-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 04/29/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/2/9
  •  

    مهدی جامی
    سیبستان

    ملت ما ملت باهوشی است - این را همه ملت می گویند و معترف اند!
    باز هم بگویید ما ملت نژادپرست نیستیم - این را معترضان به حوادث اخیر در محدودسازی مهاجران افغان می گویند
     ما ملت آدم نمی شویم - این را کسانی می گویند که از آدم شدن دیگران به شیوه ای که آنها می پسندند ناامیدند
    ملت شهیدپرور- این را از دوره جنگ داریم گرچه دیگر شهادتی در کار نیست اما مثل یک پز سیاسی انقلابی باقی مانده گرچه میراثخواران شهدا سر از جاهای دیگری درآورده اند که امثال نوری زاد از آن پرده برداشته اند
    ایمان ملت ایران به نصرت الهی - حضرت آقای رهبر
    الگو شدن ملت ایران برای تمام ملتها - باز هم از آقای رهبر
     فریب نخوردن ملت هوشیار ایران از دشمنان - ایضا
    ملت باهوش گفتن از نادانی است و اگر باهوش است چطور مدیران کم هوش دارد؟ - از عباس عبدی
     
    بگردید جملات مشابه با این ساختارها بسیار پیدا می کنید.
     
    من فکر می کنم تصویر جدیدی از خودمان به عنوان مردم و ملت و ایرانی نیاز داریم. تعبیرهای دوره ای که دولتها و روشنفکران می خواستند «یک» ملت از ما بسازند و به تعریفهای واحدی برسند دیگر بی معنا شده است. تعبیرها و گزاره هایی از آن دست که در صدر مطلب آوردم مربوط به زمانی سپری-شده است.
     
    تصویرهای جامع و عام و واحد از ایران و ایرانی و ملت ایران گول زننده و بسیار خطاکارانه است. هیچ گزاره واحدی در باره هیچ ملت و کشوری درست نیست. این تصویرسازی ها هم البته از فرنگستان به ایران رسید اما در فرنگ از این گزاره ها گذشتند و در ایران هنوز در زیر یک خم اش مانده اند چون فکر نمی کنند به آنچه می گویند. زمانی بود که کتابی در آمده بود درباره آمریکا به نام ملتی از گوسفندان. این در دهه 60 میلادی بود. زمانی که هنوز در فرنگستان هم می شد از این ادعاها کرد و گزاره های ساده و واحد را به یک جماعت چند ده میلیونی و بزرگتر نسبت داد. زمانی بود که دولتها دایرمدار همه چیز بودند چه در آمریکا و چه در شوروی. فرض بر این بود که می توانند مردم را مغزشویی و هدایت عمومی کنند. اگر هم در آمریکا ملتی از گوسفندان داشتیم در شوروی هم ملتی مشابه آن زندگی می کرد. اما امروز دیگر کسی دنبال این دست گزاره ها و ادعاهای پوک نیست. این دست گزاره ها تنها ارزش پروپاگاندی دارد و بس. هیچ ارزش دیگری ندارد. 
     
    اما در ایران ما عاشق این دست تعبیرات هستیم. من زمانی از این گزاره ها بریدم که روزی در سالهای آخر زندگی ام در ایران از تلویزیون داشتم سخنرانی مقام عظمای ولایت را گوش می کردم. ایشان فرمودند ملت ما ملت باهوشی است. من تا آن زمان صدهزار بار دیگر هم این گزاره بی معنا را شنیده بودم اما فقط آن روز بی معنایی ش را درک کردم زیرا فقط آن روز بود که در مقابل فرمایش حضرت آقا با خودم اندیشیدم پس چطور است که این آقا و حکومت اش با هر چه آدم باهوش است می جنگند و ایشان را دفع می کنند؟ چطور یک ملت باهوش و رهبر این ملت باهوش دارد ریشه هر چه باهوش است قطع می کند؟ این چطور مدح باهوشی است از زبان رهبر معظم که در عمل به قدح و زجر و قتل و تبعید و تحقیر باهوشان می انجامد؟ آیا واقعا این آقا به حرفی که می زند ایمان دارد؟ واقعا باهوش بودن برایش ارزش دارد؟
     
    از آن روز این اسطوره سازی های بی معنا در چشم ام ترک خورد و بی اعتبار و بی اعتبارتر شد. اول فکر می کردم مشکل در گوینده است نه در گزاره. ولی امروز می بینم که ماجرا آنقدر دارد تکرار می شود که به تهوع نزدیک شده است. چون گزاره نادرست است. هر کسی به خود حق می دهد درست مثل رهبر معظم حرفهای بی معنا در باره همه ملت بزند و در عمل همان حرف خود را نقض کند. اما همه دست به دست هم داده اند تا ایرانی بودن را هر طور شده یا تعظیم بیهوده کنند یا تحقیری با این پز که ما خوبی این ملت را می خواهیم!
     
    انقلاب اسلامی هر چه نکرده باشد یک کار بزرگ کرده است و آن اینکه با حذف و تحقیر تنوع های فکری ایرانیان به مقاومت های متعدد میدان داده و آنها را ناخواسته رشد داده است. در نتیجه آنچه ما پس از سی سال داریم می بینیم تنوع خیره کننده مردم ما ست. این است که امروز بیش از هر زمان دیگری گزاره های «یک»سان ساز بی معنا جلوه می کند. این تنوعی که آن تعابیر قدیمی را بی معنا کرده یک ضرورت تازه را هم ایجاد کرده است: پدیدآوردن زبانی تازه که بیانگر واقعیت متنوع باشد.
     
    من پیشنهاد می کنم به جای ملت ایران و هر گزاره ای با این تعبیر از ایرانیان استفاده کنیم. ملت ایران تصویری واحد از یک ملت را القا می کند اما ایرانیان کلمه جمع است و احتمال بیشتری هست که گزاره های واقعبینانه به آن پیوند بخورد. مثلا:
    ایرانیان شیعه نیستند. ایرانیان بسیاری اهل سنت اند. ایرانیان زرتشتی و یهودی و بهایی هم داریم.
    شیعیان همه انقلابی اند. نه هستند شیعیان بانفوذی که اندیشه های ارتجاعی دارند.
    ایرانیان مذهبی اند. یا ایرانیان اسلام گریزند. نه واقعیت نه آن است نه این. مذهب سیاسی در ایران در حال تضعیف شدن است اما مذهب سنتی جای خود را چندان از دست نداده است.
    ایرانیان همه به زبان واحد فارسی حرف نمی زنند. ایرانیان زبانهای مختلف دارند. اما فارسی زبانی است که تقریبا اکثریت مردم آن را می فهمند و دست کم در حوزه رسمی به کار می برند.
    ایرانیان همه شهرنشین نیستند. ایرانیان روستانشین بخش بزرگی از جمعیت کشور هستند.
    ایران کشور کم آب و خشکی نیست. مناطق مهم و پرجمعیتی از ایران سبز و جنگلی و پرآب است.
    ایرانیان مثل هر مردم دیگری باهوش دارند پیشتاز دارند دانشمند دارند. اما فرصت طلبی و نادانی و تعصب هم در میان ایرانیان وجود دارد.
    ایرانیان شتر سوار نمی شوند. اما ایرانیانی هستند که طرز فکرشان با دوره شترسواری هماهنگ تر از زندگی امروزی است. در مقابل ایرانیانی هم هستند که هم سطح بهترین چهره های فکری و فرهنگی جهان مدرن می اندیشند.
    ایرانیان سنتی نیستند. اما نزاع بزرگی میان اقشار سنتگرا و اقشار تحول خواه و مدرن وجود دارد.
     
    گزاره های «یک»سان ساز آسان اند اما هیچ واقعیتی را نشان نمی دهند. گزاره های یکسان کننده نشانه دوری گویندگان اش از نقد و اندیشه جدی است. آینده گزاره های دیگری نیازمند است. راه آینده از بازشناسی واقعیت و رابطه اش با زبان می گذرد.

     
     

    1391/2/9
  •  

    سهیل/ نویسنده‌ی مهمانِ کمانگیر
    کمانگیر

    این روزها فضای وب فارسی آکنده از به عینیت رسیدن غیرت ایرانی ها است. شیرزنان و غیور مردان ایرانی در فیس بوک و توییتر به توهین و تحقیر همسایگان جنوبی کشورمان مشغولند و در آخرین تحولات نیز موفق به فتح صفحه ملک عبدالله شده اند و بعد از نثار توهین آمیز ترین واژه ها به رییس دولت عربستان و قوم عرب کماکان پیروزمندانه می تازند و حریف می طلبند.

    دولت مردان ایران همیشه به جبهه گرفتن در مقابل دولت ها و ملت های دیگر شهره بودند. از رییس دولت فعلی مان تا زمان صدر انقلاب دولت ما همیشه به دیگران تاخته است. اما ملت ایران اینگونه نبوده. اگر روزهای هیجانی انقلاب را کناری قرار دهیم، مردم ایران معمولا در این بازی دولت، که به خصوص غربی ها را تحقیر می کند، شرکت نکرده اند. این روزها که تعارفات هم خیلی کمتر شده، هر گاه دولت مردی توهینی به سمت غرب روانه می کند، مردم اکثرا آن را با چاشنی طنز به خود گوینده باز می گردانند و حرف مقام رسمی و غیر رسمی کوچک ترین اهمیتی برای هیچ کس ندارد.

    اما این بار داستان متفاوت است. وقتی مقام رسمی می گوید آن کشور عددی نیست که بخواهد عرض اندام کند و با ادبیاتی صحبت می کند که همتای غربی در مورد صدام، حتی در هنگام جنگ، از آن استفاده نکرده، این بار فعال ایرانی که کارش از صبح تا شب نقد دولت است آن را با آب و تاب نقل می کند و آخر هم اضافه می کند این یکی را درست گفتی.

    چرا چنین است؟ چرا ما این روزها به راحتی به قومیت عرب توهین می کنیم و اصل وجودی شان زیر سوال می بریم و حرف ۳۰ سال و ۲۵۰۰ سال می زنیم.

    فکر می کنم ما و به خصوص آنهایی که تلاششان برای کوبیدن بیشتر است به خاطر تحقیر شدن و احساس وکوچکی دست به این کار می برد. درست یا غلط فکر می کنیم شیخ نشین از صدقه سر ما به این روزگار رسیده است و چون خودمان را عقب می بینیم این فرصت بهترین زمان برای گشودن این عقده ها است. خوب می دانیم ته دل خیلی از ایرانی ها، رسیدن به وضعی که آنها دارند، اگر نگوییم آرزو، اما خواسته بزرگی است.

    واقعیت این است که اسکن چشم شیخ نشین برای ما خیلی بیشتر از انگشت نگاری در فرودگاه جان اف کندی زور دارد. عربی که وجود امروز اش متکی به ما و سفر ما است حق ندارد برای ما تکلیف تعیین کند. ولی چون کرده و ما هم چشم به اسنکر سپرده ایم امروز پیروزمندانه در صفحه فیس بوک ملک عبدالله عربستان می نویسم . Go Fuck yourself Arab

    شاید سخت باشد و احساسات میهن پرستانه را قلقلک بدهد، اما خود بزرگ بینی حقیرانه ما روزی باید به پایان برسد و واقعا بزرگ شویم. شاید الان وقت مناسبی باشد که احترام گذاشتن به دیگران را دوباره تمرین کنیم و سرخوشی را در جای دیگر جستجو کنیم.

    عکس از اینجا


     
     

    1391/2/9
  • آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

    «آدمی پرنده نيست‌
    تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
    سرنوشت برگ دارد آدمی‌
    برگ‌،
    وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،
    پايمال عابران کوچه‌ها شود»

    این شعر «قنبرعلی تابش»، شاعر افغان را سال‌ها پیش و در سایت «بی.بی.سی فارسی» خواندم و آنچنان در ذهنم ثبت شد که شاید در برخورد با هر سفر یا خبر مهاجرتی، نخستین پاسخی که به ذهنم می‌رسید همان بود: «آدمی پرنده نیست تا به هر کران که پر کشد برای او وطن شود». پایمال شدن به پای عابران کوچه‌ها، تلخ‌ترین تعبیری است که من از سرنوشت مهاجرین شنیده‌ام و این روزها گمان می‌کنم بیش از هر زمانی باید به شاعر این کلمات حق بدهم.

    برای من نه تنها شگفت‌انگیز، که بیشتر دردناک است شنیدن اخبار روزمره‌ای که در آن برخی از هم‌وطنان و یا مسوولین حکومتی ما نسبت به مهاجرین افغان تعابیر و یا اعمال و برخوردهایی تبعیض‌آمیز و غیرانسانی روا می‌دارند. عجیب‌تر آنکه موج جدید و ای بسا کم‌سابقه این برخوردها درست در زمانی صورت می‌گیرد که جامعه ایرانی شاید بیشتر از هر دوره دیگری خودش با چالش «ماندن یا رفتن» مواجه است و موج مهاجرت از کشور طی سه سال گذشته گسترشی کم‌سابقه گرفته است.

    حرف خاصی نیست. فقط به ذهنم رسید این شعر را یک بار دیگر اینجا بازنشر کنم و به خواننده ایرانی بگویم: شاعری افغان در واکنش به اخبار تحقیرآمیزی نظیر «جلوگیری از ورود افغان‌ها به پارک صفه در اصفهان» دارد شعر می‌گوید:

    بهار آمد ولی آوازه ممنوع
    تنفس در هوای تازه ممنوع

    حضور مرغ بال و پر شکسته
     کنار جویبار و سبزه ممنوع


    پی‌نوشت:
    از خواندن سروده‌های «قنبرعلی تابش» در وبلاگ شخصی خودش لذت ببرید و غزل زیبای «از سنگ‌ماشه تا لب زاینده رود کار» را از دست ندهید.


     
     

    1391/2/9

     

    نیک‌آیین
    نوشته‌های مثلاً جدی

    این از آن عکسها بود که زیاد در فیسبوک به اشتراک گذاشته‌می‌شد و معمولا همراه آن نوشته می‌شدافتخار همه ما ایرانیان اصغر فرهادی گفت ما ملتی هستیم که به تمام فرهنگها و ملتها احترام می‌گذاریم.

    این عکس هم از آنهاست که این روزها زیاد در فیس‌بوک می‌بینیم. زیر آن نوشته‌شده هرکس از عربها بدش می‌آید لایک کنه. شاخ شدن برای ما جزیره می‌خوان.

    اما بعد... فردای آن مراسم جوایز آکادمی معروف، دکتر در صفحه فیسبوکش نوشت اگر یک‌نفر جایی بگوید نزنید ما رو، نزنید ما رو، ما دوتا گیلاسیم ما باید خوشحال باشیم؟ و بعد اضافه کرد آیا واقعا ما ملتی هستیم که به تمام فرهنگها و ملتها احترام می‌گذاریم؟ در آن زمان هرچه در نظرات مربوط به آن مطلب خواندم، حمله و بد و بیراه بود به دکتر. موضوع این بود که کسی به اصل حرف دکتر اهمیت نداد و همه اعتراضش به ذوق‌زدگی ملی ما نسبت به این جملات را به‌حساب حمله‌اش به فرهادی گذاشتند و حسابی او را مالاندند و دکتر هم کلا بی‌خیال تبیین موضعش شد اما یادم می‌آید که همان روز تلفنی با تاکید و با بغض و دلشکستگی از من پرسید آیا واقعا ما به تمام فرهنگها و ملتها احترام می‌گذاریم؟

    و بعد... زمان زیادی نگذشته از فراخوان مجله تایم برای انتخاب شخصیت تاثیرگذار سال و موج کارزارهایی که راه افتاد برای رای دادن دوباره و دوباره که عکس اصغر فرهادی را روی جلد مجله تایم نصب! کنیم. اینکه آدم از موفقیت یک ایرانی حال کند و ذوق‌زده شود یک بحث است و این که ما دسته‌جمعی و به‌صورت کاملا ملی و هماهنگ دنبال مصادره شخصی موفقیتهای فردی هم‌وطنانمانیم یک بحث دیگر است. هر هفته کلی از این ایمیلها برای من می‌آید. افتخاری دیگر برای ما ایرانیان. آیا می‌دانستید طراح سری فلان و بهمان بی‌.‌ام‌.و یک ایرانی است؟ با گلاره گل‌محمدی که برای ما غرور آفرینی کرد و پانزده پی‌اچ‌دی گرفت و استاد دانشگاه استنفورد است آشنا شوید. مدام این عبارات غرور و افتخار برای ایران و ایرانیها ( و جدیدا واژه دل‌به‌هم‌زن ایرونی) را برای هم تکرار می‌کنیم و من مدام از خودم سوال می‌کنم مثلا ژاپنیها اگر جای ما بودند الان باید چه کار می‌کردند؟ یا شاید هم می‌کنند و من خبر ندارم اما بهشان نمی‌آید اهل اینطور کارها باشند، چون احتمالا اندازه ما تحقیر نشده‌اند. شده‌اند البته ولی بزرگوارتر از آن بوده‌اند که مثل ما خودشان را دچار مالیخولیا بکنند و به‌جای کار کردن ذره‌بین بگذارند ببینند کجای دنیا یک‌نفر یک کاری می‌کند، در بوق و کرنا بکنندش.

    اصلا به‌فرض ما می‌توانستیم آقای فرهادی را بفرستیم روی جلد مجله تایم. آیا واقعا آقای فرهادی تاثیرگذارترین شخصیت سال بود؟ یعنی مثلا از آن سان سوچی مهمتر؟! کلا همه‌چیزمان را پشت یک هاله مالیخولیایی مخفی کرده‌ایم و به قلابی‌ترین شکل ممکن واژه‌های مجرد را به داشته‌های حقیرمان هدیه می‌کنیم و با این نشئه حال می‌کنیم و بیشتر و بیشتر توی فراموشی غرق می‌شویم. اگر ما همان آدمهایی هستیم که به تمام فرهنگها احترام می‌گذاریم پس این عکس کوفتی دوم چیست؟ منازعه سر سه جزیره واقعا باید به اینجا ختم بشود؟! باید به این ختم شود که رجز سردار شکست‌خورده را تکرار کنیم که ز شیر شتر خوردن و سوسمار...؟

    همان اعراب که شیر شتر و سوسمار می‌خوردند تومار یکی از بزرگترین و قدیمی‌تریم امپراتوریهای تاریخ را به هم پیچیدند و شاهنشاهش را تا دورترین نقاط سرزمین خودش راندند تا نهایتا آن‌طور که می‌گویند، یکی از همین ایرانیها در آسیابش کلکش را بکند و بعد همین ایرانیها در مقابل این اعراب کاری با فرهنگ آبا و اجدادیشان (ایرانیشان) کردند که امروز فردوسی بشود قهرمان ملی ما، آن هم نه به دلیل داستانگویی حیرت‌انگیزش یا شعر استوارش، بلکه به‌خاطر اینکه عجم نشئه از مالیخولیا را بدان پارسی زنده کرده‌است و حالا بعد از هزار و چهارصد سال هیچ‌کس فکر نمی‌کند دوباره چرا همین عرب خیال کرده در این منازعه پیروز خواهد شد که پا پیش گذاشته و باز ما در رویای برتری آریایی خودمان داریم سوسمارهای اینها را می‌شماریم و می‌کوبیم توی سرشان.

    راستی اگر این تئوری که گویا زیادی هم قدرتمند است درست از آب دربیاید و ما آریایی نباشیم و نژادمان یک‌طوری هم با سامیها و عربها یکسان باشد باید چه خاکی تو سرمان بکنیم؟ باید علف را بگذاریم کنار و برویم سراغ شیشه و اسید و این چیزها که دیگر مخدر معمولی نشئه‌مان نمی‌کند. کلا خیال نمی‌کنم چیزی مزخرفتر از شونیسم و غرور ایرانی وجود داشته‌باشد و بلایی بدتر از آن باشد که گریبان ما را بگیرد. همه مهاجرت می‌کنند چون اینجا درک نمی‌شوند و این کشور!‌این آدما! این عنا! این فلانا! این بهمانا! لیاقت اینها را ندارند!‌چون ما حالش را نداریم خودمان را جمع و جور کنیم و وضع را به‌نفع خودمان تغییر بدهیم.

    همین عربها برای شاخ شدنشان و جزیره خواستنشان هزار تا دلیل دارند. همینها هستند که یکی‌یکی عین دومینو دارند این دیکتاتورهای چند ده ساله‌شان را با سر می‌اندازند زمین و همینها هستند که روزی صد تا کشته دادند تا در کشورشان تغییر ایجاد کنند. بعد ما، مایی که بزرگترین فعالیتمان برای تغییر، رفت و آمد میان منزلمان و سفارت استرالیا و حداکثر دفتر وکیل کلاهبردار مهاجرت است به اینها می‌گوییم شاخ، عکس سوسمارشان را می‌گذاریم، شعر بلغور می‌کنیم و چیزهای بیخودی را می‌شمریم که فقط خودمان فکر می‌کنیم خیلی مهمند. واقعا از ما به‌دردنخورتر و از غرور مزخرف ایرانی ما چیزی مضحک‌تر وجود دارد؟

    دیگر کسی در این دنیا نمانده که تحقیرمان کند و افتاده‌ایم به جان افغانها. چرا؟ چون هرکسی رسیده لگدی به پیکر اینها زده و حالا نحیف‌تر از اینند که بتوانند پاسخمان را بدهند وگرنه عمرا جرات حرف زدن به همینها را هم نداشتیم. یادمان رفته همینها با یک فوج کوچک وقتی نصف جهان ما را که چند میلیون نفر جمعیت داشت، که بزرگترین میدان جهان را داشت، که چه و چه بود و فلان و بهمان بود، محاصره کردند ما صوفی اعظممان، شاه سلطان حسینمان را سوار خر کردیم و فرستادیم بیرون شهر! اینها را یادمان رفته که حالا گنده‌گنده فحش اینها را می‌دهیم که از همه‌جا رانده‌شده‌اند و به ما پناه آورده‌اند و بعد می‌رویم در بی‌بی‌سی فارسی رای می‌دهیم به کورش که بشود تاثیرگذارترین شخصیت تاریخ ایران و منشور حقوقش را بلغور می‌کنیم. من الان اینقدر عصبانیم که به‌راحتی می‌توانم بگویم با تمام عشق و علاقه‌ای که به این سرزمین مادری دارم و جانم برایش در می‌ورد، واقعا متاسفم از اینکه جزیی از این ملت به‌دردنخورم. حالم خوش نیست... خوش نیست و خیلی هم بد است.

    آنا... آنای عزیز!‌هنوز هم می‌خواهی از این زمانه بنویسیم؟

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/2/9

    خبرگزاری مهر گزارش داد که تولیدکنندگان گلاب در شهر میمند استان فارس به دلیل کم شدن صادرات محصول خود، با مشکل کمبود مخزن برای نگهداری گلاب سال جدید مواجه شده‌اند.

    بر اساس این گزارش، محمد رئیسی، رئیس اتحادیه گلاب گیران میمند، گفته است: «در سالهای گذشته حدود ۶۰درصد گلاب می‌مند به دیگر کشور‌ها به ویژه کشورهای حوزه خلیج فارس صادر می‌شد اما در سال گذشته فقط حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد صادرات گلاب داشته‌ایم.»

    آقای رئیسی ادامه داده که «با توجه به عدم صادرات گلاب در سال گذشته مخزن‌ها همچنان پر بوده و تولید کنندگان مانده‌اند که چه بلایی بر سر گلابهای گذشته بیاورند.»

    به گفته آقای رئیسی در سالهای گذشته در شهر میمند «حدود هفت کارخانه صنعتی وجود داشت که چهار کارخانه در زمینه صادرات فعالیت داشته اما در حال حاضر از این تعداد کارخانه فقط یک کارخانه آن‌ها به صورت نیمه فعال در زمینه صادرات فعالیت دارد.»

    آقای رئیسی البته به دلیل تعطیلی واحدهای صنعتی در میمند اشاره‌ای نکرد. 

    شهر میمند در جنوب شیراز واقع شده و در این شهر گلاب و عرقیات دارویی تولید می‌شود.

    منبع: مهر


     
     

    1391/2/9

    مدیر روابط عمومی اورزانس تهران می‌گوید که حدود نیمی از تماس‌های دریافتی مرکز فوریت‌های پزشکی تهران در سال گذشته مزاحمت تلفنی بوده است.

    به گزارش ایسنا، حسن عباسی میانگین سنی مزاحمان تلفنی بین ۱۰ تا ۲۰ سال عنوان کرده و افزود که «با تعطیلی مدارس، بیم افزایش مزاحمت‌های تلفنی وجود دارد.»

    آقای عباسی همچنین ادامه داد: «چندی پیش نیز با بررسی سوابق، مشخص شد که فردی در طول یک سال هفت هزار مرتبه با اورژانس تهران تماس گرفته و با ارائه گزارش‌های کذب، قصد ایجاد مزاحمت برای مرکز فوریت‌های پزشکی را داشت که با شکایت اورژانس تهران این مساله رفع شد.» 

    به گفته آقای عباسی در سال گذشته بیش از سه میلیون و پانصد هزار تماس تلفنی با اورژانس تهران برقرار شده بود که حدود ۱۳ درصد این تماس‌ها عملیاتی شده و حدود ۱۵ درصد این تماس‌ها نیز مشاوره پزشکی بوده است.

    پیشتر رئیس مرکز مدیریت حوادث و فوریت‌های پزشکی استان قم نیز گفته بود که حدود ۹۰ درصد از تماس‌های تلفنی با اورژانس این استان در سال گذشته، «مزاحمت تلفنی» بوده است.

    منبع: ایسنا


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته