پردهی نخست: در جنگل سبز
« بازگو! آن ماجرا را بازگو! »
سرود که به پایان رسید، سکوتی دلنشین حاکم شد. شب مهتابی، در جنگل، ما حلقه زده به دور آتشی بودیم که گرمای دلچسبی میداد و در این لحظه سکوت بود که شنیده میشد و شاید صدای وزش ملایمی لابهلای برگها و شاخهها…
بیاختیار و از روی تحسین گفتم: دانکه (Danke). به حساب خودم زیر لب گفتم، اما لنا که سمت خانمها ایستاده بود به من نگاه کرد و خندید! از خندهاش بود که فهمیدم صدای من شنیده شده، لنا از تشکر من به زبان آلمانی خندید یا از چیز دیگر نمیدانم… من هم لبخند زدم. به هر حال من با این دوست آلمانی معمولاً انگلیسی حرف میزدم. زبان مادری همدیگر را کم بلد بودیم. لنا با لهجهی با مزهای چند تا جملهی پارسی بلد بود. درست مثل من که تازه در حال یاد گرفتن آلمانی بودم، او هم در حال یاد گرفتن پارسی بود. من در جمع این دوستان همراه و همدل، که اغلب آلمانی بودند، این توفیق را داشتم که یک خانم ایرانی را هم بشناسم. ویدا، مثل بقیه با جامهای سر تا پا سپید، موقرانه میرقصید و چهرهاش از انعکاس نور آتش و اثر آوازهای آیینی دلکش، به چشم من چه زیبا میآمد. او در این جمع به هر حال، تنها کسی بود که با من در سنت معنوی باشکوهی که میشناختم کاملاً شریک بود. او هم با من آشنای حافظ بود، و پیش از آنکه به چنین آیینی مشرف شود، رویای این بزم الهی را در غزلیات شورانگیز مولانا دیده بود. برای ما دو نفر پارسیزبان این جمع، که بارها در تصورات دور و گنگ ذهنمان با مولانا فریاد زده، می الهی نوشیده و رقصیده بودیم، این بزم در حکم تعبیر زنده، ملموس، و واقعی یک رویای قومی باشکوه بود.
و سرود بعدی آغاز شد.
معنای سرودها را نمیفهمیدم. چون به زبان پرتقالی بود. پیش از شرکت در مراسم، میدانستم که سرودخوانی در کار است، اما جدی نگرفته بودم و متن سرودها را روی کاغذ برای خودم تهیه نکرده بودم. در حالی که خواندن سرود بخش مهم و جداییناپذیر این آیین است. آیین سانتو دایمی (Santo Daime) خاستگاهاش در جنگلهای انبوه آمازون، در غرب برزیل است و طبیعیست که زبان اصلی پیرواناش پرتقالی باشد. از سالهای بسیار دور که مذهبی بودم، به فراخور مذهب همهگیر اسلام در اقلیم فرهنگی خودم، با ادعیه و سرودهای عربی آشنایی داشتم. هنوز هم فرازهایی از مناجات خمس عشر منسوب به امام چهارم شیعیان در خاطرم هست. همین طور دعای منسوب به ام داوود در مفاتیح الجنان (و الان میفهمم که چه اسم با مسمایی باید باشد برای اهل این حدیث)… بنابراین مزهی سرودهای آهنگین مذهبی به زبان عربی با ذائقهام آشنا بود. اما زبان پرتقالی به گوشم حتی آهنگینتر و زیباتر از عربیست. سرودهای سانتو دایمی، شامل جملات کوتاه با مضامینی ساده است. درخواست روشنایی و نیرو از باکرهی مقدس جنگل، و یا گاهی از عیسی مسیح… و گاهی اشاراتی به مریم مقدس… سانتودایمی، آیینی با کمتر از یکصد سال سابقه است. بنیان شده به دست یک کارگر سیاهپوست سادهدل مسیحی که در دههی سوم قرن بیستم میلادی به جنگلهای آمازون آمد تا به همراه کارگران دیگر، از درختان کائوچو بگیرد. آشنایی او با زنی بومی، و متعاقب آن با یک نوع جوشاندهی گیاهی، تحولی عظیم در دروناش ایجاد کرد، نوعی دگرگونی روحی، تبدلی معنوی (conversion)، که منجر شد به پدیدآمدن یک سنت جدید مابین دوستان و خویشان پاکنیت اطرافاش. بومیان، آن جوشاندهی گیاهی را در منطقهی وسیع آمازون به نامهای مختلف میشناسند. آیاهواسکا (Ayahuasca) احتمالاً امروز شناختهشدهترین اسم این جوشانده، یا چاییست. اما ایرینیو (Irineu)، بنیانگذار سانتودایمی، آن را “دایمی” نامید، که در پرتقالی تحتالفظی “به من عطا کن” معنا میدهد. ترجیع بند بسیاری از این سرودها این عبارت است:
Daime força, daime amor
به من توان، به من عشق عطا کن!
سانتودایمی، آیینی با کمتر از یکصد سال سابقه است. بنیان شده به دست یک کارگر سیاهپوست سادهدل مسیحی که در دههی سوم قرن بیستم میلادی به جنگلهای آمازون آمد تا به همراه کارگران دیگر، از درختان کائوچو بگیرد. آشنایی او با زنی بومی، و متعاقب آن با یک نوع جوشاندهی گیاهی، تحولی عظیم در دروناش ایجاد کرد، نوعی دگرگونی روحی، تبدلی معنوی، که منجر شد به پدیدآمدن یک سنت جدید مابین دوستان و خویشان پاکنیت اطرافاش
بنابراین، سنت نوپرداختهی سانتودایمی را میتوان اختلاطی (syncretic) محسوب کرد. به این اعتبار که از یک سو ریشه در نوشیدنی مقدس بومیان منطقهی آمازون و مراسم مربوط به آن دارد، و از سوی دیگر – به تبع ذهنیت پیشاپیش مسیحی بنیانگذارش، ایرینیو و – به حکم اشاراتاش به عیسی (Jesus) و مریم مقدس (Santa Maria) رنگ وبوی مسیحی. گفتهاند که آموزه (doctrine)ی سانتودایمی در همین سرودهای مقدساش بیان شده، اما همانطور که شنون (Shanon) هم تصریح میکند، خبری از آموزه به معنای متعارفاش در این سرودها و نه در هیچ جای دیگر نیست! اثری از مجموعهای مدون و مصرح از گزارههای اعتقادی که پیروان دعوت به قبول آن شده باشند، در این آیین نوپا نیست. آموزهی مورد ادعا، در واقع در سرودهای مقدس مستتر است و اعتقاد بر این است که ضمن نوشیدن آیاهواسکا، و در اثر دگرگونیهایی که نوشیدن این روانگردان گیاهی در جریان مراسم در آگاهی ایجاد میکند از پرده برون میافتد و به فراخور نیاز، پرسش یا نیتی که رهجو (سالک) در آن دم دارد، رخنمون میشود.
شاید این آیین، بخصوص با توجه به گسترش سریعی که تاکنون داشته، حتی به خارج از برزیل و محدودهی آمازون، با همهگیر شدن در دنیا، دستخوش تغییر شود (مثل هر آیین گسترشیافتهای در طول تاریخ)؛ و در این صورت، وقتی از حاشیه به متن آمد، وقتی از سایهروشن خودآگاهی جمعی بشر، جدا شد و در معرض توجه و تمرکز ذهن جمعی قرار گرفت، آن وقت نیاز به “توجیه” خود، پیدا کند. در این صورت، چه بسا متوسل خواهد شد به تفسیر جزء به جزء کنشهای خود. و این دقیقاً یعنی ساختن گزارههای اعتقادی، گزارههایی با محتوای مشخص معرفتشناختی، که از درونسازگاری بهرهمند باشند. به عبارت دیگر، به جای آنکه ایستاده در تاریکی، پیروان را به درون پرده بخواند تا محرم اسرار شوند، خود یک گام جلوتر بگذارد تا اسرارش را زیر نور آفتاب تشریح کند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، این آیین باطنی (esoteric) یا – بنا به اصطلاح آشنا در فرهنگ ما – طریقت، که آموزههایش را از خلال سرودهای آهنگین و تصاویر شاعرانه به گوش جان پیرواناش زمزمه میکند، به یک دین/ مذهب (religion) یا شریعت تبدیل میشود، و همچون همهی شرایع بزرگ دنیا حاوی دو بعد خواهد بود: آیین، و مجموعهای از باورهای مدون و مصرح برای توجیه این آیین.
غرب کلانشهر برلین، تدریجاً در جنگل غرق میشود و ما جایی بودیم که در حکم وداع با شهر و سلام گفتن دوباره به طبیعت بود؛ منطقهای که برای آموزش و تفریح تعبیه شده بود و به همین خاطر ساختمانی شامل چند اتاق و امکانات بهداشتی داشت. اما محل برگزاری مراسم، کمی آن طرفتر بود، آنجا که درختان مجالی داده بودند و فضایی برای روشن کردن آتش ایجاد شده بود. پلکان دایرهشکلی هم به دور نقطهی مرکزی (آتشکده!) در کار بود که محوطه را شبیه به ماکت یک استادیوم کرده بود. میشد روی این پلکانهای کمارتفاع نشست و صرفاً نظارهگر بود، اما قاعده این است که همگان شرکت کنند. تماشاگری قرار بود رخ دهد. اما تماشاگران خود شرکتکنندگان بودند، و قرار بود تماشاگهی بینظیر در برابر چشمان باز ما خلق شود. قرار بود سوژه خود، ابژه باشد؛ به درون خود نگاه کند. حتی فضای بیرون هم، قرار بود آینهای شود از حیات درون. بنابراین جای ایستادن خارج از ماجرا، جای عکس گرفتن و یا فیلمبرداشتن نبود. آنچه که در کار ما مطابق با قاعدهی سانتودایمی نبود، برگزاری مراسم در فضای باز بود. مطابق با قاعده، کار در جنگل انجام میشود، اما در یک فضای سرپوشیده. و به جای افروختن آتش، میزی در وسط میگذارند. کاری که ما میکردیم، خیلی هم راستکیشانه (ارتدوکس) نبود.
از همان ابتدای کار، میزی دیدم کنار میدان که ظرف حاوی آیاهواسکا به همراه قدحی روی آن بود. چقدر منظرهای که میدیدم تجسم دقیق کهنالگوهای ذهن ایرانی بود! آتشی که باید روشن میماند، بادهای که از انگور نیست، و سرودهایی که حتی پیش از نوشیدن آغاز شده بود و فضا را از شوری معنوی آکنده کرده بود. آنچه پس از این، یعنی پس از نوشیدن از آن قدح رازآلود، رخ داد، تکاندهنده بود.
درست به خاطرم نمیآید که دقیقاً جام اول را کی نوشیدم. دیدم که دوستان یکییکی از حلقه خارج میشوند و مقابل میز میایستند. سرپرست گروه، از آن نوشیدنی گیاهی در قدح کوچک برای آنها میریخت، و آنها با تمرکز سرمیکشیدند. هر کس که مینوشید دوباره به دوستانی که در حلقهی دور آتش بودند ملحق میشد، و به خواندن سرود و رقص موقرانه ادامه میداد. شاید حدود ساعت هفت بود که من جام اول را نوشیدم. در طول یک ساعت آینده، فضا برایم جذابتر شد و سرودها دلانگیزتر؛ که دیدم دوستان مجدداً برای نوشیدن جام دوم در صف هستند! شاید کمی از هشت گذشته بود که من جرأت کردم و برای نوشیدن جام دوم در صف قرار گرفتم. دقایقی بعد، حس خوابآلودگی شدیدی بر من مسلط شد، سعی میکردم بر این حس غلبه کنم و به این منظور روی رقص و آوازها تمرکز میکردم. اما نداشتن متن سرودها روی کاغذ، و از آن بدتر، بلد نبودن زبان سرودها، امکان تمرکز قوی را از من میگرفت. انگار دیدم که سمت خانمها، کسی روی یک پلکان درازکشیده و خوابیده است! در لحظهای که میل به خواب در من به حداکثر رسیده بود، ناگهان از حلقه جدا شدم و رفتم به سمتی که آن خانم درازکشیده بود، با این نیت که من هم فقط یکی دو دقیقه بتوانم درازبکشم و بخوابم! اما رفتن به سمت خانمها قدغن است! وقتی به آن سمت رسیدم، کمی دور و بر خودم را نگاه کردم و مردد شدم که چطور میشود اینجا خوابید! نزدیک شده بودم به نوازندگان که دو خانم برزیلی بودند، یکی گیتار میزد و دیگری سازی ضربی داشت. ویدا به پارسی به من یادآوری کرد که نباید به این قسمت میآمدم. بنابراین برگشتم به سمت آقایان، در گوشهی میدان، روی یک پلکان نشستم تا دستکم نشسته کمی استراحت کنم. احساس میکردم فضا لطیف شده است! مراسم چند قدم جلوتر از جایی که من نشسته بودم در جریان بود، و تاریکی جنگل سبز از سمت راست درست کنار گوشم بود. جرأت نکردم برگردم و به عمق تاریکی نگاه کنم! احساس میکردم ممکن است تصاویری ببینم و باعث ترسم شوند. حتی به آسمان تاریک بالای سرم هم نگاه نکردم. حسی شبیه حالت گزگز در فضای جمجمهام دست داد. متوجه بودم که مدتیست از مراسم لذت نمیبرم اما حدس میزدم اثر آیاهواسکا شدت گرفته، و این شرایط موقتیست. کمی سردم بود و چون بازویم را میمالیدم، یکی از دوستان که او هم مثل من دقایقی کنار کشیده بود، با اجازه، روی من یک پتو انداخت. میدانست که تحت این شرایط که ادراک هر کس قوت گرفته است، باید با احتیاط به دیگران نزدیک شد. لمس کردنهای عادی هم ممکن است، خیلی شدید تجربه شوند. یادم میآید که تکهچوبی از روی زمین برداشتم و وقتی پتو را روی دوشم انداخت، به انگلیسی به او گفتم که: « حالا من شبیه یک شمن شدم! » جملهای بود برای یادآوری به خودم که هنوز اوضاع تحت کنترل است و اتفاق ناگواری برایم رخ نداده. یک شوخی کوچک برای حفظ اعتماد به نفس. آن دوست مهربان هم لبخندی زد.
نمیتوانم برآورد کنم که چه مدت به آن حالت نشسته بودم که سرپرست به من نزدیک شد، و به انگلیسی گفت که باید به جمع دوستان در حلقه ملحق شوم. خوابآلودگی از سرم پریده بود. صدای او را درست نمیشنیدم ولی حدس زدم که میخواهد به بقیه ملحق شوم. شاید بلند شدن من همزمان شد با آغاز یک سرود تازه و بسیار زیبا، که نشاطی در من به وجود آورد و وقتی در حلقه دوباره جایی گرفتم شاد بودم که دقایق ناگوار را از سر گذرانیدم و حالا میتوانم دوباره با دوستان همراهی کنم. چون هنوز سرما اذیتم میکرد، از فردی که جلوتر در حلقهی نزدیکتر به آتش ایستاده بود، خواستم که جایش را به من دهد. نه سرودخوانی بلد بودم، و نه رقصیدنم تحت آن شرایط چندان هماهنگ بود، با این حال نزدیکی به آتش، گرمم کرد. در آن حلقهی جلو، دوستان طرف مقابل را که خانم بودند بهتر میدیدم. یکبار حالت چهره، و طرز رقصیدن بیرمق یک خانم، باعث شد احساس کنم که او دارد در نگاه من تبدیل به نمونهی اعلای کهنگی میشود! درست مثل یک عروسک کهنه و زهوار در- رفتهی به تمام معنا… در نوشتههای شنون خوانده بودم که در تجربهی آیاهواسکا، اشیاء در ادراک ممکن است نوعی (generic) شوند. مبدل شوند به مثل اعلای یک مفهوم. خود او یک نفر را به صورت کشاورزی ازلی- ابدی دیده بود! پیشنمونه (prototype)ی کشاورز به طور کلی. جای افلاطون خالی! جرأت نکردم ادامه دهم… از طرفی نمیخواستم آدمها را بد ببینم. بنابراین رویم را برگرداندم.
سرود که تمام شد، مثل هر بار، سکوتی دلنشین حاکم شد. و اینجا بود که من بیاختیار گفتم دانکه!
میدانستم که عدم آمادگی من برای این مراسم، باعث شد که تجربهام بینقص نباشد. من یک تازهوارد بودم! زمان اثرکرد آن نوشیدنی مقدس را در خودم خوب نمیدانستم. اولین بار بود که رقص آیینی میکردم. گاهی که دوست کنارم، (در ابتدای مراسم) کتابچهی سرودهایش را مقابل چشمهایم میگرفت، به این راضی بودم که درست مثل یک نوآموز که سعی میکند خود را به گرد دوستان آموختهتر از خودش برساند، نگاهم را به دنبال کلمات بدوانم تا به آواز دلکش جمع برسد. نگاهم زمین میخورد، عقب میماند، اما به زحمت میرسید. برایم یقین بود که تمرکز مناسب و کافی روی این کار جمعی، ادراک عمیقی از هماهنگی و همدلی با خود میآورد که شاید در حالات قویتر و در رهجویان قابلتر، به مرگ موقتی فردیت و استحالهی در جمع (و یا حتی در طبیعت) منجر شود. من خیلی دور بودم از این… اما وقتی خوانندهی رهبر که پوشادورا (Puxadora) نامیده میشود، ختم تمام سرودها را اعلام کرد و مراسم از قالب رسمی خود خارج شد، فهمیدم که دیگران هم مثل من غرق یک فضای صمیمی و دوستداشتنی شدهاند: دختر جوان و زیبارو که موقع خواندن چشمهایش را میبست و خودش غرق لذت میشد، کاملاً شاد و بشاش به همه تبریک گفت که آیین به بهترین شکل به انجام رسیده است. موج شادی همه را گرفت. برایم جالب بود که کمتر کسی عملاً از قالب قبلی خارج شد! انگار که دوستان دل نمیکندند. تمایل داشتند به رقصیدن و رقصیدن و آواز خواندن. پوشادورا، سرودهای دیگری را از بر میخواند و به آنها حرکات جدیدی برای رقصیدن یاد میداد، یک حرکت این بود که دستهای هم را بگیریم و به آتش نزدیک شویم، و دوباره به عقب برگردیم، همراه با فریادهایی از شادی. من که کمکم به سطح هشیاری متعارف برمیگشتم، ذهنم دوباره به تحلیل کردن افتاد: دیدم که حرکات کلیشهایست، تمایلی به انجام حرکات قبلی وجود دارد. به مرور صحنههایی از ساعات قبل به خاطرم میآمد. مثلاً اینکه مونیکا، نوازندهی گیتار، که خودش البته نوشیده بود، یک بار در خلال بین دو اجرا، کسی را روی پلکان با دست نشان داده بود و با خندهای پرسیده بود که او کیست!؟ یک غریبه است که از بیرون آمده؟! آن شخص یکی از دوستان بود که مکرر و طولانیمدت از حلقه خارج میشد و آن لحظه روی پلکان ایستاده بود، دستها در جیب و سر را فرو برده در یقیهی بارانی؛ آنچنان کناره گرفته از جمع، که حدس میزنم به چشم مونیکا یک غریبهی تمام عیار جلوه کرده بود! به هر حال من تنها، ناشی این جماعت نبودم!
*****
یازدهم مارس 2011 زمینلرزهای به قدرت 9 ریشتر در شمال شرق ژاپن رخ داد که در نتیجه آن، امواج سونامی به ارتفاع 15 متر در سواحل سه استان ایواته، میاگی و فوکوشیما تشکیل شده و نتایجی فاجعهبار در پی داشت. مجموعه حاضر، نگاهی دارد به بازسازی انجام شده در برخی مناطق ساحلی ژاپن، یک سال پس از بروز حادثه.
جمشید فاروقی ـ نشست استانبول روز شنبه ۱۴ آوریل به پایان رسید. کاترین اشتون، هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا و سعید جلیلی، دبیر شورایعالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران هر دو نتایج گفتوگوها و مذاکرات را سازنده و مثبت ارزیابی کردند. حال قرار است که مذاکرات بر سر برنامه مناقشه برانگیز اتمی ایران روز سوم خردادماه در بغداد ادامه یابد. پرسشهایی که در این شرایط ذهن همگان را به خود مشغول میدارد این است که آیا میتوان نشست استانبول را نقطه عطفی در بحران هستهای ایران دانست؟ آیا این به معنی چرخشی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است؟ و اگر چنین است، آیا چنین چرخشی میتواند سیاستهای داخلی جمهوری اسلامی ایران را نیز متاثر از خود دگرگون سازد؟
تجربه سیاسی نشان میدهد که هرگاه پس از یک مشاجره جدی، گفتوگویی صورت گیرد و هر دو طرف مشاجره نتایج این گفتوگو را “مثبت” و “سازنده” ارزیابی کنند، به احتمال قوی یکی از این دو حالت روی داده است: یا طرفین از بحث پیرامون اصلی ترین نکتههای مورد مشاجره طفره رفتهاند و بحث پیرامون مسائل حاشیهای دور زده است، یا اینکه یکی از دو طرف در گفتوگوها امتیازی به طرف دیگر داده و حال پیرامون آن سکوت پیشه کرده است. بههر روی “رضایت” متقابل و همگانی، آن هم پس از مشاجرهای طولانی و سخت، به رایگان توزیع نمیشود.
قرار نشست استانبول که تعیین شد، از نگرانی جامعه جهانی که ظرف ماههای گذشته به گونه شتابانی فزونی گرفته بود، تا حدودی کاسته شد. اما پیش از شروع مذاکرات کشورهای ۵+۱ و ایران در روز شنبه ۱۴ آوریل در استانبول، احساسی آمیخته از بیم و امید بر تفسیرها و نظریات سیاستمداران و کارشناسان حاکم بود. امید به حل مسالمتآمیز مناقشه هستهای ایران همراه با نگرانی از شکست مجدد مذاکرات و در سایه این شکست تشدید خطر جنگ و حمله نظامی. جنگی که به قول وزیر پیشین امورخارجه آلمان، یوشکا فیشر، میتوانست فاجعهای برای منطقه بحرانزده خاورمیانه باشد.
خطر شکست مذاکرات و نگرانی از این موضوع پدیده غریب و ناآشنایی نیست. این نخستین باری نیست که کشورهای ۵+۱ و ایران بر سر حل بحران هستهای ایران گرد هم میآیند و با یکدیگر گفتوگو میکنند. و بارها جامعه جهانی شاهد شکست این گفتوگوها و پایان بینتیجه آنها بوده است. آخرین بار حدود ۱۵ ماه پیش، مذاکرات که اتفاقا در آن زمان نیز در استانبول برگزار میشد، بدون آنکه به طور جدی شروع شود، به پایان رسید و نمایندگان کشورهای عضو شورای امنیت و آلمان با دست خالی از مذاکرات بازگشتند. همین امر باعث آن شده بود که بسیاری با تردید و نگرانی به نشست روز ۱۴ آوریل بنگرند.
حال باید پرسید که چه شد که اینبار گفتوگوها “سازنده” و “مثبت” جریان یافت و طرفین گفتوگو و مذاکره با “رضایت” خاطر جلسه را ترک کردند؟ بدیهی است که اصرار و پافشاری جمهوری اسلامی ایران بر سیاستهای پیشین خود نمیتوانست چنین “رضایت خاطری” را برای کشورهای ۵+۱ به همراه داشته باشد. دبیر شورایعالی امنیت ملی جمهوری اسلامی با “پیشنهادهای سازنده” در این اجلاس شرکت کرده بود. علیاکبر صالحی، وزیر امورخارجه جمهوری اسلامی نیز پیشتر اعلام کرده بود که ایران خواهان گفتوگو و حل مسالمتآمیز مناقشه هستهای است.
اینکه “پیشنهادهای سازنده” ایران چه بودهاند، هنوز روشن نیست. اما به هر روی این پیشنهادها چنان سازنده بودهاند که زمینههای ادامه گفتوگوها را فراهم آوردهاند. پرسیدنی است که علت این رویکرد سازنده ایران در مناقشه هستهای را در چه میبایست جست؟ آیا سران حکومت اسلامی از این توهم که گویا زمانی طولانی و نامحدود برای پیشبرد سیاست اتمی خود برخوردارند، بدر آمدهاند؟
گفته میشود که اجلاس روز ۱۴ آوریل تنها به موضوع مناقشه هستهای ایران محدود نبوده و بحران سیاسی سوریه و تحولات جهان عرب نیز در این اجلاس از جمله موضوعات مورد بحث بودهاند. آیا میتوان تصور کرد که “پیشنهادهای سازنده” ایران نیز به فراخور موضوعات مطرح شده در این اجلاس، موضوعاتی همچون رویکرد ایران در قبال سوریه، بحرین و دیگر کشورهای عربی را نیز شامل میشده است؟
ایران در شرایط حساسی به سر میبرد. شرط عقل حکم میکند که در چنین شرایطی آدمی در پی یافتن توافق و سازش باشد تا گام نهادن در مسیر ماجواجویانهای که مقصد و فرجامش در بهترین حالت نامعلوم است. همین امر به آنجا منجر شد که سعید جلیلی با “پیشنهادهای سازنده” خود به استانبول برود و از طریق پیشبرد گفتوگویی “سازنده” از بار تلنبار شده تنش در مناسبات ایران با غرب و دیگر قدرتهای بزرگ بکاهد.
از جانب دیگر این “پیشنهادهای سازنده” نمیتوانستند ساخته و پرداخته ذهن سعید جلیلی باشند. بیتردید این پیشنهادها مورد تائید خامنهای بودهاند. مهر تائید خامنهای بر این پیشنهادها به هر روی حکایت از تغییر در رویکرد ولی فقیه در قبال مسائل بینالمللی دارد. تغییری که برخاسته از درک حساسیت لحظه است. بنابراین میتوان گفت که آیتالله خامنهای و نزدیکانش در بیت رهبری نیز “پیام لحظه” را شنیده و شاید “جام زهر” دیگری نوشیدهاند.
در این نکته که رویکرد جدید جمهوری اسلامی در مناقشه هستهای نشان از چرخشی در سیاست خارجی ایران دارد، تردیدی نیست. میزان این چرخش پس از فاش شدن “پیشنهادهای سازنده” قابل محاسبه خواهد بود. و بسیاری از این پیشنهادها به مرور رسانهای خواهند شد و نمیتوانند مدت زیادی پشت درهای بسته سالن مذاکره استانبول و بغداد پنهان بمانند. علت انتخاب این رویکرد جدید را میبایست در وضعیت حاکم بر ایران و منطقه جستوجو کرد.
نخست اینکه تاکتیک “وقتکشی” دیگر عمل نمیکند. جمهوری اسلامی ایران از این تاکتیک با موفقیت تمام سالها بهره گرفته است. اما تاکتیک اتلاف وقت مثل بسیاری از تاکتیکهای سیاسی دیگر، تاریخ مصرف دارد. این تاکتیک را تنها تا زمانی میتوان به کار گرفت که در نهایت مهارت و با حفظ پنهان کاری بسیار اجرا شود. پس از آنکه این تاکتیک برملا شود، کارگرفت آن تنها بر خشم دیگران میافزاید و کمک و مساعدتی نه به خود است و نه به حال دیگری.
دوم اینکه تنش در مناسبات ایران با کشورهای همسایه و کشورهای منطقه و همچنین تیرگی مناسبات ایران با غرب ظرف ماههای گذشته فزونی گرفته است. این تنش را تنها نمیتوان محدود به جنگ لفظی یا حتی جنگ پنهانی کرد که مدتهاست بین ایران و اسرائیل در گرفته است. آمریکا دومین ناو هواپیمابر خود را به سوی منطقه روانه کرده است. امری که ظرف ۱۰ سال گذشته سابقه نداشته است. از آن گذشته، اقدامات دفاعی گستردهای از سوی آمریکا و متحدانش در منطقه صورت گرفته است. اگر همه شواهد را کنار هم بنهیم، کسب این نتیجه که خطر جنگ هیچگاه چون امروز ایران را تهدید نمیکرده است، کار چندان دشواری نیست. همین از این روست که بسیاری از کارشناسان و سیاستمداران نشست استانبول را بهمثابه آخرین شانس دیپلماسی و راه حل مسالمتآمیز بحران هستهای ایران ارزیابی کردهاند.
و سرانجام باید گفت که تحریمها نیز علیرغم ادعاهای حکومت کارگر واقع شدهاند. صرفنظر از فشارهای ناشی از تحریمها بر مردم و جامعه، باید گفت که سیاست تحریمی تنها زمانی میتواند موثر واقع شود که بتواند بر اقتصاد یک کشور تاثیری تعیین کننده نهد. سخن گفتن از تحریم و ناپیگیر بودن در اجرای آن عملا باعث افزایش بهای نفت شده و این امر پیش از آنکه برای دولتمردان ایران گران تمام شود، به آنان در پیشبرد سیاستهایشان یاری میرساند. این بار اما همگامی کشورهای مختلف و همچنین گسترش دامنه تحریمها به صادرات نفت و گاز از یکسو و محدود کردن شریانها و راههای ارتباطات و معاملات مالی کشور از طریق تحریم بانکهای اصلی منجر به موثر واقع شدن تحریمها شده است. فشار تحریمها بهگونهای بود که مهمترین درخواست سعید جلیلی از نشست استانبول را رقم زده است. ایران آشکارا خواستار پایان یافتن تحریمها شده است.
به هر روی، از سرگرفتن مذاکرات پس از ۱۵ ماه وقفه و تعیین قرار برای ادامه مذاکرات در ماه مه نشانه خوبی است. موفقیت نسبی این اجلاس حکایت از این واقعیت نیز دارد که هیچ یک از کشورهای شرکت کننده در آن خواستار جنگ و گزینه نظامی نیستند. اما این نشانه نمیبایست ما را به آنجا بکشاند که گمان کنیم بحران هستهای ایران به پایان رسیده است و مشکل جامعه جهانی با دولتمردان ایران از بین رفته است. جمهوری اسلامی میبایست برای جلوگیری از جنگ، به برنامه هستهای خود شفافیت بخشد و اعتمادسازی کند. و بیتردید چنین کاری، وظیفه سادهای نیست. وظیفه سادهای نیست، چون سیاستهای داخلی و خارجی ایران و سخنان تحریکآمیز مسئولان جمهوری اسلامی و بهویژه سخنان “مهار نشده” رئیس جمهور ایران زمینههای چندانی برای اعتماد به دولتمردان ایران ایجاد نمیکند.
از اینروست که میتوان گفت که تغییر سیاست خارجی و رویکرد ایران در مناقشه هستهای بدون تغییرات سیاسی در داخل کشور ممکن نیست. نمیتوان با بازیگران گذشته، سناریو جدید را بازی کرد. شرط عقل حکم میکند که در مهندسی سیاست جدید خارجی به الزامات داخلی آن نیز توجه شود.
منبع: برای یک ایران
بهداد بردبار ـ در چند روز گذشته انتشار دو خبر در فضای مجازی و از سوی اعضای شبکههای اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.
نخست، یک عضو جبهه مشارکت پس از شرکت در کنفرانس مخالفان حکومت در واشینگتن، یادداشتی را در سایت نوروز منتشر کرد و در بخشی از این یادداشت یادآور شد: “من به نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران باور دارم، به قانون اساسی ملتزم هستم و به جنبش سبز در معنای اصلاحطلبانه آن که در منشور جنبش سبز ارائه شده است وفادارم. از این رو معتقدم هرگونه حرکت اصلاحی باید درون ساختار و چارچوب موجود و با رعایت مصالح کشور و ملت ایران باشد.”
خبر دوم به اظهار نظر محمدرضاخباز از اعضای حزب اعتماد ملی و یکی از نمایندگان اصلاحطلب مجلس ایران مربوط میشود که به خبرگزاری مهر گفت: “اگر خاتمی در محوریت این جریان (اصلاحطلب) قرار گیرد، میتوانیم خودمان را برای انتخابات آینده بازسازی و با کاندیدای حداقلی وارد رقابت برای ریاست جمهوری ۹۲ شویم.”
انتشار این دو خبر گویای این مساله است که طیف وسیع اصلاحطلبان از زمان برگزاری نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری تا به حال با وضعیتی بغرنج روبهرو هستند و دچار سرگردانی در تصمیمگیریهای سیاسی شده اند.
پس از برگزاری انتخابات بخش قابل توجهی از اصلاحطلبان معتقد بودند که در انتخابات ریاست جمهوری تقلب رخ داده و شورای نگهبان و وزارت کشور، دو نهاد مسئول انتخابات رقابت سالمی برگزار نکردند.
در پی این عکسالعمل، بسیاری از افرادی که به نتایج انتخابات اعتراض داشتند دستگیر و در دادگاههای نمایشی با محکومیتهای بسیار سنگین مواجه شدند. حتی برخی از آنها با انتشار نامههای سرگشاده مدعی شدند که مورد شکنجه و بدرفتاریهای شدید قرار گرفتهاند .
در نهایت رهبران نمادین جنبش سبز، بدون اینکه محاکمه شوند در حصر خانگی قرار گرفتند و تمام ارتباطات آنها با جهان خارج قطع شد.
واکنش گسترده اصلاحطلبان این بود که انتخابات پیش رو را تحریم خواهند کرد. در همین زمینه محمد خاتمی شرکت اصلاحطلبان در انتخابات مجلس شورای اسلامی را به اجرای پیششرطهایی منوط کرد.
اما نه تنها حاکمیت به این پیششرطها توجهی نشان نداد بلکه شرایط بهگونهای پیش رفت که خاتمی در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و بهت و حیرت بسیاری از حامیان خود را برانگیخت.
در سه سال گذشته میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی بارها از سوی تریبونهای رسمی حاکمیت به براندازی نظام متهم شدند بهگونهای که سرتیپ محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران به خبرگزاری مهر گفت:
“خاتمی در جریان فتنه امتحان خوبی پس نداد و بههرحال جزو همراهان سران فتنه بود و حمایت و پشتیبانی زیادی از آنها کرد و در حال حاضر نیز موضعی مبنی بر برائت از آن حرکتها اتخاذ نکرده است.” وی همچنین شرط ادامه حضور محمد خاتمی را در عرصه سیاسی “تغییر در مواضعش” اعلام کرد.
اگرچه بسیاری از هواداران اصلاحطلبی از دوران خاتمی خاطرات خوشی دارند و همیشه با نوستالژی دوران اصلاحات دستبهگریبانند، اما جناح موسوم به اقتدارگرای حاکمیت قاطعانه تصمیم گرفت با مشت آهنین با این جریان برخورد و با صرف هزینهای هنگفت برای همیشه آنها را از حاکمیت اخراج کند.
در عملکرد مجموعه حاکمیت بههیچعنوان نشانی از این مسأله وجود ندارد که به اصلاحطلبان برای بازگشتن به قدرت روی خوش نشان داده شود.
تکرار تاریخ
به نظر میرسد وضعیت اصلاحطلبان به وضعیت ملی،مذهبیها شباهت پیدا کرده باشد. پس از استعفای دولت مهندس بازرگان فضا بر فعالان لیبرال تنگ شد و برخلاف حمایت این گروه از نظام اسلامی، حاکمیت هرگز آنها را به بازی راه نداد و ملی،مذهبیها چون گروهی نیمهجان گاهی درون زندان و گاهی خارج از آن تنها توانستند به فعالیتهای حداقلی خود ادامه دهند.
اگرچه بسیاری به بازگشت اصلاحطلبان به قدرت، امید و اشتیاق دارند اما به نظر میرسد چنین فرصتی از سوی حاکمیت به این گروه داده نخواهد شد.
اصلاحطلبان انگشتشماری هم که بتوانند در نظام جمهوری اسلامی فعالیت کنند ضمن اینکه باید وفاداری خود را به رهبری و نظام اسلامی نشان بدهند بهناچار باید از خیر پروژه اصلاحطلبی یعنی اجرای قانون، رعایت حقوق شهروندی و آزادی بیان بگذرند.
اما شاید همین امیدواری نسبت به بازگشت به قدرت است که باعث می شود محمد خاتمی در انتخابات شرکت کند یا عباس عبدی شعارهای جنبش سبز را رادیکال دانسته و جنبشهای خیابانی را محکوم کند.
از طرف دیگر هیچ شاهدی در دست نیست تا نشان بدهد حاکمیت دربرابر اصلاحطلبان از خود انعطاف نشان خواهد داد. به همین دلیل حتی یکی از اعضای حزب مشارکت متقاعد میشود که باید با سلطنتطلبان و جمهوریخواهان در نشست مشترکی همنشین شود.
به هر حال، چه شرکت در انتخابات و چه حضور در کنفرانس واشینگتن از سرگردانی اصلاحطلبان خبر میدهد و گویای این مساله است که آنها هنوز با وضعیت بغرنجی مواجهند بهگونهای که نمیتوانند در تصمیمگیریهای سیاسی ثابت قدم باشند.
از سوی دیگر بخشی از نیروهای اصلاحطلب که اصل را بر جلب اعتماد رهبر و نهادهای زیر نظر او گذاشتهاند و خواستار بازگشت به حاکمیت هستند نمیتوانند دستکم خواستههای هواداران خود را برآورده سازند چرا که راه بازگشت به قدرت، تکریم و سرپوش گذاشتن به جنایات حاکمیت و سکوت در برابر بیعدالتی و فساد مالی گسترده حاکمیت است.
با گسترش فضای ارتباطات بین داخل و خارج کشور بسیاری از شهروندان داخل ایران در جریان پروندههای نقض حقوق بشر در دهه ۶۰ قرار گرفتهاند. بنابراین اصلاحطلبان با جامعهای روبهرو هستند که خواستههای بسیاری دارد.
برای مثال فعالان حقوق زنان خواستار موضعگیری اصلاحطلبان درباره بحثهای برابری جنسیتی و برابری حقوق زن و مرد هستند. همچنین مدافعان حقوق بشر بحث اعدامهای سیاسی دهه ۶۰ را مطرح کردهاند و خواستار پیگیری این مساله هستند.
به نظر میرسد اصلاح طلبان به عنوان نیروهای وفادار به حاکمیت و معتقد به قانون اساسی جمهوری اسلامی از پتانسیل لازم برای پاسخگویی به خواستههای متکثر و متنوع شهروندان برخوردار نیستند.
منبع: رادیو زمانه
محمدرضا دبیری ـ تا آنجا که به تاریخ قدیم مربوط میشود،عنوان هرات از نام باستانی”هَرَیو” به معنی “شتابان” از رودخانه “هریرود” که در آن جاری است گرفته شده است. هرات در زمان هخامنشی به نام هریوه نام داشت و از ساتراپیهای اصلی شاهنشاهی هخامنشی بود. در زبان یونانی “آریانا” و در لاتین به نام “آریا” نامیده میشد.
پس از حمله مغول، در میان چهارشهر خراسان بزرگ، هرات نسبت به سه منطقه دیگر یعنی مرو، بلخ و نیشابور پیشرفت چشمگیرتری داشت. اوج این شکوفایی از زمانی شروع شد که هرات پایتخت تیموریان شد . شاهرخ پسر تیمور به همراه همسرش، گوهرشاد بیگم خدمات زیادی را برای این شهر انجام دادند.
در دوره صفویه هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد. شاه عباس کبیر در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.
”
افغانستان” نامی است که انگلیسیها ابتدا برای مناطق پشتون نشین و بعدها برای بخش خاوری خراسان ساختند.
از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهده ترکمنچای که روسیه به عنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و داغستان شناخته میشوند، را از ایران جدا کرد. این موضوع صرفنظر از لطمات اقتصادی و سیاسی، موجب تحقیر و خفت شاه، ولیعهد و ملت ایران شد. عباس میرزا بعد از آن برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته، به تحریک روسها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد ولی کافی نبود.
نگرانی انگلستان و کمپانی هند شرقی در خصوص گسترش نفوذ روسها در دربار ایران و احتمال چشم داشت به مستملکات انان در هند روز افزون بود. این امر در جریانات داخلی و از جمله تلاش برای بهره برداری از قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در ایران و اغتشاشات مشرق ایران واز جمله افغانستان بی ارتباط نبود.
در آغاز قرن نوزدهم به عقیده زمامداران دولت انگلیس، اشغال افغانستان از طرف دولت ایران به عنوان خاکریز مقدم و حائلی بین هندوستان و کشورهای اروپائی از نظر امنیت امپراطوری هندوستان اقدام مفیدی هم بود و فتحعلیشاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای کل هندوستان دوبار به سمت افغانستان لشکر کشید.
گرفتاری دولت ایران در جنگ با روسها، مانع از توجه لازم به مسایل شرق کشور گردیده بود. امیر هرات با بهرهگیری از این موقعیت، از پرداخت خراجسالانه به خزانهی دولت مرکزی خودداری کرد. فتحعلی شاه، دو بار توانست به وسیله سپاه خراسان، فتنه را بخواباند. هر دو بار، امیر هرات پذیرفت که خطبه به نام شاهنشاه ایران بخواند و سکه به نام وی ضرب کرده و خراج سالانه را بپردازد.
بعد از ترک مخاصمه گلستان در سال (1813) و به خصوص پس از انعقاد معاهده ترکمانچای در سال (1828) که نفوذ دولت روسیه در ایران فوق العاده تقویت یافت، به نظر زمامداران انگلستان، تصرف و اشغال افغانستان از طرف دولت ایران برای مستعمره بریتانیای کبیر در هند خطرناک بود. زیرا دولتی که در شرق ایران نفوذ پیدا کند، به سهولت خواهد تونست سلسله جبال هندوکش را دور زده و به جنوب قندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی یابد. بنابراین کشور ایران بنظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان به منزله کلید هندوستان بود.
به همین مناسبت است که دولت بریتانیای کبیر و فرمانفرمای کل هندوستان پس از امضای معاهدات گلستان و ترکمنچای میان دولتین ایران و روس و گسترش نفوذ روسیه در ایران و دربار ایران، چنین تشخیص دادند به هر قیمتی که باشد افغانستان را از حیطه نفوذ ایران که می توانست آلت دستی برای روسها باشد، دور نگه دارند.
بطور واضحی بعد از گلستان و ترکمنچای یعنی در سالهای (1813-1857) زمامداران ایران که از طرف سن پترزبورگ حمایت و پشتیبانی میشدند توجه خود را به سمت هرات معطوف ساختند. عمال دولت روس مناسب و صلاح می دانستند که زمامداران دولت ایران در ازای ایالاتی که در شمالغرب از دست داده بودند متصرفاتی در مشرق ایران بدست بیاورند و حیثیت از دست رفته خود را جبران کنند. با این ترتیب دولت روسیه فاتح، سیاست ترغیب ایران به پیشروی در سمت افغانستان را تشویق میکرد. آن زمان هنوز رقابتها و ما لاتوافقات معروف به “بازی بزرگ” بین روسیه و انگلیس تحقق نیافته بود.
عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس و نسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد به دولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، ولیعهد به پسر خود محمدمیرزا ماموریت داد به هرات رفته و آن شهر را محاصره نماید.
لشگریان محمدمیرزا در برابر شهر هرات بودند که خبر رسید عباس میرزا بر اثر یرقان در تاریخ (15 اکتبر 1833) در سن 48 سالگی در خراسان درگذشته است.
عباس میرزا با بزرگترین برادر خود بیش از 8 ماه اختلاف سن نداشت ولی چون مادرش دختر فتحعلی خان قاجار دولو بود بنابر وصیت آقامحمدخان به ولیعهدی برگزیده شده بود.
پس از مرگ ولیعهد (عباس میرزا) محاصره شهر هرات نا تمام ماند و محمدمیرزا به تهران احضار شد و به سمت ولیعهد و جانشین فتحعلیشاه تعیین گشت.
فتحعلیشاه یکسال پس از مرگ فرزند خود در (23 اکتبر 1834) در 68 سالگی درگذشت و در دوران سلطنت 37 ساله وی مهمترین و حاصلخیزترین ایالات ایران ازدست رفت. ولی در عوض وی از خود شصت پسر و 48 دختر و 158 زن بجای گذاشت!
قضیه هرات با مرگ فتحعلی شاه خاتمه نیافت. سیمونویچ – نماینده دولت روس در تهران- که نفوذ فوق العادهای در شخص محمدشاه داشت به نوبه خود در ( 1837) محمد شاه را به محاصره هرات تشویق می کرد.
محمد میرزا پس از تحکیم پایههای حکومت خود، تصمیم به ادامه کارهای ناتمام را گرفت. لندن از این تصمیم محمد شاه که مناسبات حسنه با روسیه برقرار کرده بود نگران شد مخصوصا که بیم داشت محمد شاه از کمک روسیه برای ریشه کن ساختن نفوذ انگلستان در افغانستان برخوردار شود.
انگلستان در سال 1837 «الکساندر برنز» را به بهانه توسعه داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد که در باطن ماموریت او تحریک سران ایلات مناطق غربی بر ضد ایران و طوایف شمالی بر ضد روسیه بود.
محمد شاه پس از آنکه با تزار وقت روسیه یک پیمان دوستی امضاء کرد، تصمیم گرفت شخصا برای گوشمالی حکمران هرات و نواحی مجاور که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند عازم خراسان شود.
دوست محمد خان حکمران کابل هرات را یک شهر متعلق به ایران می دانست. او در قبال تصمیم محمد شاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست به اقدام مشابه در مورد والیان ولایات دیگر نظیر قندهار نزند.
دولت لندن که از دوست محمدخان مایوس شده بود، خود مستقیما وارد عمل شد و به تهران اخطار کرد که از لشکر کشی به هرات منصرف شود که دولت ایران اعتناء نکرد و دولت روسیه این اخطار لندن را مداخله در امور ایران تلقی کرد و حمایت خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات اعلام داشت و از عوامل خود در منطقه خواست که با مساعی محمد شاه در این زمینه همکاری کنند.
لندن که اخطار خود را بی نتیجه دید، به دو اقدام همزمان دست زد؛ یکی اعزام کشتی جنگی به آبهای ایران بود که این نیروها بوشهر و خارک را متصرف شدند و دیگری وادار کردن آقاخان محلاتی به طغیان.
آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسمعیلیه شورش مسلحانه خود را از کرمان آغاز کرد . تهران به دولت فرانسه متوسل شد که از انگلستان بخواهد از آبهای ایران خارج شود که در این تلاش موفق نشد. سرانجام محمد شاه تصمیم گرفت بدون دادن کوچکترین امتیازی به حاکم هرات، نیروهای اضافی را باز گرداند
انگلستان می دانست محمد شاه در فرصت دیگر به هرات لشکر کشی خواهد کرد، به تقویت وضعیت خود در افغانستان پرداخت و در اجرای این سیاست در سال 1839 دوست محمدخان را که تا آن زمان در قبال هرات حاضر به اقدام بر ضد ایران نشده بود برکنار و شجاع الملک دست نشانده خود را پادشاه کابل کرد، ولی در کابل در پشت پرده کارها در دست «برنز» بود که نماینده تام الاختیار انگلستان در افغانستان شده بود.
انگلستان سپس در صدد برآمد برای سرکوب کردن هرگونه مخالفتی، به افغانستان نیرو بفرستد. موضوع در جلسه شورای وزیران انگلستان به ریاست «پالمرستون» مطرح شد و تنها “دوک ولینگتون” فاتح واترلو با این تصمیم مخالفت کرد وگفت: “ورود به افغانستان آسان است، فکر خارج کردن نیروها را از آنجا را هم بکنید”. این گفته ای است که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است.
انگلستان در اجرای این تصمیم، پنج هزار نیرو از هند به قندهار منتقل کرد. افغانها در کابل با این اقدام انگلستان مخالفت کردند و در ادامه این مخالفت در سال 1841 شورش کردند وشاه شجاع الملک و «برنز» را کشتند.
انگلستان با این که درگیر جنگ با چین، معروف به جنگ تریاک بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل شانزده هزار و پانصد سرباز به فرماندهی ژنرال «الفینستون» از هند به افغانستان اعزام داشت. از دست این نیرو کاری بر نیامد و پس از چند شکست، الفینستون به خواست افغانها که دوباره دوست محمد خان را پادشاه خود کرده بودند تصمیم به خروج از افغانستان گرفت و با نیروهای خود و اتباع غیرنظامی انگلستان راه بازگشت به هند را در پیش گرفت. این نیرو در اثنای عقب نشینی، در منطقه جلال آباد و تنگه خیبر به محاصره افغانها افتاد و قتل عام شد
دوست محمد خان که به حکومت باز گشته بود تا سال 1855 به جنگ با انگلیسیها ادامه داد که این درگیریها با امضای پیمان پیشاور در تاریخ 30 مارس 1855 پایان یافت. دوست محمد خان پس از سازش با انگلستان روش سابق خود در قبال هرات را تغییر داد و این امر منجر به لشکر کشی مجدد ایران در زمان ناصر الدین شاه به هرات و مناطق اطراف آن ولایت شد
هنگامی که انگلستان در سال 1856م درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدین شاه قاجار، با اغتنام فرصت و به تشویق روسها که در جنگ کریمه با انگلیسیها درگیر شده بودند با قشونی بفرماندهی حسام السلطنه به هرات لشکرکشی کرد و هرات را در اول نوامبر 1856 به تصرف خود در آورد.
دولت انگلستان در اول نوامبر به دولت ایران اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ درپی بی اعتنایی تهران به اخطارهای انگلستان که نیروهای نظامی خود را از هرات و غرب افغانستان خارج سازد صادر شده بود. مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بودند که نباید ازآنها انتظار داشت که اصلی ترین منطقه ایران را ترک گویند.
در آن مقطع زمانی دولت انگلستان نیروی کافی و توانائی لشکرکشی به هرات از راه زمین و جنگ با ایران در آن منطقه را نداشت،واحتمال این بود که نیروی زمینی او در باتلاق جنگ با ایران و امرای محلی فرو رود. ولی در خلیج فارس و نیروی دریائی تفوق بلا منازع داشتند.
بلافاصله در دوم نوامبر هشت کشتی جنگی انگلیس با تعدادی کشتیهای بخاری و بادی از سواحل هند به حرکت در آمده و پس از گذشتن از تنگه هرمزدر چهارم دسامبر همان سال، به گلوله باران بوشهر پرداختند. بوشهر روزها گلوله باران می شد.
فرمانده ناوگان اعزامی انگلستان به بوشهر، با توجه به مقاومت مردم محل و اطلاع از سنگربندی آنان در تنگستان وپاره ای مناطق کوهستانی، از لندن تقاضای اعزام نیروی زمینی کرد که ژنرال “جیمز اوت رام” در راس واحدهای سوار و پیاده نظام به بوشهر اعزام شد و فرماندهی جنگ را بعهده گرفت.
درنهم دسامبر سال 1856 نیروهای تفنگدار انگلیسی پای به بندر بوشهر گذاردند. در نبود قوای کافی دولتی، عمدتا مردم معمولی در نبرد خیابانی 45 روزه، از شهر و حومه بوشهر دفاع می کردند.
پنج روز پس از آن قوای انگلیسی از سمت “خشت” و “دالکی” و گردنههای “پیرزن” و “کتل ملو” شروع به پیش روی به سوی برازجان وشیرازکردند. قوای ایران برازجان را تخلیه و بسمت کازرون وشیرازعقب نشینی کرده بود. چون گذر از معابر کوهستانی مشکل و پر خطر بود قوای انگلیس انبار اسلحه و مهمات برازجان را منفجر کرد و سپس به بوشهر بازگشت.
در نبردی که در نهم ژانویه 1857 میلادی در خوشاب بین ایران و انگلیس رخ داد، انگلیسیها قوای ایران را شکست دادند. واحدهای ژنرال اوت رام در خوشاب و بازگشت ازگردنههای فارس از مردم محلی با این که دولت مرکزی نیروی کمکی نفرستاده بود لطمات فراوان دیدند. ژنرال اوت رام فرمانده عملیات جنگی نیروهای انگلستان، تصمیم گرفت که به جای فارس، نیروهای خود را به مناطق دیگر ایران یعنی خارک و اهواز ومحمره(خرمشهر) بفرستد و از کوههای ایران فاصله بگیرد. نیروهای او به فرماندهی سرتیپ “هیولاک” خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند تصرف کردند.
درهمان زمان هندیها در هندوستان برضد انگلیسیها دست به شورش مسلحانه زده بودند. بهانه وعلت این شورش این بود که هندوها آگاهی یافته بودند که انگلیسیها برای روغن زدن و پاک کردن تفنگهاشان و سنبه زدن لولههای اسلحه از پیه و چربی گاو که برایشان مقدس بود استفاده می کنند. این امربهانه و جرقه ای برای انفجار یک شورش دامنه دار شد. در آن زمان دولت انگلستان برای سرکوب کردن شورش، به نیروهای اعزامی به ایران نیاز داشت ولی بی اطلاعی تهران از آن شورش و یا دست کم گرفتن آن بود که با سازش موافقت کرد. با این سازش، ایرانیان و هندیها هر دو زیان فراوان دیدند. اگر ایران برای مدتی دیگر مقاومت کرده بود و یا موافقت با توافق را به تاخیر میانداخت،احتمالا سرنوشت دیگری برای هرات و شاید هندوستان رقم می خورد.
در تاریخ (14 مارس 1857) فرخ خان امین الدوله (غفاری) بنمایندگی از ایران و با وساطت نا پلئون سوم معاهدهای با نماینده انگلستان در پاریس امضاء کردکه مطابق آن معاهده استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد و دولت ایران از هرگونه ادعای حاکمیت و سلطنت بر افغانستان صرف نظر نمود. و در ضمن آن ماده ای گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در ازاء مبلغ ناچیزی اجاره، به والیِ مسقَط در کشور عُمان واگذار کند. این بند، موضوعی بود که به هیچ وجه ارتباطی به اختلافات ایران و انگلیس نداشت.
جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات تا چهارم آوریل سال 1857 (به مدت 17 ماه) ادامه داشت. و طبق قرارداد پاریس به پایان رسید. این قرارداد دست ایران را برای لشکرکشی به منطقه هرات “اگر از این ناحیت احساس خطر کند” بازگذارده بود.
به هرحال داستان جدائی هرات از ایران را حتما در جائی خوانده و یا شنیده اید. قصدم بازگو کردن آنچه می دانید و تکرار مکررات نیست. ولی شاید همگان ندانند که قضیه هرات و انتقاد از عملکرد و سیاست انگلستان از منظری متفاوت، توسط کارل مارکس هم مورد توجه قرار گرفته است.
کارل مارکس به هنگام وقایع هرات وعهدنامه پاریس تقریبا چهل ساله بود و در لندن از راه روزنامه نگاری امرار معاش می کرد. او در پروس متولد شده بود و در 30 سال آخر عمر در لندن بود و در همانجا درگذشت. او در خانواده ای حقوقدان متولد شده بود و اجدادش از خاخامهای یهودی بودند ولی پدرش بعدا که یک وکیل دعاوی بود با مصلحت اندیشی به مذهب پروتستان گرویده بود. او در تفکرات فلسفی و سیاسی خود ابتدا از هگل، و سپس از فویرباخ و ماتریالیسم و بیگانگی از مذهب او متاثر بود. ولی توانسته بود بر انگلس و لنین و بسیاری دیگر از متفکرین قرن بیستم تاثیرعمیق بگذارد.
کارل مارکس نه سال قبل از وقایع هرات به همراه دوست نزدیکش “فریدریش انگلس” مانیفست کمونیسم را تدوین کرد. او در زمان وقایع هرات هنوز کتاب سرمایه و یا “کاپیتال” را که انجیل کمونیستها شده بود را ننوشته بود. این کتاب را او نه سال پس از جدائی هرات از ایران نوشت.
لابد خواهید گفت کارل مارکس چه ربطی به ناصرالدین شاه و هرات دارد؟!
در جواب عرض می کنم که چون یک ماه بعد از تصویب قرارداد صلح پاریس که در 4 مارس 1857 رسیده بود کارل مارکس به عنوان یک مفسر و ژورنالیست نق بزن و منتقد “پالمرستون” و “گلادستون” در شماره 24 ژوئن 1857 روزنامه دیلی تریبیون چاپ لندن به نقد عملکرد دولت وقت بریتانیا پرداخته بود فکر کردم دانستن آن جالب باشد. من این نوشته را از یکی از سایتها گرفته ام و البته حک و اصلاح مختصری نیز شده است.
علاوه بر مطالب مربوط به انتقاد از جنگ هرات، چند نکته به نظرم در این مقاله شایان توجه است.
اول اینکه همواره در این مقاله از عنوان”شهر هرات و ایالات افغانستان” یاد شده و نشان می دهد که هرات جدا از ایالات پشتون نشین افغانستان بوده است.
دوم اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را (بحق) از شهرهای ایران می دانسته و در این واقعیت تردیدی نداشته و برای اعمال فشار به ناصرالدین شاه جهت تخلیه هرات، آنجا را اشغال کرده است. اینکه عده ای تحقق آن را به دوران رضا شاه و قضیه شیخ خزعل نسبت بدهند صحیح نیست. البته مارکس اشاراتی به پاره ای دعاوی عثمانی برای استفاده از لنگرگاه های محمره بلحاظ عمق آب و ضرورتهای کشتیرانی آن دارد که در اصل قضیه تاثیری ندارد.
نکته سوم اینکه مارکس ضمن انتقاد از میانجیگری فرانسویها به وساطت ناپلئون نزد روسها برای سلطه بر در یای خزر و نفوذ روسها درحاشیه شمال ایران دارد که در متون تاریخی دیگر کمتر به ان پرداخته شده است، و جا دارد تاریخ پژوهان در فرصتهائی زوایای تاریک را روشن تر کنند.
بیائید باهم مقاله کارل مارکس را بخوانیم:
عهد نامۀ ایران
روزنامۀ دیلی تریبون لندن، شمارۀ 5048 – 24 ژوئن 1857
“قرار داد صلح (با ایران) به تاریخ 4 مارس 1857 در پاریس به امضاء رسید و به تاریخ 2 می 1857 در بغداد تصویب شد. این قرارداد شامل چهارده بند است که هشت بند آن همانند شرایط عمومی در قراردادهای صلح است.
بند 5 مشروط است به خروج نیروهای کشور ایران از شهر هرات و دیگر مناطق افغانستان که می بایستی ظرف سه ماه پس از رد و بدل نمودن تصویب نامه به اجرا گذاشته شود.
طبق بند چهارده مصوبه، دولت بریتانیا متعهد شده است که پس از تحقق یافتن موارد قید شده، نیروهایش را فورا از بنادر و جزایر متعلق به ایران خارج سازد. جالب توجه این است که در مورد خروج نیروهای ایران از هرات، حتی پیش از تسخیر بوشهر باید یادآور شویم که چنین موردی طی مذاکرات طولانی در قسطنطنیه از جانب سفیر ایران، فرخ خان (امین الدوله غفاری) به لرد استراتفورد دو ردکلیف Lord Stratford de Redcliff صراحتا پیشنهاد شده بود.
تنها امتیاز جدیدی که انگلستان در کوران این مذاکرات کسب کرد مربوط بود به استقرار واحدهایش در طول بدترین فصل سال و در طاعون زده ترین بخش از امپراتوری ایران. دربارۀ مصیبتی که آفتاب، مرداب و دریا در طول تابستان بر سر خود اهالی بومی بوشهر و محمره نازل می کند، نویسندگان قدیم و جدید به تفصیل نوشته اند. ولی نیازی به چنین مراجعی نیست، زیرا همین چند هفته پیش، سر هنری راولینسوناز مجرب ترین حقوقدانان و از طرفداران پالمرستون، رسما اعلام کرد که واحدهای انگلیسی- هندی در شرایط آب و هوایی دهشتناک، مطمئنا از پای درخواهند آمد. روزنامۀ تایمزلندن نیز به محض اعلان پیروزی در محمره، نوشت که علی رغم قرارداد صلح، برای حفظ جان سربازان ضروریست که واحدهای نظامی تا شیراز پیشروی کنند.
خودکشی یک آدمیرال و یک ژنرال بریتانیایی که در رأس واحدهای نظامی گماشته شده بودند، به علت نگرانی و اضطراب عمیقی بود که از سرنوشت قریب الوقوع واحدهایشان احساس می کردند، و این که مطابق با دستورات دولت نمی بایستی فراتر از محمره پیشروی می کردند. به این ترتیب به یقین می توانیم منتظر مصیبت دیگری باشیم که به آنچه در (شبه جزیره)کریمه روی داد، شباهت زیادی دارد، البته با شدّت کمتر. ولی این بار نه به سبب ضروریات نظامی یا اشتباهات مسخره آمیز دستگاه اداری، بلکه به علت معاهده ای که با شمشیر فاتح نوشته شده بود. در بندهای مصوب معاهدۀ مذکور جمله ای هست که اگر خوشایند پالمرستون باشد، می تواند به گشایش بحث و جدل تازه ای بیانجامد.
طبق بند چهاردهم بریتانیا موظف به خارج ساختن نیروهایش از بنادر و جزایریست که به کشور ایران تعلق دارد. بنابراین پرسش اینجاست که آیا محمره به ایران تعلق دارد یا نه. ترکها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه به این که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بودهاست. بنابراین اگر پالمرستون چنین راه حلی را انتخاب کند، می تواند به این بهانۀ ادعا کند که این بندر به ایران تعلق ندارد، آنرا به تصرف خود در آورد و راه حل نهایی را به گشایش آن در مسئلۀ مرزی بین ایران و ترکیه موکول کند.
بر اساس بند 6، ایران موظف است که از هر گونه ادعای ارضی روی شهر هرات و ایالات افغانستان صرفنظر کند و از دخالت در امور داخلی افغانستان نیز خودداری نماید. استقلال هرات و افغانستان را به رسمیت بشناسد و هرگز سعی نکند آن را به مخاطره بیاندازد. و در صورت بروز اختلاف با هرات و افغانستان، برای رفع بحران «به میانجی گری دولت بریتانیا مراجعه کند، و دست به اسلحه نبرند مگر این که میانجی گری دولت بریتانیا بی نتیجه بماند».
دولت بریتانیا نیز به سهم خود متعهد می شود که همواره از نفوذ خود در دولتهای افغانستان استفاده کند و از هر گونه سوء تفاهم و ابهام از جانب آنها پیشگیری نماید و « تمام امکانات خود را به بهترین وجهی بکار ببندد تا اختلافات به شکل عادلانه ای برای ایران فیصله پیدا کند. چنین بندی از معاهده، صرفنظر از فرمولهای اداری و رسمی، هیچ مفهوم دیگری بجز باز شناسی استقلال هرات نداشت، یعنی همان امتیازی که در کنفرانس قسطنطنیه فرخ خان (غفاری) پیشنهاد کرده بود و بدان رضایت داده بود. حقیقت این است که بر طبق این بند، دولت بریتانیا داوری رسمی خود را بین افغانستان و ایران تثبیت می کند. و این نیز همان نقشی است که از ابتدای قرن به عهده گرفته بود. حال آنکه آیا قادر به انجام چنین تعهدی باشد، مسئله ای است که نه به حقوق قانونی که به زور بستگی خواهد داشت. علاوه بر این اگر شاه در دربارش با فردی مثل هوگو گروسیوس (معروف به پدر حقوق بین الملل) ملاقات می کرد، او می توانست به دقت بگوید که هر آنگاه کشوری مستقل، حق دخالت به امور بین المللی خود را به کشور بیگانه ای واگذار کند، چنین رابطه ای از نظر قاضی باطل و بی اعتبار و قابل پی گیری نیست.
این نکته ای است که در مورد چنین قراردادی مشاهده می شود، زیرا انگلستان به نحو شاعرانه ای افغانستان را تعریف می کند که گویی چند قبیلۀ مختلف می توانند دولت و کشور مستقلی را تشکیل می دهند. دولت افغانستان به مفهوم دیپلماتیک کلمه همانقدر واقعیت دارد که دولت پان اسلاو.
بند 7 مقرر می سازد که هر آنگاه مرز ایران توسط حکومتهای افغانی مورد تجاوز قرار گرفت، دولت ایران حق خواهد داشت با عملیات نظامی تجاوز را سرکوب کند، ولی پس از مجازات متجاوزین باید به مرز عادی خود باز گردد. چنین شرطی در واقع تکرار تحت الفظی همان بند از قرار داد 1852 است که به تصرف بوشهر انجامید.
بر اساس بند 9، دولت ایران با استقرار و به رسمیت شناختن سرکنسول، کنسول، نایب کنسول موافقت دارد و نمایندگان بریتانیا را به عنوان نمایندگان دولت کامله الوداد می داند. ولی بر اساس بند 12 دولت بریتانیا “از این پس از حق حمایت از اتباع ایرانی که در خدمت دولت بریتانیا یا سرکنسول، کنسول، نایب کنسول و نمایندگان کنسولی نیستند صرفنظر می کند”.
پیش از آغاز جنگ، فرخ خان با استقرار کنسول بریتانیا در ایران موافقت کرده بود. قرارداد حاضر تنها موردی را که اضافه کرده است، صرفنظر کردن انگلیس از حمایت اتباع ایرانی بود، حقی که در واقع یکی از دلایل جنگ بود. اتریش، فرانسه و دولتهای دیگر هریک حق ایجاد کنسولگریهایشان را در ایران بدست آورده بودند ولی بدون هیچ گونه راهزنی دریایی.
سرانجام، معاهده دربار تهران را مجبور ساخت که به بازگشت مورای Murray تن در دهد و به علاوه عذر خواهی از این جنتلمن نیز قید شده بود، زیرا در نامه ای از جانب شاه به صدر اعظم از او به عنوان مردی ابله، ناآگاه، غیر معقول، کوتاه بین و نویسندۀ پرونده ای وقیح و ناشایست یادکرده است. عذر خواهی از مورای نیز توسط فرخ خان انجام گرفته بود، ولی این عذر خواهی از جانب دولت بریتانیا رد شد و اصرار داشت که صدر اعظم برکنار شود و از ورود مورای به تهران «با طبل و شیپور و قره نی و موزیک باشکوهی، استقبال به عمل آید».
با پذیرش مورای به عنوان سرکنسول، وی عنایت شخصی”بروت”را به خود جلب کرده بود . در اولین سفر به بوشهر، با اعتبارنامه شاه رسما در بازار به فروش تنباکو اقدام کرد. او شوالیۀ سرگردان ایران شده بود که تقوا وفضیلت روشنی نداشت. به همین دلایل مورای نتوانست معرف شخصیت و مثال بارز بزرگ منشی بریتانیا در نزد شرقیان باشد.
بازگرداندن اجباری او به دربار ایران باید به عنوان موفقیتی مشکل زا ارزیابی شود. در مجموع این معاهده، صرفنظر از هدایائی که فرخ خان پیشکش کرده بود، هیچ موردی نداشت که ارزش نوشتن روی کاغذ را داشته باشد و هزینه متحمل شده و خون ریخته شده را توجیه کند.
سودی که از لشکرکشی به ایران نصیب بریتانیای کبیر شد تنها به جلب تنفر تمام آسیای میانه خلاصه نمی شود : روی گردانی هند، پائین آمدن روزافزون (روحیه) واحدهای هندی، تحمیل هزینۀ سنگین به خزانۀ هند، احتمال تحمیل مصیبت دیگری نظیر کریمه وجود دارد که می تواند با پذیرش رسمی میانجیگری بناپارت بین انگلستان و دولتهای آسیایی،که سرانجام به کسب سلطه و نفوذ در دو حوزه پر اهمیت توسط روسیه، یکی روی دریای خزر ودیگری روی سواحل شمالی ایران انجامید مقایسه شود”.
منبع: دیپلماسی ایرانی
عبدالرحمن الراشد ـ انقلاب، هم مى تواند طناب نجات باشد، و هم طناب دار!
در پى نامزد شدن “خیرت شاطر” براى ریاست جمهورى مصر از سوى حزب “اخوان المسلمین”، خیلى ها هشدار دادند که باید مواظب بود این فرد، فرعون جدیدى براى مصر نشود. حال این سوال مطرح مى گردد که آیا فرعون اصولاً شخصیتى از پیش مردود است و باید از آن برحذر بود؟
گمان نکنم کسى جز بى عقلان در این امر بدیهى شک کند که فراعنه عظیم ترین فرمانروایان مصر بوده اند و این کشور و سرزمین در سایه ى حکومت آنها یکى از درخشنده ترین و موفق ترین مراحل تاریخ تمدن بشرى را به جهانیان عرضه کرد، مرحله اى که بیشترین شگفتى و حس کنجکاوى و پژوهش را در انسانها بر مى انگیزد.
اگر قسمت مصر آن شود که یک فرعون راستین نصیبش گردد، ما با نیروى سترگ رو به رشدى مواجه خواهیم شد که نظام ناموفق به ارث رسیده را پس از نیم قرن خاموشى و خمودى به نظام خیزش و خروش بدل خواهد کرد.
مى دانم که تعبیر “فرعون” در فرهنگ ما جنبه ى منفى ناسزاگونه اى به خود گرفته است. فراعنه ى تمدن ساز، دانش گستر، امنیت و آرامش آفرین و بنا کننده ى اهرام را فراموش مى کنیم و تنها به فرعونى مى اندیشیم که سمبل ظلم و بیگارى و بى عدالتى است. یعنى تنها آن کس را بیاد مى آوریم که در کتب مقدسه ذکر شده و از طغیانگرى اش گفته شده است. این فرد، تنها یکى از دهها فرعون از خاندانهاى فراعنه است که بر مصر حکم راندند. آنها هم مانند همه ى شاهان، هم مردم آزار در بینشان بود و هم انسان مصلح و مفید.
مى خواهم بگویم که مصر در وضع کنونى اش نیاز به فرعونى دارد که قدرى قاطعیت داشته باشد و آرمانگرا باشد و اهمیت موقعیت کشورش را دریابد. وگرنه، شاهد حاکمیتى در مصر خواهیم بود که بروکراسى بدفرجام گذشته را دوباره پى خواهد گرفت.
به هر حال، آنان که از پیدایش فرعونى مى ترسند که “بر روى زمین گردنکشى کرده و مردم را به دسته هاى پیرو مبدل ساخته است” باید مطمئن باشند که در سایه “نظم نوین حکومت در مصر” نمى توان پیدایش یک فرعون ددمنش را به این سادگى ها فرض کرد.
اکنون دیگر، اختیارات را در دست یک فرد نمى گذارند. اگر جامعه ى مصر به قواعد جدید بازى دموکراسى عمل کند، به یقین رئیس جمهورى جدید مصر حتى در سطح حسنى مبارک رئیس جمهور برکنار شده، اختیارات نخواهد داشت. زیرا در کشاکش مسئولیت ها و اختیارات در بین نهادهاى مختلف ریاست جمهورى، نخست وزیرى، پارلمان و شاید ارتش، در هر کارى که مى بایست انجام شود، راه یکه تازى بر او و یا سایرین بسته خواهد بود.
چه “شاطر” رئیس جمهور شود، چه عمرو موسى، چه سلیمان، یا صباحی و یا اسماعیل و غیره، چالشهاى پیش روى حکومت آینده ى مصر بسیار سنگین است.
انقلاب، هم مى تواند طناب نجات باشد، و هم طناب دار. کشور مصر هم اکنون در آستانه ى ورشکستگى وحشتناکى است، اما کسى نمى خواهد از این وضعیت سخن بگوید. این کشور هم چنین بر لبه ى پرتگاه آشوب و هرج و مرج است. شاید این هرج و مرج را درگیریهاى یک اعتصاب یا بست نشینى و یا زد و خورد تماشاگران دو تیم، شعله ور سازد. شاید حتى نزاع هواداران دو نامزد انتخابات، موجب درگرفتن فتنه شود.
این وضعیت در حالى است که توان و ساختار حکومت و دستگاههاى اجرایى آن – از جمله نیروهاى امنیتى و انتظامى – رشد و تکامل بسیار کندى را از خود نشان مى دهند. به هر حال راهى طولانى در پیش است، حتى پس از انتخاب رئیس جمهورى و تعیین کابینه ى جدید و تهیه ى قانون اساسى و تصویب آن. زیرا انتظارات مردم خیلى بالاتر از توان دولت و حتى کل ساختار حکومت دموکراتیک جدید است.
شراکت پیچیده اى بین نهادهاى قانونگذارى و اجرایى و نهاد ریاست جمهورى در مصر وجود دارد. در جو دموکراتیک، وضع مصر ما را به یاد وضعیت لبنان مى اندازد. پارلمان از یک سو، ریاست جمهورى از سوى دیگر و نخست وزیر در طرف سوم و نیز انواع نهادها و گروههاى ذینفوذ در جامعه! در توان همه ى اینها و هر یک از اینها است که کار مشترک را به شکست بکشاند. مگر آنکه یک نیرو از این میان قادر باشد به تنهایى کار مفیدى از پیش بَرَد.
بى شک مصریان، به مرد با زنى نیاز دارند که داراى شخصیتى فوق العاده و مورد احترام جامعه باشد. زیرا تنها چنین فردى مى تواند مصر را از وضع کنونى خویش به ساحل نجات برساند.
منبع: العربیه فارسی
مجید محمدی ـ رود سیاست مدام در حال حرکت است و به همین دلیل فهم چرایی و چگونگی برخی از رویدادها و فرایندهای آن دشوار. غیر از عدم آشنایی با تاریخ ، نهادهای سیاسی، فرهنگ سیاسی، ساختار حقوقی و بازیگران عمده در یک کشور، برخی از باورها یا پیش فرضها نیز می توانند مانع از درک تحولات سیاسی در یک جامعه شوند. ذیلا به هشت مورد آن در ناقص گذاردن درک تحولات سیاسی ایران تحت نظام جمهوری اسلامی می پردازم. نویسنده در این نوشته در پی چالش این باورها و تبیین مبانی نادرست آنهاست که به صورت زیر-عنوان پر رنگ شدهاند.
ولی فقیه قدرت مطلقه و فصل الخطاب است
قدرت ولی فقیه فقط بر روی کاغذ و تبلیغات دولتی و مداحیهای رانت خواران و امتیاز گیران “مطلقهی فردی” است. در عالم واقع و در هیچ نظام سیاسی قدرت مطلقهی فردی وجود ندارد. قدرت مطلقهی فردی فقط آرزو و برای تحقق آن تلاش می شود. کسانی که زیر عَلَم قدرت فردی سینه می زنند بیش از همه خود را شریک آن قدرت می دانند و از آن قدرت سهم خواهی می کنند. از همین جهت در نظامهای استبدادی فصل الخطاب نیز وجود ندارد بلکه در نهایت میان قدرتهای رقیب اما درون سیستم نوعی توازن قدرت (با قهر و غلبه یا با اقناع و مذاکره) به وجود می آید. فصل الخطاب در این رژیمها گروهی است که ابزار سرکوب را در اختیار دارد.
همانند فعالان سیاسی و اجتماعی، سخنان خود ولی فقیه توسط اعضای دفتر و نیروهای اطلاعاتی سانسور می شود. این سانسور آنجا خود را نشان می دهد که حاضران در دیدارهای آیتالله خامنهای نمی توانند مطالب شنیده شده را گزارش دهند و گزارش دیدارها انحصارا در اختیار دفتر وی است. شاهد دیگر بر سانسور این مطالب نکاتی است که بعد از انتشار خبر توسط برخی از افراد گزارش شده که با گزارش دفتر انطباق نداشته است. (برای مصادیق این مدعا نگاه کنید به تکذیبیههای دفتر رهبری در این باب) همچنین مطالبی از این دیدارها عرضه شده که در گزارشهای دفتر نیامده و بعدا توسط دفتر رهبری تکذیب نیز نشده است. (مثل نقل قول امام جمعهی کاشان از آیتالله خامنهای در باب سپاه که توسط سپاه تکذیب شد اما امام جمعهی کاشان بر قول خود اصرار ورزید) آنها این سانسورها را با هدف “آتو ندادن” به مخالفان انجام می دهند اما این تفاوتی در اصل ماجرا نمی کند. همچنین نزدیکان به ولی فقیه مدام سعی می کنند به نام وی اما به کام خود قدرت وی را به کار گیرند که این نیز مطلقه بودن قدرت وی را به چالش می کشد. وقتی در یک جامعه آزادی بیان و عمل نباشد و آزادیها در چارچوب قانون استیفا نشوند همه زیان می بینند از جمله راس هرم قدرت.
همه از یک تیر و طایفهاند
هم بخشی از اپوزیسیون و هم اقتدارگرایان حاکم بر این باورند که همهی نیروهای طرف مقابل از یک جنس هستند. این باور مانع از درک تفاوتهای ایدئولوژیک، راهبردها و سیاستهای متفاوت، و عملکردهای مختلف گروهها و جریانها در سمت حکومت یا مخالفان شده است. کسانی که چنین دیدگاهی دارند وقتی محمود احمدینژاد و آیتالله خامنهای یا اکبر هاشمی رفسنجانی و آیتالله خامنهای اختلاف پیدا می کنند و همهی رسانههای نزدیک به رهبر به تیم آقای احمدی نژاد یا آقای رفسنجانی حمله می کنند تنها به این گفته اتکا می کنند که این جنگ زرگری است. همچنین از یک کاسه کردن همهی مخالفان بیش از همه آنها که قدرت را در دست دارند آسیب می بینند چون ظرفیت و تنوع مخالفان خود را جدی نگرفتهاند.
هنگامی که مشاور رئیس دولت به صراحت از بی توجهی یا کم توجهی بخشی از مردم به ولی فقیه سخن می گوید و رئیس دولت محبوب تر از رهبر معرفی می شود این موضوع را نمی توان به نزاع نمایشی تعبیر کرد: “۱۰ میلیون که تا حالا پای کار انتخابات نیامده بودند که داستانشان خیلی زیباتر است. امام گفت نیامدند، آقا گفت نیامدند، حالا که آمدند باید می رفتند پای کار آن طرف ولی نرفتند. توجه داشته باشید اینها نتایج مطالعات است.” (اسفندیار رحیم مشایی، الف، ۲۲ مرداد ۱۳۹۰)
این نگاه که واقعیات مسلم فضای سیاسی ایران را انکار می کند طبعا نه می تواند حکومتی دمکراتیک شکل دهد و نه می تواند بدیلی برای حکومت موجود باشد یا در افکار عمومی که اختلافات را جدی می بیند جایی پیدا کند.
بدیل جمهوری اسلامی یک جریان مذهبی/سیاسی است
بخشی از تحلیلگران سیاست در ایران (اصلاح طلبان مذهبی) همانند حاکمان بر این عقیدهاند که آلترناتیو حکومت دینی یک جریان اسلامگراست با این پیش فرض که مردم ایران مسلمانند و به نیروهای سیاسی مکتبی برای ادارهی کشور رو می کنند. از همین جهت است که حکومت بیش از همهی گروههای مخالف و منتقد خود، به جریان تا حدودی اسلامگرا مثل نیروهای ملی- مذهبی یا اصلاح طلبان مذهبی حساس است.
اما اکثریت مردم ایران مسلمانند و نه اسلامگرا (اسلامگرایی یک ایدئولوژی است که می خواهد احکام فقهی اسلام را با اتکا به زور به اجرا بگذارد و قدرت را متعلق به صنف روحانیت می داند). همچنین همان طور که رژیم پهلوی با سرکوب گروههای چپ مارکسیستی و ملی از رقیب اصلی خود یعنی روحانیت شیعه غافل ماند جمهوری اسلامی نیز با حساسیت بالا نسبت به گروههای اسلامگرا از رقیب اصلی خود یعنی نیروهای سکولار و غیر مذهبی که بسیاری از آنها باورهای خود را عیان نیز نمی گویند غافل مانده است.
در صورت فراهم شدن شرایط تغییر حکومت موجود، معترضان به نیرویی از درون همان حکومت روی نخواهند کرد. همهی نیروهای اسلامگرا با گرایشهای متفاوت در سه دههی اخیر در دورههایی در حکومت نقش داشتهاند و مردم ایران آنها را آزمودهاند. دیدگاه فوق عمدتا از سوی روشنفکران مذهبی در سالهای دههی پنجاه در برابر نیروهای رقیب ملی و مارکسیست مطرح شد تا از هرگونه تقسیم قدرت بر حسب وزن اجتماعی نیروها پرهیز شود.
مردم ایران لایق همین حکومتاند
این باور، از واقعیت سیاسی حکومت موجود به سادگی به یک نسبت ارزشی (لیاقت مردم همین است) گذر می کند: این که این حکومت توانسته بیش از سه دهه گروه هایی از شهروندان را سرکوب کند نشانهی آن است که مردم ایران بیش از آن را نمی توانند تحمل کنند یا بر سر کار بیاورند. شروع گزارههای مرتبط با حدس و گمان در مورد آینده و گزاره های خبری در مورد وضعیت موجود با اتهام عدم لیاقت مردم برای دمکراسی و حقوق بشر بدین معناست که گوینده تصمیمش را از قبل گرفته که مردم ایران با استبداد خو کردهاند. در این حال دیگر نیازی به فرض دراز مدت بودن استبداد برای اثبات این سخن نیست.
کسانی که جای خود را در کنار حکومت خوش کرده و از منافع حاصل از این نزدیکی برخوردارند از واقعیت موجود (استبداد) به ضرورت تداوم آن با اصلاحات جزئی گذر می کنند و برای توجیه این تصمیم، مردم را مقصر جلوه می دهند.
شاید ایران امروز آمادهی آزادیهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی شایع در کشورهای اروپایی یا ایالات متحده نباشد (“شاید”) اما تنوع اجتماعی مردم ایران بسیار فراتر از آن چیزی است که در سیاستها و تصمیم گیریهای حاکمان به چشم می خورد؛ ظرفیت تولید فرهنگی مردم ایران بسیار فراتر از آن چیزی است که امروز در جمهوری اسلامی شاهد آن هستیم؛ و منابع طبیعی و انسانی کشور ظرفیتی بسیار فراتر از سطح زندگی امروز مردم را برای رفاه و خدمات اجتماعی فراهم کرده است.
نیروی خارجی به تنهایی می تواند حکومت اسلامی را بر اندازد
آیت الله علی خامنهای که خود در استفاده از نظریهی توطئه خبره است و آن را هر روز به کار می گیرد بهتر از همه می داند که آمد و رفت حکومتها در دنیای امروز به دست قدرتهای غربی نیست. از همین جهت به تقویت هر روزهی نهادهای امنیتی و نظامی و قضایی در قالب سازمان سرکوب می پردازد و سعی می کند کارکنان این نهادها را راضی نگاه دارد. او می داند که تنها نظامیان و قوای قهریه در روز مبادا (غلیان رنج و درد مردم در خیابانها) به کمکش خواهند آمد که بعد از اعتراضات خرداد ۱۳۸۸ چنین شد.
ابر قدرتها در جهان امروز در بسیاری از حوزهها تاثیر گذارند اما این نافی قدرت مردم در جوامع مختلف نیست. قدرتهای خارجی تنها هنگامی امکان دخالت می یابند که کشورها از درون فرسوده شده و دولت مرکزی ناتوان باشد. کشورهای قدرتمند عالم حتی اگر در پی براندازی یک رژیم سیاسی باشند منتظر می مانند تا آن رژیم به ضعیف ترین وضعیت خود سقوط کند و حداقل بخشی از مردم آن کشور علیه حکومتشان به پا خیزند.
افراد مستقر در خارج نمی توانند تحولات ایران را درک کنند
این گزاره از سوی سه گروه مطرح می شود: ۱) اقتدارگرایان داخلی که با نگرش و تحلیلهای مخالفان خود در خارج کشور مخالفند به این گزاره تمسک می جویند تا آنان را بی اعتبار سازند؛ ۲) بخشی از اصلاح طلبانِ سابقا در حکومت که برای خود مرجعیت در درک تحولات سیاسی قائل هستند و افراد مستقر در خارج از کشور را با این حربه کنار می زنند (امروز خود آنها اکثرا مقیم خارج هستند)؛ و ۳) بخشی از افراد مستقر در خارج کشور که چون خود تحولات ایران را دنبال نمی کنند بدین سو می روند که دوری از کشور مایهی عدم درک است و نه عوامل دیگر.
دور بودن از یک جامعه برای کسانی که عمری را در آن گذراندهاند با امکانات رسانهای امروز اصولا مانعی بر سر راه درک تحولات نیست. تلفن، اینترنت، شبکههای تلویزیونی داخلی، مسافران و کتاب که همه در دسترس همه قرار دارند بهترین راههای کسب اطلاعات هستند. راه تحقیق نیز بر محققان خارج از کشور بسته نیست. می توان هم تحقیقات کیفی (مصاحبه) و هم تحقیقات کمی (مثل نظر سنجی) از راه دور انجام داد. همچنین تمرکز بر موضوعی خاص محقق یا تحلیل گر را از بسیاری از مشاهدات روزمرهی خیابانی (نتیجهی حضور فیزیکی) بی نیاز می کند.
کسانی که چنین باوری دارند خود را از نظرات کارشناسی و تحلیلی دهها متخصص ایرانی مستقر در خارج از کشور که تحولات ایران را دنبال کرده و کار پژوهشی خود را بر ایران متمرکز کردهاند محروم می کنند. در هر یک از حوزههای علوم انسانی و اجتماعی، علوم دقیقه ، رسانهها، فنی و مهندسی و پزشکی و کشاورزی صدها ایرانی در دانشگاهها و موسسات تحقیقاتی، شرکتهای تولیدی و خدماتی و نهادهای مدنی در سراسر عالم مشغول به کار هستند و هر روز به اقتضای کارشان تحولات ایران را دنبال می کنند. توان کارشناسی این مهاجران اگر از توان کارشناسی ایرانیان داخل کشور بیشتر نباشد کمتر نیست.
گذار به دمکراسی از درون رژیم می گذرد
گروهی بر این اعتقادند که در نهایت شکافهای درون حکومت جمهوری اسلامی به رقابت سیاسی و مشارکت سیاسی بیشتر منجر شده و به دمکراسی منتهی می شود. کسانی که چنین باوری دارند علاوه بر غفلت از نیروی مردم و جنبشهای اجتماعی از چهار نکته غفلت می کنند:
اول آن که نیروهای درون حکومت علی رغم برخی اختلافات به ولایت فقیه باور دارند که بنیاد استبداد در ایران مابعد انقلاب ۵۷ است.
دوم آن که دولت جمهوری اسلامی یک دولت رانتی است و نیروهای درون حکومت رانت خوار و رانت بگیرند. این رانت جویان برای حاکمیت مردم از طریق دمکراسی رقابتی و مشارکتی تلاش نمی کنند. آنها به دنبال افزایش رانتهای خود هستند که هیچ نسبتی با دمکراسی ندارد و هیچ نظام دمکراتیکی نمی تواند رانتهای آنها را به رسمیت بشناسد.
سوم آن که نیروهای درون حکومت همواره تلاش کردهاند قدرت را در حلقات خود حفظ کنند و هیچگاه راه را برای چرخش نخبگان بیرون از حلقات قدرت باز نکردهاند.
و چهارم آن که تنها نیروهایی از درون حکومت که به بیرون پرتاب می شوند و دیگر امکان بازگشت خود را نمی بینند به نفی ولایت فقیه و امتیازات روحانیت می پردازند. در غیر این صورت به مبانی نظام وفادار می مانند.
جناح محافظه کار قدرت را در دست دارد
بسیاری از تحلیلگران، جناح سیاسی مخالف با اصلاحات سیاسی در ایران را محافظه کار می خوانند و آنها را طرفدار وضع موجود معرفی می کنند. در جمهوری اسلامی حتی رهبر کشور طرفدار وضع موجود نیست. همه از شرایط موجود به دلیلی یا دلایلی ناراضی هستند. از این جهت همه به دنبال تغییرند: اصلاح طلبان و براندازان به دنبال آزادی و دمکراسی بیشتر و اقتدارگرایان به دنبال بستن بیشتر فضا و محدود تر کردن حوزهی عمل افراد و گروهها. آیت الله خامنهای به صراحت از قدرتمند ترین سازمان سیاسی تحت نظر خود یعنی سپاه می خواهد که خود را محافظه کار تلقی نکنند: “نباید از مفهوم پاسداری از انقلاب معنایی محافظه کارانه و حفظ وضع موجود انقلاب برداشت شود.” (تابناک، ۱۳ تیر ۱۳۹۰)
منبع: بیبیسی فارسی
سفراستانی احمدینژاد به جزیره ابوموسی واکنش غیرمترقبهای از جانب دولت امارات به همراه داشته است. پیش از این هم گاه و بیگاه ادعاهای دولت امارات مبنی بر مالکیت جزایر سهگانه جنجالهای خبری و چالشهای دیپلماتیکی به همراه داشت، اما اینکه امارات بخواهد به دلیل سفر رییس دولت ایران به یکی از این جزایر سفیر خود را از تهران فرا بخواند و حتی مسابقه فوتبال خود با تیم ملی ایران را لغو کند (+) قطعا واکنش جدیدی است. پرسش من این است: چه چیز سبب این تغییر شدت مواضع امارات در مسئله ادعاهای قدیمی شده است؟
مسئله را دیپلماتیک ببینیم
حدود چهار سال پیش گفت و گوی مفصلی داشتم با «دکتر داوود هرمیداس باوند». (اینجا+) موضوع گفت و گو حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه و همچنین ماجرای جدا شدن بحرین از خاک ایران بود. دکتر باوند علاوه بر جایگاه مسلم علمی در زمینه «حقوق و روابط بینالملل»، در سال 1971 و در جریان طرح مساله استقلال بحرین و جزایر سه گانه، یکی از نمایندگان حقوقی ایران در سازمان ملل بودند. به گمانم مطالعه دقیق شیوه استدلال دکتر باوند میتواند تاثیر چشمگیری بر فضای احساسی جامعه خبری ما نسبت به ادعاهای گاه و بیگاه امارات داشته باشد. مسئله این نیست که ما بخواهیم از حقوق خود در برابر ادعاهای دیگران عقبنشینی کنیم، بحث بر سر این است که شیوه برخورد ما میتواند شکلی تاثیرگزارتر و مفیدتر از کمپینهایی باشد که راستای حرکتشان دامن زدن به ناسیونالیسم کور و گاه حتی گرایشان نژادپرستانه است.
باید بپذیریم که امارات متحده عربی نیز برای طرح ادعاهای خود اسناد و دستمایههایی دارد. هرچند به باور من، هیچ یک از این اسناد بیپاسخ نیست و در برابر کشور ما در هر دادگاهی میتواند با انبانی به مراتب انباشتهتر از شواهد و مدارک تاریخی حاضر شده و از حاکمیت ارضی کشور دفاع کند. افزایش آگاهی ما حتی نگرش خودمان را هم به مواضع تغییر میدهد. برای مثال میتوانیم دریابیم که هرچند تامین امنیت این جزایر بر عهده ایران است (یعنی هیچ کس جز ایران حق ارسال نیروی نظامی به آنها را ندارد) اما توافقات رسمی حق استفاده بخشی از حاشیه جنوبی جزیره ابوموسی را نیز به امارات داده است. بدین ترتیب دولتهای ایران و امارات به صورت مداوم باید برای تفسیر این حق استفاده با یکدیگر در حال گفت و گو باشند و این به هیچ وجه به معنای «وطن فروشی» و یا «کوتاه آمدن از حق حاکمیت ارضی» نیست.
چرا امارات اینچنین تهاجمی برخورد میکند؟
چه جدال بر سر حریم ساحلی دریای خزر باشد، چه نام خلیج فارس و یا مالکیت جزایر سهگانه، واقعیت این است که در نهایت این اسناد و مدارک نیستند که نتیجه کار را مشخص خواهند کرد. نمونه مشابه را میتوان به وضوح در ماجرای جنگ گرجستان با روسیه مشاهده کرد که در نهایت به جدایی «اوستیای جنوبی» و اعلام استقلال آن از گرجستان انجامید. اگر اشتباه نکنم در حال حاضر تنها کشورهای معدودی نظیر روسیه و بلاروس هستند که استقلال اوستیا از گرجستان را به رسمیت شناختهاند. با این حال یک منطق ساده سبب شده است حاکمیت گرجستان بر این منطقه کاملا قطع شود و دولت اوستیا به صورت یک کشور مستقل عمل کند. این منطق ساده و جهان شمول همان «منطق زور» است! ارتش روسیه آنچنان خشمگین و قدرتمند وارد گرجستان شد که نیروهای ناتو ترجیح دادند در این مورد ابدا دخالت نکنند و فقط توانستند روسیه را راضی کنند که فراتر از مرزهای اوستیا در خاک گرجستان پیشروی نکند.
در ماجرای جزایر سهگانه نیز کشور ما با وضعیت مشابهی مواجه است. قطعا هیچ یک از کشورهای حاشیه خلیج فارس از نظر نظامی توان تعرض به خاک ایران را ندارند. با این حال آنها همواره میتوانند به یک عنصر دیگر متوصل شوند: اجماع جهانی علیه ایران! بدین ترتیب امارات تلاش میکند تا از هر فرصتی برای محکومیت ایران به دلیل آنچه «اشغال جزایر» میخواند استفاده کند. اما این «فرصت«ها را هیچ کس بجز خود ایران نمیتواند ایجاد کند و یا از بین ببرد.
هرگاه دستگاه دیپلماسی ما توانسته است به صورت فعال و از موضع قدرت در عرصه روابط بینالملل ایفای نقش کند، صدای اماراتیها فروکش کرده است چرا که خوب میدانند حتی کشورهای بزرگ و قدرتمند عربی نظیر عربستان نیز حاضر نیستند روابط خود با یک ایران قدرتمند را به دلیل ادعاهای امارات مخدوش کنند. در نقطه مقابل، وقتی ایران در اسفبارترین وضعیت تاریخی خود از نظر جایگاه بینالمللی قرار دارد، محکومیتهای پیاپی در شورای امنیت را دریافت کرده، سختترین و گستردهترین تحریمهای جهانی را تحمل میکند و به سیمای تمامی دوستان منطقهای خود پنجه میکشد، طبیعتا امارات نیز تهاجمیترین واکنش خود در مسئله ادعای مالکیت بر جزایر سهگانه را بروز میدهد. جای تعجب نیست که ضعف و حقارت دیپلماتیک دولت ما به حدی رسیده که وقتی طرف مقابل گستاخانه ادعا میکند و پیشدستانه سفیرش را از ایران خارج میکند ما نه تنها با احضار سفیر خود مقابله به مثل نمیکنیم، بلکه خواستار «تحکیم روابط دو کشور» میشویم!
اول یک سوزن به خودمان بزنیم
هرگاه ادعایی مرزی علیه کشور ما مطرح میشود و یا نامی از «خلیج عربی» ذکر میشود، واکنشهای جامعه خبری و حتی واکنشهای عمومی جامعه ما قابل پیشبینی است. گویی اتحادی نانوشته شکل میگیرد که همه بسیج شویم و از مصیبت این «هتک حرمت» جامه بدریم و برای عالم و آدم خط و نشان بکشیم. «فرزندان کوروش» و «جوانان آریایی» مثل مور و ملخ از هر سوراخی بیرون میریزنند و به «باد کردن رگ گردنشان» افتخار میکنند و «اجنبی جماعت»، به ویژه «اعراب» را مورد تحقیر و حمله قرار میدهند تا کی دوباره جنجالی به پا شود و بسیج عمومی دیگری شکل بگیرد. با این حال من به یاد دارم که سه سال پیش در جریان یک مناظره انتخاباتی مردی در برابر رییس دولت قرار گرفت و سیاستهای نسنجیده او را در عرصه روابط بینالملل انتقاد قرار داد. میرحسین موسوی ترجیح داد به جای زدن جوالدوز به «بیگانگان»، یک سوزن به حاکمیت داخلی بزند. به مواردی همچون جنجالسازی بیدلیل بر سر هولوکاست، ادعای عجیب و غریب تلاش برای ترور احمدینژاد در عراق، پیامهای پنهانی به رئیس جمهور آمریکا، درخواست تضرعآمیز برای دعوت احمدینژاد به عربستان و البته شوی مضحک آزادسازی ملوانان انگلیسی اشاره کرد.
تا زمانی که ما بخواهیم با شیوه جدالهای چالهمیدانی سیاستورزی کنیم و روابط بینالمللی را هم با پارامترهای منحصر به فرد خودمان در تعریف «ناموس» و «غیرت» و «شرف» بسنجیم، قطعا از مسیرهای یکسویه به سمت حقارت روزافزون بینالمللی خارج نخواهیم شد. این حقیقتی ساده و حتی بدیهی است که تمامی کشورهای جهان به دنبال افزایش و توسعه منافع خود باشند. اگر امروز ما احساس میکنیم کسی پایش را از گلیماش درازتر کرده، باید بدانیم مشکل صرفا در درازی پای دیگران نیست، احتمالا اینجا کسی پای ما را کوتاه کرده است!
منبع: وبلاگ مجمع دیوانگان
باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، روز یکشنبه در سخنانی گفت که اگر گفت و گوهای هسته ای با ایران در ماه های آینده به پیشرفتی منجر نشود تحریم های بیشتری در انتظار ایران خواهد بود. به نظر می رسد سخنان اوباما واکنش به اظهارات نخست وزیر اسرائیل است که از دادن فرصت به ایران انتقاد کرده بود.
به گزارش رادیو فردا، آقای اوباما که برای شرکت در نشست کشورهای قاره آمریکا به کلمبیا سفر کرده است، در نشستی خبری در شهر کارتخنا گفت: «مذاکرات میان ایران و شش قدرت جهانی که از روز شنبه از سر گرفته شد طولانی مدت نخواهد بود و از ایران می خواهم که دست به اقدام بزند.»
وی اظهار داشت: «ما منتظر می مانیم تا ببینیم چه پیشرفت هایی حاصل می شود. زمان در حال سپری شدن است و من به ایران و شرکای مذاکره کننده خود یادآوری می کنم که قرار نیست این گفت و گوها به روندی کشدار تبدیل شود.»
سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران که ریاست هیات مذاکره کننده هسته ای تهران را با گروه پنج به علاوه یک بر عهده دارد روز شنبه، ۲۶ فروردین ماه، دور تازه گفت و گوهای خود را با نمایندگان این گروه در استانبول ترکیه آغاز کرد.
این مذاکرات پس از یکسال توقف در گفت و گوهای طرفین انجام شد و هدف آن پیدا کردن راه حلی برای برنامه هسته ای ایران است که کشورهای غربی معتقدند در پوشش آن، به دنبال ساخت سلاح اتمی است.
آقای جلیلی مذاکرات استانبول را «موفق» ارزیابی کرده و گفته است: «در مجموع آنچه که امروز (شنبه) صورت گرفت با توجه به اینکه بر مبنای رویکرد و راهبرد گفت و گو و همکاری بود، توانست موفق باشد و رو به جلو باشد؛ التزام به این رویکرد میتواند به گفتوگوهای آینده شکل بدهد و موفقیت آنها را هم تضمین کند.»
نمایندگان گروه پنج به علاوه یک شامل آمریکا، روسیه، فرانسه، چین و بریتانیا همراه با آلمان در نشست روز شنبه خود توافق کردند که دور بعدی مذاکرات با ایران در بغداد و در روز ۲۳ می انجام شود.
تعیین این تاریخ با واکنش بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل روبرو شد و وی روز یکشنبه تاکید کرد: «بسیار حیاتی است که ایران همین حالا برنامه غنی سازی اورانیوم خود را متوقف کند.»
آقای نتانیاهو گفت: «احساس اولیه من این است که ایران یک امتیازی گرفته است. این کشور پنج هفته دیگر فرصت دارد تا بدون هیچگونه محدودیت و مانعی به غنی سازی اورانیوم ادامه دهد.»
ظرف یکسال گذشته اسرائیل و آمریکا بارها به ایران هشدار داده اند که در صورت تلاش برای دستیابی به سلاح هسته ای از اقدام نظامی برای متوقف کردن بلندپروازی های تهران استفاده خواهند کرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، باراک اوباما که قرار است در انتخابات ماه نوامبر آمریکا بخت خود را برای دور دوم ریاست جمهوری این کشور بیازماید مایل نیست که با ایران وارد درگیری نظامی شود. وی در عین حال اعلام کرده است که قصد دارد تا نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج کند.
رییس جمهوری آمریکا در کنفرانس خبری روز یکشنبه خود گفت که هنوز فرصت برای کاهش تنش ها در ارتباط با برنامه هسته ای ایران وجود دارد.
وی اظهار داشت: «هنوز دریچه ای برای حل دیپلماتیک منازعه وجود دارد. این دریچه در حال بسته شدن است و ایران باید از این فرصت استفاده کند.»
امارات متحده عربی با احضار سفیر ایران در ابوظبی، سفر محمود احمدینژاد به جزیره ابوموسی را محکوم کرد. امارات یک روز پس از این سفر، سفیر خود را از تهران فراخوانده و به سازمان ملل شکایت کرده بود.
به گزارش دویچهوله، انور محمد قرقاش، وزیر مشاور در امور خارجه امارات متحده عربی دوشنبه (۱۶ آوریل/ ۲۸ فروردین) سفیر ایران در ابوظبی را احضار کرد. به گزارش خبرگزاری امارت (وام)، محمد قرقاش با احضار سفیر ایران به دفتر کل وزارتخانه، یادداشت اعتراضآمیز این کشور در انتقاد از سفر محمود احمدینژاد به جزیره ابوموسی را به وی ابلاغ کرد.
احضار سفیر ایران در ابوظبی، پس از آن صورت می گیرد که امارات متحده عربی، یک روز پس از سفر محمود احمدینژاد به جزیره ابوموسی، سفیر خود را از تهران فراخوانده بود. شیخ عبدالله زاید آلنهیان، وزیر خارجه امارات سفر رئیسجمهوری اسلامی به ابوموسی را “نقض حاکمیت” امارات متحده عربی بر این جزیره توصیف کرده بود.
امارات متحده عربی همزمان روز پنجشنبه( ۱۲ آوریل/ ۲۴ فروردین) با ارسال یادداشتی به سازمان ملل نسبت به سفر رئیس جمهور ایران به جزیره ابوموسی اعتراض کرده است.
انور محمد قرقاش نیز روز دوشنبه در دیدار با سفیر ایران، سفر محمود احمدی نژاد را نقض حاکمیت امارات عربی متحده و تجاوز آشکار به توافقنامه بین دو کشور درباره ایجاد ساز و کاری برای حل اختلاف بین دو طرف از طریق مذاکرات دوجانبه خواند.
وزیر مشاور در امور خارجه امارات تأکید کرد: «سفر رئیس جمهور ایران حقایق تاریخی و حقوقی را تغییر نخواهد داد و حاکمیت دولت امارات بر جزایر سهگانه تنب بزرگ ،تنب کوچک و ابوموسی را نقض نمیکند.»
انور محمد قرقاش از ایران خواست به “اشغالگری” این جزیرایر پایان دهد و به درخواست امارات برای ایجاد راه حل مسالمتآمیز و عادلانه از طریق مذاکرات دوجانبه یا دادگاه بینالمللی پاسخ دهد.
امارات متحده عربی جزایر سهگانه تنب بزرگ ،تنب کوچک و ابوموسی را بخشی از خاک خود میداند. کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس نیز از ادعای امارات پشتیبانی میکنند. شیخ عبدالله بن زاید آل نهیان، وزیر امور خارجه امارات روز یکشنبه (۱۵ آوریل/ ۲۷ فروردین) نیز، در دیدار با سفرای کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل در ابوظبی، سفر رییس جمهوری ایران به جزیره ابوموسی را محکوم کرد.
بهگزارش خبرگزاری فرانسه وزرای خارجه کشورهای عضو “شورای همکاری خلیج” در نظر دارند در نشستی اضطراری روز سهشنبه در دوحه در مورد راهکار دیپلماتیک مقابله به ایران مشورت کنند.
هنوز تنشها میان جمهوری اسلامی ایران و امارات متحده عربی بر سر سفر محمود احمدی نژاد به جزیره ابوموسی به پایان نرسیده، مدیر یک شرکت گردشگری ایرانی از قصد برگزاری تور به مقصد تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی خبر داد.
ایران در مقابل، سفر محمود احمدینژاد به جزیره ابوموسی را موضوعی داخلی میداند. محمود احمدی نژاد در جریان سفر خود به این جزیره چهارشنبه (۱۱ آوریل/ ۲۳ فروردین) تاکید کرده بود که خلیج فارس بر اساس “همه اسناد تاریخی” “فارس” است.
وی خطاب به کسانی که خلیج فارس را با نام دیگری میخوانند گفت: «آنهایی که خلیج فارس را با عنوانی دیگر خطاب میکنند، اول باید به عقل خود مراجعه کرده و نگاهی به نقشه ایران بیاندازند تا بدانند با چه کشور بزرگ و قدرتمندی در حال حرفزدن هستند.»
حسین امیرعبداللهیان، معاون وزارت خارجه جمهوری اسلامی در امور کشورهای عربی و آفریقائی نیز بازدید احمدی نژاد از جزیره ابوموسی را موضوعی داخلی خوانده که در چارچوب سفر استانی رئیس جمهور انجام شده است.
امیرعبداللهیان در واکنش به اعتراض امارات متحده عربی به این سفر و فراخوان سفیر این کشور از تهران تأکید کرد که جمهوری اسلامی ایران “ارادهای جدی” در توسعه و تحکیم روابط دو کشور دارد و خواستار گفتوگوهای دوجانبه به منظور حل و فصل سوء تفاهمات احتمالی شده است.
با این حال شماری از نمایندگان مجلس از جمله حسین نقوی حسینی، نماینده ورامین و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس خواستار «پاسخ دندان شکن» ایران به ادعاهای امارات شدهاند.
به فاصله کوتاهی پس از آغاز مجدد گفت و گوی های اتمی ایران و گروه کشورهای ۱+۵ در استانبول، وزیر امور خارجه ایران گفته است “نخواهیم گذاشت موضوع گفت و گوهای اتمی به بن بست برسد”.
به گزارش بیبیسی، علی اکبر صالحی یکشنبه شب ۱۵ آوریل (۲۷ فروردین) در گفت و گو با تلویزیون دولتی ایران، نشست استانبول را موفق ارزیابی کرد و گفت: “ما قبلا هم بارها اعلام کرده بودیم که در این اجلاس به یقین یک قدم به جلو برخواهیم داشت.”
گفت و گو های اتمی ایران با کشورهای ۱+۵ (شامل پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل یعنی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه به علاوه آلمان) پس از ۱۴ ماه توقف، روز شنبه ۱۴ آوریل (۲۶ فروردین) به میزبانی ترکیه در شهر استانبول برگزار شد.
سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران و کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا به نمایندگی از ایران و کشورهای۱+۵ هدایت مذاکرات را بر عهده داشتند.
دو طرف گفت و گوهای اخیر را “مثبت و سازنده” ارزیابی کرده اند و قرار است دور دوم این مذاکرات روز سوم خرداد در بغداد پایتخت عراق برگزار شود.
شورای امنیت سازمان ملل و پیش از آن آژانس بین المللی انرژی اتمی، با صدور قطعنامه های متعدد و تحریم های پی در پی خواستار توقف فرایند غنی سازی اورانیوم در ایران و صدور اجازه بازرسی بیشتر از تاسیسات این کشور شده بودند.
ایران می گوید که با غنی سازی اورانیوم اهداف صلح آمیز همچون تولید رادیوداروها را پی گیری می گیرد و قطعنامه های شورای امنیت را اجرا نخواهد کرد.
این کشور اخیرا اعلام کرده است که با تولید کافی اورانیوم غنی شده ۲۰ درصدی برای راکتور تحقیقاتی تهران، ممکن است ادامه غنی سازی تا این سطح را متوقف کند.
علی اکبر صالحی، وزیر امور خارجه ایران درباره نحوه تصمیم گیری درباره موضوع اتمی در این کشور گفته است که “حضور در یک چنین نشست هایی مستلزم هماهنگی های فراوانی در داخل است و این گونه نیست که ما لحظه ای تصمیم بگیریم در یک نشست شرکت بکنیم و مثلا فی البداهه بخواهیم در آنجا اظهار نظر بکنیم، از قبل طراحی شده و در باره شیوه کار و مسائل قابل طرح بحث شده است.”
در جریان مذاکرات اخیر اتمی در استانبول، رسانه های آمریکایی از درخواست نماینده این کشور برای دیدار و گفت و گوی دوجانبه با سعید جلیلی خبر داده بودند.
هرچند برخی از رسانه های ایرانی ابتدا از انجام گفت و گوی دوجانبه ایران و آمریکا در استانبول خبر دادند، اما دقایقی بعد این موضوع از سوی رسانه های نزدیک به حکومت ایران تکذیب شد.
علی اکبر صالحی، وزیر امور خارجه ایران در پاسخ به پرسشی درباره اینکه چرا درخواست هیات آمریکایی با پاسخ منفی ایران رو به رو شد، گفته است که گفت و گو های استانبول، نشست گروه کشورهای ۱+۵ با ایران بود و مذاکره دوجانبه (میان دو کشور) نبود.
آقای صالحی گفت: “ما نمی خواهیم به گونه ای عمل کنیم و یا اظهار نظر بکنیم که کسی را کوچک و یا بزرگ بکنیم.”
او در عین حال به دیدار رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه و میزبان نشست اتمی اخیر با آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران در روزهای نوروز سال جاری در مشهد اشاره کرده و گفته تا جایی که او اطلاع دارد “آقای اردوغان حامل نامه ای از سوی باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا برای ایران نبود.”
آقای صالحی از قول نخست وزیر ترکیه در دیدار با آیت الله خامنه ای نقل کرده است که “رئیس جمهوری آمریکا به دنبال این است که بالاخره راه حلی برای برون رفت از موضوع هسته ای ایران پیدا بشود.”
آیت الله خامنه ای در نخستین سخنرانی خود در سال جدید خورشیدی که در شهر مشهد انجام شد، گفته بود که ایران بمب اتمی ندارد و به دنبال تولید آن هم نیست.
رهبر ایران در اواخر سال گذشته خورشیدی هم در جمع شماری از دانشمندان اتمی ایران بار دیگر اعلام کرده بود که بمب اتمی را حرام می داند.
ایالات متحده آمریکا از گفته های اخیر آیت الله خامنه ای استقبال کرده و در اولین واکنش به گفت و گوهای استانبول، آن را “اولین گام مثبت” تلقی کرده است؛ اما باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا به ایران هشدار داده که اگر مذاکرات آغاز شده در ماه های آینده به پیشرفتی منجر نشود، تحریم های تازه علیه این کشور وضع خواهد شد.
به جز چهار دور تحریم های اقتصادی وضع شده از سوی شورای امنیت سازمان ملل، ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپایی، تحریم های یک جانبه سنگینی از جمله تحریم خرید نفت، در ماه های اخیر علیه ایران وضع کرده اند.
ناظران مسائل ایران می گویند که افزایش تحریم ها و آغاز تاثیر آنها بر اقتصاد ایران، و بالا گرفتن احتمال درگیری نظامی، در متمایل کردن رهبران ایران به از سرگیری مذاکرات اتمی موثر بوده است.
ایالات متحده آمریکا، پیش از آغاز اجلاس استانبول به ایران هشدار داده بود که “روزنه های گفت و گو در حال بسته شدن است و نشست استانبول می تواند آخرین بخت برای دیپلماسی باشد.”
طرف های مذاکره از نتایج اولیه نشست استانبول استقبال و نسبت به گفت و گو های بعدی در بغداد ابراز خوشبینی کرده اند، اما اسرائیل از وقفه ۵ هفته ای میان گفت و گو ها در استانبول و بغداد انتقاد کرده است.
بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل درجریان نشستی با جوزف لیبرمن، از سناتورهای آمریکایی، گفته “تصور اولیه من این است که به ایران یک جایزه داده اید. به این کشور پنج هفته وقت داده اید تا بدون هر گونه محدودیتی به غنی سازی اورانیوم ادامه دهد.”
همزمان با کاهش جهانی قیمت طلا، رضایت طرف های گفت و گو از نشست استانبول و توافق بر سر دور بعدی مذاکرات، بر بازار ارز و طلای ایران تاثیر گذاشته و به کاهش قیمت دلار و سکه انجامیده است.
بارش باران بهاری باعث آبگرفتگی در ایستگاه مترو خیابان آزادی تهران شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر