارتباط با مشکلات و بحران های اقتصادی و تهدیدهای خارجی است. حاکمیت احساس میکند منتقدان و معترضان به دلیل فقدان برنامه و ارادهی روشن و ضعف در تصمیم گیری و عدم انسجام، نمیتوانند مجری اقدام و کنش مؤثری باشند و بدیهی است در این وضعیت پبش آمده در جبهه ی مخالفان، که جریان حاکم نیز در شکل گیری این شرایط بی نقش نبوده و خشنود به نظر می آید، نیازی به مصالحه و حتی گفتگو با مخالفان و معترضان نمیبیند.»
نوری اما دومين مانع را چنين بيان داشت: «مانع مهم دیگر عدم اعتماد میان نیروهاست، نه معترضین و منتقدین به حاکمیت اعتماد دارند و نه حاکمیت به آنها و هر دو هم خود را در این عدم اعتماد محق میدانند. مهمتر اینکه حاکمیت احساس میکند طرف مقابلش به چیزی کمتر از نابودی و خلع ید کامل او از قدرت رضایت نمیدهد و حتی هدف نهایی اش از ورود به قدرت یا شرکت در انتخابات هم همین است. طبیعتا تا وقتی چنین احساسی وجود داشته باشد مجالی برای فعالیت به نیروهای منتقد و معترض نخواهد داد و روشن است که حاکمیت با نیرویی که فکر میکند خواهان نابودی کامل اوست دست به مصالحه نخواهد زد، ضمن اینکه طرف مقابل حاکمیت نیز هیچگاه مصالحه را به طور واقعی در دستور کار خود قرار نداده است چرا که چنین دستور کاری مخالفانی هم دارد. آنها اینگونه می اندیشند که در هر گونه تعامل و مذاکره ای با حکومت برسر اختلافات، برنده به صورت یکطرفه حکومت خواهد بود و حکومت تنها منافع خود را پی می گیرد و هیچ گونه بها و ارزشی به نظرات طرف مقابل نخواهد داد زیرا این حکومت است که راه حل مصالحه و آشتی ملی را نمی خواهد چرا که تا کنون از راه های متعدد می توانست به آن دست یابد.»
عبدالله نوری در ادامه با اشاره به نقش پایگاه اجتماعی در تقویت جایگاه و موضع نیروهای خواهان اصلاحات افزود: «کسانی که مورد اعتماد مردم بوده و در پی راه حل هستند باید گفتار و بیان شان با عمل و کردارشان یکسان باشد و بر اساس آشنایی از توان و استقامت خود و آمادگی برای پرداخت هزینه، گفتار و عمل خود را تنظیم کنند. بگونه ای سخن بگویند که بتوان روی مواضع آنها حساب کرد چرا که اگر بین حرف و عمل فاصله باشد نه تنها نمیتوان با رقبای خود وارد یک گفتگو بر مبنای تفاهم و اعتماد متقابل شد بلکه پایگاه اجتماعی خود را هم از دست میدهند و بدون یک پایگاه اجتماعی مشخص، البته توانی هم برای مذاکره و چانه زنی نخواهد بود.»
عبدالله نوری در پاسخ به سئوال های حاضران در مورد رأی دادن محمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم و بحث لزوم اعتماد میان رهبران اصلاحات و بدنهی آن و خدشه دار شدن اعتماد حامیان و طرفداران اصلاحات نسبت به سران اصلاح طلب، نخست یادآور شد كه: «برداشت من هم در مذاکره با آقای خاتمی این بود که ایشان بدون محقق شدن شرایطی که اعلام کرده بود در انتخابات شرکت نخواهد کرد. به هر حال اگر ایشان از ابتدا بنای شرکت شخصی میداشت بهتر بود از قبل در بیانات خود شرایط شخصی خویش را از بحث جمعی جدا میکرد تا سوء تفاهمی به وجود نیاید و یا اصولا آن شرایط را بیان نمی کرد.» وی همچنین در مورد توجیهات مطرح شده در خصوص رای دادن خاتمی چنین اظهار نظر کرد: «آنچه براي توجیه رأی دادن ایشان بيان شده چنانچه درست باشد در ارتباط با تمامی افراد صادق است و این توجیهات در روز رأی گیری به یکباره ظاهر نشده است و از قبل هم میشد با همین توجیهات به گونه ی دیگری رفتار نمود.»
عبدالله نوری اما در ادامه به انتقاد از نحوهی مواجههی برخی نیروهای معترض با این اقدام محمد خاتمی پرداخت و تاکید کرد: «در نقد باید جنبه انصاف رعایت شود و نباید از مرز اعتدال و احترام خارج شد، از اين رو خدمات افراد نباید نادیده گرفته شود و خط بطلان بر تمامی زحمات و تلاش های افراد کشیده شود.»
نوری همچنین افزود: «آقای خاتمی از چهره های شاخص اصلاحات در داخل و خارج و نیز وزنه ای گرانقدر برای معترضان است که با آسیب رسیدن به شخصیت ایشان نیروهای اصلاح طلب زیان خواهند کرد و در آن سوی ماجرا مخالفان فراوانی دارد که از آسیب دیدن ایشان سود خواهند برد.»
وزیر کشور دولت اصلاحات که خود به جهت پیگیری اهداف اصلاح طلبانه در مجلس استیضاح و پس از آن نیز در مقام مدیر مسئول روزنامه ی خرداد در دادگاه محاکمه شد و سال هایی را در زندان سپری کرد در پاسخ به پرسشی در مورد بحث اصلاحات و نقش آقایان موسوی، کروبی و خاتمی گفت: «به هر حال طیف وسیعی از نیروهای معترض و منتقد نسبت به وضعیت موجود، به دلایل متعدد برنامه ی خود را اصلاح و رفرم نظام سیاسی از درون و بدون دخالت اراده خارجی و بیگانه و بر اساس قانون اساسی موجود میدانند. حتی اصلاح قانون اساسی را هم بر اساس ساز و کار حقوقی-قانونی و واقعی و عملی خواستارند. به اعتقاد من آقایان موسوی، کروبی و خاتمی خود را در این چهارچوب تعریف کرده و میکنند. از اين رو دلیلی وجود ندارد که ما برای خود خط کشی برداریم و میان آنها مرز بندی و جدا سازی ایجاد کنیم. طبیعی است نظرات مختلف باعث میشود در جایی برخی یک گام جلوتر و برخی دیگر عقب تر حرکت کنند و در جای دیگر بر عکس و لکن بر اساس آنچه از گفتار و نوشتار این بزرگواران استنباط میشود همگی اهداف مشترکی دارند ولی برای رسیدن به آن مسیرهای مختلف را می پیمایند که چهارچوب کلی این اهداف مشترک می تواند اینگونه بیان شود، نخست، اجرای بدون تنازل قانون اساسی و رعایت تمامی حقوق ملت، مصرح در قانون اساسی. دوم، پیگیری اصلاحات در مسایل داخلی در بخش فرهنگ، اقتصاد، سیاست و قضا و نقد بدون اغماض و در عین حال به دور از هر گونه افراط و یا تفریط که هر کدام می تواند آسیب جدی به کشور وارد نماید. سوم، انتقاد به خط مشی ها و روش های حکومت در عرصه جهانی و در عین حال تأکید بر مخالفت با هر گونه تهدید علیه امنیت ملی، مهم نیست این تهدید با چه ادعایی صورت گیرد و چهارم، موضعگیری روشن در مورد مداخله و خطر حمله خارجی و مرز بندی داشتن با کسانی که برای ایجاد تغییر در ایران گوشه چشمی به کمک از خارج دارند.»
عبدالله نوری در پایان سخنان خود افزود: « البته این به معنای نبود سئوال و ابهام در مورد چگونگی تحقق این اهداف نیست. این گونه مباحث از مصادیق سخن اولیه این جلسه است که چهره های موثر اصلاحات و جنبش سبز باید در جهت شفاف سازی اهداف و برنامه های خود برای حامیان خویش، طبقات مختلف مردم، حاکمیت و حتی مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایران اقدام نمایند.»
احسان مهرابی
درگیر شدن با حکام آن هم از راه قلم گویا رسم دیرینه زیدآبادیها است، از سید محمد حسن زیدآبادی مشهور به پیامبر دزدان گرفته تا احمد و حسن زیدآبادی.اگر در دوره ای باستانی پاریزی با کتاب پیغمبر دزدان شیخ محمدحسن زیدآبادی را معرفی کرد این روزها زید آباد به دوچهره دیگر شهره است. سهمیه ای هم که باشد،زید آباد ده ها برابر سهمیه خود زندانی سیاسی دارد.شهری با نزدیک به ۶ هزار جمعیت اینک دو زندانی سیاسی به نام دارد، یکی دربند ۳۵۰ زندان اوین و دیگری در زندان رجایی شهر. احمد زیدآبادی و حسن اسدی زیدآبادی که علاوه بر همشهری بودن عضو یک حزب سیاسی اند اولی دبیرکل ادوار تحکیم وحدت است و دومی دبیر کمیته حقوق بشر این تشکل.
گویا زیدآبادیها از دوران قدیم راه درگیری با حاکمان را در نوشتن می دیدند. شیخ محمدحسن زیدآبادی که با کتاب پیغمبر دزدان باستانی پاریزی بیشتر معرفی شد متخلص به قارانی و مشهور به نبی السارقین یا پیغمبر دزدان بوده که با نامههای مطایبه آمیز و سرشار از اشعار لطیف و در عین حال گزندهٔ خود، خطاب به حکّام و افراد مهم و مؤثر دوران خویش، آنان را به عدالت و دادگری و دوری از بیداد و ستم، فرامی خواند.
او که از چهره های مشهور دوره قاجار است لقب پیغمبر درزدان را نیز به کنایه برای خود برگزیده بود و یکی از نامهها و اشعار شجاعانهٔ او، خطاب به یکی از مخوف ترین چهرههای عصر قاجار، یعنی ظل السلطان است.
اینک پس از گذشت ۱۲۰ سال دو زید آبادی دیگر بنا است راه پیغمبر دزدان را ادامه دهند هر چند لقب او را برای خود برنگزیده اند.
دکتری با لهجه زیدآبادی
دهان که باز می کند همه مجذوب لهجه جذابش می شوند، از همین رو بسیاری از روزنامه نگاران برای تقلید لهجه اش تلاش می کنند تا نامش را با همان لهجه ادا کنند.از زیدآباد البته همین لهجه را سوغات آورده وقصه های زندگیش را جا گذاشته.قصه هایی که درجلسه ای گفت و اشک به چشم مخاطبان آورد.کتاب خوان بودنش سرنوشتی متفاوت از دوستانش را برایش رقم زد. مقاله ای از دکتر محمدی گرگانی خواند و با خود عهد کرد روزی او را پیدا کند.نه تنها دکتر محمدی را یافت بلکه همنشینش شد ودراین همنشینی ها هم به حلقه نیروهای ملی مذهبی راه یافت و هم به خانه دکتر. داماد دکتر شد و خودش هم پس از مدتی شد دکتر احمد زیدآبادی.
برای سربازی به دانشگاه امام حسین رفت، از همان جا فهمید اندیشه های متفاوتش درسیاست خارجی خصوصا درموضوع کلیدی فلسطین و اسرائیل برایش دردسر می شود.دبیر سرویس بین الملل روزنامه همشهری بود و دوم خرداد فرصتی فراهم کرد تا سردبیر روزنامه آزاد شود،اما این سردبیری چندان نپائید و انتشار نامه دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به رهبری باعث برکناریش شد.
عضو نیروهای ملی،مذهبی بود و همین دلیلی بود برای چندین بار بازداشت و زندانی شدنش.علاوه براین دبیر سازمان ادوار تحکیم وحدت نیز شد.تشکلی که درانتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ به حمایت از مهدی کروبی پرداخت و همین دلیل هم کافی بود تا او درروزهای ابتدایی پس از انتخابات بازداشت شود و درحین بازجویی ها شلاق بخورد.
مهدیه محمدی گرگانی همسر او زندانی شدن اعضای خانواده را از کودکی تجربه کرده است. هشت ماهه که بودپدرش دستگیر شد، سه ساله که شد مادرش . پدرش ۷ سال زندان بود و مادرش ۴ سال.
وکالت در سیاست
حسن مانند احمد لهجه زید آبادی ندارد، اما پسوند زیدآبادی سبب می شود بسیاری او را به اشتباه فامیل احمد بدانند.تخصصش حقوق بشر است و فوق لیسانس همین رشته را دارد.می توانست وکیل باشد اما یک سال امتحان وکالت او مقارن شد با فعالیتهای سیاسی و سالهای دیگر مقارن با بازداشت و زندانی شدن.وکیل موضوعات مالی که هیچ، وکیل طلاق هم اگر می شد برای خود پول و پله ای به هم زده بود.روزی برای هم بندانش نشستی درباره قوانین طلاق برگزار کرد و اطلاعتش برای حقوقدانان زندانی هم قابل توجه بود.
در بین زندانیان پخته تر از سنش نمی نماید،شاید به دلیل داشتن برنامه و فعال بودن .استعدادیادگیریش البته محدود به حقوق بشر نیست و درکارهای جمعی زندان گرفته تا آشپزی برای زندانیان فعال است.
پس از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دراعتراض به شهادت هدی صابر گاهی مواقع زندانیان به نام امام حسن اسد زیدآبادی صدایش می کنند.
عاطفه خلفی همسر او که روزنامه نگار بوده اینک تنها چشم انتظاری همسری است که ۵ سال حکم زندان دارد. همسری که نوروز را نیز نمی تواند در خانه باشد و از همین رو سفره ای به یاد او می چینند.عاطفه البته خوشحال است اگر حسن نمی آید و برای این خوشحالی دلیلی جوانمردانه دارد. چرا که نمی خواهد شرمنده دیگر زندانیان شود.پس برای مرخصی آمدن هم دعا می کند یا همه یا هیچ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر